جلسه ۷ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۹

موضوع: جلسه ۷ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۷ رمضان ۱۴۱۹

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

والحمدلِلهِ الذى انادیه کُلَّما شِئتُ لِحاجتى وَ اخْلوُ بِهِ حَیْثُ شِئْتُ لِسّرى بِغَیْر شفیعٍ فَیَقْضیلى حاجَتى، حمد اختصاص به پروردگارى دارد که هرگاه او را ندا کنم براى برآوردن حاجاتم مهیّا است و هرگاه بخواهم با او خلوت کنم تا سرّى از اسرار خودم را به او بگویم بدون اینکه شفیعى در میان باشد و حضور مرا در بارگاه جلال و جبروت او شفاعت کند این امر براى من میسّر است و او حاجت مرا را قضا مى‏کند، برآورده مى‏کند.

این عبارات همه یک معنا را مى‏رساند از این‏ الْحَمدُ للّهِ تا فَیَقْضِى لى حاجتى‏ حکایت به مقام دُنُوّ و نزدیکى دارد، نزدیکى پروردگار دارد با انسان و اینکه هیچ موجودى به انسان نزدیک‏تر از پروردگار نیست و اوست که از همه اشیاء و موجودین [به ما نزدیک‏تر است.]- چون اطلاق شئ بر پروردگار جایز است شئ لا کالا الأشیاء، چون شى به معناى الْمَشئُ وجودُه، آن چیزى که وجود او مورد مشیّت و خواست است- با افرادى که با آن‏ها انس داریم اوَّلًا میزان انس چقدر است؟ ثانیاً مقدار نزدیکى و دوام این نزدیکى چقدر است؟ این نزدیکى‏ها و این انس‏هایى که در این دنیاست یک روزى پایان مى‏پذیرد، تمام مى‏شود. این نزدیکى‏ها براى چیست؟ این‏ها براى علل و عواملى است که موجب این نزدیکى شده و آن علل و عوامل مختلف است. ممکن است یکى از علل، خُب طبعاً اینجا در حول و حوش و دائر مدار منافع انسان دور مى‏زند دیگر، یکى از این نزدیکى‏ها، نزدیکى به خاطر رسیدن به مُکنت و مال است. انسان با یک شخصى نزدیک مى‏شود تا اینکه از آن مالش بتواند استفاده کند. نود درصد نزدیکى‏ها تو دنیا این‏جورى است وقتى که مالش تمام شد این مى‏گذارد مى‏رود. تا وقتى که مال دارد مورد توجّه افراد است.

پیغمبر اکرم فرموده‏اند: مَنْ تَواضَعَ غَنِیّاً لِغِناهُ فَقَد کَفَرْ.[۱] کسى که یک غنى را به خاطر غنائش تواضع کند کافر شده است. چرا؟ چون این تواضع نمى‏کند به این شخص، دارد به مال تواضع مى‏کند نه‏

به این. اگر این فردا مستمند بشود هیچ فرقى با بقیّه ندارد و مورد طعن و مورد دَقِّ افراد واقع مى‏شود هیچ فرقى نمى‏کند، مى‏اندازندش کنار. اگر دوباره به سر مُکنت رسید ما مى‏بینیم دوباره نگاه‏ها تفاوت مى‏کند. احترام‏ها تفاوت مى‏کند این مال چیست؟ این مال دید کثرت است، دید وقتى دید کثرت شد، طبعاً مسائل کثرتى و کثروّى این مسائل مورد توجّه افراد واقع مى‏شود. دید، دید کثرت است و این یک مسئله‏اى است که خیلى انسان باید به این مطلب توجّه کند.

خیلى دیده مى‏شود دیگر، خیلى دیده مى‏شود که اصلًا نحوه برخورد انسان با یک فردى که مکنت ندارد. خیلى تفاوت پیدا مى‏کند. همین که انسان بفهمد این شخص یک شخص ثروتمندى است از اثریاء است اصلًا نحوه صحبت عوض مى‏شود نحوه سلام و علیک عوض مى‏شود نحوه تعارفات تغییر پیدا مى‏کند. این‏ها همش چیست؟ همش باطل است. باطل است باطل محض است.

یا اینکه فرض بکنید که این نزدیکى به خاطر رسیدن به یک مقام است، او هم همین‏طور است چه فرق مى‏کند؟ او هم به همین کیفیّت است پیغمبر اکرم وقتى که مى‏نشستند یک شخصى وارد مى‏شد نمى‏دانست کدام یک از این جمع پیغمبر است. نمى‏فهمید، ائمّه این‏طور بودند، امیرالمؤمنین این‏طور بود پیغمبر این‏طور بود با بقیّه فرق نمى‏کرد.

نمى‏دانم این مسئله را من گفتم یا نه؟ این مطلب را؟ نمى‏دانم کجا بود گفتم؟ در بحبوحه انقلاب در سنه چهل و دو، یک وقت مرحوم آقا دیدن یکى از افراد طراز اوّل این جریان رفتند، به دیدنش رفتند. صبح بود وقتى که وارد شدند دیدند که هنوز کسى نیامده بود کارى داشتند و مى‏خواستند مطلبى به ایشان بگویند و برگردند. وقتى که وارد شدند دیدند که دور تا دور این اتاق، اتاق پذیرایى از این پتوها گذاشتند و دور تا دور هست، فقط یک قسمتش خالى است و در آن قسمت یک پوست تخت انداخته‏اند و یک، دوتا متکّاى همچنین بزرگ و استوانه‏اى هم در پشت قرار داده‏اند براى تکیه، ایشان در ضمن صحبت‏هایى که با آن شخص مى‏کردند دو، سه نکته را به ایشان متذکّر شدند.

در همان زمانى بود که این کماندوهاى شاه ریخته بودند توى مدرسه فیضیّه و طلبه‏ها را کتک زده بودند. دست و پا شکسته بودند حتّى یادم هست یک طلبه را از پشت بام انداخته بودند پایین که فوت کرده بود و همان شب اتّفاقاً ما قم بودیم من هم آن موقع تقریباً یک بچه هفت ساله بودم هفت سال سنّم بود بیشتر نبود. ولى دقیقاً یادم هست که آن موقع، ایّام نوروز بود و ما آمده بودیم قم، در همین کوچه باغ قلعه بودیم چند روزى، که این قضیّه اتّفاق افتاد و این‏ها. بعد از اینکه مراجعت کردیم ایشان آمدند و دو، سه‏تا نکته ….- مرحوم آیت اللّه گلپایگانى هم ظاهراً در همان جریان یک صَدْمه‏اى خوردند حالا ظاهراً

کمرشان شکست، پایشان شکست، یک صدمه‏اى یادم هست خورده بودند که توى منزل بسترى بودند- ایشان یک تذکّرى دادند به آن آقا که شما یک دیدنى از آقاى گلپایگانى حتماً بکنید چون تا آن موقع ایشان دیدن نکرده بودند. یکى از مطالبى که گفته بودند در آن موقع به ایشان، این بود که گفته بودند آقا این پوست تخت را شما بردارید به جایش همین پتویى که براى همه انداخته‏اید این پتو را براى خودتان هم بیندازید. این پوست تخت خوب نیست.

خُب این چیست قضیّه؟ خُب فرقى نباید بکند دیگر. نباید فرقى بکند. اگر براى همه پتو است براى انسان هم پتو باشد براى همه فرش است، براى همه فرش باشد، خواهى نخواهى انسان، بخواهد نخواهد حالش تغییر پیدا مى‏کند نسبت به فردى که به یک مقام و به یک پستى رسیده. من یک وقت آمده بودم دیدن یکى از آقایان در قم، یک چیزى بود پیشم، رساله نوین راجع به بناى اسلام بر ماه‏ها و شهور قمریّه، مرحوم آقا به من داده بودند یکیش را بردم جماران که بدهم به آقاى خمینى آن مسئول ایشان گفت که الآن ابوالزّوجه ایشان، آقاى ثقفى از دنیا رفته و ایشان تا سه روز ملاقات ندارند و امروز آن سه روز تمام مى‏شود، اگر شما فردا بیایید ایشان را ملاقات مى‏کنید من گفتم نه، من امروز چون مسافرت دارم به سمت اصفهان، من نمى‏توانم خدمتشان فردا برسم، شما این کتاب را به ایشان بدهید و سلام برسانید و مطالب ….، که ایشان هم قبول کرد و کتاب را، آن رساله را براى ایشان بردند.

بعد از آنجا من آمدم قم، این رساله را پیش یکى از آقایانى بردم که الآن حیات دارد و زنده است یک فردى بود هم دوره‏اى مرحوم آقا؛ منتهى خُب در آن موقع سمتى داشت در آن موقع موقعیّت خاصّى داشت بیا و برو داشت، دم و دستگاه داشت، ما بردیم نشستیم آنجا که این کتاب را بدهیم به ایشان یکى از آقایان امام جمعه یکى از شهرستان‏ها آمده بود آنجا و آن هم اتفاقاً هم دوره‏اى ایشان بود یعنى هم سنّ بودند اصلًا، هم سن بودند و هم دوره‏اى بودند دیگر بعد ایشان آمد و شروع کرد به صحبت و بله یک خورده با ما شوخى کرد و گفت شما کجا رفتید؟ گفتیم ما رفتیم مشهد، گفتند که چطور؟ شما قم نیستید و فرار کردید از قم؟ گفتم بله آقا! از دست شماها فرار کردیم! گفتم بله آقا از دست شماها فرار کردیم رفتیم به یک جاى امن و امان، گفتم به حضرت پناه بردیم از دست شما، از دست شما، آن آقا یک خورده همچین چیز شد، آخه ما یک بچّه طلبه حالا این آقایى که نشسته بود، آقا همچین دو زانو نشسته بود و یک قسمى صحبت کرد و بعد مى‏دید هى ما خلاصه خراب مى‏کنیم همش، کار ما خراب کردن است دیگر، اصلًا اصلاح که بلد نیستیم بکنیم این از اینى که ما داشتیم عادى با این بنده خدا حرف مى‏زدیم این خیلى به تلاطم آمده بود. خیلى چیز بود، حالا آن بنده خدا، آن آقا با ما شوخى مى‏کرد ما هم باهاش‏

شوخى مى‏کردیم با هم گرم بودیم و او دید نه! باید با ما شوخى کند نمى‏تواند این‏طورى، آن هم خلاصه راه افتاد. آدم ساده‏اى است بنده خدا، آن راه افتاد این ناراحت بود این اینجا ناراحت بود [که‏] چرا مثلًا در مجلس رعایت موازین نمى‏شود. بعد گفتش که- خیلى شوخى مى‏کرد- الْوَلَدُ الچَمُوش یُشبِه‏ به عموش! به ما مى‏گفت ما هم بهش مى‏گفتیم خلاصه یک نیم ساعتى، خلاصه با هم چیز بودیم. بعد دیگر از مرحوم آقا سئوال کرد و حالاتش و فلان و حرف‏ها و ما [هم‏] گفتیم و در ضمن گفتم که این کتاب را شما مطالعه کنید مواردى را که [به‏] نظر مى‏رسد براى ایشان بنویسید از آنجا حرکت کردیم.

خب بنده خدا، حالا اگر این آقا یک همچین موقعیّتى نداشت در یک همچین …، خب تو هم این‏جورى باهاش بودى؟ شما که هم بحثى همدیگر بودید، هم دوره‏اى همدیگر بودید …. این چیست؟ این‏ها همه کثرت است! دید، دید کثرت است! همین، حالا همین آقا وقتى که مورد بعضى از مسائل [قرار مى‏گیرد] شما مى‏بینید همین بنده خدایى که جلو [او] دو زانو [نشسته بود]، تا مى‏بیند جریان عوض شد تا مى‏بیند وضع عوض شد شروع مى‏کند در نماز جمعه- بنده خودم شنیدم- دِ بگو! بله فلان چى چى چى! آقا من که خودم شاهدم چه جورى جلویش نشسته بودى. من که خودم بودم مثل یک شاگرد مؤدّب! دو زانو، صدات درنمى‏آمد. ها؟

در حکومت امیرالمؤمنین همه افراد على السّواء هستند هیچ فرقى با هم نمى‏کنند. هیچ تفاوتى ندارند، حکومت امام زمان ها ان‏شاءاللّه، اللّهم انّا نَرْغَبُ الَیْکْ فى دُوْلَهٍ کَریمَه‏ وقتى‏که در زمان شاه، مرحوم آقا این اعلامیّه را که اصلش، اصل خطیّش پیش من است قاب شده است و خیلى هم خوشم مى‏آید، دوست دارم که این‏ها زیراکس بشود، چاپ بشود و این‏ها دست رفقا باشد چون این‏ها دیگر نیست یعنى مرحوم آقا سابق این‏ها را در مجالس و اعیاد و این‏ها این تابلوها را مى‏نوشتند و پخش مى‏کردند، براى علماء مى‏فرستادند.

من خودم یادم است که ایشان- خُب من بچّه بودم آن موقع کوچک بودم، هفت سالم بود، شش سالم بود- ایشان من را مى‏بردند مسجد. براى اینکه تو خانه شیطونى نکنیم ما را با خودشان مى‏بردند بعد هم مى‏بردند تو چاپخانه، خدا رحمت کند مرحوم حاج سیّد محمّد کتابچى یکى از برادران کتابچى که این، مسئول کتاب فروشى اسلامیّه، چاپخانه اسلامیه بود خودشان آنجا مى‏رفتند ناصر خسرو نظارت مى‏کردند به کلیشه‏اش نظارت مى‏کردند به نحوه چاپ نظارت مى‏کردند خیلى آن موقع خلاصه، حال و هواى دیگرى بود ما هم از خدا خواسته، که آقا را هم چیز مى‏کردیم، آقا! امشب چاپخانه نمى‏روید؟ آقا

امشب …؟ گفتند بله حالا امشب مى‏رویم، فردا شب هم مى‏رویم اگر شیطونى نکنى اصلًا پس فردا شب هم مى‏رویم دیگر ما بچّه خوبى مى‏شدیم تو خانه که ایشان ما را ببرند چاپخانه و این دستگاه‏ها را مى‏دیدیم و اینا، خیلى خوشمان مى‏آمد.

ایشان آن موقع این تابلوها را مى‏نوشتند و پخش مى‏کردند و چاپ مى‏کردند و الآن خیال نمى‏کنم اصلًا جایى باشد، در دسترس باشد، بعید مى‏دانم، بعضى از این مسجدى‏هاى ایشان، سابق، اگر در منازلشان وجود داشته باشد در هر صورت خیلى از این‏ها اصلش هست موجود است. یک وقت مرحوم آقا که داشتند این‏ها را تقسیم مى‏کردند یک مقدارى از این‏ها هم خُب به ما دادند، ظاهراً بقیّه‏اش هم خب پیش بقیّه اخوان ما باید قاعدتاً باشد.

این تابلو به خطّ مرحوم میرخانى، سیّد حسن میرخانى بوده که ایشان در روز نیمه شعبان خیلى قشنگ با کلیشه و این‏ها و داده بودند چاپ کرده بودند. الّلهُمَّ انّا نَرْغَبُ الیکَ فى دُوْلهٍ کَرِیمَهٍ تعز بها الاسلام وَ اهْلِهُ و تذل بها النفاق و اهْلِهُوَ تَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاهِ الى طاعَتِکَ وَ الْقادَهِ الى سَبیلِکَ‏ که در دعاى افتتاح است این فقره و بعد یک شرح حالى.

بار پروردگارا از سویداى دل از تو تقاضا مى‏کنیم که ما را در یک همچنین دولتى قرار بده و چى بده و یک انشاء بسیار عالى و جان‏دار و زنده و انشاء محیى، نه از این انشاهاى ممیت، محیى و زنده کننده و از این‏جور عبارت‏ها ایشان بکار مى‏بردند در این بیاناتشان، در اعلامیّه‏هاشان اینجور بود.

در همان موقع یادم است که مهندس بازرگان وقتى که سخنرانى کرده بود یا در دانشگاه یا در مسجد هدایت، مسجد هدایت در همان خیابان جمهورى و اسلامبول و آنجاها بود. در مسجد هدایت یا در دانشگاه که سخنرانى کرده بود گفته بود پس از مدّت‏ها انتظار بالأخره یک فریاد از مسجد قائم بلند شد و ما را دعوت به برقرارى حکومت و اسلامى و فلان و این حرف‏ها کرده بعد از این همه سکوت و فلان، ایشان در آنجا از این [تابلو] خیلى تمجید کرده بود و گفت اوّلین [فرد] از علماء که نداى برقرارى دولت داد آقاى طهرانى، آقاى آسیّد محمّد حسین طهرانى بود.

این مسئله که دارم مى‏گویم این مال قبل از سنه چهل و دو است یعنى قبل از سنه چهل و دو که هنوز خبرى نبود آقا این اعلامیّه‏ها را در مسجد قائم مى‏دادند و پخش مى‏کردند و بین علماء و بین این‏ها، به یک مرد انقلابى معروف بودند در آن موقعى که مى‏گفتند این آقاى طهرانى خط و مشیش بودار است. من یادم است آن موقع، وقتى که با هم حرف مى‏زدند مى‏گفتند این مسجد قائم با بقیه جاها فرق مى‏کند.

شما نمى‏دانید که آن موقع چه کارشکنى‏هایى مى‏کردند؟ همین آخوندها و همین روحانیون چه سنگ‏اندازى‏هایى مى‏کردند براى اجراى قوانین و اجراى حکومت اسلامى؟ و خیلى عجیب بود تاریخ آن زمان و خستگى‏هایى که مرحوم آقا از این افراد کشید و چیزهایى از این افراد کشید که خیلى عجیب بود که مشروح این مسائل را الآن اگر کسى بداند عدّه معدودى که یکى از آن‏ها حضرت آیت اللّه آقاى صدر الدّین حائرى هستند که ایشان در این قضایا کاملًا در متن جریان هستند.

این، اللّهُمَّ انّا نَرْعَبُ الَیْکْ فى دُوْلهٍ کَریمهٍ، در این دولت، تُعِزُّ بِها الاسلامَ وَ اهْلَه است، اهل اسلام عزیزند وَ تُذِلُّ بِها النّفاقَ وَ اهْلَهَ‏ نفاق در حکومت اسلام چیست؟ ذلیل است، نفاق ذلیل است هر جا نفاقى بود و اهل آن نفاق، آن چیست؟ آن ذلیل است آن پست است. این حکومت، حکومت امام زمان است.

پس حکومتى که در آن حکومت تفاوتى نکند صحبت کردن‏ها، تفاوتى نکند ارتباطات، تفاوتى نکند تعارفات، آن حکومت چیست؟ هر جا دیدید بدانید آن حکومت، حکومت حقّ است، حکومتى که قبل از حکومت و بعد از حکومت تفاوتى نکند آن حکومت، حکومت حقّ است. این‏طورى است قضیّه، و آن کجاست؟ فقط حکومت امام زمان علیه السّلام است و همان چهار سالى که امیرالمؤمنین [حکومت‏] کرد و السّلام، بقیّه همه‏اش، دیگه کم و زیاد دارد و بالا و پایین و از این چیزها دارد.

این نزدیکى‏ها مال ریاسات است این نزدیکى‏ها براى رسیدن به چیست؟ براى ریاسات است و همین‏طور سایر نزدیکى‏هایى که شما در این دنیا ملاحظه بکنید سایر نزدیکى‏ها، انسان به تشکیل زندگى و تشکیل خانواده احتیاج دارد به دنبال چه مى‏رود؟ به دنبال زن مى‏رود چرا؟ چون احتیاج دارد. اگر احتیاج نداشت مى‏رفت؟ نه، صد سال نمى‏رفت. بیاید براى خودش درد سر درست بکند که چى؟ بلند شود بیاید فرض کنید … راحت مى‏گردد. زن براى تشکیل خانواده و براى نیاز به حمایت و زندگى و خانواده، نیاز به شوهر دارد. اگر نیاز به شوهر نداشت مى‏رفت شوهر بکند؟ نه، آن هم نمى‏رفت شوهر بکند آن هم سر جایش مى‏نشست، سر جایش مى‏نشست.

خدا گذشتگان ما را بیامرزد که آن گذشتگان روششان با الآن فرق مى‏کرد. یک روز یک مادربزرگى داشتیم خدا رحمتش کند. مى‏گفت من یک روز با آقا بزرگت،- آن موقع مرحوم حاج آقا معین شیرازى حیات داشتند. این بنده خدا فلج افتاده بود سال‏ها، حاج آقا معین هم دیگر، دیگر با ایشان بود و این‏ها، ما هم گاهگاهى که مى‏رفتیم طهران، مى‏رفتیم این والد و والده جدّى را زیارت مى‏کردیم- مى‏گفت یک روزى من از دست بابابزرگت عصبانى شدم و قهر کردم رفتم خونه بابام- اینکه مى‏گویم‏

احتیاج و فلان و این حرف‏ها، این است- مى‏گفت رفتم خونه بابام و وقتى که وارد شدم- خُب آن موقع کوچک هم بودند دیگر- وقتى وارد شدم، پدرم یک نگاه کرد فهمید، هیچ صحبتى نکرد، تابستان بود، کنار حیاط نشسته بودیم، آن موقع کرمانشاه بودند، مى‏گفت کنار حیاط نشستیم و بعد یک وقت دیدم پدرم رفت از توى آشپزخانه یک چاقو آورد این قدرى! گفت تعجّب کردم، این چاقو را براى چه مى‏خواهد؟ مى‏خواهد شاخه درختى را بکند؟ دیدم این چاقو را هى دارد به سنگ حوض مى‏کشد هى تیزش مى‏کند، یک خورده صبر کردم، گفتم اینجا مرغ نیست بخواهد سر ببُرد، نمى‏دانم گوسفندى، چرا اینجوریش مى‏کند؟ گفتم آقاجون چرا این چاقو را اینجورى مى‏کنید؟ گفت این چاقو را براى آن دخترى دارم تیز مى‏کنم که بى‏اجازه شوهرش بیاید خونه باباش، مى‏گفت من را مى‏گویى، اصلًا بى خداحافظى، یواش، او هم همین عمداً مشغول بود که مرا نبیند و …، همچنین بى خداحافظى، یواش آمدم در را تَقّى بستم و در رفتم. همان شد دیگر تمام شد دیگر ما نه قهرى! نه فلان.

اما الآن چکار مى‏کنند؟ زن قهر مى‏کند از شوهر، مى‏رود خونه باباش، باباش پیغام مى‏دهد به داماد، خیال کردى کنیز گرفتى؟ خودمان روى چشم‏مان نگهش مى‏داریم. خودمان نمى‏دانم چکارش مى‏کنیم! احمق جان مى‏دانى با این حرف‏ها دارى چه بلایى سر دخترت مى‏آورى؟ مى‏دانى؟ روش، روش چى بود؟ همون قُدَما، روش روش قدما، زندگى است دیگر، بالا دارد، پایین دارد، فراز دارد، نشیب دارد، وقتى که زن احساس کند که یک جایى مى‏تواند پناه ببرد، آن مسائل را چیست؟ فراموش مى‏کند امّا وقتى که دید نه! جائى ندارد، مى‏آید با شرایط زندگى مى‏سازد خُب شوهر هم مى‏بیند که مى‏سازد با شرایط زندگى، خُب با همدیگر گرم مى‏شوند، بالأخره مى‏آیند صحبت مى‏کنند بالأخره یکى مى‏آید با شوهر حرف مى‏زند چرا؟ چون در آن موقع همیشه با یک نقطه اتّکا دارد با شوهر زندگى مى‏کند و این کار را خراب مى‏کند آن نقطه‏ى اتّکا نمى‏گذارد تسلیم باشد نمى‏گذارد، این را دیگر ما خوب مى‏دانیم.

اینقدر ما محل مراجعه و مسائل در زمان مرحوم آقا قرار گرفتیم این قدر قرار گرفتیم که دیگر، تا دو نفر مى‏آمدند پیش ما، مى‏دیدیم با هم اختلاف دارند من اوّل کارى که مى‏کردم، ببینیم آن نقاط اتّکاى اینا کجاست؟ آن‏ها را قطع مى‏کردم، قشنگ مى‏رفتند با هم مى‏نشستند زندگى مى‏کردند، هیچ اصلًا، یک دفعه یک بنده خدایى آمد پیش ما، داد بیداد، با شوهرش فلان کرده بود چه کرده بود خلاصه خیلى مفصّل، من در اوّلین برخورد متوجّه شدم که این باباش خیلى لى‏لى به لالاى این مى‏گذارد، این چى؟ هیچى، بهشان گفتم بفرمایید، به پدرش گفتم آقا جون مى‏خواهى که دخترت با این شوهر زندگى کند یا

نه؟ گفت بله، گفتم این دفعه دختر آمد تو خونه راهش نده، آقا تموم شد که شد، رفتند باز هم زندگى کردند تا الآن، سه‏تا بچّه هم دارند، تموم شد، گفتم همه اشکال‏ها زیر سر خودت است، خودت کار را خراب دارى مى‏کنى. البته از آن طرف هم با داماد حرف زدیم ها، نه اینکه اینطور فقط یه سره بزنیم و بکوبیم، نه از آن طرف هم داماد را صدا کردیم حسابى تر و خشکش کردیم. آن هم به جاى خود، ولى اشکال در این است، اشکال قضیّه.

براى احتیاج این مسائل پیش مى‏آید اگر آن احتیاج منتفى بشود خُب چه مى‏شود؟ شیرازه از همدیگر چیست؟ از بین مى‏رود، زندگى که در آن زندگى بچّه است قوام آن زندگى بیشتر است یا در زندگى که بچّه نیست؟ اصلًا بسیارى از ناراحتى‏ها به خاطر بچّه چى مى‏شود؟ تحمّل مى‏شود امّا اگر نباشد فورى از همدیگر چى مى‏شود؟ [جدا مى‏شوند. اما اگر بچه باشد همدیگر را به خاطر بچه تحمل مى‏کنند.] (صوت قطع شده)

آن سرش بند نشود، همین که آن سرش بند شد این را مى‏گذارد کنار مى‏رود پى کارش، تموم شد و رفت یا اینکه به یه مشکلى برخورد نکنند به یه مشکل برخورد کردند یک دفعه مى‏بینى کم کم چى مى‏شود؟ کم مى‏شود به یک بهانه‏اى فوراً این رفاقت از همدیگر گیسخته مى‏شود از همدیگر باز مى‏شود، متفرّق مى‏شود سر یک مسئله بسیار جزئى، (الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ‏[۲] دوستان دنیا و دوستان دنیایى در دنیا، در روز قیامت، این‏ها راهشان از هم جداست. آن دوستى برقرار مى‏ماند که آن دوستى براساس ایمان باشد، براساس یقین باشد، براساس محبّت باشد، براساس رضایت الهى باشد، و آن دوستى، دوستى خدایى باشد. آن باقى مى‏ماند فلذا انسان نمى‏تواند حق را فداى دوستى کند، نمى‏تواند. نمى‏تواند انسان حق را فداى مسائل خانوادگى کند حرام است انسان حق را فداى مسائل خویشاوندى کند. اگر بخواهد بکندخدا به سرش مى‏آورد. اگر بخواهد مسائل حق فداى مسائل خویشاوندى بشود، انسان صرف نظر کند، انسان چشم‏پوشى کند، انسان مدّ نظر نیاورد، اگر یک ظلمى به یک شخصى بشود، بخاطر مسائل خانوادگى خودش مطرح نکند، بخواهد موقعیّت خانوادگى خودش مطرح باشد امّا هر چه براى دیگران مى‏رسد، برسد، اگر بخواهد این‏طور باشد خدا به سر همین مى‏آورد و خانواده‏اش را از هم متلاشى مى‏کند. انسان حق را باید بخواهد براى حق، ولو اینکه بر علیهش باشد ولو اینکه برعلیه خانواده‏اش باشد فرقى نمى‏کند. هیچ تفاوتى ندارد.

همین‏که انسان غیر از حق بخواهد مسائل دیگرى را دخالت بدهد. در آنجا چیست؟ مسئله‏اى پیدا مى‏شود. بسیارى از افراد بودند وقتى که مى‏خواستند قضاوت کنند و این قضاوت به یکى از افراد و بستگانشان مى‏گشت آن‏ها چکار مى‏کردند؟ از قضاوت صرف نظر مى‏کردند قضاوت را واگذار مى‏کردند به یکى دیگر، که مبادا شیطان در اینجا بیاید و وسوسه کند. و مطلب را عوض کند. مشبه کند در ذهن قاضى. لذا از اوّل قضاوت را واگذار مى‏کرد، یک شخص دیگرى را مى‏گفت بیا شما قضاوت کن.

یک حکایتى مى‏خواندم، حکایت لطیفى بود در زمان امیرکبیر، امیرکبیر از صدر اعظم‏هاى بسیار نادرى بود که بر این مملکت ما حکومت کرد و هیهات اینکه یک همچنین کسى دیگر دوباره بیاید و مثل او بیاید، به درایتش و سیاستش و کیاستش البتّه این‏طور هم نیست که یک شخص متدیّن و چیزى بوده، نه! یک فرد خیلى حرّى بوده، آزادى بوده، البته تدّینِ تا حدودى هم داشته نه اینکه نداشته اما اینکه توقّع یک شخص با تقواى کذایى، آن‏جور از حالاتش برنمى‏آید. امّا به دین احترام مى‏گذاشته به افراد احترام مى‏گذاشته به دنبال احقاق حق بوده، این مسائل در او بوده به اضافه آن کیاست و درایتى که خُب واقعاً گاهگاهى انسان احساس نبوغ مى‏کند از حالات و خصوصیاتى که از او مطالعه مى‏کند، مشاهده مى‏کند.

یادم هست در یک وقتى خدمت مرحوم آقاى حدّاد بودیم گاهگاهى ایشان حکایت‏هایى را از امیرکبیر نقل مى‏کردند، مرحوم آقاى حدّاد و خودشان هم مى‏خندیدند و ایشان هم خیلى معجَب بودند به این شخص و به خصوص به این چیزهایش، در هر صورت ایشان از او به عِنوان شخصى که اقدام بر خیر مى‏کند یاد مى‏کردند.

یک قاضى را در طهران گذاشته بود یکى از همین آخوندها را، یک روزى این آخوند مى‏آید پیش جناب امیرکبیر مى‏گوید که فردا نسبت به همشیره‏زاده شما یا برادرزاده [شما] یک دعوایى در محکمه مى‏خواهد مطرح بشود خواستم نظر شما را بپرسم تا اینکه طبق آن، مسئله را فیصله بدهم؟ این امیرکبیر تا مى‏شنود بلند مى‏شود آن عمامه‏اش را برمى‏دارد و مى‏کوبد تو مغز این آخوند، مى‏گوید پدرسوخته برو گم شو. برو گم شو، خیال مى‏کردم تو فلان و قاضى …، مى‏زند و مى‏گوید بیرونش کنند و فلان کنند، یک شخصى را مى‏فرستد [به‏] قم- الآن فراموش کردم- یکى از آقایان را از قم مى‏آورد در طهران و بسیار هم آن شخص در ضیق معیشت و این‏ها بود منزلى بِهِ او مى‏دهد و چه مى‏دهد و این حرف‏ها و او را قاضى طهران، دارالخلافه مى‏کند.

این‏ها کسانى هستند که دینشان را به دنیا فروخته‏اند و رِبْحى در این تجارت نبردند و ضرر کردند، این چیست؟ حق را فداى مسائل خویشاوندى کردن است. حق باید همیشه مدّ نظر انسان باشد

و این خیلى مشکل است و دائماً انسان باید مواظب باشد و مترصدّ باشد [که‏] این معنا را در خودش چکار کند؟ محقَّق کند.

این رفاقت‏ها و این نزدیکى‏ها، این‏ها براى امور دنیوى است که براى انسان حاصل مى‏شود این‏ها همه از بین مى‏رود این رفاقت خیلى بماند تا هنگام مرگ است از هنگام مرگ به بعد، دیگر مطلب تمام است جور دیگر است. بعضى از این‏ها حتى حاضر نیستند جنازه پدرشان را ببینند، من اطّلاع دارم یعنى مى‏شناسم افرادى که، فامیلى که، خودم مى‏شناسم، وقتى که پدر این‏ها در بیمارستان فوت کرده بود اصلًا نرفتند بیمارستان جنازه را تحویل بگیرند یک نفر را فرستادند- خیلى هم متموّل هم بودند- یک نفر را فرستادند جنازه را از بیمارستان بُرد پزشک قانونى و بعد بُرد خودش در بهشت زهرا دفن کرد و وقتى که رسیدش را آورد به این‏ها داد، این‏ها گفتند چرا رسیدش را به ما دادى؟ پاره مى‏کردى و مى‏ریختى دور، من خودم مى‏شناسم افرادى که با پدرشان این کار را کردند. چى شد؟ چى؟ این هم تا دَمِ مُردن و بفرمایید.

خیلى آقا بخواهند برامان، خاطرتان جمع، خاطر ما، شما، همه، خیلى بخواهند براى ما گریه و نوحه و ضجّه بکنند تا روز سوّم. رفت ز دار فَنا حجّت الاسلامِ ما، برِس به فریاد ما مَهدى صاحب زمان، تا روز سوّم داد و بیداد بعد هم انگار نه انگار، دختر مى‏رود شوهر مى‏کند، آنکه بخواهد پیدا بکند، پیدا مى‏کند، پسر هم مى‏رود زن مى‏گیرد مى‏رود دنبال زندگیش، زن هم مى‏رود شوهر مى‏کند، راحت، ما مى‏مانیم و آن توشه‏اى که با خودمان آورده‏ایم دیگر در آنجا. دو روز هم عکس ما را مى‏زنند روى طاقچه، روز سوّم آن عکس هم برمى‏دارند و به دست فراموشى مى‏سپارند و تمام شد و رفت. این چیزى است که متداول و متعارف است حالا بعضى وقت‏ها کم و زیاد دارد ولى متعارف قضیّه همین است.

امیرالمؤمنین علیه السّلام وقتى که مى‏روند در بقیع، خطاب مى‏کند که‏ فَهَلْ وَجَدْتُمْ ماوَعَدَ رَبُّکُمْ حقّاً آیا آنچه را که پروردگار شما وعده داد آن را صحیح یافتید، حق یافتید؟ بعد حضرت مى‏فرماید: اگر شما گوش داشتید مى‏فهمیدید که این‏ها مى‏گویند که بله حقّ است و فقط تقواست که مى‏تواند انسان را نجات بدهد. بعد امیرالمؤمنین علیه السّلام به آن‏ها مى‏گوید خُب ما آنچه را که بعد از شما به سر بازماندگانتان آمد من براتون مى‏گویم. پسراتون رفتند زن گرفتند، دختراتون رفتند شوهر کردند، آن زن‏هاتون هم که دو روز گریه مى‏کردند اونا هم رفتند شوهر کردند. خاطرتون جمع، بودند افرادى بروند بگیرندشان. خاطر جمع بى‏شوهر نمى‏مانند، آن‏ها هم رفتند و گرفتند و مسئله‏شان حل شد دیگر مشکلى‏

ندارند. این از این، اموالتان را هم برداشتند همه را قسمت کردند آن هم اموال، خُب حالا بگویید ببینیم آن طرف چه خبر است؟ آن طرف؟ این از ما، ما خبر دادیم بهتان، خاطرتان جمع بخوابید زوجه رفت به زوج و پسرها و این‏ها رفتند و اموال هم تقسیم شد وفاتحه مع الصّلوات، شما بگویید چه کردید؟ بعد حضرت فرمودند اگر گوش داشتید مى‏شنیدید که این‏ها مى‏گفتند فقط تقواست که مى‏تواند در اینجا دست‏گیر باشد.

خُب واقعیّت هم همین است دیگر، حقیقت هم همین است، خودمان داریم مى‏بینیم دیگر، اصلًا انگار نه انگار شخصى بوده، انگار نه انگار زندگى کردند، مردش هم همین است وقتى که زن بمیرد بلند مى‏شود مى‏رود یک زنى مى‏گیرد دیگر، حالا طرفین قضیّه هست فرقى نمى‏کند.

امّا اگر این دوستى و این محبّت، محبّت خدایى باشد آن‏وقت این چه مى‏شود؟ این قضیّه دیگر در اینجا فرق مى‏کند. محبّت خدایى یعنى چى؟ یعنى آنچه که موجب انس و الفت و نزدیکى و رفاقت و مصاحبت است آن عبارت است از یک امر واقعى، آن وقت این ارزش دارد آن امر واقعى ارزش دارد چرا؟ چون او پایدار است او در ظرف زمان نمى‏گنجد تا با رفتن زمان او هم از بین برود او مافوق زمان است. چه در زمان واقع بشود یا در لازمان، چه در مکان واقع بشود یا در لامکان. و او قابل ارزش است چرا؟ چون او متّصل به مبدأ است، متّصل به منشاء است، متّصل به پروردگار است.

بر این اساس پیغمبر اکرم آمدند و بین اصحاب عقد اخوّت جارى کردند یعنى جداى از مسائل قوم و خویشى و رَحمیّت و انْساب، آمدند براساس یک مسئله واقعى که عبارت است از انتساب مسئله به پروردگار، از انتساب قضیّه به دین، از انتساب مسئله به واقعیّت، از انتساب مسئله به اشتراک در مسیر، آمدند بر این اساس، اخوّت جارى کردند عمر را با ابوبکر برادر کردند، به، به، به، گفتند این فقط به درد این مى‏خورد، این هم فقط به درد این مى‏خورد. سلمان را با ابى‏ذر برادر کردند خودشان را با امیرالمؤمنین برادر کردند.[۳]

ذرّه، ذرّه کاندرین ارض و سماست‏ جنس خود را همچو کاه و کهرباست‏
نوریان مر نوریان را جاذبند ناریان مر ناریان را طالبند[۴]

در جنگ احُد، عدّه زیادى [از اصحاب پیغمبر] کشته شدند از جمله افرادى که کشته شدند یکى پدر جابر بن عبداللّه انصارى بود، عبداللّه، پدر جابر در جنگ احد این کشته مى‏شود این در زمان حیاتش با شوهر خواهرش بسیار رفیق بود، رفاقتش هم رفاقت الهى بود، حتى در بعد از اسلام این رفاقت بسیار شدید شده بود، وقتى که این‏ها از دنیا مى‏روند حضرت فرمودند که‏ ادفنوا هذین المتحابین فى الله کما کانوا متحابین فى الدنیا[۵] این دوتایى که هر دو در خدا دوستى آن‏ها استوار است این‏ها را دفن کنید فى قبرٍ واحد، در یک قبر دفن کنید. همان‏طورى که در این دنیا با هم بودند اینجا هم با هم بگذاریدشان. چرا؟ چون این ارزش دارد. اگر در دنیا اساس این محبّت براساس الهى نبود خب ارزش نداشت خُب پیغمبر نمى‏گفتند تو یک قبر واحد دفن کنید. پیغمبر که کارش کار عبث نیست، کار لغو که نیست.

حالا این اجمالى از قرابت و رفاقت و مصاحبت افراد است در اینجا براى اینکه ما به این مطلب برسیم که امام سجّاد علیه السّلام مى‏فرماید: الْحَمدُللّهِ الَّذى انادیه کُلَّما شِئتُ لحاجتى.

چرا هر وقتى که او را ندا کنیم براى ما دست رسى به او میسور است چرا؟ و چرا هرگاه خلوت کنیم با او، احتیاج به شفیع و احتیاج به حاجب و احتیاج به واسطه نداریم؟ چرا این‏طور است؟ چند است ساعت آقا؟ خیال مى‏کنم گذشته‏ها، نگذشته؟ خب اگر اجازه بدهید دیگر این را بگذاریم براى فردا که بحث مى‏خواهیم راجع به سرّ و مقامات سرّ و این‏ها بکنیم. خیال مى‏کنم دیگر خسته [شدیم‏]، من که خسته شدم حالا شما را نمى‏دانم.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . نهج البلاغه( عبده)، ج ۴، ص ۱۸۶: و مَن أتى غنیّاً فتواضَعَ له لِغناه ذَهَبَ ثلثاه دینه.

[۲] . سوره الزخرف، آیه ۶۷

[۳] . تفسیر القمى، ج ۲، ص ۱۰۹٫

[۴] .

[۵] .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن