جلسه ۲۶ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۲۶ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایلهای این مجلس جهت دانلود شما می‌تواند از متن پیاده شده این مجلس استفاده کنید ▼▼

[/box]

متن جلسه:

درس ۲۶

«بسم الله الرحمن الرحیم»

والحاصل أن الوجود أمر عینّى بذاته سواء صحّ إطلاق لفظ المشتقّ علیه بحسب اللّغه ام لا.[۱]

شروع بحث معروف اشتقاق‏

از اینجا ایشان وارد آن بحث معروف اشتقاق مى‏شوند که قبلًا هم بیان شده، ماحصل کلام اینکه:

وجود، یک حقیقت خارجى است وقائم به ذات خودش است و استغناء دارد در وجودِ خود، از هر شى‏ء دیگرى سواى نفس الوجود. و ماهیت قائم به اوست‏

یعنى اگر وجود، وجود واجب است، استغنا بذاتِهِ عن غیره دارد و اگر وجود، وجود امکانى است، استغناء از هر چیز دیگرى سواى نفس وجودِ وجود واجب دارد بناءً على هذا، اطلاق موجودیّت بر وجود، (الوجود موجودٌ) به چه لحاظ است؟ اطلاق موجودیت بر وجود به لحاظ تعیّن خود وجود است. چون خود وجود تعیّن دارد پس موجود است؛ چون وجود، مبهم نیست، پس بنابر این موجود است چون وجود مجمل نیست، بنابراین موجود است. اگر شما یک شى‏ء را به نحو ابهام یا اجمال در نظر بگیرید تا وقتى که متشخّص نباشد موجودیّت براى او ثابت نمى‏شود.

فرض کنید که به عبد امر شده است انسانى بیاورد. الآن این مجمل است وموجودیت بر این انسان حمل نمى‏شود و وقتى مجمل باشد، معنا ندارد که یک شخصى را دعوت کند. بعد شما مى‏گویید که این انسان باید عالم باشد در اینجا یک مقدارى از مرحله اجمال در آمده، ولى باز هنوز مشخص نشده است. مثل قضیّه گاو

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۶۴

بنى اسرائیل .. (إنّ البَقَرَ تشابه عَلَینا)[۲] که بعد آنقدر سؤال مى‏کنند که مشخّص شود. بعد مى‏گویید انسانى که عالم و هاشمى‏باشد. باز مشخص تر شد ولى هنوز مجمل است، و چون مجمل است موجودٌ بر او صدق نمى‏کند. بعد مى‏گویید عالمى‏باشد که هاشمى‏باشد و متقى باشد باز همین طور. بعد مى‏گویید زید باشد. این دیگر قضیه را روشن و مشخص مى‏کند. یا اینکه اشاره کنید که این موجود خارجى مراد من است.

بنابراین هر ماهیتى تا تشخّص پیدا نکند موجودٌ بر آن حمل نمى‏شود و از اینجا ما استفاده مى‏کنیم که تشخّص، از آنِ وجود است نه آنِ ماهیت، چون ماهیت که در خارج وجود ندارد. جاى ماهیت هنوز در ذهن است. و اینکه الآن اهلیّت براى حمل موجودیت پیدا کرده و ما مى‏توانیم «موجودٌ» را بر آن حمل کنیم به لحاظ تشخّص اوست پس «کُلّ ما بالعَرَضِ ینتَهى إلى ما بالذات». چون موجودیت بر این ماهیت بر لحاظ تشخّص رفته پس این موجودیّت اوّلًا و بالذات از آن تشخّص است. تشخّص هم عبارت است از همان وجود خارج. پس تشخّص مى‏شود وجود و موجودیت هم به لحاظ تشخّص مى‏شود بر این انسان حمل بشود

حالا، این وجود چه وجود مقیّد باشد و چه وجود مطلق در هر دو وجود، تشخّص است. چون اگر تشخص نباشد و ابهام باشد آن چیزى که مبهم و مجمل است، وعاء آن فقط وعاء ذهن است و خارج نیست و چون ما مى‏دانیم حقیقت أشیاء به جنبه تعیّنى خارجى آنهاست پس همین وجود إطلاقى باید مُتشخّص باشد تا بتواند مستأهل حمل موجودٌ، بر خودش باشد.

با این بیان روشن مى‏شود که آن وجود است که موجودیت بر آن صدق مى‏کند سواءٌ کان مقیداً أو متعیناً أو مطلقاً. اگر متعیّن باشد معنا روشن است «زیدٌ موجودٌ» زید عبارت است از همان وجود مُتعیّن و موجودٌ. اگر مطلق باشد باز معنا روشن است به جهت اینکه وجود مطلق، وجود مبهم و مجمل که نیست، وجود سِعى است و سعه منافاتى با تشخّص ندارد. یک شیئى باشد که داراى وسعت باشد

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۶۵

ولى همین که مشخّص خارجى هست، مى‏شود «متشخّص». سعه چیزى را از تشخّص وارد حریم اجمال نمى‏کند، نه! باز آن تشخّص به حال خودش باقى است.[۳]

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۶۷

تطبیق متن فصل ۴

فصل (۴) فى أن للوجود حقیقه عینیه‏

«فصلٌ فى انّ للوجود حقیقه عینیّه»[۴]. خود وجود داراى حقیقت خارجى است. یعنى وجود داراى یک مفهوم و ماهیت اعتبارى و ذهنى نیست بلکه خودش یک حقیقت خارجى و عینى دارد. مثل زید و عمرو که در خارج هستندو ما ایشان را لمس مى‏کنیم و مشاهده مى‏کنیم، خود وجود هم در خارج یک وجود عینى دارد، بلکه اصلًا حقیقت و عینیت براى خود وجود است.

«لما کانت حقیقهُ کلّ شئ هى خصوصیّه وجوده التى یثبت له». از آنجایى که حقیقت هر شئ عبارت است از خصوصیت وجودى، که مخصوص اوست نه غیر او. حقیقت زید عبارت است از یک نحوه وجودى که اختصاص به زید دارد و آن‏

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۶۸

نحوه وجود اختصاص به عمرو ندارد. اگر آن نحوه از وجود اختصاص به عمرو داشت دیگر آن زید نبود بلکه عمرو بود. یعنى هر کسى یک خصوصیت وجودى دارد که این خصوصیت وجودیه با دیگران تفاوت مى‏کند. به لحاظ آن خصوصیات وجودیه است که آثار او و بروزات او هم متفاوت است وعکس العمل هاى او هم متفاوت است و نفع و ضررهاى او هم متفاوت است‏

حال خصوصیّت وجودیه چیست؟ خصوصیت وجودیّه آهن برّندگى و صلابت است؛ خصوصیت وجودیّه پنبه نعامت و نعومت و ملایمت و لطافت است و خلاصه هرکس داراى یک خصوصیات وجودى است. بخاطر همین خصوصیات وجودى است که انسان یک امورى را اختیار مى‏کند و یک امور دیگر را اختیار نمى‏کند. لازمه وجودیّه زن است که او را به این کیفیت در آورده که مطلوب مرد واقع بشود. اگر فرض کنید مرد مى‏رفت خانه و مى‏دید که خصوصیّات وجودى او در خانم او تجّلى پیدا کرده از همان جا در را مى‏بست و پا به فرار مى‏گذاشت.[۵]

اینها همه خصوصیت وجودى هر شئ است و هر شئ خارجى براى خودش یکسرى خصوصیت خاص دارد که اگر بخواهد عوض بشود، دیگر همه چیز به هم مى‏خورد.

«فالوجودُ اولى مِن ذلک الشئ» پس وجود اولى از شئ است حال که این خصوصیت در وجود است پس وجود اولى است به اینکه آن خصوصیت براى او

۵۵۶۲۰ متن جلسات شرح حکمت متعالیه، ج‏۲، ص: ۱۶۹

باشد نه براى آن شئ و ماهیت.

«بل مِن کلّ شئ بأن یکون ذا حقیقهً». بلکه از هر شئ به اینکه داراى حقیقت باشد پس حقیقت اختصاص به وجود دارد.

«کما انّ البیاض أولى بکونه ابیض مما لیس ببیاض و یعرض له البیاض» همانطورى که بیاض، أرجحیّت دارد براى بیاض و اولى است از آن معروض و موضوعى که بیاض نیست و مى‏خواهد بیاض براى آن عارض بشود.

«فالوجود بذاته موجودٌ و سائرالاشیاء غیر الوجود لیست بذواتها موجوده». وجود خودش به تنهایى هست و سایر اشیاء به غیر از وجود موجود نیتسند بلکه به واسطه وجود، وجود پیدا مى‏کنند.

«بل بالوجودات العارضه لها و بالحقیقه انّ الوجود هو الموجود کما انّ المضاف هو الاضافه، لا ما یعرض لها من الجوهر و الکّم و الکیف و غیرها، کالأب و المساوى و المشابه و غیر ذلک». وجود عبارت است از همان موجودٌ همان طورى که مضاف حقیقتش اضافه است نه آنى که بر آن عارض مى‏شود که عبارت از جوهریتش باشد و کم و کیف آن، هیچکدام مضاف نیستند، مضاف اضافه است. مثل ابر، جوهریت است؛ مثل مساوى، کمّ است؛ مشابه، کیف است و غیر ذلک اوصافى که بر زید بار مى‏کنیم اینها هیچکدام مضافیت آن را تشکیل نمى‏دهند مضافیت او حقیقت اضافه است.

«قال بهمنیار فى التحصیل: و بالجمله فالوجود حقیقتهُ انّه فى الاعیان لا غیر و کیف لا یکون فى الاعیان ما هذه حقیقهُ». وجود حقیقتش در اعیان است و در غیر اعیان نیست و چگونه نباشد در اعیان چیزى که حقیقتش این است و حقیقتش عبارت است از تشخّص و تعیّن.[۶]

 

—————-

[۱] – الأسفار الأربعه، ج ۱، ص ۴۱

[۲] – سوره بقره آیه ۷۰.

[۳] – جواب: بیشتر شدنش به لحاظ اینکه طارد عدم است.

سؤال: چون تشخّص از آنِ وجود است. آى‏ا مى‏توانیم بگوییم در این صورت وجودش و تشخّصش بیشتر شده؟

جواب: نه، بیشتر بودن را از این لحاظ نمى‏توانیم بگوییم تشخّص است. تشخّص به معناى خصوصیت است، از شخص مى‏آید یعنى به شى‏ئى که داراى یک خصوصیت است مى‏گویند متشخّص. شخص آن چیزى را که« لا یجوز التسرّى الى غیره و لا یجوز التدخل فى حریمه». تشخّص مى‏گویند.

بله، از یک ناحیه ما مى‏توانیم بگوییم که وجود تشخّص از وجود تعیّن بیشتر است که وقتى وجود را اطلاقى بگیریم، دیگر هیچ جنبه ى عدم در آن راه ندارد یعنى فقط وجود مى‏ماند وبس و وقتى فقط وجود ماند و تطرّق عدم در او نماند و تطرّق احتمال عدم او و نقیض او در او نبود بنابر این،« لا یکون شى‏ء الّا و هو الوجود، لا یکون دیّارٌ إلا و هو الوجود و لا یکون دیر إلا و هو الوجود» فقط یک حقیقت باقى است و همه احتمالات و شک و أعدامى که مضادّ و یا تناقض با حریم وجود هستند ازبین مى‏روند.

این لازمه تشخّص است وأصلًا یکى از أدلّه براى تشخّص وجود همین مسأله است؛ یعنى حمل موجودیت است بر او، که ما موجودیت را مى‏توانیم بر خود این وجود تنها حمل کنیم درحالى که موجودیت از اختصاصات تشخّص است یعنى از انتزاعیّاتى است که از یک شى‏ء متشخص، انتزاع مى‏شود و لهذا دیگر این معناى متفاوت بین« موجودٌ و موجودٌ» از بین مى‏رود و اختلاف مى‏ماند فقط در آن ماهیتى که« موجودٌ» بر آن حمل شده است.

بعبارت دیگر آنچه که ما در حمل موجودٌ لازم داریم ماهیت نیست؛ تعیّن ماهوى است. این لفظ تعیّن که بکار مى‏برم در مطلبى که از مرحوم میر سیّد شریف خواهد آمد مفید خواهد بود و نظرى که در آنجا هست شاید بواسطه این قضیه بتواند جاى خودش را باز کند.

تمام صحبتها بر سراین است که ما، ماهیّت را مستأهل براى حمل موجودیّت مى‏دانیم، یعنى ماهیّت زید است که موجودیّت بر آن حمل مى‏شود.« زیدٌ موجودٌ، عمروٌ موجودٌ»، و لیکن اگر ما وجود ماهیت را مستأهل براى حمل موجودٌ دانستیم، وجود ماهیت با خود ماهیت فرق دارد. وجودماهیت است که موجودیت را به دنبال خود مى‏کشد. یعنى این وجود زید است، نه، ماهیت زید که شما در خارج به آن نگاه مى‏کنید. همین که احساس حضور او را مى‏کنید، همین که او را در قبال خود و مقابل خود مشاهده مى‏کنید این وجود زید است. ماهیت زید عبارتست از یکسرى خصوصیّات ذهنیه از قبیل پسر عمرو بودن، داراى این قد و قیافه بودن، داراى این خصوصیات بودن، ولى همان وجودى که الان شما در قبال خودتان آن را احساس مى‏کنید، وجود این خصوصیات است که مستأهل براى آن است که وجودٌ بر آن حمل شود. پس این وجود زید است که موجودیت را کشانده به طرف خودش، جذب کرده به طرف خود، بند انداخته و دام افکنده و طناب انداخته و آن وجود را بر خود مستقر کرده است. بطورى که اگر آن وجودى که در مقابل شما هست، نبود، هیچ وقت آن موجودٌ را نمى‏توانستید بر آن حمل کنید. اگر شما هزاران بار هم، ماهیت زید را فقط در ذهنتان بیاورید، فقط در ذهن آورده‏اید و کارى انجام نمى‏دهید. نهایت کارى که انجام مى‏دهید این است که یک امکان را برایش حمل مى‏کنید و مى‏گویید: ممکنٌ ولى دیگر نمى‏گویید موجودٌ.

بنابراین همین که این زید در خارج وجود پیدا مى‏کند و شما او را مى‏بینید، دیگر مى‏توانید موجودٌ را بر آن حمل کنید و بگویید که زید موجود است.

پس این موجودیت عبارتست از تشخّص. لذا مى‏گویند تساوق بین تشخّص و وجود. همین که مى‏گویید موجودٌ یعنى در خارج« متحققٌ»، همین که مى‏گویید موجودٌ یعنى در خارج« متکوّنٌ»، همین که مى‏گویید موجودٌ یعنى در خارج« مستقرٌ»، همین که مى‏گوییم موجودٌ یعنى در خارج« متعیّنٌ»، اینها همه به واسطه همین وجودى که در مقابلتان است و دارید مى‏بینید.

سؤال: پس دیگر فرقى نمى‏کند که« زیدٌ وجودٌ» یا« وجود زیدٌ موجودٌ» در هر صورت هر دو قضیّه یکى است

جواب: بله، فرقى ندارد، یکى است.

سؤال: در حالى که قبلًا تفاوت قائل بودند بین این دو که گفته شود زیدٌ موجودٌ یا« وجود زید موجودْ»

جواب: فرقش فقط فرق سعه و ضیق است و اطلاق و تقیّد است، و الّا هیچ فرق دیگرى نیست در آنجا ما یک وجود سِعى را لحاظ کردیم و در اینجا یک موجود مقیّد را لحاظ کردیم و به واسطه اصل وجود است که موجود رفته، چه وجود سِعى باشد و چه مقید باشد. مثل اینکه چند نوع مایع دارید؛ آب هندوانه، آب خربزه،، آب سیب، آب پرتقال، آب هویچ، شیر، آبغوره و سرکه. آیا به لحاظ خصوصیات اینها به او مى‏گویید مایع، یا به لحاظ میعان آنها؟ خصوصیات هر کدام براى خودش جداست این که الان شما مى‏گویید مایع به لحاظ میعانش است که باعث مى‏شود شما هم به سرکه بگویید مایع و هم به آبغوره و هم به آب سیب و غیره بگویید مایع.

این هم همینطور است. ما که موجودٌ را بر زید حمل مى‏کنیم، بر عمروهم حمل مى‏کنیم، بر خود وجود هم حمل مى‏کنیم، این موجودٌ نه به لحاظ خصوصیّات آنهاست، بلکه به لحاظ همان مایه ایست که آن مایه و سرمایه و خمیر مایه در وجودات مختلف گذاشته شده و آن عبارت است از همان وجود است.

و علیهذا به این واسطه، آن اختلافى که بین اشیاء و بین اصل وجود است از بین مى‏رود. که ما در اینجا موجودیت را بر ماهیت حمل نمى‏کنیم. اگر هم به ماهیت حمل کنیم در اشیاء، این به لحاظ وجود ماهیات است. ولذا وقتى در ماهیات حمل موجود مى‏شود به لحاظ وجودش است یعنى زید به لحاظ وجودش موجودٌ است ولى در خود« وجود»، به لحاظ خود وجودش مى‏شود موجودٌ. وقتى مى‏گوییم« الوجودُ موجودٌ» این مُوجودیّت به لحاظ خود وجود است نه به لحاظ وجودى که در ضمن ماهیت است البته یک وقت این وجود به صورت غیر حقیقى در ضمن ماهیت تحقق پیدا مى‏کند مثل ممکنات و یک وقت غیر شانسى و حقیقى آن وجود به لحاظ خودش تعین پیدا مى‏کند. این مى‏شود تشخّص وجود.

در اینجا کلامى‏از بو على نقل مى‏کند که آن هم حکایت از همین جهت مى‏کند. ایشان مى‏فرماید: یک وقت شما واحد مى‏گویید و منظور شما نفس خود مفهوم واحد است، یک وقت واحد مى‏گویید و منظورتان مصداق اوست. هیچ فرقى در اینجا نمى‏کند یعنى واحد، واحد است. الّا اینکه در یکجا مفهوم خود، واحد لحاظ شده، و در یک جا مصداق خارجى آن لحاظ شده است که مانند« ماء و زمین و اشیاء، عرش و سماء و امثال ذلک» خواهد بود. نه اینکه مفهوم واحد در اینجا عوض شده باشد. وقتى به آب مى‏گویید:« ماءٌ واحد» در اینجا به لحاظ وحدت ماء مى‏گویید واحد، نه به لحاظ میعان آب. وقتى به کتاب مى‏گویند« کتابٌ واحد» به لحاظ وحدت کتاب مى‏گویید« هذا واحدٌ» نه به لحاظ قرطاسیت یا به لحاظ کیفیتش و یا خصوصیات دیگر و هلمّ جَرّاً. لهذا این خصوصیات ماهوى اشیاء در مفهوم واحد تأثیرى ندارد بلکه همان جهت انتزاعى است که بیان شد.

سؤال: تشخّص آن بیشتر نمى‏شود؟

[۴] – الأسفار الأربعى ج ۱، ص ۳۸

[۵] – در مناقب آمده است که روزى حضرت امام حسن علیه السلام در مسجد نشسته بودند و داشتند صحبت مى‏کردند که من اگر بخواهم چه مى‏کنم و چه مى‏کنم. اگر بخواهم مدینه را به شام مى‏برم و شام را به مدینه مى‏آورم، مرد را زن و زن را مرد مى‏کنم. یک مرد شامى‏آنجا نشسته بود بلند شد و گفت اگر راست میگویى الان بکن! یکدفعه حضرت فرمودند: چرا بین مردها نشسته‏اى؟ برخیز برو، خجالت بکش! مردم دیدند که آن مرد موهاى بلند در آورده و ریشهایش هم ریخته‏است. بدبخت بلند شد و فرار کرد و همه به او خندیدند. وقتى که به خانه اش رفت دید زنش هم مرد شده است و جالب اینکه حضرت هم فرموده بود بچه حاصل از اینها خنثى مى‏شود و همینطور هم شد. خلاصه آن مرد توبه کرد و پشیمان شد و پیش حضرت آمد واتفاقاً از شیعیان شد و دوباره آن حضرت خصوصیت وجودى هر کس را به خودش بازگرداند.

[۶] – سؤال: حقیقتش فى أعیان است و در غیر أعیان وجود نیست؟

جواب: نه، عینیّت از آن وجود است نه غیر وجود که ماهیت عارض بر آن مى‏شود ولى اصل عینیّت براى وجود است. حال چه وجود مطلق باشد و چه وجود سعى، در هر صورت عینیّت از آن وجود است. لذا در بحث توحید علمى‏و عینى، اثبات عینیه شخصیّه براى وجود مى‏خواهد بشود. یعنى وجود، هم تشخّص دارد و هم عینیت. به عبارت دیگر عینیت مساوى است با تشخّص است و تشخّص هم مساوى است با عینیت و هر دو مساوى با وجود هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن