جلسه ۷۰۱ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت اللـه حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
تاریخ: ۱۸ ربیع الثانی ۱۴۳۱
خلاصه:
۱ کلام مرحوم علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه: ما چند برابر آنچه را که لازم بود برای تربیت افراد صحبت کردیم.
۲ کلام مرحوم آخوند در عدم اندراج نفس تحت مقولۀ جوهر و اشکال علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه.
۳ نقد مرحوم علامه طباطبائی بر مرحوم آخوند وارد نیست.
۴ کلام مرحوم شیخ اشراق در انیّت صرفه نفس تام و تمام است، گر چه این حرف را در مادیات هم میتوان جاری نمود.
۵ اینکه بزرگان مانند مرحوم آخوند و شیخ اشراق قائل به عدم اندراج نفس تحت مقولۀ جوهر هستند، بیجهت نبوده؛ زیرا حق انیّت صرف است و انیّت خود را در تمام مراتب حفظ میکند. زیرا اقتضای ذاتی اوست و ماهیات هم نفسالوجودند و این مطلب همان حلقۀ مفقودۀ بین ماده و مجرد است.
۶ قضیهای از بیهوا بودن مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی در حال نماز جماعت و قابلیّت او برای مرجعیت.
۷ کلام مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه: اگر نبود ملاقاتمان با امثال علامه طباطبائی، معلوم نبود ما با آنچه را که دیدیم، می توانستیم به مسیر خود ادامه دهیم!
متن:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر کسى بر اساس ممشاى ائمه علیهم السلام حرکت کند به طور کلى زیربنایش تغییر پیدا مىکند حضرت مىفرماید که شما به امانت نگاه کنید هر شخصى نسبت به رفیقش آیا امانت دارد یا نه در ارتباطاتش آن چه را که براى خود مىپسندد براى آنها مىپسندد یا نه فرق مىکند همین یک روایت امام سجاد کفایت مىکند کلام اولیاء هم همین است اولیاء اینها مىآیند مواضع را روشن مىکنند این موارد را روشن مىکنند آن جایى که باید شخص در آن جا مثلًا به آن مسائل توجه کند آنها را مىآیند روشن مىکنند و باید پیگیرى بشود مثلا مرحوم آقا مىفرمودند که آن مقدار که ما صحبت کردیم براى رفقا در این مدت چند برابر آن مقدارى بود که براى آنها لازم بود خود ایشان مىفرمودند چند دفعه به خود من گفتند عمومىهم گفتند چند برابر یعنى چند برابر آن مقدارى که لازم است براى یک شخصى که به او ترتیب اثر بدهد ما براى افراد صحبت کردیم حالا یکى گوش نمىدهد ما چه کار کنیم وقتى که گوش نمىدهد نتیجهاش این مىشود که آخر حیاتشان سه ماه مانده فوت کنند به من مىگویند همه اینهایى که مىبینى سیاهى لشکر هستند همه آنها غیر از چند نفر خب دارید خودتان هم مىبینید کارهایشان دارید مىبینید مسائلشان را دارید مىبینید مطالبى که هست دارید مىبینید دارید خودتان تماشا مىکنید دیگر کسى که صداقت داشته باشد از مسؤلیت فرار نمىکند مىگوید: ما این هستیم این کار کردم یا غلط کردم یا درست کردم فرار کردن ندارد قایم شدن ندارد تازه اسم خودمان را هم گذاشتیم شاگرد این مکتب و از سایت متقین آمده بعضى از چیزهایى که تازه مربوط به آنها نبوده گذاشته است روى سایتش فریادشان بلند شده که: اینها سرقت مىکنند، اینها سرقت کردند یا شما که با توجه یک جلد امام شناسى مرحوم آقا را راجع به حرمت گفتن امام براى غیر امام معصوم، برداشتید آوردید و گفتید لقب قبل را مىخواهیم بیاوریم و شما سرقت کردید که حرفهاى مرحوم آقا را وارونه جلوه دادید، شما سرقت کردید که گفتید که چیزهایى دیگران مىدانند که ما نمىدانم، شما سرقت کردید که به خاطر این که عقب نیافتید دست خط آقا را برداشتید چاپ کردید از ترس این که مبادا تایپ شده کتابهاى آقا زودتر از شما دربیاید چه کسانى دزد هستند یعنى واقعا دزد، دزد است دیگر بنا نیست از دیوار بالا برود، آخر کسى برمىدارد دست نوشته کسى را در هزار تیراژ در نمایشگاه مىگذارد احمق چه چیزى را مىخواهى برسانى، سرقت آن کسى مىکند که حرف آقا را مىفهمد و به خاطر مصالح روز مىگوید منظور ایشان این است این سارق است والّا خدا هم خیلى خوب نشان مىدهد، سارق آن کسى است که مىآید از این مکتب براى اقتصاد خودش بهره مىگیرد و آمده در این راه که مسائل مادیش را حل کند و به خاطر این که خانه بخرد آمده در این راه به خاطر این که پسرش را زن بدهد دخترش را شوهر بدهد این سارق است آمده تا به خاطر این که از ارتباط با این مکتب موقعیت اجتماعى خودش را بالا ببرد اینها همه سرّاق هستند فرقى نمىکند یک موقعیتى را سپر قرار دادن و بعد در پشت سر این موقعتیت هر غلطى را کردن این سارق است فرق هم نمىکند بین هر کسى به هر شکلى به هر کیفیتى تفاوتى نمىکند آن طرفى این طرفى، هر کسى که حرف را مىفهمد من دارم مىگویم آقایان بنده سخنگو ندارم اگر مطلبى باشد خودم مىگویم، آقا آدم چه جورى بگوید اگر طرف سارق نباشد که نمىآید تحریف کند، تو غلط مىکنى که مىدانى فکر مىکنى فقط تو یکى مىدانى یک چیزهایى هست که ما مىدانیم ایشان حضرت آقا این حضرت آقاها از هزار تا فحش فلان براى آدم بدتر است این حضرت آقا بستن به ما اینها که مىگویند آقا یک چیزهایى در دلشان است، کسى اطلاع ندارد فقط ما مىدانیم منظور این است اینها سارق هستند اینها همه سارق هستند و دزد هستند.
و خود پدر ما آن هم بنده خدا همین مشکلات را داشت بارها ایشان مىگفت آقا حرفى اگر هست خود من مىزنم نیاز نیست از دل ما خبر بدهید باز مىگفتند نه یک چیزهایى هست آقا به هر کسى نمىگویند، آقا که هر مطلبى را نمىگویند نظرهاى دیگرى دارند یک مسائل دیگرى هست نمىگویند بگو نمىخواهم قبول کنم چرا گردن آقا مىاندازید یک بنده خدایى دنبال زن گرفتن افتاده بود رفته بود به یک طرف گفته بود که نظر حضرت آقا این است که ما زن دوم بگیریم و شما هم خیلى مورد مناسبى هستید و خلاصه طرف هم آمده و سؤال کرده بود، یک روز گفتیم کى نظر آقا این بوده که شما مىگویید گفت من این طور استنباط کردم گفتم از کجا استنباط کردى ایشان حرفى به شما زدند دیدم رنگش سرخ شد و به لکنت افتاد، بابا اگر شما به پایین تنه نیاز دارید به مسائلى نیاز دارید چرا گردن باباى بیچاره ما مىاندازید این قدر شهامت داشته باش بگو این قضیه ارتباطى به ایشان ندارد خودم مىخواهم، چرا از این مکتب خرج مىکنى این قدر شهامت داشته باش یکى دیگر بود آن از این جا خرج نمىکرد مىرفت و بحمدالله متنعم بود و بسیار موفق بود خب خدا خیرش بدهد حداقل مسئله را به این جا نمىکشاند قضیه را به این جا اینها همه سارق هستند سارق، سارق است دیگر تفاوتى نمىکند به قول مرحوم آقا اینها فقط ما را براى جاده صاف کنى خودشان مىخواهند ایشان گاهى خیلى حرفها مىزدند خیلى مطالبى که ما نمىگفتیم به کسى مىگفتند اینها ما را مىخواهند که فقط ما بلدوزر باشیم و جاده اینها را تسطیح و تسهیل و هموار کنیم بله کم هستند ایشان مىفرموند در همان موقع کم هستند آنهایى که اینها بیایند و راه ما را تسهیل کنند خب خیلى حرف، حرف مهمىاست نیاز مادى به کسى نداشتند از نظر فکرى از نظر عملى از نظر کارى بیایند احساس کنند چه چیزى نیاز است و چه مسائلى هست خودشان بیایند بروند درست کنند نگذارند کار به ما برسد نگذارند این مشکل به ما منتقل بشود بالاخره گاهى مشکلات پیش مىآید، خودشان بروند جلو مسائل را حل کنند، درست کنند، صاف کنند بالاخره خودشان یکى از افراد در این بیت در این خانه به حساب بیاورند وقتى که یک قضیه مىخواهد براى یک خانهاى پیش بیاید همه نمىنشینند در خانه دست روى دست بگذارند که بلند مىشوند کارى مىکنند مشکل را حل مىکند در هر وضعیتى به اصطلاح یک قسم مىشود اینها چیزهایى بود این بزرگان مسائل را مىگفتند همین کتاب روح مجرد من وقتى این کتاب را خواندم به مرحوم آقا گفتم آقا من اسم این کتاب را گذاشتم آیین نامه سلوک ایشان خندیدند گفتند بله بله همین طور است واقعاً این سطر سطرش براى انسان یک برنامه است سطر سطر این کتاب براى انسان یک برنامه است نشان مىدهد کیفیت تفکر انسان را و کیفیت رفتار انسان را که در هر برهه چه باید کرد، ایشان مطالبى که مورد نظرشان است در لابه لاى جملات آن مطالب و مسائل را بیان کردند خلاصه یک کتاب شعار نیست مثل سایر کتبى که نوشته مىشود کتابى است که واقعا باید این را به آن توجه کرد یعنى به خط خط آن باید توجه کرد و مسائل مورد نظر را بایستى که اینها را از لابه لاى آن کلمات و جملات بیرون کشید و به آن ترتیب اثر داد همین طورى آدم بیاید و بخواند و بگذرد و دلش را خوش بکند به یک نماز شب و ذکر سحر، اینها دردى را دوا نمىکند اینها خوب است که باشد در جایى که آن مراقبه باشد همه واقعا مىگوییم که کارمان براى خدا است اگر کارت براى خدا است پس چرا آن جا این جور مىکنى این کار که براى خدا است باید خودش را نشان بدهد عمل خودش را نشان بدهد که چگونه رعایت شده و صبغه اللهى مورد توجه است خب این طبعاً اشکال عادى است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت در کیفیت اندراج نفس در تحت مقوله جوهر و عدم اندراج آن بود که آیا این حقیقت نفس مانند سایر حقایق موجوده خارجیه داراى ماهیت است و این ماهیت داخل در تحت مقوله جوهر است یا در تحت مقوله عرض چون هر چیزى که داراى ماهیتى باشد و تشخص عینى داشته باشد طبعا این یا اذا وجد وجد لا فى موضوع است که جوهر مىشود یا این که اذا وجد وجد فى موضوع یعنى مسبوق به موضوع باید باشد که عرض مىشود پس حقایق خارجیه خارج از این دو مقوله نیستند یا جوهر هستند و یا عرض و نفس هم یکى از اینها خواهد بود از این نقطه نظر تفاوتى بین نفس و بین سایر آن مقولات نیست البته مرحوم آخوند در بحث نفس راجع به حقیقت نفس صحبت مىکنند و آن حقیقت تجردیّه او را اثبات مىکنند ولى صحبت در این جا است که حالا که ما به قول مرحوم آخوند نفس را داخل در تحت مقوله جوهر قرار ندادیم بلکه او را یک وجود مستقل رابطى مىدانیم که به واسطه نشأتش از آن حقیقت صقع وجود داراى تشخص خارجى است و آن حقیقت ربطیه او است که به او قوام مىبخشد، آن وقت دیگر این جوهریت که داراى ماهیت شکل و ابعاد خاص خودش است، البته نه ابعاد خارجى که مربوط به ماده است بالاخره بعضى از مسائل مجرده هم اینها داراى ابعاد هستند یعنى بعد نه منظور بعد کمى بلکه رتبى این داراى ابعاد خاص خودش هست پس بنابراین چطور ما در اینجا این را نمىتوانیم داخل در تحت جوهر قرار بدهیم، مرحوم علامه در این جا ایرادى به مرحوم آخوند وارد مىکنند و آن ایراد هم همین یک جمله معروفى است که کل ممکن زوج ترکیبى و هر چیزى که داراى زوج ترکیبى است باید داراى ماهیت باشد و وقتى که ماهیت داشت آن گاه داخل در تحت یا جوهریت یا داخل در تحت عرضیت خواهد بود حالا این مسئله خب ممکن است همان طورى که بعضیها مثل مرحوم سبزوارى در اینجا فرمودند که آن جنبه تجرد او غلبه دارد بر جنبه جوهریت او اما نه این که بخواهد او را از جوهریت خارج بکند این قضیه کل ممکن فهو زوج ترکیبى این مسئله باعث شده است که این شبهه بیاید که کلام مرحوم آخوند از نقطه نظر استدلال در عدم اندراج لفظ در تحت مقوله جوهر مخدوش باشد و بالاخره خود مرحوم علامه هم مسئله را به همین کیفیت پایان مىبرند که این اشکال سرجایش هست و گرچه کلام مرحوم آخوند این که یک حقیقت نوریه است و همین طور شیخ اشراق که ایشان در این جا مىفرمودند آن انیّت صرفه است مثل «الحق ماهیته انیه» این انیت متنازله از آن انیت حق که شاعبه ترکیب در او نیست طبق فرمایش مرحوم شیخ اشراق و همان رتبه وجودى او است که حقیقت هوهویت او را این تشکیل مىدهد همان رتبه وجودى است بدون این که در او ترکیب و مزجى باشد از محدودیتهایى که براى سایر موجودات خارجى وجود دارد، مسئله از این نقطه نظر خب طبعا مورد اشکال است و حتى غیر از خود مرحوم علامه هم نسبت به این مسئله ایراد کردند که اگر قرار باشد نفس وجودش وجود محدّد و محدود باشد پس این وجودش وجود امکانى است وجود غیرامکانى همان وجود وجود بالذات و وجود واجب الوجود است که آن وجود عین وجوب است و وجوب ذاتى او است و در آن وجوب است که در آن جا ترکیب راه ندارد، احتیاج به علت در آن جا راه ندارد، او غنى بالذات است و صمدیّت دارد و سایر موجودات در هر رتبه که مىخواهند باشند بالاخره ممکن هستند و ممکن مسبوق به علت است و آن علت باعث مىشود که این شىء مادون و معلول خود را از دو حیثیت مختلف به وجود بیاورد که جمع بین آن دو حیثیت همان حقیقت خارجى است منتهى یا مادى است یا غیرمادى است این زوج ترکیبى از این جا به وجود مىآید یعنى همین که یک علتى مىخواهد افاضه در معلول کند و معلول را ایجاد کند خود آن معلول یعنى شىء غیر العله این شىء غیر العله این غیریت را باید به عنوان ماهیت براى او در نظر بگیرد و الا دیگر علت و معلولى دیگر در این جا وجود ندارد هیچ دیگر در اینجا شىء به اصطلاح نیست این کلامى است که از حکما این کلام به اصطلاح سرزده و مرحوم علامه هم که خب بر طبق همان مشى کلام حکما نسبت به مرحوم آخوند ایراد وارد مىکنند
این مسئله همان طورى که عرض شد محل تأمّل است زیرا اولا منظور از کل ممکن زوج ترکیبى ترکیب خارجى و ترکیب مزجى نیست که مثل سرکه و انگبین این دو با هم مخلوط بشوند و یک سکنجبینى فرض بکنید که در خارج متولد بشود که با سرکه و انگبین فرق مىکند بله در اشیاء مادى خارجى ترکیبها ترکیبهاى مزجى است شما نمک را فرض بکنید که با آب مخلوط کنید این آب نمک به دست مىآید شکر را با آب مخلوط کنید شربت به دست مىآید دواها اینها را ترکیب کنید فلان داروى خاص به دست مىآید اینها همه ترکیب ترکیب مزجى است و نسبت به این مسئله خب درست است ولى صحبت در مجردات است چگونه ما در آن جا ترکیب قائل بشویم گرچه آنها از حیث جهت معلولیت و مسبوقیت آنها ممکن هستند ولى آن حیثیت محدده آنها همان نفس رتبه آنها است نه این که در آنها یک ترکیبى هست مختلف و خدا این دو تا را با هم قاطى کرده مثلا حقیقت وجودیه حضرت جبرائیل عبارت است از یک نوع وجود خاص به اضافه یک شىءهاى خاص یک امور دیگر این دو با هم ترکیب شده که ممکن است زوج ترکیبى یا حضرت اسرافیل همین طور یا فرض کنید که انوار عقول مجرده همین طور و این به این کیفیت است یا این که نه همان حقیقت وجودیه نوعیه که در آن همه مراتب کمال منغمر و منمحى و مندک است آن حقیقت وجودیه در هر رتبه اى که آن فیاض مشیتش به آن رتبه تعلق بگیرد در همان رتبه یک حقیقت متشخصه عینیه خارجیه بروز مىدهد حالا فرض بکنید که این از آن وجودیه در آن کم است آن کم بودن مىشود زوج ترکیبى پس بنابراین عدم آن حیثیت کمالیه است که منضم شده است به این حقیقت وجودیه و این عین خارجى تشکیل شده آمدیم سراغ این عدم آن حیثیت کمالیه است در این رتبه که او آمده ضمیمه شده این ضمیمه شدن اینها همه ضیق خناق است و الا این که جنبه العدم که حیثیتى ندارد تا این که ضمیمه بشود و یا سلب بشود و یا موضوع قرار بگیرد این را ما از باب تسهیل در عبارت بیان مىکنیم که این جنبه عدمىآمده اضافه شده و آن حقیقت نفسیه در آن جا تشکل و حضور پیدا کرده و همین طور در همه مراتب وجودى نسبت به مجردات در عین این که آنها ممکن هستند و بدون افاضه علت عدم مطلق هستند در عین امکانشان از دو چیز اینها به وجود آمده است حیثیت اول حیثیت نوریه حیثیت دوم حیثیت عدم آن وجود اضافى، حیثیت نفس رسول الله آن حیثیت نوریه است که مقام مقام واحدیت است و آن حیثیت عدمش همان حیثیت ذاتیه استغناى عن العله است که به عنوان صادر اول در آن جا است همین طور صوادر بعدیه تمام آنها داراى حیثیات مختلف همین کیفیت هستند پس جناب مستشکل ما در اینجا چه حیثیت ترکیبى داریم تا این که با آن حیثیت ترکیبى ماهیتى در این جا متحقق بشود و آن ماهیت یا در تحت جوهر قرار بگیرد یا در تحت عرض قرار بگیرد ما دیگر در این جا جوهر و عرض نداریم چون جوهر عبارت است از یک موضوع متشخص خارجى که داراى ماهیتى است و آن ماهیت مرکب است از آن امور متعدده که جنبه جنسیت داشته باشند، جنبه فصلیت داشته باشند و از انضمام جنس و فصل است که جوهریت و عرضیت اینها تبلور پیدا مىکنند وقتى که آن در این جا ما جنیست و فصلیت را برداشتیم و هر شىء براى خودش یک فصل خاص بود و یک صورت خاص بود و یک صورت نوعیهاى بود که داراى فصل است دیگر در این جا جنسیت و فصلیت شما ندارید تا این که بخواهید بله عقل مىآید یک اشتراکاتى را درست مىکند اسمش را جنس مىگذارد افتراقات در مىآورد اسمش را فصل مىگذارد ولى آن حقیقت خارجى متشخصه مشت پرکن که در خارج هست بگویید جنس است یا فصل؟ بگویید ترکیبش کجاست؟ بواسطه آن ترکیب شما او را داخل در عرض کنید یا آن را داخل در جوهر بکنید به صرف عدم احتیاز حیثیت کمالیه فوق به این مرکب گویند عزیز من تا این که این را بخواهید داخل در تحت جوهر بگیرید پس مسئله همان طورى است که مرحوم شیخ اشراق در این جا فرمودند که نفس و روح عبارت است از انیّات صرفه که این انیت یعنى نفس الوجود انیت در مقابل ماهیت است ماهیت یعنى حدود انیت یعنى نفس الوجود نفس الوجود است که این نفس الوجود نفس ا لوجود ضعیفتر است از آن وجود مافوق که وجود اطلاقى است آن وجود مافوق که وجود علت است داراى اطلاق است این آن اطلاق را ندارد.
تلمیذ: این شامل تمام موجودات مىشود حتى مادیات؟
استاد: احسنت منتهى مرحوم شیخ در این جا نسبت به مادیات که داراى آن جنبه مادى و ثقل هستند و از ترکیب و امتزاج تشکل پیدا کردند این مطلب را نمىگویند، فرض کنید که همان طورى که عرض کردم حقیقت مائیه با حقیقت ملحیه دو تا است نه آب را شما مالح مىگویند و نه نمک را بلکه از انضمام بین این دو و از انضمام بین عناصر مختلفه این اشیاء مختلفه به دست مىآید در آن جا این حرف را ما نمىتوانیم بزنیم بله ما نسبت به خود آن شىء خارج و عینیت خارج این حرف را مىتوانیم بزنیم چطور این که قبلا عرض کردیم حتى نسبت به ماده هم ما در اینجا مادهاى نداریم آن چه که هست صورتى است که براى ما آن صورت به عنوان ماده جلوه مىکند اما اینکه بین مجرد و بین ماده فرق بگذاریم که این مجرد و انیت محضه است و ماده از نقطه نظر ماهیت محدد است به این ممیّزات ماهوى این را قبول نداریم
در مورد ماهیت همان طورى که عرض کردیم: ماهیت چیزى غیر از نفس الوجود نیست همان نفس الوجود که در مرتبه اى قرار گرفته، چطور شما نسبت به ارواح و عقول کلیه یا به نفوس مجرده قائل به انیّت صرفه هستید و آن انیّت را منافى با امکان نمىدانید در عین این که شىء ممکن الوجود است در عین حال داراى انیت صرفه است و آن انیّت صرفه به واسطه اختلاف در مراتب عدمىاست که موجب شده آن وجودات خارجیه متمایزه از یکدیگر در مراتب مختلف وجود بیاید همین طور این مسئله نسبت به ماده و مادیات هم هست زیرا ماهیت چیزى غیر از وجود نیست اگر وجود را شما انیت صرفه مىدانید و آن انیت داراى حقیقت مجرده است آن انیت صرفه در هر رتبه که مىخواهد بروز پیدا کند باز همان انیّت و حقیقت خود را دارد و آن حقیقت وجودیه و ذاتى تغییر پیدا نمىکند. آب، آب است شما وقتى که آب را مىریزید بیرون در دست شما در پیاله آب است وقتى که در گلدان مىریزید باز هم آب است چیزى که هست از خاک آب عبور مىکند و رد مىشود و بعد از آن طرف گلدان مىآید ولى خصوصیات مائیه آن عوض نمىشود حتى اگر بخواهد به نظر شما برود در برگ درخت و برگ درست کند باز آن برگ درخت آب است لذا مىبینید شما برگ خشک مىشود و آن مائیت آن تبخیر مىشود این جنبه مائیت در همه این سلسله مراتب مختلف و ظروف مختلفه وجود دارد چگونه ممکن است یک حقیقت مجردهاى که در ذات او تجرد است و ذات او اقتضاى تجرد را مىکند همین که به ماده مىرسد یکدفعه تبدل ذاتى براى او پیدا مىشود و از تجرد برمىگردد و تبدیل شود به جنبه متافیزیکى و آن جنبه فیزیکالى مىآید تصحیح پیدا مىکند و خودش را اصلا به صورت دیگر در آورد نه همان جنبه متافیزیکى است منتهى ما چشممان کور است نمىبینیم آن حقیقتى که به قول مرحوم حکیم سبزوارى که مفهومه من اعرف الاشیاء و کنهه فى غایه الخفائى آن کنه فى غایى الخفایى به خاطر این است که ما آن حقیقت مجرده را نمىبینیم ولى اگر به طور صحیح تعقل کنیم آن وقت مىفهمیم که همان حقیقت مجرده نوریه که آن انیت صرف او است و از آن وجود حق تنازل پیدا کرد، در همه این مرایا و اوانى و مظاهر، آن حقیقت ذاتى خودش را از دست نمىدهد زیرا ذاتى آن لایتغیر و لایتبدل وقتى که حقیقت وجودیه داراى تجرد باشد آیا ممکن است در جایى تجرد خود را از دست بدهد پس تجرد ذاتى وجود نیست بلکه عارضى است و وقتى که عارض بود حقیقت وجود چیز دیگرى خواهد شد هذا خلف این که ما وجود را یک حقیقت مجرده بدانیم و آن حقیقت مجرده ذاتى او باشد این ذاتى باید در همه مظاهر خودش خودش را نگه دارد چطور شد آن بالا که نفس یعنى به مرحوم شیخ اشراق دیگر نسبت به مسائل دیگر این را نفرمودند فقط در مرتبه نفس دیگر در آن جا و همان عقول مجرده و نفوس ملکوتیه دیگر در همان جا توقف کردند و اى کاش ایشان مطلب را باز توسعه مىدادند و نسبت به سایر حقایق خارجیه هم این مسائل را مىفرمودند پس بنابراین ما در خارج هیچ موجود مادى نداریم تمام موجودات همه مجرد هستند منتهى آن تجرد مختلف است بر حسب مراتبى که دارد ظهورات آن تجرد مختلف است ظهورهایش فرق مىکند حالا چون فرض بکنید که این بیست گرم، سى گرم هست پس بنابراین این ماده است نه عزیز من این بیست یا سى گرم ظهور آن تجرد است تجرد خود را با بیست گرم مىسازد و وفق مىدهد با سى گرم هم خود را تجرد وفق مىدهد با یک فیل فرض کنید که ده تنى هم آن خودش را مىسازد با نهنگ کذایى هم مىسازد با کوه دماوند و البرز و نمیدانم هیمالیا مىسازد با تمام کهکشانها و آن خلاصه سیاراتى که از دهها میلیون سال پیش نورى با ما دارند نیز مىسازد با تمام اینها مىسازد با عالم مثال و برزخ علّى نسبت به اینها مىسازد با ملکوت مىسازد یا همه مىسازد تا برسد به آن صقع وجود که همان حقیقت وجودیه مطلقه است با همه اینها مىسازد وقتى که مىآید در این جا همین که به مثال مىرسد حالا به این دنیا غربیها که مثال و اینها قبول ندارند همین که به ماده مىرسد اسمش را مىگذارند فیزیک همین که بالاتر از این مىرود مىگویند چون نمىدانیم اسم آنرا مىگذاریم متافیزیک ولى تمام اینها همه در تحت متافیزیک هستند فیزیک و متافیزیک همه اینها مىروند کنار یک حقیقت باقى مىماند آن حقیقت مجرده است که آن حقیقت مجرده داراى صور مختلف و داراى مظاهر مختلف است چطور این که در روایات هم داریم نسبت به این قضیه روایات عدیده اى داریم که فرض کنید که خداوند تجلى کرد بر حضرت موسى به آن شکل،
خداوند تجلى کرد بر رسول خدا به آن شکل جبرائیل تجلى کرد در حالى که بالش گرفته بود جیرئیل که بال ندارد که پر بزند مثل کبوتر نمىدانم حالا بالش بزرگتر باشد و کوچکتر باشد تمام آن طرف عالم را بگیرد این طرف عالم را بگیرد و نگاه کرد رسول خدا دید در مقابل جبرائیلش در پشت سرش جبرائیل است در سمت راست در شش جهت این حقیقت علمیّه حضرت جبرائیل در آن جا بر رسول خدا مىآید تجلى مىکند این که رسول خدا در این سمت مىبیند در آن سمت مىبیند سمت ندارد منتهى چون این مواجهه با این حقیقت تمام وجود او را گرفته است همه جهات را از نقطه نظر مادى این دربر مىگیرد به این معنا که مادهاى دیگر در اینجا مشاهده نمىشود منتهى ظهور آن حقیقت مجرده به این شکل است که انسان این پدیده را با این ظهور خاص مشاهده مىکند و چون این ظهور خاص سمت و جهت ندارد تمام وجود خود را منغمر در این ظهور خاص احساس مىکند نه این که جبرائیل از آن طرف داشت حرف مىزد آن طرف ندارد از صقع وجود رسول خدا آن جبرائیل دارد با او تکلم مىکند و آن حقیقت علمیه اش دارد براى او ظاهر مىشود و آن صقع وجود چون جنبه خاصى را نمىبیند همه جا را مىبیند نه یک نقطه مشخص را مشاهده بکند که نقطه دیگر فاقد او خواهد بود در این مسئله خب خیلى مسائل عجیب است آیات قرآن بر همین قضیه همین قضیه حضرت موسى که از دل درخت صدا درآمد إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً* وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى[۱] این واقعه، واقعه عجیبى است مسئله یعنى واقعا همه چیز در قرآن هست منتهى ما چشممان را بستهایم و به این مسائل توجه نمىکنیم این درخت را حضرت موسى را در آن موقع درخت دید یا درخت ندید آخر بالاخره بابا ما کر و کور که نیستیم این قرآن براى ما است یعنى براى همین ما آمده است براى فهم ما آمده است همین طور بیاندازیم یک چیزى برویم این حضرت موسى در آن موقع که دید إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً[۲] این حقیقت ناریه نار را دید یا ندید ولى نار بود چرا که گفت نار مىبینم آن نار یک حقیقت ناریهاى بود که از نقطه نظر ظاهر نار مىنمود ولى آن نار نبود یعنى نارى که ما با آن انس داریم مأنوس هستیم که یا باید توسط فرض کنید که نفت باشد یا درخت یا بنزین یا غیره باید باشد این سابق آنها را برمىد اشتند چکار مىکردند یک نفر رفته بود یک بنده خدایى رفته بود پیش یکى از آقایان که الان هم هست خودش براى من مىگفتم مىگفت که رفته بودم آن موقع مسئول یک سازمانى بوده حالا دیگر بیشتر توضیح نمىدهم مسئول یک سازمانى بوده گفته بوده آقا این با چه کار مىکند این دستگاه سازمان با چه کار مىکند سوختش چیست این هم گفته بود یواش یکدفعه گفته بود دنبه است قربان حالا این نارى که جناب حضرت موسى دید این چه بود ماهیت او بالاخره این چشمش دید این احساس کرد این را این صدایى که از این درخت آمد آیا از درخت بود یا نبود درخت بود بابا درخت سرجایش بود ریشه داشت این ریشه ها در زمین بود تنه داشت ساقه داشت برگ داشت درخت بود واقعا قبل از این هم که حضرت موسى بیاید آن درخت آن جا بود سبز نشده بود روى زمین مثل معجزه امام رضا که یکدفعه شیر را برداشت همین طورى راه انداخت نه آن درخت بود و در زمین بود منتهى از آن جا صداى انا ربک در آن جا آمد از خود این درخت این صدا آمد از کجاى درخت صدا آمد از کدام برگش چرا ما به این چیزها نباید توجه کنیم که از کدام شاخه صدا آمد از کدام قسمت از این طرف نه آن حقیقت وجودیه انیّه که جناب شیخ اشراق در این جا مىفرماید این حقیقت وجودیه انیّه در آن جا براى حضرت موسى تجلى مىکند دیگر از کجا آمد دیگر در اینجا معنا ندارد و چون آن نفس و روح آن حضرت موسى متصل به همین حقیقت انیّه شده در آن جا دیگر چشم همان را مىبیند که گوش مىشنود فکر احساس مىکند یعنى آن نفس در اتصالش به آن حقیقت ربطیه وجودیه آن توحید را از این درخت از این حقیقت باید استشمام مىکند البته براى حضرت موسى در آنجا این قضیه روشن شد قطعا حضرت موسى از این مرتبه هم بالاتر رفته نه این که رفته براى اولیاء خدا از همه زمین و آسمان این أنا ربّک بالا مىرود نه این که این درخت یک درخت مخصوصى بوده خدا اراده کرده است که از این درخت بشنود و الّا به قول مرحوم حاجى سبزوارى
موسئى نیست که دعوى حق شنود | ورنه این آواز در شجرى نیست که نیست |
درختهاى مدرسه فیضیه هم دارند أنا ربک مىگویند فاستمع انا ربک لما یوحى ولى ما نمىشنویم این چوب خشکى که در اینجا داریم مىبینیم این تیرآهنى که در این جا این چراغى که در این جا هست تک تک سبزههایى که در این جا هست همه دارند مىگویند منتهى این در جا آن براى حضرت موسى این قضیه پیش آمده که نسبت به یک نقطه نفس او اتصال پیدا کند براى او در بعد از این مرتبه که آن ارتقاء پیدا کرده و همین طور براى اولیاى الهى همه چیز مىشود لذا باباطاهر هم که مىفرماید
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم | به دریا بنگرم دریا تو بینم | |
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت | نشان از قامت رعنا تو بینم |
این اشاره به همان ظهور حقیقت نوریه است از همه کوه و در و دشت و دریا و وحوش و آسمان و زمین و سایر موجوداتى که هست این حقیقت وجودیه این همین حقیقت تجردیه است پس بنابراین اشکال مرحوم علامه بر آخوند نمىتوانیم بگوییم اشکال واردى هست و توجیه مرحوم سبزوارى هم گرچه تاحدودى فرق مىکند ولى باز ناتمام است و حق با مرحوم آخوند است و همین طور با مرحوم شیخ شهاب الدین سهروردى رضوان الله علیهم اجمعین که این بزرگان قائل به عدم اندراج نفس در تحت مقوله جوهر هستند به واسطه آن حقیقت ذاتیهاى که در انیّت الوجود آن نهفته است و آن حقیقت ذاتیه عبارت است از تجردش اضافه بر این مسائله ما اضافه مىکنیم که اگر قرار باشد بر این که این حقیقت ذاتیه در خود صقع وجود باشد ما دیگر نباید در جایى این تجرد را از دست بدهیم و تبدیل به ماده کنیم این مسئله اگر براى ما روشن بشود دیگر مسئله حلقه مفقوده اى که بین حادث و قدیم هست بین ماده و بین مجرد هست بین فرض کنید که امور مادى و آن امور مثالى هست آن حلقه مفقوده را پیدا خواهیم کرد و او این است که به طور کلى ما اصلا حقایق مادیه به این معنا که منفصل از مجرد باشد ما نداریم بلکه تنها صورى است که این صور تفاوت پیدا مىکند یک وقت به آن صورت است یک وقتى به این صورت است اسم این صورت را مىگذاریم ماده اسم آن صورت را مىگذاریم مجرد در حالى که همه اینها در تحت یک حقیقت مجرده واحد هستتند
تلمیذ: صفت مجرد هم دیگر بىجا مىشود فقط باید بگوییم صرف وجود است
استاد: بله
تلمیذ: تجرد در مقابل ماده است کلمه مجرد که مىگوئیم یعنى لیس بماده
استاد: بله
تلمیذ: وقتى که ما قائل شدیم ماده … گذاشتیم کنار مجرد هم دیگر معنا نمىدهد
استاد: خب همین مجرد یعنى ذات خودش دیگر یعنى خود مجرد یعنى ذات مطلق و ذات مبراى از هر تقید این که هست منتهى ما این را در قبال ماده مىگیریم چون ما با ماده و مادیات مأنوس هستیم آمدیم آن را در قبال این قرار دادیم والا اگر نه ما اصلا تجرد به این معنا فرض کنید که حقیقه ذاتیه فى الوجود المتشخص و لا یحتاج الى موضوع و لایحتاج الى مکان و لایحتاج الى زمان که همین به اصطلاح با این تعریفى که ما نسبت به زمان و مکان مىبینیم یعنى در دور خودمان مىبینیم و این به اصطلاح حقایق آن وقت دیگر در این صورت تغییر پیدامىکند مثلا فرض بکنید که زمان و مکان دیگر زمان و مکان مادى نیست بلکه زمان و مکان صورى مىشود یعنى خود صورت دیگر نه این که مادهاى در این جا است این صورت در این صورت قرار مىگیرد این صورت خودش در آن صورت قرار مىگیرد نه این که یک به اصطلاح یک ماده اى باشد جداى از آن مجرد باشد در واقع آن ظهورات مختلفى که با هم دیگر اختلاف پیدا مىکنند.
تلمیذ:
استاد: نباید جمعش کرد باید اصلاحش کرد همه جمع کردند و تخریب و کردند حالا مگر طورى مىشود نه آقا نه آسمان به زمین مىآید نه طورى نمىشود
دیشب داشتم مىنوشتم این جلد سه را داشتم مىنوشتم به این قضیه برخورد کردم این را هم نوشتم که یعنى به مناسبت مرحوم آقا مىفرمودند که آمدند پیش مرحوم شیخ محمد بهارى که آیا میرزاى دوم میرزا محمد تقى شیرازى که شاگرد میرزاى شیرازى بوده طهارت نفس و ملکه تقوا و عدالتى که لازمه مرجعیت است پیدا کرده گفت امتحانش کنیم شیخ محمد بهارى اصلا یک روشش یک روش خاص خودش بود دیگر قلندر مابانه سلوکش بود و خیلى اهل شوخى و مطایبه و کارش را هم انجام مىداده.
مرحوم میرزا در کربلا نماز مىخواند در صحن نماز مىخواند موقع نماز مغرب که مىشود یکدفعه همین که مىخواهد میرزا بلند شود براى اقامه نماز مغرب مرحوم بهارى مىآید سجادهاش را مىگذارد بغل سجاده میرزا این شروع مىکند به اقامه و الله اکبر و همه هم مىبینند و خب احترامش هم مىگذاشتند دیگر میرزا در اینجا یک مقدارى مىآید عقب که اقتداى به مرحوم شیخ محمد بهارى و همه جمعیت هم به او اقتدا مىکنند دیگر یعنى به مرحوم بهارى درواقع نماز مغرب را این مىآید و سجاده و یا على ما آمدیم حالا کى گفته تو هستى بسیار خوب حالا یک شب هم ما بخوانیم و همه جمعیت به مرحوم بهارى اقتدا مىکنند بعد از نماز بلند مىشود سجاده را مىاندازد در صف و نماز عشا را با میرزا مىخواند رو مىکند بعد به آن افرادى که از او سوال کردند مىگوید از این مىتوانید تقلید کنید زیرا من در تمام این نماز دیدم که او به اندازه سر سوزنى در دلش حتى خطور هم نکرد خیلى عجیب است ها حتى خطور هم نکرد چه برسد حالا بخواهد مبارزه کند ممکن است در دل انسان خب خطور بکند که ا این بابا دکان و دستگاه ما را به هم زد همه کار ما را خراب کرد اما خب حالا عیب ندارد و شیطان است و این کلنجار برود و به قول مرحوم مطهرى دفع خواطر مىکند معلوم است میرزا جلوتر بوده از آقاى مطهرى که این دفع خواطر هم نمىکرد راحت بود یعنى مىگفت دیدم به اندازه سر سوزنى حتى در دلش خطور هم نکرد این قضیه که چرا این الان این جا آمده و ما را کنار زده و خودش ایستاده همین طور آرام نماز مغربش را خواند و بدون هیچ گونه مسئله و البته خب این در تتمه مطالبى دیگر بنده عرض کردم و خب اینها باید به گوش مردم برسد این مسائل باید برسد گفت این نفس ندارد یعنى چه؟
مرحوم میرزا غیر از مسائل فنى و فقهى و متعارف یک جلسات هم داشته یک شاگردانى هم داشته و اهل مراقبه بله میرزاى شیرازى هم در تحت تربیت بود آن هم با مرحوم آخوند ملاحسینقلى ارتباط داشته بله مرحوم آخوند که در درس شیخ مىآمده یک جلسات خصوصى داشته از جمله آن افراد میرزاى شیرازى بوده شب هم که شیخ مىرفته پیش مرحوم آخوند و استفاده مىکرد و این حرفها شب مىرفته صبح مىآمده درس لذا از جمله آنها میرزاى شیرازى بوده که با مرحوم آخوند ارتباط داشته و از او دستور داشته بیخود اینها چیز نبودند بى حساب نبوده کارشان آن وقت میرزا محمدتقى هم با میرزاى شیرازى با هم ارتباط خاص داشتند بعضى از شاگردانى داشت که میرزاى شیرازى که ارتباط خاص بودند
واقعا آنها چه بودند وقتى ما اوضاع فعلى را مىبینیم باور نمىکنیم که یک همچنین افرادى هم بودند خیال مىکنیم که اینها همه تمثیل است و واقعیت خارجى نیست وقتى که حکم مىکنند این چند نفر به مرجعیت میرزا ما خیال مىکنیم واقعا براى ما قابل تصور نیست که چطور مىشود یک نفر از شدت ناراحتى به گریه دربیاید و میرزاى شیرازى مثل زن بچه مرده گریه کرد مىگفت چرا این کار را کردى از آن طرف هم حکم شرعى است باید انجام بدهد و میرزا آدمى نبود که بخواهد دلغک بازى و فیلم دربیاورد این هنرپیشهها هستند فیلم بازى مىکنند آدم مىگوید اینها گریهشان هم درمىآید بزرگان ما هنرپیشه نبوده الان هنرپیشه خیلى زیاد است، هر جا نگاه مىکنى هنرپیشه هست واقعا چه جور اینها مُعرض بودند از دنیا و همین میرزا چگونه از این دنیا اعراض داشتند چه جورى اصلا براى ما قابل قبول نیست آن قدر ما در اطرافیان خودمان و در خودمان فاقد این اتصاف را مشاهده کردیم که کأن این یک حقیقت خارجیه واقعى براى ما شده و غیر از این نه غیر از این واقعیت ندارد وقتى که مرحوم آقا رفتند مشهد مسجد را رها کردند من در یک مجلسى بودم که مجلس حدود چهل نفر پنجاه نفر از ائمه جماعات تهران بودند یک جا روضه بود عصر پنجشنبه ما رفته بودیم آن جا حدود چهل یا پنجاه تا بودند من وقتى گفتم به آنها که ایشان دیگر رفتند براى مشهد و دیگر در مسجد نمىآیند اصلا همه شاخ داشتند درمىآورند از حالاتشان عجیب ایشان آقا مسجد را رها کردند مسجد خوبى بود جایگاه مناسبى بود خیلى مسجد جایگاه مناسبى بود به ذهن هیچ کدام از این چهل یا پنجاه تا هنرپیشه نرسید که آقا ممکن است غیر از مسجد خوب بودن چیزهاى دیگر هم باشد که من و تو از آنها غافل هستیم بعد صاحب مجلس درآمد گفت آخر ایشان آقا مریدانشان این جا هستند چگونه مىشود که من دیگر این جا طاقت نیاوردم گفتم بزنم به کاسه ایشان گفتم مرید بایدتابع مراد باشد یا مراد این را که گفتم دیگر ماستها را کیسه کردند و بله آن آدم معرض دنیا آن پدر ما بود مىگفت دیگر اسم مسجد قائم را نمىخواهم بشنوم اسمش را دیگر نمىخواهم بشنوم آن موقع ما فهمیدیم وقتى به ما در تهران مىگفت یک ساعت در تهران را به اختیار خودم نیستم آن موقع ما فهمیدیم راست مىگفت ۲۲ سال ایشان تهران بود ۲۲ یا ۲۱ سال آن موقع ما آن موقع مىگفتیم بیا برو مسجد فلان این رفیق آن موقع ما فهمیدیم اینها یک ظاهرى بوده فقط یک تکلیفى بوده اسمش را تکلیف بگذاریم دیگر بهتر است یک جامعیت است تکلیفى بوده و منتهى ما این تکالیف را اصالت مىپنداشتیم تکلیف ممکن است متغیر باشد اگر یک تکلیفى خودش مستقر بشود پس همان مىشود ضد تکلیف همان اصالت پیدا مىکند مثل این که مىگوییم آقا احساس تکلیف کردیم برو پى کارت فقط تو احساس تکلیف کردى بقیه نکردند هر کسى را مىبینى آقا احساس تکلیف کردیم چرا دیروز نکردى امروز کردى ولى او نه او احساس تکلیفش درست بود واقعا به زور مىرفت مسجد ما این را مىدیدیم واقعا به زور با اطرافیانش نشست و برخواست مىکرد این هم زور مىبرد عین فنرى که ولش بکنى رفته کره ماه ایشان اینگونه بود مىگفت وقتى زمان جدا شدن از رفقاى آن موقع رسید صاف همه را گذاشت کنار زمانى رسید که یک عده باید تصفیه شوند و همراهى نکردند با ایشان در متابعت از حق وقتى نکردند تمام را صاف گذاشت کنار در عین این که نصیحت کرد در عین این که صحبت کرد در عین این که دلسوزى کرد ولى وقتى که دید نه حساب فرق کرده نمىخواهد هیچ تمام شد آمدند دم در با ماشین که ببرند جلسه یکدفعه آمدند براى من آن موقع ده ساله بودم بچه بودم خیلى عجیب بود گفتند من نمىآیم این نمىآیم ایشان گفتند اصلا آسمان بر سر آنها خراب شد عجب آقا سید محمدحسین از دست رفت آقا سید محمد حسین دیگر تمام شد شما من را براى چه مىخواهید پلو بخورید مجلستان را بگردانید براى این مىخواهید خدا خیرتان بدهد بروید اگر براى این مىخواهید که از حرفهاى من استفاده کنید چرا عمل نمىکنید من دارم حق را به تو نشان مىدهم لگد مىاندازید یعنى همین که ایشان گفت من نمىآیم آن من نمىآیم تمام شد یعنى نمىآیم و نمىآیم تمام شد گرچه تا آخر عمر باز به خاطر تکلیف گاه گاهى یک راههایى را باز مىکردند که رجوع کنند برگردند این کارها را ایشان مىکردند آدم لوطى منش بود این طور نبود که راههاى را باز مىکردند ولى دیگر حساب جدا شد دیگر مسئله جدا شد این رفتار بزرگان هست که انسان مىتواند کارش را رفتارش، را عملش، را فکرش، را فهمش را روى این زمینه پایه بگذارد و روى این حساب بیاورد جلو و به حساب جلو ببرد یک مسافرتى مىخواست برود با یک شخصى با چند تا بعد یک نفر در آن جمعیت بود
یکدفعه ایشان تا متوجه شد فلان شخص در آن جمعیت است باطل کردند لغو کردند مسافرت را بعد به یک نفر گفتند بعدا من چه مسافرتى بکنم با یک فردى که هر دقیقه به دقیقه مىخواهد چشم من به این بیافتد به این شخص مخالف و چیز این دیگر مسافرت نیست مسافرتى که بخواهم من انجام بدهم و هر روز و شب چشمم به همچنین آدمىبخواهد بیافتد براى چه من بلند شوم بروم قیافه این آقا را بروم ببینم لذا اصلا سفر زیارتیشان را کنسل کردند اصلا نرفتند بله دلیل ندارد آدم بلند شود با یک نفر برود مسافرت که آدم معاندى است آدم فلان است سفر نیست هى خاطرات هى خاطرات اینها که غیر از تولید خاطرات فاسده و اختشاش ذهن کار دیگرى انجام نمىدهند الحمدلله برکت اینها همین است این جور نفوس همین است حالا آدم بلند شود سفر زیارتى برود با اینها این که زیارت نمىشود کوفتش مىشود مگر مجبورى بروى نرو یک دفعه دیگر برو یک وقت که کسى نیست ایشان نمىرفتند ایشان خیلى مراعات این جهات را مىکردند خیلى من یک وقت گفته بودم به چیز اگر ما چشممان به اینها نیفتاده بود مثل مرحوم آقا و بزرگان و اینها چه جورى مىخواستیم در این دنیا زندگى کنیم با این هجوم شخصیتهاى مختلف و افکار مختلف و سلیقههاى مختلف اقلا خدا یک مواردى نشان ما دادى یک چندتایى نشان ما داد که ما بفهمیم که چه باید کرد خود ایشان هم مىفرمودند مىفرمودند اگر ملاقاتمان نبود با امثال مرحوم علامه طباطبایى و یکى دو سه نفرى که بودند معلوم نبود که ما بتوانیم با آن چه را که دیدیم در آن موقع بتوانیم به آن مسیرمان ادامه بدهیم علامه طباطبایى آمد و نشان داد که نه هستند افرادى هم که مىشود انسان اطمینان خاطر پیداکند.
پاورقی:
[۱] سوره طه( ۲۰) آیات ۱۲ و ۱۳
[۲] سوره طه( ۲۰) ذیل آیه ۱۰