جلسه ۱۲ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۵

موضوع: جلسه ۱۲ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۵ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

 

جلسه ۱۲ رمضان ۱۴۳۵


أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏


وَانَا یا سَیِّدِى عَائِذٌ بِفَضْلِکَ هَارِبٌ مِنْکَ الَیْکَ مُتْنَجِزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ احْسَنَ بِک ظَنّاً

اى مولاى من، من عائذ به فضل تو هستم، پناهنده به فضل و کرم تو هستم، نه به عدل تو، چنانکه قبلًا عرض کردیم، من به فضل تو پناهنده هستم چون تو هم متصف به عدل هستى و هم متصف به فضل هستى. من با آن عدلت کارى ندارم، من با آن فضلت کار دارم، با آن سنجشت کار ندارم با آن کرمت کار دارم، چون به هر دو متصف هستى، حالا که متصف هستى دیگر این را نمى‏توانى از خودت نفى کنى، اگر نبودى خب! خدا مى‏گفت نخیر آقا من فضل ندارم من فقط عادلم هستم، کرم و فضل و اینها در کار ما نیست! من عادل هستم و با هر کسى هم بر اساس عدالت عمل مى‏کنم! مو را هم از ماست بیرون مى‏کشم، مو را هم از ماست بیرون مى‏کشم، خودتان مى‏دانید حالا! ما چه کار مى‏کردیم؟ ما با یک همچنین خدایى چه کار مى‏کردیم؟ هیچى صاف مى‏ماندیم سینه مى‏زدیم و هیچ کارى از دستمان برنمى‏آمد، اى واى از دست این خدا، اى واى از دست این! سینه مى‏زدیم دیگر، چون خدا مى‏گوید من با فضل با شما برخورد نمى‏کنم، با کرم و بخشش و فضل و اغماض و چشم‏پوشى نه! ابدا، نخیر! یکى در مقابل یکى! ما این‏طورى هستیم. اگر این‏طور بود دیگر سنگ روى سنگ بند نمى‏شد، کارى انجام نمى‏شد، دیگر کارى نمى‏شد کرد، حرکتى دیگر نبود، شما یک گناه انجام مى‏دادید، خب وقتى که انسان یک گناه انجام بدهد خدا چه مى‏گوید؟ تاوانش را باید پس بدهى، تاوان این گناهى که انجام دادى باید پس بدهى، حالا خدا نکند انسان گناهانى انجام دهد که این جنبه عمومى دارد، جنبه اجتماعى دارد، غیبت یکى را بخواهد بکند، حالا یک وقت گناه، گناه شخصى است، مثلًا انسان نمازش قضا شده، خب انسان قضایش را به جا مى‏آورد، اما یک وقتى به یکى تهمت مى‏زند و این تهمت منتشر مى‏شود، انتشار پیدا مى‏کند خب چه کار مى‏کند؟ یک آبرویى از یک مومن رفته و یا یک غیبتى کرده کسى خبر ندارد، فقط تو مى‏دانستى این مطلب را کس دیگر مطلع نبود، چرا آمدى این عیب را پیش کس دیگرى گفتى؟ چرا؟ اگر او هم عیب تو را پیش شخص دیگرى بگوید خوشت مى‏آید؟ چرا آمدى تو این عیب را گفتى؟ آدم بیاید مدرک بگیرد اى واى! کار دیگر به کجا کشیده، آدم بیاید از یکى بدون اینکه او مطلع باشد ضبط بگذارد و

صدایش را ضبط کند، یا موبایلش را روشن کند و تصویرش را ضبط کند، لا اله الا الله، که بعد در یک وقتى بخواهد از این استفاده کند، چه مى‏شود قضیه؟ هان چه مى‏شود؟

در یک روایتى از رسول خدا داریم که فرمودند: اگر شخصى عیبى را از فردى ببیند و کتمان کند و در خودش نگه دارد، خداوند در روز قیامت عیب او را بر خلائق آشکار نخواهد کرد و اگر کسى عیبى را از یک شخصى ببیند و بیاید به افراد دیگر بگوید به اشخاص بگوید، حالا یک چیزى دیدى، آدم بابا! صبح تا شب صد تا خطا مى‏کند، صد تا اشتباه مى‏کند صد تا، بیاید همین را بردارد و برود فرض کنید که به آقاى فلانى بگوید، خداوند او را در روز قیامت در جلوى خلایق مفتضح خواهد کرد، مفتضح خواهد کرد و اصلًا این مسئله ستار العیوبى یک مسئله عجیبى است، خیلى عجیب است.

یکى از برنامه‏ها و مبانى سلوک این است که انسان مطلبى را که از شخصى مى‏بیند از دهانش خارج نشود، قشنگ درست عکس آنچه که ما داریم بحمدلله به آن مى‏پردازیم!! ندیده مى‏گوییم چه برسد به اینکه یک چیزى ببینیم، عکس آن. بابا این زبان را نگذار باز شود، این دو تا لب را ببند، چرا باید باز شود؟ چرا باید عیب رفیق در جایى گفته شود، چرا باید یک مطلبى که تو دیدى و کسى دیگر ندیده و اگر هم دیده، یکى دیده، دو تا دیده، دیگر اوه! دیگر خلایق و بى بى سى که ندیده که بخواهى در بى بى سى بگویى و در این‏طرف و آن‏طرف، هان؟ چرا باید این‏طور باشد؟ خدا مى‏آید و تو را مى‏پیچاند، خدا خوب بلد است، قشنگ، خوب بلد است. واقعاً در همین دنیا ما حساب پس مى‏دهیم، در همین دنیا، حالا با آخرت کارى نداریم در همین دنیا خدا مى‏پیچاند، یک کارى مى‏کنى که همه خلایق مى‏فهمند، در همین دنیا.

خدا مى‏گوید بنده من خلاف کرده من از او اطلاع داشتم، اگر دلم مى‏خواست خودم فاش مى‏کردم به تو چه مربوط است؟ مگر تو خودت بنده من نیستى، مگر تو خودت فکر این را نمى‏کنى که ممکن است یک وقت همین قضیه به سرت بیاید، لذا هیچ چیزى در این سلوک به اندازه حفظ آبروى مومن و آبروى بنده در اینجا تاثیر ندارد، کارى که انسان انجام مى‏دهد و آبروى یک شخصى را نگه مى‏دارد، یک سرّى را احساس مى‏کند و بعد آن سرّ را نگه مى‏دارد، هیچ چیزى به اندازه این قضیه مهم نیست.

یک وقت کربلا مشرف بودیم بله این‏طور که یادم مى‏آید،- خب قضیه دقیق در ذهنم بیاید که بگویم- بله، کربلا مشرف بودیم یک شب مرحوم پدرمان راجع به یکى از مرتبطین با ایشان در تهران- این قضیه مربوط به زمان سابق یعنى زمان شاه بود- صحبت مى‏کردند با مرحوم آقاى حداد، صحبت مى‏کردند، که بله این شخص اخیراً ازدواج کرده بود و یک مدتى هم از ازدواج او گذشته بود و یک‏

اختلافاتى هم بینشان پیش آمده بود یعنى بین پسرش با زنش، بعد خلاصه در یک قضیه‏اى یک جریانى احساسى شد که حالا شاید یک خلافى انجام شده یک جایى دیده بودند، در یک ماشینى دیده بودند چى بوده خلاصه، ایشان مى‏گفت آن شخص رفته بود و خلاصه این‏طرف و آن‏طرف پیگیرى و خلاصه ثابت کرده بود جلوى همه که این خطا صورت گرفته، یعنى از همین پدر (داماد) این خطا صورت گرفته و آبروى آن زن بیچاره رفت و … على کل حال و بعد هم خب منجر به جدایى و این مسائل شد.

مرحوم آقاى حداد وقتى این قضیه را شنیدند خیلى ناراحت شدند و سرشان را انداختند پایین و بعد سرشان را بلند کردند و گفتند اگر جدا شدند که شدند، چرا آبروى یک مومن در اینجا رفت؟ چرا آبروى یک مومن برده شد؟ جدا شدند خب شدند، بالاخره جدا شوند یا هر چى، بالاخره این مسئله مربوط به طرفین است، چرا باید آبرویش را ببرد، خب حالا [مى‏توانست بگوید] ما تا اینجا بودیم از اینجا به بعد دیگر شما راحت باش، شما برو زندگى خودت را بکن و ما هم زندگى خودمان را بکنیم، نمى‏توانیم دیگر با هم باشیم. آمدن و این‏طرف و آن‏طرف مطرح کردن و بعد به این کیفیت پخش کردن …، ببینید این اولیاء خدا، این عرفا تا کجاى مسئله را دارند مى‏بینند، مى‏گویند از نظر ظاهر، بسیار خب مسئله تمام شود، بالاخره حالا یک خطایى صورت گرفته دیگر، یک خطایى صورت گرفته، بشر است دیگر جایز الخطاست دیگر، چرا باید به این نحو مسئله فیصله پیدا کند، چرا باید به این نحو آبرو برود، چرا باید این‏طور باشد؟

اینها همه براى ما درس است ها! همه‏اش براى ما درس است. حالا آن در آن قضیه، انسان دیگر در یک قضیه دیگر، این در یک قضیه دیگر، اینها همه‏اش براى انسان درس است، بنده شخصاً این مسئله را در زندگى خودم تجربه کردم و اثراتش را هم دیدم که وقتى یک قضیه‏اى انسان مى‏بیند، مطلبى را مشاهده مى‏کند حالا بیاید بگوید بهتر است یا اینکه نه در خودش نگه دارد [بهتر است‏] و اثرش را انسان مى‏بیند، یعنى اثر این کتمان، اثر این اخفاء، اثر این نگه داشتن را انسان مى‏بیند، انسان مى‏بیند که چطور اینکه آبروى یک نفر را نگه داشت سر یک بزنگاه هم خدا آبروى این را نگه داشت، همین‏جا همین‏جا آدم این موضوع را مشاهده مى‏کند در حالى که قشنگ خدا مى‏توانست آبروى انسان را ببرد، قشنگ، خیلى راحت، خیلى خوب، ولى خدا مى‏گوید هان! تو آبرو نگه داشتى ما هم اینجا آبرویت را نگه مى‏داریم. ابزار کار و کلید و سیم و پریز و پیچ گوشتى هم دست خودش است، پیچ را سفت کند پیچ را شل کند، نمى‏دانم این را ببندد آن در را باز کند اینها همه دست خودش است.

یک دفعه یک مطلبى را به ذهن بیاورد، یک دفعه یک مطلبى را از ذهن ببرد، همه اینها مسائلى است که در دست خداست و انسان باید رعایت این مطالب را داشته باشد، خلاصه اگرانسان قرار باشد

که به عدل خدا پایبند باشد چه کار مى‏کند؟ به عدل خدا! اگر بخواهد به عدل خدا پایبند باشد چه کار کند؟ انسان یک خلافى کرده خدا مى‏گوید خیلى خب خلاف کردى من هم در اینجا مجازات تو را این قرار مى‏دهم، فاتحه دیگر! نه آبرویى براى کسى مى‏ماند، نه چیزى مى‏ماند.

این خلاف را انجام دادى صدایش را درنیاور، بیا بین خودت و بین من توبه کن و من مى‏گذرم، حالا اگر خدا قرار باشد بگوید نخیر، این خلافى که تو انجام دادى، ما این حرفها را نداریم، تو آمدى اینجا در مقابل تکلیف من در مقابل اوامر و نواهى من مخالفت کردى، من هم بلند مى‏شوم عین بالاى تپه مى‏برمت آن بالا به همه خلائق مى‏گویم آهاى خلائق نگاه کنید این فرض کنید که دیشب این پریشب این پس پریشب فلان کار را کرد. خدا چشم آدم را باز نکند ها! یعنى وقتى که آدم تحمل ندارد و سعه ندارد اگر یک وقت چشم آدم باز شود خیلى مسائل رو مى‏شود ها! یعنى یک جورهایى قضایا یک قسم‏هایى مى‏شود ها! فکرش را بکنید.

حضرت ابراهیم هنوز جنبه نداشت ولى خدا چشمش را باز کرد، یک دفعه دید دو نفر دارند خلاف انجام مى‏دهند گفت آى فلان فلان شده‏ها آمدید …، خدایا بزن اینها را بکش، یک دفعه نمى‏دانم یک چیزى آمد خورد در سرشان، حالا در چه وضعى بودند دیگر نمى‏دانم خلاصه بیچاره‏ها مردند، یک دفعه نگاه کرد (چشمش باز شده دیگر! حالا ببین اینهایى که چشمشان باز است اینها عرض کنم حضورتان که چیست قضیه؟ چه مى‏شود؟) دید یک جا دیگر هم دارد یک خلاف انجام مى‏شود گفت اینها هم که دارند خلاف مى‏کنند، آقا اینها بندگان عاصى تو و فلان و این حرفها این کارها چى چیه. خدا گفت چه خبرت است؟ دو دقیقه چشمت را باز کردیم دارى همه خلایق ما را کن فیکون مى‏کنى، ما داریم صبح تا شب، بیست و چهار ساعت هزار تا از این خلاف‏ها را داریم مى‏بینیم، از این چیزها داریم مى‏بینیم، ملائکه دارند مى‏بینند همه اینها چشم را درویش مى‏کنند و چشم روى هم مى‏گذارند و این حرفها، دو دقیقه چشمت را باز کردیم دو دقیقه هم که نه یک دقیقه، حالا در آن یک دقیقه عجیب است! همان سر بزنگاه خدا هم سر بزنگاه چشمش را باز کرده، خدایا تو هم بگذار یک نیم ساعت اینطرف‏تر چشمش را باز مى‏کردى، چه مى‏شد؟ (مزاح)

حالا به شما این را بگویم این اولیاء خدا بیست و چهار ساعت چشم‏شان باز است، ببینید حالا قضیه چه خواهد شد؟ قضیه چه خواهد شد؟ این که من مى‏گویم ما باید همیشه امام زمان علیه السلام را در کنار خودمان احساس کنیم براى همین است، به خاطر همین، ایشان یک لحظه از ما غفلت ندارند، حتى یک لحظه. ما از او غافل هستیم عین آن کبک عین آن کبک که سرش را در برف مى‏کند، خیال مى‏کنیم ما نمى‏دانیم او هم نمى‏داند. آن‏وقت ماشاءالله امام زمان تمام عالم کن فیکون را اینها را همه را

دارد الان اداره مى‏کند، همه آنها را دارد مى‏گرداند، اصلًا کجا دیگر متوجه ما و کارهاى ما است! نه عزیزم به محض اینکه یک نفر در این دنیا مى‏آید آن نسخه اصلى‏اش مى‏رود در نفس امام زمان آن نسخه اصلى! نسخه بدلش همین است که دارد با شما صحبت مى‏کند، همینى که دارد به حرفهاى من گوش مى‏دهد این نسخه بدل است، آن نسخه اصل در نفس امام زمان است، آن‏وقت مگر مى‏تواند امام علیه السلام از آن نسخه اصل غفلت داشته باشد، نسیان داشته باشد مگر یک هم‏چنین چیزى مى‏شود؟

لذا ما نگاه مى‏کنیم فرض بکنید که به این مسئله که اصلًا مسئله مهمى نیست، که اصلًا در مقام قضاوت، یک قاضى در مقام قضاوت چگونه باید با یک قضیه برخورد کند؟ با مطالبى که اتفاق مى‏افتد با جرم‏هایى که اتفاق مى‏افتد، با خلافهایى که اتفاق مى‏افتد یا یک مجتهد در مقام فتوا آیا مى‏تواند یک حکم را نسبت به همه اعلام کند؟ آیا مى‏تواند یک فتوا را نسبت به همه بگوید یا اینکه هر شخصى ممکن است به مقتضاى خصوصیات خودش داراى موضوع‏هاى مختلف که هر موضوعى حکم به خاص خودش براى شما مترتب است، این مسئله است.

شخصى مى‏آید پیش امیرالمومنین علیه السلام زنى است که خلاف کرده خطایى از او سر زده، مى‏گوید یا على من خطا کردم، خلاف کردم، بیا به من حد جارى کن. امیرالمومنین علیه السلام مى‏گوید بلند شو برو پى کارت ببینم این هذیان‏ها چیست که دارى مى‏گویى؟ حالا، این چرت و پرت‏ها چیست؟- حالا به تعبیر خودمان- بلند شو برو ببینم من حوصله شنیدن این حرفها را ندارم، آن زن مى‏گوید من خلاف کردم، خطا کردم حکم خدا این است. مى‏روم پیش على و على دارد به من این‏طورى مى‏گوید، دوباره مى‏رود و حضرت مى‏گوید بلند شو برو ببینم این حرفها چیست؟ خلاصه قضیه‏اش مفصل است، این یعنى چه؟ این یعنى من على آن مقام فضل و کرامت و صفح، صفح پروردگار را دارم احساس مى‏کنم، دارم به تو مى‏گویم این کار را بکن برو دیگر چرا ایستاده‏اى؟ اگر قرار است حد بزنم، خب من مى‏زنم به‏تو، بلند شو برو گناه کردى بله! گناهت مخفى است، تا مخفى هست تا علنى نشده … که اگر بخواهد علنى شود آن‏وقت مسائل اجتماعى پیش مى‏آید، آن‏وقت قضیه فرق مى‏کند.

در ارتداد قضیه چیست؟ آیا هر کسى مرتد شد فوراً باید او را کشت؟- حالا ان‏شاءالله ما این مطالب را در همین کتاب ارتداد توضیح مى‏دهیم- نه این‏طور نیست، اگر کسى بخواهد مرتد شود حالا در فکرش این است در هر چه، عمداً عالماً مغرض هم باشد، هر چه مى‏خواهد باشد به کسى چه مربوط است؟ دلش مى‏خواهد مرتد شود، دلش مى‏خواهد دین را بگذارد کنار، بگذارد کنار! خودش مى‏داند و خداى خودش در آن‏طرف، یک وقت مى‏آید این مطلب را در جامعه منتشر مى‏کند آنوقت ها! تا وقتى که خودت به این مسئله مبتلایى ما کارى نداریم، یک وقتى مى‏آیى و این سم را در جامعه پخش مى‏کنى،

آدمى که وبا گرفته، آدمى که بیمارى اپیدمى گرفته این را برمى‏دارند یک جا در قرنطینه مى‏کنند، در بیمارستان در بخش مخصوص اینها را نگه مى‏دارند و دم درب تابلوى ملاقات ممنوع مى‏زنند، بیماران را نمى‏گذارند بروند که اینها تحت مراقبت باشند، حالا در خانه‏شان یا فرض کنید که در بیمارستان، نمى‏آورند این آدم را در اجتماع، در جاى شلوغ، بازار، مسجد، حسینیه، اجتماعات مختلف و رها کنند خب بقیه مى‏گیرند! خب بقیه هم مبتلا مى‏شوند! تا وقتى این بیمارى مال خودش است و کسى را مبتلا نمى‏کند و کسى را نمى‏کشد کاریش ندارند، مى‏برند بیمارستان وبه‏او سرم وصل مى‏کنند، اگر وبا و اینها باشد یک چند روزى تحت مراقبت مى‏گذراند ولى اگر این بلند شود بیاید در اجتماع آن ویروس را منتقل کند، آن میکروب را منتقل کند به وسائل مختلف، نوشیدنى، تنفسى و امثال ذلک، اگر منتشر کرد خب بقیه مریض مى‏شوند، آن موقع حکم فرق مى‏کند مى‏گویند چرا آمدى در اجتماع؟ براى چه آمدى؟

مریض بودى خیلى خب برو در خانه‏ات ما مى‏فرستیم مداوایت کنند یا در بیمارستان در فلان بخش بستریت مى‏کنیم و تابلوى ورود ممنوع، ملاقات ممنوع هم برایت مى‏گذاریم تا انجام بدهى. اما کى گفته بلند شوى بیایى در حسینیه، کى گفته بلند شوى بیایى در مسجد؟ کى گفته بلند شوى بیاى در اجتماع و بقیه را آلوده کنى، این هم همین‏طور. لذا در مسئله ارتداد این نیست که هر شخصى تا از یک اعتقادى برگشت فوراً لب تیر برود نه! آن شرائط دارد، مسائل دارد، خصوصیات خودش را دارد، اگر قضیه پخش شود، عناد به خرج بدهد، غرض‏ورزى به خرج دهد، هزار و یک شرط دارد، مگر همین‏طورى است به همین راحتى است؟!

حالا اگر خدا قرار باشد بگوید که آقاجان من فقط عادل هستم، خب آن‏وقت ما چه مى‏کردیم؟ چه رشدى بر ما مترتب مى‏شد؟ هیچى! دست روى دست مى‏گذاشتیم و همین‏طور نگاه مى‏کردیم چون بالاخره انسان خطا مى‏کند، [خدا مى‏گوید] فکر خطا هم اگر به ذهنت بیاید آن فکر خطا را ما به حساب مى‏آوریم، فکر خطا نباید به نظر بیاید، در حالتى که خب خدا گذشته، از این مسائل گذشته در همان حدیث رفع و امثال ذلک.

لذا خدا در اینجا مى‏آید یک نیروى محرکه به انسان مى‏دهد، آن نیروى محرکه که انسان را به حرکت درمى‏آورد صفت فضلش است، آن صفت فضل است. خدا مى‏گوید من با شما به عدلم رفتار نمى‏کنم، بخواهى جلوى من بایستى بخواهى قد علم کنى با آن صفت مى‏آیم جلو، اگر بیایى بگویى خدایا من این کارها را انجام دادم، من این مسائل را انجام دادم من این کارهاى خیر را انجام دادم، من این نیکویى‏ها را کردم، من این کارها را انجام دادم من این نمازها را خواندم، همه این کارها را من انجام دادم، خدا مى‏گوید خیلى خب یکى یکى اینها را مى‏آوریم و چرتکه مى‏اندازیم این کارهایى که انجام‏

دادى، این برنامه‏ها را یکى یکى ببینیم که کدامش براى من بوده، کدامش براى من نبوده، کدامش به خاطر مردم بوده، کدامش به خاطر خودت بوده.

یک وقت در همان زمان سابق، زمان مرحوم آقا که زمان جنگ هشت ساله بود، یک روز یک طلبه‏اى آمد مشهد، گفت- البته نه به بنده به اخوى گفتند- من مى‏خواهم آقا را ببینم و این مسئله خیلى برایم ضرورت دارد و خلاصه خیلى گیر کرده‏ام، مرحوم آقا گفتند بگویید بیاید بالا، بعدازظهرى بود آمد بالا و خب خیلى مودب و خیلى با نزاکت و متواضعانه مطلبش را خیلى خوب مطرح کرد، گفت من الان مدتى است که در جبهه هستم، مى‏روم در جبهه و مى‏آیم و با افراد با سربازها و رزمندگان هستم، گفت به خیال خودم تا بحال این بوده که مى‏رفتم تبلیغ مى‏کردم حتى در خط مقدم هم بودم، جلو مى‏رفتم، عقب مى‏آمدم با اینها بودم تبلیغ هم مى‏کردیم و کار خودمان را هم انجام مى‏دادیم و خودمان هم مى‏جنگیدیم، تا اینکه یک قضیه‏اى براى من پیش آمد که وضعم را به هم ریخت، به خود گفتم این مدتى که من در اینجا بودم چه شد؟

خب بالاخره وضعیت جنگى بوده یعنى از آن‏طرف [تیر و توپ و …] مى‏زدند از این طرف هم مى‏زدند، مى‏گفت یک وقت رفته بودم براى تجدید وضو در همان جا که داشتم تجدید وضو مى‏کردم، یک دفعه این قضیه برایم پیش آمد که اگر همین الان یک توپى از آنجا بزنند، یک خمپاره‏اى بزنند، یک توپى یک موشکى هر چى، طیاره‏اى بیاید بمبى بزند و من در این حال اگر از بین بروم خب! این که خیلى زشت است، فرض بکنید که قضیه یک جورى است! پس خوب است که زودتر من بیایم بیرون که اگر یک وقت توپى زدند و بمبى زدند، در حال عادى و ارتباط و اینها باشیم. مى‏گفت وقتى که ما آمدیم بیرون و بعد نشستم با خودم فکر کردم گفتم خب اگر تو واقعاً براى خدا آمده‏اى به جبهه، براى خدا آمده‏اى براى دفاع، دیگر جایش فرق نمى‏کند که مردم ببینند تو در کجا بودى، در حال خواب بودى شهید شدى یا در حال جنگ بودى شهید شدى، یا فرض کنید که در دستشویى بودى و در حال تجدید وضو بودى، دیگر فرقى نمى‏کند در هر حالى انسان باشد شهید است دیگر، توپ است مى‏زنند دیگر. پس چه گیرى این وسط بوده، یک اشکالى در نیت من بوده، یک قضیه‏اى در نیت من بوده که خلاصه من با انضمام این نیت اضافى در کنار این بچه‏ها بودم در کنار این رزمنده‏ها بودم، در کنار اینها بودم آن نیت اضافى این است که در وضعیتى من قرار داشته باشم که اگر شهید شدم مورد مدح و مورد نیک برجستگى شخصیتى در قبال مردم قرار داشته باشم، دلم نمى‏خواست در هنگامى که خوابم برده آن موقع شهید شوم، موقعى که دارم مى‏جنگم موقعى که دارم حمله مى‏کنم آن موقع شهید شوم.

خب آن‏وقت مى‏گویند در خواب بودند یک دفعه توپ آمده و همه اینها را شهید کرده یا مثلًا …، این معلوم مى‏شود در نیت من [خللى‏] است و من آمده‏ام خدمت شما که نیتم را اصلاح کنم. خب طلبه خوبى بوده، آمده خواسته این مسئله‏اش و نیتش را صاف کند، بالاخره انسان وقتى که مى‏رود براى جنگ، براى دفاع، براى شهادت وقتى که حرکت مى‏کند خب باید نیت نیت صادقانه باشد، نیت باید صاف باشد دیگر و به همان اندازه مسئله است، به همان اندازه خلاصه به انسان موقعیت مى‏دهند، خدایى نکرده یک وقت نباشد مانند داستان آن کسى که مرکبى را از سپاه مخالف دیده بود رفت که برود بزند و مرکب را غنیمت بیاورد و اتفاقاً خودش هم کشته شد، که حضرت فرمودند شهید راه چى شده، آن‏جورى نباشد قضیه، مطلب به آن کیفیت نباشد.

ایشان صحبت کردند یک مقدارى برایش که در وهله اول شما باید نسبت به راهى که مى‏روید، باید نسبت به آن راه ثابت قدم باشید، این مسئله خیلى مهم است. یک علت مهم این تشویش و اضطراب‏ها و این خلجان‏ها و تردیدها این است که ابتداى قضیه گیر دارد، آن یقین کافى، آن قطعیت، آن اطمینان، آن پایبندى، نسبت به راه و نسبت به مسیر از اول براى انسان نیست و بعد آن مسئله پیدا مى‏شود. البته براى انسان این مسئله مسئله ابتدایى است، و همان‏طورى که خدمت رفقا عرض شد در مراتب بالا دیگر قضیه قضیه فتح و ظفر و نجاح و پیروزى و اینها نباید مد نظر باشد، نفس خود انجام تکلیف و عمل به وظیفه ملاک مى‏شود، خب گاهى پیروزى در آن نیست، این که الان دارد این کار را انجام مى‏دهد آیا در راستاى تکلیف هست یا نیست تمام شد، مى‏خواهد حالا به نتیجه برسد مى‏خواهد نرسد.

اگر به شما بگویند که آقا امروز اگر بروید در حجره، در را باز کنید و مشغول رتق و فتق و معامله و تجارت و اینها شوید و شما امروز یک میلیون ضرر مى‏کنید، خب شما مى‏روید یا نمى‏روید؟ مى‏گویید نمى‏روم دیگر وقتى که قرار است من ضرر کنم، مگر مجبور هستم بروم در را باز کنم؟ مى‏نشینم در خانه، حداقل نفع نمى‏کنم ضرر هم نمى‏کنم. ولى آدمى که اتکاء به خدا دارد، آدمى که اعتقاد به چیز دیگر دارد، مى‏گوید آیا امروز تکلیف من رفتن هست یا نیست؟ من به ضرر و اینها کار ندارم، نگاه مى‏کند مى‏بیند تکلیفش هست [به خود مى‏گوید] براى چه در خانه هستى؟ بلند شو برو در را باز کن و به کار روزمره مشغول بشو و بعد هم چى؟ یک مرتبه مى‏بینى ضرر کردى.

حالا سوال، اگر ما این مطلب را قبلا در خواب نبینیم یا شخص صادق مصدقى به ما نگوید، مى‏رویم ما یا نمى‏رویم؟ خب مى‏رویم در را باز مى‏کنیم دیگر. کسى به ما نگفته ها! نه خوابى دیدیم، نه مکاشفه‏اى، نه مشاهده‏اى و از این حرفها و مسائل پیش آمده و نه شخصى که به گفتار او ما اطمینان‏

داریم که حرفش خلاف نیست، قبل از این حرفها، مثل یک شخص عادى! ما مى‏رویم اصلًا به خیالمان هم نیست به فکر و خیالمان هم نیست که آیا این قضیه اتفاق مى‏افتد، مى‏رویم درب حجره را باز مى‏کنیم به کار و رتق و فتق و اینها مشغول مى‏شویم، بعد یک دفعه مى‏بینیم اى داد بیداد فلان جنس که از فلانى خریدیم یک میلیون سرمان را کلاه گذاشته یا اینکه این جنسى که خریدیم یک دفعه قیمت او پایین آمده، اى کاش این را نمى‏خریدیم، فردا مى‏خریدیم، این جنس را چه کار مى‏کنیم؟ ناراحت مى‏شویم! اى داد بیداد …، نه! کارى است که شده دیگر، مگر حتما آدم هر روز باید نفع ببرد تا اینکه آدم یک خرده نیش‏هایش باز شود؟ نه! یک روز هم نیشش بسته شود، باز شدن نیش خوب نیست، زیاد آدم بخندد خوب نیست، همیشه ابروهاش این‏جورى بود یک روز هم یک خرده ابروهایش کج شود چه عیب دارد؟ همیشه نیشش زیاد باز بود تا گوش مى‏رسید حالا یک خرده منظم‏تر باشد، چه اشکال دارد؟ ایراد دارد؟ دوباره فردا باز مى‏شود مهم نیست، همیشه بسته نمى‏ماند، دنیا همیشه یک جور که نمى‏ماند!

چرا با فراز و نشیب دنیا چهره انسان هم این‏جورى و آن‏جورى مى‏شود؟ یک فیلمى از آدم بگیرند، یک فیلم از دیروز که خنده‏ها رفته تا بناگوش رسیده چون یک معامله خوبى انجام داده یک ده میلیون استفاده کرده، مثلًا خیلى خوشحال است! امروز خیلى خوب بود، امروز خیلى عالى بود …،

دیده‏ام هان! مثلًا وقتى که به خانه آمده خوشحال، امروز فلان شغل را پیدا کردیم، امروز فلان معامله را کردیم، امروز فلان قضیه را …، حسابى خلاصه سرمست و یک جعبه شیرینى هم مى‏خرد و با بچه‏ها بازى مى‏کند و پشتک مى‏زند و بچه مى‏گویند عجب بابایى، عجب بابابزرگى، خدا کند هر روز یک همچنین معامله‏هایى بکند، هر روز یک همچنین جریاناتى باشد، چقدر این بابابزرگ خوب است، چقدر این بابا خوب است، چه خوش اخلاق شده امروز. اما امان از این وقتى که بیاید در خانه روضه بخواند.

یک بنده خدایى نقل مى‏کرد، مى‏گفت که ما را یک جا صدا کردند و گفتند شما از فلان پست و فلان شغل عزل شدید و دیگر تشریف نیاورید، (یک جا منبر مى‏رفت) مى‏گفت ما که برگشتیم منزل به روزگارى افتادیم که دختربچه به حال من داشت گریه مى‏کرد!! من گفتم اى خاک بر سرت کنند، آخه آدم هم این است، این است، یعنى واقعاً آدم در یک وضعیتى باید قرار بگیرد که وقتى بگویند آقا فلان جا دیگر نیا …، خب نیا که نیا به سم اسب حضرت ابوالفضل، خب نیا اصلًا برو یک جاى دیگر، آدم باید در این وضعیت قرار بگیرد؟ اسم تو را آدم مى‏گذارند؟ اصلًا تو آدم هستى؟ تو مرد هستى؟ مرد هستى؟ آن ریش‏هایت را بزن و چیزهاى دیگر بمال، آخر تو مردى؟ که آدم بیاید یک همچنین چیزى … اینها براى چیست؟ چون باور نیست، ما باور نداریم، مردم را داریم گول مى‏زنیم، خودمان داریم این حرفها را به‏

مردم مى‏گوییم ولى خودمان باور نداریم، خودمان شک داریم، با شک داریم با مردم صحبت مى‏کنیم، با شک داریم با مردم حرف مى‏زنیم، مطالبى را که خودمان شک داریم به صورت یقین داریم به مردم مى‏گوییم، چرا؟ خب نگوییم! اول خودمان به این مطلب برسیم بعد آنوقت بیاییم براى مردم بگوییم.

حالا آن روزى که بیایید که آدم یک ضرر بکند، حال ندارم، برو بابا ولمان کن، برو بابا، برو با آن بازى کن، برو پى کارت حالا فعلًا وقت ندارم، سرم درد مى‏کند و خانه را مى‏کند جهنم و برزخ و براى چى؟ یک میلیون ضرر کرده. خب کردى که کردى بابا این چه بساطى است؟ قرار بود این یک میلیون در جیب شما بیاید جایش عوض شده در جیب بغلى رفته، یک میلیون باور کنید از بین نرفته ها نه! نه! آن سر جایش است، جایش عوض شده یعنى در این جیب بغلى رفته، یک نیم متر این طرفتر، خیلى جاى دور نرفته که ماتم گرفتى، یک نیم متر این طرفتر است، خیلى دور نیست اگر یک وقت دور بود مى‏رفت هندوستان، مى‏رفت امریکا و استرالیا … ولى نه! نیم متر این طرفتر در جیب این یکى است، خودت هم دارى مى‏بینى در جیب آن است، خب این دیگر ناراحتى ندارد، ممکن است دوباره نیم متر جایش عوض شود بیاید اینجا و یک روزى همین قضیه انجام بشود.

چند روز پیش بود من داشتم با بعضى از دوستان صحبت مى‏کردم، گفتم: که من جداً مى‏گویم در این قضیه مانده‏ام، این مسابقاتى که هست این مسابقات فوتبال، این مسابقات نمى‏دانم ورزش دنیا، خب در آن حدى که جنبه ورزش دارد بسیار خب، فقط در آن حد قابل قبول است، اما این دیگر بساطى است که در این کشورهاست، این بزند و آن بزند این خودش را پاره پوره کند براى اینکه برنده شود، آن نمى‏دانم سکته بکند که چرا باخته، اینها خارج از شأن یک انسان است، خارج از شأن یک آدم است، خارج از شأن یک بشر است، خارج از شأن نوع‏دوستى است، وقتى انسان یک بازى مى‏کند یک مسابقه‏اى را انجام مى‏دهد خب نباید به این فکر کند، به همان اندازه که این از بردن از حریف خوشحال است طرف مقابل ناراحت است.

تازه بردنى که اصلًا هشتاد درصدش شانس است، شانس است دیگر، خودمان داریم مى‏بینیم شانس است، حالا خدا خواسته تو ببرى بسیار خب، این بردن به همان اندازه که تو راحت هستى و خوشحالى مى‏کنى و بوق! بوق! انگار چه شده، بابا یک توپى رفته در دروازه، انگار چه شده؟ انگار جبرائیل از آسمان آمده و کرات تسخیر شده‏اند و … به همان اندازه که تو خوشحالى هستى، فکر نمى‏کنى که الان در آن فلان کشور آن زنها، آن مردها، آن بچه‏ها آنها به همان اندازه ناراحت هستند؟ فکر این را نمى‏کنى؟ اگر انسان به این فکر بیفتد آنوقت خوشحال مى‏شود؟ شاید حالا یک مقدارى خوشحال بشود، اما نه این‏قدر که بزند خودش را پاره پوره کند که چى؟ که نمى‏دانم فرض کنید که حالا زده و برده‏

و اینها، اگر فکر این را ما بکنیم که همه بنده‏هاى خدا هستیم ما که در ایرانیم، آن که در عراق است، آن که در عربستان است، آن که در امریکا است، آن که در اروپاست، آن که در استرالیاست، آن که در افریقاست، همه بنده‏هاى خدا هستند، همه یک ارتباط با خدا دارند، توجه کنید چه دارم مى‏گویم! همه یک ارتباط دارند هیچ کس بر دیگرى ترجیح ندارد، هیچ کسى بر دیگرى فخر نباید بفروشد، هیچ کس بر دیگرى نباید مباهات کند و افتخار بکند، زدیم و پدرشان را درآوردیم و کمرشان را شکستم، کسى بر دیگرى نباید فخر بفروشد، آنوقت انسان چه حالى پیدا مى‏کند؟ آنوقت آیا حاضر است که فرض بکنید که یک کارى انجام بدهد که فلان کشور، فلان مردم، فلان سرزمین بچه‏ها، مردها، بزرگها، کوچک‏ها، جوانها اینها موجب ناراحتى‏شان شود؟ یا اینکه نه! خب بالاخره در یک حدى خوشحالى عیب ندارد، حالا یک قدرى، بالاخره زده و برده و فلان اما نه در این حد.

آقا یک وقتى من تهران بودم، ما که خب الحمدلله توفیق دیدن اینگونه مسائل را تا حالا نداشتیم و خیال نمى‏کنم از این به بعد هم توفیقش را پیدا بکنیم، على کل حال یک شب من درجایى مهمان بودم پارسال بود، پیارسال بود نمى‏دانم کجا بودم، یک هم‏چنین بازیهایى بود، یک هم‏چنین چیزى بود و خلاصه یکى زده بود به ایران، یعنى به همین ما زده بود و خوب هم زده بود! آقا این یارو که پشت میز نشسته و دارد قضایا را نقل مى‏کند، از تلویزیون بود چون قیافه‏اش را دیدم، یک آدمى بود نمى‏دانم با چه وزنى بود، فقط دیدم تا بازى تمام شد شروع کرد گریه کردن این دستمال کاغذى را برداشت گفت ببخشید بنده حالم مساعد نیست نمى‏توانم ادامه بدهم! یک خرده من نگاه به قیافه‏اش کردم بله! یک چیزى گفتیم حالا دیگر الان نمى‏شود گفت.

آخه اسم تو را مرد مى‏گذارند؟ واقعاً اسم تو را مرد مى‏گذارند؟ این قدر که الان مردانگى ماشاءالله ماشاءالله با صد و پنجاه کیلو وزن داریم از تو داریم مشاهده مى‏کنیم، اگر قضیه به عکس مى‏شد تو که خودت را پشت این میز جر میدادى، تو فکر این را نمى‏کنى که همین قضیه براى آن افرادى که مورد شکست قرار گرفتند … خب حالا ما اسم خودمان را مسلمان گذاشتیم، شیعه مى‏گذاریم، نمى‏دانم چه و اینها مى‏گذاریم، آنها که بیچاره‏ها نه مسلمان هستند نه آن افتخارى که ما به آنها مى‏کنیم که ما شیعه هستیم. نصرانى هستند، یهودى هستند نمى‏دانم بودائى هستند، چیزهاى دیگر هستند، این روش اسلام است؟ روش اسلام این است، زدیم پدرت را درآوردیم در فلان مسابقه مثلًا فوتبال و حسابتان را رسیدیم! این‏طورى باید برخورد کنیم؟ آیا روش اسلام این است؟ روش خدا و پیغمبر، ارتباطى که بین بنده و خدا داشته باشد آن ارتباط اقتضا مى‏کند انسان این طور باشد؟ یا اینکه بگوییم آقا یک مسابقه داریم مى‏دهیم همدیگر را بغل مى‏کنیم و مى‏بوسیم، اگر بیایند این کار را انجام بدهند بعد هم یک مسابقه‏

انجام مى‏شود، خیلى خب! آن گل مى‏زند این مى‏بازد بعد دوباره بگوییم و بخندیم تا اینکه باعث ارتباط بین ملت‏ها بشود، باعث التیام بین مسائلى که بینشان وجود دارد این قضایا انجام شود کدام یک از اینها اخلاق اسلامى است؟ کدامش؟

زدن و گفتن و فلان و آى دیدید فلان کردند. بابا اینى که الان تو دارى مى‏گویى فردا یکى دیگر مى‏زند حسابى مى‏مالدت به هم و همین‏طور هم شده، آیا درست است؟ خدا مى‏گوید چى؟ براى بندگان من دارى چرخ مى‏کنى حالا فردا شب بخور، همچین بخور که نتوانى بلند شوى، آن هم بنده من است، مگر بنده‏هاى من فقط منحصر به شما است؟ شماهاى مسلمان، شماهاى شیعه امیرالمومنین که هیچ بویى از على ندارید، هان؟ نه دیگران هم هستند، مسیحى‏هاى فلان کشور هم بنده‏هاى من هستند، یهودى‏هاى فلان کشورها هم بنده‏هاى من هستند، بودائى‏ها هم بنده‏هاى من هستند همه اینها بندگان من هستند، خب بیایید با همدیگر بازى بکنید، اشکال ندارد، مسئله‏اى نیست، اما نه دیگر بیایید این حرفها را بزنید، نه اینکه بیایید این برخوردها را بکنید، نه اینکه بیایید اینگونه رفتار نشان بدهید، این‏گونه رفتار ملتها را به هم نزدیک مى‏کند یا از هم دور مى‏کند؟ رفتار پیغمبر مردم را به هم نزدیک مى‏کرد، دور نمى‏کرد.

امیرالمومنین وارد مسجد مى‏شد و دید یک یهودى آمده بود، گفتند السلام علیک یا اخى الیهود، اى برادر یهودى خب این چه احساسى بود؟ نگفت بلند شو برو، برو تو یهودى هستى اصلًا نمى‏خواهم باهات حرف بزنم! برو از بیرون مسجد سوال دارى بپرس! این‏طورى نبود که! بیا بگیر بنشین حرف دارى بزن حرفت را بزن، حرفت را بزن مسئله‏ات را بپرس، مطلب دارى بپرس، توجه کردید؟ این رفتار رفتار است و چیزهاى دیگر، و چیزهاى دیگر.

قدیمى‏ها، پهلوان‏ها، آنهایى که [مرد] بودند آنها رفتارشان رفتار دیگرى بود، اخلاق دیگرى داشتند، رفتار دیگرى داشتند، آنها لوطى‏گرى داشتند مشتى‏گرى داشتند، وقتى مى‏دیدند حریف از یک نقطه ضعیف است از آن نقطه ضعیف وارد نمى‏شدند، اینها مرد بودند! اینجا قضایا زیاد است و خیلى مسائل هست، مثلا فلان پهلوان در فلان جا چه کار کرد، فلان پهلوان اصلًا خودش را زد زمین. این پوریاى ولى که مى‏گویند پوریاى ولى! خب از همینجاست دیگر عین قضیه آن طیبى که من آنشب نقل کردم، قضیه پوریاى ولى هم این است، مفصل است همه هم شاید بدانید که رفته بوده در یک جایى و یک جوانى بوده پسرى بوده و خلاصه این ناراحت بوده و مى‏خواسته ازدواج بکند و آنها گفته بودند که اگر پوریاى ولى زدى زمین ما این دختر را به‏تو مى‏دهیم، جریانش مفصل است و این متوجه مى‏شود فردا درجلوى همه خودش را مى‏زند زمین، البته یک جورى هم نمى‏زند که بفهمند که تعمدى بوده، بالاخره آنها همه فوت و فن را مى‏بینند تا اینکه این جوان برد، مى‏گوید تا من خوردم زمین یک دفعه‏

دیدم جلوى چشمم دیگر باز شد یک چیزهاى دیگر دارم مى‏بینم، خب خدا هم مى‏گذارد کف دست آدم، اینجا نفست را زمین زدى ما چشم دلت را باز کردیم، توجه مى‏کنید؟ این که مى‏گویم پوریاى ولى براى همین است ها و امثال ذلک هم زیاد بودند، زیاد بودند همین افراد.

آن زمان ما مى‏رفتیم پیش همان استاد خط، مرحوم میرخانى خدا بیامرزدش مرحوم سید حسین میرخانى، کلاس خط مى‏رفتیم او مى‏نشست براى ما از این چیزها مى‏گفت، یعنى هم به ما خط مى‏گفت و هم درس مى‏داد و هم از این قضایا و مسائل و چیزهایى که خودش دیده بود. چون خودش هم یک وقتى در این مسائل بود و چیزهایى تعریف مى‏کرد که دیگر امشب جاى گفتنش نیست.

اینها اهل اخلاق بودند، خودشان را به شکست وامى‏داشتند، ما چند نفر داریم در میان این جامعه که امروز که در رفتارشان، در ورزش، در ارتباطشان، آن روش بزرگان و این مرام و این موقعیت را بخواهند در این‏گونه مسائل انجام بدهند، چند نفر داریم؟ واقعاً چند نفر داریم و چند نفر از افرادى که در کنار هستند آنها به همان رفتار گذشتگان و همان موقعیت گذشتگان عمل مى‏کنند و مردم عمل آنها را مشاهده مى‏کنند؟ دیگر چه باید عرض کنم بله، چند نفر را سراغ داریم؟

اخلاق توحیدى، اخلاق اسلامى، اخلاق عرفانى، اخلاق اولیاء خدا، این اخلاق در همه زمینه‏ها جاذبه دارد، نه فقط در یک مورد به خصوص، پاى سفره و اینها، در همه زمینه‏ها در زمینه روابط اجتماعى، در زمینه همسایگى، در زمینه مسائل ورزشى حتى این گونه مطالب، در زمینه مسائل سیاسى و در سایر امور، امور اجتماعى و غیر اجتماعى، در هر جا نگاه کنید مى‏بینید برنامه دارند، یک جا مى‏گوید اصلًا باید شکست بخورى، شکست بخورى، یک جا نه! نباید شکست بخورى، باید بیایى جلو به حسب موارد و مواقف مختلف، توجه مى‏کنید؟

خب آنوقت این مى‏شود آن روشى که باید انسان آن را انجام دهد، آن روش خداپسندانه، لذا همیشه ما باید از خدا بخواهیم با فضلش با ما برخورد کند، آن مسئله عدالت را خدا پیش نکشد، مسئله عدالت را جلو نیاورد، روى این جهت یکى از مبانى سلوک این است که انسان به فضل خدا تکیه کند، در شبهاى گذشته صحبت در این بود اتفاقاً بعضى از دوستان هم سوال کردند، نامه دادند به بنده که شما که مى‏گویید که انسان به اعمالش نباید نگاه کند خب ما این همه عمل انجام دادیم، اتکاء کردیم به عمل‏مان، شما زدید زیر بار همه این مطالب و انسان باید به فضل خدا نگاه بکند و انسان باید یقین داشته باشد و باور داشته باشد و فلان و این حرفها.

ببینید وقتى که انسان یک مسئله‏اى را تشخیص مى‏دهد عملى را که مى‏گویند باید انجام بدهى و انجام دهد این معلوم مى‏شود که خدا برایش این مسئله را در اینجا تکلیف کرده، فقط باید به این نگاه‏

کند، صحبت من در این نیست که عمل انسان را به جلو نمى‏برد، نه! صحبت من این است تکیه بر عمل کردن غلط است، چون توفیق این عمل را هم خدا داده شما چرا این توفیق را به حساب خودت مى‏گذارى؟ من نمى‏گویم عمل نباید باشد باید عمل باشد، اما اگر بخواهى این عمل را به حساب خدا واریز کنى خدا مى‏آید اینجا جلویت را مى‏گیرد، مى‏گوید چه کسى به تو قدرت داد که بلند شوى نماز بخوانى؟ کى به تو قدرت داد بیدار بشوى تا توانستى به این توفیق برسى؟ اگر تو مى‏گرفتى و مى‏خوابیدى و من تو را بیدار نمى‏کردم خوب بود؟ مى‏توانستى یا نه؟! اگر من این بیمارى را برایت مى‏آوردم، اگر من یاس را بر تو مستولى مى‏کردم، اگر این توفیق را پیدا نمى‏کردى اگر فلان قضیه در زندگى‏ات اتفاق مى‏افتاد، اگر از این اگرها اگرها و اگرهایى که خلاصه ما داریم.

صحبت بنده در این است که انسان عملى که بزرگان گفتند انجام بدهد، باید انجام بدهد تا آنجایى که مى‏تواند و دستور است ولى نه اینکه این را به حساب بیاورد، خدایا این در مقابل این، این اگر این‏طور باشد آن هم مى‏گوید خیلى خب حسابرسى مى‏کنیم این به آن در این فکر درتو بود، این مسئله در تو بود، این خطور در تو بود، این مسائل در تو بود، این را ما کنار گذاشتیم پنج درصد را گرفتیم بقیه همه را مى‏گذاریم کنار. اما اگر گفتیم خدایا ما این اعمال را انجام مى‏دهیم چون تو گفتى و بعد هم توفیقش را تو دادى اگر هم مى‏خواستى مى‏توانستى این کار را نکنى، مى‏توانستیم ما بخوابیم، مى‏توانستیم این کار را انجام بدهیم، مى‏توانستیم ذهنمان آشفته باشد از مسائل و قضایایى که در دور و برمان مى‏گذرد و نتوانیم موفق نشویم، حالش را نداشته باشیم اینها را همه را مى‏توانستیم، تو توفیق دادى، اگر این‏طور است خدا مى‏گوید حالا از تو قبول کردم، حالا از تو پذیرفتم، به حساب خدا نباید واریز کنیم، ما این را انجام دادیم در قبالش آن …، اگر این‏طور باشد خب خدا هم مى‏گوید ما خوب حسابرسى هستیم، خوب حساب مى‏رسیم.

پس باید این را به عنوان یک اصل در نظر بگیریم. امشب دیگر فرصت نشد اصلا صحبت رفت در یک جاى دیگر و در یک بحث‏هاى دیگر، چیزهاى دیگرى مى‏خواستم بگویم و مورد نظرم بود حالا ان‏شاءالله براى فرصت دیگرى، آنچه که در سلوک … این را مى‏خواهم عرض بکنم ان‏شاءالله شب بعد راجع به این قضیه صحبت خواهیم کرد، اگر خدا بخواهد- اصل و اساس حرکت انسان اتکاء به فضل خداست نه اتکاء به عدل، اینجاست که بزرگان گفتند خودت را کنار بگذار و بیا، دع نفسک و تعال یعنى همین، سوال کردند از یک بزرگ که راه چیست و سیر کدام است و سلوک به چه گویند؟ پاسخ داد دع نفسک و تعال، خودت را بگذار و بیا، این یعنى چه؟ یعنى اتکا به فضل خدا این عبارت همین است، آن عبارت آن است و این عبارت امام سجاد علیه السلام است.

اتکاء به فضل خدا یعنى خودت را به حساب نیاور، کارى که من دارم مى‏کنم نگو، من این عمل را انجام دادم نگو، من این کار را کردم نگو، من این مسئله خیر را انجام دادم نگو، عمل خیر را انجام بده این را از یک ناحیه دیگرى بدان! و بعد نتیجه‏اش را خواهى دید در نفست خواهى دید که یک جور دیگر شدى، یک حال دیگر پیدا کردى، اما اگر آن عمل خیر را انجام بدهى بعد هم رویش حساب باز کنى مى‏بینى ها! نه! بد نبود، الحمدلله توفیق پیدا کردیم، الحمدلله توفیق پیدا کردیم که این عمل خیر را انجام بدهیم، یک خرده باد همچین یک خرده، دو کیلو اضافه مى‏شود، سه کیلو اضافه مى‏شود، البته وزن اضافه نمى‏شود همان باد اضافه مى‏شود.

این دع نفسک و تعال یعنى همین، اصل سلوک این است، یعنى از اول که شما حرکت مى‏کنید در راه خدا تا آن نقطه آخرى که مى‏خواهید برسید دع نفسک و تعال یعنى همین، خودت را بگذار و بعد بیا وارد خانه شو، خودت را بگذار بیرون بعد وارد چیز شو.

من! من با این علم، من با این شخصیت، من با این پرستیژ، من با این موقعیت دیدید ها؟ بعضى‏ها وقتى مى‏خواهند بروند یک جا تنهایى نمى‏توانند بروند، اصلًا انگار پایشان قدرت ندارد شش تا باید دورشان باشند، سه تا این‏طرف و سه تا آن‏طرف، یکى کیفش را دست بگیرد، آن یکى فلان تا برود، یک جا تنها نمى‏توانند بروند، حتماً باید یک جمعیتى یک چیزى بالاخره داشته باشند، بابا خودت مى‏خواهى تنها بیا، تنها نمى‏توانى حرف بزنى ها! نمى‏توانى نفس بکشى، خناق مى‏گیرى؟ حتماً باید شش تا این‏طرف و آن‏طرف هوا را داشته باشند، همچین فضا را باید داشته باشند، خدا مى‏گوید شش تایى پیش من نیایید، ما که شصت تایى داریم مى‏رویم، تنها بیا! تنها بیا پیش من! و چقدر واقعاً لذتبخش است انسان احساس کند با یکى دارد صحبت مى‏کند که حساب و کتاب براى خودش برنمى‏دارد.

من این هستم، من آن هستم من در این موقعیت هستم تا طرف این طورى بکند پنج دقیقه نشده آدم بلند مى‏شود: خب اجازه مى‏فرمایید؟ دیگر فرصت نیست! ولى وقتى ببیند نه یکى دارد با آدم حرف مى‏زند نه نگاه به مالش مى‏کند، نه نگاه به علمش مى‏کند، نه نگاه به شخصیت و پرستیژش مى‏کند نه نگاه به موقعیت اجتماعى و خانوادگى‏اش مى‏کند، خودش تنها دارد با آدم صحبت مى‏کند، خودش تنها.

دیگر وقت گذشت مى‏خواستم یک قضیه را بگویم، ان‏شاءالله در شب بعد یادآورى کنید که آنچه که مى‏خواستى بگویى چه بوده، دیگر ساعت دوازده و ربع است و کارى نکنیم که مورد مواخذه دوستان قرار بگیریم و خلاصه این مقدار توفیق هم سلب شود از ما، یک مقدارى رعایت بکنیم. نیم ساعت شد یا نه آقاى دکتر؟! (مزاح) خب نیم ساعت و چند ثانیه! آن ثانیه‏اش بیشتر از نیم ساعت شد! عرض کنم به یک زنى گفتند چند سالت است؟ حالا شصت سالش بود گفت هجده سال و چند ماه، گفت هجده سال‏

و چند ماه بیشتر نیست! حالا به من مى‏گویند شصت سال نه بابا! امیدواریم که خداوند ما را به این مسائل بیشتر آشنا کند، توفیق بدهد به برکت ماه رمضان، واقعاً این حال و هوایى که پیش آمده و حکایت از رحمت خدا مى‏کند، سرازیر شدن رحمت خدا و نزول رحمت خدا و باز شدن درب‏هاى سیر و حرکت به سوى خودش.

انسان این را احساس مى‏کند آقا اصلًا ماه رمضان یک همچنین مسئله‏اى اتفاق افتاده انگار فضا تغییر کرده، جو تغییر کرده، مسائل تغییر کرده خداوند این توفیق را مستدام بدارد و صرفاً منحصر به ماه مبارک نباشد، فهم ما را نسبت به مطالب باز کند و توفیق اهتداى به هدایت اولیاء خدا را نصیب همه ما بگرداند.

اللهم صلى على محمد و آل محمد

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن