جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۷

موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۷ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

 

جلسه ۴ رمضان ۱۴۳۷


أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏


«فَلَوِ اطَّلَعَ الیَومَ عَلَى ذَنبِى غَیرُکَ مَا فَعَلتُهُ وَ لَو خِفتُ تَعجِیلَ العُقُوبَهِ لَاأجْتَنَبتُهُ؛ اگر غیر از تو اى خدا بر گناه من کسى مطّلع مى‏گشت من هیچ‏گاه مرتکب گناه نمى‏شدم، و اگر از تعجیل در عقوبت تو نگران بودم از گناه اجتناب مى‏کردم.»

دیشب خدمت رفقا عرض شد که: صفت ستّاریت یک صفت از اوصاف بسیار مهمّه پروردگار است و خداوند با این صفت با خلائقش مدارا مى‏کند، برخورد مى‏کند، تعامل مى‏کند. این به دو جهت است: یک جهت مقام کرامت پروردگار است؛ شخص کریم ذاتش اقتضا مى‏کند که از وجودش جمال تراوش کند نه زشتى و ناپاکى و قبح. شخصى که بزرگ است کرامت دارد، بزرگ‏منشى دارد، عزت دارد، منائت دارد، آقایى دارد. ندیدید در صحبت‏هایمان مى‏گوییم: فلان شخص خیلى آقاست، فلان شخص خیلى آدم بامروتى است، فلان شخص خیلى مرد است، فلان شخص خیلى لوتى است، فلان شخص خیلى آدم درستى است کارش درست است.

اینها همه یعنى چه؟ هر صفتى از این اوصاف را که ما به کار مى‏بریم به معناى ظهور یک صفت جمالیّه است از آن شخص، در قبال ظهور یک صفت ناپسند و نازیبا و قبیح از افراد دیگر. فلان شخص جواد است بخشنده است، در قبالش فلان شخص آدم بخیلى است دستش در جیبش نمى‏رود، مُمْسِک است فقط خود را در نظر مى‏گیرد و سایر افراد را در نظر نمى‏آورد. فلان شخص آدم عطوف و رحیم است در قبالش فلان شخص آدم قسى است، اگر ببیند ده نفر هم جلویش افتادند بمیرند کارى ندارد از کنارشان رد مى‏شود مى‏رود. قساوت دیگر، قساوت! آدم در قساوت به یک حدّى مى‏رسد که گرگ بیابان پیشش لنگ مى‏اندازد، گرگ بیابان!

آدم گاهى اوقات چیزهایى از همین حیوانات درّنده مشاهده مى‏کند و مى‏گوید: عجب، واقعاً قدرت خدا! حیوان درنده مى‏آید یک حیوان ضعیف را در پناه خودش قرار مى‏دهد چقدر عجیب است! این قدرت خداست. خدا مى‏گوید: همان‏طورى که من درندگى را در این قرار دادم، مى‏توانم از اوصاف دیگر خودم هم در او قرار بدهم، شما فقط درندگى را مى‏بینید حالا بیایید عطوفت و محبت را در این پلنگ، در این ببر در این حیوان درنده مشاهده کنید.

آن‏وقت این انسان دوپا گاهى اوقات در قساوت به حدى مى‏رسد که قابل توصیف نیست، اصلًا قابل توصیف نیست. وقتى که حرمله تیر را در کمان مى‏گذارد و حضرت على اصغر را نشانه مى‏گیرد شما چه توصیفى مى‏توانید براى یک هم‏چنین شخصى بیاورید؟ کجا درنده یک هم‏چنین کارى مى‏کند؟ حیوان کجا یک هم‏چنین کارى مى‏کند؟ آخر انسان خیلى از موارد دیده که حیوانات درنده بچه شیرخوار را مراقبت کردند. شما با پدرش جنگ دارید خب بزن به پدرش حالا هر چى، این با علم به اینکه الان این تیر او به این طفل اصابت مى‏کند، آخر یک بچه شیرخواره … این دیگر چه قضیّه‏اى است چه داستانى است؟!

یک وقتى من راجع به این قضیّه صحبت مى‏کردم که سند حقانیّت عاشورا حضرت على اصغر است؛ یعنى داستان حضرت على اصغر یک داستانى است که هیچ مو لاى درزش نمى‏رود. حالا بقیه بزرگ بودند، امام حسین علیه السّلام بزرگ بود، سنى داشت، حضرت ابوالفضل علیه السّلام بزرگ بود. حالا یا حق با این [بود] یا حق با او کارى به این نداریم بالاخره بزرگ بودند دیگر. در جنگ هم انسان یا مى‏کشد یا کشته مى‏شود. آمدند دفاع کردند جنگ کردند و کشتند. یا حضرت على اکبر جوان بود، شجاع بود. حتى حضرت قاسم اینها بالاخره در یک سنینى بودند که [مى‏جنگیدند] ولى حضرت على اصغر یک بچه چند ماهه اینکه دیگر اصلًا معنى ندارد انسان بیاید به او تعرض بکند.

انسان وقتى که در قضیّه کربلا به داستان حضرت على اصغر برخورد مى‏کند نیاز نیست به اینکه شیعه باشد یا سنى، اصلًا بى‏دین هم باشد آن وجدانش این مسئله را محکوم مى‏کند وجدانش این مسئله را نمى‏پذیرد و مُهر بطلان و ظلم بر طرف مقابل مى‏زند، حالا هر کسى مى‏خواهد باشد فرقى نمى‏کند.

اصلًا گویا این داستان حضرت على اصغر یک برنامه‏اى بوده از جانب خدا براى حقانیّت راه امام حسین علیه السّلام، که افراد بیایند در این قضیّه نگاه کنند و متوجّه بشوند و متنبّه بشوند و متذکّر بشوند و ببینند انسان تا کجا از قساوت و لعامت و حیوانیت و پستى و دنائت مى‏تواند جلو بیاید که به یک هم‏چنین قضیّه و مسئله‏اى اقدام کند. اینها همه براى ما عبرت است‏ها! ما باید حواسمان را جمع کنیم. آنها هم مثل ما بودند ما هم مثل آنها! فقط زمانه بین ما و آنها فاصله انداخت. وگرنه به جایش انسان مشاهده مى‏کند که نه، این‏طور نیست که فقط داستان کربلا یک قضیّه منحصر به فردى بوده در آن تاریخ و دیگر پرونده‏اش بسته شد و تکرار نخواهد شد نه! براى همه ما داستان کربلا زنده مى‏شود و ما باید همیشه خود را در این وضعیت ارزیابى کنیم! منتها صورتش فرق مى‏کند.

آن موقع تیر و شمشیر و کمان و سنگ بود، الان مسائل مختلف جریاناتى که براى انسان پیش مى‏آید و انسان در این جریانات باید ببیند که به کدام یک از دو طرف تمایل دارد و به کدام طرف میل دارد، خودش را محک بزند خودش را محک بزند.

یک وقت یکى از رفقا از مرحوم آقا سؤال مى‏کرد که: آقا چطورى انسان بفهمد که حرکت مى‏کند یا نه؟ ایشان فرمودند: خیلى ساده است، آدم نگاه کند به خودش ببیند که آیا نسبت به این راه و مسیر شوقش بیشتر است یا کمتر. اشتیاقش میلش رغبتش، ثباتش استقامتش عشقش، علاقه‏اش پایمردى‏اش بیشتر است یا کمتر است، مى‏تواند بفهمد.

همه این اوصاف جمالیّه پروردگار، اینها متراوشات ذات یک کریم است؛ چون از کریم غیر از کرامت تراوش دیگرى نیست، ظهور دیگرى نیست. از شخص کریم در همه ابعاد، کریم در عطا و بخشش، کریم در رحم و عطوفت، کریم در ستّاریت و پوشش، کریم در جود، کریم در رزق، کریم در علم، کریم در رحمت، در همه این اوصاف، انسان کرامت را از ذات پروردگار مشاهده مى‏کند.

این جهت اوّل که خدا نمى‏خواهد عیوب بندگانش فاش شود، خدا نمى‏خواهد عیوب بندگانش برملا بشود.

جهت دوّم: اینکه خدا خودش مى‏داند چه خلق کرده، خدا خودش از حال ما و مخلوقات خودش بیشتر خبر دارد. مى‏داند بالاخره انسان است و خطا و تعلّق به عالم ماده و توجّه به عالم ظاهر همراه با جهل نسبت به واقعیات باعث مى‏شود که انسان خطا کند. به خصوص که افراد هم در این زمینه مختلف هستند و هر شخصى داراى موقعیّت خاص خودش است. انسان نمى‏تواند که همه افراد را به یک چوب براند! هر کسى جایگاه خودش را دارد؛ اگر یک کار خلافى از چند نفر سر مى‏زند، هرکدام از اینها حکم خاص به خودشان را دارند یک حکم براى همه نیست، هر شخصى یک وضعیت مخصوص به خود را دارد.

امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد نشسته بودند یک مرتبه یک زنى آمد گفت: یا على حکم خدا را درباره من جارى کن. حضرت فرمودند: مگر چه کار کردى؟ گفت: کار خلاف انجام دادم. گفتند: برو پى کارت، بلند شو برو، قاطى کردى صبح چه خوردى حالت بهم خورده، سردیت کرده گرمیت کرده، بلند شو برو پى کارت، چرت‏وپرت چیه مى‏گویى! آن زن رفت و برگشت گفت: یا على من … گفتند: بلند شو برو پى کارت، اصلًا حرفش را نزن برو من هیچى نشنیدم! نمى‏خواهد ظاهر بشود.

حالا اگر ما باشیم چه کار مى‏کنیم؟ کار نکرده را این‏قدر در سرش مى‏زنیم تا بگوید کردم! امیرالمؤمنین کار کرده را هم‏چنین مى‏گوید که برو پى کارت این حرفها چیه مى‏زنى، به سرت زده چه کار مى‏کنى. هى مى‏خواهد مخفى کند، هى مى‏خواهد [بپوشاند.]

این یک بحث فقهى است که آیا حدّ مترتب بر مقام ثبوت است یا مترتب بر مقام اثبات است؟ آنچه که به نظر حقیر مى‏آید این است که مترتب بر مقام اثبات است- البته حدّ نه قصاص- قصاص مربوط به جرم و جنایتى است که شخص مرتکب مى‏شود و صدمه‏اى به شخص دیگر وارد مى‏کند آن مترتب بر مقام ثبوت است. ولى حدّ آنچه را که مربوط به حق الله است، فرض کنید که شخص شُرب خمر کرده یا روزه‏خوارى یا امثال‏ذلک خلافى مرتکب شده، اینها مترتب بر مقام اثبات است؛ یعنى نفس مقام ثبوت موجب حدّ نیست بلکه باید اثبات بشود، اگر به مرتبه اثبات رسید آن وقت حدّ براى او [جارى مى‏شود] امیرالمؤمنین علیه السّلام مى‏خواستند این قضیّه به مقام اثبات نرسد که حدّ در اینجا جارى شود.

یک روز خدمت مرحوم آقاى حدّاد رضوان الله علیه بودیم، دو سه روز قبلش یک قضیّه‏اى اتّفاق افتاده بود که مرحوم آقا در یک واقعه‏اى، بنده خدایى یک حرفى زده بود- به رحمت خدا رفته- ایشان عیب او را گرفته بودند و نقاط ضعف و خلل و نقصان او را به او تذکّر داده بودند- مکاشفه‏اى داشت در مشاهداتش مکاشفاتش- و طبعاً این موجب انتقاص او بود.

دو سه شب از این قضیّه گذشته بود، یک شب آقاى حدّاد همین‏طور اصلًا بدون مقدمه و بدون اطّلاع از این قضیّه یک‏دفعه شروع کردند مسئله‏اى را گفتن، فرمودند: آیا شیطان به صورت انسان در مى‏آید یا نه؟ از آقا سؤال کردند- یعنى اصلًا آن جریانى که اتفاق افتاده بود و آن صحبتى که شده بود شروع کردند همان را دوباره بیان کردن- مرحوم آقا گفتند: بله، شیطان به صورت انسان در مى‏آید. بعد ایشان فرمودند: آیا به صورت افراد صالح هم در مى‏آید؟ مرحوم آقا گفتند: بله، به صورت افراد صالح هم در مى‏آید، هم افراد خلاف هم افراد صالح. آقاى حدّاد فرمودند: این تشخیصش از کجاست؟ از کجا انسان بفهمد این که الان در قبال او ظاهر شده و او را مشاهده مى‏کند و او را دعوت به یک کارى مى‏کند آیا این شیطان است یا اینکه ملک است؟ آقا گفتند: باید انسان معیار داشته باشد، محک داشته باشد، بصیرت، بتواند تشخیص بدهد این مطلبى که مطرح شده آیا این قضیّه شیطانى است یا مربوط به ملائکه است. آقاى حدّاد فرمودند: بله بله درست است مسئله همین است. بعد آقاى حدّاد فرمودند که انسان نباید عیب مردم را ظاهر کند!

ببینید زدند به آن قضیّه که ایشان به آن شخص گفته بودند که مکاشفه شما ایرادش این است که شما این که الان به این صورت درآمده آیا شیطان است یا ملک، شما فرق نمى‏گذارید خیال مى‏کنید همه ملک [است.] این براى او یک منقصتى بود.

آقاى حدّاد فرمودند که انسان نباید عیب دیگران را ظاهر کند، بعد این شعر مولانا را خواندند که:

داند و خر را همى راند خموش‏   بر رخت خندد براى روى‏پوش‏


فردایش ما داشتیم حرم مشرف مى‏شدیم مرحوم آقا فرمودند که بچه‏ها بیایید یک چیزى به شما بگویم. رفتیم جلو گفتند: این قضیّه‏اى که دیشب آقاى حدّاد نقل کردند مى‏دانید به کجا خورد؟ این خورد به آن مسئله‏اى که چند روز پیش براى ما اتّفاق افتاد- البته ما خودمان در این قضیّه و جریان بودیم- چطور ایشان به آنجا اشاره کردند و بعد ایراد ما را هم گرفتند گفتند که شما آمدید و آن عیب آن شخص را گرفتید و این درست نبود، انسان بایستى که ستّاریت داشته باشد و به این کیفیت نباید بیاید عیب افراد را در رویشان و چهره‏شان بیان کند.

اولیاى خدا همین هستند، اولیاى خدا از آنجایى که اینها از نفس گذشتند و دیگر وجودشان همان وجود حضرت حق است ظهورات آنها هم همان ظهورات پروردگار است به آن ظهورات جمالیّه در مقام کرامت؛ یعنى آنها هم همان ظهور را دارند.

ما و همین‏طور سایر افراد وقتى خدمت آقا مى‏رسیدیم نمى‏توانیم بگوییم ایشان اطّلاع نداشتند بر اینکه ما چه کردیم، ولى وقتى که مى‏رسیدیم انگارنه‏انگار، فقط در بعضى از اوقات از باب اینکه خیلى دیگر پشتک نزنیم و خیلى [اشتباه‏] نکنیم یک اشاره‏اى در صحبتى، خلاصه حواست جمع باشد و از این چیزها که یعنى …

یک دفعه من شب با یکى از دوستان و رفقا یک کارى کرده بودم با اینکه به نظر خودم کار درستى بوده، اما حالا هرچه مثلًا یک‏خرده تند بوده یا جایش نبوده. فردا که خدمت ایشان رفتم ایشان پشت همان صندلى و میز خودشان نشسته بودند من هم پشت میز نشسته بودم. یک‏دفعه ایشان در همان حالى‏که داشتند مى‏نوشتند فرمودند: فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ‏ الطور، ۴۸ در مقابل چشمان ما قرار دارى! همین‏طور سرشان به نوشتن [بود] حتى بلند هم نکردند! یک‏دفعه ما زنگمان به صدا درآمد که عجب، ما در این قضیّه اشتباه کردیم! گاهى از این چیزها از باب تربیت و اینها که ضرورت اقتضا مى‏کرد داشتند.

اما در غیر از این موارد مى‏آمدند مى‏خندیدند تبسّم مى‏کردند به نحوى که آدم مى‏گفت نه، مثل اینکه این قضیّه به ایشان نرسیده، از آن بالا این مسئله هنوز در دست اقدام است، هنوز پایین نیامده که [اعمال‏] کنند. اینها این‏طور هستند.

خدا هم مى‏خواهد بندگانش این‏طور باشند، بندگانش عیب را بپوشانند، عیب شخص پوشیده باشد و افشا نشود. این یک تبعاتى دارد یعنى یک مسائلى دارد. بالاخره خطا از همه سر مى‏زند اما اینکه انسان بیاید این خطا را افشا کند یک اثرى مى‏ماند در نفس آن طرف که تا وقتى که چشمش به این مى‏افتد آن مسئله در ذهنش زنده مى‏شود. ولى اگر انسان نیاید این مسئله را بگوید انگارنه‏انگار، او خیال مى‏کند این خبر ندارد، وقتى خبر ندارد با او تعامل مى‏کند مثل ظاهر، مى‏گوید مى‏نشیند مى‏خندد صحبت مى‏کند مطلبى به دل ندارد. ولى وقتى که فهمید دیگر فهمید، فهمید که این شخص این عیبش را آمده مطرح کرده جایى گفته و امثال‏ذلک این دیگر از بین نمى‏رود.

انسان باید هى از بار خودش کم کند نه اینکه به بار خودش اضافه کند. سالک آن کسى است که بارش سبک باشد؛ یعنى توجّه مردم نسبت به او در توجّه سوء نه توجّه به حُسن، توجّه مردم نسبت به او به توجّه سوء هى پایین‏تر باشد، مقدارش کمتر باشد هرچه این توجّه بیشتر باشد این بارش بیشتر است سنگین‏تر است، بیشتر خسته مى‏شود بیشتر کسل مى‏شود، بیشتر باید آن تبعاتش را پیگیرى کند. فلهذا درست نیست که انسان بخواهد این مسئله و مطلب را به این کیفیت انجام بدهد.

این مقام ستّاریتى که انسان در پى اوست و ظهور آن ستّاریت پروردگار است این باعث مى‏شود که انسان یک حالت وحدت و حالت هم‏نوعى در درون او و در ذات او نسبت به همه افراد کم‏کم پیدا بشود. چون حفظ این قضیّه انسان را جلو مى‏برد؛ یعنى وقتى که انسان یک مطلبى را افشا نکرد این باعث مى‏شود که یک جنبه وحدتى بین او و بین افراد در این مسئله پیدا بشود. در قضیّه بعد همین‏طور در قضیّه بعد همین‏طور، کم‏کم نفس انسان آماده مى‏شود براى اینکه آن حقیقت توحید بتواند در او تجلى کند.

لذا مسئله ستّاریت- همان‏طورى که دیشب عرض کردم- خیلى مسئله مهمّى است؛ یعنى براى حرکت سالک قضیّه ستّاریت نقش مهمّى ایفا مى‏کند و شاید کم موردى باشد که انسان بتواند استفاده کند مثل مسئله ستّاریت. همان‏طورى که در مقابلش کشف سرّ مؤمن و کشف افشا خلافى که یک مؤمن انجام مى‏دهد اصلًا مى‏تواند دودمان سلوک او را بر باد بدهد و ارتباط او را با پروردگار قطع کند و این همه‏اش به خاطر این است که درست عملى انجام داده در مقابل راه توحید. در توحید مسئله‏

ستّاریت انسان را به وحدت مى‏رساند، این آمده با افشاى عمل و خطاى مؤمن برخلاف آن دارد حرکت مى‏کند. لذا این مسئله مسئله خیلى مهمّى است.

امام سجّاد علیه السّلام مى‏فرمایند که طبیعت من بشرى این‏طورى است طبیعت من بشرى، که تا وقتى که مطّلع نشوم که کسى مى‏داند خودم را در حصن مى‏بینم، در حفظ مى‏بینم. ولى همین‏که احساس بکنم این کارى که مى‏خواهم انجام بدهم این یک وقتى این تقش در مى‏آید به دنبالش نمى‏روم. از ناحیه خدا مى‏دانم خدا ستّاریت دارد، ولى از ناحیه سایر افراد که ستّاریت ندارند، لذا در مقام حفظ بر مى‏آیم و انجام نمى‏دهم. این مربوط به خلائق.

اما از ناحیه پروردگار ستّاریت به جاى خودش محفوظ، آنچه که موجب مى‏شود من انجام ندهم این است که مى‏گویم خدایا تو ستّاریت را دارى نسبت به آن قضیّه اعتقاد دارم نمى‏آیى لو نمى‏دهى، افشا نمى‏کنى، آبروى مرا نمى‏برى، اینها همه درست. ولى چیزى که در اینجا هست این است که مى‏دانم عقوبتت را تعجیل نمى‏کنى، این هم یکى از اوصاف پروردگار است که عقوبت را تعجیل نمى‏کنى.

البته اینها همه مربوط به حق الله است اما در مسئله حق الناس این‏طور نیست؛ یعنى امام سجّاد در اینجا در مقام حق الله آن حقوقى که مربوط به خداست. در احادیث هم داریم که آنچه را که مربوط به خداست خدا از آن مى‏گذرد، اما آنچه را که مربوط به حقوق مردم است شخص باید در مقام جبران بر بیاید و جبران کند. بگیرد و هر کارى بکند و هر غلطى انجام مى‏دهد و بعد هم بگوید خدا مى‏بخشد نه این خبرها نیست.

ولى در اینجا مطلبى که هست این است که امام علیه السّلام مى‏فرمایند که این را مى‏دانم که تو تعجیل در عقوبت ندارى، اگر تو تعجیل در عقوبت داشتى، فرض کنید مى‏دانستم اگر امروز خلاف کردم فردا یک کارى مى‏کنى که همه مردم بدانند، یا اینکه یک عقوبتى بیاید یک مرضى بیاید، نماز را نخواندم فرض کنید که فردا سکته کنم، سکته براى نماز است، یا اینکه روزه را نگرفتم فردا کلیه‏هایم از کار بیفتد، یا اینکه فلان عمل عبادى را انجام ندادم زخم معده بگیرم یا هرچى از این بیمارى‏هایى که هست هرکدام این در قبال یکى از کارهایى که مربوط به حق الله است! نماز مربوط به قلب مى‏شود روزه مربوط به کلیه مى‏شود آن کبدش از کار مى‏افتد. اگر بدانم مى‏گویم این چه کارى است مى‏خوانیم، به جاى هفت رکعت هفتاد رکعت هم مى‏خوانیم! نماز نخوانیم فردا سکته کنیم بیفتیم در رختخواب اینکه نمى‏شود!

خدا از این عقوبت‏ها نمى‏کند، مى‏گوید نه حالا نماز را که نخواندى این غلط را که کردى حالا ما قلبت را از کار نمى‏اندازیم، کلیه‏ات را از کار نمى‏اندازیم، کبدت را از کار نمى‏اندازیم. کاریت نداریم‏

حالا این کار را انجام بده. صبر مى‏کنیم مى‏بینیم که حالا متنبّه مى‏شوى یا نمى‏شوى. چقدر این مسئله در تو تأثیر گذاشته یا نگذاشته. پس به خاطر این مسئله هم هست که من انجام نمى‏دهم.

برگشت این دو قضیّه به چیست؟ برگشتش به جهل است؛ یعنى هم در آن‏طرف که اگر مردم بفهمند من نکنم، و هم در این‏طرف اگر عقوبت عقوبت سریعى باشد من انجام ندهم. همه آنها برگشت به جهل است، جهل به اینکه نسبت به خود گناه و نسبت به حقیقت این گناه من اطّلاع ندارم، این به خاطر این است. اگر نسبت به خود او من مطّلع بودم اصلًا نیاز به این دوتا نبود نیاز نبود، چه خدا تعجیل در عقوبت بکند یا نکند، چه خدا افشا بکند یا افشا نکند، مردم مطّلع بشوند اصلًا به مردم کارى ندارم. وقتى من به خود گناه و به کدورت گناه اطّلاع پیدا کردم دیگر مسئله تمام است، همه اینها برمى‏گردد به جهل، اینکه من جاهل هستم.

یا [جناب‏] مولانا در اینجا دارد که: خدایا بر ما ببخش ما را نگیر، ما که در مقام معارضه با تو درآمدیم ما در نیامدیم جهل ما با تو در معارضه درآمد نه خود ما- خیلى لطیف مى‏گوید!- مى‏گوید ما با تو معارضه نکردیم، اما جهل ما نسبت به تو و عدم اطّلاع ما نسبت به تو، عدم اطّلاع ما نسبت به اوصاف تو خصوصیات تو، عدم اطّلاع ما نسبت به کارهایى که در قبال تو داریم انجام مى‏دهیم و اثراتى که آن کارها بر ما مى‏گذارد، آن جهل ما آمده با تو دارد معارضه مى‏کند. اگر آن جهل برطرف بشود ما مخلصت هم هستیم، اگر آن جهل برطرف بشود ما بنده مطیع تو هم خواهیم بود. پس ما با تو معارضه نمى‏کنیم جهل ما دارد با تو معارضه مى‏کند و بیا آن جهل را خودت برطرف کن و ما را نسبت به این مسئله آگاه کن.

یک قدرى صحبت و مطالب دیگرى هم دارد که إن‏شاءالله اگر خدا توفیق داد براى بعد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن