جلسه ۱۲ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۱

موضوع: جلسه ۱۲ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۱۱ رمضان ۱۴۲۱

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

اللهمَّ إنّى اجِدُ سُبُلَ المَطالِبِ الَیْکَ مُشْرَعَهً وَ مَناهِلَ الرَّجاءِ إلَیْکَ مُتْرَعَهً وَ الاسْتِعانَهَ بِفَضْلِکَ لِمَنْ امَّلَکَ مُباحَهً.

خدایا من راه‏هاى طلب به سوى تو را براى افراد باز مى‏بینم و چشمه‏هاى امید به تو را خیلى سرشار و غزیر و پر آب مى‏بینم و کمک به فضل تو را و یارى جستن از فضل تو را، بهره‏گیرى و طلب کمک کردن به فضل تو را براى کسى که امید به تو دارد این استعانت را مباح مى‏بینم در دسترس مى‏بینم آسان مى‏بینم سهل مى‏بینم‏ «وَ ابْوابَ الدُّعاءِ الَیْکَ لِلصّارخینَ مَفْتُوحَهً» درهاى دعا و نیایش به سوى تو را براى کسانى که تو را مى‏خوانند اینها را من باز مى‏بینم.

وقتى‏که امام سجّاد علیه‏السّلام با آن اوصاف خداوند را نعت و حمد کند دیگر طبیعى است که یک همچنین محمودى و ستایش شده‏اى راه به [سوى‏] او همیشه باز است دیگر اختصاص به وقتى دون وقتى ندارد. فرق بین ما و نصارى و یهود و سایر ملل در این است که آنها براى عبادت پروردگار وقت خاصّى را دارند نصارى روز یکشنبه دارند یهود روز شنبه دارند بودائى‏ها یک روز خاصّى را براى نیایش خودشان دارند و بعضى از طوایفشان ساعت خاصّى را دارند یعنى باید خداوند را در آن وقت نیایش کنند در روز یکشنبه بروند در کلیسا یا در روز شنبه بروند در کنشت و در آن روز خدا را بخوانند روزهاى دیگر راه بسته است بین آنها و بین خدا رابطه‏اى نیست و این یک نقص به حساب مى‏آید.

چرا انسان بین خود و بین پروردگار باید حاجبى را احساس کند؟ مانعى را ببیند؟ چرا انسان که وجودش از پروردگار است و اصلًا هستى او قائم به اوست تکویناً، چرا باید تشریعاً اختلاف داشته باشد؟ چرا؟ اصلًا ما کارى هم به این فقرات امام سجّاد نداریم انسان بین خود و بین یک شخصى که او را از نقطه‏ى نظر ظاهرى و اعتبارى در تحت تربیت خودش درآورده، انسان مى‏خواهد همیشه بین او و آن شخص ربط برقرار باشد بین خود و بین مادر مى‏خواهد همیشه ربط باشد بین خود و بین پدر مى‏خواهد همیشه ربط برقرار باشد چرا؟ چون وجودش از آنهاست آن تعلّق نَسَبى اقتضا مى‏کند که از جهت ظاهر هم ارتباط باشد اگر در بعضى اوقات احساس کند که مسأله‏اى پیش آمده کدورتى پیش آمده‏

و این ارتباط را دستخوش تغییر قرار داده متاثّر مى‏شود مى‏خواهد این را اصلاح کند ناراحت است چرا بین خودش و بین مادر بین خودش و بین پدر بین خودش و بین برادر و امثال ذالک باید قطع باشد؟ چرا باید انقطاع باشد؟ چرا باید فصل باشد؟ چون این علقه را انسان در خودش مى‏بیند و حق طبیعى خودش به حساب مى‏آورد.

لذا یکى از مهمترین مسائل مسأله‏ى صله رحم و بدترین مسائل مسأله‏ى قطع رحم است امام صادق علیه‏السّلام فرمودند[۱]: در شب قدر جبرائیل مى‏آید در خانه‏ى خدا- در کعبه- و رایتى در دست دارد علمى در دست دارد و آن علم را بر بام کعبه نصب مى‏کند و تمام بال‏هاى او که کنایه از آن جهات وجودى اوست آن صفات وجودى وهیمَنه و اقتدار اوست بر همه‏ى اشیاء، پرهاى او بر شرق و غرب عالم استیلا پیدا مى‏کند فقط دوتا از پرهایش یعنى دو جنبه‏ى وجودى‏اش را براى شب قدر نگه مى‏دارد و این را، یعنى هست منتهى اختصاص مى‏دهد به تمام افرادى که- این دو جنبه‏ى خاصّ نعمت پروردگار و اختصاص به بعضى از فیوضات پروردگار را- در شب قدر بیدار هستند حالا یا ذکر مى‏گویند یا نشستن یا قرآن مى‏خوانند یا نماز مى‏خوانند یا هر چى، بیدار هستند و تمام آن افراد مشمول این خصوصیّت مفاضه از طرف پروردگار هستند مگر کسى که قاطع رحم باشد اینها مشمول این لطف خدا نیستند. این قدر مسأله مهمّ است.

کسى که قطع رحم کند- این روایت را من از خودم درنیاوردم مى‏خواستم دیشب بگویم دیگر فرصت نشد- کسى که قطع رحم مى‏کند دوّم چه کسانى؟ دوّم کسى که بین برادر ایمانى اختلاف بیندازد اینها مشمول این نعمت خاصّ نخواهند بود مقصود چیست؟ مقصود این است که همان‏طورى که پروردگار از نقطه‏ى نظر تکوینى یک تعلّقاتى را بین حوادث و اشیاء به وجود آورده و این تعلّقات یک تعلّقات تکوینى است همان‏طور از نقطه‏ى نظر تشریع و مقام تربیت هم به اینها بهاء داده اجر داده ارزش داده مادر انسان براى انسان مادر است هرچه مى‏خواهد باشد باشد پدر انسان براى انسان پدر است هرچه مى‏خواهد باشد.

یکى از رفقا به مرحوم آقا عرض مى‏کند آقا پدر من اصلًا مسلمان نیست اعتقادش درست نیست اصلًا کمونیست است، اعتقاداتش، من با او چگونه رفتار کنم؟ ایشان مى‏فرمایند مانند یک مسلمان با او عمل کن پدر توست تو به این جهات نباید نگاه کنى پیامبر هم فرمودند دیگر، به آن جوانى که مسلمان‏

شده بود نصرانى بود گفت برمى‏گردم با پدر و مادرم چگونه رفتار کنم؟ حضرت فرمودند تا به حال با آنها چگونه بودى؟ باید بهتر انجام بدهى‏[۲] واقعاً ما خیلى بیچاره هستیم خیلى واقعاً ما دور هستیم از مسائل و قضایا که با دست خودمان- حالا خوب است اینها را داریم. در کتب، در اثار و اینها هست- با دست خودمان اصلًا مى‏آئیم قطع ایجاد مى‏کنیم فصل ایجاد مى‏کنیم آدم اصلًا نمى‏فهمد، حیوان این کار را انجام نمى‏دهد حیوان، آقا انجام نمى‏دهد با دست خودمان مى‏آئیم جدایى مى‏اندازیم، با دست خودمان. یک وقتى ما در یک جایى بودیم صحبت از بعضى مسائل و ناراحتى‏ها بود یکى گفت آقا خدا نگذرد از آن افرادى که در دور بر هستند اینها مى‏آیند مسأله ایجاد مى‏کنند گفتم آقا دور و بر چى چیه؟ خودمان! کار دست خودمان است چرا گردن دور و بر مى‏آندازیم؟ نه آقا جان! دور و بر چیه؟ خودمان! خود شخص فقیر حقیر سراپا تقصیر

حالا از خودمان فارغ بشویم بله آن وقت مى‏رویم سراغ دور و بر، بله دور و بر هم بعضى‏ها هستند و شیطنت مى‏کنند این به جاى خود. چرا گناه را گردن این و آن بیندازیم؟ بعداً مى‏آئیم قرآن بِه سر مى‏گیریم یا الله مى‏خوانیم بِکَ یا الله مى‏خوانیم چه هست اینها؟ نمى‏فهمیم! خودمان را داریم گول مى‏زنیم چه کسى را داریم بازى مى‏دهیم؟ ملائکه را؟ آنها گول نمى‏خورند بابا هى بگو بِکَ یا الله آنها مى‏گویند بگو، آنقدر بگو که گلویت بگیرد از آن سقف نمى‏گذاریم برود بالا، هى بگو الهى به محمّدٍ الهى به علىٍ الهى به چه! برو خودت را درست کن برو آن مسأله‏ات را درست کن برو آن نفست را درست کن برو آن ارتباطت را درست بکن چه چیزى مى‏گویى بِکَ یا الله، بِکَ یا الله! و کم حسنه‏ایى در آثار ما به آن برخورد مى‏کنیم که از صله‏ى رحم و ایجاد ارتباط بین دو مؤمن و محبت بین دو مؤمن [مهمتر باشد.]

من یک وقت دیدم یک مسأله‏ایى اتّفاق افتاده بود بین حضرت [امام‏] مجتبى علیه‏السّلام و امام حسین یک قضیّه‏ایى بود یک مسأله، بعد در آنجا داشت که آن شخص- ظاهراً مسأله اصلًا مربوط به خودشان هم نبوده است مربوط به خارج از خودشان بوده است- دید که سیّد الشّهداء دارد مى‏رود منزل امام حسن علیهماالسّلام گفت حسین کجا مى‏روى؟ حضرت فرمود: دارم مى‏روم منزل برادرم. گفت براى چه؟ حضرت فرمود: مى‏خواهم من پیش‏قدم باشم در رفع این مسأله، واقعاً کجاى کاریم؟ امام حسین مى‏گوید مى‏خواهم من پیش‏قدم باشم چون مى‏دانم برادرم بلند مى‏شود مى‏آید امام حسن‏

علیه‏السّلام، مى‏خواهم قبل از اینکه او بیآید من بروم که ثواب گیر من بیاید چون من مى‏دانم او پا مى‏شود و مى‏اید، امام مجتبى علیه‏السّلام،[۳] اینها اینجورى بودند آقا! به ما یاد دادند، راه را به ما یاد دادند.

آن وقت ما خودمان دین نازل مى‏کنیم خودمان شریعت جعل مى‏کنیم خودمان کتاب مى‏آوریم خودمان احکام نازل مى‏کنیم! بله نیاز نداریم احتیاج نداریم این حرام است آن حلال است برو بچّه! تو آبگوشت هم نمى‏توانى بپزى دارى حکم مى‏آورى! نخودت را زیاد مى‏ریزى! هیچى نه! این این‏طور است آن آن‏طور است آن فلان، آن چه چیزى است! اینها چه است آقا؟ اینها همه‏اش بازى است حالا هى بگوییم ما سالکیم بگوییم این سالک ما کسره‏اش با فتحه‏اش فرقى نمى‏کند هیچ تفاوتى ندارد سالک به چه کسى مى‏گویند؟

مرحوم آقا- رضوان الله علیه- در یکى از سفرهایى که از مشهد آمده بودند به طهران، رفقاى بعضى از این شهرستان‏ها دعوتشان کرده بودند منزلشان، البتّه من نبودم در آن مجلس ولى آن طورى که نقل مى‏کنند، در یک مجلسى بود در همان شهرستان‏ها که رفته بودند صحبت از این شد که آقا ما را نصیحتى کنید آقا کارى کنیم آقا ما ماندیم آقا ما حرکت نداریم چرا قضیّه این است؟ چرا احساس نمى‏کنیم؟ چرا نمى‏دانم راهى نمى‏رویم؟ چرا حالى؟ خلاصه جهشى؟ پرشى؟ یک چیزى؟ این چه هست آقا؟ ظاهراً آن طورى که براى ما نقل شد یک قدرى ایشان تأمّل کردند و یک استخاره‏اى هم کردند استخاره ظاهراً میانه‏ى خوب آمد حتّى خوب هم نیامد میانه‏ى خوب آمد اصلًا بگویند یا نگویند؟ اصلًا فایده دارد یا ندارد؟ آخه خیلى زشت است من حدیث نفس به خودم مى‏کنم ها! نمى‏خواهم دیگرى را مورد خطاب و توجّه قرار دهم آخه با این ریش سفید خیلى زشت است بعد از یک عمر آقا بلند شوند بیایند استخاره کنند که حرف بزنند یا نزنند؟ بگویند یا نگویند؟ التفات کردید؟ این افرادى که این سؤال را از آقا مى‏کردند همه ریششان سفید بود یک ریش سیاه در صورتشان نبود.

بعد شروع کردند به صحبت کردن، چه چیزى شما از من مى‏خواهید؟ چى راه نرفتید؟ چى احساس ندارید؟ چکار نکردید؟ شما چه کار کردید؟ شما چه عملى انجام دادید؟ شما چه قدمى برداشتید؟ شما آیا به تکلیفتان عمل کردید؟ به آنچه که از بزرگان شنیدید عمل کردید که حالا دارید ما را مورد گلایه قرار مى‏دهید دو قُرتُ و نیمتان هم باقى است؟ آقا ما احساس نمى‏کنیم چکار کنم احساس‏

ندارید؟ آقا ما چیزى نمى‏فهمیم آقا ما فلان، شما عمل کردید واقعاً به آن تکلیفتان یا اینکه نه مسأله را شل گرفتید؟ اینکه من دارم خدمتان عرض مى‏کنم خطاب به خودمان است من دارم به خودم خطاب مى‏کنم منتها از باب اینکه مى‏گویم خوب بالأخره نشستیم حرف مى‏زنیم دیگر- من تا مى‏خواهم بگویم آقا باشد براى فردا شب، دیدم رفقا آمدند ضبط ها را آوردند و إلّا خلاصه خیلى حال و حوصله هم نداریم- نشستیم حرف مى‏زنیم صحبت مى‏کنیم مى‏گوییم مى‏خندیم چه کار کنیم؟ شب‏هاى ماه رمضان است باید یک جورى بالأخره سر کنیم دیگر، با همین حرف‏ها حدّاقل با حرفش دلمان را خوش کنیم دیگر.

بعد آقا فرمودند به کدام یک عمل کردید؟ آقاى فلان آن حرفى که من آن دفعه به شما زدم عمل کردید؟ آقاى فلان وقتى که من به شما گفتم به فلان سیّد پول بدهید شما به من چه گفتید؟ آیا از سهم امام بدهم بعد فرمودند نه خیر از جیب مبارک بدهید. یکى آمده بود پیش ما، یک بنده خدایى- البتّه از اینها زیاد هستند- خوب آقا اینقدر مى‏شود مسائل اینقدر مى‏شود وجوهات این قدر مى‏شود، این قدر مى‏شود مثلًا تا مبلغ تعیین مى‏شود یک دفعه شروع مى‏کند کاغذ درمى‏آورد آقا فلان فامیل ما این است آقا فلان این است آقا فلان این، این است. خب من یک تفحّصى مى‏کنم بعد به او مى‏گویم نه! به اینها نمى‏رسد آقا چرا نمى‏رسد؟ مى‏گویم مى‏رسد چرا مى‏رسد؟ فقیرند از جیب مبارکت بدهید اگر خیلى دلت مى‏سوزد، چرا مى‏خواهى از امام زمان بگذارى؟ دلت مى‏خواهد از جیب بدهید چرا بلند [مى‏] شوید مى‏خواهید از کیسه‏ى امام زمان خرج کنید؟ یکى بود آمد گفت آقا در فامیل ما این است، تقریباً حدود یک میلیونى، چقدر، از او سؤال کردم دیدم نه! نیاز دارد واقعاً نیازمند است گفتم مى‏روى به او مى‏گویى ولى چه مى‏گویى؟ این وجوهات است از یک شخص اجازه گرفتم دارم بهت مى‏دهم، همینجورى. اگر گفتى ذمّه‏ات برى است اگر نگفتى ذمّه‏ات برى نیست! یک خورده این دست و آن دست کرد گفتم هان؟ مى‏خواهید بروید بگوئید خودم دادم از جیبم دادم پول را مى‏اید حساب مى‏کند با ما، بعد مى‏رود به طرف مى‏گوید از خودم دارم مى‏دهم، این را بهش مى‏گویند چى؟ یک خورده زرنگى یک کمى زرنگى! گفتم وقتى که مى‏روید به او مى‏دهید اسم من هم نمى‏آورید ها! مى‏گوئى یک نفر حساب کرده و پول او هست حتّى مال من نیست که بگوئید من رفتم حساب کردم با این شرط مى‏روید مى‏دهید من قبول مى‏کنم از تو وإلّا قبول نمى‏کنم بروید پیش هر جایى که مى‏خواهید بروید، بروید هر دفترى مى‏خواهید بروید بروید! سَر خدا که نمى‏شود کلاه گذاشت سر خدا که نمى‏شود شیره مالید سر هر که ……

آقاى فلان شما زمین داشتید باغ داشتید چهار هزار متر باغتان بود، سه‏تا رفیقت در همین شهر زندگى کردند هر سه با سه زن و بچّه و در سه اتاق و تو این باغت را تقسیم کردى و یک زمین از زمین‏هاى این باغ حتّى به قسط به اینها ندادى چطور مى‏شود؟ دویست مترش یکى دویست متر بیشتر هم نه، یکى به این مى‏دادى یکى به …… این هم به قسط مى‏دادید نه اینکه مجانى، مجانى که اصلًا حرفش را نمى‏شود زد! سکته مى‏کنید! نه بدهید، ندارند بیچاره‏ها، مگر نداشتن گناه است؟ مگر نداشتن عیب است؟ ندارند ور دارید به قسط بدهید تقسیط کنید. در یک اتاق یک نفر با زن و بچّه و در یک اتاق یک نفر در یک اتاق … آن وقت جناب عالى هم چهار هزار متر آنجا زمین دارید هیچ بچّه هم ندارى خودت و زنت! بعد مى‏گوئید آقا نرسیده‏ایم چه کنیم؟ بعد ایشان این را فرمودند: اگر قرار بر این باشد که فقط اسمى از سلوک باشد خب حالا که این‏طور است چرا ما بیائیم خودمان را با این اسامى بازى بدهیم.

اگر قرار به واقعیّت و عمل به سلوک است- ایشان فرموده است- این جوان‏ها این جوان‏هاى صاف این جوان‏هاى پاک اینها که در این جبهه‏ها الآن دارند- آن زمان زمان جنگ بود- در این جبهه‏ها الآن دارند جانشان را مى‏دهند آنها سالک هستند یا ما سالک هستیم؟ روى صفاى خودش روى خلوص خودش دفاع از اسلام! نیّت، نیّت خدا، نیّت نیّت سالم، خب مرجع تقلیدش هم حکم کرده به جهاد، الآن دارد به عنوان دفاع از اسلام مى‏رود با دشمن خدا [جنگ‏] مى‏کند خب شما به خدا نزدیکترید یا اینها نزدیکترند؟ شما عمل به این مسائل کردید یا اینها دارند مى‏کنند؟ تو یک زمین دویست مترى نمى‏توانى بدهى، او دارد جانش را مى‏دهد، آن هم قسطى. مرحوم اقا چند مورد اتفاق افتاده که ایشان نسبت به بعضى از افراد تحکّم داشته باشند، خیلى کم اتفاق افتاده. یک مورد من دیدم نسبت به یک شخص، دیدم ایشان دیگر خلاصه از کوره در رفتند [و] به آن شخص گفتند شما به این شخص دویست متر از این [زمین‏] بدهید و هیچ امَدى هم براى اخذ [پول‏] آن تعیین نکنید [امَد] اخذ آن [را] هم تعیین نکنید! او هم گفت چشم، چشم، چشم. امَدى را هم تعیین نکردند. افرادى بودند آقا! اینها تمام اموالشان را در راه خدا دادند و رفتند و به بعضى از این شغل‏هاى خیلى پایین بسنده کردند براى اینکه به مراتبى برسند که مراتب آنها به نسبت به آنچه که ما در راه او هستیم ذرّه‏ایى از بسیار است قطره‏اى از دریاست حصاتى از بیابان است تمام مایملکشان را در راه خدا دادند آن وقت ما و این ادّعا و دست خالى!

یکى از همین افراد فردى بود اهل تبریز و اینها بود بسیار متموّل بود، خیلى، هرچه که داشت در راه خدا داد به فقرا داد باغ داشت انفاق کرد حجره داشت، در همان بازار تبریز حجره داشت، محلّ رفت‏

و آمد بود متموّل بود ازاتقیاء آن منطقه‏اش بود، همه را در راه خدا به فقرا و اینها داد و بعد بلند شد رفت در نجف، مدت‏ها در نجف بود به ریاضات مشغول بود در مسجد کوفه حجره‏اى گرفت در آنجا بود با افرادى که آنجا مى‏آمدند ارتباط داشت چه و چه چه، از همین افرادى که دنباله روى حضرت و ولایت و از این مسائل، البتّه خدا هم در ازاى این ایثارها و در ازاى از این خود گذشتگى‏ها و این مسائل و انفاق‏ها خب یک چیزهایى هم خدا به او داد ولى مطالبى را که این پیدا کرد به نسبت به آنچه را که ما دیده‏ایم از بزرگان و به دنبال او هستیم، اصلًا به حساب نمى‏اید اینها این کار را انجام دادند حالا قضیّه یک خورده نوسان پیدا مى‏کند، مسأله، آقا چه شده زندگى ما پایین و بالا شده؟ آقا چه شده اینجورى شده؟ بیایید نگاه کنید بقیّه چه کار کردند چکار کردند و توى این چیزها هم نبودند؟ این ادّعاها را نداشتند.

خب اینها چه هست؟ گفت خب دیگر اگر قرار بر این است خب سالک او است دیگر، او سالک است حالا ما اسممان را بگذاریم جزء سالک! نمى‏شود دیگر، به حرف که نمى‏شود. پس بنابراین مسأله خیلى مسأله‏ى حساس و مهمّ است سرگرم کردن و سرگرم شدن به این مطالبى که خلاصه سرگرمى به آنها فقط مطلوب است، در حدّ یک سرگرمى، انسان را به جایى نمى‏برد و راهى به مقصد نمى‏رساند.

خب این مسأله، مسأله چیست؟ حقیقى است یعنى وقتى که انسان ارتباطى دارد با یک شخص و این ارتباطش هم ارتباط تکوینى است خداوند این ارتباط تکوینى را بر اساس آن حقیقت تعلّق و ربط بین خلق و بین خودش، مورد ارج و بهاء و ارزش و مورد مسئولیّت این را قرار داده لذا احترام به پدر، على کلّ حال از اوجب واجبات است احترام به مادر از اوجب واجبات است اینها همه باید محفوظ باشند خب حالا وقتى که در مسائل عادى و نَسَبى مطلب این است چطور مى‏شود انسان که وجودش عین تعلّق به پروردگار است بین خودش و پروردگار حاجب و مانع باشد؟ مانع دیگر؟ خدا به نصارا مى‏گوید شش روز در هفته بین من و بین شما ارتباط قطع فقط روز یکشنبه، خب این مانع است دیگر، شش روز در هفته ارتباط قطع فقط روز شنبه، این مانع است دیگر. چطور مى‏شود اینطور باشد؟ این که ارتباط، ارتباطِ حقیقى است این ارتباط ارتباط تکوینى است چرا باید این ارتباط قطع بشود؟

آیا آنچه که موجب قطع ارتباط است از ناحیه‏ى فاعل است یا از ناحیه‏ى قابل؟ اگر از ناحیه‏ى فاعل است یعنى فاعل سرش مشغول است خدا سرش مشغول است حوصله ندارد، به رتق و فتق عوامل مى‏پردازد فقط یک وقت خاصّى را مختصّ به ارتباط قرار داده، مثل اینکه فرض کنیم مسئول یک اداره‏اى‏

در اداره مثلًا در روز، نیم ساعت وقت مراجعین قرار داده هر وقت مى‏رویم سراغشان آقا کمسیون دارند! آقا یعنى چاى مى‏خورند ها! آقا کمیسیون دارند آقا نمى‏دانم چه چیزى دارند آقا این جورى دارند آقا این جورى شدند فقط نیم ساعت آن هم موقعى که مى‏خواهند بروند، بعد هم به اینها بگوئید به اینها چه کار کنند این جورى است؟ یعنى اینقدر سرشان شلوغ است که فرصت سر خاراندن هم ندارند، دیگر فرصت جواب‏گویى به ارباب رجوع را ندارند. قضیّه این است؟ خب هیهات! ضعف و نقصان و خلاء در ذات ربوبى مستحیل است.

ولا یَشُذَّ عنه مثقال ذَرهٍ فى السماءِ والارض‏ در همه‏ى آسمان‏ها و زمین به اندازه‏ى یک ذرّه از او در غفلت نیست. ذرّه مى‏دانید چه هست؟ دیدید وقتى که آفتاب مى‏آید تو- ذرّه در عربى به این مى‏گویند- وقتى آفتاب مى‏آید تو از پنجره، شما وقتى که نگاه مى‏کنید یک ذرّاتى را در هوا معلّق مى‏بینید، گرد و خاک، به اینها مى‏گویند ذرّه، یعنى در عالم وجود به اندازه یک ذرّه خدا از آنچه که در کلِّ عالم است غفلت ندارد این خدایى [است‏] که براى ما تعریف کردند این خدایى است که ما مى‏شناسیم، این است. پس از نقطه‏ى نظر فاعل مسأله نیست. از نقطه‏ى نظر قابل ما نقص داریم؟ ما کجایمان نقص دارد؟ ما نقص داریم ولى نه اینکه این نقص موجب عدم ارتباط و تعلّق و وصل با پروردگار باشد ما در وجود خود هیچگاه مانعى براى ایجاد علقه و رابطه با پروردگار نمى‏بینیم. شده؟ چه فرق مى‏کند بین ما و نصارا و یهود؟ همین الآن [اگر] ما به وجدان و سرّ و نفس خود [اگر] مراجعه کنیم آیا بین خود و بین پروردگار مانعى مى‏بینیم؟

فرض کنید که الآن شما به نفس خودتان مراجعه کنید با یک شخص، دوستى که در فلان جا دارید خب مى‏بینید که بین شما و بین او مانع است شما در اینجا هستید او در کشور دیگر است براى اینکه مى‏خواهید به او برسید باید بلند شوید بروید سفارتخانه ویزا بگیرید مقدّمات سفر را آماده کنید حرکت کنید وسایل را جمع کنید آیا امکان برایتان باشد یا نباشد؟ آیا بین این کشور و آن کشور رابطه باشد یا نباشد؟ بعد بلند مى‏شوید مى‏روید آنجا و به او مى‏رسید مانع مى‏بینید این مانع است. بین خودتان و بین یک دوستى که در یک جا دارید حتّى از نقطه نظر اتصال مانع مى‏بینید باید تلفن باشد بردارید شماره بگیرید آن شخص آیا تلفن داشته باشد یا نداشته باشد؟ شما اینجا [تلفن‏] داشته باشید یا نداشته باشید؟ آیا خطّ باشد یا نباشد؟ و همین‏طور، امّا شده تا به حال یک لحظه در تمام شبانه روز انسان بین خود و خدا احساس مانع و حاجب کند؟ ابداً پس وقتى نیست از ناحیه قابل هم همیشه استعدادِ فتح باب وجود دارد پس بنابراین چه مانعى مى‏تواند بین انسان و پروردگار باشد؟

وارد شد بر امام کاظم علیه‏السّلام گفت یابن رسول الله امروز به منزل فلان کس رفته بودم، از دوستانم، خیلى وقت بود او را ندیده بودم ماه رمضان بود دیدم در روز ماه رمضان دارد افطار مى‏کند

گفتم مگر روزه نیستى؟ گفت نه گفتم چرا؟ گفت من دیگر روزه بگیرم فائده‏اى ندارد! چرا روزه بگیرم؟ گفتم چطور مگر؟ گفت من یک زندگى دارم داستانى دارم با توجّه به آن داستانم دیگر مى‏دانم دیگر، دیگر جهنّمى هستیم ما، دیگر فائده‏اى ندارد گفتم داستان چه هست؟ گفت سال‏ها قبل یک روز هارون مرا خواست، نیمه‏هاى شب، خیلى ترسیدم دیدم در مى‏زنند دق‏الباب مى‏کنند در نصفه‏هاى شب رفتم دیدم که حاجب خود هارون آمده سراغم، گفت خلیفه تو را مى‏خواند گفتم در این وقت شب خواستن لابد قصد عقابى دارد نسبت به من، قصد سوءى دارد، در نیمه‏هاى شب کسى را طلب نمى‏کنند. گفت بلند شدم رفتم لباس پوشیدم [آمدم‏] پیش هارون، دیدم نشسته، آمد و با من ملاطفت کرد برخلاف انتظارم، یک خورده آرامش پیدا کردم گفتم خلیفه مرا براى چه چیزى خواسته؟ گفت خودت چه حدس مى‏زنى؟ گفتم من حدس نمى‏زنم گفت آیا اگر از ما مطلبى را بشنوى اطاعت مى‏کنى؟ امرى را؟ گفتم [هرچه‏] دارم فداى خلیفه باد، جانم [فداى‏] خلیفه باد گفت تا چقدر مى‏توانى در راه ما ایثار کنى؟ در راه ما گذشت داشته باشى؟ گفتم از همه اموالم مى‏توانم در راه خلیفه بگذرم وحتّى از زن و فرزندانم هم مى‏توانم در راه خلیفه دست بکشم خلیفه خندید و مرا ترخیص کرد.

بسیار خب آمدم لباسم را درآورم همین که مى‏خواستم بروم بخوابم دوباره دیدم دارند در مى‏زنند اى داد بى‏داد مگر من چه چیزى گفتم؟ چه حرفى زدم [که‏] دوباره دارند در مى‏زنند؟ مى‏گفت در زدند حرکت کردم دیدم حاجب [است، گفت‏] خلیفه تو را مى‏خواهد، آمدم پیش هارون، دیگر وصیّت کرده بودم به عیالم که خیال مى‏کنم مسأله‏اى هست [چون‏] اینطور با ما تا به حال [رفتار نکرده بودند] هارون گفت از مالت و از زن و فرزندانت گذشتى دیگر تا چه حدّ مى‏توانى از خود در راه ما ایثار کنى؟ گفتم خلیفه به سلامت باد از جانم هم مى‏توانم بگذرم! عجب آدم احمقى بود! از جانم هم مى‏توانم بگذرم! خلیفه مرا ترخیص کرد ما آمدیم، رفتیم دوباره لباسمان را درآوردیم همین که مى‏خواستیم دیگر برویم بخوابیم دوباره دیدیم دق‏الباب مى‏کنند گفتیم عجب! این دفعه دیگر موت ما حتمى است، قصدى دارد، جانمان [را] هم گذاشتیم حالا مى‏گوید خودت گفتى دیگر، گفتى که از جانم [مى‏گذرم‏] گفت آمدم و وقتى که چشم خلیفه به من افتاد گفت از مال و جانت گذشتى آیا هنوز چیزى باقى مانده که در راه ما بدهید؟ گفتم اى خلیفه از دینم هم در راه تو دیگر گذشتم! گفت احست من این را از تو مى‏خواستم حالا هرچه این شخص مى‏گوید برو گوش کن.

گفت همراه او به راه افتادم، آمد وارد یکى از زندان‏ها شد در همان زندان‏هاى بغداد، وارد زندان شدیم دیدیم تاریکى است چراغى دست گرفته بود همین‏طور جلو مى‏رفت آمد تا رسید به یک زندان‏

بسیار مخوفى بود و صداى ناله از این زندان بلند بود صداى ناله‏ها ضجّه‏ها، مى‏گفت در زندان را باز کرد با چراغ نگاه کردم دیدم یک مشت پیرمرد، جوان، مفلوک همین‏طور افتاده‏اند گفت مى‏دانى اینها چه کسانى هستند؟ اینها همه از بنى‏هاشم هستند در این زندان، بعد یکى را طلبید پیرمردى بود شصت ساله شمشیرش را کشید گفت گردن او را بزن، گفت اگر نزنم چه؟ گفت هارون دستور داده اگر نزنى من گردن تو را بزنم! گفت هرچه آن پیرمرد التماس کرد هرچه آن پیرمرد … آخر ما چه گناهى کردیم؟ چه کردیم؟ مى‏گفت دیگر با تمام ناراحتى، با تمام …. بالأخره ما یغلِبَنى هوا، هوا غلبه مى‏کند.

دینمان را داده بودیم دیگر، حالا که دین را دادیم پایش بایستیم، حالا که دین [را] برداشتیم دادیم به جناب خلیفه، ناموسمان را که دادیم آن که دیگر هیچ! فرزندانمان را که دادیم حالا دینمان را دادیم دین را دادى باید پایش بایستى! مرد است و حرفش! خیلى خب مى‏گفت خلاصه با هزارتا ناراحتى اوّلى را به قتل رساندیم مى‏گفت دوّمى را آورد بیرون آن هم پیرمرد دوّمى را هم به قتل رساندیم بعد جوان بود، بچّه در آن بود، فلان، تا شصت نفر آن شب از اینها من کشتم، دیگر آخرش برایم راحت بود اوّل و دوّم و سوّم سخت بود بعد دیگر عادت کردم انگار مرغ دارند سر مى‏برند، شصت نفر و بعد آمدند هارون گفتش برو و این قضیّه را به کسى نگو، مى‏گفت حالا با توّجه به این قضیّه، ما که مى‏دانیم جهنّمى دیگر هستیم حالا دیگر چرا روزه بگیریم؟ روزه نگیریم [یا بگیریم فرقى نمى‏کند.]

امام کاظم علیه‏السّلام فرمودند این یأس از رحمت خدا گناهش از کشتن آن شصت نفر برایش بیشتر است! [چون‏] از رحمت خدا مأیوس است آیِسِ است‏[۴] در را بین خود و بین خدا بسته مى‏بیند! خیلى خب حالا گناه کردى شصت نفر را کشتى! خیلى مسأله، مسأله‏ى مشکلى است ها، مسأله، مسأله آسانى نیست ولى بالأخره تو هنوز یک وجودى دارى هنوز تعلّق تو با خدا که از بین نرفته، این گناهش بیشتر است پس بنابراین چطور انسان مى‏تواند لحظه‏اى از لحظات، وجود خود را از آن وجود در حجاب ببیند؟ از کجا؟ کجا انسان مى‏تواند این را احساس بکند که در یک لحظه از لحظات این ارتباط قطع شده؟ هیچ وقت اینطور نیست. فلهذا مکتبى زنده است- بنا به اعتراف خود صاحب نظران- که آن مکتب همیشه باب ربط و تعلّق را بین انسان و بین پروردگار باز نگهدارد نه فقط روزهاى یکشنبه نه فقط روزهاى شنبه. هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر لحظه.

«الصّلوه خیرُ موضوعٍ فَمَن شاءَ استَقَل فُمَن شاءَ اسْتَکثَر»[۵] نماز بهترین حکمى است که از جانب پروردگار تشریع شده است هر که مى‏خواهد کم مى‏خواند هر که مى‏خواهد زیاد مى‏خواند یک مواردى هم داریم کراهت دارد، البتّه خب در حمّام کراهت دارد در شوارع کراهت دارد اینجا جاهایى است که خب کراهت دارد امّا همیشه ربط هست همیشه دعا هست همیشه آن تعلّق وجود دارد.

و همین مسأله موجب شد که هانرى کُربن که با مرحوم علّامه طباطبائى ارتباط داشت، گفته بودند من از نقطه نظر خصوصیّات مکتب نصرانیّت و یهودیّت و سایر مکاتب و امتیازش با اسلام که همیشه این باب مراوده و تعلّق را باز نگه مى‏دارد به حقانیّت اسلام رسیدم که این دین باید حقّ باشد این دین صحیحى باید باشد دینى که اصلًا هیچ حدّ و مرزى براى ارتباط انسان با خدا قرار نداده است. شبانه‏روز [را] هم به پنج مرتبه تقسیم کرده در هر وقتى یک نماز بخوانى صبح یک نماز ظهر یک نماز عصر یک نماز غروب یک نماز شب یک نماز همه را با هم نباید بخوانى، اینطور نیست، تازه نوافل را هم این طرف و آن طرفش داده است که اگر بخواهید حسابش را کنید همه بیست و چهار ساعت تقریباً در حال نماز و توجّه و اینها قرار مى‏گیرد این مال چیه؟ این مال آن دوام ارتباط و برقرارى ارتباط است.

«وَ انَّهُ لِیُغانُ على قَلبى وَ انَّى لَا اسْتَغْفِرُ الله کُلَّ یومٍ سَبْعین مَرَهٍ»[۶] پیغمبر مى‏فرماید: همین ارتباط من با اجتماع، این ارتباط من، خلاصه بى هیچى نیست، این نحوه ارتباط ولو اینکه ارتباط بر اساس احکام است بر اساس ارتباطات معنوى است ولى بالأخره این نحوه ارتباط در آن جنبه دقیق و ظریف ربط من با خدا، بى‏تأثیر نیست «لیغان» یعنى یک پوششى یک ستارى یک چیز نازکى‏ «لِیُغانُ على قَلبى وَ انَّى لِاسْتَغْفِرُ الله کُلَّ یومٍ سَبْعین مَرَهٍ» آقا شوخى نیست! پیغمبر مى‏فرماید: هر روزى هفتاد مرتبه من هى استغفار مى‏کنم یعنى هى استغفار مى‏کنم تا آن غِین از بین برود تا آن سِتار هى از بین برود هى استغفار مى‏کنم نمى‏گذارم بماند تبدیل به وسخ بشود و سفت بشود تا احساس مى‏کنم فرق کردم با نیم ساعت قبلم، فورى! نمى‏گذارم تا وقت نماز، همانجا درست مى‏کنم بعد جلو مى‏روم مى‏رسم به اوقات دیگر، خب اینها افرادى بودند که مواظب بودند اینها افرادى بودند که بر ….

چرا اینطور بودند؟ چون مى‏دانستند که چقدر مسأله مهمّ است ائمّه و سائر اولیاء مى‏دانستند که اگر این جور نکنند سرشان کلاه رفته است! نیست نسبت به مقام عزّ ربوبى و نعمات بى‏حدّ و اطلاق‏

پروردگار اطّلاع داشته‏اند و الّا چرا پیغمبر این کار را مى‏کردند؟ چرا؟ ول کنه دیگر، دیگر خب کردیم که کردیم، حالا سر ظهر نماز مى‏آید دیگر، نماز مى‏خوانیم دیگر، چون مى‏داند رسول خدا که همین الآن اگر درست نکند این قضیّه را، مى‏آید این نفسى را که الآن غین دارد ولو در ارتباط با افراد به همین مقدار، بى‏هیچ چیز نیست اثر مى‏گذارد والّا اگر تفاوت داشته باشد خب نمى‏کند مى‏رود مى‏گذرد از مسأله، اهمیّت مسأله براى پیغمبر چه هست؟ نمایان است.

پس بنابراین در اسلام است که این باب طلب و ارتباط با پروردگار همیشه برقرار است این از جنبه چیست؟ از جنبه اسلام امّا از جهت سلوکى ببینیم وقت مى‏رسیم یا نه؟ ظاهراً دیگر تقریباً دارد یک ساعت مى‏شود هان؟ خسته شدیم، هفت دقیقه است خب بیش از هفت دقیقه کار مى‏برد. ان‏شاءالله طلبمان، یک چند شب دیگر باقى مانده است، دیگر تمام شد، دیگر ماه رمضان هم تمام شد واقعاً دستمان هم خالى است جداً. دیگر اگر به لطف و کرامت خودش نگاه کند و الّا از این طرف هیچ چیزى خلاصه وجود ندارد. ان‏شاءالله که تتمّه‏ى مسائل براى فردا شب.

اللهم صل على محمد و آل محمد

[۱] . فضائل الأشهر الثلاثه، ص ۱۲۷( منقول از حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم).

[۲]

[۳]

[۴] .

[۵] ۲. بحار الأنوار، ج ۷۹، ص ۳۰۸.

[۶] ۱. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۵، ص ۳۲۰( با مقدارى اختلاف).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن