جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۱

موضوع: جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۵ رمضان ۱۴۲۱

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

والحمدلله الذى یحلم عنّى حتّى کانّى لاذنب لى،

ستایش مخصوص خدایی است که در برابر گناهان من بردبار است آن چنان که کَانَّ من گناهی مرتکب نشده‏ام.

عرض شد یکی از اقسام حلم، حلم از روی نقمت است نه حلم از روی رحمت. حلم متفاوت است اقسامی دارد می‏گویند یک وقتی ملانصرالدین داشت از یک جا ردّ می‏شد- دارم قصّه می‏گویم‏ها، بچه‏ها خوب گوش کنید- داشت از یک جا رد می‏شد یک بچه‏ای آمد و یک سیخی زد یک میخی یک چوبی زد به این الاغ ملّا! این هم پرید بالا و ملا از آن بالا افتاد پایین، دست کرد یک یک تومانی بهش داد، به این بچه- خب البتّه اینها مثال است نه اینکه واقعیّت خارجی دارد این ملانصرالدین که شما می‏شنوید اینها همه ساخته‏ى انگلیس‏هاست ملانصرالدین مرد بسیار عالم، فاضل و دانشمندی بوده در صد سال قبل هم زندگی می‏کرده و به نام سیّد نصرالدین معروف بوده و مدرس فلسفه و منظومه‏ى سبزواری هم بوده بعد این را انگلیس‏ها آمدند این حکایات را در آوردند و این چیزها را برایش درست کردن براى اینکه خراب کنند و على کلّ حال حالا ما کاری به جعلیات این فکاهیات نداریم این مسئله ممکن است این‏طور باشد و چه بسا اتّفاق افتاده ما نظایرش را هم دیده باشیم- یک یک تومانی بهش داد گفتن چرا این‏طوری کردی یک تومان بهش دادی؟ گفت حالا بعد می‏فهمی! این فردا پادشاه و حاکم آمد، رد شود این هم یک سیخ دستش گرفت زد به اسب حاکم، حاکم را از آن بالا پرت کرد پایین- البته در حکایت این است که حاکم گفت اعدامش کنند- عرض کردم اینها جنبه‏ى سنبلیک دارد جنبه‏ى تمثیل دارد- گفت این یک تومانی که دیروز دادم من با آن یک تومان پول خونش را خریدم اون یک تومان را آن روز بهش دادم امروز حسابش را رسیدم. این یک جور حلم است. این حلم خیلی حلم خلاصه خطرناکی هست و خدا نکند که انسان مشمول این حلم بشود.

همان حلمی که مرحوم آقا در کتاب روح مجرد راجع به آن شخص، از مرحوم حداد یاد می‏کند من خودم در آن موقع بودم و کارهای ایشان را مى‏دیدم که هیچ کارهاشان مناسبتی با ارتباط شاگردی و

استادی ندارد و خلاصه روی سلیقه و روی نظر و روی مسائل خود، مطالبی را ایشان انجام می‏داد در حالی که این مطلب قطعاً مورد نظر آقای حدّاد نبوده. مثلًا من باب مثل در آن سفری که آقای حداد تشریف آوردند ایران با اینکه به ایشان گفته بودند شما ایران نیا ولی بعد از یک مدتی بعد از چند روزی که شاید ظاهراً ده پانزده روز شد بعد از آمدن آقای حداد ایشان هم آمد ایران و من دقیقاً یادم است در آن مجلس، وقتی که آمده بود ایشان، آقای حداد رو کرد [ند و فرمودند] مگر من به تو نگفتم نیا؟ برای چه آمدی؟ گفت آقا نتوانستم دوری شما را ببینم، نتوانستم. خب این صحیح نیست اینطور، این قسم. آقای حداد آیا توجه داشت به اینکه فراق برای او مشکل است یا توجه نداشت؟ اگر توجه نداشت که اصلًا رفتن پیش یک چنین شخصی لغو خواهد بود و باطل، اگر توجه داشت پس معلوم می‏شود شما عصیان کردی و شما خلاف کردید علی‏ایّ‏حال نظایر این مسئله خیلی اتفاق می‏افتاد.

یک مرتبه این قضیه را خود ایشان برای من گفت- همین شخص مطرود- یک شیخی می‏آمد در منزل آقای حداد، گاهگاهی می‏آمد آنجا با آنکه از مخالفین هم بود و جزء مغرضین بود علی‏ایّ‏حال درب منزل ایشان باز بود و ایشان هم به کسی نمی‏گفتند نیا، می‏آمدند و این یکی از آن دو نفری بود که مرحوم آقا اسمش را نیاوردند در روح مجرد، که این دو بر علیه مرحوم حداد قیام کردند و افراد را از دور ایشان پراکنده می‏کردند یکی از آنها توبه کرد که او الآن در قم موجود است و الآن حیات دارد همان شخصی که تائبه و نفر دوم جای دیگر است و این همان شخص است که عرض می‏کنم. و این گاهگاهی می‏آمد در این منزل، در منزل آقاى حداد می‏آمد خب آقای حداد هم می‏داند که این چه کار می‏کند در خفا چه کار می‏کند، جلو می‏آید هیچ حرف نمی‏زند و به حالت تسلیم دستش را هم بالا می‏برد پشت سر می‏رود ریشه را می‏زند خب اگر این نداند پس کی می‏داند؟ خب او همه را خبر دارد دیگر، خب ایشان هم می‏آمدند پذیرایی می‏کردند اگر موقع ناهار بود سفره پهن می‏کردند موقع شام بود و چه بسا مى شد که موقع ظهر بود و موقع نماز بود و ایشان حتی به این شخص هم اقتدا می‏کردند یعنى حتى آقاى حداد به همین شخص، به همین شخصى که در خفا این مسائل و این کارها را انجام مى‏داد اقتدا مى‏کردند. این شخص- همین شخصى که مطرود است- برای من نقل می‏کرد می‏گفت ما هفته‏ای یک بار می‏آمدیم ظهرهاى پنج شنبه می‏آمدیم هفته‏ای یک بار اینجا، که ظهری یک نمازی پیش آقای حداد بخوانیم یا یک ساعتی بنشینیم، شب جمعه هم زیارت سیدالشّهدا را انجام بدهیم و همان شبانه هم برگردیم برای نجف. منزل ایشان هم بین نجف و بین کوفه بود، ما بین نجف و کوفه، می‏گفت تمام امید ما این بود که‏

از این هفته تا آن هفته روز پنج شنبه‏ای برسد و ما بیاییم خلاصه یک نمازی را پشت سر آقای حداد بخوانیم.

مى‏گفت آمدم دیدم که این شیخ ایستاده جلو، این می‏خواهد نماز بخواند. دیگر آسمان بر سرم خراب شد. من یک هفته انتظار کشیده‏ام که بیایم، روز پنج شنبه بشود و بیایم پشت سر آقای حداد نماز بخوانم حالا آمدیم …- عبارت خودش این بود- می‏گفتم دیدم عمر ایستاده جلو و آقای حداد پشت سر عمر وایسادند و خب البته شاید بی‏حساب هم نمی‏گفت ها. این مسئله را، آن صورت برزخی جناب عمر را دیده در این شیخ متجلّی شده، بالاخره عمر هم تجلیّات دارد فقط که خدا تجلیّات ندارد عمر هم تجلیاتی دارد دیگر، بالاخره تجلیاتی دارد، ابوبکر تجلیّاتی دارد عثمان تجلیاتی دارد التفات می‏کنید یا نه که چه می‏خواهم بگویم؟ تجلیات اینها در عالم پر است افرادی به شکل عمر افرادی به شکل ابوبکر افرادی …

همان‏طوری که آن طرف قضیه هم تجلیّاتی هست آن طرف قضیه هم مظاهری هست البته نه اینکه منظور من این اصطلاحات و تعابیری باشد که الآن به کار می‏برند حسین زمان و علی زمان و نمی‏دانم دیگه امام زمان، امام زمان که خودش هست اینو جرات ندارند بگویند امام زمانِ زمان چون خودش زنده است خب بنده خدا امیرالمؤمنین از دنیا رفته دیگر نمی‏تواند حرف بزند هی می‏گویند علی زمان، امیرالمؤمنین زمان، امام حسین شهید شده دیگر نمی‏تواند بگوید بابا من حسین یک نفر بودم از اول خلقت آدم بلکه از اول خلقت افلاک تا خدا خدایی می‏کند یک سیدالشّهدا و حسین بیشتر نبود نه اینکه در هر روز یک حسین از شکم مادرش متولد بشود و بدنیا بیاید و … جوجه است مگر که از تخم دربیاید و نمی‏دانم از چى؟ حسین یکی بود از اول خلقت عالمِ وجود تا ابدیّت إله سیدالشّهدا یکی است امیرالمؤمنین علیه‏السّلام یکی است ما علیِّ زمان نداریم اینها همه کفر است اینها همه شرک است و اینها همه بدعت و ضلالت است.

امیرالمؤمنین علیه‏السّلام عبارت است از یک وجود خاص با این شرایط خاص و با این خصوصیات خاص که اشراق و احاطه‏ى ولایی و تکوینی بر عالم ملک و ملکوت داشت و دارد. این امیرالمؤمنین علیه‏السّلام است از نظر وزن و قیافه و این حرف‏ها بله مانند امیرالمؤمنین خیلی‏ها آمدند و خیلی‏ها هم خواهند آمد حتی شجاع‏تر از امیرالمؤمنین، هیچ چیز ندارد عمر بن عبدود از امیرالمؤمنین شجاع‏تر بود حالا مگر حتماً باید فرض کنید چون امیرالمؤمنین علی است فرض کنید دیگر کوه ابوقبیس را هم بتواند بردارد نخیر همین امیرالمؤمنین را ضربت شمشیر زدند نمی‏توانست لیوان آب را از بغلش‏

بردارد این قدر حالت ضعف برای حضرت پیدا شده بود و بعد هم افتاد، روحش، روح مطهرش از بدن جدا شد و بدن همین‏طور ساکن … و خود حضرت می‏فرماید امروز مرا متحرک می‏بینید فردا مرا ساکن می‏بینید امروز اثرم فردا خبر هستم اینها چیزهایی است که … مسئله در اینجا آن نفس قدسی حضرت است نفس قدسی امیرالمؤمنین که آن امیرالمؤمنین است و الّا ما امیرالمؤمنین را به خاطر وزنش و به خاطر قیافه و کشیمنش که ما به او اقتدا نمی‏کنیم چون امیرالمؤمنین هفتاد کیلو هشتاد کیلو وزنش بود هفتاد هشتاد کیلو خیلی زیادند. تو مایه هفتاد هشتاد کیلو الان هم هستند.

امیر المومنین به خاطر چی امیرالمؤمنین است؟ به خاطر اینکه باب علم پیغمبر بود و از هر بابی هزار باب جوشش می‏کرد امیرالمؤمنین امیرالمؤمنین شد به خاطر اینکه قرآن ناطق بود و تمام عالم وجود از دریچه‏ى نفس امیرالمؤمنین در تمام کثرات، چه کثرات ملک و عالم شهادت و چه کثرات در عامل مجردات تمام اینها از دریچه‏ى وجود آن حضرت بود این امیرالمؤمنین آیا مثلش هست؟ این علی زمان که می‏گن علی زمان، علی زمان، این است؟ این است؟

سیدالشّهدا که می‏گویند حسین زمان، حسین زمان این است؟ سیدالشّهدا عبارت است از باب رحمت پروردگار، یا رحمت الله الواسعه، رحمت واسعه‏ى پروردگار ظهورش در سیدالشهدا است اولین و آخرین به شفاعت سیدالشّهدا محتاج هستند این حسین حسین زمان است، یعنی این سیدالشّهدا است؟ بله همین‏طوری بیاییم یک چیزی را بگویم و متوجه مفاهیم و معانیش نباشیم یک مطلب دیگرى است خب آن دیگر اشبه بالمجانین هم خب آنها هم همین هستند دیگر، حرفى را مى‏زنند، آدم نائم هم در خواب خیلی چیزها می‏گوید آدمی که در خواب حرف می‏زند کسی به او توجه ندارد کسى ….! چرا؟ چون خواب است خواب است، علی اى حال مسئله از این قرار است.

امام زمان علیه‏السّلام الآن صاحب ولایت کبری است الآن امام زمان علیه‏السّلام ولایت عالم وجود در تحت ید اوست و نفس او مجرى و مجلای فیض پروردگار است این امام زمان علیه‏السّلام. هر که خودش را به آن حضرت نزدیک کند آن مجرى و آن مجلى در او طلوع می‏کند. در تحت آن مجری و مجلى بر طبق سعه و ظرفیت و استعداد اگر فرض کنید من باب مثال ما امام زمان علیه‏السلام را بلا تشبیه بلاتشبیه بلا هزار تشبیه یک خورشید بدانیم ماها به اندازه آینه‏هایی هستیم ۵ زاری یک تومانی فرض بکنید ده شاهی یک قرانی این آینه‏هایی به این … این نور خورده در این آینه و این ظهور می‏کند حالا ما امام زمانِ زمان شدیم؟ ده شاهی چقدره؟ اون خورشید که همه افلاک را دارد نور می‏دهد، اون چقدر است؟ التفات می‏کنید این تعابیر چقدر مسخره است.

خب جناب عمر و ابابکر و اینها هم مجلى دارند اینها مجرى دارند طلوع مى‏کنند طلوع مى‏کنند بر کى.؟. بر انهایى که دنبال آنها هستند بر آنهایی که همان طریقه را پیش گرفته‏اند. بر آنهایی که آن جریان سقیفه را، الان هم دارند ادامه می‏دهند، آن جریان کتمان حق را الان هم دارند ادامه می‏دهند. آن جریان أنانیّت و تفرعون را الان هم دارند ادامه مى‏دهند این ادامه دادن یعنی مجلای آن بزرگواران واقع شدن. جناب ابابکر! چه بزرگواری! جناب عمر اوخ اوخ این از اون چیزتره. عثمان که آن چیز عمر و ابوبکر را نداشت. غاصب خلافت بود علی کلّ حال و بریز و بپاش و اون پخش اموال مسلمین برای همان اطرافیان و فلان و این چیزها بود- اما هرچه بر سر اسلام آمده از این دوتا آمده. ابابکر و مهم‏تر از او عمر. این جناب عمر، ضد امیرالمؤمنین- هرچه از امیرالمؤمنین شما نور مى‏بینید از اون طرف ظلمت تراکم می‏کند بالاخره آن هم هنره دیگر- مُسیلمه کذاب می‏آمد لب چاه، می‏گفتند معجزه‏ات چیه؟ می‏گفت آب دهن می‏اندازم چاه خشک می‏شود. می‏گفتند این معجزه شد؟ گفت معجزه معجزه است. پیغمبر آب دهان می‏انداخت چاه خشک آب پیدا می‏کرد، من حالا آب دهان می‏اندازم آب خشک می‏شود. اگر می‏توانی تو این کار را انجام بده. تو نمی‏توانی! معجزه معجزه است فرقی نمی‏کند.

می‏گفت من آمدم دیدم عمر ایستاده جلو و آقای حداد ایستادند، دارند [به او اقتدا مى‏کنند]. البته آقای حداد، احمق! به عمر که اقتدا نمی‏کند. او دارد نماز خودش را می‏خواند. او الان به جای دیگر توجه دارد. اصلا این را نمی‏بیند. این شیخ که این جلو ایستاده اصلا این را نمی‏بیند. این یک مجسمه می‏بیند حرکت می‏کند. تو داری عمر می‏بینی این اصلا نه عمری می‏بیند نه ابوبکری می‏بیند نه شیخی می‏بیند نه آدمی می‏بیند. این اصلا توجه به توحید و مبدأ دارد و به او دارد اقتدا می‏کند به او اقتدا می‏کند. نه به این شیخی که الان در جلو ایستاده، منتهی چون تو الان به آن ادراک و به آن سعه نرسیدی ظاهر را می‏بینی و درست هم می‏بینی نه این که خلاف است. درست می‏بینی. ولی اینجا این نکته را باید داشته باشی. تو هر جا بایستی پشت سر آقای حداد ایستادی. وقتی که در نماز داری اقتدا می‏کنی تو به او اقتدا نکردی. تو به آقا اقتدا کردی. اون هر جا می‏خواهد باشد، باشد. چکار دارد؟ اینجاست که مسئله برای ما خَلط می‏شود. نصف را می‏بینیم و می‏گیریم. نصف دیگر که مهم‏تر است رها می‏کنیم. این طرف که الان عمر ایستاده درست است این را می‏گیریم. اما طرف دیگر که الان عمر را تو می‏بینی آقای حداد را نمی‏بینی؟ این شیخ معاند و مغرض را می‏بینی. اما استادت و ولیّ‏ات را نمی‏بینی؟ اینجاست که برای ما

خطر پیدا می‏شود. همه خطرها اینجاست که نصفی را آدم می‏بیند. آن نصف دیگر را بهش توجه نمی‏کند.

خیلی خب تو نماز می‏خواهی چکار بکنی؟ تو می‏خواهی به خدا حساب پس بدهی؟ خب بینداز گردن استادت! دیگر چکار داری؟ ها؟ خیلی راحت دیگر، به تو چه مربوطه؟ حالا این می‏خواهد پشت سر عمر بایستد یا پشت سر یزید بایستد. دیگه تو چکار داری؟ اگر به این مقدار قبول نداری که اینقدر استادت عرضه داشته باشد که بتواند از پس این برآید خب هر جفتتان مرخصید. هم تو و هم اون اما اگر نه به این مقدار قبولش داری به این مقدار که بتواند از حساب و کتاب برآید، به این مقدار اعتقاد داری. چرا این نصف دیگر را رها می‏کنی؟ آن نصفه‏ای که آن نصفه کارساز است. اون نصفه اول را همه می‏بینند. حالا اگر غیر از تو هم می‏آمد می‏دید مسئله‏ى مهمى نیست. اولین مطلبی که برای سلّاک پیدا می‏شود مشاهده‏ى صور برزخی است. کاری ندارد حالا همچین تو تخم دو زرده سه زرده هم نکردی. که حالا آمدى فرض بکن که این را بصورت جناب اعلى حضرت عمر دیدى نه! نه کسانى دیگر هم باشند مى‏بینند.

می‏گفت من آمدم دیدم ایشان ایستاده عصبانی شدم. دیدم إ عجب! آقای حداد هم ایستاده و می‏خواهد نماز بخواند. گفتم من نمی‏گذارم. من این همه راه از نجف بلند شدم آمده‏ام اینجا که پشت سر آقای حداد بخوانم. حالا پشت سر عمر بخوانم. من نمى‏گذارم بعد یک چیزی گفت که من حالا از نقلش معذور هستم. خلاصه می‏خواست کار دست این جناب عمر بدهد. همین اینقدر بهتان بگویم داشت یک خونی به پا می‏شد. می‏گفت آمدم که خلاصه با او گلاویز بشوم و فلان که یک مرتبه دیدم آقای حداد عصبانی شده! رگ‏های گردنش همین‏طورى متورم و شروع کرد به من پرخاش کردن خجالت نمی‏کشی؟ دست برنمی‏داری؟ با این چیز! خجالت نمی‏کشی؟ دست برنمی‏داری تا کی [مى‏خواهى‏] من را اذیت کنی؟ تا کی می‏خواهی من را اذیت کنی؟ واقعا عجیبه ها! ما یک خرده در خودمان فرو برویم. واقعا اینها شاگرد بودند؟ یعنی واقعا چه تصورى انسان دارد از این مسئله؟ چطور می‏تواند تصور کند؟ و نظایرش را هم همین‏طور.

یک دفعه من راجع به بعضی از این مسائلى که در روح مجرد آوردند با خودم فکر می‏کردم. این مطالبی را که آقا در روح مجرد ذکر می‏کنند …. یک مسئله‏ای الان به نظرم آمده همین الان آمد، این مطلب را نقل می‏کنم، بعد این قضیه. یک بحثی متکلّمین نادان امروزی، این بحث را مطرح می‏کنند که دین و شریعت عبارت است از مجموعه‏ى احکام و قوانین، این بحث در کلام امروزی مطرح می‏شود،

عبارت است از مجموعه‏ى احکام و قوانین که این مجموعه‏ى احکام و قوانین نه به طور منظم و مرتب و در یک زمان خاص و در تحت یک شرایط خاص بدون رشد و بدون تکامل، این وجود داشته همان طوری که خوب تصوّر ما بر این است. تصور ما از دین و شریعت این است که شریعت و دین عبارت از یک سری احکام و اعتقادات و اصول اخلاقی و اجتماعی و اعتقادی نسبت به مبدإ و نسبت به معاد به اضافه‏ى یک سری احکامی که مربوط به افعال ماست. چه افعال عبادی و چه افعالی که مربوط به امور اجتماعیمان، معاملاتمان، تجاراتمان و ارتباطمان در مجتمع، و این احکام فیکس است. یعنی در تحت یک چهارچوب قرارداد و همان است که در آن زمان بر پیغمبر اکرم صلی‏الله علیه وأله و سلم، نازل شد و ائمه علیهم‏السلام به دنبال آن حضرت در طی دویست و پنجاه سال این احکام را موّبوب و مفصل بیان کرده‏اند و الان اینکه در دست ما هست همان چیزی است که امام فرموده و ما از او نمی‏توانیم تخطّی کنیم.

بله یک سری مسائل کلیّاتی هست که ما باید در هر زمانی آن کلیّات را با آن زمان منطبق کنیم. به عبارتی دیگر زمان را منطبق با آن کلیّات می‏کنیم. نه کلیّات را منطبق با زمان کنیم. خب این آن چیزی است که ما به آن معتقد هستیم. امروزه مطلب جدیدی مطرح می‏شود و آن این است که می‏گویند نه! همان‏طوری که نظریه‏ها در علوم تجربی، این ممکن است بواسطه‏ى مرور زمان و به واسطه‏ى تجربیاتی که یکی پس از دیگری بر علوم بشری عارض می‏شود این تجربیات در بستر تکامل و در بستر رشد و ترقی قرار بگیرند. تجربه‏ى بعدی تجربه‏ى قبلی را از بین می‏برد. نظریه‏ى بعدی می‏آید و نظریه‏ى قبلی را از بین می‏برد. بواسطه‏ى پیشرفت علم ممکن است یک نظریات بعدی بیاید اصل و اساس مسائلی که قبلا مطرح شده آن مسائل را زیر پا بگذارد. خیلی از موارد ما سراغ داریم و اصلا علوم تجربی همه بر این اساس است دیگر. مهمترین‏اش مسائل مربوط به پزشکی است دیگر. ما می‏بینیم در هر دوره‏اى از زمان نظریات جدیدی می‏آید و نظریات قبلی پزشکی را بطور کلی منسوخ می‏کند. هم در مِتُد مداوا و هم در تشخیص داء و مرض، در هر دوی اینها هم در کیفیت تکنولوژی بخصوص در قضیه‏ى تکنولوژى پزشکی این مسئله خیلی مطرح است [گاهى‏] این مرض را [بوسیله جراحى‏هاى ابتدآئى‏] خوب می‏کرده حالا نه آن عمل جراحی‏هایی که خب الان انجام می‏شود. اما بعد کم‏کم بواسطه‏ى تغییر و تبدلاتی که در کیفیت مداوا و تکنیک مداوا پیش آمد ما می‏بینیم آن وسائل اولیه منسوخ شد و الان بصورت جدید آمده و جدید و جدیدتر تا اینکه الان مسئله کم‏کم دارد از اختیار پزشک بیرون می‏آید و به دستگاه و تکنیک دارد مسئله منتقل می‏شود. با توجه به آنچه را که ما در آینده در پیش داریم.

خب اینها می‏گویند که اصلا بطور کلی احکام دینی هم مانند این قضیه است. یعنی احکام دینی و اعتقادات و مبانی و اعتقاد به خدا و اعتقاد به ملک و اعتقاد به جن و اعتقاد به شیاطین و اعتقاد به معاد و

اعتقاد به حشر انسان با بدن مثالی با غیر بدن مثالی، با بدن عنصری و کیفیت عذاب، کیفیت ثواب، تمام اینها و همین‏طور احکام، احکام عبادی و همین‏طور از سایر احکام دیگر، که معاملات و اینها باشد این مسئله مشمول قاعده‏ى تجربه و شکوفایی این احکام در بستر تجربه است. یعنی تجربه‏ى زمان‏ها بعدی موجب نسخ تجربه‏ى قبلی و جایگزینی مواضع جدید به نسبت به مواضع قدیم می‏شود. و روی این حساب اصلا بطور کلی، دینی که در زمان پیغمبر من باب مثال بود. خب آن دین، دین مربوط به آن زمان بود و چه بسا پیغمبر، اصلا تصریح هم می‏کنند، چه بسا اینکه پیغمبر دینی که در آخر داشت بسیار متکامل‏تر از دینی بود که در ابتدا آورد. و بواسطه‏ى جریانات، آن جریانات موجب رشد و موجب تکامل این دین شده.

مثلا فرض کنید که فلان عرب می‏آید در مدینه با پیغمبر آن‏طور صحبت می‏کند یک دفعه یک آیه‏ای می‏آید. (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ)[۱] صدایتان را بالای صدای پیغمبر بلند نکنید. یا اینکه فرض کنید که می‏آیند پیغمبر را به اسم صدا می‏کنند. آیه می‏آید: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ‏[۲] پیغمبر بابای یکى از شماها نیستش که این‏طوری صدا [یش‏] می‏کنید. مثل پدرهایتان صدا می‏کنید. وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ‏ یا فرض کنید که در فلان مسجد اجتماع تشکیل می‏دهند بر علیه اسلام، بر علیه مبانی و حزب و اینها. آیه‏ای می‏آید راجع به مسجد ضرار که امشب هم می‏خواندیم دیگر لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏[۳] راجع به مسجد قبا وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏[۴] راجع به مسجد ضرار آمده. همین‏طور، همین‏طور مسائلی که اتفاق می‏افتد. اینها می‏گویند، این مسایل موجب رشد محتوای دینی است. و بواسطه‏ى آن رشد دین هم رشد پیدا می‏کند و پیغمبری پیغمبر هم رشد پیدا می‏کند. یعنی رسول الله در وقتی که از دنیا می‏رفت آن سری معلوماتی که خداوند تو کله‏ى پیغمبر فرو کرده بود تو مغز پیغمبر- به قول اینها به اصطلاح وارد کرده بود- بواسطه‏ى این امور روزمره خب خیلی بیشتر بود تا آن ابتدای رسالتش و اگر پیغمبر تا الان زنده می‏بود طبعا با تجربیات جدیدتر، معلومات او هم بیشتر می‏شد. و او از نقطه‏ى نظر

اعتقادات و از نقطه‏ى نظر اطّلاعات بسیار فربه‏تر می‏شد. عبارت‏های خیلی جالبی می‏آورند. عبارت‏هایی که خودشان لایق هستند فکر کردند قضیه، قضیه‏ى حیوان و گاو و گوسفند است. نعوذ بالله، التفات می‏کنید.

اولًا اگر جواب خیلى بدیهى که مى‏شود به اینها داد این است که اگر قرار باشد که این مسائل شما درست باشد. و قرآن به همین کیفیت تجربیات، هى بهش اضافه بشود. اگر پیغمبر هزار چهارصد سال عمر می‏کرد باید قرآن از زمین تا ثریّا آن طول صفحاتش باید باشد. که در هر قضیه‏ای فوری یک آیه بیاید. آخه احمق! مسائل قرآن سنبلیک است. یعنی آنچه را که بشر به آن نیازمند است. او را خداوند به صورت سنبلیک و به صورت مثال برای تطبیق امور جزئیه بر آن قاعده‏ى کلی در قرآن آورده. در قضیه‏ى ازدواج آورده در قضیه‏ى ارتباطات آورده در قضیه‏ى رعایت ادب بین انسان و بین امام آورده. در قضیه‏ى تواضع آورده. در مسائل اجتماعی آورده. در مسائل داخلی آورده است. در معاملات …. این مسائلی که دیگر انسان برای رشدش [به آن نیاز دارد.] حالا یک قضیه‏ای اتفاق افتاده. آن قضیه موجب شده است که این قاعده کلی بیان بشود. نه اینکه تا روز قیامت هر روز یک قضیه اتفاق بیافتد. یا یک قضیه‏ى جدیدی دوباره یک قاعده‏ى کلی بیاید. دیگر اینقدر که ما نمی‏خواهیم.

فرض کنید یک کلاس که معلم می‏آید کلاس دوم، سوم، چهارم، این بچه‏ها هست. خب ۳۰ نفر فرض کنید که در این کلاس هستند. خب همه‏ى بچه‏ها شیطان هستند. این معلم می‏آید گوش یکی را می‏گیرد تا آن ۲۹ نفر دیگر حساب کار [دستشان بیاید.] دیگر نمی‏رود یکی، یکی شروع کند. یکی [یکى‏] از آن اول کلاس بگیرد [همه را به‏] صف [کند و گوش همه را بگیرد.] دوباره یک بچه یک شیطانی می‏کند. یک صدا می‏کند. مدادش را می‏اندازد بالا، همین که گوشش را گرفت دیگر آن بیست و نه‏تای دیگر می‏فهمند قضیه از چه قرار است. التفات کردید. نه اینکه در هر مسئله‏ای هى معلم، بیاید یکی یکی گوش بگیرد. اینکه باید کار و زندگی‏اش را بگذارد کنار، یک خطکش دستش بگیرد. از اول یک ساعتش را به [گوش گرفتن‏] بگذارند. مسئله این‏طور نیست. به عنوان سنبلیک بیان شده.

من صبح فکر می‏کردم این حکایاتی که مرحوم آقا در روح مجرد گفته‏اند برای چه گفته‏اند؟ فرض کنید که این حاج محمد علی خلف‏زاده خب ایشان اسمش را آورده‏اند. و در این جا ذکر می‏کنند که من وقتی که نماز می‏خواندم آقای حداد به من اقتدا می‏کرد- این قضیه را خوانده‏اید دیگر همه‏ى‏تان؟ کی‏ها نخوانده‏اند دستشان را بالا کنند؟ مثل اینکه الحمدلله همه خوانده‏اند. خب خیلی خوب. خب شما که ان‏شاءالله برایتان نقل می‏کنند. خب بسیار خوب. الحمدلله با افرادی روبرو هستیم که نمی‏توانیم دست‏

از پا خطا کنیم. خلاصه بخواهیم عوضی بگوییم همه به مسائل وارد هستند- ایشان می‏فرمودند که ما می‏رفتیم و آقای حداد به ما اقتدا می‏کردند. البته در بعضی‏ها از نمازها اقتدا می‏کردند. در بعضی از نمازها ایشان به آقای حداد اقتدا می‏کردند. حاج محمد علی خلف‏زاده می‏آمد. او مى‏رفت پشت سر آقای حداد می‏ایستاد و به ما اقتدا نمی‏کرد. آقای حداد می‏فرمودند این نماز باطل است. اقتدای به مقتدیِ موجب بطلان صلوه است- یعنی اگر فرض کنید که شخصی اقتدا کرده و مأموم است. شما دیگر نمی‏توانید به آن اقتدا بکنید. شما باید به امام اقتدا کنید. یا فرادا بخوانید یا باید به همان امام اقتدا بکنید. حتی اگر در بین نماز آن امام نمازش تمام شود، این مأموم بخواهد ادامه بدهد، باز شما نمی‏توانید به تتمه‏ى آن نماز اقتدا کنید. نماز باطل است- می‏گفت نه! من نمی‏توانم به غیر آقای حداد به کسی اقتدا بکنم.

من اصلا در عالم فقط یک مقتدا می‏بینم و درست هم این را احساس می‏کرد. این مسئله صحیح بود. از دیدگاه او وقتی که او الان این حقیقت را دریافته و با آن خصوصیات و اوصاف ادراک کرده. آقای حداد را به عنوان یک شخص عادی که نفهمیده! آقای حداد را به عنوان یک شخصی که آن شخص خلاصه نه تنها همه چیز اوست. بلکه همه چیز همه است. به این نحو ایشان را الان یافته. و ادراک کرده، می‏گوید من به غیر از آقای حداد نمی‏توانم اقتدا بکنم. لذا بلند می‏شود می‏آید پشت سر. خب این یک تکه‏ى قضیه، نصف این قضیه درست. این نصف را ما هم قبول داریم. در این مطلب شما را تأیید می‏کنیم که در دنیا یک نفر هست و آن یک نفر آقای حداد است. و او فقط مقتدای شما هست. ما این مقدار مطلب را به شما حق می‏دهیم. می‏ماند این طرف قضیه، وقتی که آقای حداد به شما می‏گویند پشت سر آسید محمد حسین نماز بخوان. یعنی چه؟ یعنی یک نیروی برتر و یک تفکر بالاتر و یک بینش و بصیرت اعلی از آن مرتبه‏ى بینش و بصیرت تو، الان وجود دارد. مگر تو آقای حداد را همه کاره نمی‏دانی؟ مقتدا نمی‏دانی؟ آن مقتدا می‏گوید پشت سر این وایستا. چرا واى نمی‏ایستی؟. چرا واى نمی‏ایستی؟ آن می‏گوید پشت سر این وایستا. اگر من دوتا دست شما را می‏گرفتم بغل آقای حداد وای می‏ایستاندم شما می‏مردید؟ شما نضع روحت می‏شد؟ شما جان به جان آفرین تسلیم می‏کردی یا نه؟ اگر من دستتان را می‏گرفتم قشنگ مؤدب مثل بچه‏ى خوب می‏آوردمت بغل آقای حداد نگه‏ات می‏داشتم. اگر هم نمی‏خواندی یکی می‏زدم پس کله‏ات، از درد فوری می‏رفتی رکوع پس معلوم است می‏توانی نه اینکه نتوانی، نتوانستن یعنی دیوار، یعنی ستون، یعنی چوب، چوب نمی‏تواند. آقای حداد هم به چوب امر نمی‏کند هیچ وقت. به آهن امر نمی‏کند. ولی تو می‏توانی.

این نصفه‏ى مطلب که صحیح است. باید آن نصفه‏ى بعدی را هم مد نظر بیاوری. آن نصفه بعدی را مدنظر نمی‏آوری. کارت خراب می‏شود. التفات کردید. اشکال این جناب در این بود. که این نصفه‏ى اول را همیشه می‏دید. و در نصفه‏ى دوم لنگ می‏زد. یک قضیه، دو قضیه سه قضیه، او هم نشسته هی حلم می‏کند، هی حلم می‏کند. و این مسائل، مسائلی است که مشکل پیش می‏آورد. فقط یک قضیه‏ى شخصی نیست. مشکلات خارجی پیش می‏آورد. مشکلات اجتماعی پیش می‏آورد. ایراد و اعتراض بر خود آقای حداد گرفته می‏شود. حالا خودت که هیچ، التفات کردید. این مسائل، آقا نکن، آقا نکن، می‏کند. آقا نکن، می‏کند. آقا بکن نمى کند آقا فلان. این مسائل یک به یک همین‏طور می‏آید. آن هم حالا هی حلم می‏کند. حلم می‏کند. حلم می‏کند. حلم می‏کند. تا جائی که دیگر آن شخص در آن مرام ثابت می‏شود. وقتی که ثابت شد یک مرتبه قهر می‏آید. می‏زند زیر پایش همه را بلند می‏کند و پرت می‏کند. یک جا. چرا؟ این دیگر قضیه ثبوت پیدا کرده. این قسم اول مطلب است.

این قسم اول از حلم است. که این حلم عاقبت خوشی ندارد. این حلم منتهی به حسن عاقبت نخواهد شد. این حلم. بعد از اینکه مورد قهر آقای حداد قرار گرفت. یک نامه‏ای برای مرحوم آقا می‏نویسد. آن نامه را من دیدم. ایشان دادند نامه را ما خواندیم. در آن نامه نوشته بود که فلانی- به مرحوم آقا می‏گفت، قضیه مال خیلی وقت پیش است. این قضیه مال بیست و پنج سال پیش است. من آن موقع تقریباً بیست ساله بودم.- در آن نامه می‏نویسد که فلانى! من الان در جهنم دارم بسر می‏برم و هیچ کس غیر از شما نمی‏تواند بیاید مرا نجات بدهد. حالا باز در آن‏جا نمی‏خواهد اعتراف بکند. اطرافیان آمده‏اند و ذهن مولا را نسبت به من برگرداندند!- ای آدم احمق، هنوز که هنوز است دارد حساب را گردن اطرافیان می‏اندازد. نمی‏آید بگوید من [اشتباه‏] کردم در حالی که من الان دارم می‏گویم اگر واقعا اعتراف می‏کرد. آقای حداد هم برمی‏گشت. با کسی خرده حساب ندارد آقای حداد، کارهایش که از روی حقد نیست. کارهاش که از روی کینه نیست. کارهای او که از روی این حرف‏ها نیست. آن موقع هم دارد دروغ می‏گوید. نمی‏خواهد زیر بار برود. آن هم که ختم است، آن هم که هزارتا مثل من و تو را می‏گذارد روی طاقچه. بنده خدا چه کسی را داری گول می‏زنی.- اطرافیان آمده‏اند و ذهن او را نسبت به من برگرداندند. بیا به دادم برس آسید محمد حسین! تو نامه نوشت [ه بود.]. بیا به دادم برس! اطرافیان آمدند …. مرحوم آقا هم هیچی نمی‏گفتند. آقا هم که می‏دانند قضیه چیست؟ هی ببر بالا هی‏

بیاور پایین، آن آمده پشت سر من حرف زده، عیب ندارد. حالا بگو، حالا بگو حالا ما دیگر کاریت نداریم.

بیچاره بیا یک خرده به خودت فکر کن شاید من اشتباه کرده باشم. بیا بگو من چکار بکنم؟ چرا گردن این و آن دارى می‏اندازی؟ چرا گردن اطرافیان …..؟ این چه مصیبتی است که [در] من و شما، بعضی اوقات پیدا می‏شود؟ هی مسئله را ما گیر این و آن می‏اندازیم. هیچ وقت نمی‏آییم به خودمان این مطلب را تلقین کنیم. این مطلب را به خودمان منطبق بکنیم. اطرافیان این‏طور می‏کنند. خدا از اطرافیان نگذرد که اطرافیان این‏جور کردند. آقا پس من و تو این وسط چکاره‏ایم؟ اگر بنده این قدر واقعا بی‏شعورِ بی‏عرضه‏ى ضعیفِ ناتوانِ بچه صفت باشم. که دوتا اطرافیان بیایند من را این طرف و آن طرف بکنند. پا بشوم بروم پی کارم. آقا چرا اینقدر ملت را گرفتار خودم کردم؟ ها؟ واقعاها! هیچ به خودمان فکر کردیم؟ اطرافیان خراب کردند مسئله را. خب خودت چکاره‏ای؟ خوب بنده اینجا چکاره هستم؟ اگر من اینقدر آدم بی‏عرضه‏اى هستم که اطرافیان بخواهند خراب بکنند. پس تو اینجا چکاره‏ای؟ با بقیه‏ى مردم من چه فرقی می‏کنم؟ خب من هم یکی مثل بقیه دیگر. خب این ادعاها چیست که بیایم انجام بدهم؟ این کارها را برای چی بیایم بکنم؟ بین من و بین بقیه دیگر چه فرقی است؟

اطرافیان می‏آیند ذهن یکی را خراب می‏کنند. این مسائل اجتماعی، مسائل شخصی، مسائل داخلی و خانوادگی مگر نیست؟ می‏روند پشت سر یک زیدی حرف می‏زنند. پشت آن حرف می‏زنند. آن دوتا را به هم می‏اندازند. بعد هم می‏گویند. خب آقا مصلحت‏آمیز برو بگو این آن را گفت آن این را گفت قضیه قالش کنده بشود. درست بشود. دروغ مصلحت‏آمیز براى اینجاست دیگر، خوب می‏شوند و می‏روند. اما این مسائل، اینها دیگر مسائل، مسائل شخصی خانوادگی نیست! اطرافیان که هستند؟ التفات کردید. چرا ما نمی‏آئیم عیب را به خودمان [بزنیم؟] این قضیه چه گیری دارد؟

اینجاست که احساس می‏کنیم خط به خط مطالبی که مرحوم آقا در روح مجرد گفته‏اند جنبه‏ى سنبلیک دارد جنبه‏ى تمثیل دارد برای من و شما. برای تک تک قضایایی که بر ما اتفاق می‏افتاد. تک تک مسائلی که بر ما اتفاق می‏افتاد این را باید ما لحاظ کنیم. این قضیه‏ای که الآن در اینجا دارد که پشت سر من نماز نخواند با وجود اینکه آقای حداد گفته‏اند بخوان ما باید یک دفعه خبردار بشویم. گوشمان زنگ بزند برای چه این حرف را آقا اینجا آورده؟. والّا اگر آقا می‏خواست به قول همین متکلمین کذایی داستان نقل کند روح مجرد صد جلد می‏شد. طبق هر روز قضایایی که اتفاق افتاده، صبح بلند شدند آقا آب خوردند بنویس. روز یکشنبه ظهر دوغ خوردند بنویس عصر چای خوردند …. اینکه نشد که!

قضایایی که برای چه؟ برای ارتباط ما با سلوک ما و برای کیفیت تعامل ما با محیط و با مسائل داخلی و شخصی و اجتماعی و سلوکی اینها مفید است. اینها را مرحوم آقا آوردند در این کتاب نوشتند و واقعا من خودم یک روز به ایشان می‏گفتم آقا من فکر می‏کنم اسم این کتاب را بگذارید آئین نامه سلوک، خیلی اسم خوبی است ایشان خندیدند. آئین نامه سلوک، واقعا این روح مجرد را انسان بخواند و بر خودش تطبیق کند. تا کجا با این کتاب همراه است؟ تا کجا با این کتاب جلو آمده، تا کجا؟ همه‏ى کتاب‏های مرحوم آقا نه اینکه حالا این [منحصر به همین کتاب ایشان باشد.] منتهی خب این دیگر ارتباط خودشان را با استادشان طبعا بیان می‏کند. تا کجا با این کتاب همراهی کرده؟

این مطلب واقعاً عجیب است که این حلم، حلمی که خدا الآن دارد انجام می‏دهد نکند آن حلمی باشد مثل حلم اولیاء که اصلا از ریشه بردارد. آن حلمی است که در عین این که از ریشه برمی‏دارد این شخص هم متوجه نمی‏شود، می‏اندازد گردن اطرافیان اگر گردن خودش بیاندازد بالاخره اینقدر داد و بیداد می‏کند بالاخره یک روزی راهش می‏دهند. اینقدر ول نمی‏کند مسئله را، این طرف می‏رود آن طرف می‏آید، نمی‏دانم خلاصه. چون می‏فهمد تقصیر خودش است. این را می‏فهمد.

یکی از افرادی که در زمان مرحوم آقا، در زمان سابق، این راجع به مسئله انقلاب به آقا اعتراضاتی داشت. خب علی کل حال، مرحوم آقا- رضوان الله علیه- همان‏طوری که در این کتاب وظیفه‏ى فرد مسلمان‏شان سیر ورود و خروجشان را از مسائل انقلابی و از مطالبی که در حول و حوش این قضیه دور می‏زد بیان کرده‏اند. همان‏طوری که خودشان گفته‏اند، اصلا ایشان مؤسس این انقلاب هستند، من آن موقع یادم است که ایشان آمدند پیش آقای خمینی و ایشان، آقای خمینی را تحریک کردند بر اینکه آقا خلاصه مسائل را پیگیری کنیم و چه کنیم و فلان و این حرف‏ها و خب مطالبی هست که هنوز نگفته است. ان‏شاءالله بعدها اگر خدا توفیق بدهد. آن مطالب نگفته انقلاب شاید از بعضی از منابع‏اش، بتواند خلاصه در دسترس قرار بگیرد علی کل حال. و بعد علی کل حال جریانی پیش آمد و همان‏طوری که من هم در آن زندگی نامه بسیار مختصر دومی که نوشته‏ام، در آنجا گفتم بواسطه عللی دیگر همکاری بین ایشان و بین آقای خمینی استمرار پیدا نکرد، آن علل خب بماند.

یکی از این افراد در همین مسائل انقلاب به آقا اعتراض مى‏کرد آقا چرا شما نمى‏آیى؟ چرا در این تظاهرات نمی‏آئید؟ چرا [اقدام‏] نمی‏کنید؟ پس آخر کی؟ این احکام برای چه وقتی است؟ اگر الآن نباشه پس براى کى هست؟ این احکام براى چه زمانى آمده؟ الان دیگه مثلًا مگر اون زمان نیست؟ از این مسائل و هی ایشان او را نصیحت می‏کردند. صحبت می‏کردند، چه می‏کردند. چه می‏کردند، مطالب را به ایشان گوشزد می‏کردند. ما خودمان در بطن بودیم. ما خودمان ….. اما بالاخره هر چیزی یک حسابی دارد. هر چیزی یک کتابی دارد. و خلاصه مسئله بر این قضیه دور می‏زد که ما نمی‏توانیم از آن بینش و

بصیرتی که نسبت به امر داریم. قدمی جلوتر بگذاریم. مسئول هستیم. حالا شما هر کاری می‏خواهید بکنید، انجام بدهید. خودت می‏دانی. حتی یک مرتبه تعبیری آوردند از این شخص، به عنوان این که تو مانند سیب کرمو شدی. و دیگر فایده‏ای ندارد. تو را خرابت کرده.

همین آقا وقتی انقلاب شد شروع کرد بر علیه آقای خمینی صحبت کردند. در مجالس، این طرف می‏رفت، آن طرف می‏رفت اهانت می‏کرد. ناسزا می‏گفت. غیبت می‏کرد. خود من چند بار به ایشان پرخاش کردم. الان آقای خمینی حاکم اسلام است. ناسزاگویی حرام است نسبت به این شخص. سب کردن ایشان حرام است شرعا. انتقاد از ایشان نه انتقاد کلی، انتقادی که موجب تخریب بشود و سست بشود شرعا حرام است. نه! شما اشتباه می‏کنید چیزهایی را ما می‏بینیم که شما نمی‏بینید. عجب! تو که همانی بودی که قبلش [به‏] ما می‏گفتى از زیر کرسی بلند شو بیا بیرون، بروید در خیابان‏ها زیر تفنگ، حالا خودش هم نمی‏رفت ها، تفنگ چیست من جلوی تانک هم رفتم که داشت تیر می‏زد. خود بنده، عین خیالمان نبود گفتند آقا دارد تیر می‏زند. گفتم [اگر] قرار است بخورد می‏خورد، نخورد نمی‏خورد. بالاخره به زور ما را کردند در کوچه، اما همین آقا نمی‏رفت همین که حرف می‏زد خودش نمی‏رفت. التفات کردید، حال چه شد؟ حالا شما دارید برعلیه ایشان حرف می‏زنی؟ یعنی چه؟ هر چیزی حساب دارد. ایشان مرجع تقلید است. ایشان حاکم است. حاکم حکومت است. این حکومت محترم است، حفظ این حکومت محترم است. شرعا واجب است. این مسائل، مبانی ما را تشکیل می‏دهد. خیال نکنید این مسائل از روی بعضی از [مصالح است‏]، واقعا مبانی ما را این حرف‏ها تشکیل می‏دهد.

شیخ عطار خودش شمشیر دست گرفت و به جنگ مغول‏ها رفت. از توی اون کوچه که آمد بیرون، یک مغول از پشت آمد زد به شیخ عطار، همین عطار در نیشابور، از اولیاء خدا، از موحدین بود. از موحدین درجه‏ى یک شیخ عطار است دیگر، این حرف‏ها چیست می‏زنند؟ کنار باشد. گوشه‏گیر باشد. وظیفه را انسان بایستی که تشخیص دهد. طبق وظیفه عمل کند. در هر زمانی یک جور، ما طبق تشخیص خودمان عمل می‏کنیم. نه افراط و نه تفریط و بر همین هم مکلّفیم و مسئول هستیم. و در روز قیامت نمی‏گوید خدا، چرا از مشتی حسن و مشتی حسین و زید و عمرو و اینها تقلید نکردی؟ این حرف را نمی‏زند. می‏گوید چرا برخلاف فکر و برخلاف عقیده‏ات عمل کردی؟ از این سؤال می‏کند. چرا بر طبق تشخیصت عمل نکردی؟ این را هم از من می‏پرسد. و هم از شما می‏پرسد و هم از سایرین می‏پرسد. چرا برخلاف یقینت عمل کردی؟ چرا مقدماتی که به یک یقین صحیح برسد آن مقدمات را نپیمودی و از مسائلی که راه را برای تو روشن کند غفلت ورزیدی؟ چرا؟ این شرایط مهم است. والّا اگر

انسان به یک یقین برسد. هر کسی که بگه خلاف بکن لازم نیست که انسان گوش بدهد. نباید گوش بدهد گوش بدهد گوش مالی مى‏خورد به یقین برسد، یقین.

همین آقا شروع کرد. هرچه مرحوم آقا به ایشان تذکر دادند، آقا این حرف‏ها چیست می‏زنی؟ نه! چرا آخه این حرف‏ها را می‏زنی؟ می‏آمدند به مرحوم آقا می‏گفتند که آقا نمی‏دانم ایشان چیز است و فلان است این حرف‏ها را می‏زدند ایشان شاگرد شماست. آیا این مطالب، مطالب [شماست؟]- این اثرات تخریب اجتماعی همین است دیگه- آقا این حرف‏هایی که ایشان دارد می‏زند نظر شما را دارد می‏گوید؟ آقا نعوذ بالله العیاذ بالله، این مسائل چیست؟ دوباره در یک مجلس دیگر، فلان. چند بار ایشان صحبت کردند. پیغام دادند دیدند نه، چرا؟ چون آقا فرموده بودند سیب کرمو شده. استقرار دیگر ندارد. این تزلزل دارد. امروز یک جور، فردا یک جور، امروز یک جور، فردا یک جور، هی می‏رود، هی برمی‏گردد، هی می‏رود، هی برمی‏گردد. هی این طرف، هی آن طرف. استقرار ندارد. نتیجه‏اش چه شد؟ نتیجه‏اش این شد که- این حلم از آن حلم قسم دومى است. که امشب دیگر نمی‏رسیم اگر خدا توفیق بدهد برای بعد.- آمدند ایشان را یک تنبیهى کردند. نظیر همان تنبیهی که آقای حداد آن بنده خدا را کردند.

یک اربعین از شرکت در جلسات ایشان را محروم کردند. خب، جناب آقا! شما که این آقا را ولیّ می‏دانید؟ بله. شما که این آقا را نظرش را صائب می‏دانی؟ بله. شما که به این آقا تن دادی؟ شما که به این آقا تسلیم شدی؟ شما که به این آقا ….؟ چه؟ شروع کرد، صحبت کردند! چرا؟ چرا من این جور؟ چرا آن جور؟ فلان کس هم از این حرف‏ها می‏زند؟ چرا آن مشمول این عقوبت نشده؟ فقط من یکی شده‏ام؟ این چرا، چراها شروع شد به درآمدن. ها! خب باباجان تو خیلی کار را راحت می‏توانستی بکنی. سرت را بیندازی پایین بگویی چشم. خیلی خب، مخلصتان هستیم. یک اربعین می‏رویم در خانه می‏نشینیم، اما نه.

این نفس بد اندیش به فرمان شدنى نیست‏ این کافر بد کیش مسلمان شدنى نیست‏[۵]

هی شروع کرد. انقلت، انقلت، اشکال! فلان! به جای اینکه این اربعین برای او منبّه و مذکّر باشد. شد نقمت او، شد گرفتاری و مهلکه‏ى او، شد هلاکت او، بعد از اربعین هم دیگر نیامد در جلسات. نه تنها خود اربعین که [بعد]، [هم نیامد] نخیر! این مسئله باید روشن شود! چرا من از این وسط انتخاب شدم؟ در حالتی که دیگران هم هستند و اینها هم مشمول همین مسائل هستند. چرا آقا نسبت به من …؟ آقا دلش نمی‏خواهد. چکار داری؟ آقا دلش نمی‏خواهد. به تو چه مربوط است. گفت: «حَفِظتَ شَی‏ءٌ وَ غابَت عَنکَ أشیاءٌ» یک چیز یاد گرفتی هزارتا چیز یادت رفته. چرا این طور؟ چرا اون طور؟ کم‏کم، کم‏کم، به جایی رسید ایشان گفتند که خوش آمدی. دیگر، خوش آمد که خوش آمد. کارش به جای رسید که من دیگر از ادامه‏اش شرم دارم.

این چیست؟ این حلم، حلمی است که حلم کوبنده، حلمی است که عاقبت خوشی ندارد. هی صبر می‏کند. هی صبر می‏کند. هی صبر می‏کند. مشمول آن آیه: «لِیَزدادوا إثماً»”[۶] هی گناهش را زیاد می‏کند. هی وزر و وبالش را بیشتر می‏کند. تا اینکه چى؟ تا در این وزر و وبال دیگر گیر می‏کند. دیگر گیر کرد. دیگر نمی‏تواند دربیاید دیگر، این جایی که گیر می‏کند اتوماتیک هم قطع می‏شود. آن طناب قطع می‏شود. قضیه، قضیه‏ى استاد و شاگرد، قضیه‏ى سه ضلع یک مثلث می‏ماند. در رأس‏اش چیست؟ خدا قرار دارد. در این طرف استاد در این طرف شاگرد، آن ارتباطش که با خدا قطع شد. این طرف ضلع هم چى؟ قطع می‏شود. به قول مرحوم آقا می‏فرمودند مسئله‏ى ما با شاگردانمان مسئله‏اش، مسئله‏ى اتوماتیک است. چطور وقتی که یک دستگاهی اتوماتیک‏وار قطع بشود. نسبت به تمام آن فروعاتی که دارد که دیگر جریان بسته می‏شود. این‏طور نیست که یک جایش باز باشد. یا یک جایش بسته باشد. یا یک جایش اتصال برقرار باشد. نه! وقتی پریز را می‏زنی این پریز که مى‏زنى اینجا چه؟ اثرش آنجا ظاهر می‏شود. اصلا نیاز نیست. ایشان می‏گفتند، من نگاه می‏کنم به خودم می‏بینم طرف قطع کرده. یعنی همین که قطع می‏کند اینجا چى؟ دیگر وجود ندارد. وقتی وصل می‏کند اینجا وجود دارد. در اینجا وجود دارد.

دیگر همین‏طور چی؟ سفت می‏شود وقتی که سفت شد آنجا است. «و المُعاقِبینَ فی مَوضِعِ النِکالِ وَ النَقِمَه». اشّد المعاقبین‏ اینجاست. چوب خدا صدا ندارد. صدا ندارد اما وقتی هم که می‏آید ….، آخه دردش این است که صدا [ندارد]، دردش این است که آدم نمی‏فهمد. درد بی‏دردی علاجش آتش است. علی کل حال.

امیدواریم خداوند به برکت پاکان خودش و راه یافتگان به حریم خودش همان‏طوری که دست آنها را گرفت و آنها را به سر منزل مقصود رساند و از این اشکالات و از این عویصات و از این صعوبت طریق و از این مسائل محرّفه که موجب انصراف و موجب تبدّل طریق و اینهاست، همه‏ى آنها را نجات داد. خداوند هم ما را بر راه آنها مستدام بدارد. در دنیا از زیارت اهل بیت و در آخرت از شفاعتشان ما را محروم مگرداند، در هر حال نظر ولیّ خودش امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء را بر ما مستدام و ما را در تحت ولای ایشان و شیعه‏ى ایشان، ثابت قدم بدارد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

[۱] . سوره حجرات آیه ۲.

[۲] . سوره احزاب آیه ۴۰.

[۳] . سوره توبه آیه ۱۰۸.

[۴] ۴. سوره توبه آیه ۱۰۷.

[۵]

[۶] . آیه ۱۷۸ از سوره ۳: آل عمران.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن