جلسه ۳ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۳ درس فلسفه، کتاب اسفار ؛ هیچ کس از مواهب قران و ولایت اهل بیت بى نیاز نیست‏

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

جلسه سوم: هیچ کس از مواهب قران و ولایت اهل بیت بى نیاز نیست‏

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم‏

ثمَّ لما کانت العلوم متشعِّبه «از آنجایى که علوم گوناگونند و داراى شعب و اقسام متفاوتى هستند» وفنون الإدراکات متکثّره «و اقسام ادراکات، متکثّر هستند» ادراک، یک جهت وحدتى ندارد، ادراکات بسیار است و این همه علومى که مشاهده مى‏شود به خاطر این است که اینها داراى تکثّر هستند والإحاطه بجملتها متعذّره أو متعسّره «و اینکه ما به همه این علوم و ادراکات احاطه پیدا کنیم یا ممتنع است یا اینکه در نهایت إشکال و تعسّر است» ولذلک تشعّبت فیه الهمم‏ «و براى همین جهت که احاطه بر همه اینها متعسّر است همّت‏ها متشعّب شده است» «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ[۱]» شما مى‏بینید که هر کسى دنبال یک علم رفته و هر کسى به دنبال یک نوع از ادراکات حرکت کرده و مختلف شده است گروهى این، گروهى آن پسندند. کما تفنّنت فى الصنائع قدم أهل العالم‏ «همان‏طورى که در صنعت‏ها قَدم اهل عالم متشعّب شده است و در صنایع هم مختلف هستند در علوم هم مختلف هستند»، همان‏طورى که یکى نجّار مى‏شود و از نجّارى خوشش مى‏آید یکى آهنگر مى‏شود و یکى قالیباف‏ مى‏شود. همین‏طور در سایر علوم، هر کس بر اساس دواعى که دارد، یک علمى را بر مى‏گزیند. در واقع همه آنها، صنعت هستند نه اینکه فکر کنید علم طبّ و علم هندسه و علم ریاضیات- حالا ریاضیات یک کمى از بقیه بهتر است- اینها علوم هستند؟ نه! اینها همه صنایعى هستند براى اینکه دنیا و بدن و جسم را متحوّل کنند و عوارضى را بر او عارض کنند. پس در واقع اینها همه صنایعى هستند که اسم علم بر آنها گذاشته شده است. فافترقت العلماء زمرا «علماءِ هر گروهى راهى را برگزیدند و متفرّق و جدا و دسته دسته شدند» وتقطّعوا أمرهم بینهم زبرًا «امر اینها، بینشان تکه تکه شد» و وحدت در کلمه، در اینها وجود ندارد، هر گروهى براى خودش راهى را برمى‏گزیند و مسیرى را انتخاب مى‏کند. بین معقول و منقول و فروع و أصول‏ «بعضى معقول را گرفتند، بعضى‏ها به دنبال منقول رفتند، بعضى‏ها به دنبال فروع رفتند، بعضى‏ها به دنبال اصول حرکت کردند» فهمّه نحوٍ، نحوٌ و صرفٌ و أحکامٌ‏ «یکى حرکت و همتش به طرف نحو و صرف و احکام است»، یعنى احکام سیارات و نجوم و امثال ذلک‏ وهمّه نحوٍ، فقه و رجال و کلام‏ «بعضى‏ها هم به طرف فقه و رجال و کلام و امثال ذلک حرکت کردند» وقتى مى‏بینیم که این علوم با هم متفاوت هستند پس ما چه علمى را برمى‏گزینیم؟

نقل اشکال به ملاصدرا در تألیف اسفار و جواب آن‏

اینجا شما متوجّه مى‏شوید، افرادى که به مرحوم صدرالمتألّهین در این فقره از کلامش اشکال وارد کرده ‏اند که:

من مدّتى از عمر خود را صرف مزاوله با کلمات حکماء کردم و تحقیقات و تدقیقاتى را در کلمات و آراء و انظار آنها به کار بردم به طائلى نرسیدم لذا برگشتم و بار خودم را، در درگاه ولایت و ائمه قرار دادم.

با توجّه به اینها چطور خود مرحوم صدرالمتألّهین دارد الآن این حرف‏ها را مى‏زند؟! چطور ایشان مى‏گوید که اینهایى که دنبال فقه و احکام و رجال و نحو،

رفتند، اینها همّتى و طَرْفى نبستند؟! و چطور یک شخص خودش از حکمت انتقاد مى‏کند ولى نُه جلد اسفار مى‏نویسد؟! این تناقض نیست؟! اگر شما دارید از حکمت انتقاد مى‏کنید! پس چرا مى‏نویسید؟ اگر این مقدمه را اول کتابتان نوشتید، پس چرا بقیه کتاب را مى‏نویسید و اگر شما مى‏گوئید که من این مطالب را که در اینجا مى‏خواهم بیاورم مطالب حقیقى است، پس چرا خودتان در اینجا ردّ مى‏کنید و مى‏گویید که من به دنبال مسائل حکماء رفتم و طَرفى نبستم؟ اگر مطالب، مطالب غیر حقیقى است. پس چرا دارید مى‏نویسید؟ این کتاب خودش جزو کتب ضلال است! جواب این است که ایشان (مرحوم ملاصدرا) مى‏گوید:

من این حکمت را بالاترین مرتبه علمى مى‏دانم براى کسى که بخواهد نردبان تجرّد و وصول به معرفتِ حقیقت وجود که همان ربّ الأرباب و خداوند متعال است را پیدا کند. البته بدون اتصال به مقام ولایت نتیجه‏اى ندارد.

چطور اینکه غَور کردن در کلمات حکماء گذشته، و دیدن آراء آنها، نتیجه‏اى براى انسان ندارد. اما این حکمتى که من الآن دارم مى‏نویسم این، بالاترین کتاب است و این را من، با شرع و عرفان وِفق داده‏ام.

خلاصه یک کتابى نوشتم به نام کتاب سلوک، کتابى که از نقطه نظر سلوکِ فکرى این کتاب و این علوم مى‏تواند انسان را به معرفت برساند. واقعاً هم همین‏طور است، واقعاً اسفار از این نقطه نظر بى‏نظیر است.

و خداوند به مرحوم صدرالمتألّهین خیر دهد. واقعاً مخلصانه آمد و تمام فحش‏ها و تهمت‏ها و بد و بیراه‏ها و بدعت‏ها را به خودش خرید و به این حرف‏ها توجّهى نکرد. چه‏طور اینکه مى‏گوید: ما را مسخره کردند، اهل بدعت و ضلالت خواندند. ما نتوانستیم کارى انجام بدهیم و در به در شدیم.

تمام اینها براى این است که یک مشت آدم‏هاى نفهم و جاهل به جاى اینکه بیایند بهتر فکر کنند، اینها مانع افراد، براى رسیدن به مطلب و رسیدن به علم‏ مى‏شوند. این نوع آدم‏ها کارشان این است که مانع بشوند و با شبهاتى که یضحک به الثکلى است نگذارند کسى به هدف و علمى برسد.

بنابراین اگر حکمت و عرفان به درد نمى‏خورد و خود ملّاصدرا آمده و گفته است که ما بارمان را به درگاه ائمه انداختیم، پس چرا خودش اسفار را نوشته است؟ اگر اسفار را نوشته به خاطر دفع دخل مقدّر یا از باب دفع اشکال، پس اینکه مى‏گوید بالاترین علم، علوم عقلیه محضه‏اى است که آن هم علم به خداست چه مى‏شود؟ اینها با هم تناقض دارند. بلکه باید مى‏گفت: به این حرف‏هایى که من مى‏زنم اعتقاد پیدا نکنید، اینها همه بیهوده است، اینها را فقط گفتم از باب اینکه اگر با معاندین روبرو مى‏شوید بتوانید جواب بدهید و دیگر نمى‏گفت که بالاترین علم و دقیق‏ترین علم و عالى‏ترین علم، علوم عقلیه محضه‏اى است که هیچ جنبه توجّه به خلقى در آنها نیست.

حتى اگر به علم فقه هم بنگرید مى‏بینید که علم فقه جنبه فعلى و جوارحى دارد. یک قسمى از فقه مربوط به عبادات است که عبارت است از صوم که آن فقط جنبه روحى دارد و جنبه روحى آن بر جنبه ظاهرى او غلبه دارد. هر علمى که نگاه کنید یک جهت تعلّقِ به خلقى در آن هست مانند طبابت که همه‏اش براى جوارح انسان است و یا من‏باب مثال علوم هندسه و امثال ذلک که براى ساختن بنا و آجر و گچ و سیمان و از این نوع مسائل است. تمام اینها در این زمینه هست.

تنها علمى که با نفس و ارتقاء نفس کار دارد، علم فلسفه محضه و عقلیّه محضه است‏

ولى تنها علمى که با نفس و با ارتقاء نفس کار دارد فلسفه محضه و عقلیه محضه است که اصلًا با بدن کارى ندارد. مباحث آن فقط وجود، معرفت وجود، عوارض وجود، صفات وجود، و اینکه برگشت صفات وجود، به صفات جلالیه و جمالیه حقّ است و برگشت صفات وجود به علم و حیات و قدرت و شناخت ذات پروردگار به کُنهِهِ است.

این علم هیچ جنبه توجّه به خلقى ندارد فقط جنبه ربطى و جنبه ارتباط با بالا در او هست.

۳۵۴۴۵ گلشن اسرار : شرحى بر الحکمه المتعالیه فى الأسفار العقلیه الأربعه، ص: ۶۳

لذا روشن مى‏شود بر آنهایى که اشکال مى‏گیرند و اعتراض مى‏کنند و مى‏گویند: «رفتن در آراء آنها بدون ولایت و بدون اتصال به مقام ولایت، اشتباه است».

آن فیلسوف و حکیمى که دستش از ولایت کوتاه باشد با حیوان هیچ فرقى ندارد

” ما هم همین حرف را مى‏زنیم، آن فیلسوف و حکیمى که دستش از ولایت کوتاه باشد با حیوان هیچ فرقى نمى‏کند و هیچ تفاوتى ندارد.”

تمام آنچه را که ما به دست مى‏آوریم در سایه ولایت و زیر سایه امام علیه‏السّلام است و بدون توجّه به ولایت و بدون توجّه به امام و بدون استنار از نورِ مقام ولایت، تمام اینها هباءً منثوراً است. چطور اینکه فقه هم همین‏طور است؛ این همه فقهاى بى‏دین و لامذهبى که آمدند و بر علیه فقه، چه‏ها کردند مگر فقیه نبودند؟ یحیى بن اکثم مگر چه کسى بود؟! دستش از ولایت کوتاه بود. شریح قاضى مگر چه کسى بود؟ مگر فقیه نبود، ولى دستش از ولایت کوتاه بود. حال، شما فقط فلسفه را مى‏بینید. اگر صحبتِ کوتاه بودن دست از ولایت است این مسأله شامل همه فنون و همه صنایع و همه علوم و همه طرق و همه راه‏ها خواهد شد و اگر نه صبحتِ اتصَال به مقام ولایت است آیا فقه، شما را به معرفت الله مى‏رساند؟! آیا استدلال بر اینکه با ثلاثه احجار، و یا با یک حجر ذوالأطراف مى‏شود استنجاء نمود، انسان را به معرفت الله و معرفت صفات جمال و جلال مى‏رساند؟ آیا اینکه بیع عبد آبق حلال است و بلااشکال، انسان را به این مسائل مى‏رساند؟

به وسیله فلسفه کشف صفات جمالیّه و جلالیّه مى‏شود

اگر چه یک مسائلى همچون بحث از نماز و روزه براى انسان نورانیت مى‏آورد امّا اینها براى انسان کشف صفات جمالیه و جلالیه نمى‏کند. پس در ناحیه فکر و در ناحیه تعقّل لازم است که انسان این مسائل و این علوم را بداند و به اینها اعتقاد داشته باشد. نه اینکه اعتقاد به اینها تقلیدى باشد. معتقد باشد به اینکه وقتى که خداوند متعال مى‏فرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏[۲]» علم، یک حقیقت‏ است و مجاز نیست. «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ‏[۳]» اولواالألباب، یک حقیقتند.

«أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏[۴]» امر به تعقل، یک حقیقت است. خداوند که نمى‏آید به طور مجاز بگوید فعلًا «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» را بگوییم بعد که دستتان به فقه رسید براى شما درستش مى‏کنیم. خداوند که شعر نمى‏گوید، تعقّل در همه مطالب‏ «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ‏[۵]» تمام اینها حقیقت است‏ «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا[۶]» که از این راه، ما به برهان صدّیقین مى‏رسیم! برهان نظم، یک حقیقت است که در این آیه بیان شده است. منتهى همان‏طورى که قرآن براى همه افراد آمده است ما نمى‏توانیم یک دسته‏اى را جداى از دسته دیگر بگیریم و ما نمى‏توانیم یک عده را، مستفید از قرآن و عده دیگر را، غنى از حقایق قرآن بدانیم. لذا در خود آیات و در خود استدلال‏ها، بر حسب هر مرتبه‏اى تفاوت دارد. «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» براى آن پیرزن برهان است و براى یک حکیم متألّه و متوغّل در علوم الهى هم، برهان است و هیچ فرقى نمى‏کند.

از آن چرخه که گرداند زن پیر قیاس چرخ گردنده از آن گیر[۷]

این برهان است. «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏[۸]»- که در اینجا دلالت بر وحدت حقّه حقیقیه و قاعده بسیط الحقیقه کل الأشیاء مى‏کند- این‏ هم برهان است؛ امّا آیا آن پیرزن معناى‏ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ» را مى‏داند؟ یا به صِرف اینکه، اوّل که کسى نبوده، آخر هم هیچکس نخواهد بود؛ فقط به این مقدار درک مى‏کند براى او این‏مقدار برهان است و براى آن حکیم متألّهى که معناى آیه‏ «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[۹]» دلالت مى‏کند بر تقدّم جنبه عِلّى بر خود معلول، از ناحیه ذات خود معلول، این هم برهان است.

هیچ کس از مواهب قرآن و اهل بیت و ولایت آنها بى نیاز نیست‏

هیچ‏کس از مواهب قرآن و مواهب اهل بیت، و ولایت اهل بیت بى‏نیاز نیست. این‏طور نیست که کسى بالا برود و بى‏نیاز باشد؛ بلکه افرادى که رجوع مى‏کنند و در مطالب حقّه الهیه توغّل مى‏کنند احتیاج آنها به ولایت، میلیاردها برابر بیشتر از آن افراد عادى است. آن فرد عادى غیر از بهشت و جهنم و گلابى و سیب و حورالعین، چیزى نمى‏فهمد، او مقام جلال و جمال خدا را نفهمیده است، او مقام عجز و نیاز و فقر بنده را اصلًا احساس نکرده، و از این مسائل چیزى نفهمیده است. اینجاست که ما به ائمه علیهم السّلام و ولایت نیاز داریم. آن افراد چیزى نمى‏دانند، یک نمازى مى‏خوانند و بعد هم، اطفاء شهوت مى‏کنند، صبح حمام مى‏روند، بعد هم بلند مى‏شوند سرکارشان مى‏روند و بیلشان را مى‏زنند کار دیگرى انجام نمى‏دهند.

” لذا نه تنها، این فلسفه انسان را از اتصال و استمساک به مقام ولایت جدا نمى‏کند، بلکه فلسفه و حکمت الهى انسان را بیشتر وابسته مى‏کند و فناء و احتیاج و فقر خودش را بیشتر به او مى‏نمایاند و نشان مى‏دهد.”

تمام مطالب فلسفه همه حکایت از این معنا مى‏کند، امّا صحبت در این است که انسان چه نحوه بتواند استفاده کند. لذا واقعاً بى‏انصافى است که بعضى مى‏گویند: مرحوم صدرالمتألّهین، خودش طَرْفى از این مطالب نبسته است. اگر طرفى نبسته پس چرا اسفار را نوشت؟ پس چرا گفت فقط علوم عقلیه محضه و علم بالله و صفات ملائکه و کیفیت نزول کتب و ارسال رسل مفید است، و غیر از اینها در مرتبه متأخّرى قرار دارند.

فالواجب على العاقل‏ «آنچه که واجب بر عاقل است» أن یتوجّه بشراشره‏ «اینکه متوجّه بشود به تمام شراشر وجود خودش»، یعنى به تمام حیثیات وجود خودش، همّتش، اراده‏اش، قوایش، متوجّه شود إلى الإشتغال بالأهم‏ «سراغ أهمّ برود و ببیند أهمّ چیست» والحزم له أن یکبّ طول عمره على ما الاختصاص لتکمیل ذاته فیه أتم‏ «واجب است براى عاقل و لازم است براى عاقل اینکه در تمام طول عمرش خودش را وقف کند و قرار بدهد بر آنچه که اختصاصِ براى تکمیل ذاتش، در او اتمّ است»، یعنى اگر در او، وقتش را بگذارد به تمامیت بیشتر و بالاترى مى‏رسد.

اشکال مرحوم قاضى به مرحوم آشیخ محمدحسین کمپانى در تدقیق زیاد در علم اصول‏

مرحوم قاضى یکى از اشکالاتى که به مرحوم کمپانى مى‏گرفتند این بود که مى‏گفتند: مرحوم کمپانى مرد خیلى خوبى است، زاهد است، سالک است، عابد است، ایشان از این نقطه نظر کم نظیر است. سجده‏هاى یونسیه شش ساعته ایشان، تهجّد ایشان، واقعاً آن نورانیت ایشان، مرحوم آشیخ محمّد حسین واقعاً مرد بزرگى بوده، ولى مرحوم قاضى مى‏گفتند آخر این همه تدقیق در اصول، چه فایده‏اى دارد؟ ایشان مى‏فرمودند: آیا بهتر نیست که به جاى این همه تحقیقاتى که مى‏خواهید راجع به این مسائل بکنید، و فکرى که خدا داده، و فردا مى‏خواهد از شما بگیرد را در امور مهمترى صرف نمائید؟.

چقدر فرق است که یک فیلسوف قدم در عرفان بگذارد یا یک آقاى شاغل و تاجر، قدم در سلوک بگذارد، او از صفات جمالیه و جلالیه خدا، چه مى‏فهمد؟ او از فقر و نیاز انسان به مبدأ چه مى‏فهمد؟ او از ارتباطِ جنبه ربطى بین علّت و معلول اصلًا چه مى‏فهمد؟ و او در تجلّى اسماء و صفات در مظاهر کلیه و مظاهر جزئیه، چه ادراک مى‏کند؟ هیچ! آقا دستور بدهید، صبح بلند شویم، ذکرمان را بگوئیم و بعد دوباره بگیریم بخوابیم.

 

علّامه طهرانى: تضلّع وجامعیت سالکى که واجد علوم عقلى است بیشتر ازدیگران است‏

” این همه اهتمامى که مرحوم آقا داشتند اینکه افرادى که مستعد هستند واجد این علوم عقلیه یا نقلیه بشوند براى همین است. مرحوم آقا بارها به خود من فرمودند: آن تَضَلُّع و جامعیت، براى سالکى که واجد این علوم باشد و قدم در راه بگذارد، بسیار بیش از آن کسى است که بدون این علوم بخواهد قدم در این راه بگذارد. این از اوّل با خودش چراغ برداشته است.”

لذا در خیلى از موارد مى‏بینیم همین‏ها بدون استاد، راهنما هستند، یعنى وقتى که انسان با استاد ارتباط ندارد، در بعضى از موارد و مشاکل مى‏بینیم مى‏آیند، راهنمایى مى‏کنند و راه را به انسان نشان مى‏دهند. آقاى انصارى هم، همین را مى‏فرمودند.

مرحوم حداد مى‏فرمودند: سالکى که واجد این علوم باشد عجیب مى‏شود، عجیب‏

خود من از آقاى حداد شنیدم، نه یک دفعه، بلکه دو دفعه یا سه دفعه من شنیدم که اى فلانى، در این درس‏ها، اتقان کن، اتقان کن. گفتند: سالکى که با این علوم برود عجیب مى‏شود، عجیب مى‏شود، یعنى با این علوم بخواهد حرکت کند عجیب مى‏شود.

” و این فقط مسأله ارشاد خلق و هدایت نیست، اوّل منفعتش، به خود شخص برمى‏گردد و بعد به دیگران.

اگر شراب خورى جرعه‏اى فشان بر خاک‏ از آن گناه که نفعش رسد به غیر چه باک‏[۱۰]

تا یک نصیبى به بقیه برسد. تمام آنچه را که پیغمبر رفته و به دست آورده است، آنها همه اول به خودش رسیده است و بعد از طفیل وجودش بقیه هم، مستفیض شده‏اند.”

بعد ما حصل له من سائر العلوم و المعارف بقدر الحاجه إلیها فى المعاش و المعاد «البته بعد از اینکه یک مقدارى از سایر علوم و معارف هم به قدر حاجت در معاش و معاد تحصیل کند.» لذا مرحوم ملّاصدرا مى‏گویند: آنقدر در مسائل دیگر، غَوص‏کردن و غَور کردن لازم نیست.

 

بیان اعلمیّت توسط مرحوم علّامه طهرانى رضوان الله علیه‏

یک دفعه یادم هست، مرحوم آقا یک شخصى را به مرحوم علّامه طباطبایى ارجاع داده بودند. بعد در او، شک پیدا شده بود. مى‏گفت آقا، شما احراز أعلمیت ایشان را مى‏کنید؟ مرحوم آقا فرمودند: منظور از أعلمیت چیست؟ اگر منظور از أعلمیت آن تدقیقات خیلى دقیق و علمى است که امثال حاج محمّد حسین کمپانى و آقا ضیاء عراقى گذراندند؟ بله، ایشان [مرحوم علّامه طباطبائى‏] هم اگر بخواهد فکرش را وارد در این مسائل بکند کم از بقیه نمى‏آورد. منتهى الآن دیگر مسیرش و رشته‏اش افتاده در بحث فلسفه و تفسیر، شما مرحوم آقا سید محمّد کاظم یزدى را فقیه مى‏دانید یا نمى‏دانید؟ خود آقا سید محمّد کاظم یزدى، آیا ایشان از نقطه نظر تدقیقات اصولى مثل آخوند و کمپانى و … بودند در عین حال که خیلى‏ها او را از نقطه نظر فقهى بر آنها ترجیح مى‏دهند. مرحوم علّامه هم همین طور هستند.

خیلى این تشکیکات، تشکیکات سستى است. آقاجان، کدام پیغمبرى آمد یک همچنین اصولى را به ابن مسعود و سلمان و عمّار ارائه داده است؟ آیا پیغمبر فرمود که: تمسک به عام در شبهه مصداقیه، اجمالى و مفهومى؟! ابن مسعود مى‏گوید چى؟ تمسک به عام، عام چیست؟ شبهه مصداقیه‏اش چیست؟ یعنى واقعاً اگر پیامبر در حوزه مى‏آمد آیا مى‏گفت این‏طور درس بخوانید؟ آقا مى‏فرمودند: به همین مذاق عرفى، انجام بدهید و جلو بروید و انسان باید کارهاى دیگرش را انجام بدهد.

از هر علمى به مقدار حاجت باید فرا گرفت نه بیشتر

بعد آقا به او مى‏فرمودند که آنچه که شما به دنبالش هستید این نیست. شما دارید به دنبال حقیقت مطلب و واقعیت آن مى‏گردید. تحقیقات آقا ضیاء که به درد نماز شما نمى‏خورد، آن به درد مجلس بحث مى‏خورد. الآن شما خودتان قریب الإجتهاد هستید، شما خودتان اهل علم هستید، شما دیگر باید به مسائل عملى بپردازید.

لذا مى‏گویند: انسان به مقدار حاجت باید بخواند.

والخلاص عمّا یَعوقه عن الوصول إلى منزل الرشاد و یوم المیعاد «و خلاص‏ بشود از آنچه که عایق مى‏شود از اینکه به منزل ارشاد و یوم میعاد برسد» وذلک هو ما یختص من العلوم‏ «این، آن مقدارى از علوم است که اختصاص دارد» بتکمیل احدى قوّتیه اللتّین‏ «به تکمیل یکى از دو قوه‏اى که» هما جهه ذاته و وجهه إلى الحق، و جهه إضافته و وجهه إلى الخلق‏ «یکى جهت اتصال انسان به پروردگار است، و یکى جهتِ ارتباط انسان به عالم خلق و بدن و اعمال و جوارح اوست» از این دو نقطه نظر، انسان باید یک علومى را فرا بگیرد که به بدن و معاش و معادِ او سر و کار دارد تا از این زندگى دنیا نماند و همین‏طور در اعمال روزمره‏اش دچار اشتباه نشود. معامله‏اش باطل نشود و کارهایى که انجام مى‏دهد حرام نشود. لذا شما مى‏بینید که خیلى از فلاسفه اصلًا نسبت به مسائل فقهى تحقیقات نداشتند.

” ما مى‏گوییم که انسان در این علومِ دینى بالأخره نباید زمام امرش را به دست شخص دیگرى بدهد و خودش باید بداند که امام علیه السّلام چه فرموده است.

امام وقتى که در مقام هدایت و ارشاد هست ما باید پایمان را جاى پاى امام علیه السّلام بگذاریم. امام هم که فقط معارف الهیه محضه نگفته‏اند، شریعت را هم گفته‏اند اعمال نماز و اعمال حج را گفته‏اند اخلاقیات و توحید و اجتماعیات، و همه چیزها را گفته‏ اند.

لذا به اعتقاد حقیر فقیر سراپا تقصیر، یک طلبه باید تمام کلماتى که ائمه علیهم السّلام از پیغمبر اکرم تا حضرت بقیه الله فرموده‏اند را بداند.

باید بداند که پیغمبر در فلان جنگ به آن شخص، چه چیزى گفتند؟ حتى یک کلمه، همین یک کلمه را من الآن باید بدانم، اگر ندانم به همین مقدار ناقص هستم. حال مسائل فقهى که به جاى خود. امام صادق علیه السّلام با فلان شخص از موالیان خودشان، در فلان جا حرکت مى‏کردند. به درختى تکیه دادند و حضرت، مثلًا این جمله را به او گفتند. چرا ما نباید این را بدانیم؟ آیا کلام حضرت حکمت‏ است یا نه؟ نور است یا نه؟ واقعیت است یا نه؟ اگر ما ندانیم پس چه کسى باید بداند؟

مطالعه حداقل یک دوره بحارالأنوار براى هر فردى، از الزم لوازم است‏

لذا مطالعه حداقل یک دوره بحار، براى هر فرد از الزم لوازم است، بقیه‏اش بماند، بقیه مسائل اخلاقى و حکمى و … بماند.

پس ببینید ما الآن چقدر از این معارف دور هستیم. آن وقت ما مى‏توانیم با توجّه به آنها [معارف حکمى‏] و توجّه به اینها [علوم فقه و شریعت‏] یک مکتب جامعى به عنوان معارف الهیه تحویل بدهیم.

اگر شما از یک شخصى تقلید بکنید که در مبانى فکرى خودش دارد عوضى مى‏رود و یک عالِم ظاهرى است. واى به حالتان که از قافله [معرفت‏] چقدر عقب افتاده‏اید. تقلید که نمى‏شود شوخى باشد، اگر هم نمى‏خواهیم تقلید کنیم مى‏بایست خود ما بدانیم که امام علیه السّلام چه گفته‏اند و امام علیه السّلام در این قضیه، نظرشان چیست؟

انسان بر اثر اتّصال به غیب مى‏تواند به حقیقت دین برسد

با توجّه به آن شامه فقهى و شم الفقاهه‏اى که انسان بر اثر مرور و اتصال به غیب، پیدا مى‏کند مى‏تواند به وسیله آن، به حقیقت دین برسد. گر چه تمام عالَم، در طرف مقابل بایستند و همه یک نظر بدهند.”

شریح قاضى آمد فتوا داد، چون بر علیه حکومت قیام کردن حرام است و این حکومت، حکومت حقّه است. حضرت یزید بن معاویه ایشان خلیفه پیغمبرند، هر کسى بر علیه این حکومت قیام کند مرتد است و مرتد هم خونش هدر است و دفعش واجب است و لذا امام حسین علیه السّلام را به شهادت رساندند. این، همین فقه است که هر روز به یک صورت در مى‏آید و به یک وجهه دیگر، با آن بازى مى‏کنند.

وتلک هى النظریه التّى بحسب حاقّ جوهر ذاته‏ «این رفتن و رسیدن به اشتغال اهمّ، و از جهت آن قوه‏اى که، آن قوه جهت ذاتش به سمت حق است،

همان نظریه‏اى است که به حسب حاقّ جوهر ذاتش است» آن، جهتى است که به حسب جوهر ذات خودش در او محقّق است و در او وجود دارد، یعنى آن جهت حاقّ جوهر ذات خودش آن است که موجب مى‏شود یک حقیقتى در او تجلّى پیدا کند که همان جنبه، جهت وجهى باشد. من دون شرکه الإضافه إلى الجسم و إنفعالاته‏ «ولى آن در اضافه به جسم و انفعالاتش شریک نیست،» آن فقط جنبه ربوبى اوست. نفس است که تعلّق به بدن دارد ولى روح انسان شرکتى بر جسم ندارد و اضافه به جسم در آنجا نیست. آن دیگر جنبه تجرّد و جوهرى نفس است. آن فقط اتصال به پروردگار دارد و انسان باید به آن برسد. وما من علم غیر الحکمه الإلهیّه و المعارف الربانیّه «هیچ علمى نیست غیر از حکمت الهیه و معارف ربّانیه» إلا و الاحتیاج إلیه بمدخلیه الجسم و قواه‏ «مگر اینکه احتیاج او به واسطه مدخلیت جسم و قواى جسم اوست»، جسم، در هر علمى یک مدخلیتى دارد. حتى در فقه هم، جسم مدخلیت دارد. رجال، چه کسانى هستند؟ حسن، حسین و امثال ذلک، جسم در آن مدخلیت دارد.

جسم، در طبّ هم مدخلیت دارد. هر چه که شما تصوّر کنید جسم یک مدخلیتى در آن دارد.

ومزاوله البدن و هواه‏ «و مزاوله بدن و هواى بدن یعنى ارتباط با بدن و هواى بدن» ولیس من العلوم ما یتکفّل بتکمیل جوهر الذّات الإنسیّه «علمى از علوم نیست که آن علم متکفّل شود بر اینکه جوهر ذات انسان، کامل بشود» وإزاله مثالبها و مساویها «و آن بدى‏ها و پلیدى‏ها از جوهر ذات انسان، ازاله پیدا کند» حین انقطاعها عن الدنیا و ما فیها «موقعى که از دنیا و ما فیها منقطع مى‏شود» دیگر آن مَثالب و مَساوى، با انسان نباشد. والرجوع إلى حاقّ حقیقتها «و به حاقّ حقیقت خودش رجوع کند» که عبارت است از همان ارتباط با پروردگار و همنشینى با پروردگار والإقبال بالکلّیه إلى باریها و منشئها و موجدها و معطیها «و به تمام وجودش به پروردگار خودش و منشى‏ء خودش اقبال کند، آن که ایجاد کرده و موجد خودش و معطى خودش هست»، هیچ علمى نیست، إلّا العلوم العقلیّه المحضه «فقط علوم عقلیه‏اى که محض هستند و هیچ جنبه تقلیدى در آنها راه ندارد» وهى العلم بالله و صفاته و ملائکته و کتبه و رسله‏ «و آن علم بالله و صفات خداوند و ملائکه و کتب و رسلش مى‏باشد» وکیفیه صدور الأشیاء منه على الوجه الأکمل و النظام الأفضل و کیفیه عنایته و علمه بها و تدبیره إیاها «و کیفیت صدور اشیاء از پروردگار متعال بر وجه اکمل، که چطور بر وجه اکمل و نظام افضل نازل شده است. آن نظامى که بالاتر است و کیفیت عنایت پروردگار است. و علم پروردگار به این اشیاء است و تدبیر پروردگار، مَر اشیاء را هست» بلاخلل و قصور و آفه و فتور و علم النفس وطریقها إلى الآخره و إتصالها بالملاء الأعلى و افتراقها عن وثاقها و بُعدها عن الهیولى‏ «بدون خلل و بدون قصور و بدون آفت و بدون سستى و فتور، و علم نفس و طریق آن نفس، به آخرت و اتصال نفس به مَلاء اعلى و جدا بودن نفس از اتصالش و بُعدش از هیولاء که عبارت از بدن است» إذ بها یَتِمُّ لها الانطلاق عن مضائق الإمکان‏ «به واسطه این علوم است که براى نفس جدا شدن از تنگناهاى امکان تمام مى‏شود» چون ممکن هستیم‏ والنجاه عن طوارق الحدثان‏ «و نجات پیدا کند از آنچه را که براى انسان از نوائب و ناراحتى‏ها مى‏آید» والانغماس فى بحار الملکوت‏ «و در دریاهاى ملکوت فرو برود» والانتظام فى سلک سکّان الجبروت‏ «و منتظم بشود و همراه و همگام بشود در سلک سکّان جبروت، آنهایى که در جبروت ساکنند» فیتخلص عن أسر الشهوات‏ «پس از اسارت شهوات بیرون بیاید» والتقلّب فى خبط العشوات‏ «از گردش در اشتباهات و تاریکى‏ها نجات پیدا کند» والانفعال عن آثار الحرکات‏ «و از حرکاتى که پیدا مى‏شود، بالا و پایین‏هایى که پیدا مى‏شود منفعل نشود»، روزگار بالا و پایین دارد. این شخص منفعل نشود و داراى نفس مطمئنه باشد و دچار تزلزل نشود وقبول تحکّم دورات السماوات‏ «از تحکّم دورات السماوات بیرون بیاید» فرض کنید که حالا آسمان و زمین بر چه منوال مى‏گردد.

من یک وقتى منزل یکى از آقایان معروف طهران بودم، پسر این آقا در یکى از ادارات بود. من دیدم خیلى ناراحت است. همان ایامى بود که مى‏گفتند فلان وزیر مى‏خواهد عوض شود و این آقا، چون با وزیر رفیق بود پسر ایشان هم فلان پست را داشت و این آقا ناراحت بود، دستش را روى دستش مى‏زد و مى‏گفت: نمى‏دانم براى فلانى چکار کنم؟ مى‏گویند وزیر مى‏خواهد عوض بشود این شغلش را از دست مى‏دهد. این آقایى که شصت و پنج، هفتاد سال سنش است. شما نگاه کنید به خاطر اینکه مى‏خواهد وزیر عوض شود، این آقا هم منقلب مى‏شود. بالا مى‏رود و پایین مى‏آید. جالب اینجاست که اینها رهبران و زمامداران هدایت خلق هستند! اینها همان‏هایى هستند که مى‏گویند توکل بر خدا کنید، توکل بر خدا داشته باشید، خداى تعالى رازق است، خداى تعالى کافل است. آنگاه با عوض شدن یک وزیر ناراحت است. چرا؟ چون شغلش را فلانى از دست مى‏دهد.

وأمّا ما وراءها «امّا آن چیزى که ماوراء این است»، این علوم عقلیه محض است‏ فإن کان وسیله إلیها «اگر وسیله باشد» فهو نافع لأجلها [ «پس برایش نافع و سودمند است به خاطر وسیله بودن»] وإن لم یکن وسیله إلیها «اگر وسیله نباشد».

” فقه هم همین‏طور است، فقه هم آن مقدارى که مربوط به عبادات و تزکیه است باز هم وسیله است.”

کالنحو واللغه والشعر «مثل نحو و لغت و شعر» وأنواع العلوم فهى حِرَف و صناعات‏ «مانند نجوم و ریاضیات و امثالهم اینها حِرَف هستند، حرفه ‏اند، صنعتند»،

 

همانند نجّارى مى‏ماند کباقى الحرف و الملکات‏ «مثل ملکات، خطاطى و حِرَف»، اینها هم همین‏طور هستند فلانى شاعر است و یا نحوى است، بحث مى‏کند که فرّاء چه گفته است و یا بصریین قائل به این مطلبند، کوفیین قائل به آن مطلبند، اینها شعر و لغت است. لذا افرادى که در این زمینه مى‏آیند، مثلًا: یک نفر که نحوش خوب است اصلًا هیچ کس را قبول ندارد، اصلًا خیال مى‏کند همه دنیا، نحو شده است. حالا دو تا شعر فرزدق و سه تا شعر لبید و چهار تا شعر فلانى را حفظ کردید، آخرش به کجا مى‏رسید؟ خیال مى‏کند فقط نحو است، یا آن کس که لغت را بلد است، مشترکات لفظى در لغات و کنایات و موارد استعاره و غیره را بلد است، تمام شد. آسمان و زمین به هم دوخته شد که این آقا، لغت را بلد است. حالا بر فرض که یک المنجد هم حفظ کردى ثم ماذا، و امثال ذلک. این مربوط به فکر و قواى عقلانى است، حالا ما چرا احتیاج به عمل داریم؟ وأما الحاجه إلى العمل و العباده القلبیّه و البدنیّه، فلطهاره النفس و زکائها «و اما احتیاج به عمل یا عبادات قلبیه و بدنیه، این براى طهارت نفس است، همه براى تصفیه نفس است.»

علوم عقلیّه محض، همراه با عبادات قلبیّه و بدنیّه و …، انسان را به کمال مى‏رسانند

” خیال نکنید ما آمدیم گفتیم: نیازِ ما فقط به علوم عقلیه محض است، این فقط بالاترین علم است و ما احتیاج به چیز دیگرى نداریم، نه! ما براى تزکیه روح نیاز به عبادات قلبیه و بدنیه، مجاهدات و ریاضیات شرعیه داریم. اینها به جاى خود محفوظ، آن هم به جاى خود محفوظ، و این هر دو مکمل هم هستند.”

بالاوضاع الشرعیّه و الریاضات البدنیّه «به قوانین شرعى و ریاضات بدنیه است»، چرا ما باید به بدن ریاضت بدهیم؟ این نفس سرکش‏ لئلا تتمکن للنفس بسبب إشتغالها بالبدن و نزوعها إلى شهواته و شوقها إلى مقتضیاته‏ «چون حساب اشتغالات به بدن است و به سبب اینکه این نفس، به بدن مشغول است و به تن‏پرورى مى‏پردازد و میل به شهوات بدن و شوق این نفس به مقتضیات این بدن‏ است» هیئه انقهاریّه «یک هیئت انقهاریه و مغلوبیت براى نفس انسان، پیدا نشود» و نتواند سرش را بالا کند و ببیند که آن بالا، چه خبر است، للبدن و هواه‏ «یک هیئتى که مقهور بدن بشود این نفس دیگر در بند بدن بیفتد» وقتى کسى در ماده و امثال ماده برود، اصلًا همه فکر و ذکرش شکم است. و السلام.

نفس باید بدن را به طریق صحیح بکشاند نه به طریقى که بدن مى‏خواهد برود

فترسخ لها ملکه إنقیادیّه لمشتهاه‏ «براى نفس راسخ مى‏شود، یک ملکه‏اى انقیادیه که هر چه را که بدن اشتها دارد تأمین مى‏کند، یک ملکه که منقاد بدن است» وتمنعها إذا مات البدن عن لذّتها الخاصه بها من مجاوره المقربین‏ «و نفس را وقتى که بدن بمیرد از لذاتى که به او اختصاص دارد که مجاورت با مقربین است منع مى‏کند»، نمى‏گذارد که نفس به آنجا برسد ومشاهده الأمور الجمیله و أنوار القدسیین و لا یکون معها البدن فیلهیها «و دیگر در این‏صورت بدن با او نیست تا اینکه او را به لهو بیاندازد، اگر این کارها را نکند» کما کان قبل البدن ینسیها «بدن این را فراموش کرده بود»، بعد که بدن، نفس را، متوجّه خودش کرد حالا براى این که انسان این‏طور نشود و منقاد بدن نباشد و ملکه انقهاریه در او پیدا نشود، خداوند متعال امرِ به تشریع کرد که باید این بدن را ریاضت بدهید؛ باید بلند شوید و نصف شب نماز بخوانى، بروید یخ را بشکنید. باید از این مسائل بگذرید اگر نگذرید همین‏طور انسان در یک حالت خمودى مى‏ماند گر چه یک احساس‏هایى هم نسبت به آن طرف داشته باشد ولى رشد ندارد. مثل یک چیزى که سرکوفت بر آن بزنند، همین‏طور انسان در این صورت مى‏ماند. فصدر من الرحمه الإلهیّه «پس صادر شد از رحمت الهیه» که این رحمت الهیه، بود نه غضب. والشریعه الرحمانیّه الأمر بتطویع القوى الأمّاره للنفس المطمئنّه «امر شد اینکه قواى اماره را به طاعت خودت در بیاورى، براى نفسى که مطمئنّه است» به واسطه چه؟ بالشرائع الدینیّه «با احکام و شرایع دینى»، بر سر قواى اماره بزنید والسیاسات الإلهیّه «و با سیاسات الهیه شما این کار را انجام بدهید» ریاضه للجسد و هواه‏ براى چه؟ «به خاطر اینکه به جسد ریاضت بدهید» ومجاهده للنفس الآدمیّه مع أعداه من قواه‏ «و براى مجاهده با نفس آدمیه با دشمنانش از قواى این بدن، مجاهده براى نفس آدمى پیدا کند» لینخرط معها فى سلک التوجّه‏ «تا اینکه بدن، با نفس در سلک توجّه به جناب حق کوبیده بشود.» تا اینکه منخرط و متواضع شود، لِهْ شود و سرکش نباشد مثلًا مى‏خواهد براى عبادت برود بدن مى‏گوید پاهایم درد مى‏کند. لذا باید این بدن خودش را مقهور براى اراده نفس مطمئنّه بداند، نه اینکه هر طورى شد، آى اینجایم، آى آنجایم و باز بدارد و نگذارد که حرکت کند، خلاصه اینکه:

حافظ- رحمه الله علیه- مى‏فرماید:

نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست‏ عاشقى شیوه رندان بلاکش باشد[۱۱]

” نفس در مسیر توجّه است. کارى که بدن انجام مى‏دهد، نفس را مى‏خواهد به طرف خودش بکشد، این نفس بزند توى سرش نگذارد بدن عائق بشود. این بدن را بکشاند به آن مسیرى که خودش مى‏خواهد حرکت کند. بدن که در مسیر نیست، نفس در مسیر است، بدن آلت براى نفس است و استقلالى ندارد.”

إلى جناب الحقّ من عالم الزور و معدن الغرور «از عالمِ زور که ظلمت است و گمراهى و غرور است» ولایعاوقها «و بدن مانع نفس نشود» بل یشایعها فى مطالبها «بلکه همراهى کند با او در مطالبش» ویرافقها فى مآربها «و اینکه رفق با او داشته باشد در اهدافى که مى‏خواهد آن اهداف را تعقیب کند.»

 

پاورقی‌ها:

[۱] – سوره المؤمنون( ۲۳) ذیل آیه ۵۳.

[۲] – سوره الزّمر( ۳۹) قسمتى از آیه ۹.

[۳] – سوره الزّمر( ۳۹) ذیل آیه ۹.

[۴] – سوره البقره( ۲) ذیل آیه ۴۴.

[۵] – سوره آل عمران( ۳) آیه ۱۹۰.

[۶] – سوره الأنبیاء( ۲۱) صدر آیه ۲۲.

[۷] – کلیات حکیم نظامى گنجوى، قسمت خسرو شیرین، ص ۱۲۳.

[۸] – سوره الحدید( ۵۷) آیه ۳.

[۹] – سوره ق( ۵۰) ذیل آیه ۱۶.

[۱۰] – دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ۳۰۷.

[۱۱] – دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ۲۳۷.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن