جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۱۶
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
تاریخ:
خلاصه:
متن جلسه:
جلسه ۵ (رمضان ۱۴۱۶)
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
إلَهِى لَا تُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِکَ وَ لَا تَمْکُرْ بِى فِى حِیلَتِکَ مِنْ أَیْنَ لِى الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ وَ مِنْ أَیْنَ لِىَ النَّجَاهُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِى أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ.[۱]
اختلاف مظاهر خدا در مظهریتشان
مظاهر خداوند متعال اینها از نقطه نظر نحوه تعیّن ظهور تفاوت پیدا مىکند، ولى همه برگشتش به یک منشأ است. معناى مظهریت هیچ نیست جز نشان دادن منشأ ظهور، هیچى ندارد. آینه هیچى از خودش ندارد. این عکس مقابل خودش را نشان مىدهد. اگر آن عکس زشت باشد، زشت نشان مىدهد. اگر زیبا باشد زیبا نشان مىدهد.
زشتى عکس زنگى در آینه از خود زنگیست نه آینه
مىگویند یک زنگى یک بچه را برداشته بود گریه مىکرد، هى بلندش مىکرد مىانداخت بالا هى گریه مىکرد. مىگفتند بگذار زمین خودش آرام مىشود. تو را دارد مىبیند بیشتر گریه مىکند، ولش بکنى زود آرام مىشود تمام مىشود قضیه.
یکى بلند کرد چهره خودش را در آن دید، دید سیاه است زد شکست. گفت آینه آخر چى نشان مىدهد؟ این چیست؟ گفتند اینکه دارد خودت را اینطور نشان مىدهد اینکه از خودش چیزى ندارد.
روایتى عجیب در اختلاف نظر دو نفر به رسول الله در زیبایى و زشتى
یک روایت عجیبى است کلام از رسول اکرم کلام عجیب، خیلى واقعاً مسئله جالب است. نشسته بودند یک شخصى آمد عبور کرد. گفت یا رسول الله چقدر قشنگى، چقدر زیبایى، حضرت
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۴
فرمودند همینطور است درست است. مدتى گذشت یک منافقى آمد گذشت، گفت چقدر کریهى حضرت فرمودند درست است، درست است حرف تو هم درست است.
آن شخص که اعتراض کرد که چطور دو مطلب، حضرت فرمودند: من مظهر هستم من نشاندهنده باطن هر فردى هستم. او آمد خودش را در من دید.
زیبا دیدن ولى خدا انعکاس حُسن باطن افراد است
دیدید بعضى وقتها مىرفتید پیش آقا مىدیدید آقا چقدر مثلًا نورانى است؟ بعضى وقتها مىرفتید مىدیدید نه خیلى نورانى نیست؛ اتفاق افتاده برایتان یا نه؟ آقا که فرقى نمىکرد چرا یک وقت این جورى مىدیدیم یک وقتى آن جورى، علتش چه بود؟ اینکه مىگویم اتفاق افتاده که مىگویم بله، این جهتش این است که ولىّ خدا به یک مرتبهاى رسیده است که دیگر نفسیتى براى او وجود ندارد. ما الان هر کدام خودمان در یک موقعیتى هستیم که داراى نفس هستیم، آن نفس ما باعث حجاب بین ما و بین دیگران است. من یک خصوصیاتى دارم یک غرائضى دارم، داراى یک افکارى هستم داراى یک سلیقههائى هستم داراى یک ذوقهایى هستم داراى یک خصوصیات نفسانى هستم، که آن خصوصیات من با دیگرى تفاوت پیدا مىکند او با دیگرى تفاوت پیدا مىکند به طورى که هر وقت مواجه بشوم با امثال خودم یک دیوار و یک پردهاى بین خودم و دیگران قرار مىدهم، خواهى نخواهى. به مقتضاى آنچه که در درون خود دارم از دیگران توقع دارم و انتظار دارم، اگر یک چیزى را بدانم که دیگرى ندارد توقع دارم به من احترام کند. احترام نکردند به من برمىخورد. در واقع هم به من برمىخورد. آقا چرا احترام نمىکنى؟ إِ، من علمم فلان است قوئى که …. به مقتضاى جمالى که دارم و دیگرى ندارد توقع دارم اگر به من احترام نکنند، عجب آدمهایى هستند. به مقتضاى موقعیتى که دارم و دیگران ندارند توقع دارم.
اینها مال چیست؟ اینها به خاطر یک سرى جهات و صفاتى است که در درون خودم انباشته کردم، ذخیره کردم و بر آن اساس یک دیوار و حاجزى بین خود و بین دیگران کشیدم و انتظار دارم از دیگران. من یک انتظار دارم، حسن یک انتظار دارد، حسین یک انتظار دارد. آن انتظارات اگر برآورده بشود خب همه با هم خوب هستیم خوش هستیم مىگوییم مىخندیم بر سر یک سفره مىنشینیم. اگر آن انتظارات برآورده نشود و به حق هم برآورده نشود خب حالا علمت زیادتر است خب هست که هست چرا بیام احترامت را بکنم. حالا بابایت کیست، خب باشد چرا بیام ا حترام تو را بکند خب بابایت هر کى هست
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۵
گیرم پدر تو فاضل و امثال ذلک، حالا موقعیت تو فلان است رئیس جمهور هستى یا شاه مملکت هستى احترام کردن براى چه خب فردا خلعت مىکنند دیگر، اینکه کارى ندارد. گفت به مالت مناز که به یک شب بند است دزد مىآید مىبرد فردا مىشوید مثل ما مفلسٌ فى أمان الله، به جمالت مناز که به تب بند است. حالا این مالى که به یک شب و جمالى که به یک تب عرض مىشود که بند است این چه جهت تفضیل و ترجیحى را دارد؟ بنده بیایم حالا احترام یک امر عاریهاى را بکنم؟ عاریه است دیگر، عاریه است.
مىگویند اینهایى که هى چیز ماشین مىخریدند چىچى مىخریدند فلان هى به پولشان …. یکى از همین رفقا بود اتفاقا یک پول چِندِرقاضى داشت گفت این را ببریم یک خورده استفاده کنیم رفت یک ماشین خرید که این گران بشود گران بشود یکدفعه خورد به این قطعنامه ۶۶۸ چىچى؟ ۵۹۸ ما که در صحنه نیستیم شما هستید خورد به این قطعنامه کذا و یکدفعه قیمت ماشین او آمد پایین حالا این بنده خدا خب یک قدرى متأثر شد چون نصفش رفت ولى بعضى سکته کردند. مفصل، سکته.
آخر آن پولى که به یک قطعنامه از بین برود و بعد هم با یک جنگ و دعوا دوباره بیاید و زیاد بشود آن چه احترامى؟ … جداً ما در چه عواملى داریم زندگى مىکنیم جداً در چه خیالاتى آخر ما داریم زندگى مىکنیم؟ چیست؟
حاج میرزا حبیب الله رشتى أمثال اینها که زیاد هستند. حاج میرزا حبیب الله رشتى واقعاً یَلى بود. خیلى مرد چیزى بود دیگر، مىگفت شیخ که رفت علمش را به من داد ریاستش را به میرزا داد تقوایش را هم با خودش برد.[۲] این در أواخر عمر، این در أواخر عمر اسم خودش را که مىنوشت یادش مىرفت این نوشته یا یکى دیگر آمده نوشته، اینطور، این چیست؟ این همهاش به خاطر این است که خدا دارد خودش را نشان مىدهد مىگوید آقاجان من این صفاتى که در این دنیا هست همه مال من است. من مىدهم و خودم مىگیرم. کو اگر مال تو بود برو بگیرش نگذار برود دیگر. اگر این جمال مال تو است خب نگهش دار، اگر این مال مال تو است نگهش دار، چرا نمىتوانى نگه دارى؟ چرا این علم را نمىتوانى نگه دارى؟ چرا این قدرت را نمىتوانى نگهدارى؟ خب نگهدار دیگر وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ[۳]
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۶
خودش دارد مىگوید بابا من خودم عمر مىدهم خودم دمرویش مىکنیم خودم برعکسش مىکنم. درست شد!
ما داریم در این خیالات همه زندگى مىکنیم. اینها چه هستند؟ اینها مظاهر هستند یعنى از خودشان هیچ ندارند. مظهر یعنى چیزى که از خودش هیچ ندارد هر چه درون خود را جستجو کنى هیچ ندارد هیچ نیست این مىشود مظهر، حالا که شد مظهر، مظهر هم متفاوت است. آن شخصى که بشود از این نفسانیات بیاید بیرون از نفسانیات بیرون، قلبش صاف بشود یعنى آن علمى که در خودش هست آن علم را دیگر از خود نبیند. آن قدرتى که در خود است، نه اینکه از خود نبیند فکرى و تعبدى نه وجداناً نمىبیند واقعاً، ما دروغ مىگوییم ما شوخى مىکنیم دروغ مىگوییم دروغ مىگوییم. اگر یکى بیاید به ما بگوید مرتیکه تو چیزى حالیت نیست همچنین مىخواهیم بخوابانیم در گوشش که کنارى دراز بکشد. مىگوید تو خودت مگر نگفتى دیشب که هیچى مال خودم نیست چرا حالا به تو برخورد؟ معلوم است دروغ داریم مىگوییم. امّا امام علیه السلام که مىآید مىگوید من هیچ از خود ندارم راست مىگوید اگر هم یکى بیاید بگوید نه تو هیچ از خود ندارى
مىگوید بارک الله، بارک الله صورتش را هم مىبوسد. مىگوید آفرین، من این را مىخواستم به تو بگویم من این را مىخواستم به تو حالى کنم. امیرالمؤمنین آمد به یک شخص، روایتش است که یک کارى انجام داد و اینها بعد آن شخص گفت که خیال نکنى این مال خودت است تو کارى انجام ندادى خدا کرده حضرت فرمود: موحّد و الله؛ این موحد است.[۴]
حضرت به او برنخورد که تو نکردى و فلان این حرفها. حضرت مىگوید که من آمدم که به شما توحید را یاد بدهم چیه به خودتان مىبندید؟ چیه شما آمدید در مقابل خدا امام حسین را علم کردید؟ چى در مقابل توحید آمدید ولایت را علم کردید؟ چیه آمدید گفتید چون دستمان به خدا نمىرسد پس دست به دامن على بزنیم؟ اینها همه کفر است. والله اینها همه کفر و شرک است. اینها بیزار هستند از این حرفها.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۷
ولایت ولىّ با ولایت خدا تفاوت نمىکند
ولىّ که به مقام ولایت مىرسد ولایت او دیگر با ولایت خدا تفاوت نمىکند. إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ[۵] إِنَّهُ عَلِیمٌ[۶] إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ[۷] إنه قادر إن الله حى إنه حى[۸] نه اینکه إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ[۹] این ولىّ یعنى قدرتى دارد در قبال قدرت او خب، مىگوید که بله ما براى خودمان کسى هستیم أنا رَجُلٌ هُوَ نه، وقتى که ولىّ به مقام ولایت مىرسد، تازه به مقام صفریت مىرسد به مقامى که صفر است. ما نه، ما هزاریم، ما میلیون هستیم اینطور نیست که، به قول آقاى حداد مىفرمایند همه وقتى که مىروند در حرم ائمه علیهم السلام هى مىگویند خدا به ما اضافه کن هى کیسه ما را پر کن ایشان مىفرمایند نه وقتى که مىروید آنجا باید بگویید که کیسه ما را خالى کن.[۱۰]
ما را از میلیون بکش پایین بکن نهصد و نود و نه، نود و هشت بیا هزار بیا بیا بیا بیا صفر که شدیم هان، حالا درست شد. ولى ما نه ما خیلى مقاممان بالا است منیع است مقام ما خیلى منیع است به این چیزها پایین نمىآید.
ولى خدا تمام افراد را عیال خود مىبیند
این ولىّ وقتى که به مقام ولایت مىرسد دیگر بین خودش و بین دیگران دیوار ندارد، سد ندارد، حجز ندارد، خودش را با دیگران دیگر دوتا نمىبیند حتى با کافر نمىبیند یعنى رحمت رسول الله نسبت به مؤمنین با رحمت او نسبت به کافرین به خداى لاشریک له سر سوزنى تفاوت ندارد. اگر تفاوت داشت پس چرا این همه رفت دنبال اینها بیاید مسلمانشان بکند مگر اینها کفار نبودند.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۸
وقتى ولىّ به مقام ولایت مىرسد تمام افراد را عیال خود مىبیند. عیال خودش یعنى هیچ تفاوتى نمىکند و به همین اندازه دل مىسوزاند که براى بچهاش دل مىسوزاند براى دیگرى هم همینطور دل مىسوزاند یعنى احساس ابوّت مىکند. پیغمبر که مىفرماید: أنا و عَلِىُّ أبَوا هَذِهِ الأمِّهِ؛[۱۱] نه از آن نقطه
نظر آن مقام منشأیّت کل اشیاء هست، آن به جاى خود محفوظ نه، به جهت ولایتش است اگر همین را آقاى حداد هم مىفرمودند صحیح بود. همینطور، چرا؟ چون به مقام مجرى مشیت مىرسد و تمام افراد را در زیر ولایت خودش احساس مىکند، احساس مىکند.
حال ابوّت تمام اولیاء خدا نسبت به خلائق
حالا دیگر من وارد این قضیه نشوم که خیلى طولانى است و شواهد و اینها هم که بر این قضیه زیاد است. صحبت در این بود وقتى که این ولىّ به مقام ولایت رسید دیگر براى آن علمى که دارد حساب باز نمىکند، براى آن قدرت حساب باز نمىکند. حساب که باز نکرد مىشود آینه مىشود آینه وقتى که مىشود آینه افراد دیگر خودشان را این تو نگاه مىکنند. درست شد؟ یکى این را مىبیند خوشش مىآید مىگوید عجب آقاى خوبى است. چقدر من هر وقت این آقا را در مشهد مىبینم کیف مىکنم. چقدر مىبینم، یکى هم مىآید چکار مىکند چیزهاى دیگر و مسائل دیگر این خودش را این تو مىبیند نیست که خودش صاف است خودش را در این آقا دیده، آن هم نیست مکدر است خودش را در این مىبیند. هیچ فرقى نمىکند این مال اونها یا مال ما نیست، منتهى یک مطلب در اینجا هست که
سنخیت افراد با هم منشأ دوستى و دشمنى افراد
این قضیه، قضیه منقول به تشکیک است یعنى هر مقدارى که انسان به طرف صفا قدم بردارد یعرفون بسیماهن[۱۲] در قرآن نداریم؟ این هر مقدار که بردارد طرف را نگاه کند مىفهمد. نگاه بکند خوشش مىآید. نگاه مىکند بدش مىآید مىبیند سنخیت هست خوشش مىآید، سنخیت نیست چیه بدش مىآید. مصاحبه هم نکرده باهاش ها. صحبت هم با او نکرده هیچى نیست همین که این نفس به آن نفس یک ارتباط پیدا مىکند یا بدش مىآید یا خوشش مىآید یک چیزى اینجا هست یک مسئله اینجا هست که این ارتباط خوش آمدن و …. این چه مىشود مىشود مظهر. لذا به پیغمبر، او آمد شخصى گفت پیغمبر چقدر قشنگى چقدر زیبا هستى یا رسول الله چقدر جمیل هستى. آن آمد گفت یا رسول الله چقدر قبیح هستى او خودش قبیح بود مکدّر بود. نگاه به پیغمبر کرد نتوانست صفاى پیغمبر را
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۹
ببیند چه را دید؟ خودش را دید. چون پیغمبر صفا دارد او نمىتواند آن صفا را ببیند او مکدّر است دیگر وقتى که نتوانست همجنس را ببیند چیه؟ ناراحت مىشود آن وقتى نمىتواند بگوید که من بدم، مىگوید تو بدى، لذا مظاهر خدا در این صورت چه هستند هیچ نیستند جز همان منشأ ظهور. حالا ما مىآییم براى این مظاهر مىآییم چکار مىکنیم استقلال ایجاد مىکنیم.
ذات بحت بسیط، منشأ تفاوت مظاهر با همدیگر
مظهر یعنى از نقطه نظر خود اصل وجود و از نقطه نظر کیفیت وجود باز کیفیت وجود خلافاً به آنچه که فرمودهاند و گفتند نه این است که این وجود اصل و حقیقتش مربوط به اوست کیفیت و ماهیتش مربوط به او نیست نه، خود تطور در وجود مگر خودش نحو من الوجود الله. خود حرکت در وجود خودش نحو من الوجود الله، خود او تشکل وجود خود آن تعین وجود خود او هم آیا نهى از وجود هست یا نیست اگر نیست پس چرا تفاوت بین این وجود دارد؟ این تفاوت از کجا آمد؟ این تفاوت از کجا آمد؟ چرا این سفید شد آن سیاه شد؟ چرا آن ترش شد این شیرین شد؟ شما به جاى شیرین بردار ترش را بریز بجاى اینکه بخواهى آب را بهم بزنى قند بریزى، بردار چى کار بکن؟ لیموترش بریز. بگو خب آقا آن اصل وجود که فرق نمىکند آن تطورش هم جزء ماهیت است ماهیت هم که از اعدام است، عدمى هستند. دیگر اینها همه امور عدمى هستند. خب پس بنابراین این چیست؟ اینها همهاش کشک است. کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ[۱۳] همین مکتبهایى که درآمده پوچگرایى و فلان این حرفها، نه اصلًا تمام این اغراض و تمام این توابع و تمام این عرض مىشود که لوازمى که بر خود وجود هست سِواى آن ذات تمام اینها خودش نحو من الوجود است و همه اینها از آثار آن ذات است که آمده تعیّن پیدا کرده و به این کیفیت درآمده و إلّا این اثر از کجا آمد؟ این خصوصیت از کجا آمده؟ مگر این قند شیرینىاش را از منزل خالهاش آورده؟ و مگر این لیمو ترش ترشىاش را از منزل عمهاش آورده؟ آب و باد و باران و خاک و اینها جمع شدند این تبدیل به تُرشى شد همه اینها جمع شدند این تبدیل به شیرینى شد. همونها جمع شدند تبدیل به تلخى شد. همانها جمع شدند تبدیل به زیبایى شد. همانها جمع شدند تبدیل به زشتى شد. همانها جمع شدند تبدیل به سیاهى شد. همانها جمع شدند تبدیل به سفیدى شد. پس اینها همه یک منشأ دارد و این تطوّرات و حرکات و تعیّنات و قوالبى که ما
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۰
داریم احساس مىکنیم تمام اینها ریشهاش همان ذات بَحت بسیطى است که آن بحط بسیط همان حقیقت عرض مىشود که مجردى است که در نزول خودش این در مرایا و منازل به این اشکال مختلف درآمده به غیر از این است؟ از کجا آمده؟ حالا ما براى این مظاهر اگر بیاییم استقلال قائل بشویم، این معنا این است که بیاییم این را بالا آن را پایین یکى را بالا قرار بدهیم یکى را پایین قرار بدهیم. چرا شیطان آمد و مطرود شد؟ آمد مقایسه کرد. گفت خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ[۱۴] ارزش طین پایینتر است ارزش نار بالاتر است. احمق بین طین و بین نار چه فرقى است. مگر طین طینیّت خودش را از غیر خدا آورده و مگر نار ناریت خودش را از غیر خدا آورده، از کجا آورده؟ از کجا آورده اینها را؟ تو آمدى دارى مقایسه مىکنى؟ تو آمدى دارى در مقابل او براى خودت حسابى باز مىکنى؟ در حالى که آن حقیقت وحدت در جمیع این مظاهر است. چه ما ببینیم چه ما نبینیم، دیدن و ندیدن ما در نفس الامر و در واقع که تأثیر ایجاد نمىکند. آن واقع به واقعیت خودش است، بله پرده برداشته شود مىبینیم برداشته نشود در جهل گرفتار هستیم هى باید در سرمان بزنیم این پرده برود کنار هى باید نماز بخوانیم برود کنار.
سیر و سلوک براى ارتفاع پرده جهل است
و تمام حرکت و سیر و سلوک فقط به خاطر این است که این جهل از این وسط برداشته شود. بین عارف و بین جاهل هیچ فرقى نیست فقط در جهل است. او جاهل است آن عارف است. آن مىداند که همه چیز به دست او است او نمىداند یا اگر او مىبیند که همه چیز به دست او است او صرفا مىداند. کتابى مىداند اما حقیقتاً نمىبیند، چون نفسش متحول نشده، تغییر پیدا نکرده با یک خواب عوض مىشود با یک حرف برمىگردد با یک مسئله تغییر پیدا مىکند اما براى بنده، بنده دارم این چراغ را مىبینم اگر صد هزار نفر بیایند بگویند آقا این چراغ خاموش است من دارم مىبینم دیگر، خب وقتى من دارم مىبینم چىچى را مىخواهم انکار کنم چى را مىخواهم انکار کنم.
حکایت سید جمال الدین با مرحوم فاطمى شیرازى
مرحوم آقا سید جمال گلپایگانى ایشان یکى از بزرگان بود از اولیاء بود مرد بزرگى بود حالا اگر نگوییم که در هر صورت مردى وارسته بود یک رفیقى آقا داشتند خدا رحمتش کند در صورت مانده بود
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۱
و اهل حال بود و فلان بود به نام آقا سید عبدالله فاطمى شیرازى که فوت کرد و در همان شیراز هم دفنش کردند در همان بیمارستان چیز، قبرستان قدیمى معروف شیراز، یک روز در نجف که بودند آقا سید جمال به ایشان مىگوید: فلانى بیا این دو دینار را من به تو مىدهم شب نیمه شعبان من نمىتوانم بیایم زیارت سیدالشهداء تو از طرف من بیا برو زیارت کن و یک سؤالى دارم جوابش را بگیر تلگرافى براى من بفرست. براى ما.
مىگوید خیلى خب دو دینار را مىگیرد و مىگذارد در جیبش و مىگوید یا على، راه مىافتد مىآید کربلا و خب در همان مخیّم به اصطلاح چیز است حمام و این چیزها هست اینها که آنجا غسل مىکنند و بعد مشرف مىشوند به حرم. آقا سید عبدالله مىآید لباسهایش را مىکند و مىرود در چیز و حالش حال خوشى بود مىگفت وقتى رفتم در این چیز این خزینه وقتى رفتم در این خزینه که غسل بکنم دیدم تمام خزینه دارد مىگوید: «یا هو» مىگفت این آبى که برمىداشتم مىریختم مىگفت یا هو دوباره که برمىداشتم یاهو این مىگفت آب مىگفتها مىگفت. مىگفت همینطورى ما گیج شده بودیم آمدیم دیدیم بیرون دیدیم این سنگ در خزینه آمد پایش را مىگذاشت تا آمدم پایم را بگذارم دیدم مىگوید یاهو مىگفت بلند شدم آمدم در چیز لباس بپوشم دیدم دارد مىگوید یاهو هیچى، مىگفت لباس را پوشیدیم آمدیم حرم و خلاصه آنجا در روح خودم با امام حسین شوخى هم کردیم و اینها خلاصه بعد مىگفت حضرت آمدند همان جا به من فرمودند که برو بگو که برآورده کردیم به همان، مىگفت که ما برگشتیم و آن روز را زیارت کردیم و برگشتیم. و فردا در خیابان آقا سید جمال را دیدیم تا رسیدم گفت رسید نمىخواهد بگویى زودتر از اینکه تو بگویى جوابش رسید.
حالا این آقاى آقا سید عبدالله دروغ دارد مىفهمد یا هو را یا راست دارد مىبیند؟ کدام است قضیه؟ یا بگوییم آقا بنگ خورده کشک است، تخیل است و بله یک تخیلى در ذهنش است و فلان است خب پس باید جمع کنیم بساط و برویم پى کارمان دیگر همهاش تخیل است دیگر، چون نذایر خیلى دارد یکى و دوتا نیست قضیه یا واقعیت است. ور نه این زمزمه اندر شجرى نیست[۱۵] که نیست واقعیت است. من نمىبینم خب چکار کنم نمىبینم خب برو ببین.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۲
این سیر و این سلوک و این دستور براى این است که بروند ببینید. آقا رفتند و دیدند و گفتند این درست است بنده ایستادم مىگویم نخیر نمىروم نمىشود، خب این همه مسایلى که درآمده و این مطالبى که همه اینها شده چیست؟ اینهایى که آمدند راه را بستند و صادّ عن سبیل الله[۱۶] شدند و این که دارند به اهل ذوق عرض مىشود که بد و بیراه مىگویند اینها همهاش به خاطر چیست؟ نه خودشان مىروند و نه اگر کسى بخواهد برود چیز مىکنند، آرام مىگیرند.
گلایه حضرت حداد از افراد غیر مصمّم در سلوک
یک کسى از همین رفقاى سابق آقا بود که دو سه مرتبه این قضیه را براى من نقل کرده مىگفت: آن زمانى که مرحوم آقاى حداد تشریف آورده بودند ایران در آنجا یک روز همان منزل احمدیه مىآمدند افراد مختلف مىآمدند ایشان را مىدیدند این حرفها مىگفت من یک وقت نشسته بودم پیش ایشان دو نفر بودند که یکى از آن دو نفر را کنایتاً آقا هم اسم ایشان را در همین روح مجرد آوردهاند. یکى داشت چایى مىریخت و یکى هم داشت چایى مىداد دوتا معمّم بودند آقاى حداد داشتند صحبتهایى مىکردند حرفها یک کمى مطلب دقیق شد و رقیق شد مسائل توحیدى بیان کردند این کسى که داشت چایى مىداد یکدفعه ایستاد همچنین به یک حالتى که چیست قضیه آن هم که داشت چایى مىریخت آن هم یکدفعه قورى در دستش ماند آن هم همینطور، یعنى یک حالتى بعد ایشان رو کردند به همین شخصى که نشسته بود ناقل این قضیه، ایشان فرمودند:
من با اینها چه کنم؟ من با اینها چه کنم؟ مىخواهیم با اینها بیایم جلو بیاییم جلو وقتى که به یک حدى مىرسیم که اینها داغ مىخواهند بشوند خلاصه بسوزند و خلاصه قضیه یک خورده گران بیاید یکدفعه اینها چیز مىکنند، استیحاش مىکنند و چیز، نه مىروند و نه مىآیند ایشان مىگویند نه مىروند خب ولمان کنند و نه مىآیند خب ما هم که نمىتوانیم همهاش خلاصه، من دارم مىگویم حالا
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۳
ایشان که این را نگفتند نمىشود که همهاش به روضه و زیارت اباعبدالله گذراند قضیه را که این چیست آخر؟ پس آخر قضیه چه مىشود.؟
بعد خودشان یک تبسمى کردند و این شخص گفت آقا خدا رحمت کند مرحوم آقاى انصارى مرحوم انصارى ایشان مىفرمودند که:
این افراد مثل کبوتر حرم مىمانند کبوتر حرم آزاد است راحت است کاریش ندارند مىآید دانش را مىخورد و مىرود و مىآید و کسى هم خلاصه ایشان سه مرتبه فرمودند رحمت الله علیه رحمت الله علیه رحمت الله علیه.
عدم ادراک اذهان عادى از افکار و حالات اولیاى الهى
بله همینطور است. موحّد این است که و عارف به این شخص گفته مىشود که با تغییر و تبدّل جوهرى که در ذاتش پیدا شده یعنى چه؟ نه اینکه من الان نشستم اینجا با این فکرم دارم مىگویم عارف این جورى فکر مىکند این نه این نیست. من الان با این فکرم دارم مىگویم که شخص ولىّ اینطورى فکر مىکند من هیچ وقت نمىتوانم این حرف را بزنم. چرا؟ چون من که متحول نشدم، من هر چه بیایم بگویم مثل این مىماند که یک پسر هشت ساله بیاید از لذت ازدواج براى یک شخص بیست سالهاى که ازدواج کرده بیاید شرح بدهد. شما به او مىخندید درست شد؟ یا او اگر بیاید به این بگوید آن بیاید به این بگوید بَه نمىدانى چه خبر است؟ شما بعضىهاتون چشم و گوشتون گرچه باز هست حالا امروزه نمىشود به کسى گفت که چشم و گوشش بسته است. ببخشیدا من منظور ندارم یعنى مىخواهم حکم اعم اغلب را مىخواهم اجرا کنم هیچ فایده ندارد او مىگوید بله بله بیا عروس بازى کنیم خیال مىکند که آخر ما کوچک که بودیم من تقریباً هفت هشت دهتا زن گرفتم من هفت ساله هشت ساله بله بعضى زنها شوهردار بودند چندتا از اونها شوهر داشتند بله خلاصه چقدر خوش بودیم.
شرط ادراک نزول نور وجود تغییر در افق ادراکى ماست
عرض کنم حضورتان که این هیچ فایده ندارد. چرا فایده ندارد؟ چون نفس هنوز متبدّل نشده. وقتى که انسان به مرحله بلوغ مىرسد تازه نفس متبدّل مىشود. متغیر مىشود، آن موقع تازه مىفهمد هان آره این چیزى که به من مىگفتند تازه الان دارم مىفهمم کمکم تا حالا که نمىفهمیدم. فرق بین ما و بین عارف و ولىّ هم همین است. ما هر چه بگوییم از محدوده ذهنمان تجاوز نمىکند البته به همین محدوده ذهن هم مکلّف هستیمها، نه اینکه نیستیم به همین مکلّف هستیم ولى به همین، آن تغییر پیدا
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۴
کرده و چیزى را احساس مىکند که ما هیچ گاه احساس نمىکنیم. معناى نزول نور وجود بر مرائى و مظاهر مختلف را ما نمىتوانیم ادراک کنیم مگر اینکه تغییر پیدا کنیم.
فلسفه تشریع احکام براى پختگى ادراکات انسان
و تمام تکالیف و امر و نهى و تشریع همهاش مال همین است. آن دارد تشریع مىکند تشریع براى چى دارد مىکند؟ تشریع براى وجود نازله خودش دارد مىکند. یعنى چه؟ یعنى این وجودى که الان نازل شده این وجودى که از خودش نازل شده و دارد مىآید پایین این خودش بیاید برگردد برگردد برگردد بشود پخته بعد بشود چى؟ اینکه همین بود قضیه سیمرغ عطّار را دارید؟ قضیه سیمرغ، نه این که خدا یک وجودى را خلق کند بگذارد جلویش بگوید حالا برو نماز بخوان حالا برو چیز بکن حالا برو هر کارى مىخواهى بکن، بکن یک اختیارى جدا براى او دارد غیر از خودش دارد یک قدرتى جدا به او داده غیر از خودش یک علمى به او داده غیر از خودش خب حالا یک تکه به تو دادم یک مشت از قدرت و علم و فلان دادم به تو یک خرده اضافه به او دادم یکى را استعدادش را کردم بوعلى کردم یکى را استعدادش را کردم خنگ الله یکى هم استعدادش را کردم فلان و یکىیکى دیگر تقسیم کردیم در این عالم
خداوند کمالاتش را بین مخلوقات تقسیم نموده است
از جمال یک مقدار به این دادم از کمال یک مقدار به این دادم. علم و قدرت و فلان و صفات به این دادم، یک خورده هم به آن دادم خب حالا (صوت نامفهوم است ۴۶: ۳۵) مثل اینکه پدرى بچههایش را جمع بکند یکىیکى کیسه به ایشان بدهد به یکى یک میلیون به یکى دو میلیون به یکى سه میلیون به یکى صد هزار تومان بدهد خب سرمایه بلند شوید بروید بیرون کار کنید. دیگر به من ربطى ندارد. سود کردید خودتان، ضرر کردید خودتان، این جورى است؟ نه آقا چىچى دادند بروید پى کارتون، نه خودش هم باهاش آمده پایین، خودش هم باهاش آمده نه اینکه دادم خودتان مىدانید من کان یرید الآجله أجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید من کان یرید الآخره داریم بعد مىفرماید بعد از این آیه کُلًّا نُمِدُّ هر دو دسته امداد ما است. ما داریم امداد مىکنیم. آخر خدا با چه زبانى دیگر بگوید بابا. کُلًّا نُمِدُّ ما داریم امداد مىکنیم هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ از کى مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ[۱۷] یعنى تو که دارى جهنمى
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۵
مىشوى از عطاء ما دارى مىروى در جهنم و تو که دارى بهشتى مىشوى از عطاء من است اگر عطاء من نبود تو جهنمى نمىشدى، اگر عطاء من نبود تو بهشتى نمىشدى. من عطاء ربک کلا نمد هؤلاء درست شد؟ این حالا بشنوید این آیه دیگر را، اذا این آیه از آن آیاتى بود که آقا مىفرمودند رحمت الله علیه وقتى که به این آیه مىرسد انسان بدنش مىلرزد، بدنش مىلرزد.
عبارتش این بود وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا وقتى که بخواهیم یک قریه را هلاک کنیم، چکار مىکنیم؟ خب آنها که آدم هاى خوبى هستند که کارى باهاشون نداریم ولى مىرویم سراغ مطرَفین شان امَرنا أمر بهشون مىکنیم و ففسقوا عصیان کنند نه اینکه ما امر مىکنیم هم به آدم خوب هم به آدم بد، آدم بد عصیان کنند نه امر ما به مطرفین تعلّق مىگیرد امرنا مطرفیها امر مىکنیم به آنهایى که بیایند چه کار کنند، گناه کنند أَمَرْنا مُتْرَفِیها إِذا أَرَدنا وقتى که ما بخواهیم وقتى که ما بخواهیم آن کار را بکنیم مىدهیم اینها این کار را مىکنیم مثل اینکه وقتى که یک دزد مىخواهد بیاید خانه را بزند اول چکار مىکند مىگویند اول سیم تلفن را قطع مىکند. اول مىآید لامپ را خاموش مىکند. چرا؟ چون مىخواهد بیاید دزدى کند دیگر قرعه به نام این خانه بیچاره افتاده إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ[۱۸] وقتى که اراده ما تعلق گرفت بلند مىشویم مىرویم چکار مىکنیم سیم تلفن را قطع مىکنیم برق را قطع مىکنیم آب را قطع مىکنیم تمام پنجرهها را شیشه را مىبندیم بعد هم خانه را مىزنیم؛
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۶
وصول به اطلاق ذات خدا با گریه و دعا و راز و نیاز
اینها همه مال چیست؟ اینها همه مال این است که به ما بگوید که اى بنده من که وجود نازله منى. به خودت نناز، این مال اینِ ها! خدا نیامده حرف مفت بزند بر این است مىگوید تو که وجود نازله هستى حالا که فهمیدى من اینم بیا حالا بیفت گریه کن، حالا بیفت چکار کن، زارى کن حالا بیفت دست به دعا بشو تا همین وجود نازل من، من چکار کنم این را بیاورم خودم چى کار کنم؟ خودم بپرورانمش، درستش بکنم.
تشریع و امر و نهى وعدل و ظلم در مقام ظهورست اما در مقام ذات اصلا معنا ندارد
خدا نیامده مجاز بگوید که به خدائیت خود خدا قسم که یک بال مگس به اراده و اذن او نمىزند، نمىزند. اما اینها را براى ماى بشر آمده گفته که تو گرچه وجودت وجود مستقل نیست، قدرت تو قدرت مستقل نیست، قدرت تو قدر من است. اختیار تو اختیار من است. اما این وجود مستقل با این اختیارى که آمده و آن اختیار من است، اگر تو که در مقام جهل هستى و هنوز نفست متغیر نشده و ما نمىدانیم که خدا نسبت به ما چه تصمیم گرفته، مىدانیم یا نمىدانیم؟ نمىدانیم اگر بدانیم خدایا نسبت به من چه تصمیم گرفتى خب مىرویم پى کارمان دیگر و چون نمىدانیم، شاید نظر خدا بر این است که ما را کامل کند ما که خبر نداریم، خبر داریم؟ نه آیا صادق مصدَّق به شما گفته که هیچ وقت شما به کمال نمىرسید بیخود ول معطلید نه. بله وقتى که رفتیم و به هر مرحلهاى رسیدیم انکشاف مىشود کشف بعدى، انکشاف مىشود که تقدیر خدا و قسمت خدا براى ما این بوده، این کشف مىشود ولى هنوز تا وقتى کشف نشده مایى که الان خود را در این ظرف اختیار مىبینیم، چه کنیم؟ خب مىفهمیم احساس مىکنیم به مقتضاى احساس تشریع مىآید. پس تمام تشریع و فلان و امر و نهى و عدل و ظلم و فلان و این حرفها همه اینها در مقام ظهور است اما در مقام خود ذات که عدل اصلا معنا ندارد ظلم اصلا معنا ندارد.
خدا به خودش هم عدالت مىکند؟ این معنا ندارد. شما به خودتان عدالت مىکنید؟ شما به خودتان ظلم مىکنید؟ ذات به ذات که معنا ندارد ظلم کند، ذات به ذات که معنا ندارد عدل داشته باشد، ذات به ذات که معنا ندارد رحمت داشته باشد اینها همهاش مقام مقام ظهور است.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۷
یعنى وقتى که ذات مىآید تنزل پیدا مىکند در مظاهر دیگر اینجا عدل پیدا مىشود، اینجا ظلم پیدا مىشود اینجا رحمت پیدا مىشد اینجا رزق پیدا مىشود اینجا علم پیدا مىشود، البته علم نه، علم عرض مىشود که فرق مىکند. اینها تمام مال چه هستند؟ اصلًا مال مظهر هستند. مال مقام ظهور هستند.
قدرت گناه نیز از جانب خداست
پس بنابراین، نتیجهاى که از این مطالب گذشته عرض مىشود که مىگیریم و إنشاءالله دیگر این بحث را خاتمه مىدهیم، این است که حضرت که مىفرماید:
مِنْ أَیْنَ لِىَ النَّجَاهُ وَ یا رب لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِى أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ.[۱۹]
این کسى که گناه کرده و بر تو تجرى کرده از قدرت تو خارج شده، معنایش این نیست که خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ یعنى تو دستت را بالاش گرفتى؟ نه، یعنى این گناهى که کرده با قدرت تو کرده از قدرت تو خارج نشده یک وقتى مىگویى خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ یعنى دست تو بالاى سرش است مثل گربهاى که (صوت نامفهوم و جا افتادگى نوار است ۳۰: ۴۳) از قدرت خدا خارج نیستیم خدا ما را مىگیرد. خب این گناهى که انجام دادیم با چه قدرتى انجام دادیم؟ آن را با چه قدرتى انجام دادیم؟ حالا گیرم از دست خدا بیرون نمىرویم خیلى خب نمىرویم، اما این گناهى که من دارم انجام مىدهم این را با کدام قدرت انجام مىدهم این را قدرتش را از کجا آوردم؟ از کجا آوردم؟ غیر از اینکه این قدرت از همین نان و آبى که خوردم دیگر این نان و آب قدرت از کجا آورده؟ از کجا است؟ بالاخره این قدرت یک وجود است. این علم یک وجود است. این فکر یک وجود است. اینها انحاء وجود هستند خرج عن قدرتک یعنى این. یا نوراً بعد کل نور یا نوراً فوق کل نور یا نورا لیس کمثله نور یا نورا[۲۰] عرض مىشود که، بله در دعاى جوشن هست که تمام شوایب وجودى عالم کون را آن نور را تسرّى مىدهد در تمام اینها به طورى که یک سر سوزنى این شوائب و این مظاهر از حیطه آن نور بیرون نیستند و وجودشان یک سر
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۸
سوزنى استقلال ندارد و به هیچ وجه من الوجوهى از دایره ولایت نه به معناى احاطه نه احاطه علّى که عین نزول علت است در یک رتبه ضعیفتر به شکلى این نمىرساند این مطلب را یعنى این، این معنا را مىرساند.
پس بنابراین امام سجاد علیه السلام مىخواهد بفرماید که: حالا که قرار بر این است که کافر اگر کفر دارد باز آن قدرتش، باز آن کفرش، باز آن عرض مىشود که جرأتاش، آن فاسق، آن جرأتش همان قدرتى است که تو به او دادى و دارد با همان قدرت دارد به تو تجرى مىکند. اگر مسلمان، اگر شخص صالح دارد اطاعت تو را مىکند آن عبادتش عبارت است از همان قدرتى که خود تو که در او است و دارد تو را عبادت مىکند. یعنى دارى خودت را عبادت مىکنى؟ حالا که اینطور هست پس من أین لى النجاه من دنبال که بروم براى این نجاتم براى بیرون آمدن از این جهلم که من این معنا را احساس نمىکنم دارم اعتراض مىکنم، خدایا پس این چه شد؟ پس آن چه شد؟ من دنبال کى دیگر بروم؟ خدایا همه درها به روى من بسته است من شخصى را سراغ ندارم که از او طلب نجات کنم چون نجاتم به دست تو است. من شخصى را سراغ ندارم که از او حمایت کنم چون آن حمایت من فقط به دست تو است. اگر سراغ کافر بروم قدرت کافر هم قدرت تو است. سراغ شیعه بروم قدرت شیعه هم قدرت تو است. حالا که اینطور هست، پس بنابراین خلّصنا من النار یا ربّ[۲۱] از این نار جهل بیا نجات بده.
این حضرت یونس بنده خدا به همین درد مبتلا شده بود. این قضیه را بگویم و دیگر تمام کنم. حضرت یونس پیغمبر بود ولى کامل نبود هنوز دو مىدید هنوز توحید او کامل نشده بود پیغمبران مراتب دارد هر کسى که پیغمبر ما نمىشود.
حضرت داوود اشتباه کرد. اشتباه کرد، دوتا ملک به صورت دو نفر مدعى و مدعى علیه آمدند سراغش حکم عوضى داد فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ[۲۲] شروع کرد استغفار کردن خصمان بقى على بعضنا .. فى الخطاب نمىدانم قال لقد ظلمک بسوال نعجه من نعاجک و ان کثیرا من
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۹
الخلفاء یبقى بعضنا لبعض اشتباه کردى بیخود کرده یک گوسفند تو را گرفته این گوسفند مال تو است.
یکدفعه غیب شدند إِ! این دو نفر که مدعى و مدعى علیه بودند چطور غیب شدند و ظن انا فتنّا ما امتحانش کردیم. جناب داوود چرا از او سوال نکردى؟ شاید آن ۹۹ و آن صدتا و یکى هم مال او بوده این دارد دروغ مىگوید، مگر آنجا هم مثل اینجا مستکبر و مستضعف دارد؟ آخر مىگویند هر کسى پول دارد از او بگیرید چون پول دارد بگیرد. خب بابا شاید از راه حلال به دست آورده باشد، این چى چى را بگیرید. بگیریم ندارد، اصلًا یک تزى است اصلًا یک چیز است که هر کسى که پول دارد آقا باید بگیرید، بیخود دارى یعنى چه؟! شاید این هم صدتا گوسفند داشته این برادر اشتباه مىکند هیچى نداشته چىچى یک دفعه بیخود گفتى نه بیخود کرده این گوسفند مال تو هست؟ از کجا؟ تو سوال کردى؟ تو از او پرسیدى؟ تو دلیل و إِقامه و شواهد اینها آوردى؟ نه. پس دید عجب اشتباهى کرده. منتهى مسئلهاى که هست عصمت انبیا در مقام فعل است. این مقام، مقام مکاشفه بوده. بله در مقام ظاهر اشتباه نمىکنند. چون مقام مکاشفه بوده فظنا فتنا استغفر و اناب شروع کرد به گریه که خدایا ما را چکار کن از این مرحله عبور بده.
حضرت یونس هم همینطور بوده حضرت یونس آمد نسبت به توحید راه خطا رفت، راه خطا رفت. آمد شروع کرد وقتى دید آنها چیز نمىشوند عصبانى شد ناراحت شد داد و بیداد و آمد بیرون قهر کرد آمد بیرون از قومش و آمد بیرون وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ.[۲۳]
عجیب است ها! این آیات قرآن، این آیات قرآن آیات عینى است. یعنى ما باید این آیات را در وجود خودمان پیاده کنیم، خدا حکایت که نیامده بگوید. اینکه مىگویند قرآن کتاب انسانساز است یعنى حکایت نیست. یعنى بیایید این مراحل حضرت یونس على نبینا و آله و علیه السلام را در خودتان پیاده کنید. این مراحل حضرت داوود و سلیمان را بیاید پیاده کنید. این مراتب حضرت ابراهیم و نوح و
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۰
الیاس و یوسف و اینها را بیاید پیاده کنید از یوسف بیایید عبرت بگیرید. بیاید ببینید چه کرد. نیامده حکایت نقل کند که، فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ خیال کرد ما قدرت ما به او نمىرسد خب جناب یونس تو چه فکر کردى؟ که فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ چه بوده قضیه؟ قوم تو نفرین مىکنى مگر این قوم تو بنده خدا نیستند چرا باید نفرین کنى بگذارى در بروى حالا که دارد عذاب مىآید من بیایم بیرون.
خب این هم بندههاى من هستند. تو آمدى از این ایمان نیاوردن به تو عصبانى شدى غضب کردى آمدى بیرون، هان! چرا غضب کردى؟ چرا تو باید غضب کنى؟ نمىپذیرند، نپذیرند. غضب ندارد. بنده آقا مىآیم وظیفهام را انجام مىدهم رسالتم را انجام مىدهم اى مردم لا اله الا هو، هر کسى پذیرفت، نپذیرفت، نپذیرفت عصبانى شدن ندارد دیگر چرا عصبانى بشوى؟ عصبانى از چه؟ اینجا همان جا است که آقاى حداد مىفرمودند: غضب کردن کفر است. اینکه آقا فرمودند: در روح مجرد اینجا مىخورد به حضرت یونس. ایشان نگفتند حالا ما داریم اینطور تفسیر مىکنیم. غضب از چه؟ غضب از فعل خدا؟ آن هم بنده خداست دیگر، چه کسى به تو این اختیار فلان و این حرفها را داده که تو را یونست کرده؟ چرا از دست این ناراحت مىشوى؟ تو وظیفهات را انجام بده برو پى کارت گوش داد، داد نداد، نداد تو آمدى این را در مقابل خدا مىبینى، مىبینى حرف تو را گوش نکرده حال که گوش نکرده بزار بزنم در سرش. خدا مىگوید نه تو بنده من هستى این هم بنده من است براى من فرقى نمىکند بین شما دوتا. تو یونس هستى باش اینها هم عزیز هستند پیش من بنده من هستند.
حالا برو ببین ببین مسلمان شدند یا نشدند، ببین رحمت من آمده یا نیامده، رفت دید إِ! همه آقا نشستند سر زندگیشان فلان چىچى همه خوب خوش دارند مىگویند مىخندند چى شد قضیه؟ برو پى کارت تو گذاشتى رفتى ما همه ما آمدیم گریه زارى فلان.
امتحانات انبیاء براى رشد و کمال آنان است
اینها همه مقدمات قضیه استها مقدمات خامى است از خامگى دربیاد پخته بشود انسان آن نور توحید در انسان چکار کند تجلى کند، تو هم چون این کار را کردى برو در شکم ماهى یک اربعین به تو ذکر مىدهم برو در شکم ماهى شروع کن به ذکر گفتن، روزى ۴۰۰ دفعه یونسیه بگو، که این ذکر یونسیه از اینجا درآمده.
۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۱
معنى ذکر یونسیه
لا اله الا انت هیچ تعیّنى در این عالم نیست. معناى الا یعنى تعین است. فقط توى. من آمدم بین تو و بین اینها جدا کردم براى اینها یک وجود مستقل فرض کردم گفتم این وجود مستقل چون سر تعظیم در برابر آن وجود نیاورده بگذار لهش کنم، نه، آن من بودم این تُو، تو نمىدیدى حالا که در جهل هستى پس بگذار از جهل دربیاورم تو را برو بنشین ظلمات ثلاث چهارصد دفعه در حال سجده با طهارت، قشنگ مىنشینى مىگویى سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ ظالم به خود، ظالم در جهل، ظالم به نفس، حالا که من گفتم ظالم حالا چى درمىآورم حضرت یونس درآمد. توحیدش در شکم ماهى چه شد؟ کامل شد. دید نه من با بقیه فرق نمىکنیم همه ما سر یک سفره هستیم همه ما یک جا هستیم آمد و شروع کرد با همه آشتى کردن گفت حالا مىآیم با همه آشتى مىکنم کافر هم هست باشد وقتى آمد دید اینها کافر نیستند آنها همه چه هستند؟ مسلمان، خوب فلان.
معنى وحدت در کثرت و کثرت در وحدت
پس بنابراین این معناى دو دیدن یعنى معناى وحدت در کثرت و کثرت در وحدت به همین معنا است، که انسان آن نور وحدت را در تمام مجارى ببیند و از او غافل نشود که یک لحظه غفلت رفتن در شکم ماهى را دارد حالا آن یک جور ما هم یک جور، باید برویم ما حالا باید این قدر ذکر بگوییم این قدر باید ناله و إِنابه بکنیم این قدر باید در سرمان بزنیم به قول آقا فرمودند: وقتى که عرض کنم حضورتان که أخیراً عرض مىشود که ایشان براى شخصى چیز کردند فرمودند که: شفاعت عرض کنم حضورتان که شفاعت، ما را شفاعت مىکنید ایشان فرمودند که: کار کنید، باید کار کنید، باید کار کنید بیکار نمىشود باید کار کنید. بعد فرمودند نه مىگویم شفاعت شفاعت کنید. ایشان شفاعت که چیزى نیست آقا، من همه رفقا را شفاعت مىکنم ایشان فرمودند خیالتان جمع، من همه رفقا را شفاعت مىکنم قوم و خویشهاى ایشان را هم شفاعت مىکنم هر کسى دیگر هم دلم بخواهد شفاعت مىکنم خلاصه خیلى قضیه را پهنش کردند خلاصه گفتند شفاعت که چیزى نیست من همه را شفاعت مىکنم ولى اگر مىخواهى به آنجا برسى باید کار کنى.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی:
[۱] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲: دعاء السحر فى شهر رمضان.
[۲] .
[۳] . سوره یس( ۳۶) آیه ۶۸٫
[۴] .
[۵] . آلعمران: ۱۱۹ ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ
[۶] .( ۳۵) فاطر: ۳۸ إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ
[۷] .( ۶) الأنعام: ۳۷ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ یُنَزِّلَ آیَهً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ
[۸] .
[۹] .
[۱۰] .
[۱۱] . عیون أخبار الرضا علیه السّلام، ج ۲، ص ۸۵٫
امام شناسى، ج ۷، ص ۲۲:« من و على، دو پدر این امت هستیم».
[۱۲] .( ۷) الأعراف: ۴۸ وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ.
[۱۳] .( ۲۴) النور: ۳۹ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ
[۱۴] .( ۷) الأعراف: ۱۲ قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ
[۱۵] . الله شناسى، ج ۱، ص ۳۱۸: حکیم سبزوارى در« دیوان اسرار» فرموده است:
شورش عشق تو در هیچ سرى نیست که نیست | منظر روى تو زیب بصرى نیست که نیست | |
نیست یک مرغ دلى، کش نفکندى به قفس | تیر بیداد تو تا پر به پرى نیست که نیست | |
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت به فغان | سگ کویت همه شب تا سحرى نیست که نیست | |
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است | داغ او لاله صفت بر جگرى نیست که نیست | |
موسئى نیست که دعوىّ أنا الحقّ شنود | ور نه این زمزمه اندر شجرى نیست که نیست | |
چشم ما دیده خفّاش بود ور نه ترا | پرتو حسن به دیوار و درى نیست که نیست | |
گوش اسرار شنو نیست و گر نه اسرار | برش از عالم معنى خبرى نیست که نیست | |
[ ۱] طبع کتابفروشى ثقفى اصفهان( سنه ۱۳۳۸ شمسى) ص و ۴۰ مبحث ۱۱ و ۱۲
[۱۶] .( ۷) الأعراف: ۴۵ الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ کافِرُونَ
[۱۷] . سوره إسراء( ۱۷) آیات ۱۷- ۲۰: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَهَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً( ۱۸) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَهَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً( ۱۹) کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً( ۲۰)
معاد شناسى، ج ۸، ص ۲۰۸:« هر کس که رویه و مرامش این باشد که طالب دنیاى عاجل و زودگذر باشد، ما آن مقدارى را از دنیا که بخواهیم، نسبت به کسانى که بخواهیم میدهیم؛ لیکن سپس به دنبال آن جهنّم را براى او قرار دادهایم که به طور مذموم و مطرود به آتش آن مىرسد، و ملامت شده و دور افتاده در آن میسوزد.
و کسى که آخرت را طلب کند، و کوشش کافى و وافى براى ورود به آن بجاى آورد، و از روى ایمان و ایقان باشد، البتّه سعى و کوشش آنها در نزد خداوند مشکور است.
ما به تمام این افراد مدد و امداد مىدهیم و قوّه و نیرو مىفرستیم، چه این طائفه و چه آن طائفه را؛ هر کدام را از عطا و فیض پروردگار تو تقویت مىکنیم؛ و البتّه عطا و فیض پروردگار تو از کسى منع نمىشود.»
[۱۸] .( ۱۷) الإسراء: ۱۶ وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً
نور ملکوت قرآن، ج ۴، ص ۳۶۰:« و زمانى که ما بخواهیم اهل قریهاى را هلاک سازیم، به متجاوزین و مسرفین آنها امر مىکنیم تا با فسق و مخالفت امر ما در آن قریه، از حقّ عدول کنند؛ در این صورت کلمه عذاب بر آنها متحقّق مىشود. پس ایشان را به کلّى هلاک مىکنیم.»
[۱۹] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲: دعاء السحر فى شهر رمضان.
[۲۰] . البلد الأمین و الدرع الحصین، ص ۴۰۶: یا نُورَ النُّورِ یا مُنَوِّرَ النُّورِ یا خَالِقَ النُّورِ یا مُدَبِّرَ النُّورِ یا مُقَدِّرَ النُّورِ یا نُورَ کلِّ نُورٍ یا نُوراً قَبْلَ کلِّ نُورٍ یا نُوراً بَعْدَ کلِّ نُورٍ یا نُوراً فَوْقَ کلِّ نُورٍ یا نُوراً لَیسَ کمِثْلِهِ نُور.
الله شناسى، ج ۱، ص ۶۲:« اى نور نور، این نور دهنده نور، اى آفریننده نور، اى تدبیر کننده نور، اى اندازه زننده نور، اى نور هر نور، اى نور پیش از هر نور، اى نور پس از هر نور، اى نور بالاى هر نور، اى نوریکه همانند آن نور نمىباشد.»
[۲۱] . البلد الأمین و الدرع الحصین، ص ۴۰۲: دعاء الجوشن الکبیر: مَرْوِى عَنِ النَّبِى ص وَ هُوَ مِائَهُ فَصْلٍ کلُّ فَصْلٍ عَشَرَهُ أَسْمَاءٍ وَ تُبَسْمِلُ فِى أَوَّلِ کلِّ فَصْلٍ مِنْهَا وَ تَقُولُ فِى آخِرِهِ: سُبْحَانَک یا لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ یا رَبِّ یا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکرَامِ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین.
[۲۲] .( ۳۸) ص: ۲۴ قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ.
افق وحى، ص ۲۳۱- ۲۳۶: آیات دالّه بر اینکه انبیاء داراى مراتب مختلف بودهاند.
[۲۳] . سوره أنبیاء( ۲۱) آیه ۸۷٫
افق وحى، ص ۲۳۵:« داستان همنشین ماهى را بیاد آور که با حالت غضب و خشم از قوم خود جدا شد و از آنها فاصله گرفت و چنین گمان نمود که ما بر او سلطه و استیلاء نخواهیم یافت،( و آنگاه که در شکم ماهى در ظلمات جاى گرفت) ندا برآورد که هیچ معبودى و صاحب اثر و سببى جز خداى احد و واحد نمىباشد. منزّه مىباشى اى پروردگار از حدس و گمان ما، به درستى که من از ستمکارانم.( به واسطه جهل و نادانى بر خود ظلم و ستم مىنمایم). پس ما دعوت و تقاضاى او را اجابت نمودیم و از غم و اندوه و تشویش رها ساختیم و این چنین است شیوه و دیدن ما که مؤمنین را نجات مىبخشیم( و از ظلمات جهل به وادى نور و بهاء و توحید وارد مىنمائیم)».