جلسه ۱۰۵ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۱۰۵ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۱۰۵

بسم الله الرحمن الرحیم‏

اشکالى دیگر

ومنها أن الواجب إن کان نفس الکون فى الأعیان أعنى الوجود المطلق لزم الواجب، ضروره أن وجود «جوهر غیر وجود العرض و إن کان هو الکون مع قید تجرد لزم ترکب الواجب من الوجود و التجرد مع أنه عدمى لا یصلح أن یکون جزءًا للواجب‏[۱]

اشکال دیگر و دلیل دیگر بر غیریت ماهیت واجب الوجود از نفس وجودواجب عبارت است از معیّت واجب الوجود با تعینات خارجى، این مسأله بسیار دقیقى است. و به واسطه دقت در همین جا، اشتباه و خلطى براى این آقایان پیش آمده. موجب شده است که مقرّرین و محشّیین بر این مسأله، مطالبى را مطرح کنند به نظر مى‏رسد که جاى تأمّل داشته باشد.

مدار بحث بر سر این است که: شکى نیست وجودى که در اعیان خارج است، وجود اضافى به اضافه اشراقیه و افاضه از ناحیه مبدء اول است. و این وجود زائد بر ماهیت و این زیادى موجب غیریّت او با ماهیّت است در اکوان، تعینات و تقرّرات خا رجى است. و چون مفهوم وجود و اشتراک معنوى، قابل صدق بر جمیع‏

مراتب وجود است. بناء على هذا یا ما باید قائل به اشتراک معنوى وجود بشویم بر همه مراتب، با حفظ اختلاف ما هوى مراتب، حتى مرتبه وجود مطلق؛ یا اینکه باید قائل به اشتراک معنوى وجود بشویم با عینیّت وجود واجب الوجود با بقیه مراتب، که محالیّت مترتّب بر این مسأله است و تعدّد واجب است و شکى نیست که اطلاق وجود مطلق بر ذات واجب الوجود است در مقابل مطلق الوجود.

یک وقت صحبت از مطلق الوجود است، که همان فیض منبسط است، که جنبه ظلّى و سعى دارد نسبت به همه تعینّات خارج. حتى مرتبه احدیّت و مرتبه وجود مطلق. افرادى که قائل به مراتب و مرتبه هستند، قائل به وجود مطلق در مرتبه ذات و در مرتبه واجب الوجود هستند و قائل به مطلق الوجود در مرتبه فیض منبسط هستند.

مسأله‏اى که در اینجا هست، اینکه یک وقت ما مفهوم وجود را در نظر مى‏گیریم، این مفهوم وجود از باب اشتراک معنوى قابل صدق بر جمیع مراتب- هم مرتبه واجب الوجود و هم مرتبه مطلق وجود که جمیع تعینّات است- خواهد بود. خوب این یک مفهومى از مفاهیم است که ظرفش در ذهن است و مدرک عقل است و وجود خارجى نداردیا اینکه- همانطورى که ایشان مى‏فرمایند- منظورِ از وجود، حصّه‏اى از این مفهوم مشترک است، که از حصّه تعبیر مى‏آورند به آن مفهوم کلى با اضافه به یک قیدى به نحوى که تقیّد و اضافه قید است و آن مضاف‏الیه خارج از آن مضاف و بدون لحاظ مضاف‏الیه در نظر گرفته مى‏شود. همانطور که مرحوم حاجى مى‏فرماید: «تقیّدٌ جزءٌ و قیدٌ خارجىٌ».

فرض کنید که ما مى‏گوئیم: گندم، این مفهوم گندم به عنوان، مشترک معنوى در همه انواع صادق است، این همان کلى طبیعى است. ماهیت مبهمه و طبیعت مبهمه است. یک وقتى این گندم را به یک محدوده خاصى منتسب مى‏کنیم فرض کنید که گندم قزوین، گندم همدان، گندم شیراز، گندم تهران، این گندم که در اینجا به عنوان حصّه مورد لحاظ قرار گرفته است، از آن کلى طبیعى دست بر نداشته، همان کلى طبیعى است که فقط جنبه خصوصیتى پیدا کرده است. ولى جزئى نشده است.

در خارج تعیّن پیدا نکرده است، و آن وجود خارجى در اینجا لحاظ نشده است. باز همان کلى طبیعى است ولى مشخص است، در اینجا صنفى از اصناف مورد لحاظ قرار گرفته است.

باز منظور ما در این بحث، این نیست. آنچه که منظور ما است که واجب عین کون در اعیان است، این است که واجب به وجود مطلق خودش نه‏ به مطلق الوجود عین اعیان خارجى باشد. راجع به اینکه آیا مطلق الوجود، عین اعیان خارجى است یا نه؟ شکّى در این مطلب نیست که بحثى که راجع به مطلق الوجود برگشتش به لحاظ وجود است در همه مراتب است. مستشکل اینقدر جاهل نیست که بیاید و یک معنایى را که اختصاص به مقام احدیت دارد، بخواهد در خارج سرایت بدهد،

اگر مسأله، مسأله مطلق وجود باشد، این جاى اشکال پیش نمى‏آید، چون مطلق وجود عبارت است از یک وجودى که همه مراتب را در برمى‏گیرد، هم مرتبه احدیت، هم مرتبه واحدیّت، هم مرتبه معرّاى از ماهیّت، و هم مرتبه خلط با ماهیّت. مطلق الوجود شامل همه مراتب مى‏شود همانطورى که مفهوم مشترک شامل شده است، مفهوم مشترک، عبارت است از یک مفهوم کلى که قابل صدق بر همه مراتب وجودى هست بدون اینکه اشکالى پیش بیاید. هم بر واجب متعال وجود اطلاق مى‏شود، هم بر همه تعینّات وجود اطلاق مى‏شود، اشکالى هم پیش نمى‏آید.

حصّه هم همین طور است. اگر ما اطلاق وجود را بر واجب الوجود به اعتبار حصّه‏ایى از آن کلى بدانیم باز در اینجا اشکالى به وجود نمى‏آید. حصه کلى عبارت است از همان مفهوم مشترک که اضافه به یک امرى شده است، یک وقت ما مى‏گوئیم: وجود، یک وقت مى‏گوئیم: وجود زید. وجود انسان، یک وقت مى‏گوئیم وجود غنم. این حصّه مى‏شود. اینجا هم اشکال پیش نمى‏آید، چون یک مفهوم انتزاعى است و انتزاعیّات و در اعتباریّات، مسأله‏اى مترتّب نخواهد بود. عقل مى‏تواند انتزاعات زیادى داشته باشد. صحبت در این است که یک تعیّن خارجى، به دو لحاظ، لحاظ بشود. این اشکال در اینجا پیش مى‏آید.

در مسأله مطلق الوجود این مطلق الوجود، عبارت است از تعیّن خارج، و در اینجا، اشکالى پیش نمى‏آید که یک مطلق الوجودى هم شامل وجود بارى و هم شامل وجود ممکنات بشود، آن در مرتبه علیّت و ممکنات در مرتبه معلولیّت و ظلّیت. این مسأله در اینجا نیست و خود مستشکل هم نسبت به این مسأله وارد است. لذا مرحوم آخوند در اینجا، تعبیر به الوجود المطلق آوردند، نگفتند مطلق الوجود. زیرا در مطلق وجود، حفظ تعیّن خارجى به همه مراتبش است. و اینجا تعددِ واجب لازم نمى‏آید. در مطلق وجود است که وجود خود را با همه تعینات تطبیق مى‏دهد. آن مطلق الوجود است. الماء. ماء به عنوان مطلق الوجود، خود را با همه تعینات تطبیق مى‏دهد. خود را با لون تطبیق مى‏دهد. خود را با حلاوت و حموضت تطبیق مى‏دهد. و در اینجا مسأله‏اى نیست. چون بحث و مدار بر سر. مطلق الماء است نه الماء المطلق. وقتى که ماء مطلق شد یعنى مطلق الماء در نظر گرفته شد، نه اینکه مطلق قیدِ براى ماء شود [الماء المطلق‏]، بلکه به عنوان کلّى سِعى همان مَحکى مفهوم مشترک مدار براى بحث قرار گرفت. دیگر مسأله‏اى نیست. ماء خودش را با همه موارد تطبیق مى‏دهد. درباره وجود هم همین حرف را مى‏زنیم، مطلق الوجود عبارت است از: محکى از مفهوم مشترکى که آن قابل صدق بر کثیرین است، قابل صدق بر إله است به عنوان واجبیّت و هم قابل صدق بر تعینات است به عنوان امکان و افاضه و اضافه اشراقیّه. این مشکل در اینجا نیست. مشکل در اینجاست که ما وجود مطلق را که مختص به ذات بارى است- نه مطلق «مطلق الوجود را-. با این لحاظ بر این لحاظ، که ایشان قائل به حفظ مرتبه و قائل به تشکیک هستند و وجود بارى را وجود مطلق مى‏گیرند، نه مطلق الوجود، اگر عین کون در خارج باشد اشکال پیش مى‏آید. پس اگر در جایى ملاحظه کردید که از وجود مطلق تعبیر به مطلق الوجود است جاى تأمّل دارد. در مطلق الوجود اشکالى لازم نمى‏آید و خود مستشکل به این مطلب آگاهى و اطلاع دارد.

وجود مطلق به عنوان اینکه مطلق قید براى وجود بشود و از وجود مطلق انتزاع واجب الوجود بشود،- یا این وجود مطلق- عین کون خارج است؟ ایشان در

جواب مى‏گویند: وجود در خارج از کجا آمد؟ مگر نه این است که آن وجود، از ناحیه وجود مطلق به او افاضه مى‏شود، پس وجود مطلق است که عین آن تحقّق خارج است.

مستشکل مى‏گوید: اگر این وجود مطلق عین تحقّق در خارج باشد، لازمه‏اش این است که تعدّد و تکثر واجب لازم مى‏آید به جهت اینکه وجود عرض با وجود جوهر متفاوت است وجواهر به انواعها و عرض به انواعه. موجب تعدّد واجب خواهند بود. اگروجود مطلق عین کون در خارج نباشد تجرّد از ماهیّت به واجبِ مشروط متبدّل خواهد شد. و مطالب آن گذشت.

صحبت در اینجاست که چگونه ما مى‏توانیم وجود مطلق را در اینجا مطلق لحاظ کنیم. در عین اینکه عین نفس کون در خارج هم بر او حمل نکنیم؟ آن نکته دقیقى که در اینجا به نظر مى‏رسید این مطلب است که: باید حفظ مرتبه احدیّت در وجود مطلق، با حفظ مرتبه واحدیّت در مطلق الوجود لحاظ بشود. فقط به این وسیله ما مى‏توانیم این شبهه را بر طرف کنیم؛ و به این آقایان بگوئیم همین طور است. وجود واجب الوجود عین نفس کون در اعیان و عین نفس تحقّق در اعیان است، نه جدا. وجود واجب الوجود عین وجود در اعیان است نه اینکه یک مرتبه فاصله بین اینها باشد. ولى صحبت در این است که آن الوجود المطلق را به چه لحاظى در اینجا لحاظ مى‏کنید. این وصف اطلاقى که براى وجود در اینجا مى‏آید موجب مى‏شود که ما قائل به عینیّت وجود واجب الوجود با ذات او بشویم. اگر وجود واجب الوجود وجود با ماهیت بود نمى‏توانستیم وجود مطلق را از او انتزاع کنیم. زیرا وجود ذا ماهیه بود و وجود ذا ماهیه وجود مطلق نیست و وقتى که وجود مطلق نشد پس نفس کون در اعیان نیست. و ما نمى‏توانیم براى رفع شبه نفس کون فى الاعیان را از حیطه بحث خارج کنیم و بگوئیم چه کسى گفته است که وجود مطلق نفس کون فى الاعیان است، وجود مطلق نفس کون فى الاعیان نیست. نفس کون فى الاعیان مرتبه نازله هستند و جداى از آن وجود مطلقند.

این انفکاک است. نفس کون فى الاعیان، به معناى عینیّت وجودى اوست و

منافاتى ندارد که آن وجود مطلق با حفظ اطلاق خودش، نفس الکون فى الاعیان را اقتضا کند، چرا ما این وجود مطلق را به مطلق الوجود برگردانیم؟ اگر از باب مطلق الوجود بخواهیم تصحیح کنیم اصلا اشکال وارد نمى‏شود. چون مطلق الوجود مثل یک مفهوم مشترک مى‏ماند. این مفهوم مشترک هم قابل صدق بر واجب الوجود و هم قابل صدق بر ممکن الوجود است پس همین طور که بر واجب الوجود صدق مى‏کند، به سعه اطلاقى خودش بر ممکن الوجود هم صدق مى‏کند.

اگر بخواهد اشکالى تقریر شود این است که از یک طرف وجود مطلق جنبه صرافت دارد و اطلاق قید براى اوست، و از طرف دیگر وجود در اعیان جداى از او نیست. نتیجه‏اى که با این دو مقدّمه، در یک قیاس اقترانى گرفته مى‏شود این خواهد بود که: وجود واجب الوجود، الوجود المطلق. و کل ما فى الاعیان لیس غیر الوجود مطلق، فعلى هذا وجود واجب الوجود نفس الکون فى الاعیان. این نفسیّت کون در اعیان موجب مى‏شود که با یک مقدمه دیگر که: الوجود المطلق واجب، و کل ما هو فى الاعیان فهو واجب، فوجود الاکوان فى الاعیان واجب؛ ما را به این نتیجه مى‏رساند که به اندازه تعدّد کون در اعیان واجب الوجود هم داشته باشیم. اشکال اینجا پیش مى‏آید.

در اینجا اشکال در این است که ما وجود را وجود مطلقى بدانیم که آن وجود مطلق در مرحله صرافت خودش است. اما اگر ما وجود را مطلق الوجود بدانیم از اول اشکال نیست و از بین مى‏رود. چون مطلق وجود به عنوان یک وجود سعى هم بر واجب الوجود و هم بر غیر واجب الوجود صادق است. صحبت در این است که از یک طرف ما اسم یک وجود را واجب مى‏گذاریم و نمى‏توانیم از صرافت وجود واجب الوجود دست برداریم و از طرف دیگر نمى‏توانیم این وجود در کون را جداى از واجب الوجود بدانیم. پس باید بگوئیم اگر این وجود واجب الوجود همین نفس الکون فى الاعیان است، به تعدد اکوان خارجى واجب الوجود داریم. این اشکال از اینجا پیدا مى‏شود.

وحلّش این نیست که ما این را به مطلق الوجود برگردانیم چون مستشکل در

وجود مطلق صحبت مى‏کند. حلّش به این است که نفس وجود مطلق و اطلاق به عنوان قید، نفس الکون فى الاعیان را اقتضاء مى‏کند. منتهى این الوجود المطلق در اینجا منافاتى با مطلق الوجود ندارد. دو اسم دارد. یکى الوجود المطلق جنبه حقیقت اشیاء است که بین واجب و ممکن فرق نمى‏کند، دیگرى مطلق الوجود جنبه ظهور اشیاء است که آن هم بین واجب و ممکن فرق نمى‏کند. دو مرحله در اینجا مورد لحاظ قرارگرفته است. مثل اینکه: به زید واسطه علمى که دارد عالم مى‏گویند، به واسطه جسمى که دارد داراى خصوصیّات مى‏گویند و داراى قد و وزن مخصوصى است و این دو با هم منافات ندارند. علم در زید است، این قد و هیکل هم ظاهرش است. این دو همدیگر را دفع نمى‏کنند. وجود مطلق مربوط به مسأله صرافت وجود است که اختصاص به وجود واجب الوجود دارد و همان حقیقتى است که باطن همه ظهورات بدون جنبه ظهور است؛ مطلق الوجود جنبه بساطت وجود است که مربوط به تعیّن و عدم تعیّن مى‏شود اعمّ از تعیّن و عدم تعیّن. پس این دو با هم منافاتى ندارند.

این اشکالى که در اینجا هست و اتّفاقاً مستشکل دقیق وارد شده است، مى‏گوید: وقتى که شما وجود واجب الوجود را وجود مطلق و معرّاى از ماهیّت مى‏دانید پس باید ملتزم بشوید که وجود اکوان هم همین وجود واجب الوجود است وجدا نیست.

یعنى خیلى دقیق اشکال کرده و اتفاقا جوابى که از این قضیه داده شده است، محل اشکال است. مى‏گوید: من در وجود واجب الوجود صحبت مى‏کنم، نه وجود سعى. وجود سعى عین مفهوم وجود است و مفهوم کلى وجود قابل صدق بر آن است. [مفهوم کلى وجود] هم بر إله و هم بر غیر اله [قابل صدق است‏]. مشکلى در اینجا نیست. مطلق الوجود هم در او اشکالى نیست. در مطلق الوجود، هم وجود مطلق بر إله حمل مى‏شود که وجود مطلق است. هم بر وجود منبسط. یعنى وجودى که قابل صدق بر کلّ تعینّات است و لو تعیّن جنبه لا تعینّى باشد. فرق نمى‏کند. مطلق الوجود یعنى هرچیزى که بر آن اطلاق وجود بشود. مرتبه اعلا و اشدّش‏

الوجود المطلق است که نمى‏توانیم از وجود خارجش کنیم. و بگوئیم: الوجود المطلق خارج از مطلق الوجود است. مطلق الوجود مربوط به تعینّات و ممکنات است. پس شما آمدید بین وجود مطلق و بین مطلق الوجود دیوار انداختید، فهذا خلاف الفرض پس مطلق الوجود نشد.

پس در مطلق الوجود اشکالى لازم نمى‏آید. چون در مطلق الوجود فرض بر این است که هم بر وجود بالصّرافه و هم بر وجود غیر بالصّرافه و وجود ممکنات اطلاق مى‏شود؛ و هر دو در مرحله هستند. این مربوط به اصطلاح مطلق الوجود.

در مسأله وجود مطلق است که اشکال پیش مى‏آید. مطلب مستشکل درست است. ولى خلاف این مطلب، در اینجاست که ایشان آمده بین وجود مطلق و مطلق الوجود فاصله انداخته است. گفته از یک طرف شکى نداریم که وجود واجب، مطلق الوجود است؛ یعنى جنبه صرافت دارد و از یک طرف شک نداریم که وجود ممکنات عین وجود واجب است، و جداى از آن وجود نیست. بنابراین وجود واجب الوجود عین وجود ممکنات است. بنابراین اگر واجب الوجود داراى ماهیّت نباشد و نفس وجود تنها و معرّاى از ماهیّت باشد، به تعداد ممکنات وجود المطلق داریم. چون عین اوست و به تعداد ماهیّات واجب الوجود داریم. این همان خلافى و محالیّتى است که در اینجا لازم مى‏آید.

جوابى که داده مى‏شود این است که شما وجود مطلق را درست تصوّر نکردید، وجود مطلق وجود بالصّرافه‏اى است که مطلق قید براى اوست، ولى این الوجود المطلقى منافاتى با مطلق الوجود ندارد، و اشکال ندارد که یک وجودى در مقام ذات خودش اطلاق داشته باشد و حدّ نداشته باشد و همین حد نداشتن مصحّح عینیّت با ممکن خواهد بود. و مصحح این است که پس با اکوان عینیّت دارد. منتهى نحوه عینیّت آن نحوه ظهور است در خود مقام ذات بدون ظهور و بدون صورت است، این البته جوابى که براى این بود.

تطبیق متن‏

ومنها أن الواجب إن کان نفس کون فى الاعیان‏ واجب اگر عین کون در اعیان است.[۲]

أعنى الوجود المطلق‏ یعنى آن وجود مطلق است که عین کون در اعیان است. لزم تعدد الواجب‏ در اینجا تعدد واجب لازم مى‏آید. ضرور ه أن وجود الجوهر غیر وجود العرض. خوب وجود جوهر با عرض فرق مى‏کند و ما اینقدر وجود جوهر داریم. و اینقدر وجود اعراض داریم. تکثّر واجب لازم داریم. و إن کان هو الکون، اگر وجود مطلق، وجود واجب، کون در اعیان است‏ مع قید التجرد. در عین اینکه این وجود اکوان خارجى، عین وجود واجب است. در این حال وجود واجب مجرّد از ماهیّت است.

لزم ترکب الواجب من الوجود و التجرد مع أنه عدمى. لازمه اش این است که واجب مرکّب از وجود و تجرّد از ماهیّت بشود. علاوه بر اینکه، این ترکّب از یک امر وجودى و یک امر عدمى است. لازمه‏اش عدمیّت و ماهیّت لازم مى‏آید. دو محذور است. لایصلح أن یکون جزءاً للواجب. صلاحیت ندارد اینکه جزء براى واجب بشود و این نمى‏تواند جزء باشد زیرا لازمه‏اش ترکب است. أو بشرط التجرد. به شرط تجرد. لازمه‏اش این است که واجب الوجود به مشروط الوجود برگردد. لزم أن لایکون الواجباً واجب لذاته‏. پس این دیگر واجب الوجود لذاته نیست. بلکه واجب مشروط خواهد بود.

وإن کان غیر الکون فى الأعیان. اگر وجود واجب غیر کون در اعیان است، فإن کان بدون الکون، اگر واجب الوجود بدون وجود است. فمحالٌ. ضرور ه أنه لا یقعل الوجود بدون الکون‏ معقول نیست واجب الوجودى باشد ولى وجود نداشته‏

باشد وإن کان مع الکون، اگر وجود در وجود واجب هست‏ فإما أن یکون الکون داخلًا فیه و هو محال‏ یا این وجود داخل در آن ذات واجب است، این محال است. ضروره امتناع ترکب الواجب. واجب مرکب مى‏شود ذاتا از یک ماهیّت و یک وجودى ترکب لازم مى‏آید. أو خارجا عنه‏ یا اینکه این کون یا وجود خارج از ذات اوست. وقتى که خارج باشد وهو المطلوب‏ یعنى در اینجا تعدّد ماهیّت و تعدّد ماهیّت و وجود در اینجا پیش مى‏آید لأن المعناه زیاده الوجود على ما هو حقیقه الواجب. وجود زائد بر آنچه حقیقت واجب است.

که در اینجا باز هم اشکال احتیاج به غیر مطرح است. در اینجا اگر واقعاً خود ماهیت را بخواهیم لحاظ کنیم- نفس تصوّر ماهیت- احتیاج به غیر را مى‏آورد. و اگر ماهیّت واجب را بلا حدّ و لا شکل و بلا لون و بخواهید تصوّر کنید، این تصور، معنایش عدم الماهیت است. عدم ماهیّت است. بنابراین اینها نه حقیقت وجود را درست فهمیده‏اند و نه ماهیت را درست فهمیده‏اند. لذا باعث این مسائل شده‏است.

[۱] – ص ۱۲۷.

[۲] – تلمیذ: پس در ظهورات عین هم نیستند.

استاد: نه نیستند حقیقتش با ظهور تفاوت پیدا مى‏کند. حقیقتش بدون ظهور است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن