جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۷
موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۷ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۴ رمضان ۱۴۳۷
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«فَلَوِ اطَّلَعَ الیَومَ عَلَى ذَنبِى غَیرُکَ مَا فَعَلتُهُ وَ لَو خِفتُ تَعجِیلَ العُقُوبَهِ لَاأجْتَنَبتُهُ؛ اگر غیر از تو اى خدا بر گناه من کسى مطّلع مىگشت من هیچگاه مرتکب گناه نمىشدم، و اگر از تعجیل در عقوبت تو نگران بودم از گناه اجتناب مىکردم.»
دیشب خدمت رفقا عرض شد که: صفت ستّاریت یک صفت از اوصاف بسیار مهمّه پروردگار است و خداوند با این صفت با خلائقش مدارا مىکند، برخورد مىکند، تعامل مىکند. این به دو جهت است: یک جهت مقام کرامت پروردگار است؛ شخص کریم ذاتش اقتضا مىکند که از وجودش جمال تراوش کند نه زشتى و ناپاکى و قبح. شخصى که بزرگ است کرامت دارد، بزرگمنشى دارد، عزت دارد، منائت دارد، آقایى دارد. ندیدید در صحبتهایمان مىگوییم: فلان شخص خیلى آقاست، فلان شخص خیلى آدم بامروتى است، فلان شخص خیلى مرد است، فلان شخص خیلى لوتى است، فلان شخص خیلى آدم درستى است کارش درست است.
اینها همه یعنى چه؟ هر صفتى از این اوصاف را که ما به کار مىبریم به معناى ظهور یک صفت جمالیّه است از آن شخص، در قبال ظهور یک صفت ناپسند و نازیبا و قبیح از افراد دیگر. فلان شخص جواد است بخشنده است، در قبالش فلان شخص آدم بخیلى است دستش در جیبش نمىرود، مُمْسِک است فقط خود را در نظر مىگیرد و سایر افراد را در نظر نمىآورد. فلان شخص آدم عطوف و رحیم است در قبالش فلان شخص آدم قسى است، اگر ببیند ده نفر هم جلویش افتادند بمیرند کارى ندارد از کنارشان رد مىشود مىرود. قساوت دیگر، قساوت! آدم در قساوت به یک حدّى مىرسد که گرگ بیابان پیشش لنگ مىاندازد، گرگ بیابان!
آدم گاهى اوقات چیزهایى از همین حیوانات درّنده مشاهده مىکند و مىگوید: عجب، واقعاً قدرت خدا! حیوان درنده مىآید یک حیوان ضعیف را در پناه خودش قرار مىدهد چقدر عجیب است! این قدرت خداست. خدا مىگوید: همانطورى که من درندگى را در این قرار دادم، مىتوانم از اوصاف دیگر خودم هم در او قرار بدهم، شما فقط درندگى را مىبینید حالا بیایید عطوفت و محبت را در این پلنگ، در این ببر در این حیوان درنده مشاهده کنید.
آنوقت این انسان دوپا گاهى اوقات در قساوت به حدى مىرسد که قابل توصیف نیست، اصلًا قابل توصیف نیست. وقتى که حرمله تیر را در کمان مىگذارد و حضرت على اصغر را نشانه مىگیرد شما چه توصیفى مىتوانید براى یک همچنین شخصى بیاورید؟ کجا درنده یک همچنین کارى مىکند؟ حیوان کجا یک همچنین کارى مىکند؟ آخر انسان خیلى از موارد دیده که حیوانات درنده بچه شیرخوار را مراقبت کردند. شما با پدرش جنگ دارید خب بزن به پدرش حالا هر چى، این با علم به اینکه الان این تیر او به این طفل اصابت مىکند، آخر یک بچه شیرخواره … این دیگر چه قضیّهاى است چه داستانى است؟!
یک وقتى من راجع به این قضیّه صحبت مىکردم که سند حقانیّت عاشورا حضرت على اصغر است؛ یعنى داستان حضرت على اصغر یک داستانى است که هیچ مو لاى درزش نمىرود. حالا بقیه بزرگ بودند، امام حسین علیه السّلام بزرگ بود، سنى داشت، حضرت ابوالفضل علیه السّلام بزرگ بود. حالا یا حق با این [بود] یا حق با او کارى به این نداریم بالاخره بزرگ بودند دیگر. در جنگ هم انسان یا مىکشد یا کشته مىشود. آمدند دفاع کردند جنگ کردند و کشتند. یا حضرت على اکبر جوان بود، شجاع بود. حتى حضرت قاسم اینها بالاخره در یک سنینى بودند که [مىجنگیدند] ولى حضرت على اصغر یک بچه چند ماهه اینکه دیگر اصلًا معنى ندارد انسان بیاید به او تعرض بکند.
انسان وقتى که در قضیّه کربلا به داستان حضرت على اصغر برخورد مىکند نیاز نیست به اینکه شیعه باشد یا سنى، اصلًا بىدین هم باشد آن وجدانش این مسئله را محکوم مىکند وجدانش این مسئله را نمىپذیرد و مُهر بطلان و ظلم بر طرف مقابل مىزند، حالا هر کسى مىخواهد باشد فرقى نمىکند.
اصلًا گویا این داستان حضرت على اصغر یک برنامهاى بوده از جانب خدا براى حقانیّت راه امام حسین علیه السّلام، که افراد بیایند در این قضیّه نگاه کنند و متوجّه بشوند و متنبّه بشوند و متذکّر بشوند و ببینند انسان تا کجا از قساوت و لعامت و حیوانیت و پستى و دنائت مىتواند جلو بیاید که به یک همچنین قضیّه و مسئلهاى اقدام کند. اینها همه براى ما عبرت استها! ما باید حواسمان را جمع کنیم. آنها هم مثل ما بودند ما هم مثل آنها! فقط زمانه بین ما و آنها فاصله انداخت. وگرنه به جایش انسان مشاهده مىکند که نه، اینطور نیست که فقط داستان کربلا یک قضیّه منحصر به فردى بوده در آن تاریخ و دیگر پروندهاش بسته شد و تکرار نخواهد شد نه! براى همه ما داستان کربلا زنده مىشود و ما باید همیشه خود را در این وضعیت ارزیابى کنیم! منتها صورتش فرق مىکند.
آن موقع تیر و شمشیر و کمان و سنگ بود، الان مسائل مختلف جریاناتى که براى انسان پیش مىآید و انسان در این جریانات باید ببیند که به کدام یک از دو طرف تمایل دارد و به کدام طرف میل دارد، خودش را محک بزند خودش را محک بزند.
یک وقت یکى از رفقا از مرحوم آقا سؤال مىکرد که: آقا چطورى انسان بفهمد که حرکت مىکند یا نه؟ ایشان فرمودند: خیلى ساده است، آدم نگاه کند به خودش ببیند که آیا نسبت به این راه و مسیر شوقش بیشتر است یا کمتر. اشتیاقش میلش رغبتش، ثباتش استقامتش عشقش، علاقهاش پایمردىاش بیشتر است یا کمتر است، مىتواند بفهمد.
همه این اوصاف جمالیّه پروردگار، اینها متراوشات ذات یک کریم است؛ چون از کریم غیر از کرامت تراوش دیگرى نیست، ظهور دیگرى نیست. از شخص کریم در همه ابعاد، کریم در عطا و بخشش، کریم در رحم و عطوفت، کریم در ستّاریت و پوشش، کریم در جود، کریم در رزق، کریم در علم، کریم در رحمت، در همه این اوصاف، انسان کرامت را از ذات پروردگار مشاهده مىکند.
این جهت اوّل که خدا نمىخواهد عیوب بندگانش فاش شود، خدا نمىخواهد عیوب بندگانش برملا بشود.
جهت دوّم: اینکه خدا خودش مىداند چه خلق کرده، خدا خودش از حال ما و مخلوقات خودش بیشتر خبر دارد. مىداند بالاخره انسان است و خطا و تعلّق به عالم ماده و توجّه به عالم ظاهر همراه با جهل نسبت به واقعیات باعث مىشود که انسان خطا کند. به خصوص که افراد هم در این زمینه مختلف هستند و هر شخصى داراى موقعیّت خاص خودش است. انسان نمىتواند که همه افراد را به یک چوب براند! هر کسى جایگاه خودش را دارد؛ اگر یک کار خلافى از چند نفر سر مىزند، هرکدام از اینها حکم خاص به خودشان را دارند یک حکم براى همه نیست، هر شخصى یک وضعیت مخصوص به خود را دارد.
امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد نشسته بودند یک مرتبه یک زنى آمد گفت: یا على حکم خدا را درباره من جارى کن. حضرت فرمودند: مگر چه کار کردى؟ گفت: کار خلاف انجام دادم. گفتند: برو پى کارت، بلند شو برو، قاطى کردى صبح چه خوردى حالت بهم خورده، سردیت کرده گرمیت کرده، بلند شو برو پى کارت، چرتوپرت چیه مىگویى! آن زن رفت و برگشت گفت: یا على من … گفتند: بلند شو برو پى کارت، اصلًا حرفش را نزن برو من هیچى نشنیدم! نمىخواهد ظاهر بشود.
حالا اگر ما باشیم چه کار مىکنیم؟ کار نکرده را اینقدر در سرش مىزنیم تا بگوید کردم! امیرالمؤمنین کار کرده را همچنین مىگوید که برو پى کارت این حرفها چیه مىزنى، به سرت زده چه کار مىکنى. هى مىخواهد مخفى کند، هى مىخواهد [بپوشاند.]
این یک بحث فقهى است که آیا حدّ مترتب بر مقام ثبوت است یا مترتب بر مقام اثبات است؟ آنچه که به نظر حقیر مىآید این است که مترتب بر مقام اثبات است- البته حدّ نه قصاص- قصاص مربوط به جرم و جنایتى است که شخص مرتکب مىشود و صدمهاى به شخص دیگر وارد مىکند آن مترتب بر مقام ثبوت است. ولى حدّ آنچه را که مربوط به حق الله است، فرض کنید که شخص شُرب خمر کرده یا روزهخوارى یا امثالذلک خلافى مرتکب شده، اینها مترتب بر مقام اثبات است؛ یعنى نفس مقام ثبوت موجب حدّ نیست بلکه باید اثبات بشود، اگر به مرتبه اثبات رسید آن وقت حدّ براى او [جارى مىشود] امیرالمؤمنین علیه السّلام مىخواستند این قضیّه به مقام اثبات نرسد که حدّ در اینجا جارى شود.
یک روز خدمت مرحوم آقاى حدّاد رضوان الله علیه بودیم، دو سه روز قبلش یک قضیّهاى اتّفاق افتاده بود که مرحوم آقا در یک واقعهاى، بنده خدایى یک حرفى زده بود- به رحمت خدا رفته- ایشان عیب او را گرفته بودند و نقاط ضعف و خلل و نقصان او را به او تذکّر داده بودند- مکاشفهاى داشت در مشاهداتش مکاشفاتش- و طبعاً این موجب انتقاص او بود.
دو سه شب از این قضیّه گذشته بود، یک شب آقاى حدّاد همینطور اصلًا بدون مقدمه و بدون اطّلاع از این قضیّه یکدفعه شروع کردند مسئلهاى را گفتن، فرمودند: آیا شیطان به صورت انسان در مىآید یا نه؟ از آقا سؤال کردند- یعنى اصلًا آن جریانى که اتفاق افتاده بود و آن صحبتى که شده بود شروع کردند همان را دوباره بیان کردن- مرحوم آقا گفتند: بله، شیطان به صورت انسان در مىآید. بعد ایشان فرمودند: آیا به صورت افراد صالح هم در مىآید؟ مرحوم آقا گفتند: بله، به صورت افراد صالح هم در مىآید، هم افراد خلاف هم افراد صالح. آقاى حدّاد فرمودند: این تشخیصش از کجاست؟ از کجا انسان بفهمد این که الان در قبال او ظاهر شده و او را مشاهده مىکند و او را دعوت به یک کارى مىکند آیا این شیطان است یا اینکه ملک است؟ آقا گفتند: باید انسان معیار داشته باشد، محک داشته باشد، بصیرت، بتواند تشخیص بدهد این مطلبى که مطرح شده آیا این قضیّه شیطانى است یا مربوط به ملائکه است. آقاى حدّاد فرمودند: بله بله درست است مسئله همین است. بعد آقاى حدّاد فرمودند که انسان نباید عیب مردم را ظاهر کند!
ببینید زدند به آن قضیّه که ایشان به آن شخص گفته بودند که مکاشفه شما ایرادش این است که شما این که الان به این صورت درآمده آیا شیطان است یا ملک، شما فرق نمىگذارید خیال مىکنید همه ملک [است.] این براى او یک منقصتى بود.
آقاى حدّاد فرمودند که انسان نباید عیب دیگران را ظاهر کند، بعد این شعر مولانا را خواندند که:
داند و خر را همى راند خموش | بر رخت خندد براى روىپوش |
فردایش ما داشتیم حرم مشرف مىشدیم مرحوم آقا فرمودند که بچهها بیایید یک چیزى به شما بگویم. رفتیم جلو گفتند: این قضیّهاى که دیشب آقاى حدّاد نقل کردند مىدانید به کجا خورد؟ این خورد به آن مسئلهاى که چند روز پیش براى ما اتّفاق افتاد- البته ما خودمان در این قضیّه و جریان بودیم- چطور ایشان به آنجا اشاره کردند و بعد ایراد ما را هم گرفتند گفتند که شما آمدید و آن عیب آن شخص را گرفتید و این درست نبود، انسان بایستى که ستّاریت داشته باشد و به این کیفیت نباید بیاید عیب افراد را در رویشان و چهرهشان بیان کند.
اولیاى خدا همین هستند، اولیاى خدا از آنجایى که اینها از نفس گذشتند و دیگر وجودشان همان وجود حضرت حق است ظهورات آنها هم همان ظهورات پروردگار است به آن ظهورات جمالیّه در مقام کرامت؛ یعنى آنها هم همان ظهور را دارند.
ما و همینطور سایر افراد وقتى خدمت آقا مىرسیدیم نمىتوانیم بگوییم ایشان اطّلاع نداشتند بر اینکه ما چه کردیم، ولى وقتى که مىرسیدیم انگارنهانگار، فقط در بعضى از اوقات از باب اینکه خیلى دیگر پشتک نزنیم و خیلى [اشتباه] نکنیم یک اشارهاى در صحبتى، خلاصه حواست جمع باشد و از این چیزها که یعنى …
یک دفعه من شب با یکى از دوستان و رفقا یک کارى کرده بودم با اینکه به نظر خودم کار درستى بوده، اما حالا هرچه مثلًا یکخرده تند بوده یا جایش نبوده. فردا که خدمت ایشان رفتم ایشان پشت همان صندلى و میز خودشان نشسته بودند من هم پشت میز نشسته بودم. یکدفعه ایشان در همان حالىکه داشتند مىنوشتند فرمودند: فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ الطور، ۴۸ در مقابل چشمان ما قرار دارى! همینطور سرشان به نوشتن [بود] حتى بلند هم نکردند! یکدفعه ما زنگمان به صدا درآمد که عجب، ما در این قضیّه اشتباه کردیم! گاهى از این چیزها از باب تربیت و اینها که ضرورت اقتضا مىکرد داشتند.
اما در غیر از این موارد مىآمدند مىخندیدند تبسّم مىکردند به نحوى که آدم مىگفت نه، مثل اینکه این قضیّه به ایشان نرسیده، از آن بالا این مسئله هنوز در دست اقدام است، هنوز پایین نیامده که [اعمال] کنند. اینها اینطور هستند.
خدا هم مىخواهد بندگانش اینطور باشند، بندگانش عیب را بپوشانند، عیب شخص پوشیده باشد و افشا نشود. این یک تبعاتى دارد یعنى یک مسائلى دارد. بالاخره خطا از همه سر مىزند اما اینکه انسان بیاید این خطا را افشا کند یک اثرى مىماند در نفس آن طرف که تا وقتى که چشمش به این مىافتد آن مسئله در ذهنش زنده مىشود. ولى اگر انسان نیاید این مسئله را بگوید انگارنهانگار، او خیال مىکند این خبر ندارد، وقتى خبر ندارد با او تعامل مىکند مثل ظاهر، مىگوید مىنشیند مىخندد صحبت مىکند مطلبى به دل ندارد. ولى وقتى که فهمید دیگر فهمید، فهمید که این شخص این عیبش را آمده مطرح کرده جایى گفته و امثالذلک این دیگر از بین نمىرود.
انسان باید هى از بار خودش کم کند نه اینکه به بار خودش اضافه کند. سالک آن کسى است که بارش سبک باشد؛ یعنى توجّه مردم نسبت به او در توجّه سوء نه توجّه به حُسن، توجّه مردم نسبت به او به توجّه سوء هى پایینتر باشد، مقدارش کمتر باشد هرچه این توجّه بیشتر باشد این بارش بیشتر است سنگینتر است، بیشتر خسته مىشود بیشتر کسل مىشود، بیشتر باید آن تبعاتش را پیگیرى کند. فلهذا درست نیست که انسان بخواهد این مسئله و مطلب را به این کیفیت انجام بدهد.
این مقام ستّاریتى که انسان در پى اوست و ظهور آن ستّاریت پروردگار است این باعث مىشود که انسان یک حالت وحدت و حالت همنوعى در درون او و در ذات او نسبت به همه افراد کمکم پیدا بشود. چون حفظ این قضیّه انسان را جلو مىبرد؛ یعنى وقتى که انسان یک مطلبى را افشا نکرد این باعث مىشود که یک جنبه وحدتى بین او و بین افراد در این مسئله پیدا بشود. در قضیّه بعد همینطور در قضیّه بعد همینطور، کمکم نفس انسان آماده مىشود براى اینکه آن حقیقت توحید بتواند در او تجلى کند.
لذا مسئله ستّاریت- همانطورى که دیشب عرض کردم- خیلى مسئله مهمّى است؛ یعنى براى حرکت سالک قضیّه ستّاریت نقش مهمّى ایفا مىکند و شاید کم موردى باشد که انسان بتواند استفاده کند مثل مسئله ستّاریت. همانطورى که در مقابلش کشف سرّ مؤمن و کشف افشا خلافى که یک مؤمن انجام مىدهد اصلًا مىتواند دودمان سلوک او را بر باد بدهد و ارتباط او را با پروردگار قطع کند و این همهاش به خاطر این است که درست عملى انجام داده در مقابل راه توحید. در توحید مسئله
ستّاریت انسان را به وحدت مىرساند، این آمده با افشاى عمل و خطاى مؤمن برخلاف آن دارد حرکت مىکند. لذا این مسئله مسئله خیلى مهمّى است.
امام سجّاد علیه السّلام مىفرمایند که طبیعت من بشرى اینطورى است طبیعت من بشرى، که تا وقتى که مطّلع نشوم که کسى مىداند خودم را در حصن مىبینم، در حفظ مىبینم. ولى همینکه احساس بکنم این کارى که مىخواهم انجام بدهم این یک وقتى این تقش در مىآید به دنبالش نمىروم. از ناحیه خدا مىدانم خدا ستّاریت دارد، ولى از ناحیه سایر افراد که ستّاریت ندارند، لذا در مقام حفظ بر مىآیم و انجام نمىدهم. این مربوط به خلائق.
اما از ناحیه پروردگار ستّاریت به جاى خودش محفوظ، آنچه که موجب مىشود من انجام ندهم این است که مىگویم خدایا تو ستّاریت را دارى نسبت به آن قضیّه اعتقاد دارم نمىآیى لو نمىدهى، افشا نمىکنى، آبروى مرا نمىبرى، اینها همه درست. ولى چیزى که در اینجا هست این است که مىدانم عقوبتت را تعجیل نمىکنى، این هم یکى از اوصاف پروردگار است که عقوبت را تعجیل نمىکنى.
البته اینها همه مربوط به حق الله است اما در مسئله حق الناس اینطور نیست؛ یعنى امام سجّاد در اینجا در مقام حق الله آن حقوقى که مربوط به خداست. در احادیث هم داریم که آنچه را که مربوط به خداست خدا از آن مىگذرد، اما آنچه را که مربوط به حقوق مردم است شخص باید در مقام جبران بر بیاید و جبران کند. بگیرد و هر کارى بکند و هر غلطى انجام مىدهد و بعد هم بگوید خدا مىبخشد نه این خبرها نیست.
ولى در اینجا مطلبى که هست این است که امام علیه السّلام مىفرمایند که این را مىدانم که تو تعجیل در عقوبت ندارى، اگر تو تعجیل در عقوبت داشتى، فرض کنید مىدانستم اگر امروز خلاف کردم فردا یک کارى مىکنى که همه مردم بدانند، یا اینکه یک عقوبتى بیاید یک مرضى بیاید، نماز را نخواندم فرض کنید که فردا سکته کنم، سکته براى نماز است، یا اینکه روزه را نگرفتم فردا کلیههایم از کار بیفتد، یا اینکه فلان عمل عبادى را انجام ندادم زخم معده بگیرم یا هرچى از این بیمارىهایى که هست هرکدام این در قبال یکى از کارهایى که مربوط به حق الله است! نماز مربوط به قلب مىشود روزه مربوط به کلیه مىشود آن کبدش از کار مىافتد. اگر بدانم مىگویم این چه کارى است مىخوانیم، به جاى هفت رکعت هفتاد رکعت هم مىخوانیم! نماز نخوانیم فردا سکته کنیم بیفتیم در رختخواب اینکه نمىشود!
خدا از این عقوبتها نمىکند، مىگوید نه حالا نماز را که نخواندى این غلط را که کردى حالا ما قلبت را از کار نمىاندازیم، کلیهات را از کار نمىاندازیم، کبدت را از کار نمىاندازیم. کاریت نداریم
حالا این کار را انجام بده. صبر مىکنیم مىبینیم که حالا متنبّه مىشوى یا نمىشوى. چقدر این مسئله در تو تأثیر گذاشته یا نگذاشته. پس به خاطر این مسئله هم هست که من انجام نمىدهم.
برگشت این دو قضیّه به چیست؟ برگشتش به جهل است؛ یعنى هم در آنطرف که اگر مردم بفهمند من نکنم، و هم در اینطرف اگر عقوبت عقوبت سریعى باشد من انجام ندهم. همه آنها برگشت به جهل است، جهل به اینکه نسبت به خود گناه و نسبت به حقیقت این گناه من اطّلاع ندارم، این به خاطر این است. اگر نسبت به خود او من مطّلع بودم اصلًا نیاز به این دوتا نبود نیاز نبود، چه خدا تعجیل در عقوبت بکند یا نکند، چه خدا افشا بکند یا افشا نکند، مردم مطّلع بشوند اصلًا به مردم کارى ندارم. وقتى من به خود گناه و به کدورت گناه اطّلاع پیدا کردم دیگر مسئله تمام است، همه اینها برمىگردد به جهل، اینکه من جاهل هستم.
یا [جناب] مولانا در اینجا دارد که: خدایا بر ما ببخش ما را نگیر، ما که در مقام معارضه با تو درآمدیم ما در نیامدیم جهل ما با تو در معارضه درآمد نه خود ما- خیلى لطیف مىگوید!- مىگوید ما با تو معارضه نکردیم، اما جهل ما نسبت به تو و عدم اطّلاع ما نسبت به تو، عدم اطّلاع ما نسبت به اوصاف تو خصوصیات تو، عدم اطّلاع ما نسبت به کارهایى که در قبال تو داریم انجام مىدهیم و اثراتى که آن کارها بر ما مىگذارد، آن جهل ما آمده با تو دارد معارضه مىکند. اگر آن جهل برطرف بشود ما مخلصت هم هستیم، اگر آن جهل برطرف بشود ما بنده مطیع تو هم خواهیم بود. پس ما با تو معارضه نمىکنیم جهل ما دارد با تو معارضه مىکند و بیا آن جهل را خودت برطرف کن و ما را نسبت به این مسئله آگاه کن.
یک قدرى صحبت و مطالب دیگرى هم دارد که إنشاءالله اگر خدا توفیق داد براى بعد.
اللهم صل على محمد و آل محمد