جلسه ۵ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۶

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

تاریخ:

خلاصه:

متن جلسه:

جلسه ۵ (رمضان ۱۴۱۶)

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

إلَهِى لَا تُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِکَ وَ لَا تَمْکُرْ بِى فِى حِیلَتِکَ مِنْ أَیْنَ لِى الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ وَ مِنْ أَیْنَ لِىَ النَّجَاهُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِى أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ.[۱]

اختلاف مظاهر خدا در مظهریتشان‏

مظاهر خداوند متعال اینها از نقطه نظر نحوه تعیّن ظهور تفاوت پیدا مى‏کند، ولى همه برگشتش به یک منشأ است. معناى مظهریت هیچ نیست جز نشان دادن منشأ ظهور، هیچى ندارد. آینه هیچى از خودش ندارد. این عکس مقابل خودش را نشان مى‏دهد. اگر آن عکس زشت باشد، زشت نشان مى‏دهد. اگر زیبا باشد زیبا نشان مى‏دهد.

زشتى عکس زنگى در آینه از خود زنگیست نه آینه‏

مى‏گویند یک زنگى یک بچه را برداشته بود گریه مى‏کرد، هى بلندش مى‏کرد مى‏انداخت بالا هى گریه مى‏کرد. مى‏گفتند بگذار زمین خودش آرام مى‏شود. تو را دارد مى‏بیند بیشتر گریه مى‏کند، ولش بکنى زود آرام مى‏شود تمام مى‏شود قضیه.

یکى بلند کرد چهره خودش را در آن دید، دید سیاه است زد شکست. گفت آینه آخر چى نشان مى‏دهد؟ این چیست؟ گفتند این‏که دارد خودت را این‏طور نشان مى‏دهد این‏که از خودش چیزى ندارد.

روایتى عجیب در اختلاف نظر دو نفر به رسول الله در زیبایى و زشتى‏

یک روایت عجیبى است کلام از رسول اکرم کلام عجیب، خیلى واقعاً مسئله جالب است. نشسته بودند یک شخصى آمد عبور کرد. گفت یا رسول الله چقدر قشنگى، چقدر زیبایى، حضرت‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۴

فرمودند همین‏طور است درست است. مدتى گذشت یک منافقى آمد گذشت، گفت چقدر کریهى حضرت فرمودند درست است، درست است حرف تو هم درست است.

آن شخص که اعتراض کرد که چطور دو مطلب، حضرت فرمودند: من مظهر هستم من نشان‏دهنده باطن هر فردى هستم. او آمد خودش را در من دید.

زیبا دیدن ولى خدا انعکاس حُسن باطن افراد است‏

دیدید بعضى وقت‏ها مى‏رفتید پیش آقا مى‏دیدید آقا چقدر مثلًا نورانى است؟ بعضى وقت‏ها مى‏رفتید مى‏دیدید نه خیلى نورانى نیست؛ اتفاق افتاده برایتان یا نه؟ آقا که فرقى نمى‏کرد چرا یک وقت این جورى مى‏دیدیم یک وقتى آن جورى، علتش چه بود؟ این‏که مى‏گویم اتفاق افتاده که مى‏گویم بله، این جهتش این است که ولىّ خدا به یک مرتبه‏اى رسیده است که دیگر نفسیتى براى او وجود ندارد. ما الان هر کدام خودمان در یک موقعیتى هستیم که داراى نفس هستیم، آن نفس ما باعث حجاب بین ما و بین دیگران است. من یک خصوصیاتى دارم یک غرائضى دارم، داراى یک افکارى هستم داراى یک سلیقه‏هائى هستم داراى یک ذوق‏هایى هستم داراى یک خصوصیات نفسانى هستم، که آن خصوصیات من با دیگرى تفاوت پیدا مى‏کند او با دیگرى تفاوت پیدا مى‏کند به طورى که هر وقت مواجه بشوم با امثال خودم یک دیوار و یک پرده‏اى بین خودم و دیگران قرار مى‏دهم، خواهى نخواهى. به مقتضاى آن‏چه که در درون خود دارم از دیگران توقع دارم و انتظار دارم، اگر یک چیزى را بدانم که دیگرى ندارد توقع دارم به من احترام کند. احترام نکردند به من برمى‏خورد. در واقع هم به من برمى‏خورد. آقا چرا احترام نمى‏کنى؟ إِ، من علمم فلان است قوئى که …. به مقتضاى جمالى که دارم و دیگرى ندارد توقع دارم اگر به من احترام نکنند، عجب آدم‏هایى هستند. به مقتضاى موقعیتى که دارم و دیگران ندارند توقع دارم.

اینها مال چیست؟ اینها به خاطر یک سرى جهات و صفاتى است که در درون خودم انباشته کردم، ذخیره کردم و بر آن اساس یک دیوار و حاجزى بین خود و بین دیگران کشیدم و انتظار دارم از دیگران. من یک انتظار دارم، حسن یک انتظار دارد، حسین یک انتظار دارد. آن انتظارات اگر برآورده بشود خب همه با هم خوب هستیم خوش هستیم مى‏گوییم مى‏خندیم بر سر یک سفره مى‏نشینیم. اگر آن انتظارات برآورده نشود و به حق هم برآورده نشود خب حالا علمت زیادتر است خب هست که هست چرا بیام احترامت را بکنم. حالا بابایت کیست، خب باشد چرا بیام ا حترام تو را بکند خب بابایت هر کى هست‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۵

گیرم پدر تو فاضل و امثال ذلک، حالا موقعیت تو فلان است رئیس جمهور هستى یا شاه مملکت هستى احترام کردن براى چه خب فردا خلعت مى‏کنند دیگر، این‏که کارى ندارد. گفت به مالت مناز که به یک شب بند است دزد مى‏آید مى‏برد فردا مى‏شوید مثل ما مفلسٌ فى أمان الله، به جمالت مناز که به تب بند است. حالا این مالى که به یک شب و جمالى که به یک تب عرض مى‏شود که بند است این چه جهت تفضیل و ترجیحى را دارد؟ بنده بیایم حالا احترام یک امر عاریه‏اى را بکنم؟ عاریه است دیگر، عاریه است.

مى‏گویند اینهایى که هى چیز ماشین مى‏خریدند چى‏چى مى‏خریدند فلان هى به پولشان …. یکى از همین رفقا بود اتفاقا یک پول چِندِرقاضى داشت گفت این را ببریم یک خورده استفاده کنیم رفت یک ماشین خرید که این گران بشود گران بشود یک‏دفعه خورد به این قطعنامه ۶۶۸ چى‏چى؟ ۵۹۸ ما که در صحنه نیستیم شما هستید خورد به این قطعنامه کذا و یک‏دفعه قیمت ماشین او آمد پایین حالا این بنده خدا خب یک قدرى متأثر شد چون نصفش رفت ولى بعضى سکته کردند. مفصل، سکته.

آخر آن پولى که به یک قطعنامه از بین برود و بعد هم با یک جنگ و دعوا دوباره بیاید و زیاد بشود آن چه احترامى؟ … جداً ما در چه عواملى داریم زندگى مى‏کنیم جداً در چه خیالاتى آخر ما داریم زندگى مى‏کنیم؟ چیست؟

حاج میرزا حبیب الله رشتى أمثال اینها که زیاد هستند. حاج میرزا حبیب الله رشتى واقعاً یَلى بود. خیلى مرد چیزى بود دیگر، مى‏گفت شیخ که رفت علمش را به من داد ریاستش را به میرزا داد تقوایش را هم با خودش برد.[۲] این در أواخر عمر، این در أواخر عمر اسم خودش را که مى‏نوشت یادش مى‏رفت این نوشته یا یکى دیگر آمده نوشته، این‏طور، این چیست؟ این همه‏اش به خاطر این است که خدا دارد خودش را نشان مى‏دهد مى‏گوید آقاجان من این صفاتى که در این دنیا هست همه مال من است. من مى‏دهم و خودم مى‏گیرم. کو اگر مال تو بود برو بگیرش نگذار برود دیگر. اگر این جمال مال تو است خب نگهش دار، اگر این مال مال تو است نگهش دار، چرا نمى‏توانى نگه دارى؟ چرا این علم را نمى‏توانى نگه دارى؟ چرا این قدرت را نمى‏توانى نگهدارى؟ خب نگهدار دیگر وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ‏[۳]

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۶

خودش دارد مى‏گوید بابا من خودم عمر مى‏دهم خودم دمرویش مى‏کنیم خودم برعکسش مى‏کنم. درست شد!

ما داریم در این خیالات همه زندگى مى‏کنیم. اینها چه هستند؟ اینها مظاهر هستند یعنى از خودشان هیچ ندارند. مظهر یعنى چیزى که از خودش هیچ ندارد هر چه درون خود را جستجو کنى هیچ ندارد هیچ نیست این مى‏شود مظهر، حالا که شد مظهر، مظهر هم متفاوت است. آن شخصى که بشود از این نفسانیات بیاید بیرون از نفسانیات بیرون، قلبش صاف بشود یعنى آن علمى که در خودش هست آن علم را دیگر از خود نبیند. آن قدرتى که در خود است، نه این‏که از خود نبیند فکرى و تعبدى نه وجداناً نمى‏بیند واقعاً، ما دروغ مى‏گوییم ما شوخى مى‏کنیم دروغ مى‏گوییم دروغ مى‏گوییم. اگر یکى بیاید به ما بگوید مرتیکه تو چیزى حالیت نیست همچنین مى‏خواهیم بخوابانیم در گوشش که کنارى دراز بکشد. مى‏گوید تو خودت مگر نگفتى دیشب که هیچى مال خودم نیست چرا حالا به تو برخورد؟ معلوم است دروغ داریم مى‏گوییم. امّا امام علیه السلام که مى‏آید مى‏گوید من هیچ از خود ندارم راست مى‏گوید اگر هم یکى بیاید بگوید نه تو هیچ از خود ندارى‏

مى‏گوید بارک الله، بارک الله صورتش را هم مى‏بوسد. مى‏گوید آفرین، من این را مى‏خواستم به تو بگویم من این را مى‏خواستم به تو حالى کنم. امیرالمؤمنین آمد به یک شخص، روایتش است که یک کارى انجام داد و این‏ها بعد آن شخص گفت که خیال نکنى این مال خودت است تو کارى انجام ندادى خدا کرده حضرت فرمود: موحّد و الله؛ این موحد است.[۴]

حضرت به او برنخورد که تو نکردى و فلان این حرف‏ها. حضرت مى‏گوید که من آمدم که به شما توحید را یاد بدهم چیه به خودتان مى‏بندید؟ چیه شما آمدید در مقابل خدا امام حسین را علم کردید؟ چى در مقابل توحید آمدید ولایت را علم کردید؟ چیه آمدید گفتید چون دستمان به خدا نمى‏رسد پس دست به دامن على بزنیم؟ این‏ها همه کفر است. والله اینها همه کفر و شرک است. این‏ها بیزار هستند از این حرف‏ها.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۷

ولایت ولىّ با ولایت خدا تفاوت نمى‏کند

ولىّ که به مقام ولایت مى‏رسد ولایت او دیگر با ولایت خدا تفاوت نمى‏کند. إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ‏[۵] إِنَّهُ عَلِیمٌ‏[۶] إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ[۷] إنه قادر إن الله حى إنه حى‏[۸] نه این‏که‏ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ[۹] این ولىّ یعنى قدرتى دارد در قبال قدرت او خب، مى‏گوید که بله ما براى خودمان کسى هستیم أنا رَجُلٌ هُوَ نه، وقتى که ولىّ به مقام ولایت مى‏رسد، تازه به مقام صفریت مى‏رسد به مقامى که صفر است. ما نه، ما هزاریم، ما میلیون هستیم این‏طور نیست که، به قول آقاى حداد مى‏فرمایند همه وقتى که مى‏روند در حرم ائمه علیهم السلام هى مى‏گویند خدا به ما اضافه کن هى کیسه ما را پر کن ایشان مى‏فرمایند نه وقتى که مى‏روید آن‏جا باید بگویید که کیسه ما را خالى کن.[۱۰]

ما را از میلیون بکش پایین بکن نهصد و نود و نه، نود و هشت بیا هزار بیا بیا بیا بیا صفر که شدیم هان، حالا درست شد. ولى ما نه ما خیلى مقاممان بالا است منیع است مقام ما خیلى منیع است به این چیزها پایین نمى‏آید.

ولى خدا تمام افراد را عیال خود مى‏بیند

این ولىّ وقتى که به مقام ولایت مى‏رسد دیگر بین خودش و بین دیگران دیوار ندارد، سد ندارد، حجز ندارد، خودش را با دیگران دیگر دوتا نمى‏بیند حتى با کافر نمى‏بیند یعنى رحمت رسول الله نسبت به مؤمنین با رحمت او نسبت به کافرین به خداى لاشریک له سر سوزنى تفاوت ندارد. اگر تفاوت داشت پس چرا این همه رفت دنبال این‏ها بیاید مسلمانشان بکند مگر این‏ها کفار نبودند.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۸

وقتى ولىّ به مقام ولایت مى‏رسد تمام افراد را عیال خود مى‏بیند. عیال خودش یعنى هیچ تفاوتى نمى‏کند و به همین اندازه دل مى‏سوزاند که براى بچه‏اش دل مى‏سوزاند براى دیگرى هم همین‏طور دل مى‏سوزاند یعنى احساس ابوّت مى‏کند. پیغمبر که مى‏فرماید: أنا و عَلِىُّ أبَوا هَذِهِ الأمِّهِ؛[۱۱] نه از آن نقطه‏

نظر آن مقام منشأیّت کل اشیاء هست، آن به جاى خود محفوظ نه، به جهت ولایتش است اگر همین را آقاى حداد هم مى‏فرمودند صحیح بود. همین‏طور، چرا؟ چون به مقام مجرى مشیت مى‏رسد و تمام افراد را در زیر ولایت خودش احساس مى‏کند، احساس مى‏کند.

حال ابوّت تمام اولیاء خدا نسبت به خلائق‏

حالا دیگر من وارد این قضیه نشوم که خیلى طولانى است و شواهد و این‏ها هم که بر این قضیه زیاد است. صحبت در این بود وقتى که این ولىّ به مقام ولایت رسید دیگر براى آن علمى که دارد حساب باز نمى‏کند، براى آن قدرت حساب باز نمى‏کند. حساب که باز نکرد مى‏شود آینه مى‏شود آینه وقتى که مى‏شود آینه افراد دیگر خودشان را این تو نگاه مى‏کنند. درست شد؟ یکى این را مى‏بیند خوشش مى‏آید مى‏گوید عجب آقاى خوبى است. چقدر من هر وقت این آقا را در مشهد مى‏بینم کیف مى‏کنم. چقدر مى‏بینم، یکى هم مى‏آید چکار مى‏کند چیزهاى دیگر و مسائل دیگر این خودش را این تو مى‏بیند نیست که خودش صاف است خودش را در این آقا دیده، آن هم نیست مکدر است خودش را در این مى‏بیند. هیچ فرقى نمى‏کند این مال اون‏ها یا مال ما نیست، منتهى یک مطلب در این‏جا هست که‏

سنخیت افراد با هم منشأ دوستى و دشمنى افراد

این قضیه، قضیه منقول به تشکیک است یعنى هر مقدارى که انسان به طرف صفا قدم بردارد یعرفون بسیماهن‏[۱۲] در قرآن نداریم؟ این هر مقدار که بردارد طرف را نگاه کند مى‏فهمد. نگاه بکند خوشش مى‏آید. نگاه مى‏کند بدش مى‏آید مى‏بیند سنخیت هست خوشش مى‏آید، سنخیت نیست چیه بدش مى‏آید. مصاحبه هم نکرده باهاش ها. صحبت هم با او نکرده هیچى نیست همین که این نفس به آن نفس یک ارتباط پیدا مى‏کند یا بدش مى‏آید یا خوشش مى‏آید یک چیزى این‏جا هست یک مسئله این‏جا هست که این ارتباط خوش آمدن و …. این چه مى‏شود مى‏شود مظهر. لذا به پیغمبر، او آمد شخصى گفت پیغمبر چقدر قشنگى چقدر زیبا هستى یا رسول الله چقدر جمیل هستى. آن آمد گفت یا رسول الله چقدر قبیح هستى او خودش قبیح بود مکدّر بود. نگاه به پیغمبر کرد نتوانست صفاى پیغمبر را

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۶۹

ببیند چه را دید؟ خودش را دید. چون پیغمبر صفا دارد او نمى‏تواند آن صفا را ببیند او مکدّر است دیگر وقتى که نتوانست همجنس را ببیند چیه؟ ناراحت مى‏شود آن وقتى نمى‏تواند بگوید که من بدم، مى‏گوید تو بدى، لذا مظاهر خدا در این صورت چه هستند هیچ نیستند جز همان منشأ ظهور. حالا ما مى‏آییم براى این مظاهر مى‏آییم چکار مى‏کنیم استقلال ایجاد مى‏کنیم.

ذات بحت بسیط، منشأ تفاوت مظاهر با همدیگر

مظهر یعنى از نقطه نظر خود اصل وجود و از نقطه نظر کیفیت وجود باز کیفیت وجود خلافاً به آن‏چه که فرموده‏اند و گفتند نه این است که این وجود اصل و حقیقتش مربوط به اوست کیفیت و ماهیتش مربوط به او نیست نه، خود تطور در وجود مگر خودش نحو من الوجود الله. خود حرکت در وجود خودش نحو من الوجود الله، خود او تشکل وجود خود آن تعین وجود خود او هم آیا نهى از وجود هست یا نیست اگر نیست پس چرا تفاوت بین این وجود دارد؟ این تفاوت از کجا آمد؟ این تفاوت از کجا آمد؟ چرا این سفید شد آن سیاه شد؟ چرا آن ترش شد این شیرین شد؟ شما به جاى شیرین بردار ترش را بریز بجاى اینکه بخواهى آب را بهم بزنى قند بریزى، بردار چى کار بکن؟ لیموترش بریز. بگو خب آقا آن اصل وجود که فرق نمى‏کند آن تطورش هم جزء ماهیت است ماهیت هم که از اعدام است، عدمى هستند. دیگر این‏ها همه امور عدمى هستند. خب پس بنابراین این چیست؟ این‏ها همه‏اش کشک است. کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ[۱۳] همین مکتب‏هایى که درآمده پوچ‏گرایى و فلان این حرف‏ها، نه اصلًا تمام این اغراض و تمام این توابع و تمام این عرض مى‏شود که لوازمى که بر خود وجود هست سِواى آن ذات تمام این‏ها خودش نحو من الوجود است و همه این‏ها از آثار آن ذات است که آمده تعیّن پیدا کرده و به این کیفیت درآمده و إلّا این اثر از کجا آمد؟ این خصوصیت از کجا آمده؟ مگر این قند شیرینى‏اش را از منزل خاله‏اش آورده؟ و مگر این لیمو ترش ترشى‏اش را از منزل عمه‏اش آورده؟ آب و باد و باران و خاک و این‏ها جمع شدند این تبدیل به تُرشى شد همه این‏ها جمع شدند این تبدیل به شیرینى شد. همون‏ها جمع شدند تبدیل به تلخى شد. همان‏ها جمع شدند تبدیل به زیبایى شد. همان‏ها جمع شدند تبدیل به زشتى شد. همان‏ها جمع شدند تبدیل به سیاهى شد. همان‏ها جمع شدند تبدیل به سفیدى شد. پس این‏ها همه یک منشأ دارد و این تطوّرات و حرکات و تعیّنات و قوالبى که ما

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۰

داریم احساس مى‏کنیم تمام این‏ها ریشه‏اش همان ذات بَحت بسیطى است که آن بحط بسیط همان حقیقت عرض مى‏شود که مجردى است که در نزول خودش این در مرایا و منازل به این اشکال مختلف درآمده به غیر از این است؟ از کجا آمده؟ حالا ما براى این مظاهر اگر بیاییم استقلال قائل بشویم، این معنا این است که بیاییم این را بالا آن را پایین یکى را بالا قرار بدهیم یکى را پایین قرار بدهیم. چرا شیطان آمد و مطرود شد؟ آمد مقایسه کرد. گفت‏ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏[۱۴] ارزش طین پایین‏تر است ارزش نار بالاتر است. احمق بین طین و بین نار چه فرقى است. مگر طین طینیّت خودش را از غیر خدا آورده و مگر نار ناریت خودش را از غیر خدا آورده، از کجا آورده؟ از کجا آورده این‏ها را؟ تو آمدى دارى مقایسه مى‏کنى؟ تو آمدى دارى در مقابل او براى خودت حسابى باز مى‏کنى؟ در حالى که آن حقیقت وحدت در جمیع این مظاهر است. چه ما ببینیم چه ما نبینیم، دیدن و ندیدن ما در نفس الامر و در واقع که تأثیر ایجاد نمى‏کند. آن واقع به واقعیت خودش است، بله پرده برداشته شود مى‏بینیم برداشته نشود در جهل گرفتار هستیم هى باید در سرمان بزنیم این پرده برود کنار هى باید نماز بخوانیم برود کنار.

سیر و سلوک براى ارتفاع پرده جهل است‏

و تمام حرکت و سیر و سلوک فقط به خاطر این است که این جهل از این وسط برداشته شود. بین عارف و بین جاهل هیچ فرقى نیست فقط در جهل است. او جاهل است آن عارف است. آن مى‏داند که همه چیز به دست او است او نمى‏داند یا اگر او مى‏بیند که همه چیز به دست او است او صرفا مى‏داند. کتابى مى‏داند اما حقیقتاً نمى‏بیند، چون نفسش متحول نشده، تغییر پیدا نکرده با یک خواب عوض مى‏شود با یک حرف برمى‏گردد با یک مسئله تغییر پیدا مى‏کند اما براى بنده، بنده دارم این چراغ را مى‏بینم اگر صد هزار نفر بیایند بگویند آقا این چراغ خاموش است من دارم مى‏بینم دیگر، خب وقتى من دارم مى‏بینم چى‏چى را مى‏خواهم انکار کنم چى را مى‏خواهم انکار کنم.

حکایت سید جمال الدین با مرحوم فاطمى شیرازى‏

مرحوم آقا سید جمال گلپایگانى ایشان یکى از بزرگان بود از اولیاء بود مرد بزرگى بود حالا اگر نگوییم که در هر صورت مردى وارسته بود یک رفیقى آقا داشتند خدا رحمتش کند در صورت مانده بود

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۱

و اهل حال بود و فلان بود به نام آقا سید عبدالله فاطمى شیرازى که فوت کرد و در همان شیراز هم دفنش کردند در همان بیمارستان چیز، قبرستان قدیمى معروف شیراز، یک روز در نجف که بودند آقا سید جمال به ایشان مى‏گوید: فلانى بیا این دو دینار را من به تو مى‏دهم شب نیمه شعبان من نمى‏توانم بیایم زیارت سیدالشهداء تو از طرف من بیا برو زیارت کن و یک سؤالى دارم جوابش را بگیر تلگرافى براى من بفرست. براى ما.

مى‏گوید خیلى خب دو دینار را مى‏گیرد و مى‏گذارد در جیبش و مى‏گوید یا على، راه مى‏افتد مى‏آید کربلا و خب در همان مخیّم به اصطلاح چیز است حمام و این چیزها هست این‏ها که آن‏جا غسل مى‏کنند و بعد مشرف مى‏شوند به حرم. آقا سید عبدالله مى‏آید لباس‏هایش را مى‏کند و مى‏رود در چیز و حالش حال خوشى بود مى‏گفت وقتى رفتم در این چیز این خزینه وقتى رفتم در این خزینه که غسل بکنم دیدم تمام خزینه دارد مى‏گوید: «یا هو» مى‏گفت این آبى که برمى‏داشتم مى‏ریختم مى‏گفت یا هو دوباره که برمى‏داشتم یاهو این مى‏گفت آب مى‏گفت‏ها مى‏گفت. مى‏گفت همین‏طورى ما گیج شده بودیم آمدیم دیدیم بیرون دیدیم این سنگ در خزینه آمد پایش را مى‏گذاشت تا آمدم پایم را بگذارم دیدم مى‏گوید یاهو مى‏گفت بلند شدم آمدم در چیز لباس بپوشم دیدم دارد مى‏گوید یاهو هیچى، مى‏گفت لباس را پوشیدیم آمدیم حرم و خلاصه آن‏جا در روح خودم با امام حسین شوخى هم کردیم و این‏ها خلاصه بعد مى‏گفت حضرت آمدند همان جا به من فرمودند که برو بگو که برآورده کردیم به همان، مى‏گفت که ما برگشتیم و آن روز را زیارت کردیم و برگشتیم. و فردا در خیابان آقا سید جمال را دیدیم تا رسیدم گفت رسید نمى‏خواهد بگویى زودتر از این‏که تو بگویى جوابش رسید.

حالا این آقاى آقا سید عبدالله دروغ دارد مى‏فهمد یا هو را یا راست دارد مى‏بیند؟ کدام است قضیه؟ یا بگوییم آقا بنگ خورده کشک است، تخیل است و بله یک تخیلى در ذهنش است و فلان است خب پس باید جمع کنیم بساط و برویم پى کارمان دیگر همه‏اش تخیل است دیگر، چون نذایر خیلى دارد یکى و دوتا نیست قضیه یا واقعیت است. ور نه این زمزمه اندر شجرى نیست‏[۱۵] که نیست واقعیت است. من نمى‏بینم خب چکار کنم نمى‏بینم خب برو ببین.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۲

این سیر و این سلوک و این دستور براى این است که بروند ببینید. آقا رفتند و دیدند و گفتند این درست است بنده ایستادم مى‏گویم نخیر نمى‏روم نمى‏شود، خب این همه مسایلى که درآمده و این مطالبى که همه این‏ها شده چیست؟ این‏هایى که آمدند راه را بستند و صادّ عن سبیل الله‏[۱۶] شدند و این که دارند به اهل ذوق عرض مى‏شود که بد و بیراه مى‏گویند این‏ها همه‏اش به خاطر چیست؟ نه خودشان مى‏روند و نه اگر کسى بخواهد برود چیز مى‏کنند، آرام مى‏گیرند.

گلایه حضرت حداد از افراد غیر مصمّم در سلوک‏

یک کسى از همین رفقاى سابق آقا بود که دو سه مرتبه این قضیه را براى من نقل کرده مى‏گفت: آن زمانى که مرحوم آقاى حداد تشریف آورده بودند ایران در آن‏جا یک روز همان منزل احمدیه مى‏آمدند افراد مختلف مى‏آمدند ایشان را مى‏دیدند این حرف‏ها مى‏گفت من یک وقت نشسته بودم پیش ایشان دو نفر بودند که یکى از آن دو نفر را کنایتاً آقا هم اسم ایشان را در همین روح مجرد آورده‏اند. یکى داشت چایى مى‏ریخت و یکى هم داشت چایى مى‏داد دوتا معمّم بودند آقاى حداد داشتند صحبت‏هایى مى‏کردند حرف‏ها یک کمى مطلب دقیق شد و رقیق شد مسائل توحیدى بیان کردند این کسى که داشت چایى مى‏داد یک‏دفعه ایستاد همچنین به یک حالتى که چیست قضیه آن هم که داشت چایى مى‏ریخت آن هم یک‏دفعه قورى در دستش ماند آن هم همین‏طور، یعنى یک حالتى بعد ایشان رو کردند به همین شخصى که نشسته بود ناقل این قضیه، ایشان فرمودند:

من با این‏ها چه کنم؟ من با این‏ها چه کنم؟ مى‏خواهیم با این‏ها بیایم جلو بیاییم جلو وقتى که به یک حدى مى‏رسیم که این‏ها داغ مى‏خواهند بشوند خلاصه بسوزند و خلاصه قضیه یک خورده گران بیاید یک‏دفعه این‏ها چیز مى‏کنند، استیحاش مى‏کنند و چیز، نه مى‏روند و نه مى‏آیند ایشان مى‏گویند نه مى‏روند خب ولمان کنند و نه مى‏آیند خب ما هم که نمى‏توانیم همه‏اش خلاصه، من دارم مى‏گویم حالا

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۳

ایشان که این را نگفتند نمى‏شود که همه‏اش به روضه و زیارت اباعبدالله گذراند قضیه را که این چیست آخر؟ پس آخر قضیه چه مى‏شود.؟

بعد خودشان یک تبسمى کردند و این شخص گفت آقا خدا رحمت کند مرحوم آقاى انصارى مرحوم انصارى ایشان مى‏فرمودند که:

این افراد مثل کبوتر حرم مى‏مانند کبوتر حرم آزاد است راحت است کاریش ندارند مى‏آید دانش را مى‏خورد و مى‏رود و مى‏آید و کسى هم خلاصه ایشان سه مرتبه فرمودند رحمت الله علیه رحمت الله علیه رحمت الله علیه.

عدم ادراک اذهان عادى از افکار و حالات اولیاى الهى‏

بله همین‏طور است. موحّد این است که و عارف به این شخص گفته مى‏شود که با تغییر و تبدّل جوهرى که در ذاتش پیدا شده یعنى چه؟ نه این‏که من الان نشستم این‏جا با این فکرم دارم مى‏گویم عارف این جورى فکر مى‏کند این نه این نیست. من الان با این فکرم دارم مى‏گویم که شخص ولىّ این‏طورى فکر مى‏کند من هیچ وقت نمى‏توانم این حرف را بزنم. چرا؟ چون من که متحول نشدم، من هر چه بیایم بگویم مثل این مى‏ماند که یک پسر هشت ساله بیاید از لذت ازدواج براى یک شخص بیست ساله‏اى که ازدواج کرده بیاید شرح بدهد. شما به او مى‏خندید درست شد؟ یا او اگر بیاید به این بگوید آن بیاید به این بگوید بَه نمى‏دانى چه خبر است؟ شما بعضى‏هاتون چشم و گوشتون گرچه باز هست حالا امروزه نمى‏شود به کسى گفت که چشم و گوشش بسته است. ببخشیدا من منظور ندارم یعنى مى‏خواهم حکم اعم اغلب را مى‏خواهم اجرا کنم هیچ فایده ندارد او مى‏گوید بله بله بیا عروس بازى کنیم خیال مى‏کند که آخر ما کوچک که بودیم من تقریباً هفت هشت ده‏تا زن گرفتم من هفت ساله هشت ساله بله بعضى زن‏ها شوهردار بودند چندتا از اون‏ها شوهر داشتند بله خلاصه چقدر خوش بودیم.

شرط ادراک نزول نور وجود تغییر در افق ادراکى ماست‏

عرض کنم حضورتان که این هیچ فایده ندارد. چرا فایده ندارد؟ چون نفس هنوز متبدّل نشده. وقتى که انسان به مرحله بلوغ مى‏رسد تازه نفس متبدّل مى‏شود. متغیر مى‏شود، آن موقع تازه مى‏فهمد هان آره این چیزى که به من مى‏گفتند تازه الان دارم مى‏فهمم کم‏کم تا حالا که نمى‏فهمیدم. فرق بین ما و بین عارف و ولىّ هم همین است. ما هر چه بگوییم از محدوده ذهنمان تجاوز نمى‏کند البته به همین محدوده ذهن هم مکلّف هستیم‏ها، نه این‏که نیستیم به همین مکلّف هستیم ولى به همین، آن تغییر پیدا

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۴

کرده و چیزى را احساس مى‏کند که ما هیچ گاه احساس نمى‏کنیم. معناى نزول نور وجود بر مرائى و مظاهر مختلف را ما نمى‏توانیم ادراک کنیم مگر این‏که تغییر پیدا کنیم.

فلسفه تشریع احکام براى پختگى ادراکات انسان‏

و تمام تکالیف و امر و نهى و تشریع همه‏اش مال همین است. آن دارد تشریع مى‏کند تشریع براى چى دارد مى‏کند؟ تشریع براى وجود نازله خودش دارد مى‏کند. یعنى چه؟ یعنى این وجودى که الان نازل شده این وجودى که از خودش نازل شده و دارد مى‏آید پایین این خودش بیاید برگردد برگردد برگردد بشود پخته بعد بشود چى؟ این‏که همین بود قضیه سیمرغ عطّار را دارید؟ قضیه سیمرغ، نه این که خدا یک وجودى را خلق کند بگذارد جلویش بگوید حالا برو نماز بخوان حالا برو چیز بکن حالا برو هر کارى مى‏خواهى بکن، بکن یک اختیارى جدا براى او دارد غیر از خودش دارد یک قدرتى جدا به او داده غیر از خودش یک علمى به او داده غیر از خودش خب حالا یک تکه به تو دادم یک مشت از قدرت و علم و فلان دادم به تو یک خرده اضافه به او دادم یکى را استعدادش را کردم بوعلى کردم یکى را استعدادش را کردم خنگ الله یکى هم استعدادش را کردم فلان و یکى‏یکى دیگر تقسیم کردیم در این عالم‏

خداوند کمالاتش را بین مخلوقات تقسیم نموده است‏

از جمال یک مقدار به این دادم از کمال یک مقدار به این دادم. علم و قدرت و فلان و صفات به این دادم، یک خورده هم به آن دادم خب حالا (صوت نامفهوم است ۴۶: ۳۵) مثل این‏که پدرى بچه‏هایش را جمع بکند یکى‏یکى کیسه به ایشان بدهد به یکى یک میلیون به یکى دو میلیون به یکى سه میلیون به یکى صد هزار تومان بدهد خب سرمایه بلند شوید بروید بیرون کار کنید. دیگر به من ربطى ندارد. سود کردید خودتان، ضرر کردید خودتان، این جورى است؟ نه آقا چى‏چى دادند بروید پى کارتون، نه خودش هم باهاش آمده پایین، خودش هم باهاش آمده نه این‏که دادم خودتان مى‏دانید من کان یرید الآجله أجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید من کان یرید الآخره‏ داریم بعد مى‏فرماید بعد از این آیه‏ کُلًّا نُمِدُّ هر دو دسته امداد ما است. ما داریم امداد مى‏کنیم. آخر خدا با چه زبانى دیگر بگوید بابا. کُلًّا نُمِدُّ ما داریم امداد مى‏کنیم‏ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ از کى‏ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ‏[۱۷] یعنى تو که دارى جهنمى‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۵

مى‏شوى از عطاء ما دارى مى‏روى در جهنم و تو که دارى بهشتى مى‏شوى از عطاء من است اگر عطاء من نبود تو جهنمى نمى‏شدى، اگر عطاء من نبود تو بهشتى نمى‏شدى. من عطاء ربک کلا نمد هؤلاء درست شد؟ این حالا بشنوید این آیه دیگر را، اذا این آیه از آن آیاتى بود که آقا مى‏فرمودند رحمت الله علیه وقتى که به این آیه مى‏رسد انسان بدنش مى‏لرزد، بدنش مى‏لرزد.

عبارتش این بود وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا وقتى که بخواهیم یک قریه را هلاک کنیم، چکار مى‏کنیم؟ خب آن‏ها که آدم هاى خوبى هستند که کارى باهاشون نداریم ولى مى‏رویم سراغ مطرَفین شان امَرنا أمر بهشون مى‏کنیم و ففسقوا عصیان کنند نه این‏که ما امر مى‏کنیم هم به آدم خوب هم به آدم بد، آدم بد عصیان کنند نه امر ما به مطرفین تعلّق مى‏گیرد امرنا مطرفیها امر مى‏کنیم به آن‏هایى که بیایند چه کار کنند، گناه کنند أَمَرْنا مُتْرَفِیها إِذا أَرَدنا وقتى که ما بخواهیم وقتى که ما بخواهیم آن کار را بکنیم مى‏دهیم این‏ها این کار را مى‏کنیم مثل اینکه وقتى که یک دزد مى‏خواهد بیاید خانه را بزند اول چکار مى‏کند مى‏گویند اول سیم تلفن را قطع مى‏کند. اول مى‏آید لامپ را خاموش مى‏کند. چرا؟ چون مى‏خواهد بیاید دزدى کند دیگر قرعه به نام این خانه بیچاره افتاده‏ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ‏[۱۸] وقتى که اراده ما تعلق گرفت بلند مى‏شویم مى‏رویم چکار مى‏کنیم سیم تلفن را قطع مى‏کنیم برق را قطع مى‏کنیم آب را قطع مى‏کنیم تمام پنجره‏ها را شیشه را مى‏بندیم بعد هم خانه را مى‏زنیم؛

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۶

وصول به اطلاق ذات خدا با گریه و دعا و راز و نیاز

این‏ها همه مال چیست؟ این‏ها همه مال این است که به ما بگوید که اى بنده من که وجود نازله منى. به خودت نناز، این مال اینِ ها! خدا نیامده حرف مفت بزند بر این است مى‏گوید تو که وجود نازله هستى حالا که فهمیدى من اینم بیا حالا بیفت گریه کن، حالا بیفت چکار کن، زارى کن حالا بیفت دست به دعا بشو تا همین وجود نازل من، من چکار کنم این را بیاورم خودم چى کار کنم؟ خودم بپرورانمش، درستش بکنم.

تشریع و امر و نهى وعدل و ظلم در مقام ظهورست اما در مقام ذات اصلا معنا ندارد

خدا نیامده مجاز بگوید که به خدائیت خود خدا قسم که یک بال مگس به اراده و اذن او نمى‏زند، نمى‏زند. اما این‏ها را براى ماى بشر آمده گفته که تو گرچه وجودت وجود مستقل نیست، قدرت تو قدرت مستقل نیست، قدرت تو قدر من است. اختیار تو اختیار من است. اما این وجود مستقل با این اختیارى که آمده و آن اختیار من است، اگر تو که در مقام جهل هستى و هنوز نفست متغیر نشده و ما نمى‏دانیم که خدا نسبت به ما چه تصمیم گرفته، مى‏دانیم یا نمى‏دانیم؟ نمى‏دانیم اگر بدانیم خدایا نسبت به من چه تصمیم گرفتى خب مى‏رویم پى کارمان دیگر و چون نمى‏دانیم، شاید نظر خدا بر این است که ما را کامل کند ما که خبر نداریم، خبر داریم؟ نه آیا صادق مصدَّق به شما گفته که هیچ وقت شما به کمال نمى‏رسید بیخود ول معطلید نه. بله وقتى که رفتیم و به هر مرحله‏اى رسیدیم انکشاف مى‏شود کشف بعدى، انکشاف مى‏شود که تقدیر خدا و قسمت خدا براى ما این بوده، این کشف مى‏شود ولى هنوز تا وقتى کشف نشده مایى که الان خود را در این ظرف اختیار مى‏بینیم، چه کنیم؟ خب مى‏فهمیم احساس مى‏کنیم به مقتضاى احساس تشریع مى‏آید. پس تمام تشریع و فلان و امر و نهى و عدل و ظلم و فلان و این حرف‏ها همه این‏ها در مقام ظهور است اما در مقام خود ذات که عدل اصلا معنا ندارد ظلم اصلا معنا ندارد.

خدا به خودش هم عدالت مى‏کند؟ این معنا ندارد. شما به خودتان عدالت مى‏کنید؟ شما به خودتان ظلم مى‏کنید؟ ذات به ذات که معنا ندارد ظلم کند، ذات به ذات که معنا ندارد عدل داشته باشد، ذات به ذات که معنا ندارد رحمت داشته باشد این‏ها همه‏اش مقام مقام ظهور است.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۷

یعنى وقتى که ذات مى‏آید تنزل پیدا مى‏کند در مظاهر دیگر این‏جا عدل پیدا مى‏شود، اینجا ظلم پیدا مى‏شود این‏جا رحمت پیدا مى‏شد این‏جا رزق پیدا مى‏شود این‏جا علم پیدا مى‏شود، البته علم نه، علم عرض مى‏شود که فرق مى‏کند. این‏ها تمام مال چه هستند؟ اصلًا مال مظهر هستند. مال مقام ظهور هستند.

قدرت گناه نیز از جانب خداست‏

پس بنابراین، نتیجه‏اى که از این مطالب گذشته عرض مى‏شود که مى‏گیریم و إن‏شاءالله دیگر این بحث را خاتمه مى‏دهیم، این است که حضرت که مى‏فرماید:

مِنْ أَیْنَ لِىَ النَّجَاهُ وَ یا رب لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِى أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ.[۱۹]

این کسى که گناه کرده و بر تو تجرى کرده از قدرت تو خارج شده، معنایش این نیست که‏ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ‏ یعنى تو دستت را بالاش گرفتى؟ نه، یعنى این گناهى که کرده با قدرت تو کرده از قدرت تو خارج نشده یک وقتى مى‏گویى‏ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ‏ یعنى دست تو بالاى سرش است مثل گربه‏اى که (صوت نامفهوم و جا افتادگى نوار است ۳۰: ۴۳) از قدرت خدا خارج نیستیم خدا ما را مى‏گیرد. خب این گناهى که انجام دادیم با چه قدرتى انجام دادیم؟ آن را با چه قدرتى انجام دادیم؟ حالا گیرم از دست خدا بیرون نمى‏رویم خیلى خب نمى‏رویم، اما این گناهى که من دارم انجام مى‏دهم این را با کدام قدرت انجام مى‏دهم این را قدرتش را از کجا آوردم؟ از کجا آوردم؟ غیر از این‏که این قدرت از همین نان و آبى که خوردم دیگر این نان و آب قدرت از کجا آورده؟ از کجا است؟ بالاخره این قدرت یک وجود است. این علم یک وجود است. این فکر یک وجود است. این‏ها انحاء وجود هستند خرج عن قدرتک یعنى این. یا نوراً بعد کل نور یا نوراً فوق کل نور یا نورا لیس کمثله نور یا نورا[۲۰] عرض مى‏شود که، بله در دعاى جوشن هست که تمام شوایب وجودى عالم کون را آن نور را تسرّى مى‏دهد در تمام این‏ها به طورى که یک سر سوزنى این شوائب و این مظاهر از حیطه آن نور بیرون نیستند و وجودشان یک سر

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۸

سوزنى استقلال ندارد و به هیچ وجه من الوجوهى از دایره ولایت نه به معناى احاطه نه احاطه علّى که عین نزول علت است در یک رتبه ضعیف‏تر به شکلى این نمى‏رساند این مطلب را یعنى این، این معنا را مى‏رساند.

پس بنابراین امام سجاد علیه السلام مى‏خواهد بفرماید که: حالا که قرار بر این است که کافر اگر کفر دارد باز آن قدرتش، باز آن کفرش، باز آن عرض مى‏شود که جرأت‏اش، آن فاسق، آن جرأتش همان قدرتى است که تو به او دادى و دارد با همان قدرت دارد به تو تجرى مى‏کند. اگر مسلمان، اگر شخص صالح دارد اطاعت تو را مى‏کند آن عبادتش عبارت است از همان قدرتى که خود تو که در او است و دارد تو را عبادت مى‏کند. یعنى دارى خودت را عبادت مى‏کنى؟ حالا که این‏طور هست پس‏ من أین لى النجاه‏ من دنبال که بروم براى این نجاتم براى بیرون آمدن از این جهلم که من این معنا را احساس نمى‏کنم دارم اعتراض مى‏کنم، خدایا پس این چه شد؟ پس آن چه شد؟ من دنبال کى دیگر بروم؟ خدایا همه درها به روى من بسته است من شخصى را سراغ ندارم که از او طلب نجات کنم چون نجاتم به دست تو است. من شخصى را سراغ ندارم که از او حمایت کنم چون آن حمایت من فقط به دست تو است. اگر سراغ کافر بروم قدرت کافر هم قدرت تو است. سراغ شیعه بروم قدرت شیعه هم قدرت تو است. حالا که این‏طور هست، پس بنابراین‏ خلّصنا من النار یا ربّ‏[۲۱] از این نار جهل بیا نجات بده.

این حضرت یونس بنده خدا به همین درد مبتلا شده بود. این قضیه را بگویم و دیگر تمام کنم. حضرت یونس پیغمبر بود ولى کامل نبود هنوز دو مى‏دید هنوز توحید او کامل نشده بود پیغمبران مراتب دارد هر کسى که پیغمبر ما نمى‏شود.

حضرت داوود اشتباه کرد. اشتباه کرد، دوتا ملک به صورت دو نفر مدعى و مدعى علیه آمدند سراغش حکم عوضى داد فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ‏[۲۲] شروع کرد استغفار کردن‏ خصمان بقى على بعضنا .. فى الخطاب نمى‏دانم‏ قال لقد ظلمک بسوال نعجه من نعاجک و ان کثیرا من‏

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۷۹

الخلفاء یبقى بعضنا لبعض‏ اشتباه کردى بیخود کرده یک گوسفند تو را گرفته این گوسفند مال تو است.

یک‏دفعه غیب شدند إِ! این دو نفر که مدعى و مدعى علیه بودند چطور غیب شدند و ظن انا فتنّا ما امتحانش کردیم. جناب داوود چرا از او سوال نکردى؟ شاید آن ۹۹ و آن صدتا و یکى هم مال او بوده این دارد دروغ مى‏گوید، مگر آن‏جا هم مثل این‏جا مستکبر و مستضعف دارد؟ آخر مى‏گویند هر کسى پول دارد از او بگیرید چون پول دارد بگیرد. خب بابا شاید از راه حلال به دست آورده باشد، این چى چى را بگیرید. بگیریم ندارد، اصلًا یک تزى است اصلًا یک چیز است که هر کسى که پول دارد آقا باید بگیرید، بیخود دارى یعنى چه؟! شاید این هم صدتا گوسفند داشته این برادر اشتباه مى‏کند هیچى نداشته چى‏چى یک دفعه بیخود گفتى نه بیخود کرده این گوسفند مال تو هست؟ از کجا؟ تو سوال کردى؟ تو از او پرسیدى؟ تو دلیل و إِقامه و شواهد این‏ها آوردى؟ نه. پس دید عجب اشتباهى کرده. منتهى مسئله‏اى که هست عصمت انبیا در مقام فعل است. این مقام، مقام مکاشفه بوده. بله در مقام ظاهر اشتباه نمى‏کنند. چون مقام مکاشفه بوده‏ فظنا فتنا استغفر و اناب‏ شروع کرد به گریه که خدایا ما را چکار کن از این مرحله عبور بده.

حضرت یونس هم همین‏طور بوده حضرت یونس آمد نسبت به توحید راه خطا رفت، راه خطا رفت. آمد شروع کرد وقتى دید آن‏ها چیز نمى‏شوند عصبانى شد ناراحت شد داد و بیداد و آمد بیرون قهر کرد آمد بیرون از قومش و آمد بیرون‏ وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ‏.[۲۳]

عجیب است ها! این آیات قرآن، این آیات قرآن آیات عینى است. یعنى ما باید این آیات را در وجود خودمان پیاده کنیم، خدا حکایت که نیامده بگوید. این‏که مى‏گویند قرآن کتاب انسان‏ساز است یعنى حکایت نیست. یعنى بیایید این مراحل حضرت یونس على نبینا و آله و علیه السلام را در خودتان پیاده کنید. این مراحل حضرت داوود و سلیمان را بیاید پیاده کنید. این مراتب حضرت ابراهیم و نوح و

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۰

الیاس و یوسف و این‏ها را بیاید پیاده کنید از یوسف بیایید عبرت بگیرید. بیاید ببینید چه کرد. نیامده حکایت نقل کند که، فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ‏ خیال کرد ما قدرت ما به او نمى‏رسد خب جناب یونس تو چه فکر کردى؟ که‏ فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ‏ چه بوده قضیه؟ قوم تو نفرین مى‏کنى مگر این قوم تو بنده خدا نیستند چرا باید نفرین کنى بگذارى در بروى حالا که دارد عذاب مى‏آید من بیایم بیرون.

خب این هم بنده‏هاى من هستند. تو آمدى از این ایمان نیاوردن به تو عصبانى شدى غضب کردى آمدى بیرون، هان! چرا غضب کردى؟ چرا تو باید غضب کنى؟ نمى‏پذیرند، نپذیرند. غضب ندارد. بنده آقا مى‏آیم وظیفه‏ام را انجام مى‏دهم رسالتم را انجام مى‏دهم اى مردم لا اله الا هو، هر کسى پذیرفت، نپذیرفت، نپذیرفت عصبانى شدن ندارد دیگر چرا عصبانى بشوى؟ عصبانى از چه؟ این‏جا همان جا است که آقاى حداد مى‏فرمودند: غضب کردن کفر است. این‏که آقا فرمودند: در روح مجرد این‏جا مى‏خورد به حضرت یونس. ایشان نگفتند حالا ما داریم این‏طور تفسیر مى‏کنیم. غضب از چه؟ غضب از فعل خدا؟ آن هم بنده خداست دیگر، چه کسى به تو این اختیار فلان و این حرف‏ها را داده که تو را یونست کرده؟ چرا از دست این ناراحت مى‏شوى؟ تو وظیفه‏ات را انجام بده برو پى کارت گوش داد، داد نداد، نداد تو آمدى این را در مقابل خدا مى‏بینى، مى‏بینى حرف تو را گوش نکرده حال که گوش نکرده بزار بزنم در سرش. خدا مى‏گوید نه تو بنده من هستى این هم بنده من است براى من فرقى نمى‏کند بین شما دوتا. تو یونس هستى باش این‏ها هم عزیز هستند پیش من بنده من هستند.

حالا برو ببین ببین مسلمان شدند یا نشدند، ببین رحمت من آمده یا نیامده، رفت دید إِ! همه آقا نشستند سر زندگیشان فلان چى‏چى همه خوب خوش دارند مى‏گویند مى‏خندند چى شد قضیه؟ برو پى کارت تو گذاشتى رفتى ما همه ما آمدیم گریه زارى فلان.

امتحانات انبیاء براى رشد و کمال آنان است‏

این‏ها همه مقدمات قضیه است‏ها مقدمات خامى است از خامگى دربیاد پخته بشود انسان آن نور توحید در انسان چکار کند تجلى کند، تو هم چون این کار را کردى برو در شکم ماهى یک اربعین به تو ذکر مى‏دهم برو در شکم ماهى شروع کن به ذکر گفتن، روزى ۴۰۰ دفعه یونسیه بگو، که این ذکر یونسیه از این‏جا درآمده.

۵۵۶۲۲ متن جلسات شرح دعاى ابو حمزه ثمالى، ص: ۸۱

معنى ذکر یونسیه‏

لا اله الا انت هیچ تعیّنى در این عالم نیست. معناى الا یعنى تعین است. فقط توى. من آمدم بین تو و بین این‏ها جدا کردم براى این‏ها یک وجود مستقل فرض کردم گفتم این وجود مستقل چون سر تعظیم در برابر آن وجود نیاورده بگذار لهش کنم، نه، آن من بودم این تُو، تو نمى‏دیدى حالا که در جهل هستى پس بگذار از جهل دربیاورم تو را برو بنشین ظلمات ثلاث چهارصد دفعه در حال سجده با طهارت، قشنگ مى‏نشینى مى‏گویى‏ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ‏ ظالم به خود، ظالم در جهل، ظالم به نفس، حالا که من گفتم ظالم حالا چى درمى‏آورم حضرت یونس درآمد. توحیدش در شکم ماهى چه شد؟ کامل شد. دید نه من با بقیه فرق نمى‏کنیم همه ما سر یک سفره هستیم همه ما یک جا هستیم آمد و شروع کرد با همه آشتى کردن گفت حالا مى‏آیم با همه آشتى مى‏کنم کافر هم هست باشد وقتى آمد دید این‏ها کافر نیستند آن‏ها همه چه هستند؟ مسلمان، خوب فلان.

معنى وحدت در کثرت و کثرت در وحدت‏

پس بنابراین این معناى دو دیدن یعنى معناى وحدت در کثرت و کثرت در وحدت به همین معنا است، که انسان آن نور وحدت را در تمام مجارى ببیند و از او غافل نشود که یک لحظه غفلت رفتن در شکم ماهى را دارد حالا آن یک جور ما هم یک جور، باید برویم ما حالا باید این قدر ذکر بگوییم این قدر باید ناله و إِنابه بکنیم این قدر باید در سرمان بزنیم به قول آقا فرمودند: وقتى که عرض کنم حضورتان که أخیراً عرض مى‏شود که ایشان براى شخصى چیز کردند فرمودند که: شفاعت عرض کنم حضورتان که شفاعت، ما را شفاعت مى‏کنید ایشان فرمودند که: کار کنید، باید کار کنید، باید کار کنید بیکار نمى‏شود باید کار کنید. بعد فرمودند نه مى‏گویم شفاعت شفاعت کنید. ایشان شفاعت که چیزى نیست آقا، من همه رفقا را شفاعت مى‏کنم ایشان فرمودند خیالتان جمع، من همه رفقا را شفاعت مى‏کنم قوم و خویش‏هاى ایشان را هم شفاعت مى‏کنم هر کسى دیگر هم دلم بخواهد شفاعت مى‏کنم خلاصه خیلى قضیه را پهنش کردند خلاصه گفتند شفاعت که چیزى نیست من همه را شفاعت مى‏کنم ولى اگر مى‏خواهى به آن‏جا برسى باید کار کنى.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲: دعاء السحر فى شهر رمضان.

[۲] .

[۳] . سوره یس( ۳۶) آیه ۶۸٫

[۴] .

[۵] . آل‏عمران: ۱۱۹ ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

[۶] .( ۳۵) فاطر: ۳۸ إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

[۷] .( ۶) الأنعام: ۳۷ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یُنَزِّلَ آیَهً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ

[۸] .

[۹] .

[۱۰] .

[۱۱] . عیون أخبار الرضا علیه السّلام، ج ۲، ص ۸۵٫

امام شناسى، ج ۷، ص ۲۲:« من و على، دو پدر این امت هستیم».

[۱۲] .( ۷) الأعراف: ۴۸ وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ.

[۱۳] .( ۲۴) النور: ۳۹ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ

[۱۴] .( ۷) الأعراف: ۱۲ قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ

[۱۵] . الله شناسى، ج ۱، ص ۳۱۸: حکیم سبزوارى در« دیوان اسرار» فرموده است:

شورش عشق تو در هیچ سرى نیست که نیست‏ منظر روى تو زیب بصرى نیست که نیست‏
نیست یک مرغ دلى، کش نفکندى به قفس‏ تیر بیداد تو تا پر به پرى نیست که نیست‏
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت به فغان‏ سگ کویت همه شب تا سحرى نیست که نیست‏
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است‏ داغ او لاله صفت بر جگرى نیست که نیست‏
موسئى نیست که دعوىّ أنا الحقّ شنود ور نه این زمزمه اندر شجرى نیست که نیست‏
چشم ما دیده خفّاش بود ور نه ترا پرتو حسن به دیوار و درى نیست که نیست‏
گوش اسرار شنو نیست و گر نه اسرار برش از عالم معنى خبرى نیست که نیست‏

[ ۱] طبع کتابفروشى ثقفى اصفهان( سنه ۱۳۳۸ شمسى) ص و ۴۰ مبحث ۱۱ و ۱۲

[۱۶] .( ۷) الأعراف: ۴۵ الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ کافِرُونَ

[۱۷] . سوره إسراء( ۱۷) آیات ۱۷- ۲۰: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَهَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً( ۱۸) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَهَ وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً( ۱۹) کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً( ۲۰)

معاد شناسى، ج ۸، ص ۲۰۸:« هر کس که رویه و مرامش این باشد که طالب دنیاى عاجل و زودگذر باشد، ما آن مقدارى را از دنیا که بخواهیم، نسبت به کسانى که بخواهیم میدهیم؛ لیکن سپس به دنبال آن جهنّم را براى او قرار داده‏ایم که به طور مذموم و مطرود به آتش آن مى‏رسد، و ملامت شده و دور افتاده در آن میسوزد.

و کسى که آخرت را طلب کند، و کوشش کافى و وافى براى ورود به آن بجاى آورد، و از روى ایمان و ایقان باشد، البتّه سعى و کوشش آنها در نزد خداوند مشکور است.

ما به تمام این افراد مدد و امداد مى‏دهیم و قوّه و نیرو مى‏فرستیم، چه این طائفه و چه آن طائفه را؛ هر کدام را از عطا و فیض پروردگار تو تقویت مى‏کنیم؛ و البتّه عطا و فیض پروردگار تو از کسى منع نمى‏شود.»

[۱۸] .( ۱۷) الإسراء: ۱۶ وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً

نور ملکوت قرآن، ج ۴، ص ۳۶۰:« و زمانى که ما بخواهیم اهل قریه‏اى را هلاک سازیم، به متجاوزین و مسرفین آنها امر مى‏کنیم تا با فسق و مخالفت امر ما در آن قریه، از حقّ عدول کنند؛ در این صورت کلمه عذاب بر آنها متحقّق مى‏شود. پس ایشان را به کلّى هلاک مى‏کنیم.»

[۱۹] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۵۸۲: دعاء السحر فى شهر رمضان.

[۲۰] . البلد الأمین و الدرع الحصین، ص ۴۰۶: یا نُورَ النُّورِ یا مُنَوِّرَ النُّورِ یا خَالِقَ النُّورِ یا مُدَبِّرَ النُّورِ یا مُقَدِّرَ النُّورِ یا نُورَ کلِّ نُورٍ یا نُوراً قَبْلَ کلِّ نُورٍ یا نُوراً بَعْدَ کلِّ نُورٍ یا نُوراً فَوْقَ کلِّ نُورٍ یا نُوراً لَیسَ کمِثْلِهِ نُور.

الله شناسى، ج ۱، ص ۶۲:« اى نور نور، این نور دهنده نور، اى آفریننده نور، اى تدبیر کننده نور، اى اندازه زننده نور، اى نور هر نور، اى نور پیش از هر نور، اى نور پس از هر نور، اى نور بالاى هر نور، اى نوریکه همانند آن نور نمى‏باشد.»

[۲۱] . البلد الأمین و الدرع الحصین، ص ۴۰۲: دعاء الجوشن الکبیر: مَرْوِى عَنِ النَّبِى ص وَ هُوَ مِائَهُ فَصْلٍ کلُّ فَصْلٍ عَشَرَهُ أَسْمَاءٍ وَ تُبَسْمِلُ فِى أَوَّلِ کلِّ فَصْلٍ مِنْهَا وَ تَقُولُ فِى آخِرِهِ: سُبْحَانَک یا لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ یا رَبِّ یا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکرَامِ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین.

[۲۲] .( ۳۸) ص: ۲۴ قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ.

افق وحى، ص ۲۳۱- ۲۳۶: آیات دالّه بر اینکه انبیاء داراى مراتب مختلف بوده‏اند.

[۲۳] . سوره أنبیاء( ۲۱) آیه ۸۷٫

افق وحى، ص ۲۳۵:« داستان همنشین ماهى را بیاد آور که با حالت غضب و خشم از قوم خود جدا شد و از آنها فاصله گرفت و چنین گمان نمود که ما بر او سلطه و استیلاء نخواهیم یافت،( و آنگاه که در شکم ماهى در ظلمات جاى گرفت) ندا برآورد که هیچ معبودى و صاحب اثر و سببى جز خداى احد و واحد نمى‏باشد. منزّه مى‏باشى اى پروردگار از حدس و گمان ما، به درستى که من از ستمکارانم.( به واسطه جهل و نادانى بر خود ظلم و ستم مى‏نمایم). پس ما دعوت و تقاضاى او را اجابت نمودیم و از غم و اندوه و تشویش رها ساختیم و این چنین است شیوه و دیدن ما که مؤمنین را نجات مى‏بخشیم( و از ظلمات جهل به وادى نور و بهاء و توحید وارد مى‏نمائیم)».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن