جلسه ۷۹ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۷۹ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۷۹

لیست لها هویات انفصالیه استقلالیه‏[۱]

عرض شد که در تتمه بحث دیروز (که با مطالب امروز هم ارتباط پیدا مى‏کند) دو مطلب باقى مى‏ماند؛ مطلب اول کلامى بود که از مرحوم صدر المتالهّین در اینجا هست و در موارد دیگر هم ایشان ذکر کردند و آن این است که در سریان نور وجود بر ماهیّات و بالاصاله به نفس وجودات ماهیّات، در اینجا ذات نیست که سریان پیدا مى‏کند و نزول پیدا مى‏کند بلکه آثار ذات و ظهور ذات و لطف و عنایت ذات است.

مطلب دیگر که در این جا هست و از کلام مرحوم بوعلى این استفاده را مى‏شود کرد این است که بحث روى موجود بما هو موجودٌ است. عرض شد که انتزاعِ وجود از ماهیات غیر ممکن است و انتزاعِ وجود از وجود ماهیات هم غیر ممکن است الّا به لحاظ حیثیت تعلیلیه. یعنى اگر ما بخواهیم موجودٌ را بر ماهیّتى حمل کنیم، به لحاظ حیثییت تقدیریه و انضمامیّه است چون ماهیت موجود به آن وجود خاص است، لذا ما مفهوم وجودِ مطلق و عام را بر ماهیّت مى‏توانیم حمل کنیم.

چون یک ظرف ماء در این اتاق هست ما مى‏توانیم به نحو اطلاق بگوییم که فى الغرفه ماءٌ، و منظور از ماء؛ ماء کلى باشد و طبیعیه الماهیه باشد. به عبارت دیگر

مصحّح کلى تحقق طبیعت کلى، تحقق مصداق این طبیعت کلى است. اگر مصداق باشد این طبیعت کلى تحقق پیدا مى‏کند و تحقق طبیعت کلى به افرادِ در خارج است. بنابراین کِى ما مى‏توانیم موجودٌ را به نحو عام در این زید حمل کنیم؟ وقتى که وجود خاص مجعول باشد وجودِ خاصِ زید وقتى که مجعول شد و از عرصه عدم پا به عرصه وجود گذاشت، در آنجا مى‏توانیم آن مفهوم عام را از این وجود خاص انتزاع کنیم منتهى باز به لحاظ حیثیت تعلیله و ربطیه، چون این وجود خاص؛ وجود رابط است و وجودى است که استقلال ندارد لذا از این نقطه نظر انتزاع وجود را از آنها نمى‏شود کرد و انتزاع وجود از این وجود خاص به لحاظ ارتباط با جاعل که دارد. این ارتباط مصحح انتزاع موجودٌ از این وجود است. اگر ارتباط نداشت وجودى در خارج نبود لذا در اینجا مى‏گویند که این انتزاع، انتزاع مجازى است و اتّصاف این وجود به موجودیّت این اتصاف، وصف به حال متعلق موصوف است یعنى در واقع این اتّصاف مى‏خورد به جعل جاعل بالعَرَض و المجاز ما به این وجود نسبت دادیم گفتیم هذا الوجودُ موجودٌ

این دو مطلبى بود که از بحث دیروز باقى ماند و در هر دوى این دو مطلب نظر است، اما مطلب اول که البته براى بیان مطلب دوم نیاز داریم به مطلب اول برسیم. در مطلب اول مرحوم صدر المتالهین مى‏فرمایند که نور ذات و نفس ذات سریان ندارد (در مظاهر) آنچه که سریان دارد ظهور ذات و لطف و عنایت ذات است به عبارت دیگر آثار وجودى ذات است که در مظاهر جلوه کرده است ما این معنا را نفهمیدیم که واقعا منظور ایشان از بیان این مطلب چیست؟

در مسألهً ذات موجودیّت، انّیه، هویّه، ذات، ما ذات را موجودى مى‏دانیم که هویت او عین ماهّیه و ماهیتهٌ عین إنیتّهاست و در مسألهً اتحّاد ماهوى هویّت و ماهیّت ذات که فقط اختصاص به واجب الوجود دارد ذات عبارت است از نفس الوجود، و چیز دیگرى نیست یعنى صرف الوجود به تجرده و بتمامیتهٍ و بکماله؛ این ذات عبارت است از همان نفس الوجود است. نه اینکه ذات عبارت از یک مقامى فوق وجوداست ووجود عبارت است از یک تحقّقى و از یک حقیقتى که در آن‏

تحقّق و حقیقت یک مطلب دیگرى مختفى و مستتر است و آن مطلب عبارت از هویت ذات است. نه خیر! هویت ذات عبارت است از نفس الوجود چه شما حق الاوّل بنامیدوچه شما نور الانوار بنامید یا شما وحدت حقّهً حقیّقه بنامید، یا اینکه کمال اول بنامید یا مبدأ اول یا علت العلل یا صرف الوجود یا بسیط الحقیقه، هر چه مى‏خواهید بنامید و به هر اسمى که مى‏خواهید مسمّى کنید در اینجا خود نفس حقیقت ذات احدیّت، عبارت است از نفس حقیقت وجود، بلاشائبه الاخرى و بلاحیثیه لاخرى و بدون ضّم ضمیمه و زیادى زائده است. واین عبارت از ذات احدیت است.

در سریان ذات حق- یعنى در نزول- چه چیزى نزول پیدا مى‏کند؟

حالا صحبت در این است که در سریان یعنى در نزول، چه چیزى نزول پیدا مى‏کند؟ لطف و عنایت که این حرفها همه شعار است، لطف حق و عنایت حق چیست؟ که نزول پیدا مى‏کند بالأخره آنچه را که ما در خارج مى‏بینیم آیا واقعاً یک حقیقتى را مى‏بینیم (در خارج) یا نمى‏بینیم وبه عبارت بعضى از افراد که مى‏گویند اینها بود نیست نمود است. نمود تا حقیقتى نداشته باشد نمود نمى‏شود این نور خورشید وقتى که بر آینه و بر مرآت مى‏افتد، بالاخره در این مرآت الان نور است هرچه که مى‏خواهید اسمش را بگذراید بین این مرآتى که در آن نور نیست و بین مرآتى که در آن نور هست اختلاف است. این را داریم با چشممان مى‏بینیم، بسیار خوب شما بگویید این نور در مرآت اصلش از شمس است قبول داریم، بگویید این نور در مرآت اصلش از سراج است قبول داریم ولى بالأخره نورِ در مرآت فرق مى‏کند با مرآت بدون نور و مرآت غیر مستنیر و غیر مستضى‏ء. این فرق مى‏کند حالا این نورى که در مرآت هست آیا واقعاً نورٌ ام لا؟ این که نور است شکى در آن نداریم. خوب حُب این استقلال، استقلال براى سراج است یا استقلال براى مرآت است. مرآت که استقلالى ندارد. ولى این تشبیه ما مِن جَهَه مُقّربٌ وَ مِن جَهَه مُبَعِّداست. جهت مبعّدیّت این است که مرآت عبارت است از یک شى خارجى که نور شمس و سراج در او تلألو دارد و منعکس مى‏شود اما در ماهیّات عالم امکان‏

ماهیّتى در خارج وجود ندارد تا اینکه آن نور حقیقتى در این ماهیّت متلألى بشود. این از یک نظر مبعد است.

وبه عبارت دیگر جعل که به وجود مى‏خورد خود جعل، جعل ماهیت هم مى‏کند.

وما اصلا ماهیتى در خارج غیر از وجودنداریم، وهمان تکلیف وجود منظور است. این وجود وقتى که سریان پیدا مى‏کند و از آن مرحله تجرد به شکل در مى‏آید آن شکل را ا ما اسمش را ماهیت مى‏گذاریم؛ پس آن شکل از کجا آمده است؟ از خود آن وجود آمده است حال اگر ما صرف نظر از آن تشکّل و از آن وجود کنیم و به تشکّل موجودٌ بگوییم یعنى وقتى که عقل در مقام تحلیل بر مى‏آید بین تشکّل و بین وجود جدایى مى‏اندازد چون ما نظر به وجود که نداریم و دید ما قاصر است لذا افراد از اول مى‏آیند به ماهیّات نگاه مى‏کنند به آن حقیقت وجودیّه که کسى نمى‏تواند برسد.

بیان مرحوم آخوند

مرحوم آخوند در اینجا یک بیان بسیار عالى مى‏فرمایند که واقعاً بیانشان بسیار بالا هست و تعحب است که ایشان با این بیان در بعضى از موارد عبارتشان یک قدرى اضطراب دارد و بسیار بیانشان عالى است. این حقیقت وجودیه وقتى که پایین مى‏آید ما آن را که نمى‏بینیم ما آنچه را که در خارج مى‏بینیم، ماهیات را مى‏بینیم ماهیت زید، ماهیت غنم، ماهیت بقر، ماهیت سماء، ماهیت شمس، ماهیت شجر که تمام اینها ماهیات است ولى غافل از این هستیم که یک نکته مخفى در این ماهیت هست که اگر آن نکته نبود ما هم چشممان نمى‏توانست به این ماهیت برسد. به عبارت دیگر اینکه الآن چشم ما مى‏افتد بر اجسام به خاطر این است که آن وجود در خودش تغییر و تبدلّى ایجاد کرده است اگر آن وجود بخواهد به تجّرد خودش برگردد آن وقت این چشم ما مى‏تواند او را ببیند چرا چشم ما الآن مى‏تواند افراد و ماهیّات را ببینید؟ چون وجود در اینجا متبّدل شده نه اینکه متبّدل به غیر از خودش شده باشد بلکه از تجرد خودش متغّیر به یک نحوه‏اى شده است (در حالى که از

تجّرد دست بر نداشته) و در تجّرد خودش شکل به خود گرفته است و چون شکل به خود گرفته است لذا قابل رویت شده است و الّا معانى که قابل رویت نیستند.[۲]

پس بنابراین واجب الوجود بالذّات است حالا در این سریان وجود و نور

وجود چه چیزى سریان پیدا مى‏کند؟ آیا مگر ما جداى از ذات چیز دیگرى داریم؟ همان ذات است که سریان پیدا مى‏کند و تشکل و اشکال مختلفى پیدا مى‏کند چرا تحاشى داریم و چرا فرار مى‏کنیم؟ چرا از بیان این مسئله ما نفرت داریم؟ خود ذات حق با آن بیانى که عرض شد لابشرط مقسمى که دارد نه بشرط لا، این سریان پیدا مى‏کند و به واسطه سریانش در هر مرتبه ظهور و بروزى از خود دارد.

بناءً على هذا وقتى که اینطور شد ما به این نکته دوم مى‏رسیم حالا مى‏رسیم به اینجا که انتزاع وجود موجود از این وجود خاص، آیا این انتزاع، انتزاع وصف به حال متعلق موصوف است؟ آیا این انتزاع، انتزاع مجازى است؟ آیا این انتزاع موجودٌ از این وجود،، انتزاع غیرحقیقى است یا حقیقى است؟ در باب وصف به حال متعلق موصوف مى‏فرمایند: اوّلًا بلااوّل این وصف مال این موصوف نیست مال متعّلق موصوف است وقتى که شما به این کتاب مى‏گویید ابیض، بیاضیّت را که حمل بر کتاب مى‏کنید بیاضیّت را نمى‏توانید از کتاب انتزاع کنید یعنى چه؟ یعنى به صِرف اطلاق کتاب شما بیاضیّت را بفهمید. اینطور نیست و این مستحیل است چون کتاب، بیاضّیت ندارد. کتاب سوادیّت ندارد و کتاب، لابشرطِ از الوان است و موضوع براى الوان است؛ این ابیضیّت، وصف براى متعلق موصوف است. در واقع براى خود موصوف نیست ابیضیّت وصف براى بیاض است چون بیاض عارض بر کتاب است، پس هذا الکتاب ابیض. چون این بیاض اولًا بر این کتاب عارض شده است و البیاضُ بیاضٌ پس بنابراین الکتاب أبیض. این را مى‏گویند وصف به حال متعلق موصوف حالا بیاییم ببینیم آیا در ما نحن فیه هم مسأله همین طور است یا نیست؟ در مورد ماهیّات مى‏بینیم مطلب همین طور است و آنچه که مى‏فرمایند صحیح است. اطلاقِ موجودٌ بر زیدى که ماهیت است این وصف به حال متعلق موصوف است یعنى تا وجودِ خاص در خارج نباشد، شما نمى‏توانید این موجودٌ را حمل بر زید بکنید که این زید ماهیت است. موجودیّت زید که زید ماهیت است به لحاظ موجودیّت هذا الوُجوُد الخاص است. چون وجود خاص مجعول است و از باب اضافه اشراقیه تحقق خارجى دارد و تعین خارجى دارد، این موجود خاص یک ماهیتى را به وجود

آورده که ما به آن ماهیت مى‏گوییم ماهیّه موجوده. پس این نَعت به حال متعلق موصوف است اطلاق موجودیّت از باب حیثیّت تقییدیّه است. از باب حیثیّت تقییدیّه ما به این ماهیت مى‏گوئیم موجودٌ. (به خاطر وجود) حالا نقل کلام مى‏کنیم در این وجود، این وجود خاص که ما به این مى‏گوییم موجودٌ این اطلاق موجودٌ بر این وجود اطلاق حقیقتى است یا مجازى است؟ اطلاق، اطلاق حقیقى است.

ما کارى نداریم که این وجود در خارج است یا این وجود به جعل جاعل مجعول شده یا خودش به تنهایى مجعول شده است؟ ما به این کار داریم که آیا بالأخره این وجود خارجى تحقق استقلالى دارد یا ندارد آیا مستقل است یا مستقل نیست؟ یا این وجود و این تعین، یک تعیّن مستقل خارجى است یا نیست؟ اگر تعین مستقل خارجى است، این انتزاع موجودیّت از این وجود بلامانع است چون الآن این وجود در خارج است و آن را مى بینیم. وقتى که ما این وجود را در خارج مى‏بینیم، چطور انتزاع وجود را از این نمى‏کنیم؟ در ماهیت که انتزاع نمى‏کنیم چون ماهیت لااقتضاء است نسبت به وجود و عدم، که نمى‏توانیم انتزاعِ وجود کنیم اما از خود وجود خاص هم موجودیّت را نمى توانیم انتزاع کنیم؟ عجب حرفى است! حالا این وجود خاص مرتبط به جاعل است ما به این کار نداریم؛ خوب مرتبط به جاعل باشد؛ این ارتباطِ به جاعل حدوث و بقاى هویّت او را تشکیل مى‏دهد اما این مصحح حمل موجودٌ بر او نیست مصحح حمل موجود بر این وجود عبارت است از تعیّن خارجى خود این وجود. مثل اینکه فرض کنید در اینجا یک مرآتى است و این نور سراج در این مرآت منعکس مى‏شود. شما در اینجا دو حمل مى‏توانید بکنید. حمل اول اینکه بگویید این نور را انتزاع از این سراج مى‏کنید. انتزاع نور از این سراج به چه لحظ است؟ به لحاظ موجودیّت این نور خاص است. این نور خاص چون الآن موجود است انتزاع نور را از این سراج مى‏کنیم. مى گوئیم الضوءُ موجودٌ. از آن طرف وقتى در مرآت که نگاه مى‏کنیم مرآت هم نور دارد. در خود مرآت نور موجود است. لذا الآن واقعاً و بالاستقلال مى‏توانیم انتزاع موجودیّت نور را بکنیم از همین نورى که الآن در مرآت است. مى‏توانیم یا نمى‏توانیم؟ مى توانیم‏

دلیلش این است که اگر فرض کنید که یک آینه و یک مرآتى را شما در این طرف قرار بدهید که نور نخورد؛ شما فرق مى‏گذارید و مى‏گوئید فى هذا المرآت نوٌر و فى هذا المرآت لیس نورٌ شما دارید فرق مى‏گذارید. پس شما در واقع دارید نور را بالعیان در مرآت مى‏بینید خُب این نورى که در مرآت است با نورى که در سراج است متفاوت است. نور در سراج استقلال ذاتى دارد یعنى واجب الوجود بالذّات است. یعنى واجب النور بالذّات است اگر ذاتى باشد مثل شمس. اما نور در مرآت از باب جعل؛ تحقق خارجى پیدا کرده است چون جعل تعلق گرفته است، این ربط بین سراج و ربط بین مرآت موجب شده است که این نور از سراج به مرآت منعکس بشود. ولى بالأخره این نور مستقل الآن هست یا نیست؟ نور مستقل است چون ما این نور را مى‏بینیم. گرچه ا این چراغ خاموش بشود، و این مرآت نور نداشته باشد ولى بالأخره از نظر تعیّن خارجى، ما نفس الّنور را در مرآت مى‏بینیم نه شیى دیگر را. یعنى همان نفس نورى که در سراج است نفس همان نور الآن در مرآت است لذا ما مى‏توانیم انتراع موجودیّت ضوء از همین مرآت در اینجا بکنیم و این با وصف به حال متعلق موصوف فرق مى‏کند.

در مورد کتاب این بیاضیّت حمل بر کتاب نمى‏شود بِأىِّ وجهٍ من الوجوه؟ چون کتاب لا بشرط از هر لونى است. حمل این لون بر این کتاب به لحاظ عروض بیاضیّت است این وصف به حال متعلق موصوف است. اما در مورد این سراج و مرآت در اینجا انتزاع نور از نفس آن نورى که در مرآت است مى‏شود ولى ما در اینجا مى‏توانیم بگوییم در عین اینکه انتزاع نور از او مى‏شود از نقطه نظر هویّتش بالغیر است و اشکال ندارد و همین مى‏شود وجوب فى نفسه بنفسه و وجوب فى نفسه بغیره خُب فرق بین واجب الوجود و واجب الغیر همین است. در واجب الوجود وجود انتزاع مى‏شود از نفس این وجودِ واجب در عین عدمِ اتکّاء به غیر و روى پاى خودش ایستاده؛ در این وجوداتِ ماهیات اینها واجب الوجود هستند منتهى بالغیر ولى واجب الوجود هستند؟ چرا واجب الوجود هستند به خاطر این که ما وجود را از خود اینها انتزاع مى‏کنیم وقتى که ما وجود را از خود این وجود انتزاع کردیم‏

موجودیّت را از آن وجودِ خاص انتزاع کردیم خُب این واجب مى‏شود. چون در هر موردى که وجوب مساوى با وجود باشد، در آنجا واجب الوجود مى‏شود. حالا این وجودى که در این جا هست آیا بنفسه است یا بغیره است؟ خُب بله بغیره است.

در بغیره بودنش که ما اشکال نداریم؛ خوب معلوم است که از باب ربط در اینجا تحقق خارجى دارد ولى صحبت در این است که ما موجودیّت را بدون ضمِّ ضمیمه و بدون حیثیت تعلیله لحاظ مى‏کنیم، چون حیثیت تعلیله مصحح حمل موجود بر این نیست و حیثیّت تعلیله مصحح حمل بغیره بودن است چون این وجود وجود بغیره هست، از چه باب وجود بغیره؟ از باب حیثیت تعلیله، چون این معلولِ براى آن علت است، چون علت افاضه کرده است و از باب حیثیت تعلیله ما واجب الوجودى را بر این حمل مى‏کنیم یعنى (بغیره بودن را ما حمل مى‏کنیم) اما از نقطه نظر انتزاع موجودیّت از این وجود بدون ضّم ضممیه و بدون حیثیت تعلیلیّه در اینجا بلامانع است.[۳]

 

———————–

[۱] – اسفار، ج ۱، ص ۱۰۷٫

[۲] – سؤال: شکل با تجرد نمى‏سازد یعنى شکل و تجرد هر دو با هم

جواب: عرض کردم که در تجرد، منظور از تجرد چیست؟

ما باید تجرد را معنا کنیم. یک وقتى تجرد را ما معنا مى‏کنیم بشرط لاى از تبّدل؛ اگر این است که با معناى تجّرد منافات دارد یعنى وقتى که ما وجود را وجود اطلاقى مى‏گیریم هم غیر صورت را و هم صورت را مى‏گیرد یا وقتى به صورت مى‏رسد ما باید از وجود دست برداریم و بگوئیم که این صور، چه مثالش چه ماده‏اش، از حیطه و دائره وجود خارج هستند پس چه هستند یک وزنى دارد الآن این کاغذ وزنى دارد، این کتاب هم وزنى دارد، بالأخره این چیست؟ آیا این موجود نیست؟ آیا این فقط ماهیت است؟ نمى‏توانیم این را بگوییم؛ پس این موجود است. وجود را هم ثابت کردیم که مجرد است خُب چگونه جمع مى‏کنیم بین این دو مى‏کنیم؟ یا باید از تجّرد وجود دست بردارید و بگویید وجود مجّرد نیست و یا از اطلاق وجود باید دست بردارید و بگویید که وجود مطلق نیست از آنجایى که مى‏خواهد به صورت در بیاید چه صُور مثالى و برزخى یا صور مادى، پس از آنجا دیگر وجود نیست؟ و آنجا یک چیز دیگر است. و فرض این است که تمام اینها موجودند به وجود مجرد؛ به آن وجود موجودند.

سؤال: مى‏گوییم آثار آن است.

سؤال: مى‏گوییم آثار آن است.

جواب: آثار یعنى چه؟ یعنى همین دیگر، آثار چیست؟ لطف چیست؟ عنایت چیست؟ اینها همه شعار است یعنى آثار آن وجود است یا بگوئید وجودِ همان است یا بگوئید چیز دیگر است. اینکه گفته شود آثار آن است، ما که غیر از وجود چیزى نمى‏بینیم که در عالم دو تحقق داشته باشد تحقق اول وجود است که مجرد است و تحقق دوم آثار. این چیست این عین اثنویّت است

بالاخره آثار چیست؟ وقتى که این مولا دست مى‏کند از جیبش پول در مى‏آورد مى‏ریزد بیرون، این پول از کجا است آیا از جیبش ریخته بیرون یا از جیب زید برداشته است؟ اگر از جیب زید بریزد که دزدى کرده است. برداشته پول یکى را زده و آورده ریخته اینجا پس از جیب خودش برداشته. این جیب خودش هم که مجّرد بود پس این مجرد چه شد که ریخت این وسط؟

سؤال: مثل نوراست و سایه، سایه یک حقیقتى است.

جواب: سایه هم خودش نور است و تنّزل نور است پس بنابراین به نحو شدت و ضعف مى‏توانیم بگوییم ا آن نور است. پس بنابراین اگر آثار را ما جداى از او بگیریم این امر مستحیل است.

سؤال: خُب آنها هم که منکرِ وجودِ آثار نیستند و نمى‏گویند آثار وجود ندارد مى‏گویند وجود دارد منتهى اثر آن وجودِ اتمّ است.

جواب: بالأخره اثر چى شد؟ ببینید؛ فرض کنید یک کاسه آب داریم و در این کاسه، آب مى‏بینیم میعان است. آب این کاسه را شما یک مقدارى روى خاک مى‏ریزد یک مقدار آب الآن روى خاک است این آب الآن خاک را گل مى‏کند یک مقدارى هم یواش یواش آب مى‏رود در خاک و نَم مى‏شود آیا مى‏توانیم بگوییم این آب است؟ نه این خاک است ولى در هر صورت آب است که رفته در خاک و نم شده است قبل از اینکه این آب برود در خاک، این خاک نم نبود.

عرض ما این است که آثار هم عبارت از همان وجود است منتهى وجود است که الآن به صورت نَم در آمده است اینجا به صورت آبِ گل است اینجا به صورت آب زجاج و آب زلال است. حرکت کرده و این آب زلال آبِ کدر شده بعد آبِ گل شده و بعد از آن اصلًا نم شده بعد هم وارد خشکى شده است. این مراحلى که الآن از اینجا طى شده آب رفته و همین آب از اینجا حرکت کرد و در هر مرحله‏اى صورتِ خاصى را به خودش گرفت خُب اینکه همان وجود است حالا شما اسمش را آثار مى گذارید. بله این نَمى که در اینجا هست، این رطوبت آثار آب است قبول داریم ولى بالاخره ماء است. به طورى که اگر همان را در لابراتور برداریم فشار بدهیم قصرش کنیم، همین گل و طین را از این ماء جدا مى‏کنیم، ترابش هم جدا مى‏شود این دوباره بر مى‏گردد و زلال مى‏شود. چطور این که شما آب گل آلود را بر مى‏دارید در ظرف بعد از دو روز این خاکش و ترابش ته نشین مى‏شود و در زیر مى‏آید و آن ماء در بالا مى ماند. این کار را مى‏کردیم و گرنه سابق آبى که مى‏آوردند از این طرف آن طرف گل بود و اصلا آبش قابل شرب نبود واقعا مرحوم آقا مى‏فرمودند ما اصلا نمى‏توانستیم بخوریم تا دو سه روز بله بیشتر تا سه چهار روز مى‏گفتند که قابل شرب نبود این را مى‏گذاشتند ته نشین مى‏شد این ترابش و این خاکش و بعد به اصطلاح مصرف مى‏کردند بله. از کوفه مى‏آورند شط کوفه آبش یک خورده گل بود مسأله وجود هم از همین باب است وجود عبارت است از ذات حق یعنى وجود از موجودیّت ذات حق انتزاع مى‏شود.

[۳] – سؤال: پس در این صورت مى‏شود دو قسم: باید بگوییم ما لحاظ موجود را مى‏کنیم یک زمان به حیثیت تعلیله و یک زمان به غیر حیثیت تعلیلّیه. بعد آن که به غیر حیثیت تقیدیّه است باز دو قسم مى‏شود.

جواب: بله یکى بالذات یکى بالغیر مى‏شود

سؤال: پس تثلیثى که خود بوعلى کرده طبعاً درست در نمى‏آید چون این حیثیّت تعلیله را در مقابل فعل اطلاقّیه برده.

جواب: بله یعنى یک اطلاق گرفته یکى هم غیر اطلاق، غیر اطلاقش را دو قسم کرده.

آن وقت در منطق گاهى اوقات استفاده مى‏کنیم مَا هُوَ و لِمَ هُوَ که در لِمَ هُوَ حیثیّت فاعلى در برهان لحاظ مى‏شود ولى در مَا هُوَ حیثیت مَا هُوَ لحاظ مى‏شود که این در آنجا گاهى اوقات یکى هست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن