جلسه ۱۳۵ درس فلسفه، کتاب اسفار
۱۳۵
در مسأله واجب الوجود من جمیع الجهات صحبت از قدم صفات حقیقیه و ذاتیه براى ذات واجب الوجود و همین طور صفات فعلى از آن نقطه نظر که انتساب به حق دارند و چون حق قدیم و ازلى است پس این صفات فعلى هم قدیم و ازلى خواهد بود. این مسأله هم مورد توجّه قرارگرفت که منظور از قدیم بودن صفات ازلى چه قدمتى است؟ نکتهاى که باقى مىماند در این بحث، انشاء الله دیگر این نکته را تمام کنیم از فردا به بحث دیگرى اگر خدا بخواهد، مسأله عینیّت ذات است با صفات و عدم عینیّت ذات با صفات- چنانکه اشاعره معتقد هستند- اشاعره قائل به تفکیک بین ذات و بین صفاتند یعنى ذات در رتبه ماهوى خود، نه در رتبه هویّت خود، یعنى ذات در رتبه ذاتیّت خود عینیّت با صفات حقیقیّه ندارد و طبعاً صفات فعلى هم داخل در این بحث خواهند شد.
اشکالى که بر این مسلک و مطلب وارد مىشود عبارت است از امکان ذاتى ذات نسبت به صفاتى که زائد بر ذاتند نه عین ذات؛ یعنى چون صفات در آن حقیقت و کنه ذات راه ندارند بنابراین زائد بر ذات خواهند بود هم چون صفاتى که زائد بر ما هستند و آن زیادت موجب حمل مىشود از ناحیه غیر.
سؤال: صفات براى ما در مرتبه ماست و ما هم صفات خدا را در مرتبه ذات خدا مى دانیم اصلًا اینطور نیست که ما بگوییم ممکن است یا واجب است مثلًا. جواب: نه
سؤال: چون ذات به ما هو ذات وقتى لحاظ شد دیگر جایى براى درک صفت نمىشود چون جاى صفتیّت وجود ندارد.
جواب: یک وقت بحث صفات فعلى است یک وقت کل صفت است در مقام ذات چرا این صفت حیات یا صفت علم و قدرت در آنجا قابل تصور نیست یعنى ممکن است ذات تصور بشود بدون علمش ممکن بدون حیاتش تصور بشود؟
سؤال: حیات وعلم و اینها یک مرتبه نازل ترى است یعنى در صورتى که کسى یک مرتبه پایین بیاید مىتواند اینها را درک کند.
جواب: خب حالا اگر کسى بگوید اگر منظور ما از عینیت ذات با صفات نفس تحقق صفات است در هر مرحله اى که ذات باشد چه جواب مىدهید؟ یعنى آیا ممکن است شما ذات را تصور کنید که این ذات بقا داشته باشد ولى حیات نداشته باشد علم نداشته باشد.
سؤال: مىخواهم بگویم که حیات مادون این است حیات معلول آن ذات است معلول یک مرتبه نازلترى است از علّت.
وقتى ذات را تصوّر مىکند مثل این مىماند که یک لامپى یک نورانیّت حد پنجاه، این نورانیّت پنجاه وقتى که به حد صد برسد اصلًا محو مىشود چیزى نمىماند از آن، آن وقت من بگویم این لامپ صد باید پنجاه داشته باشد
جواب: این افرادى که قائل به عینیّت ذات با صفات هستند قائل به عدم انفکاک هستند نه اینکه من باب مثال قائل به عینیّت در همان به اصطلاح رتبه ماهوى ذات، فرض کنید یک وقتى شما زید را نگاه مىکنید امّا اطلاعى بر امور خفّیه زید ندارید فقط از زید یک سر و صورتى مىبینید این دلالت نمىکند بر اینکه آن مسائل وجود ندارد، از دید شما مخفى است، حالا در مرحله عینیّت ذات با صفات وقتى که ما به ذات نگاه مىکنیم یعنى همان حقیقت بسیطه اى که آن حقیقت بسیطه را ما اسمش را مىگذاریم وجود بسیط و وجود مطلق این که ما الان اسمش را وجود بسیط و وجود مطلق مىگذاریم آیا در این وجود مطلق چه ما بخواهیم چه ما نخواهیم آیا حیات نخوابیده؟ در این وجود مطلق چه ما تصور بکنیم یا تصور نکنیم علم نخوابیده؟ یعنى آیا ممکن است که یک مرتبه اى ولو به مرتبه خیلى ضعیفهاى شما تصور انفکاک وجود را از قدرتى که ذاتى براى وجود است بکنید، فرض کنید که تصوّر انسان را بدون حیوانیّت تصور انسان را بدون ناطقیّت
تصوّر وجود را بدون علم تا اینکه بعد بگوئیم که این علم معلول براى او هست و ذات افاده مىکند و در جنبه علم را براى خودش تحصیل مىکند؟ از کجا تحصیل مىکند؟ از کجا براى خودش علم مىآورد؟ این که ذات بخواهد براى خودش تحصیل علم بکند آیا مثل ما مىماند که اینجا نشسته ایم کتاب را باز کنیم تحصیل علم کنیم خب وقتى که حالا عالم شدیم مىگویند این صفات زائد بر ذات است. آیا مثل ما مىماند که باید نان و پنیر بخوریم تا اینکه قدرت پیدا کنیم این مىشود قدرت زائد بر ذات ما، اما فرض کنید که من باب مثال حیات ما آیا مىشود تصوّر کرد که زیدى باشد و حیات معلول براى او باشد زید را شما تصور بکنید در یک مرتبه حیات نداشته باشد نفس تصوّر زید تصوّر حیات است گر چه در تصور نیاید اما خود او نفسش تصوّر اوست گرچه حالا ما فرض کنید تصوّر نکنیم این را، وقتى که شما نور خورشید را تصوّر مىکنید نفس تصوّر نور خورشید اقتضاء مىکند که در این نورِ خورشید اشعه مادون قرمز هم باشد گرچه شما به نظرتان نیاید ماوراء بنفش هم باشد گرچه در نظرتان نیاید اشعه نور زرد هم باشد فرض کنید که نور آبى هم باشد نور سفید هم باشد هفت رنگ در این جا وجود داشته باشد گرچه شما تصور نکنید، نکنید نکنید مشکل نیست مشکل این است که نباشد این است مسأله. حالا ذات را ما تصوّر بکنیم و در آن ذات علم را ما راه ندهیم ذات را در یک مرتبه بالاتر وآن علم را در یک مرتبه پایینتر و بعد این مىشود وصف زائد بر ذات خب این زائد از کجا آمد؟ این علم از کجا آمد؟ این نکته اى است که مضطرّ کرده است که حکماء قائل به عینیّت ذات با صفات بشوند در این که جمیع حکماء قائل به عینیت ذات با صفات هستند که هیچ، بعضى ها هم مانند صدرالمتألّهین بیایند و حتى صفات فعلى را هم قدیم بدانند و بالضروره براى ذات ثابت بدانند، نه چون مرحوم بوعلى که این صفات را امکان بالقیاس إلى الغیر وذات را در انتساب به این صفات امکان بالقیاس الى الغیر بداند. امکان بالقیاس إلى الغیر مثل این لیوان در
انتسابش به لیوان دیگر که قرین اوست این امکان بالقیاس الى الغیر است یعنى وجود او منوط به وجود او نیست وجود آن لیوان هم منوط به وجود این نیست، و هر دو در انتساب به یکدیگر ضرورت ندارند یعنى نه این است که این لیوان باید آن وجودش منوط باشد به او یعنى وجود براى لیوان ضرورت داشته باشد وجود این لیوان براى آن لیوان ضرورت داشته باشد به واسطه وجود لیوان دیگر نخیر ممکن است لیوان دیگرى وجود پیدا بکند و این لیوان وجود پیدا نکند و همین طور وجود آن لیوانِ دیگر ضرورت داشته باشد در مقایسه با این یعنى وجود این موجب بشود که وجود او هم ضرورت داشته باشد، نخیر ممکن است کارخانه این لیوان را درست بکند و همین که بخواهد لیوان بعدى را درست بکند، برق برود. پس دیگر وجود لیوان بعدى ضرورت ندارد در قیاس به وجود لیوان غیر، این را مىگویند وجوب، در صفات فعلىِ حق مرحوم بوعلى و بسیاردیگر قائل به امکان بالقیاس الى الغیر هستند چون این صفات را زائد بر ذات مىدانند و زیادى او را یک زیادى حدوثى مىدانند حالا نحوه زیادیى که آقاى کرمى اشاره کردند و ما الان به این مطلب ایشان هم بر مىگردیم آن یک مطلب دیگرى است. ولى صحبت در این است که این زیادیى که این آقایان راجع به صفات فعلى بر ذات حق معتقدند این زیاده زیاده حدوثى است یعنى نبوده در یک زمانى خالقیت زید و عمرو در یک زمانى اصلًا تحقّق خارجى نداشته وقتى نداشته ندارد دیگر، وقتى ندارد دیگر چه بگوئیم بحث از این که عین ذات است و زائد بر ذات است همه اینها مىرود کنار مثل این که زید در یک وقت عالم نبوده جاهل بوده سالها مىگذرد بعد به سرش مىافتد که بیاید تحصیل بکند و وقتى مىآید تحصیل بکند عالم مىشود. صفات خلقى و صفات حدوثى حق این صفات در یک مرتبه نبوده بعد پیدا شده. شما هم دارید مىبینید که خالقیّت زید با خالقیّت عمرو اینها نبودند و بعد پیدا شدند. اگر اشکال بشود که این خالقیتها خالقیت جزئى است جواب این است که خالقیّت
جزئى از باب کلّى طبیعى مصداق خالقیّت کلّى است و خالقیّت کلّى چیزى نیست جز خالقیّت جزئیّه و جزئیّه و جزئیّه چطور اینکه تحقّق هر کلّى طبیعى در خارج وجود مصادیق اوست همین طور تحقّق صفات کلّى حقّ در خارج را مثل عنایت و تربیّت و رحمانیّت و رازقیّت و امثال ذلک نسبت به حق قائل باشیم اما این صفت کلى در خارج هیچ مصداقى نداشته باشد خوب این نیست اینطور و همین اینها صفات، صفات حدوثى و صفات فعلى هستند.
سؤال: کلى منطقى بله، ولى کلى بمعناى سعه وجودى شاید این سعه وجودى اش باشد ولى تنزلى نداشته باشد.
جواب: خب، بحث این است که اینها صفت فعلى اند. نه صفت ذاتى. مثل علم نیست، مثل قدرت نیست، بله در صفات فعلى، بوعلى قائل به امکان بالغیر است، خب آیا ممکن است که شما خالقیتى براى حق در نظر بگیرید ولى این خالقیت در خارج هیچ مظهرى نداشته باشد یعنى این صفت کلى درخارج مبّدل به صفت جزئى نشده باشد، خب این غلط است. پس وجود و عدم هیچ فرقى نمىکند چه اسمش را خالقیت بگذارید چه اسمش را نگذارید چیزى که فرض کنید که وجودى ما براى او در خارج نمىیابیم مظهرى براى او در خارج نمىیابیم پس در خود کلیتش هم حرف است دیگر فرقى نشد حالا خدا هرچه بر تخت اریکه سلطنت بنشیند و بگوید من خالقم پس خلقت کو حالا ببینم چه مىشود فعلًا درست کنم پس نگو من خالقم فعلًا هیچ چیزى نیستى هر وقت دست به کار شدى به قول یارو ملائکه را فرستادى از هفت صبح شروع کنند، درست کردن آن موقع تازه به تو مىگویند خالق. اولى را خلق کردى یک خالقى، دومى خلق شد، خالق دوم، سومى، از اینجا ما کشف به خالقیت کلى مىکنیم و بعد به شما منتسب مىکنیم ولى تا خلق نکردى، این تاج کرامت را بر سر خودت نگذار که حالا ما خالق هستیم و عرض کنم دیگر. فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ و امثال ذلک نه آقا جان آنچه که
دارى به میدان بیاور. به بازار عرضه بکن تا اینکه ببینیم خالق هستى یا نیستى این مطلبى است که این آقایان مىفرمایند البته صدر المتألهین در جوابى که به بوعلى و به امثال بوعلى که اتباع او هستند، این جوابى را که دادند با آن تقریرى که عرض شد، مسأله به اینجا منتهى شد که این تمام آنچه که در، البته تقریر مرحوم صدر المتألهین اینطور بود ولى آن تتمیمش که خب عرض شد، به این نحو بود، جواب صدر المتألهین این بود که این صفات یک جنبه خارجى دارد و آن ماهیاتى است که ما در خارج مىبینیم ولى وقتى مىگوئیم خدا خالق است، یک مخلوق خارجى جلوى چشم ماست این مخلوق خارجى داراى ماهیت وجود است و از نقطه نظر استقلال، این مخلوق خارجى امکان ذاتى براى او حمل مىشود ولى چون حقیقت او جنبه ربطى دارد، به لحاظ جنبه ربطى، چون مرتبط به یک قدیم است و به یک ذاتى است که وجود براى او ضرورت دارد پس آن جنبه ربطى او که همان حقیقت و آن که در صندوق قایم شده آن جنبه ربطى اش از ازل بوده و آن جنبه ربطى، موجب مىشود که چون منتسب به قدیم است بنابراین او هم قدیم خواهد بود گرچه در خارج، آن نمود ندارد. روزى هست و روزى نیست یک روز اما او را مىبینیم و روز دیگر نمىبینیم و خالقیت به لحاظ همان جنبه ربطى خلقى و قدمت اوست که خالقیت اطلاق مىشود آن حقیقت براى اشیاء خارج است لولا آن جهت شیئى در خارج وجود ندارد لولا آن جهت همه حباب هستند حباب که آب ندارد حباب هواست آب درون حباب است و زیر حباب است ولى خود حباب چیزى نیست اگر شما آن آب را برداشتید و در حباب ریختید، آن وقت مقدارى از آب من باب مثال در یک لیوان قابل مشاهده است ولى خود حباب را شما دائماً نگاه کنید مدام بگوئید در آن آب آب است. خب نیست اینها همه در آن هواست آن ماهیت اشیاء آنها همه حباب است آن وجودى که آن ماهیت را متحقق مىکند و موجب تصحیح حمل وجود بر ماهیت مىشود آن حقیقت فقط جنبه ربطى وجودات جزئیه
است با آن مبدأ خودشان که وجود کلى باشد این جوابى بود که مرحوم آخوند به این قائلین و امثال بوعلى و اینها دادند عرضى که ما در آنجا کردیم این بود که این اشکال، مسأله تغّیر و تبّدل را در ذات حق دفع نمىکند چطور که یکى از اشکالات این بود علاوه بر این آن جنبه ربطى وقتى متّصف به معلولیت و به مخلوقیت است که به منصه بروز و ظهور بیاید اگر به منصه بروز و ظهور نیاید خب، منبسط بودیم به یک گوهر همه بى سر و بىپا بودیم آن سر همه. در بى سرو بىپا بودن و منبسط بودن و همه که جنبه خلقى در اینجا معنا ندارد پس جنبه خلقى وقتى خالقیت نمود و بروز دارد که این تغیر و تبدل باشد اگر تغیر و تبدلى نباشد خلقى هم وجود ندارد فرض کنم بر این که آب دریا همین طور آرام باشد وقتى آب دریا آرام باشد پس چه کسى از کجا مىفهمد که دریا موج دارد موجش کجاست خب باید حرکتى بکند تا شما بگوئید این دریا موج دارد یا نه. همین دریا آرام، ساکت و شما یک ذره موج هم ابر روى این دریا احساس نکنید خب آیا این دریا متّصف به مّواجیّت مىشود؟ خب کجاست؟ خب باید این آب یک حرکتى داشته باشد تا بگوئید این دریا مواج، باید این دریا یک حرکتى بکند تا اینکه بگوئید طوفان شده همین طور این دریا، باشد، صاف باشد به اندازه اى صاف که شما چیزى هم نبینید این متصف به سکون است این که متصف به تغّیر نیست این که متصف به خلاقیت نیست اینکه متصف به تبّدل نیست این دریا ساکن است آب است دیگر بنابراین آن وجود منبسط هم که به قول مرحوم آخوند جنبه ربطى او محقق است در این حرفى نیست آن جنبه ربطى که عبارت است از همان وجود منبسط آن موجب تحقق اشیاء است همین هم مورد قبول ماست و صحیح است ولى تا آن جنبه ربطى صورت نگیرد این اتصاف به معلولیت و مخلوقیت از کجا پیدا مىشود همه چیز در آن وجود منبسط فانى و مُنهّى و بدون هیچ گونه تزلزل پس خلق خدا کجا رفتند؟ خالقیت کجا رفت خب ما که چیزى نمىبینیم شما بگوئید آقا شما نمىبینید ولى در عوالم ربوبى در
آنجا در عالم مبدآت در عالم عقول در عالم مجردات در عالم انوار تغییر و تبدلاتى هست باز بالاخره یک تغیرى شما باید اثبات کنید حتى ملائکه را هم در نظر مىگیرید باز بالاخره یک حد وجودى براى آنها بیاورید خب حالا این حد وجودى مادى نیست نباشد بالاخره حد وجودى ملکوتى که هست در حالتى که بحث این آقایان بالاخره روى ماده است دیگر چون آنها در مبدآت که قائل به تغییر و تبدل نیستند خلق را نسبت به آن جنبه ملکى آن نگاه مىکنند اصلا فرض کنیم بر اینکه ما اصلًا بگوئیم جنبه ملکى لحاظ نمىشود فقط آن جنبه ملکوتى عالم خلق مورد توجه است باز بالاخره بین جناب جبرائیل و جناب عزرائیل فرق است کارى که این مى کند او نمىتواند بکند کارى که او مىکند این نمىتواند بکند هر کدام براى یک کارى ساخته شده اند باز بین عالم عقول و مجردات و بقیه فرقٌ این فرق ها از کجا آمد تمام این فرق ها ناشى از تغییر و تبدل است منتهى نه تغییر و تبدل زمانى و مکانى چون ماده نیستند تغییر و تبدل ماهوى. یعنى آن حد وجودى اوصاف و خصوصیاتى دارد که موجب تمایز با حد وجودى دیگر خواهد شد و الّا هر دو عینین خواهند بود دو عین یعنى یک واحد خواهند بود این دوئیت از کجا آمده؟ دوئیت از غیریت مىآید لازمه غیریت، دوئیت است و ملزوم دوئیت غیریت خواهد بود یعنى هر دوى اینها لازم و ملزوم هستند همین که شما مىگوئید دو وجود مجرد یعنى غیریت را ثابت کردید عینیت را که ثابت نمىتوانید بکنید بنابراین باز این، همان طور که عرض شد دفع اشکال را نمىکند فقط و فقط اشکال به یک مسأله حل مىشود و آن که ما قائل به قدمت جمیع اوصاف کلیه و جزئیه در عالم خارج نسبت به اعیان خارجى بشویم که تمام اینها جنبه قدیم دارند یعنى وجود و ظهور خارجى اینهاست که در مقام اثبات براى ما گاهى هست وگاهى نیست ولى وجود ثبوتى اینها این جنبه قدیم دارد و در علم ربوبى تمام اینها، حضور داشتند با این بیان دیگر نه اشکالى نه تغیّر و تبدلى در ذات را شما ثابت مىکنید و نه در اینجا اوصاف
حدوثى و فعلى را منفّک از ذات در اینجا مىدانید و هم چون بوعلى امکان بالقیاس الى الغیر و ذات را امکان بالقیاس الى مخلوقات در نظر مىگیرید و اوصاف ثبوتى و فعلى مانند اوصاف حقیقى ذاتى براى آن ذات ضرورت داشتند بالضروره الازلیه منتهى بعضى از این اوصاف بلاواسطه به ضرورت ازلیه ثابت است بعضى ها به واسطه علیت براى آن ذات در اینجا بالواسطه در آنجا ثابت است آنچه که بالضروره الازلیه براى ذات ثابت است آن عبارت است از علم و حیات و قدرت آن علم و حیات و قدرت واسطه براى اوصاف حدوثى هستند آن اوصاف حدوثى نه اوصاف حدوثى زمانى اوصافى که جنبه فعلى دارند گرچه فعل حق هم فعل قدیم باشد بنابراین این آیه شریفه که مىفرماید” وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ” یا اینکه” ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ” که مفسرین در آنجا خود مرحوم صدر المتألهین آمدند استفاده کردند براى اینکه تمام اشیاء به واسطه آن جنبه ربطى وجود دارند نه به واسطه جنبه خلقى این در اینجا مى توانیم با یک بیانى ترمیم این تفسیر و توجیه را بکنیم. معناى آیه این مىشود این نیست که دو نسخه از این موجودات در عالم وجود دارد نسخه اول که نسخه اصل است” مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ” است. نسخه دوم که نسخه خارج است، آن نسخهاى است که شما دارید مىبینید. اشیاء را مىبینید. معناى” مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ” نه این است که الان این کاغذى که در دست من است، یک نسخه اى دارد که این نسخه در لوح محفوظ است که عبارت است از این خزینه فتوکپى اش را ما مىبینیم اصلش نزد آن عالم قضا و قدر و لوح محفوظ و امثال ذلک است نخیر این یک نسخه بیشتر ندارد. این یک نسخه عبارت است از تحقق این شىء در خزینه پروردگار. و مسأله در عالم نیست یک مسأله در عالم است و آن مسأله حضور الاشیاء عند الحق است، این به معناى خزینه است منتهى از دید ما در مقام اثبات، چون ما مىبینیم یک شیئى مىآید و یک شیئى مىرود از اینجا استفاده مىکنیم که یک حقیقتى در ماوراى این اشیاء وجود دارد که از
ماوارء این محدوده فکر ما تنازل پیدا مىکند به عالم و بعد دوباره از دید ما محو مىشود. در حالى که اگر ما بخواهیم نگاه بکنیم به حقیقت همه اشیاء این بالحضور عند الحق موجود است این عبارت است از خزائن. خزائن عبارت است ازحضورالاشیاء عند الحق به نحو علم حضورى و به نحو علیت این معناى” مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ” است منتهى در مقام اثبات ما یک شیئى را چون مىبینیم و یک شىء را نمىبینیم خداوند متعال تعبیر آورده به اینکه خزینه این شیئى که شما نمىبینید نزد ماست این که الان شما مشاهده نمىکنید این خزینه اش فرض کنید که من باب مثال پیش ماست این از یک جا آمده که الان شما دارید مىبینید
سؤال: آنچه که در خزینه است محدود نیست به امور تخیلات از آن خزینه تنّزل پیدا مىکند یک تشکل خاصى پیدا مىکند از محدودیتهاى زمانى، مکانى، جواب: عرض من اصلًا این است که آنچه در این عالم است این نیست که یک شىء متنازله از آن خزینه باشد یعنى آن خزینه یک امر خیلى جزئى و کوچک مثل یک اتم باشد؛ که از این اتم فرض کنید که یک مرتبه بزرگ بشود بزرگ بشود بزرگ بشود و یک تشکل زیادى را به وجود آورد مىگویند یک میکروب را وقتى شما بگذارید در یک جا، شرایط اگر شرایط آماده اى باشد فردا همان موقع بیائید به آن نگاه بکنید بیست و چهار میلیون برابر شد و است یعنى این یک بزرگوار در اینجا در تحت یک شرایط خاص چه کار کرده هى داده بیرون جنبه خلاقیت دیگر آمده تجلى کرده همین طورى چنان، این شده دوتا آن شد سه تا آن شد چهار تا همین طورى مىزاید و حالا آن سلول خودش نصف شده نه این مىزاید این شرایط شرایط خاص است یعنى این بیست و چهار میلیون درشکم این نبوده حالا اگر ما بخواهیم تصورکنیم به فرض بخواهیم مثال بزنیم مثال غلط که این بیست و چهار میلیون همین هایى هستند که در این یک ذره اند منتهى یکى یکى مىپرند بیرون و این” مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ” این نیست که یک خزینه اى باشد و آن در
آنجا مسأله خیلى مندمج و فشرده و خلاصه و در هم فشرده اى باشد و بعد از آنجا مىآید پائین؛ مرتّب باز بشود و ظهور پیدا مىکند مسأله این است که در عالم لوح محفوظ و در آن خزینه همین حضور خارجى اشیاء در آنجا قراردارد. حضور خارجى همین اشیاء با همه عوالم و با همه سماوات و با همه تغییر و تبدلات در آنجا در مقام علیت اصلًا وجود خارجى دارد نه اینکه آنجا عالم، عالم خفاء است. به قول بمعنى از آقایان؛ و اینجا عالم، عالم شهادت است. عالم خفاء و شهادت ما نداریم ما یک عالم بیشتر نداریم و آن عالم بروز و ظهورات خارجى است بروز و ظهورات حضرت حق، عبارت است از همان علم حق به اشیاء؛ علم حق به اشیاء عبارت است از نفس تحقق الاعیان فى الخارج، نفس تحقق الاعیان فى الخارج عبارت است از علم حضورى حق نسبت به خارج آن علم حضورى حق نسبت به خارج که عبارت است از حضور الاشیاء عند الحق به آن، عالم لوح محفوظ مىگویند به آن خزائن مىگویند منتهى چرا خزینه مىگویند؟ به خاطر این است که خزائن از دید افراد مخفى است سلطان خزینه اش را به هر کسى نشان نمىدهد کلید دارد، جاى خاص دارد، گنج است جاى خاص دارد، نمى دهد. فقط بعضى ها اطلاع دارند آنچه که در خارج مردم مىبینند، آن ترواشات این خزینه است که مىبینند، یک روز سلطان مىآید بار عام مىدهد، از این جواهرات پخش مىکنند و امثال ذلک خزینه را به کسى را نشان نمىدهد. ما هم نمىتوانیم بر خزینه خدا اطلاع پیدا کنیم چرا؟ چون قدرت و دید ما اقتضاى مشاهده خزائن خدا را نمىکند اگر ما احاطه علمى بر آن جنبه ربطى اشیاء نسبت به حضرت حق داشته باشیم، ما هم اطلاع بر این خزائن پروردگار پیدا خواهیم کرد چون ما احاطه علمى نسبت به جنبه ربطى نداریم و فقط جنبه حدوثى و اثباتى او مورد مشاهده ماست پس محدوده روئیت ما محدوده تغیّر و تبدل در زمان و مکان خواهد بود و همین طور عالم مثال و اینها. از این نقطه نظر است که معناى آیه این طور مىشود” مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ”
یعنى حقیقه کلّ شىء. حقیقه کلّ وجود و موجود. حقیقه کلّ مخلوق. حقیقه کل مرزوق. حقیقه کل عین فى الخارج. حقیقت او عند الحق موجوده و یک نسخه هم بیشتر نیست. آن نسخه عبارت است از نفس التعین فى الخارج و السلام و دیگر هیچ چیز ما در اینجا نداریم. آن خفاء و این حرفها اینها همه است مسائلى که استنباطات و سلیقه هایى است که در اینجا به کار رفته همین طور آیه اى که مىفرماید:” ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ” که در اینجا اشاره شده است به همین طور که مرحوم علامه مىفرماید اشاره شده است به آن معناى ربطى، معناى ربطى مسأله، عند الله باق است یا آن جنبه امرى آن عند الله است و اما آن جنبه خلقى از بین مىرود جنبه خلقى وجود زید است که روز یک شنبه به دنیا مىآید و سى و پنج سال عمر مىکند و در روز جمعه هم از دنیا مىرود این جنبه خلقى است اما جنبه امرى، آن از بین رفتنى نیست آن وجودى که الان متحقق شده است، دیگر از بین نمىرود آن وجود، وجود ثابت است. این جنبه خلقى، یک روزى از دید ما پنهان است و روزى دیگر در دید ما ظاهر و آشکار مىشود این جنبه، جنبه خلقى است اما آن انتسابش به حق، آن همیشه باقى است آن هیچ وقت زوال پیدا نمىکند هیچ وقت از بین نمىرود. همیشه او هست و همیشه بر او حساب و کتاب بار است این مسأله هم مانند مطلب بالا و آن آیه دالّ بر این است که از نقطه نظر اثبات، یک روزى، یک خلقى هست و یک روزى یک خلقى نیست. اما از نقطه نظر ثبوت، نیست دیگر معنا ندارد در خلق پروردگار. گرچه در اینجا ما حتى جنبه خلقى او را هم در نظر بگیریم. یعنى در جنبه خلقى، زوال راه ندارد ما نمىبینیم نه اینکه زوال در اینجا راه دارد. ما عند الله باق یعنى همین صحبت کردن من الان در ساعت پنج دقیقه به نه، این صحبت کردن من در ازل بوده است و در ابد هم خواهد بود این صحبت کردن من باقى است، زوال ندارد نه اینکه نبوده است. نبوده است در عالم ملک، نبوده است در عالم اثبات؛ ولى همین نفس صحبت
کردن، همین کلماتى که الان از دهان من بیرون مىآید، اگر یک شخصى ده میلیارد سال قبل وجود داشته باشد، همین مطلب را مىشوند و همین مطالب را مىبیند و همین حضور را احساس مىکند همان طورى که شما الان احساس مىکنید یعنى لمس مىکند نه اینکه تماشا مىکند نه اینکه یک ادراک اجمالى دارد. لمس مىکند با وجود خود این حقیقت را اگر چه هنوز در عالم طبع این حقیقت به منصه ظهور نرسیده است این مىشود معناى ما عند الله باق. پس معناى ما عندکم ینفد یعنى به جهت حضور ما در عالم زمان و مکان یک شیئى از دید ما پنهان مىشود نفاد مىپذیرد عدم بر او حاکم مىشود تمام مىشود، به خاطر اینکه فرض کنید که به یک شخصى ده هزار تومان بدهند، بگویند این را خرجش کن. الان هم با این گرانى اوضاع، همان روز اول خرج مىشود، حالا در زمان سابق که بود مثلًا بیست سال پیش ممکن بود یکى با ده هزار تومان شش ماه زندگى کند ولى امروز نه، در عرض سه چهار روز بحمد الله تمام مىشود خب، این یک نعمت است دیگر معنى ندارد مال دنیا دست آدم بماند اینها همه اش به خاطر عدم تعلق به دنیا این مطالب پیدا شده، اصلًا غلط است یعنى چى کسى پول داشته باشد این ما عندکم ینفد الان در زمان ناهذا بسیار مصداق بارز و وخوبى دارد. اصلًا در جیب نیامده نفادگرفته نه اینکه حالا بماند و بعد و در زمان سابق خلاف بود یعنى آن خلاف بود که مثلًا یک هزار تومانى یکى پیدا مىکرد فرض کنید که سه ماه آن را داشت خرج و مخارج و اجاره و همه چیز مىداد. آن موقع این آیات قرآن مصداق خوبى نداشت. نیست زمان، زمان طاغوت بود لذا این زمان، زمانى است که خوب آیات قابل براى تفسیر و توجیه و اینهاست. على اى حال
سؤال: خوب، این را روز قیامت نشان مىدهند دیگر
جواب: خوب، همین دیگر، این خودش خیلى خوب است که انسان معناى آیات را خوب مىفهمد دیگر در اینجا این مسأله به جنبه حضورعلمى اشیاء عند
الحق، دیگر نفاد در آنجا معنا ندارد یک کلامى است که آن کلام وجود دارد این کلام همیشه بوده است و همیشه بود این حضور همیشه خواهد بوده است و همیشه خواهد بود در علم حق و آن جنبه ربطى او که از او تعبیر مىشود که آن جنبه وجود دارد، منظور از آن جنبه ربطى جنبه بدون توجه به جنبه خلقى اگر باشد، این معنا، معناى صحیحى نیست، اگر با توجه به جنبه خلقى باشد خب این معنا مىتواند صحیح باشد که خود مقام ثبوت زوال ناپذیر است مقام اثبات که مشاهد ماست قابل براى زوال است و این اشکال به دیده رمد دار ما برمىگردد به نفس شىء و مقام ثبوت او اصلًا کارى ندارد.
دیگر این مسائلى بود که در اینجا ذکر شد. البته مسائل دیگرى هم هست عینیت ذات با صفات و امثال ذلک که اینها را انشاءالله فردا آن مطلبى که آقاى کرمى فرمودند و ما خیال مىکردیم تمام مىشود دیگر فردا هم دیگر چاره اى نداریم که باید بیائیم راجع به عینیت و عدم عینیت ذات با صفات صحبت کنیم.