جلسه ۱۴ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۱

موضوع: جلسه ۱۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۱۴ رمضان ۱۴۲۱

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

وَ الحَمْدُلله الَذى یحْلُمُ عَنى حَتّى کَانى لاذَنبَ لى فَرَبى احْمَدُ شَى‏ءٍ عِندى وَاحَقُّ بِحَمدى اللهُمَّ إِنى اجِدُ سُبُلَ الْمَطالِبِ الَیکَ مُشرَعَهٌ و مَناهِلَ الرّجاءٍ إلیک مُتْرَعَهٌ”

عرض شد مطالب متفاوت است و طلب فرق مى‏کند، خواست فرق مى‏کند. اولًا در صورتى که طلب طلبِ واقع باشد راه رسیدن به آن طلب ممکن است مختلف باشد. در امور مادّى و دنیوى ما این اختلاف را مى‏بینیم که براى رسیدن به یک مقصودى راه‏هاى مختلفى در این عالم وجود دارد و انسان سعى مى‏کند اقصر فاصله را و کمترین فاصله را براى رسیدن به این مطلوب طى کند.

کسى که صرفاً بخواهد به مال و منال برسد، یک وقتى ممکن است بطور مثال از کار کم شروع کند، همین‏طور برود به بالا، یک وقت ممکن است دست به یک کارى بزند ولو کارهاى خلاف شرع باشد، خلاف عرف باشد، در این چیزهایى که اینها غالى است، ثمنشان غالى است. اما شرعاً حرام است. خرید و فروشش شرعاً حرام است. دست به این کارها بزند یک مرتبه خودش را به یک مرتبه بالایى برساند. ممکن است که از کم شروع کند کم کم، کم کم حالا آیا برسد یا نرسد؟ راه‏هایى که براى رسیدن به مطلوب و مقصود در این دنیا وجود دارد چه بسا در این راه‏ها ممکن است مسأله‏ى خلافى هم باشد، و اشکالى هم از نقطه‏ى نظر دید دنیاپرستان و دنیاداران ندارد چون مقصود و مقصد دنیا است، مطلوب دنیا است حالا دنیا به هر نحوى مى‏خواهد حاصل بشود حاصل شود. هدف مى‏گویند وسیله را توجیه مى‏کند، وقتى که یک هدفى مدّ نظر شخص هست این دیگر کارى ندارد به این که آن راه و آن مقدمه‏ى موصله‏ى به آن هدف و مقصد آیا آن مقدمه شرعى است یا خلاف شرع است؟ عقلى است یا خلاف عقل است؟ انصاف است یا بى‏انصافى است؟ به این کارى ندارد. این مى‏خواهد به آن ذى‏المقدمه برسد مى‏خواهد به آن نتیجه مطلوب برسد و ما این را در همه‏ى صنف‏ها و در همه گروه‏ها مى‏بینیم، کسى که مقصدش دنیاست در هر صنفى وجود دارد، از راه حرام براى اینکه به پول برسند، چه کلک‏هایى مى‏زنند؟ چه خُدعه‏هایى انجام مى‏دهند و چه مسائلى، براى اینکه به هدف برسند و همه‏ى اصناف در این قضیه شریکند، منظور رسیدن به دنیا است، منظور رسیدن به طَمَع‏هاى دنیاست.

یک روز در خدمت مرحوم آقا مى‏رفتیم به اتّفاق یکى از بستگان و یکى از رفقا، مى‏رفتیم مراجعه به یک دکترى کنیم در آن زمانى که چشم ایشان دچار آن عارضه کذایى شده بود، دِکُلْمان شده بود.

آن شخصى که از ارحام است شخص معروفى است. به یک مناسبتى صحبت پیش آمد در همان ماشین، و صحبت به اینجا رسید، مرحوم آقا این مطلب را فرمودند و گفتند: من این مطلب را تا بحال به کسى نگفتم. ایشان مى‏گفتند در آن زمانى که- سنه ۴۲ و اینها- با آقاى خمینى درباره مسائل انقلاب همکارى داشتیم و یک همکارى بسیار وثیق و اکیدى بود- من یادم هست آن زمان را، کلاس اوّل بودم که این جریان پیش آمد، سنه ۴۲، ببخشید کلاس دوّم بودم و مى‏دیدم که در نصفه‏هاى شب بعضى افراد مى‏آیند در منزل و نامه‏هایى را از آقاى خمینى مى‏آورند و ایشان آنها را مطالعه مى‏کنند و بعد یک اصلاحاتى در آنجا ایشان اعمال مى‏کنند و اینها مى‏برند و بعد به دست ایشان مى‏رساندند، که بعضى از آن افراد هم خیال مى‏کنم هنوز حیات داشته باشند- ایشان مى‏گفتند که در یک نامه‏اى که آقاى خمینى براى ما دادند در آنجا نوشته بودند که آقاى آ سید محمد حسین، شما نمى‏توانید این روحانیون و این کسانى که یک عمر براى رسیدن به این مناصب شغلى خودشان که عبارتند از امام جماعت مسجد، مرید و مرید دارى و این مسائل هست، شما نمى‏توانید اینها را مُلزم کنید و قانع کنید بر اینکه اینها دست از همه‏ى این مسائل بردارند و بیایند جانب حق را بگیرند، گرچه این حق به ضرر منافع دنیاى آنها باشد، شما این کار را نخواهید کرد، پس براى اینکه به این مطلب- اوّلین مرتبه است که من این مطلب را افشا مى‏کنم- براى اینکه شما بتوانید و به مقصود برسید باید راه‏هایى که اینها به آن راه‏ها وابسته‏اند، آن راه‏ها را بیابید و از آنجا فشار را بر این روحانیت وارد کنید، بروید سراغ بازارى‏ها، بروید از طریق این بازارى‏ها و این افرادى که اینها با آنها در تماس هستند بروید با آنها، وقتى که آنها را با خودتان هم مرام کردید، طبعاً آن روحانى تسلیم مى‏شود. التفات مى‏کنید و حرف ایشان حرف صحیحى بودها. حرف آقاى خمینى، این حرف نظیر همین مطلبى است که عیناً خود مرحوم آقا به آقاى خمینى گفتند، یعنى البته با کمى اختلاف.

ایشان مى‏گفتند: که آقاى خمینى، بله آقاى حاج آقا روح الله، آن موقع حاج آقا روح الله بودند دیگه، حاج آقا روح الله شما دل به این آقایانى که به مسائلى رسیده‏اند به مراتبى رسیده‏اند از شهرت و از سیت و معروفیت و اجتهاد، مناصبى دارند مناصب تدریس، دارند مناصب افتاء دارند، مناصب مرجعیت‏

دارند افرادى که داراى این مناصب هستند، چه افرادى؟ آنها که سالیان سال را در آن سرداب‏هاى سنف و چهل پله‏اى نجف، در تابستان طى کردند و درس خواندند، براى اینکه روزى به مرجعیت برسد به افتاء

برسند و به مرید برسند و به تدریس برسند و اینها. حالا رسیده‏اند به یک همچنین وضعیتى، شما نمى‏توانید آنها را با مرام خودتان هم‏طراز و هم افق کنید و آنها را جلب کنید و آنها را هم مرام خودتان بگردانید! این چطور مى‏تواند این زحمات سالیان سال را ندیده بگیرد و دست از این مسائل بردارد و آن ریاست و آن موقعیت و آن معروفیت و آن بیا و برو و آن هِیمَنِه و کبکه و دبْدَبِه را فراموش کند و بیاد بر سر یک سفره و در سر یک طعام و بر سر یک کاسه بنشیند گرچه تمام اینها به ضررش تمام شود؟

آمدن و هم مسلک با یک فردى مثل آقاى خمینى شدن؛ یعنى این مرام را قبول کردن و همه‏ى مرید و مسجد و بیا و برو و مرجعیت و مقلّدین و همه را در این مسیر قرار دادن دیگه، معناش این است دیگه. یک شخصى که مى‏خواهد بیاد با یکى هم‏مرام و هم‏افق و هم‏طراز بشود، معناش این است که مى‏گوید به مقلّدین خودم مى‏گویم بیاد از شما تبعیت کنند، فتوى به جهاد شما مى‏دهید من هم فتوى به جهاد مى‏دهم فتوى به صلح مى‏دهید من هم فتوى به صلح مى‏دهم، فتوى به قیام مى‏دهید ما هم مى‏گوییم و اینها. در نتیجه محوریت و مرکزیت متبلور مى‏شود در شخصى مثل آقاى خمینى. در یک همچنین شخصى تمرکز پیدا مى‏کند. خب چطور یک مرجع و یک شخص حاضر است اذهان مریدهاى خودش را از توّجه به [خودش‏] منصرف [کند] به توجّه به شخص دیگر، ابداً! محال است، اگر شریک البارى ممکن است، این یکى محال است.

شریک البارى مى‏دانید یعنى چه؟ یعنى براى خدا جفتى باشد، اگر ممکن باشد! این محال است. اینکه من خدمتتان مى‏گویم ما دور زدیم و آمدیم داریم مى‏گوییم. همه را دیدیم، همه قسم و همه جور و لهذا شما در تبلیغتان، آقا به آقاى خمینى مى‏گوید، شما در تبلیغتان به روحانیت تکیه نکنید، به روحانیت تکیه نکنید و شما نداتان را نداى کلى قرار دهید، نداى اسلام، هر کسى مسلمان است بیاد زیر این پرچم. مرد بیاد زیر این پرچم، زن بیاد زیر این پرچم عالم بیاد زیر این پرچم، جاهل بیاد زیر این پرچم. دکتر بقال و قصاب و بنّا و معمار و مهندس و آهنگر و نجّار و این‏ها، همه بیایند. تمام افراد، هر کسى مسلمان است. چرا؟

چون اسلام مشترک است. اسلام دیگر عمامه و ریش و عصا ندارد و در قبالش، نه، اسلام عبارت است از اعتقاد، مبانى خاص و التزام به یک سرى اعتقادات و یک سرى ….، هر کسى بیاید بسم الله بى‏حجاب بیاد زیر این پرچم، بى‏حجاب‏ها بلند شود بیاد، آنهایى که فرض کنید در کذا و کذا، در خانه‏هایى که مرکز عمومى رقاصّه‏ها و اینها هست.- اصلًا عبارت ایشان بود- آنها هم بیایند. شما خیال‏

مى‏کنید این افرادى که مى‏آیند و خدا خدا مى‏کنند از تو شکم مادرشان نماز شب خوان بودند و درآمدند؟ نه آقا این‏طور نیست.

افرادى هستند گاهى ما با اینها برخورد مى‏کنیم که اینها به یک کیفیتّ‏هایى بودند، الآن انسان نگاه مى‏کند مى‏بیند، عجیب، چقدر از انسان جلو افتادند، جلویى افتادند که انسان به آنها نمى‏رسد، حالاتشان کیفیاتشان، رفتارشان وضعیتشان در منزل، اصلًا انسان نمى‏رسد به آنها، ما مدّعى هستیم پسر کذا هستیم، خدایمان کذا هست و فلان هست ادّعاهاش مال ماست، کارش مال اینها است جداً عرض مى‏کنم. اینها افرادى هستند که مى‏آیند به کمک سید الشّهدا، به کمک امام زمان والّا این مقدّسات کذا و کذا، این‏ها همان عمر سعدها هستند که به جنگ امام حسین رفتند اینها همان‏ها هستند در هر زمانى همین‏طور، فرقى نمى‏کند و خیلى عجیب هست ها! از اینکه ذهن و توّجه به سمت دیگرى گرایش پیدا کند، والله مى‏داند سمت دیگر حق است والله مى‏داند حق است، از این ابا مى‏کند و مى‏رود زیر آب را مى‏زند، یعنى والله مى‏داند حق است مى‏داند آن شخص فرض کنید که آدم درستى است، مى‏داند، اما این گرایش به او، این کفر عظیم و شرک لایغفر که چرا این ذهن به این شخص گرایش دارد؟ چرا؟ تمام دنیا همه‏اش در اثر این قضیه است، دارد دور مى‏زند، من باشم دیگرى نباشد، یا اگر دیگرى باشد من بر او تَفَوّق داشته باشم. این یک مسأله اگر برود کنار، همه جا صلح و صفا برقرار است و کنار نخواهد رفت، ابداً کنار نخواهد رفت.

این راه‏ها چى است؟ این راه‏ها راه‏هاى دنیاست، راه دنیا و سیر دنیا همین است، هدف وسیله را توجیه مى‏کند این هدف مادّیین است این منطق مادّیین است این منطق کمونیست‏ها است، این منطق افرادى است که‏” إِنْ هِى إِلَّا حَیاتُنَا الدُنْیا نَمُوتُ ونَحْیا و مانَحْن بِمَبْعُوثین‏[۱]“. این‏ها مى‏گویند هرچه هست همین دنیاست [اگر] گرفتى و زدى و بستى، چاپیدى و مال مردم را خوردى بُردى، اگر نه بعد از این دنیا خبرى نیست! این منطق چیست؟ منطق مادّیین است، معادى را قبول ندارند آخرتى را قبول ندارد اگر هم به مردم بگویند دم از آخرت بزنند دروغ مى‏گویند، زبانشان است، دلشان نیست؛ چون اگر دلشان بگوید چرا رفتند؟ چرا مى‏روند دنبال این حرف‏ها؟ خب اگر کسى که به یک مسأله‏اى اعتقاد دارد، الآن بنده اعتقاد دارم، فرض کنید که این مایع سم است برمى‏دارم بخورم؟ این‏طورى نیست معلوم است که اعتقاد ندارند این منطق، منطق مادّیین است. این مال چى است؟ این مال دنیاست که راه‏هاى‏

مختلفى وجود دارد براى رسیدن به آن مطلوب راه‏هاى مختلفى را آن شخص طى مى‏کند اما خدا چى؟ راه خدا مگر مى‏شود مختلف باشد؟

راه خدا یعنى آنچه که انسان را به خدا مى‏رساند، آنچه که انسان را به مبدأ نزدیک مى‏کند آنچه که انسان را به آن حقیقت نزدیک مى‏کند آن چیست؟ او واحد است.” ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ”. دیشب گفتیم‏” بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ”. سبیل پروردگار عبارت است از ربط بین انسان و بین پروردگار و این ربط در همه هم است در عالِم ربط است، در جاهل این ربط است در نمازخوان ربط است، در بى‏نماز هم این ربط هست در باحجاب ربط است در بى‏حجاب هم ربط است. این همه از بى‏حجاب‏ها هستند که اینها برگشتند و منقلب شدند و توبه کردند و محجبّه شدند و از مومنات و عابدات و صالحات شدند، اگر ربط نداشتند چطور برگشتند؟ اگر ارتباط نداشتند با خداى خودشان، مگر مى‏شود برگردند؟ کسى که ارتباط ندارد برنمى‏گردند، آهن آهن است.

اینجاست که مرحوم آقا به آقاى خمینى مى‏فرمودند که شما ندا را نداى کلِّى کنید؛ یعنى براساس آن ربط شما ندا را سر بدهید آن ربط هم در همه موجود است در شاه هم حتى آن ربط هست! در شاه! بالأخره شاه هم یک بشر است، از پدرى متوّلد شده از مادرى متوّلد شده، انسان است، کارش خلاف بوده، بله، گناه انجام مى‏داده، بله، ظلم مى‏کرده، بله، ولى ربط هنوز چى؟ از بین نرفته؟ ربط هنوز از بین نرفته انسان، از همان دریچه ربط چى است؟ باید وارد بشود و الآن هم همین‏طور است، همه افراد همه حکام همه سلاطین و همه چى؟ ربط را دارند کسى ربطش قطع نمى‏شود، این پیغمبر وقتى نامه مى‏داد براى سلاطین و پادشاه‏ها، اگر ربط نداشتند براى چى نامه مى‏داد؟ یکى برود پیش پیغمبر بگوید یا «رسول الله» مى‏خواهى به مردم بگویى ما نامه دادیم یا نه واقعاً احتمال هدایت هست؟ اگر احتمال هدایت نیست پس چرا نامه دادید؟ براى چى نامه دادید شما؟ اگر احتمال هدایت هست، خب حالا یک شخصى‏” إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً[۲]” «راه را ما نشان مى‏دهیم یک شخصى مى‏آید یک شخصى نمى‏آید مثل سایر افراد دیگر. این مى‏شود منطق عرفان، منطق سلوک.

سلوک مرحوم آقا و عرفان مرحوم آقا این نحوه بود، سلوک و عرفان مرحوم آقا بر اساس ربط تکوینى و واقعى بین انسان و پروردگار مبتنى بود و استوار بود و این جهت را اگر ما حفظ کنیم، یعنى ما، ماى جمعى که الآن اینجا هستیم، این مسأله را اگر حفظ کنیم در طریق ایشان هستیم اگر این مسأله را

حفظ نکنیم؛ چون او در طریق ما نیست؛ پس بنابراین بهش سلام نکنیم؛ این چیست؟ اسم این دیوانگى است، آدم دیوانه این کار را انجام مى‏دهد، چون او در طریق ما نیست پس باید بهش سلام نکنیم، وارد مجلس مى‏شود، سرمان را بگردانیم این شخص دیوانه است.

الجُنون فُنون. جنون اقسامى دارد یک قسمش همین است، یک شخصى مى‏آید به شما سلام بکند، شما سربگردانى این یک قسمى از دیوانگى است؛ چون آن شخصى آنى را که من دوست دارم دوست ندارد؛ پس بنابراین بهش سلام نمى‏کنم. بنابراین ارتباطم را باهاش قطع مى‏کنم چون آن شخصى را که من دوست دارم او دوست ندارد. به جهنم که دوست ندارد مگر هر کسى را که شما دوست دارى بقیه هم باید دوست داشته باشند؟ یکى نمى‏خواهد، خوشش نمى‏آید مگر همه باید سلیقه‏ى جنابعالى را داشته باشند شاید جنابعالى خیلى بى‏سلیقه تشریف داشته باشید و ما خوش سلیقه باشیم، هیچ تضمینى نیست که جنابعالى فهمتان از فهم ما بالاتر، مشى و مرامتان از همه صحیح‏تر، تجربه‏تان از همه بهتر و منطقتان از همه قوى‏تر و محکم‏تر! نه خیر یک همچنین حرف‏ها نیست.

مکتب مرحوم آقا نظر به باطن و نظر به وجدان است، نظر به [آن‏] تعلق است معنا ندارد وقتى که یک شخص دارد مى‏آید و با انسان مى‏خواهد محبت کند، با انسان مى‏خواهد …..، انسان چه کار کند؟ بردارد [سرش را به طرف دیگر کند تا او را نبیند.]، شما نگاه کنید ببینید خود مرحوم آقا چه کار مى‏کرد؟ جورى نباشد که کارى انجام بدهیم که همان راه و همان طریقى که براى آن طریق داریم یقه پاره مى‏کنیم، همان راه روز قیامت گریبان ما را بگیرد و در آتش بیاندازد، همین راه یعنى همین راه سیر و سلوک. این‏طور نباشد یک وقتى.

ما مدّعى هستیم خدا مال ماست تو کیسه‏ى ماست. مال کس دیگر نیست امام زمان مال ماست، تو جیب ماست، اصلًا کسى حق ندارد اسمى از امام زمان ببرد، من با افرادى برخورد مى‏کردم که اگر اسم امام زمان را کسى مى‏برد ناراحت مى‏شدند مى‏گفتند: اصلًا شما به چه حقى ….؟ امام زمان مال ماست. اصلًا ما داریم براش فعالیت مى‏کنیم، ما اصلًا داریم امام زمان را اسمش را در جامعه پایدار مى‏کنیم، ما اصلًا خلاصه …..، خلاصه ما قیم امام زمان هستیم. حالا من دارم مى‏گویم: قیم امام زمان ما هستیم، آن را برمى‏داریم تو این جیبمان مى‏گذاریم، بعد برمى‏داریم تو این جیب دیگرمان مى‏گذاریم در کیسه را مى‏بندیم، زیبش را مى‏کشیم تکان نخورد این حرف‏ها چیه آقا؟ امام زمان مال همه هست امام زمان مال تو هست مال ما هم هست، مال آن یهود هم هست، مال نصارى هست، مال زرتشت هست، مال آن کمونیست هست، مال بودائیت هست، تک تک افراد عالم وجود همه به امام زمان تعلّق دارند

چى دارى مى‏گى؟ دوتا اسم امام زمان را مى‏برى امام زمان شد مال تو؟ دیگر کسى حق ندارد حرف بزند؟ یک دو کلمه از خدا و پیغمبر مى‏گى دیگه عرفان شد مال تو؟ کسى حق ندارد از عرفان بگه؟ عرفان مال ماست! تمام اینها چى است آقا؟ همه‏ى اینها شیطان است.

مى‏گویند مى‏آیند از کتاب‏ها مى‏خوانند، بلند مى‏شوند این حرف‏ها را براى مردم مى‏زنند، بالاى منبر این حرف‏ها را مى‏زنند! پس این کتاب‏ها را براى کى نوشته‏اند؟ براى من و شما نوشته‏اند دیگه، اصلًا نخیر! نباید این کتاب‏ها را خواند و رفت ….! پس چکار باید کرد؟ کتاب‏ها را بیاندازیم در آتش؟ کتاب‏هاى محى الدین را نباید خواند! اینها مى‏روند این اسرارى که محى الدین گفته براى مردم مى‏گویند! خب گفته که براى مردم بگویند، نگفته که تو کتابخانه گرد بخورد، غبار بخورد، اشکال دارى بیا اشکال کن بگو اشتباه است، این چه طرز صحبت کردن است؟ که اینها خیانت مى‏کنند این‏ها به عرفان خیانت مى‏کنند اینها مى‏روند کتاب مى‏خوانند مى‏روند به مردم مى‏گویند! بیا بگو اینجاى حرفت اشتباه است، بسیار خب دلیل مى‏آوریم صحبت مى‏کنیم مى‏نشینیم مى‏پذیریم، اگر اشتباه کرد انسان مى‏پذیرد. امّا اینکه بیاید بگوید ما این وسط و بقیه هم بروند کنار! این چى است؟ شیطان است آقا! منتهى شیطان مرموز! نه آن شیطانى که براى آن عرق‏خور بیچاره و براى آن داش و قمه‏کش! شیطان حسابى، شیطان گردن کلفت!

شیطانى که مى‏آید و از لابلاى رگ‏هاى بدن وارد مى‏شود و مى‏رود در مخ و اعصاب و مغز و نفس و سرّ نفوذ مى‏کند. بر اساس آن مرامش و بر اساس آن مسلک خلافش، توجیه مى‏کند در حالى که خود او مبتلا است به همان چیزى که اعتراض مى‏کند! این چیست؟ این شیطان گردن کلفت است آقا! این شیطانى که سراغ این عرق‏خورهاى بیچاره مى‏رود نازک است گردن نازک است با یک استغفار، با یک خدایا، با یک چیز، مسأله حل مى‏شود.

مرحوم آقا سیّد جمال گلپایگانى- رضوان الله علیه- یک روز از حرم امیرالمؤمنین بیرون آمد تا بیرون آمد یک دفعه احساس کرد عجب! عالم را جور دیگرى مى‏بیند. نظام عالم را قسم دیگرى تصوّر مى‏کند، من چه بودم الآن چه مى‏بینم؟ من چه هستم؟ منم که رزق مى‏دهم به همه عالم وجود! منم که خلق عالم به دست من است! من هستم که رزق عالم به دست من است! من هستم که حیات همه ….، الآن این شخصى که دارد توى خیابان راه مى‏رود به اراده من است! اراده کنم مى‏افتد مى‏میرد! البتّه حالش چیز بودها! بالأخره یک حالى بود و چیز بود! منتهى مرد بود زرنگ بود رند بود گول نخورد گفت: اى نابکار- این را من دارم مى‏گویم ایشان حالا چیز دیگر گفت: حالا ما از او شرمنده هستیم و درست‏

مطلب را مثل ایشان نقل نمى‏کنیم حالا یک قدرى پایین- اى نابکار! خوب وارد شدى! من عالم وجود را دارم رزق مى‏دهم؟ صبر کن حسابت را مى‏رسم، رو کرد به نفسش حدیث نفس کرد.

از همان نجف بلند شد ماشین سوار شد آمد کاظمین، رفت سر قبر موسى بن جعفر اینقدر سر خودش را به این ضریح زد اینقدر گریه کرد یک مرتبه برایش منکشف شد که نه! مسأله از چه قرار است و این در اینجا چه بود؟ این بزرگان اینطور بودند آقا! حواسشان جمع بود حواسشان جمع بود یک وقتى گرچه این حالات بعد به یک صورت دیگرى، به صورت صحیحش ممکن است پیدا بشود ها ولى الآن اینجا جایش نبود. از اینجا شیطان وارد شده. چون حواسش جمع است بلند مى‏شود مى‏رود متوسّل مى‏شود به موسى بن جعفر و مشکل را حضرت برایش حلّ مى‏کند. ما نه! تا یک چیزى را ببینیم و یک نورى را توى عالم تو چیز ببینیم در را به تخته مى‏زنیم و فلان! دیگر ملک و ملکوت و جبرائیل و عزرائیل و لنگ عزرائیل دستمان و بال جبرائیل هم آن دستمان و فرش و کرسى و عرش را همه را گذاشتیم توى کیسه گذاشتیم روى دوشمان راه مى‏افتیم چه چیزى شده بابا؟ یک نور دیدم توى آسمان! نور دیدى؟ بیا من این قدر به تو نور و نوره نشان بدهم بیش از آنچه را که تو دیدى! چه نور دیدم؟ بله آقا! این علامت فنا است این علامت فنا ….!

یک بنده خدایى مى‏گفت: فلان شخص به فنا رسیده، آن به فنا رسیده، خب الحمدلله خیلى خب بگویید ببینم آثار فنا چیست؟ ایشان موقعى که از حرم بیرون آمدند زمین خوردند و متوجّه نشدند که زمین خوردند! بله شب بود احساس درد کردند و نفهمیدند که این درد از کجاست؟ یکى از ملازمین رکاب گفت: آقا شما امروز از حرم [که مى‏آمدید بیرون‏] زمین خوردید شاید مال آن است، عجب، عجب! دیگر این خبر پخش مى‏شود در همه جا و در جراید و روزنامه‏ها که …..! گفتم بنده خدا بیا من یک کسى را به تو نشان بدهم که روزى شش‏تا ملّق تو نماز مى‏زند روى سرش! چى‏چى افتاده؟ اینها را که خدمتتان مى‏گویم واقعیّت داردها! نمى‏خواهم [اغراق کنم‏ها!] اینها را براى این نمى‏گوییم که بخندیم! اینها را مى‏گوییم که مواظب باشیم سرمان کلاه نرود و کلاهى که شیطان مى‏گذارد فقط تا اینجا نمى‏آید مى‏آید تا زانو یا بالاى زانو! کلاه کلاهى است که مى‏آید پایین! حواس باید جمع باشد مگر به این آسانى است آقا جان؟ مگر به این راحتى است؟ مگر به این خلاصه به قول یکى مى‏گفت شُلُّوها بزنید و هر قسمى …..! این که نمى‏شود این راه چیست؟ راه نفس است.

در راه خدا راه نفس راه ندارد در راه خدا راه نفس در تعارض است و در تضّاد است ملاکى را که مرحوم آقاى حدّاد رضوان الله علیه- در آن شبى که ما در خدمت ایشان بودیم از سفر مکّه که آمدیم و با

مرحوم آقا صحبت مى‏کردند و دو سه نفر دیگر هم بودند- مى‏دادند به ما، این بود که اگر دیدید شخصى هرچه بر سلوکش اضافه مى‏شود، تواضع و فروتنى‏اش واقعاً بیشتر مى‏شود بدانید این راهش درست است این علامت و ملاک است. ما چه؟ نخیر اوّل که مى‏آییم خدمت مرحوم آقا، حالا دیگر ایشان از دنیا رفتند- رضوان الله علیه- سرمان را مى‏اندازیم پایین دو زانو هم مى‏نشینیم دست‏هایمان قشنگ روى چیز و هرچه که مى‏گویند بله بله، هرچه مى‏فرمایید درست است هفته‏ى اوّل مى‏گذرد بله دیگر الحمدلله ما را دیگر قبول کردند دیگر آمدیم به قول بعضى‏ها مهر سلطان به ما خورد دیگر، قبول شدیم و دیگر آمدیم و دیگر چیز شدیم هفته دوّم و سوّم آقا یک سال که مى‏گذرد یک دفعه مى‏بینیم طرف دُم درآورده بابا تو چه چیزى بهت اضافه شد؟ این کار باید بشود! آن کار نباید بشود! برو آقا، برو جمعش کن، چه چیزى بشود و نشود؟ این حرف‏ها چیست؟

این مال چیست؟ مال این است که تا به حال شیطان مُستمسک براى اغواى این بدبخت پیدا نکرده بود حالا دیگر مستمسک پیدا کرده، دارى به طرف خدا مى‏روى؟ حسابت را برسم تا به حال نه! به طرف خدا نبود این اصلًا کارى به او نداشت شیطان با ما اصلًا کارى ندارد خودمان مى‏رویم جلو جلو، مى‏گوید بایست به تو برسم، مى‏گوییم خب ما مى‏رویم تو با ما بیا. با ما کارى ندارد وقتى که طرف مى‏آید وارد سلوک مى‏شود یکدفعه فریادش مى‏رود هوا، عجب! مى‏خواهد یکى در حریم او برود حریمى که من را از آنجا زده کنار، حالا او آنجا مى‏خواهد برود؟ مى‏روم جلویش را مى‏گیرم‏” فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ”[۳] مى‏روم جلویش را مى‏گیرم نمى‏گذارم برود! چرا مرا بیرون کرده؟ حالا که بیرون کرده من هم نمى‏گذارم این بندگانش بروند! هى مى‏آید جلوتر شیطان مى‏بیند کارش سخت‏تر شد هى مى‏آید جلوتر شیطان مى‏بیند کارش سخت‏تر شد هى دارد چیز یاد مى‏گیرد راه‏هاى سدِّ نفوذ شیطان را دارد یاد مى‏گیرد چطورى جلوى شیطان را باید ببندد؟ مى‏نشیند پیش ولىّ خدا با او صحبت مى‏کند راه‏ها را به او نشان مى‏دهد- اگر حواسش جمع باشدها اگر حواسش جمع باشد حواسش جمع نباشد که همین طور بیلمز مى‏آید و بیلمز مى‏رود حواسش اگر [جمع باشد]- راه‏ها را به او نشان مى‏دهد طریق معارضه و مبارزه را به او یاد مى‏دهد یک مجلس دو مجلس کتابش، این کتاب را بخوانیم آن کتاب را بخوانیم مراقبه‏اش، مبارزه‏ى با نفسش جهاد با نفسش، اینها را یکى یکى شیطان مى‏گوید عجب! رفت‏

یک قدم رفت جلوتر! اى واى یک قدم دیگر رفت جلوتر اى واى واى مى‏گوید نه این‏طور نمى‏شود، آن فوت و فن‏ها را گذاشته براى آخر، آن فوت‏هاى کاسه‏گرى.

کوزه‏گرها یک فوت‏هاى خاصّى دارند یک استاد بود یک استاد گوزه‏گر بود یک شاگرد داشت این شاگرد این خیلى معروف شد کوزه‏هایش و اینها معروف شد ان‏شاءالله خدا قسمت کند همه به شهر و دیار آقا محمد على بیات، آقاى حاج محمد على که همه رفتیم آنجا، در بهار همدان مزار مرحوم شیخ محمد بهارى است از بزرگان و اولیاء بوده هر وقت رفتید همدان فراموش نکنیدها زیارت آنجا را حتماً بروید هر وقت مرحوم آقا مى‏رفتند همدان به زیارت مزار مرحوم آقا سیّد محمد بهارى مى‏رفتند از بهار یک قدرى مى‏رویم جلوتر یک جایى است به نام لاله جین که این کوزه‏ها و نمى‏دانم این کاسه‏ها و بشقاب‏ها از همانجا مى‏آید نقّاشى مى‏کنند و رنگ مى‏کنند و آنجاها، اگر مشرّف شدید به لاله‏جین در آنجا از آثار صنع و عرض مى‏شود که ابتکار و حسن سلیقه هم آنجا که خب الحمدلله فراوان است و اینها، کوزه‏هایى داشت آن استاد کوزه‏گر، خیلى معروف بوده به طراوت و استحکام و به حسن عمل. یک شاگردى بود دستش یک مقدارى آمد بالا و بعد دیگر آن علم استقلال برافراشت و خب نداى جدایى برافکند و ما دیگر خلاصه مى‏خواهیم از شما جدا [شویم‏]، مى‏گوید خب برو حالا که دیگر به تو یاد دادیم دیگر حالا مى‏خواهى ما را بگذارى کنار گفت:” اعْلَمَهُ الرِمایَد کلّ یَومٍ فَلَمْ إشْتَدَّتْ ساعِدُهُ رَمانى”[۴] یک خورده یاد گرفت و گذاشت رفت.

کوزه درست کرد بعد آمد تق شکست. یکى آمد یک کوزه از او خرید رفت بعد یک هفته گفت: آقا این چه کوزه‏اى است فروختى؟ این هنوز تو خانه نگذاشته خورد به دیوار تق شکست! آن یکى آمد و خلاصه هیچى، پاک آبروى این بیچاره رفت و دم و دستگاهش جمع شد و همه جا معروف شد که فلان …! آمد پیش استادش گفت: والله همین کارى که تو مى‏کنى ما هم مى‏کنیم چرا مال تو اینقدر خوب درآمد؟ گفت: هان! این را نخوانده بودى این کوزه‏گرى یک فوتى دارد من آن فوت را به تو یاد ندادم آن فوت کوزه‏گرى را من براى خودم نگه داشتم. امروز که بیایى ناشزه بشوى از پیش من بخواهى بروى، خلاصه بدون آن فوت …. گفت که نه آقا! توبه کرد و دیگر به او یاد داد و قرار شد که دیگر با هم باشند

و دیگر برگشت دیگر، به صفا برگشت به صمیمیّت برگشت به خلوص، چقدر واقعاً خلوص خوب است.

خب آن استاد که به تو این را یاد نداده در تو چه دیده که یاد نداده؟ دیده که مى‏خواهى به او نارو بزنى گفت: حالا که مى‏خواهى به من نارو بزنى خیلى خب حالا برو نارو بزن باشد، ولى اگر انسان صاف آمد جلو پاک آمد جلو آن هم چه؟ هرچه هست به او یاد مى‏دهد هرچه هست به او یاد مى‏دهد.

مرحوم آقا مى‏فرمودند فلان کس، اسم بردند- یکى از افراد که الآن هم هست و براى خودش دار و دسته‏اى راه انداخته- مى‏آید حرف‏هاى ما را از زبان ما مى‏گیرد و دزدانه مى‏دزدد و مى‏رود به دیگران مى‏گوید، التفات کردید؟ به اسم خودش و به حساب خودش، مى‏گویند بَه‏بَه چه حرف‏هایى مى‏زند؟ بابا این هِر را از پِر تشخیص نمى‏دهد این نمى‏تواند اصلًا چند مرتبه فرض کنید که مثلًا چند مرتبه طهارت حاصل مى‏شود براى انسان حالا بلند شدى دارى این حرف‏ها را مى‏زنى؟ به‏به این چقدر خوب است! اینها چیست؟ هان؟ اینها را مى‏گویند نامردى بى‏معرفتى بدترین چیز در سلوک، آقا! بى‏معرفتى است هیچ گناهى بدتر از نامردى و بى‏معرفتى ما در سلوک نداریم خدا خوشش نمى‏آید آدم با خدا صاف باشد آنچه را که مربوط به خداست بگوید مال خداست نگوید مال من است آنچه که لطف و عنایت و خصوصیّت است بگوید مال اوست نگوید مال من است از تعریف مردم گول نخورد از به‏به و چه‏چه‏هاى مردم مطلب برایش مشتبه نشود حواسش جمع باشد دائماً این زنگ در مغزش به صدا دربیاید که اینها از تو نیست اینها از جانب دیگرى است.

اینها مى‏آمدند این کار را انجام مى‏داند مى‏آمدند پیش آقاى حدّاد مى‏نشستند از آقاى حدّاد مطلب یاد مى‏گرفتند آن وقت مى‏رفتند در جلساتى که ضدّ آقاى حدّاد است مى‏رفتند صحبت مى‏کردند من بودم خودم بودم مى‏دیدم مى‏آمد پیش آقاى حدّاد مى‏نشست و مطالب را- خب ولىّ خدا است دیگر هر مطلبى را که مى‏گوید حکمت است هر حرفى را که مى‏گوید این هم مى‏فهمد مى‏شناسد تشخیص مى‏دهد- اینها را یاد مى‏گرفت همان روایتى که امام حسن عسکرى «علیه السلام» فرمودند: بعضى از این علماء که” اولئِکَ اضَرُّ على امَّتى مِنْ جیش یزید بن معاویه على حسین بن على”[۵] اینها مى‏آیند مطالب را، امام حسن عسکرى مى‏فرمایندها، اینها مى‏آیند مطالب را از ما مى‏گیرند مى‏روند بعد با آن ذهن‏

خرابشان مى‏پیچانند، بعد بر علیه ما مى‏روند به شیعیان ما تحویل مى‏دهند! عالم است بلد است دست‏کارى مى‏کند بلد است این طرف و آن طرف بکند مطالب ما را یاد مى‏گیرند چون اگر این مطالب را به شیعه بگویند شیعه توجّه پیدا مى‏کند به چه کسى؟ به امام عسکرى توجّه پیدا مى‏کند، کاسه و کوزه اینها خراب مى‏شود این مى‏رود منطق امام را یاد مى‏گیرد بعد مى‏رود بر علیه آن منطق شروع مى‏کند منطق‏سازى کردن، مشوَّه مى‏کند، کلام امام «علیه السلام» را مشوّه مى‏کند بعد مى‏رود شیعیان را با این طرز و فکر تشویش شده، مشوه مى‏کند مردم را از امام دلسرد مى‏کند مرتبه امام را پایین مى‏آورد خودش را بالا مى‏برد خودش که نمى‏تواند به امام برسد امام را مى‏آورد پایین جلو مردم، امام را یکى از افرادى مثل خودش تلقّى مى‏کند مردم را به طرف خودش چکار مى‏کند؟ با این وسیله جذب مى‏کند.

اینها حضرت مى‏فرماید:” اولئِکَ اضَرُّ على امَّتى مِنْ جیش یزید بن معاویه على حسین بن على و اصحابه” از یزید بر جیش حسین بن على اینها خطرشان بیشتر است براى امّت ما و اینجا انسان باید پناه به خدا ببرد که خلاصه در این دام‏ها مبتلا نشود این راه‏ها راه‏هاى دنیاست.

راه خدا چیست؟ راه راهِ آن باطن است راه راهِ تعلّق است تعلّقى که انسان به پروردگار دارد آن راه لوازمى دارد خلوص دارد صفا دارد و یکرنگى دارد هم نوعى دارد وحدت دارد توحید دارد کثرت و بیا و برو و تو و من و این طرف و آن طرف و اینها ….، خودتان الآن نمى‏بینید؟ ما الآن مشاهده نمى‏کنیم؟ آقا یک نگاهى بکنیم یک خورده دور و بر خودمان را، چه مى‏گذرد واقعاً؟ چه مى‏گذرد؟ اینهایى که داعیه خلافت رسول اللهى را دارند و داعیان نشر و انتشار دین پیغمبر به همه دنیا هستند در اینها چه مى‏گذرد؟ در اینها چه افکارى هست؟ شما خیال مى‏کنید، محى‏الدین عربى در یکى از عبارت‏هایش مى‏فرماید” وَ لَوْ لا بَیَده السَّیْفِ لِأَفْقِهِ الفُقَهاءُ بِقَتْلِهِ” اگر در دستش شمشیر نباشد همین فقها فتوا به قتلش مى‏دهند شما خیال مى‏کنید چیست؟ چرا امام زمان بیاد بعد یک فقیهى یک عالمى فتوا به قتلش بدهد؟ چرا؟ چون مى‏بیند راهى را که تا به حال رفته، اصلًا راه ضدّ امام زمان است این همه مردم را بر ضدّ امام زمان دعوت کرده چطورى با امام زمان بخواهد برخورد کند؟ مى‏گوید اوّل گردنت را بگیر که یک عمر ….! لذا چى؟ هى او را مى‏زند کنار، مى‏گوید این نیست، این دروغ است مثل یهودها وقتى که پیغمبر آمده بود مى‏گفتند اگر بگویند پیغمبر حقّ است همه یهودى‏ها مسلمان مى‏شوند، دیگر خب کسى دور و بر این نمى‏ماند خیلى شما براى ما بزرگ بودى به عنوان یهود حالا که مسلمانیم همه مثل هم هستیم هم ما هم تو باید جفتمان برویم پیش پیغمبر بنشینیم مسئله شرعى یاد بگیریم یاد بگیریم تا حالا

به عنوان یهود براى ما بزرگ بودى ولى الآن چه؟ الآن که مساوى هستیم توى یک مرتبه هستیم بیا و برو رتق و فتق و در باز و اندرونى و بیرونى و اینها، همه‏اش از بین مى‏رود.

آمدند چه؟ آمدند پیغمبر را، نه آن پیغمبرى که در تورات است این نیست آن پیغمبر عظیم الجثّه است این او نیست آن پانصد سال دیگر مى‏آید این آن چیز نیست! براى چه؟ دنیایشان بماند این دو روز دنیا بمانند یعنى جلوى هدایت مردم را مى‏گیرند براى دو روز دنیاى خودشان! این چه فاجعه‏اى است که یک نفر جلوى هدایت شخصى را بگیرد نگهش دارد نگهش دارد جلویش را بگیرد آن را از یک سعادت محروم کند براى چه؟ براى اینکه زندگى خودش از آب و رونق نیفتد خب این چیست؟ خب شیطان هم همین کار را دارد مى‏کند دیگر، صحبت نکنید حرف نزنید تماس نگیرید با این و آن صحبت نکنید پیش فلان آقا نروید پیش فلان کار نکنید، چرا؟ تا حرف زده بشود دیگر تمام است قضیّه، دیگر چیزى نمى‏ماند باید بماند باید نگهداشت باید اینها را نگهداشت یک مسأله است آقا، دنیا دنیاست یا در قالب یهود بیاد جلوه کند که در مقابل رسول خدا بایستد یا در قالب نصارى بیاید بایستد یا در قالب سنّى‏ها که بیاید جلوى امیرالمؤمنین بایستد یا در قالب چى؟ ما روحانیّت که بیاید در مقابل امام زمان بایستد بیاید در مقابل خدا بایستد تمام اینها چیست؟ دنیا است.

لذا روز قیامت که مى‏شود یک دفعه مى‏بینى یک صف گذاشتند آقا شما بیا توى این صف آقا شما برو توى آن صف توى این صف که از مشرق تا مغرب کشیده شده مى‏بینى ا یهودى توى این صف ایستاده نصرانى ایستاده زرتشتى ایستاده حضرت حجت الاسلام و الامثال و الاسلام و المسلمین ایشان هم فرض کنید که ایستادند ثقه‏الاسلام مولانا کذا ایشان هم ایستاده‏اند شیعه ایستاده مسلمان ایستاده سنّى، آقا من که شیعه‏ام چرا من در صف یهودى! شیعه هستى باش نفست دنیا بوده بیا توى این صف. ما بر اساس نفس نگاه مى‏کنیم ما بر اساس دل نگاه مى‏کنیم آنجا یهودیّت و نصرانیّت و شیعه و مسلمان فرق نمى‏کند دلت کجاست؟ مرحوم آقا مى‏فرمودند یک وقتى- عکسش هم هست‏ها یهودى مى‏آید در صف شیعیان امیرالمؤمنین مى‏ایستد نصرانى مى‏آید مى‏ایستد- یک روز مرحوم آقا مى‏فرمودند ظاهراً شب بیست و سوّم بود شب بیست و سوّم ماه رمضان، در مسجد قائم یکى از شب‏هاى احیاء مى‏فرمودند که راجع به اینکه خلاصه مهمّ آن دل است که چه وجهه‏اى دارد؟ عمل ظاهر و بیا و برو و رتق و فتق و اینها، اینها جایى ندارد در آنجا، در پیشگاه محکمه و عدل الهى معیارها تفاوت مى‏کند مى‏فرمودند یک دفعه غبار همدانى خدا رحمتش کند مرد بزرگى بود غبار همدانى نشسته بود در منزلش یک عدّه هم از همین دوستانش هم نشسته بودند از بیرون صداى تشییع آمد تشییع جنازه، یک یهودى را تشییع‏

مى‏کردند از همدان، همین تشییع مى‏کردند این همین که اینها آمدند و داشتند مى‏بردنش سر و صدا آمد یکدفعه دست‏هایش را برد بالا گفت: یا امیرالمومنین من نمى‏دانم تو مى‏خواهى با این چکار بکنى؟ من همین قدر مى‏دانم این یک عمر دنبال تو مى‏گشت التفات کردید؟ یهودى است ولى دنبال امیرالمؤمنین دارد مى‏گردد گفت حالا من که نمى‏دانم تو با او مى‏خواهى چکار بکنى؟ این آن طرف آن یکى را هم مى‏آورند شیعه امیرالمؤمنین را هم مى‏آورند مى‏گویند برو تو صف یهود بایست تو صف نصارى برو بایست چرا؟ اینجا حسابش فرق مى‏کند.

پس راه خدا راهى است که در همه هست آن راه به تعداد افراد، به تعداد هر کسى آن راه چیست؟ یک شکل خاصّ به خودش را دارد پس در عین کثرت وحدت دارد و در عین وحدت کثرت دارد اینجاست که مى‏فرماید” الطُرُق إلَى الله بِعَدد انْفاس الخَلائِق” یا نفوس، طرق به سوى خدا به عدد هر نفسى وجود دارد و هر نفسى یک راه به پروردگار را دارد.

خب امشب دیگر بیش از این مجال نیست ان‏شاءالله راجع به کیفیّت اختلاف این نفوس که چطور این نفوس در عین اینکه با هم اختلاف دارند ولى در عین حال راهشان یکى است ان‏شاءالله براى بعد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

[۱] . مومنون آیه ۳۷

[۲] . انسان آیه ۳

[۳] . سوره ص سوره ۳۸ از قرآن کریم آیه شریفه ۸۲

[۴] . شرح کتاب الأمثال، ج ۱، ص ۴۲۱:

اعَلِّمُه الرِمایَه کلَّ یومٍ‏ فلّما اشتَدَّ ساعدُه رَمانى‏

[۵] . التفسیر المنسوب إلى الإمالى الحسن العسکرى علیه السلام، ص ۳۰۱؛ الإحتجاج على اهل اللجاج( للطبرسى)، ج ۲، ص ۴۵۸: هم أضرّ على ضعفاء شیعتنا من جیش یزید على الحسین بن على علیه السلام و أصحابه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن