جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۷
موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۷ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۶ رمضان ۱۴۳۷
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«فَلَوِ اطَّلَعَ الیَومَ عَلَى ذَنبِى غَیرُکَ مَا فَعَلتُهُ وَ لَو خِفتُ تَعجِیلَ العُقُوبَهِ لَاأجْتَنَبتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهوَنُ النَّاظِرینَ وَ أَخَفُّ المُطَّلِعِینَ بَل لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحکَمُ الحَاکِمِینَ وَ أَکرَمُ الاکرَمِینَ؛
اگر هنگام گناه غیر از تو کسى بر گناه من مطّلع مىشد من هیچگاه انجام نمىدادم، و اگر ترس از تعجیل عقوبت از ناحیه تو داشتم باز اجتناب مىکردم، و این نه به این جهت است که تو در نظارت خود و اشراف خودت بر اعمال و کردار من سست هستى و آنطور که بایدوشاید نظارت ندارى و اطّلاعت نسبت به احوال من اطّلاع ناقص است، بلکه به این جهت است که مىدانم تو بهترین پوشنده هستى و در مقام حکم بهترین حاکم و در مقام کرامت بالاترین مرتبه از کرامت و بزرگوارى.
دیشب خدمت رفقا عرض کردیم که: در این فقره امام سجّاد علیه السّلام ما را به یک مطلب اساسى تنبّه مىدهند و آن این است که مىخواهند ما را از آن جهل و غفلت نسبت به کردار و رفتار خودمان بیرون بیاورند. در اینجا دو نکته هست:
یک نکتهاش مربوط به مردم است، یک نکتهاش مربوط به خدا.
[مسئله اوّل:] آنکه مربوط به مردم است این است که ما همیشه بهخاطر چشم و همچشمى کارهایمان را انجام مىدهیم، همه کارها بهخاطر چشم و همچشمى. در رفتار خودمان در کردار خودمان خیلى به خود آن عمل و به نفس عمل توجّه نداریم. به اینکه در اجتماع چه تأثیرى مىگذارد و چه بازگشتى نسبت به ما دارد به آن توجّه مىکنیم نه به خود عمل!
یک مؤسسهاى در یک جایى بود و مىخواست یک کارهاى دینى و فرهنگى انجام بدهد، یکى از آن کارهایى که مىخواست انجام بدهد تحقیقات راجع به بعضى از احکام دینى و امثالذلک [بود.] در این موقع مطّلع شد که قبل از او یک شخصى یا مؤسسهاى- البته شخص تنها که نبود- مشغول این کار شده و اتّفاقاً خوب هم از عهدهاش برآمده و یک یا دو جلد هم از این کار خودش بیرون داده بود- البته براى من هم فرستادند- آمده بود جلویش را گرفته بود و گفته بود تو این کار را نکن- یک [نفوذى] هم داشت- و شما که این کار را مىکنید ما دیگر نمىتوانیم، دست ما را مىبندى براى اینکه بخواهیم به این کار علمى [برسیم.] اگر علمى است تو برو یک قسمت دیگر را [انجام بده]. تو بیایى دست یکى را
ببندى که تو نکن من مىخواهم بکنم! این کجایش براى خداست کجایش نیّت براى خدا دارد! بعد هم تابلو و تبلیغات و مؤسسه کذا براى تبلیغات دینى و علمى و فرهنگى! ولى وقتى نگاه مىکنیم مىبینیم همهاش بر باد هواست، همهاش بر باد هواست.
در همه کارهاى خودمان آنچه که از جنبه خلقى بخواهیم نگاه بکنیم- حالا نگوییم همهاش- ولى مىتوانیم بگوییم معظم رفتار خودمان و کارهاى خودمان را بر اساس قضاوت دیگران و بینش و نظارت دیگران قرار مىدهیم. بهطورىکه اگر این مسئله منتفى باشد جور دیگرى عمل مىکنیم، این با توضیحاتى که دیشب عرض شد.
مسئله دوّم: مسئله ربّى قضیّه است؛ خدا که دیگر از همه احوال ما اطّلاع دارد آنکه دیگر چشم و همچشمى ندارد، حالا ما توانستیم سر مردم را کلاه بگذاریم یا آنها را به یک نحوى دور بزنیم خدا را که دیگر نمىشود دور زد. آنچه که باعث مىشود ما نسبت به رفتارمان از ناحیه خدا احتیاط داشته باشیم همان مسئله عقوبت است، اگر خدا بگوید من این عقوبت را برداشتم، اگر شما امشب نماز نخواندى کاریت ندارم! اگر فردا روزه نگرفتى کاریت ندارم! مىگوییم براى چه بگیریم! عقوبت را خدا بردارد دیگر کارى ندارد. ترس از عقوبت!
بهطور کلّى تکلیف از کُلفت مىآید یعنى از تحمیل، انسان نسبت به یک مسئلهاى [یا] مطلبى طبعاً و نفساً شائق و راغب نیست و آن را بر او تحمیل کنند این مىشود تکلیف. مىگویند آقا ما شما را تکلیف مىکنیم که بروى فلان کار را انجام بدهى. انسان مىخواهد منزل خودش بنشیند براى چه بلند شود برود؟! یا شما را تکلیف مىکنیم که بلند شوید و نماز بخوانید، صبح سحر در سرماى زمستان از خواب دست بکشد و در آن سرما وضو بگیرد- منازل سابق مثل الان نبود که دستشویى در خود منزل باشد با وسیله گرمایش و شوفاژ و امثالذالک، دستشویىها در گوشه حیاط بود با نیم متر برف- این باید بلند شود بیاید برود آن گوشه حیاط و تجدید وضو کند و برگردد، اینها همهاش تکلیف است دیگر، آنموقع چهکسى بلند مىشود دست از خواب بردارد؟! آن هم اگر جایش هم گرم باشد و هم نرم، دیگر مسئله تکلیف خیلى مضاعف مىشود.
یا باید بلند شوى از آنجا دست بردارى که حالا بس است حالا بلند شو برو نماز بخوان، بیایى در را باز کنى و بروى در آن برفها تجدید وضو کنى برگردى نماز بخوانى. خدایا! آخر توام که بابا دنگت گرفته حالا بگذار این نماز را ما قبل از ظهر مىخوانیم! به جاى دو رکعت چهار رکعت مىخوانیم خوبه؟! دو برابر به تو تحویل مىدهیم. این چیه که این موقع هم از خواب باید دست برداریم، هم آن
سرماى زمستان پانزده درجه زیر صفر را چکارش کنیم. برویم آنجا که تا آنجا بخواهد برسد همه جایمان یخ مىزند! آخر این هم شد [کار!] اینها چیست؟ نفس رغبت ندارد، نفس شوق ندارد نسبت به یک همچنین مسئلهاى اشتیاق ندارد، ولى تکلیف را باید انجام داد این است. حالا اینکه باعث مىشود انسان برود بیاید، در دلش چه مىگوید؟ مىگوید: چکار کنیم اگر نرویم خلاصه فردا ما را به خط مىکنند حساب و کتاب و چوب و فلک! لذا دیگر باید بلند شویم و برویم و یکجورى سروته قضیّه را [انجام بدهیم] این ترس است.
حالا فرض کنید اگر خدا بگوید ما در فصل زمستان این تکلیف را برداشتیم، این عقوبت را برداشتیم، همهمان مىگیریم مىخوابیم- در آن وضع و موقعیّت واقعاً خوابش هم مىچسبد!- همینطور سایر تکالیف، اینها همهاش بهخاطر جنبه عقوبت است. یک مقدارى حالا نسبت به این قضیّه ما [فکر] بکنیم دیگر آن مسائل و آن وعدههاى بهشت و نعمتهاى بهشت آن هم مىآید ضمیمه مىشود.
ما اصلًا به خود عمل و به نفس عمل توجّه نداریم که این دو رکعتى که الان دارد خوانده مىشود حکم دارویى را دارد که در سر وقت باید خورده بشود، اصلًا ما به این توجّه نداریم. آنتىبیوتیک را باید سر وقت خورد، کسى که بیمار هست دارو را باید سر وقت بخورد وگرنه آن بیمارى مىآید و او را از پا مىاندازد. این نمازها در پنج وقت حکم دارو را دارد که انسان را از تعلّق بیرون مىآورد، نفس را از کثرات خارج مىکند و به او تجرّد مىدهد و بهواسطه تجرّد، تقرّب براى او حاصل مىشود. ما اصلًا به این مسئله توجّه نداریم.
امام سجّاد علیه السّلام مىخواهند ما را متوجّه این قضیّه بکنند بگویند این دو تا [مسئله] را باید کنار بگذارى: اینکه بهخاطر مردم، بهخاطر فامیل، بهخاطر پدر و مادر، بهخاطر خواهر و برادر، بهخاطر رفیق، بهخاطر قوموخویش، بهخاطر موقعیّت اجتماعى و امثالذلک، به این خاطر من این کار را [انجام مىدهم.]
یکوقت مرحوم آقا به یک شخصى راجع به قضیّهاى مطلبى را فرموده بودند و براى او مشکل بود که بتواند این مطلب را انجام بدهد. ما با هم صحبت مىکردیم، تقریباً صحبتمان هم هشت ساعت طول کشید- از هشت شب تا چهار صبح- صحبت مىکردیم اینطرف و آنطرف، بالاخره هر راهى را که رفت ما این راه را بستیم و دیگر هیچ راهى پیدا نکرد. گفت: موقعیتم را در این جایى که هستم این را چکار کنم؟! ببینید، گیر همینجاست، تمام شد. موقعیتم را که در اینجا هستم این نمىگذارد من به دستور استادم عمل کنم! و همین مىشود چى؟
حالا ما خودمان گرفتارىمان بیشتر از اینها هستها، حالا ما داریم عیب مردم را مىگوییم اگر یکى بیاید عیب ما را بگوید ده برابر است، همه ما هم همینطور فرقى نمىکند! إنشاءالله از خدا باید بخواهیم آن کمک کند تا بتوانیم این عقبات را طى کنیم وگرنه بخواهیم دست خودمان باشد کجا؟!
بىعنایات حق و خاصان حق | گر ملک باشد سیاهستش ورق | |
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ | بىعنایات خدا هیچیم هیچ |
[مثنوى معنوى، دفتر اول]
همه اش باید از طرف آن باشد، ولى بالاخره تذکّر این مطالب هم خودش یک نوع تنبّهى است.
مىگوید پس موقعیت خودم را در میان افراد چکار کنم؟! این آقا الان اینجا یک همچنین موقعیّت دارد، کلاسى و بیاوبرویى و این حرفها! این یکدفعه به یک شکل دیگر درمىآید، به یک کیفیت دیگرى در مىآید. حالا جالب و خندهدارش اینجاست که در این مدت هشت ساعتى که ما صحبت مىکردیم- آن موقع سرحال بودیم، سر کیف بودیم، خودمان هم یک چیزیمان مىشد، خیلى چیزى نبود حالا دیگر از حال و حوصله افتادیم و دیگر حوصله این حرفها را نداریم- در تمام این هشت ساعت هر راهى را که صحبت مىشد راهى بود که به خواست او منتهى مىشد، یعنى از هر وسیلهاى براى اثبات مطلب از طرف او اقامه مىشد و ما جلو را مىبستیم، مىگفتیم نه! به این کیفیت نیست، تا وقتى هیچى باقى نماند از نظر انتساب به او، خلع سلاح که شد، گفت نسبت به افراد نسبت به این حرفها این را چکار کنم؟! [گفتم:] اینکه کارى ندارد تا حالا شما را اینجورى مىدیدند از فردا اینجورى ببیند اینکه مشکلى ندارد. [گفت:] نه نمىشود. اصلًا نفس اجازه نمىدهد ها!
ما کارمان براى مردم است بهخاطر مردم است، بهخاطر توجّه به مردم است، بهخاطر نظر آنهاست. کدام مردم؟ مردمى که یک روز مىآیند یک روز مىروند، یک روز اقبال مىکنند یک روز ادبار مىکنند، یک روز مىگویند سلام علیکم فردا جواب سلام آدم را هم نمىدهند این مردم، براى شما پیش نیامده؟ براى بنده آمده!
آنوقت آدم باید براى خاطر این مردم دست از کارش بردارد؟! خیلى خسارت است، این دیگر نهایت بدبختى است. کسى که فردا ادبار مىکند باعث مىشود که بنده دست از کارم بردارم دست از راهى که دارم مىروم بردارم، دست از روشى … بابا فردا خودش به تو پشت مىکند، آنوقت تو بهخاطر
این از جاده منحرف مىشوى، بهخاطر این دستور را کنار مىگذارى، بهخاطر این برنامهات را انجام نمىدهى، بهخاطر این آنچه که به صلاح توست او را ترک مىکنى!
امام سجّاد علیه السّلام مىخواهد ما را متوجّه این مسئله بکند که حواستان باشد، بدانید در این دنیا بهخاطر کسى نکنید بهخاطر خودتان بکنید. نه بهخاطر زنتان، نه بهخاطر بچههایتان، نه بهخاطر همسایهتان، نه بهخاطر قوموخویشتان، نه بهخاطر شوهرتان زن نسبت به شوهر، مرد نسبت به زن، بهخاطر او بخواهى بکنى یک روز احساس مىکنى که همین در مقابلت ایستاد، عجب باختى! لذا اطاعت زن از شوهر در معاصى خدا واجب نیست بلکه حرام است. در آنجایى که امر به معصیت مىکند زن نباید اطاعت بکند. به من مىگویند: آقا اگر ما فلان کار را نکنیم شوهرمان ناراحت مىشود. مىشود بشود! فرض کن آمدى آبگوشت را سوزاندى شوهرت هم با تو دعوا کرده چطور آنجا اشکال ندارد، بالاخره آشتى مىکنید مسئله درست مىشود، حالا یک نیمرو و تخممرغ درست مىکنى، اما حالا اینجا که مىشود نه شوهرم ناراحت مىشود حالا مىشود که بشود، فرض کن غذا را سوزاندى با هم یک دعوا هم کردید، همچین خیلى چیز مهمّى نیست.
شما باید ببینید تکلیف چیست! بله، یک وقتى تکلیف به این است که اطاعت شوهر بکنید ولى مسئله حرام نیست حالا مکروه است مىگویند نه، اینجا اطاعت شوهر مقدم و اولى است. یک وقتى امر به حرام مىکند، شوهر مىگوید: باید بدون حجاب جلوى مهمانهاى من بیایى. حالا بلند شود برود؟ غلط مىکند برود، هم او غلط مىکند که یک همچنین امرى بکند و هم او غلط مىکند که اطاعت کند. بىحجاب یعنى چى؟ شوهرم ناراحت مىشود، به درک که ناراحت مىشود به جهنم که ناراحت مىشود، این حرفها را نداریم.
رمز موفقیت بزرگان در پیمودن این مواقف و منازل و رسیدن به مقصدشان این مسئله و قضیّه است؛ فقط به خودشان نگاه کردند فقط به خودشان، چون دیدند آنکه مىماند خودش است کسى دیگرى نیست.
یک وقتى یکى از بستگان نقل مىکرد مىگفت مرحوم آقا صدایش کرده بودند. بعد فرموده بودند: فلانى من دیشب خوابى دیدم- خواب یکى از همشیرههایشان را که از دنیا رفته بود، البته حالا یک مسائلى بوده و هرچه بوده این شخص از دنیا رفته، یعنى مىخواهم بگویم آنجا حساب دقیق است، مسئله آنجا خیلى دقیق است!- دیدم در یک بیابانى هستم، بیابان سوزان، این زمین داغ، حرارت از این زمین دارد مىرود بالا و تا چشم کار مىکند نه از آبادى خبرى هست نه از عمران و نه از سبزهاى و
درختى. همینطور من ایستاده بودم و شدت آفتاب مرا کلافه کرده بود. در این موقع دیدم که از دور یک سیاهى در حال حرکت است و دارد مىآید، آمد جلو آمد جلو جلو جلو آمد جلو دیدم این آن شخصى است که از دنیا رفته، لباسها ژنده پاره، موها ژولیده، قد خمیده با عصا، با یک وضع خیلى ناراحتکننده و مشمئزکننده در یک وضعیت خیلى نامناسب، خیلى نامناسب. خیلى دلم به حالش تأسف و تأثر خورد، این آمد جلو جلو و تا به من رسید و سرش را بلند کرد و بدون اینکه صحبت بکند با نگاه گفت وضع مرا مىبینى؟ من رو کردم به او و گفتم: بله مىبینم، چقدر در دنیا در آنوقت گفتم این کار را نکنید، نسبت به مسائل- حالا آن چیزهایى که به هر صورت بود- این مسئله را انجام ندهید و شما به حرف من گوش نکردید و کارى از دست من برنمىآید.
بعد رو کرد به من گفت: چیزى ندارى که به من بدهى؟ گفتند من گشتم در جیبها و هیچى پیدا نکردم جیبهایم خالى خالى بود، فقط یک نخودچى گوشه یک جیبم پیدا شد آن را درآوردم دادم یک نخودچى!- اینها خیلى معنا داردها خیلى! خیلى معناهاى لطیفى دارد- این یک نگاه کرد در دستش، بعد به ما نگاه کرد [گفت:] یعنى همین؟ گفتم: خودت دیدى دیگر من در جیبم چیزى نیست چیزى ندارم که بدهم. این نخودچى را گرفت و دوباره برگشت و دوباره عصازنان و با قد خمیده و به همان وضعیت.
حالا چه بوده در این دنیا؟! بیا و برو و مجلس و ختم انعام و سفره و روضه و احکام و مسائل، مجلس درس، همهاش رفت هوا، همهاش رفت هوا! باطن چه بوده؟ اینها براى خدا بوده یا براى التذاذات نفس بوده، کدامیک از اینها؟ خیلى عجیب استها! یک نفر یک عمرى بیاید برود، مسئله بگوید روضه بخواند، جمع کند، اینطرف برود آنطرف برود به عنوان یک شخص مبلغ، شخص [مذهبى] در نهایت امر آنطرف قضیّه اینطور و به این کیفیت بخواهد دربیاید!
اینها فقط به خودشان نگاه کردند و در این دنیا مطمئن باشید اینطور نیست که شخص بخواهد سرش به هواى خودش باشد و به فکر خودش باشد و کسى مزاحمش نشود؛ همه مزاحم دارند، یا رفیق مزاحم است یا قوموخویش مزاحم است، یا زن و بچه مزاحم است- بىرودربایستى- بالاخره مزاحم است، چرا چپ مىروى؟ چرا راست مىروى؟ چرا اینطرفى مىروى این کارت چیه؟ آن برنامهات چیه؟ خیال نکنید که یک روزى بنشینیم کنار و فارغالبال از همه موانع و از همه مزاحمها بخواهیم [استفاده] کنیم.
یک وقت در همان زمان سابق، از مسجد به منزل مىآمدیم یکى از رفقا در همان وقت آن هم مىآمد و با آقا صحبت مىکرد و مىگفت که اشتغالات ما و گرفتارى باعث مىشود که آنطورى که بایدوشاید به کارهایمان نرسیم به عباداتمان، اورادمان اذکارمان به این چیزها نرسیم، چکار کنیم؟ آقا رو کردند به ایشان و گفتند: چطور این اشتغالات شما باعث نمىشود که صبحها نروید در مغازهتان- مغازهاش همان دوروبر مسجد بود- چطور [باعث] نمىشود که بروید آنجا در را باز کنید و [چیز] بشوید، بعد از صبحانه منزلتان راه مىافتید مىروید در مغازه باز مىکنید. اما موقع ذکر و ورد که شد اشتغال داریم بیچارهایم، مظلومتر از این … همه کاسهکوزه باید سر این بشکند، سر این ذکر و ورد و کار و مسائل شخصى و اینها باید برسید.
بعد رو کردند به ایشان گفتند: من حرف آخر را بزنم- من مىگویم آب پاکى- شما اگر بنشینید که یک روزى هیچ کارى نداشته باشید و بخواهید در آن روز به ذکر برسید این را باید به گور ببرید، اینجا جاى راحت بودن و بدون زحمت و بدون مانع و اینها نیست آنهایى که رسیدند با همین رسیدند. بیشتر از این، تو که چیزى ندارى کارى نکردى! آنهایى که رفتند با همین رفتند؛ یعنى با همین مرض رفتند، با همین شدت رفتند، با همین احتیاج و مسائل و موانع و مسائل در دنیا و اینها رفتند، با همین کیفیت رفتند.
– این را بنده دارم مىگویم- امیرالمؤمنین علیه السّلام هنگامى که ضربت خورد آنجا فرمود: فزتُ. فزتُ یعنى دیگر کارم تمام شد، آنى را که باید به او برسم دیگر با این ضربت ابن ملجم تمام شد رسیدم، بعد از ضربت دیگر تمام شد دیگر چیزى نیست، بعد از ضربت شهادت است دیگر، اما تا موقع ضربت هیچى مشخص نیست، آیا به اینجا مىرسد یا نه، به این نقطه؟!
امیرالمؤمنین هم براى خودش حسابوکتاب دارد آن هم براى خودش در هر روزى یک عالمى هست ما چه مىدانیم! یک عالمى هست که با روز قبل فرق مىکند زمین تا آسمان فرق مىکند. آن نقطهاى که او مىداند، آن مرتبهاى که او مىداند آن مرتبهاى است که باید در هنگام شهادت آن را پیدا بکند و تا وقتىکه هنوز شهید نشده است و این پرونده به آخر نرسیده ممکن است اتفاق نیفتد. چهوقت مطمئن مىشود؟ وقتىکه دیگر همه راهها براى برگشت بسته بشود فقط راه جلو و آن وقتى است که این ضربت مىآید، وقتى این ضربت آمد یعنى دیگر پرونده شما دیگر بسته شد.
امیرالمؤمنین باید این راه را طى کند، باید صفین را طى کند، جمل را طى کند، نهروان را طى کند، آن بلاهایى که آوردند چه بلاهایى، بعد از پیغمبر چه مسائلى، در زمان پیغمبر که بعد از جنگ احد
پیغمبر وارد منزل امیرالمؤمنین شد و به این زخمها نگاه کرد، پیغمبر شروع کرد به گریه کردن، امیرالمؤمنین مىخندید پیغمبر گریه مىکرد ان ذلک لقلیل فى ذات الله، چرا رسول الله گریه مىکنى؟ این که چیزى نیست از شدت جراحاتى که فتیله گذاشته بودند حضرت در بستر افتاده بود. ان ذلک لقلیل فى ذات الله. همه اینها را طى کرده تا اینکه به این نقطه برسد؛ یعنى برسد به یک حد بىپایان، دیگر پایانى برایش نیست. این اینجا باید برایش اتفاق بیفتد.
بزرگان همه همینطور بودند، دستورى که مىدادند همین بود، آخرین نصیحتى که مرحوم آقا به بنده کردند و آخرین جملهاى که به من گفتند این بود که: برو هرچه خودت مىفهمى همان را انجام بده و به هیچکس نگاه نکن. ببین آنکه خودت تشخیص مىدهى برو همان را انجام بده، اینکه درباره تو تحسین کنند یا تنقید کنند و ذم کنند به این نگاه نکن، ببین خودت چه مىفهمى، ببین خودت چه درک مىکنى، ببین خودت چه برداشت مىکنى.
خودشان هم همینطور بودند؛ ما روش و مرامشان را مىدیدیم خودشان همینطور بودند. البته این به این معنا نیست که انسان معصوم است و هرچه را که به نظرش مىرسد نه! انسان اشتباه هم مىکند این اشتباه اشکال ندارد، بالاخره انسان بشر است ولى باید ببینیم نیّت چه باید باشد، باید ببینیم هدف و غایت در کجا باشد.
اما اگر ما از این مسئله آمدیم و فاصله گرفتیم، یعنى همراه با این آمدیم چیزهاى دیگر را هم ضمیمه کردیم، آن نتیجه مطلوب آنطورى که بایدوشاید به دست نمىآید و آن فراهم نمىشود.
امام سجّاد علیه السّلام مىفرمایند که این خطایى که از ما سر مىزند و این گناهى که از ما سر مىزند این بهخاطر این نیست که تو نظارت ندارى و سیطره ندارى، لا لِأَنَّکَ أَهوَنُ النَّاظِرِینَ نه به این جهت است که تو نظارتت نظارت ناتمام است آنطورى که بایدوشاید اشراف ندارى؛ چون اشراف ذات پروردگار بر ما و بر رفتار ما اشراف عِلّى است، نه اینکه این اشراف یک اشراف خارجى است و نسبت به رفتار ما این بخواهد توجّه کند، یک اطّلاعى پیدا مىکند اگر توجّه نکند اطّلاعى پیدا نمىکند. اطّلاع پروردگار نسبت به رفتار ما به علم حضورى است نه به علم حصولى و اکتسابى.
اطّلاعى که ما نسبت به مسائل داریم اینها همه به علم حصولى است؛ یعنى آن معلوم که به آن معلوم بالعرض گفته مىشود آن معلوم بالعرض باید در مقابل ادراک ما واقع بشود تا اینکه ما نسبت به آن اطّلاع پیدا بکنیم، تا من چشمم را باز نکنم نمىتوانم ببینم که رفقا در اینجا حضور دارند، براى ادراک
این مسئله نیاز دارم که چشمم را باز کنم، وقتىکه باز کردم متوجّه مىشوم، این مىشود ادراک حصولى و ادراک اکتسابى، که آن معلوم بالعرض در تماس و مواجهه با عالم بایستى که واقع بشود.
اما نسبت به خودم، نسبت به حال خودم، نسبت به صحت خودم، نسبت به بیمارى خودم، نسبت به گرسنگى خودم، نسبت به سیرى خودم، نسبت به عطش، نسبت به وضعیت خودم هم باز نیاز است که چشمم را باز کنم؟! بسته باشد یا باز بشود من مىفهمم الان گرسنه هستم یا نیستم. این به چشم و گوش و این حرفها کارى ندارد، فقط کافى است که آن توجّه حاصل بشود. آن توجّه به خود را مىگویند علم حضورى، که خود آن معلوم در ذات عالم حضور دارد نیاز ندارد که آن را بازیافت کند خودش هست.
علم پروردگار نسبت به ما علم اکتسابى نیست که خدا بخواهد یک نظر بیندازد به این دنیا ببیند که فرض کنید زیدبنارقم الان دارد چکار مىکند. یک نظر بیندازد به آن گوشه آن ده ببیند که مردم در آن ده دارند چکار مىکنند. یک نظر بیندازد به فلان شهر ببیند که … اینطور نیست! تمام مخلوقات به وجود خودشان یعنى به وجود خارجى خودشان و به وجود عینى، در ذات پروردگار وجود علمى دارند؛ یعنى نفس آن وجود خارجى که وجود عینى است خود او مساوى با وجود علمى است در ذات پروردگار.
پس علم پروردگار نسبت به ما عبارت است از همان وجود ما در ذات پروردگار، آنوقت این عالم دیگر در اینجا متصور است که بگوییم این أَهوَنُ النَّاظِرِینَ است؟! یعنى نظارتش نظارت پایین است؟ اینکه اصلًا علم حضورى است، این دیگر علم حصولى نیست تا اینکه مراتب داشته باشد تا چه حد درست ببیند یا غیر درست ببیند. چون انسان در این علم حصولى و اکتسابى ممکن است مراتبى از شدت و ضعف و اینها داشته باشد، یک شىء را درست ببیند صحیح ببیند یا اینکه نه، وقتىکه اینطور هست دیگر چطور ممکن است که ما نسبت به پروردگار این مسئله را در نظر نیاوریم.
البته در اینجا نسبت به مراتب علم یک مطالبى هست که إنشاءالله اگر خداوند توفیق داد براى مجلس دیگر. بیش از این خدمت رفقا زحمت و تصدیع ندهیم.
اللهم صل على محمد و آل محمد