جلسه ۲۹ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۲۹ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایلهای این مجلس جهت دانلود شما می‌تواند از متن پیاده شده این مجلس استفاده کنید ▼▼

[/box]

متن جلسه:

درس ۲۹

«بسم الله الرحمن الرحیم»

فصل (۲) فى أن مفهوم الوجود مشترک محمول عله ما تحته حمل التشکیک لا حمل التواطؤ

بررسى مسأله تشکیک در وجود

مرحوم آخوند بعد از اینکه ادله‏اى را براى اشتراک معنوى وجود بیان کردند، وارد در تشکیک در مقوله وجود شدند.

تشکیک عبارت است از شدّت وضعف، اقوائیّت و اضعفیّت در یک تعیّن خارجى، و بواسطه آن تعیّن خارجى است که به آن محمول مى‏گویند: مَقول‏به شکیک است. اصل مفهوم معنا ندارد مشکّک باشد الّا به لحاظ حکایت از آن تعیّن خارجى، آن مفهوم مى‏شود مشکّک، ماهیّت مشکّکه، یا هیبت مشکّکه. به آن ماهیّتى گفته مى‏شود که به لحاظ وجود خارجى داراى مراتبى از شدّت و ضعف است.

و امّا خود وجود چرا حقیقت مشکّکه است؟ به جهت اینکه ما در تعیّنات و

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۹۲

اعیان خارجى وجود، مرتبه قوّى و مرتبه ضعیف.

وجود علت، تقدم طبعى و اقوائیّت طبعى دارد بر وجود معلول، بنابراین در مرتبه ما فوقى از وجود معلوم قرار دارد. این ربوط به آن مرتبه علوى و رتبه سفلى نسبت به هر مرتبه از وجود هست؛

و امّا اگر ما صرف نظر ازاین جهت بخواهیم نسبت به اعیان خارجى وجود نگاه کنیم، این مطلب را درک مى‏کنیم که هر وجودى با توجّه به شرایط واقتضائات و سلسله علل مقوّمه این وجود تحقق پیدا کرده، به نحوى که از آن مرتبه خاص خودش یک سر سوزن نمى تواند تجاوز کند. و روى این حساب هر مرتبه‏اى از مراتب وجود محفوف به سلسله علل است که نمى‏تواند از آن مرتبه پایین‏تر بیاید. بنا بر نزول اسماء کلیه الهیّه به اسماء جزئیه در هر مرتبه‏اى، هر اسمى، یک نوع ظهور وتجلى خاصى دارد که اختصاص به آن رتبه است و از آن رتبه تجاوز نمى‏کند.

بنابراین به هر مقدار که این اسامى الهیّه در مرتبه نزول دارى جزئیّت و محدودیّت و حد بیشترى بشود به همان مقدار از حصّه وجودى آنها کم مى‏شود.

ما یک سلسله طولیه داریم و یک سلسله عرضیه، در سلسله طولیه هر اسم کلى علت است براى اسم جزئى و امّا در سلسله عرضیه ممکن است دو اسم در عرض همدیگر واقع بشوند، ولى از نقطه نظر محدودیتشان به علّت، هر کدام از آنها یک رتبه خاصّى را دارد که نمى‏تواند جاى خود را با رتبه دیگرى عوض کند.

یک مثال مادى: فرض کنید الان ما دراینجا در عرض همدیگر نشسته‏ایم یعنى در مکان و زمان و روز و اتاق واحد دور هم براى بحث جمع شده‏ایم. الان یک سلسله طولیه‏اى موجب تحقق یک همچنین مجلسى شده، و او عبارت است از من باب مثال علم کلى پروردگار یا عبارت است از رحمت و عطوفت کلى پروردگار یاعبارت است از اسم رزاقیّت و رازقیّت پروردگار چون خداوند متعال داراى علم کلى است لذا این مجلس علمى را هم به مقتضاى آن علم کلى‏ایجاد کرده، است‏

و اگر فرض کنید مجلس علمى نبود. گرچه تمام‏این اسماء مى‏تواند به یک نحوى از نقطه نظر تعیّن خارجى خودش در تحقق یک مرتبه‏اى دخیل باشد. حالا شما اسم عالمیت را نگیرید، خالقیت را بگیرید، و وقتى ما خالقیت را بگیریم با آن‏

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۹۳

مسئله تفاوتى نمى‏کند، باز علّت خلق یک همچنین پدیده و حادثه‏اى همان اسم کلى خالقیت پروردگار است.

یا خالقیت را نگیرید، رازقیّت را بگیرید، مگر علم رزق نیست؟ مگر علم حیات نیست؟ رزق که فقط امثال چغندر و شلغم نیست، همین علومى که موجب تجرد نفسانى واستکمال نفس مى‏شود رزق است و رزق اعلى و اتم، به علم اطلاق مى‏شود. نه به نان وماست و دوغ و امثال ذلک.

ما به موجب همان اسم مى‏بینیم در اینجا یک همچنین مجلسى تشکیل مى‏شود. این اسامى پروردگار اعم از اسم علیم او، یا اسم رحیم او، یا اسم رئوف او، یا اسم خالق او یا اسامى دیگر مانند رزق وامثال ذلک در مقام تنزّل موجب تحقق یک هم چنین مجلسى شده‏اند. چون همین قدر که شما مى‏گوئید: «این مجلس»، این صورت جزئیه خارجیه دارد. وصورت جزئیه خارجیه با آن صورت کلیه تناسب ندارد.

بنابراین آن صورت کلیه در مقام تقدیر و در مقام تحدید و در مقام تعیّن به‏این صورت خارجیه و به این کیفیت خود را نشان مى‏دهد و همانطور نشان مى‏دهدو همانطور افاضه مى‏کند.

و آنچه را که مى‏گذرد عبارت است از صُوَر جزئیّه علمیّه پروردگار؛ چه آن چه که در ذهن من مى‏گذرد و القاءِ مى‏کند و چه آنچه که در ذهن شما مى‏گذرد واشکال مى‏کنید، تمام‏اینها عبارت است از صور علمیّه جزئیّه که در مقام خارج صورت خارجى پیدا مى‏کند، این مربوط به سلسله طولیّه‏

وامّا مربوط به سلسله عرضیه: همان اسم کلى وقتى که بیاید در مقام تحدید و در مقام تعیّن، آن صورتهاى جزئیّه را در عرض هم و در کنار هم قرار مى‏دهد بسته به سلسله عللى که دراینجا دست به دست هم مى‏دهند؛

الان که ما اینجا نشسته‏ایم مى‏بایست تعدادمان به همین مقدارى باشد که شما مشاهده مى‏کنید. نه یک نفر کم و نه یک نفر بیشتر، این را مى‏گوئیم سلسله عرضیه.

یعنى همانطورى که اسامى کلیه پروردگار در مقام نزول مراتب نزولیه را تشکیل مى‏دهد، همانطور مراتب عرضیه را تشکیل مى‏دهد. وقتى یک اسم کلى‏

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۹۴

مى‏خواهد تقدیر پیدا کند، یعنى از مقام قضا بگذرد و به مقام قدر برسد، از مقام مشیّت کلیه بگذرد و به مقام اراده فعلیّه برسد، وقتى که مى‏خواهد در هر عالمى، عبور کند با توجّه به شرایط واسماءِ دیگرى که دراینجا وجود دارد، یک هماهنگى و یک نوع تناسبى در اسماءِ کلیّه پیدا مى‏شود. خلق، علم، رحمت، حیات، رأفت. عطوفت، قهاریت و امثال ذلک همه باهم جمع مى‏شوند تااینکه یک تعیّن خارجى را در یک مرتبه‏اى‏ایجاد بکند. همان اسماء دوباره پایین مى‏آیند پایین و یک تعیّن دیگر را ایجاد مى‏کنند؛ دوباره اسماءِ کلیّه نازل مى‏شود و یک تعینى را در کنار آن‏ایجاد مى‏کنند.

هر وجودى در عالم تحقق پیدا مى‏کند، امکان ندارد نه یک ثانیه قبل از او تحقق پیدا کند و نه یک ثانیه بعد از او تحقق پیدا کند و نه به‏اندازه سر سوزنى به غیر از این کیفیت، کیفیت دیگرى داشته باشد، یا به غیر از آن کمیّت، کمیّتى دیگرى داشته باشد. به جهت‏اینکه یک وجود از مرحله عدم و از مرحله امکان مى‏خواهد لباس تحقق به خود بگیرد، لاجرم سلسله علل در وجود ودر ایجاد او دخالت مستقیم و دخالت تام دارد. بسته به کیفیت ترتیب علل، معلول هم به همان کیفیت ترتیب پیدا مى‏کند.

پس بنابراین هم در مرحله طولیه و هم در مرحله عرضیه، هر وجودى مختص یک مرتبه‏اى است که در مراتب دیگر تحقق آن مرتبه، امتناع و استحاله دارد.

لذا ما مراتب تشکیک در وجود را احساس مى‏کنیم که وجود علّت قوى‏تر و اعلى است از مرتبه پایین‏تر. قطعاً یک وجود معلول ومادى در مرتبه پایین‏ترى قرار دارد از وجود مجرده، خود مجردات در مراتب نازله ضعیف تر از مفارقات هستند و در مراتب بالا عقل بسیط و عقل فعّال از همه مراتب وجود قوى تر است تااینکه به آن اسامى کلى پروردگار مى‏رسد که آن در نقطه شدّت نورانیت قابل تصوّر نیست. این اسامى منفعل ومنبعث از ذات هستند که داخل در بسیط الحقیقه کل الاشیاء مى‏شود که همه را شامل مى‏شود.

بنابراین ما مى‏بینیم وجود دارى مراتب تشکیک است. و این در مقام اجمال است تا تفضیل آن بعد بیاید.

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۹۵

بطور کلى در مسئله تشکیک نظر به استقلال وجود در تعیّنات خارجى است، یعنى هر وجودى مستقلًا با توجّه به وجود دیگرى لحاظ مى‏شود و بعد حکم به تشکیک در آن مى‏شود. یعنى ما نور چراغ را با نور شمس لحاظ مى‏کنیم و حکم به تشکیک مى‏کنیم، که آن تعیّن با این تعیّن تفاوت دارد، گرچه هر دو از نقطه نظر نوریت تفاوتى ندارد. هر دو از جنس واحد هستند و اختلاف ذاتى ندارند.

ما اشتراک معنوى وجود را اثبات کردیم. اشتراک معنوى یعنى هویت خارجى یک وجود با هویت هر وجود دیگرى تفاوتى ندارد. بلکه هر دو داخل در یک حقیقت هستند، ولى صحبت دراین است که براى این تعیّنات خارجى یک استقلالى است سواى استقلال دیگر. استقلال در کتاب با استقلال در غیر کتاب مثل حجر یا شجر تفاوت دارد. به لحاظ نحوه وجود هر شى در خارج، و آن حصّه‏اى که از وجود به خود اختصاص مى‏دهند، حکم به شدّت و ضعف مى‏کنیم.

مى‏بینیم من باب مثال کتابى که یک کیلو وزن داردنسبت به آن کتابى که نیم کیلو وزن دارد حصّه‏اى بیشترى از وجود دارد. یک حیوانى که داراى صد کیلو وزن هست. حصّه بیشترى از وجود دارد تا آن حیوانى که پنج کیلو است. یا فرض کنید وجود مادّى حصّه کمترى دارد از وجود مثالى. چون وجود مثالى آثارى بر آن مترتب است که وجود مادّى یک همچنین آثارى را نمى‏تواند حمل کند. وجود مثالى ظهوراتى از او بوجود مى‏آید که وجود مادى در قید و بند قوانین خودش نمى‏تواند آنها را انجام بدهد. پس معلوم مى‏شود حصّه بیشترى از وجود را دارد.

یک درخت را نسبت به حیوان در نظر بگیرید. مى‏بینید درخت چیزهایى دارد که حیوان ندارد، حیوان چیزهایى دارد که درخت ندارد. درخت نُمو مى‏کند، حیوان هم نمو مى‏کند. درخت تولید مثل مى‏کند، البته تولید مثل آن فرق مى‏کند، حیوان هم تولید مثل مى‏کند. درخت رشد مى‏کند، آن هم رشد مى‏کند. درخت داراى طراوت و نشاط است، حیوان هم همانطور است ولى از آن طرف ما در حیوان یک چیزهایى مى‏بینیم که در درخت نمى‏بینیم مثل اینکه درخت راه نمى‏رود. چون محدود است به مکانى که پایبند به آن مکان است، و اگر درخت را از آنجا در بیاورند خشک مى‏شود و از بین مى‏رود. این یک نقطه ضعف درخت است. امّا حیوان اینطور نیست. حرکت‏

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۹۶

مى‏کند و پایبند به مکان نیست. امروز در اینجا و فردا در جاى دیگر است، درخت حرکت بالاراده و اختیارى ندارد. حرکت او حرکت قَسرى و طبعى است. یعنى بواسطه محدودیت در جهات علّى و چه بخواهد و چه نخواهد حرکت مى‏کند. اگر شرایط آماده باشد، حرکت مى‏کند و اگر آماده نباشد، در حرکت خود توقف مى‏کند. حرکت او یک سمت است. و به جهات اربعه و امثال ذلک حرکت ندارد. امّا حیوان اینگونه نیست. پس حرکت یک نقطه ضعفى است در درخت و نقطه قوّتى است در حیوان.

اگر حیوان را نسبت به انسان ب‏سنجیم. مى‏بینیم انسان داراى مراتبى است که حیوان آن مراتب را ندارد. انسان فکر مى‏کند، مشکلات را حل مى‏کند و مراتب تجردى را مى‏تواند طى کند که حیوان آن را ندارد. پس انسان یک مرتبه قوّتى دارد که حیوان ندارد. این را ما تشکیک در وجود مى‏نامیم.

تشکیک در وجود عبارت است از ضعف و قوّتى که در دو وجود متعیّن خارجى لحاظ مى‏کنیم. دراینجا نظر ما به لحاظ تعیّن خارجى است و ما وجود انسان را با وجود حیوان دو وجود مستقل و جدا از هم دیگر مى‏بینیم.[۱]

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۹۸

وجود عبارت است از یک حقیقى که تمام آثار و شوائبى که مترتب بر اوست، همه ناشى از نفس آن وجود است .. ما دو وجود مادِّى را باهم سنجیدیم: همین وجود مادّى در ارتباط با بالاترضعیف هستند. آنها نیز در ارتباط با بالاتر از خود ضعیف هستند و هلّم جرّا تا به آن اسماءِ و صفات کلّیّه مى‏رسند. این در مقام استقلال.

یک وقت مى‏گوییم آیا تعیّناتِ وجود، مقول به تشکیک‏اند یا نه؟ جواب مى‏دهیم بله. تعیّنات وجود عبارت است از اعیان خارجى که وجود بر آنها عارض شده است. همه ماهیات ممکنه هستند، چه ماهیّات مادّى چه ماهیات غیر مادى، ماهیّات طبعى یا ماهیّات غیر طبعى، ماهیات مفارق یا غیرمفارق. هر ماهیّتى که وجود بر آن عارض شده باشد، یک استقلالى به خود مى‏گیرد که در ارتباط و نسبت با استقلال و تعیّن دیگر لحاظ مى‏شود. آثار هرکدام از این دو اقواى از دیگرى بود حکم به اقدمیّت، اولویّت، اقوائیّت واشدّیت او و حکم به اضعفیت و تأخر و ضعف آن وجود مقابل مى‏شود. ولى بحث دراینجا به خود وجود است. وجود مقول به تشکیک است. وقتى بگوئیم وجود مقول به تشکیک است اگر حقیقت وجود لحاظ بشود چون حقیقت وجود واحد است دیگر چطور مقول به تشکیک مى‏تواند باشد؟ دیگر اصلًا تعددى وجود ندارد. یک حقیقت واحد است که به صور مختلف در مى‏آید.

وقتى که من باب مثال دست راست من مى‏تواند یک وزنه ۵۰ کیلویى را

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۹۹

بردارد. امّا دست چپ من نمى‏تواند بیش از دو کیلو بردارد. آیا من مى‏توانم بگویم قدرت من مقول به تشکیک است، در حالى که قدرت هر دو دست از یک جا نشأت گرفته است؟ البته اگر خود دست را در نظر بگیریم و نظر به تعیّنات خارجى بکنیم، مى‏گوئیم‏این آثارى که در این دست است، آن قوا و آن خصوصیاتى که دارد و بواسطه تمرین، تجربه، و هزار دلیل دیگر بدست آورده، با آن دست دیگر تفاوت پیدا مى‏کند. حتّى خود امیرالمؤمنین آن شمشیرى که با دست راست مى‏زدند، نمى‏توانستند با دست چپ بزند، ولى آیا مى‏توانیم بگوئیم آن قوایى که در على است، خود آن قدرت مقول به تشکیک است؟ قوّه، قُوه واحد است، منشأ قوه عبارت از نفس است. منشأ قوه عبارت از اراده است، و دیگر مقول به تشکیک در آنجا راه ندارد. آن مى‏شود حقیقت واحده،

وجود عبارت است از حقیقت واحده‏اى که آن حقیقت واحده صور مختلفى را به خود مى‏گیرد. و صور که مشکک نمى‏شود. آن صورت وقتى که کنار برود، عبارت از همان وجود است. حتى خود همان صورت هم عبارت از همان وجود است. همان صورت که مانند مقوّم براى مرتبه وجود هست، جداى از آن حقیقت وجود نیست همان نفس وجود خاصیتش‏اینطور است که هم به شکل کیف، هم به شکل کم و هم به شکل جوهر و هم به شکل سایر نسق در مى‏آید. هم به شکل جوهر در مى‏آید. هم به شکل عَرض در مى‏آید. هم به شکل مادّه در مى‏آید و هم به شکل مجرد در مى‏آید على حسب مراتبها. پس یک حقیقت واحده است که آن حقیقت واحده خود را به شکل صورت و عرض در آورده است.

مشیت و اراده‏اى که منبعث از وجود هستى است آن دیگر چه ربطى به شى‏ء دیگر دارد؟ مثل اسماء و صفاتى که به پروردگار متعال نسبت مى‏دهند؛ در آنجا نفس خود حقیقت وجود، قادر است بر تغییر وتبدّل در ذات خود. دراینجا ما قدرت و قوّت را استناد به خود نفس وجود کردیم نه به شى‏ءاى که مقابل آن است. یعنى من باب مثال: ما در مقابل وجود یک شى‏ء را فرض مى‏کنیم ومى‏گوئیم‏این وجود قوى‏تر است از آن شى‏ء، ضعیف تر. این صحیح هست اما از باب مجاز و مدارات با مردم و

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۲۰۰

عوام.[۲]

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۲۰۲

تطبیق متن فصل (۲)

فصل فى أن مفهوم الوجود مشترک محمول على ما تحته حمل التشکیک لا حمل التواطؤ» مفهوم وجود مشترک است وحمل مى‏شود بر آن مصادیقى که در تحت آن قرار دارند. این حمل او حمل تشکیک است نه به حمل تواطؤ إما کونه مشترکاً بین الماهیات‏ امااینکه‏این وجود مشترک بین ماهیات هست، فهو قریب من الأولیات‏ این قریب از اولیات است، این مفهوم وجود بین همه ماهیات مشترک معنوى است و همه ماهیات ازاین وجود حصّه‏اى دارند و وجودى که بر یک ماهیّتى هست با وجودى که بر ماهیت دیگراست هیچ گونه تفاوتى ندارد فانّ العقل یجد عقل میابد بین موجود و موجود بین دو تا موجود «من المناسبه والمشابه‏ از مناسبه و مشابهت ما لایجد مثلها بین موجود و معدوم»، مى‏بیند بین موجود و معدوم اصلًا مناسبتى ندارد. ولى بین موجود و موجود دیگرمناسبت و مشابهت دارد. همین مناسبت و مشابهت همان حقیقت واحده و بسیطه‏اى است که ما اسم آن را اشتراک معنوى در وجود مى‏گذاریم‏ «فاذا لم یکن الموجودات متشارکه فى المفهوم‏ وقتى که موجودات متشارک در مفهوم نباشند «بل کانت متباینه من کل الوجوه» بلکه از هر وجهى شما تصور کنید، با هم دیگر تباین دارند مثل تباین سیاهى و سفیدى، شما هیچ وجهى براى این دو پیدا نمى‏کنید بین سیاهى، بین ظلمت و بین نور چه مشابهتى است؟ مشابهتى ندارند. «کان حال بعضها مع البعض» حال بعضى ازاین موجودات با بعض دیگر کحال الوجود مع العدم فى عدم المناسبه‏ مثل حال وجود و عدم است که هیچ ربطى به همدیگر ندارند. در حالتى که شما بین موجودات ربط و مناسبت مى‏بینید. مگر مى‏گوئید این هست، آن هم هست؟ یک چیزى را به هر دوى آنها حمل مى‏کنید، یک امر را بر دو تا حمل مى‏کنیم. اگر مناسبتى بین‏این دو نباشد، شما نمى‏توانید یک چیز را بر هر دو حمل کنید. آن یک چیز وجود است.

«و لیست هذه لاجل کونها متحدّه فى الاسم»، این مناسبت و این اشتراک به خاطراین نیست که این موجودات متحده در اسم هستند. اسم موجب اتحاد

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۲۰۳

نمى‏شود. آیا بین شیر درنده که عین گفته مى‏شود و بین زانو که به آن هم عین گفته مى‏شود، مشارکت است؟

حتى لو قدرنا أنه وضع لطائفه من الموجودات و المعدومات اسم واحد حتى اگرما توانستیم براى یک دسته از موجودات و معدومات، یک اسم واحد در نظر بگیریم «و لم یوضع للموجودات اسم واحد أصلا «لم تکن المناسبه بین الموجودات و المعدومات المتحده فى الاسم اکثر بین التى من الموجودات الغیر المتحده فى الاسم موجودات و معدومات هم که اسم دارند مناسبتشان بیشتر از آن مناسبتى که بین موجوداتى که در اسم متحد نیستند، نیست بل ولا مثلها بلکه مثل آن هم نیست.

حتى مى‏توانیم بگوئیم اصلًا مناسبتى نیست الّا در فرض کنید که یک مفهوم تصورى که ما از معدوم در ذهن مى‏آوریم، فقط از نقطه نظر ماهیت. یک حیوان ده رأس با انسان فقط از نقطه نظر ماهیت و جنس مناسبت دارند و نه بیشتر «کما حکم به صریح العقل و هذه الحجه راحجه فى حق المنصف‏ یا فى حق المصنف على کثیر من الحجج والبراهین المذکوره فى هذا الباب‏. این حجت در حق مصنف یا منصف از بسیارى از حجج و براهین که دراین باب شده است، راجح است و بسیار دلیل خوبى است و ان لم یکن مقنعه للمجادل‏ اگر چه نمى‏تواند قانع بکند مجادل را والعجب ان من قال بعدم اشتراکه‏ عجب‏این است که کسیکه قائل به عدم‏اشتراک وجود شده، و گفته است: وجود مشترک لفظى است نه مشترک معنوى، «فقد قال باشتراکه من حیث لا یشعربه‏ همین شخص قائل به‏اشتراک بوده از آن حیثى که شعور ندارد، چون همینکه مى‏گوید: این وجود که بر ماهیات حمل مى‏شود، مشترک معنوى نیست بالاخره یک معنایى را در ذهنش آورده که آن معنا را بر همه ماهیات حمل کرده، مى‏گوید: این وجودى که بر ماهیات حمل مى‏شود، این وجود واحد، این، مشترک معنوى نیست، پس چطور یک معنایى را تصور کردیو به همه ماهیات حمل کردى؟ پس معلوم است بدون‏اینکه بفهمى قائل به‏اشتراک‏این مفهوم شدى، والا اگر یک امرى بود که قائل به‏اشتراک نبود، مثل اینکه بگوئید مفهوم شیر به عنوان اسد با مفهوم شیر به عنوان لبنیات مشترک معنوى نیست. یک همچنین مسئله‏اى خنده‏آور نیست؟

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۲۰۴

یا مثلًا مفهوم کتاب با مفهوم فرش مشترک معنوى نیست. همین که شما مى‏گوئید کتاب ومى‏گوئید فرش، و خود آمدیداین دو را از هم جدا کردید، دیگر معنا ندارد بگوئید کتاب و فرش مشترک معنوى نیستند یا فرض کنید که بگوئید آب وآجر با هم مشترک معنوى نیستند. اصلًا گفتن این قضیه خنده دار است. همینکه شما مى‏گوئید مفهوم آب، دراینجا یک معنائى را در ذهن آورده‏اید غیر از مفهوم آجر

اما اگر آمدیداینگونه گفتید: این آبهائى که دراینجا هست، خاصیتش با آب جاهاى دیگر تفاوت دارد، شما قائل به‏اشتراک معنوى دراینجا براى ماء شده‏اید؛ چون مى‏گوئید «آبى که در جاهاى مختلف هست»؛ حکم واحد را براى جاهاى مختلف بردید. آبى که دراینجا دراینجا یک امر ثابتى را تصور کردید واختلاف را روى خواص بردید، اختلاف را برده‏اید روى امکنه، اختلاف را برده‏اید روى ازمنه‏

این هم همین را مى‏گوید: وجودى که در محمولات هست. مشترک معنوى نیست. شما یک امر را براى ماهیات مختلف آمدید اثبات کردید، و به تعداد هر ماهیتى یک وجود جدا تصور کردید، پس قبل از تصور آن ماهیت شما نمى‏توانید وجود را تصور کنید، در حالتى که تصور او را کردید.[۳]

لان الوجود فى کل شى‏ء» چون وجود در هر چیزى لو کان اگر باشد بخلاف الوجود الاخر اگر به خلاف وجود دیگرى باشد، لم یکن هاهناشیئى واحد دراینجا شى‏ء واحدى نیست یحکم علیه بأنه غیر مشترک فیه بل هاهنا مفهومات که‏اینجا مفهوماتى است «لا نهایه لها ولا بد من اعتبار کل واحد منها» باید هر کدام ازاینها را جدا جدا اعتبار کرد، چون هر کدام با دیگرى بنا بر فرض شما تفاوت دارد، «لیعرف انه هل هو مشترک فیه ام لا» تااین که ما بدانیم آیا مشترک فیه هست یا نه؟ یعنى تا

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۲۰۵

قائم آن ماهیت را در نظر نیاوریم، نمى‏توانیم بگوئیم که آن مشترک فیه هست. پس اصلا ما نمى‏توانیم حکم واحد را روى وجود بیاوریم. فلما لم یحتج إلى ذلکاز آنجایى که براى‏اینکه حکم به‏اشتراک یا عدم‏اشتراک بکنیم احتیاجى به‏اینکه هر ماهیتى را جداگانه در نظر بیاوریم نداریم، علم منه أن الوجود مشترک متوجه مى‏شویم که وجود مشترک است.

دلیل دیگر وایضاً الرابطه فى القضایا والاحکام ضربٌ من الوجود شما هر محمولى را بر موضوع حمل مى‏کنیدیک ارتباطى بین‏این دو وجود دارد، وقتى شما مى‏گوئید «زیدٌ قائمٌ» بین قائم و زید یک ارتباطى وجود دارد، اگراین ارتباط وجود نداشت قائم حمل نمى‏کردیم. اینکه مى‏گوئیم: زید قائم است، عمرو جالس هست، بکر نائم هست، این نوم، این جلوس و این قیام را که شما حمل مى‏کنید بر هر ماهیتى، باید یک وجود بین‏این دو حاکم باشد وهى فى جمیع الاحکام مع اختلافها فى الموضوعات و المحمولات معنى واحد این رابطه در همه احکام با اختلاف در موضوعات و محمولات حکم واحد است. بااینکه موضوعات با هم اختلاف دارند و محمولات با هم اختلاف دارند، ولى شما خود نفس رابطه را امر واحد مى‏دانید. عمرو خوابیده است، بکر جالس هست، آن «هست» را مى‏بینید در همه یکى است، گرچه آن نوم است، آن جلوس است، آن بکر است، آن خالد است، هم موضوع تفاوت دارد، هم محمول، ولى رابطه یکى است، رابطه فرقى ندارد

«ومن الشواهد یکى از ادّ له دیگرى که مى‏آورند اسمش شاهد است‏ «أن رجلًا لو ذکر شعراً و جعل قافیه جمیع ابیاته لفظ الوجود» اگر شخصى شعر بگوید و همه قافیه ابیاتش را وجود قرار بدهد لا فطرکل احد إلى العلم بأن القافیه مکرره» هر شخصى مى‏گوید قافیه در اینجا مکرر است واین شعر بدرد نمى‏خورد بخلاف ما لو جعل قافیه جمیع الابیات لفظ العین مثلًا. اما اگر شما قافیه هر بیت را لفظ «عین» قرار بدهید عین که هفتاد معنا دارد. دیگر مکرر نمى‏شود گفت. زیرا هر عینى دلالت بر یک ماهیتى مى‏کند، فاّنه لم یحکم علیه بانها مکررّه» حکم نمى‏شود به‏اینکه این عین دراین شعر مکرر است. «ولو لا ان العلم الضرورى حاصل لکلّ احد» اگر نبود این‏

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۲۰۶

که علم براى هر شخص ضرورى است‏ «بان المفهوم من لفظ الوجود واحد فى الکل» و مفهوم از لفظ وجود در همه یکى است‏ «لما حکموا بالتکریر هاهنا حکمه‏ به تکرار دراینجا نمى‏کردند «کما لم یحکموا فى الصوره الأخرى» همانطورى که حکم به تکرار در صورت دیگر نمى‏کردند

«وأما کونه محمولًا على ما تحته بالتشکیک اعنى باالاولویه» امااینکه میگوئیم «وجود» محمول است به هر چیزى که در تحت او است به حمل تشکیکى، «بالاولویه و الاولیه» یعنى یک وجود بر وجود دیگر اولویت دارد. وجود پدر اولویت دارد و اول است به وجود فرزند. والاقدمیه والاشدیه‏ یک وجود از وجود دیگر اقدم است یا اشدّ است چون وجود حقیقت مشککه است‏ «فلأنّ ان الوجود فى بعض الموجودات مقتضى ذاته» وجود در بعضى از موجودات مقتضاى ذات اوست، مثل: بارى تعالى. یعنى از حاق ذات، وجود انتزاع مى‏شود، نه‏اینکه وجود براى محمول عارض بشود. کما سیجى‏ء دون بعض‏. ولى در ممکنات‏وجود عارض بر ماهیت است. لذا به او امکان ذاتى مى‏گویند «وفى بعضها اقدم بحسب الطبع من بعض» در بعضى موجودات وجود ذات، به حسب طبع از بعضى دیگر وجود اقدم است. وجود علت، به حسب طبع از معلول اقدم است، وفى بعضها اتم و اقوى‏ و در بعضى اقوى واتّم است مجردات از مادیات اتم و اقوى هستند «فالوجود الذى لا سبب له اولى بالموجودیه‏ موجودى که نیاز به سبب وعلت ندارد اولى بالموجودیه‏ است‏ «من غیره و هو متقدم على جمیع الموجودات بالطبع» آن وجود علىّ بر همه موجودات، طبعاً مقدم است. و لذا «وکذاوجود کل واحد من العقول الفعاله على وجود تالیه و وجود الجوهر متقدم على وجود العرض» همین که وجود هرکدام از عقول فعال بر وجود تالى و بعدى خودش طبعا اولى واقدم واشد است، و وجود جوهر متقدم بر وجود عرض است به لحاظاینکه بدون جوهر عرض تحقق خارجى پیدا نمى‏کند. «وایضاً فإن الوجود المفارقى أقوى من الوجود المادى» وجود مفارقات‏

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۲۰۷

ومجردات از وجود مادى و مادیات اقوى هستند. وخصوصاً وجود نفس الماده القابله فإنها فى غایه الضّعف‏ ماده را بدون صورت، اصلًا وجود خارجى ندارد. یعنى آن هیولا از نقطه نظر وجود آنقدر ضعیف است که شباهت به عدم دارد. چون هیچ هیولا و ماده‏اى بدون صورت در خارج تحقق پیدا نمى‏کند. پس آن جهت استعداد در هر تعینى عبارت است از: هیولا؛ همانى که هر آن به هر شکلى در مى‏آید و تا صورت نباشد آن هیولا اصلًا تحقق خارجى ندارد. پس‏این خیلى وجودش وجود ضعیف است، حتى کأنها تشبه العدم» این را مى‏توان گفت: معدوم است. در واقع هیولا وجود ندارد و «یشیه بالعدم» است‏ والمتقدم و المتأخر و المتقدم والمتاخر همینطور است‏ «وکذا الاقوى و الاضعف کالمقومین للو جودات» این دو مثل مقومّ براى وجودات هستند بعضى مرتبه وجود آن شى‏ء است، ولى اقوائیّت و اضعفیّت، تقدم. و تأخّر مثل مقوم‏ وان لم یکن کذلک للماهیات» اگر چه به نسبت ماهیات‏اینطور نیستند، دو ماهیات ربطى به همدیگر ندارند، ولو هر ماهیتى مى‏خواهند باشد، ماهیت جبرئیل با آن کبکبه و دبدبه با ماهیت زید هیچ تقدّم و تأخّرى ندارد چون ماهیت اصلًا تأثرى ندارد تااینکه «اقوائیت واضعفیّت و اشدّیت و غیر ذلک» حمل و عارض بر او بشود، هرچه هست وجود است، و وجود باعث تحقق و عین خارجى مى‏شود، «فالوجود الواقع فى کل مرتبه من المراتب» پس وجود است که در هر مرتبه‏اى از مراتب واقع مى‏شود «لا یتصور وقوعه فى مرتبه اخرى» امکان ندارد در مرتبه دیگرى است تصور بشود لا سابقه ولالاحقه‏ نه سابق و نه لاحق، نه مقدم و نه مؤخّر لا وقوع وجود آخر فى مرتبته‏ و نه یک وجودى دیگر بیایید جاى‏این بنشیند، یک شنبه هیچ وقت از شنبه جلو نمى‏افتد، شنبه باید اول باشد یکشنبه بعد از او، هیچ وجودى نمى‏تواند بجاى‏این امر بنشیند،

هویت عبارت است از تعیّنى خارجى و ماهیت عبارت است از حدودش‏

هویت عبارت است از تعیّنى خارجى و ماهیت عبارت است از حدودش. هویت هیچ وقت نظر به عدم ندارد ولى ماهیت ناظر به عدم است. ماهیت عبارت است از حدود یک شى‏ء، حیوان باشد، انسان باشد، نبات باشد، شجر باشد، هویت‏

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۲۰۸

عبارت است از همان حدود که در خارج تحقق پیدا مى‏کند، یعنى شى‏ء معدوم را هویّت نمى‏نامیم بلکه، ماهیّت مى‏گوییم، ولى هویت عبارت است از همان که الآن در خارج است‏

[۱] – سؤال: آثارى که براى موجودات فرض مى‏کنیم نسبت به موجودات بسیط و مجرده نقص محسوب مى‏شود و مشیى که بر آن تمکین( مکان داشتن) نیست براى وجود مجرده حساب نمى‏شود چون اصلًا مشى ندارند؟

جواب: آنها حرکت دارند

سؤال: اما مکان ندارند

جواب: مکان ضعیف‏تر است. مکان معلول براى آنهاست، یعنى موجود مجرده است که‏این مشى را بوجود مى‏آورد، و آن علّت براى مشى است، تا در آن حرکتى نباشد مشى نیست.

سؤال: اثبات مشیى که بر وجود متعیّن مى‏کنیم، همین اثبات مشى، براى وجود مجرد نقص حساب مى‏شود و چطور مى‏تواند در یکجا آثار وجودى باشد و در یک جا آثار عدم وجودى باشد.؟

جواب: نه! اگر بخواهیم در رتبه هم لحاظ کنیم، این نسبت به نسبت آن کمال به حساب مى‏آید. فرض کنید یک سیب کالِ کرم خورده که از درخت مى‏افتد یا مى‏توانست به کمال خودش برسد پس بزرگ شدن و شیرین شدن و رسیدن یک سیب بالنسبه به خراب شدن و از درخت افتادن یک کمالى به حساب مى‏آید. یا یک انسانى که از باب اوصاف اعدام و ملکات قابلیّت براى إبصار دارد. اگر نتواند إبصار کند. آیا این دراو نقص نیست؟

حال این مراتبى که ما براى کمال و ضعف میدانیم، مراتبى است که در ارتباط با دو شى‏ء هم عرض مى‏سنجیم پس متوجه شدیم اگر یک وجودى داراى قوّت و قدرتى باشد که آن قوّت و قدرت ما فوق قدرت دیگرى باشد، این مى‏شود وجود اقوا.

اما در مجردات. آیا، مجرد در تحت تسخیر مادّه است یا مادّه در تحت تسخیر مجرد؟ یعنى همین مشى که ما بواسطه آن قواى مدبّره عالم و نظام کلى مى‏کنیم و این حرکات و سکنات و کیفیّات، و این تبدّلات و حدوثات و امثال ذلک آیا ما در تحت تسخیرآنها هستیم یا آنها در تحت تسخیر ما؟ ما از نقطه نظر ضعف و کمال به قضیه نگاه مى‏کنیم و مى‏بینیم یک موجود مجرده قوى‏تر است، چون آن‏این را در اختیار گرفته و همین مشى را که ما داریم به آن نسبت مى‏دهیم.

امّا همین مشى را به یک شى که در عرض همین است و نمى‏تواند مشى کند نسبت بدهید یک شخصى که فلج افتاده است و نمى‏تواند خوب حرکت کند، واقعاً عقل نمى‏گویداین شخص سالم کاملتر از شخصى است که نمى‏تواند حرکت کند؟ از نقطه نظر وجود مادى، آن کسى که مى‏تواند اثرى از او بوجود بیاید که دیگرى نمى‏تواند، این نسبت به او کاملتر است. امّا نسبت به موجود مافوق خودش اینگونه نیست گرچه در عالم بالا فلج بودن و زخم معده و امثالهم معنا ندارد. تولید مثلى که ما دراینجا مى‏کنیم در مجردات معنى ندارد. ولى همین تولید مثل و نکاح تحت تسخیر آن قواى مجرّده است، اگر جبرائیل نخواهد، نمى‏توانیم کارى انجام بدهید، هر چه که التماس کنیم و دست به دامن بشویم، امکان ندارد.

اگر تیغ عالم بجنبد زجاى‏ نبرد رگى تا نخواهد خداى‏

این موجود اقوى و اشدّ مى‏شود. این جهت نسبى به دو موجود هم عرض و نسبت یک موجود به مافوق خودش.

سؤال: درست است انسانى که مى‏تواند حرکت کند نسبت به انسان فلج داراى کمال است اماآیا همین انسانى که راه مى‏رود مى‏تواند به مقامى برسد که دیگر راه رفتن برایش مطرح نباشد؟

جواب: بله. پس شما خودتان مؤیدید.

سؤال: پس در عالم ماده تثبیت محمولى براى یک موضوعى بخاطر ضیق وجودى آن موضوع است

جواب: من هم مى‏خواهم همین را بگوئیم

سؤال: بخاطر محدود بودن و مشروط بودن با عدم و مرتبه ضعیفه است که مشى را اثبات مى‏کند.

جواب: بالاخره هر وجودى در مرحله وجود خودش داراى اثراتى هست یا نه؟

سؤال: آیا خود وجود فى نفسه و بنفسه داراى یک اثر عامى که یک اثرى که همه جا پیدا بشود، هست؟

جواب: آن اثر عبارت از هستى خودش

سؤال: هستى که خود حقیقتش است، پس آثارش چیست؟

جواب: آثارش علم است و حیات و قدرت. که در تعیّنات تفاوت پیدا مى‏کند، یکى علمش کمتر است یکى بیشتر، یکى قدرتش کمتر یکى بیشتر. یعنى وجود دراینجا بیشتر خودش را نشان داده. و خیلى بدیهى است.

یااینکه آثار وجودى آن شخصى که یک کتاب را از حفظ مى‏کند، با آن کسى که اصلًا نمى‏داند دراین کتاب چه خبر است یکى است؟ مگر شما حفظیات را داخل در آثار وجود نمى‏دانید؟ مگر شما نورانیتى که در یک شخص صالح است و شما که شما باو نگاه مى‏کنید و آثار نورانیت و صفا را در چهره‏اش مشاهده مى‏کنید، را با آن دزد قاچاقچى و آن آدمکش یکى مى‏دانید؟

[۲] – آن چه که در آیات و روایات آمده جنبه خارجى و اعیان خارجى را لحاظ کرده، و بعد نسبتى را به خودش اختصاص داده. مانند« ارحم الراحمین. احسن الخالقین. رب الارباب. فعال ما یشاء و ما تشاؤون الّا أن یشاء الله» و به طور کلى آن چه از صفات واز اسما که به اعیان خارجى نسبت داده مى‏شود، خداوند متعال مرحله بالاترش را براى خود در نظر گرفته است.

فرض کنید همان طورى که به حضرت على علیه السلام مى‏گویند:« امیرالمؤمنین». در واقع جز حضرت مومنینى نیست، هرایمانى که در هر شخصى هست عبارت است از همان حصه وجودى که از امیرالمؤمنین داریم واین خیلى معناى عجیبى است. نه‏اینکه من‏ایمان دارم، و امیرالمومنین این ایمان مرا حفظ مى‏کند؛ نه‏اینکه من تقوا دارم و امام زمان علیه السّلام محافظایمان من است و من تا وقتى‏ایمان دارم که تولّاى به آن حضرت دارم. نه! اصلًا نفس‏ایمان در من عبارت است از همان مقدار حصّه‏اى که اودر من قرار داده، پس دیگر امیرالمومنین معنا ندارد، چون مومنینى دیگر نیستند تا تو امیرشان باشى. مومنین عبارت از خودت هستند. و ایمان آنها عبارت از همان حقیقت امیرالمومنین مى‏شود.

پس امیرالمومنین مى‏رود کنار، و همینکه انسان وجود ولایت امام علیه‏السلام را در خود نبیند در آن لحظه ایمان ندارد. نه اینکه یکى بیاید این ایمان را برایش نگه دارد. نفس حضور ولایت امام در یک شخص عبارت ازایمان اوست و عدم حضور ولائى او در یک شخص عبارت از عدم ایمان اوست. اینها همه از باب محاورات و مماشات با مردم است که یک‏ایمانى را به زید یک‏ایمانى را به بکر، یک‏ایمانى را به خالد نسبت مى‏دهند، بعد مى‏گویند: یا على! تو امیر بر همه اینها هستى. آن ایمانى که‏اینها دارند یک مرتبه است، تو صد مرتبه یا هزار مرتبه‏اش را دارى،

. این مى‏شود تشخّص در وجود و وقتى تشخّص در وجود شد، شما دیگر تشخّص در هر چه را مى‏توانى بگوئى، تشخّص درایمان، تشخّص در علم، تشخّص در حیات، تشخّص در قدرت، تشخّص در انیّت، همه آثار وجود هم به دنبال تشخّص در اصل وجود، همه آثار وجود متشخّص مى‏شود. پس اصلًا مقول به تشکیک نداریم.

و اما همان طورى که گذشت اگر نظر به تعیّنات خارجى بکنیم، این بحث‏ها پیش مى‏آید و دو وجود در قبال ودر عرض همدیگر لحاظ مى‏شود و ما به‏این وسیله است که مى‏توانیم بین تشکیک در وجود و بین تشخّص در وجود التیام ایجاد کنیم.

سؤال: این تعینات خارجى که مى‏فرمائید عبارت از همان ماهیات است.

پاسخ: بله.

سؤال: یعنى در واقع بحث تشکیک وجود یک بحث ماهوى است؟

پاسخ: بله درست است، چون هر صورت و هر کیفیّتى عبارت است از خود وجود

سؤال: چون عدم و وجود باهم نقیض هستند و عدم نسبت به زیر مجموعه خود، قطعاً متواطى است؛ آیا مى‏شود وجود مشکک را نقیض عدم متواطى دانست؟

پاسخ: بحث‏اشتراک معنوى وجود به همین بر مى‏گردد. از نقطه نظراشتراک معنوى چون حقیقتش واحد است نقیض مى‏شود.

سؤال: مى‏توان نام نقیض گذاشت در حالى که صفت تشکیک را دارد؟

پاسخ: بله! عیبى ندارد، مثل بیاض که با عدم بیاض نقیض هم هستند، ولى خود بیاض مراتب تشکیک دارد

سؤال: آن بر مى‏گردد به همان فرمایش بعدى حضرت عالى که فرمودید ما به حقیقه بیاض به گونه‏اى نظر مى‏کنیم که تشکیک وارد نمى‏شود، چون حقیقت بیاض نه مصداق تواطى دارد، نه تشکیک دارد و اصلًا خارج ازاین مقولات است پس همانگونه که مورد عرض مى‏توانیم بگوئیم، در مورد عدم هم وجود دارد و مى‏توانیم مى‏گوئیم وجود و عدم نقیض همند.

پاسخ:. عدم که اصلًا تحقق خارجى ندارد، فقط صرف مفهوم است. ولى وجود عبارت است از همان تعین خارجى وجود و آن چیزى که ما در مقابل عدم قرار مى‏دهیم شما چه مفهومى را از وجود ادراک مى‏کنید؟

سؤال: همان مفهوم هستى.

پاسخ: آن مفهوم هستى در مقابل نیستى مى‏شود نقیض همدیگر. حالا آن هستیبه کیفیّت شدید یا به کیفیّت ضعیف است دیگر به آن کارى نداریم فقط مقابل همدیگر هستند ما مى‏خواهیم بگوئیم وقتى که عدم بیاید در آنجا هستى برداشته مى‏شود و وقتى هستى آمد عدم برداشته مى‏شود. حالا خود نوع هستى به هر نوعى که مى‏خواهد باشد، باشد. یعنى حتى اگر هستى را در قالب عَرَض بگوئید باز طارد عدم است، اگر هستى را در قالب جوهر بخواهید فرض کنید باز طارد عدم است، هستى را در قالب مجرد بخواهید فرض کنید، طارد عدم است، در قبال ماده، باز طارد عدم است. نفس مفهوم هستى طارد عدم است واین نقیض است.

سؤال: یک دستى که صد کیلو بر مى‏دارد و همان دست یک کیلو بر مى‏دارد. بعد مى‏توانیم بگوئیم‏این قدرت اصلى است واین قدرت ضعیف؟

پاسخ: بله، ما دراینجا نظر به همان ظهور و تعین خارجى داریم،

سؤال: امیرالمومنین ظهورش یا به حد اعلى است و از خودش تعین دارد، یک وقت در صورت ضعیف است ودر زید و عمرو و بکر تعین دارد.

پاسخ: مگر ظهور امیرالمومنین از نفس او ناشى نمى‏شود. نفس او یک حقیقت بسیط است دیگر کم و زیاد برنمى‏دارد. آیا در نفس او هم مراتب است؟ آن حقیقت بسیط مى‏خواهد به صورت ضعیف بیاید، دیگر به آن تشکیک نمى‏گویند؛ ظهور خارجى‏اش تشکیک است، نه حقیقت او«

[۳] – سؤال: مثل‏این است که« این اعیان» و« این افراد» معنا دارد و این عیان وجود رسمى است.

پاسخ: این هم باز وجود مشترک مى‏شود، این دراینجا باز اشتراک در اسم است، ولى شما دراینجا مفهوم وجود را مى‏خواهید، نه اسم را. مى‏گوئید مفهوم وجودى که حمل کردید بر موضوعات وجود مشترک است واین خودش من حیث لا یشعر است.

سؤال: در حقیقت‏اینجا بحث مفهومى است نه بحث لفظى؟

پاسخ: بله، شما لفظ را که حمل نمى‏کنید، مفهوم را بر موضوع حمل مى‏کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن