جلسه ۲-۱۳۶ درس فلسفه، کتاب اسفار
۲- ۱۳۶
بسم الله الرحمن الرحیم
فصلٌ فى انَّ واجب الوجود واحد لا بمعنى انّ نوعه محض فى شخصه على ما توهم اذ لا نوع لحقیقه الوجود کما مرّ
بله نخواندیم؟
سؤال: از خارج قرار بود فرمایش بفرمایید آقاى کرمى مثل اینکه سؤالى کردند
پاسخ: هاهاها
و اینها را؟ بسیار خوب بسیار خوب آن را، آن بحث را مطرح مىکنیم.
بحث عینیت اسماء و صفات
در باب این بحثى که بین متکلمین و بین حکما از سابق بوده و مطرح بوده و …. که آیا اسماء و صفات الهى قدیم هستند یا حادث هستند؟ و اگر ما اسماء را عین ذات بدانیم این حکم به قدم اسماء و صفات شده اگر جداى از آنها بدانیم حکم به حدوث آنها شده این یک مسأله اى است که از سابق مورد بحث بوده و بعد طبعا این مطلب در خود فلاسفه و حکما هم مورد توجه قرار گرفته. و به عنوان عینیت مصداقى لا به عنوان عینیت مفهومى گاهى این مطلب مورد توجه قرار گرفته و بعضى ها هم حکم به عدم عینیت کرده اند. شکى نیست در اینکه تمام عالم اینها ظهورات پروردگار است، یعنى ظهور اسماء کلیه حق است و این ظهور اسماء کلیه بصورت اسماء جزئیه عبارت است از تعینات اسماء کلیه در مظاهر جزئیه. وقتى که شما یک علمى را در خارج مىبینید این علم یک وجودى دارد صرف اعتبار و انتزاع نیست. این علمى که الان در خارج هست این معرفتى که الان در خارج هست و این معرفت در ضمن زید و عمرو و بکر تعین پیدا مىکند، این نزول یک اسم کلیّه علیم است. لولا آن اسم کلى در خارج معرفتى نبود و در نتیجه آن گوینده اى که
مىخواهد این معارف را در مقام اثبات و اظهار بیاورد آن گوینده الکن و گنگ و بدون هیچ گونه ثبوتى بود تا اینکه به اثبات برسد. اگر شما جمالى را در خارج مشاهده مىکنید این جمال عبارت است از ظهور اسم جمیل است. لولا آن اسم، جمالى هم در خارج وجود نداشت. اگر شما یک قدرتى را در خارج مشاهده مىکنید، یک قدرتى متعین، این قدرت عبارت است از ظهور اسم قادر و قدیر است. پس بنابراین تمام اوصاف و صفات وجودیه در خارج، اینها مظاهر براى آن اسماء و اوصاف کلى هستند. مظهر یعنى چه؟ مظهر یعنى مبین و مبیِّن. مظهر یعنى چیزى که ابا نمىکند، آشکار مىکند، روشن مىکند، یک حقیقت مخفى را. اگر خداوند متعال داراى اسم علیم است خوب این اسم علیم لولا اینکه در خارج ظهور پیدا بکند پرده از نقاب او و فنا او برداشته نمىشود.
اگر خداوند جمیل است تا این جمالش در خارج به انحاء مختلف تجلى پیدا نکند این حقیقت و این هویت همین طور مخفى خواهد ماند و هلم جرّا بناء على هذا هر وصف و هر اسمى که در خارج وجود دارد، این عبارت است از نفس آن اسم و نفس وصفى که پروردگار متعال متصف به آن وصف است و متصف به آن اسم است. یک نکته در اینجا به نظر مىرسد و آن نکته جاى تامل دارد و اگر ما به آن نکته توجه کنیم برگشت صفات جلالیه به جمالیه براى ما در اینجا روشن مىشود. ببینید در صفات جلالیه مطرح مىشود که صفات جلالیه، صفات تتنزیهیّه حق است یعنى صفاتى است که خداوند بواسطه سلب متصف به آن صفات است نه بواسطه اثبات. قضیه در تعلق صفات جلالیه قضیه، قضیه سالبه است نه قضیه موجبه در صفات جمالیه قضیه ما موجبه است. خداوند علم دارد ان الله علیم ان الله قدیر ان الله رئوف باالعباد ان الله خالق اینها صفات، صفات جمالیه است که با قضیه موجبه منتسب به حق است. ولى مىگوییم: ان الله لیس بموقت و صوره ان الله لیس بعدد ان الله لیس بممکن ان الله لیس بمتحّیز صفاتى را که در اینجا ما منتسب به حق
مىدانیم صفات سلبى است یعنى با سلب صفت یک حقیقتى را براى او اثبات مىکنیم. به عبارت دیگر قضیه ما در اینجا به واسطه سلب برگشتش به یک قضیه معدوله است. (ان الله لا متحیز)، عدم تحیز معدول است دیگر. معدوله المحمول است. این معدوله را بر خداوند متعال حمل مىکنیم یعنى (مجرد لایسعه ماده و لاصوره) درست شد.
طرح اشکال
حالا صحبتى که در اینجا مىشود مطرح باشد این است که اگر ما صفات لازمه حق را در این دنیا ظهور همان صفات کلى بدانیم دیگر در این صورت چگونه سلب یک صفتى این براى حق متعال ثابت مىشود در حالتى که این صفت خودش نازله آن حقیقت خواهد بود. چطور ممکن است در عالم صفاتى وجود داشته باشد و این صفات، صفات حقیقى هم باشد در عین حال مظاهر براى اسماء و صفات حق باشند و در عین حال ما بواسطه سلب آنها را به حق منتسب کنیم. جمعش چگونه مىشود؟ اگر صفات، صفات حق است پس بنابراین مظهر او هم باید صفات ثبوتیه باشند و بتواند همان صفات بر حق متعال ثابت باشد، و اگر صفات، صفات غیر منتسب به حق است چطور منشا او منتسب به حق خواهد بود به نحو موجبه کلى.
اینجاست که یک پرده و حجابى بین ممکنات و بین خداوند متعال و مبدأ آنها مىافتد و قرار مىگیرد و هر چه از دایره وجود و آن تجرد وجود دورتر بشویم، این پرده ضخیم تر و حجاب بیشتر مىشود.
نکته اى مهم
نکته اى که در اینجا هست اینست که ما آن صفات سلبیه و صفات جلالیه اى را که از حق آن صفات را نفى مىکنیم، آن صفات را یک صفات جداى از دایره انتساب به حق، ما قلمداد مىکنیم در ظرف تعینات خارجى خود. صفات جلالیه اى
که آن صفات براى حق این صفات بنحو سالبه حمل مىشود آنها یک وقتى جداى از مظاهر لحاظ مىشود یک وقتى
با لحاظ به مظاهر ما از حق منتفى مىدانیم. یک وقتى نه ما صفات جلالیه را جداى از تعینات، ما در نظر مىگیریم. (ان الله لیس له شریک) ما به تعینات کار نداریم ما به خود خدا نگاه مىکنیم و این صفات را بر او حمل مىکنیم. (ان الله علیم و لیس بجاهل) ما به تعینات کار نداریم فرض مىکنیم که اصلا خداوند متعال هیچ تعینى را هم خلق نمىفرمود باز این صفات جلالیه بر خود حق با سلب ثابت است. ان الله لیس بمتحیز خداوند مکان برنمىدارد خوب این صفات را ما جداى از تعینات ما در آنجا نگاه مىکنیم یعنى وقتى که به آن حقیقت وجود نگاه بکنیم مىبینیم در آن حقیقت وجود مکان و زمان نمىگنجد حالا خدا تعینى را در خارج خلق کرده یا نکرده. درست شد این صفات جلالیه اى که آن صفات را ما از حق منتفى مىدانیم این صفات جلالیه، با مظاهر او کارى ندارم این صفات جلالیه یک صفات سالبه اى است که با قضیه سالبه ما از حق صفات را منتفى مىدانیم درست شد. این صفات اینها مورد بحث نیست. یعنى این صفاتى که بدون توجه به تعینات خارج، بدون توجه به آنها ما این صفات را مىآییم چ از حق این صفات را منتفى مىدانیم. این در اینجا این چیز نیست این در آنجا این را به تعینات خارجى کارى ندارد و این صفات، صفات سالبه اى است که خوب البته برگشتش به یک صفات ثبوتیّه است که همان برگشت صفات با اصطلاح جلالیه به جمالیه مىشود. وقتى که مىگوییم (ان الله لیس بجاهل) یعنى علیم چه خواجه على، چه على خواجه یا (ان الله لیس بمتحّیز) یعنى (مجرد ان الله لیس بضعیف) یعنى قادر. این به طور کلى صفاتى است که با عبارت سلب یعنى منظور یک جنبه اثباتى در پشتش نهفته است. این برگشت صفات جلالیه به جمالیه است و خیلى راحت در اینجا بدون خیلى اعمال رویه و تأملى مسأله به این راحتى، قضیه روشن مىشود و بر ملا مىشود
سؤال: پس صفات ثبوتى فقط جمالى هست جلالى صفات ثبوتى ندارد
پاسخ: نخیر دیگر خود جلال سلب است دیگر سلب یک صفت است نه اثبات است.
سؤال: جنبه ثبوتى ندارد.
پاسخ: ندارد. البته وقتى که ما سلب یک صفت را مىکنیم در مورد خداوند متعال لازمه اش اثبات یک وصف ثبوتى است یعنى وقتى که مىگوییم (ان الله لیس بمتحیز) چرا لیس بمتحیز؟ چون مجرد. یعنى در باطن این صفات جلالیه ثبوتى خوابیده (ان الله لیس بضعیف) چرا؟ چون قدرت او مطلق است (ان الله لیس بجاهل) چرا؟ چون علم او علم مطلق است. هر صفات جلالى بر مىگردد به یک صفات جمالى.
سؤال: و حال که یک تعین خارجى برایش قائل هستند. مىگویند: آتش جلال خدا است. یک تعین وجودى برایش قائل هستند.
پاسخ: ببینید ما در این جا، نه نه نه نه گفتیم ما به تعین خارجى کار نداریم ما به تعینات کار نداریم. ما به نفس ذات پروردگار نگاه مىکنیم با توجه به آن نقاطى که از آن نقاط پروردگار متعال سلب است یعنى وقتى که ما به آن حقیقت وجود و تجردى او نگاه بکنیم یک سرى صفات را بر این وجود بار مىکنیم یک سرى صفات را هم نفى مىکنیم حالا خدا خلقى کرده یا نکرده اصلا کارى به هیچ چیزى نداریم. این یک سرى صفات جلالیه. یک سرى صفاتى که هست که آقایان مطرح مىکنند اینها صفاتى است که با توجه به تعینات و خلق و مراتب وجود ما آن صفات را از خداوند نفى مىکنیم یعنى با توجه به آنها یعنى نگاه مىکنیم مىبینیم این زیدى که الان بدنیا آمده است این عبارت است از انفکاک یک وجودى از
وجود دیگر، با توجه به این قضیه مىگوییم پس خداوند (لم یلد و لم یولد)[۱] است. این (لم یلد و لم یولدى)[۲] که ما داریم الان بر خداوند ثابت مىکنیم با توجه به این که مىبینیم این تعین الان در خارج هست این پس او نمىشود این باشد. خوب این یک صفتى است که در ذات چى است در زید است زید در اینکه باید در این دنیا بیاید باید یلد باشد و یتولد باشد. بدون یتولّد در این عالم تحققى ندارد. خوب این یک صفت. یک صفت دیگر ما داریم الان در خارج نگاه مىکنیم این صفت فرض کنیم که صفات من باب مثال محدودیت در اراده، محدودیت در قدرت، محدودیت در اوصاف وجودى، تحیز، در زمان بودن، جهل، نفس، اینها. اینها یک چیزهایى است که ما اینها را در این تعینات خارجى مشاهده مىکنیم و بعد اینها را مىآییم چکار مىکنیم از حق اینها را سلب مىکنیم مىگوییم چون این تعینات خارجى داراى این صفات هستند پس خداوند متعال نباید این طور باشد. نباید این طور باشد. بقول امیر المومنین علیه السلام که مىفرماید: (به تعینه الاشیاء عرفت ان لاعین له)[۳] یک باصطلاح این که اشیاء متحیز هستند مخلوقاته و … من متوجه شدم که او نباید عین داشته باشد یعنى اوست که عین را افاضه مىکند بر اشیاء و کسى که عین را افاضه مىکند بر اشیاء، خودش خارج از عین باید باشد تا بتواند عین را افاضه کند یعنى وجود جوهرى و وجود مجرد باید باشد تا بتواند افاضه عین کند که یک عرض است.
اوصافى که در خارج وجود دارد و به لحاظ ضیق وجودى، ما آن اوصاف را از خداوند متعال سلب مىکنیم
این
ما صحبت را در این اوصاف مىآوریم این اوصاف اگر اینها مظاهر براى حقند چگونه مبدأ آنها بدون یک همه چیز وصفى است و اگر مظاهر براى او نیستند چگونه اینها در خارج به وجود آمدهاند یعنى وقتى که این تولید عبارت است از یک وصفى که براى زید است مىگوییم زیدٌ ابن عمر و عمر ابو زید این چطور این تولد و تولید یک وصف خارجى براى زید بحساب مىآید در حالتى که خداوند متعال” لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ” یا اینکه چگونه ممکن است که یک شیئى در خارج این متحیز باشد و این تحیز وصف براى او باشد در حالتى که این خداوند متعال (لا عین له) است (و لا تحیز له) است. در اینجا مسأله اى که پیش مىآید مسأله ربط حادث به قدیم در اینجا مىتواند ظهور پیدا بکند و اینجا خودش را نشان بدهد به این عبارت که هر وصفى که در خارج وجود دارد و تحقق خارجى دارد به عنوان وصف ثبوتى، این وصف یک منشاء انتزاعى دارد در مبدأ و در آن اسم و صفات کلى.
اضافه اشراقیه یعنى نحوه خالقیت و نحوه فیضان جود
وقتى که ما مىگوییم لم یلد این زید متولد من عمر و عمر والد لزید این جنبه والدیت و جنبه تولد این یک وصف است، منتهى در خارج به این کیفیت در آمده یک منشائى دارد، منشاء او عبارت است از همان اضافه اشراقیه. یعنى نحوه خالقیت و نحوه فیضان جود او این در خارج به این قسم است به این قسمى که وجود تحقق در خارج پیدا مىکند است. منتهى از آنجایى که این نحوه وجود در آنجا به نحو مجرد است در خارج آن جنبه تجرد به مقتضاى علل مادیّى که در خارج ممکن است داشته باشد بصورت مادى تجلى پیدا مىکند. بصورت تولید و تناسل تجلى پیدا مىکند حتى اگر این در خارج تولید نداشت مادى نبود خلقت اینها خلقت ابداعى بود مانند خلقت ملائکه و عالم عقول و مجردات بود. پس لازمه صورت و ماده بودن این است که به این کیفیت باشد نه اینکه ما بخواهیم این
وصف را از خداوند متعال سلب کنیم و بگوییم که خداوند متعال این وصف در ذات او راه ندارد. معناى” لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ”[۴] که در سوره توحید آمده است نه بمعناى این است که اصلا حقیقت تولید در وجود حق منتفى است. اگر منتفى است بود پس این اشیاء و تعینات در خارج از کجا آمده اند معنایش این است که خداوند متعال صورت و ماده ندارد تا به مقتضاى ذاتى صورت و ماده تحقق و خلقت و تعین او به نحو تولد و تناسل باشد این است معناى این چیز، نه اینکه این حقیقت تولید در ذات پروردگار وجود ندارد حقیقت تولید در ذات پروردگار همان معناى خالقیت است همان معنا معناى رازقیت است همان معنا معناى رحیمیت و رئوفیت اوست، منتهى معناى خالقیت با یک معناى عام و سعّى که هم شامل مجردات و عالم عقول و ارواح و هم شامل صور و هم شامل ماده و صورت خواهد بود این معنا معناى سعّى است نه اینکه واقعا آن خالقیت تقسیم مىشود و یک قسمش برمىگردد به تولید یک قسمش برمىگردد به عالم ارواح یک قسمش …. نه یک حقیقت واحد در ذات پروردگار است آن حقیقت واحد در هر مرتبه اى از مراتب وجود یک نوع ظهور و اثبات دارد این معنا معناى صفات جلالیه است پس صفات جلالیه با توجه به تعینات برگشتش به صفات جمالیه است که آن صفات جمالیه در حق وجود دارد، حالا این صفات جمالیه که در حق وجود دارد و نزولش در این عالم به این نحوه است صحبت ما در این است که این صفات جمالیه، خالقیت، رازقیت و امثال ذالک این صفات آیا حالا منتظره دارند یا حالت حالت، آنها غیر منتظره است؟ حالت منتظره داشتن دال بر حدوث آنها و عدم عینیت آنها با ذات است. وقتى که ما مىگوییم خالقیت و رازقیت، قدیر و علیم و امثال ذالک اینهایى که در خارج بروز و ظهور دارد صفت علمى که ما مىبینیم در زید، این صفت علم
بروز و ظهور صفت علیم است. صفت جود و بخشش و عطائى که در زید مىبینیم این ظهور و نزول صفت یا دائم الفضل على البریه است دائم الفضل بودن است دوام فضل و دوام فیض است. صفت رحمت و عطوفتى که در زید مشاهده مىکنیم این صفت، صفت رحیمیت و عطوفیت و رئوفیت پروردگار است درست شد. این وجود صفات واقعى خارجى که شکى هم در آن نداریم که اینها یک صفاتى هست و این صفات علم غیر از جهل است صفات رحمت غیر از صفات قسوت است صفات جمال غیر از صفات ….. این صفاتى را که الان ما در خارج مشاهده مىکنیم اینها نزول همان صفت کلیه و اسماء کلیه پروردگار هستند درست شد. این اسماء کلیه پروردگار اینها اگر چنانچه خود نفس نزول آنها حالت منتظره اى باشد براى آنها پس بنابراین انفکاک ذات از این اسماء اى این در اینجا ثابت مىشود. چون این اسم عبارت است از، این اسمى که در این پایین است عبارت است از یک حقیقتى که آن حقیقت حالت منتظره دارد حالت منتظره داشتن یعنى عدم بر او طارى شدن این صفت الان در صفتیّت خودش در خالقیت این صفت الان تام نیست خالقیت براى او بعدا محقق خواهد شد. صفت علم، علیم در علیم بودن تام نیست علیم بودن براى او بعدا محقق خواهد شد. چون لازمه اش این است که آن علمى که در پایین هست آن علم را ما از این صفت علیم پروردگار بدانیم. صفت جود و بخشش پروردگار حالت منتظره دارد، یعنى در یک مرتبه تصور عدم بر آن صفت جایز است چون اگر آن جود بود این عدم در عالم خارج محقق نبود بلکه همیشه ثبوت بود. پس این چگونه است یا ما باید بگوییم که صفت خالقیت وجود داشته و عین ذات است و قدیم است با ذات در مرتبه ذات یا این طور باید بگوییم، پس بنابراین حالت منتظره بر مىگردد بر اراده و مشیت او، صفت اراده و صفت مشیت و اختیار او این صفت صفتى است که گاهى او دارد و گاهى ندارد. یعنى اختیار براى این تحقق اشیاء در خارج این اختیار تصور عدم در وهله اى براى پروردگار در این
صورت ممکن است.
خوب یا اینطور باید بگوییم یا باید بگوییم که خالقیت در یک برهه نبوده که آن انفکاک خالقیت و رازقیت و جود و امثال ذالک و حتى علم و قدرت از چى است از ذات پروردگار خواهد بود.
اینجا براى دفع این اشکال ما به این مطلب در اینجا توجه مىکنیم
اینجا براى دفع این اشکال ما به این مطلب در اینجا توجه مىکنیم. آن مطلب عبارت از این است که تمام صفاتى که شما در عالم وجود آن صفات را مشاهده مىکنید این صفات، صفات جزئیه اى است که مرتبط است به یک صفت کلى. آن صفت کلى اوست که موجب بروز و ظهور این صفات جزئى در خارج است اگر آن صفت کلى نبود این هم بروز و ظهور در خارج نداشت هیچ شکى در این نداریم. از آن طرف این صفاتى که در مقام ذات به عنوان صفات کلى از آنها، یاد مىکنیم برگشت آنها به اسماء کلى است یعنى صفت خلق، صفت رزق، صفت علم، صفت رحمت، عطوفت تمام اینها برگشتش، جود، به اسماء کلیه است. اسماء قدیر به حى و علیم است. یعنى این سد اسم است که اینها صفات را بوجود مىآورند. اسم یعنى یک حقیقتى که ملصق به ذات است حقیقتى است که جداى از ذات نیست این است مطلب. این حقیقتى که جداى از ذات نیست نه به معناى این است که عین ذات است یعنى اگر ما بگوییم حقیقت عین ذات است معناش این است که (الحقیقه، حقیقه الله علم و حقیقه الله قدره) در حالتى که قدرت از صفات لازمه وجود است یعنى وجود بدون قدرت نمىشود، نه اینکه وجود مفهوما مساوى با قدرت است. اگر یک صفتى عین ذات باشد و هیچ گونه دوئیت و امتیازى بین او و بین ذات نباشد که از نظر مفهومى هم باید عین ذات باشد. اگر شما دو مفهوم را در نظر بگیرید که مصادیق آن دو مفهوم از هر جهت عین همدیگر هستند مفهوم انسان و مفهوم بشر اگر این دو مفهوم را شما در نظر بگیرید که اینها عین هم هستند
مصادیقشان و هیچ گونه اختلافى بین آنها و امتیازى نیست به هیچ وجه من الوجوه، لاجرم خود مفهوم هم باید یکى باشد نمىشود دیگر مفهوم دیگر در اینجا دو تا باشد یعنى در واقع دو تا مفهوم را شما این دو مفهوم را آمدید بر یک مصداق آمدید حمل کردید. بله ممکن است شما از یک مصداق یک طبیعت کلیه انتزاع کنید به لحاظى و حیثیتى و از همان مصداق یک طبیعت کلیه انتزاع کنید به یک لحاظ و حیثیتى و بعد این دو مفهوم، مفهوم متخالفین خواهد بود و مصادیق آنها واقع مىشود ولى از مصداق واحد به لحاظ واحد انتزاع دو مفهوم نمىشود کرد یعنى وقتى که شما زید را در نظر بگیرید، این زید از نقطه نظر انسانیت اگر بخواهید شما زید را مورد توجه قرار بدهید این یک مفهوم انسان از او انتزاع مىشود این یک مفهوم است و از یک از نقطه نظر فرض کنید که بخواهید از جهت مشیش مورد توجه قرار بدهید یک عنوان و صفت ماشى از این شما انتزاع مىکنید گرچه ماشى منطبق علیه او در خارج زید است و گرچه انسان منطبق علیه او در خارج همان زید است ولى در در اینجا دو، در اینجا مفهوم اول به لحاظ نفس الوجود در اینجا انتزاع شد مفهوم دوم به لحاظ اوصاف خارجى در اینجا انتزاع از او شد ولى بحث این است که اگر دو مفهوم بخواهد این دو متغایر بالذات باشد نمىشود مصداق آنها به همان لحاظ و حیثیتى که انتزاع این مفهوم از آن شده است به همان لحاظ و حیثیت انتزاع مفهوم دیگر بشود. این محال است. اگر شما قدرت را انتزاع مىکنید از ذات پروردگار و او را عین ذات مىدانید، عین ذات دانستن به حیثیت وجودیه با عین ذات دانستن علیم به حیثیت نفس حیثیت وجودى قضیه متخالف خواهد بود. نمىشود ذات را به لحاظ حیثیت واحد که ذاتش همان نفس الوجود است و ماهیته انیتهاست و در اینجا ماهیته هویته است در اینجا انتزاع اسم علیم بکنیم و به همین لحاظ انتزاع وصف قدرت بکنیم چون قدرت با علم دوتاست. چطور شد این علم و قدرت این در خارج نسبت به این مصادیق خارجى متفاوت است، وقتى شما در
زید مىخواهید انتزاع عالم بکنید باید در کله اش علم باشد. اگر بخواهید قدرت را انتزاع از زید بکنید باید بتواند یک سنگ پنجاه کیلویى را بر دارد. ممکن است یکى عالم نباشد و قدرت داشته باشد. رستم دستان به اندازه یک جو در کلهاش عقل ندارد اما فرض کنید که من باب مثال یک گاو هم بگیرد در دستش این از یک طرف. مثلا فلان عالم و فلان دانشمند خیلى علم داشته باشد اما نتواند یک سنگ ده کیلویى را هم بلند بکند این دو با هم در خارج منافات دارند چطور این علم و قدرت در خارج از حیثیت واحد انتزاع نمىشود اما همین که رفتیم سراغ پروردگار حیثیت حیثیت واحد شد؟ اگر این علم انتزاعش به لحاظ مصداقى است که از او باید انتزاع بشود اینکه فرق نمىکند. قاعده عقلى که آن قابل براى تخصیص نیست.
به لحاظ تفاوت ما اوصاف متفاوتى را هم انتزاع مىکنیم
تا وقتى که ما در تعینات داریم سیر مىکنیم علم و قدرت و جمال و کمال و رحمت و عطوفت و بخشش تمام اینها به حیثیات مختلف انتزاع از او بشود اما همین که ما به پروردگار رسیدیم همه حیثیات رفت کنار نه آقا شیر تو شیر شده دیگر آنجا، آنجا به علم پروردگار قدرت هم بگویى اشکال ندارد چون صفات عین ذات است همان طورى که ما علیم را انتزاع مىکنیم همان جور قدرت را انتزاع مىکنیم پس اینها جایشان را عوض کنند شما مفهوم علم را بجاى قدرت بگذار مفهوم قدرت را بجاى علم بگذار اینها همه جفنگ است، اینها با اصطلاح بافت و خیال، جزو بافتنیها و اینهاست. مشکل در کجاست، مشکل در کجاست که اینها را به این مطلب مىرساند. مشکل در آنجا اضافه اسماء کلیه و صفات کلیه بر ذات است که این اضافه موجب ترکیب و امکان و احتیاج به علت و احتیاج، این مسائل پیش مىآید این را شما بروید حل بکنید نه اینکه بیایید شما خود اصل آن اسم و اصل تکون اسم و اصل تحقق آن اسم را شما در آنجا زیر سؤال ببرید. بخاطر اینکه فرض کنید که من باب مثال ابرویش را درست بکنید نزنید چشمش را کور بکنید
اصلا نه آقا ابرو را بجاى خود درست کن چشم هم بجاى خود. این همه را به لحاظ، باید لحاظ لحاظ حقیقى باشد. اگر واقعا در خارج هر صفتى انتزاع از یک حیثیت خاصى مىشود خوب وقتى که در مرتبه جزء این طور است چطور در مرتبه کلى یک دفعه انقلاب ماهیت شد؟ چطور در مراتب جزئى شما علم را از علم انتزاع مىکنید قدرت را از قدرت جایشان را عوض نمىکنید؟ رستم دستان را چرا نمىگوئید عالم است، فیلسوف است؟ یا به شیخ بهائى چرا نمىگویید پهلوان است؟ شیخ بهائى خیلى نحیف و ضعیف بود. چرا نمىگویید پهلوان است؟ بخاطر اینکه قدرت ندارد بیچاره. حالا جایشان را عوض کن به آن رستم بگو فیلسوف به این شیخ بهائى هم بگو هارتل زن من باب مثال نمىدانم خوب خوب قدرت را نمىشود. مىخندى چرا مىخندى؟ چون ما به الانتزاع ندارد در خارج این ما به الانتزاع در خارج با آن متفاوت است. به لحاظ تفاوت ما اوصاف متفاوتى را هم انتزاع مىکنیم همین شیخ بهائى اگر کاتب باشد انتزاع وصف کتابت را مىکنیم نباشد نمىکنیم.
این شیخ بهائى اگر جود و رحمت و بخشش داشته باشد مىگوییم جوادٌ اگر نه نمىکنیم. جناب حاتم طائى بخشش داشت ولى دین نداشت به لحاظ بخشش مىگوییم جوادٌ به لحاظ عدم اعتقادش به پروردگار مىگوییم کافرٌ مىگوییم مشرک درست شد. چطور شد این اسماء وقتى که در مراتب نزول و ظهور در تعینات جزئى هستند باید از مصادیق واقعى خارجى انتزاع بشوند اما همین وقتى به مرتبه کلیت مىرسد دیگر شیر تو شیر بشود، نه آقا اصلا انتزاع نمىخواهد همین این علم عین قدرت است و علم عین ذات است و قدرت هم عین ذات است و این الان در اینجا در فقط در مفهوم با همدیگر تخالف دارند امّا در حقیقت و مصداق علم عین قدرت است. اگر عین قدرت است چرا در پایین اینطور نمىگوییم؟ چرا در رستم و شیخ بهائى این حرف را نمىزنیم؟ خوب اینجا هم همین را بگویید
سؤال: در مصداق خارجى نقص اشکالى ندارد چون ممکن است و تعین دارد
پاسخ: خنقص به این بیچار چه مربوط است؟ حالا چون فرض کنید که طرف دو تا چیز کرده بود، به یارو گفته بود فرض کنید بالا چشمت ابرو است نمىدانم چیز کرده. آن هم برداشته بود و پدر فلان چى چى، این حرف ها، زده بود آن هم درب و داغانش کرده بود بابا او به تو یک فحش داده تو هم بردار یک فحش بده چرا بر مىدارى شکمش را در مىآورى؟ حالا این مرتبه پایین نقص دارد به اصل قضیه و اصل برهان ما چه صدمه مىزند؟
سؤال: در مورد خداوند، در مورد خداوند اگر ما سلب قدرت یا علم بکنیم نقص در آنجا وارد مىشود و در آنجا عیب هست
پاسخ: کى گفته ما سلب علم مىکنیم؟
سؤال: از اشکالاتى که مىگویند سر همین است که مىگویند مىگویند علو ذات از اوصاف و اسماء مىشود از راه دیگر
پاسخ: من مىگویم اشکال را از جاى دیگر بر طرف کن چرا شما چشمش را دارى در مىآورى؟ من مىگویم اگر قرار باشد انتزاع وصف از یک مصداق خارجى باشد تا یک مصداق در خارج نباشد شما نمىتوانید یک وصفى را انتزاع کنى مىتوانى؟ چطور شد در مرتبه پایین مىتوانى وقتى که بالا بود یک هو عوض شد قضیه؟ خوب این علم که همان است، این علم که نزول همان علم است، این قدرت هم که نزول همان قدرت است، چطور تا پایین است باید مصداق داشته باشد مصداق خارجى؟ رستم وجود دارد ولى علم ندارد شیخ بهائى وجود دارد اما قدرت ندارد، چطور در مصادیق متنازله خارجى این برهان را که انتزاع وصف از مصداق خالى را رعایت مىکنیم اما همین که اینطور مىشود جایش را عوض کرد.
[۱] ( ۱ و ۲) سوره الخلاص( ۱۱۲) آیه ۳.
[۲] ( ۱ و ۲) سوره الخلاص( ۱۱۲) آیه ۳.
[۴] – سوره الاخلاص( ۱۱۲) آیه ۳