جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۷

موضوع: جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۷ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

 

 

متن:

 

جلسه ۱ رمضان ۱۴۳۷


أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسم الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏


امروز داشتم یک مقاله‏اى را مى‏خواندم، انسان از این مقاله‏ها که مى‏خواند، از این نوشته‏هایى که مى‏نویسند از همان خط اول و دوم و سوم و چهارم مى‏تواند پى ببرد که روند قلم به چه سمتى است و مقصود نویسنده از نوشتن این مقاله چه هدفى است.

این نویسنده در ذهن خودش و در فکر خودش چه بخواهد و چه نخواهد در ترکیب کلمات و ترکیب جمله به نحوى عمل مى‏کند که آن خواست خودش و منظور خودش و هدف خودش را در این کلمات و در این جملات چه بخواهد و چه نخواهد مطرح مى‏کند. و انسان متوجه مى‏شود که این قلم یک قلم صادقانه است یا قلمى است که قلم تزویر است، قلم خدعه است و قلمى است که براى تحریف واقعه و حادثه و یک حقیقت، آن قلم به کار گرفته شده است؛ مشخص است.

خیلى برایم جالب بود وقتى که این مقاله را مى‏خواندم، البته یک مقدارى را خواندیم دیگر بقیه‏اش را گفتیم وقت ما و عمر ما ارزش این را ندارد که به این مسائل انسان بپردازد. به یاد حرف مرحوم پدرمان افتادم- خدا رحمت‏شان کند- که مى‏فرمودند: انسان یک عمرى خیال مى‏کند که به دنبال خدا دارد مى‏رود، سنگ خدا را به سینه مى‏زند، عبادت خدا را انجام مى‏دهد، مردم را دعوت به خدا مى‏کند و دعوت به رضاى الهى و رضوان الهى مى‏کند و در آخر عمر مى‏فهمد همه اینها براى نفس و هواى نفسش بوده و هیچ در دست ندارد. صفر الکفّ از این دنیا به آن دنیا حرکت مى‏کند و عمر خودش را تباه کرده است، عمر خود را ضایع کرده و خدا هم عمر دوباره به انسان نمى‏دهد، یک عمر بیشتر نمى‏دهد، قاعده‏اى دیگر ندارد، تنبه و تذکر دیگر در آنجا نتیجه‏اى ندارد.

انسان چه باید بکند که به این بلیه مبتلا نشود، چطور باید انسان خودش را در آزمایش قرار بدهد تا اینکه [دچار این ابتلائات نشود]. خب یک وقت مسیر انسان مشخص است؛ شخص خلاف‏کار خلاف مى‏کند، کار حرام انجام مى‏دهد، دزدى مى‏کند، شرب خمر مى‏کند، غش در معامله مى‏کند، خب مسئله براى او واضح است. یک وقتى انسان نه! به دنبال خدا و رضاى الهى مى‏خواهد حرکت کند و به آن سمت، سمت و سوى خودش را قرار داده است؛ نمازش را اول وقت با وضو مى‏خواند، روزه‏اش را مى‏گیرد، حج را انجام مى‏دهد. خب اینها کارهاى خلاف که نیست؛ صدق دارد، صداقت دارد، در

معاملات و سایر مسائل رعایت مى‏کند، ولى در باطن به یک نحو دیگرى دارد حرکت مى‏کند، در باطن به یک شکل دیگرى دارد مى‏رود.

یک آیه در قرآن راجع به این قضیه است که مى‏فرماید: لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى‏ الحج، ۳۷، شما که این قربانى را قربانى مى‏کنید این نه گوشتش به خدا مى‏رسد، نه خونش مى‏رسد، نه جسمش مى‏رسد، نه پوستش مى‏رسد. این قربانى یک عمل ظاهر و خارجى است، این گوسفند یک وزنى دارد، گوشتش را تقسیم مى‏کنید، پوستش را برمى‏دارید و تقسیم مى‏کنید به قوم و خویش‏ها و همسایه‏ها. هیچکدام اینها به خدا نمى‏رسد، خدا مجرد است و قربانى ماده است و خدا نیاز ندارد به این قربانى، احتیاج ندارد. آنچه که به خدا مى‏رسد، آن مسئله‏اى است که پشت این قضیه است. این قربانى براى چه بوده، آن به خدا مى‏رسد! هدف از این قربانى چه بوده است، براى چه قربانى کردید! براى چه قربانى کردید! آیا قربانى کردید در روز قربان به خاطر اینکه قربانى مستحب است یا درون این [نیت‏]، این هم بوده که اگر نکنید مى‏گویند آقا چرا امسال قربانى نکرده است؟ این خالص بوده یا اینکه قاطى شده و یک چیز دیگر ضمیمه شده است؟! یا اینکه مى‏گویند که خب هر سال آقا یک گوسفند، دو گوسفند، سه گوسفند قربانى مى‏کرد. امسال چرا نشد و چرا نداد؟ نفس در خودش یک احساس ذلتى مى‏کند و یک احساس خفتى مى‏کند. توجه کردید؟

این مى‏آید و کار را خراب مى‏کند. یعنى آن چیزى که باید بالا برود دیگر بالا نمى‏رود. چون نیت نیت کثرت است، کثرت که به سوى وحدت حرکت نمى‏کند، کثرت در عالم کثرت باقى مى‏ماند، در عالم تعلقات، در عالم جزئیات، در عالم تقیدات، در عالم ماده و عالم اعتبارات باقى مى‏ماند و به وحدت جلو نمى‏رود و حرکت نمى‏کند. پس چه بالا مى‏رود؟ هیچ! انسان قربانى مى‏کند ولى مى‏بیند حالى براى او به دست نیامد و تغییرى براى او پیدا نشد، سبک نشد، انبساط پیدا نکرد. چرا؟ چون انبساط و سبکى مربوط به بهجت و نور است درحالى‏که قربانى او حامل نور نبوده و حامل کثرات و تعلّقات بوده است. کثرات هم براى کثرات است و چیزى در او اضافه نمى‏شود، عوض نمى‏شود.

انسان افطارى مى‏دهد، خب افطارى مستحب است و این همه استحباب راجع به افطارى وارد است. و این همه روایاتى که داریم که کسى مومنى را در ماه مبارک افطار دهد ولو به قدرى از خرما، و درست هم هست اینها و هست. حالا انسان مى‏آید افطارى مى‏دهد، بعد افراد را دعوت مى‏کند مى‏آیند اول یکى، ده تا، پنج تا، بیست تا، پنجاه تا، کم‏کم توسعه پیدا مى‏کند بعد کم‏کم مى‏شود افطارى فلان آقا، افطارى فلان آقا. سال بعد افطارى آقا، افطارى آقا رفتى؟! ما که توفیق داشتیم رفتیم، إن‏شاءلله که سال‏

دیگر هم خدا قسمت شما بکند و شما هم بروید. شما نرفتید افطارى آقا؟ ما خدا توفیق داد رفتیم، شما رفتید، شما نرفتید، اینها چیست؟ اینها همه تخیلات و همه توهمات است.

یک وقت انسان نگاه مى‏کند مى‏بیند تمام این کارهایى که دارد انجام مى‏دهد، همه‏اش براى دنیا شد، همه‏اش براى این و آن و حرف‏هاى این و آن و مسائل این و آن شد. خب نکند دیگر، براى چه خودش را معطل مى‏کند! وقتى‏که دارد مى‏بیند وضع به این کیفیت دارد جلو مى‏رود، خب چرا باید انجام بدهد؟ انسان از هر جا مى‏خواهد قطع کند و جلویش را بگیرد تا جلوتر نرود.

آنچه که پشت این عمل هست و آن نیتى که پشت این است آن مهم است براى انسان که انسان به آن هدف برسد و به آن نیت برسد تا جایى که خواست انسان به طور کل از میان برمى‏خیزد، دیگر انسان خواست ندارد، احساس مى‏کند چون محبوب او این را مى‏پسندد این به آن سمت مى‏رود، نه اینکه تکلیفى آمده. محبوب او این را الان مى‏پسندد، حالا چه به او امر بکند یا نکند.

یک وقتى یک شخصى از علما که اهل فلسفه و حکمت هست یک مطلبى نوشته بود و من تعجب کردم و مطلب راجع به این بود که به انبیاء و معصومین همان تکلیفى تعلق مى‏گیرد که به ما تعلق مى‏گیرد. این حرف اصلا غلط محض است! انبیا و معصومین از مرتبه تکلیف خارج شدند. یعنى امام ننشسته که ببیند خدا به او امر مى‏کند که موقع نماز ظهر، نماز بخواند و او بلند شود و بخواند؛ او در به انتظار رسیدن وقت زوال ثانیه شمارى مى‏کند، دنبال تکلیف نیست. یعنى اگر خدا در همان موقع تکلیف را بردارد بگوید من امروز تکلیف را برداشتم خواستید بخوانید، نخواستید نخوانید؛ یعنى امام نمى‏خواند دیگر و تکلیف ندارد؟ دیگر خدا برداشته است.

یا اینکه نه براى او فرقى نمى‏کند و بلند مى‏شود و نماز ظهر و عصرش را مى‏خواند. او دنبال این نیست که از طرف خدا امریه بیاید، واجب است بر تو اى امام سجاد که الان نمازظهر را بخوانى و اگر نخوانى مستوجب عقاب خواهى شد. این ما هستیم که دنبال فرار از این مسائل هستیم و اگر بشود یک روزنه‏اى پیدا بکنیم و خلاصه یک رکعت هم کمتر یک رکعت است، یک فرجه‏اى هم به دست بیاوریم خلاصه یک سفرى خداوند نصیب کند و دو رکعت شکسته و …. گفتند چه نتیجه‏اى از سفرت گرفتى؟ گفت هیچى! فقط نتیجه‏اش این بود که نمازمان را دو رکعت خواندیم والّا هیچ گیرمان نیامد در این سفر. حالا دنبال این هستیم که یک مقدارى از تکلیف‏مان کم بشود.

خدا رحمت کند مرحوم قاضى را! ایشان گاهى اوقات مى‏فرمودند به دوستانشان که من ماتم گرفتم اگر آن دنیا نماز را از ما بردارند چه کار کنم؟! اگر آن دنیا بیایند بگویند دیگر لازم نیست نماز

بخوانى ما چه کار کنیم؟! حالا ما مى‏گوییم الهى شکر راحت شدیم و دیگر رفتیم آنجا و به مسائل دیگر بپردازیم. نماز براى این دنیا بود، نماز و روزه براى این دنیا بود و آن دنیا دیگر مطالب دیگرى است و آثار نماز و برکاتش هست آن‏طرف. او دارد مى‏گوید اگر نماز را از من گرفتند من چه کار کنم و این دنبال این است که مى‏گوید الهى شکر، خدا دیگر آن طرف از ما تکلیف و چیز دیگرى در این صورت نمى‏خواهد.

خب در نماز چه حالى براى او پیدا مى‏شود که یک هم‏چنین حرفى را مى‏زند و چرا ما نمى‏زنیم؟ خب این یک مطلب است دیگر، یک هم‏چنین شخصیتى که حرف هزل نمى‏زند، این چه احساسى دارد؟ واقعا من وقتى‏که در خدمت مرحوم آقاى حداد بودم و مى‏دیدم نزدیک وقت نماز چه ظهر، چه مغرب، حال ایشان را که دارد تغییر مى‏کند، یعنى اصلا حالشان و وضع‏شان [طورى بود که این‏ها] دیگر با کسى صحبت نمى‏کردند. مثلا در همان [لحظات‏] آخر و در همان اوقاتى که متصل به [اذان هست‏]، انگار همه‏اش در حال انتظار بودند که این فرصت دست بدهد و آن اتصال خاص- آنها که دائم در اتصال بودند ولى آن اتصال خاص خب در نماز تفاوت مى‏کند- آن پیدا بشود.

خب چرا ما این‏طور نیستیم؟ خب معلوم است که اینها در چه وضعیتى هستند، اینها اصلا در مقام تکلیف نیستند که خدا به اینها تکلیف کند. تکلیف از کُلفَت است. کلفت یعنى فشار، یعنى در محذور قرار دادن. یعنى واقعا آن أمیرالمؤمنینى که نماز مى‏خواند و متوجه نیست که در چه وضعیتى هست و با آن کیفیتى که نقل کردند و در تواریخ هست، این امیرالمؤمنین نمازش را براساس أمریه مى‏خواند؟ چون خدا بر او واجب کرده مى‏خواند و اگر واجب نمى‏کرد کارى ندارد مى‏رود دنبال کارهاى دیگر و مسائل دیگر؟! اینجاست که عبادت اصلا به طور کلى صورت دیگرى پیدا مى‏کند و فقط آن خواست محبوب براى او پیدا مى‏شود.

بعد در یکى از نوشته‏ها یا صحبت‏هایى که قبلا کرده بودم به این نکته اشاره کردم که مرحوم آقا بارها شده بود و حتى یک مرتبه جلوى خود ما بود که به آقاى حداد فرمودند: اگر این لیوان نجس باشد و شما به من بگویید این لیوان را بخور من این لیوان را مى‏خورم! خب این مطلبى بود که ایشان فرمودند و در این مسئله جاى شکى هم نیست و خود بنده هم حاضر بودم و در آن مجلس هم بودم. و الان مى‏بینم در بعضى از مقالات به این حرف من خرده مى‏گیرند. خب اینها بعید مى‏دانم مطلب را ندانند، به نظر مى‏رسد که از روى مسائل دیگرى این مطالب گفته مى‏شود.

خب اولا این مطلب را که مى‏گوید؟ که هم‏چنین حرفى مى‏زند؟ یک شخصى مى‏زند که یک فرد عادى نیست، فرش فروش و پارچه فروش نیست. یک شخصى است که از نقطه نظر علمى و احاطه فنى اگر اعلم از علماى عصر خودش نبود، حداقل از نظر ظاهر هم تراز بود. خب این چیزى است که انسان این مطالب را مى‏تواند به دست بیاورد، پس بنابراین حرفى نیست که از روى سرسرى و یک لق‏لقه‏ى لسان این حرف سر زده باشد.

اما خب چرا باید ما این‏قدر کوته‏نظر باشیم و بخواهیم خودمان را و وضعیت و شخصیت خودمان را نشان بدهیم با این مطالب. اولًا ایشان این حرف را زدند، ولى آیا براى یک بار در عمر خودشان این مسئله اتفاق افتاد؟ یک سوال بکند خب شما این حرف را به استادتان زدید بسیار خب، خب باید اتفاق هم بیافتد دیگر وقتى انسان یک چیزى مى‏گویدخب باید، آیا در تمام مدت عمر هفتاد ساله ایشان یک بار اتفاق افتاد که ایشان یک چیز نجس که هیچى! متنجسى هم، ایشان تناول کنند؟ ابدا! پس یک هم‏چنین چیزى نبوده و اتفاق نیفتاده است. ثانیاً ایشان این حرف را به که زده است؟ به جنابعالى که مقاله مى‏نویسى زده است؟ اگر به تو مى‏زد خب در همان آن، مى‏گفتى بیا این را بردار بخور اگر راست مى‏گویى! این حرف را به کسى زده است که او را مانند امام خود مى‏داند در اطلاع و اشراف بر حقایق، دو دو تا چهارتا، برایش هم مشخص است و منجّز است. شما در آن قسمت مى‏توانى تشکیک کنى؟ نه! [حالا بگویید] آقا شما که در اینجا تشخیص به این نحو دادى، تشخیص شما اشتباه است. خب بله! آنجا بیایید بحث کنیم که آقا تشخیص اشتباه است یا نه. اما این حرف را نیامده که به تو بزند که تو بگویى آقا بردار بخور.

مثل اینکه آقا فرض کنید که بنده بروم و وارد داروخانه بشوم، یک بچه ده ساله‏اى آنجاست. بگویم یکى از این دواها را بده من بخورم دلم درد مى‏کند، بچه ده ساله که دوا نمى‏فهمد چیست، به جاى این دواى معده دواى قلب مى‏دهد تا این قرص را مى‏خورم رو به قبله دراز مى‏کشم. خب به این بچه ده ساله هم مى‏گویند آقا دوا بده یا به که مى‏گویند؟ به آن دکتر داروساز که پشت آن میز هست به آن مى‏گویند که آقا الان معده من ناراحتى دارد یک دارویى بده. او هم بلند مى‏شود به فرض یک داروى معده که متناسب با وضعیت و حال من هست برمى‏دارد و آن دارو را مى‏دهد و من مى‏خورم و خوب هم مى‏شوم. ایشان این حرف را به که زده است؟ به من و شما زده است؟ صد سال نمى‏آید به من و شما بگوید آقا اگر این لیوان- لیوان فرض کنید نجس یا متنجس است- را بدهى من مى‏خورم. هیچ وقت به من که نمى‏گوید یا به شما که نمى‏گوید. مخاطب این حرفش که بوده است؟ مخاطب این حرف استادى‏

بوده که به اعتقاد خود ایشان اگر ایراد وارد است در آن قسمت وارد است، که در آنجا هم وارد نیست که به اعتقاد خود ایشان بر همه ضمائر، بر همه مطالب، بر همه خفیّات و بر همه مسائل مثل روز روشن آگاه و مطلع و بر همه چیز وارد است. به این آدم گفته اگر این را بگویى من مى‏خورم! خب آن چیز مهمى نبوده و یک چیز عادى است. خب بله! اگر بگوید آقا این نان را اگر شما بگویید مى‏خورم، خب مگر هنر کردى، نگفته هم مى‏خوریم! آقا این آب را اگر شما بگویید بخور من مى‏خورم، این هنر نیست! خب آب اشکال ندارد خوردن آب که مباح است، آقا این خورش را اگر شما بگویید مى‏خورم، خب خیلى ممنون نگفته هم ما مى‏خوریم همه‏اش هم مى‏خوریم این چیزى نیست.

آن چیزى که اطاعت شاگرد را در قبال استاد نشان مى‏دهد، خوردن و اجازه گرفتن خورش و پلو و آب و سیب و خربزه نیست، خب اینهایى که همه عادى و مباح است، این که اطاعت را نشان نمى‏دهد. آن چیزى که نشان مى‏دهد اطاعت و تسلیم محض در قبال استاد آن هم این استاد است، نه آنهایى که ….

و اگر صحبت این باشد که اصلا طرح این مسئله غلط است، اصلا طرح این قضیه چون اگر او امر بکند امر به معصیت است و امر به معصیت از انسان متمشى نباید بشود، اگر این‏طور است بسیار خب بفرمایید ببینم خطاب به ذبح اسماعیل معصیت بود یا این که معصیت نبود؟ کشتن فرزند بدتر است و اسوء حالًا است یا یک متنجس را خوردن؟ اصلا ربطى به همدیگر ندارد. چرا خداوند امر به معصیت کرده است؟

یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ‏ الصافات، ۱۰۲، من دارم در خواب مى‏بینم که تو را مى‏کشم، مى‏کشم نه اینکه نازت مى‏کنم، چاقو دستم گرفتم چاقوى تیز و دارم سرت را مى‏برم و کرد، ناز نکرد! سرش را گرفت برید، حالا چاقو نبرید، آن یک مطلب دیگر است. إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏، حالا آن حضرت اسماعیل را ببینید آن چه وضعیتى داشته است: یا ابت افعل ما تومر، چرا درنگ مى‏کنى پدر؟! خب یکى به حضرت ابراهیم نگفت این چه امریه خلاف شرعى است که از طرف خدا صادر شده مگر کشتن فرزند، کشتن بچه معصوم، کشتن فرزند معصوم که جانشین ابراهیم است، مگر خلاف شرع نیست؟ قطعا خلاف شرع است، صد در صد بدون برو و برگرد و هیچ شبهه‏اى ندارد، چرا خدا امر مى‏کند؟ براى چه؟

خدا مى‏توانست یک امرهاى دیگرى مى‏کرد، یک مسائل دیگرى، کشتن فرزند چرا؟ مى‏گویند أوامر أوامر امتحانیه است و أوامر امتحانیه بر آن سوء نفس عمل تاثیرى ندارد. أوامر امتحانیه به نسبت به‏

آمر امتحانى است ولى نسبت به مأمور که امتحانى نیست. آن کسى که دارد این را انجام مى‏دهد اگر بداند امتحانى است که هنر نکرده، بنده هم مى‏روم انجام مى‏دهم، شما هم مى‏روى انجام مى‏دهى. وقتى من بدانم که این چاقو نمى‏برد و خدا جلویش را مى‏گیرد خب کارى ندارد همه ما فردا سر بچه‏هایمان را مى‏آییم برمى‏داریم انگار داریم با پنبه سرشان را مى‏بریم. مى‏دانیم امتحانى است دیگر، خب خودمان اطلاع داریم، خب هنر نکردیم، این دیگر امتحان نیست، این دیگر امرى براى چه بیاید! امر امتحانى موقفش در جایى است که مأمور اطلاع بر امتحان ندارد، اگر اطلاع بر امتحان داشته باشد دیگر این امر امر امتحانى نیست، خب چرا خدا امر به خلاف شرع کرد؟ چرا؟ و نظایرش را ما زیاد داریم.

در داستان حضرت خضر و کارى که حضرت خضر انجام داد در مسائل دیگر که البته اینها را اگر نظر رفقا باشد در همین برنامه در جلسات سال‏هاى قبل راجع به حجیت فعل ولى در ماه مبارک رمضان صحبت شد حالا تا خدا چه بخواهد که اینها را بتوانیم منتشر کنیم.

امام صادق علیه‏السلام به هارون مکى فرمودند وقتى‏که تنور روشن بود برو در تنور. آیا هارون مکى که رفت در تنور با اعتقاد بر این که آتش او را نمى‏سوزاند رفت؟ این که هنر نکرد دیگر، بنده هم مى‏روم اگر بدانم که امام صادق جلوى آتش را گرفته خب من مى‏گویم آقا من زودتر از او مى‏روم که امتثال امر امام هم کرده باشم. حالا شما بشین سر جایت بابا، تو عرضه این حرفها را ندارى، او هارون مکى است [که مورد خطاب امام علیه‏السلام واقع مى‏شود]. هارون با این اعتقاد رفت که جزغاله مى‏شود، با این اعتقاد بلند شد رفت.

خب چرا امام صادق امر کرد؟ مگر هلاکت یک مومن خلاف شرع نیست؟ خب براى چه؟ آتش تنور دارد در مى‏آید و مى‏سوزاند. به آن خراسانى گفت یارو هى آمد حرف زد، حرف زد، خلاصه حضرت دید خیلى دارد حرف مى‏زند، معمولا زیاد حرف مى‏زنند. گفت بابا زیاد حرف نزن! اگر راست مى‏گویى بلند شو برو در تنور، که یا ابن رسول الله؟ من بروم؟ گفتند بله تو برو! جاى این حرف زدن بلند شو برو در تنور. یا ابن رسول الله از جان ما چه مى‏خواهى؟ مگر من چه گفتم؟ آمدم گفتم دوستان شما آنجا در خراسان هستند حضرت فرمودند دوستان ما به جاى خود یکى‏اش تو، بلند شو برو در تنور. ا! یا ابن رسول الله رحمى، مروتى آقا حرفهایمان را پس گرفتیم. عرض کردند حضرت خب دیگر مثل اینکه فقط اهل حرف است مثل بقیه. بله! فقط حرف مى‏زند. در همین حرفها بود که این هارون مکى آمد هنوز لنگه کفشش دستش بود گفت سلام، حضرت فرمودند قبل از اینکه بنشینى تشریف ببرید در آن تنور آنجا جایش گرم‏تر است، آنجا جایش بهتر است، اصلا نگفت بله، نگفت نه چرا براى چه؟ لنگه‏

کفش را گذاشت آنجا و رفت خودش آنجا صاف در تنور نشست. یک‏دفعه وحشت کرد فلانى چه شد! حضرت شروع کردند از مشهد و احوال مشهد و خراسان و آن وقت مشهد که نبود، از حال نیشابور بوده، هر جا بوده، سبزوار و بلخ که همه اینها را خراسان مى‏گفتند. خب شروع کردند به صحبت کردن، بعد یک مدتى گذشت حضرت فرمودند برو ببین رفیقت در چه حالى است؟ رفت دید نشسته دارد با آتش‏ها بازى مى‏کند، کنار مى‏زند. حضرت فرمودند چند تا از اینها در همان خراسان پیدا مى‏شود؟ گفت دو نفر پیدا نمى‏شوند. حضرت فرمودند اگر پنج تا مثل اینها داشتم قیام مى‏کردم، پنج تا مثل این اگر داشتم. درست شد؟ خب چرا امام صادق امر به خلاف شرع مى‏کند؟ چرا؟ امام که امر به خلاف شرع نمى‏کند.

من در آنجا توضیح دادم کلامى که از امام صادر مى‏شود، نفس آن کلام شرع است. اشتباه ما اینجاست ما یک شرعى را جدا تصور کردیم، یک تکالیفى را جدا کردیم، یک عالم تکالیف و نمى‏دانم ان لله احکاما یشترک از اینهایى که تابحال خواندیم، بعد مى‏گوییم امام باید خودش را با آنها منطبق کند نگاه کند به آن عالم، نگاه کند به آن تکلیف، نگاه کند به اینکه خلاصه این تکلیف چه مصادیقى دارد، چه جزئیاتى دارد، آن چیزى که مى‏گوید درست باشد، منطبق باشد، این حرفها نیست. آن کلامى را که امام مى‏گوید، آن مطلبى را که انشاء مى‏کند، این نیست که بخواهد به آن عالم نگاه کند و لوحى باشد، محفوظى باشد، نوشته‏اى باشد، اوراق را ورق بزند این‏طرف و آن‏طرف. من اینها را همین‏طور نمى‏گویم‏ها، گفتندها!!

یک بنده خدایى بود و فوت کرده است. یک‏دفعه راجع به این قضیه داشت صحبت مى‏کرد، واقعا ببینید آدم نمى‏داند بخندد، گریه کند، چه کار کند. این‏که وقتى حضرت بقیه الله ارواحنا فداه ظهور مى‏کنند خداوند یک عمودى از نور قرار مى‏دهد و حضرت در آن نور قرار مى‏گیرند و افرادى که به آن حضرت مراجعه مى‏کنند در دعاوى خودشان، در محاکم خودشان، حضرت دیگر حق را بیان مى‏کنند و دیگر نیازى به بیّنه و شاهد ندارند. آن شخص اینطور مى‏گفت: وقتى‏که حضرت ظهور مى‏کنند یک عمودى از زمین، یک ستونى از نور از زمین مى‏رود به سمت آسمان، حضرت صندلى مى‏گذارند و در جاى آن نور مى‏نشینند و مى‏روند که آن نور مى‏خورد به حضرت مثل اینکه خورشید از پشت پنجره نور مى‏دهد. حضرت آنجا مى‏نشینند و وقتى آن نور به حضرت خورد دیگر هر کسى بیاید از آن حضرت سوال بکند مطالب دیگر روشن مى‏شود و واضح مى‏شود. یعنى وقتى این نور رفت کنار دیگر حضرت‏

هیچى نمى‏دانند، وقتى‏که آمدند در آن صندلى [نشستند، علم پیدا مى‏کنند]. پیرمرد هشتاد ساله! توجه مى‏کنید! این مقدار معرفت ما از امام است، معرفت ما این‏قدر است. درست؟

امام علیه‏السلام کلامى را که انشاء مى‏کند آن کلام خودش شرع است، خود آن شرع است و خود او مُشرّع است. کارى را که مى‏گوید بکن آن نفس او در آن زمان تشریع است، یعنى تشریع کرد، همین! در دو دقیقه دیگر مى‏گوید نکن، آن تشریع است.

امام موسى بن جعفر الکاظم علیه‏السلام به على بن یقطین مى‏فرمایند از این به بعد باید وضویت را مانند وضوى اهل تسنن بگیرى. نگفت چرا و براى چه، آخر من شیعه هستم! سعایت کرده بودند و هارون هم یک جواسیسى گذاشته بود براى اینکه نگاه کنند وضعیتش را. نگفت براى چه! تا امریه آمد از طرف موسى بن جعفر که شما از این به بعد باید وضو را مانند وضوى اهل تسنن بگیرى، گفت چشم. یعنى آن وضو در آن موقع براى او تشریع شد به این کیفیت، تشریع شد.

حالا سوال من در اینجا این است، خب به ظاهر و اصطلاحات ظاهرى که در کتاب‏ها نوشتند براى تقیه است، خب براى تقیه است بسیار خب، شما مى‏گویید براى تقیه است دیگر، حالا اگر على بن یقطین در همان موقع برود در بیابان هیچ کس حتى پرنده هم پر نمى‏زند، آنجا باید وضویش را به تشیع بگیرد یا به تسنن؟ هیچ کس نیست، باید به تسنن بگیرد. امام فرمودند از این به بعد، نگفتند تا وقتى خبر بعد بیاید یا نه، از این به بعد شما باید وضو را به وضوى اهل تسنن بگیرى. حالا رفت در یک جا مثلا در بیابان و اصلا هیچ کس نیست؛ نه ناظرى، نه جاسوسى، هیچ کس نیست؛ اگر وضو را به وضوى تشیع بگیرد باطل است، نمازش هم باطل است، خب خلاف امر امام کرده است. خب اینجا که تقیه نیست تقیه مال بغداد بود، تقیه مال در خانه‏ات بود، هارون تماشا مى‏کرد و جواسیس بودند. مخالفت امام را کردى، کارى به تقیه ندارد قضیه.

یا اینکه در اتاقش رفته و در اتاق در را هم بسته است و ظرف آب در آنجا هست و لگن هم آنجا هست و مى‏خواهد وضو بگیرد، خب کسى تماشا نمى‏کند، کسى در اینجا نیست که ببیند، اگر وضو را مانند وضوى تشیع بگیرد آن وقت وضو باطل است. چرا؟ مخالفت با موسى بن جعفر علیه‏السلام شده است. مخالفت با موسى بن جعفر حرام و وضو باطل مى‏شود، نماز هم باطل مى‏شود و باید نمازش را قضا هم بکند. توجه کردید؟

بعد از یک مدت حضرت مى‏فرماید حالا باید براساس تشیع وضو بگیرى، این شد تشریع مجدد. از این به بعد حالا در این زمان جلوى هارون اگر قرار است وضو بگیرد باید مثل تشیع بگیرد. چون امر

آمد از این به بعد، مگر اینکه حضرت بفرمایند وقتى‏که جلوى هارون هستى آن موقع نه، به آن کیفیت اهل تسنن وضو بگیر. ولى وقتى حضرت مى‏فرمایند، دیگر مسئولیت از او سلب مى‏شود و مسئولیت مى‏افتد روى خود حضرت، او خودش مى‏داند و ما نمى‏دانیم.

وقتى حضرت مى‏فرمایند از این به بعد باید وضویت وضوى تشیع باشد، جلوى هارون هم اگر باشى باید وضو را به نحو تشیع بگیرى، گردنت هم اگر مى‏زند بزند. ها! عجب! پس تو شیعه هستى و جلوى ما دارى تقیه مى‏کنى؟ همه داشتند نگاه مى‏کردند الان اعدامت مى‏کنم و اعدام بکند، بکند! عمرش تا اینجا بوده و قرار است براى اینکه مخالفت با هارون کرده و اطاعت موسى بن جعفر کرده شهید بشود خب بشود. مگر ما در اینجا باید دنبال خلاصه حیات ظاهرى باشیم؟ ما باید در اینجا به دنبال انجام تکلیف باشیم، تکلیف چیست؟ مطلب چیست؟ آن را باید انسان به دست بیاورد. درست شد؟

پس بنابراین اینهایى که مى‏آیند این مطالب را مى‏گویند و این چیزها را مى‏گویند از هر دو جهت مسئله باطل است. اولًا اینکه ایشان که آمدند و گفتند این مسئله را و مطرح کردند، این مسئله را به که مطرح کردند؟ به یک شخصى مطرح کردند که بر تمام زوایاى وجودى در هر نقطه‏اى باشد اطلاع و اشراف دارد، به او آمدند مطرح کردند. به کسى مطرح کردند که بارها به ایشان گفته سفر و حضر براى من تفاوتى نمى‏کند، چه تو در اینجا باشى چه در جاى دیگرى باشى در مقابل من هستى. البته من خودم این مطلب را از ایشان هم نسبت به بعضى از افراد شنیده بودم که مى‏فرمودند اینجا یا جاهاى دیگر شما به موقعیت خودتان نگاه کنید ولى از نقطه نظر من براى من تفاوتى ندارد، به بعضى‏ها مطلب را مى‏فرمودند.

على کل حال استاد ایشان یک هم‏چنین فردى بوده چه در اینجا باشد، چه در ایران باشى یا هر جا باشى در جلوى من و در دیدگان من هستى. اون کسى که یک هم‏چنین وضعیتى دارد خب پس معلوم است این شخص شخص عادى نیست، با من و امثال من تفاوت مى‏کند، این از این نقطه نظر.

و [ثانیاً] از نقطه نظر دیگر وقتى که یک هم‏چنین مسئله‏اى گفته شده است خب آیا اتفاق هم افتاده این مسئله یا اینکه نه این فقط بیان حال تسلیم و بیان حال رکون و اعتماد و سکون نسبت به آنچه که از آن‏طرف مى‏رسد براى انسان است.

اینجاست که انسان واقعا پى مى‏برد که این عمل و این عبادت دیگر عبادتى است که در آن نفس دخالت ندارد و در آن هوا دخالت ندارد، خواست در آن دخالت ندارد، فقط و فقط همان جنبه انجذاب با محبوب و تلقى خواست محبوب است که براى انسان حاصل مى‏شود. خداوند إن‏شاءالله قسمت کند

که ما از این موانع عبور کنیم و از آنچه که موجب سدّ راه است براى آنها، این سدها را خدا خودش کنار بزند و اینها را بشکند.

خیلى عجیب است این فقرات دعاى أبى‏حمزه واقعا وقتى‏که انسان اینها را مى‏خواند مى‏بیند امام سجاد علیه‏السلام چقدر به تمام واقع آن حالت عجز و نیاز و موقعیت انسان را با عبارت‏هاى مختلف بیان مى‏کند. به یک نحو دیگرى مطلب را برمى‏گردانند دوباره برمى‏گردند سر حرف اول، دوباره مسئله را، آنقدر این کرّ و فرّ نسبت به این قضیه در این دعاى أبى‏حمزه هست که دیگر اصلا هیچ نقطه‏اى باقى نمى‏ماند که انسان بگوید که من از این نقطه فارغ هستم، هیچ روزنه‏اى را امام علیه‏السلام باقى نمى‏گذارند و انسان آن حالت عبودیت محضه را در این کلمات و در این بیانات مشاهده مى‏کند. خب دیگر ظاهرا زیاد صحبت کردیم و اینکه به این مقدار دیگر کافى است إن‏شاءالله.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن