جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۰

موضوع: جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۰ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه: جلسه ۱ رمضان ۱۴۳۰

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رایت کرمک طمعت، فان عفوت فخیر راحم و ان عذبت فغیر ظالم‏

اى مولاى من! وقتى که به ذنوب و گناهانم نگاه مى‏کنم متوحش مى‏شوم، فزعت یعنى متوحش شدن، فزع یعنى نگرانى شدید که به حدّ عدم استقرار نفس مى‏انجامد، یک وقتى انسان نگران است، از یک مسئله‏اى نگران است که یک قضیه‏اى مى‏خواهد بیاید، یک مرضى مى‏خواهد بیاید یک بیمارى برایش مى‏خواهد بیاید، یک مصیبتى مى‏خواهد بیاید، در حال ترس است، در حال تشویش است، در حال نگرانى است، فکرش مشغول است کسى مى‏خواهد با او حرف بزند مى‏گوید حوصله ندارم، حالا جوابت را بعد مى‏دهم، حالا بعد به تو خبر مى‏دهم، آدم تا مى‏خواهد برود دو کلمه با او حرف بزند مى‏بیند که فکرش پریشان است و ناراحت است منصرف مى‏شود، این را مى‏گویند نگرانى، دغدغه‏ى خاطر داشتن و فکر مشغول بودن و به یک امر غیرمتوقًّع منتظر بودن، این را مى‏گویند نگرانى.

ولى مسئله‏ى فزع و مسئله‏ى متوحش شدن فرق مى‏کند، متوحش شدن یعنى به انسان یک مرتبه مى‏گویند آقا فلان قضیه اتفاق افتاد، چطور یک مرتبه انسان کنترل خودش را از دست مى‏دهد، یک مسئله‏اى که آنچنان بر او ناگوار است که تعادلش را از دست مى‏دهد این را مى‏گویند فزع، انسان تعادل خودش را از دست مى‏دهد، به طور کلى حرکاتش حرکات غیرعادى مى‏شود، حرکاتش حرکات غیرمتعادل مى‏شود.

طورى پریشان مى‏شود که چه بسا اختیار عنان از کف مى‏دهد، دیده شد در بعضى از اوقات وقتى که یک خبر ناگوارى به یک فرد مى‏رسد غش مى‏کند و بیهوش مى‏شود، دیده شده که در بعضى از اوقات وقتى که یک خبر بسیار خلاف توقعى به فرد مى‏رسد نصف بدن فلج مى‏شود، شخص دچار سکته مى‏شود، بسته به آن میزان غیرمتوقع بودن و بسته به میزان صلابت و استقامت خود انسان در قبال این پدیده و در قبال این حادثه‏اى که براى او رخ داده است.

و این هم در افراد متفاوت است، یکى از اشخاص بود، یکى از بزرگان بود، وقتى که خبر فوت مرحوم آقاى انصارى را به او دادند یک مرتبه این اصلا افتاد، افتاد زمین و تا آنجایى که من شنیدم- حالا درست در نظرم بیاید- ظاهرا نصف بدنش تا مدتها بى‏حرکت بود و بعد تا آخر عمر هم آثارش در صورت و در کیفیت و احوالش مشاهده مى‏شد.

مثلا خبر از دست دادن یک فردى که اینقدر به او تعلق دارد، اینقدر به او وابسته است و اینقدر نسبت به او، البته عرض کردم مسئله به کیفیت نفس هم برمى‏گردد، خیلى‏ها هم هستند که وقتى یک همچنین مطالبى را مى‏شنوند با هضم و متانت و تمکن با این مسئله برخورد مى‏کنند و یک همچنین مسائلى برایشان رخ نمى‏دهد، فزع این است.

فزع به معناى متوحش شدن و یک مرتبه در مقابل امرى قرار گرفتن که هیچ نسبت به او انسان امیدى ندارد. وقتى که بگویند بچه‏ات فوت کرد تمام شد، دیگر امیدى آن مادر یا آن پدر به برگشت حیات او ندارد ولى اگر بگویند آقا بچه‏ات تصادف کرده و در بیمارستان است و ان‏شاءلله احتمال بهبودى هست، این اینطور نمى‏شود، هراسان مى‏شود ناراحت مى‏شود، فورا پیگیر مى‏شود ولى اینطور این ضربه به این کیفیت به او وارد بشود این کیفیت نیست.

حالا ببینید امام سجاد علیه السلام از چه لغتى براى این مسئله استفاده کرده است، از لغتى استفاده کرده که انگار نه انگار ما یک همچنین مطلبى در ذهن مى‏آوریم ابدا، هفتاد سال هم عمر بکنیم هشتاد سال، اصلا انگار نه انگار که یک همچنین مطلبى، یک همچنین نکته‏اى، ما در ذهن بیاوریم و به این مسئله توجه کنیم.

مى‏دانیم که امام علیه السلام شوخى نمى‏کند، و امام در دعاهاى خود با کسى مزاح ندارد، و با کسى به مجامله نمى‏گذارند، وقتى که مى‏آید [و] با خدا صحبت مى‏کند آنچه را که هست با خدا درمیان مى‏گذارد نه اینکه بخواهد یک مقدارى را کوچک کند، خدایا مخلصت هستیم حالا خب گرچه تو خیلى بزرگوار هستى و ما کوچک هستیم اینها همه به جاى خودش محفوظ ولى حالا ما اینطورى مى‏گوییم که متوحش مى‏شویم از گناهانمان، به طور کلى زیر و رو مى‏شویم از تفکر و تخیل این حالاتمان ولى اینطور هم نیست‏ها! حالا ما گفتیم ولى حالا تو هم خیلى باور نکن، بالاخره ما هم آدم خوبى هستیم، ما هم خیلى کارهاى خوب انجام مى‏دهیم و اینها، اینها براى ماست، ما اینطور با خدا صحبت مى‏کنیم، ما خدا را جدى نگرفتیم و نمى‏گیریم، ما خدا را شوخى مى‏پنداریم. ما عالم حساب و کتاب را با مزاح مى‏گذرانیم، با غمض عین مى‏گذرانیم، با ان‏شاءلله مى‏گذرانیم، ان‏شاءلله اینطور است، ان‏شاءلله …..

اگر ما بدانیم که حساب و کتاب الهى چه خبر است و چطور مو را از لاى ماست مى‏کشند بیرون که هزارتا ذره‏بین و میکروسکوپ‏ها هم نمى‏تواند این ذره را تشخیص دهد. امروزه یک دستگاه‏هایى آوردند که بعضى از بیمارى‏ها را در همان بدو ظهورش تشخیص مى‏دهد، همان ابتداى رشدش مى‏خواهد تشخیص بدهد، یک سلول خاطى که مى‏خواهد حالا ماههاى بعد یا سالهاى بعد تبدیل به یک سرطان اپیدمى تمام بدن بشود و همه‏ى بدن را بگیرد همان لحظه‏ى اول آن دستگاه مى‏فهمد که بین این سلول و این سلول این تفاوت وجود دارد و این اختلاف ارتفاع بین این دو سلول، حکایت از این است که این سلول سلول خاطى است و مى‏خواهد بیاید بالا و رشد کند و بعد به یک خطرى تبدیل بشود، همان موقع مى‏روند و جلویش را مى‏گیرند، اینقدر. آن دستگاههایى که خدا دارد یک دستگاه‏هایى است از این دقیق‏تر، مى‏دانید چه دستگاه‏هایى است؟ یک دستگاهى است که سلول که هنوز شروع نشده، هنوز که رشد پیدا نکرده، هنوز که به مرحله‏ى تکثیر نرسیده، نه! حتى هنوز در نطفه، این سلول وجود دارد قبل از او هم مى‏داند این دستگاه که یک همچنین مسئله‏اى سالهاى بعد تازه به وجود خواهد آمد! خدا یک همچنین دستگاه‏هایى دارد.

حالا این مسئله را اگر ما متوجه بشویم این مطلب را اگر بفهمیم، واقعا چه تغییر و تحولى در رفتار ما پیدا مى‏شود؟ چه تغییرى پیدا مى‏شود؟ چه تحولى پیدا مى‏شود؟ آیا دیگر مى‏توانیم همینطور راحت بنشینیم؟ اگر ما واقعا بدانیم که حتى دو سال دیگر یک همچنین سلولى در فلان نقطه‏ى از بدن در فلان نقطه‏ى از کبد، یک همچنین سلولى مى‏خواهد پیدا شود اصلا از الان مى‏رویم آن نقطه را درمى‏آوریم که دیگر در آنجا زمینه نباشد براى یک همچنین رشد و براى یک همچنین پدیده و مطلبى که در آنجا وجود دارد، اصلا هیچى نیست‏ها، هیچ تابحال با خودمان فکر کردیم؟

در آیه‏ى شریفه نداریم و هم من فزعٍ نه من فزعِ یومئذٍ؟ نه، وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ‏ النمل، ۸۹ در روز قیامت آن فزع، این فزعى که امام سجاد علیه السلام در اینجا مى‏فرماید اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت، اگر به ذنوب خودم نگاه کنم و به گناهان خودم نگاه کنم یک همچنین لرزه‏اى بر اندام من خواهد افتاد، فزع گفتیم دیگر معنایش یعنى چى؟ لرزه نه نگرانى، نگرانى خب همه‏مان داریم، بالاخره همه کم و بیش خبر داریم چه دسته گل‏هایى در این ایام به آب دادیم و چه غلطهایى در این مدت کردیم، حالا کم و بیش، کم و زیاد دارد، بالاخره همه‏مان مى‏دانیم وقتى که پاى اقرار [پیش بیاید.]

نصارى را نشنیدید، اینها خلاصه یک اتاق اعتراف دارند، در این کلیساها یک اتاق است مى‏آیند مى‏نشینند. [اتاق‏] کیوسک مانندى است و مى‏آیند مى‏نشینند و این طرف هم جناب کشیش تشریف‏

مى‏آورند و شروع مى‏کند به اعتراف کردن، نمى‏دانم دیروز چى کار کردم، پریروز چه کار کردم، پریشب چه غلطى کردم، دیشب چه ….. حالا دیگر بماند، بنده نمى‏دانم در آنجا چه بوده؟ ما که یک همچنین مسائل را گذرمان نیفتاده به آنجاها ولى اگر قرار باشد بر اینکه ما هم یک همچنین مسائلى داشته باشیم، آنها مى‏آیند و یک مقدار اعتراف مى‏کنند و یک مقدار هم پول مى‏گیرند و خب خلاصه تصفیه حساب مى‏کنند و آن بنده خدا را پاکش مى‏کنند و او هم با خیال راحت مى‏رود یعنى واقعا هم خیال مى‏کند پاک شده‏ها، بنده اتفاقا با بعضى از اینها هم که صحبت کردم، در یک جایى بودیم خلاصه یکى از این منازلى را مشاهده کردیم وقتى طرف درآمد دیدم خیلى خوشحال است، رفتم کنارى نشستم، گفتم بیا کارت دارم، رفتیم نشستیم و نیم ساعتى با او صحبت کردم گفتم خب چى شد؟ خیلى رفتى خوشحال شدى، گفت هیچى پاک شدم دیگر، گفتم خب چقدر ازت سلفید و فلان؟ گفت دویست دلار از من گرفت! آن خدانشناس دویست دلار از این بدبخت گرفته بود و خلاصه دیگر حالا نمى‏دانم! گفتم مگر تو چى کار کرده بودى که مثلا فرض کنید ….؟ گفت هیچى، آمد به من هم گفت، گفت حالا به تو عیب ندارد؟ گفتم نه بگو عیب ندارد، دو سه‏تا گفت، گفتم بابا بیست دلار به من مى‏دادى من درستت مى‏کردم چرا رفتى دویست دلار به او دادى؟ خلاصه بعد شروع کردیم برایش گفتن و این حرفها، گفتم دیگر از این کارها نکن، برو هر وقت خلاصه از این خطاها کردى اولا دیگر نکن بعد هم اگر کردى توبه کن خدا مى‏بخشد و پولت را هم بگذار در جیبت، برو بابا صفا کن، چى بلند مى‏شوى مى‏آیى مى‏دهى به این افرادى که اینها معلوم نیست خودشان هزار درجه بدتر از خود تو هستند! هزار درجه!

در بعضى از اخبار مى‏خواندیم که فلان کس، یکى از همین افراد که کشیش بوده و فلان، عجیب اینجاست! خیلى باید به خدا پناه ببریم، یکى از کشیش‏هایى که در امریکا بود اخیرا این از طرف دادگاه مورد تعقیب قرار گرفت، از طرف دادگاه، و جالب اینجاست که در هر شهرى که مى‏رفت در آنجا پرونده داشت یعنى فقط یک جا و دو جا نبوده این بى‏پیر، خلاصه این با این بساط زهد و فلان و وقتى براى مردم صحبت مى‏کرد و موعظه مى‏کرد، افراد هاى هاى گریه مى‏کردند، چطورى مى‏شود این قضیه؟ خیلى مسئله مسئله‏ى عجیبى است که افرادى که در کنار تو یعنى از نظر تاثیر صحبت، چقدر مى‏شود یک نفر اینقدر شارلاتانه و شیطان‏گونه و منافقانه با مردم برخورد کند که هاى هاى شروع کنند به گریه کردن و بعد بکند آنچه را که هر فرد منحرفى و هر فرد فاسد و فاسقى مى‏تواند آن کار را انجام بدهد.

همینطور مردم گریه مى‏کردند، همینطور مردم اینجورى گریه مى‏کردند و خیلى عجیب بود و وقتى که پرونده‏اش رو شد افراد باور نمى‏کردند ا عجب این همان کسى بود که ما در کلیسا آمده بودیم و براى ما صحبت مى‏کرد و اینقدر ما را تحت تاثیر قرار مى‏داد.

این فزعى که در اینجا حضرت مى‏فرمایند اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت، این اذا رایت فزعت، همان فزعى است که در آیه‏ى شریفه دارد و هُم من فزعٍ یومئذٍ آمنون، در روز قیامت چه کسانى از دلهره و هراس و تشویش و اضطرابى که بند بند وجود آنها را به لرزه درمى‏آورد، آن فزع است، و هم من فزع این است، آن فزعى که در روز قیامت انسان سر از قبر برمى‏دارد و در مقام حساب و کتاب پروردگار ظاهر مى‏شود و جهنم را در مقابل خود به واسطه‏ى این اعمال مشاهده مى‏کند، دیگر آنجا نگرانى نیست جان من، دیگر آنجا خیال مى‏کنم و اینها نیست، جهنمى است که در کنارش مى‏بیند، و ملائکه‏اى که منتظر، ملائکه‏اى که منتظر، بسیار خب حساب و کتابت را که رسیدیم، مو را از ماست بیرون کشیدیم، و نتیجه‏ى اعمالت را کف دستت مى‏گذاریم که نتوانى انکار کنى.

اینجا مى‏توانى جلوى زن و بچه‏ات یک جور دیگر حرف بزنى با آنچه که در دلت است متفاوت باشد، اینجا مى‏توانى با رفیقت مطالب و حقایق را یک جورى پرده‏پوشى و فلان بکنى و توجیه کنى، آنجا هم مى‏توانى؟ اگر مى‏توانى بسم الله، اگر این قدرت را دارى که در آنجا هم بتوانى جلوى ملائکه‏ى خازن جهنم و آنهایى که به تمام وجود تو از خود تو بیشتر اشراف دارند بگیرى، عیب ندارد حالا هر کارى دلت مى‏خواهد در این دنیا بکن مبارکت باشد هیچ هم نگرانى نداشته باش.

اینجا بنده یک کارى انجام مى‏دهم فوقش یک کارى، مى‏بینم اى داد بیداد آقا من در امشب که شب ششم ماه مبارک رمضان سنه‏ى ۱۴۳۰ هجرى قمرى در بلده‏ى طیبه‏ى قم حرم اهل بیت علیهم السلام مشرف هستم در حین صحبت یک همچنین حرفى زدم، اى داد بیداد این حرف خیلى بد است، آقا حرف هم مى‏زنیم مى‏آیند مى‏گویند آقا راستى مى‏دانى چى گفتى امشب؟ مى‏دانى چه حرفى زدى به کى گفتى به کى گفتى؟ گفتم راست مى‏گویى آقا! برو چى شده؟ این صحبت شما را ضبط کردند برو ضبط را بیاور بزن این نوار را خراب کن و پاک کن و اینها را از بین ببر، تمام افرادى که خیلى زور هم داشته باشند خب رفقایى که اینجا هستند لابد هر کدامشان دارند صداى ما را مى‏گیرند دیگر، چند نفر را کنار در مى‏گذارم مى‏گویم هر کسى مى‏خواهد برود یک بازرسى حسابى از نوک سرش تا آن ناخن پایش بکنند دقیق! دقیق و دقیق هر چه که به دست مى‏آورند و قابل تفحص است، اینها را بگیرند و از بین ببرند تا هیچ مدرکى، هیچ سندى، به هیچ وجهى از من وجود نداشته باشد.

خب گیرم که در این دنیا ما این کار را کردیم، آن ضبط دوتا ملکى که روى [شانه‏هاى‏] ما- اینطور که گفتند- کوچک که بودیم مادربزرگ ما- خدا رحمتش کند مادر مرحوم آقا- همیشه این را مى‏گفت که مواظب باش همیشه آن فرشته‏اى که روى شانه‏ى راستت است همش بنویسد، اینى که روى شانه‏ى چپ است یک وقتى دست به کاغذ نبرد و از آن زمان، حدود سه سالگى، این حرف در گوشمان هست، که مواظب باشیم آن ملک رقیب و عتید، رقیبى که اعمال حسنه را ثبت مى‏کند آن را همیشه به کار بیندازیم آن ملک سمت چپ را بگذاریم همیشه چرت بزند، و خلاصه در حال چرت و فلان و اینها باشد ولى ما به عکس این را همیشه به کار انداختیم مثل فرفره، عین فرفره این یکى دارد مى‏نویسد و این یکى نه تنها چرت زده و خوابش برده، بیهوش شده، اصلا خبر ندارد که خدا این را بر کى موکل کرده، اصلا اعتنا بر این چیزها خب ندارد، خب حالا ان‏شاءلله خدا مقلب القلوب باشد، مغیر الاحوال باشد، و جا عوض کند! امیدواریم.

آن فزعى که در روز قیامت است آن فزعى است که ملائکه مى‏آورند و مى‏گویند که ما آمدیم و در دنیا حجت را بر تو تمام کردیم، راه را به تو نشان دادیم، قرآن را به تو ارائه دادیم، اى بیچاره بدبخت که خودت را در این دنیا محروم کردى و به واسطه‏ى دگم بودن و متحجر بودن و چشم به روى حقایق بستن، آمدى و پا روى همه‏ى وقایع گذاشتى و نَفسِ خود را بر یک مسئله متمرکز و متمحض کردى و از سایر مطالبى که خداوند به عنوان عبرت در اختیار تو گذاشته بود غمض عین کردى، چرا؟ چرا فقط این کتاب را خواندى و آن کتاب دیگر را نخواندى؟ چرا این مقاله را خواندى و به دیگران توصیه کردى ولى مقاله‏ى دیگر را نخواندى؟ چرا؟ چرا گفتى که آن کتاب را نخوانید؟ چرا گفتى که آن مقاله را نخوانید؟ چرا؟ از چه ترس داشتى؟ از چه مى‏ترسیدى؟ از خودت مى‏ترسیدى؟ از آن جهلى که بر خود روا داشته بودى از او مى‏ترسیدى؟

مگر آیه‏ى شریفه‏ى قرآن را نخواندى که قرآن همه را دعوت به تدبر و تعقل مى‏کند، تدبر و تعقل کى براى انسان حاصل مى‏شود؟ وقتى که انسان مطالب متفاوت و مسائل گوناگون را در مرعى و منظر قضاوت عقلانى خود و وجدان و فطرت خود دربیاورد آن‏گاه فطرت و وجدان و عقل او از میان آن مطالب مختلف، آن احسن را اختیار کند، این را مى‏گویند راه عقلایى، یک مسیر واحد باشد که این را بهش تعقل نمى‏گویند، فَبَشِّرْ عِبادِ الزمر، ۱۷ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏ الزمر، ۱۸ دیگر در اینجا معنا ندارد، وقتى که انسان یک نفر فقط در مقابل خود داشته باشد و با یک نفر فقط سروکار داشته باشد، و با یک مطلب فقط ارتباط داشته باشد، پس فیتبعون احسنه چه شد؟ آن کجا رفت؟ فیتبعون احسنه این‏

است که انسان مسائل متفاوت را از افراد متفاوت بشنود. مطلبى که اتفاق افتاده از اشخاصى که در این قضیه بودند آنها را بشنود، شما که این مطلب را دیدید براى ما بیان کنید، شما که این قضیه را دیدید در این جریان بودید براى ما توضیح بدهید، شما که با فلان کس بودید از مسائلى که مشاهده کردید براى ما بگویید، آن وقت انسان این مطالب را که جمع‏آورى مى‏کند، بر فطرت و وجدان و عقل خودش عرضه مى‏دارد، آنچه را که فطرت و وجدان او از میان این مسائل متفاوته و نقل قول‏هاى مختلف شنیده است، از میان آنها آنى را که به خود نزدیک‏تر مى‏بیند اختیار مى‏کند، و بعد شخص دوباره پیگیرى مى‏کند تا به آن نتیجه‏ى مطلوب و یقین برسد این مى‏شود چى؟ این مى‏شود متابعت احسن.

فبشر عباد الذین یستمعون القول، شما ببینید آیه‏ى قران عجیب است، هیچ وقت قرآن نمى‏گوید فقط بلند شوید بیایید به من گوش بدهید و چشمتان را از همه جا ببندید، نمى‏گوید. اگر آیه‏اى هست بیایید بگویید، بله در آیات قرآن داریم این قرآن حق است، این قرآن نور است، فماذا بعد الحق الا الضلال داریم، نمى‏دانم آن مسیر پیامبر مسیر خدا و طى حرکت به سوى خداست داریم، و من یتبع غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه داریم، کسى که غیر از اسلام دینى را [اختیار کند از او قبول مى‏شود]، همه‏ى اینها هست ولى همه‏ى اینها را با چشم باز قرآن خواسته است نه کورکورانه، این است قضیه، با چشم باز وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ‏ آل‏عمران، ۸۵ با چشم باز، با چشم باز قرآن مى‏گوید فَبَشِّرْ عِبادِ الزمر، ۱۷ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏ الزمر، ۱۸ نه مثل الاغ، نه مثل حیوان، نه مثل چهارپایان که هر چه در مقابلش علف گذاشتند همان را بخورد، این قرآن اینطور فایده ندارد، این قرآن به این قسم قبول کردن با یک کمترین شبهه و با کمترین ناخنک چى مى‏شود؟ از بین مى‏رود. یک شبهه کسى بیندازد از بین مى‏رود، یک شبهه کسى در این مسائل قرار بدهد شما مى‏بینید فرد مفتون مى‏شود. کى انسان به آن راهى که مى‏رود یقین دارد؟ کى انسان به آن مسیرى که انتخاب مى‏کند جاذم و قاطع است؟ کى انسان به آن مطالبى که عمل مى‏کند پابرجا و محکم است؟ در جایى که مطلب مخالفش را هم ببیند.

این مسئله‏اى که دارد این فرد انجام مى‏دهد این است، خدا هم در انسان عقل قرار داده، قلب قرار داده، مغز قرار داده وجدان قرار داده، حقائقى قرار داده که آن حقائق در شبهات به داد انسان مى‏رسد نه در سر سفره‏ى برنج زعفرانى و حلوا، آن حقایقى که در وجدان انسان قرار داده شده، در موقع توقف، در موقع ورود شبهات و فتنه‏ها و در وقت هجوم حوادث است که آن حقائق و آن مسائل فطرى که عقل با توجه به آن مسائل فطرى و مسائل وجدانى که فطرت الله التى فطر الناس علیها، فطرتى است که خدا

مردم را، نه مسلمان‏ها را و شیعیان را و طیف خاص را، مردم را، فطر الناس علیها، با آن فطرتى که خدا مردم را با آن فطرت خلق کرده است، خدا مى‏فرماید وجهه‏ى خود را و دین خود را به سمت آن فطرت متمرکز کن، اگر ما آن فطرت را نداشته باشیم از کجا خدا ما را امر به توجه به سمت او مى‏کند؟ خدا که به ما یک همچنین آموزه‏هایى نداده باشد، یک همچنین حقائقى را در وجود ما قرار نداده باشد پس دعوت به چى مى‏خواهد بکند؟ تو که ندادى به ما، تو که فقط به پیغمبرت دادى، تو که فقط اینها را به ائمه دادى، تو که فقط اینها را به معصومین و اولیاء خدا دادى، تو که فقط این مبانى فطرى را، متابعت از صدق را، متابعت از حق را، متابعت از خلوص را، اعمال اخلاص العمل لله را در کار، تو که فقط اینها را به اولیا و به بزرگان و به عرفا دادى به ما ندادى، پس چى چى دعوت مى‏کنى که ما به سمت آن فطرت رو بیاوریم و حرکت خود را به سمت آن قرار بدهیم؟ وقتى ما نداریم خب براى چى تو اصلا ما را دعوت مى‏کنى؟ هر وقت به ما دادى خب آن موقع به ما تکلیف کن خب بسیار خب.

هر وقت به ما تشخیص صدق دادى تشخیص راستگویى و تشخیص فهمیدن و معرفت حقیقت را دادى، آن موقع ما را دعوت کن‏ فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ‏ الروم، ۳۰ بسیار خب در آن موقع ما هم زندگى خود را مرام خود را، گفت و شنود خود را، تعامل با مردم را، مسائل اجتماعى را، داد و ستد با خلق خدا را بر اساس همان داده‏هاى تو قرار مى‏دهیم، تو که به ما یک همچنین تشخیصى ندادى، من دروغ گفتم باکى بر من نیست راست هم گفتم باکى بر من نیست هیچى نیست، به عدالت عمل کردم باک بر من نیست به ظلم عمل کردم باک بر من نیست، این براى انبیاست براى من نیست، این براى اولیاست براى من نیست، این براى عرفاست براى من نیست، این براى عباد صالحین تو است به من چه ارتباط دارد؟ این براى امام سجاد است من چه نقشى مى‏توانم در این زمینه داشته باشم؟

خدا مى‏گوید نه! این فطرتى را که من به امام سجاد دادم به تو هم دادم، همان را دادم به تو. آن فطرتى را که به پیغمبر دادم و پیغمبر بر اساس آن فطرت با مردم و با ا فراد و با مشرکین برخورد مى‏کرد، عجیب است! در یکى از همین جنگ‏ها بود، پیغمبر رفته بودند کنار، کنار رفته بودند استراحت کنند، یکى از این مشرکین دید، مشرک بود ولى فطرت دارد، چوب نیست، آهن نیست، فولاد نیست، انسان است، انسانى که گرفتار تخیلاتش است، گرفتار هوا و هوسش است، به توحید ایمان نیاورده، به خدا ایمان [ندارد] ولى آدم است، آقا بشر است، آدم است، انسان است، نفس دارد، عقل دارد، قلب دارد، فطرت دارد، از همان چیزهایى که خدا به بندگان مخلَص خودش داده به این هم داده خب بیچاره در

وضعیتى بوده، در موقعیتى بوده که نتوانسته از این فطرت بهره‏بردارى بکند الان موقعیت پیش آمده، پیغمبر رفتند کنار استراحت بکنند، اصلا استراحت بکنند، واقعا این کارها را که وقتى انسان مى‏بیند، مى‏بیند که خیلى از قافله پرت است، خیلى از قافله پرت است، اصلا ما کجا این آموزه‏هاى دینى که به ما رسیده کجا! این مسائلى که از بزرگان و لواداران به دست ما رسیده کجا! اصلا ما کجا هستیم؟

یکى از این مشرکین دید عجب! بهترین فرصت پیش آمده، سردسته‏ى تمام اینها، پیغمبر رفته کنار، نشسته، تخت! زیر درخت گرفته خوابیده براى خودش، انگار نه انگار معرکه‏اى هست، بابا در اینجا دشمن است، اینجا ….، یکى تیر هم مى‏زد کار پیغمبر تمام بود، از همان دور هم مى‏زد، گفت بلند شویم برویم خلاصه که الان وقتش است، خب چرا این حرف را مى‏زند؟ چون فطرتش را به کار نینداخته، فطرتش و آموزه‏هایى که خدا در آن قرار داده به کار نینداخته، باید به کار بیندازد، تو که الان دارى مى‏روى این مرد را مى‏کُشى براى چى مى‏کُشى؟ براى اینکه مخالفت است؟ خب چرا اول نرفتى حرفش را بشنوى؟ برو ببین چى دارد مى‏گوید؟ باشد، پیغمبر، عیب ندارد مخالف تو، تو مشرک آن هم پیغمبر، او مخالف تو خب تو هم مخالف او، خب این به آن در، تو چرا مى‏روى او را مى‏کشى؟ این کشتن چرا؟ این خون بر زمین ریختن براى چى؟ چون با تو مخالف است باید بکشى؟ این است؟ خدا این را در انسان قرار داد؟ چون این با تو مخالف است باید خونش را مثل مرغ به زمین بریزى؟ چون مخالف است؟

این آن آموزه‏هاى الهى است؟ این مى‏گوید پیغمبر با من مخالف است بروم و خونش را به زمین بریزم، فطرت به او چه مى‏گوید؟ مى‏گوید نه! مخالف است که مخالف باشد برو حرفش را بشنو، مطلبش را بشنو، ببین چى مى‏خواهد بگوید؟ مرامش چیست؟ مقصدش چیست؟ و بفهم و درک بکن آن موقع تصمیم بگیر که چه باید بکنى؟ آیا باید بکشى یا باید ولش کنى یا باید چى کار کنى؟ نه اینکه صرفا با تو مخالف است. آمد سراغ پیغمبر شمشیر هم کشیده از غلاف بیرون که حتى موقعى که از غلاف مى‏خواهد شمشیر را بیرون بکشد پیغمبر یک وقت از خواب بیدار نشود نقشه‏اش [خراب‏] بشود، نه! قشنگ آماده، دارم مى‏آیم‏ها، دارم مى‏آیم سراغ پیغمبر هیچ کس هم نیست، آمد بالاى سر پیغمبر ایستاد، یک مرتبه پایش خورد به یک سنگى پیغمبر سرشان را بلند کردند دیدند یک مشرک با شمشیر بالاى سرشان است، خب این یعنى چى؟ یعنى تمام دیگر، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انا رسول الله دیگر، آنجا باید پیغمبر بگوید انا، وقتى شهادتین مى‏گوید پیغمبر مى‏گوید من هستم دیگر، حضرت فرمودند آقا چیه؟ چى مى‏خواهى؟ هیچى آمدم دیگر قائله را تمام کنم، آمدم دیگر تمام این بساط و این چیزهایى که‏

کردى همه را تمام کنم، خب مى‏خواهى بکن، هر کارى دلت مى‏خواهد، گفت ها! حالا یک سوال از تو مى‏کنم بعد آن وقت مى‏رویم سراغ اصل مطلب، بگو ببینم یا محمد! اسم آورد، کى مى‏تواند تو را از دست من نجات بدهد؟ کى مى‏تواند نجات بدهد؟ اینجا من خیال مى‏کنم خدا به دادش رسیده بوده، بالاخره وقتى که یک شخصى بیاید یک کارى انجام بدهد یک دفعه مى‏زند و تمام مى‏کند، اینى که ایستاد، اینى که ایستاد و این سوال را کرد یک دستى، یک عنایتى، یک لطف خفى شامل حالش شده و او را اصلا به این پرسش وادار کرده است.

گفته حالا یک سوال از او بکنیم دیر که نمى‏شود، این کنار است و آن لشگریانش هم همه آن طرف هستند و خب هنوز خیلى وقت داریم تا بخواهند به ما برسند بابا! ما از قضیه هم گذشتیم و دور شدیم و رفتیم، فطرت در اینجا آمد یک تلنگرى به او زد که این الان فردى است مظلوم، خوابیده، بى‏سلاح، بى‏دفاع، ببینید! در مشرک هم اینها وجود دارد فقط در ما نیست، خب ما هم مشرک هستیم، در پیغمبران و معصومین و فلان، حالا خودمان را اینقدر بالا بردیم از مشرکین، یک روزى روز قیامتى مى‏شود، روز قیامتى هم داریم، روز نیمه‏ى شعبان عرض کردم خدمتتان- اگر یاد رفقا باشد- یک روزى مى‏آید ان‏شاءلله ما زمان ظهور حضرت را درک بکنیم، یک روزى مى‏آید، همین بى‏حجاب‏ها، همین بى‏نمازها، همین‏هایى که ما اینها را منحرف مى‏بینیم همینهایى که ما اینها را بى‏دین مى‏بینیم، با آن صفایى که دارند، با آن تعقلى که دارند، و در آن وضعیتى قرار گرفتند که مطالب از دست آنها به دور بوده، جوّ آنها را به این صورت درآورده، شرائط زندگى آنها را به این شکل درآورده که نتوانستند به آن وظیفه‏ى دینى و تکلیف الهى عمل کنند، مطالبى را که در دور و بر خود دیده‏اند یکى از علل مهم براى این مسائل و اینها بوده، اینها با آن صفایى که دارند و با آن خلوصى که دارند، ما اینها را در کنار امام زمان علیه السلام مشاهده خواهیم کرد، همین‏ها را، و آنهایى که دم از دین و دیانت و شریعت و پیروى از آئین رسول خدا مى‏زنند و مکتب اهل بیت، با هزار سالوس و دروغ و ریا و کذب و خیانت و جنایت، آنها را در صف مقابل که منتظر براى فرود آمدن ذوالفقار امام زمان علیه السلام بر فرقشان هست، آنها را مشاهده خواهیم کرد، کار خدا کار من و شما نیست. قضاوتى که خدا مى‏کند، قضاوتى که امام زمان مى‏کند قضاوت قضاوت من و شما نیست.

و من در اینجا مطالبى از بزرگان سراغ دارم که هنوز نگفتم و هنوز شرایط گفتنش حاصل نشده است که چه در آن عوالم غیب مى‏گذرد و چه مسائلى وجود دارد، چه مطالبى وجود دارد، یک دفعه آدم نگاه مى‏کند ا ا عجب! این آقا که اینقدر ادعاى قدس و تقوا و ظاهر و کذا و کذا داشت که ما به سرش‏

قسم مى‏خوردیم! به سرش قسم مى‏خوردیم، نمى‏دانم اصلا او را تالى تلو عصمت …! یک قضیه بگویم به شما، شنیدم از مرحوم- در همین کتاب اخیرى که احتمالا شاید تا مدتى دیگر خدمت رفقا برسد ذکر کردم- خودم شنیدم از مرحوم آیت الله شهید، خدا رحمتشان کند خیلى مرد خوبى بود، مرحوم آقاى مطهرى رحمت الله علیه، در یکى از آن جلساتى که ایشان منزل مرحوم والد مى‏آمدند، خدا بیامرزد ایشان را، من نشسته بودم در آنجا، خودم شنیدم از ایشان که ایشان نقل مى‏کردند از مرحوم آیت الله آقاى آسید احمد خوانسارى که بسیار مرد بزرگى بود، همین مرحوم آقاى خوانسارى رحمت الله علیه از مراجع بزرگ و در طهران بود ایشان، در همان مسجد بازار طهران نماز مى‏خواند و بسیار مرد باتقوایى بود و بسیار بسیار مرد باتقوایى بود، عبارتى که من یکى از این جلسات که خدمت مرحوم آقاى خوانسارى رسیدم این بود که ایشان به من فرمودند والد معظم شما از مفاخر عالم تشیع است، این عبارت یک مرجع تقلید مثل مرحوم آیت الله خوانسارى بود که یک مسئله‏اى پیش آمده بود که بنده با ایشان صحبت مى‏کردم، در واقع یک بحث فقهى بود که انجام دادم و بعد ایشان خیلى مبتهج شده بودند از این مطلب، برایشان خیلى تازگى داشت گفتند شما این را از کجا؟ گفتم من این را از ایشان استفاده کردم و از مطالب ایشان، بعد ایشان این مطلب را فرمودند.

مرحوم آقاى مطهرى رحمه الله علیه فرمودند من شنیدم از مرحوم آسید احمد خوانسارى- آن موقع هنوز [آقاى خوانسارى‏] حیات داشتند، آقاى خوانسارى بعد از انقلاب فوت کردند چند سال پیش بود که به رحمت خدا رفتند- که یکى از افراد و اعاظمى که ما او را تالى تلو معصوم مى‏دانستیم، بنده این را در این کتاب نیاوردم تالى تلو را، ولى در اینجا مى‏گویم به شما، ما او را تالى تلو معصوم مى‏دانستیم، این فرد را مرحوم آیت الله آقا شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى رحمه الله علیه که چشم برزخى او باز بود و افراد را به صورت برزخى مى‏دید، مرحوم آقا شیخ حسنعلى نخودکى که خیلى احوالاتش معروف است و کتاب هم از ایشان نوشته شده، مرحوم آیت الله آقا شیخ حسنعلى نخودکى به ما مى‏فرمود من این را به شکل خوک مى‏بینم.

ناقل مرحوم آقاى مطهرى، از قول مرحوم آیت الله- سلسله سندش هم به شما بگویم حالا البته در بنده همه جور احتمال کذب مى‏رود، احتمال کذب و نفاق و سایر آنچه را که زیبنده‏ى حقیر است، حالا این هم به عنوان یک احتمال دیگر، از این به بعدش را حالا شما در نظر بگیرید که بنده حتى از پدرم هم نشنیدم- بلاواسطه از مرحوم آیت الله شهید مرحوم مطهرى رحمه الله علیه شنیدم- خدا رحمتشان کند واقعا ایشان مرد بزرگى بود دیگر، بسیار، اى کاش مانند اینها وجود داشتند اى کاش اى کاش. اى کاش‏

مانند اینها بودند و از برکات آنها و از آثار آنها همه بهره‏مند مى‏شدند و همه متمتع مى‏شدند- سلسله سند مرحوم آیت الله آقاى مطهرى، مرحوم آیت الله سید احمد خوانسارى و از ناقل که مرحوم آیت الله آقاى شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى.

این دنیا این است آقاجان، ولى آن دنیا چیست؟ آن دنیا همانى که آقاى شیخ حسنعلى دارد مى‏بیند، آن آن است، این دنیا، ظاهرش چون ابوذر و سلمان بود، این دنیا، آن طرف، باطنش- بگویید- همچون ابوسفیان بود، این طرف، ظاهرش چون گور کافر پرهلل، اینى که ما داریم مى‏بینیم، آخه این کفار و مشرکین و اینها، این نصارى به خصوص، به مقبره‏شان خیلى مى‏رسند، خیلى، نمى‏دانم تابوتشان باید چه باشد در چه مسائلى باشد و چى باشد، اصلا یک تابوتى که براى بعضى از همینها در نظر مى‏گیرند اصلا صدها هزار دلار مى‏گویند قیمت یک تابوتى است که در آن مى‏گذارند، من در یک جا مى‏خواندم، در یک مقاله‏اى مى‏خواندم که بعضى از مقبره‏هایى که در بعضى از شهرها هست در اروپا، در همان مقبره‏ى روم، بعضى از مقبره‏هایشان میلیون‏ها دلار ارزش دارد، میلیون‏ها دلار! براى چى؟ براى مرده‏اى که ….، خب شخص ثروتمند است و فلان است و یک همچنین پولى را خب کجا خرج بکند؟ فرض بکنید که اینها ….! اینها براى انانیت نفس است‏ها، که حتى براى بعد از مرگش هم حاضر نیست که سر به توحید بسپارد و به عبودیت بسپارد، مى‏خواهد همین انانیتى که در این دنیا با خودش داشت آن انانیت را و آن حفظ شخصیت ظاهرى و اعتبارى را در آن طرف هم داشته باشد، غافل از اینکه آن طرف این خبرها نیست.

ظاهرش چون گور کافر پرهلل، آن طرف قضیه چى؟ باطنش قهر خداى عز و جل، آن طرف قضیه است. چرا این کار را نکردیم؟ ما که در این دنیا به تو فهم دادیم، ما که در این دنیا به تو عقل دادیم، چرا آمدى روى حقایق را پوشاندى؟ براى چى؟ این مطلب را از این مى‏شنیدى از آن هم مى‏رفتى مى‏شنیدى، اینطور نبوده که بیایى بگویى فقط همین و غیر از این، آن نیست، اینطور نبوده ها، حالا بیا در این دنیا نگاه کن به این جهنم نگاه کن، به این زفیر و شهیقش که مى‏رود بالا این آتش و مى‏آید پایین و هل من مزیدش تمام وجود تو را به رعشه انداخته و دارى با تمام وجودت آن سوزى را که نصیبت خواهد شد احساس مى‏کنى! حالا بیا ببین، حالا بیا ببین چه کردى؟ بیا ببین که چه بر سر خودت آوردى؟

این حالتى را که براى این فرد هنگام مشاهده‏ى این موقعیت دست مى‏دهد این حالت را مى‏گویند فزعٍ یومئذٍ، و هم من فزع آمنون یعنى از این مسئله، از این وحشت، از این اضطراب، از این لرزه بر اندام‏

افتادن و تمام وجود را لرزه گرفتن، این افرادى که ایمان آوردند و عملشان را براى خدا انجام دادند، اینها کسانى هستند که- این اولیا خدا دیگر- از این فزع آمن هستند، مامون هستند.

حالا ببینیم امام سجاد که مى‏فرماید اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت حضرت چه مى‏خواهد بفرماید؟ عرض مى‏کند به پیشگاه ربوبى، اى مولاى من! وقتى که نگاه مى‏کنم و به گناهان خودم توجه مى‏کنم، آن فزعى را که در روز قیامت تو نصیب افراد بزهکار خواهى کرد و افراد فاسقى که در این دنیا بودند، من این حالت برایم دست مى‏دهد! ما واقعا این مطلب را مى‏فهمیم؟ واقعا تابحال به خودمان فکر کردیم؟ اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت وقتى که گناهانم را ببینم، مى‏بینم حالت فزع براى من پیدا مى‏شود، رعشه بر اندام من مى‏افتد با این وضعم و با این موقعیتم، این چه حالتى است که براى امام سجاد پیدا مى‏شود؟ این چه حالتى است؟ امشب دیگر خیال نمى‏کنم بتوانیم به این مسئله برسیم، اگر خدا توفیق داد ان‏شاءلله شب بعد به این مسئله مى‏پردازیم که این حالتى که امام سجاد علیه السلام دارد و ندارد، امام سجاد علیه السلام، بالاخره ببینید آقاجان! مسئله دو دوتا چهارتاست، ما که با خدا شوخى نداریم، یا چراغ الان در اینجا روشن است یا خاموش است، من بیایم بگویم که چراغ در اینجا خاموش است و اى داد برق وجود ندارد، خب این غلط است، الان برق هست و چراغ هم روشن است دیگر، کى من مى‏توانم بگویم برق نیست و خاموشى است و فلان؟ آن وقتى که خب تاریک باشد و هر چى ما این کلید را فشار بدهیم مى‏بینیم روشن نمى‏شود آن وقت مى‏گوییم چراغ خراب است و یا برق نیست.

امام سجادى که یک ترک اولى از او معنا ندارد، ترک اولى گفتن اصلا نسبت به امام سجاد هیچى، نسبت به اولیاء خدا هم قبیح است، یک وقت در خدمت مرحوم آقا رضوان الله علیه بودیم، رفته بودیم- خدا رحمت کند مرحوم آیت الله آقا شیخ حسن نورى همدانى، خدا رحمتشان کند بسیار مرد خوبى بود و مرد بزرگى بود، مرد با اخلاصى بود، پیدا بود، از حرکات و سکناتش اخلاص پیدا بود، و بالاخره هم در راه تبلیغ از این دنیا رحلت کرد داشت مى‏رفت تبلیغ براى ماه رمضان، که در راه تصادف مى‏کند و به رحمت خدا مى‏رود، خدا رحمتش کند، ایشان بسیار مرد بزرگ و مرد با اخلاصى بود-

رفته بودیم منزل یکى از معاریف و از علماى بزرگ که الان هم حیات دارد، از نقطه‏ى نظر علمیت و از نقطه‏ى نظر اجتهاد و از نقطه نظر معروفیت بسیار فرد معروف و از شاگردان بسیار مبرز مرحوم علامه طباطبایى است، رفته بودیم منزل ایشان به یک مناسبتى، صحبت مرحوم علامه‏ى طباطبایى پیش آمد در آن مجلس، تعریفى که ایشان از علامه‏ى طباطبایى کرد این بود، درباره ایشان چه بگوییم؟ فردى که یک ترک اولایى- عین عبارت است- نه در خلوت نه در جلوت از ایشان مشاهده نمى‏شود. خب‏

تعریف خوبى است، یعنى تعریفى است که ….، ترک اولى مى‏دانید یعنى چى؟ یعنى فرض بکنید که اگر ما احکام الهى را به تکالیف خمسه تقسیم کنیم خب یکیش واجبات است خب باید انجام داد، محرماتش هم که خب کتک و از این حرفها و اینها دارد دیگر، مکروهش را اگر انجام بدهیم کتکمان نمى‏زنند ولى از خیلى از فیوضات محروم‏مان مى‏کنند، مستحب را انجام بدهیم خب نعمات و خیرات و برکاتى مى‏رسد یک عده از چیزهایى داریم که مباح است، یعنى طرفینش مساوى است، تفاوت نمى‏کند، نه ثواب به آدم مى‏دهند نه عقاب نصیب انسان مى‏کنند، یکى از مطالب که مافوق این تکالیف خمسه است مسئله‏ى اولویت است، اینى که یک امرى بر امر دیگر اولویت داشته باشد که آن از مرتبه‏ى استحباب یک قدرى دقیق‏تر و رقیق‏تر و ظریف‏تر است، و انسان مى‏تواند انجام بدهد و ندهد، منتهى آن [قسمى‏] را که نگاه کند ببیند رضایت مولا در کدام طرف بیشتر است نسبت به آن انجام بدهد، خب کسى که به یک همچنین مرتبه‏اى برسد تبعا از این مراتب تکالیف گذشته و به یک مقامى رسیده که وجود او اصلا خلاف رضاى پروردگار را نمى‏طلبد و قبول نمى‏کند، این تعریف تعریف بسیار مهمى باید باشد، اتفاقا.

ما که آمدیم بیرون در همان کوچه‏اى که حرکت مى‏کردیم مرحوم آقا رو کردند به من، آهسته فرمودند که این چه تعریفى است که ما راجع به علامه‏ى طباطبایى باید بکنیم؟ آن زمان علامه‏ى طباطبایى حیات داشتند، زمان زمان سابق بود همان زمان شاه، این قضیه آن زمان اتفاق افتاد، در آن موقع سن من در حدود

هفده هجده سالگى بوده که بیان مى‏کنم، علامه‏ى طباطبایى اصلا از ترک اولى و این حرفها گذشته بود، ترک اولى کجا و علامه‏ى طباطبایى کجا؟ این تعبیر تعبیرى نیست که انسان بخواهد با آن یک همچنین شخصى را مورد مدح و منقبت قرار بدهد. ببینید اصلا در یک همچنین وضعیتى، ایشان مى‏گویند که اصلا صحبت از یک همچنین ترک اولایى اصلا این براى افراد بزرگان است و علامه‏ى طباطبایى از این مراتب اصلا بالاتر است، آن وقت جایى که والد ما اتصاف به ترک اولى را زیبنده‏ى علامه‏ى طباطبایى نمى‏داند امام معصوم و مطهر بالاطلاق و مرتبه‏ى عصمت کامله‏ى مطلقه، آن امام معصوم چى کار کرده که آخر مى‏گوید اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت؟ مولاى من، اگر من نظر به گناهانم بکنم به وحشت مى‏افتم و همینطور مى‏گوید و اشک از چشمانش سرازیر مى‏شود، نه اینکه پشت دوربین گریه کند، نه آقاجان! آن زمان دوربین نبود، آن زمان از این ضبطها و از این حرفها نبود، امام سجاد این گریه‏ها را در خلوت و ظلمت‏هاى شب، تنها مى‏کرد، و کسى نمى‏شنید. این چه حالتى براى امام علیه السلام باید باشد، فردى که جایى مثل علامه‏ى طباطبایى نباید او را متصف به ترک اولى کرد! آن وقت امام علیه السلام به این نحو بخواهد بگوید که خدایا وقتى که من نگاه به ذنوبم بکنم رعشه در اندامم‏

مى‏افتد، معناى فزعتُ این بود دیگر، نه اینکه مى‏ترسم نه اینکه نگران هستم، رعشه بر اندامم مى‏افتد، وقتى که ببینم چه گناهانى از من سر زده، و اذا رایت کرمک طمعت، و وقتى در مقابل، چشمم به کرم تو بیفتد یک مرتبه حالت انبساط در من پیدا مى‏شود، حالت ابتهاج پیدا مى‏شود، آخ راحت شدم، اى واى خدایا اگر این کرم تو نبود من چه مى‏کردم؟ و با چه وضعیتى برخورد مى‏کردم؟

خب امشب شب اول بود و زیاد هم صحبت کردیم هم شب اول بود و بنده هم امید به این توفیق خدمت رفقا رسیدن را نداشتم به خاطر حالات خودم، دیگر آمدیم و على الله گفتیم مى‏رویم هر چى خودش آمد، ما هم آمدیم اینها آمد، حالا دیگر خوب بود یا بد، دیگر خودتان به بزرگوارى خودتان ان‏شاءلله که عفو مى‏فرمایید.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن