جلسه ۱۱ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۱
موضوع: جلسه ۱۱ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۱۱ رمضان ۱۴۲۱
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
اللهمَّ إنّى اجِدُ سُبُلَ المَطالِبِ الَیْکَ مُشْرَعَهً وَ مَناهِلَ الرَّجاءِ إلَیْکَ مُتْرَعَهً وَ الاسْتِعانَهَ بِفَضْلِکَ لِمَنْ امَّلَکَ مُباحَهً.
خدایا من راههاى طلب به سوى تو را براى افراد باز مىبینم و چشمههاى امید به تو را خیلى سرشار و غزیر و پر آب مىبینم و کمک به فضل تو را و یارى جستن از فضل تو را، بهرهگیرى و طلب کمک کردن به فضل تو را براى کسى که امید به تو دارد این استعانت را مباح مىبینم در دسترس مىبینم آسان مىبینم سهل مىبینم «وَ ابْوابَ الدُّعاءِ الَیْکَ لِلصّارخینَ مَفْتُوحَهً» درهاى دعا و نیایش به سوى تو را براى کسانى که تو را مىخوانند اینها را من باز مىبینم.
وقتىکه امام سجّاد علیهالسّلام با آن اوصاف خداوند را نعت و حمد کند دیگر طبیعى است که یک همچنین محمودى و ستایش شدهاى راه به [سوى] او همیشه باز است دیگر اختصاص به وقتى دون وقتى ندارد. فرق بین ما و نصارى و یهود و سایر ملل در این است که آنها براى عبادت پروردگار وقت خاصّى را دارند نصارى روز یکشنبه دارند یهود روز شنبه دارند بودائىها یک روز خاصّى را براى نیایش خودشان دارند و بعضى از طوایفشان ساعت خاصّى را دارند یعنى باید خداوند را در آن وقت نیایش کنند در روز یکشنبه بروند در کلیسا یا در روز شنبه بروند در کنشت و در آن روز خدا را بخوانند روزهاى دیگر راه بسته است بین آنها و بین خدا رابطهاى نیست و این یک نقص به حساب مىآید.
چرا انسان بین خود و بین پروردگار باید حاجبى را احساس کند؟ مانعى را ببیند؟ چرا انسان که وجودش از پروردگار است و اصلًا هستى او قائم به اوست تکویناً، چرا باید تشریعاً اختلاف داشته باشد؟ چرا؟ اصلًا ما کارى هم به این فقرات امام سجّاد نداریم انسان بین خود و بین یک شخصى که او را از نقطهى نظر ظاهرى و اعتبارى در تحت تربیت خودش درآورده، انسان مىخواهد همیشه بین او و آن شخص ربط برقرار باشد بین خود و بین مادر مىخواهد همیشه ربط باشد بین خود و بین پدر مىخواهد همیشه ربط برقرار باشد چرا؟ چون وجودش از آنهاست آن تعلّق نَسَبى اقتضا مىکند که از جهت ظاهر هم ارتباط باشد اگر در بعضى اوقات احساس کند که مسألهاى پیش آمده کدورتى پیش آمده
و این ارتباط را دستخوش تغییر قرار داده متاثّر مىشود مىخواهد این را اصلاح کند ناراحت است چرا بین خودش و بین مادر بین خودش و بین پدر بین خودش و بین برادر و امثال ذالک باید قطع باشد؟ چرا باید انقطاع باشد؟ چرا باید فصل باشد؟ چون این علقه را انسان در خودش مىبیند و حق طبیعى خودش به حساب مىآورد.
لذا یکى از مهمترین مسائل مسألهى صله رحم و بدترین مسائل مسألهى قطع رحم است امام صادق علیهالسّلام فرمودند[۱]: در شب قدر جبرائیل مىآید در خانهى خدا- در کعبه- و رایتى در دست دارد علمى در دست دارد و آن علم را بر بام کعبه نصب مىکند و تمام بالهاى او که کنایه از آن جهات وجودى اوست آن صفات وجودى وهیمَنه و اقتدار اوست بر همهى اشیاء، پرهاى او بر شرق و غرب عالم استیلا پیدا مىکند فقط دوتا از پرهایش یعنى دو جنبهى وجودىاش را براى شب قدر نگه مىدارد و این را، یعنى هست منتهى اختصاص مىدهد به تمام افرادى که- این دو جنبهى خاصّ نعمت پروردگار و اختصاص به بعضى از فیوضات پروردگار را- در شب قدر بیدار هستند حالا یا ذکر مىگویند یا نشستن یا قرآن مىخوانند یا نماز مىخوانند یا هر چى، بیدار هستند و تمام آن افراد مشمول این خصوصیّت مفاضه از طرف پروردگار هستند مگر کسى که قاطع رحم باشد اینها مشمول این لطف خدا نیستند. این قدر مسأله مهمّ است.
کسى که قطع رحم کند- این روایت را من از خودم درنیاوردم مىخواستم دیشب بگویم دیگر فرصت نشد- کسى که قطع رحم مىکند دوّم چه کسانى؟ دوّم کسى که بین برادر ایمانى اختلاف بیندازد اینها مشمول این نعمت خاصّ نخواهند بود مقصود چیست؟ مقصود این است که همانطورى که پروردگار از نقطهى نظر تکوینى یک تعلّقاتى را بین حوادث و اشیاء به وجود آورده و این تعلّقات یک تعلّقات تکوینى است همانطور از نقطهى نظر تشریع و مقام تربیت هم به اینها بهاء داده اجر داده ارزش داده مادر انسان براى انسان مادر است هرچه مىخواهد باشد باشد پدر انسان براى انسان پدر است هرچه مىخواهد باشد.
یکى از رفقا به مرحوم آقا عرض مىکند آقا پدر من اصلًا مسلمان نیست اعتقادش درست نیست اصلًا کمونیست است، اعتقاداتش، من با او چگونه رفتار کنم؟ ایشان مىفرمایند مانند یک مسلمان با او عمل کن پدر توست تو به این جهات نباید نگاه کنى پیامبر هم فرمودند دیگر، به آن جوانى که مسلمان
شده بود نصرانى بود گفت برمىگردم با پدر و مادرم چگونه رفتار کنم؟ حضرت فرمودند تا به حال با آنها چگونه بودى؟ باید بهتر انجام بدهى[۲] واقعاً ما خیلى بیچاره هستیم خیلى واقعاً ما دور هستیم از مسائل و قضایا که با دست خودمان- حالا خوب است اینها را داریم. در کتب، در اثار و اینها هست- با دست خودمان اصلًا مىآئیم قطع ایجاد مىکنیم فصل ایجاد مىکنیم آدم اصلًا نمىفهمد، حیوان این کار را انجام نمىدهد حیوان، آقا انجام نمىدهد با دست خودمان مىآئیم جدایى مىاندازیم، با دست خودمان. یک وقتى ما در یک جایى بودیم صحبت از بعضى مسائل و ناراحتىها بود یکى گفت آقا خدا نگذرد از آن افرادى که در دور بر هستند اینها مىآیند مسأله ایجاد مىکنند گفتم آقا دور و بر چى چیه؟ خودمان! کار دست خودمان است چرا گردن دور و بر مىآندازیم؟ نه آقا جان! دور و بر چیه؟ خودمان! خود شخص فقیر حقیر سراپا تقصیر
حالا از خودمان فارغ بشویم بله آن وقت مىرویم سراغ دور و بر، بله دور و بر هم بعضىها هستند و شیطنت مىکنند این به جاى خود. چرا گناه را گردن این و آن بیندازیم؟ بعداً مىآئیم قرآن بِه سر مىگیریم یا الله مىخوانیم بِکَ یا الله مىخوانیم چه هست اینها؟ نمىفهمیم! خودمان را داریم گول مىزنیم چه کسى را داریم بازى مىدهیم؟ ملائکه را؟ آنها گول نمىخورند بابا هى بگو بِکَ یا الله آنها مىگویند بگو، آنقدر بگو که گلویت بگیرد از آن سقف نمىگذاریم برود بالا، هى بگو الهى به محمّدٍ الهى به علىٍ الهى به چه! برو خودت را درست کن برو آن مسألهات را درست کن برو آن نفست را درست کن برو آن ارتباطت را درست بکن چه چیزى مىگویى بِکَ یا الله، بِکَ یا الله! و کم حسنهایى در آثار ما به آن برخورد مىکنیم که از صلهى رحم و ایجاد ارتباط بین دو مؤمن و محبت بین دو مؤمن [مهمتر باشد.]
من یک وقت دیدم یک مسألهایى اتّفاق افتاده بود بین حضرت [امام] مجتبى علیهالسّلام و امام حسین یک قضیّهایى بود یک مسأله، بعد در آنجا داشت که آن شخص- ظاهراً مسأله اصلًا مربوط به خودشان هم نبوده است مربوط به خارج از خودشان بوده است- دید که سیّد الشّهداء دارد مىرود منزل امام حسن علیهماالسّلام گفت حسین کجا مىروى؟ حضرت فرمود: دارم مىروم منزل برادرم. گفت براى چه؟ حضرت فرمود: مىخواهم من پیشقدم باشم در رفع این مسأله، واقعاً کجاى کاریم؟ امام حسین مىگوید مىخواهم من پیشقدم باشم چون مىدانم برادرم بلند مىشود مىآید امام حسن
علیهالسّلام، مىخواهم قبل از اینکه او بیآید من بروم که ثواب گیر من بیاید چون من مىدانم او پا مىشود و مىاید، امام مجتبى علیهالسّلام،[۳] اینها اینجورى بودند آقا! به ما یاد دادند، راه را به ما یاد دادند.
آن وقت ما خودمان دین نازل مىکنیم خودمان شریعت جعل مىکنیم خودمان کتاب مىآوریم خودمان احکام نازل مىکنیم! بله نیاز نداریم احتیاج نداریم این حرام است آن حلال است برو بچّه! تو آبگوشت هم نمىتوانى بپزى دارى حکم مىآورى! نخودت را زیاد مىریزى! هیچى نه! این اینطور است آن آنطور است آن فلان، آن چه چیزى است! اینها چه است آقا؟ اینها همهاش بازى است حالا هى بگوییم ما سالکیم بگوییم این سالک ما کسرهاش با فتحهاش فرقى نمىکند هیچ تفاوتى ندارد سالک به چه کسى مىگویند؟
مرحوم آقا- رضوان الله علیه- در یکى از سفرهایى که از مشهد آمده بودند به طهران، رفقاى بعضى از این شهرستانها دعوتشان کرده بودند منزلشان، البتّه من نبودم در آن مجلس ولى آن طورى که نقل مىکنند، در یک مجلسى بود در همان شهرستانها که رفته بودند صحبت از این شد که آقا ما را نصیحتى کنید آقا کارى کنیم آقا ما ماندیم آقا ما حرکت نداریم چرا قضیّه این است؟ چرا احساس نمىکنیم؟ چرا نمىدانم راهى نمىرویم؟ چرا حالى؟ خلاصه جهشى؟ پرشى؟ یک چیزى؟ این چه هست آقا؟ ظاهراً آن طورى که براى ما نقل شد یک قدرى ایشان تأمّل کردند و یک استخارهاى هم کردند استخاره ظاهراً میانهى خوب آمد حتّى خوب هم نیامد میانهى خوب آمد اصلًا بگویند یا نگویند؟ اصلًا فایده دارد یا ندارد؟ آخه خیلى زشت است من حدیث نفس به خودم مىکنم ها! نمىخواهم دیگرى را مورد خطاب و توجّه قرار دهم آخه با این ریش سفید خیلى زشت است بعد از یک عمر آقا بلند شوند بیایند استخاره کنند که حرف بزنند یا نزنند؟ بگویند یا نگویند؟ التفات کردید؟ این افرادى که این سؤال را از آقا مىکردند همه ریششان سفید بود یک ریش سیاه در صورتشان نبود.
بعد شروع کردند به صحبت کردن، چه چیزى شما از من مىخواهید؟ چى راه نرفتید؟ چى احساس ندارید؟ چکار نکردید؟ شما چه کار کردید؟ شما چه عملى انجام دادید؟ شما چه قدمى برداشتید؟ شما آیا به تکلیفتان عمل کردید؟ به آنچه که از بزرگان شنیدید عمل کردید که حالا دارید ما را مورد گلایه قرار مىدهید دو قُرتُ و نیمتان هم باقى است؟ آقا ما احساس نمىکنیم چکار کنم احساس
ندارید؟ آقا ما چیزى نمىفهمیم آقا ما فلان، شما عمل کردید واقعاً به آن تکلیفتان یا اینکه نه مسأله را شل گرفتید؟ اینکه من دارم خدمتان عرض مىکنم خطاب به خودمان است من دارم به خودم خطاب مىکنم منتها از باب اینکه مىگویم خوب بالأخره نشستیم حرف مىزنیم دیگر- من تا مىخواهم بگویم آقا باشد براى فردا شب، دیدم رفقا آمدند ضبط ها را آوردند و إلّا خلاصه خیلى حال و حوصله هم نداریم- نشستیم حرف مىزنیم صحبت مىکنیم مىگوییم مىخندیم چه کار کنیم؟ شبهاى ماه رمضان است باید یک جورى بالأخره سر کنیم دیگر، با همین حرفها حدّاقل با حرفش دلمان را خوش کنیم دیگر.
بعد آقا فرمودند به کدام یک عمل کردید؟ آقاى فلان آن حرفى که من آن دفعه به شما زدم عمل کردید؟ آقاى فلان وقتى که من به شما گفتم به فلان سیّد پول بدهید شما به من چه گفتید؟ آیا از سهم امام بدهم بعد فرمودند نه خیر از جیب مبارک بدهید. یکى آمده بود پیش ما، یک بنده خدایى- البتّه از اینها زیاد هستند- خوب آقا اینقدر مىشود مسائل اینقدر مىشود وجوهات این قدر مىشود، این قدر مىشود مثلًا تا مبلغ تعیین مىشود یک دفعه شروع مىکند کاغذ درمىآورد آقا فلان فامیل ما این است آقا فلان این است آقا فلان این، این است. خب من یک تفحّصى مىکنم بعد به او مىگویم نه! به اینها نمىرسد آقا چرا نمىرسد؟ مىگویم مىرسد چرا مىرسد؟ فقیرند از جیب مبارکت بدهید اگر خیلى دلت مىسوزد، چرا مىخواهى از امام زمان بگذارى؟ دلت مىخواهد از جیب بدهید چرا بلند [مى] شوید مىخواهید از کیسهى امام زمان خرج کنید؟ یکى بود آمد گفت آقا در فامیل ما این است، تقریباً حدود یک میلیونى، چقدر، از او سؤال کردم دیدم نه! نیاز دارد واقعاً نیازمند است گفتم مىروى به او مىگویى ولى چه مىگویى؟ این وجوهات است از یک شخص اجازه گرفتم دارم بهت مىدهم، همینجورى. اگر گفتى ذمّهات برى است اگر نگفتى ذمّهات برى نیست! یک خورده این دست و آن دست کرد گفتم هان؟ مىخواهید بروید بگوئید خودم دادم از جیبم دادم پول را مىاید حساب مىکند با ما، بعد مىرود به طرف مىگوید از خودم دارم مىدهم، این را بهش مىگویند چى؟ یک خورده زرنگى یک کمى زرنگى! گفتم وقتى که مىروید به او مىدهید اسم من هم نمىآورید ها! مىگوئى یک نفر حساب کرده و پول او هست حتّى مال من نیست که بگوئید من رفتم حساب کردم با این شرط مىروید مىدهید من قبول مىکنم از تو وإلّا قبول نمىکنم بروید پیش هر جایى که مىخواهید بروید، بروید هر دفترى مىخواهید بروید بروید! سَر خدا که نمىشود کلاه گذاشت سر خدا که نمىشود شیره مالید سر هر که ……
آقاى فلان شما زمین داشتید باغ داشتید چهار هزار متر باغتان بود، سهتا رفیقت در همین شهر زندگى کردند هر سه با سه زن و بچّه و در سه اتاق و تو این باغت را تقسیم کردى و یک زمین از زمینهاى این باغ حتّى به قسط به اینها ندادى چطور مىشود؟ دویست مترش یکى دویست متر بیشتر هم نه، یکى به این مىدادى یکى به …… این هم به قسط مىدادید نه اینکه مجانى، مجانى که اصلًا حرفش را نمىشود زد! سکته مىکنید! نه بدهید، ندارند بیچارهها، مگر نداشتن گناه است؟ مگر نداشتن عیب است؟ ندارند ور دارید به قسط بدهید تقسیط کنید. در یک اتاق یک نفر با زن و بچّه و در یک اتاق یک نفر در یک اتاق … آن وقت جناب عالى هم چهار هزار متر آنجا زمین دارید هیچ بچّه هم ندارى خودت و زنت! بعد مىگوئید آقا نرسیدهایم چه کنیم؟ بعد ایشان این را فرمودند: اگر قرار بر این باشد که فقط اسمى از سلوک باشد خب حالا که اینطور است چرا ما بیائیم خودمان را با این اسامى بازى بدهیم.
اگر قرار به واقعیّت و عمل به سلوک است- ایشان فرموده است- این جوانها این جوانهاى صاف این جوانهاى پاک اینها که در این جبههها الآن دارند- آن زمان زمان جنگ بود- در این جبههها الآن دارند جانشان را مىدهند آنها سالک هستند یا ما سالک هستیم؟ روى صفاى خودش روى خلوص خودش دفاع از اسلام! نیّت، نیّت خدا، نیّت نیّت سالم، خب مرجع تقلیدش هم حکم کرده به جهاد، الآن دارد به عنوان دفاع از اسلام مىرود با دشمن خدا [جنگ] مىکند خب شما به خدا نزدیکترید یا اینها نزدیکترند؟ شما عمل به این مسائل کردید یا اینها دارند مىکنند؟ تو یک زمین دویست مترى نمىتوانى بدهى، او دارد جانش را مىدهد، آن هم قسطى. مرحوم اقا چند مورد اتفاق افتاده که ایشان نسبت به بعضى از افراد تحکّم داشته باشند، خیلى کم اتفاق افتاده. یک مورد من دیدم نسبت به یک شخص، دیدم ایشان دیگر خلاصه از کوره در رفتند [و] به آن شخص گفتند شما به این شخص دویست متر از این [زمین] بدهید و هیچ امَدى هم براى اخذ [پول] آن تعیین نکنید [امَد] اخذ آن [را] هم تعیین نکنید! او هم گفت چشم، چشم، چشم. امَدى را هم تعیین نکردند. افرادى بودند آقا! اینها تمام اموالشان را در راه خدا دادند و رفتند و به بعضى از این شغلهاى خیلى پایین بسنده کردند براى اینکه به مراتبى برسند که مراتب آنها به نسبت به آنچه که ما در راه او هستیم ذرّهایى از بسیار است قطرهاى از دریاست حصاتى از بیابان است تمام مایملکشان را در راه خدا دادند آن وقت ما و این ادّعا و دست خالى!
یکى از همین افراد فردى بود اهل تبریز و اینها بود بسیار متموّل بود، خیلى، هرچه که داشت در راه خدا داد به فقرا داد باغ داشت انفاق کرد حجره داشت، در همان بازار تبریز حجره داشت، محلّ رفت
و آمد بود متموّل بود ازاتقیاء آن منطقهاش بود، همه را در راه خدا به فقرا و اینها داد و بعد بلند شد رفت در نجف، مدتها در نجف بود به ریاضات مشغول بود در مسجد کوفه حجرهاى گرفت در آنجا بود با افرادى که آنجا مىآمدند ارتباط داشت چه و چه چه، از همین افرادى که دنباله روى حضرت و ولایت و از این مسائل، البتّه خدا هم در ازاى این ایثارها و در ازاى از این خود گذشتگىها و این مسائل و انفاقها خب یک چیزهایى هم خدا به او داد ولى مطالبى را که این پیدا کرد به نسبت به آنچه را که ما دیدهایم از بزرگان و به دنبال او هستیم، اصلًا به حساب نمىاید اینها این کار را انجام دادند حالا قضیّه یک خورده نوسان پیدا مىکند، مسأله، آقا چه شده زندگى ما پایین و بالا شده؟ آقا چه شده اینجورى شده؟ بیایید نگاه کنید بقیّه چه کار کردند چکار کردند و توى این چیزها هم نبودند؟ این ادّعاها را نداشتند.
خب اینها چه هست؟ گفت خب دیگر اگر قرار بر این است خب سالک او است دیگر، او سالک است حالا ما اسممان را بگذاریم جزء سالک! نمىشود دیگر، به حرف که نمىشود. پس بنابراین مسأله خیلى مسألهى حساس و مهمّ است سرگرم کردن و سرگرم شدن به این مطالبى که خلاصه سرگرمى به آنها فقط مطلوب است، در حدّ یک سرگرمى، انسان را به جایى نمىبرد و راهى به مقصد نمىرساند.
خب این مسأله، مسأله چیست؟ حقیقى است یعنى وقتى که انسان ارتباطى دارد با یک شخص و این ارتباطش هم ارتباط تکوینى است خداوند این ارتباط تکوینى را بر اساس آن حقیقت تعلّق و ربط بین خلق و بین خودش، مورد ارج و بهاء و ارزش و مورد مسئولیّت این را قرار داده لذا احترام به پدر، على کلّ حال از اوجب واجبات است احترام به مادر از اوجب واجبات است اینها همه باید محفوظ باشند خب حالا وقتى که در مسائل عادى و نَسَبى مطلب این است چطور مىشود انسان که وجودش عین تعلّق به پروردگار است بین خودش و پروردگار حاجب و مانع باشد؟ مانع دیگر؟ خدا به نصارا مىگوید شش روز در هفته بین من و بین شما ارتباط قطع فقط روز یکشنبه، خب این مانع است دیگر، شش روز در هفته ارتباط قطع فقط روز شنبه، این مانع است دیگر. چطور مىشود اینطور باشد؟ این که ارتباط، ارتباطِ حقیقى است این ارتباط ارتباط تکوینى است چرا باید این ارتباط قطع بشود؟
آیا آنچه که موجب قطع ارتباط است از ناحیهى فاعل است یا از ناحیهى قابل؟ اگر از ناحیهى فاعل است یعنى فاعل سرش مشغول است خدا سرش مشغول است حوصله ندارد، به رتق و فتق عوامل مىپردازد فقط یک وقت خاصّى را مختصّ به ارتباط قرار داده، مثل اینکه فرض کنیم مسئول یک ادارهاى
در اداره مثلًا در روز، نیم ساعت وقت مراجعین قرار داده هر وقت مىرویم سراغشان آقا کمسیون دارند! آقا یعنى چاى مىخورند ها! آقا کمیسیون دارند آقا نمىدانم چه چیزى دارند آقا این جورى دارند آقا این جورى شدند فقط نیم ساعت آن هم موقعى که مىخواهند بروند، بعد هم به اینها بگوئید به اینها چه کار کنند این جورى است؟ یعنى اینقدر سرشان شلوغ است که فرصت سر خاراندن هم ندارند، دیگر فرصت جوابگویى به ارباب رجوع را ندارند. قضیّه این است؟ خب هیهات! ضعف و نقصان و خلاء در ذات ربوبى مستحیل است.
ولا یَشُذَّ عنه مثقال ذَرهٍ فى السماءِ والارض در همهى آسمانها و زمین به اندازهى یک ذرّه از او در غفلت نیست. ذرّه مىدانید چه هست؟ دیدید وقتى که آفتاب مىآید تو- ذرّه در عربى به این مىگویند- وقتى آفتاب مىآید تو از پنجره، شما وقتى که نگاه مىکنید یک ذرّاتى را در هوا معلّق مىبینید، گرد و خاک، به اینها مىگویند ذرّه، یعنى در عالم وجود به اندازه یک ذرّه خدا از آنچه که در کلِّ عالم است غفلت ندارد این خدایى [است] که براى ما تعریف کردند این خدایى است که ما مىشناسیم، این است. پس از نقطهى نظر فاعل مسأله نیست. از نقطهى نظر قابل ما نقص داریم؟ ما کجایمان نقص دارد؟ ما نقص داریم ولى نه اینکه این نقص موجب عدم ارتباط و تعلّق و وصل با پروردگار باشد ما در وجود خود هیچگاه مانعى براى ایجاد علقه و رابطه با پروردگار نمىبینیم. شده؟ چه فرق مىکند بین ما و نصارا و یهود؟ همین الآن [اگر] ما به وجدان و سرّ و نفس خود [اگر] مراجعه کنیم آیا بین خود و بین پروردگار مانعى مىبینیم؟
فرض کنید که الآن شما به نفس خودتان مراجعه کنید با یک شخص، دوستى که در فلان جا دارید خب مىبینید که بین شما و بین او مانع است شما در اینجا هستید او در کشور دیگر است براى اینکه مىخواهید به او برسید باید بلند شوید بروید سفارتخانه ویزا بگیرید مقدّمات سفر را آماده کنید حرکت کنید وسایل را جمع کنید آیا امکان برایتان باشد یا نباشد؟ آیا بین این کشور و آن کشور رابطه باشد یا نباشد؟ بعد بلند مىشوید مىروید آنجا و به او مىرسید مانع مىبینید این مانع است. بین خودتان و بین یک دوستى که در یک جا دارید حتّى از نقطه نظر اتصال مانع مىبینید باید تلفن باشد بردارید شماره بگیرید آن شخص آیا تلفن داشته باشد یا نداشته باشد؟ شما اینجا [تلفن] داشته باشید یا نداشته باشید؟ آیا خطّ باشد یا نباشد؟ و همینطور، امّا شده تا به حال یک لحظه در تمام شبانه روز انسان بین خود و خدا احساس مانع و حاجب کند؟ ابداً پس وقتى نیست از ناحیه قابل هم همیشه استعدادِ فتح باب وجود دارد پس بنابراین چه مانعى مىتواند بین انسان و پروردگار باشد؟
وارد شد بر امام کاظم علیهالسّلام گفت یابن رسول الله امروز به منزل فلان کس رفته بودم، از دوستانم، خیلى وقت بود او را ندیده بودم ماه رمضان بود دیدم در روز ماه رمضان دارد افطار مىکند
گفتم مگر روزه نیستى؟ گفت نه گفتم چرا؟ گفت من دیگر روزه بگیرم فائدهاى ندارد! چرا روزه بگیرم؟ گفتم چطور مگر؟ گفت من یک زندگى دارم داستانى دارم با توجّه به آن داستانم دیگر مىدانم دیگر، دیگر جهنّمى هستیم ما، دیگر فائدهاى ندارد گفتم داستان چه هست؟ گفت سالها قبل یک روز هارون مرا خواست، نیمههاى شب، خیلى ترسیدم دیدم در مىزنند دقالباب مىکنند در نصفههاى شب رفتم دیدم که حاجب خود هارون آمده سراغم، گفت خلیفه تو را مىخواند گفتم در این وقت شب خواستن لابد قصد عقابى دارد نسبت به من، قصد سوءى دارد، در نیمههاى شب کسى را طلب نمىکنند. گفت بلند شدم رفتم لباس پوشیدم [آمدم] پیش هارون، دیدم نشسته، آمد و با من ملاطفت کرد برخلاف انتظارم، یک خورده آرامش پیدا کردم گفتم خلیفه مرا براى چه چیزى خواسته؟ گفت خودت چه حدس مىزنى؟ گفتم من حدس نمىزنم گفت آیا اگر از ما مطلبى را بشنوى اطاعت مىکنى؟ امرى را؟ گفتم [هرچه] دارم فداى خلیفه باد، جانم [فداى] خلیفه باد گفت تا چقدر مىتوانى در راه ما ایثار کنى؟ در راه ما گذشت داشته باشى؟ گفتم از همه اموالم مىتوانم در راه خلیفه بگذرم وحتّى از زن و فرزندانم هم مىتوانم در راه خلیفه دست بکشم خلیفه خندید و مرا ترخیص کرد.
بسیار خب آمدم لباسم را درآورم همین که مىخواستم بروم بخوابم دوباره دیدم دارند در مىزنند اى داد بىداد مگر من چه چیزى گفتم؟ چه حرفى زدم [که] دوباره دارند در مىزنند؟ مىگفت در زدند حرکت کردم دیدم حاجب [است، گفت] خلیفه تو را مىخواهد، آمدم پیش هارون، دیگر وصیّت کرده بودم به عیالم که خیال مىکنم مسألهاى هست [چون] اینطور با ما تا به حال [رفتار نکرده بودند] هارون گفت از مالت و از زن و فرزندانت گذشتى دیگر تا چه حدّ مىتوانى از خود در راه ما ایثار کنى؟ گفتم خلیفه به سلامت باد از جانم هم مىتوانم بگذرم! عجب آدم احمقى بود! از جانم هم مىتوانم بگذرم! خلیفه مرا ترخیص کرد ما آمدیم، رفتیم دوباره لباسمان را درآوردیم همین که مىخواستیم دیگر برویم بخوابیم دوباره دیدیم دقالباب مىکنند گفتیم عجب! این دفعه دیگر موت ما حتمى است، قصدى دارد، جانمان [را] هم گذاشتیم حالا مىگوید خودت گفتى دیگر، گفتى که از جانم [مىگذرم] گفت آمدم و وقتى که چشم خلیفه به من افتاد گفت از مال و جانت گذشتى آیا هنوز چیزى باقى مانده که در راه ما بدهید؟ گفتم اى خلیفه از دینم هم در راه تو دیگر گذشتم! گفت احست من این را از تو مىخواستم حالا هرچه این شخص مىگوید برو گوش کن.
گفت همراه او به راه افتادم، آمد وارد یکى از زندانها شد در همان زندانهاى بغداد، وارد زندان شدیم دیدیم تاریکى است چراغى دست گرفته بود همینطور جلو مىرفت آمد تا رسید به یک زندان
بسیار مخوفى بود و صداى ناله از این زندان بلند بود صداى نالهها ضجّهها، مىگفت در زندان را باز کرد با چراغ نگاه کردم دیدم یک مشت پیرمرد، جوان، مفلوک همینطور افتادهاند گفت مىدانى اینها چه کسانى هستند؟ اینها همه از بنىهاشم هستند در این زندان، بعد یکى را طلبید پیرمردى بود شصت ساله شمشیرش را کشید گفت گردن او را بزن، گفت اگر نزنم چه؟ گفت هارون دستور داده اگر نزنى من گردن تو را بزنم! گفت هرچه آن پیرمرد التماس کرد هرچه آن پیرمرد … آخر ما چه گناهى کردیم؟ چه کردیم؟ مىگفت دیگر با تمام ناراحتى، با تمام …. بالأخره ما یغلِبَنى هوا، هوا غلبه مىکند.
دینمان را داده بودیم دیگر، حالا که دین را دادیم پایش بایستیم، حالا که دین [را] برداشتیم دادیم به جناب خلیفه، ناموسمان را که دادیم آن که دیگر هیچ! فرزندانمان را که دادیم حالا دینمان را دادیم دین را دادى باید پایش بایستى! مرد است و حرفش! خیلى خب مىگفت خلاصه با هزارتا ناراحتى اوّلى را به قتل رساندیم مىگفت دوّمى را آورد بیرون آن هم پیرمرد دوّمى را هم به قتل رساندیم بعد جوان بود، بچّه در آن بود، فلان، تا شصت نفر آن شب از اینها من کشتم، دیگر آخرش برایم راحت بود اوّل و دوّم و سوّم سخت بود بعد دیگر عادت کردم انگار مرغ دارند سر مىبرند، شصت نفر و بعد آمدند هارون گفتش برو و این قضیّه را به کسى نگو، مىگفت حالا با توّجه به این قضیّه، ما که مىدانیم جهنّمى دیگر هستیم حالا دیگر چرا روزه بگیریم؟ روزه نگیریم [یا بگیریم فرقى نمىکند.]
امام کاظم علیهالسّلام فرمودند این یأس از رحمت خدا گناهش از کشتن آن شصت نفر برایش بیشتر است! [چون] از رحمت خدا مأیوس است آیِسِ است[۴] در را بین خود و بین خدا بسته مىبیند! خیلى خب حالا گناه کردى شصت نفر را کشتى! خیلى مسأله، مسألهى مشکلى است ها، مسأله، مسأله آسانى نیست ولى بالأخره تو هنوز یک وجودى دارى هنوز تعلّق تو با خدا که از بین نرفته، این گناهش بیشتر است پس بنابراین چطور انسان مىتواند لحظهاى از لحظات، وجود خود را از آن وجود در حجاب ببیند؟ از کجا؟ کجا انسان مىتواند این را احساس بکند که در یک لحظه از لحظات این ارتباط قطع شده؟ هیچ وقت اینطور نیست. فلهذا مکتبى زنده است- بنا به اعتراف خود صاحب نظران- که آن مکتب همیشه باب ربط و تعلّق را بین انسان و بین پروردگار باز نگهدارد نه فقط روزهاى یکشنبه نه فقط روزهاى شنبه. هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر لحظه.
«الصّلوه خیرُ موضوعٍ فَمَن شاءَ استَقَل فُمَن شاءَ اسْتَکثَر»[۵] نماز بهترین حکمى است که از جانب پروردگار تشریع شده است هر که مىخواهد کم مىخواند هر که مىخواهد زیاد مىخواند یک مواردى هم داریم کراهت دارد، البتّه خب در حمّام کراهت دارد در شوارع کراهت دارد اینجا جاهایى است که خب کراهت دارد امّا همیشه ربط هست همیشه دعا هست همیشه آن تعلّق وجود دارد.
و همین مسأله موجب شد که هانرى کُربن که با مرحوم علّامه طباطبائى ارتباط داشت، گفته بودند من از نقطه نظر خصوصیّات مکتب نصرانیّت و یهودیّت و سایر مکاتب و امتیازش با اسلام که همیشه این باب مراوده و تعلّق را باز نگه مىدارد به حقانیّت اسلام رسیدم که این دین باید حقّ باشد این دین صحیحى باید باشد دینى که اصلًا هیچ حدّ و مرزى براى ارتباط انسان با خدا قرار نداده است. شبانهروز [را] هم به پنج مرتبه تقسیم کرده در هر وقتى یک نماز بخوانى صبح یک نماز ظهر یک نماز عصر یک نماز غروب یک نماز شب یک نماز همه را با هم نباید بخوانى، اینطور نیست، تازه نوافل را هم این طرف و آن طرفش داده است که اگر بخواهید حسابش را کنید همه بیست و چهار ساعت تقریباً در حال نماز و توجّه و اینها قرار مىگیرد این مال چیه؟ این مال آن دوام ارتباط و برقرارى ارتباط است.
«وَ انَّهُ لِیُغانُ على قَلبى وَ انَّى لَا اسْتَغْفِرُ الله کُلَّ یومٍ سَبْعین مَرَهٍ»[۶] پیغمبر مىفرماید: همین ارتباط من با اجتماع، این ارتباط من، خلاصه بى هیچى نیست، این نحوه ارتباط ولو اینکه ارتباط بر اساس احکام است بر اساس ارتباطات معنوى است ولى بالأخره این نحوه ارتباط در آن جنبه دقیق و ظریف ربط من با خدا، بىتأثیر نیست «لیغان» یعنى یک پوششى یک ستارى یک چیز نازکى «لِیُغانُ على قَلبى وَ انَّى لِاسْتَغْفِرُ الله کُلَّ یومٍ سَبْعین مَرَهٍ» آقا شوخى نیست! پیغمبر مىفرماید: هر روزى هفتاد مرتبه من هى استغفار مىکنم یعنى هى استغفار مىکنم تا آن غِین از بین برود تا آن سِتار هى از بین برود هى استغفار مىکنم نمىگذارم بماند تبدیل به وسخ بشود و سفت بشود تا احساس مىکنم فرق کردم با نیم ساعت قبلم، فورى! نمىگذارم تا وقت نماز، همانجا درست مىکنم بعد جلو مىروم مىرسم به اوقات دیگر، خب اینها افرادى بودند که مواظب بودند اینها افرادى بودند که بر ….
چرا اینطور بودند؟ چون مىدانستند که چقدر مسأله مهمّ است ائمّه و سائر اولیاء مىدانستند که اگر این جور نکنند سرشان کلاه رفته است! نیست نسبت به مقام عزّ ربوبى و نعمات بىحدّ و اطلاق
پروردگار اطّلاع داشتهاند و الّا چرا پیغمبر این کار را مىکردند؟ چرا؟ ول کنه دیگر، دیگر خب کردیم که کردیم، حالا سر ظهر نماز مىآید دیگر، نماز مىخوانیم دیگر، چون مىداند رسول خدا که همین الآن اگر درست نکند این قضیّه را، مىآید این نفسى را که الآن غین دارد ولو در ارتباط با افراد به همین مقدار، بىهیچ چیز نیست اثر مىگذارد والّا اگر تفاوت داشته باشد خب نمىکند مىرود مىگذرد از مسأله، اهمیّت مسأله براى پیغمبر چه هست؟ نمایان است.
پس بنابراین در اسلام است که این باب طلب و ارتباط با پروردگار همیشه برقرار است این از جنبه چیست؟ از جنبه اسلام امّا از جهت سلوکى ببینیم وقت مىرسیم یا نه؟ ظاهراً دیگر تقریباً دارد یک ساعت مىشود هان؟ خسته شدیم، هفت دقیقه است خب بیش از هفت دقیقه کار مىبرد. انشاءالله طلبمان، یک چند شب دیگر باقى مانده است، دیگر تمام شد، دیگر ماه رمضان هم تمام شد واقعاً دستمان هم خالى است جداً. دیگر اگر به لطف و کرامت خودش نگاه کند و الّا از این طرف هیچ چیزى خلاصه وجود ندارد. انشاءالله که تتمّهى مسائل براى فردا شب.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . فضائل الأشهر الثلاثه، ص ۱۲۷( منقول از حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم).
[۴] .
[۵] ۲٫ بحار الأنوار، ج ۷۹، ص ۳۰۸٫
[۶] ۱٫ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۵، ص ۳۲۰( با مقدارى اختلاف).