جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۷

موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۷ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۶ رمضان ۱۴۳۷

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

 

«فَلَوِ اطَّلَعَ الیَومَ عَلَى ذَنبِى غَیرُکَ مَا فَعَلتُهُ وَ لَو خِفتُ تَعجِیلَ العُقُوبَهِ لَاأجْتَنَبتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهوَنُ النَّاظِرینَ وَ أَخَفُّ المُطَّلِعِینَ بَل لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحکَمُ الحَاکِمِینَ وَ أَکرَمُ الاکرَمِینَ‏؛

اگر هنگام گناه غیر از تو کسى بر گناه من مطّلع مى‏شد من هیچگاه انجام نمى‏دادم، و اگر ترس از تعجیل عقوبت از ناحیه تو داشتم باز اجتناب مى‏کردم، و این نه به این جهت است که تو در نظارت خود و اشراف خودت بر اعمال و کردار من سست هستى و آن‏طور که بایدوشاید نظارت ندارى و اطّلاعت نسبت به احوال من اطّلاع ناقص است، بلکه به این جهت است که مى‏دانم تو بهترین پوشنده هستى و در مقام حکم بهترین حاکم و در مقام کرامت بالاترین مرتبه از کرامت و بزرگوارى.

دیشب خدمت رفقا عرض کردیم که: در این فقره امام سجّاد علیه السّلام ما را به یک مطلب اساسى تنبّه مى‏دهند و آن این است که مى‏خواهند ما را از آن جهل و غفلت نسبت به کردار و رفتار خودمان بیرون بیاورند. در اینجا دو نکته هست:

یک نکته‏اش مربوط به مردم است، یک نکته‏اش مربوط به خدا.

[مسئله اوّل:] آنکه مربوط به مردم است این است که ما همیشه به‏خاطر چشم و هم‏چشمى کارهایمان را انجام مى‏دهیم، همه کارها به‏خاطر چشم و هم‏چشمى. در رفتار خودمان در کردار خودمان خیلى به خود آن عمل و به نفس عمل توجّه نداریم. به اینکه در اجتماع چه تأثیرى مى‏گذارد و چه بازگشتى نسبت به ما دارد به آن توجّه مى‏کنیم نه به خود عمل!

یک مؤسسه‏اى در یک جایى بود و مى‏خواست یک کارهاى دینى و فرهنگى انجام بدهد، یکى از آن کارهایى که مى‏خواست انجام بدهد تحقیقات راجع به بعضى از احکام دینى و امثال‏ذلک [بود.] در این موقع مطّلع شد که قبل از او یک شخصى یا مؤسسه‏اى- البته شخص تنها که نبود- مشغول این کار شده و اتّفاقاً خوب هم از عهده‏اش برآمده و یک یا دو جلد هم از این کار خودش بیرون داده بود- البته براى من هم فرستادند- آمده بود جلویش را گرفته بود و گفته بود تو این کار را نکن- یک [نفوذى‏] هم داشت- و شما که این کار را مى‏کنید ما دیگر نمى‏توانیم، دست ما را مى‏بندى براى اینکه بخواهیم به این کار علمى [برسیم.] اگر علمى است تو برو یک قسمت دیگر را [انجام بده‏]. تو بیایى دست یکى را

ببندى که تو نکن من مى‏خواهم بکنم! این کجایش براى خداست کجایش نیّت براى خدا دارد! بعد هم تابلو و تبلیغات و مؤسسه کذا براى تبلیغات دینى و علمى و فرهنگى! ولى وقتى نگاه مى‏کنیم مى‏بینیم همه‏اش بر باد هواست، همه‏اش بر باد هواست.

در همه کارهاى خودمان آنچه که از جنبه خلقى بخواهیم نگاه بکنیم- حالا نگوییم همه‏اش- ولى مى‏توانیم بگوییم معظم رفتار خودمان و کارهاى خودمان را بر اساس قضاوت دیگران و بینش و نظارت دیگران قرار مى‏دهیم. به‏طورى‏که اگر این مسئله منتفى باشد جور دیگرى عمل مى‏کنیم، این با توضیحاتى که دیشب عرض شد.

مسئله دوّم: مسئله ربّى قضیّه است؛ خدا که دیگر از همه احوال ما اطّلاع دارد آنکه دیگر چشم و هم‏چشمى ندارد، حالا ما توانستیم سر مردم را کلاه بگذاریم یا آنها را به یک نحوى دور بزنیم خدا را که دیگر نمى‏شود دور زد. آنچه که باعث مى‏شود ما نسبت به رفتارمان از ناحیه خدا احتیاط داشته باشیم همان مسئله عقوبت است، اگر خدا بگوید من این عقوبت را برداشتم، اگر شما امشب نماز نخواندى کاریت ندارم! اگر فردا روزه نگرفتى کاریت ندارم! مى‏گوییم براى چه بگیریم! عقوبت را خدا بردارد دیگر کارى ندارد. ترس از عقوبت!

به‏طور کلّى تکلیف از کُلفت مى‏آید یعنى از تحمیل، انسان نسبت به یک مسئله‏اى [یا] مطلبى طبعاً و نفساً شائق و راغب نیست و آن را بر او تحمیل کنند این مى‏شود تکلیف. مى‏گویند آقا ما شما را تکلیف مى‏کنیم که بروى فلان کار را انجام بدهى. انسان مى‏خواهد منزل خودش بنشیند براى چه بلند شود برود؟! یا شما را تکلیف مى‏کنیم که بلند شوید و نماز بخوانید، صبح سحر در سرماى زمستان از خواب دست بکشد و در آن سرما وضو بگیرد- منازل سابق مثل الان نبود که دستشویى در خود منزل باشد با وسیله گرمایش و شوفاژ و امثال‏ذالک، دستشویى‏ها در گوشه حیاط بود با نیم متر برف- این باید بلند شود بیاید برود آن گوشه حیاط و تجدید وضو کند و برگردد، اینها همه‏اش تکلیف است دیگر، آن‏موقع چه‏کسى بلند مى‏شود دست از خواب بردارد؟! آن هم اگر جایش هم گرم باشد و هم نرم، دیگر مسئله تکلیف خیلى مضاعف مى‏شود.

یا باید بلند شوى از آنجا دست بردارى که حالا بس است حالا بلند شو برو نماز بخوان، بیایى در را باز کنى و بروى در آن برف‏ها تجدید وضو کنى برگردى نماز بخوانى. خدایا! آخر توام که بابا دنگت گرفته حالا بگذار این نماز را ما قبل از ظهر مى‏خوانیم! به جاى دو رکعت چهار رکعت مى‏خوانیم خوبه؟! دو برابر به تو تحویل مى‏دهیم. این چیه که این موقع هم از خواب باید دست برداریم، هم آن‏

سرماى زمستان پانزده درجه زیر صفر را چکارش کنیم. برویم آنجا که تا آنجا بخواهد برسد همه جایمان یخ مى‏زند! آخر این هم شد [کار!] اینها چیست؟ نفس رغبت ندارد، نفس شوق ندارد نسبت به یک هم‏چنین مسئله‏اى اشتیاق ندارد، ولى تکلیف را باید انجام داد این است. حالا اینکه باعث مى‏شود انسان برود بیاید، در دلش چه مى‏گوید؟ مى‏گوید: چکار کنیم اگر نرویم خلاصه فردا ما را به خط مى‏کنند حساب و کتاب و چوب و فلک! لذا دیگر باید بلند شویم و برویم و یک‏جورى سروته قضیّه را [انجام بدهیم‏] این ترس است.

حالا فرض کنید اگر خدا بگوید ما در فصل زمستان این تکلیف را برداشتیم، این عقوبت را برداشتیم، همه‏مان مى‏گیریم مى‏خوابیم- در آن وضع و موقعیّت واقعاً خوابش هم مى‏چسبد!- همین‏طور سایر تکالیف، اینها همه‏اش به‏خاطر جنبه عقوبت است. یک مقدارى حالا نسبت به این قضیّه ما [فکر] بکنیم دیگر آن مسائل و آن وعده‏هاى بهشت و نعمت‏هاى بهشت آن هم مى‏آید ضمیمه مى‏شود.

ما اصلًا به خود عمل و به نفس عمل توجّه نداریم که این دو رکعتى که الان دارد خوانده مى‏شود حکم دارویى را دارد که در سر وقت باید خورده بشود، اصلًا ما به این توجّه نداریم. آنتى‏بیوتیک را باید سر وقت خورد، کسى که بیمار هست دارو را باید سر وقت بخورد وگرنه آن بیمارى مى‏آید و او را از پا مى‏اندازد. این نمازها در پنج وقت حکم دارو را دارد که انسان را از تعلّق بیرون مى‏آورد، نفس را از کثرات خارج مى‏کند و به او تجرّد مى‏دهد و به‏واسطه تجرّد، تقرّب براى او حاصل مى‏شود. ما اصلًا به این مسئله توجّه نداریم.

امام سجّاد علیه السّلام مى‏خواهند ما را متوجّه این قضیّه بکنند بگویند این دو تا [مسئله‏] را باید کنار بگذارى: اینکه به‏خاطر مردم، به‏خاطر فامیل، به‏خاطر پدر و مادر، به‏خاطر خواهر و برادر، به‏خاطر رفیق، به‏خاطر قوم‏وخویش، به‏خاطر موقعیّت اجتماعى و امثال‏ذلک، به این خاطر من این کار را [انجام مى‏دهم.]

یک‏وقت مرحوم آقا به یک شخصى راجع به قضیّه‏اى مطلبى را فرموده بودند و براى او مشکل بود که بتواند این مطلب را انجام بدهد. ما با هم صحبت مى‏کردیم، تقریباً صحبت‏مان هم هشت ساعت طول کشید- از هشت شب تا چهار صبح- صحبت مى‏کردیم این‏طرف و آن‏طرف، بالاخره هر راهى را که رفت ما این راه را بستیم و دیگر هیچ راهى پیدا نکرد. گفت: موقعیتم را در این جایى که هستم این را چکار کنم؟! ببینید، گیر همین‏جاست، تمام شد. موقعیتم را که در اینجا هستم این نمى‏گذارد من به دستور استادم عمل کنم! و همین مى‏شود چى؟

حالا ما خودمان گرفتارى‏مان بیشتر از اینها هست‏ها، حالا ما داریم عیب مردم را مى‏گوییم اگر یکى بیاید عیب ما را بگوید ده برابر است، همه ما هم همین‏طور فرقى نمى‏کند! إن‏شاءالله از خدا باید بخواهیم آن کمک کند تا بتوانیم این عقبات را طى کنیم وگرنه بخواهیم دست خودمان باشد کجا؟!

بى‏عنایات حق و خاصان حق‏ گر ملک باشد سیاهستش ورق‏
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ‏ بى‏عنایات خدا هیچیم هیچ‏

[مثنوى معنوى، دفتر اول]

 

همه ‏اش باید از طرف آن باشد، ولى بالاخره تذکّر این مطالب هم خودش یک نوع تنبّهى است.

مى‏گوید پس موقعیت خودم را در میان افراد چکار کنم؟! این آقا الان اینجا یک هم‏چنین موقعیّت دارد، کلاسى و بیاوبرویى و این حرفها! این یک‏دفعه به یک شکل دیگر درمى‏آید، به یک کیفیت دیگرى در مى‏آید. حالا جالب و خنده‏دارش اینجاست که در این مدت هشت ساعتى که ما صحبت مى‏کردیم- آن موقع سرحال بودیم، سر کیف بودیم، خودمان هم یک چیزیمان مى‏شد، خیلى چیزى نبود حالا دیگر از حال و حوصله افتادیم و دیگر حوصله این حرفها را نداریم- در تمام این هشت ساعت هر راهى را که صحبت مى‏شد راهى بود که به خواست او منتهى مى‏شد، یعنى از هر وسیله‏اى براى اثبات مطلب از طرف او اقامه مى‏شد و ما جلو را مى‏بستیم، مى‏گفتیم نه! به این کیفیت نیست، تا وقتى هیچى باقى نماند از نظر انتساب به او، خلع سلاح که شد، گفت نسبت به افراد نسبت به این حرفها این را چکار کنم؟! [گفتم:] اینکه کارى ندارد تا حالا شما را این‏جورى مى‏دیدند از فردا این‏جورى ببیند اینکه مشکلى ندارد. [گفت:] نه نمى‏شود. اصلًا نفس اجازه نمى‏دهد ها!

ما کارمان براى مردم است به‏خاطر مردم است، به‏خاطر توجّه به مردم است، به‏خاطر نظر آنهاست. کدام مردم؟ مردمى که یک روز مى‏آیند یک روز مى‏روند، یک روز اقبال مى‏کنند یک روز ادبار مى‏کنند، یک روز مى‏گویند سلام علیکم فردا جواب سلام آدم را هم نمى‏دهند این مردم، براى شما پیش نیامده؟ براى بنده آمده!

آن‏وقت آدم باید براى خاطر این مردم دست از کارش بردارد؟! خیلى خسارت است، این دیگر نهایت بدبختى است. کسى که فردا ادبار مى‏کند باعث مى‏شود که بنده دست از کارم بردارم دست از راهى که دارم مى‏روم بردارم، دست از روشى … بابا فردا خودش به تو پشت مى‏کند، آن‏وقت تو به‏خاطر

این از جاده منحرف مى‏شوى، به‏خاطر این دستور را کنار مى‏گذارى، به‏خاطر این برنامه‏ات را انجام نمى‏دهى، به‏خاطر این آنچه که به صلاح توست او را ترک مى‏کنى!

امام سجّاد علیه السّلام مى‏خواهد ما را متوجّه این مسئله بکند که حواستان باشد، بدانید در این دنیا به‏خاطر کسى نکنید به‏خاطر خودتان بکنید. نه به‏خاطر زنتان، نه به‏خاطر بچه‏هایتان، نه به‏خاطر همسایه‏تان، نه به‏خاطر قوم‏وخویش‏تان، نه به‏خاطر شوهرتان زن نسبت به شوهر، مرد نسبت به زن، به‏خاطر او بخواهى بکنى یک روز احساس مى‏کنى که همین در مقابلت ایستاد، عجب باختى! لذا اطاعت زن از شوهر در معاصى خدا واجب نیست بلکه حرام است. در آنجایى که امر به معصیت مى‏کند زن نباید اطاعت بکند. به من مى‏گویند: آقا اگر ما فلان کار را نکنیم شوهرمان ناراحت مى‏شود. مى‏شود بشود! فرض کن آمدى آبگوشت را سوزاندى شوهرت هم با تو دعوا کرده چطور آنجا اشکال ندارد، بالاخره آشتى مى‏کنید مسئله درست مى‏شود، حالا یک نیمرو و تخم‏مرغ درست مى‏کنى، اما حالا اینجا که مى‏شود نه شوهرم ناراحت مى‏شود حالا مى‏شود که بشود، فرض کن غذا را سوزاندى با هم یک دعوا هم کردید، همچین خیلى چیز مهمّى نیست.

شما باید ببینید تکلیف چیست! بله، یک وقتى تکلیف به این است که اطاعت شوهر بکنید ولى مسئله حرام نیست حالا مکروه است مى‏گویند نه، اینجا اطاعت شوهر مقدم و اولى است. یک وقتى امر به حرام مى‏کند، شوهر مى‏گوید: باید بدون حجاب جلوى مهمان‏هاى من بیایى. حالا بلند شود برود؟ غلط مى‏کند برود، هم او غلط مى‏کند که یک هم‏چنین امرى بکند و هم او غلط مى‏کند که اطاعت کند. بى‏حجاب یعنى چى؟ شوهرم ناراحت مى‏شود، به درک که ناراحت مى‏شود به جهنم که ناراحت مى‏شود، این حرفها را نداریم.

رمز موفقیت بزرگان در پیمودن این مواقف و منازل و رسیدن به مقصدشان این مسئله و قضیّه است؛ فقط به خودشان نگاه کردند فقط به خودشان، چون دیدند آنکه مى‏ماند خودش است کسى دیگرى نیست.

یک وقتى یکى از بستگان نقل مى‏کرد مى‏گفت مرحوم آقا صدایش کرده بودند. بعد فرموده بودند: فلانى من دیشب خوابى دیدم- خواب یکى از همشیره‏هایشان را که از دنیا رفته بود، البته حالا یک مسائلى بوده و هرچه بوده این شخص از دنیا رفته، یعنى مى‏خواهم بگویم آنجا حساب دقیق است، مسئله آنجا خیلى دقیق است!- دیدم در یک بیابانى هستم، بیابان سوزان، این زمین داغ، حرارت از این زمین دارد مى‏رود بالا و تا چشم کار مى‏کند نه از آبادى خبرى هست نه از عمران و نه از سبزه‏اى و

درختى. همین‏طور من ایستاده بودم و شدت آفتاب مرا کلافه کرده بود. در این موقع دیدم که از دور یک سیاهى در حال حرکت است و دارد مى‏آید، آمد جلو آمد جلو جلو جلو آمد جلو دیدم این آن شخصى است که از دنیا رفته، لباس‏ها ژنده پاره، موها ژولیده، قد خمیده با عصا، با یک وضع خیلى ناراحت‏کننده و مشمئزکننده در یک وضعیت خیلى نامناسب، خیلى نامناسب. خیلى دلم به حالش تأسف و تأثر خورد، این آمد جلو جلو و تا به من رسید و سرش را بلند کرد و بدون اینکه صحبت بکند با نگاه گفت وضع مرا مى‏بینى؟ من رو کردم به او و گفتم: بله مى‏بینم، چقدر در دنیا در آن‏وقت گفتم این کار را نکنید، نسبت به مسائل- حالا آن چیزهایى که به هر صورت بود- این مسئله را انجام ندهید و شما به حرف من گوش نکردید و کارى از دست من برنمى‏آید.

بعد رو کرد به من گفت: چیزى ندارى که به من بدهى؟ گفتند من گشتم در جیب‏ها و هیچى پیدا نکردم جیب‏هایم خالى خالى بود، فقط یک نخودچى گوشه یک جیبم پیدا شد آن را درآوردم دادم یک نخودچى!- اینها خیلى معنا داردها خیلى! خیلى معناهاى لطیفى دارد- این یک نگاه کرد در دستش، بعد به ما نگاه کرد [گفت:] یعنى همین؟ گفتم: خودت دیدى دیگر من در جیبم چیزى نیست چیزى ندارم که بدهم. این نخودچى را گرفت و دوباره برگشت و دوباره عصازنان و با قد خمیده و به همان وضعیت.

حالا چه بوده در این دنیا؟! بیا و برو و مجلس و ختم انعام و سفره و روضه و احکام و مسائل، مجلس درس، همه‏اش رفت هوا، همه‏اش رفت هوا! باطن چه بوده؟ اینها براى خدا بوده یا براى التذاذات نفس بوده، کدام‏یک از اینها؟ خیلى عجیب است‏ها! یک نفر یک عمرى بیاید برود، مسئله بگوید روضه بخواند، جمع کند، این‏طرف برود آن‏طرف برود به عنوان یک شخص مبلغ، شخص [مذهبى‏] در نهایت امر آن‏طرف قضیّه این‏طور و به این کیفیت بخواهد دربیاید!

اینها فقط به خودشان نگاه کردند و در این دنیا مطمئن باشید این‏طور نیست که شخص بخواهد سرش به هواى خودش باشد و به فکر خودش باشد و کسى مزاحمش نشود؛ همه مزاحم دارند، یا رفیق مزاحم است یا قوم‏وخویش مزاحم است، یا زن و بچه مزاحم است- بى‏رودربایستى- بالاخره مزاحم است، چرا چپ مى‏روى؟ چرا راست مى‏روى؟ چرا این‏طرفى مى‏روى این کارت چیه؟ آن برنامه‏ات چیه؟ خیال نکنید که یک روزى بنشینیم کنار و فارغ‏البال از همه موانع و از همه مزاحم‏ها بخواهیم [استفاده‏] کنیم.

یک وقت در همان زمان سابق، از مسجد به منزل مى‏آمدیم یکى از رفقا در همان وقت آن هم مى‏آمد و با آقا صحبت مى‏کرد و مى‏گفت که اشتغالات ما و گرفتارى باعث مى‏شود که آن‏طورى که بایدوشاید به کارهایمان نرسیم به عباداتمان، اورادمان اذکارمان به این چیزها نرسیم، چکار کنیم؟ آقا رو کردند به ایشان و گفتند: چطور این اشتغالات شما باعث نمى‏شود که صبح‏ها نروید در مغازه‏تان- مغازه‏اش همان دوروبر مسجد بود- چطور [باعث‏] نمى‏شود که بروید آنجا در را باز کنید و [چیز] بشوید، بعد از صبحانه منزلتان راه مى‏افتید مى‏روید در مغازه باز مى‏کنید. اما موقع ذکر و ورد که شد اشتغال داریم بیچاره‏ایم، مظلوم‏تر از این … همه کاسه‏کوزه باید سر این بشکند، سر این ذکر و ورد و کار و مسائل شخصى و اینها باید برسید.

بعد رو کردند به ایشان گفتند: من حرف آخر را بزنم- من مى‏گویم آب پاکى- شما اگر بنشینید که یک روزى هیچ کارى نداشته باشید و بخواهید در آن روز به ذکر برسید این را باید به گور ببرید، اینجا جاى راحت بودن و بدون زحمت و بدون مانع و اینها نیست آنهایى که رسیدند با همین رسیدند. بیشتر از این، تو که چیزى ندارى کارى نکردى! آنهایى که رفتند با همین رفتند؛ یعنى با همین مرض رفتند، با همین شدت رفتند، با همین احتیاج و مسائل و موانع و مسائل در دنیا و اینها رفتند، با همین کیفیت رفتند.

– این را بنده دارم مى‏گویم- امیرالمؤمنین علیه السّلام هنگامى که ضربت خورد آنجا فرمود: فزتُ. فزتُ یعنى دیگر کارم تمام شد، آنى را که باید به او برسم دیگر با این ضربت ابن ملجم تمام شد رسیدم، بعد از ضربت دیگر تمام شد دیگر چیزى نیست، بعد از ضربت شهادت است دیگر، اما تا موقع ضربت هیچى مشخص نیست، آیا به اینجا مى‏رسد یا نه، به این نقطه؟!

امیرالمؤمنین هم براى خودش حساب‏وکتاب دارد آن هم براى خودش در هر روزى یک عالمى هست ما چه مى‏دانیم! یک عالمى هست که با روز قبل فرق مى‏کند زمین تا آسمان فرق مى‏کند. آن نقطه‏اى که او مى‏داند، آن مرتبه‏اى که او مى‏داند آن مرتبه‏اى است که باید در هنگام شهادت آن را پیدا بکند و تا وقتى‏که هنوز شهید نشده است و این پرونده به آخر نرسیده ممکن است اتفاق نیفتد. چه‏وقت مطمئن مى‏شود؟ وقتى‏که دیگر همه راه‏ها براى برگشت بسته بشود فقط راه جلو و آن وقتى است که این ضربت مى‏آید، وقتى این ضربت آمد یعنى دیگر پرونده شما دیگر بسته شد.

امیرالمؤمنین باید این راه را طى کند، باید صفین را طى کند، جمل را طى کند، نهروان را طى کند، آن بلاهایى که آوردند چه بلاهایى، بعد از پیغمبر چه مسائلى، در زمان پیغمبر که بعد از جنگ احد

پیغمبر وارد منزل امیرالمؤمنین شد و به این زخم‏ها نگاه کرد، پیغمبر شروع کرد به گریه کردن، امیرالمؤمنین مى‏خندید پیغمبر گریه مى‏کرد ان ذلک لقلیل فى ذات الله، چرا رسول الله گریه مى‏کنى؟ این که چیزى نیست از شدت جراحاتى که فتیله گذاشته بودند حضرت در بستر افتاده بود. ان ذلک لقلیل فى ذات الله. همه اینها را طى کرده تا اینکه به این نقطه برسد؛ یعنى برسد به یک حد بى‏پایان، دیگر پایانى برایش نیست. این اینجا باید برایش اتفاق بیفتد.

بزرگان همه همین‏طور بودند، دستورى که مى‏دادند همین بود، آخرین نصیحتى که مرحوم آقا به بنده کردند و آخرین جمله‏اى که به من گفتند این بود که: برو هرچه خودت مى‏فهمى همان را انجام بده و به هیچ‏کس نگاه نکن. ببین آنکه خودت تشخیص مى‏دهى برو همان را انجام بده، اینکه درباره تو تحسین کنند یا تنقید کنند و ذم کنند به این نگاه نکن، ببین خودت چه مى‏فهمى، ببین خودت چه درک مى‏کنى، ببین خودت چه برداشت مى‏کنى.

خودشان هم همین‏طور بودند؛ ما روش و مرام‏شان را مى‏دیدیم خودشان همین‏طور بودند. البته این به این معنا نیست که انسان معصوم است و هرچه را که به نظرش مى‏رسد نه! انسان اشتباه هم مى‏کند این اشتباه اشکال ندارد، بالاخره انسان بشر است ولى باید ببینیم نیّت چه باید باشد، باید ببینیم هدف و غایت در کجا باشد.

اما اگر ما از این مسئله آمدیم و فاصله گرفتیم، یعنى همراه با این آمدیم چیزهاى دیگر را هم ضمیمه کردیم، آن نتیجه مطلوب آن‏طورى که بایدوشاید به دست نمى‏آید و آن فراهم نمى‏شود.

امام سجّاد علیه السّلام مى‏فرمایند که این خطایى که از ما سر مى‏زند و این گناهى که از ما سر مى‏زند این به‏خاطر این نیست که تو نظارت ندارى و سیطره ندارى، لا لِأَنَّکَ أَهوَنُ النَّاظِرِینَ‏ نه به این جهت است که تو نظارتت نظارت ناتمام است آن‏طورى که بایدوشاید اشراف ندارى؛ چون اشراف ذات پروردگار بر ما و بر رفتار ما اشراف عِلّى است، نه اینکه این اشراف یک اشراف خارجى است و نسبت به رفتار ما این بخواهد توجّه کند، یک اطّلاعى پیدا مى‏کند اگر توجّه نکند اطّلاعى پیدا نمى‏کند. اطّلاع پروردگار نسبت به رفتار ما به علم حضورى است نه به علم حصولى و اکتسابى.

اطّلاعى که ما نسبت به مسائل داریم اینها همه به علم حصولى است؛ یعنى آن معلوم که به آن معلوم بالعرض گفته مى‏شود آن معلوم بالعرض باید در مقابل ادراک ما واقع بشود تا اینکه ما نسبت به آن اطّلاع پیدا بکنیم، تا من چشمم را باز نکنم نمى‏توانم ببینم که رفقا در اینجا حضور دارند، براى ادراک‏

این مسئله نیاز دارم که چشمم را باز کنم، وقتى‏که باز کردم متوجّه مى‏شوم، این مى‏شود ادراک حصولى و ادراک اکتسابى، که آن معلوم بالعرض در تماس و مواجهه با عالم بایستى که واقع بشود.

اما نسبت به خودم، نسبت به حال خودم، نسبت به صحت خودم، نسبت به بیمارى خودم، نسبت به گرسنگى خودم، نسبت به سیرى خودم، نسبت به عطش، نسبت به وضعیت خودم هم باز نیاز است که چشمم را باز کنم؟! بسته باشد یا باز بشود من مى‏فهمم الان گرسنه هستم یا نیستم. این به چشم و گوش و این حرفها کارى ندارد، فقط کافى است که آن توجّه حاصل بشود. آن توجّه به خود را مى‏گویند علم حضورى، که خود آن معلوم در ذات عالم حضور دارد نیاز ندارد که آن را بازیافت کند خودش هست.

علم پروردگار نسبت به ما علم اکتسابى نیست که خدا بخواهد یک نظر بیندازد به این دنیا ببیند که فرض کنید زیدبن‏ارقم الان دارد چکار مى‏کند. یک نظر بیندازد به آن گوشه آن ده ببیند که مردم در آن ده دارند چکار مى‏کنند. یک نظر بیندازد به فلان شهر ببیند که … این‏طور نیست! تمام مخلوقات به وجود خودشان یعنى به وجود خارجى خودشان و به وجود عینى، در ذات پروردگار وجود علمى دارند؛ یعنى نفس آن وجود خارجى که وجود عینى است خود او مساوى با وجود علمى است در ذات پروردگار.

پس علم پروردگار نسبت به ما عبارت است از همان وجود ما در ذات پروردگار، آن‏وقت این عالم دیگر در اینجا متصور است که بگوییم این‏ أَهوَنُ النَّاظِرِینَ‏ است؟! یعنى نظارتش نظارت پایین است؟ اینکه اصلًا علم حضورى است، این دیگر علم حصولى نیست تا اینکه مراتب داشته باشد تا چه حد درست ببیند یا غیر درست ببیند. چون انسان در این علم حصولى و اکتسابى ممکن است مراتبى از شدت و ضعف و اینها داشته باشد، یک شى‏ء را درست ببیند صحیح ببیند یا اینکه نه، وقتى‏که این‏طور هست دیگر چطور ممکن است که ما نسبت به پروردگار این مسئله را در نظر نیاوریم.

البته در اینجا نسبت به مراتب علم یک مطالبى هست که إن‏شاءالله اگر خداوند توفیق داد براى مجلس دیگر. بیش از این خدمت رفقا زحمت و تصدیع ندهیم.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن