جلسه ۷۹ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۷۹ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
درس ۷۹
لیست لها هویات انفصالیه استقلالیه[۱]
عرض شد که در تتمه بحث دیروز (که با مطالب امروز هم ارتباط پیدا مىکند) دو مطلب باقى مىماند؛ مطلب اول کلامى بود که از مرحوم صدر المتالهّین در اینجا هست و در موارد دیگر هم ایشان ذکر کردند و آن این است که در سریان نور وجود بر ماهیّات و بالاصاله به نفس وجودات ماهیّات، در اینجا ذات نیست که سریان پیدا مىکند و نزول پیدا مىکند بلکه آثار ذات و ظهور ذات و لطف و عنایت ذات است.
مطلب دیگر که در این جا هست و از کلام مرحوم بوعلى این استفاده را مىشود کرد این است که بحث روى موجود بما هو موجودٌ است. عرض شد که انتزاعِ وجود از ماهیات غیر ممکن است و انتزاعِ وجود از وجود ماهیات هم غیر ممکن است الّا به لحاظ حیثیت تعلیلیه. یعنى اگر ما بخواهیم موجودٌ را بر ماهیّتى حمل کنیم، به لحاظ حیثییت تقدیریه و انضمامیّه است چون ماهیت موجود به آن وجود خاص است، لذا ما مفهوم وجودِ مطلق و عام را بر ماهیّت مىتوانیم حمل کنیم.
چون یک ظرف ماء در این اتاق هست ما مىتوانیم به نحو اطلاق بگوییم که فى الغرفه ماءٌ، و منظور از ماء؛ ماء کلى باشد و طبیعیه الماهیه باشد. به عبارت دیگر
مصحّح کلى تحقق طبیعت کلى، تحقق مصداق این طبیعت کلى است. اگر مصداق باشد این طبیعت کلى تحقق پیدا مىکند و تحقق طبیعت کلى به افرادِ در خارج است. بنابراین کِى ما مىتوانیم موجودٌ را به نحو عام در این زید حمل کنیم؟ وقتى که وجود خاص مجعول باشد وجودِ خاصِ زید وقتى که مجعول شد و از عرصه عدم پا به عرصه وجود گذاشت، در آنجا مىتوانیم آن مفهوم عام را از این وجود خاص انتزاع کنیم منتهى باز به لحاظ حیثیت تعلیله و ربطیه، چون این وجود خاص؛ وجود رابط است و وجودى است که استقلال ندارد لذا از این نقطه نظر انتزاع وجود را از آنها نمىشود کرد و انتزاع وجود از این وجود خاص به لحاظ ارتباط با جاعل که دارد. این ارتباط مصحح انتزاع موجودٌ از این وجود است. اگر ارتباط نداشت وجودى در خارج نبود لذا در اینجا مىگویند که این انتزاع، انتزاع مجازى است و اتّصاف این وجود به موجودیّت این اتصاف، وصف به حال متعلق موصوف است یعنى در واقع این اتّصاف مىخورد به جعل جاعل بالعَرَض و المجاز ما به این وجود نسبت دادیم گفتیم هذا الوجودُ موجودٌ
این دو مطلبى بود که از بحث دیروز باقى ماند و در هر دوى این دو مطلب نظر است، اما مطلب اول که البته براى بیان مطلب دوم نیاز داریم به مطلب اول برسیم. در مطلب اول مرحوم صدر المتالهین مىفرمایند که نور ذات و نفس ذات سریان ندارد (در مظاهر) آنچه که سریان دارد ظهور ذات و لطف و عنایت ذات است به عبارت دیگر آثار وجودى ذات است که در مظاهر جلوه کرده است ما این معنا را نفهمیدیم که واقعا منظور ایشان از بیان این مطلب چیست؟
در مسألهً ذات موجودیّت، انّیه، هویّه، ذات، ما ذات را موجودى مىدانیم که هویت او عین ماهّیه و ماهیتهٌ عین إنیتّهاست و در مسألهً اتحّاد ماهوى هویّت و ماهیّت ذات که فقط اختصاص به واجب الوجود دارد ذات عبارت است از نفس الوجود، و چیز دیگرى نیست یعنى صرف الوجود به تجرده و بتمامیتهٍ و بکماله؛ این ذات عبارت است از همان نفس الوجود است. نه اینکه ذات عبارت از یک مقامى فوق وجوداست ووجود عبارت است از یک تحقّقى و از یک حقیقتى که در آن
تحقّق و حقیقت یک مطلب دیگرى مختفى و مستتر است و آن مطلب عبارت از هویت ذات است. نه خیر! هویت ذات عبارت است از نفس الوجود چه شما حق الاوّل بنامیدوچه شما نور الانوار بنامید یا شما وحدت حقّهً حقیّقه بنامید، یا اینکه کمال اول بنامید یا مبدأ اول یا علت العلل یا صرف الوجود یا بسیط الحقیقه، هر چه مىخواهید بنامید و به هر اسمى که مىخواهید مسمّى کنید در اینجا خود نفس حقیقت ذات احدیّت، عبارت است از نفس حقیقت وجود، بلاشائبه الاخرى و بلاحیثیه لاخرى و بدون ضّم ضمیمه و زیادى زائده است. واین عبارت از ذات احدیت است.
در سریان ذات حق- یعنى در نزول- چه چیزى نزول پیدا مىکند؟
حالا صحبت در این است که در سریان یعنى در نزول، چه چیزى نزول پیدا مىکند؟ لطف و عنایت که این حرفها همه شعار است، لطف حق و عنایت حق چیست؟ که نزول پیدا مىکند بالأخره آنچه را که ما در خارج مىبینیم آیا واقعاً یک حقیقتى را مىبینیم (در خارج) یا نمىبینیم وبه عبارت بعضى از افراد که مىگویند اینها بود نیست نمود است. نمود تا حقیقتى نداشته باشد نمود نمىشود این نور خورشید وقتى که بر آینه و بر مرآت مىافتد، بالاخره در این مرآت الان نور است هرچه که مىخواهید اسمش را بگذراید بین این مرآتى که در آن نور نیست و بین مرآتى که در آن نور هست اختلاف است. این را داریم با چشممان مىبینیم، بسیار خوب شما بگویید این نور در مرآت اصلش از شمس است قبول داریم، بگویید این نور در مرآت اصلش از سراج است قبول داریم ولى بالأخره نورِ در مرآت فرق مىکند با مرآت بدون نور و مرآت غیر مستنیر و غیر مستضىء. این فرق مىکند حالا این نورى که در مرآت هست آیا واقعاً نورٌ ام لا؟ این که نور است شکى در آن نداریم. خوب حُب این استقلال، استقلال براى سراج است یا استقلال براى مرآت است. مرآت که استقلالى ندارد. ولى این تشبیه ما مِن جَهَه مُقّربٌ وَ مِن جَهَه مُبَعِّداست. جهت مبعّدیّت این است که مرآت عبارت است از یک شى خارجى که نور شمس و سراج در او تلألو دارد و منعکس مىشود اما در ماهیّات عالم امکان
ماهیّتى در خارج وجود ندارد تا اینکه آن نور حقیقتى در این ماهیّت متلألى بشود. این از یک نظر مبعد است.
وبه عبارت دیگر جعل که به وجود مىخورد خود جعل، جعل ماهیت هم مىکند.
وما اصلا ماهیتى در خارج غیر از وجودنداریم، وهمان تکلیف وجود منظور است. این وجود وقتى که سریان پیدا مىکند و از آن مرحله تجرد به شکل در مىآید آن شکل را ا ما اسمش را ماهیت مىگذاریم؛ پس آن شکل از کجا آمده است؟ از خود آن وجود آمده است حال اگر ما صرف نظر از آن تشکّل و از آن وجود کنیم و به تشکّل موجودٌ بگوییم یعنى وقتى که عقل در مقام تحلیل بر مىآید بین تشکّل و بین وجود جدایى مىاندازد چون ما نظر به وجود که نداریم و دید ما قاصر است لذا افراد از اول مىآیند به ماهیّات نگاه مىکنند به آن حقیقت وجودیّه که کسى نمىتواند برسد.
بیان مرحوم آخوند
مرحوم آخوند در اینجا یک بیان بسیار عالى مىفرمایند که واقعاً بیانشان بسیار بالا هست و تعحب است که ایشان با این بیان در بعضى از موارد عبارتشان یک قدرى اضطراب دارد و بسیار بیانشان عالى است. این حقیقت وجودیه وقتى که پایین مىآید ما آن را که نمىبینیم ما آنچه را که در خارج مىبینیم، ماهیات را مىبینیم ماهیت زید، ماهیت غنم، ماهیت بقر، ماهیت سماء، ماهیت شمس، ماهیت شجر که تمام اینها ماهیات است ولى غافل از این هستیم که یک نکته مخفى در این ماهیت هست که اگر آن نکته نبود ما هم چشممان نمىتوانست به این ماهیت برسد. به عبارت دیگر اینکه الآن چشم ما مىافتد بر اجسام به خاطر این است که آن وجود در خودش تغییر و تبدلّى ایجاد کرده است اگر آن وجود بخواهد به تجّرد خودش برگردد آن وقت این چشم ما مىتواند او را ببیند چرا چشم ما الآن مىتواند افراد و ماهیّات را ببینید؟ چون وجود در اینجا متبّدل شده نه اینکه متبّدل به غیر از خودش شده باشد بلکه از تجرد خودش متغّیر به یک نحوهاى شده است (در حالى که از
تجّرد دست بر نداشته) و در تجّرد خودش شکل به خود گرفته است و چون شکل به خود گرفته است لذا قابل رویت شده است و الّا معانى که قابل رویت نیستند.[۲]
پس بنابراین واجب الوجود بالذّات است حالا در این سریان وجود و نور
وجود چه چیزى سریان پیدا مىکند؟ آیا مگر ما جداى از ذات چیز دیگرى داریم؟ همان ذات است که سریان پیدا مىکند و تشکل و اشکال مختلفى پیدا مىکند چرا تحاشى داریم و چرا فرار مىکنیم؟ چرا از بیان این مسئله ما نفرت داریم؟ خود ذات حق با آن بیانى که عرض شد لابشرط مقسمى که دارد نه بشرط لا، این سریان پیدا مىکند و به واسطه سریانش در هر مرتبه ظهور و بروزى از خود دارد.
بناءً على هذا وقتى که اینطور شد ما به این نکته دوم مىرسیم حالا مىرسیم به اینجا که انتزاع وجود موجود از این وجود خاص، آیا این انتزاع، انتزاع وصف به حال متعلق موصوف است؟ آیا این انتزاع، انتزاع مجازى است؟ آیا این انتزاع موجودٌ از این وجود،، انتزاع غیرحقیقى است یا حقیقى است؟ در باب وصف به حال متعلق موصوف مىفرمایند: اوّلًا بلااوّل این وصف مال این موصوف نیست مال متعّلق موصوف است وقتى که شما به این کتاب مىگویید ابیض، بیاضیّت را که حمل بر کتاب مىکنید بیاضیّت را نمىتوانید از کتاب انتزاع کنید یعنى چه؟ یعنى به صِرف اطلاق کتاب شما بیاضیّت را بفهمید. اینطور نیست و این مستحیل است چون کتاب، بیاضّیت ندارد. کتاب سوادیّت ندارد و کتاب، لابشرطِ از الوان است و موضوع براى الوان است؛ این ابیضیّت، وصف براى متعلق موصوف است. در واقع براى خود موصوف نیست ابیضیّت وصف براى بیاض است چون بیاض عارض بر کتاب است، پس هذا الکتاب ابیض. چون این بیاض اولًا بر این کتاب عارض شده است و البیاضُ بیاضٌ پس بنابراین الکتاب أبیض. این را مىگویند وصف به حال متعلق موصوف حالا بیاییم ببینیم آیا در ما نحن فیه هم مسأله همین طور است یا نیست؟ در مورد ماهیّات مىبینیم مطلب همین طور است و آنچه که مىفرمایند صحیح است. اطلاقِ موجودٌ بر زیدى که ماهیت است این وصف به حال متعلق موصوف است یعنى تا وجودِ خاص در خارج نباشد، شما نمىتوانید این موجودٌ را حمل بر زید بکنید که این زید ماهیت است. موجودیّت زید که زید ماهیت است به لحاظ موجودیّت هذا الوُجوُد الخاص است. چون وجود خاص مجعول است و از باب اضافه اشراقیه تحقق خارجى دارد و تعین خارجى دارد، این موجود خاص یک ماهیتى را به وجود
آورده که ما به آن ماهیت مىگوییم ماهیّه موجوده. پس این نَعت به حال متعلق موصوف است اطلاق موجودیّت از باب حیثیّت تقییدیّه است. از باب حیثیّت تقییدیّه ما به این ماهیت مىگوئیم موجودٌ. (به خاطر وجود) حالا نقل کلام مىکنیم در این وجود، این وجود خاص که ما به این مىگوییم موجودٌ این اطلاق موجودٌ بر این وجود اطلاق حقیقتى است یا مجازى است؟ اطلاق، اطلاق حقیقى است.
ما کارى نداریم که این وجود در خارج است یا این وجود به جعل جاعل مجعول شده یا خودش به تنهایى مجعول شده است؟ ما به این کار داریم که آیا بالأخره این وجود خارجى تحقق استقلالى دارد یا ندارد آیا مستقل است یا مستقل نیست؟ یا این وجود و این تعین، یک تعیّن مستقل خارجى است یا نیست؟ اگر تعین مستقل خارجى است، این انتزاع موجودیّت از این وجود بلامانع است چون الآن این وجود در خارج است و آن را مى بینیم. وقتى که ما این وجود را در خارج مىبینیم، چطور انتزاع وجود را از این نمىکنیم؟ در ماهیت که انتزاع نمىکنیم چون ماهیت لااقتضاء است نسبت به وجود و عدم، که نمىتوانیم انتزاعِ وجود کنیم اما از خود وجود خاص هم موجودیّت را نمى توانیم انتزاع کنیم؟ عجب حرفى است! حالا این وجود خاص مرتبط به جاعل است ما به این کار نداریم؛ خوب مرتبط به جاعل باشد؛ این ارتباطِ به جاعل حدوث و بقاى هویّت او را تشکیل مىدهد اما این مصحح حمل موجودٌ بر او نیست مصحح حمل موجود بر این وجود عبارت است از تعیّن خارجى خود این وجود. مثل اینکه فرض کنید در اینجا یک مرآتى است و این نور سراج در این مرآت منعکس مىشود. شما در اینجا دو حمل مىتوانید بکنید. حمل اول اینکه بگویید این نور را انتزاع از این سراج مىکنید. انتزاع نور از این سراج به چه لحظ است؟ به لحاظ موجودیّت این نور خاص است. این نور خاص چون الآن موجود است انتزاع نور را از این سراج مىکنیم. مى گوئیم الضوءُ موجودٌ. از آن طرف وقتى در مرآت که نگاه مىکنیم مرآت هم نور دارد. در خود مرآت نور موجود است. لذا الآن واقعاً و بالاستقلال مىتوانیم انتزاع موجودیّت نور را بکنیم از همین نورى که الآن در مرآت است. مىتوانیم یا نمىتوانیم؟ مى توانیم
دلیلش این است که اگر فرض کنید که یک آینه و یک مرآتى را شما در این طرف قرار بدهید که نور نخورد؛ شما فرق مىگذارید و مىگوئید فى هذا المرآت نوٌر و فى هذا المرآت لیس نورٌ شما دارید فرق مىگذارید. پس شما در واقع دارید نور را بالعیان در مرآت مىبینید خُب این نورى که در مرآت است با نورى که در سراج است متفاوت است. نور در سراج استقلال ذاتى دارد یعنى واجب الوجود بالذّات است. یعنى واجب النور بالذّات است اگر ذاتى باشد مثل شمس. اما نور در مرآت از باب جعل؛ تحقق خارجى پیدا کرده است چون جعل تعلق گرفته است، این ربط بین سراج و ربط بین مرآت موجب شده است که این نور از سراج به مرآت منعکس بشود. ولى بالأخره این نور مستقل الآن هست یا نیست؟ نور مستقل است چون ما این نور را مىبینیم. گرچه ا این چراغ خاموش بشود، و این مرآت نور نداشته باشد ولى بالأخره از نظر تعیّن خارجى، ما نفس الّنور را در مرآت مىبینیم نه شیى دیگر را. یعنى همان نفس نورى که در سراج است نفس همان نور الآن در مرآت است لذا ما مىتوانیم انتراع موجودیّت ضوء از همین مرآت در اینجا بکنیم و این با وصف به حال متعلق موصوف فرق مىکند.
در مورد کتاب این بیاضیّت حمل بر کتاب نمىشود بِأىِّ وجهٍ من الوجوه؟ چون کتاب لا بشرط از هر لونى است. حمل این لون بر این کتاب به لحاظ عروض بیاضیّت است این وصف به حال متعلق موصوف است. اما در مورد این سراج و مرآت در اینجا انتزاع نور از نفس آن نورى که در مرآت است مىشود ولى ما در اینجا مىتوانیم بگوییم در عین اینکه انتزاع نور از او مىشود از نقطه نظر هویّتش بالغیر است و اشکال ندارد و همین مىشود وجوب فى نفسه بنفسه و وجوب فى نفسه بغیره خُب فرق بین واجب الوجود و واجب الغیر همین است. در واجب الوجود وجود انتزاع مىشود از نفس این وجودِ واجب در عین عدمِ اتکّاء به غیر و روى پاى خودش ایستاده؛ در این وجوداتِ ماهیات اینها واجب الوجود هستند منتهى بالغیر ولى واجب الوجود هستند؟ چرا واجب الوجود هستند به خاطر این که ما وجود را از خود اینها انتزاع مىکنیم وقتى که ما وجود را از خود این وجود انتزاع کردیم
موجودیّت را از آن وجودِ خاص انتزاع کردیم خُب این واجب مىشود. چون در هر موردى که وجوب مساوى با وجود باشد، در آنجا واجب الوجود مىشود. حالا این وجودى که در این جا هست آیا بنفسه است یا بغیره است؟ خُب بله بغیره است.
در بغیره بودنش که ما اشکال نداریم؛ خوب معلوم است که از باب ربط در اینجا تحقق خارجى دارد ولى صحبت در این است که ما موجودیّت را بدون ضمِّ ضمیمه و بدون حیثیت تعلیله لحاظ مىکنیم، چون حیثیت تعلیله مصحح حمل موجود بر این نیست و حیثیّت تعلیله مصحح حمل بغیره بودن است چون این وجود وجود بغیره هست، از چه باب وجود بغیره؟ از باب حیثیت تعلیله، چون این معلولِ براى آن علت است، چون علت افاضه کرده است و از باب حیثیت تعلیله ما واجب الوجودى را بر این حمل مىکنیم یعنى (بغیره بودن را ما حمل مىکنیم) اما از نقطه نظر انتزاع موجودیّت از این وجود بدون ضّم ضممیه و بدون حیثیت تعلیلیّه در اینجا بلامانع است.[۳]
———————–
[۱] – اسفار، ج ۱، ص ۱۰۷٫
[۲] – سؤال: شکل با تجرد نمىسازد یعنى شکل و تجرد هر دو با هم
جواب: عرض کردم که در تجرد، منظور از تجرد چیست؟
ما باید تجرد را معنا کنیم. یک وقتى تجرد را ما معنا مىکنیم بشرط لاى از تبّدل؛ اگر این است که با معناى تجّرد منافات دارد یعنى وقتى که ما وجود را وجود اطلاقى مىگیریم هم غیر صورت را و هم صورت را مىگیرد یا وقتى به صورت مىرسد ما باید از وجود دست برداریم و بگوئیم که این صور، چه مثالش چه مادهاش، از حیطه و دائره وجود خارج هستند پس چه هستند یک وزنى دارد الآن این کاغذ وزنى دارد، این کتاب هم وزنى دارد، بالأخره این چیست؟ آیا این موجود نیست؟ آیا این فقط ماهیت است؟ نمىتوانیم این را بگوییم؛ پس این موجود است. وجود را هم ثابت کردیم که مجرد است خُب چگونه جمع مىکنیم بین این دو مىکنیم؟ یا باید از تجّرد وجود دست بردارید و بگویید وجود مجّرد نیست و یا از اطلاق وجود باید دست بردارید و بگویید که وجود مطلق نیست از آنجایى که مىخواهد به صورت در بیاید چه صُور مثالى و برزخى یا صور مادى، پس از آنجا دیگر وجود نیست؟ و آنجا یک چیز دیگر است. و فرض این است که تمام اینها موجودند به وجود مجرد؛ به آن وجود موجودند.
سؤال: مىگوییم آثار آن است.
سؤال: مىگوییم آثار آن است.
جواب: آثار یعنى چه؟ یعنى همین دیگر، آثار چیست؟ لطف چیست؟ عنایت چیست؟ اینها همه شعار است یعنى آثار آن وجود است یا بگوئید وجودِ همان است یا بگوئید چیز دیگر است. اینکه گفته شود آثار آن است، ما که غیر از وجود چیزى نمىبینیم که در عالم دو تحقق داشته باشد تحقق اول وجود است که مجرد است و تحقق دوم آثار. این چیست این عین اثنویّت است
بالاخره آثار چیست؟ وقتى که این مولا دست مىکند از جیبش پول در مىآورد مىریزد بیرون، این پول از کجا است آیا از جیبش ریخته بیرون یا از جیب زید برداشته است؟ اگر از جیب زید بریزد که دزدى کرده است. برداشته پول یکى را زده و آورده ریخته اینجا پس از جیب خودش برداشته. این جیب خودش هم که مجّرد بود پس این مجرد چه شد که ریخت این وسط؟
سؤال: مثل نوراست و سایه، سایه یک حقیقتى است.
جواب: سایه هم خودش نور است و تنّزل نور است پس بنابراین به نحو شدت و ضعف مىتوانیم بگوییم ا آن نور است. پس بنابراین اگر آثار را ما جداى از او بگیریم این امر مستحیل است.
سؤال: خُب آنها هم که منکرِ وجودِ آثار نیستند و نمىگویند آثار وجود ندارد مىگویند وجود دارد منتهى اثر آن وجودِ اتمّ است.
جواب: بالأخره اثر چى شد؟ ببینید؛ فرض کنید یک کاسه آب داریم و در این کاسه، آب مىبینیم میعان است. آب این کاسه را شما یک مقدارى روى خاک مىریزد یک مقدار آب الآن روى خاک است این آب الآن خاک را گل مىکند یک مقدارى هم یواش یواش آب مىرود در خاک و نَم مىشود آیا مىتوانیم بگوییم این آب است؟ نه این خاک است ولى در هر صورت آب است که رفته در خاک و نم شده است قبل از اینکه این آب برود در خاک، این خاک نم نبود.
عرض ما این است که آثار هم عبارت از همان وجود است منتهى وجود است که الآن به صورت نَم در آمده است اینجا به صورت آبِ گل است اینجا به صورت آب زجاج و آب زلال است. حرکت کرده و این آب زلال آبِ کدر شده بعد آبِ گل شده و بعد از آن اصلًا نم شده بعد هم وارد خشکى شده است. این مراحلى که الآن از اینجا طى شده آب رفته و همین آب از اینجا حرکت کرد و در هر مرحلهاى صورتِ خاصى را به خودش گرفت خُب اینکه همان وجود است حالا شما اسمش را آثار مى گذارید. بله این نَمى که در اینجا هست، این رطوبت آثار آب است قبول داریم ولى بالاخره ماء است. به طورى که اگر همان را در لابراتور برداریم فشار بدهیم قصرش کنیم، همین گل و طین را از این ماء جدا مىکنیم، ترابش هم جدا مىشود این دوباره بر مىگردد و زلال مىشود. چطور این که شما آب گل آلود را بر مىدارید در ظرف بعد از دو روز این خاکش و ترابش ته نشین مىشود و در زیر مىآید و آن ماء در بالا مى ماند. این کار را مىکردیم و گرنه سابق آبى که مىآوردند از این طرف آن طرف گل بود و اصلا آبش قابل شرب نبود واقعا مرحوم آقا مىفرمودند ما اصلا نمىتوانستیم بخوریم تا دو سه روز بله بیشتر تا سه چهار روز مىگفتند که قابل شرب نبود این را مىگذاشتند ته نشین مىشد این ترابش و این خاکش و بعد به اصطلاح مصرف مىکردند بله. از کوفه مىآورند شط کوفه آبش یک خورده گل بود مسأله وجود هم از همین باب است وجود عبارت است از ذات حق یعنى وجود از موجودیّت ذات حق انتزاع مىشود.
[۳] – سؤال: پس در این صورت مىشود دو قسم: باید بگوییم ما لحاظ موجود را مىکنیم یک زمان به حیثیت تعلیله و یک زمان به غیر حیثیت تعلیلّیه. بعد آن که به غیر حیثیت تقیدیّه است باز دو قسم مىشود.
جواب: بله یکى بالذات یکى بالغیر مىشود
سؤال: پس تثلیثى که خود بوعلى کرده طبعاً درست در نمىآید چون این حیثیّت تعلیله را در مقابل فعل اطلاقّیه برده.
جواب: بله یعنى یک اطلاق گرفته یکى هم غیر اطلاق، غیر اطلاقش را دو قسم کرده.
آن وقت در منطق گاهى اوقات استفاده مىکنیم مَا هُوَ و لِمَ هُوَ که در لِمَ هُوَ حیثیّت فاعلى در برهان لحاظ مىشود ولى در مَا هُوَ حیثیت مَا هُوَ لحاظ مىشود که این در آنجا گاهى اوقات یکى هست.