جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۰

موضوع: جلسه ۲ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۰ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۲ رمضان ۱۴۳۰

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم‏

بسم الله الرحمن الرحیم‏

اذَا رَأیتُ مَولاى ذُنُوبِى فَزِعتُ، وَ اذَا رَأیتُ کَرَمَکَ طَمِعتُ، در شب گذشته خدمت رفقا عرض شد که خداى متعال به واسطه آن حقایقى که در فطرت انسان قرار داده است با همان حقایق به حساب ما رسیدگى مى‏کند و هر چه سهم از آن مطالب و از آن حقایق بیشتر باشد، حساب دقیق‏تر است.

حسابى که از انبیاء مى‏رسند با حسابى که از ما مى‏رسند تفاوت دارد و در این جا دیگر مطالبى است، روایاتى است، آثارى است که نحوه گناه بزرگان و اولیاء و انبیاء را بیان مى‏کند و یک به یک مراتب اطاعت و معصیت را بازگو مى‏کند و همین طور توبه‏اى که بر اساس همان مرتبه بنده باید انجام بدهد؛ حتى در مورد انبیا داریم که‏ «و توبه الانبیاء من اضطراب السّر» خیلى معنا، معناى عجیبى است و معناى دقیقى است که براى رسیدن به این کار باید توفیق الهى رفیق طریق باشد تا انسان بتواند به سرّ این مطالب دسترسى پیدا کند.

دیشب عرض شد این مسئله وجدان و فطرت، مطلبى است که خداوند براى همه افراد قرار داده است و به نحو بسیار بسیار روشن و واضح و آشکار و دست نخورده در بچه‏ها وجود دارد. ما اگر بخواهیم ببینیم یک همچنین مسئله‏اى وجود دارد یا نه، به بچه‏ها نگاه کنیم، به حالات آنها و اطوار آنها، ببینیم تا چه حد آنها از این حقایق در ارتباطات خودشان بهره مى‏گیرند؛ بالاخره وقتى که دو نفر با هم یک تعاملى دارند، یک ارتباطى دارند، بر اساس همان فهم و ادراک برخورد مى‏کنند و در این مسئله فرقى بین کودک و بزرگ نیست، تفاوتى ندارد. فرق فقط این است که کودک آن تعامل و ارتباط را دست نخورده به منصه ظهور مى‏آورد، در این پدیده الهى تقلب نمى‏کند، در این پدیده الهى تحریف ایجاد نمى‏کند، در این پدیده الهى که خدا در وجودش قرار داده است دست کارى نمى‏کند، پرونده را دستکارى نمى‏کند؛ لذا ما در مورد قضاوت داریم (قضا و شهادات) در جایى که بچه شهادت بدهد، مى‏گویند آن شهادت اوّل درست است ولى شهادت دوم ممکن است با یک پفکى، با یک آب نباتى، با یک تهدیدى، با یک چیپس و شکلاتى و … یک دفعه مى‏بینید آن قضاوت اوّل تغییر پیدا کرد؛ دومى را ول کنید، آن که اول گفته است و هنوز پفک و چیپس نشانش ندادند، هنوز تهدید و تطمیع براى او نیاوردند، همانى که خودش فى حد نفسه آن را دیده و بدون دستکارى و بدون تقلب مى‏آید مى‏گوید؛ ولى ما نه، ما وقتى که بزرگ مى‏شویم آن پدیده الهى که در وجود ما است، همان هم وجود دارد ولى در منصه ظهور وقتى که مى‏خواهد وجود خارجى پیدا کند مى‏آییم دستکارى مى‏کنیم.

طرف آمده یک همچنین حرفى را زده منتهى ما مى‏بینیم چون این قوم و خویش ما است یا جزو

حزب ما است یا جزو افراد منتسب به ما است و اگر این مسئله لو برود براى ما، براى خویشى ما، براى شخصیت ما، براى حزب ما این مضرّ است مى‏آییم این را قاطى مى‏کنیم، پرونده را دستکارى مى‏کنیم، مطلب را برمى‏گردانیم، آن واقعیت شفاف را مشوه و مبهم مى‏گردانیم، آن حقیقت زلال را که باید همان حقیقت زلال مطرح بشود و منشأ اثر بشود، آن حقیقت را سیاه مى‏کنیم، قلب مى‏کنیم، تحریف مى‏کنیم، به صورت دیگرى مى‏آییم مطرح مى‏کنیم که دیگر آن اثر اول و ابتدایى را نداشته باشد؛ این فرق بین ما و بین آن کودکى که همین مطلب را دیده و همین مسئله را مشاهده کرده است چیست؟

فرق، فرق بین فرد صادق و بین فرد خائن است. ما خائن هستیم، ما به نعمت الهى خیانت کردیم، ما به پدیده الهى که در وجود ما قرار داده شده است و باید این پدیده را ما براى تکامل خود به کار بگیریم، آمدیم و به این نعمت الهى خیانت کردیم.

شما اگر تا روز قیامت در همین حسینیه تشریف داشته باشید و بخواهید به عرائض بنده گوش بدهید به اندازه سر سوزنى حرکت پیدا نخواهید کرد. اگر تا روز قیامت بنشینید و اگر تا روز قیامت شبهاى ماه رمضان تکرار بشود، ۳۰ شب بشود ۳۰۰ میلیون شب، انشاءالله که قیامت نزدیک باشد؛ حالا فرض را بر این مى‏گذاریم که تمام شبهاى سال، شبهاى ماه مبارک باشد و در تمام شبهاى سال هم بنده مزاحم اوقات شریفه لطیفه ظریفه آقایان، سروران و غائبان و غائبات بشوم، در تمام این اوقات و از مطالب امام سجاد علیه‏السّلام بگوییم و با هم صحبت کنیم و با هم راجع به این مطالب بحث کنیم و مطلب بگوییم، به اندازه یک سر سوزن ما حرکت نمى‏کنیم. چرا؟ چون در حسینیه نشستن و در این فضاى خنک به مطالب گوش دادن و در جلوى هر کسى یک پارچ آب خنک باشد و بعد هم به امید تمام شدن و آمدن چاى و زولبیا، خلاصه زودتر تمامش کنیم که برسیم به مواهب بعدى، بر این گونه مسائل دردى دوا نخواهد شد.

درد آن وقتى دوا مى‏شود که این مطالب ظهور فعلى پیدا کند در نفس ما و ظهور عینى پیدا کند در خارج؛ آن وقت این مطالب امام سجاد علیه‏السّلام درد ما را درمان خواهد کرد و هجر ما را به وصل خواهد رسانید و خلأ ما را جبران و ترمیم خواهد کرد. یعنى اگر ما در منزلمان با زن و بچه، یک مرتبه ببینیم یک مسئله‏اى اتفاق افتاده، خوب در آن قضیه چه باید کرد؟ چگونه باید تصمیم گرفت؟ مطلبى اتفاق افتاده که اگر ما این طرف را بگیریم به ما برمى‏خورد؛ خدا هم همیشه در پرونده‏اش ننوشته قضایا و حوادثى که مى‏آورد همیشه به نفع ما باشد نخیر، هیچ وقت اینطور نیست و نخواهد بود.

مسائلى که خداوند براى بندگانش تقدیر کرده است و تقدیر مى‏کند همه جور مى‏شود؛ شیرین، ترش، تلخ و بى مزه در آن است، همه جور در آن است، بالا در آن است، پایین هست همه این مسائل در

این پرونده گنجانده شده است منتهى امشب که شب جمعه است یک جور، فردا یک جور، شنبه یک جور، در هر روزى، ما نمى‏دانیم چه از آن بالا براى ما حواله شده است؟ آیا مسئله‏اى که موجب خوشبختى ما است در روز شنبه قرار است بیاید یا مسئله‏اى که موجب ملالت و موجب تأثر ما است؟ مطلب این است. این قضیه براى همه است؛ براى پیغمبران است، براى اولیاء است، براى افراد عادى هم وجود دارد.

حالا ما با این خدا چه کنیم؟ با خدایى که اصلا به حرف ما گوش نمى‏دهد! عجب خدایى است! با این خدایى که فقط کار خودش را انجام مى‏دهد و اصلا فکر نمى‏کند که این بنده چه مى‏خواهد!؛ این بنده‏اش بالاخره چیزهاى خوب، چیزهاى شیرین، چیزهاى خوشمزه، هر روز، هر دقیقه، هر لحظه، هم براى خودش و هم براى بقیه مى‏خواهد. خدا مى‏گوید اگر من مى‏خواستم به حرف بنده‏هایم گوش بدهم دیگر آن وقت اینجا مى‏شد جنگل و قانون جنگل در اینجا حاکم بود. منى که خدا هستم همچنان که به فکر این بنده هستم به فکر بنده دیگر هم هستم، به فکر آن هم هستم، به فکر کمال او هستم من حیث المجموع وقتى که نگاه کنى:

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست‏ که هر چیزى به جاى خویش نیکوست‏

والا اگر انسان بخواهد به مقتضاى هواها و به مقتضاى تمایلات نفس خود از خدا طلب کند، تمام شد و رفت، الفاتحه، از امشب شروع مى‏کند هر چه مال خودش و مال بقیه در این دنیاست مى‏گوید همه مال من، هر نعمتى که هست مال من، حدّ یقف هم که ندارد، همه همین طورى مى‏آید و مى‏آید و نمى‏ایستد؛ بابا دو تا گیرت آمد، نه سه تا گیرت آمد، نه چهار تا …

یکى از دوستان مى‏گفت یک وقتى جایى مى‏رفتیم یک راننده‏اى بود و سر صحبت با او باز شد.

گفت: مى‏دانى من چند تا زن دارم؟ ۸ تا زن دارم‏

گفتم: مگر نمى‏دانى که ۴ تا بیشتر حرام است و نمى‏شود؟!

گفت: راست مى‏گویى؟ پس حالا چه کار کنم …

(مثل اینکه هر جا مى‏رفت، هر شهرى مى‏رفت، بنده خدا به او بد نمى‏گذشت و بالاخره آنجا منزل و جایگاهى داشت.)

گفتم: آخر نمى‏شود ۸ تا اولى را ول کن‏

گفت: ببینم هر کدام بیشتر به دردم مى‏خورد نگه مى‏دارم.

من گفتم بهش بگو: هر کدام را میخواهى نگه‏دار و حالا بقیه را منقطع نگه‏دار و خوب نیست که‏

بقیه را رد کنى على کل حال، در این جا دیگر مسئله فرق مى‏کند و خلاصه نظرات متفاوت است؛ ما هم وارد بحث فقهى نمى‏شویم. آن چه که به عنوان عقد دائم بعد از ۴ تا است باطل است و حرمت ابدى مى‏آورد یا نه؟

على کل حال این طبع، طبع چیست؟ طبع آدمى‏است. آدمى هیچ وقت قانع نیست، به مسائل قانع نیست، به مطالب قانع نیست و هى زیاده طلبى مى‏کند چرا؟ چون هنوز به مرتبه فعلیت نرسیده و هنوز به مرتبه کمال نرسیده است و مسائل را از نقطه نظر عقلانى بررسى نمى‏کند، از روى هوى مطالب را بررسى مى‏کند، از روى هوس مطلب را بررسى مى‏کند، از روى تخیلات مطلب را بررسى مى‏کند؛ طبعا قضاوتى که از روى تخیل و هوى و هوس باشد معلوم است که به کجا خواهد کشید.

این مسئله، این حالت جبلّى بودن مطلبى است که در همه است، در همه افراد است، در همه اشخاص این قضیه وجود دارد. کودکان و بچه‏ها آنچه را که خدا به آنها داده است، همان جور دست نزده، بدون خیانت در آنها و بدون تقلب در آنها و بدون تحریف در آنها و بدون زیاده و کم، همان جور مى‏آیند و ابراز مى‏کنند؛ یعنى از آن بالا آن چه که مى‏آید در درون نفس، بدون اینکه به آن دست بزند و خرابش بکند و به نفع خودش برگرداند، همین که وارد نفس مى‏شود همین طور هم بیان مى‏شود؛ همان طورى که چشم او مى‏بینید همین طور هم زبان موافق با چشم کار خودش را انجام مى‏دهد. ما نه؛ چرا ما این کار را مى‏کنیم؟ چرا ما این خرابکارى را مى‏کنیم؟ چرا خیانت مى‏کنیم؟ چرا در آن پدیده الهى دست مى‏بریم؟ چرا؟ به خاطر نفهمى، اگر ما بدانیم که در این دست بردن چه ضررهایى متوجه ما مى‏شود تا قیام قیامت فکر دست بردن به سر ما نخواهد زد. اگر بدانیم که چه ضربه‏اى بر این نفس با این تقلب وارد مى‏شود امکان ندارد که ما بیاییم و آن پدیده‏اى را که خدا در نفس گذاشته آن را یک جور دیگر خرابش کنیم و به یک صورت دیگر در خارج نمود بدهیم.

این زده و او را کشته، مى‏گوییم این مسئله اشتباه بوده، فلان بوده، یکى دیگر بوده که زده و رفته، و تحقیق کردیم؛ یک آدم بیگناهى را به جاى یک فرد دیگر، قاتل معرفى کنیم و آن فرد فاسق و قاتل را تبرئه بکنیم و برود تا دوباره جنایت دیگرى مرتکب بشود. چقدر این مسائل تغییر پیدا مى‏کند و چه جنایتهایى به واسطه این تحریف و تقلبى که در این پدیده‏هاى الهى در وجدان ما قرار گرفته صورت مى‏گیرد؟! چقدر؟!

ولى کودک و بچه نه، همانى که دیده مى‏آید مى‏گوید آقا من این را دیدم. او این کار را انجام داد. او این عمل را انجام داد. او این حرف را زد. او این کار را کرد؛ چه مى‏شود؟ همان جور که مى‏آید، بیان مى‏شود.

اولًا نفس او به واسطه این تحریف و به واسطه این تقلب از مرتبه طهارت سقوط نمى‏کند؛ این اولًا که در مرتبه تقلب هر تقلبى یک سقوط به منجلاب و کثافات است یعنى ضررش اول به خود بیچاره مى‏رسد که دنبال این حرفها است؛ آن وقت شما ببینید در این دنیا چه خبر است! در این دنیاها چه خبر هست! در این عوالم چه خبر است! اینها هیچ مى‏دانند که چه بر سر خودشان دارند مى‏آورند؟ آخر براى چند روز عزیزم ارزش دارد؟ تو دارى براى چند روز نفس خودت را ساقط مى‏کنى و از آن طرف به اضافه بى‏نهایت در پیش دارى. کدام حماقتى بالاتر از این مى‏تواند باشد که یک شخصى براى دو روز دنیا، براى دو روز، براى یک نصف روز من خیال مى‏کنم، حالا فرض کنید که یک مدتى، یک سال، دو سال، سه سال، چقدر بتوانند در یک موقعیت و در یک وضعیتى باشند، آیا عزرائیل هم اختیارش دست تو است؟ حالا گیرم فرض کنید که ده سال، بیست سال فلان پست را به تو دادند، فلان موقعیت را به تو دادند؛ از عزرائیل هم تضمینى و گارانتى براى این بیست سال گرفتى که در این بیست سال سراغ تو نیاید؟ یا نه، آن دیگر یک مطلب دیگرى است که در اختیار تو نیست؛ از عزرائیل هم گرفته باشى، مى‏گوید در این بیست سال من با تو کارى ندارم، بعدش چه؟ حالا فرض کن که تو این بیست سال را طى کردى و همین الان عزرائیل به سراغت آمده است. این بیست سالى که بعد طى مى‏کنى تا این بیست سال قبل که گذشته تا به این جا رسیدى چه فرقى مى‏کند؟ از نظر زمان چه فرقى مى‏کند؟ یک ثانیه که این طرف و آن طرف نیست، از نظر حرکت کواکب که تفاوتى نمى‏کند، آیا مى‏توانى، واقعاً مى‏توانى؟ این بیست سالى که گذراندى تا به این جا رسیدن، انگار نه انگار بود، نمى‏توانى زمان را احساس کنى. من مطالبى که ده سال، بیست سال پیش بر من گذشته انگار همین دیروز است؛ خوب مى‏گویم اگر بیست سال دیگر، ده سال دیگر بر من بگذرد حال من همین مى‏شود پس من انگار این ده سال را گذراندم.

در معادلات همیشه نکات مجهولش را پیدا کنید. آدم زرنگ آدمى است که در این معادلات بیاید و به این نکات مجهول بخواهد برسد. خدا در انسان این قدرت را قرار داده، این قوّه را قرار داده است.

حالا مى‏رسیم که امام سجاد علیه‏السّلام براى چه مى‏فرماید «فزعت»؟ به خاطر همین است؛ نکته در کلام امام سجاد علیه‏السّلام همین است که امام علیه‏السّلام معادلات را درست در مقابل هم قرار مى‏دهد، ترکیب مى‏کند، آن نقطه مجهول و معادله مجهول را بدست مى‏آورد. ما این کار را مى‏توانیم بکنیم و نمى‏کنیم. مى‏توانیم بکنیم، اگر نتوانیم بکنیم حساب و کتاب نداریم، تکلیف نداریم و نمى‏کنیم. اول ضررى که متوجّه ما مى‏شود، ردّ این مسئله، اول متوجه خودمان است که خودمان را از هستى ساقط کردیم، از طهارت ساقط کردیم، از رشد ساقط کردیم، از رسیدن به مطالب و مراتب بالاتر ساقط کردیم و

ظلمت را بر خود هموار کردیم و پوشش بر خود فراهم کردیم و حجاب بر حجاب افزون نمودیم. همه اینها را به واسطه این عمل خائنانه‏اى که در ناموس عالم خلقت جایى ندارد، ما آن عمل را انجام دادیم.

عالم خلقت بر اساس فطرت است، بر اساس صدق است. خداى متعال مى‏فرماید: ما آسمانها و زمین را به عدل خلق کردیم؛ پیامبران را براى ایجاد عقل فرستادیم. در آیات قران داریم‏ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ[۱] پیامبران را ما فرستادیم تا این که مردم مسیر زندگى خودشان را بر اساس قسط قرار بدهند. قسط یعنى طریق مستقیم و صراط مستوى در هر پدیده و در هر حادثه؛ این مى‏شود قسط. در هر قضیه انسان آن راه صحیح را مطابق با فطرتى که خدا در وجودش قرار داده مطابق با همان بیاید محک بزند و عمل کند، محک بزند و عمل کند.

سید الشهداء علیه‏السّلام که در روز عاشورا اینقدر براى این مردم نصیحت کرد و اینقدر اینها را دعوت کرد و افراد و اصحاب و اولاد آن حضرت و برادران آن حضرت مى‏آمدند و براى اینها صحبت مى‏کردند، مى‏خواستند این را بگویند که اى بیچاره‏ها! شما نمى‏دانید که چه بر سر خودتان دارید مى‏آورید نه بر سر ما، ما که جایمان مشخص است، وضعیت ما مشخص است، راه ما مشخص است؛ (من دارم در این جا مى‏گویم) زبان حال حضرت با آن لشگر شقى و لشگر قسى اینست که من دیشب تمام مراسم اصحاب خودم را به ایشان نشان دادم. بیچاره‏ها دنبال چه هستید؟ من دیشب چیزى به این اصحابم نشان دادم و پرده‏اى براى این اصحابم برداشتم که اینها امروز براى رسیدن به آنجا بر هم سبقت مى‏گیرند؛ کجاى کار هستید؟ چقدر باید انسان از خدا بى‏خبر باشد و از خودش باید بى‏خبر باشد و از حقایق باید بى‏خبر و دور باشد!! امام حسین علیه‏السّلام به آنها مى‏گوید: من دیشب یک پرده برداشتم، تازه یک پرده برداشتم و بقیه را گذاشتم آن دنیا چون اگر الان براى آنها برمى‏داشتم، همان آن سکته مى‏کردند و طاقت یک لحظه بودن در این دنیا را نداشتند؛ فقط یک ذره برداشتم و دیشب به ایشان نشان دادم که عابس زره را درآورد و با تن برهنه به لشگر عمر سعد زد؛ قضیه این جورى بوده است. این وضعیت ما است، این موقعیت ما است، شما چه بیچاره‏ها، شما چه کار دارید مى‏کنید؟ موقعیت شما چه است؟ بیایید نشان دهید. من به اصحابم نشان دادم تو هم بیا نشان بده. جناب عمر سعد که فرمانده لشگر اینها هستى! مگر تو نمى‏گویى «ارکبوا یا جندالله» فرداى روز عاشورا به لشگریانش مى‏گوید «سوار شوید اى لشگریان خدا، اى ارتش خدا»؛

عجیب است! تاریخ هر روزش تکرار مى‏شود. بلند شوید، سوار شوید. خیلى خوب جناب عمر

سعد! بیا نشان بده؛ بیا به آن شمرى که مى‏خواهد سر من را ببرد جایگاهش را در بهشت نشان بده؛ مگر نمى‏گویى ما اهل بهشتیم، بیا نشان بده؛ تو که خودت دیشب به من گفتى که مى‏دانم در روز قیامت جایم در جهنم است، آخر براى چه حقه بازى مى‏کنى؟ خودت دیشب گفتى. این وضعیت ما با این اصحابمان و این هم وضعیت شما؛ چرا جلوى حقیقت را مى‏گیرى؟ چرا روى حقیقت پرده مى‏اندازى؟ چرا وقتى که من با شما صحبت مى‏کنم هلهله مى‏کنید؟ که صداى حقیقت من به گوشتان نرسد؟ چرا به واسطه روشن شدن یک حقیقت جوّ درست مى‏کنید؟ که آن صداى حقیقت به گوش مردم نرسد؟ چه کسى را گول مى‏زنید؟ اول خودتان اى بدبختها و اى بیچاره‏ها و اى کسانى که این نعمت الهى را که خدا داده که شما را در این دنیا به جایى برساند، اگر خدا این نعمتها را به شما نمى‏داد، اگر فهمیدن صدق و حقیقت را نصیبتان نمى‏کرد، چه خاکى به سر مى‏کردید؟ اگر این واقعیت درون فطرت و درون وجدانتان را خدا به شما نمى‏داد، مفهوم عدالت و قسط را اگر شما نمى‏فهمیدید چه خاکى در این دنیا به سر مى‏کردید؟ چگونه به کمال مى‏رسیدید؟ چه کسى مى‏توانست شما را به کمال برساند؟

این دستگاه‏ها چه کار مى‏کند؟ فهم و شعور ندارد؛ خیلى کارها از او بر مى‏آید ولى فهم و شعور ندارد، کسى هم از او توقع ندارد. همانى که گرفته پس مى‏دهد. اگر منِ خدا در این فطرت شماى بشر احساس و لمس و مسّ عدالت را قرار نمى‏دادم چه خاکى بر سرت مى‏کردى؟ چگونه به کمال مى‏رسیدى؟ مى‏شدى آهن؛ مى‏شدى فرش؛ مى‏شدى ستون دیوار؛ نمى‏فهمى، فهم ندارى، خوب این ستون دیوار چه گناهى کرده است؟ هیچى؛ اگر بردارى با این آجر به سر یکى بزنى و بشکند و بمیرد، این آجر را قصاص مى‏کنند؟ این آجر را باید قصاص کرد که یک نفر را کشته است؟ باید تکه تکه کرد؟ هیچ کارى نمى‏کنند؛ تازه صافش مى‏کنند و از آن استفاده مى‏کنند؛ آن کسى که این را به کار برده محاکمه مى‏کنند، این آجر گناهى ندارد، فهم ندارد، اگر خدا این احساس حقیقت‏یابى و درک واقعیت را در وجود ما قرار نمى‏داد ما در این دنیا چه کار مى‏کردیم؟ پس بدانیم چه بیچارگى بر سر خودمان مى‏آوریم. حالا فهمیدیم چه بدبختى بر سر خودمان مى‏آوریم؟ چیزى که وسیله‏اى براى رشد ما است با دست خودمان در خودمان نابود مى‏کنیم؟! عجب آدم احمقى …. که اینقدر آدم بیشعور و نفهم و بى‏حیا که تمام آن ارزشهایى را که در اختیارش قرار داده شده، مانند پدرى که مالى در اختیار فرزند قرار داده است، همه مال را در دریا بریزد و بگوید من خوشم نیامد دیدم زیادى است در دریا ریختم!. این بابا راجع به این چه فکرى مى‏کند؟ مى‏گوید حیف آن جویى که دادم خوردى و بزرگ شدى.

این وضعیت، وضعیت ما است. پس ما با آن طفل پنج ساله و هفت ساله تفاوتى نداریم. هر دو این واقعیت در ما است الا اینکه ما به واسطه کثرات، به واسطه تخیلات، به واسطه امور اعتبارى، به‏

واسطه مسائل مجازى زودگذرى که ارتباطى اصلا با ما ندارد، مى‏آییم و آنچه را که به ما مربوط است و با ما است و منضم به ما است و همراه با ما است آن را از بین مى‏بریم و یک مرتبه متوجه مى‏شویم تمام آنچه را که به دنبالش آمدیم و دست از حقایق برداشتیم، همه گذاشتند به راه خودشان رفتند؛ بابا من به خاطر تو آمدم خودم را بدبخت کردم، خواهد گفت مى‏خواستى نکنى!؛ صاف مى‏گوید مى‏خواستى نکنى. من آمدم به خاطر تو حقیقت را به دروغ تبدیل کردم و در این پرونده دروغ نوشتم، مى‏خواستى نکنى … هیچى تمام شد و رفت، هم خودش را از بین برده و هم تاریخ را تحریف کرده است. هم مصیبت بر خود و بر اجتماع وارد کرده هم خودش را از هستى ساقط کرده است و او هم رفته و دست هم برایش تکان نمى‏دهد.

آن موقع مى‏فهمد که اى داد بیداد چه بر سرش آمده آن موقع مى‏فهمد که عجب حالا باید بیاید جواب این کارها را بدهد تمام این کارها یى که انجام داده حالا باید بیاید جواب دهد جواب ندهد همچنین درازش مى‏کنند که یاد دروان شیرخوارگى‏اش بیافتد. مگر مملکت خدا کشک است چنان مى‏آیند به سر آدم مى‏آورند که انسان آباء و اجدادش را به خاطر بیاورد!

این شخص آمد پیش رسول خدا همان شخص مشرک، خوب مى‏توانست این کار را انجام بدهد و مى‏توانست پیغمبر را به شهادت برساند. گفت: یا محمد کیست که تو را از دست من نجات بدهد؟ کى است که نجات بدهد؟ ببینید همین طور که پیغبمر خوابیده بود اصلا زحمت یک تکان دادن سر هم به خودشان ندادند فرمودند: الله الله الله سه مرتبه خدا با یک آرامشى آن آرامش خیلى عجیب است آن اطمینان نفس آن سکون نفس که با آن سکون و یقین و اطمینان واقعا مى‏گوید الله، شوخى نمى‏کند، سرش را نمى‏خواهد بند کند، سر کارش نمى‏خواهد بگذارد که فرصتى پیدا کند و از پشت درخت بپرد و پایش را بگیرد! همان طور که خوابیده مى‏گوید: معلوم است که خدا نجات مى‏دهد من که خوابیده‏ام چطورى مى‏توانم؟ تو هم که با شمشیر برهنه بالاى سر من هستى، من که نمى‏تونم خودم را نجات بدهم، گفت حالا که الله هست پس بنابراین ببینم آن کسى که دارد تو را نجات مى‏دهد بیاید نجات بدهد، همین که شمشیرش را بلند کرد یک مرتبه بادى آمد او را تکان داد و به درخت خورد و شمشیر از دستش افتاد پیغمبر شمشیر را برداشت و بالاى سر او ایستاد و گفت کى است که تو را نجات بدهد؟ و قضیه برعکس شد و گفت ببین شمشیر تو است و مال من نیست شمشیر من در خیمه است، بدون شمشیر آمدم، یکدفعه آن مشرک شروع کرد به لرزیدن، خوب یقین ندارد و این خام است، این هنوز تربیت نشده است، این مشرک است باید تربیت شود، این هنوز نفسش مرتبط به آن صقع ملکوت نیست تا مثل پیغمبر با آرامش بگوید الله شروع کرد بِ بِ بِ پیامبر فرمودند: پِت پِت نکن بگو الله، گفت: الله،

حضرت شمشیر را دادند گفتند بفرمایید بگیر شمشیرى که دستشان بودند به او دادند و حالا که قرار است که اعتراف بکنى که الله مى‏آید و آن حقیقتى که آن حقیقت در ارتباط بین من و تو آن حقیقت یکسان است نسبت به من بیشتر نیست، نسبت به هر دوى ما یکى است، تساوى دارد مساوى است، تو به همان حقیقتى اقرار و اعتراف کردى که من به آن حقیقت اعتراف مى‏کنم و این هر دو یکى است، حالا که این طور است دعوا نداریم شمشیر را بگیر، طرف بلند شد و نگاه کرد و گفت اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمد رسول الله و ایمان آورد به پیامبر و از همان جا در لشگر پیامبر وارد شد.

ببینید این طور با مردم مشرک و کافر برخورد مى‏کردند اولیاى الهى، با مردم کافر، یعنى اصلا خدا را قبول ندارد، شمشیر را به دست خودش مى‏دهد که بیا بگیر، ما هم این جورى هستیم؟ بله صد درجه از پیغمبر بالاتر! مگر کسى به ما مى‏تواند ایراد بگیرد! چنان ایرادى به او نشان بدهم که یاد دوران صباوتش بیفتد! به او نشان بدهیم که بفهمد با که طرف است!

این روش روش اولیاى الهى بوده است، آنهایى که قلبشان متصل است از همان دریچه با مردم نگاه مى‏کنند، از همان صفا و از همان صافى و پاکى به مردم از همان نگاه مى‏کنند، عرض شد امام سجاد علیه‏السّلام که در دعا به خدا عرضه مى‏دارد” اذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت” وقتى که نگاه به گناهان بکنم، فزعت، به هم مى‏ریزم، اضطراب مرا مى‏گیرد، رعشه بر اندامم مى‏افتد، فزعت یعنى رعشه افتادن نه نگرانى، رعشه بر اندامم مى‏افتد، کى انسان فزع به سراغش خواهد آمد؟ وقتى که انسان آن واقعیت ترسناک را با تمام وجودش احساس کند.

یک شخصى بود در مشهد از علما بود، از فضلا بود ما هم گاهى مى‏دیدیم و گاهى صحبتهایى با او داشتیم این بنده خدا براى مردم صحبت مى‏کرد نصیحت مى‏کرد منبر مى‏رفت مرد فاضلى بود، مرد عالمى بود، هى از خدا مى‏گفت از پیغمبر مى‏گفت از معاد و مرگ مى‏گفت، این قدر نسبت به مرگ و از این دنیا رفتن و اینها نصیحت مى‏کرد و خیلى معروف بود، ایشان مریض مى‏شود و این طرف و آن طرف، کم کم احساس مى‏کند که خلاصه مثل اینکه بیمارى او بیمارى حادى است و بیمارى عادى نیست، بالاخره هى نمى‏خواست قبول کند بعضى‏ها به او ندا مى‏دادند نمى‏خواست قبول کند به آن افراد که دور و بر او بودند مى‏گفت فلان جا برویم، بالاخره گفتند آقا همه بالاتفاق مى‏گویند که شما یک همچنین بیمارى دارى و تا شش ماه دیگر بیشتر زنده نیستى و همه را به زحمت نیانداز برو به کارهایت برس، وقت خوبى است.

وقتى که فهمید دیگر کارش تمام است، همین طورى شروع کرد به لرزیدن و تا مدتها این استقرار نداشت و کسى نمى‏توانست با او صحبت کند از شدت آن ناراحتى چون واقعیت را دریافت تا حالا با

لیت و لعلّ و شاید و انشاءالله نمى‏دانم گربه است و اشتباه کردند و دستگاه عوضى نشان‏داده و آزمایش و کیسش خراب است و … ولى دیگر آخرین مطلب را که گفتند و دیگر به جانش این قضیه نشست و مرگ را با تمام وجودش حس کرد یک مرتبه شوک به او وارد شد چرا؟ چون آمادگى براى رفتن ندارد، بیچاره از مرگ مى‏گفت و لکن فقط به زبان بوده مسیرش که در این دنیا خودش طى مى‏کرد مسیر مسیر رفتن به آخرت نبوده، مسیر مسیر ابقاء در دنیا بود، خودش را باقى کند و بچسباند، ابقاء یعنى چسباندن، بچسباند خودش را در این دنیا و الا نسبت به مرگ باید خوشحال بشود که الحمدلله راحت شدیم دیگر شش ماه است و بعدش خلاص و راحت مى‏شویم این شش ماه صبر مى‏کنیم بالاخره تمام شود.

و ایشان در را به رویش بست نقل مى‏کردند افراد مى‏خواستند براى دیدن او بروند با وضعیتى برخورد مى‏کردند که از رفتن پشیمان مى‏شدند اصلا نه سلامى مى‏کرد و نه جوابى مى‏داد و نه وضعیتى داشت چنان در خود رفته بود با این وضعیت این بنده خدا به جاى اینکه شش ماه عمر کند به دو ماه نکشید چهار ماه هم خودش زودتر کم کرد از آن پرونده، با همین اوضاع چهار ماه هم کم کرد سر دو ماه رفت فاتحه مع الصلوات، رفت ز دار فنا حجهالاسلام ما رفت انشاءالله برو که باید زودتر هم بروى، با این وضعیت و بازى که در این مدت براى مردم درآوردى.

اینها همه چه است؟ به خاطر این است که واقعیت ندارد، واقعیت ندارد این مطالبى که دارد مى‏گوید اگر واقعیت پیدا بکند آن حالت فزع براى او حاصل مى‏شود حالا امام سجاد علیه‏السّلام که الان خودش را در وضعیت صلاح مى‏بیند ماه رمضانش این جور دارد طى میشود شبهاى رمضانش این جور طى مى‏شود قرآنش و دعایش دارد طى مى‏شود، خوب اینها را هم از خدا مى‏داند این را هم قبول داریم که معرفت امام علیه‏السّلام مثل ما نیست، این را از خدا مى‏داند توفیق را از خدا مى‏داند، دستگیرى را از خدا مى‏داند و پرداختن به این امور را از خدا مى‏داند، همه اینها را از خدا مى‏داند، ولى بالاخره این نگرش به این که خدایا من وقتى به گناهانم این” نم” از کجا آمد؟ وقتى به گناهانم نگاه مى‏کنم فزع مرا مى‏گیرد این طور حضرت مى‏فرماید:” اذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت” خوب امام سجاد که گناه نکرده قضیه چه است؟ چرا حضرت این گونه عرضه مى‏دارد؟ خدایا وقتى به گناهانم نگاه مى‏کنم فزع مرا مى‏گیرد، من را وحشت مى‏گیرد وحشت از پیامد، وحشت از عاقبت، وحشت از آن چه را که احساس مى‏کنم و مى‏بینم که بعد از این چه مسائلى گریبان‏گیر من خواهد شد، این چه توجیه منطقى مى‏تواند داشته باشد؟ همین طور سایر مواردى که داریم در همین دعاى ابوحمزه ثمالى که مى‏فرماید که بعدا رفقا بخوانند امسال که هیچى سال دیگر و سالهاى بعد فکر نکنم به آن جاها برسیم هر سال نیم صفحه جلو مى‏رویم ولى رفقا دعاى ابوحمزه را حتما بخوانند و منتظر توضیح و شرح ما نباشند و خود را از

فیوضات این دعاى عجیب و غریب که اکسیر حیات اخروى ما است، واقعا اکسیر است، در این دعاى ابوحمزه ثمالى امام سجاد تمام پرونده حیات ما را صاف در کف دست قرار داده به ما نشان داده است، ما این هستیم، تمام آن چه که براى ما در طول زندگى پیش خواهد آمد: ارتباطات ما تعلقات ما قطع تعلقات ما افرادى که دور و بر ما هستند، همان‏هایى که یک روز مى‏روند، همان هایى که تا دیروز فدایت شوم مى‏گفتند امروز سلام میکنى به خاطر رضاى خدا جواب سلامت را نمى‏دهند: نخیر صلاح نیست ایناها منحرف هستند، مرتد هستد، کافرند، مگر نگفتند؟ مگر به بعضى‏ها نگفتند که اینها مرتد شده‏اند؟ ما هم شنیدیم دیگر خیلى‏ها از این ور خیابان مى‏رفتیم مى‏رفتند آن طرف خیابان همین دیروز همین حرف را مى‏زد چه شد؟ ما که همان هستیم کم نکردیم زیاد نکردیم وزنمان همان است تغییر و تبدلى هم پیدا نشده پس قضیه چه است؟ اینها همه برکات بود تمام اینها را امام سجاد در این دعاى ابى‏حمزه مو به مو نقل مى‏کرد زنت با تو چطور است، شوهرت با تو چطور است، بچه ات با تو چطور است، همسایه است، دوستت، آشنایت، رفیقت، قوم و خویش و غریبه و غیر غریبه و خیالاتت، تمام سراسر وجود ما را امام علیه‏السّلام دارد بیان مى‏کند، لذا براى سالک راه خدا به اعتقاد این حقیر مطالعه و تدبر در دعاى ابى‏حمزه ثمالى فقط اختصاص به ایام ماه رمضان ندارد، تدبر در دعاى ابى‏حمزه ثمالى از اوجب واجبات است، چطور مرحوم آقا مى‏فرمودند عنوان بصرى را براى کسانى که سالک راه خدا هستند هفته‏اى دو مرتبه این روایت عنوان بصرى را در جیبم داشتم تا آخر عمر هم داشتند، من دیده بودم مى‏فرمودند من هفته‏اى دو بار حدیث عنوان بصرى امام صادق علیه‏السّلام را نگاه مى‏کردم یعنى انسان نیاز دارد به تکرار، نیاز دارد به اینکه چکش مرتب به سرش بخورد، نیاز دارد به اینکه تنبه و تذکر دائما براى او حاصل بشود و الا ….

این قدر که من مى‏گویم ما به رفیق نیاز داریم ما به این مجالس نیاز داریم براى چه است؟ وقتى که انسان از این دائره خارج شد کم‏کم مسائل دیگر … اینها چیزهایى نیست که انسان را رها کند مى‏آید، بخواهى نخواهى مى‏آید و کم‏کم انسان را جذب مى‏کند و به هر مقدارى که جذب شد از این طرف کم مى‏کند.

محرم دل نیست جاى صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید نمى‏شود هر دو در این جا باشند، نمى‏شود هر دو در اینجا بخواهند در این جا منزل گزینند، یا جاى این است یا جاى او، این همه بزرگان مى‏فرمودند: رفقا باید با هم باشند، رفیق نباید این طرف و آن طرف برود، رفیق نباید در هر مجلسى بنشیند، الان بروید در این مجالس ببینید چه حرفهایى مى‏زنند؟ البته نیاز به رفتن ندارد، نه، خوب نیست، خوب است بعضى از اوقات انسان امتحان کند ببیند که مطالبى که گفته مى‏شود خیلى دور

از واقع نیست، آدم بلند شود برود پیش مردم اصلا پیش اهل صلاح و نماز برود، حالا آنها که اهل غیر نماز هستند مسائل خودشان را دارند شاید از ما هم خیلى بهتر باشند، خیلى از خودمان راضى نباشیم شاید آنها خیلى از ما پاکتر و صافتر باشند.

حالا بالاخره آدم برود در این مجالس پیش این مردم پیش حرفهایشان پیش صحبتهایى که مى‏شود ببیند راجع به چه صحبت مى‏کنند؟ دو ساعت با هم حرف مى‏زند راجع به چه مسائلى صحبت مى‏کنند؟ ببیند بعد از دو ساعت خسته شد یا نشد؟ دلش گرفت یا نگرفت؟ مى‏گویى دلت گرفته مى‏خندند! ما که چیزى که نمى‏فهمیم! دلش گرفته! قبض پیدا شده! این چیزهایى است که شما درآورده‏اید و به اسلام و دین چسبانیده‏اید، چیزهاى جدید آورده‏اید، این حرفها چه است؟ دل گرفتن یعنى چه؟ یا اینکه نه واقعیت دارد توى بیچاره بیهوشى نمى‏فهمى، آدم بیهوش چاقویش که مى‏زنند و در شکمش مى‏زنند انگار مثل سنگ افتاده نمى‏فهمد، خوب بله اگر ما هم برویم یک مدتى با همان حال و هوا بیهوش مى‏شویم، نه قبض و بسط مى‏فهمیم، نه روحانیت و نه ظلمت، هیچى سرمان نمى‏شود، این که بزرگان این قدر تأکید مى‏کردند که انسان باید با رفیق باشد، باید با آن فردى باشد که” النَّظَرُ الَى عَالِمٍ یذَکِّرُکَ الجَنَّهَ عِبَادَهٌ” این است معنایش، معناى النظر الى عالم نگاه به عالم بودن با عالم صحبت و همنشینى با عالمى‏که بهشت را به یاد تو بیاندازد نه معاملات دنیا و تجارت را. داریم دیگر مگر نداریم علماى تاجر! به به تاجر! چه تاجرى از این تاجر جر جرها بله تا بخواهید داریم، نگاه به این عالم یذکرک … آدم صد سال هم به این نگاه کند فقط تنها چیزى که یادش نمى‏آید بهشت است، هزار تا چیز به یادش مى‏آید غیر بهشت، بنده که این را عرض مى‏کنم خودم مبتلا بوده‏ام، حالا

بماند، عباده معنایش این است، این همان معنایى است که بزرگان مى‏گویند انسان باید با رفیق بنشیند با کسى بنشیند با شخصى بنشیند با عالمى بنشیند که نشست با آن عالم …

یک نگاه که به علامه طباطبایى مى‏کردى روح از تنت مى‏خواست پرواز کند، با یک نگاه و یک صحبت علامه طباطبایى انگار در این عالم نیستى، این منظور روایت معصوم است، منظور این است دو دقیقه پیش مرحوم آقا مى‏نشستى …

یک بنده خدایى بود خدا رحمتش کند مرد فاضلى بود و عالمى بود، مسجد قائم منبر مى‏رفت در همین روزهاى ماه رمضان بعضى از سالها مى‏رفت مرد با صلاحى بود، عالمى بود، فاضلى بود و از آن جایى که ایشان خوب غیر از زى علم و زى روحانیت بعضى از اشتغالات دیگر داشت، اشتغالات حقوقى داشت، ایشان زى و وضعش به نحوى نبود که کاملا در شأن یک روحانى باشد یک سال مرحوم آقا ایشان را دعوت کرد و در مسجد قائم، زمان شاه زمان سابق، صحبت مى‏کرد و منبرهاى خوبى داشت‏

اهل فضل بود باسواد بود قابل استفاده بود ما کم کم مى‏دیدیم این قیافه اش عوض مى‏شود، روز پنجم، روز ششم، ریشش بیشتر مى‏شد روز دهم که دشداشه مى‏پوشید تبدیل به قبا مى‏شد روز دوازدهم سیزدهم کم‏کم صحبتهایش عوض مى‏شد، تا اینکه قضیه‏اى اتفاق افتاد که فردى اعتراض کرده بود راجع به بنده خدایى و او هم عصبانى شده بود فردا که آمد در مسجد در منبر شروع کرد به تعریف از یک شخصى با اینکه ایشان ناراحت مى‏شدند و خوششان نمى‏آمد و تذکر جدى مى‏دادند به افراد که آقا این منبر رسول الله است من یادم است که بعضى‏ها که مى‏خواستند این کار را بکنند مى‏گفتد منبر رسول الله است این منبر را آلوده به مسائل دنیا نکنید با این حرفهاى تند. الان هم همین است! تا طرف تعریف نکند دعوتش نمى‏کنند! پاکتش را کم مى‏دهند! سال دیگر دعوتش نمى‏کنند … اصلا مرام ایشان این نبود راجع به این قضایا مطالبى عرض کردم ایشان رفت بالا و شروع کرد

به تعریف کردن به آن فردى که دیگر نبود ولى چون مردم دیروز شاهد جریانات و مطالبى که صحبت شده بود بودند، با این عبارت گفت: آخر مگر کورى؟ نمى‏بینى یک همچنین فردى در این جا نشسته که تمام عمرش را در این کتاب و این علوم و اینها گذرانده؟ مگر کورى و این طور راجع به علما قضاوت مى‏کنى؟ از کتاب یک شخص منحرفى که راجع به علما صحبت کرده بود نقل قول مى‏کرد و مجلس را به هم زده بود بنده خدا، بعد در ضمن صحبتهایى که کرد این عبارت جالب بود:” من نمى‏دانم این مرد از نظر شخصیتى چه وضعیتى دارد ولى همین قدر این مطلب را احساس مى‏کنم که کسى که پیش ایشان بنشیند بخواهد نخواهد تغییر پیدا مى‏کند” خیلى عبارت جالبى بود من نمى‏دانم این چه تأثیرى این مرد مى‏گذارد چه با او صحبت بکنى چه صحبت نکنى همین که با او مى‏نشینى تغییر پیدا مى‏کنى بله با خودم گفتم بله پیداست تو روز اولى که آمدى و الان که این مطالب را مى‏گویى تو خودت شاهد صدقى براى این مسئله هستى.

این مرد آن وقت مى‏شود مصداق این روایت النظر الى عالم یذکرک الجنه یعنى مرحوم آقا این است قضیه نگاه به عالمى‏که همین نگاه کردن تو را به یاد بهشت بیاندازد، تو را به یاد جنت بیاندازد، تو را به یاد آخرت بیاندازد، تو را از کثرات بیرون بیاورد و حال و هوایت را عوض کند تعلقاتت را تغییر بدهد تمایلات تو را تصحیح کند، آن کیست؟ این که خودش از اول تا آخر در منجلاب توهمات و تخیلات و تکالب بر امور دنیا گرفتار است؟ کدام است؟ آن کسى که از هر حرفش هزار سالوس و خدعه مى‏بارد از خدا گفتنش سالوس و خدعه و نفاق مى‏بارد؟ این تذکرک الجنه؟ یا نه آن مردى که وقتى مى‏گوید خدا با تمام وجودش دارد مى‏گوید خدا؟ وقتى مى‏گوید حق با تمام وجود و سلولهاى بدنش مى‏گوید حق؟ آن یذکرک الجنه او است و باید به دنبال او رفت اگر انسان نرود چه مى‏شود طبعا فاصله مى‏گیرد فاصله مى‏گیرد و این فاصله گرفتن یواش یواش یواش خرده خرده و کم‏کم و به قول‏

برادران عرب ما شُوِیه شُوِیه این مى‏آید این واقعیت را از آنها سلب مى‏کند و به جاى او مى‏آید مجاز مى‏گذارد هى از این طرف حقایق کم مى‏شود.

بعد از یک مدتى نشسته مى‏بینید تمایلش نسبت به این قضیه با سابق فرق کرده نمى‏داند از کجا شد، در این مسئله یک جور دیگر نظر مى‏دهد یک قسم دیگر نظر مى‏دهد سابق مى‏گفت حق با این است ولى الان زورش مى‏آید بگوید حق با این است مى‏فهمد ولى زورش مى‏آید، این زورش مى‏آید، چه شده که زورش مى‏آید؟ چه پدیده اى اتفاق افتاده که دارد زورش میآید؟ این همین است نشستن با اهل دنیا باعث مى‏شود انسان زورش بیاید، نشستن با افرادى که تمایلشان میلشان رغبتشان خواستشان خواستگاهشان دنیا و رسیدن و جلو زدن و راه او را بستن و منفعت و کشیدن و این کار را بکنیم جلو را بگیریم، این کار را بکنیم زودتر راه بیافتم دیگر آنها نتوانند انجام بدهند تمام اینها همه دنیا است گرچه شکلش عوض شود حالا لازم نیست پول باشد ریاست باشد کتاب باشد چاپ کردن کتاب باشد کتابمان را زودتر چاپ کنیم که او نتواند رو دست این بزند این دنیا است دنیا است هیچ برو برگرد ندارد، کتاب بردار کارت را بکن چاپ کن آن زودتر درامد درآمد، دیرتر درآمد دیرتر درآمد، تو کار خودت را بکن آن وقت این نیت مى‏آید اثر مى‏گذارد در این حالا بماند.

امام سجاد علیه‏السّلام چه واقعیتى را دیدند که عرضه مى‏دارند به پروردگار وقتى که من نگاه به گناهانم مى‏کنم، شما که گناه نکردید، یعنى تصور گناه تصور گناه که گناه نیست، یعنى امام سجاد علیه‏السّلام خودشان را جاى یک گناهکار مى‏گذارد باید این طور درست کنیم چون امام که گناه نکرده گناه آن است که در کتابها و در توضیح المسائل نوشته شده مثل زنا و شراب و لواط و از دیوار مردم بالارفتن و شطرنج و موسیقى و … و واجبات مثل نماز و روزه و خمس و زکات و حج و فروعات خودشان است که خوانده‏ایم امام سجاد کدام از اینها را انجام داده؟ پس باید بگوییم امام خودش را مى‏گذارد جاى فردى که گناهکار است و از زبان آن فرد گناهکار با خدا صحبت مى‏کند! مى‏گوید خدایا من مثل این فرد گناهکار هستم باز هم اگر این طور باشد حضرت نباید بفرماید که من گناهکارم باید بگوید که من حالى دارم که مثل حال فرد گناهکار است در حالى که این طور حضرت نمى‏فرماید حضرت عرضه مى‏دارد که خدایا من وقتى به گناهانم نگاه کنم یعنى ذنوبى آخر ما غیر از این ذنوب که ذنوب دیگرى نداریم غیر از این محرمات که چیز دیگرى نداریم.

بعضى این طور توجیه کرده‏اند که حضرت براى ما گفته است! چى چى براى ما گفته است؟ این اشکها چه است؟ پس فیلم بازى مى‏کند مقابل خدا! تئاتر بازى مى‏کند! مثل هنرپیشه‏ها دیده‏اید مثلا وقتى بچه‏اش مرده، بچه‏اش کجا بود همچنین گریه مى‏کند که … این اشکها از کجا مى‏آید آدم مى‏ماند که انگار

جلوى چشمش بچه‏اش را دفن کرده‏اند، این مى‏شود هنرپیشگى، هنرپیشگى، سابق مى‏گفتند رقاصى حالا مى‏گویند هنرپیشه اسم عوض شده همان است، مى‏گویند فلانى هنرپیشه است البته خوب حالا در امور تربیت و امور تربیتى خوب است اشکال ندارد، و اینطور نیست که همه مواردش خلاف باشد. هنرپیشه یک وضعیتى دارد که مى‏تواند خود را به جاى دیگرى بنشاند و آثار او را در خود خلق کند و ایجاد کند امام علیه‏السّلام این جورى است؟ یعنى خودش را به جاى کسى دیگر مى‏نشاند؟ شما که خودت را به جاى دیگرى مى‏نشانى پس از هویت خودت خالى مى‏شوى دیگر شما امام سجاد نیستى شما یک شخصیت دیگرى هستى همان طوریکه این هنرپیشه الان به صورت مادرى که فرزند از دست داده در مى‏آید که اشک مى‏ریزد که هر کسى که نگاه مى‏کند خودش به حال او گریه مى‏کند خود بیننده زار زار گریه مى‏کند، درست، پس شما از هویت خودت خالى شدى و تبدیل به شخص دیگر شدى شما در این جا امام سجاد نیستى فرد دیگرى است در حالى که امام مى‏فرماید من امام سجاد على‏بن الحسین با این خصوصیات، من وقتى به گناهانم نگاه مى‏کنم این طور هستم این مسئله دقیق مى‏شود، چیه لِمِش؟ دوباره وقت گذشت و انشاءالله براى بعد و دوباره ماند براى شب دیگر، نگران نباشید حالا بیست شب دیگر یا بیشتر داریم مثل پارسال نیست که رفتیم آن طرف و وسطهاى ماه رمضان آمدیم.

پارسال چند شب بود؟ پنج شش شب بود، البته امسال هم قرار بود بشود ولى یکدفعه دیگر تبدل شد و بدا حاصل شد خداوند مى‏خواست که ما از خدمت رفقا بیشتر بهرهمند باشیم على کل حال در این مسئله فکر کنیم ببینیم فکرمان به کجا مى‏رسد؟ چگونه این مطلب را توجیه کنیم؟ و چگونه براى خودمان این مسئله را حل کنیم؟ که اگر این قضیه براى ما حل شد ما به مطلب رسیده‏ایم. به رمز مطلب و به سر مطلب که مقام عبودیت است به همان مقام در ائمه به نحو اوفى و اکمل وجود دارد ما رسیده‏ایم امام سجاد علیه‏السّلام امام صادق علیه‏السّلام أمیرالمؤمنین سیدالشهداء این ائمه این دعاهایشان این گریه هایشان: الهى انا الفقیر و انت الغنى و هل یرحم الفقیر الا الغنى خدایا من فقیرم تو غنى هستى در این مناجات أمیرالمؤمنین در شبهاى آینده مگر نمى‏خوانیم که در مسجد کوفه حضرت زار زار گریه مى‏کرد آیا حضرت داشت براى بقیه اینها را مى‏گفت؟ یا خودش داشت با خدا مناجات مى‏کرد؟ با خدا اگر امام علیه‏السّلام حقیقت مطلب را نگوید پس با که بگوید؟ مگر با خدا مى‏شود مجاز صحبت کرد؟ مگر مى‏شود من با خدا مجاز صحبت کنم؟ خدا مى‏گوید دست شما درد نکند با ما هم بله … مجاز و استعاره و کنایه و از این چیزها یا نه با خدا وقتى که مى‏خواهى حرف بزنى مجاز و کنایه ندارد خدایا صاف من اینم، من دیروز گناه کردم، کارحرام، کارى که برخلاف رضاى تو بود و موجب غضب تو بود و تو نهى کردى من انجام دادم، این جورى باید با خدا صحبت کرد این طور و این نحوه صحبتى که‏

أمیرالمؤمنین مى‏کند این نحوه صحبتى که سیدالشهدا دارد این نحوه صحبتى که امام سجاد علیه‏السّلام با خدا دارد اگر در تمام دنیا نگاه بکنى برخلاف کسانى که مى‏گویند امام اینها را براى ما مى‏گفت انا الذى … مگر مى‏شود امام در صحیفه سجادیه بفرماید من آن کسى هستم که براى رسیدن به معاصى کبیره رشوه پرداختم؟ کى؟ چه زمانى؟ چه وقتى؟ در کدام موقعیت؟ این امام سجادى که سن طفولیتش با بچه‏ها بازى نمى‏کرد و به یک کنارى مى‏ایستاد وبه آنها نگاه مى‏کرد و از آن اول آثار امامت در امام سجاد پیدا بود آن وقت امام چطور این حرف را مى‏زند؟ قضیه چیست؟ انشاءالله وعده تا فردا شب تا ببینیم باز فردا شب همین قضیه پیش مى‏آید یا به وعده‏مان عمل مى‏کنیم، دست خدا است من که امشب آمدم مى‏خواستم به این قضیه بپردازم حرفهاى دیگر که پیش آمد و من تقصیرى ندارم به این چیزها کارى ندارم على‏کل‏حال شبهاى ماه رمضان است منظور این است که بیاییم و بنشینیم و این حرفها را بزنیم و امیدواریم که عند ذکر صالحین تنزل الرحمه این رحمتى که به واسطه ذکر صالحین مى‏آید گوشه اى از آن شامل حال ما بشود انشاءالله.

[۱] – سوره الحدید( ۵۷) آیه ۲۵

 

 

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن