جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۰
موضوع: جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۰ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه: جلسه ۱ رمضان ۱۴۳۰
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رایت کرمک طمعت، فان عفوت فخیر راحم و ان عذبت فغیر ظالم
اى مولاى من! وقتى که به ذنوب و گناهانم نگاه مىکنم متوحش مىشوم، فزعت یعنى متوحش شدن، فزع یعنى نگرانى شدید که به حدّ عدم استقرار نفس مىانجامد، یک وقتى انسان نگران است، از یک مسئلهاى نگران است که یک قضیهاى مىخواهد بیاید، یک مرضى مىخواهد بیاید یک بیمارى برایش مىخواهد بیاید، یک مصیبتى مىخواهد بیاید، در حال ترس است، در حال تشویش است، در حال نگرانى است، فکرش مشغول است کسى مىخواهد با او حرف بزند مىگوید حوصله ندارم، حالا جوابت را بعد مىدهم، حالا بعد به تو خبر مىدهم، آدم تا مىخواهد برود دو کلمه با او حرف بزند مىبیند که فکرش پریشان است و ناراحت است منصرف مىشود، این را مىگویند نگرانى، دغدغهى خاطر داشتن و فکر مشغول بودن و به یک امر غیرمتوقًّع منتظر بودن، این را مىگویند نگرانى.
ولى مسئلهى فزع و مسئلهى متوحش شدن فرق مىکند، متوحش شدن یعنى به انسان یک مرتبه مىگویند آقا فلان قضیه اتفاق افتاد، چطور یک مرتبه انسان کنترل خودش را از دست مىدهد، یک مسئلهاى که آنچنان بر او ناگوار است که تعادلش را از دست مىدهد این را مىگویند فزع، انسان تعادل خودش را از دست مىدهد، به طور کلى حرکاتش حرکات غیرعادى مىشود، حرکاتش حرکات غیرمتعادل مىشود.
طورى پریشان مىشود که چه بسا اختیار عنان از کف مىدهد، دیده شد در بعضى از اوقات وقتى که یک خبر ناگوارى به یک فرد مىرسد غش مىکند و بیهوش مىشود، دیده شده که در بعضى از اوقات وقتى که یک خبر بسیار خلاف توقعى به فرد مىرسد نصف بدن فلج مىشود، شخص دچار سکته مىشود، بسته به آن میزان غیرمتوقع بودن و بسته به میزان صلابت و استقامت خود انسان در قبال این پدیده و در قبال این حادثهاى که براى او رخ داده است.
و این هم در افراد متفاوت است، یکى از اشخاص بود، یکى از بزرگان بود، وقتى که خبر فوت مرحوم آقاى انصارى را به او دادند یک مرتبه این اصلا افتاد، افتاد زمین و تا آنجایى که من شنیدم- حالا درست در نظرم بیاید- ظاهرا نصف بدنش تا مدتها بىحرکت بود و بعد تا آخر عمر هم آثارش در صورت و در کیفیت و احوالش مشاهده مىشد.
مثلا خبر از دست دادن یک فردى که اینقدر به او تعلق دارد، اینقدر به او وابسته است و اینقدر نسبت به او، البته عرض کردم مسئله به کیفیت نفس هم برمىگردد، خیلىها هم هستند که وقتى یک همچنین مطالبى را مىشنوند با هضم و متانت و تمکن با این مسئله برخورد مىکنند و یک همچنین مسائلى برایشان رخ نمىدهد، فزع این است.
فزع به معناى متوحش شدن و یک مرتبه در مقابل امرى قرار گرفتن که هیچ نسبت به او انسان امیدى ندارد. وقتى که بگویند بچهات فوت کرد تمام شد، دیگر امیدى آن مادر یا آن پدر به برگشت حیات او ندارد ولى اگر بگویند آقا بچهات تصادف کرده و در بیمارستان است و انشاءلله احتمال بهبودى هست، این اینطور نمىشود، هراسان مىشود ناراحت مىشود، فورا پیگیر مىشود ولى اینطور این ضربه به این کیفیت به او وارد بشود این کیفیت نیست.
حالا ببینید امام سجاد علیه السلام از چه لغتى براى این مسئله استفاده کرده است، از لغتى استفاده کرده که انگار نه انگار ما یک همچنین مطلبى در ذهن مىآوریم ابدا، هفتاد سال هم عمر بکنیم هشتاد سال، اصلا انگار نه انگار که یک همچنین مطلبى، یک همچنین نکتهاى، ما در ذهن بیاوریم و به این مسئله توجه کنیم.
مىدانیم که امام علیه السلام شوخى نمىکند، و امام در دعاهاى خود با کسى مزاح ندارد، و با کسى به مجامله نمىگذارند، وقتى که مىآید [و] با خدا صحبت مىکند آنچه را که هست با خدا درمیان مىگذارد نه اینکه بخواهد یک مقدارى را کوچک کند، خدایا مخلصت هستیم حالا خب گرچه تو خیلى بزرگوار هستى و ما کوچک هستیم اینها همه به جاى خودش محفوظ ولى حالا ما اینطورى مىگوییم که متوحش مىشویم از گناهانمان، به طور کلى زیر و رو مىشویم از تفکر و تخیل این حالاتمان ولى اینطور هم نیستها! حالا ما گفتیم ولى حالا تو هم خیلى باور نکن، بالاخره ما هم آدم خوبى هستیم، ما هم خیلى کارهاى خوب انجام مىدهیم و اینها، اینها براى ماست، ما اینطور با خدا صحبت مىکنیم، ما خدا را جدى نگرفتیم و نمىگیریم، ما خدا را شوخى مىپنداریم. ما عالم حساب و کتاب را با مزاح مىگذرانیم، با غمض عین مىگذرانیم، با انشاءلله مىگذرانیم، انشاءلله اینطور است، انشاءلله …..
اگر ما بدانیم که حساب و کتاب الهى چه خبر است و چطور مو را از لاى ماست مىکشند بیرون که هزارتا ذرهبین و میکروسکوپها هم نمىتواند این ذره را تشخیص دهد. امروزه یک دستگاههایى آوردند که بعضى از بیمارىها را در همان بدو ظهورش تشخیص مىدهد، همان ابتداى رشدش مىخواهد تشخیص بدهد، یک سلول خاطى که مىخواهد حالا ماههاى بعد یا سالهاى بعد تبدیل به یک سرطان اپیدمى تمام بدن بشود و همهى بدن را بگیرد همان لحظهى اول آن دستگاه مىفهمد که بین این سلول و این سلول این تفاوت وجود دارد و این اختلاف ارتفاع بین این دو سلول، حکایت از این است که این سلول سلول خاطى است و مىخواهد بیاید بالا و رشد کند و بعد به یک خطرى تبدیل بشود، همان موقع مىروند و جلویش را مىگیرند، اینقدر. آن دستگاههایى که خدا دارد یک دستگاههایى است از این دقیقتر، مىدانید چه دستگاههایى است؟ یک دستگاهى است که سلول که هنوز شروع نشده، هنوز که رشد پیدا نکرده، هنوز که به مرحلهى تکثیر نرسیده، نه! حتى هنوز در نطفه، این سلول وجود دارد قبل از او هم مىداند این دستگاه که یک همچنین مسئلهاى سالهاى بعد تازه به وجود خواهد آمد! خدا یک همچنین دستگاههایى دارد.
حالا این مسئله را اگر ما متوجه بشویم این مطلب را اگر بفهمیم، واقعا چه تغییر و تحولى در رفتار ما پیدا مىشود؟ چه تغییرى پیدا مىشود؟ چه تحولى پیدا مىشود؟ آیا دیگر مىتوانیم همینطور راحت بنشینیم؟ اگر ما واقعا بدانیم که حتى دو سال دیگر یک همچنین سلولى در فلان نقطهى از بدن در فلان نقطهى از کبد، یک همچنین سلولى مىخواهد پیدا شود اصلا از الان مىرویم آن نقطه را درمىآوریم که دیگر در آنجا زمینه نباشد براى یک همچنین رشد و براى یک همچنین پدیده و مطلبى که در آنجا وجود دارد، اصلا هیچى نیستها، هیچ تابحال با خودمان فکر کردیم؟
در آیهى شریفه نداریم و هم من فزعٍ نه من فزعِ یومئذٍ؟ نه، وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ النمل، ۸۹ در روز قیامت آن فزع، این فزعى که امام سجاد علیه السلام در اینجا مىفرماید اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت، اگر به ذنوب خودم نگاه کنم و به گناهان خودم نگاه کنم یک همچنین لرزهاى بر اندام من خواهد افتاد، فزع گفتیم دیگر معنایش یعنى چى؟ لرزه نه نگرانى، نگرانى خب همهمان داریم، بالاخره همه کم و بیش خبر داریم چه دسته گلهایى در این ایام به آب دادیم و چه غلطهایى در این مدت کردیم، حالا کم و بیش، کم و زیاد دارد، بالاخره همهمان مىدانیم وقتى که پاى اقرار [پیش بیاید.]
نصارى را نشنیدید، اینها خلاصه یک اتاق اعتراف دارند، در این کلیساها یک اتاق است مىآیند مىنشینند. [اتاق] کیوسک مانندى است و مىآیند مىنشینند و این طرف هم جناب کشیش تشریف
مىآورند و شروع مىکند به اعتراف کردن، نمىدانم دیروز چى کار کردم، پریروز چه کار کردم، پریشب چه غلطى کردم، دیشب چه ….. حالا دیگر بماند، بنده نمىدانم در آنجا چه بوده؟ ما که یک همچنین مسائل را گذرمان نیفتاده به آنجاها ولى اگر قرار باشد بر اینکه ما هم یک همچنین مسائلى داشته باشیم، آنها مىآیند و یک مقدار اعتراف مىکنند و یک مقدار هم پول مىگیرند و خب خلاصه تصفیه حساب مىکنند و آن بنده خدا را پاکش مىکنند و او هم با خیال راحت مىرود یعنى واقعا هم خیال مىکند پاک شدهها، بنده اتفاقا با بعضى از اینها هم که صحبت کردم، در یک جایى بودیم خلاصه یکى از این منازلى را مشاهده کردیم وقتى طرف درآمد دیدم خیلى خوشحال است، رفتم کنارى نشستم، گفتم بیا کارت دارم، رفتیم نشستیم و نیم ساعتى با او صحبت کردم گفتم خب چى شد؟ خیلى رفتى خوشحال شدى، گفت هیچى پاک شدم دیگر، گفتم خب چقدر ازت سلفید و فلان؟ گفت دویست دلار از من گرفت! آن خدانشناس دویست دلار از این بدبخت گرفته بود و خلاصه دیگر حالا نمىدانم! گفتم مگر تو چى کار کرده بودى که مثلا فرض کنید ….؟ گفت هیچى، آمد به من هم گفت، گفت حالا به تو عیب ندارد؟ گفتم نه بگو عیب ندارد، دو سهتا گفت، گفتم بابا بیست دلار به من مىدادى من درستت مىکردم چرا رفتى دویست دلار به او دادى؟ خلاصه بعد شروع کردیم برایش گفتن و این حرفها، گفتم دیگر از این کارها نکن، برو هر وقت خلاصه از این خطاها کردى اولا دیگر نکن بعد هم اگر کردى توبه کن خدا مىبخشد و پولت را هم بگذار در جیبت، برو بابا صفا کن، چى بلند مىشوى مىآیى مىدهى به این افرادى که اینها معلوم نیست خودشان هزار درجه بدتر از خود تو هستند! هزار درجه!
در بعضى از اخبار مىخواندیم که فلان کس، یکى از همین افراد که کشیش بوده و فلان، عجیب اینجاست! خیلى باید به خدا پناه ببریم، یکى از کشیشهایى که در امریکا بود اخیرا این از طرف دادگاه مورد تعقیب قرار گرفت، از طرف دادگاه، و جالب اینجاست که در هر شهرى که مىرفت در آنجا پرونده داشت یعنى فقط یک جا و دو جا نبوده این بىپیر، خلاصه این با این بساط زهد و فلان و وقتى براى مردم صحبت مىکرد و موعظه مىکرد، افراد هاى هاى گریه مىکردند، چطورى مىشود این قضیه؟ خیلى مسئله مسئلهى عجیبى است که افرادى که در کنار تو یعنى از نظر تاثیر صحبت، چقدر مىشود یک نفر اینقدر شارلاتانه و شیطانگونه و منافقانه با مردم برخورد کند که هاى هاى شروع کنند به گریه کردن و بعد بکند آنچه را که هر فرد منحرفى و هر فرد فاسد و فاسقى مىتواند آن کار را انجام بدهد.
همینطور مردم گریه مىکردند، همینطور مردم اینجورى گریه مىکردند و خیلى عجیب بود و وقتى که پروندهاش رو شد افراد باور نمىکردند ا عجب این همان کسى بود که ما در کلیسا آمده بودیم و براى ما صحبت مىکرد و اینقدر ما را تحت تاثیر قرار مىداد.
این فزعى که در اینجا حضرت مىفرمایند اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت، این اذا رایت فزعت، همان فزعى است که در آیهى شریفه دارد و هُم من فزعٍ یومئذٍ آمنون، در روز قیامت چه کسانى از دلهره و هراس و تشویش و اضطرابى که بند بند وجود آنها را به لرزه درمىآورد، آن فزع است، و هم من فزع این است، آن فزعى که در روز قیامت انسان سر از قبر برمىدارد و در مقام حساب و کتاب پروردگار ظاهر مىشود و جهنم را در مقابل خود به واسطهى این اعمال مشاهده مىکند، دیگر آنجا نگرانى نیست جان من، دیگر آنجا خیال مىکنم و اینها نیست، جهنمى است که در کنارش مىبیند، و ملائکهاى که منتظر، ملائکهاى که منتظر، بسیار خب حساب و کتابت را که رسیدیم، مو را از ماست بیرون کشیدیم، و نتیجهى اعمالت را کف دستت مىگذاریم که نتوانى انکار کنى.
اینجا مىتوانى جلوى زن و بچهات یک جور دیگر حرف بزنى با آنچه که در دلت است متفاوت باشد، اینجا مىتوانى با رفیقت مطالب و حقایق را یک جورى پردهپوشى و فلان بکنى و توجیه کنى، آنجا هم مىتوانى؟ اگر مىتوانى بسم الله، اگر این قدرت را دارى که در آنجا هم بتوانى جلوى ملائکهى خازن جهنم و آنهایى که به تمام وجود تو از خود تو بیشتر اشراف دارند بگیرى، عیب ندارد حالا هر کارى دلت مىخواهد در این دنیا بکن مبارکت باشد هیچ هم نگرانى نداشته باش.
اینجا بنده یک کارى انجام مىدهم فوقش یک کارى، مىبینم اى داد بیداد آقا من در امشب که شب ششم ماه مبارک رمضان سنهى ۱۴۳۰ هجرى قمرى در بلدهى طیبهى قم حرم اهل بیت علیهم السلام مشرف هستم در حین صحبت یک همچنین حرفى زدم، اى داد بیداد این حرف خیلى بد است، آقا حرف هم مىزنیم مىآیند مىگویند آقا راستى مىدانى چى گفتى امشب؟ مىدانى چه حرفى زدى به کى گفتى به کى گفتى؟ گفتم راست مىگویى آقا! برو چى شده؟ این صحبت شما را ضبط کردند برو ضبط را بیاور بزن این نوار را خراب کن و پاک کن و اینها را از بین ببر، تمام افرادى که خیلى زور هم داشته باشند خب رفقایى که اینجا هستند لابد هر کدامشان دارند صداى ما را مىگیرند دیگر، چند نفر را کنار در مىگذارم مىگویم هر کسى مىخواهد برود یک بازرسى حسابى از نوک سرش تا آن ناخن پایش بکنند دقیق! دقیق و دقیق هر چه که به دست مىآورند و قابل تفحص است، اینها را بگیرند و از بین ببرند تا هیچ مدرکى، هیچ سندى، به هیچ وجهى از من وجود نداشته باشد.
خب گیرم که در این دنیا ما این کار را کردیم، آن ضبط دوتا ملکى که روى [شانههاى] ما- اینطور که گفتند- کوچک که بودیم مادربزرگ ما- خدا رحمتش کند مادر مرحوم آقا- همیشه این را مىگفت که مواظب باش همیشه آن فرشتهاى که روى شانهى راستت است همش بنویسد، اینى که روى شانهى چپ است یک وقتى دست به کاغذ نبرد و از آن زمان، حدود سه سالگى، این حرف در گوشمان هست، که مواظب باشیم آن ملک رقیب و عتید، رقیبى که اعمال حسنه را ثبت مىکند آن را همیشه به کار بیندازیم آن ملک سمت چپ را بگذاریم همیشه چرت بزند، و خلاصه در حال چرت و فلان و اینها باشد ولى ما به عکس این را همیشه به کار انداختیم مثل فرفره، عین فرفره این یکى دارد مىنویسد و این یکى نه تنها چرت زده و خوابش برده، بیهوش شده، اصلا خبر ندارد که خدا این را بر کى موکل کرده، اصلا اعتنا بر این چیزها خب ندارد، خب حالا انشاءلله خدا مقلب القلوب باشد، مغیر الاحوال باشد، و جا عوض کند! امیدواریم.
آن فزعى که در روز قیامت است آن فزعى است که ملائکه مىآورند و مىگویند که ما آمدیم و در دنیا حجت را بر تو تمام کردیم، راه را به تو نشان دادیم، قرآن را به تو ارائه دادیم، اى بیچاره بدبخت که خودت را در این دنیا محروم کردى و به واسطهى دگم بودن و متحجر بودن و چشم به روى حقایق بستن، آمدى و پا روى همهى وقایع گذاشتى و نَفسِ خود را بر یک مسئله متمرکز و متمحض کردى و از سایر مطالبى که خداوند به عنوان عبرت در اختیار تو گذاشته بود غمض عین کردى، چرا؟ چرا فقط این کتاب را خواندى و آن کتاب دیگر را نخواندى؟ چرا این مقاله را خواندى و به دیگران توصیه کردى ولى مقالهى دیگر را نخواندى؟ چرا؟ چرا گفتى که آن کتاب را نخوانید؟ چرا گفتى که آن مقاله را نخوانید؟ چرا؟ از چه ترس داشتى؟ از چه مىترسیدى؟ از خودت مىترسیدى؟ از آن جهلى که بر خود روا داشته بودى از او مىترسیدى؟
مگر آیهى شریفهى قرآن را نخواندى که قرآن همه را دعوت به تدبر و تعقل مىکند، تدبر و تعقل کى براى انسان حاصل مىشود؟ وقتى که انسان مطالب متفاوت و مسائل گوناگون را در مرعى و منظر قضاوت عقلانى خود و وجدان و فطرت خود دربیاورد آنگاه فطرت و وجدان و عقل او از میان آن مطالب مختلف، آن احسن را اختیار کند، این را مىگویند راه عقلایى، یک مسیر واحد باشد که این را بهش تعقل نمىگویند، فَبَشِّرْ عِبادِ الزمر، ۱۷ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ الزمر، ۱۸ دیگر در اینجا معنا ندارد، وقتى که انسان یک نفر فقط در مقابل خود داشته باشد و با یک نفر فقط سروکار داشته باشد، و با یک مطلب فقط ارتباط داشته باشد، پس فیتبعون احسنه چه شد؟ آن کجا رفت؟ فیتبعون احسنه این
است که انسان مسائل متفاوت را از افراد متفاوت بشنود. مطلبى که اتفاق افتاده از اشخاصى که در این قضیه بودند آنها را بشنود، شما که این مطلب را دیدید براى ما بیان کنید، شما که این قضیه را دیدید در این جریان بودید براى ما توضیح بدهید، شما که با فلان کس بودید از مسائلى که مشاهده کردید براى ما بگویید، آن وقت انسان این مطالب را که جمعآورى مىکند، بر فطرت و وجدان و عقل خودش عرضه مىدارد، آنچه را که فطرت و وجدان او از میان این مسائل متفاوته و نقل قولهاى مختلف شنیده است، از میان آنها آنى را که به خود نزدیکتر مىبیند اختیار مىکند، و بعد شخص دوباره پیگیرى مىکند تا به آن نتیجهى مطلوب و یقین برسد این مىشود چى؟ این مىشود متابعت احسن.
فبشر عباد الذین یستمعون القول، شما ببینید آیهى قران عجیب است، هیچ وقت قرآن نمىگوید فقط بلند شوید بیایید به من گوش بدهید و چشمتان را از همه جا ببندید، نمىگوید. اگر آیهاى هست بیایید بگویید، بله در آیات قرآن داریم این قرآن حق است، این قرآن نور است، فماذا بعد الحق الا الضلال داریم، نمىدانم آن مسیر پیامبر مسیر خدا و طى حرکت به سوى خداست داریم، و من یتبع غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه داریم، کسى که غیر از اسلام دینى را [اختیار کند از او قبول مىشود]، همهى اینها هست ولى همهى اینها را با چشم باز قرآن خواسته است نه کورکورانه، این است قضیه، با چشم باز وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آلعمران، ۸۵ با چشم باز، با چشم باز قرآن مىگوید فَبَشِّرْ عِبادِ الزمر، ۱۷ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ الزمر، ۱۸ نه مثل الاغ، نه مثل حیوان، نه مثل چهارپایان که هر چه در مقابلش علف گذاشتند همان را بخورد، این قرآن اینطور فایده ندارد، این قرآن به این قسم قبول کردن با یک کمترین شبهه و با کمترین ناخنک چى مىشود؟ از بین مىرود. یک شبهه کسى بیندازد از بین مىرود، یک شبهه کسى در این مسائل قرار بدهد شما مىبینید فرد مفتون مىشود. کى انسان به آن راهى که مىرود یقین دارد؟ کى انسان به آن مسیرى که انتخاب مىکند جاذم و قاطع است؟ کى انسان به آن مطالبى که عمل مىکند پابرجا و محکم است؟ در جایى که مطلب مخالفش را هم ببیند.
این مسئلهاى که دارد این فرد انجام مىدهد این است، خدا هم در انسان عقل قرار داده، قلب قرار داده، مغز قرار داده وجدان قرار داده، حقائقى قرار داده که آن حقائق در شبهات به داد انسان مىرسد نه در سر سفرهى برنج زعفرانى و حلوا، آن حقایقى که در وجدان انسان قرار داده شده، در موقع توقف، در موقع ورود شبهات و فتنهها و در وقت هجوم حوادث است که آن حقائق و آن مسائل فطرى که عقل با توجه به آن مسائل فطرى و مسائل وجدانى که فطرت الله التى فطر الناس علیها، فطرتى است که خدا
مردم را، نه مسلمانها را و شیعیان را و طیف خاص را، مردم را، فطر الناس علیها، با آن فطرتى که خدا مردم را با آن فطرت خلق کرده است، خدا مىفرماید وجههى خود را و دین خود را به سمت آن فطرت متمرکز کن، اگر ما آن فطرت را نداشته باشیم از کجا خدا ما را امر به توجه به سمت او مىکند؟ خدا که به ما یک همچنین آموزههایى نداده باشد، یک همچنین حقائقى را در وجود ما قرار نداده باشد پس دعوت به چى مىخواهد بکند؟ تو که ندادى به ما، تو که فقط به پیغمبرت دادى، تو که فقط اینها را به ائمه دادى، تو که فقط اینها را به معصومین و اولیاء خدا دادى، تو که فقط این مبانى فطرى را، متابعت از صدق را، متابعت از حق را، متابعت از خلوص را، اعمال اخلاص العمل لله را در کار، تو که فقط اینها را به اولیا و به بزرگان و به عرفا دادى به ما ندادى، پس چى چى دعوت مىکنى که ما به سمت آن فطرت رو بیاوریم و حرکت خود را به سمت آن قرار بدهیم؟ وقتى ما نداریم خب براى چى تو اصلا ما را دعوت مىکنى؟ هر وقت به ما دادى خب آن موقع به ما تکلیف کن خب بسیار خب.
هر وقت به ما تشخیص صدق دادى تشخیص راستگویى و تشخیص فهمیدن و معرفت حقیقت را دادى، آن موقع ما را دعوت کن فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ الروم، ۳۰ بسیار خب در آن موقع ما هم زندگى خود را مرام خود را، گفت و شنود خود را، تعامل با مردم را، مسائل اجتماعى را، داد و ستد با خلق خدا را بر اساس همان دادههاى تو قرار مىدهیم، تو که به ما یک همچنین تشخیصى ندادى، من دروغ گفتم باکى بر من نیست راست هم گفتم باکى بر من نیست هیچى نیست، به عدالت عمل کردم باک بر من نیست به ظلم عمل کردم باک بر من نیست، این براى انبیاست براى من نیست، این براى اولیاست براى من نیست، این براى عرفاست براى من نیست، این براى عباد صالحین تو است به من چه ارتباط دارد؟ این براى امام سجاد است من چه نقشى مىتوانم در این زمینه داشته باشم؟
خدا مىگوید نه! این فطرتى را که من به امام سجاد دادم به تو هم دادم، همان را دادم به تو. آن فطرتى را که به پیغمبر دادم و پیغمبر بر اساس آن فطرت با مردم و با ا فراد و با مشرکین برخورد مىکرد، عجیب است! در یکى از همین جنگها بود، پیغمبر رفته بودند کنار، کنار رفته بودند استراحت کنند، یکى از این مشرکین دید، مشرک بود ولى فطرت دارد، چوب نیست، آهن نیست، فولاد نیست، انسان است، انسانى که گرفتار تخیلاتش است، گرفتار هوا و هوسش است، به توحید ایمان نیاورده، به خدا ایمان [ندارد] ولى آدم است، آقا بشر است، آدم است، انسان است، نفس دارد، عقل دارد، قلب دارد، فطرت دارد، از همان چیزهایى که خدا به بندگان مخلَص خودش داده به این هم داده خب بیچاره در
وضعیتى بوده، در موقعیتى بوده که نتوانسته از این فطرت بهرهبردارى بکند الان موقعیت پیش آمده، پیغمبر رفتند کنار استراحت بکنند، اصلا استراحت بکنند، واقعا این کارها را که وقتى انسان مىبیند، مىبیند که خیلى از قافله پرت است، خیلى از قافله پرت است، اصلا ما کجا این آموزههاى دینى که به ما رسیده کجا! این مسائلى که از بزرگان و لواداران به دست ما رسیده کجا! اصلا ما کجا هستیم؟
یکى از این مشرکین دید عجب! بهترین فرصت پیش آمده، سردستهى تمام اینها، پیغمبر رفته کنار، نشسته، تخت! زیر درخت گرفته خوابیده براى خودش، انگار نه انگار معرکهاى هست، بابا در اینجا دشمن است، اینجا ….، یکى تیر هم مىزد کار پیغمبر تمام بود، از همان دور هم مىزد، گفت بلند شویم برویم خلاصه که الان وقتش است، خب چرا این حرف را مىزند؟ چون فطرتش را به کار نینداخته، فطرتش و آموزههایى که خدا در آن قرار داده به کار نینداخته، باید به کار بیندازد، تو که الان دارى مىروى این مرد را مىکُشى براى چى مىکُشى؟ براى اینکه مخالفت است؟ خب چرا اول نرفتى حرفش را بشنوى؟ برو ببین چى دارد مىگوید؟ باشد، پیغمبر، عیب ندارد مخالف تو، تو مشرک آن هم پیغمبر، او مخالف تو خب تو هم مخالف او، خب این به آن در، تو چرا مىروى او را مىکشى؟ این کشتن چرا؟ این خون بر زمین ریختن براى چى؟ چون با تو مخالف است باید بکشى؟ این است؟ خدا این را در انسان قرار داد؟ چون این با تو مخالف است باید خونش را مثل مرغ به زمین بریزى؟ چون مخالف است؟
این آن آموزههاى الهى است؟ این مىگوید پیغمبر با من مخالف است بروم و خونش را به زمین بریزم، فطرت به او چه مىگوید؟ مىگوید نه! مخالف است که مخالف باشد برو حرفش را بشنو، مطلبش را بشنو، ببین چى مىخواهد بگوید؟ مرامش چیست؟ مقصدش چیست؟ و بفهم و درک بکن آن موقع تصمیم بگیر که چه باید بکنى؟ آیا باید بکشى یا باید ولش کنى یا باید چى کار کنى؟ نه اینکه صرفا با تو مخالف است. آمد سراغ پیغمبر شمشیر هم کشیده از غلاف بیرون که حتى موقعى که از غلاف مىخواهد شمشیر را بیرون بکشد پیغمبر یک وقت از خواب بیدار نشود نقشهاش [خراب] بشود، نه! قشنگ آماده، دارم مىآیمها، دارم مىآیم سراغ پیغمبر هیچ کس هم نیست، آمد بالاى سر پیغمبر ایستاد، یک مرتبه پایش خورد به یک سنگى پیغمبر سرشان را بلند کردند دیدند یک مشرک با شمشیر بالاى سرشان است، خب این یعنى چى؟ یعنى تمام دیگر، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انا رسول الله دیگر، آنجا باید پیغمبر بگوید انا، وقتى شهادتین مىگوید پیغمبر مىگوید من هستم دیگر، حضرت فرمودند آقا چیه؟ چى مىخواهى؟ هیچى آمدم دیگر قائله را تمام کنم، آمدم دیگر تمام این بساط و این چیزهایى که
کردى همه را تمام کنم، خب مىخواهى بکن، هر کارى دلت مىخواهد، گفت ها! حالا یک سوال از تو مىکنم بعد آن وقت مىرویم سراغ اصل مطلب، بگو ببینم یا محمد! اسم آورد، کى مىتواند تو را از دست من نجات بدهد؟ کى مىتواند نجات بدهد؟ اینجا من خیال مىکنم خدا به دادش رسیده بوده، بالاخره وقتى که یک شخصى بیاید یک کارى انجام بدهد یک دفعه مىزند و تمام مىکند، اینى که ایستاد، اینى که ایستاد و این سوال را کرد یک دستى، یک عنایتى، یک لطف خفى شامل حالش شده و او را اصلا به این پرسش وادار کرده است.
گفته حالا یک سوال از او بکنیم دیر که نمىشود، این کنار است و آن لشگریانش هم همه آن طرف هستند و خب هنوز خیلى وقت داریم تا بخواهند به ما برسند بابا! ما از قضیه هم گذشتیم و دور شدیم و رفتیم، فطرت در اینجا آمد یک تلنگرى به او زد که این الان فردى است مظلوم، خوابیده، بىسلاح، بىدفاع، ببینید! در مشرک هم اینها وجود دارد فقط در ما نیست، خب ما هم مشرک هستیم، در پیغمبران و معصومین و فلان، حالا خودمان را اینقدر بالا بردیم از مشرکین، یک روزى روز قیامتى مىشود، روز قیامتى هم داریم، روز نیمهى شعبان عرض کردم خدمتتان- اگر یاد رفقا باشد- یک روزى مىآید انشاءلله ما زمان ظهور حضرت را درک بکنیم، یک روزى مىآید، همین بىحجابها، همین بىنمازها، همینهایى که ما اینها را منحرف مىبینیم همینهایى که ما اینها را بىدین مىبینیم، با آن صفایى که دارند، با آن تعقلى که دارند، و در آن وضعیتى قرار گرفتند که مطالب از دست آنها به دور بوده، جوّ آنها را به این صورت درآورده، شرائط زندگى آنها را به این شکل درآورده که نتوانستند به آن وظیفهى دینى و تکلیف الهى عمل کنند، مطالبى را که در دور و بر خود دیدهاند یکى از علل مهم براى این مسائل و اینها بوده، اینها با آن صفایى که دارند و با آن خلوصى که دارند، ما اینها را در کنار امام زمان علیه السلام مشاهده خواهیم کرد، همینها را، و آنهایى که دم از دین و دیانت و شریعت و پیروى از آئین رسول خدا مىزنند و مکتب اهل بیت، با هزار سالوس و دروغ و ریا و کذب و خیانت و جنایت، آنها را در صف مقابل که منتظر براى فرود آمدن ذوالفقار امام زمان علیه السلام بر فرقشان هست، آنها را مشاهده خواهیم کرد، کار خدا کار من و شما نیست. قضاوتى که خدا مىکند، قضاوتى که امام زمان مىکند قضاوت قضاوت من و شما نیست.
و من در اینجا مطالبى از بزرگان سراغ دارم که هنوز نگفتم و هنوز شرایط گفتنش حاصل نشده است که چه در آن عوالم غیب مىگذرد و چه مسائلى وجود دارد، چه مطالبى وجود دارد، یک دفعه آدم نگاه مىکند ا ا عجب! این آقا که اینقدر ادعاى قدس و تقوا و ظاهر و کذا و کذا داشت که ما به سرش
قسم مىخوردیم! به سرش قسم مىخوردیم، نمىدانم اصلا او را تالى تلو عصمت …! یک قضیه بگویم به شما، شنیدم از مرحوم- در همین کتاب اخیرى که احتمالا شاید تا مدتى دیگر خدمت رفقا برسد ذکر کردم- خودم شنیدم از مرحوم آیت الله شهید، خدا رحمتشان کند خیلى مرد خوبى بود، مرحوم آقاى مطهرى رحمت الله علیه، در یکى از آن جلساتى که ایشان منزل مرحوم والد مىآمدند، خدا بیامرزد ایشان را، من نشسته بودم در آنجا، خودم شنیدم از ایشان که ایشان نقل مىکردند از مرحوم آیت الله آقاى آسید احمد خوانسارى که بسیار مرد بزرگى بود، همین مرحوم آقاى خوانسارى رحمت الله علیه از مراجع بزرگ و در طهران بود ایشان، در همان مسجد بازار طهران نماز مىخواند و بسیار مرد باتقوایى بود و بسیار بسیار مرد باتقوایى بود، عبارتى که من یکى از این جلسات که خدمت مرحوم آقاى خوانسارى رسیدم این بود که ایشان به من فرمودند والد معظم شما از مفاخر عالم تشیع است، این عبارت یک مرجع تقلید مثل مرحوم آیت الله خوانسارى بود که یک مسئلهاى پیش آمده بود که بنده با ایشان صحبت مىکردم، در واقع یک بحث فقهى بود که انجام دادم و بعد ایشان خیلى مبتهج شده بودند از این مطلب، برایشان خیلى تازگى داشت گفتند شما این را از کجا؟ گفتم من این را از ایشان استفاده کردم و از مطالب ایشان، بعد ایشان این مطلب را فرمودند.
مرحوم آقاى مطهرى رحمه الله علیه فرمودند من شنیدم از مرحوم آسید احمد خوانسارى- آن موقع هنوز [آقاى خوانسارى] حیات داشتند، آقاى خوانسارى بعد از انقلاب فوت کردند چند سال پیش بود که به رحمت خدا رفتند- که یکى از افراد و اعاظمى که ما او را تالى تلو معصوم مىدانستیم، بنده این را در این کتاب نیاوردم تالى تلو را، ولى در اینجا مىگویم به شما، ما او را تالى تلو معصوم مىدانستیم، این فرد را مرحوم آیت الله آقا شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى رحمه الله علیه که چشم برزخى او باز بود و افراد را به صورت برزخى مىدید، مرحوم آقا شیخ حسنعلى نخودکى که خیلى احوالاتش معروف است و کتاب هم از ایشان نوشته شده، مرحوم آیت الله آقا شیخ حسنعلى نخودکى به ما مىفرمود من این را به شکل خوک مىبینم.
ناقل مرحوم آقاى مطهرى، از قول مرحوم آیت الله- سلسله سندش هم به شما بگویم حالا البته در بنده همه جور احتمال کذب مىرود، احتمال کذب و نفاق و سایر آنچه را که زیبندهى حقیر است، حالا این هم به عنوان یک احتمال دیگر، از این به بعدش را حالا شما در نظر بگیرید که بنده حتى از پدرم هم نشنیدم- بلاواسطه از مرحوم آیت الله شهید مرحوم مطهرى رحمه الله علیه شنیدم- خدا رحمتشان کند واقعا ایشان مرد بزرگى بود دیگر، بسیار، اى کاش مانند اینها وجود داشتند اى کاش اى کاش. اى کاش
مانند اینها بودند و از برکات آنها و از آثار آنها همه بهرهمند مىشدند و همه متمتع مىشدند- سلسله سند مرحوم آیت الله آقاى مطهرى، مرحوم آیت الله سید احمد خوانسارى و از ناقل که مرحوم آیت الله آقاى شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى.
این دنیا این است آقاجان، ولى آن دنیا چیست؟ آن دنیا همانى که آقاى شیخ حسنعلى دارد مىبیند، آن آن است، این دنیا، ظاهرش چون ابوذر و سلمان بود، این دنیا، آن طرف، باطنش- بگویید- همچون ابوسفیان بود، این طرف، ظاهرش چون گور کافر پرهلل، اینى که ما داریم مىبینیم، آخه این کفار و مشرکین و اینها، این نصارى به خصوص، به مقبرهشان خیلى مىرسند، خیلى، نمىدانم تابوتشان باید چه باشد در چه مسائلى باشد و چى باشد، اصلا یک تابوتى که براى بعضى از همینها در نظر مىگیرند اصلا صدها هزار دلار مىگویند قیمت یک تابوتى است که در آن مىگذارند، من در یک جا مىخواندم، در یک مقالهاى مىخواندم که بعضى از مقبرههایى که در بعضى از شهرها هست در اروپا، در همان مقبرهى روم، بعضى از مقبرههایشان میلیونها دلار ارزش دارد، میلیونها دلار! براى چى؟ براى مردهاى که ….، خب شخص ثروتمند است و فلان است و یک همچنین پولى را خب کجا خرج بکند؟ فرض بکنید که اینها ….! اینها براى انانیت نفس استها، که حتى براى بعد از مرگش هم حاضر نیست که سر به توحید بسپارد و به عبودیت بسپارد، مىخواهد همین انانیتى که در این دنیا با خودش داشت آن انانیت را و آن حفظ شخصیت ظاهرى و اعتبارى را در آن طرف هم داشته باشد، غافل از اینکه آن طرف این خبرها نیست.
ظاهرش چون گور کافر پرهلل، آن طرف قضیه چى؟ باطنش قهر خداى عز و جل، آن طرف قضیه است. چرا این کار را نکردیم؟ ما که در این دنیا به تو فهم دادیم، ما که در این دنیا به تو عقل دادیم، چرا آمدى روى حقایق را پوشاندى؟ براى چى؟ این مطلب را از این مىشنیدى از آن هم مىرفتى مىشنیدى، اینطور نبوده که بیایى بگویى فقط همین و غیر از این، آن نیست، اینطور نبوده ها، حالا بیا در این دنیا نگاه کن به این جهنم نگاه کن، به این زفیر و شهیقش که مىرود بالا این آتش و مىآید پایین و هل من مزیدش تمام وجود تو را به رعشه انداخته و دارى با تمام وجودت آن سوزى را که نصیبت خواهد شد احساس مىکنى! حالا بیا ببین، حالا بیا ببین چه کردى؟ بیا ببین که چه بر سر خودت آوردى؟
این حالتى را که براى این فرد هنگام مشاهدهى این موقعیت دست مىدهد این حالت را مىگویند فزعٍ یومئذٍ، و هم من فزع آمنون یعنى از این مسئله، از این وحشت، از این اضطراب، از این لرزه بر اندام
افتادن و تمام وجود را لرزه گرفتن، این افرادى که ایمان آوردند و عملشان را براى خدا انجام دادند، اینها کسانى هستند که- این اولیا خدا دیگر- از این فزع آمن هستند، مامون هستند.
حالا ببینیم امام سجاد که مىفرماید اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت حضرت چه مىخواهد بفرماید؟ عرض مىکند به پیشگاه ربوبى، اى مولاى من! وقتى که نگاه مىکنم و به گناهان خودم توجه مىکنم، آن فزعى را که در روز قیامت تو نصیب افراد بزهکار خواهى کرد و افراد فاسقى که در این دنیا بودند، من این حالت برایم دست مىدهد! ما واقعا این مطلب را مىفهمیم؟ واقعا تابحال به خودمان فکر کردیم؟ اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت وقتى که گناهانم را ببینم، مىبینم حالت فزع براى من پیدا مىشود، رعشه بر اندام من مىافتد با این وضعم و با این موقعیتم، این چه حالتى است که براى امام سجاد پیدا مىشود؟ این چه حالتى است؟ امشب دیگر خیال نمىکنم بتوانیم به این مسئله برسیم، اگر خدا توفیق داد انشاءلله شب بعد به این مسئله مىپردازیم که این حالتى که امام سجاد علیه السلام دارد و ندارد، امام سجاد علیه السلام، بالاخره ببینید آقاجان! مسئله دو دوتا چهارتاست، ما که با خدا شوخى نداریم، یا چراغ الان در اینجا روشن است یا خاموش است، من بیایم بگویم که چراغ در اینجا خاموش است و اى داد برق وجود ندارد، خب این غلط است، الان برق هست و چراغ هم روشن است دیگر، کى من مىتوانم بگویم برق نیست و خاموشى است و فلان؟ آن وقتى که خب تاریک باشد و هر چى ما این کلید را فشار بدهیم مىبینیم روشن نمىشود آن وقت مىگوییم چراغ خراب است و یا برق نیست.
امام سجادى که یک ترک اولى از او معنا ندارد، ترک اولى گفتن اصلا نسبت به امام سجاد هیچى، نسبت به اولیاء خدا هم قبیح است، یک وقت در خدمت مرحوم آقا رضوان الله علیه بودیم، رفته بودیم- خدا رحمت کند مرحوم آیت الله آقا شیخ حسن نورى همدانى، خدا رحمتشان کند بسیار مرد خوبى بود و مرد بزرگى بود، مرد با اخلاصى بود، پیدا بود، از حرکات و سکناتش اخلاص پیدا بود، و بالاخره هم در راه تبلیغ از این دنیا رحلت کرد داشت مىرفت تبلیغ براى ماه رمضان، که در راه تصادف مىکند و به رحمت خدا مىرود، خدا رحمتش کند، ایشان بسیار مرد بزرگ و مرد با اخلاصى بود-
رفته بودیم منزل یکى از معاریف و از علماى بزرگ که الان هم حیات دارد، از نقطهى نظر علمیت و از نقطهى نظر اجتهاد و از نقطه نظر معروفیت بسیار فرد معروف و از شاگردان بسیار مبرز مرحوم علامه طباطبایى است، رفته بودیم منزل ایشان به یک مناسبتى، صحبت مرحوم علامهى طباطبایى پیش آمد در آن مجلس، تعریفى که ایشان از علامهى طباطبایى کرد این بود، درباره ایشان چه بگوییم؟ فردى که یک ترک اولایى- عین عبارت است- نه در خلوت نه در جلوت از ایشان مشاهده نمىشود. خب
تعریف خوبى است، یعنى تعریفى است که ….، ترک اولى مىدانید یعنى چى؟ یعنى فرض بکنید که اگر ما احکام الهى را به تکالیف خمسه تقسیم کنیم خب یکیش واجبات است خب باید انجام داد، محرماتش هم که خب کتک و از این حرفها و اینها دارد دیگر، مکروهش را اگر انجام بدهیم کتکمان نمىزنند ولى از خیلى از فیوضات محروممان مىکنند، مستحب را انجام بدهیم خب نعمات و خیرات و برکاتى مىرسد یک عده از چیزهایى داریم که مباح است، یعنى طرفینش مساوى است، تفاوت نمىکند، نه ثواب به آدم مىدهند نه عقاب نصیب انسان مىکنند، یکى از مطالب که مافوق این تکالیف خمسه است مسئلهى اولویت است، اینى که یک امرى بر امر دیگر اولویت داشته باشد که آن از مرتبهى استحباب یک قدرى دقیقتر و رقیقتر و ظریفتر است، و انسان مىتواند انجام بدهد و ندهد، منتهى آن [قسمى] را که نگاه کند ببیند رضایت مولا در کدام طرف بیشتر است نسبت به آن انجام بدهد، خب کسى که به یک همچنین مرتبهاى برسد تبعا از این مراتب تکالیف گذشته و به یک مقامى رسیده که وجود او اصلا خلاف رضاى پروردگار را نمىطلبد و قبول نمىکند، این تعریف تعریف بسیار مهمى باید باشد، اتفاقا.
ما که آمدیم بیرون در همان کوچهاى که حرکت مىکردیم مرحوم آقا رو کردند به من، آهسته فرمودند که این چه تعریفى است که ما راجع به علامهى طباطبایى باید بکنیم؟ آن زمان علامهى طباطبایى حیات داشتند، زمان زمان سابق بود همان زمان شاه، این قضیه آن زمان اتفاق افتاد، در آن موقع سن من در حدود
هفده هجده سالگى بوده که بیان مىکنم، علامهى طباطبایى اصلا از ترک اولى و این حرفها گذشته بود، ترک اولى کجا و علامهى طباطبایى کجا؟ این تعبیر تعبیرى نیست که انسان بخواهد با آن یک همچنین شخصى را مورد مدح و منقبت قرار بدهد. ببینید اصلا در یک همچنین وضعیتى، ایشان مىگویند که اصلا صحبت از یک همچنین ترک اولایى اصلا این براى افراد بزرگان است و علامهى طباطبایى از این مراتب اصلا بالاتر است، آن وقت جایى که والد ما اتصاف به ترک اولى را زیبندهى علامهى طباطبایى نمىداند امام معصوم و مطهر بالاطلاق و مرتبهى عصمت کاملهى مطلقه، آن امام معصوم چى کار کرده که آخر مىگوید اذا رایت مولاى ذنوبى فزعت؟ مولاى من، اگر من نظر به گناهانم بکنم به وحشت مىافتم و همینطور مىگوید و اشک از چشمانش سرازیر مىشود، نه اینکه پشت دوربین گریه کند، نه آقاجان! آن زمان دوربین نبود، آن زمان از این ضبطها و از این حرفها نبود، امام سجاد این گریهها را در خلوت و ظلمتهاى شب، تنها مىکرد، و کسى نمىشنید. این چه حالتى براى امام علیه السلام باید باشد، فردى که جایى مثل علامهى طباطبایى نباید او را متصف به ترک اولى کرد! آن وقت امام علیه السلام به این نحو بخواهد بگوید که خدایا وقتى که من نگاه به ذنوبم بکنم رعشه در اندامم
مىافتد، معناى فزعتُ این بود دیگر، نه اینکه مىترسم نه اینکه نگران هستم، رعشه بر اندامم مىافتد، وقتى که ببینم چه گناهانى از من سر زده، و اذا رایت کرمک طمعت، و وقتى در مقابل، چشمم به کرم تو بیفتد یک مرتبه حالت انبساط در من پیدا مىشود، حالت ابتهاج پیدا مىشود، آخ راحت شدم، اى واى خدایا اگر این کرم تو نبود من چه مىکردم؟ و با چه وضعیتى برخورد مىکردم؟
خب امشب شب اول بود و زیاد هم صحبت کردیم هم شب اول بود و بنده هم امید به این توفیق خدمت رفقا رسیدن را نداشتم به خاطر حالات خودم، دیگر آمدیم و على الله گفتیم مىرویم هر چى خودش آمد، ما هم آمدیم اینها آمد، حالا دیگر خوب بود یا بد، دیگر خودتان به بزرگوارى خودتان انشاءلله که عفو مىفرمایید.
اللهم صل على محمد و آل محمد