جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۰
موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۰ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۴ رمضان ۱۴۳۰
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلى الله على سیّدنا و نبیّنا ابى القاسم محمد و على آلهالطیبین الطاهرین و لعنه الله على اعدائهم اجمعین
اذَا رَأیتُ مَولاىَ ذُنُوبِى فَزِعتُ، وَ اذَا رَأیتُ کَرَمَکَ طَمِعتُ.
اگر به گناهان خود نگاه کنم به فزع در خواهم آمد و اگر به کَرَم و بزرگوارى تو نگاه کنم به طمع خواهم افتاد.
معلوم مىشود که در این جا دو جنبه در انسان وجود دارد یکى جنبه یأس و دیگر جنبه امید و هر دو هم واقعیت دارد یکى از آنها خلاف نیست و اعتبار نیست و توهم و تخیل نیست چه طور این که در انسان صفات مختلف و غرائز مختلفى وجود دارد، غریزه غضب که جنبه دافعه انسان است و جنبه قهر و دفع او و غریزه حب و رأفت و محبت که جنبه جذب و طلب است و این هر دو در دو نقطه مخالف و دو نقطه متفاوت قرار دارند.
همین طور در انسان هم دو جنبه و دو صفت و بهتر است بگوییم دو غریزه [وجود دارد [که یکى صفت و غریزه یأس است، که یأس ناشى از فقدان مطلوب و متوَقَّع است آن چه را که انسان توقعش را دارد فاقد اوست، مىبیند که فاقد اوست و دسترسى به او براى انسان امکانش نیست. این غریزه غریزه یأس است که ناشى از فقدان است، کسى که واجد یک شىایى باشد یأس معنا ندارد کسى که عالم باشد یأس از تحصیل علم دیگر براى او معنا ندارد کسى که مُتموِّل باشد یأس از تحصیل مال و ثروت براى او معنا ندارد، واجد است.
پس ریشه و اصل در یأس عبارت است از فقدان، و او علت براى این است که براى انسان یأس و ناامیدى باشد، فقدانى که آن فقدان، لایوجد است حاصل نمىشود اگر انسان فاقد شىء باشد ولیکن بداند فردا آن شى را حاصل مىکند و مىتواند به دست بیاورد و قدرت آن را دارد به این یأس نمىگویند به این احساسِ خلاء و نقص مىگویند بدون استیلاء این صفت، صفت یأس و ناامیدى. انسان بداند به این مطلب مىرسد انسان بداند به این توقع خودش مىرسد انسان بداند به مطلوب مىرسد انسان بداند راه خدا را که شروع کرده است این راه به نهایت خواهد رسید خوب دیگر براى انسان یأس پیدا نمىشود خوب مشخص است نهایتش مشخص است و بواسطه حرکتى که مىکند این حرکت لاجرم او را به انتها خواهد رساند، [و یأس] براى او پیدا نمىشود.
و اگر انسان بداند که نه راه خدا را که شروع کرده نمىتواند به این راه ادامه بدهد، نمىتواند به
این راه استمرار ببخشد مىداند که موانعى بر سر راه او هست مىداند که صوارفى جلوى او را خواهند گرفت، بعضى از افراد هستند خوب خیلى افراد خوبى هستند فرد خوب فرد صالح مىآیند با آدم سلام و علیک و این حرفها بعد مىگویند که ما قبول داریم که این مسئله و این راه حق است ولى ما اهلش نیستیم خیلى صاف و رُک و روشن، مىگویند ما قبول داریم این درست است و این مسئله ولى ما اهلش نیستیم همین دورا دور خلاصه قبول داریم و مىدانیم که مطلب درست است حالا ما کارى نداریم به این که آیا اینها در نگرششان اشتباه مىکنند یا نه و آیا باید تصحیح کنند این نوع نگرش را یا این که به همین کیفیت بمانند و به قول خودشان حداقل آن نماز و روزه ظاهرى از آنها فوت نشود و دیگر همین کافى است.
خوب چرا؟ چون احساس مىکنند که یک موانعى هست حالا تصور مىکنند که یک مطالبى هست یک حوادثى براى انسان رخ خواهد داد یک جریاناتى براى انسان پیدا خواهد شد که بواسطه آن حوادث و آن موانع، آن قدرتى که باید رد کند و بگذرد و بِبُرَّد، آن قدرت را ندارند و در نتیجه خوب متوقف مىشوند.
عرض کردم که یکى از افراد از علما بود آمده بود در زمان سابق یعنى قبل از انقلاب آمده بود خدمت مرحوم آقا و از ایشان تقاضاى دستور و برنامه و مقدمات راه را مىخواست. من در آن اتاق کنار نشسته بودم در مجاورت و صداى آنها را مىشنیدم که صحبت مىکنند، آهسته هم صحبت نمىکردند در آن اتاق مجاور که من بودم، دیدم ایشان دارند به آن شخص مىگویند فرد مُعَمَّم و شیخى بود و اهل قم و ازحوزه بود الان فوت کرده و به رحمت خدا رفته است ایشان دارند به او مىگویند که:
برنامه و دستور سلوکى این راه فقط پرداختن به ذکر و ورد و مسائلى از این قبیل نیست اینها جزئى است از آن روش و مرامىکه یک سالک باید به او بپردازد مهم تطبیق برنامه زندگى است (خیلى جاى توجه است) مهم تطبیق برنامه زندگى است بر اساس دستورى که داده مىشود این است مسئله.
من دارم حالا مىگویم چند درصدش به ذکر و اینها است ولى دیگر حرف من است و ایشان نفرمودند و مسئله ذکر و ورد و پرداختن به نماز شب وبیدارى و
صَمت وجوع وسَهَر وعُزلت وذکرى به دوام | ناتمامان جهان را کند این پنج تمام | |
صمت خوب سکوت است یک برنامه زندگى است خوب شما فکر کنید که به یک شخص دستور صمت بدهند خوب دیگرهیچ کارى نمىتواند انجام بدهد دیگر نه مىتواند فعالیت کند نه مىتواند برود جایى نه بیاید مىگویند آقا فرض کن با فلان شخص نباید صحبت کنى در فلان قضیه اظهار نظر نباید بکنى پس هیچى دیگر تمام شد، در فلان جریان حق صحبت کردن ندارى پس الفاتحه، مىگوید پس مسئله باقى نماند در فلان قضیه شما ساکت باشید شما کنار باشید جوع گرسنگى خوب
حالا این گرسنگى را یک کارى مىشود کرد خیلى به مسائل اجتماعى ارتباطى ندارد. صمت و جوع و سهر، که سهر به معناى بیدارى شب است که به قول خواجه شیراز رضوان الله علیه که مىفرمایند:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ | از یمن دعاى شب و ورد سحرى بود | |
سهر خیلى عجیب است، سهر به معناى بیدارى (نه سحر با ح حُطّى با ه هوَّز) صمت و جوع و سهر و عزلت، عزلت اى داد بیداد عزلت یعنى کناره گیرى از اهل دنیا، کناره گیرى از هاى و هوى اهل ظاهر و سر و صداى اهل حوادث و جرائد و پدیده ها، عزلت از این ها، عزلت از ارتباط با افرادى که تمام همّ و غمّ آنها را فقط پرداختن به مسائل عادى و ظاهرى آن هم بر اساس توهمات و تخیلات، نه بر اساس حق و انطباق خود و روش خود با آن ممشاى حق، نه بر اساس توهمات و تخیلات، عزلت با این افراد خوب اینها چه شد؟ در آخر ذکرى به دوام یعنى دائما در حال ذکر انسان باشد و این [لفظ] به دوام گرچه بعضىها فرمودند که ذکر این ذکر به دوام هست یعنى ذکر باید دائم باشد و سالک باید دائما در حال ذکر باشد و در حال توجه باشد تا این که بتواند ادامه مسیر بدهد ولى من تصور مىکنم که این دوام صفت براى همه [این موارد] است یعنى صمت باید صمت دائم باشد الا در وقت خاص و تکلیف، جوع باید جوع دائم باشد الا در وقتى که انسان مکلف به افطار است سهر و بیدارى باید دائم باشد، همیشه انسان باید بیدارى شب را داشته باشد عزلت همیشه باید دائم باشد مگر در وقتى که تکلیف در ارتباط با جامعه براى انسان پیش بیاید آن وقت مسئله جدا است و در آن وقت تکلیف به ارتباط مشخص است محدود است، وقتى مىگویند ارتباط برقرار کن وقتش را هم تعیین مىکنند افرادش را هم تعیین مىکنند میزان را هم تعیین مىکنند کیفیت ارتباط را هم تعیین مىکنند همین طورى شُلمَه کارى نیست آشِ شله قلمکار که همین طورى با افراد و اینها با هر کسى انسان ارتباط داشته باشد ارتباط با چه کسى و چه فردى و در چه حدى، در چه حدى باید انسان ارتباط داشته باشد که آن ارتباط نیاید و کم کم، کم کم بر آن جنبه استیلاء و استقامت نفس غلبه کند و نفس را در تحت حکومت و سلطه خودش دربیاورد، در آن هنگام دیگر ارتباط مانع طریق است و سدّ راه خواهد بود.
اولیاءخدا وقتى که به شاگردانشان دستور براى ارتباط با مردم را مىدهند حدش را هم تعیین مىکنند، دو ساعت از شبانه روزت را به اشتغال با کارهاى مردم بپرداز، دو ساعت بشود دو ساعت و پنج ثانیه غلط است سر دوساعت تمام و خداحافظ، اگر روز اول شد دو ساعت و پنج دقیقه فردا پنج دقیقه مىشود دو ساعت و ده دقیقه، آقا فلان کس هم پشت در است و از صبح تا حالا آمده و منتظر است، رفقا مىآیند پیش ما و مىگوید آقا فقط پنج دقیقه، فقط یک عرضى داریم، فقط پنج دقیقه، و یک ساعت و نیم مىنشینند و آن پنج دقیقه را ضرب در چندش مىکنند؟ یک ساعت و نیم مىشود نود دقیقه، ضرب در چهارده درست است یا نه؟ نه خیر ضرب در هجده، تازه ما کم گفتیم حسابمان خراب است، ضرب در
هجده مىکنند بعد مىگویند آقا فقط پنج دقیقه لطف بفرمایید، مىگوئیم لطف فرمودیم تشریف بیاورید، خوب کسى که مىگوید پنج دقیقه نگاه به ساعت هم بکند سر پنج دقیقه بلند بشود برود، بدون این که من بگویم برود، اگر پنج دقیقه بشود شش دقیقه انسان مسئول است، چرا؟ چون من به حساب پنج دقیقه آمدم خدمت شما نه به حساب نیم ساعت! التفات فرمودید؟ وقتى کسى کارش ده دقیقه است بگوید آقا من ده دقیقه مگر این که انسان بگوید بیشتر بماند اشکالى ندارد ولى وقتى ده دقیقه است بگوید آقا ده دقیقه شد خداحافظ درست شد؟
اگر کسى این جور عمل بکند مىرود جلو! من شوخى ندارم ها! اینها چیزهایى است که به ما فرموده اند قضیه چیست! وقتى که انسان نَفسش را بر یک میزانى موظف کند آن موقع حرکت مىکند والا اگر نه همین طور شُله مَلَم کارى بیا و خوب حالا که آقا بیکار است و ما هم که کارى نداریم باید برویم آن جا حالا یک چند دقیقه عرض مختصرى داشتیم …
یک دفعه ما رفتیم یک جایى یک بنده خدائى از رفقا و دوستان بود گفت آقا من پنج دقیقه مىخواهم [مطلبى] عرض کنم، گفتم همین الان، گفتم من مىروم پنج دقیقه مىایستم، سوار ماشین آقاى دکتر، در را باز کردم پنج دقیقه با آقا صحبت کرد و تمام شد و مسئله حل شد و تمام شد و رفت، درست شد.
عَلَیکُم بِنَظمِ امُورِکُم باید انسان به آن امر مطلبى که دارد باید به او موظف کند خود را نفس را باید بر آن جنبه اى که به او داده شده دستورى که به او داده شده باید طبق همان باید انسان او را بار بیاورد اگر این طور بود حرکت مىکند مىبُرد مىرود جلو اگر این طور نبود همیشه مىماند، در یک سطح مىماند و در یک سطح مىایستد درست ارتباط را هم خودشان را تعیین مىکنند که آقا تا کجا و تا چه حد، بعد اگر آمدند گفتند که آقا فلان کس آن جا ایستاده یک ساعت ایستاده حالا این هم کار دارد باید هم برود بلیط هم گرفته که عصر به شهرش برگردد اگر شما به او وقت ندهید دیگر امروز …. خوب برگردد که برگردد، برود دفعه دیگر بیاید برود دفعه دیگر بیاید من وظیفه ام این است که دو ساعت فقط باشم نه دو ساعت و پنج دقیقه و نه دو ساعت و ده دقیقه درست.
یک دفعه ما رفته بودیم به اتفاق دو سه تا از رفقا به غار حراء انشاءالله خدا قسمت همه بکند و آن جا رفقا بروند و ببینند که چه خبر بوده از همان جا بوده که تمام عوالم ملک و ملکوت عوض شد و تغییرات پیدا کرد و تقدیر از همان جا در همه عوالم سارى و جارى شد از همان از همان دو تا تخته سنگ از همان دو تا تخته سنگ و یک غارى که یک نفر هم در کنارش مىتواند بایستد و جلوترش جا نیست فقط جا براى نشستن است، مردم هم ایستاده بودند، یک خانمىرفته بود و آن جا و ایستاده بود و هى نماز
مىخواند هى نماز مىخواند حالا مردم همه منتظرند انگار نه انگار حالا شوهرش هم کنار ایستاده انگار نه انگار که من شوهرش هستم، من گفتم آقا این خانم کى است بالاخره این محرمش این مردى، کسى .. هیچ یارو اصلا حرف نمىزد دیدیم نه فایده ندارد گفتم خانم بیایید بیرون این نماز درست نیست دو رکعت بخوان بیا بیرون بگذار بقیه هم [به نماز] برسند دیدم نه هى مىخواند من رفتم جلویش ایستادم و گفتم حالا اگر مىخواهى سجده کنى به من سجده کن و مىخواهى رکوع کنى به من رکوع کن یک دفعه این آقا گفت بگذار نماز را بخواند، إِ إ تو این جا چه کار مىکردى یک مرتبه همین طورى … معلوم شد آقا شوهرش است گفتم دستت درد نکنه، گفت آخه به او سفارش کردند (مال کرمان بود با این کرماینها) گفتم بابا وقتى که سفارش کردند از شب او را مىآوردى تا صبح و سحر یک دور تسبیح براى همه نماز مىخواند نه این که این جا این همه مردم ایستادند اینجا سفارش کردند نماز مىخواند ما رفتیم جلویش ایستادیم، زنه رفت بیرون دیگر دید باید به من سجده کند و فایده ندارد.
خلاصه این جور اگر انسان بخواهد انجام بدهد این کار از دستش مىرود کار از دستش در مىآید و فایدهاى ندارد اگر انسان گفت نه من وظیفه ام این است که این قدر انجام بدهم من وظیفه ام این است که تا الان انجام بدهم، بقیه کارها ماند که ماند به من چه ارتباط دارد من باید به وظیفه خودم عمل کنم اگر به وظیفه خودم عمل کردم آن گاه است که عمل من مُمضى است و الا به آن مقدار زائد مُمضى نیست و عملى که ممضى نیست آن عمل نور ندارد و وقتى نور نداشت مقرِّب نیست و وقتى مقرِّب نبود این نیست که فقط ساکت باشد و کارى انجام ندهد آن ده دقیقه مىآید آن دو ساعت را خراب مىکند و آثار آن دو ساعتى که طبق دستور بوده همین ده دقیقه مىآید از بین مىبرد و بعد خود آن ده دقیقه قدرت پیدا مىکند و قوت پیدا مىکند و بالندگى پیدا مىکند و رشد مىکند و مىآید وجود انسان را فرا مىگیرد دیگر تمام افعال انسان مىشود افعال ده دقیقهاى دیگر افعال آن دو ساعته دیگر نخواهد بود نمازش دیگر مىشود نماز ده دقیقه مثل تاریخ برگشته چه مىگویند؟ تاریخ مصرف گذشته نمازش مىشود نماز تاریخ گذشته، روزه اش مىشود او، صحبتش مىشود او، ارتباطش مىشود او، و همه تصرفات او در جامعه و در افراد مىشود همه تصرفاتى که خارج است از آن تصرف مورد امضاى مولا و مورد رضاى مولا تمام وجودش را این تصرفات و این افعال فرا مىگیرد چرا چون آمد از خودش به آن دو ساعت اضافه کرد و این اضافه دودمان او را برباد داد.
لذا اگر تا دو ساعت بنشیند این تا دو ساعتش نور دارد صفا دارد بهجت دارد انبساط دارد خستگى ندارد در انسان در خودش احساس کسالت نمىکند احساس ملالت نمىکند ولى همین که از این دو ساعت گذشت آن ده دقیقه با این که ده دقیقه است ولى انگار چَکش به سرش زدند با این که فقط ده
دقیقه بوده چرا چون آمد خراب کرد نه تنها خودش این ده دقیقه، در مسیر خلاف بود دو ساعتى را که در مسیر صلاح بود آن دو ساعت هم خراب شد، شد دو ساعت و ده دقیقه در مسیر خلاف خیلى مطلب دقیق مىشود ها! خیلى مسئله دقیق مىشود! که چطور انسان باید مطابق با دستور عمل کند عزلت هم چى باید حساب داشته باشد مىگویند این جا حرف بزن آدم باید حرف بزند نباید کوتاه بیاید نباید بترسد نباید خشکه مقدسى در بیاورد نباید کناره گیرى صوفیانه باطله، نه آن صوفیانه بر حق و بر مسیر، نه، آن صوفیانه اى که بر بطلان است و راه و مسیرش بر خلاف آن طور در پیش بگیرد باید بیاید و صحبت کند و هدایت کند و مردم را نسبت به تکلیف آشنا کند در عرفان کناره گیرى معنا ندارد کناره گیرى یعنى خالى کردن شانه از تکلیف، خالى کردن شانه از مسئولیت، خالى کردن شانه از آن چه که خدا بر انسان مقدر کرده تو که الان دارى از مسائل اجتماعى کناره مىگیرى براى چه این کار را مىکنى چون احساس مىکنى تکلیفت این است به کارهاى مردم نباید رسیدگى بشود کارها را دیگران بروند انجام بدهند ارتباطى به ما ندارد، امور دنیا را به اهل دنیا بگذار و امثال ذلک در حالى که همان کسى که تو را دعوت به کناره گیرى از انام کرده است همان کس تو را دعوت به راهنمایى و ارشاد ایتام آل محمد که به واسطه عدم دسترسى به مبانى و مطالب سردرگم شده اند، همان کس تکلیف کرده پس این مطالب کى باید به گوش این مردم برساند مردم از هوا و آسمان باید این حرفها را به دست بیاورند، خوب این خبرها نیست از زمین را باید بکنند تا این مطالب به گوششان برسد خوب این هم به دست نمىآید چیه پس قضیه؟ مسائلى هم که در اختیار افراد قرار داده مىشود که اینها همه مسائل گزینشى است و انتخاب شده است پس چه کسى باید آن مطالب اهل بیت را که خالص خالد و فازج و بدون غل و غش و بدون انتساب به یمین و یسار است، بدست افرادى که اظهار تمایل براى عمل مىکنند اظهار تمایل براى اقدام مىکنند اظهار تمایل براى حرف گوش کردن مىکنند پس چه کسى باید برساند؟ چه کسى باید این حرفها را بِبَرد برساند؟ چه کسى باید این مسائل را به گوش افراد و مردم برساند؟
اگر قرار بود که پدر ما ایشان این روش عزلت را به این کیفیت و به این نحو در پیش مىگرفتند پس الان این مطالب چطور پخش شده بود؟ چطور این مطالب در اختیار افراد قرار مىگرفت؟ خوب بیان ایشان که تعطیل بشود بنانشان که از کار بیافتد پس به چه وسیله باید این مسائل و آن چه را که یک ولى الهى حق تشخیص مىدهد و واقع تشخیص مىدهد به چه وسیله باید این به دست مردم برسد؟ مىگوییم ما کنار خوب شما کنار شما هم کنار شما هم کنار شما هم کنار خوب هیچى پس مردم مىگویند ما چه کار کنیم؟ ما چه کار کنیم مسئله این که یکى این جور مىگوید یکى آن جور مىگوید پس آن مطلبى که مربوط به خود اهل بیت است و باید ناقل این مطلب فرد متصلى باشد آخر مطالبى
که ما از این و آن مىشنویم آخر کسى که امروز یک حرفى مىزند هفته بعدش یک حرف دیگرى مىزند خوب به این که دیگر اعتماد نمىشود کرد کسى که امروز یک مسئله مىآید مىگوید فردا مىآید ۱۸۰ درجه خلافش را مىآید مىگوید به این که انسان دیگر نمىتواند باور کند پس به که باید باور کند به آن کسى که از اول تا آخر یک حرف مىزند در رخاء و سهل یک حرف مىزند در شدائد هم همان حرف را مىزند در گشایش یک حرف را مىزند در سختى هم همان حرف را مىزند در حالت آرامش یک حرف مىزند در حالت مسائل و جریانات و قضایاى اجتماعى و مسائلى که خوب مطالب سخت و مشکل و داراى راههاى شبهه آمیز هم، همان مطلب را مىگوید هیچ حرفش فرق نمىکند تفاوت نمىکند بوقَلْمُون، بوقَلَمُون غلط است بوقلْمون صفت نیست که در هر موقعیتى به لحن همان موقع ابراز کند، ببینید مسئله دارد به این طرف مىچربد شروع کند حرفهایش کم کم به این سمت ا ا این آقا که دیروز داشت این حرف را مىزد حالا چطور یکدفعه قضایا از این طرف شده بعد یکدفعه یک جریانى پیش مىآید آن طرف غلبه مىکند مىبیند ا دارد آن حرف را مىزند عجب بابا بالاخره تو چه مىگویى حرف حسابت چى است ما بفهمیم این ورى یا آن ورى حرفت چى است؟ مىگوید من از اصحاب بادم حزبم این است حزب حزبهاى مختلف داریم اصحاب الیمن داریم اصحاب الشمال داریم اصحاب الباد هم یکى از مسائل است اصحاب الباد و الهوا! باد از هر طرف مىآید … این را امیرالمؤمنین علیهالسّلام مىگوید نه من، امیرالمؤمنین علیهالسّلام مىفرماید که: هَمَجٌ رَعَاعٌ اتبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ[۱] اصحاب دنیا نه فقط اصحاب دنیا آنهایى که افراد عادى هستند، نه، افراد، معمّمین، علما، و فضلا، اینها همه دنیا، همه دنیا، همه اینها اصحاب دنیا و منتظرند ببیند که چه جریانى است که در آن جریان این بزرگوران مىتوانند به عافیت بگذرانند نه این که تکلیف چیست عافیت گذراندن مىشود محور براى انتخاب کلمات و براى تصرفات، عافیت، ولى خواجه چه مىفرماید خواجه چه مىفرماید حضرت خواجه شیراز قدس الله سره ایشان مىفرماید؟ او از اول آب پاکى را ریخت روى دست خودش و روى دست هر که گفت جزو حزب ما است خواجه هم حزب دارد تشکیلات دارد بیا برو دارد، خوشا به حال آن کسانى که داخل در حزب خواجه باشند خواجه حافظ شیرازى مىفرماید:
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سِیر | عافیت را با نظر بازى خلاف افتاده بود | |
به به واقعا مطلب را تمام کرده، میگه یعنى مىفرماید (میگه نگوئیم، بگوئیم مىفرماید) مرحوم آقا من یک بار گفتم که مرحوم حافظ میگه … گفتند میگه یعنى چه؟ بگو مىفرماید، گفتیم چشم، دیگر از
آن دفعه مىگوییم مرحوم خواجه مىفرماید که سالک وقتى از خود بیرون مىآید و خود را به خدا مىسپارد دیگر عافیت یعنى چه؟ ملاحظه یعنى چه؟ نه سیخ بسوزد نه کباب یعنى چه؟ جورى حرکت بکنم که ضررى نرسد یعنى چه؟ بله خارج از تکلیف حرکت کردن غلط است و انسان چوب هم مىخورد و نباید هم انجام بدهد ولى کسى که مرامش را جورى قرار بدهد که در ارتباطاتش ملاک براى حرکتش عافیت طلبى باشد اصلا ما چنین چیزى نداریم اصلا یک چنین چیزى در مکتب مرحوم آقا نبوده، اصلا چنین مسئله اى نبوده اصلا یک چنین مطلبى نبوده خیلىها هستند اشتباه فکر مىکردند که مسیر و مکتب مرحوم آقا بر سکوت و عافیت طلبى بوده نخیر، تکلیف در هر زمانى یک قسم ممکن است باشد در یک زمان انسان باید این طور صحبت کند در زمان دیگر یک جور دیگر و در زمان دیگر باید مطلب را بگوید ولو به کناره و اشاره نباید ساکت بنشیند نباید احساس بشود که مسائل را کسى نمىفهمد نباید احساس بشود که هر کارى انجام مىشود کسى از آن سر در نمىآورد نباید احساس بشود که خلاف را کسى درک نمىکند نخیر خلاف را همه درک مىکنند حرام را همه درک مىکنند عمل بر خلاف اسلام را همه درک مىکنند و عمل بر خلاف رضاى خدا را همه درک مىکنند همه مىفهمند و خوب هم مىفهمند منتهى براى افرادى که نور باطن دارند و چشمشان روشن است حقایق بدون مسائل روشن است ولى براى آن افراد که احتیاج به مسائل دیگر دارند بالاخره مطالب را خواهند فهمید بالاخره زمستان تمام خواهد شد و رو سیاهى به ذغال خواهد ماند.
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظربازى، نظر بازى یعنى به زیارت دلدار رفتن، زیارت دلدار رفتن و جمال یار را دیدن و در تحت تکلیف و تربیت استاد قرار گرفتن این معنا معناى نظربازى در شعر حافظ شیراز است نظرباز به کسى مىگویند که به دنبال اطاعت از تکلیف دائما تحت توجه نفحات و الطاف از عالم قدس و عالم ملکوت است به واسطه تربیت نفس و به واسطه تزکیه نفس انسان در تحت این نفحات قرار مىگیرد خوب تکلیف که همه اش بر سر سفره برنج زعفرانى نیست تکلیف در همه جا هست و در هر جا یک اقتضایى مىکند، در یک جا تکلیف تکلیفى است که انسان باید عمل کند نسبت به مسائل خانوادگى باید اعمال کند نسبت به مسائل خویشاوندى باید اعمال کند از انسان دلخور مىشوند، از انسان متأثر مىشوند، بشوند چه اشکال دارد اگر قرار بر این است که انسان به دنبال حق برود، خُب باید برود از انسان دلخور مىشوند خُب بشوند ناراحت مىشوند بشوند شریک از انسان ناراحت مىشود اگر شما این کار را انجام بدهى معامله، معامله خلاف خواهد بود شریک مىگوید اگر بخواهى این کار را بکنى من مىروم مىگوید برو من معامله خلاف نمىتوانم بکنم معامله خلاف شرع نمىتوانم انجام بدهم شرکت به هم مىخورد بخورد، نباید انسان به
دنبال این باشد که براى این که شریک را نگه دارد حالا چشمش را ببندد که خوب مسئولیتش با او است نه با من، نخیر باید شرکت را به هم بزند گرچه ضرر بکند خوب بکند انسان که نیامده که کسب و کار بکند که همه اش نفع ببرد ربح ببرد خوب انسان باید کسب و کار انجام بدهد ولو ضرر بکند خوب بکند ضرر بکند هیچ کس نگفته که در کسب و کار و در معاملات انسان باید نفع را مد نظر قرار بگیرد و غیر از او نه، خداوند فرموده براى کسب روزى انسان باید کار انجام بدهد باید تنبلى نکند انسان به دنبال کسب معیشت برود و در راه خدا الکَادُّ عَلى عِیَالِهِ کَالمُجَاهِدِ فِى سَبِیلِ اللهِ[۲] رفت و بنابراین در این یک قضیه ورشکست شد در یک مسئله ضرر کرد در یک جا دید قول داده و معامله معامله قطعى است یک مرتبه یک قانون آمد از این قانون هایى که روزى ده تا مىآید صبح یک قانون ظهر یک قانون شب یک قانون نیمه شب هم داره مىآید از اینها یک دفعه فلان جنسى که قیمتش این قدر است قیمتش آمد پایین قول داده جنس را بفروشد الان اگر بخواهد برود یک سوم آن را هم نمىتواند بخرد باید تمام جنس را دربست به مشترى تحویل بدهد، باید بدهد خودش مىداند مشترى که آیا برگرداند و یا برنگرداند، بگوید من به تو فروختم که البته در آن جایى که خیار نباشد یعنى القاءِ اسقاطِ کافه خیارات شده باشد حتى خیار غبن گرچه بعضىها در خیار غبن قائل به اسقاط او نیستندحتى اگر اسقاط هم بشود قائل به ثبوت خیار غبن نیستند ولیکن در غیار غبن هم مسئله همین طور است و فرقى نمى کند. در صورتى که اسقاطِ کافه خیارات شده باشد مىگوید بفرمایید آقا این مال شماست اما بنده ضرر کردم به این دلیل، بخواهم بروم یک سوم این را هم نمىدهند خودت مىدانى مىخواهى ببرى، بِبَر، بفرما.
اگر این را انجام بدهد به اندازه بیست سال نماز شب خواندن جلو مىرود، جلو مىرود، این نیست که فقط سیر و سلوک همین …. نه آقا جان سیر و سلوک به قول مرحوم آقاى انصارى عمل کردن به همین احکام خمسه است واجب حرام مستحب کراهت و مباحات این مىشد سیر و سلوک این کل سیر و سلوک است همین مقدار حالا اگر انسان مقید نباشد چه کار مىکند؟ مثل ابناء دنیا ببخشید ضرر کردیم و نمىدهیم ببخشید حالا نیامد حالا چه کار بکنیم و فلان و از این حرفها طرف هم مىگوید آقا جنس را به من فروختى آن موقعى که تو این جنس را فروختى ضرر کردى گفت نه بعد از دو ساعت دیگه یک قانونى آمده اینجا که دیگر قانون ندارد قانون آمد و فرض کن که تو ضرر کردى خوب به من چه. آن موقع که این جنس خرید و فروش شد اسقاط کافه خیارات هم انجام شد من مالک این معوض شدم به اصطلاح و تو هم مالک این عوض شدى پول را بگیر بفرمایید، مىگوید من قبول ندارم و
نمىدهم و نمىشود درست شد.
دو نفر آمده بودند در این جا البته یکى ایشان از رفقا بود و منزلى گرفته بودند منزل آن شخص هم مقلِد یکى از این افراد بود نمىدانم حالا یادم نیست چه کسى گفته بود که فلانى را من قبول دارم، آمده بودند در این جا من دیدم حق با همین شخصى است که از دوستان است بعدا قضیه اى پیش آمده بود درست یادم نیست همان شخصى که مىگفت هر چى فلانى حکم کند و هر حرفى بزند مورد قبول است، گفت اصلا این مسئله نمىشود خوب چطور من جواب بدهم و به این بگویم و از این عربهاى عراقى بود که شروع کرد به بالا و پایین کردن و … گفتم شلوغ بازى در نیاور اگر مىخواهى بروى برو اگر نمىخواهى بدهى پاشو برو، مردم مىگویند و .. حکم شرعى این است دو دوتا چهار تا این است باید بدهى اگر ندهى خدا پدرت را هم در مىآورد، بفرمائید بیرون، بنده هم خیلى حوصله ندارم، دیدم دارند حرف میزنند رفتم بالا گفتم تو سر هم مىخواهید بزنید بزنید ما حرفمان را زدیم و بقیه مجلس را به شما سپردیم جا زیاد است و عرض کنم که مقدماتش هم در حیاط است خلاصه آن جا چیزهایى پیدا مىشود که به درد بعد از قضاوت بخورد به درد بعد از دعوا مىخواهد بخورد ما رفتیم بالا.
خوب چیه؟ این روش، روش مردم است در سلوک چه مىگویند؟ در سلوک مىگویند وقتى که قول دادى باید به قولت عمل کنى این معناى سلوک است، باید انجام بدهى خوب تمام شد و رفت دیگر چیز ندارد انسان بخواهد بالا بکند یا پایین بکند این طرف یا آن طرف بالاخره براى انسان جریاناتى پیش مىآید، در زندگى جریاناتى پیش مىآید که بر آن اساس خداوند انسان را محک مىزند و امتحان مىکند و براى همه هم هست حالا فقط مسئله مسئله معاملات و اینها نیست مسائل ارتباطات دیگر مطالب دیگر مسائلى که مربوط به ملاحظات و ارتباط اجتماعى و ملاحظات جمعى است در آن جا انسان خلاصه امتحان پس مىدهد و این قضیه به این شکل نمىماند، امتحان پس مىدهد و براى همه این امتحان برقرار است.
على کل حال این مسئله و این مطلب مطلبى است که خوب سلوک انسان در این محدوده شکل مىگیرد من دیدم مرحوم آقا رو کردند به آن شخص و گفتند که در سلوک شما خیال نکنید فقط مسئله مسئله ذکر است مسئله روزه گرفتن و اینها در این مسائل شما تا چه حد مىتوانید نفس خود را در معرض تسلیم بیاورید؟ در همین مسائلى که خوب از مسائل اجتماعى است ایشان گفت که در فلان قضیه شما مرا مختار قرار بدهید در یک به اصطلاح مسئله، غیر از آن قضیه هر چه شما امر بفرمایید، ایشان فرمودند اتفاقا من همین منظورم بود من منظورم همین نقطه ایست که شما روى آن دست گذاشتید و مىخواهید چیز کنید شما در این قضیه باید صد در صد به آن چه مىگویم عمل کنید آن
شخص گفت آقا این قضیه براى من مشکل است خوب مشکل است خداحافظ شما و رفت و تمام شد و دیگر ارتباط هم نبود. درست شد پس این چه شد؟ پس این قضیه چه شد؟
آن کسى که الان ولى خدا است او مىداند بهتر از شما یا این که شما بهتر از او مىدانید کدام یک بهتر تشخیص مسائل و مطالب را مىدهند خلاصه مسئله خیلى دقیق است مسئله خیلى دقیق است.
این جهتى که در انسان هست که عرض شد که جهت ناامیدى در انسان این یک حقیقتى است که در انسان وجود دارد در قبالش یک امید است، امید به آن
مسائلى که انسان مىتواند به آن مسائل برسد امید به توقعاتى که آن توقعات نیست موجود بالفعل نیست ولى انسان مىتواند به آنها برسد این دو جنبه در انسان وجود دارد امام علیهالسّلام مىفرمایند که این دو جنبه در من هست یکى جنبه یأس و ناامیدى است من واقعا داراى یأس و ناامیدى هستم واقعا داراى این مسأله هستم والله العظیم من قسم مىخورم که امام سجاد علیهالسّلام که وقتى این عبارت را عرض مىکرد به پروردگار فاذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رأیت کرمک طمعت این دو جنبه یأس و جنبه طمع و امید و الله در امام سجاد علیهالسّلام وجود داشت وجود داشت وجود داشت خوب گفتیم که رفقا راجع به این مسئله فکر کنند که چطور مىشود انسان یک شخصى مثل امام علیهالسّلام که به مرتبه عصمت مطلقه و طهارت مطلقه رسیده دو جنبه متضاد و متقابل ۱۸۰ درجه نه منفرجه تازه در او وجود داشته باشد یکى جنبه یأس تمام که آن یأس تمام باعث فزع بشود فزع یعنى یک التهاب و رعشه و نگرانى و هراسى که انسان را به تقلب احوال وا دارد این جنبه یعنى البته انعکاس خارجى آن به این نحو است که البته جنبه فزع این یک عمل خارجى است که این مىتواند علل مختلفه داشته باشد یا ترسى که براى انسان یک مرتبه حاصل مىشود شما فرض کنید که در خیابان حرکت مىکنید یک دفعه از کوچه یک حیوان درنده فرض کنید که گرگى مىآید این چه حالى پیش مىآید این حالت فزع است یعنى حالتى که شما در آن حالت دیگر امید به رهایى و خلاص ندارید وقتى که انسان امید داشته باشد فزع پیدا نمىشود فرض کنید که در خیابان در زمستان است گاهى اتفاق افتاده از این حیوانات گرگ و وحشى مىآیند در اطراف شهر و اینها مىآیند فرض کنید که در ماشین هستید مىبیند که حیوانى مىرود حالت تغییرى برایتان پیدا مىشود ولى این طور فزع پیدا نمىکنید چرا چون مىبینید که در ماشین هستید ماشین ایمن است و درهایش
بسته است و دارد حرکت مىکند و حتى شما با این وسیله اى که دارید بر او غلبه مىکنید مىگویید مىتوانم بروم او را از بین ببرم یعنى زیر بگیرم این حالت براى شما پیدا نمى شود فزع در حالتى است که شما تنها هستید و وسیله دفاعى هم ندارید یک مرتبه دارید پیاده روى مىکنید و در حال سماء و فضا فکر مىکنید یک مرتبه از پشت
یک سنگ یک حیوان یا یک گرگ درنده اى آمد بیرون و مقابل شما ایستاد و هل من مبارز طلبید آن وقت چه مىکنید آن جاست که حالت فزع پیدا مىشود در وقتى که امید انسان به خلاصى و رهایى آن امید نامید است ولى اگر در همان موقع تفنگ داشته باشید وسیله دفاعى داشته باشید فزع پیدا نمىشود ترس و خوف پیدا مىشود ولى فزع که از دست بدهید کنترل خودتان را و قوام خودتان را از دست بدهید پیدا نمى شود این جا فزع است.
امام علیهالسّلام مىفرماید من وقتى نگاه به گناهان خودم مىکنم آن چنان خودم را خالى مىبینیم و آن چنان خودم را بعید از رحمت خدا مىبینم که به هیچ وجه حتى احتمال این که بتوانم با این گناهانى که الان بالفعل در من وجود دارد، امید این که بتوانم با این گناهان و با این دورى از خدا مقابله بکنم را هم ندارم، امید ندارم. وجود مرا ذنوب اشغال کرده نفس مرا خطایا و ضلات احاطه کرده و من امید و توان و استعداد براى مقابله با این را ندارم خوب چه مىشود؟ فزع پیدا مىشود من جهنم را مىبینیم مسئله که به این جا ختم نمى شود مسئله به این که من فقط گناه بکنم و از رحمت خدا دور باشم که مسئله به این جا ختم نمىشود جهنم را دارم مىبینم البته این مرتبه پایین آن است والا امام که به جهنم نگاه مىکنم حداقل ما خود ما که یک چنین وضعى اگر براى ما پیدا بشود که البته تا به حال پیدا نشده، همه خاطرمان جمع که به هیچ وجه من الوجوه یک چنین قضیه اى براى ما پیدا نشده انشاءالله پیدا بشود اگر پیدا شد آن وقت یک خبرهایى خواهد شد. تا وقتى که ما امید داریم که مىتوانیم به سوى خدا حرکت کنیم و تحصیل رضاى الهى از این وجود شریف از این وجود بسیار شریف ما از این وجود بسیار شریف ما تحصیل رضاى الهى متمشى است در نزد اهل معرفت خبرى نیست خبرى نیست
بر سر بازار عشق کس نخرد اى رفیق | از تو به یک جو هزار کشف و کرامات را | |
بازار فرق مىکند بازار داریم تا بازار بازار اهل دنیا همین مسائل است حالا نمىگوییم افراد گناهکار و …. نه همین افراد عادى نماز خوان بازار کرامت بازار از غیب گفتن بازار از پشت دیوار خبر دادن بازار فلانى چى گفت بازار دارد هر چیزى بازارى دارد بازارش هم خیلى گرم است آن قدر گرم است که جاى سوزن انداختن نیست ازدحام، ازدحام، ازدحام، این آقا یک حالتى دارد برویم پیش او امشب جلسه دارد خلاصه کسى برود یک نگاه به او بکند مىفهمد چه کرده باید حواسش جمع کرد باید چه کار کرد از این حرفها از این مطالب.
یک کسى تعریف مىکرد یک کسى از دوستان در زمان مرحوم آقا آمده بود مشهد که مرحوم آقا را ببیند، ندیده بود تا حالا برخورد نکرده بود جوانى بود الان نمى دانم دیگر از او خبرى ندارم نمىدانم کجاست و در چه وضعى است. آمده بود در آنجا و وقتى وارد شده بود که دیگرآن روز روز شهادت
یکى از ائمه دیگر مجلس تمام شده بود و مرحوم آقا هم رفته بودند یعنى رفته بودند در همان اتاقشان، اتفاقا وقتى که مىخواسته بیاید ظاهرا احتیاج به غسل پیدا کرده و گفته که اگر بروم غسل بکنم دیگر دیر مىشود و نمى توانم آقا را ببینیم لذا به همان کیفیت آمده بود آمده بود که آقا را ببیند بعد همان جا نشسته بود و مجلس تمام شده بود دیگر آن موقع آقاى میرحسینى که مسئول این تشریفات آن جا و چایى و این بساط بودند آن موقع آقاى میرحسینى بودند دیگر و قرار بر این بود که وقتى مجلس تمام مىشود به کسى چایى داده نشود و مردم متفرق شوند مرحوم آقا مىفرمودند وقتى که مجلس تمام شد دیگر همه بروند و کسى نماند و تصریح مىکردند که همه بروند و کسى نماند طبعاً به این بنده خدا هم چایى نرسید و این هم در دلش هِى غرغر کرد که این همه راه آمدیم اینجا یک چایى هم به ما نداند اقلا یک چایى بدهند چایى هم نداند نشسته بود یک مرتبه مرحوم آقا از آن در وارد شدند و آمدند بیرون نمىدانم شما بودید یا کس دیگر گفتند یک چایى براى این آقا بیاورید و بعد سرشان را آوردند در گوش طرف و گفتند اول غسل مىکنى بعد مىآیى اینجا درست شد؟
خوب این اولیاء خدا بنا ندارند بر این که بلند شوند و ….. ولى از آن طرف شما وقتى که نگاه مىکنید مىبینید که یک کسى مثل حاج ملا آقاجان که این همه بازارش و کتابهایش در اطراف پخش شده و … بلند مىشود و بالاى منبر در مجلس امام حسین علیهالسّلام اعلان مىکند یک نفر جُنُب در این مجلس وجود دارد بلند شود و برود غسل بکند و مجلس ما را خراب نکند! خوب حاج ملا آقا جان چه کسى به شما اجازه داده آبروى یک مومن را ببرى؟ کى به شما گفته؟ اگر امام حسین در این مجلس بود مثل شما عمل مىکرد؟ اگر عمل مىکرد من آن امام حسین را قبول نداشتم امام حسینى من قبول دارم که این که سهل است هزار درجه بدتر از این را به رفتن آبروى یک مومن نمىدهد! آبروى یک مومن، رفتن آن قدر در نزد خدا وند مذموم و پلید است که هزار بدتر از این براى رجل الهى قابل قبول نیست که بخواهد باشد. به چه حقى شما بالاى منبر میان جمعیت صدا بلند مىکنى بر اینکه این فردى که … بعد هم ول نمىکند اگر نرود خودم خبر مىدهمها آى خوب بگو این بیچاره که باید برود یک قیافه دو مترى دارد یکدفعه بگو دیگر چیزى باقى نگذارى ول هم نمىکند برو بیرون و الا مىگویم تا نروى من صحبت نمىکنم تا نروى من دیگر روضه نمىخوانم آن مجلس دیگر مجلس امام حسین نخواهد بود آن مجلس مجلس تخیلات و توهمات است و مجلس بزرگ داشت نفس شریف جنابعالى است!! نفس ناشریف جنابعالى است که در این جا دارد به جاى امام حسین خودش را قالب مىزند و امام حسین را دارد مىآورد و در سر جاى خودش مىنشاند چون
این مطالب مطالبى که نیست که از دهان سید الشهداء برآید سیدالشهداء حفظ احترام مومن را مىکند حفظ آبروى مومن را مىکند! خوب حالا یک جنب در مجلس هست خوب هست که هست وقتى که خواست برود در گوشش بگو این دفعه در مجلس با این وضع نیا اشکال ندارد اشکال ندارد این طور هم احترامش حفظ شده هم به او تذکر داده شده و هم مطلب چیزى است که خودش تکان نخورده درست شد اینها مسائل خلاف است.
در مکتب عرفان ما این مطالب را نداریم در مکتب عرفان آبروى مومن بردن را ما نداریم در مکتب عرفان حفظ آبروى مومن بر همه چیز مقدم است درست این مسئله است.
امام علیهالسّلام این حالتى که دارد این جنبه اى که دارد خدمت رفقا عرض شد یا جنبه جنبهاى است که واقعى نیست کلماتى که گفته مىشود این کلمات، مقصود، بیان واقع و حقیقت واقع نیست بیان یک مطلب مجازى است مثلا حضرت که مىفرماید اذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت یعنى وقتى که به آن جنبه ذنوب یعنى همان حالت عدم توجه و التفات به کثرات از این توجیهات و منظور از فزع هم معنایش معناى نگرانى و ناراحت شدن و ملالت است خوب اگر این است پس بنابراین و اذا رأیت کرمک طمعت آن هم باید همین باشد کرم هم منظور بایستى همین فقط یک لطف و ظاهر و طمع هم که خوب باید تمایل و اینها بدون اینکه جنبه واقعى داشته باشد خوب این که اصلا معنا ندارد اثبات اراده غیر موضوع له و حقیقت از کلام متکلم بدون قرینه مُتیقَنه صارفه این جایز نیست که انسان کلام متکلم را بدون وجود قرینه متیقنه یعنى قرینه یقینى بر عدم اراده آن معناى حقیقى و مراد حقیقى باشد این جایز نیست که انسان کلام متکلم را امام سجاد علیهالسّلام را به غیر از این حمل کند خوب چه قرینه اى است ممکن است شما مىگویید قرینه خوب ذنب دیگر، ذنب بالاتر از این، ذنب یعنى گناه امام سجاد گناه مىکند؟ معنا دارد بگوییم امام سجاد گناه مىکند؟ امام که گناه نمىکند وقتى که امام گناه نکرد پس بنابراین اگر امام فرمود که اذا رأیت مولاى ذنوبى وقتى که من به گناهان خودم نگاه مىکنم و وحشت مرا فرا مىگیرد پس بنابراین خلاف معناى حقیقى قصد کرده و مراد ا مام چیز دیگر است مراد امام توجه به کثرات است مثلا فرض کنید رسول الله هم این چنین مطالبى مىفرمود که همان ارتباط با مردم و عدم ارتکاز تمام عیار و صد درصدى به مقام ربوبى آن موجب یک نوع نقارى مىشود و غبارى مىشود که آن غبار به واسطه استغفار مرتفع مىشود که حضرت مىفرمود: انَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلبِى وَ انِّى لَاستَغفِرُاللهَ فِى کُلِّ یومٍ سَبعِینَ مَرَّه[۳] و گاه گاهى پیدا مىشود که قلب من غبارى مىگیرد لیغان یعنى یک پرده این یک غبارى بر قلب من مىنشیند و من
هر روز هفتاد مرتبه استغفار مىکنم استغفار فقط مال ما نیست رسول خدا هم استغفار مىکرد اما بین استغفار ما و رسول خدا به اندازه ما تا رسول خدا فاصله است. آن استغفارى که ما مىکنیم تا آن استغفارى که ما مىکنیم این لیغان على قلبى یک غبارى مىگیرد یک پرده اى مىگیرد یک جرم غبار به معناى جِرم، این جرم به واسطه چه پیدا مىشود همین به واسطه سر و کله زدن با ابى بکر و عمر و عبدالرحمن عوف و افرادى که مىآیند در آنجا و هر کدام براى خودشان خواسته و حاجتى دارند آن پیغمبر که باید آن زبان حال را خواجه شیراز مىفرماید:
من که ملول گشتمىاز نفس فرشتگان | قال و مقال عالمىمىکشم از براى تو | |
حالا این پیغمبر بایستى که بیاید و با این افراد بنشیند و صحبت بکند و معلوم است که اینها داعى و مقصد و هدفشان چیست و مىآید بیان مىکند ولى گرچه اینجا در مقام تکلیف است و باید این کار را انجام دهد ولى همین مقدار که با آنها دارد در صفات دارد با آنها کلنجار مىرود در حالتى که ذات او باید با ذات مرتبط باشد این توجه از ذات به صفات و آثار صفات این لیغان على قلبى ایجاد مىکند این مسئله و انى لاستغفر الله مىمىآیم هفتاد مرتبه استغفار مىکنم لذا وقتى که موقع نماز ظهر مىشد ارحنى بلال کجاست بیاید برود بالاى مأذنه و ما را راحت کند ارحنى یا بلال من را خلاص کن من را راحت کن از اشتغال به صفات و آثار صفات مرا متوجه ذات کن و وقتى که صداى الله اکبر مىآمد روح پیغمبر از بدنش به آسمان مىرفت مىدید هان دیگر این و آن نمىتوانند بیایند حرف بزند آخ راحت شدیم و صف تشکیل مىدهند و صف تشکیل مىدهند و مائیم و آن کسى که باید با او حال کنیم مائیم و با آن کسى که دیگر نمىتواند کسى بین ما و او مانع شود دیگر ما مىمانیم دیگر خجالت مىکشند و نمىآیند جلو با پیغمبر سر نماز حرف بزنند اینجاست که مىگوید ارحنى یعنى واقعا پیغمبر آدم بخواهد فکر بکند به این قضیه که پیغمبر چه حالى دارد چه حالى دارد من در یک مجلسى بودم که در آن مجلس اعاظم از علماى طراز اول بودند اعاظم از آنها بودند غیر از دو سه تاى از آنها که اول وقت رفتند در مغرب نماز مغرب و عشا را خواندند ما هم در بالکنى رفتیم خواندیم حدود هفده هجده نفر تا اواخر شب صبحت کردند تا اواخر شب یعنى فرض کنید که نیم ساعت مانده بود که نماز مغرب قضا شود که به اصطلاح بلند شدند و رفتند وضو گرفتند و نماز خواندند که اگر آن هم تا خانه بروند نمازشان قضا مىشود گرفتند صحبت کردند آن ارحنى یا بلال کجا این کجا این مسئله کجا مىدانید فرق چیست فرق این است که نماز با مسائل اجتماعى جایش را عوض کرده است آن پیغمبر تمام وجودش اولیاى خدا هم همین طور عرفا هم همین طور بنده خودم با چشم خودم دیدم اگر نمىدیدم نمىگفتم که در وقت قریب به نماز که مىشد که خودم احساس مىکردم که حال مرحوم حداد تغییر کرده ده بیست دقیقه به نماز خوانده مىدیدم کم کم
کسى با ایشان صحبت نمىتواند بکند کم کم سرشان را مىآورند پایین و جایى براى صحبت کردن و اینها نیست و همین طور به این حال بودند تا این که موقع نماز که مىشد همین طور بلند مىشدند براى نماز و اینها آماده مىشدند این چى را نشان مىدهد این را نشان مىدهد که اصلا تمام وجودش به آن سمت است به آن طرف است گیر افتاده که دارد با این و آن حرف مىزند از ناچارى است که دارد با افراد به این کیفیت صحبت مىکند و وقتى مىبیند که هان که دیگر آن وقت مىرسد دیگر وضعیتش تفاوت مىکند و مىرود ما نه تمام کارهاى را انجام مىدهیم از همه جا سرک مىکشیم به همه جا مىریم کوچه خیابان و محله و خانه همسایه و نمىدانم تهران و شهرستانها و همه جا را مىرویم دور مىزنیم کره زمین را دور مىزنیم همه جا را که قشنگ گشتیم اطلاعات کسب کریدم وقت خود را چند ساعت به چرت و پرت و مزخرف گذراندیم بعد براى این که کتک نخوریم که نمازى دارد چیز مىشود نماز بخوانیم که تا خانه برویم قضا نشود این نماز در کمرت بزند دیگر چه نمازى است؟ چه نماز است؟ این همان نماز الصَّلاهُ قُربَانُ کُلِّ تَقِى[۴] است این همان انَّ الصَّلاهَ مِعرَاجُ کُلِّ مُومِنٍ است این همان صلاتى است که ان قُبِلَت قُبِلَ مَا سِوَاهَا وَ ان رُدَّت رُّدَ مَا سِوَاهَا[۵] این همان است.
لذا آن فرد که توجه به ذات دارد توجه به اسماء و صفات دارد صفات نه صفات کثرتى، توجه به آن صفات صاف ربوبى دارد توجه به همان مبدأ دارد تمام حرکات و سکناتش بر همان مسئله منطبق مىشود این فرق بین اولیاءخدا و غیر اولیاءخدا است و اینهایى که همه کار انجام مىدهند آن نماز را مىگذارند آخر این تمام حرکات و سکنتاتش بر همین منطبق مىشود یعنى تمام افکارش تمام تصرفاتش تمام ارتباطاتش، ارتباطاتش با مردم همه بر این اساس بار مىشود همه بر این اساس حمل مىشود.
من یادم است بعضى از این آقایان که اینها اهل مسجد و اینها بودند بعضىها به بنده گفتند که از چند نفر نه یکى چند نفر از ائمه جماعات مساجد حالا شهر و شهرستانهایش را نمىگویم که خیلى …. شهرستانها ولى مىدانم چند نفر در یکى از این شبها که تلویزیون یک فیلم خاصى نشان مىداد که هر هفته یکى دو دفعه نشان مىداد آن شبى که این را نشان مىداد آن درس تفسیرى را که بعد از نماز مىگفت تعطیل مىکرد تا به این چى چى برسند آن هم یک زنى که معلوم نیست دیگر عام المنفعه است دیگر بله چیزهایى راجعه به ایشان بروند به آن قضایا و به آن مسائل برسند یعنى
این آقا این مسجد این گنبد این گلدسته این محراب این منبر این مردم این بیا و برو همه بر هوا است همه بر هوا است همه بر هوا است اصلا مىتانید شما باور کنید من نمىتوانم بفهمم جدا من نمىتوانم این را بفهمم و درکش کنم و هضمش کنم که چه جورى آخر چه جورى یک عالم بى سواد نبودند خیلى هم درس خوانده بودند فاضل بودند و درس خوانده بودند هنوز هم هستند بعضى فوت کردند بعضى هم هستند این بلند شود درس تفسیر را آیات قرآن را درس تفسر و روایت ائمه و هدایت و اینها را تعطیل کند که آقا بلند شو برو عکس تماشا کن به به که برو عکس تماشا کن آیه قرآن برود کنار عکس تماشا کن روایات ائمه برود کنار عکس تماشا کن حکایات علما وآموزنده ائمه برود کنار عکس تماشا کن، ببین چقدر این عکسها قشنگ است و پشت سر هم مىآید و مىرود و جالب این جاست که خودش زود به منزل مىآمد و چهارچشمىعینکش را هم مىگذاشت که خوب قشنگ به آن زوایا دقت کند و به آن زوایا برسد و بعد هم براى بقیه شرح مىداد این منظورش این بود این حرفى که مىزد منظورش این بود اینها خنده دار نیست اینها گریه آور است! انسان باید بگرید واقعا برآن روزگارى که عالِمدینى بیاید و با مردم این چنین عمل بکند که آقا پاشو برو فیلم تماشا کن کِیف کن برو فیلم تماشا کن آن وقت دیگر کلامش نور دارد آن دیگر وقتى که تفسیر هم مىگوید، بنده عرض کردم خدمتتان تمام امورآن ۲۴ ساعت مىآید مىشود آن ده دقیقه! ببینید تفسیرش هم مىشود تفسیر ذکر خانم فلان آن فیلمىکه دیده، نماز مىخواند زود مىگویم که به فیلم برسم بنده قسم مىخورم پاى قسمم هم مىایستم که وقتى مىگوید غیر المغضوب علیهم والضالین این در فکرش این است که هان بلند شوم بروم زودتر یک خورده هر شب فرض کنید سوره هاى بلند مىخواند سوره کوثر و قل هو لله احد مىخواند تا زود خلاص کند هم او هم این مردم، جفتشون، گفت خدا در و تخته را جور مىکند باید در و تخته و دیوار با هم جور بشود تمام خدایش مىشد فیلم روزه اش مىشود فیلم نمازش مىشود فیلم مردم دروغ نگویید میشود فیلم مردم غیبت نکنید مىشود فیلم فیلم همه اش فیلم است همه اش مىشود او تمام وجودش را این مسئله رسیدن به خود گرفته است.
دیگر خسته شدم. انشاءالله ببینیم … خودتان نگاه کنید انصاف داشته باشید ببینید ساعت چند است انشاءالله دیگر وارد شدیم و آمدیم در مسئله و یک مقدارى از آن را عرض کردیم انشاءالله خدا قسمت کند به صاحب خود این دعاى عجیب که این حقایقى را که امام علیهالسّلام با خدا مناجات مىکند گوشه این از اینها را هم حضرت نصیب ما بفرماید که بدانیم چه خبرها هست چه خبرها هست و این عالم بر چه اساسى دارد مىگردد و چه مسائلى وجود دارد که ما از همه اینها غافل
هستیم.
انشاءالله خدا چشمان ما را باز کند گوشهاى ما را شنوا کند و قلب ما را سلیم کند و فکر ما را براى رسیدن به حقایق منشرح بکند که این خیلى مطلب عجیبى است و مسئله عجیبى است که چطور اول باید فکر منشرح بشود مسئله و حقیقت را دریابد و بعد همان توفیق الهى انسان را در همان ممشى قرار بدهد.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] – بحارالانوار جلد ۱ صفحه ۱۸۷
[۲] – کافى جلد ۵ صفحه ۸۸
[۳] – مستدرک الوسایل جلد ۵ صفحه ۳۲۰ و بحار الانوار جلد ۱۷ صفحه ۴۴ باب ۱۵
[۴] – کافى جلد ۳ صفحه ۲۶۵
[۵] – وسائل الشیعه جلد ۴ صفحه ۳۴