جلسه ۱۰ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۹

موضوع: جلسه ۱۰ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۱۰ رمضان ۱۴۱۹

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

الحمدُللّه الَّذى لا ادْعُو غَیْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لم یَستَجِب لى دُعائى و الحَمْدُلِلّهِ الّذى لا ارجو غیرَه و لَو رَجَوْتُ غَیْرَهُ لَأخْلَفَ رَجائى.

این دو فقره مشابه هم هستند. حمد اختصاصِ به خدائى دارد که غیر از او را من نمى‏توانم بخوانم. نمى‏خوانم در اینجا به معناى اخبار نیست به معناى عدم خواست [است.] و عدم دعوت و دعا ناشى از عدم امکان و عدم استطاعت است. استطاعتِ خواندنِ غیرِ خدا را من ندارم و اگر بخوانم غیرش را، فایده ندارد لم یسْتَجِبْ لى اجابت نمى‏کند دعاء مرا اجابت نمى‏کند و همینطور حمد اختصاص به پروردگارى دارد که نمى‏توانم به غیر او امیدوار باشم و بر فرض که امیدى داشته باشم، امید مرا به یأس مبدّل مى‏کند لأخْلَفَ رجائى غیر از او را انجام مى‏دهد.

چرا اینطور است؟ چرا افراد دیگر به داد انسان نمى‏رسند؟ چرا افراد دیگر آرزوى انسان را برآورده نمى‏کنند؟ چرا؟ چرا اگر ما غیر از خدا را بخوانیم اونها استجابت نمى‏کنند؟ چه اشکال دارد استجابت کنند؟ چه اشکال دارد انسان بیاید و دعوت یک مؤمنى را برآورده کند؟ دعوت شخص دیگرى را برآورده کند؟ یا اینکه اگر شخصى امیدى در انسان بسته، آرزوئى دارد انسان یه کارى را براش انجام بدهد؟

امام سجّاد علیه السّلام به عنوان یک قضیّه مستمرّه و به عنوان یک مسئله ثابت که با فعل مضارع آورده شده یعنى حکایت از استمرار مى‏کند استمرار دلالت بر طبیعت قضیّه مى‏کند مقتضاى اوّلى در قضیّه این است. اقتضاى اوّل این است.

آخه ما دو اصل داریم یه اصل ثابت داریم یه اصل متغیّر داریم یه اصل اوّلى داریم یه اصل ثانوى داریم. مى‏گویند که اصل اوّلى در روابط و مسائل اجتماعى ایثار و انفاق و گذشت و رسیدن به حاجات براساس آن استعدادات فطرى که خداوند در وجود انسان قرار داده. استعدادات فطرى و فطرت اقتضا مى‏کند که انسان نسبت به همنوع خودش کمک کند وقتى یک کارى از دستش برمى‏آید برود انجام بدهد این جزو فطریّات است دیگه، ایثار گذشت این جزو فطریّات است، همه اقوام و ملل این را مى‏پذیرند و

هر شخصى [اگر] [به‏] وجدان و فطرت خودش- در صورتى که آلوده نشده باشد- مراجعه کند این اصل اوّلى را در وجود خودش پیدا مى‏کند. بعد بواسطه تربیت و بواسطه شرایط زمان و مکان ما مى‏بینیم این اصل اوّلى جاى خودش را به یه اصل ثانوى مى‏دهد اون اصل ثانوى چى است؟

اون همانى است که پیغمبر اکرم مى‏فرماید: اذا رَأیْتَ اهلَ الزّمان قَد کَثُرَ فیهِمُ الفَساد فَحُسْنُ الظَّنِّ الَیْهِم خَطَأ به این عبارت‏ها! عین عبارت نیست مضمون این است. واذا رَأیْتَ اکْثَرَ اهلِ الزَّمان وَقَعَ فیهِمُ الثَّواب فسُوءُ الظَّنِّ فیهِم خَطأ.[۱]

اگر دیدى …. یا به این عبارت: اذا رَأیْتَ غَلَبَ الصَّلاحُ على اهْلِ زَمانٍ» اگر دیدى فساد بر اهل یک زمانى غلبه کرد حسن ظنّ به این‏ها غلط است یعنى به این‏ها حسن ظنّ داشته باشیم وقتى که مردم اکثر این‏ها فاسد درآمدند کلاه بردار درآمدند در معاملات غش مى‏کنند برادر به برادر رحم نمى‏کند، پسر به پدر رحم نمى‏کند رفیق سر رفیق را کلاه مى‏گذارد، ها؟ وقتى دیدى مردم اهل زمان اکثریّت اینطور شدند ….

سابق مى‏گفتند آقا طرف مى‏آمد از فلان شهر، در بلاد هند، مى‏آمد ایران جنس مى‏خرید و پول نداشت، این مى‏گفت برو هر وقت آوردى، الآن همسایه‏اش اگر بخواهد یه چک بدهد قبول نمى‏کند مى‏گوید سرم کلاه مى‏گذارد، حالا کى دیگه برود دنبالش بگیرد؟ حالا دیگه چه کارش بکنیم؟ و خب دیگه متأسّفانه این مسئله مى‏شود گفت عامُّ البلوى شده، دیگه بله! خیلى عجیب.

یه [وقت‏] مرحوم آقا نقل مى‏کردند، یه شب یادم است از این شب‏هاى سه شنبه‏اى که در مسجد قائم- متأسّفانه آن موقع اصلًا نوارى نبود. ضبط نبود، بعدش یادادشتى هم نمى‏شد [از] اون مطالب دیگه اصلًا چیزى الآن در دست نیست. گاه‏گاهى، بعدها، سالها که گذشت ما به فکر افتادیم خلاصه یواشکى یک نوارهایى از ایشون برداریم و خب الحمدللّه تا یه حدودى هم موفق بودیم. در بعضى از نوارها دعاى افتتاح و شرح دعاى ابوحمزه و بعضى از صحبت‏هایى که مى‏کردند و یا بعضى از جلسات شب‏هاى ماه رمضان که در مشهد مشرّف شده بودند خلاصه ما یواشکى خلاصه صداشون را برمى‏داشتیم که الآن موجود است و مطالبى هم درش هست، خیلى، واقعاً بسیار مطالب ….- یکى از این شب‏هاى سه شنبه صحبت از ایثار و گذشت و فداکارى و اینها بود و اینکه اصلًا مردم عوض شده‏اند و اصلًا اون حالا

و هوا دیگه رفته اون صداقت رفته اون صفا رفته. اون اعتماد رفته اون یگانگى رفته، اصلًا یه جور دیگه شده، واقعاً ….!

مى‏فرمودند ما یه دایى داشتیم این توى بازار، چرم‏ساز بود کیف درست مى‏کرد کفش درست مى‏کرد. از این چیزها خیلى بِهِش مراجعه مى‏کردند، آن موقع خب این عَمَل و این چیزها که نبود از این فتق بندها درست مى‏کرد [که‏] با چرم و این چیزها بود، و آدم بسیار خوبى بود و شاگرد داشت و اینها همه نمازخوان، کذا، اینها. مثلًا مى‏گفتند که یکى مى‏آمد پیشش، هر چى مى‏گفت، مى‏گفت اینقدر برایم تمام شده دیگه حالا هر چى دادى طرف مى‏گفت آقا این دو زار روش استفاده، مى‏گفت خدا بده برکت، اون مى‏گفت پنج زار استفاده، خدا بده برکت. هیچ اصلًا تعین نمى‏کرد، فقط راست و حسینى‏اش را مى‏گفت آقا این اینقدر برایم تمام شده اینقدر اجرت شاگرد اینقدر هم پول چرم و این، اینجورى بود، اصلًا این کارش اینطورى [بوده‏] مى‏گفتند که بعضى‏ها مى‏آمدند مى‏گفت [ند] آقا ندارم سود بدهم مى‏گفت خب نده. همین بردار و برو، هیچى! اصلًا سودى نمى‏گرفت این یه عدّه، یه عدّه مى‏آمدند مى‏گفت [ند] آقا اصلًا قیمت اصلى‏اش [هم‏] برایم [مقدور نیست‏] [مى‏] گفت بیا. مثلًا ۱۰ تومان درآمده، مى‏گفت هشت تومان دارم مى‏گفت همین هشت تومان را بده. دو تومان هم ضرر مى‏کرد. مى‏گفتند بعضى‏ها مى‏آمدند علاوه بر اینکه هیچى نداشتند، این بهشون مى‏داد بعد مى‏نشست یک [مقدارى‏] برایشون گریه هم مى‏کرد این دیگه خیلى عالى بود. هم چرم را مى‏داد هم پول را نمى‏گرفت هم برایش گریه هم مى‏کرد. دلش مى‏سوخت گریه مى‏کرد، معمولًا، حالا اینها اینجورى بودند. سابق اینجورى بود.

دختر شوهر مى‏دادند این مى‏گفت این کنیز شما اون هم مى‏گفت [این‏] غلام شما است خلاصه دیگر با هم … آقا چى؟ آقا یه شاخه نباتى باشد یه مکّه‏اى ببرش اگر خدا خواست. اصلًا نه اختلافى بود، نه چیزى، الآن وقتى مى‏خواهند یه دختر شوهر بدهند اوه از اونجا تا اینجا فقط شرط و شروط و سال دیگه چه خواهد شد و دو سال دیگرش کجا مى‏بریش؟ زمین کجا واسش مى‏گذارى؟ قباله‏اش را چه مى‏کنى؟ باید از خونه پدر و مادرت جدا باشند و نمى‏دانم کذا باشند نمى‏دانم قول بدهى اینطور کنى، ایشون اشتغال داشته باشند در بیرون، بالا پایین. آقا بالا مى‏کنند پایین مى‏کنند سفت مى‏کنند قضیّه را، محکم مى‏کنند که …. بابا چه خبر است دیگه؟ حالا این چیزها را ندارد.

مرحوم آقا مى‏فرمودند پدر ما وقتى که مى‏خواست دختر شوهر بدهد. اون داماد را صداش مى‏کرد مى‏گفت بیا اینجا، یه خورده باهاش حرف مى‏زد مى‏دید آدم بدى نیست مى‏گفت ببین آقا جان،

آنچه که ما از دامادمون مى‏خواهیم یه جو دین و یک جو غیرت است. و السّلام، دیگر چیزى نمى‏خواهیم، یه جو دین مى‏خواهیم و یه جو غیرت مى‏خواهیم! ها؟ الآن از همه رقم صحبت مى‏شود غیر از این دو قلم. از این دو قلم صحبت نمى‏شود.

نه از غیرت صحبت مى‏شود، با زنت چطور رفتار مى‏کنى؟ چطور بیرون مى‏برى؟ چطور مى‏آورى؟ آیا سر سفره‏ى نامحرم زنت را مى‏نشانى. افراد غریبه بیایند در منزل به زنت سلام کنند اون جواب بده. خانم تشریف مى‏برند در کنار آیینه، یک ماه تمرین مى‏کنند چطور با مردها برخورد کنند چطور سلام کنند فلان کنند اگر این کار را نکنند بهشون امُّل مى‏گویند بهشون متحجرّ مى‏گویند! امروز این است. اینها چى است؟ اینها مسائل امروز و امّا دین! الفاتحه مع الصّلواه دین کجا؟ این از غیرت و اون هم از [دین‏]. سابق اینطور نبود. و خب الآن تغییر کرده دیگر.

از اون اوّل که الان مى‏خواهند دختر شوهر بدهند الحمدللّه در این حکومت اسلامى آمدند یه شرایطى را هم جزو قباله‏ها اضافه کردند. اگر شش ماه نبودید زن حق طلاق دارد! اگر نمى‏دانم معتاد شدید زن حق طلاق دارد. از اوّل …. آقا هنوز بسم اللّه نگفته طلاق را مى‏کشند وسط. عجب احمق‏هایى هستند اینها. این که نشد کار آقا! شما مى‏خواهید این دو تا با هم ازدواج کنند از اوّل مسأله طلاق را مى‏آورید جلو؟ خب این چه ازدواجى است؟

یعنى از اون اوّل، این تیر را گذاشته تو کمان راست بروى شلیک مى‏کنم چپ بروى برایت مى‏اندازم. این ازدواج است. آخر مگر پیغمبر زبانش بریده بود درآید بگوید که آقا طلاق دست زن است؟ مگر ائمّه زبان نداشتند بگویند طلاق بدست زن است؟ از اوّل …. چرا از اوّل گفتند طلاق بدست مرد است؟ شما فهمتان بالاتر از اونها است؟ خب اینها هم مى‏توانستند بگویند آقا این زن مى‏تواند شرط کند فلان بکند. چیز بکند. چرا نکردند؟ چون از اوّل نخواستند اسم طلاق اصلًا بیاید توى عقد. از اوّل نخواستند این مسئله مطرح بشود. و این مسئله اینطور نیستِش که همینطورى ندیده و اینها بخواهد بماند.

امسال که ما در لبنان بودیم. خیلى روزها بود که مخدّرات مى‏آمدند و سئوالات مطرح مى‏کردند. حدود تقریباً ۴۰، ۳۰ نفر بودند، هفته‏اى ۲، ۳ روز، خب با اونها جلسه‏ى سئوال و جواب و اینها بود. و اغلب روزها مسائلى که طبعاً با خانم‏ها داشتیم در حول و حوش این مسائل حقوقى خانوادگى بود دیگر. اشکالاتى که مى‏شد در دنیا، مسائلى که مطرح است. شُبَهاتى که در این خصوص مطرح است. ما یه روز راجع به مَهرُالسُّنَّه وقتى که صحبت کردیم خیلى از اونها خلاصه برآشفتند، که آقا همین مَهرُالسُّنه‏

است که فورى مرد طلاق مى‏دهد. چشمش به یک زن دیگر مى‏افتد این را ول مى‏کند مى‏گه خب مهرش کم است. رهاش مى‏کنیم و مى‏رویم یکى دیگه را مى‏گیریم و …. خب البته تا حدودى هم راست مى‏گفتند دیگه. البته خب اینها جواب دارد. و حالا من اینها …..

گفتم ببینید ما احکام اسلام را نمى‏توانیم از یک بُعد و [از] یک دریچه مخصوص نگاه کنیم و سایر ابعاد را در نظر نگیریم. اسلام که مى‏گوید دخترت را به مَهرالسُّنه در بیاور براى کس دیگر، این چى است؟ این عبارت است از بناء زندگى بر یک شرائط اسلامى. مثلًا شما مى‏دانید که اگر دخترتون را بدهید به این شخص، این دو سال دیگر طلاق مى‏دهد هیچ وقت دخترتون را مى‏دهید؟ نمى‏دهید، اگر بدهید دیوانه هستید. به شما مى‏گویند دیوانه که شما دخترتون را بدهید به یک جوانى که یقین دارید دو سال دیگر طلاق مى‏دهد خب شما دیوانه‏اید. یا اگر بخواهید به این بدهید به مَهْرُالسُّنه نمى‏دهید، درست است؟ چقدر مَهْرش مى‏کنید؟ آقا ۳۰ میلیون- ۴۰ میلیون، بکن دو ساله. چون توازُنْ باید در عِوَض و مُعَوّض وجود داشته باشد.

مَهرُالسُّنه براى چه طیفى آمد؟ مهرالسُّنه آمده براى اینکه یه طرف قضیّه، امیرالمؤمنین است یه طرف قضیّه، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها، این است. و کى؟ و کسانى که مى‏خواهند بر این اساس سیر کنند و براساس منهاج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا حرکت کنند. مال اینها هم هست. لذا پیغمبر فرمودند جبرئیل بر من نازل شد و گفت مَهر دخترت را مهرالسّنه قرار بده تا اینکه امّت به تو تأسّى کنند و مهر را کم قرار بدهند. یعنى چى؟ یعنى تأسّى از مرام امیرالمؤمنین و مرام حضرت زهرا. در این شرائط. خب حالا اگر یک دامادى آمد [و خواست‏] از این قضیّه سوء استفاده کند اسلام جلوش را مى‏گیرد. لا ضَرَرَ و لا ضِرار در اینجا داریم، شما مى‏خواهید چون حالا مَهْر زنت مهرالسّنه است تو سرش بزنید؟ نه، مى‏خواهید تو سرش بزنى بزن! مى‏خواهى طلاقش بدى بده! ولى باید یه مهرى بِهِش بپردازى که ضررى متوجّه زن نشود. اینطور نیست قضیّه. ببینید اینها مسائلى است که تا حالا اصلًا مطرح نشده.

یا اینکه فرض کنید که من باب مثال این یک قضیّه‏اى که حالا خدمتتون عرض مى‏کنم، که اینها را مى‏گویند شروط ضمنى در تبادل عِوَضْ و مُعَوَّض. عِوَضِیْن، جزو شروط ضمنى اینها هست. وقتى که یک دختر مى‏خواهد با یک جوان ازدواج کند آیا به نیّت دوامِ زندگى ازدواج میکند یا به نیت دیگه؟ اگر داماد آمد از این تخلّف کند از این شرط ضمنى، به مقتضاى تخلّف از این شرط ضمنى، ضمان بَرِشْ بار مى‏شود و حاکم شرع اگر تشخیص بدهد در این افتراق، تقصیر مرد است [باید او را] مجرم [قلمداد

کند] و حقّ زن را از او بگیرد خیال نکند که مَهرُالسّنّه است پدرش را هم درمى‏آورند این وظیفه کى است دیگه؟ وظیفه حکومت اسلام است. وظیفه دادگاه است.

یا اینکه فرض کنید یک دخترى به عقد متعه یه شخصى درمى‏آید فرض کنید که پنجاه ساله، اینى که الآن در میاد پنجاه ساله و اون هم براى این مهرالسّنّه قرار مى‏دهد خُب این پنجاه ساله یعنى چه؟ یعنى دوام، نه پنجاه ساله یعنى فردا ولش کن بره، البتّه در عقد متعه حق فسخ با مرد است، بعد فردا مى‏گوید من این پنجاه سال رو بِهِت بخشیدم، ولى در اینجا این شرط ضمن عقد که شرط ضمنى هست در اینجا مى‏آید خودش رو مطرح مى‏کند مى‏گوید من که اومدم با تو پنجاه ساله متعه بشوم به این منوال نیامدم که فردا تو منو طلاق بدى ببخشى و بگویى آقا خوش آمدى و الّا غلط مى‏کردم مى‏آمدم بیام اینجا، من بلند بشوم بیایم پنجاه سال به متعه تو دربیایم و بعد هم مهرالسّنه و بعد هم فردا بگویى خوش آمدى؟ با دختر تو کسى یه همچین کارى رو مى‏کند؟ اگه خودت دختر داشته باشى اینطورى مى‏دهى؟ نه، مگه من عقلم را از دست دادم؟ من براساس یه شرط ضمنى که تو منو پنجاه سال نگهدارى آمدم خودم را در اختیار تو گذاشتم و الا اگر سال دیگه مى‏خواهى برى صد سال نمى‏آمدم اصلًا از این محلّه هم رد نمى‏شدم که حالا بخواهد یک سال برود.

پس این شرط ضمنى اقتضا مى‏کند که زوج براساس این شرط ضمنى، حقوق این ضمنى رو ایفا کند اگر آمد تخلّف کرد اون دیگه مهرالسّنه نمى‏تواند بگیرد، باید بیست میلیون بگیرد نه اینکه مهرالسّنه، تو اومدى به من نامردى کردى تو اومدى به من خلاف کردى یا اینکه نه! صحبت نامردى و خلاف و این حرف‏ها نیست صحبت این است که شرایط دیگه اقتضاء نمى‏کند خب در بعضى موارد دیگه خب نمى‏شود دیگه، حالا ما بحث اینو نمى‏کنیم که حالا نامردى هست نیست این حرف‏ها؟ نه! فرض کنید که مرد دیگه نمى‏تواند با این زندگى بکند، موانعى برایش دارد نمى‏تواند، خب بسیار خب، نمى‏تواند ولى تاوان ضرر را هم باید بپردازد اینجا دیگه نمى‏شود گفتش که آقا از اوّل خودت اقدام کردى براى عقد متعه و خودت این اختیار فسخ را از اوّل به شوهرت دادى! نه! اینو نمى‏شود گفت، متوجّه شدید رفقا که از نقطه نظر فقهى این قضیّه چقدر دقیق است؟ دیگه حالا نمى‏شود همینطور سرسرى گفتش که آقا این خب از اوّل به متعه بوده و در متعه حقوق فلان است و نمى‏دونم اون اختیار فسخ با او هست و فلان هست و از این حرف‏ها! نه! اینطور نیست.

ما در لبنان که بودیم مسائل را اینطورى مطرح کردیم براى اونها گفتم که این براى این است وانگهى پیغمبر که مى‏فرمایند مهرُالسّنه نمى‏گویند که مَهرالسّنه واجب است مَهرالسّنه به عنوان یک وسیله‏

براى سُنّت، در صورتى که شرائط بر طبق اساس اسلام باشد در اونجا مطرح است امّا اگر قرار باشد نفس همین شرط به عِنوان یک حربه و آلت، مورد سوء استفاده قرار بگیرد صد سال پیغمبر نمى‏گوید مهرالسّنه، مى‏گوید مهرش را صد برابر بکن هزار تا وسائل براش بگذار چرا؟ بخاطر اینکه از سنّت سوء استفاده نشود، امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودند یک دفعه یه مردى رو آوردند یه مردى گردن کلفتى آمده بود زده بود یکى رو داغون کرده بود، آمدند پیش [امیرالمؤمنین علیه السلام،]، یا امیرالمؤمنین این من را فلان کرده. بعد حضرت گفتند که چکار کردى؟ گفت بله دلم خواست زدم، یه مرد چیزى بود جزوِ همین صاحب فلان و قبیله و عشیره و این چیزها! حضرت رو کردند به اون شخص، گفتند که مى‏توانى قصاص کنى و مى‏توانى ببخشى، او دیگه حالا ترسید یا دیگه هر چى بود گفتش که یا امیر بخشیدم. این سنّت اسلامى این صفت حسنه خُذِ الْعَفو و أمُرِ بِالمَعْرُوفِ وَ اعْرِضْ عن … عفوْ عفو است. اونم دید که عجب! دیگه پیروز است و مظفّر از این دادگاه بیرون آمده گفتش که دیدى نتوانستى؟ دیدى! حضرت گفتند بیا بیا بیا جلو، بیا جلو! چى گفتى؟ گذاشتند یکى تو گوشش یکى هم اینور یکى اونور همچین چپش کردند روى زمین، گفتند حالا بلند شو برو، گفتن این عفو در صورتى هست که موجب سوء استفاده تو نباشد این از حقّش گذشت ولى من به عِنوان حاکم مسلمین از حقّم نمى‏گذرم در صورتى این عفو براى تو کارساز است که تو را مُتِجَّرى نکند امّا اگه همین صفت حسنه موجب چى بشود؟ تجرّى، اونجا اسلام مى‏گوید نه!

این همه ما داریم راجع به اینکه‏ وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاهٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ …. وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏[۲] اگر شخصى بزند کسى را بکشد فلان بکند دستى را فلان بکند مى‏توانید قصاص بکنید حیات جامعه، زندگى جامعه، رشد، نشاط ترّقى، صعود همه اینها مربوط به قصاص هست و امّا اگر عفو کنید چى است؟ بهتر است‏ وَ أَنْ تَعْفُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ‏ حالا اگر یه وقتى همین عفو سوء استفاده اون شخص مى‏شود طرف مى‏رود یکى دیگه را مى‏کشد حالا که عفو مى‏کنند دیگه پس ما مشغول بشویم ترتیبِ یکى رو دادیم و حالا هم ما رو عفو کردند حالا مى‏رویم یکى دیگر را هم مى‏کشیم خب عفومون مى‏کنند دیگه، نه آقا جان! همچین دارش میزنند …..

مثل ابن ملْجَم دیگه قضیّه ابن ملجم خیلى عجیب بود! امیرالمؤمنین به امام حسن وصیّت کرد او را ببخش اگر ببخشى این اولى است این فلان است، من اگر من زنده بودم قطعاً اینو مى‏بخشم، اگر نه!

شما فقط حق دارید یک ضربت به من زد یه ضربت هم بهش بزنید دیگه مُثْله‏اش نکنید چکار نکنید آتیشش نزنید اگر عفو کنید براى شما بهتر است امّا امام حسن علیه السّلام اصلًا چرا عفو نکرد؟ چون اگر عفو میکرد در اون شرایط، این ضَعْفِ براى امام حسن بود ضعف به حساب مى‏آمد میگفتند که این حاکم مسلمین با توجّه به اینا، نتوانست دشمن پدرش را چکار بکند؟ قصاص بکند لذا حضرت بخاطر این قضیّه ابن ملجم را چکار کرد؟ اعدامش کرد.

مهرالسّنّه هم همینطور است مهرالسّنّه بعنوان یک ارزش والا جزو مسائل و حقوق اسلامى در زندگى خانوادگى مطرح است این خب بحثش دامنه‏دار است منتهى من خواستم فقط نسبت به این قضیّه اشاره کنم تا اینکه موارد مشخص باشد و انسان در هر موردى نمى‏تواند یه حکم خاصّى را نسبت به همه جریانات سرایت بدهد.

بعد حضرت مى‏فرماید که در این زمان که فساد غلبه مى‏کند، در این زمان حسن ظّن به مردم اشتباه است و این یه مطلب عقلائى است شما نگاه بکنید به عقلاء، به ارتباطات نگاه بکنید، به رفت و آمدها نگاه بکنید، در مجامع نگاه بکنید ببینید که همین کار را مى‏کنند یه جامعه‏اى که همه اونها کلاهبردارند نود درصد اونها کلاهبردارند شما همینطور متاع را به اون شخص [مى‏] دهید و بروید منزلتون؟ نه! از او وثیقه مى‏گیرید ضِمان مى‏گیرید اگر شخص نخواست پول بده، در هر صورت شرایطى که [هست‏]، و اگر زمانه زمانه‏اى شد که صلاح بر اهل زمان غلبه کرد اگر اینطور شد سوء طنّ به مردم اینجا غلط است یعنى انسان بناى ارتباطش را بر سوء ظن بگذارد. چرا؟ چون نفس همین سوء ظن موجب تخیّل و تفکّر و پیامدهاى خلاف مى‏شود. طرف مى‏گوید این به من حسن ظنّ نداشت مى‏رود با اونم یه معامله مى‏کند با اونم یه معامله مى‏کند آن صفایى که حاکم بر افکار جامعه است بواسطه سوء ظنّ چى مى‏شود؟ خدشه پیدا مى‏کند تَلَنْگُور مى‏خورد.

لذا اگر انسان در یک محیطى هست که احساس مى‏کند در اون محیط حسن ظنّ نسبت به افراد جریان دارد نباید برود اون محیط را خراب کند نباید برود به اونها بگوید احمق‏ها چرا اینطور هستید؟ چرا اونطور هستید؟ فردا اینطور میشود به فکر باشید الآن که با این رفیقت دارى حرف میزنى، نه! باید برود تأیید کند باید برود این حسن ظنّ را تقویت کند هى نباید برود خراب کند هى نباید برود نقاط ضعف را بزرگ کند بعد تشدید کند باید اون حسن ظنّ را چکار کند؟ چون حسن ظنّ یک ارزش است خلاف که نیست که بخواهد خرابش بکند انسان دنبال یه محیطى مى‏گردد که حسن ظنّ در آنجا حاکم‏

باشد حالا که یه همچین محیطى هست بیاید خرابش کند؟ این خیلى جاى تعجّب هست و جاى تأمّل است دیگه.

انسان وقتى که یک محیط صمیمى و رفیقانه و صادقانه‏اى را که پیدا میکند نباید بیاید زیر آبش را بزند، باید هى بیاید تقویت کند هى بیاید تأیید کند هى بیاید اون مواردى که حتّى ممکن است …..، نه اینکه آقا این طرف یک حرف درست زده او بیاید عوضى نقل کند ا ا ا! این حالا یه حرفى زده اون بیاید یه برداشتى ….! خب آقا این برداشت دو جور است.

من یه وقتى دیدم که یک شخصى- یک آخوندى- دارد بالاى منبر در مسجد قائم به آقا طعنه مى [زند]- در زمان حیاتشون- وقتى که مرحوم آقا این کتاب وظیفه فرد مسلمان در حکومت اسلام را چند تا سخنرانیش را کرده بودند و بعد به این نحوى که مى‏بینید به رشته تحریر درآمد خب ایشون در اینجا گفتند که ما به آقاى خمینى اینطور گفتیم این آقا رفته بود بالا مى‏گفت یک عارف من من نمى‏گوید- حالا منظورش ایشون بود- من نمى‏گوید من من من! البتّه حضرت امام بعضى از اوقات من مى‏گفتند و آن هم به صلاح بود! اونم به ….!، ولى یک عارف هیچوقت من نمى‏گوید، آقا این آقاى مطهّرى نامه براى آقاى خمینى دارد بروید تماشا کنید در اونجا مى‏گوید من به ایشون اینو گفتم خب این که اشکال ندارد یعنى من این حرف را زدم، بگم ما به ایشون این حرف را گفتیم؟ خب دیگه من گفتم دیگه، بگوید دست جمعى، هزار، چى، چه، برداشته نامه داده؟ خب حالا کسى هم نمى‏گوید آقاى مطّهرى در اینجا آمده اظهار منیّت کرده اظهار ….، نه بابا بنده خدا آمده یه نامه نوشته و گفته ما به ایشون ….، خب ایشان هم ….

پس ببینید این عبارتى که من به آقاى خمینى این حرف را زدم دو جور مى‏شود برداشت کرد یکى اینکه از روى انانیّت و منیّت و تَفَرْعُنْ و اقتدار و محورّیت دارد با یه شخصى صحبت مى‏کند این جاى اعتراض هست این یه طرف معادله و امّا طرف دیگر معادله چى است؟ نه، خواسته مطلب را به نحوى عادى بیان کند، بگوید ما براى آقاى خمینى نامه نوشتیم و بهشون اینو گفتیم، تذّکر دادیم. حالا چرا شما همیشه باید این طرف معادله را بگیرید؟ این چه مرضى است؟ این چه دردى است؟ اینجا نکته است خب بالأخره این معادله دو طرف دارد. یه طرفش خب ….

اینجاست که روایت داریم آقا تا جایى که مى‏توانى حمل به صحّت کن تا جایى که مى‏شود حمل به صحّت کن، دوستان و رفقاى ما از همان دو ماه و سه ماه بعد از فوت مرحوم آقا به من اعتراض داشتند آقا تو چرا اینطور مى‏کنى؟ چرا اونطور مى‏کنى؟ چرا این حرف را؟ چرا؟ ها؟ و من دو سال حمل به‏

صحّت کردم هى گفتم که ان‏شاءاللّه ….، ان‏شاءاللّه گربه است، سینه‏اش درد گرفته، ان‏شاءالله گربه است ان‏شاءالله گربه است ان‏شاءالله گربه است سینه‏اش درد مى‏کند حالا اینطورى صداش درمى‏آید، ولى بعد دیدیم بابا نیست، سینه‏اش هم درد نمى‏کند، صحیح، سالم، بعد به این مسئله ….، یعنى من مى‏خواستم تا جایى که ممکن است از بقایاى آن شخصیّت عظیم و آن مکان رفیع و آن مرتبه علیایى که مرحوم آقا وجود داشتند از اون بقایایى که مانده، من استفاده کنم ولى دیدم نه! اصلًا انگار مى‏خواهند آقا این ارّه را بگذارند آقا این را ارّه کنند! اصلًا مى‏خواهند دو تیکه کند اصلًا بنابر این است هى اینطرف شنیدیم هى اونطرف شنیدیم هى این مسئله، اون مسئله، این طور هى گفتیم که ان‏شاءاللّه فلان است. مقصود اینطور است. دیدیم نه! اصلًا بنابر این است وقتى که بنا …، خب دیگه آدم خودشو که نمى‏تواند گول بزند وقتى نمى‏تواند گول بزند دیگه خب نمى‏تواند، دیگر شما را به خیر و ما را به سلامت! دیگه چکار کنیم؟

این دأب دأب مردم است وقتى که صلاح غلبه کرد انسان باید چکار بکند؟ انسان سوءظنّ دیگه نباید داشته باشد، حالا! مردم اینطورند چرا مردم اینطورند؟ چرا؟ آخر مردم از کمک به هم و کمک به خلق چه بدى‏اى مى‏بینند؟ اگر مطالب شب‏هاى گذشته مدّ نظر باشد این دو فقره مبارکه و شریفه هم معناى خودش را چکار مى‏کند؟ نشان مى‏دهد و اون اینکه این عدم استجابت دعا و عدم برآوردن رجاء و خُلف رجاء این به چى برمى‏گردد؟ به خود محورى انسان برمى‏گردد به احساس دوئیّت بین خود و بین دیگران برمى‏گردد چون بین خود و بین دیگران احساس دوئیّت مى‏کند مى‏گوید چى؟ خرجش را از دیگران جدا مى‏کند چون بین منافع خود و منافع دیگران احساس دوئیّت و جدایى مى‏کند تا جایى با فرد وجود دارد که با منافعش تضادّ پیدا نکند تصادم پیدا نکند همین که مى‏خواهد تصادم پیدا بکند دیگه چى؟ او را مدّ نظر قرار نمى‏دهد «لَأخْلَفَ رَجایى» خلف مى‏کند من بهش امید دارم خلف مى‏کند چرا؟ چون جدا مى‏بیند امّا خدا چطور؟ خدا که جدا نمى‏بیند خدا که جدا نمى‏بیند ولىّ خدا که جدا نمى‏بیند ولىّ خدا همونطور به این فرد نگاه مى‏کند که دارد به بچّه‏اش نگاه مى‏کند هیچ فرق نمى‏کند.

اگر یه کسى بخواهد که برود پیش ولىّ خدا، ولىّ خدا دختر داشته باشد اصلًا براش مطرح نیست که مسئله‏اى غیر از صلاح خود این شخص را به نظر بیاورد. اصلًا، هیچ برایش مسئله [اى نیست‏] و اگر بخواهد یه دخترى را براى پسرش بگیرید نگاه مى‏کند ببیند صلاح پسرش چى است؟ و صلاح اون چى است؟ نمى‏گوید زودتر بروم اون را براى پسرم بگیرم کس دیگه نرود بگیرد این کار را نمى‏کند نمى‏گوید

این منزل را زودتر بخرم که کسى نیاید بخرد، نمى‏گوید این پرتقال را زودتر بروم از این دکان بگیرم که کسى نیاید این را بگیرد.

و در اینجا یکى از چیزهایى که ما مى‏بینیم در خیلى از جاها [هست‏] خب در اینجا که نیست اینطور، اصلًا این قضیّه در من از کوچکى بود که چرا باید اینطور باشد؟ فرض کنید که ظرف میوه را شما بر مى‏دارید مى‏آورید مى‏گردانید، آقا ما زمان آقاى حدّاد مى‏دیدیم فلان شیخ نشسته بغل اونجا، یارو یه ظرف لیمو شرین آورده بود، آقا این اینقدر این را بالا کرد پائین کرد اینو دست زد اونو دست زد اونو اینو این، یه دقیقه اینو وایسانده بود تا یه دانه از توى این سوا کرد، گذاشت جلوش تو که دارى اینکار را مى‏کنى مى‏دونى یعنى چى؟ یعنى خوبه را من بخورم این نخوره، معنایش این است دیگه! من از اون بچّگى از این کار بدم مى‏آمد آقا ظرف میوه است شانْسِتْ است دیگه، هر چى جلوى تو است همون را بردار بگذار اینجا، اینى که من اونو از اونجا بردارم یعنى چه؟ یعنى بغل دستى من اینو بردارد هان؟ این التزامش است دیگه؟ دلالت التزام است دلالت التزام یعنى این، یعنى اینو من بردارم، یکى بزرگش را، خلاصه عامّه پسندش، اینها را بردارم که اون برندارد این صفت صفت زشت است صفت قبیح است یک برادر نسبت به برادر دیگرش این کار را انجام نمى‏دهد، بلکه اگر هست مى‏آید اونو از اونطرف بر مى‏دارد و این خوبِه رو مى‏گذارد براى کى؟ براى او یا حدّاقل از همون جلو دیگه، حالا هر چى بود دیگه، قسمتش هر چى بود، یکى جلوش است بردار بگذارد.

یا یکى از این چیزهایى که از اوّل من بد مى‏دانستم و الآن هم بد مى‏دانم و رفقا هم اینورا دیگه انجام بدهند این است که سر سفره وقتى که خب هست مى‏نشینند افراد متفاوتند مى‏نشینند کوچک هست بزرگ هست، بچّه، اوّل مى‏آورند جلوى آدم بزرگ مى‏گذارند آقا اوّل باید جلوى بچّه گذاشت روى چه حسابى شما اوّل باید جلوى بنده بیاید بگذارید؟ آخه روى چه حسابى؟ بعضى‏ها مى‏گویند خوب بفهمد بچّه که احترام بزرگ این است، نه آقا جون نمى‏خواهد بگذارید این بفهمد. الآن این حال انتظارى که این بچّه پنج ساله دارد این هزار برابر گناهش بیشتر از اون ثوابى است که مى‏خواهى تو گیرش بیاورى- اون اکرام بزرگ و احترام به شخص عالم رو بخواهى بهش یاد بدهى- نه، در سر سفره چیزى رو که مى‏خواهید بگذارید، غذایى را که مى‏خواهید تقسیم کنید یا میوه‏اى را که مى‏خواهید …. اوّل بروید به بچّه بدهید بعد آن وقت بیایید شروع کنید به ردیف آمدن و بعد چکار کردن و وانگهى اوّل جلوى بزرگتر و کوچکتر و این حرف‏ها یعنى چى؟ آقا از همون سر [سفره‏] شروع کنید بدهید دیگه، خب این حرف‏ها را آخه ما تا کى باید بزنیم و کسى هم گوش ندهد؟ من جدّى مى‏گویم این مطالب را. از همونجایى که از آشپزخانه غذا مى‏آید از همونى که اونجا نشسته شروع کنید بیاید.

آقا پیغمبر اینطورى بود ائمّه اینطورى بودند چرا ما نباشیم؟ آخر ما چِمُونِه که نمى‏خواهیم زیر بار دستورات اسلام برویم؟ چرا نباید برویم؟ این دستورات را براى کِىْ مى‏خواهیم بگذاریم؟ خب اینا همش چى است؟ همه اینها غلط است. این صحیح نیست. همه مؤمن همه برادر همه مثل همدیگر آخه از همون اوّل …..، اینها مبانى سلوک است مبانى طریق است مبانى راه است همه [ی این‏] مسائل موجب الفت است.

آقا یکى مى‏آید همه برخیزند همه بنشینند همه فلان کنند دست به سینه، چپ برو راست بیا آقا این فرعونیّت است این اسلام نیست این نمرودیّت است درآوردید شما، تو اسلام نیست آقا! اسلام اونى است که پیغمبر مى‏نشست کسى هم وارد مى‏شد تشخیص نمى‏داد پیغمبر کجا نشسته این اسلام است. اونم بلد بود برود مبل بگذارد و یک پایش را دراز کند و یک شَمَل سفید هم بندازند رو پایش و یک عرقچین هم بگذارد روى سرش، امّا نه! اینکار را نمى‏کرد چرا؟ چون پیغمبر بود چون او رسول اللّه بود این کار را نمى‏کرد ولى ما انجام مى‏دهیم افتخار هم مى‏کنیم عظمت اسلام است اینها همش بخاطر عظمت اسلام است، دیگه تغییر کرده دیگه، معیارها همه عوض شده.

این ولىّ خدا این است ولىّ خدا اونى است که وقتى که بخواهى بروى پیشش هیچ چیزى را مدّ نظر قرار نمى‏دهد جز صلاح! والسّلام. مگر آقا بیخود نوشتند توى کتاب‏هایشون؟ آقا وقتى که مى‏خواهى سراغ یه کسى برو [ى‏] برو امتحانش کن نه اینکه بیخود ….. او براى چى گفتند؟ یعنى چى؟ یعنى آقا ممکن است شخص یک ماه دو ماه یک سال جلوى شما جورى برنامه پیاده بکند که شما فقط یک مجسّمه طهارت و تقوى از این بیابید چرا؟ چون فقط در مجلس پلو و مجلس روضه ایشون را زیارت مى‏کنید امّا در سفر و حضر که نیستید، در داخل منزل که نیستید، در کوچه و بازار که نیستید، در ارتباط با افرادش که نیستید، در محاکماتش بین افراد که نیستید، اینها که میزان نیست.

امام سجّاد علیه السّلام چى مى‏فرمایند؟ مى‏فرماید نگاه نکنید به بیا و برو و ریش و حناى مردم، روایت عجیبى است بروید مطالعه کنید در بحار، در احوالات حضرت سجّاد، یه نامه‏اى دارد به محمّد بن مسلم زُهَرِى یا زُهْرِى و یک نامه‏اى دارد به افراد دیگر، روایتى که دارد «لا تَنْظُرُوا الى شخصٍ»

«لاتَنْظُروا بَلْ اخْتَبِروُا»[۳] فلان کنید چکار کنید اینها مالِ چى است؟ بخاطر اینکه شخص با وهله اوّل خودش را نشون نمى‏دهد.

خب بنده الآن آمدم در اینجا نشستم، شما از من چى مى‏بینید؟ یه عمّامّه و یک محاسن و عباى خیلى مرتّب و فلان و این حرف‏ها، حالا مى‏دانید که در من چى مى‏گذرد؟ خب شما مَنُو شناختید؟ بسیار هم مى‏آیم خوب صحبت مى‏کنم خیلى هم براتون مطلب بیان مى‏کنم ولى این فایده ندارد شما که مى‏خواهید سرّتون را به من بسپارید دینتون را مى‏خواهید به من بسپارید ناموستون را مى‏خواهید به من بسپارید با همین یه جلسه صحبت مى‏آیید این کار را بکنید اگر این کار را بکنید دیوانه هستید. نه! چکار باید بکنید؟ به آن مقدارى بدهید که به آن مقدار ستانده‏اید به آن مقدارى مایه باید بگذارید که به آن مقدار برداشت کرده‏اید به آن مقدارى باید در طبق بگذارید که به آن مقدار چکار کردید؟ دریافتید، نه بیشتر. همه مى‏گویند آقا براى اینکه شما بخواهید به موقعیّت یکى پى ببرید باید چکار کنید؟ امتحانش کنید بالا و پائینش کنید در سفر و حضر باهاش باشید هزارتا اختبار و فلان و این حرف‏ها بکنید تازه اگره بفهمید تازه اگره بفهمید اینقدر آقا این نفس تو در تو است! اینقدر ….. مگه مى‏شود؟ آقا مگه مى‏شود؟

حالا شنیدم بعضى‏ها مى‏گویند که آقا «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ»[۴] سئوال نکنید از بعضى چیزهایى که براتیان روشن بشود ناراحت مى‏شوید، این آیه مربوط به اینجاست؟ عجبا! شما یک دختر مى‏خواهید شوهر بدهید تا یک ماه داماد را بالا و پائینش مى‏کنید اونجا نمى‏گوئید «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ» هان؟ چرا آنجا نمى‏گویى؟ یعنى اینقدر سلوک بى‏معنا شده؟ این قدر سیر الى اللّه بى‏معنا شده؟ این قدر چیز شده؟ آیه مربوط به این است؟

پس اینهایى که این همه توى کتابهاشون نوشتند همینطور به کسى سر نمى‏شود سپرد باید امتحانش کرد چى است؟ براى چى نوشتند؟ بروید به اونها یاد بدهید آقا! اشتباه کردید! نخیر! لا تَسْئَلُوا عَنْ اشْیاء امتحان نباید [کرد] چون در امتحان بعضى چیزها بالأخره روشن مى‏شود دیگه، امتحان روشن مى‏کند، سئوال روشن مى‏کند بالاخره یه مسائلى رو مى‏شود، خب بیخود نوشتند.

باباى ما آمد گفت مبانى این است، درست، محکم، بیخود با شعار جلو نرو بیخود با مسائل مجازى سر و کار نداشته باش، ایشون مى‏گفت من مدّت‏ها که با آقاى حدّاد بودم تازه باهاش وَرْ مى‏رفتم حدّاد! اه اه اه اهْ مى‏دانید یعنى چه؟ بیخود که آسیّد محمّد حسین نشد باباجان، بیخود که این کوه عظمت‏

درست نشد، بچّه طلبه که نبود باباجان، ختم همه آخوندهاى قم و نجف و نمى‏دونم فلان بود دیگه، این آمد در قبال آقاى حدّاد جورى شد که یک دهم اون در قبال علّامه طباطبایى نبود، من بودم مى‏دیدم که ایشون تعبیرى که از علّامه طباطبایى مى‏آورد با آقاى حدّاد چه جوره، اینو من بودم، من پسرش بودم مى‏دیدم.

علّامه طباطبایى اون مجد، اون عظمت، اون رفعت واقعاً مجلسش، اصلًا مجلس نور، مجلسش مجلس روح، آقا این حرف عادى مى‏زد این مرد حکمت بود حرف عادى، سلام علیکم حالتون چطور است. اصلًا حکمت، اصلًا خرد مطلق بود حکمت مطلق بود. هیچ مجلسى نبود که کسى بنشیند پیش علّامه و نگوید من برداشتى نکردم اصلًا وجودش یک همچین وجودى بود دیگه و آقا با چه عظمتى از علّامه یاد مى‏کرد، واقعاً با چه عظمتى، اصلًا خودش را فداى علّامه مى‏کرد فدوى علّامه، ولى در مورد آقاى حدّاد اصلًا قابل مقایسه نبود این یعنى چى؟ یعنى آقا هر شخصى در رتبه خودش، علّامه درست است، آقا مى‏فرمود علّامه اسمش را ملائکه بى وضو نمى‏برند تعبیر آقا این بود که علّامه را ملائکه بى‏وضو اسم نمى‏بردند شما بیاید یه مُویش را الآن پیدا کنید یه موىِ علّامه را پیدا کنید من میروم سر تا پاى اون شخص رو مى‏بوسم، غرق در … واقعاً مجسّمه تقوى، طهارت مطلق ولى این درست بجاى خود، علّامه چیز ….

من در این مقاله‏اى که نوشتم حالا رفقا خواستند مطالعه کنند اشکالى ندارد. یه قضیّه این تو نقل کردم گفتم ببین آقا! برداشت آقا نسبت به امام و برداشت علّامه نسبت به امام. در یکى از سفرهایى که ما مشهد مشرّف شده بودیم، من مُعَمَّم نبودم حدود نوزده سالم بود هیجده سالم بود این حدودا بود، ماه تابستان یک ماه با مرحوم آقا مى‏رفتیم براى زیارت على بن موسى الرّضا عتبه بوسى اون حضرت مى‏رفتیم مشهد. یکسال رفتیم اونجا مرحوم علّامه طباطبایى سه ماهِ تابستان مى‏آمدند و هر روز هم مجالس داشتند و ما هم مى‏رفتیم در مجالس شرکت مى‏کردیم و واقعاً مجالس پرخیر و برکتى بود، خیلى، اتّفاقاً آقاى مطهرى هم آمدند، مرحوم آقاى مطهرى آمدند مشهد.

یه روز مرحومِ آقاى مطهرى به آقا مى‏گویند که آقا ما قرار گذاشتیم پس فردا با علّامه طباطبایى برویم سبزوار به زیارت حاجىِ سبزوارى، ماشین هم جا دارد اگر شما مى‏خواهید با هم برویم اونجا آقا عذر مى‏آورند و مى‏فرمایند که من نمى‏توانم کارى دارم فلان دارم یه عذرى مى‏آورند مؤدّبانه و چیز مى‏کنند بعد اونها هم مى‏روند ایشون با مرحوم علّامه طباطبایى مى‏روند سبزوار و زیارت مرحوم حاجى سبزوارى و برمى‏گردند. آقا رو مى‏کنند به ما. گفتند آقاجان کسى که به زیارت علّى بن موسى الرّضا مى‏آید نباید به کس دیگه نگاه کند اصلًا نباید توجّه کند به غیر علّى بن موسى الرّضا، آیا به جاى رفتن سبزوار بهتر نیست دو ساعت بیایى تو حرم بنشینى؟ او عذر مودّبانه آوردند ولى مسئله از این قرار بود

اصلًا نباید …. حاجى سبزوارى کى است؟ شیخ عطّار کى است؟ بایَزید کى است؟ تمام اینها فانى هستند در على ابن موسى الرّضا، اوست و بس، و همه صفر و هیچ.

تو بیا زیارت على بن موسى الرّضا هزار برابر هم به حاجى سبزوارى ثوابش رو مى‏دهند که تو بخواهى بروى، هم به تو مى‏دهند- این عبارت آقاست ها! از خودم نمیگم- فرمودند تو به زیارت امام رضا برو هزار مقابل ثوابى که به دیدن حاجى مى‏روى و اینقدر چرخ ماشینت مى‏چرخد اینقدر هزارتا به تو، هزارتا هم به اون مى‏دهند، امام رضا واسه خودش نگه نمى‏دارد اون پخش مى‏کند حالا صله‏اى که امام رضا به حاجى بده با صله‏اى که تو بدهى بروى اونجا حمد بخوانى [برابرى مى‏کند؟] خاک بر سر ما که پاشیم بریم اون صله ….، حاجى، مى‏گوید صد سال نخواستیم پاشى بیاى! تو بجاى این که مى‏اومدى قبر من، بلند مى‏شدى مى‏رفتى امام رضا، من از دست اون مى‏گرفتم یک مو از دست او گرفتن براى من از عرش بالا رفتن بالاتر است که تو بیاى حالا سر قبر [من.] این چى است؟ این معرفت آقا را مى‏رساند و این مطلب امتیاز بین آقا و غیر آقا بوده.

بزرگان مراتب دارند هر کدام در جاى مشخص است، ولى خلوص و این طلا کدام خالصیش بیشتر است؟ این فلز این مَتِرْیالى که الآن این، خلاصه این ریخت و این ….- بقول آقاى مهندس ایشون دیگه توى [این‏] مسائل [هستند]، آقا ما فضولى مى‏کنیم ها! تو قضایاى ریخته‏گرى شما و اینا میایم دخالت مى‏کنیم اگر هرجا اشتباه کردیم بفرمائید درست است- ها؟ این چه مقدار خالصى دارد و چه مقدار غیرخالصى دارد؟ اونى بالاتر است که خالصیش بالا است، به نسبت به امام خالصیش بیشتر است امام خالصیش صددرصد است این نود باشد، نود و پنج باشد بعضى‏ها هم ممکن است مثل خود حضرت صددرصد باشند ولى زیر بلیت امام و زیر ولایت امام، آقاى حدّاد صددرصد بود اینطور که از عبارت ….. آقا هم چى؟ اونم که دیگه شاگرد آقاى حدّاد و گفتم دیگه بهتون.

حالا همچنین شخصى ممکن است انسان پیشش برود و دعوتى بکند و او اجابت نکند؟ احتمال؟ نه، چرا؟ چون دیگه خودى ندارد اون دیگه براى خودش منفعتى را در نظر نمى‏گیرد براى خودش اصلًا در نظر نمى‏گیرد اون چى است؟ اون متحّقق به حق شده لذا هر کسى که این حالت را ندارد انسان وقتى که یک طلبى از او بکند یک امنیه‏اى را در او داشته باشدآرزویى داشته باشد اوّل چکار مى‏کند؟ اوّل نفع خودش را در نظر مى‏گیرد.

مى‏گویند در زمان سابق، زمان شاه این وزارت بازرگانى اون مسئولینى که مثلًا اونجا بودند یه کسى مى‏رفت پیششون و مى‏خواست برود تجارت کند، اوّل این نگاه مى‏کرد که چقدر از این آقا گیر این‏

مى‏آید؟ اگر مى‏دید معتنابه است، بهش اجازه مى‏داد اجازه‏ى صدور کالا مى‏داد اجازه ورود کالا مى‏داد اجازه ….، ولى اگر مى‏دید نه، خیلى ندارد، هى دور مى‏گردوندش هى سر مى [دوندش‏]- این مال سابق بود الآن که اینطور نیست- هى دور مى‏گردوند امّا اون شخصى که دیگه خودش را مطرح نمى‏کند دیگه یعنى چى که بخواهد به این حرف‏ها نگاه کند؟ اصلًا معنى دارد؟ چه معنى دارد؟

مثل این که فرض بکنید که یه روزه دارى، یه مقدارى بهش شیرینى بدهند بگویند آقا اینو به چند تا بچّه تقسیم کن هیچ مى‏گوید یکى‏شو براى خودم بردارم؟ نه آقا! تو که روزه هستى. اصلًا هیچ در ذهنش مى‏آید یکى‏شو الآن براى خودم بردارم ندهم به این؟ فرض مى‏کنیم که افطار و فلان و همه چیزش هم [جور باشد.]، این اصلًا زمینه براى خوردن ندارد، نمى‏تواند بخورد، نه بابا! همه رو چکار مى‏کند؟ همه رو مصلحت رو در نظر مى‏گیرد اگر این بچّه بزرگتر است دوتا شیرینى بهش مى‏دهد این کوچکتر است یک شیرینى بهش مى‏دهد، تقسیم مى‏کند همه رو مى‏دهد.

اولیاء خدا و پروردگار متعال، اینها اصلًا- حالا خدا که بجاى خودش اون دیگه- اینها اصلًا نفس ندارند تا این که بخواهند در نظر بگیرند بالا و پایین کنند بسنجند کم زیاد بعد حالا چه نحوه برخورد کنند لذا هر کسى در این دنیا غیر از خدا یا غیر از ولىّ خدا هر کس مى‏خواهد باشد، انسان او را بخواهد هیچ امیدى ندارد به این که او برآورده مى‏کند یا نمى‏کند؟ آیا منافعش اقتضا مى‏کند یا نمى‏کند؟ طلبى رو از او بخواهد آیا او مى‏آید انجام بدهد یا نه؟ پس فقط کى مى‏ماند براى انسان؟ یک ذات، و اون پروردگار است فقط اوست که در ارتباط با انسان فقط ما را نگاه مى‏کند نه خودش را چون خودش غنى بالذّات است هر چى هم بدهد یک سر سوزنى از معدن او کم نمى‏شود از این جیب تو اون جیب ریخته، مهره‏ها عوض شده از بین نمى‏رود.

یکى اومده پیش من شکایت مى‏کرد، ناله، آقا پانصد هزار تومان از فلان کس مى‏خواهم نمى‏دهد گفتم آقا خاطرت جمع، پانصد هزار تومان تو سر جاش است اصلًا اصلًا … گفت چطور؟ گفتم آقا، گفتم که تو اگر این پانصد هزار تومان داشتى چکار مى‏کردى؟ مى‏رفتى گوشت مى‏خریدى نمى‏دانم چى مى‏خریدى، فلان مى‏کردى دیگه؟ درسته؟ الآن هم دارند مى‏روند واسَت گوشت مى‏خرند فلان همون پول و اسکناس دارد مى‏چرخد هیچ ناراحت نباش. خب حالا شما همین حال را نسبت به بالاتر نگاه کنید چرا غصّه مى‏خورید؟ چرا ناراحتى مى‏کشید؟ فرض بکنید الآن خدا آمده اینو ورداشته از اینجا گذاشته اینجا، اینو از اینجا ورمیدارد مى‏گذارد یه جا، اگر خدا مى‏آمد اینکار رو مى‏کرد به خدا اعتراض مى‏کردى؟ اى خداى کذاى کذا بلند شدى آمدى پول منو از جیبم ورداشتى! نه! مال اونِ دیگه حالا خدا

اینکار را مى‏کند منتهى خودش را نشان نمى‏دهد پس قضیّه چه فرقى کرد؟ همون است دیگه، خودش را منتهى نشان نمى‏دهد. خدا غنّى بالذّات است و بواسطه غناء بالذّاتى که دارد چى است؟ مصلحت انسان را در نظر مى‏گیرد و خود را اصلًا مدّ نظر نمى‏آورد. اصلًا مدّ نظر آوردن غلط است.

پس بنابراین سالک باید از نقطه نظر اتّجاه در توحید و اتّجاه سیر صحیح خودش، این نکته را نباید فراموش کند که یک مبدأ باید در نظر سالک باشد و بس و هرچه از او تنازل کند اشکال ندارد ولى از کیسه‏اش رفته، از کیسه‏اش رفته.

امیدواریم که خداوند متعال ما را متحقّق به این حقایق بگرداند و این عبارات عرش بنیان و عالیه المضامین امام سجّاد علیه السّلام را به احسن وجه در ما متحقّق کند

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

 

پاورقی ها:

[۱] . پیدا نشد

[۲] . سوره بقره، آیه ۱۷۹٫ سوره تغابن آیه ۱۴

[۳] . تحف العقول، ص ۲۷۴؛ بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۱۳۱٫

[۴] . سوره المائده، آیه ۱۰۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن