جلسه ۱۴۰ درس فلسفه، کتاب اسفار
۱۴۰
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه بحث در عینیت اسماء و صفات با ذات حق
بحث در عینیت اسماء و صفات با ذات حق بود و عدم عینیت آن و تبعاتى که بر این مسأله مترتب مىشود. مطلبى که در روز بحثى گذشته به آن پرداختیم این بود که در مفاهیم مختلفه اتحاد، معنا ندارد یعنى اتحاد مفهومى اصلا معنا ندارد و امکان ندارد و نفس مفهوم مخالف، این خودش موجب عدم اتحاد در ذات و ماهیت خود را اقتضا مىکند. اما بحث در وحدت آن ها در عالم خارج. منظور از وحدت در مفاهیم به وحدت مصداقى عرض شد اگر منظور وحدت وجودى آنها باشد به این لحاظ که وجود مفهومى آن چنانچه در وجود ذهنى تفاوت دارد همین طور وجود مفهومى آن در ظرف خارج از ذهن هم بخواهیم درباره اش صحبت کنیم، این وجود هم امکان ندارد متحد باشد با وجود مفهومى عینى خارجى یک مفهوم دیگر. به عباده اخراى مسأله، چنانچه در وجود ذهنى یک مفهومى داراى یک تعینى است و آن وجود، آن تعین مفهومى را از سایر تعینات ممتاز مىکند همان طورى که در ماهیات ما این مطلب را مشاهده مىکنیم، وقتى که شما یک غنمى را در ذهنتان تصور کنید امکان ندارد با تصور آن غنم، انسان تدخل پیدا بکند و راه بیاید. تصور غنم در ذهن تصور غنم است نه تصور بقر و نه تصور حمار و نه تصور انسان. ماهیات در ذهن به وجود ذهنى مستحیل است که وحدت داشته باشند. چون نفس تصور یک مفهوم اقتضاى غیریت و تعین و حد را با سایر مفاهیم و با سایر ماهیات مىکند. پس چطور ممکن است که این ها با هم اتحاد داشته باشند قابل تصور نیست. همین طور در صفات هم شما این مطلب را پیدا مىکنید وقتى که یک وجود ذهنى صفت علم در ذهن شما تجسم پیدا مىکند امکان ندارد این تصور ذهنى شما که تصور علمى حقیقت علم است این تصور در ذهن وجود ذهنى
قدرت هم، یا وجود ذهنى خلاقیت هم، وجود ذهنى سایر صفات هم در ذهن شما تصور پیدا کند. وقتى که شما علم را تصور مىکنید شهوت و غضب در آن تصور شما راهى ندارد. وقتى که شما تصور غضب را مىکنید و قهر را، علم در آن جا راهى ندارد یعنى این وجود ذهنى و وجود علمى طارد سایر وجودات مفاهیم و وجودات ماهیات و وجودات صفات و سایر اشیائى است که ذهن آنها را به آن وجود مىدهد. وجود ذهنى مىدهد همین طور بحث در وجود خارجى این مفاهیم است. چنانچه قبلا عرض شد ظاهرا در بحث فلسفه منظومه مرحوم حاجى در بحث وجود ذهنى بحث شد.
هیچ تفاوتى بین وجود خارجى و بین وجود ذهنى نیست الا به نحوه وجود
عرض شد که هیچ تفاوتى بین وجود خارجى و بین وجود ذهنى نیست الا به نحوه وجود و به کیفیت وجود اما تفاوتى از نقطه نظر ماهیت، وجود ندارد. یعنى همان چه را که شما واقعا تصور مىکنید در ذهنتان با همان حدود و ثغورش در خارج است الا آن چه که در خارج است در ذهن شما نمىگنجد و فرق بین وجود ذهنى و وجود خارجى فقط در نحوه وجود است آن وقت چطور ممکن است یک وجودى که امکان ندارد در ظرف تعین تحقق پیدا کند الا با لماهیه، الا بالحدود و الا بالتعین الغثور این وجود با تعین و با حدود، عینیت پیدا کند با وجود دیگر با حدود و ثغور متناقض و متضاد با این. این چطور ممکن است؟ بناءً على هذا وجود ذوات در خارج، نفس وجود زید یک دوئیتى را اقتضا مىکند، یک دوئیتى را مىطلبد با سایر اقران خود. نفس وجود عمر دوئیتى را مىطلبد با سایر اقران خود و هلم جرا. این به لحاظ نفس وجود خارجى این اعیان است در عالم صورت و ماده و همین طور صفات را شما مد نظر قرار بدهید این صفات را هم در آن جا متوجه مىشوید که وجود صفات در خارج، آن ها وجوداتشان طارد یکدیگرند یعنى در محدوده وجود این صفت وجود دیگرى راه ندارد. طارد یکدیگر است در محدوده وجود
صفت شهوانى، تفکر و تعقل راه ندارد. در محدوده وجود صفت غضب، رحمت و عطوفت راه ندارد. در محدوده وجود صفت قهاریت، لطف راه ندارد. در محدوده وجود صفت علم، غضب راه ندارد و کذا سایر صفات و اوصاف این نحوه وجود، طارد عدم خود آن صفت است یعنى آن چه را که در حیطه ماهوى او قرار دارد جمع مىکند و آن چه را که در حیطه ماهوى این صفت قرار ندارد طرد عدم مىکند عدم را از این بر مىدارد. طرد مىکند عدمى را که این عدم با این منافات دارد. من باب مثال غضب یا چیز این ها همه جنبه عدمى دارند بالنسبه به این. بالنسبه به خودشان جنبه وجودى دارند ولى بالنسبه به این جنبه عدم دارند جنبه طردى دارند این مىآید آن ها را هم کنار مىزند. اما نکته اى که در این جا قابل توجه است این است که این که ما گفتیم، امکان ندارد دو وجود ذات یا دو وجود یک صفت در یک جا باشد معنایش این نیست که امکان ندارد که حتى قرین هم باشند. منظور ما از این مطلب این نیست. منظور این است که نفس وجود این ذات متبدل به وجود ذات دیگرى بشود، نفس وجود این ذات عینیت با وجود ذات دیگرى پیدا کند. نفس وجود این صفت عینیت با صفت دیگرى پیدا کند این منظور ماست. اما این که فرض کنید که در یک مورد شما چند صفت متضاد داشته باشید این اشکال ندارد چطور این که در یک مجلس ذوات متعدده اى داشته باشید که این ها در کنار هم قرار گرفته اند.
سؤال: ذوات که با هم جمع نمىشوند.
جواب: اما خودشان را که به هم مىچسبانند.
سؤال: زید و عمر که با هم جمع نمىشوند
جواب: خودتان دارید مىگویید جمع اجتماع جمع جماع.
سؤال: یکى باشد به این معنى که همان زید عمر باشد و همان عمر زید باشد
جواب: عرض من هم همین است. شما مؤید هستید در واقع. عرض کردم
منظور از این که عرض کردیم استحاله جمع بین دو ذات یا دو صفت، یا دو اسم را به معناى وحدت مصداقى نه جمع، وحدت مصداقى به این لحاظ مستحیل است. اما به لحاظ این که در یک مورد هر دوى این ها در کنار هم قرار بگیرند، مثل این که الان فرض کنید که در این اتاق الان ما چند نفر در کنار هم قرار گرفتیم البته با یک متر فاصله ظاهرا شما نزدیک تر هستید حالا فرض کنید این در کنار هم قرار گرفتن یک قدرى این کمتر بشود، بیشتر بشود البته این دیگر مىرود در مسائل خیلى ظریف و لطیف و این ها. هر چه را که شما تصور بفرمایید وحدت پیدا نمىشود در آن جا. حالا نمىدانم بعضى ها وحدت احساس مىکنند شما آقا نظرتان چیست؟
مسأله وحدت و یا مسأله مصاحبت دوتاست بحثى در مصاحبت نیست. در مصاحبت دو ذات در کنار هم قرار مىگیرند و مصاحب همدیگر مىشوند بحثى نیست همین طور در صفات هم همین مطلب را مىگوییم الان در این مورد بخصوص سیاهى و سفیدى درکنار هم قرار گرفته اند قرمزى و زردى در کنار هم قرار گرفته اند و این اشکال ندارد البته در دو موطن یعنى نفس همین موطن سیاه باشد و نفس همین موطن زرد و سبز باشد این نمىشود. حتى در نور، حتى در نفس نور که از او چند رنگ مادون قرمز و مادون بنفش و سفید و فلان این ها از آن انتزاع مىکنند در جهات مختلف هر کدام از این ها یک نمودى دارد و یک ظهورى دارد اما در نفس یک جهت واحد از جهت واحده تلألؤات این نمىشود. این مربوط به اجتماع صفات و ذات که در عالم خارج و در تعینات است.
ماحصل کلام
پس بنابراین ماحصل کلام این شد اگر شما چه در ذات و چه در صفات منظورتان از وحدت عینیت ذات با ذات دیگر در عالم خارج، یا عینیت ذات با یک صفت در عالم خارج عینیت صفت با صفت دیگر در عالم خارج است، این محال و مستحیل است. اگر منظور شما از این وحدت اجتماع و اقتران این این ذوات است
اجتماع و اقتران صفات است با ذات و با اسماء این امکان دارد و در خارج هم تحقق دارد چطوراینکه شما وقتى در ذهنتان یک غنم را تصور مىکنید در ذهنتان زید را تصوّر مىکنید در عین این که ذات زید را تصور کردید که حیوان ناطق است و داراى نفس مستعده براى کمالات انسانى است، در عین این، شما قد و اندازه او را هم تصور مىکنید. قدش ۱ متر و ۷۰ سانتى متر است. در عین حال رنگ او را تصور مىکنید بشره او را هم تصور مىکنید، در عین حال خصوصیات وملکات اخلاقى او را هم تصور مىکنید، تمام این ها در این محدوده تصور زید گنجانده شده. این را مىگوئیم اقتران نمىگوئیم عینیت. نه این که آن وضع و آن کم و او عین آن زیدى است که الان در ذهن شما تصور شده است آن زیدى که در ذهن شما تصور شده است او حیوان ناطق است. یک اوصافى دارد. ممکن است شما همان زید را تصور کنید بدون اوصافش. ممکن است زید را تصور کنید با اوصافش پس تصور زید ضرورتى ندارد اقتضاى ضرورتى را نمىکند بالنسبه به تصور اوصافش. و تصوّر اوصاف اقتضاى ضرورت را نمىکند بالنسبه به تصوّر زید شما ممکن است یک صفت کمالى را در ذهنتان تصور کنید و هیچ ذاتى را به این صفت کمالى مرتبط نکنید.
سؤال: مىشود تصور ذات کرد بدون صفت مثلا تصور ذات کرد بدون علم بدون قدرت
جواب: خوب بله این مىشود یک حقیقت مبهمه دیگر. عرض کردیم دیگر چون ذهن شما براى تصویر مفاهیم احتیاج دارد مواد صور بنابراین شما نمىتوانید یک ذات مادى را تصور کنید بدون تصور صورت و ماده اما اگر شما حقیقت علم را بخواهید تصور بکنید حقیقت علم در این جا نیازى به صورت و ماده ندارد. صفات را اگر بخواهید تصور بکنید این صفات نیازى به صورت و ماده ندارد. یعنى یک حقیقت مشترکى از جزئیات در ذهن شما مىآید که آن حقیقت مشترک عبارت
است از همان صفت حقیقى گرچه اصل و ریشه اش از خارج برایتان بدست آمده من باب مثال شما اگر تصور بیاض را بکنید یک بیاض در ذهن شما دارد و آن درخشندگى به یک نحو خاص و سفیدى و نمودى است به یک کیفیت خاصى که در موردش مىگویند قابض البصر، در مورد سیاه در مورد سفیدى مىگویند که چشم را چیز مىکند بله
س: مفرّق البصر
ج: بله، باعث انبساط و این ها مىشود این یک تعریف شرح الاسمى و تعریف بند تنبانى است دیگر ولى حقیقت بیاض عبارت است از این نحو عادى که ما داریم تصورش را مىکنیم همین چیزى را که همه مىدانند و همه مىفهمند این را اسمش را بیاض مىگوییم شما وقتى که این بیاض را تصور مىکنید چه حقیقتى در ذهنتان مىآید آیا بیاض این پارچ در ذهنتان مىآید آیا بیاض این گچ در ذهنتان مىآید نه. یک بیاضى را در ذهن تصور مىکنید بدون موضوعى چون اگر تصور آن بیاض شما مرتبط به موضوعى باشد دیگر نمىتوانیم یک بیاض دیگرى را به آن موضوع تشبیه کنیم چون آن بیاض مرتبط با آن موضوع است و در تکون و در تحقق خودش محتاج به آن موضوع خواهد بود. بنابراین تصور بیاض بدون آن موضوع و قیاس سایر بیاض ها به این بیاض، این مستحیل خواهد بود. فلهذا شما بیاض را تصور مىکنید و بدون اینکه خودتان شاعر به این تصور باشید میآیید سایر بیاض ها را به این قیاس مىکنید مىگویید این سفیدیش از این بیشتر است تا شما یک سفیدى مطلق را تصور نکنید نمىتوانید در مقام مقایسه بر بیایید پس باید یک سفیدى مطلق در ذهن داشته باشید. با آن سفیدى مطلق همه سفیدهاى خارجى را بسنجید باید یک سبزى مطلق داشته باشید با آن سبزى مطلق همه سبزیها را در خارج بسنجید سبزى چمن را با او بسنجید، سبزى برگ درخت را با او بسنجید، سبزى من باب مثال آن چیزهایى که، تابلو را با او بخواهید در نظر بگیرید پس از
این جاست که شما یک حقیقت سبزى بدون تابلو و بدون برگ و بدون چمن و بدون هیچ گونه شیئ را در ذهن دارید و آن را قابل براى خفت و اشتداد مىدانید مىگویید این سبزیش بیشتر است از این سبزى دیگر این رنگ سبزیش کمتر است از او این کمتر است و این بیشتر است با چه مقایسه شده؟ بالاخره باید با یک چیزى مقایسه بشود دیگر
سؤال: این در اوصاف درست است اما ذوات چه؟ اگر در ذوات بگوییم
آن نفس انسان بسیط است و مجرد
جواب: ذات مجرد را؟ نه دیگر، ببینیه وقتى ذات مجردى را بخواهد انسان تصور بکند این، تصور این … ببیند بطور کلى در هر مرتبه از تصور یک صورت مبهمه و یک صورت مفصله قرار گرفته مفصله آن صورت مبهمه همان صورتى است که انسان آن صورت مبهم را بوسیله آن صورت مفصل ذهنیه مىآید بروز و ظهور مىدهد شما زید را که مىخواهید تصور بکنید در ذهنتان اول قبل از آنکه بخواهند بگویند آقا زید من باب مثال مىخواهد بیاید شما را ببیند …. آقا در خانه را مىزنند بچه مىرود دم در مىبیند که یک آقایى است او را نمىشناسد مىآید مىگوید که: آقا جان زید آمده مىخواهد شما را ببیند شما هم چند تا زید در ذهن دارید زید بن ارقم است زید بن حارثه است زید بن بنى المصطلق است زید بن بنى الرباب چند تا زید را مىشناسید از بین این چند تا زید مىگردید ببینید کدام یک از این ها است آن صورتى که دارید مىگردید چه شکلى است؟
سؤال: این مشترکات درست است این ها را انتزاع مىکند ذهن ولى در آن مثال آن خود زیدى که
جواب: نه نه همین همین زید همین زید بالاخره این زیدى که الان مىخواهد بیاید پیش شما این زیدى که مىخواهد بیاید پیش شما این زید یک حقیقت حیوان ناطقیت بدون صورت دارد حالا این حیوان ناطقیت بدون صورت یا
این که اول یک مدتى نیم ساعت در ذهن شما مىآید جولان مىدهد تا بعد صورت خودش را براى شما آشکار کند به او مىگویید که آقا این زیدى که آمده دم در حالا دم در او ایستاده همینطور، این زیدى که آمده دم در لباسش چه رنگى است لباسش چه رنگى است؟ مىگوید لباسش آبى رنگ است خیلى خوب قدش چقدر است فرض کنید یک متر و ۶۰ سانتى متر خوب داریم یک خورده نزدیک مىشویم، این چه جورى حرف مىزد؟ تند حرف مىزد یا یواش حرف مىزد؟ همین طورى یکى یکى این اوصاف را که دارد مىشمارد آن صورت اولیه اى که حیوان ناطقیت تنها باشد. بخواهید نخواهید دارد هى لباس عوض مىکند هى دارد به خودش صفات و اوصافى مىدهد تا یک مرتبه روشن و واضح مىشود آن زیدى که دارد مىآید فرض کنید که گاهى در تلویزیون هست یک چند تا ارقامى، مىآورند بالا مىکنند پایین مىکنند بعد یک دفعه مىبینید مىچرخاند یک دفعه یک عبارت درست مىشود بالا و پایین و این حرف ها دیدید این چیزها درست مىکنند از این کارها. ارقام را مىآورند نمىدانند آن چى چى هست پ، الف، ی، لام، چى چى این ها را همه را بالا مىچرخانند یک دفعه ذهن آدم مىرود به یک مفهوم کلى که چى مىخواهد باشد مثلا آسمان، دریا، به یک همچنین چیزهایى تو این زمینه هایى که به نحو اجمال انسان ادراک مىکند ذهن مىرود. منتهى این قدر این مطالب سریع است کسى خودش نمىفهمد این الان ما داریم ذهن را تجزیه مىکنیم الان داریم طبقه بندى مىکنیم برایتان.
دو وجود ذهنى مبهم و وجود ذهنى مفصل
منظورم در اینجا این است که ما دو وجود ذهنى داریم یک وجود ذهنى مبهم و یک وجود ذهنى مفصل در ظاهر این وجود ذهنى مبهم قبل از مفصل در همه جا هست آن وجود ذهنى مبهم است که خود همان وجود ذهنى مبهم مىآید و دائره خود را از بقیه جدا مىکند وقتى که مىگوییم زید آمد حیوان و غنم و شجر و اقلام
و افلام … همه این ها مىروند کنار فقط حیوان ناطقیت در اینجا مىماند حیوان ناطقیت بدون صورت براى شما در این جا مىماند درست شد منتهى آن حیوان ناطقیت حیوان ناطقیتى است که باز در وهله اول حیوان ناطق است بعد در وهله دوم آن حیوان ناطق یک خورده مفصل مىشود یک خورده به مرحله ظهور مىآید یک عده خارج مىشوند خارج مىشوند تا این که این ذهن، زید براى شما یک وجود ذهنى مفصلى، براى شما بوجود مىآورد. این زید خودش نیامده زید دم در است خودش در ذهن شما که نیامده اگر مىآمد تدر شما که دیگر خیلى مسائل پیش مىآمد. نه آن صورت ذهنى اش در ذهن شما آمده و وجود ذهنى پیدا کرده این را ما مىگوییم اسمش را مىگذاریم یک حقیقت مبهمه درست شد. این حقیقت مبهمه در هر ماهیتى شما بخواهید تصور بکنید شما الان مهندس نشسته مىخواهد تصور این منزل را مىخواهد بکند یک مهندسى مىخواهد این منزل را بیاید مهندسى بکند و در ذهن بیاورد. اول وهله اى که مىخواهد شروع بکند یک منزل کلى در ذهنش آمده با یک ابعاد. و لو یک ثانیه طول بکشد. همین قدر که مىخواهد منزل را بنشیند تصور بکند همین قدر دریا را که تصور نکرده درست است آسمان را تصور نکرده قطار راه آهن را که تصور نکرده همین که مىگوییم تصور نکرده یعنى آمده یک ماهیتى را از وهله اول از بین ماهیات دیگر جدا کرده ولو یک ثانیه طول کشیده منتهى این قدر این سریع مىگذرد خودش نمىفهمد. بعد از این یک ثانیه شروع مىکند این چیز را دیدن این را دیدن آن را دیدن در پس هر وجود ذهنى یک وجود مبهم خوابیده یعنى در ابتدایش با آن وجود مبهم اول مىآید بین این وجود ذهنى و بین بقیه جدا مىکند (پایان قسمتA) t( شروع قسمتB)
وجود پرودگار. این مطلب را در این جا دیروز اشاره کردم امروز هم باز کردم پس وجود حتى وجود مفهومى اشیاء هم، نه در ذهن و نه در خارج این ها با هم دیگر اجتماع ندارند امکان ندارد اجتماع پیدا کنند. خوب، حالا در این ذهن
مبارک شما وجود یک ذات با وجود صفاتش با همدیگر در یک جا جمع شده اند آیا این که در یک جا جمع شده اند واقعا در یک جا جمعند؟ نه! ذهن انسان لابراتوارى است که تجزیه مىکند. این زیدى را که الان در ذهن آورده اولا وجود ماهویش را در ذهن آورده، یک. پس تصور ذات کرده دو: وجود عوارض و اوصافش را در ذهن آورده پس تصور اوصاف و صفات او را کرده صفات او را صفات قبیحه او را و صفات حسنه او را. صفات قبیحه را و صفات حسنه را در کنار هم چیده و از او مخلوطى به نام صفات زید درست مىکند. مىگوید این زید، این زیدى که در ذهنم است از یک طرف آدم بخشنده اى است از یک طرف بسیار بد اخلاق است. این یک مسأله. از یک طرف من باب مثل این آدم شاعرى هست از یک طرف هجو مردم را خیلى مىگوید این هم صفت زشتى است. از یک طرف آدم بذله گویى است از یک طرف مردم از دست زبان او در ایمن نیستند. این هم صفت از یک طرف آدم ثروتمندى است از یک طرف این ثروتش را در خیلى از موارد نامشروع صرف مىکند این هم یکی. شما مىبینید این زید، یک زید است در ذهن ولى هزار تا صفت زشت و حسن آمده این صفات را جمع کرده و در این ذهن، ذهن آمده اینها را با هم مخلوط کرده بعد مىگویند خوب حالا این زید را تصور بکن این زید را شروع مىکند راجع به او شعر گفتن و این زید را راجع به او نوشتن بعد یکدفعه مىبینید آقا از آنجا تا اینجا یک مثنوى راجع به یک نفر شروع کرده به نوشتن تمام این ها آن صفاتى است که این به اصطلاح لابراتوار ذهن آمده این صفات را جمع کرده و در یک ظرف به نام زید این صفات را همه را ریخته درش را هم گذاشته گفته این زید است این هم پرونده اش درست شد براى هر کدام از این صفات هم یک وجودى را ما مىبینیم این ذهن این وجود را محقق کرده اگر وجود نداشت که ادراک نمىکرد تصور نمىکر. د پس وجود ثروت را در ذهن خودش آورده است به نحو کلى و وجود ثروت را که گفتم مبهم است و
وجود این ثروت را به نحو جزئى چسبانده به زید. وجود انفاق را به نحو کلى در ذهن آورده است یک بعد وجود انفاق را به نحو جزئى چسبانده به زید و وو … هلم جرا این وجودات و این صفاتى که در این ذهن آمده اینها را همه را محقق کرده است این ها را در کنار هم چیده نه این که یکى را عین دیگرى بکند یعنى صفت شاعرى را عین صفت ایثار و عین صفت انفاق نکرده بغل هم گذاشته گفته زید این صفت را دارد، این صفت را هم بغلش دارد این صفت را هم در کنارش دارد این صفت را هم در کنارش دارد و هلم جرّا.
پس آمده صفات مختلفى را در کنار هم گذاشته گفته همه این ها در زید است در زید است مثل این که بنده دست بکنم در جیبم یک مشت آجیل در بیاورم یک مشت در بیاورم این در این دستم نخود است کشمش است، نقل است پنیر نمىدانم حالا در چیز که پنیر نیست پسته است و بادام است و انجیر خشک و فلان و این حرف ها حالا که همه این ها در دست من است دلیل نیست که نخود تبدیل به انجیر شده دلیل نیست که نخود تبدیل به کشمش شده. نخود و کشمش در کنار هم قرار گرفته اند درست شد آقا ذهن کارخانه آجیل سازى است مىآید تمام صفات مختلف را مىآورد در کنار هم مىچیند مىگوید براى من هیچ مشکلى ندارد اصلًا هیچ مشکلى ندارد. آن چیزهایى هم که در خارج در کنار هم قرار نمىگیرند ما در کنار هم مىگذاریم هیچ برایمان
سؤال: ولى خب تمایز افراد بین همدیگر فقط برگشت به این مفهوم بسیط مىکند که همه واحد مىشوند در حقیقت. این زید و بکر و عمر هیچ تفاوتى با هم از حیث ذات ندارند اختلافشان در صفات است.
جواب: شما؟؟؟ رفتید کجا؟ ما داریم در صفات و این ها داریم صحبت مىکنیم و این که در زید خلاصه این صفات که جمع مىشود دلیل نیست که این صفت عین دیگرى باشد شما زدید به مقام ذات گرچه خوب آن جا که ما نمىتوانیم
بیاییم شما باید با ما راه بیایید. فعلا، همین، در این پایین هستیم انشا الله بعد دستمان را بگیرید بیاییم تا ببینم در مقام ذوات چه مىگویید درست شد این مطلب در مورد ذهن و در مورد چیز این مطلب صحیح است همین مطلب در خارج در وجود خارجى صفات و در وجود خارجى اسماء و در وجود خارجى ذوات این مطلب را ما در آنجا مشاهده مىکنیم خوب حالا را سم این اجتماع و آن که، باعث شده است این جمعیت تحقق خارجى پیدا بکند همانطورى که تحقق ذهنى پیدا مىکند آن یک نیروى قاهرى است که آن نیروى قاهر با تمام این اوصاف و تمام این اسماء با همه اینها هماهنگى دارد آن عبارت است از وجود مطلق. آن وجود مطلق است که به صور مختلف در مىآید چون صحبت در این است که وجود، بسیط است وجود صفت انفاق عبارت است از تعین وجود به این ظهور و به این مظهر. وجود صفت علم عبارت است از تعین وجود به این ظهور و به این مظهر وجود صفت قهر عبارتست از تعین وجود به این صفت و به این مظهر. پس چه باعث شد که تعین پیدا بشود؟ وجود باعث شده. پس نفس الوجود با طلاقه مقید شده است به این تعین و مقید شده است به این ظهور این صفت و چون آن وجود واحد است پس بنابراین این صفت عین آن وجود خواهد بود درست شد این صفت عین آن وجود است چون آن وجود، وجود اطلاقى است پس این وجود اطلاقى است که به صورت قهر در آمده است هیچ چیزى دست به ترکیبش نزده هیچ شخصى کارى به کار این نداشته همه کارها را خودش کرده. وجود اطلاقى به صورت صفت قهر در ذهن، تجلى پیدا مىکند به صورت صفت علم در خارج ظهور پیدا مىکند و امثال ذلک. همین وجود اطلاقى بصورت ذات در خارج تحقق پیدا مىکند ذات از کجا آمده؟ از وجود آمده دیگر، پس این وجود اطلاقى که لاحد و لا رسم و بسیط و صرف الحقیقه و وحدت بالصرافه دارد و تمام این مطالب که بعداً هم خواهیم گفت، این وجود اطلاقى است که بصورت، خود را در مىآورد پس این وجود
اطلاقى عین این صورت است عین است نه مانند، این وجود اطلاقى عین این صورت است در مقام ظهور در مقام ظهور این وجود اطلاقى عین این صورت است. آن چه که در این جا باید به آن توجه بشود این نکته است. ما گفتیم وجود اطلاقى عین این صورت است در مقام ظهور خوب همین وجود اطلاقى عین آن صورت است در مقام ظهور، ما نتوانستیم زورمان نرسید که بین آن دو تا ظهور در خارج جمع کنیم یا در ذهن جمع کنیم زورمان به آن جا نرسیده ولى از آن طرف بار را هم انداختیم روى وجود اطلاقى، گفتیم وجود اطلاقى است که به آن صورت درآمده پس وجود اطلاقى عین اوست. وقتى وجود اطلاقى عین این شر پس وجود اطلاقى عین صفت دیگر هم خواهد شد این وجود اطلاقى عین صفت دیگر خواهد شد، نتیجه مطلب این است که حقیقت علم در خارج که وجود اطلاقى است حقیقت قدرت در خارج که وجود اطلاقى است ریشه اش حقیقت غضب و شهوت در خارج که وجود اطلاقى است حقیقت این ها با یکدیگر عینیت دارد نه ظهور این ها. حقیقت این ها که عبارت است از همان وجود اطلاقى آن وجود اطلاقى که خود را در آنجا نشان داده گفته بنده این جا هستم همین وجود اطلاقى که در علم آمده خود را نشان داده گفته مرا ببیند همین وجود اطلاقى آمده در صفت قدرت خود را نشان داده گفته مرا ببینید غیر از من کسى را نبینید مىگوییم را تو را که این جا قبلا دیده ایم مىگوید: خوب اینجا هم ببینید این درست مثل نور مىماند. این نور الان من به این کتاب نگاه بکنم نور مىبینم نگاه مىکنم مىبینم این خودش نورانى است مىبینم نه پس این که الان نور دارد چیست؟ نگاه کنم ببینم ها این نور این چراغ افتاده پس این چراغ این نور الان مىگوید مرا روى این کتاب ببینید مىگویم خیلى ممنونتان هستیم
…. بعد نگاه به این پارچ مىکنم، مىبینم این خودش نورانى است مىبینم نه پس این نور را از کجا آورده اى یک دفعه مىبینم را عکس لامپ افتاده این رو پس
این نور هم خودش را این جا دارد نشان مىدهد مىگوید مرا هم این جا ببینید مىگوییم تو را که روى کتاب دیدیم چقدر رو دارى؟ هم جلوى کتاب دارى خودت را نشان مىدهى، هم در این لیوان دارى خودت را نشان مىدهى، هم روى این فرش دارى نشان مىدهى. مىگوید ما همین هستیم دیگر گردنمان کلفت است هر کسى گردنش کلفت است پیش مىرود در اینجا این دنیا حالا آن دنیا را نمىدانیم آن دنیا هم یک جور قضیه است.
سؤال: این وجود اطلاقى در دو شیئى که با هم دیگر یکى مىبینیم به لحاظ وجود اطلاقى در افراد هم هست یعنى در سیاهى و سفیدى همین وجود اطلاقى هست چرا نمىگوییم سیاه و سفید یکى است
جواب: نه من عرض نکردم، این یکى است نه عرض من این بود این وجود اطلاقى در این صفت، وجود دارد و حضور دارد درست شد در آن جا حضور دارد.
خوب حالا من یک مثالى در این جا براى شما بزنم، بهتر. فرض کنید که شما رفتهاید در یک اداره یک وقتى در این اداره فرض کنید که پانزده نفر هرکدام در یک اتاقند یکى اتاق فرض کنید که دفتر، این یکى، یکى هم اطاق پرونده ها، بایگانى، یکى اتاق معاونت یکى اتاق کفالت، یکى اتاق وکالت یکى اتاق نمىدانم چى چى یکى اتاق مهر کردن، اتاق امضا کردن، اتاق پریدن …
از این اتاقهایى که مفصل هست و براى کاریابى و اشتغال و این ها بدرد مىخورد حالا، یک وقتى شما مىروید مىبینید که آقا این جا من کار دارم، مىبینید که این اطاق هایى که پانزده تا باید مسئول داشته باشد همه گذاشته اند رفته اند فوتبال تماشا مىکنند اى آقا، آقا ما این جا کار داریم، نه آقا فینال چى چى است. مىخواهیم برویم تماشا کنیم هر طورى شدى شدى
یا مثلا … یک بیمارستان بود. این دیگر چیز است. بیمارستان اورژانسى بود این مریض داشت مىمرد و هر چه مىرفتند مىگفتند که این پرستارها و این ها
بیایند سرم و فلان و این حرفا وصل بکنند داشتند فوتبال تماشا مىکردند و خلاصه با داد و بیداد یکى آمده بود غر و فلان و خیلى دیگر، کارش عالى شده بود. این هم دیگر یک جور حالا شما بیایید در این اتاقها کار دارید نگاه مىکنید مىبینید که کسى نیست اما یک نفر این جا گذاشته اند به او یک پولى داده اند آقا تو بیا این جا وقتى که مراجع، شخص به تو مراجعه مىکند، ارباب رجوع، دست بر سرشان کن فعلا فوتبال را بگذرانیم من باب مثال رد کنیم. حالا یه جور دست بسرشان کن بگو فردا مىآیند. پروندهات حاضر نیست. فلان نیست هر چى از آن اول گرفته تا آخر یک پولى به تو مىدهیم این تو بیا این کار را انجام بده یارو، مىرود در اتاق اول اتاق دفتر سلام علیکم یکى پشت میز نشسته حالتان چطور است؟ شما بفرمایید آقا پرونده شما اشکال دارد بروید در بایگانى تا مىروید در بایگانى مىبینید یارو، همان، پشت بایگانى نشسته. پرونده را نگاه مىکنم. آقا شما باید بروید مسئول امور فنى شما را بازرسى کنند، بنویسند تا مىآیید یک دفعه مىبینید یارو پشت میز گرفته نشسته بازرسىاش مىکند.
تا مىآیید بروید در معاونت و تا حتى به ریاست هم مىرسد. آخرش به ریاست که مىرسد مىگوید آقا کار شما گیر کرده بروید هفته دیگر بیاید. خوب حالا این آقایى که آمده در تمام این اطاقها یکى یکى نشسته در یک جا شده مسئول کارگزینى، در یک جا شده مسئول امور فنى، در یک جا شده حسابرسى، در یک جا شده مسئول بایگانى، در یک جا شده معاون، در یک جا شده وکیل، در یک جا شده رئیس، این آقا آیا عوض شده یا عوض نشده. بالاخره زید بن ارقم است دیگر این چطور زید بن ارقم صندلى هایش عوض شد، اتاقش عوض شد تا حالا بابا تو که مسئول آبدارچى بودى حالا آمدى جاى رئیس نشستى مىگوید بابا مملکت همین است حالا تو یکى اش را دیدى خیلى تعجب نکن مىرود در اتاق رئیس مىبیند زید بن ارقم است مىآید مىبیند را … همان، مثلا یارو مسئول امور فرض کنید مهر
کردن است مىگوید آقا شما اینجا تو که رئیسى، رئیس که نباید بنشینید دفتر را امضا بکند آقا بالاخره یک غلطى کردیم ما را تنزل دادند دوباره فردا ارتفاع مىدهند مشکل نداریم فعلا تنزل دادند مسئول دفتر و امضا کردیم خیلى خوب مىآید آن جا این را مىبینید مىرود آن جا حالا صحبت در این است که این اطاقهایى که هر کدام یک نمادى دارد و یک نمودى دارد آیا آمدن زید در این اطاقها شخصیت زید را عوض کرده یا نه؟ عوض نکرده زید همان است گرچه در این دوره زمانه عوض مىشود شخصیت، ولى حالا ما به حقیقتش کار داریم زید که همان است یک جا آمده سر پست ریاست نشسته یک جا آمده سر پست معاونت نشسته یک جا سر مدیر کلى نشسته یک جا سر پشت آبدارچى نشسته … و الا این شخصیت زید همان است. درست شد ولى نمودش و نمادش تفاوت مىکند. این جا آمده چاى مىریزد در استکان مىدهد دست مشترى. این الان در این جا آبدارچى است. در یک جاى دیگر مىبینید نشسته است پرونده ها را نگاه مىکند مسئول امور بایگانى است. در یک جا مىبیند آمده ریاست امضا مىکند زیر پرونده ها را و بدانید اگر آبدارچى بیاید و زیر پرونده را امضا کند کار به کجا مىرسد درست شد این هم از این باب. وجود مطلقى را که من عرض کردم خدمتتان در ظهور و در مظهر به صفات مختلف در مىآید این جورى است یعنى آن وجود مطلق با بساطت خودش یک حقیقتى دارد. آن حقیقت چیست؟ ما نمىدانیم نمىدانیم فعلا مىگوییم نمىدانیم به قول مرحوم حاجى انصاف به خرج داد گفت که (مفهومه من اعرف الاشیاء و کنحصه فى غایه الخفاءِ)
خوب، خدا خیرش بدهد و این غایت خفاء واقعا هم فى غایه الخفاءِ است یعنى انسان به آن حقیقت وجود به حسب همین فکر و ذهنش اگر بخواهد برسد که خیلى بعید است مگر اینکه یک ابهامى را بخواهد تصور کند و الا هیچ وقت نخواهد رسید چون نفس تصور وجود ذهنى هم نمىتواند در این جا باز مقید وجود
است این وجودى که آمده و به صورت علم خودش را نشان داده، با آن وجودى که آمده خود را بر صورت قدرت نشان داده که فرق نمىکند یک وجود آمده. یک وجود آمده در این جا بصورت علم، علم را در خارج محقق کرده. یک وجود آمده بصورت قدرت یک وجود آمده بصورت قدرت، یک وجود آمده بصورت غضب. آن حالت غضبى که شما مىبینید در یک امر آن حالت با آن حالت علم تفاوت مىکند با حالت آن قدرت تفاوت دارد. با حالت خنده طبعا در تضاد است و در خفا است ولى حقیقتش حقیقت واحد است یا حقیقتش هم متعدد است، چند تا وجود داریم؟
سؤال: همان آنها را مىخواهیم یکى بکنیم ولى نداریم وجود مطلق
جواب: حالا ما مىخواهیم ببینیم یکى مىشود یا نمىشود. این وجودى که آمده عین او شده و خود را نشان داده است. آیا در خارج، مىتوانیم بگوییم این که علم عین این قدرت است یعنى در حسابرسى در خارج ما مىتوانیم بگوییم علم این زید الان عین این ضحک است پس بنابر این غضب او عین آن خنده است پس به جاى این که او توى گوش شما مىزند شما یک ماچش هم بکنید بگویید که من فرض مىکنم که یک خنده اى به من کردى این چکى که توى گوش من زدى به حساب خنده بردارم نه آقا شما برمىدارید یک لگد هم در آن جایش مىزنید. این براى چیست؟ این بخاطر این است که حسابها در خارج شما نمىآیید با هم خلط کنید. حالت غضب با حالت ضحک دو تا است. حالت قهر با حالت لطف دو تاست. در خارج یعنى در ظهور خارجى اما پس پرده را که بخواهید نگاه کنید مىبینید این قهر و آن لطف هر دو یک منشا دارد هر دو یک خمیر مایه دارد. از این خمیر آمده اند در این قالب ریخته اند گرد شده از همین خمیر آمدهاند در این قالب ریخته اند مربع شده خمیر واحد است مربع و دایره در این جا درست شده به واسطه آن تعین. بنأًبراین (دوباره وقت امروز گذشت) بنأً على هذا آن وجودى که
وجود مطلق است، آن وجود، همان وجودى است که بصورت قهر در آمده است. و همان وجودى است که به صورت لطف در آمده است. دو تا وجود نداریم. پس وجود عین ظهور خارج است ولى ظهورات در خارج، آن ها عین همدیگر نیستند. چون آن ها حد دارند حد داشتن منافى با یکدیگر است، حد منافى است نه اصلهما نه اصلهم نه اصلهن. اصل این ها یکى است ولى حدود این ها تفاوت پیدا مىکند این همان مسأله وحدت وجود است.
سؤال: مبدأ یکى است بله از نظر مبدأ خیلى چیزها مبدئشان یکى است ولى بعد از تعینات و تشکلات
خارجى مختلف مىشوند، مثل همان مثالى که زدید یک طین است یک گل است مىآئیم صد شکل را قالب گیرى با آن مىکنیم وقتى قالب گیرى شد
بحث در قالبگیرى هاست که این دو تا قالب با این که کمال اختلاف با هم دارند چطور یکى شدند.
جواب: آن به خاطر قالب است، این بخاطر قالب است
سؤال: نه، مىگویند یکى شدند
جواب: کى مىگوید یکى هستند.
سؤال: ذات و صفت یکى است و بحث در این است که ذات و صفت چطور یکى شد.
جواب: خوب بنده که نمىگویم یکى است از آن هایى که مىگویند یکى است سؤال کنید.
س: پس وجه جمعش چیست؟ آنهایى هم که مىگویند اینها اختلاف دارند مبداء را یکى مىدانند
ج: وجه جمع همان لقرآن
آنهایى که مىگویند یکى هستند مبدأ را عین ظهور مىدانند من مىگویم اگر
ظهور، ظهور است امکان ندارد ظهور با مبدأ یکى بشود یعنى یک وحدت … مبدأ، مبدأ اطلاقى است اگر این مبدأ مبدا اطلاقى باشد به لحاظ اطلاق شما بخواهید نگاه بکنید این تعین دیگر در آن جا معنا ندارد چون همین تعین در مورد صفت دیگر هم هست. اگر قرار باشد این ذات عین مبدأ باشد یعنى از نقطه نظر نحوه وجود و از نقطه نظر نحوه مفهوم عین مبدأ بخواهد باشد بنابراین این صفت با صفت دیگر باید عینیت داشته باشد در حالى که این جا دیگر این نیست این طور. پس صفت علم با صفت قدرت از نقطه نظر مقام ظهور ما مىبینیم اینها دو تا هستند وقتى که این ها دو تا هستند. امکان اجتماع این ها نیست چطور شما این را همین صفتى که … این عدم امکان اجتماع این دو با هم به چه لحاظ است؟ به لحاظ تعینى که دارد چون این در یک محدوده ماهوى قرار گرفته و این در یک محدوده ماهوى دیگر این ماهیتها با هم دیگر نمىسازند ماهیت یعنى چه تعین. وقتى که این دو با همدیگر نساختند چطور همین محدوده ماهوى با مبدأ خودش که بدون ماهیت است مىسازد؟ این عرض بنده است یعنى چطور شما تعین را جا مىدهید در لا تعین و لا تعین را را جا مىدهید در تعین. این منظور من است. من مىخواهم بگویم که در وحدت بین دو شیئ در این وحدت بین دو شیئ اگر ما بخواهیم بین دو شیئ وحدت برقرار کنیم باید یک حقیقت واحده را، لحاظ کنیم نمىشود که دو شیئ متمایز باشند بالذات و ما قائل به وحدت آنها بشویم قائل به اجتماع آن ها مىشویم ولى قائل به وحدت شدن نه، مثل این که قائل به اجتماع سیاه وسفیدى مىشویم در یک جا، اما قائل وحدت، سیاهى عین سفیدى بشود و سفیدى عین سیاهى این مستحیل است. این مسأله در مورد بین دو صفت در این جا شکى وجود ندارد که بین علم و بین قدرت، این دو محدوده ماهوى مشخص است ما علم را به یک چیزى مىگوییم قدرت را بر یک چیز مىگوییم چطور شد علم در زید وقتى که زید است اینها دو چیزند اما همین که این علم به خدا مىرسد یک چیز مىشود. خب
در زید هم بگویید یک چیز است علم زید عین قدرت زید است در حالى که هیچ دیوانه اى یک همچنین حرفى را نمىزند که علم زید مدرکات زیر با قدرت زید یکى است. علم زید با ضحک زید یکى است. علم زید با غضب زید یکى است. غضب زید با لطف زید یکى است. اصلًا هیچ کسى یک همچنین حرفى را نمىتواند، یعنى هیچ دیوانهاى یک همچنین مطلبى را نمىتواند … مسأله اى، دیوانه اى اگر این مطالب را بخواهى خوب اگر بگوید مجنون است دیگر این، واقعا. این جهتى که موجب شده است این غضب که صفت زید است با ضحک و ملایمت با زید نتواند وحدت پیدا بکند چیه؟ تعینات این است. غضب یک تعینى دارد که آن تعین با تعین لطف نمىسازد چون نساخت پس با هم جمع نمىشوند جمع مىشوند وحدت ندارند و لذا ممکن است همین غضب، همین لطف در زید جمع باشد، وحدت ندارد. عین یکدیگر نیستند؟ چرا عین یکدیگر نیستند چون با هم تعین دارند. پس وقتى که تعین موجب عدم اتحاد است چطور نفس همین تعین با بقاء خودش موجب اتحاد با ذات خواهد بود؟ اینکه با هم دیگر منافات دارد. اگر شما تعین را مانع براى اتحاد مىدانید چطور در مورد ذات این مانع برداشته شد؟ مىگویید که این صفت عین این ذات است با وجودى این که ذات لا تعین است و صفتش تعین است چطور این حرف را مىزنید؟ ذات ذا تعین است امّا علم ذات بارى تعالى او عین ذات است، آن علم ذات لا تعین است ولى قدرتى او که تعین دارد آن قدرت عین ذات خواهد بود. خوب این در این جا، اشکال دوباره در اینجا مطرح است. اگر شما بگویید در ذات چون لا تعین است این مىسازد با تعین ما همین حرف را در مورد دو تا صفت مىزنیم. صفت قدرت و صفت علم هر دوى این ها صفات متعینه هستند مىگوییم چون این ها صفات متعینه هستند تعین هیچ دخلى در اتحاد و عدم اتحاد ندارد چون ریشه آن ها لا تعین است، پس بنابراین خود این ها هم با هم دیگر اتحاد دارند در حالتى که یک همچنین حرفى کسى
نمىتواند بزند شما بگویید که در ذات خدا این طور است ولى در زید یک طور دیگر خب چه فرقى بین زید و ذات خدا مىکند؟ در زید، ذات زید که داراى علم است و داراى قدرت است آیا شما علم و قدرت در زید را عین هم مىدانید؟ مىگویند نه مىگوییم چرا نمىدانید؟ مىگویند بخاطر این که اینها با همدیگر فرق مىکنند مىگوییم خوب منشأش که یکى است. منشأش آن همان نفس زید، مگر نیست. خوب نفس زید واحد است ظهوراتش متفاوت است. پس بگویید که علم زید با قدرت زید با غضب زید با با لطف زید این ها همه یکى خواهد بود. این جا نمىتوانید این حرف را بزنید. در مورد خدا این حرف را مىزنید خب چه فرقى کرد؟
حکم الامثال فیما یجوذ و فیما لا یجوذ واحد قاعده که عقلى تخصیص بردار نیست. شما در مورد زید و امثال زید قائل به افتراق بین صفات با ذات بشوید، اما همین که در خدا مىروید این اختلاف را بر مىدارید در حالتى که این حکم عقلى که تعین منع از اتحاد مىکند در مورد ذات بارى هم وجود دارد. البته خوب هنوز چیز است مانده بحث