جلسه ۷ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۱۹
موضوع: جلسه ۷ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۷ رمضان ۱۴۱۹
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
والحمدلِلهِ الذى انادیه کُلَّما شِئتُ لِحاجتى وَ اخْلوُ بِهِ حَیْثُ شِئْتُ لِسّرى بِغَیْر شفیعٍ فَیَقْضیلى حاجَتى، حمد اختصاص به پروردگارى دارد که هرگاه او را ندا کنم براى برآوردن حاجاتم مهیّا است و هرگاه بخواهم با او خلوت کنم تا سرّى از اسرار خودم را به او بگویم بدون اینکه شفیعى در میان باشد و حضور مرا در بارگاه جلال و جبروت او شفاعت کند این امر براى من میسّر است و او حاجت مرا را قضا مىکند، برآورده مىکند.
این عبارات همه یک معنا را مىرساند از این الْحَمدُ للّهِ تا فَیَقْضِى لى حاجتى حکایت به مقام دُنُوّ و نزدیکى دارد، نزدیکى پروردگار دارد با انسان و اینکه هیچ موجودى به انسان نزدیکتر از پروردگار نیست و اوست که از همه اشیاء و موجودین [به ما نزدیکتر است.]- چون اطلاق شئ بر پروردگار جایز است شئ لا کالا الأشیاء، چون شى به معناى الْمَشئُ وجودُه، آن چیزى که وجود او مورد مشیّت و خواست است- با افرادى که با آنها انس داریم اوَّلًا میزان انس چقدر است؟ ثانیاً مقدار نزدیکى و دوام این نزدیکى چقدر است؟ این نزدیکىها و این انسهایى که در این دنیاست یک روزى پایان مىپذیرد، تمام مىشود. این نزدیکىها براى چیست؟ اینها براى علل و عواملى است که موجب این نزدیکى شده و آن علل و عوامل مختلف است. ممکن است یکى از علل، خُب طبعاً اینجا در حول و حوش و دائر مدار منافع انسان دور مىزند دیگر، یکى از این نزدیکىها، نزدیکى به خاطر رسیدن به مُکنت و مال است. انسان با یک شخصى نزدیک مىشود تا اینکه از آن مالش بتواند استفاده کند. نود درصد نزدیکىها تو دنیا اینجورى است وقتى که مالش تمام شد این مىگذارد مىرود. تا وقتى که مال دارد مورد توجّه افراد است.
پیغمبر اکرم فرمودهاند: مَنْ تَواضَعَ غَنِیّاً لِغِناهُ فَقَد کَفَرْ.[۱] کسى که یک غنى را به خاطر غنائش تواضع کند کافر شده است. چرا؟ چون این تواضع نمىکند به این شخص، دارد به مال تواضع مىکند نه
به این. اگر این فردا مستمند بشود هیچ فرقى با بقیّه ندارد و مورد طعن و مورد دَقِّ افراد واقع مىشود هیچ فرقى نمىکند، مىاندازندش کنار. اگر دوباره به سر مُکنت رسید ما مىبینیم دوباره نگاهها تفاوت مىکند. احترامها تفاوت مىکند این مال چیست؟ این مال دید کثرت است، دید وقتى دید کثرت شد، طبعاً مسائل کثرتى و کثروّى این مسائل مورد توجّه افراد واقع مىشود. دید، دید کثرت است و این یک مسئلهاى است که خیلى انسان باید به این مطلب توجّه کند.
خیلى دیده مىشود دیگر، خیلى دیده مىشود که اصلًا نحوه برخورد انسان با یک فردى که مکنت ندارد. خیلى تفاوت پیدا مىکند. همین که انسان بفهمد این شخص یک شخص ثروتمندى است از اثریاء است اصلًا نحوه صحبت عوض مىشود نحوه سلام و علیک عوض مىشود نحوه تعارفات تغییر پیدا مىکند. اینها همش چیست؟ همش باطل است. باطل است باطل محض است.
یا اینکه فرض بکنید که این نزدیکى به خاطر رسیدن به یک مقام است، او هم همینطور است چه فرق مىکند؟ او هم به همین کیفیّت است پیغمبر اکرم وقتى که مىنشستند یک شخصى وارد مىشد نمىدانست کدام یک از این جمع پیغمبر است. نمىفهمید، ائمّه اینطور بودند، امیرالمؤمنین اینطور بود پیغمبر اینطور بود با بقیّه فرق نمىکرد.
نمىدانم این مسئله را من گفتم یا نه؟ این مطلب را؟ نمىدانم کجا بود گفتم؟ در بحبوحه انقلاب در سنه چهل و دو، یک وقت مرحوم آقا دیدن یکى از افراد طراز اوّل این جریان رفتند، به دیدنش رفتند. صبح بود وقتى که وارد شدند دیدند که هنوز کسى نیامده بود کارى داشتند و مىخواستند مطلبى به ایشان بگویند و برگردند. وقتى که وارد شدند دیدند که دور تا دور این اتاق، اتاق پذیرایى از این پتوها گذاشتند و دور تا دور هست، فقط یک قسمتش خالى است و در آن قسمت یک پوست تخت انداختهاند و یک، دوتا متکّاى همچنین بزرگ و استوانهاى هم در پشت قرار دادهاند براى تکیه، ایشان در ضمن صحبتهایى که با آن شخص مىکردند دو، سه نکته را به ایشان متذکّر شدند.
در همان زمانى بود که این کماندوهاى شاه ریخته بودند توى مدرسه فیضیّه و طلبهها را کتک زده بودند. دست و پا شکسته بودند حتّى یادم هست یک طلبه را از پشت بام انداخته بودند پایین که فوت کرده بود و همان شب اتّفاقاً ما قم بودیم من هم آن موقع تقریباً یک بچه هفت ساله بودم هفت سال سنّم بود بیشتر نبود. ولى دقیقاً یادم هست که آن موقع، ایّام نوروز بود و ما آمده بودیم قم، در همین کوچه باغ قلعه بودیم چند روزى، که این قضیّه اتّفاق افتاد و اینها. بعد از اینکه مراجعت کردیم ایشان آمدند و دو، سهتا نکته ….- مرحوم آیت اللّه گلپایگانى هم ظاهراً در همان جریان یک صَدْمهاى خوردند حالا ظاهراً
کمرشان شکست، پایشان شکست، یک صدمهاى یادم هست خورده بودند که توى منزل بسترى بودند- ایشان یک تذکّرى دادند به آن آقا که شما یک دیدنى از آقاى گلپایگانى حتماً بکنید چون تا آن موقع ایشان دیدن نکرده بودند. یکى از مطالبى که گفته بودند در آن موقع به ایشان، این بود که گفته بودند آقا این پوست تخت را شما بردارید به جایش همین پتویى که براى همه انداختهاید این پتو را براى خودتان هم بیندازید. این پوست تخت خوب نیست.
خُب این چیست قضیّه؟ خُب فرقى نباید بکند دیگر. نباید فرقى بکند. اگر براى همه پتو است براى انسان هم پتو باشد براى همه فرش است، براى همه فرش باشد، خواهى نخواهى انسان، بخواهد نخواهد حالش تغییر پیدا مىکند نسبت به فردى که به یک مقام و به یک پستى رسیده. من یک وقت آمده بودم دیدن یکى از آقایان در قم، یک چیزى بود پیشم، رساله نوین راجع به بناى اسلام بر ماهها و شهور قمریّه، مرحوم آقا به من داده بودند یکیش را بردم جماران که بدهم به آقاى خمینى آن مسئول ایشان گفت که الآن ابوالزّوجه ایشان، آقاى ثقفى از دنیا رفته و ایشان تا سه روز ملاقات ندارند و امروز آن سه روز تمام مىشود، اگر شما فردا بیایید ایشان را ملاقات مىکنید من گفتم نه، من امروز چون مسافرت دارم به سمت اصفهان، من نمىتوانم خدمتشان فردا برسم، شما این کتاب را به ایشان بدهید و سلام برسانید و مطالب ….، که ایشان هم قبول کرد و کتاب را، آن رساله را براى ایشان بردند.
بعد از آنجا من آمدم قم، این رساله را پیش یکى از آقایانى بردم که الآن حیات دارد و زنده است یک فردى بود هم دورهاى مرحوم آقا؛ منتهى خُب در آن موقع سمتى داشت در آن موقع موقعیّت خاصّى داشت بیا و برو داشت، دم و دستگاه داشت، ما بردیم نشستیم آنجا که این کتاب را بدهیم به ایشان یکى از آقایان امام جمعه یکى از شهرستانها آمده بود آنجا و آن هم اتفاقاً هم دورهاى ایشان بود یعنى هم سنّ بودند اصلًا، هم سن بودند و هم دورهاى بودند دیگر بعد ایشان آمد و شروع کرد به صحبت و بله یک خورده با ما شوخى کرد و گفت شما کجا رفتید؟ گفتیم ما رفتیم مشهد، گفتند که چطور؟ شما قم نیستید و فرار کردید از قم؟ گفتم بله آقا! از دست شماها فرار کردیم! گفتم بله آقا از دست شماها فرار کردیم رفتیم به یک جاى امن و امان، گفتم به حضرت پناه بردیم از دست شما، از دست شما، آن آقا یک خورده همچین چیز شد، آخه ما یک بچّه طلبه حالا این آقایى که نشسته بود، آقا همچین دو زانو نشسته بود و یک قسمى صحبت کرد و بعد مىدید هى ما خلاصه خراب مىکنیم همش، کار ما خراب کردن است دیگر، اصلًا اصلاح که بلد نیستیم بکنیم این از اینى که ما داشتیم عادى با این بنده خدا حرف مىزدیم این خیلى به تلاطم آمده بود. خیلى چیز بود، حالا آن بنده خدا، آن آقا با ما شوخى مىکرد ما هم باهاش
شوخى مىکردیم با هم گرم بودیم و او دید نه! باید با ما شوخى کند نمىتواند اینطورى، آن هم خلاصه راه افتاد. آدم سادهاى است بنده خدا، آن راه افتاد این ناراحت بود این اینجا ناراحت بود [که] چرا مثلًا در مجلس رعایت موازین نمىشود. بعد گفتش که- خیلى شوخى مىکرد- الْوَلَدُ الچَمُوش یُشبِه به عموش! به ما مىگفت ما هم بهش مىگفتیم خلاصه یک نیم ساعتى، خلاصه با هم چیز بودیم. بعد دیگر از مرحوم آقا سئوال کرد و حالاتش و فلان و حرفها و ما [هم] گفتیم و در ضمن گفتم که این کتاب را شما مطالعه کنید مواردى را که [به] نظر مىرسد براى ایشان بنویسید از آنجا حرکت کردیم.
خب بنده خدا، حالا اگر این آقا یک همچین موقعیّتى نداشت در یک همچین …، خب تو هم اینجورى باهاش بودى؟ شما که هم بحثى همدیگر بودید، هم دورهاى همدیگر بودید …. این چیست؟ اینها همه کثرت است! دید، دید کثرت است! همین، حالا همین آقا وقتى که مورد بعضى از مسائل [قرار مىگیرد] شما مىبینید همین بنده خدایى که جلو [او] دو زانو [نشسته بود]، تا مىبیند جریان عوض شد تا مىبیند وضع عوض شد شروع مىکند در نماز جمعه- بنده خودم شنیدم- دِ بگو! بله فلان چى چى چى! آقا من که خودم شاهدم چه جورى جلویش نشسته بودى. من که خودم بودم مثل یک شاگرد مؤدّب! دو زانو، صدات درنمىآمد. ها؟
در حکومت امیرالمؤمنین همه افراد على السّواء هستند هیچ فرقى با هم نمىکنند. هیچ تفاوتى ندارند، حکومت امام زمان ها انشاءاللّه، اللّهم انّا نَرْغَبُ الَیْکْ فى دُوْلَهٍ کَریمَه وقتىکه در زمان شاه، مرحوم آقا این اعلامیّه را که اصلش، اصل خطیّش پیش من است قاب شده است و خیلى هم خوشم مىآید، دوست دارم که اینها زیراکس بشود، چاپ بشود و اینها دست رفقا باشد چون اینها دیگر نیست یعنى مرحوم آقا سابق اینها را در مجالس و اعیاد و اینها این تابلوها را مىنوشتند و پخش مىکردند، براى علماء مىفرستادند.
من خودم یادم است که ایشان- خُب من بچّه بودم آن موقع کوچک بودم، هفت سالم بود، شش سالم بود- ایشان من را مىبردند مسجد. براى اینکه تو خانه شیطونى نکنیم ما را با خودشان مىبردند بعد هم مىبردند تو چاپخانه، خدا رحمت کند مرحوم حاج سیّد محمّد کتابچى یکى از برادران کتابچى که این، مسئول کتاب فروشى اسلامیّه، چاپخانه اسلامیه بود خودشان آنجا مىرفتند ناصر خسرو نظارت مىکردند به کلیشهاش نظارت مىکردند به نحوه چاپ نظارت مىکردند خیلى آن موقع خلاصه، حال و هواى دیگرى بود ما هم از خدا خواسته، که آقا را هم چیز مىکردیم، آقا! امشب چاپخانه نمىروید؟ آقا
امشب …؟ گفتند بله حالا امشب مىرویم، فردا شب هم مىرویم اگر شیطونى نکنى اصلًا پس فردا شب هم مىرویم دیگر ما بچّه خوبى مىشدیم تو خانه که ایشان ما را ببرند چاپخانه و این دستگاهها را مىدیدیم و اینا، خیلى خوشمان مىآمد.
ایشان آن موقع این تابلوها را مىنوشتند و پخش مىکردند و چاپ مىکردند و الآن خیال نمىکنم اصلًا جایى باشد، در دسترس باشد، بعید مىدانم، بعضى از این مسجدىهاى ایشان، سابق، اگر در منازلشان وجود داشته باشد در هر صورت خیلى از اینها اصلش هست موجود است. یک وقت مرحوم آقا که داشتند اینها را تقسیم مىکردند یک مقدارى از اینها هم خُب به ما دادند، ظاهراً بقیّهاش هم خب پیش بقیّه اخوان ما باید قاعدتاً باشد.
این تابلو به خطّ مرحوم میرخانى، سیّد حسن میرخانى بوده که ایشان در روز نیمه شعبان خیلى قشنگ با کلیشه و اینها و داده بودند چاپ کرده بودند. الّلهُمَّ انّا نَرْغَبُ الیکَ فى دُوْلهٍ کَرِیمَهٍ تعز بها الاسلام وَ اهْلِهُ و تذل بها النفاق و اهْلِهُوَ تَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاهِ الى طاعَتِکَ وَ الْقادَهِ الى سَبیلِکَ که در دعاى افتتاح است این فقره و بعد یک شرح حالى.
بار پروردگارا از سویداى دل از تو تقاضا مىکنیم که ما را در یک همچنین دولتى قرار بده و چى بده و یک انشاء بسیار عالى و جاندار و زنده و انشاء محیى، نه از این انشاهاى ممیت، محیى و زنده کننده و از اینجور عبارتها ایشان بکار مىبردند در این بیاناتشان، در اعلامیّههاشان اینجور بود.
در همان موقع یادم است که مهندس بازرگان وقتى که سخنرانى کرده بود یا در دانشگاه یا در مسجد هدایت، مسجد هدایت در همان خیابان جمهورى و اسلامبول و آنجاها بود. در مسجد هدایت یا در دانشگاه که سخنرانى کرده بود گفته بود پس از مدّتها انتظار بالأخره یک فریاد از مسجد قائم بلند شد و ما را دعوت به برقرارى حکومت و اسلامى و فلان و این حرفها کرده بعد از این همه سکوت و فلان، ایشان در آنجا از این [تابلو] خیلى تمجید کرده بود و گفت اوّلین [فرد] از علماء که نداى برقرارى دولت داد آقاى طهرانى، آقاى آسیّد محمّد حسین طهرانى بود.
این مسئله که دارم مىگویم این مال قبل از سنه چهل و دو است یعنى قبل از سنه چهل و دو که هنوز خبرى نبود آقا این اعلامیّهها را در مسجد قائم مىدادند و پخش مىکردند و بین علماء و بین اینها، به یک مرد انقلابى معروف بودند در آن موقعى که مىگفتند این آقاى طهرانى خط و مشیش بودار است. من یادم است آن موقع، وقتى که با هم حرف مىزدند مىگفتند این مسجد قائم با بقیه جاها فرق مىکند.
شما نمىدانید که آن موقع چه کارشکنىهایى مىکردند؟ همین آخوندها و همین روحانیون چه سنگاندازىهایى مىکردند براى اجراى قوانین و اجراى حکومت اسلامى؟ و خیلى عجیب بود تاریخ آن زمان و خستگىهایى که مرحوم آقا از این افراد کشید و چیزهایى از این افراد کشید که خیلى عجیب بود که مشروح این مسائل را الآن اگر کسى بداند عدّه معدودى که یکى از آنها حضرت آیت اللّه آقاى صدر الدّین حائرى هستند که ایشان در این قضایا کاملًا در متن جریان هستند.
این، اللّهُمَّ انّا نَرْعَبُ الَیْکْ فى دُوْلهٍ کَریمهٍ، در این دولت، تُعِزُّ بِها الاسلامَ وَ اهْلَه است، اهل اسلام عزیزند وَ تُذِلُّ بِها النّفاقَ وَ اهْلَهَ نفاق در حکومت اسلام چیست؟ ذلیل است، نفاق ذلیل است هر جا نفاقى بود و اهل آن نفاق، آن چیست؟ آن ذلیل است آن پست است. این حکومت، حکومت امام زمان است.
پس حکومتى که در آن حکومت تفاوتى نکند صحبت کردنها، تفاوتى نکند ارتباطات، تفاوتى نکند تعارفات، آن حکومت چیست؟ هر جا دیدید بدانید آن حکومت، حکومت حقّ است، حکومتى که قبل از حکومت و بعد از حکومت تفاوتى نکند آن حکومت، حکومت حقّ است. اینطورى است قضیّه، و آن کجاست؟ فقط حکومت امام زمان علیه السّلام است و همان چهار سالى که امیرالمؤمنین [حکومت] کرد و السّلام، بقیّه همهاش، دیگه کم و زیاد دارد و بالا و پایین و از این چیزها دارد.
این نزدیکىها مال ریاسات است این نزدیکىها براى رسیدن به چیست؟ براى ریاسات است و همینطور سایر نزدیکىهایى که شما در این دنیا ملاحظه بکنید سایر نزدیکىها، انسان به تشکیل زندگى و تشکیل خانواده احتیاج دارد به دنبال چه مىرود؟ به دنبال زن مىرود چرا؟ چون احتیاج دارد. اگر احتیاج نداشت مىرفت؟ نه، صد سال نمىرفت. بیاید براى خودش درد سر درست بکند که چى؟ بلند شود بیاید فرض کنید … راحت مىگردد. زن براى تشکیل خانواده و براى نیاز به حمایت و زندگى و خانواده، نیاز به شوهر دارد. اگر نیاز به شوهر نداشت مىرفت شوهر بکند؟ نه، آن هم نمىرفت شوهر بکند آن هم سر جایش مىنشست، سر جایش مىنشست.
خدا گذشتگان ما را بیامرزد که آن گذشتگان روششان با الآن فرق مىکرد. یک روز یک مادربزرگى داشتیم خدا رحمتش کند. مىگفت من یک روز با آقا بزرگت،- آن موقع مرحوم حاج آقا معین شیرازى حیات داشتند. این بنده خدا فلج افتاده بود سالها، حاج آقا معین هم دیگر، دیگر با ایشان بود و اینها، ما هم گاهگاهى که مىرفتیم طهران، مىرفتیم این والد و والده جدّى را زیارت مىکردیم- مىگفت یک روزى من از دست بابابزرگت عصبانى شدم و قهر کردم رفتم خونه بابام- اینکه مىگویم
احتیاج و فلان و این حرفها، این است- مىگفت رفتم خونه بابام و وقتى که وارد شدم- خُب آن موقع کوچک هم بودند دیگر- وقتى وارد شدم، پدرم یک نگاه کرد فهمید، هیچ صحبتى نکرد، تابستان بود، کنار حیاط نشسته بودیم، آن موقع کرمانشاه بودند، مىگفت کنار حیاط نشستیم و بعد یک وقت دیدم پدرم رفت از توى آشپزخانه یک چاقو آورد این قدرى! گفت تعجّب کردم، این چاقو را براى چه مىخواهد؟ مىخواهد شاخه درختى را بکند؟ دیدم این چاقو را هى دارد به سنگ حوض مىکشد هى تیزش مىکند، یک خورده صبر کردم، گفتم اینجا مرغ نیست بخواهد سر ببُرد، نمىدانم گوسفندى، چرا اینجوریش مىکند؟ گفتم آقاجون چرا این چاقو را اینجورى مىکنید؟ گفت این چاقو را براى آن دخترى دارم تیز مىکنم که بىاجازه شوهرش بیاید خونه باباش، مىگفت من را مىگویى، اصلًا بى خداحافظى، یواش، او هم همین عمداً مشغول بود که مرا نبیند و …، همچنین بى خداحافظى، یواش آمدم در را تَقّى بستم و در رفتم. همان شد دیگر تمام شد دیگر ما نه قهرى! نه فلان.
اما الآن چکار مىکنند؟ زن قهر مىکند از شوهر، مىرود خونه باباش، باباش پیغام مىدهد به داماد، خیال کردى کنیز گرفتى؟ خودمان روى چشممان نگهش مىداریم. خودمان نمىدانم چکارش مىکنیم! احمق جان مىدانى با این حرفها دارى چه بلایى سر دخترت مىآورى؟ مىدانى؟ روش، روش چى بود؟ همون قُدَما، روش روش قدما، زندگى است دیگر، بالا دارد، پایین دارد، فراز دارد، نشیب دارد، وقتى که زن احساس کند که یک جایى مىتواند پناه ببرد، آن مسائل را چیست؟ فراموش مىکند امّا وقتى که دید نه! جائى ندارد، مىآید با شرایط زندگى مىسازد خُب شوهر هم مىبیند که مىسازد با شرایط زندگى، خُب با همدیگر گرم مىشوند، بالأخره مىآیند صحبت مىکنند بالأخره یکى مىآید با شوهر حرف مىزند چرا؟ چون در آن موقع همیشه با یک نقطه اتّکا دارد با شوهر زندگى مىکند و این کار را خراب مىکند آن نقطهى اتّکا نمىگذارد تسلیم باشد نمىگذارد، این را دیگر ما خوب مىدانیم.
اینقدر ما محل مراجعه و مسائل در زمان مرحوم آقا قرار گرفتیم این قدر قرار گرفتیم که دیگر، تا دو نفر مىآمدند پیش ما، مىدیدیم با هم اختلاف دارند من اوّل کارى که مىکردم، ببینیم آن نقاط اتّکاى اینا کجاست؟ آنها را قطع مىکردم، قشنگ مىرفتند با هم مىنشستند زندگى مىکردند، هیچ اصلًا، یک دفعه یک بنده خدایى آمد پیش ما، داد بیداد، با شوهرش فلان کرده بود چه کرده بود خلاصه خیلى مفصّل، من در اوّلین برخورد متوجّه شدم که این باباش خیلى لىلى به لالاى این مىگذارد، این چى؟ هیچى، بهشان گفتم بفرمایید، به پدرش گفتم آقا جون مىخواهى که دخترت با این شوهر زندگى کند یا
نه؟ گفت بله، گفتم این دفعه دختر آمد تو خونه راهش نده، آقا تموم شد که شد، رفتند باز هم زندگى کردند تا الآن، سهتا بچّه هم دارند، تموم شد، گفتم همه اشکالها زیر سر خودت است، خودت کار را خراب دارى مىکنى. البته از آن طرف هم با داماد حرف زدیم ها، نه اینکه اینطور فقط یه سره بزنیم و بکوبیم، نه از آن طرف هم داماد را صدا کردیم حسابى تر و خشکش کردیم. آن هم به جاى خود، ولى اشکال در این است، اشکال قضیّه.
براى احتیاج این مسائل پیش مىآید اگر آن احتیاج منتفى بشود خُب چه مىشود؟ شیرازه از همدیگر چیست؟ از بین مىرود، زندگى که در آن زندگى بچّه است قوام آن زندگى بیشتر است یا در زندگى که بچّه نیست؟ اصلًا بسیارى از ناراحتىها به خاطر بچّه چى مىشود؟ تحمّل مىشود امّا اگر نباشد فورى از همدیگر چى مىشود؟ [جدا مىشوند. اما اگر بچه باشد همدیگر را به خاطر بچه تحمل مىکنند.] (صوت قطع شده)
آن سرش بند نشود، همین که آن سرش بند شد این را مىگذارد کنار مىرود پى کارش، تموم شد و رفت یا اینکه به یه مشکلى برخورد نکنند به یه مشکل برخورد کردند یک دفعه مىبینى کم کم چى مىشود؟ کم مىشود به یک بهانهاى فوراً این رفاقت از همدیگر گیسخته مىشود از همدیگر باز مىشود، متفرّق مىشود سر یک مسئله بسیار جزئى، (الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ[۲] دوستان دنیا و دوستان دنیایى در دنیا، در روز قیامت، اینها راهشان از هم جداست. آن دوستى برقرار مىماند که آن دوستى براساس ایمان باشد، براساس یقین باشد، براساس محبّت باشد، براساس رضایت الهى باشد، و آن دوستى، دوستى خدایى باشد. آن باقى مىماند فلذا انسان نمىتواند حق را فداى دوستى کند، نمىتواند. نمىتواند انسان حق را فداى مسائل خانوادگى کند حرام است انسان حق را فداى مسائل خویشاوندى کند. اگر بخواهد بکندخدا به سرش مىآورد. اگر بخواهد مسائل حق فداى مسائل خویشاوندى بشود، انسان صرف نظر کند، انسان چشمپوشى کند، انسان مدّ نظر نیاورد، اگر یک ظلمى به یک شخصى بشود، بخاطر مسائل خانوادگى خودش مطرح نکند، بخواهد موقعیّت خانوادگى خودش مطرح باشد امّا هر چه براى دیگران مىرسد، برسد، اگر بخواهد اینطور باشد خدا به سر همین مىآورد و خانوادهاش را از هم متلاشى مىکند. انسان حق را باید بخواهد براى حق، ولو اینکه بر علیهش باشد ولو اینکه برعلیه خانوادهاش باشد فرقى نمىکند. هیچ تفاوتى ندارد.
همینکه انسان غیر از حق بخواهد مسائل دیگرى را دخالت بدهد. در آنجا چیست؟ مسئلهاى پیدا مىشود. بسیارى از افراد بودند وقتى که مىخواستند قضاوت کنند و این قضاوت به یکى از افراد و بستگانشان مىگشت آنها چکار مىکردند؟ از قضاوت صرف نظر مىکردند قضاوت را واگذار مىکردند به یکى دیگر، که مبادا شیطان در اینجا بیاید و وسوسه کند. و مطلب را عوض کند. مشبه کند در ذهن قاضى. لذا از اوّل قضاوت را واگذار مىکرد، یک شخص دیگرى را مىگفت بیا شما قضاوت کن.
یک حکایتى مىخواندم، حکایت لطیفى بود در زمان امیرکبیر، امیرکبیر از صدر اعظمهاى بسیار نادرى بود که بر این مملکت ما حکومت کرد و هیهات اینکه یک همچنین کسى دیگر دوباره بیاید و مثل او بیاید، به درایتش و سیاستش و کیاستش البتّه اینطور هم نیست که یک شخص متدیّن و چیزى بوده، نه! یک فرد خیلى حرّى بوده، آزادى بوده، البته تدّینِ تا حدودى هم داشته نه اینکه نداشته اما اینکه توقّع یک شخص با تقواى کذایى، آنجور از حالاتش برنمىآید. امّا به دین احترام مىگذاشته به افراد احترام مىگذاشته به دنبال احقاق حق بوده، این مسائل در او بوده به اضافه آن کیاست و درایتى که خُب واقعاً گاهگاهى انسان احساس نبوغ مىکند از حالات و خصوصیاتى که از او مطالعه مىکند، مشاهده مىکند.
یادم هست در یک وقتى خدمت مرحوم آقاى حدّاد بودیم گاهگاهى ایشان حکایتهایى را از امیرکبیر نقل مىکردند، مرحوم آقاى حدّاد و خودشان هم مىخندیدند و ایشان هم خیلى معجَب بودند به این شخص و به خصوص به این چیزهایش، در هر صورت ایشان از او به عِنوان شخصى که اقدام بر خیر مىکند یاد مىکردند.
یک قاضى را در طهران گذاشته بود یکى از همین آخوندها را، یک روزى این آخوند مىآید پیش جناب امیرکبیر مىگوید که فردا نسبت به همشیرهزاده شما یا برادرزاده [شما] یک دعوایى در محکمه مىخواهد مطرح بشود خواستم نظر شما را بپرسم تا اینکه طبق آن، مسئله را فیصله بدهم؟ این امیرکبیر تا مىشنود بلند مىشود آن عمامهاش را برمىدارد و مىکوبد تو مغز این آخوند، مىگوید پدرسوخته برو گم شو. برو گم شو، خیال مىکردم تو فلان و قاضى …، مىزند و مىگوید بیرونش کنند و فلان کنند، یک شخصى را مىفرستد [به] قم- الآن فراموش کردم- یکى از آقایان را از قم مىآورد در طهران و بسیار هم آن شخص در ضیق معیشت و اینها بود منزلى بِهِ او مىدهد و چه مىدهد و این حرفها و او را قاضى طهران، دارالخلافه مىکند.
اینها کسانى هستند که دینشان را به دنیا فروختهاند و رِبْحى در این تجارت نبردند و ضرر کردند، این چیست؟ حق را فداى مسائل خویشاوندى کردن است. حق باید همیشه مدّ نظر انسان باشد
و این خیلى مشکل است و دائماً انسان باید مواظب باشد و مترصدّ باشد [که] این معنا را در خودش چکار کند؟ محقَّق کند.
این رفاقتها و این نزدیکىها، اینها براى امور دنیوى است که براى انسان حاصل مىشود اینها همه از بین مىرود این رفاقت خیلى بماند تا هنگام مرگ است از هنگام مرگ به بعد، دیگر مطلب تمام است جور دیگر است. بعضى از اینها حتى حاضر نیستند جنازه پدرشان را ببینند، من اطّلاع دارم یعنى مىشناسم افرادى که، فامیلى که، خودم مىشناسم، وقتى که پدر اینها در بیمارستان فوت کرده بود اصلًا نرفتند بیمارستان جنازه را تحویل بگیرند یک نفر را فرستادند- خیلى هم متموّل هم بودند- یک نفر را فرستادند جنازه را از بیمارستان بُرد پزشک قانونى و بعد بُرد خودش در بهشت زهرا دفن کرد و وقتى که رسیدش را آورد به اینها داد، اینها گفتند چرا رسیدش را به ما دادى؟ پاره مىکردى و مىریختى دور، من خودم مىشناسم افرادى که با پدرشان این کار را کردند. چى شد؟ چى؟ این هم تا دَمِ مُردن و بفرمایید.
خیلى آقا بخواهند برامان، خاطرتان جمع، خاطر ما، شما، همه، خیلى بخواهند براى ما گریه و نوحه و ضجّه بکنند تا روز سوّم. رفت ز دار فَنا حجّت الاسلامِ ما، برِس به فریاد ما مَهدى صاحب زمان، تا روز سوّم داد و بیداد بعد هم انگار نه انگار، دختر مىرود شوهر مىکند، آنکه بخواهد پیدا بکند، پیدا مىکند، پسر هم مىرود زن مىگیرد مىرود دنبال زندگیش، زن هم مىرود شوهر مىکند، راحت، ما مىمانیم و آن توشهاى که با خودمان آوردهایم دیگر در آنجا. دو روز هم عکس ما را مىزنند روى طاقچه، روز سوّم آن عکس هم برمىدارند و به دست فراموشى مىسپارند و تمام شد و رفت. این چیزى است که متداول و متعارف است حالا بعضى وقتها کم و زیاد دارد ولى متعارف قضیّه همین است.
امیرالمؤمنین علیه السّلام وقتى که مىروند در بقیع، خطاب مىکند که فَهَلْ وَجَدْتُمْ ماوَعَدَ رَبُّکُمْ حقّاً آیا آنچه را که پروردگار شما وعده داد آن را صحیح یافتید، حق یافتید؟ بعد حضرت مىفرماید: اگر شما گوش داشتید مىفهمیدید که اینها مىگویند که بله حقّ است و فقط تقواست که مىتواند انسان را نجات بدهد. بعد امیرالمؤمنین علیه السّلام به آنها مىگوید خُب ما آنچه را که بعد از شما به سر بازماندگانتان آمد من براتون مىگویم. پسراتون رفتند زن گرفتند، دختراتون رفتند شوهر کردند، آن زنهاتون هم که دو روز گریه مىکردند اونا هم رفتند شوهر کردند. خاطرتون جمع، بودند افرادى بروند بگیرندشان. خاطر جمع بىشوهر نمىمانند، آنها هم رفتند و گرفتند و مسئلهشان حل شد دیگر مشکلى
ندارند. این از این، اموالتان را هم برداشتند همه را قسمت کردند آن هم اموال، خُب حالا بگویید ببینیم آن طرف چه خبر است؟ آن طرف؟ این از ما، ما خبر دادیم بهتان، خاطرتان جمع بخوابید زوجه رفت به زوج و پسرها و اینها رفتند و اموال هم تقسیم شد وفاتحه مع الصّلوات، شما بگویید چه کردید؟ بعد حضرت فرمودند اگر گوش داشتید مىشنیدید که اینها مىگفتند فقط تقواست که مىتواند در اینجا دستگیر باشد.
خُب واقعیّت هم همین است دیگر، حقیقت هم همین است، خودمان داریم مىبینیم دیگر، اصلًا انگار نه انگار شخصى بوده، انگار نه انگار زندگى کردند، مردش هم همین است وقتى که زن بمیرد بلند مىشود مىرود یک زنى مىگیرد دیگر، حالا طرفین قضیّه هست فرقى نمىکند.
امّا اگر این دوستى و این محبّت، محبّت خدایى باشد آنوقت این چه مىشود؟ این قضیّه دیگر در اینجا فرق مىکند. محبّت خدایى یعنى چى؟ یعنى آنچه که موجب انس و الفت و نزدیکى و رفاقت و مصاحبت است آن عبارت است از یک امر واقعى، آن وقت این ارزش دارد آن امر واقعى ارزش دارد چرا؟ چون او پایدار است او در ظرف زمان نمىگنجد تا با رفتن زمان او هم از بین برود او مافوق زمان است. چه در زمان واقع بشود یا در لازمان، چه در مکان واقع بشود یا در لامکان. و او قابل ارزش است چرا؟ چون او متّصل به مبدأ است، متّصل به منشاء است، متّصل به پروردگار است.
بر این اساس پیغمبر اکرم آمدند و بین اصحاب عقد اخوّت جارى کردند یعنى جداى از مسائل قوم و خویشى و رَحمیّت و انْساب، آمدند براساس یک مسئله واقعى که عبارت است از انتساب مسئله به پروردگار، از انتساب قضیّه به دین، از انتساب مسئله به واقعیّت، از انتساب مسئله به اشتراک در مسیر، آمدند بر این اساس، اخوّت جارى کردند عمر را با ابوبکر برادر کردند، به، به، به، گفتند این فقط به درد این مىخورد، این هم فقط به درد این مىخورد. سلمان را با ابىذر برادر کردند خودشان را با امیرالمؤمنین برادر کردند.[۳]
ذرّه، ذرّه کاندرین ارض و سماست | جنس خود را همچو کاه و کهرباست | |
نوریان مر نوریان را جاذبند | ناریان مر ناریان را طالبند[۴] | |
در جنگ احُد، عدّه زیادى [از اصحاب پیغمبر] کشته شدند از جمله افرادى که کشته شدند یکى پدر جابر بن عبداللّه انصارى بود، عبداللّه، پدر جابر در جنگ احد این کشته مىشود این در زمان حیاتش با شوهر خواهرش بسیار رفیق بود، رفاقتش هم رفاقت الهى بود، حتى در بعد از اسلام این رفاقت بسیار شدید شده بود، وقتى که اینها از دنیا مىروند حضرت فرمودند که ادفنوا هذین المتحابین فى الله کما کانوا متحابین فى الدنیا[۵] این دوتایى که هر دو در خدا دوستى آنها استوار است اینها را دفن کنید فى قبرٍ واحد، در یک قبر دفن کنید. همانطورى که در این دنیا با هم بودند اینجا هم با هم بگذاریدشان. چرا؟ چون این ارزش دارد. اگر در دنیا اساس این محبّت براساس الهى نبود خب ارزش نداشت خُب پیغمبر نمىگفتند تو یک قبر واحد دفن کنید. پیغمبر که کارش کار عبث نیست، کار لغو که نیست.
حالا این اجمالى از قرابت و رفاقت و مصاحبت افراد است در اینجا براى اینکه ما به این مطلب برسیم که امام سجّاد علیه السّلام مىفرماید: الْحَمدُللّهِ الَّذى انادیه کُلَّما شِئتُ لحاجتى.
چرا هر وقتى که او را ندا کنیم براى ما دست رسى به او میسور است چرا؟ و چرا هرگاه خلوت کنیم با او، احتیاج به شفیع و احتیاج به حاجب و احتیاج به واسطه نداریم؟ چرا اینطور است؟ چند است ساعت آقا؟ خیال مىکنم گذشتهها، نگذشته؟ خب اگر اجازه بدهید دیگر این را بگذاریم براى فردا که بحث مىخواهیم راجع به سرّ و مقامات سرّ و اینها بکنیم. خیال مىکنم دیگر خسته [شدیم]، من که خسته شدم حالا شما را نمىدانم.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی:
[۱] . نهج البلاغه( عبده)، ج ۴، ص ۱۸۶: و مَن أتى غنیّاً فتواضَعَ له لِغناه ذَهَبَ ثلثاه دینه.
[۲] . سوره الزخرف، آیه ۶۷
[۳] . تفسیر القمى، ج ۲، ص ۱۰۹٫
[۴] .
[۵] .