جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۰
موضوع: جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۰ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۲ رمضان ۱۴۳۰
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اذَا رَأیتُ مَولاى ذُنُوبِى فَزِعتُ، وَ اذَا رَأیتُ کَرَمَکَ طَمِعتُ، در شب گذشته خدمت رفقا عرض شد که خداى متعال به واسطه آن حقایقى که در فطرت انسان قرار داده است با همان حقایق به حساب ما رسیدگى مىکند و هر چه سهم از آن مطالب و از آن حقایق بیشتر باشد، حساب دقیقتر است.
حسابى که از انبیاء مىرسند با حسابى که از ما مىرسند تفاوت دارد و در این جا دیگر مطالبى است، روایاتى است، آثارى است که نحوه گناه بزرگان و اولیاء و انبیاء را بیان مىکند و یک به یک مراتب اطاعت و معصیت را بازگو مىکند و همین طور توبهاى که بر اساس همان مرتبه بنده باید انجام بدهد؛ حتى در مورد انبیا داریم که «و توبه الانبیاء من اضطراب السّر» خیلى معنا، معناى عجیبى است و معناى دقیقى است که براى رسیدن به این کار باید توفیق الهى رفیق طریق باشد تا انسان بتواند به سرّ این مطالب دسترسى پیدا کند.
دیشب عرض شد این مسئله وجدان و فطرت، مطلبى است که خداوند براى همه افراد قرار داده است و به نحو بسیار بسیار روشن و واضح و آشکار و دست نخورده در بچهها وجود دارد. ما اگر بخواهیم ببینیم یک همچنین مسئلهاى وجود دارد یا نه، به بچهها نگاه کنیم، به حالات آنها و اطوار آنها، ببینیم تا چه حد آنها از این حقایق در ارتباطات خودشان بهره مىگیرند؛ بالاخره وقتى که دو نفر با هم یک تعاملى دارند، یک ارتباطى دارند، بر اساس همان فهم و ادراک برخورد مىکنند و در این مسئله فرقى بین کودک و بزرگ نیست، تفاوتى ندارد. فرق فقط این است که کودک آن تعامل و ارتباط را دست نخورده به منصه ظهور مىآورد، در این پدیده الهى تقلب نمىکند، در این پدیده الهى تحریف ایجاد نمىکند، در این پدیده الهى که خدا در وجودش قرار داده است دست کارى نمىکند، پرونده را دستکارى نمىکند؛ لذا ما در مورد قضاوت داریم (قضا و شهادات) در جایى که بچه شهادت بدهد، مىگویند آن شهادت اوّل درست است ولى شهادت دوم ممکن است با یک پفکى، با یک آب نباتى، با یک تهدیدى، با یک چیپس و شکلاتى و … یک دفعه مىبینید آن قضاوت اوّل تغییر پیدا کرد؛ دومى را ول کنید، آن که اول گفته است و هنوز پفک و چیپس نشانش ندادند، هنوز تهدید و تطمیع براى او نیاوردند، همانى که خودش فى حد نفسه آن را دیده و بدون دستکارى و بدون تقلب مىآید مىگوید؛ ولى ما نه، ما وقتى که بزرگ مىشویم آن پدیده الهى که در وجود ما است، همان هم وجود دارد ولى در منصه ظهور وقتى که مىخواهد وجود خارجى پیدا کند مىآییم دستکارى مىکنیم.
طرف آمده یک همچنین حرفى را زده منتهى ما مىبینیم چون این قوم و خویش ما است یا جزو
حزب ما است یا جزو افراد منتسب به ما است و اگر این مسئله لو برود براى ما، براى خویشى ما، براى شخصیت ما، براى حزب ما این مضرّ است مىآییم این را قاطى مىکنیم، پرونده را دستکارى مىکنیم، مطلب را برمىگردانیم، آن واقعیت شفاف را مشوه و مبهم مىگردانیم، آن حقیقت زلال را که باید همان حقیقت زلال مطرح بشود و منشأ اثر بشود، آن حقیقت را سیاه مىکنیم، قلب مىکنیم، تحریف مىکنیم، به صورت دیگرى مىآییم مطرح مىکنیم که دیگر آن اثر اول و ابتدایى را نداشته باشد؛ این فرق بین ما و بین آن کودکى که همین مطلب را دیده و همین مسئله را مشاهده کرده است چیست؟
فرق، فرق بین فرد صادق و بین فرد خائن است. ما خائن هستیم، ما به نعمت الهى خیانت کردیم، ما به پدیده الهى که در وجود ما قرار داده شده است و باید این پدیده را ما براى تکامل خود به کار بگیریم، آمدیم و به این نعمت الهى خیانت کردیم.
شما اگر تا روز قیامت در همین حسینیه تشریف داشته باشید و بخواهید به عرائض بنده گوش بدهید به اندازه سر سوزنى حرکت پیدا نخواهید کرد. اگر تا روز قیامت بنشینید و اگر تا روز قیامت شبهاى ماه رمضان تکرار بشود، ۳۰ شب بشود ۳۰۰ میلیون شب، انشاءالله که قیامت نزدیک باشد؛ حالا فرض را بر این مىگذاریم که تمام شبهاى سال، شبهاى ماه مبارک باشد و در تمام شبهاى سال هم بنده مزاحم اوقات شریفه لطیفه ظریفه آقایان، سروران و غائبان و غائبات بشوم، در تمام این اوقات و از مطالب امام سجاد علیهالسّلام بگوییم و با هم صحبت کنیم و با هم راجع به این مطالب بحث کنیم و مطلب بگوییم، به اندازه یک سر سوزن ما حرکت نمىکنیم. چرا؟ چون در حسینیه نشستن و در این فضاى خنک به مطالب گوش دادن و در جلوى هر کسى یک پارچ آب خنک باشد و بعد هم به امید تمام شدن و آمدن چاى و زولبیا، خلاصه زودتر تمامش کنیم که برسیم به مواهب بعدى، بر این گونه مسائل دردى دوا نخواهد شد.
درد آن وقتى دوا مىشود که این مطالب ظهور فعلى پیدا کند در نفس ما و ظهور عینى پیدا کند در خارج؛ آن وقت این مطالب امام سجاد علیهالسّلام درد ما را درمان خواهد کرد و هجر ما را به وصل خواهد رسانید و خلأ ما را جبران و ترمیم خواهد کرد. یعنى اگر ما در منزلمان با زن و بچه، یک مرتبه ببینیم یک مسئلهاى اتفاق افتاده، خوب در آن قضیه چه باید کرد؟ چگونه باید تصمیم گرفت؟ مطلبى اتفاق افتاده که اگر ما این طرف را بگیریم به ما برمىخورد؛ خدا هم همیشه در پروندهاش ننوشته قضایا و حوادثى که مىآورد همیشه به نفع ما باشد نخیر، هیچ وقت اینطور نیست و نخواهد بود.
مسائلى که خداوند براى بندگانش تقدیر کرده است و تقدیر مىکند همه جور مىشود؛ شیرین، ترش، تلخ و بى مزه در آن است، همه جور در آن است، بالا در آن است، پایین هست همه این مسائل در
این پرونده گنجانده شده است منتهى امشب که شب جمعه است یک جور، فردا یک جور، شنبه یک جور، در هر روزى، ما نمىدانیم چه از آن بالا براى ما حواله شده است؟ آیا مسئلهاى که موجب خوشبختى ما است در روز شنبه قرار است بیاید یا مسئلهاى که موجب ملالت و موجب تأثر ما است؟ مطلب این است. این قضیه براى همه است؛ براى پیغمبران است، براى اولیاء است، براى افراد عادى هم وجود دارد.
حالا ما با این خدا چه کنیم؟ با خدایى که اصلا به حرف ما گوش نمىدهد! عجب خدایى است! با این خدایى که فقط کار خودش را انجام مىدهد و اصلا فکر نمىکند که این بنده چه مىخواهد!؛ این بندهاش بالاخره چیزهاى خوب، چیزهاى شیرین، چیزهاى خوشمزه، هر روز، هر دقیقه، هر لحظه، هم براى خودش و هم براى بقیه مىخواهد. خدا مىگوید اگر من مىخواستم به حرف بندههایم گوش بدهم دیگر آن وقت اینجا مىشد جنگل و قانون جنگل در اینجا حاکم بود. منى که خدا هستم همچنان که به فکر این بنده هستم به فکر بنده دیگر هم هستم، به فکر آن هم هستم، به فکر کمال او هستم من حیث المجموع وقتى که نگاه کنى:
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست | که هر چیزى به جاى خویش نیکوست | |
والا اگر انسان بخواهد به مقتضاى هواها و به مقتضاى تمایلات نفس خود از خدا طلب کند، تمام شد و رفت، الفاتحه، از امشب شروع مىکند هر چه مال خودش و مال بقیه در این دنیاست مىگوید همه مال من، هر نعمتى که هست مال من، حدّ یقف هم که ندارد، همه همین طورى مىآید و مىآید و نمىایستد؛ بابا دو تا گیرت آمد، نه سه تا گیرت آمد، نه چهار تا …
یکى از دوستان مىگفت یک وقتى جایى مىرفتیم یک رانندهاى بود و سر صحبت با او باز شد.
گفت: مىدانى من چند تا زن دارم؟ ۸ تا زن دارم
گفتم: مگر نمىدانى که ۴ تا بیشتر حرام است و نمىشود؟!
گفت: راست مىگویى؟ پس حالا چه کار کنم …
(مثل اینکه هر جا مىرفت، هر شهرى مىرفت، بنده خدا به او بد نمىگذشت و بالاخره آنجا منزل و جایگاهى داشت.)
گفتم: آخر نمىشود ۸ تا اولى را ول کن
گفت: ببینم هر کدام بیشتر به دردم مىخورد نگه مىدارم.
من گفتم بهش بگو: هر کدام را میخواهى نگهدار و حالا بقیه را منقطع نگهدار و خوب نیست که
بقیه را رد کنى على کل حال، در این جا دیگر مسئله فرق مىکند و خلاصه نظرات متفاوت است؛ ما هم وارد بحث فقهى نمىشویم. آن چه که به عنوان عقد دائم بعد از ۴ تا است باطل است و حرمت ابدى مىآورد یا نه؟
على کل حال این طبع، طبع چیست؟ طبع آدمىاست. آدمى هیچ وقت قانع نیست، به مسائل قانع نیست، به مطالب قانع نیست و هى زیاده طلبى مىکند چرا؟ چون هنوز به مرتبه فعلیت نرسیده و هنوز به مرتبه کمال نرسیده است و مسائل را از نقطه نظر عقلانى بررسى نمىکند، از روى هوى مطالب را بررسى مىکند، از روى هوس مطلب را بررسى مىکند، از روى تخیلات مطلب را بررسى مىکند؛ طبعا قضاوتى که از روى تخیل و هوى و هوس باشد معلوم است که به کجا خواهد کشید.
این مسئله، این حالت جبلّى بودن مطلبى است که در همه است، در همه افراد است، در همه اشخاص این قضیه وجود دارد. کودکان و بچهها آنچه را که خدا به آنها داده است، همان جور دست نزده، بدون خیانت در آنها و بدون تقلب در آنها و بدون تحریف در آنها و بدون زیاده و کم، همان جور مىآیند و ابراز مىکنند؛ یعنى از آن بالا آن چه که مىآید در درون نفس، بدون اینکه به آن دست بزند و خرابش بکند و به نفع خودش برگرداند، همین که وارد نفس مىشود همین طور هم بیان مىشود؛ همان طورى که چشم او مىبینید همین طور هم زبان موافق با چشم کار خودش را انجام مىدهد. ما نه؛ چرا ما این کار را مىکنیم؟ چرا ما این خرابکارى را مىکنیم؟ چرا خیانت مىکنیم؟ چرا در آن پدیده الهى دست مىبریم؟ چرا؟ به خاطر نفهمى، اگر ما بدانیم که در این دست بردن چه ضررهایى متوجه ما مىشود تا قیام قیامت فکر دست بردن به سر ما نخواهد زد. اگر بدانیم که چه ضربهاى بر این نفس با این تقلب وارد مىشود امکان ندارد که ما بیاییم و آن پدیدهاى را که خدا در نفس گذاشته آن را یک جور دیگر خرابش کنیم و به یک صورت دیگر در خارج نمود بدهیم.
این زده و او را کشته، مىگوییم این مسئله اشتباه بوده، فلان بوده، یکى دیگر بوده که زده و رفته، و تحقیق کردیم؛ یک آدم بیگناهى را به جاى یک فرد دیگر، قاتل معرفى کنیم و آن فرد فاسق و قاتل را تبرئه بکنیم و برود تا دوباره جنایت دیگرى مرتکب بشود. چقدر این مسائل تغییر پیدا مىکند و چه جنایتهایى به واسطه این تحریف و تقلبى که در این پدیدههاى الهى در وجدان ما قرار گرفته صورت مىگیرد؟! چقدر؟!
ولى کودک و بچه نه، همانى که دیده مىآید مىگوید آقا من این را دیدم. او این کار را انجام داد. او این عمل را انجام داد. او این حرف را زد. او این کار را کرد؛ چه مىشود؟ همان جور که مىآید، بیان مىشود.
اولًا نفس او به واسطه این تحریف و به واسطه این تقلب از مرتبه طهارت سقوط نمىکند؛ این اولًا که در مرتبه تقلب هر تقلبى یک سقوط به منجلاب و کثافات است یعنى ضررش اول به خود بیچاره مىرسد که دنبال این حرفها است؛ آن وقت شما ببینید در این دنیا چه خبر است! در این دنیاها چه خبر هست! در این عوالم چه خبر است! اینها هیچ مىدانند که چه بر سر خودشان دارند مىآورند؟ آخر براى چند روز عزیزم ارزش دارد؟ تو دارى براى چند روز نفس خودت را ساقط مىکنى و از آن طرف به اضافه بىنهایت در پیش دارى. کدام حماقتى بالاتر از این مىتواند باشد که یک شخصى براى دو روز دنیا، براى دو روز، براى یک نصف روز من خیال مىکنم، حالا فرض کنید که یک مدتى، یک سال، دو سال، سه سال، چقدر بتوانند در یک موقعیت و در یک وضعیتى باشند، آیا عزرائیل هم اختیارش دست تو است؟ حالا گیرم فرض کنید که ده سال، بیست سال فلان پست را به تو دادند، فلان موقعیت را به تو دادند؛ از عزرائیل هم تضمینى و گارانتى براى این بیست سال گرفتى که در این بیست سال سراغ تو نیاید؟ یا نه، آن دیگر یک مطلب دیگرى است که در اختیار تو نیست؛ از عزرائیل هم گرفته باشى، مىگوید در این بیست سال من با تو کارى ندارم، بعدش چه؟ حالا فرض کن که تو این بیست سال را طى کردى و همین الان عزرائیل به سراغت آمده است. این بیست سالى که بعد طى مىکنى تا این بیست سال قبل که گذشته تا به این جا رسیدى چه فرقى مىکند؟ از نظر زمان چه فرقى مىکند؟ یک ثانیه که این طرف و آن طرف نیست، از نظر حرکت کواکب که تفاوتى نمىکند، آیا مىتوانى، واقعاً مىتوانى؟ این بیست سالى که گذراندى تا به این جا رسیدن، انگار نه انگار بود، نمىتوانى زمان را احساس کنى. من مطالبى که ده سال، بیست سال پیش بر من گذشته انگار همین دیروز است؛ خوب مىگویم اگر بیست سال دیگر، ده سال دیگر بر من بگذرد حال من همین مىشود پس من انگار این ده سال را گذراندم.
در معادلات همیشه نکات مجهولش را پیدا کنید. آدم زرنگ آدمى است که در این معادلات بیاید و به این نکات مجهول بخواهد برسد. خدا در انسان این قدرت را قرار داده، این قوّه را قرار داده است.
حالا مىرسیم که امام سجاد علیهالسّلام براى چه مىفرماید «فزعت»؟ به خاطر همین است؛ نکته در کلام امام سجاد علیهالسّلام همین است که امام علیهالسّلام معادلات را درست در مقابل هم قرار مىدهد، ترکیب مىکند، آن نقطه مجهول و معادله مجهول را بدست مىآورد. ما این کار را مىتوانیم بکنیم و نمىکنیم. مىتوانیم بکنیم، اگر نتوانیم بکنیم حساب و کتاب نداریم، تکلیف نداریم و نمىکنیم. اول ضررى که متوجّه ما مىشود، ردّ این مسئله، اول متوجه خودمان است که خودمان را از هستى ساقط کردیم، از طهارت ساقط کردیم، از رشد ساقط کردیم، از رسیدن به مطالب و مراتب بالاتر ساقط کردیم و
ظلمت را بر خود هموار کردیم و پوشش بر خود فراهم کردیم و حجاب بر حجاب افزون نمودیم. همه اینها را به واسطه این عمل خائنانهاى که در ناموس عالم خلقت جایى ندارد، ما آن عمل را انجام دادیم.
عالم خلقت بر اساس فطرت است، بر اساس صدق است. خداى متعال مىفرماید: ما آسمانها و زمین را به عدل خلق کردیم؛ پیامبران را براى ایجاد عقل فرستادیم. در آیات قران داریم لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ[۱] پیامبران را ما فرستادیم تا این که مردم مسیر زندگى خودشان را بر اساس قسط قرار بدهند. قسط یعنى طریق مستقیم و صراط مستوى در هر پدیده و در هر حادثه؛ این مىشود قسط. در هر قضیه انسان آن راه صحیح را مطابق با فطرتى که خدا در وجودش قرار داده مطابق با همان بیاید محک بزند و عمل کند، محک بزند و عمل کند.
سید الشهداء علیهالسّلام که در روز عاشورا اینقدر براى این مردم نصیحت کرد و اینقدر اینها را دعوت کرد و افراد و اصحاب و اولاد آن حضرت و برادران آن حضرت مىآمدند و براى اینها صحبت مىکردند، مىخواستند این را بگویند که اى بیچارهها! شما نمىدانید که چه بر سر خودتان دارید مىآورید نه بر سر ما، ما که جایمان مشخص است، وضعیت ما مشخص است، راه ما مشخص است؛ (من دارم در این جا مىگویم) زبان حال حضرت با آن لشگر شقى و لشگر قسى اینست که من دیشب تمام مراسم اصحاب خودم را به ایشان نشان دادم. بیچارهها دنبال چه هستید؟ من دیشب چیزى به این اصحابم نشان دادم و پردهاى براى این اصحابم برداشتم که اینها امروز براى رسیدن به آنجا بر هم سبقت مىگیرند؛ کجاى کار هستید؟ چقدر باید انسان از خدا بىخبر باشد و از خودش باید بىخبر باشد و از حقایق باید بىخبر و دور باشد!! امام حسین علیهالسّلام به آنها مىگوید: من دیشب یک پرده برداشتم، تازه یک پرده برداشتم و بقیه را گذاشتم آن دنیا چون اگر الان براى آنها برمىداشتم، همان آن سکته مىکردند و طاقت یک لحظه بودن در این دنیا را نداشتند؛ فقط یک ذره برداشتم و دیشب به ایشان نشان دادم که عابس زره را درآورد و با تن برهنه به لشگر عمر سعد زد؛ قضیه این جورى بوده است. این وضعیت ما است، این موقعیت ما است، شما چه بیچارهها، شما چه کار دارید مىکنید؟ موقعیت شما چه است؟ بیایید نشان دهید. من به اصحابم نشان دادم تو هم بیا نشان بده. جناب عمر سعد که فرمانده لشگر اینها هستى! مگر تو نمىگویى «ارکبوا یا جندالله» فرداى روز عاشورا به لشگریانش مىگوید «سوار شوید اى لشگریان خدا، اى ارتش خدا»؛
عجیب است! تاریخ هر روزش تکرار مىشود. بلند شوید، سوار شوید. خیلى خوب جناب عمر
سعد! بیا نشان بده؛ بیا به آن شمرى که مىخواهد سر من را ببرد جایگاهش را در بهشت نشان بده؛ مگر نمىگویى ما اهل بهشتیم، بیا نشان بده؛ تو که خودت دیشب به من گفتى که مىدانم در روز قیامت جایم در جهنم است، آخر براى چه حقه بازى مىکنى؟ خودت دیشب گفتى. این وضعیت ما با این اصحابمان و این هم وضعیت شما؛ چرا جلوى حقیقت را مىگیرى؟ چرا روى حقیقت پرده مىاندازى؟ چرا وقتى که من با شما صحبت مىکنم هلهله مىکنید؟ که صداى حقیقت من به گوشتان نرسد؟ چرا به واسطه روشن شدن یک حقیقت جوّ درست مىکنید؟ که آن صداى حقیقت به گوش مردم نرسد؟ چه کسى را گول مىزنید؟ اول خودتان اى بدبختها و اى بیچارهها و اى کسانى که این نعمت الهى را که خدا داده که شما را در این دنیا به جایى برساند، اگر خدا این نعمتها را به شما نمىداد، اگر فهمیدن صدق و حقیقت را نصیبتان نمىکرد، چه خاکى به سر مىکردید؟ اگر این واقعیت درون فطرت و درون وجدانتان را خدا به شما نمىداد، مفهوم عدالت و قسط را اگر شما نمىفهمیدید چه خاکى در این دنیا به سر مىکردید؟ چگونه به کمال مىرسیدید؟ چه کسى مىتوانست شما را به کمال برساند؟
این دستگاهها چه کار مىکند؟ فهم و شعور ندارد؛ خیلى کارها از او بر مىآید ولى فهم و شعور ندارد، کسى هم از او توقع ندارد. همانى که گرفته پس مىدهد. اگر منِ خدا در این فطرت شماى بشر احساس و لمس و مسّ عدالت را قرار نمىدادم چه خاکى بر سرت مىکردى؟ چگونه به کمال مىرسیدى؟ مىشدى آهن؛ مىشدى فرش؛ مىشدى ستون دیوار؛ نمىفهمى، فهم ندارى، خوب این ستون دیوار چه گناهى کرده است؟ هیچى؛ اگر بردارى با این آجر به سر یکى بزنى و بشکند و بمیرد، این آجر را قصاص مىکنند؟ این آجر را باید قصاص کرد که یک نفر را کشته است؟ باید تکه تکه کرد؟ هیچ کارى نمىکنند؛ تازه صافش مىکنند و از آن استفاده مىکنند؛ آن کسى که این را به کار برده محاکمه مىکنند، این آجر گناهى ندارد، فهم ندارد، اگر خدا این احساس حقیقتیابى و درک واقعیت را در وجود ما قرار نمىداد ما در این دنیا چه کار مىکردیم؟ پس بدانیم چه بیچارگى بر سر خودمان مىآوریم. حالا فهمیدیم چه بدبختى بر سر خودمان مىآوریم؟ چیزى که وسیلهاى براى رشد ما است با دست خودمان در خودمان نابود مىکنیم؟! عجب آدم احمقى …. که اینقدر آدم بیشعور و نفهم و بىحیا که تمام آن ارزشهایى را که در اختیارش قرار داده شده، مانند پدرى که مالى در اختیار فرزند قرار داده است، همه مال را در دریا بریزد و بگوید من خوشم نیامد دیدم زیادى است در دریا ریختم!. این بابا راجع به این چه فکرى مىکند؟ مىگوید حیف آن جویى که دادم خوردى و بزرگ شدى.
این وضعیت، وضعیت ما است. پس ما با آن طفل پنج ساله و هفت ساله تفاوتى نداریم. هر دو این واقعیت در ما است الا اینکه ما به واسطه کثرات، به واسطه تخیلات، به واسطه امور اعتبارى، به
واسطه مسائل مجازى زودگذرى که ارتباطى اصلا با ما ندارد، مىآییم و آنچه را که به ما مربوط است و با ما است و منضم به ما است و همراه با ما است آن را از بین مىبریم و یک مرتبه متوجه مىشویم تمام آنچه را که به دنبالش آمدیم و دست از حقایق برداشتیم، همه گذاشتند به راه خودشان رفتند؛ بابا من به خاطر تو آمدم خودم را بدبخت کردم، خواهد گفت مىخواستى نکنى!؛ صاف مىگوید مىخواستى نکنى. من آمدم به خاطر تو حقیقت را به دروغ تبدیل کردم و در این پرونده دروغ نوشتم، مىخواستى نکنى … هیچى تمام شد و رفت، هم خودش را از بین برده و هم تاریخ را تحریف کرده است. هم مصیبت بر خود و بر اجتماع وارد کرده هم خودش را از هستى ساقط کرده است و او هم رفته و دست هم برایش تکان نمىدهد.
آن موقع مىفهمد که اى داد بیداد چه بر سرش آمده آن موقع مىفهمد که عجب حالا باید بیاید جواب این کارها را بدهد تمام این کارها یى که انجام داده حالا باید بیاید جواب دهد جواب ندهد همچنین درازش مىکنند که یاد دروان شیرخوارگىاش بیافتد. مگر مملکت خدا کشک است چنان مىآیند به سر آدم مىآورند که انسان آباء و اجدادش را به خاطر بیاورد!
این شخص آمد پیش رسول خدا همان شخص مشرک، خوب مىتوانست این کار را انجام بدهد و مىتوانست پیغمبر را به شهادت برساند. گفت: یا محمد کیست که تو را از دست من نجات بدهد؟ کى است که نجات بدهد؟ ببینید همین طور که پیغبمر خوابیده بود اصلا زحمت یک تکان دادن سر هم به خودشان ندادند فرمودند: الله الله الله سه مرتبه خدا با یک آرامشى آن آرامش خیلى عجیب است آن اطمینان نفس آن سکون نفس که با آن سکون و یقین و اطمینان واقعا مىگوید الله، شوخى نمىکند، سرش را نمىخواهد بند کند، سر کارش نمىخواهد بگذارد که فرصتى پیدا کند و از پشت درخت بپرد و پایش را بگیرد! همان طور که خوابیده مىگوید: معلوم است که خدا نجات مىدهد من که خوابیدهام چطورى مىتوانم؟ تو هم که با شمشیر برهنه بالاى سر من هستى، من که نمىتونم خودم را نجات بدهم، گفت حالا که الله هست پس بنابراین ببینم آن کسى که دارد تو را نجات مىدهد بیاید نجات بدهد، همین که شمشیرش را بلند کرد یک مرتبه بادى آمد او را تکان داد و به درخت خورد و شمشیر از دستش افتاد پیغمبر شمشیر را برداشت و بالاى سر او ایستاد و گفت کى است که تو را نجات بدهد؟ و قضیه برعکس شد و گفت ببین شمشیر تو است و مال من نیست شمشیر من در خیمه است، بدون شمشیر آمدم، یکدفعه آن مشرک شروع کرد به لرزیدن، خوب یقین ندارد و این خام است، این هنوز تربیت نشده است، این مشرک است باید تربیت شود، این هنوز نفسش مرتبط به آن صقع ملکوت نیست تا مثل پیغمبر با آرامش بگوید الله شروع کرد بِ بِ بِ پیامبر فرمودند: پِت پِت نکن بگو الله، گفت: الله،
حضرت شمشیر را دادند گفتند بفرمایید بگیر شمشیرى که دستشان بودند به او دادند و حالا که قرار است که اعتراف بکنى که الله مىآید و آن حقیقتى که آن حقیقت در ارتباط بین من و تو آن حقیقت یکسان است نسبت به من بیشتر نیست، نسبت به هر دوى ما یکى است، تساوى دارد مساوى است، تو به همان حقیقتى اقرار و اعتراف کردى که من به آن حقیقت اعتراف مىکنم و این هر دو یکى است، حالا که این طور است دعوا نداریم شمشیر را بگیر، طرف بلند شد و نگاه کرد و گفت اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمد رسول الله و ایمان آورد به پیامبر و از همان جا در لشگر پیامبر وارد شد.
ببینید این طور با مردم مشرک و کافر برخورد مىکردند اولیاى الهى، با مردم کافر، یعنى اصلا خدا را قبول ندارد، شمشیر را به دست خودش مىدهد که بیا بگیر، ما هم این جورى هستیم؟ بله صد درجه از پیغمبر بالاتر! مگر کسى به ما مىتواند ایراد بگیرد! چنان ایرادى به او نشان بدهم که یاد دوران صباوتش بیفتد! به او نشان بدهیم که بفهمد با که طرف است!
این روش روش اولیاى الهى بوده است، آنهایى که قلبشان متصل است از همان دریچه با مردم نگاه مىکنند، از همان صفا و از همان صافى و پاکى به مردم از همان نگاه مىکنند، عرض شد امام سجاد علیهالسّلام که در دعا به خدا عرضه مىدارد” اذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت” وقتى که نگاه به گناهان بکنم، فزعت، به هم مىریزم، اضطراب مرا مىگیرد، رعشه بر اندامم مىافتد، فزعت یعنى رعشه افتادن نه نگرانى، رعشه بر اندامم مىافتد، کى انسان فزع به سراغش خواهد آمد؟ وقتى که انسان آن واقعیت ترسناک را با تمام وجودش احساس کند.
یک شخصى بود در مشهد از علما بود، از فضلا بود ما هم گاهى مىدیدیم و گاهى صحبتهایى با او داشتیم این بنده خدا براى مردم صحبت مىکرد نصیحت مىکرد منبر مىرفت مرد فاضلى بود، مرد عالمى بود، هى از خدا مىگفت از پیغمبر مىگفت از معاد و مرگ مىگفت، این قدر نسبت به مرگ و از این دنیا رفتن و اینها نصیحت مىکرد و خیلى معروف بود، ایشان مریض مىشود و این طرف و آن طرف، کم کم احساس مىکند که خلاصه مثل اینکه بیمارى او بیمارى حادى است و بیمارى عادى نیست، بالاخره هى نمىخواست قبول کند بعضىها به او ندا مىدادند نمىخواست قبول کند به آن افراد که دور و بر او بودند مىگفت فلان جا برویم، بالاخره گفتند آقا همه بالاتفاق مىگویند که شما یک همچنین بیمارى دارى و تا شش ماه دیگر بیشتر زنده نیستى و همه را به زحمت نیانداز برو به کارهایت برس، وقت خوبى است.
وقتى که فهمید دیگر کارش تمام است، همین طورى شروع کرد به لرزیدن و تا مدتها این استقرار نداشت و کسى نمىتوانست با او صحبت کند از شدت آن ناراحتى چون واقعیت را دریافت تا حالا با
لیت و لعلّ و شاید و انشاءالله نمىدانم گربه است و اشتباه کردند و دستگاه عوضى نشانداده و آزمایش و کیسش خراب است و … ولى دیگر آخرین مطلب را که گفتند و دیگر به جانش این قضیه نشست و مرگ را با تمام وجودش حس کرد یک مرتبه شوک به او وارد شد چرا؟ چون آمادگى براى رفتن ندارد، بیچاره از مرگ مىگفت و لکن فقط به زبان بوده مسیرش که در این دنیا خودش طى مىکرد مسیر مسیر رفتن به آخرت نبوده، مسیر مسیر ابقاء در دنیا بود، خودش را باقى کند و بچسباند، ابقاء یعنى چسباندن، بچسباند خودش را در این دنیا و الا نسبت به مرگ باید خوشحال بشود که الحمدلله راحت شدیم دیگر شش ماه است و بعدش خلاص و راحت مىشویم این شش ماه صبر مىکنیم بالاخره تمام شود.
و ایشان در را به رویش بست نقل مىکردند افراد مىخواستند براى دیدن او بروند با وضعیتى برخورد مىکردند که از رفتن پشیمان مىشدند اصلا نه سلامى مىکرد و نه جوابى مىداد و نه وضعیتى داشت چنان در خود رفته بود با این وضعیت این بنده خدا به جاى اینکه شش ماه عمر کند به دو ماه نکشید چهار ماه هم خودش زودتر کم کرد از آن پرونده، با همین اوضاع چهار ماه هم کم کرد سر دو ماه رفت فاتحه مع الصلوات، رفت ز دار فنا حجهالاسلام ما رفت انشاءالله برو که باید زودتر هم بروى، با این وضعیت و بازى که در این مدت براى مردم درآوردى.
اینها همه چه است؟ به خاطر این است که واقعیت ندارد، واقعیت ندارد این مطالبى که دارد مىگوید اگر واقعیت پیدا بکند آن حالت فزع براى او حاصل مىشود حالا امام سجاد علیهالسّلام که الان خودش را در وضعیت صلاح مىبیند ماه رمضانش این جور دارد طى میشود شبهاى رمضانش این جور طى مىشود قرآنش و دعایش دارد طى مىشود، خوب اینها را هم از خدا مىداند این را هم قبول داریم که معرفت امام علیهالسّلام مثل ما نیست، این را از خدا مىداند توفیق را از خدا مىداند، دستگیرى را از خدا مىداند و پرداختن به این امور را از خدا مىداند، همه اینها را از خدا مىداند، ولى بالاخره این نگرش به این که خدایا من وقتى به گناهانم این” نم” از کجا آمد؟ وقتى به گناهانم نگاه مىکنم فزع مرا مىگیرد این طور حضرت مىفرماید:” اذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت” خوب امام سجاد که گناه نکرده قضیه چه است؟ چرا حضرت این گونه عرضه مىدارد؟ خدایا وقتى به گناهانم نگاه مىکنم فزع مرا مىگیرد، من را وحشت مىگیرد وحشت از پیامد، وحشت از عاقبت، وحشت از آن چه را که احساس مىکنم و مىبینم که بعد از این چه مسائلى گریبانگیر من خواهد شد، این چه توجیه منطقى مىتواند داشته باشد؟ همین طور سایر مواردى که داریم در همین دعاى ابوحمزه ثمالى که مىفرماید که بعدا رفقا بخوانند امسال که هیچى سال دیگر و سالهاى بعد فکر نکنم به آن جاها برسیم هر سال نیم صفحه جلو مىرویم ولى رفقا دعاى ابوحمزه را حتما بخوانند و منتظر توضیح و شرح ما نباشند و خود را از
فیوضات این دعاى عجیب و غریب که اکسیر حیات اخروى ما است، واقعا اکسیر است، در این دعاى ابوحمزه ثمالى امام سجاد تمام پرونده حیات ما را صاف در کف دست قرار داده به ما نشان داده است، ما این هستیم، تمام آن چه که براى ما در طول زندگى پیش خواهد آمد: ارتباطات ما تعلقات ما قطع تعلقات ما افرادى که دور و بر ما هستند، همانهایى که یک روز مىروند، همان هایى که تا دیروز فدایت شوم مىگفتند امروز سلام میکنى به خاطر رضاى خدا جواب سلامت را نمىدهند: نخیر صلاح نیست ایناها منحرف هستند، مرتد هستد، کافرند، مگر نگفتند؟ مگر به بعضىها نگفتند که اینها مرتد شدهاند؟ ما هم شنیدیم دیگر خیلىها از این ور خیابان مىرفتیم مىرفتند آن طرف خیابان همین دیروز همین حرف را مىزد چه شد؟ ما که همان هستیم کم نکردیم زیاد نکردیم وزنمان همان است تغییر و تبدلى هم پیدا نشده پس قضیه چه است؟ اینها همه برکات بود تمام اینها را امام سجاد در این دعاى ابىحمزه مو به مو نقل مىکرد زنت با تو چطور است، شوهرت با تو چطور است، بچه ات با تو چطور است، همسایه است، دوستت، آشنایت، رفیقت، قوم و خویش و غریبه و غیر غریبه و خیالاتت، تمام سراسر وجود ما را امام علیهالسّلام دارد بیان مىکند، لذا براى سالک راه خدا به اعتقاد این حقیر مطالعه و تدبر در دعاى ابىحمزه ثمالى فقط اختصاص به ایام ماه رمضان ندارد، تدبر در دعاى ابىحمزه ثمالى از اوجب واجبات است، چطور مرحوم آقا مىفرمودند عنوان بصرى را براى کسانى که سالک راه خدا هستند هفتهاى دو مرتبه این روایت عنوان بصرى را در جیبم داشتم تا آخر عمر هم داشتند، من دیده بودم مىفرمودند من هفتهاى دو بار حدیث عنوان بصرى امام صادق علیهالسّلام را نگاه مىکردم یعنى انسان نیاز دارد به تکرار، نیاز دارد به اینکه چکش مرتب به سرش بخورد، نیاز دارد به اینکه تنبه و تذکر دائما براى او حاصل بشود و الا ….
این قدر که من مىگویم ما به رفیق نیاز داریم ما به این مجالس نیاز داریم براى چه است؟ وقتى که انسان از این دائره خارج شد کمکم مسائل دیگر … اینها چیزهایى نیست که انسان را رها کند مىآید، بخواهى نخواهى مىآید و کمکم انسان را جذب مىکند و به هر مقدارى که جذب شد از این طرف کم مىکند.
محرم دل نیست جاى صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید نمىشود هر دو در این جا باشند، نمىشود هر دو در اینجا بخواهند در این جا منزل گزینند، یا جاى این است یا جاى او، این همه بزرگان مىفرمودند: رفقا باید با هم باشند، رفیق نباید این طرف و آن طرف برود، رفیق نباید در هر مجلسى بنشیند، الان بروید در این مجالس ببینید چه حرفهایى مىزنند؟ البته نیاز به رفتن ندارد، نه، خوب نیست، خوب است بعضى از اوقات انسان امتحان کند ببیند که مطالبى که گفته مىشود خیلى دور
از واقع نیست، آدم بلند شود برود پیش مردم اصلا پیش اهل صلاح و نماز برود، حالا آنها که اهل غیر نماز هستند مسائل خودشان را دارند شاید از ما هم خیلى بهتر باشند، خیلى از خودمان راضى نباشیم شاید آنها خیلى از ما پاکتر و صافتر باشند.
حالا بالاخره آدم برود در این مجالس پیش این مردم پیش حرفهایشان پیش صحبتهایى که مىشود ببیند راجع به چه صحبت مىکنند؟ دو ساعت با هم حرف مىزند راجع به چه مسائلى صحبت مىکنند؟ ببیند بعد از دو ساعت خسته شد یا نشد؟ دلش گرفت یا نگرفت؟ مىگویى دلت گرفته مىخندند! ما که چیزى که نمىفهمیم! دلش گرفته! قبض پیدا شده! این چیزهایى است که شما درآوردهاید و به اسلام و دین چسبانیدهاید، چیزهاى جدید آوردهاید، این حرفها چه است؟ دل گرفتن یعنى چه؟ یا اینکه نه واقعیت دارد توى بیچاره بیهوشى نمىفهمى، آدم بیهوش چاقویش که مىزنند و در شکمش مىزنند انگار مثل سنگ افتاده نمىفهمد، خوب بله اگر ما هم برویم یک مدتى با همان حال و هوا بیهوش مىشویم، نه قبض و بسط مىفهمیم، نه روحانیت و نه ظلمت، هیچى سرمان نمىشود، این که بزرگان این قدر تأکید مىکردند که انسان باید با رفیق باشد، باید با آن فردى باشد که” النَّظَرُ الَى عَالِمٍ یذَکِّرُکَ الجَنَّهَ عِبَادَهٌ” این است معنایش، معناى النظر الى عالم نگاه به عالم بودن با عالم صحبت و همنشینى با عالمىکه بهشت را به یاد تو بیاندازد نه معاملات دنیا و تجارت را. داریم دیگر مگر نداریم علماى تاجر! به به تاجر! چه تاجرى از این تاجر جر جرها بله تا بخواهید داریم، نگاه به این عالم یذکرک … آدم صد سال هم به این نگاه کند فقط تنها چیزى که یادش نمىآید بهشت است، هزار تا چیز به یادش مىآید غیر بهشت، بنده که این را عرض مىکنم خودم مبتلا بودهام، حالا
بماند، عباده معنایش این است، این همان معنایى است که بزرگان مىگویند انسان باید با رفیق بنشیند با کسى بنشیند با شخصى بنشیند با عالمى بنشیند که نشست با آن عالم …
یک نگاه که به علامه طباطبایى مىکردى روح از تنت مىخواست پرواز کند، با یک نگاه و یک صحبت علامه طباطبایى انگار در این عالم نیستى، این منظور روایت معصوم است، منظور این است دو دقیقه پیش مرحوم آقا مىنشستى …
یک بنده خدایى بود خدا رحمتش کند مرد فاضلى بود و عالمى بود، مسجد قائم منبر مىرفت در همین روزهاى ماه رمضان بعضى از سالها مىرفت مرد با صلاحى بود، عالمى بود، فاضلى بود و از آن جایى که ایشان خوب غیر از زى علم و زى روحانیت بعضى از اشتغالات دیگر داشت، اشتغالات حقوقى داشت، ایشان زى و وضعش به نحوى نبود که کاملا در شأن یک روحانى باشد یک سال مرحوم آقا ایشان را دعوت کرد و در مسجد قائم، زمان شاه زمان سابق، صحبت مىکرد و منبرهاى خوبى داشت
اهل فضل بود باسواد بود قابل استفاده بود ما کم کم مىدیدیم این قیافه اش عوض مىشود، روز پنجم، روز ششم، ریشش بیشتر مىشد روز دهم که دشداشه مىپوشید تبدیل به قبا مىشد روز دوازدهم سیزدهم کمکم صحبتهایش عوض مىشد، تا اینکه قضیهاى اتفاق افتاد که فردى اعتراض کرده بود راجع به بنده خدایى و او هم عصبانى شده بود فردا که آمد در مسجد در منبر شروع کرد به تعریف از یک شخصى با اینکه ایشان ناراحت مىشدند و خوششان نمىآمد و تذکر جدى مىدادند به افراد که آقا این منبر رسول الله است من یادم است که بعضىها که مىخواستند این کار را بکنند مىگفتد منبر رسول الله است این منبر را آلوده به مسائل دنیا نکنید با این حرفهاى تند. الان هم همین است! تا طرف تعریف نکند دعوتش نمىکنند! پاکتش را کم مىدهند! سال دیگر دعوتش نمىکنند … اصلا مرام ایشان این نبود راجع به این قضایا مطالبى عرض کردم ایشان رفت بالا و شروع کرد
به تعریف کردن به آن فردى که دیگر نبود ولى چون مردم دیروز شاهد جریانات و مطالبى که صحبت شده بود بودند، با این عبارت گفت: آخر مگر کورى؟ نمىبینى یک همچنین فردى در این جا نشسته که تمام عمرش را در این کتاب و این علوم و اینها گذرانده؟ مگر کورى و این طور راجع به علما قضاوت مىکنى؟ از کتاب یک شخص منحرفى که راجع به علما صحبت کرده بود نقل قول مىکرد و مجلس را به هم زده بود بنده خدا، بعد در ضمن صحبتهایى که کرد این عبارت جالب بود:” من نمىدانم این مرد از نظر شخصیتى چه وضعیتى دارد ولى همین قدر این مطلب را احساس مىکنم که کسى که پیش ایشان بنشیند بخواهد نخواهد تغییر پیدا مىکند” خیلى عبارت جالبى بود من نمىدانم این چه تأثیرى این مرد مىگذارد چه با او صحبت بکنى چه صحبت نکنى همین که با او مىنشینى تغییر پیدا مىکنى بله با خودم گفتم بله پیداست تو روز اولى که آمدى و الان که این مطالب را مىگویى تو خودت شاهد صدقى براى این مسئله هستى.
این مرد آن وقت مىشود مصداق این روایت النظر الى عالم یذکرک الجنه یعنى مرحوم آقا این است قضیه نگاه به عالمىکه همین نگاه کردن تو را به یاد بهشت بیاندازد، تو را به یاد جنت بیاندازد، تو را به یاد آخرت بیاندازد، تو را از کثرات بیرون بیاورد و حال و هوایت را عوض کند تعلقاتت را تغییر بدهد تمایلات تو را تصحیح کند، آن کیست؟ این که خودش از اول تا آخر در منجلاب توهمات و تخیلات و تکالب بر امور دنیا گرفتار است؟ کدام است؟ آن کسى که از هر حرفش هزار سالوس و خدعه مىبارد از خدا گفتنش سالوس و خدعه و نفاق مىبارد؟ این تذکرک الجنه؟ یا نه آن مردى که وقتى مىگوید خدا با تمام وجودش دارد مىگوید خدا؟ وقتى مىگوید حق با تمام وجود و سلولهاى بدنش مىگوید حق؟ آن یذکرک الجنه او است و باید به دنبال او رفت اگر انسان نرود چه مىشود طبعا فاصله مىگیرد فاصله مىگیرد و این فاصله گرفتن یواش یواش یواش خرده خرده و کمکم و به قول
برادران عرب ما شُوِیه شُوِیه این مىآید این واقعیت را از آنها سلب مىکند و به جاى او مىآید مجاز مىگذارد هى از این طرف حقایق کم مىشود.
بعد از یک مدتى نشسته مىبینید تمایلش نسبت به این قضیه با سابق فرق کرده نمىداند از کجا شد، در این مسئله یک جور دیگر نظر مىدهد یک قسم دیگر نظر مىدهد سابق مىگفت حق با این است ولى الان زورش مىآید بگوید حق با این است مىفهمد ولى زورش مىآید، این زورش مىآید، چه شده که زورش مىآید؟ چه پدیده اى اتفاق افتاده که دارد زورش میآید؟ این همین است نشستن با اهل دنیا باعث مىشود انسان زورش بیاید، نشستن با افرادى که تمایلشان میلشان رغبتشان خواستشان خواستگاهشان دنیا و رسیدن و جلو زدن و راه او را بستن و منفعت و کشیدن و این کار را بکنیم جلو را بگیریم، این کار را بکنیم زودتر راه بیافتم دیگر آنها نتوانند انجام بدهند تمام اینها همه دنیا است گرچه شکلش عوض شود حالا لازم نیست پول باشد ریاست باشد کتاب باشد چاپ کردن کتاب باشد کتابمان را زودتر چاپ کنیم که او نتواند رو دست این بزند این دنیا است دنیا است هیچ برو برگرد ندارد، کتاب بردار کارت را بکن چاپ کن آن زودتر درامد درآمد، دیرتر درآمد دیرتر درآمد، تو کار خودت را بکن آن وقت این نیت مىآید اثر مىگذارد در این حالا بماند.
امام سجاد علیهالسّلام چه واقعیتى را دیدند که عرضه مىدارند به پروردگار وقتى که من نگاه به گناهانم مىکنم، شما که گناه نکردید، یعنى تصور گناه تصور گناه که گناه نیست، یعنى امام سجاد علیهالسّلام خودشان را جاى یک گناهکار مىگذارد باید این طور درست کنیم چون امام که گناه نکرده گناه آن است که در کتابها و در توضیح المسائل نوشته شده مثل زنا و شراب و لواط و از دیوار مردم بالارفتن و شطرنج و موسیقى و … و واجبات مثل نماز و روزه و خمس و زکات و حج و فروعات خودشان است که خواندهایم امام سجاد کدام از اینها را انجام داده؟ پس باید بگوییم امام خودش را مىگذارد جاى فردى که گناهکار است و از زبان آن فرد گناهکار با خدا صحبت مىکند! مىگوید خدایا من مثل این فرد گناهکار هستم باز هم اگر این طور باشد حضرت نباید بفرماید که من گناهکارم باید بگوید که من حالى دارم که مثل حال فرد گناهکار است در حالى که این طور حضرت نمىفرماید حضرت عرضه مىدارد که خدایا من وقتى به گناهانم نگاه کنم یعنى ذنوبى آخر ما غیر از این ذنوب که ذنوب دیگرى نداریم غیر از این محرمات که چیز دیگرى نداریم.
بعضى این طور توجیه کردهاند که حضرت براى ما گفته است! چى چى براى ما گفته است؟ این اشکها چه است؟ پس فیلم بازى مىکند مقابل خدا! تئاتر بازى مىکند! مثل هنرپیشهها دیدهاید مثلا وقتى بچهاش مرده، بچهاش کجا بود همچنین گریه مىکند که … این اشکها از کجا مىآید آدم مىماند که انگار
جلوى چشمش بچهاش را دفن کردهاند، این مىشود هنرپیشگى، هنرپیشگى، سابق مىگفتند رقاصى حالا مىگویند هنرپیشه اسم عوض شده همان است، مىگویند فلانى هنرپیشه است البته خوب حالا در امور تربیت و امور تربیتى خوب است اشکال ندارد، و اینطور نیست که همه مواردش خلاف باشد. هنرپیشه یک وضعیتى دارد که مىتواند خود را به جاى دیگرى بنشاند و آثار او را در خود خلق کند و ایجاد کند امام علیهالسّلام این جورى است؟ یعنى خودش را به جاى کسى دیگر مىنشاند؟ شما که خودت را به جاى دیگرى مىنشانى پس از هویت خودت خالى مىشوى دیگر شما امام سجاد نیستى شما یک شخصیت دیگرى هستى همان طوریکه این هنرپیشه الان به صورت مادرى که فرزند از دست داده در مىآید که اشک مىریزد که هر کسى که نگاه مىکند خودش به حال او گریه مىکند خود بیننده زار زار گریه مىکند، درست، پس شما از هویت خودت خالى شدى و تبدیل به شخص دیگر شدى شما در این جا امام سجاد نیستى فرد دیگرى است در حالى که امام مىفرماید من امام سجاد علىبن الحسین با این خصوصیات، من وقتى به گناهانم نگاه مىکنم این طور هستم این مسئله دقیق مىشود، چیه لِمِش؟ دوباره وقت گذشت و انشاءالله براى بعد و دوباره ماند براى شب دیگر، نگران نباشید حالا بیست شب دیگر یا بیشتر داریم مثل پارسال نیست که رفتیم آن طرف و وسطهاى ماه رمضان آمدیم.
پارسال چند شب بود؟ پنج شش شب بود، البته امسال هم قرار بود بشود ولى یکدفعه دیگر تبدل شد و بدا حاصل شد خداوند مىخواست که ما از خدمت رفقا بیشتر بهرهمند باشیم على کل حال در این مسئله فکر کنیم ببینیم فکرمان به کجا مىرسد؟ چگونه این مطلب را توجیه کنیم؟ و چگونه براى خودمان این مسئله را حل کنیم؟ که اگر این قضیه براى ما حل شد ما به مطلب رسیدهایم. به رمز مطلب و به سر مطلب که مقام عبودیت است به همان مقام در ائمه به نحو اوفى و اکمل وجود دارد ما رسیدهایم امام سجاد علیهالسّلام امام صادق علیهالسّلام أمیرالمؤمنین سیدالشهداء این ائمه این دعاهایشان این گریه هایشان: الهى انا الفقیر و انت الغنى و هل یرحم الفقیر الا الغنى خدایا من فقیرم تو غنى هستى در این مناجات أمیرالمؤمنین در شبهاى آینده مگر نمىخوانیم که در مسجد کوفه حضرت زار زار گریه مىکرد آیا حضرت داشت براى بقیه اینها را مىگفت؟ یا خودش داشت با خدا مناجات مىکرد؟ با خدا اگر امام علیهالسّلام حقیقت مطلب را نگوید پس با که بگوید؟ مگر با خدا مىشود مجاز صحبت کرد؟ مگر مىشود من با خدا مجاز صحبت کنم؟ خدا مىگوید دست شما درد نکند با ما هم بله … مجاز و استعاره و کنایه و از این چیزها یا نه با خدا وقتى که مىخواهى حرف بزنى مجاز و کنایه ندارد خدایا صاف من اینم، من دیروز گناه کردم، کارحرام، کارى که برخلاف رضاى تو بود و موجب غضب تو بود و تو نهى کردى من انجام دادم، این جورى باید با خدا صحبت کرد این طور و این نحوه صحبتى که
أمیرالمؤمنین مىکند این نحوه صحبتى که سیدالشهدا دارد این نحوه صحبتى که امام سجاد علیهالسّلام با خدا دارد اگر در تمام دنیا نگاه بکنى برخلاف کسانى که مىگویند امام اینها را براى ما مىگفت انا الذى … مگر مىشود امام در صحیفه سجادیه بفرماید من آن کسى هستم که براى رسیدن به معاصى کبیره رشوه پرداختم؟ کى؟ چه زمانى؟ چه وقتى؟ در کدام موقعیت؟ این امام سجادى که سن طفولیتش با بچهها بازى نمىکرد و به یک کنارى مىایستاد وبه آنها نگاه مىکرد و از آن اول آثار امامت در امام سجاد پیدا بود آن وقت امام چطور این حرف را مىزند؟ قضیه چیست؟ انشاءالله وعده تا فردا شب تا ببینیم باز فردا شب همین قضیه پیش مىآید یا به وعدهمان عمل مىکنیم، دست خدا است من که امشب آمدم مىخواستم به این قضیه بپردازم حرفهاى دیگر که پیش آمد و من تقصیرى ندارم به این چیزها کارى ندارم علىکلحال شبهاى ماه رمضان است منظور این است که بیاییم و بنشینیم و این حرفها را بزنیم و امیدواریم که عند ذکر صالحین تنزل الرحمه این رحمتى که به واسطه ذکر صالحین مىآید گوشه اى از آن شامل حال ما بشود انشاءالله.
[۱] – سوره الحدید( ۵۷) آیه ۲۵