جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۸

موضوع: جلسه ۶ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۶ رمضان ۱۴۲۸

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

ادعوک یا سیّدى بلسان قد اخرسه ذنبه رب اناجیک بقلب قد اوبقه جرمه.

اى مولاى من، تو را مى‏خوانم با زبانى که لایق مخاطبه قرار دادن تو نیست و از خطاب به تو الکن و ناتوان است و با قلبى با تو مناجات مى‏کنم راز و نیاز مى‏کنم که سزاوار مصاحبت و همنشینى با تو نیست و به واسطه‏ى جرم و جنایتى که بر خود روا داشته موجب حرمان و رفع حیات و ادراک تلقى راز و نیاز با تو را پیدا کرده.

با یک نظر ابتدایى و اولى این مسئله براى همه‏ى ما روشن است و نیاز به توضیح هم نیست، بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَهٌ القیامه، ۱۴ وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذِیرَهُ‏ القیامه، ۱۵ هر کسى مى‏داند که در این میدان چند مرده حلاج است و نسبت به واقع چقدر مصمم و مُهتَمّ است، اهتمام دارد. هر کسى این را مى‏داند و این را هم مى‏داند که قابلیت براى اتصال به آن مقام را ندارد البته بعضى‏ها یک همچنین احساسى را ندارند احساس مى‏کنند که این قابلیت را دارند.

نقل مى‏کنند یکى از بزرگان به اتفاق جمعى از شاگردانش رفته بود براى دیدن یک بزرگى، وقتى رسید گفت هر کسى در خود قابلیت ادراک محضر این مرد را مى‏بیند داخل بشود همه داخل شدند غیر از یک نفر، آن همین‏طور بیرون ایستاد وقتى که نشستند آن بزرگ رو کرد به آن‏ها، گفت آن کسى که قابلیت محضر ما را داشت چرا نیامد؟ همه‏ى شما مرخص هستید. ببینید چقدر ادب براى انسان مفید است و چقدر به درد مى‏خورد و چقدر واقعا ادراک مسئله و حقیقت مطلب …..

و خود بنده هم در طول تجربه‏اى که با بزرگان داشتم این مطلب را مشاهده مى‏کردم آن‏هایى که خود را کمتر در معرض قرار مى‏دهند آن‏ها جلوتر بودند آن‏هایى که همه‏اش مى‏آمدند جلو، صف اولى‏ها، مى‏آمدند خودشان را مطرح مى‏کردند و جلو مى‏ایستادند، برویم از آقا استفاده کنیم برویم از آقا استفاده کنیم آن‏ها همیشه عقب بودند و عقب هم هستند. ولى نه! آن‏هایى که واقعا خودشان را پایین‏تر از همه احساس مى‏کردند خیلى در مقام صحبت کردن برنمى‏آمدند در مقام گزافه گویى برنمى‏آمدند هى از خودشان اظهار رأى نمى‏کردند. اى واى از این اظهار رأى‏ها! اى واى از این اظهار سلیقه‏ها که صد من‏

یک غاز هم ارزش ندارد صد من یک غاز هم فایده ندارد. اظهار رأى‏هایى که نه تنها موجب ضلالت خود انسان است بلکه موجب اضلال است و دیگران را به هلاکت و انحراف مى‏اندازد.

شنیدم بعضى‏ها مى‏گویند فلانى از کى و کى بالاتر است! از استادش بالاتر زده! نعوذبالله نعوذ بالله نعوذبالله استغفرالله الف مره! از پدرش بالاتر زده [! از] اقاى حداد [بالاتر زده!] این مسائل این مزخرفات هنوز در میان ما رواج دارد؟ واقعا این چرندیات هنوز در میان ما صحبت مى‏شود؟ آخر اى احمق! تو به اقلّ اقلّ مراتب معرفت اطلاع ندارى که حالا در مقام مقایسه مى‏خواهى بربیایى و کسى را که خاک پاى شاگرد شاگردان او هم به حساب نمى‏آید، دارى مقایسه مى‏کنى با فردى که از نقطه‏ى نظر مراتب طهارت و عصمت و قدس به حدّى است که در حیطه‏ى تصور ملائکه مقرب هم قرار ندارد! خاک بر سرت کنند! این مزخرفات چیست که ما مى‏شنویم؟ اگر قرار بود که ما به این چرندیات دلخوش کنیم که دیگر بنده این‏جا نبودم در خدمت شما! اگر قرار بود که ما به هر هوا و هوسى دل ببندیم دیگر جاى من این‏جا نبود! مجسمه‏ى ما را جاى دیگر از طلا مى‏گرفتند و چه کسى آمده به خودش یک همچنین اجازه‏اى مى‏دهد که بیاید در این مطالب فضولى کند؟ بنده مسئولیت این صحبت‏ها را به کسى دادم؟ بنده شخصى را موظف براى گفتن این مزخرفات و این چرندیات کردم؟ بیاید بگوید! من به چه کسى مأموریت دادم؟ چه شخصى را سخنگوى خودم قرار دادم؟ هر کسى هست بلند شود بگوید! مگر بنده بارها نگفتم که سخنگو ندارم؟ زبان ندارم؟ زبانم فعلا دارد کار مى‏کند مى‏بینید دارم براى شما صحبت مى‏کنم مطلبى مفید باشد خودم آن مطلب را عرض مى‏کنم بدون رودربایستى و با کمال حریّت و آزادى و همه چیز را در برابر حق باید فدا کرد و فقط حق و صدق و صفا را باید چسبید.

از این چرت و پرت‏ها ما بعد از زمان مرحوم آقا کم نشنیدیم و به خاطر همان‏ها مطرود شدیم و به خاطر همان‏ها مورد طرد و بُعد و انزجار قرار گرفتیم و در قبال همه‏ى این مطالب هم ایستادیم چرا؟ چون وقتى قرار بر این است که آن‏چه در عالم داراى اصل و اصالت و واقعیت است حق باشد صدق باشد فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ‏ یونس، ۳۲ دیگر پس بعد از [حق‏] چه مى‏شود؟ [ضلال.] بنده خودم شنیدم از شخصى که بعد از زمان مرحوم آقا، در جلسه‏اى از جلسات گفته بود، در مشهد، که حتى اگر آقاى حداد هم بیاید و بگوید دست از فلانى، یک نفر، بردارید ما برنمى‏داریم! این درست مثل چه کلامى است؟ مثل کلام مرحوم شیخ جواد مغنیه- که براى رفقا عرض کردم- که گفت در مسجد مدینه در کنار محراب آمد نماز بخواند، یک نفر آمد از همین آخوندهاى سنى، مى‏گفت بین آن‏ها صحبت شد یک مرتبه او درآمد گفت که اگر رسول خدا بیاید و بگوید که دست از عمر بردار، من برنمى‏دارم! این‏

هم دستش را برد بالا و تق خواباند در گوش او و کارشان به محکمه و خلاصه و ….، گفت این کافر شده، فلان، بعد آن‏جا خلاصه استدلال کرد که این برخلاف سنت کرده و فلان کرده و در محکمه او را تبرئه کردند، همین بنده خدا را تبرئه کردند. آخر اگر رسول خدا بیاید ….! واقعا این‏ها این‏طورى هستند یعنى وقتى که انسان بیافتد در دائره‏ى نفس، از این حرف‏ها هم مى‏زند.

الان واقعا بذات خود رسول خدا در نزد این اهل تسنن، عمر قداستش از پیغمبر بیشتر است یعنى پیغمبر را به راحتى کنار مى‏گذارد عمر را به راحتى کنار نمى‏گذارد! سیدنا عمر سیدنا عمر! این شد اصلا کار آن‏ها مرام آن‏ها فکر آن‏ها، یک دفعه نمى‏گویند سیدنا على، اگر عمر خلیفه است على هم خلیفه است، اصلا ما نمى‏گوییم على بر عمر ترجیح دارد، هیچى هیچى مساوى مساوى هستند، خلیفه بودنش را هم انکار مى‏کنید؟ خب خلیفه بودنش را انکار مى‏کنید یا نه؟ شما سنت پیغمبر را به خاطر یک کلام عمر آمدید تغییر مى‏دهید! بسیار خب از شما قبول مى‏کنیم، که خلیفه مى‏تواند سنت پیغمبر که بر او وحى مى‏شود و جبرائیل بر او نازل مى‏شود و حکم را مستقیما از جانب خدا بر قلب او وحى مى‏کند، یک خلیفه مى‏تواند این وحى را به مقتضاى زمان تغییر بدهد! قبول کردیم، سلمنا، بسیار خوب. مگر على خلیفه نبود؟ این مى‏آید کلام یک خلیفه را برمى‏گرداند، برگرداندن کلام و سنت یک خلیفه اهمیتش بیشتر است یا تغییر سنت و کلام صریح رسول خدا؟ کدام بیشتر است؟ نمى‏توانند بگویند آن دیگر! مسلم این دیگر! تو چرا قبول نمى‏کنى؟ چرا نمى‏پذیرى؟ چرا وقتى که على آمد و آن سنن باطله که به واسطه‏ى عمر بعد از ….، خودش تصریح مى‏کند «متعتان کانتا محللتین فى زمن رسول الله و انا احرمهما و اعاقب علیهما[۱] این عین عبارت او است. به عبارت‏هاى مختلف هم گفتند، حتى محللتان هم گفتند، از باب ان اباها و ابا اباها.

دو سنت بود و دو مسئله بود، دو متعه، یکى متعه‏ى نساء و دیگر متعه‏ى حج، که این در زمان پیغمبر بود یعنى مى‏خواهد بگوید پیغمبر تا دم فوت و ارتحالش این دو حکم الهى را تغییر نداد، این عین کلامش است دیگر. من این مطلب را اتفاقا با آن‏ها که صحبت مى‏کردم نتوانستند، هرچه کردند که فرار کنند از این قضیه، نتوانستند بالاخره اعتراف کردند که تا زمان مرگ رسول خدا این تغییر نکرد، این را از ایشان اقرار گرفتم بعد حسابشان را رسیدیم. دو حکم بود در زمان رسول خدا که تا دم مرگ، این باقى بود یکدفعه چه شد همین که پیغمبر سرش را گذاشت زمین شرق شد غرب؟ غرب شد شرق؟ شمال شد جنوب؟ جنوب شد شمال؟ چه شد؟ همین که پیغمبر از ….، تا دم ساعت فرض کنید که هشت و

سى و دو دقیقه و ۴۵ ثانیه‏ى روز دوشنبه- چون رسول خدا روز دوشنبه فوت کردند- این قضیه بود اما همین که این شد یکدفعه جاى خورشید با ماه عوض شد و منظومه‏ى شمسى جاى خودش را با منظومه‏ى فلان سیاره عوض کرد و کهکشان‏ها عوض و بدل شدند و زمین افتاد در یک منطقه‏ى دیگر و چى چى البروج آمد تغییر پیدا کرد و قطب شمال آمد به جاى جنوب و جنوب هم رفت شمال و خط استوا برعکس شد یکدفعه احکام الهى تغییر پیدا کرد! تو چکاره هستى؟ کجاى قضیه تغییر کرد که تو آمدى این را عوض کردى؟ و عجیب این‏جا است که بعضى از متکلمین را بنده خودم دیدم و شنیدم از همین افرادى که از متکلمین و کسانى که دو زار در چنته‏ى آن‏ها نیست! آمدند در احکام اسلامى دارند اظهار نظر مى‏کنند.

وقتى از آن‏ها سوال شد- جمعى بودند- که آقا این قضیه‏ى متعه چیست؟ ایشان براى این‏که دیگر یک قضیه‏اى است که خانم‏ها هم سوال کردند و بالاخره باید یک چیزى داشته باشد براى گفتن! آن هم جلوى خانم‏ها! جلوى مخدَّرات یا مخدّرات، باید یک چیزى داشته باشد گفت البته این حکم الهى بوده، یک وقتى بوده یک وقتى برداشته مى‏شود این مسئله‏اى نیست و من خیال مى‏کنم این حکم حکم سیاسى بوده، به مقتضاى سیاست در یک زمانى جعل شده و بعد هم به مقتضاى سیاست برداشته شد! چه کسى به تو گفته که در احکام الهى دخالت بکنى؟ عجب اوضاع بى در و پیکرى است ها! صریح مخاطب مى‏آید جلوى جمیعت، سیصد، چهارصد نفر، پانصد نفر ضرورى‏ترین احکام الهى را انکار مى‏کند و کسى هم به او هیچ حرفى نمى‏زند! یعنى چه؟ خب این‏که همان عمر شد! این‏که همان مکتب عمر شد! این‏که همان حکومت عمر شد! این حرف‏ها چیست؟ امیرالمومنین علیه السلام فرمود اگر عمر متعه را حرام نمى‏کرد یک زنا انجام نمى‏گرفت، آخر تو چه سرت مى‏شود از احکام الهى که این مزخرفات را مى‏گویى؟ آخر تو فقه خواندى؟ تو آمدى درس خواندى؟ دوتا کتاب اهل تسنن را مطالعه مى‏کنند دوتا رمان و چهارتا مقاله و چى ….! هیچى تمام شد، آن وقت مى‏آیند نظر مى‏دهند که نه! اصلا متعه یک مسئله‏ى سیاسى بوده! احکام سیاسى داریم بله در اسلام هم احکام سیاسى هست، گاهى اوقات به مقتضاى زمان وضع مى‏شود ……..

حالا ما از همین آقا سوال مى‏کنیم، چى شد وقتى پیغمبر از دنیا رفت همه‏ى احکام عوض شد؟ یکدفعه در زمان پیغمبر این نیاز بود، وقتى پیامبر از دنیا رفت همه‏ى مردها اخته شدند؟ چه شد؟ نه بابا همه چیز سر جایش بود، یک سانت هم تکان نخورد، همه چیز درست و سلام و سلامت، هر غریزه‏اى که در زمان پیغمبر بود در زمان ابوبکر و عمر هم بود هر صفاتى که در زمان پیغمبر بود در زمان این‏ها

هم بود هر مقدار جمعیتى که در زمان پیغمبر از مرد و زن بود در آن زمان هم بود هر قضیه‏اى که در زمان پیغمبر اتفاق افتاد در زمان این دو بزرگوار هم اتفاق بود، همه چیز بوده. چه چیزى عوض شد؟ بلند مى‏شویم در عالَم یک چیز چرند و پرندى براى خودمان درست مى‏کنیم و خودمان هم مى‏دانیم که هیچ اصل و نسبى ندارد! کى را داریم توجیه مى‏کنیم؟ کجا را داریم توجیه مى‏کنیم؟ کى را داریم مسخره مى‏کنیم؟ آخر یک حسابى باید کرد! بابا این مملکت یک صاحبى دارد یک ولیّى دارد یک امام زمانى دارد، دارد نگاهت مى‏کند صاف صاف جلوى چشم من دارى همان حرفى را مى‏زنى که عمر زده؟ همان مطلبى را دارى مى‏گویى که عمر گفته، پس چه فرقى بین توى گوینده و سخنگو شد با آن خلیفه‏اى که آمد و سنت رسول خدا را تغییر داد؟ چه فرقى کرد قضیه؟

آن کسى که مى‏آید و آن‏چه را که به ذهن خراب خودش مى‏رسد به رفیق و دوست و رفقا مى‏گوید، عینا همان حرفى است که خدمت رفقا عرض کردم در زمان بعد از مرحوم آقا ما از دیگران شنیدیم، هیچ تفاوت نمى‏کند. آن حرف دوازده سال پیش بود این حرف مال الان است، آن حرف مال سنه ۱۴۱۶ یا ۱۸ بود الان سنه ۱۴۲۸ است، هیچ تفاوتى نکرده. اگر ما عقل داشتیم اگر خرد داشتیم اگر این نفهمى‏ها را یک قدرى کنار مى‏گذاشتیم اگر فضول نبودیم اگر خود را مدعى العموم این مکتب نمى‏دانستیم اگر به جاى دیگران خود را جا نمى‏زدیم اگر کاسه‏ى داغتر از آش نبودیم این غلطها را نمى‏آمدیم بکنیم! چقدر من خدمت رفقا عرض کردم؟ اگر قرار بر مطلبى باشد من خودم خدمت رفقا عرض مى‏کنم، مسئله‏اى باشد خودم عرض مى‏کنم. هر وقت ما سر را به زمین گذاشتیم کسى دیگر آمد به جاى ما صحبت کرد هرچه مى‏خواهد بگوید بگوید، تا وقتى که رفقا به بنده اظهار محبت و لطف دارند، اگر این دفعه بشنوم چه اشارتا- امشب اتمام حجت کردم- چه اشارتا چه کنایتا چه تصریحا، هر کسى یکى از این غلطها را بکند تا آخر عمر دیگر او را طرد خواهم کرد شوخى ندارم. با عرفان نمى‏شود شوخى کرد. رفقا این را مى‏دانند از بنده که نسبت به مسائل ولایت و نسبت به مسائل عرفان، بنده با کسى تا به حال شوخى نکردم، مسائلى که در طهران اتفاق افتاد گویاى این مطلب است و همین‏طور در جاى دیگر، جایى که پاى امام زمان در کار باشد و جایى که پاى اولیاء خدا در کار باشد، رفقا باید بدانند که در آن‏جا دیگر خط قرمز است.

امام علیه السلام در این‏جا مى‏فرماید که ما باید جایگاه خودمان را تشخیص بدهیم باید بدانیم کى هستیم؟ به ما گفتند بیا این‏جا، بابا بیا این‏جا بنشین آن گوشه و بعد هم حرف را بشنو و برو، این حرف‏ها چیست؟ یعنى چه این حرف‏ها؟ بیا بنشین مطلبى برایت مى‏گویند مسئله‏اى براى تو مى‏گویند خب‏

بنشین و برو دیگر، دیگر غیر از این‏که چیزى از ما نمى‏خواهند غیر از این‏که دیگر مطلبى از ما نمى‏خواهند، این چه مسائلى است که واقعا مسائل، هم از یک طرف خنده‏دار بر این‏که این همه از سن ما گذشته هنوز ما در مسائل بچه‏گانه گرفتار هستیم و هم قابل تأسف که نه به درد دنیامان مى‏خورد نه به درد آخرتمان مى‏خورد و نه مفید هست این‏گونه مطالب. هر شخصى به مقتضاى عقیده‏ى خودش که از روى مبانى صحیحه، آن عقیده را چیده و قرار داده، به همان مقدار تکلیف دارد و به بیش از آن مقدار ندارد و اضافه‏ى بر آن مقدار هم خدا از او نخواسته و اگر کسى بیاید و با تخیلات و اوهام بخواهد سر کند، خب بنده‏ى خدا با این مطالب صد سال هم شما سر کنى باز ماندى، باز در آن مرتبه‏ى پایین قرار دارى و در آن مرتبه، دیگر حرکت نکردى و رشد نکردى و این به صلاح خود تو است این مطالبى که عرض مى‏شود، این مطالبى که صحبت مى‏شود این مطالبى که بیان مى‏شود. ما هم مى‏توانستیم مطالب دیگرى را بگوییم از این طرف و از آن طرف و از بالا و از پایین، خیلى هم مقرب باشیم و این طرف و آن طرف خلاصه محل مراجعه و فلان باشیم ولى بالاخره براى چى؟ که چى یعنى؟ مگر چند روز در این دنیا هستیم؟ چند روز مگر ما در این دنیا زندگى مى‏کنیم؟ ما که از فرداى خود اطلاع نداریم به چه امیدى بیاییم و خود را به امور واهى سرگرم کنیم؟ کى از شما مى‏تواند بگوید که تا فردا زنده است؟ کى مى‏تواند؟ کى به او گفته‏اند که تا یک هفته‏ى دیگر تو زنده هستى؟ آن‏طور ما عمل مى‏کنیم انگار این دنیا را در تملک خود آوردیم و زمین و زمان را در تسخیر خود قرار دادیم! نه آقاجان! بر دقایق از ایام و لیالى ما، ملائکه‏ى مقرب مهیمن و مسیطر هستند و یک یک آن‏ها را ثبت مى‏کنند، پرونده تا این‏جا و دیگر از این به بعد هم تمام، تا فردا و بعد هم تمام تا پس فردا و بعد هم تمام. همین‏طور ما در عالم خیالات و اوهام قرار داریم.

امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید که نه! این درست نیست این درست نیست باید بدانیم که مقابل ما و طرف خطاب ما کیست؟ چه ذاتى است؟ چه خصوصیاتى دارد؟ چه اوصافى دارد؟ داراى چه خصایصى است و داراى چه صفاتى است و داراى چه اسمائى است؟ و در مقابل، ما چه هستیم و که هستیم؟ که هستیم و چه هستیم؟ خیلى از اوقات مى‏شود که مسئله براى خود انسان مشتبه مى‏شود و انسان باید دقیقا مواظب باشد و خودش را ارزیابى کند کاملا ارزیابى کند و این که در زمانى مشغول است و به مطالبى مشغول است، دل خوش نکند یکدفعه مى‏بینیم که اگر قرار باشد دل خوش کند یا مى‏آیند آن حال را از انسان مى‏گیرند، انسان را متوجه سرشکستگى و سرافکندگى و آن حالت انکسار و این‏ها کنند، یا این‏که نه! خداى نکرده اگر بخواهند نگیرند آن حال ذکر و فکر را تقویت مى‏کنند حال‏

گفتن اوراد را تقویت مى‏کنند از گفتن اوراد واقعا لذت مى‏برد، نه این‏که ….، و چیزى را هم بر آن‏ها ترجیح نمى‏دهد آن‏ها را کنار نمى‏گذارد ولى این حالت اوراد و این حالت ذکر، براى او مى‏شود حجاب، براى او حجاب مى‏شود. براى او بُت مى‏شود از مسائلِ دیگر غافل مى‏شود از حقوقى که دیگران بر او دارند غافل مى‏شود و حالت خود را که حالت ذکر است بر سایر تکالیف ترجیح مى‏دهد.

شخصى بود که این به این مصیبت مبتلا شده بود. بنده به یاد دارم یک روز مادرش از او تقاضایى کرد و آن فریاد کرد بر سر مادرش، مگر نمى‏بینى که من کار دارم؟ مگر نمى‏بینى که من در خلوتم؟ مگر نمى‏بینى که …..؟ و آن مادر دلشکسته مطلبش را پس گرفت و مسئله را مطرح نکرد! ببینید انسان به کجا مى‏رسد؟ دارد ذکر مى‏گوید ذکر خدا را دارد مى‏گوید ولى این بى‏شعور نمى‏فهمد که تمام این ذکر گفتن و ورد گفتن و به خدا مشغول شدن، کلیدش رضایت و انبساط مادر است کلیدش احساس رضایت پدر است بدون رضایت پدر و رضایت مادر قدمى انسان نمى‏تواند بردارد، آن قدم در انانیت است آن قدم در فرعونیت است و آن قدم در نفس است اگر موقع ذکر است دست از ذکر بردار و به آن‏چه که مادر گفته باید بپردازى، رسیدى برگرد انجام بده، نرسیدى قضا کن، نشد در راه انجام بده. همیشه درِ خدا باز است همیشه راه باز است منتهى انسان راه را از چاه باید بشناسد. خداى نکرده در آن مسیرى که هست آن مسیر حاجب از پرداخت به امور اهمّ نشود و مانع براى انجام سایر تکالیف نگردد.

رعایت زن و بچه و محیط خانوادگى یکى از مسائل مهمى است که نباید انسان، اشتغالش به ذکر و اشتغالش به عبادت و اشتغالش به مسائل سلوکى به معناى اصطلاحى، نه به معناى واقعى، نباید باعث بشود که آن‏ها را فراموش کند آن‏ها را کمرنگ کند. سلوک یعنى حرکت در مسیر رضاى الهى، همین. هرچه مى‏خواهد در این مسیر قرار بگیرد گرفته و هرچه نمى‏خواهد قرار بگیرد نگرفته، نگرفته.

طفل بودم زمستانى بود یادم است نشسته بودیم در منزل، مرحوم آقا مى‏خواستند بروند در مسجد، یک مرتبه یک زنى آمد که مشاعرش را هم از دست داده بود و اختلالاتى داشت و این‏ها، مرحوم آقا از یک طرف دیدند مسجد است، شب است، شب عید است، مجلس است، واعظ دعوت کردند، فلان. از یک طرف این آمده و خلاصه باید این را رساند به ….، هرچه این طرف کردند آن طرف کردند- خب مى‏توانستند در آن موقع یکى را پیدا کنند و فلان و مثلا یک جورى ردش کنند، یک ماشینى بگیرند، یک کسى را پیدا کنند. بلند شدند، من هم همراه ایشان بودم آمدند در وسط گفتند که بلند شوید برویم، بیایید برویم، گفت من مى‏خواهم فلان جا بروم- کار نمى‏کرد اختلال داشت و این‏ها- گفتند که بلند شو برویم، حرکت کردند آمدند جلو، یکدفعه وسط راه ایستاد، وسط راه ایستاد، حالا ما هم با آقا،

مى‏گوید من با شما نمى‏آیم، چرا با من نمى‏آیى؟ گفت قرآن به من مى‏گوید با این آقا نرو! آقا یک جوابى دادند که من از آن جواب معذور هستم، این حرکت کرد و آمد به سمت آقا و سوار شد، خلاصه سوار ماشین شدیم، منزلش هم میدان شوش بود و این‏ها، رفتند منزلش را پیدا کردند، از این کوچه به آن کوچه، از بقالى سوال کن، آن یک چیز دیگر مى‏گفت دیگر، اصلا چیز نبود، مشاعرش کار نمى‏کرد، از این طرف به آن طرف و این‏ها رفتند و منزل را پیدا کردند، به صاحبخانه توصیه کردند، این را چکار بکن محافظت کن دکتر ببر چه بکن، تقریبا یک ساعت و نیم هم از شب گذشت که دیگر فرصت براى چیز و این‏ها نبود. بعد رو کردند به من گفتند که خب دیگر ما الان اگر بخواهیم مسجد برویم دیگر وقت و مجالى نمانده، من کوچک بودم سنم حدود ده سال نه سال این حدودها بود، برگردیم منزل. برگشتیم منزل.

والده به ایشان گفت شب زود برگشتى چرا؟ گفتند که بابا ما گرفتار این بودیم تا خلاصه رفتیم و فلان و این‏ها و این قضیه. من همان موقع در همان زمان با همان طفولیت خودم، هیچ گاه فراموش نمى‏کنم آن حالى که ایشان پیدا کرده بود آن انبساطى که پیدا کرده بود و آن وضعیتى که پیدا کرده بود به واسطه‏ى این عمل خیر و این کارى که برایش در این موقع پیش آمده و براى این موقع پیدا شده بود. و مسجد و فلان و این مسائل و مجلس، مجلسى که خب واعظ دارند خب وعاظى هم که ایشان دعوت مى‏کردند وعاظ خیلى معروفى بودند و هر کدام براى خودشان کسى بودند. این‏ها را کنار گذاشتند. اما سلوک به انسان چه مى‏گوید؟ آقا مسجد الان منتظر هستند جشن است فلان است یا مثلا شب …..، نمى‏دانم شب مصیبت بود یا جشن بود؟ این را مى‏دانم که مجلسى بود. افراد مى‏آیند توقع دارند امام جماعت باید بیاید در مسجد فلان کند، ولى نه! الان این زن بدبخت است بیچاره است کسى را ندارد مأمن ندارد شما هم کسى را ندارى مورد اعتماد که به او بسپارى و بگویى این را …..، چون کسى نبود، از رفقایشان کسى در آن‏جا نبود، آن محلى که ما زندگى مى‏کردیم کسى آن‏جا نبود، ولى حداقل مى‏توانستند یک تاکسى بگیرند یک پولى به تاکسى بدهند که این را ببر میدان شوش و همان میدان شوش هم چیزش کن، مثلا فرض کنید که پیاده کن بالاخره خودش هم یک جور، نه! بلند مى‏شوند مى‏آیند همراه او مى‏روند از این بپرس از آن بپرس بعد بروند یک کمکى کنند یک مساعدتى کنند نمى‏دانم توصیه کنند به آن، و آن مسجد بگذرد.

کدامش حالا پیش خدا مقرب است؟ نماز جماعت با آن همه ثوابش، آن هم مؤمنین! مؤمنین! حالا بعضى وقت‏ها مؤمنین با عین مى‏شوند! مؤمنین آمدند، از این طرف نمى‏دانم جمع شدند،

مى‏خواهند آقا را ببینید، آقا را مى‏خواهند ببینند! این چه شبى است؟ شب عیدى بر ما بگذرد امام جماعت نداریم! اصلا این شب عید نیست! اصلا این بر ما عید نیست- این‏هایى که مى‏گویم خدمتتان، واقعیت دارد یعنى اگر الان شما بروید در جامعه، به این محیط عبادى جامعه نگاه کنید، عینا این مطالب را مى‏بینید- مسجدى که یک شب امام جماعت نداشته باشد مسجد نیست، اصلا آن شب از بین رفته، نه عید است نه جشن است نه فلان است، جشن هم تبدیل به مصیبت است وقتى ….، بعد هم منبرى مى‏آید بالاخره اداره! اداره‏ى این‏ها، چایى بیاورید، آقا صحبت کنند، آقا بروند، آقا بیایند، آقا چکار کنند، این‏ها هم امور دینى است این‏ها هم جزو تبلیغات دینى است تبلیغ است ولى در یک همچنین موقع …..، چطور این‏که مرحوم آقا این کارها را هم مى‏کردند در جاى خودش این کارها را هم مى‏کردند، خیلى هم سفت‏تر مى‏کردند ولى در آن جایى که مسئله، مسئله‏ى رضاى خدا است این‏جا صحبت است.

امشب ایشان چه کارى را باید انجام بدهد؟ باید آن زن را به یک مأمنى برساند یا نه؟ هزار سال رفتن به مسجد قائم به اندازه‏ى آن کارى که آن شب کردند ارزش ندارد، هیچ ارزش ندرد. هزار سال نه نهصد سال، مگر این‏که رفتن مسجد در همان راستاى این عمل قرار بگیرد یعنى هر دو با هم یکى باشد، آن‏جا مجال داد آن، آن‏جا مجال داد این، آن‏جا مجال داد یک مسئله‏ى دیگر، یک قضیه‏ى دیگر. هیچ گاه نباید موقعیت انسان را فریب بدهد- این را رفقا بدانید این مسئله، مسله‏ى خیلى مهمى است- براى سالک هیچ چیز خطرناک‏تر از این نیست که آن موقعیتى که دارد، چشم او را از دیدن حقایق دیگر مانع بشود، بپوشاند و مسائل مهم دیگر براى او ارزش نداشته باشد، به حساب نیاید.

خدمت رفقا عرض کردم این مسئله را، یادم هست، گفتم. اتفاقا چند مرتبه هم مرحوم آقا این قضیه را نقل کردند. ظاهرا در مجالس عنوان بصرى بوده که عرض کردم. این مطالب، مطالب مهمى است.

مرحوم سید بحرالعلوم از نجف مى‏آمده [کوفه.] در تابستان، هواى کوفه نسبت به نجف خنک است چند درجه اختلاف دارد. شبها مرحوم سید بحرالعلوم نماز مغرب و عشا را در مسجد کوفه مى‏خواند، همه هم مى‏آمدند کوفه، خیلى‏ها پیاده مى‏آمدند با وسایل [و] این‏ها مى‏آمدند، یک ساعت هم بیشتر راه نیست، یک ساعت یک ساعت و نیم یواش یواش مى‏آمدند، در مسجد کوفه مى‏نشستند نماز مى‏خواندند، سید بحرالعلوم [هم‏] امام جماعت، کسى که یقین داشتند از معدود افرادى است که خدمت حضرت شرفیاب مى‏شود، مشرف مى‏شود. در تشرف سید بحرالعلوم خدمت حضرت، در زمان خودش‏

کسى شک نداشت شک نداشت کسى. مرحوم میرزاى قمى صاحب قوانین الاصول که بسیار کتاب مهمى است و خیلى مرحوم آقا توصیه مى‏کردند بر مطالعه‏ى طلاب، کتاب‏هاى میرزاى قمى را، مخصوصا کتاب جامع الشتات ایشان را و من هم خیلى مطالعه مى‏کردم. در قدرت و قوت استنباط، این کتاب جامع الشتات نقش خیلى مؤثرى دارد، در تفریع فروع و ارتقاء قدرت استنباط مجتهد، خیلى کتاب کتاب مهمى است. ایشان با آن موقعیت علمى و شهرت علمى مى‏آمد و با تحتک الحنک عمامه‏ى خودش، نعلین سید بحرالعلوم را پاک مى‏کرد، یک همچنین ….. و در همان هنگام که پاک مى‏کرد رو مى‏کرد به او،- بارها این مسئله را دیدند از او- و مى‏گفت پدر و مادرم فداى تو باد که گرچه یقین مى‏دانم تو خدمت حضرت تشرف پیدا مى‏کنى ولى چون ما موظف بر انکار هستیم این مسئله را من انکار مى‏کنم. این عبارت میرزاى قمى بود. یعنى دیگر بقال هم مى‏دانست که این فردى است که خدمت حضرت تشرف پیدا مى‏کند هر وقتى که بخواهد یا هر وقتى که از آن طرف باشد، تفاوت پیدا نمى‏کند چون این افراد در یک وضعیتى هستند که خواست آن‏ها از آن طرف مى‏آید. ولى شکى در این مسئله نبوده.

خب این‏ها مى‏آیند پشت سر یک همچنین شخصى، کدام جماعت دیگر بالاتر از این؟ پشت سر امام جماعتى که اقلا دستمان به امام زمان نمى‏رسد به کسى که امام زمان را دارد مى‏بیند، صداى نفس‏هاى امام زمان را این مى‏شناخت و از صداى تنفس امام زمان مى‏فهمید که [حضرت‏] در مجلس حضور دارد یا ندارد؟ تا این حد ایشان اطلاع داشت نسبت به حضرت، صداى قرائت قرآن را مى‏شناخت و حکایاتى در این مسئله هست. خب واقعش شما اگر بودید چه مى‏کردید؟ اگر در یک همچنین ….! شما یک همچنین جماعتى را از دست مى‏دادید؟ یک چیز واضحى است دیگر. مسجد کوفه و محراب امیرالمومنین و جایگاه امیرالمومنین و آمدن اولیا و پیغمبران در مسجد کوفه- قدر مسجد کوفه را خیلى رفقا بدانند، خیلى بدانند- و بعد اقامه‏ى جماعت پشت [سر] یک همچنین فردى، اقامه‏ى جماعت. دیگر چه فضیلتى بالاتر از این؟ این از یک طرف، از یک طرف دیگر وقتى انسان بداند [و] نگاه کند به این جمعیت، این جمعیت که همه افراد عادى خیابان نبودند، صدها مجتهد مُسلَّم در میان این جمعیت ایستاده بوده براى نماز، صدها مجتهد نقل مى‏کنند که از مجتهدین مسلم در آن موقع از نجف مى‏آمدند، پیاده مى‏آمدند براى شرکت در نماز سید بحرالعلوم و خود ایشان هم مى‏آمد در آن‏جا کسبه مى‏آمدند تجار مى‏آمدند اصلا صحن مسجد کوفه به آن عظمتش مالامال بود حتى نقل مى‏کنند که جمعیت به خارج از مسجد هم سرایت پیدا مى‏کرد و کشیده مى‏شد. خب حالا اگر ما باشیم، اگر ما

باشیم آن نگاهى که مى‏کنیم نسبت به این قضیه، چیست؟ چه موقعیتى براى خود احساس مى‏کنیم نسبت به این قضیه؟ آقا همه منتظرند همه آمدند، آقا از نجف حرکت کردند آمدند آن‏جا، چطورى جواب مردم را بدهیم؟ آخر با چه اخلاقى؟ با چه رفتارى؟ این ابهت، این جمعیت، این، همین‏طورى و فلان و خودمان هم یک چیزمان مى‏شود براى چى؟ براى امام جماعت شدن، اضافه‏ى بر امام جماعت شدن یک پیاز داغى هم مى‏آید براى این قضیه، آن پیاز داغ پدر آدم را درمى‏آورد که اضافه‏ى بر این، این جمعیت را ببین این علما را ببین این صحن مملو را ببین، این‏که آمدند ….، اى کاش از خانه‏هایشان مى‏آمدند، از نجف بلند مى‏شدند مى‏آمدند! این قضیه را داشته باشید.

سید بحرالعلوم وقتى که مى‏آمد در آن‏جا، آن خادم مسجد هر دفعه براى ایشان قلیان مى‏آورد- خب لابد به اعتقاد و نظر و فتواى ایشان قلیان اشکال نداشت به نظر حقیر که قلیان حرام است، این تنباکو و سیگار و این‏ها حرام است مرحوم آقا هم همین‏طور مى‏فرمودند خب لابد ایشان دیگر آن ضررش را احساس نمى‏کردند و هر طورى بوده ما که در یک همچنین وضعیتى نبودیم که بخواهیم نسبت به کار ایشان در آن موقعیت اظهار نظر کنیم هر شخصى تکلیف خودش را دارد- این خادم مى‏آمد قلیان درست مى‏کرد با آن صفاى خودش با آن پاکى خودش با آن لطافت روح با آن ….، خب بالاخره آن هم دلى داشت آن هم یک ربطى با خدا داشت بالاخره آن هم در عالم خودش صفایى داشت مى‏خواست خدمتى بکند مى‏خواست یک کارى انجام بدهد، شروع مى‏کرد این تنباکوها را شستن و با این تنباکوها ور رفتن و …. خب حال و هوایش را تصور کنید، این‏ها رموزى است که این رموز را اولیاء الهى مى‏فهمند.

آن کسى که مى‏گوید اگر به منازلى برویم احساس کنیم که اهل آن منزل از آمدن ما چندان رضایت ندارند، این عدم رضایت و کراهت در چایى که در سماور طبخ مى‏کنند پیدا است، وقتى که چایى مى‏خورى این چایى است که از روى علاقه درست نشده، مرحوم آقاى انصارى مى‏فرمودند. مرحوم آقاى انصارى مى‏فرمودند ما بعضى از منازل که مى‏رویم- اسم نمى‏آوردند که آبروریزى شود- مى‏گفتند از چایى که مى‏خوریم مى‏فهمیم اهل این منزل از روى عشق چایى درست کردند یا بالاخره زورى بوده و چه بوده و بالاخره کراهتى بوده در این مسئله، لذا ما چایى را نمى‏توانیم بخوریم، چایى که از روى کراهت درست شده قابل خوردن نیست، تا چیز مى‏کردند مى‏گذاشتند آن‏جا، نمى‏شود خورد. آن چایى نور دارد که آن چایى از روى علاقه باشد غذایى براى انسان نور مى‏آورد که از روى علاقه باشد. بارها مرحوم آقا مى‏فرمودند: رفقا! براى دعوت رفقایتان به منزل خودتان، اهل و عیال خودتان را به‏

زحمت نیاندازید که فایده‏اش مى‏رود اثرش مى‏رود برکت آن مى‏رود و آدم این مسئله را مى‏فهمد اصلا بعضى از جاهایى که آدم مى‏رود انگار این زمین میخ دارد سیخ دارد آدم استقرار ندارد.

یک وقت ما با یک بنده خدایى رفته بودیم- یکى از رفقا، نیستند این‏جا- رفته بودیم یک جا، همین که نشستیم گفت فلانى چه قدر مى‏خواهى بنشینى؟ گفتم دردت را مى‏دانم! ده دقیقه بیشتر نمى‏نشینم بلند مى‏شوم، گفت الهى شکر! تا نشستیم گفت فلانى چقدر مى‏خواهى بنشینى؟ گفتم متوجهم چه دارى مى‏کشى، ده دقیقه، فقط یک دلى را خوش کنیم و شاد کنیم و برویم، خیلى بیش از این باعث اذیت و آزار مردم نشویم، ده دقیقه هم نشستیم و بلند شدیم.

مشخص است نیازى ندارد به [این‏که‏] حالا خیلى انسان کنکاش کند، خیلى چیز کند، این نشان مى‏دهد دیگر. از آن طرف به عکس، بعضى جاها انسان مى‏رود انگار روى هواست، روى زمین ننشسته، انگار با زمین یک چند سانتى فاصله دارد، سبک است. خسته نمى‏شود. زمان بر او نمى‏گذرد. احساس نمى‏کند که الان به اصطلاح در این‏جا قرار گرفته. وقتى غذا را مى‏خورد انگار اصلا معده‏ى او ثقیل نمى‏شود، انگار اصلا چیزى نخورده، ثقل پیدا نمى‏کند. و همین‏طور این هم مراتبى دارد مراتبى دارد و مراتبى دارد.

حالا بالاخره آن‏ها هم مى‏دانند، این رفته این تنباکو را درست کرده، با آن ور رفته، نمى‏دانم شسته، آن خاکش را گرفته، من که از این کارها تا حالا نکردم ولى این طورى که برایم تعریف کردند ظاهرا این طورى است حالا اگر جایى از آن کم و زیاد است ان‏شاءالله خُبَرا و کسانى که واردند ان‏شاءالله بر ما مى‏بخشند. آشغالش را گرفته، گرد و خاکش را گرفته، نمى‏دانم بعد چه کرده، ذغالش را آماده کرده، گذاشته قرمز فلان آماده که ایشان مى‏آید خسته، حالا از نجف آمده، دو فرسخ راه آمده تا این‏جا، بنشیند یک قلیانى بکشد و خلاصه سر شاد و سر دماغ و حسابى بلند شود بگوید الله اکبر، آن هم در عالم خودش این‏طورى به حساب مى‏آورد دیگر که این بلند شود. ما درون را بنگریم و ….، بَه بَه مولانا! خدا رحمتش کند خدا رحمت کند خدا رحمت کند این مولانا را، هرچه بگوییم رحمت کند کم گفتیم، ما درون را بنگریم و حال را/ نى برون را بنگریم و قال را/ تمام این دنیا- حالا دیگر امشب رفتیم در یک برنامه‏ى دیگر، مى خواستیم راجع به قضیه‏ى ظاهر و باطن و وحدت بین باطن و ظاهر صحبت کنیم، ان‏شاءالله دیگر براى فردا شب- [او] نگاه به این مى‏کند، به صفاى این، [قلیان‏] مى‏آورد براى این‏که [مرحوم سید] بکشد، ایشان یک ربع قبل از این‏که نماز شروع بشود زودتر مى‏آمد که این قلیانى که این خادم مى‏آورد براى ایشان، بکشد.

من چهار پنج مرتبه این مسئله را از مرحوم آقا شنیدم، ایشان بعضى از قضایا را که تکرار مى‏کردند بى‏حساب نبود، بعضى قضایا را من یادم است، قضایایى که مثلا روى هم رفته ده دوازه‏تا هم بیشتر نبود، تکرار مى‏کردند. یکى دو سال یکدفعه با این‏که مى‏دانستند گفتند ولى تکرار مى‏کردند. این از جمله قضایایى است که چهار یا پنج مرتبه من از ایشان شنیدم، هم در عموم هم در جلسات. خب مرحوم بحرالعلوم هم به خاطر این‏که دیر نشود و وقت نماز نگذرد زودتر مى‏آمد، آن هم مى‏دانسته یک ربع یا بیست دقیقه قبل از نماز باید این قلیان را برایش چاق کند و خلاصه دمى بزند دیگر به این لوله‏ى چوب و لوله‏ى کذایى تا این‏که سرخوش از حال و هواى این مسئله، قدرى بتواند رفع خستگى و تعب و این‏ها بشود از آن عنایى که در طول مسیر برایش پیدا شده و بعد هم وقتى که تمام مى‏شد یک ربع، مى‏نشست کجا مى‏روى بابا؟ بیا بیا! صدایش مى‏کرد و خادم مى‏نشست پیش او، حرف مى‏زد، با او گرم مى‏گرفت مى‏خندید، بچه‏ات چطور است؟ زنت چطور است؟ حال و هوا خوب است؟ اوضاع خوب است؟ مثلا شب‏هاى جمعه! چند شب مثلا! بچه‏هایت چطورند؟ عروست چطور است؟ حالا اگر عروس داشت و نمى‏دانم …، خلاصه مى‏نشست صبحت مى‏کرد از این طرف و آن طرف، هوا گرم است سرد است فلان است، دیگر حرف‏هایى که به درد همین مى‏خورد دیگر و وقتى که با او حرف مى‏زد تصنع نمى‏کرد- من این را دارم مى‏گویم به شما- قشنگ دل مى‏داد چرا؟

چون جاى دل دادن این‏جا است. جاى دل دادن جایى است که در آن‏جا صفا است. به عمامه و غیر عمامه و علم و خصوصیات و دکترى و مهندسى و این حرف‏ها نیست، نه! بحرالعلوم زرنگ است آدم شناس است دل شناس است قلب شناس است هزارها از این بیایند اصلا نگاهشان نمى‏کند ولى یکى مى‏آید باصفا، مى‏نشیند با او دل مى‏دهد صحبت مى‏کند و استفاده مى‏کند- این مهم است- با این دل دادن با این ربط برقرار کردن، نه این‏که از قلیان کشیدن است! نه! از این‏که مى‏نشیند پیش او و با او گرم مى‏گیرد و وحدت بین قلبش و بین او برقرار مى‏کند. چون چى؟ قلب، قلب صاف است دیگر، از روى صفا این کار را کرده از روى صدق این کار را کرده. این مطالبى که خدمتان عرض مى‏کنم تجربه‏هاى من با بزرگان بوده، حالا ما این جور به این قالب داریم این مسئله را مى‏گوییم، دل مى‏دهد صحبت مى‏کند، آن هم یک ربع مى‏نشیند و اختلاط مى‏کند- این‏طور نقل مى‏کنند- و بعد هم وقتى که تمام مى‏شود و موقع اذان مى‏شود قلیان را برمى‏دارد و مى‏برد. این دأب ایشان بوده.

یک شب ایشان از نجف دیر مى‏آید، از نجف دیر مى‏آید وقتى مى‏آید که وقت اذان گذشته، این هم قلیان را درست کرده، حالا اگر ما بودیم چه مى‏کردیم؟ اصلا به ذهنمان مى‏آمد؟ برو آقا! قلیان‏

درست کرده است که کرده است، کرده که کرده فردا مى‏کشیم، حالا فوقش خیلى بخواهیم سرش منت بگذاریم مى‏رویم یک عذرخواهى هم مى‏کنیم، ببخشید امروز دیر شد و فلان و این حرف‏ها و همین. ولى آن حالتى که آن حالت- درست است الان عذرخواهى هست- ولى آن حالت که در آن حالت عشق و این‏ها بوده و آن از بین مى‏رود آن را که دیگر نمى‏شود برگرداند، آن را که دیگر نمى‏شود برگرداند! بله عذرخواهى انسان مى‏کند، آدم نباشیم عذرخواهى هم نمى‏کنیم، ولى اگر نه! یک مقدارى آدم باشیم یک مقدارى عذرخواهى مى‏کنیم که آقا ببخشید! فلان این حرف‏ها، دست ما نبوده، شاید دست خودش هم نبوده بنده خدا، نبوده. عذرخواهى هم مى‏کنیم و دلش هم یک مقدارى به دست مى‏آوریم ولى آن هم باز ته دلش مى‏گوید آن حلاوت و لطافتى که این عمل را انجام داده، آن حلاوت چى؟ رفت. بالاخره این زحمت ما بى‏نتیجه ماند گرچه عذرخواهى هم از ما کرده، دوتا شوخى هم با ما کرده، یک مقدارى هم …. ولى آن حال و هوایى که در این‏جا خرج شده، آن حال و هوا را چطور مى‏شود جبران کرد؟ متوجه شدید رفقا چه مى‏خواهم عرض کنم؟ آن مایه‏اى که از دل گذاشته براى این مسئله، آن مایه در جایگاه ربوبى ارزش دارد و او را در پرونده ثبت کردند و او را نگه داشتند، جواب او را چه داریم بدهیم؟ جواب او را چطور باید گفت؟ این مسئله است. این‏جا است که بین اولیاء الهى و غیر اولیاء الهى حتى از صلحا و آدم‏هاى خوب، تفاوت است. این‏جا تفاوت است.

آدم‏هاى عوضى و این‏ها که از اول مى‏آیند مثل گاو سرشان را مى‏اندازند مى‏روند پى کارشان، خب هیچى، آدم‏هاى خوب و صلحا مى‏آیند یک عذرخواهى هم مى‏کنند و دوتا شوخى هم مى‏کنند و یک انعامى هم مى‏دهند، یک جورى که از دلش دربیاید و او هم خیلى ترمیم مى‏شود و خوشحال مى‏شود و این حرف‏ها. اولیائ آلهى مى‏آیند یک کار دیگر مى‏کنند، آن‏ها مى‏روند به اصل مى‏زنند، مى‏زنند در خال. مى‏گویند زحمت کشیدى سر جایش است، نماز بى‏نماز! این طرف را مى‏آیند دست کارى مى‏کنند. نماز اول وقت، نمى‏دانم جمعیت، آمدن افراد، این‏ها همه به جاى خودش محفوظ، یک قلب در این‏جا شکسته و این باید ترمیم بشود و این مهم است. این مسئله مسئله‏ى مهم است.

مى‏گویند مرحوم بحرالعلوم آمد دید وقت نماز گذشته است، این شخص هم آمده و خجالت دارد مى‏کشد، اصلا خودش مطرح نکرد. وقتى که مرحوم بحرالعلوم آمد اصلا مطرح نکرد که بیاورم، چون وقت نماز [گذشته بود.] مرحوم بحرالعوم گفت پس کو آن قلیانت که براى من درست کردى؟ چرا صدایت درنمى‏آید؟ آن گفت چشم چشم الان مى‏روم مى‏آورم، بلند شد دوید و رفت. حالا بیا بنشین پیش ما، قُرقُرقُر، حالت خوب است؟ دوباره قرقر، این هم هى نشسته، مى‏گوید این خلق الله را

چطور شده است؟ این تازه سر حال آمده، یک قر مى‏زند دوتا احوالپرسى، نه این‏که زود بکشد و نماز …..! نه نه نه، زود هم نه، اتفاقا شاید نیم ساعت هم طولش داده- من خیال مى‏کنم با آنى که من از او مى‏دانم شاید یک ربع هم اضافه کرده، گفت حالا که دیر آمدى پس این هم بگیر دشتت، این هم یک رفع اضافه‏ى قضیه- این‏ها باید متولیان ما باشند. این‏ها متولیان دین هستند. این‏ها متولیان امانت الهى هستند. مى‏آید مى‏نشیند، قشنگ. حالا آن افرادى که نشستند هى در دلشان قر مى‏زنند، قر مى‏زنند! حالا چون مى‏بینند این با امام زمان رابطه داشته جرأت نمى‏کنند حداقل چیز والا اگر رابطه نداشت، آقا نماز دیر شده است! آقا چرا این‏طور کردى؟ این‏جا این خبرها نیست، این را مى‏دانند [که‏] این حسابش با بقیه فرق مى‏کند، این قدر را مى‏دانند لذا صدایشان را مى‏خوابانند، در دلشان نه! در دلشان شروع مى‏کنند، کسى که این‏ها را نمى‏فهمد، از تمام آن جمیعت اگر یک نفر کسى فهمیده باشد لمّ مسئله در کجاست؟ سرّ این کار …؟ نه مى‏گویند، خیلى احترام بگذاریم به خودمان و اظهار فضل کنیم، نردّ علمه الى الله و رسوله، مى‏گوییم خودشان مى‏دانند که چیست؟ همین! بیش از این نه! ما نمى‏دانیم، خب خدا خیرشان بدهد باز به همین مقدار، ما نمى‏دانیم، ولى فحش ندهند، ما نمى‏دانیم. این هم قشنگ نشست و وقتش هم بیشتر، نیم ساعت از وقت نماز رفت این هنوز داشت قلیانش را مى‏کشید، وقتى دیگر هیچى ته آن باقى نماند، هیچى دیگر در آن بنده خدا نبود، کاملا دیگر سرخوش و کیفور و مسرور و شاد و این‏ها شد گفت خب حالا اجازه مى‏دهى ما بلند شویم نماز بخوانیم؟ بله قربان! بفرمایید بفرمایید! بلند شد قلیان را برد و ایشان هم شروع کرد نماز خواندن، حالا آن نماز ببینید چه نمازى است؟ این شد نماز. این شد نمازى که ملائکه این نماز را ببرند بالا، این مطلب.

وقت گذشت، این مطلب را شما بگذارید در کنار همان مطلبى که مرحوم آقا در نوارشان [بیان فرمودند]- لابد شنیدید- راجع به مسئله‏ى رد و شمس امیرالمومنین که سر رسول خدا در روى زانو یا عبا بوده، عباى امیرالمومنین بوده، در همین جایى که مسجد ردالشمس [است‏] و سعودى‏ها که آمدند و این مسجد را خراب کردند و تسطیح کردند و اصلا اثرى از آن مسجد فعلا باقى نگذاشتند، براى این‏که اسمى از امیرالمومنین نماند، بله! این هم وحدت با این‏ها! اسمى باقى نماند. آن مطلب را که ایشان در آن نوار فرمودند یک مسئله [و] یک عبارتى در آن‏جا هست، هر کى رفت آن عبارت را پیدا کرد که ایشان چه گفتند؟ ما کوچک بودیم وقتى یک کارى مى‏کردیم- خدا بیامرزد- مادربزرگ به ما مى‏گفت شاه فرنگى، هر کسى پیدا کرد شاه فرنگ است. بروید ببینید آن عبارتى را که ایشان وقتى این قضیه را نقل مى‏کنند آن جمله چه بوده؟ آن یک جمله را حفظش کنید، آن یک جمله را نگه دارید و حفظش‏

کنید. این عمل بحرالعلوم همان عمل امیرالمومنین است در رد الشمس، هر دو یکى است. اگر گفتید چرا؟ چون این هم به آن‏جا وصل است دیگر، این چون به آن‏جا وصل است، امیرالمومنین هم یادش مى‏دهد این کار را باید بکنى، چون خودت را به من وصل کردى من هم این‏جا به دادت مى‏رسم، اگر وصل نمى‏کردى کسان دیگر مى‏آمدند چیزهاى دیگر یادت مى‏دادند، چیزهاى دیگر یاد مى‏دادند، نعوذ بالله.

خب وقت گذشت و مطلب همچنان ….، ما هنوز اندر خم یک کوچه هستیم. ان‏شاءالله امیدواریم که خداوند توفیق بدهد از برکات این ماه که او به کرامت و بزرگى خودش بر نقایص و قصورهاى ما نظر نکند و ما را به همان کرامت و فضل و فضیلت خودش مورد رحمت و عطوفت قرار بدهد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

[۱]

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن