جلسه ۱۲۲ درس فلسفه، کتاب اسفار

۱۲۲

بسم الله الرحمن الرحیم‏

تتمه بحث گذشته‏

مرحوم آخوند، در بحث این که؛ واجب الوجود، بالذات واجب الوجود است از حیث جمیع صفات کمالیه، دلیل اول را ترکب در ذات فرمودند. تتمه بحث گذشته عبارت بود از این که چون در عالم حقیقت و اعیان غیر از وجود هیچ شئ دیگر و امر دیگرى اصالت و حقیقت ندارد بنابراین جمیع صفات کمالیه‏اى که ذاتى براى وجود است و تمام تغییر و تبدلاتى که در نفس حقیقت وجود پیدا مى‏شود و تنزلات در عالم علل و معلولات؛ تمام این ها، حالت انتظار، براى وجود، نمى‏آورد. بلکه این تغییر و تحولات و تبدلات در آن نشئه و مرتبه تجردى وجود تحقق بالفعل دارد و حالت انتظارى، براى او متصور نیست. و از این باب است که ما در بسیارى از موارد روى سلسله علل و معلولات در عالم تشریع و تکوین مى‏بینیم که مسائلى را فرمودند و تاکیدهایى شده. فرض کنید که صدقه یا عیادت مریض دفع بلا مى‏کند. صله رحم طول عمر را اضافه مى‏کند. (موجب طولانى شدن عمر مى‏شود). یا این که کارى را که انسان انجام بدهد آن عمل براى گذشتگان موجب خیر و برکت خواهد شد. تمام اینها براى چیست؟ براى این است که نفس عمل خارجى که در این برهه از زمان قرار مى‏گیرد یک اثر تکوینى در نفس الامر به وجود مى‏آورد که متعلق این امر تکوینى از آن بهره‏مند مى‏شود.

کلام در این است که آن اعمالى را که انسان انجام بدهد، نفس انجام دادن آن عمل در آن عالم یک اثراتى را به وجود مى‏آورد. امّا اعمالى را که انسان از نظر زمانى متاخر از آن اثر انجام بدهد چطور است؟ مثلا یک عملى را انسان یک هفته دیگر انجام مى‏دهد و ما مى‏بینیم که اثر آن عمل یک هفته زودتر مشاهد مکشوف مى‏شود. خوب قبل از این که این عمل انجام بگیرد چطور یک اثرى دارد؟ مگر

عالم تکوین هم عالم تشریع است؟ شرط متاخر و شرط متقدم و از این مطالبى که در اصول و فقه و … هست مگر ما داریم؟ در بحث بیع فضولى در آنجا خواندیم که اجازه متاخر نسبت به آن بیع چه حکمى دارد؟ بعنوان شرط متاخر است؟! کشف مى‏کند یا این که خودش تاسیس مى‏کند؟ اینها مسائلى است که مربوط به تشریع است و اگر دقت کنیم مى‏بینیم که تشریع یک جنبه حکائى از تکوین دارد. مثل فضولى و بیع فضولى و امثال ذلک این یک واقعیت خیلى عجیبى است. هیچ تا به حال به این قضیه فکر کردید؟! چطور مى‏شود که یک مسلمانى بیاید یک بیعى را انجام بدهد و اصلا بدون این که صاحب او خبر داشته باشد و شارع این بیع را امضا کند و احکام مترتب بر این را از لزوم و عدم لزوم و سایر احکام بیع بر این بار کند. منتهى شرط الزام او را، و به اصطلاح تحقق او را در عالم انشا اجازه آن صاحب مال قرار بدهد. این خیلى عجیب است. این حکایت از یک ربط و علقه بین همه مؤمنین مى‏کند که در اسلام همه مؤمنین اینها «کبدن واحد و کجسد واحد و کروح واحد» هستند.

حتى اگر فاسق هم باشد همین قید بر او مترتب مى‏شود.

نسبت به این نه، نه خیر این نسبت به فقط مؤمنین است. و ادله آن را نمى‏گیرد.

کفار هم نسبت به خودشان ممکن است داشته باشند اما این نسبت به مسلمان است و این امر حکایت از این مى‏کند که این افراد مومنین و مسلمان و نسبت به هم برانى نیستند بلکه یک علقه‏اى نسبت به هم و یک اتحادى دارند. البته از نقطه نظر تحقق خارجى که موجب هرج و مرج نشود، شارع آن امضا را متوقف بر اجازه صاحب مال کرده است.

آیا در این جا هم مسأله همین طور است که بعنوان یک شرط متاخر در این جا این را لحاظ بکنیم؟! نکته در این جا این است که در تحقق یک عمل در عالم،

آن چه که مصحح این مسأله است و یسهل الخطب است نسبت به این قضیه و آن چه که در این جا رفع اشکال مى‏کند او این است که هر چه که در عالم اعیان اتفاق بیفتد او یک حقیقت نفس الامرى و یک حقیقت واقعى است و زمان و مرور زمان دخلى در این اصل نمى‏تواند داشته باشد. چه آن عمل در یک زمان متقدم انجام بشود یا در زمان متاخر. فرض بر این است که نفس العمل در عالم اعیان و در عالم کون و فساد اتفاق افتاده. کلام در این است که آن اتفاقى که در آن جا مى‏افتد از نقطه نظر زمانى، خود زمان دخالتى در تحقق نفس الامریه او دارد یا ندارد؟ زمان دخالت ندارد. زمان فقط شرط براى تحقق است به تحقق ربطى ندارد. شرط براى مقام اثبات است به نفس الفعل معنا ندارد.

اگر بگوئید آیا زمان خودش مخلوق او نیست؟

مى‏گوئیم: اصلا زمان مخلوق نیست. زمان یک امر اعتبارى است. مکان و زمان اینها از امور اعتباریه و اضافیه هستند. چون در زمان و مکان قضیه اختلافى است. آن چه که به نظر مى‏رسد این است که زمان یک امر اعتباریست. از سکون آن ماده و تبدل صور بر ماده بواسطه حرکت جوهرى انتزاع زمان مى‏شود. و همین طور در مکان هم همین مطلب بوده؛ تحیّز یک امر اعتبارى و از امور نسبى و اضافى است. و زمان در این جا شرط براى تحقق است بالنسبه به عالم اعیان. اما نفس آن تحقق و تحقق آن عین در خارج، اصلا به زمان کارى ندارد. این به نفس الحدوث آن عمل در خارج کار دارد. بله، چون ماده محکوم به زمان است و ماده عبارت است از قوه، و این قوه براى رسیدن به فعلیت حالت انتظار را دارد، لاجرم در این جا این تحول قوه به فعلیت موجب مرور زمان خواهد شد. نمى‏شود فى دفعه واحده تمام قوا یک مرتبه به فعلیت برسد.- فى دفعه واحده یک نطفه تبدیل به انسان بشود.!- چون در نطفه ماده است، مرکب از ماده و صورت است وتغییر و تبدل در ماده دفعه واحده محال است محال، یعنى محال خارجیست؛ امکان استعداد

خارجى ندارد، نه این که امکان ذاتى نداشته باشد. و این نطفه که مى‏خواهد مبدل به علقه بشود یعنى حالت انتظار و تهیّئى نسبت به علقه را تبدیل به حالت فعلیت بکند. و این تبدیل همان انتزاع زمانى است که ما او را بر این ماده حمل مى‏کنیم و شرائط زمان را بر این ماده بار مى‏کنیم. اشکال در این است: اگر ما در تحت شرایطى توانستیم این جنبه فعلیت را براى نطفه محقق بکنیم بدون این که زمان نقش دخالت خود را در تبدل قوه به فعل- این نقش را- داشته باشد، یعنی «فى دفعه واحده و فى لحظه واحده» تمام مراتب فعلیت در آن ماده با صور مختلفه بر آن ماده حمل شود تمام آن مراتب پیدا مى‏شود. معجزه‏اى که انبیا و اولیا مى‏کنند چیزى غیر از این نیست- البته بنابر مبناى مرحوم علامه،- ایشان در باب معجزه نفى قاعده علیت و معلولیت را نمى‏کنند، بلکه در این جا نقش زمان را به عنوان شرایط براى تحول که این شرایط مقارن با تحول تهیی‏ءً و استعداد ماده به فعل است بر مى‏دارد. در اصل تحقق اشکالى نیست. قوه‏اى است. تبدیل به فعل مى‏شود. استعدادى است تبدیل به فعلیت مى‏شود. ولى صحبت در این است که این ماده براى تبدیل به علقه و مضغه و سایر مراتب، این ماده نیاز به زمان دارد. البته نه از باب تحقق خودش نیاز به زمان داشته باشد! بلکه چون ماده حالت انتظار را دارد، این حالت انتظار لازمه براى زمان است. یعنى زمان لازمه براى او است و این ملزوم براى آن است. بنابراین یک شخص صاحب اراده و صاحب همت کارى را که مى‏کند نمى‏آید این مراتب مختلفه متوسطات بین این استعداد و بین آن فعلیت علیا را- که عبارت است از صورت انسانى-، (آن را نمى‏آید) بردارد بلکه تمام این متوسطات به حالت خودشان باقى هستند؛ نقش زمان را از این جا سلب مى‏کند. فى لحظه واحده تمام فعلیت‏ها در این ماده به فعلیت واحده مى‏رسد. مضغه مى‏شود، علقه مى‏شود کذا

مى‏شود کذا مى‏شود. فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً[۱] مى‏شود (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ”[۲]. بعد هم از شکم مادر مى‏آید بیرون. این کارى که این شخص صاحب نفس دارد انجام مى‏دهد زمان را از این جا برمى‏دارد. وقتى که زمان را از این جا برداشت انسان تمام این لحظات را مشاهده مى‏کند. یعنى وقتى که انسان نگاه بکند به این انسان، نه این که خیال کند یک مرتبه از نطفه پریده به اصطلاح یک جهشى کرده یک ارتقائى پیدا کرده،

این بنا بر مبناى مرحوم علامه است نه آن مبنایى که قبلًا خودمان داشتیم بنا بر نظر مرحوم علامه، ما مى‏خواهیم این را بگوییم. و یا اصلا ما حرف دیگرى مى‏زنیم. ما مى‏گوییم علامه درست مى‏گوید. دوجورمعجزه داریم. و ممکن است یک معجزه داشته باشیم که این متوسطات در او به فعلیت رسیده باشند. ممکن است یک معجزه داشته باشیم یک مرتبه یک صورت نوعیه تبدیل به صورت نوعیه اخرى شده باشد بدون هیچ متوسطاتى. این چه اشکال دارد؟ کسى که مى‏آید یک صورت نوعیه را مبدل مى‏کند به یک فعلیت علیا و آخرین حد فعلیت، آن شخص نمى‏تواند بیاید بدون متوسطات هم تبدیل بکند؟ خوب این که کار مهم ترى است. این که یک دفعه از پله اول نردبان پایش را بگذارد روى پله بالا، این مهم تر است یا این که این پله‏هاى نردبان را سریع یک دفعه طى بکند برود بالا. خوب این دومى راحت‏تر از اولى است. اولى اصلا پایش را روى پله‏ها نگذاشته، یک دفعه مثل گنجشک پریده روى آن پله بالا. اما در صورت دوم پا را روى پله‏ها گذاشته منتهى سریع گذاشته. مى‏گویند مقدورات انسان از نقطه نظر قیاس به سایر حیوانات خیلى خیلى محدود است من باب مثال اگر شما یک مسافتى را بخواهید بپرید، خیلى‏

بخواهد یک شخصى یک جهش طولانى داشته باشد چهار پنج متر بیش‏تر نمى‏پرد. اگر برود از دویست متر بدود و بیاید و بپرد، نهایه پنج متر مى‏پرد خوب وزن انسان چقدر است؟ مثلا هفتاد یا هشتاد کیلو وزن انسان است با این وزن هفتاد یا هشتاد کیلو، چهار متر مى‏پرد. اما همین کک با این صغر جثه‏اى که دارد که اصلا دیده نمى‏شود، مى‏گویند اگر مسافتى را که این کک یک مرتبه پانزده سانت، بیست سانت آن طرفتر مى‏جهد، اگر به قیاس به انسان این بخواهد سنجیده بشود به قیاس وزن در یک لحظه انسان باید بتواند از این طرف برج ایفل به آن طرف برج ایفل بپرد!!. ولى مقدوورات انسان خیلى ضعیف است یا این که من باب مثال شما هر چه دستتان را بخواهید حرکت بدهید بالاخره یک قدرى حرکت مى‏دهید که مشخص است اما بعضى از حشرات هستند، حرکت بالشان از حرکت ملخ هواپیما سریع‏تر است. یعنى وقتى که این ها حرکت مى‏کنند در هوا، این چه عصبى دارد؟ یعنى واقعا آدم فکر بکند این حیوان، خدا در او چه عصبى قرار داده؟ اینها مربوط به اعصاب است این چه عصبى دارد؟ و چه تحریک عضلانى بواسطه این اعصاب پیدا مى‏شود که مى‏گویند از خود حرکت ملخ هواپیما عجیب تر است! خوب حالا فرض بکنید که یک شخص ولى آمد و مثل این حشره این قدرسریع بتواند (تبدّل ایجاد کند) بالاخره این خارق العاده است فرق نمى‏کند (هر دو خرق عادت است) درخرق عادت فرق نمى‏کند ولى در هر صورت این طفره‏اى را که آقایان مى‏گویند محال است، این طفره را در این جا چکار بکند؟ بگوید نه آقاجان ما بهمان مقتضاى حرکت فعلیت- حرکت قوه به فعل- در این ماده پیش مى‏رویم و تبدل انواع را مى‏پذیریم و تبدل صور را برمواد برآن هیولا این را قبول مى‏کنیم و بر قانون حکما هم ایراد وارد نمى‏کنیم،- و دست به ترکیب این مبانى هم نمى‏زنیم و لذا بگذاریم بحال خودش باشد و این ها همین طور به این سرگرمیها مشغول باشند.- اما کارى که انجام مى‏دهیم یک قدرى پیچش را سفت‏تر مى‏کنیم. یک قدرى خلاصه این‏

مسأله را از آن حدطبیعى بیرون مى‏آوریم خوب این چه اشکالى دارد؟ مشکلى پیش نمى‏آید در این جا.

طفره‏اى اصلا نیست. طفره در آن جائیست که شما علیت را از بین ببرید. ما علیت را که از بین نمى‏بریم، ما علیت را جور دیگرى توجیه مى‏کنیم.

(امّا بنابر نظر خود ما) چه کسى گفته که حتما این نطفه بخواهد تبدیل به انسان بشود حتماباید علقه بشود؟ چه کسى گفته؟ حالا در عالم خارج به این کیفیت هست، یک کیفیت دیگر هم این طور است. مثل این که الان شما بخواهید بروید طهران، دو راه دارد؛ یک راه همین راه اتوبان است. یک راه هم راه ساوه است بروید ساوه از راه ساوه به طهران بروید. چه کسى گفته که این نطفه وقتى که مى‏خواهد تبدیل به انسان بشود کدام آیه قرآن است؟ کدام قانون عقلى هست؟ کدام محالیتى لازم مى‏آید که حتما نطفه باید تبدیل به علقه بشود بعد به مضغه بشود؟ نه خیر، همین نطفه تبدیل به انسان مى‏شود و هیچ طفره‏اى هم لازم نمى‏آید طفره در آن جائیست که ما علیت را بخواهیم برداریم و طفره محال است. آن جا باید معناى طفره را تعریف کنیم. قاعده علیت را تعریف کنیم. تبدل انواع را در آن جا تعریف کنیم. اراده و آن همتى که از ناحیه شخص ولى تعلق مى‏گیرد؛ همت او و اراده او به تبدل، او را ما باید تعریف کنیم. با این کیفیت، ما هنوز روى نظر خودمان هستیم ونظر مرحوم علامه را نمى‏توانیم بعنوان یک نظر منحصر بفرد، قبول کنیم. بله، این که مرحوم علامه مى‏فرماید ممکن است درخارج اتفاق بیفتد، ما این را رد نمى‏کنیم ولى مى‏خواهیم بگوییم که این نظر منحصر بفرد و نظر فرید و وحید نیست. همین طورى که یک شخصى صاحب همت و صاحب اعجاز است همان طورى که مى‏تواند مراتب و متوسطات در تبدل انواع را با فعلیت واحده محقق بکند همین طور مى‏تواند این متوسطات را بردارد و از این صورت نوعیه به صورت نوعیه علیا متبدل کند. اشکالى هم پیش نمى‏آید.

ما در اینجا علیت صورى، علیت مادى علیت غایى داریم و علیت فاعلى‏

ما در این جا مى‏خواهیم بگوییم که از تبدل یک نوع به نوع دیگر علل مختلفه‏اى مى‏تواند در این جا مى‏تواند وجود داشته باشد. یک وزنه سنگى در این جا هست. یک وقتى شما این سنگ را با دستتان بلند مى‏کنید مى‏برید. الان قوه شما علت فاعلى و علت معدّه- اسمش را هر چه مى‏خواهید بگذارید- براى این سنگ است. همین طور از نقطه نظر علت غائى هم مى‏توانید بگیرید. این سنگ را مى‏برید بیرون بخاطر این است که مانع را از این جا بردارید. یک وقت این سنگ را مى‏برید بیرون بخاطر این کهبر سر آن کسى که مزاحم شما است بزنید. علت غایى فرق کرده. یک وقت این سنگ را مى‏برید بیرون، بخاطر این که به آن همسایه بگویید که با آن دیوار منزلش را بسازد یعنى بگذارد براى ترمیم دیوار. علل غایى براى برداشتن این سنگ که مختلف است. همین طور علت فاعلى هم مختلف است یک وقتى شما با دستتان بر مى‏دارید. یک وقتى چنان با لگد به این سنگ مى‏زنید که برود بیرون دیوار را خراب کند، این هم یک نوع علت است یک وقت ممکن است باد بیاید سنگ را ببرد کنار، علت فاعلى فرق مى‏کند. ما مى‏گوییم؛ همین طور در تبدل انواع فقط یک سلسله علیت که نیست، ممکن است صدهزار سلسله علیت وجود داشته باشد. یکى از آن این است که بینهما متوسطات بوجود بیاید. یک سلسله علیت این است که اصلا متوسطاتى هم در بین نباشد.

امّا در اینجا حکما دارند توجیه مى‏کنند. آخر مادیین مى‏گویند سلسله علیت را چکار مى‏کنید؟ اینها بر مرام مدارا و مماشات با مادیین مى‏گویند آن سلسله علیتى که شما مى‏گویید، ما این سلسله علیت را قبول داریم منتهى شرط مقارن این را- آن- برداشته مى‏شود. و شرط مقارن، شرط در تحقق خود فعل نیست. این بعنوان یک امر مقارن است. آن ولى و آن صاحب نفس مى‏آید آن قران را از او مى‏گیرد و این چه اشکال دارد. در این جا مسأله‏اى پیش نمى‏آید.

اشکالى که آن ها بر این مى‏کنند، این است که: براى تحقق موضوع همان طورى که نفس الفعل و تبدل صورت نوعیه براى تکون یک ماده ضرورت دارد، آن شرائطى که این موضوع را به آن کیفیت مى‏رساند آن هم ضرورت دارد. یعنى فقط، مادیین اینطور مى‏توانند از این مسأله جواب بدهند. بیایند بگویند اگر شما سلسله علیت را قبول دارید این سلسله علیت مشروط است به یک شرائطى. یکى اینکه ماده مى‏خواهد، یکى صورت مى‏خواهد، یکى علل معدّه مى‏خواهد از علل معدّه یکى زمان است. زمان است، مکان است و امثال ذلک. خوب این را چه جواب مى‏دهید؟! این جاست که مرحوم علامه چاره‏اى ندارند که بحث را به این کیفیت مطرح کنند که آن سلسله علیت را فقط منحصر در علل صوریه و علل مادیه نکنند بگویند علت فاعلى، همان طورى که علت براى تنظیم این امور و تبدل این صور بر ماده هست همین طور ممکن است آن علت فاعلى در این قضیه تصرف کند و این تبدل و آن کیفیت را، تسریع کند چطور که ممکن است که یک گیاهى شما در زمین بکارید اگر این گیاه در شرایط عادى باشد بعد از یک هفته سر از خاک در مى‏آورد و بعد از دو سال به دو متر مى‏رسد. اگر همین گیاه با کود عادى باشد دو روزه سر از خاک در مى‏آورد و در عرض شش ماه به دو متر مى‏رسد. حالا اگر آمدید با کود شیمیایى این کار را کردید و با سایر بعضى از ترکیبات کردید یک دفعه مى‏بینید فردا دیدید سه متر شد. سیب و پرتقال هم از او آویزان شد. خوب این بخاطر چیست؟ بخاطر این است که تبدل انواع از این منتفى نشده است.

یک امر خارجى آمده تسریع در این قضیه کرده و تسریع اشکال ندارد اگر تسریع است، نفس یک ولى هم مى‏آید این مسأله را تسریع مى‏کند نه این که مى‏آید زمان را بر مى‏دارد، در برداشتن زمان اشکال مى‏کنند! مى‏گویند آقا اگر ماده است ماده زمان مى‏خواهد! جواب مى‏دهد مى‏گوید همین زمان در آن تاثیر مى‏شود ما به زمان کار نداریم، شما مى‏خواهید بگوید که اگر ما این را در کوره بگذاریم، فرض‏

کنید یک ساعت باید بماند، ما یک کوره درست مى‏کنیم این را یک دقیقه بدهد بیرون، این چه اشکالى دارد؟. شرایط را عوض مى‏کنیم زمان را بر نمى‏داریم. وقتى در مورد یک دانه گیاه با توجه به شرایط مختلف مى‏بینیم که خصوصیات مختلفى پیدا مى‏کند، ما در مورد علقه و مضغه و همین دو تا همین حرف را مى‏زنیم. در مورد عصاى موسى که شجر هست همین حرف را مى‏زنیم. این عصاى موسى به واسطه علت فاعلى، زمان در آن هست در زمان بحثى نیست الا این که زمان که فقط یک مشخصه و ممیزه تنها نیست هزار تا ممیزه داریم یکى از آن ها زمان است. این زمان خودش را دخالت استقلالى در تحقق اعیان در خارج نمى‏دهد. این اشکال بر آنها وارد است یعنى متوجه این مسأله نشدند که: زمان خودش را با شرایط تطبیق مى‏دهد وقتى که ما گفتیم زمان یک امر اعتبارى است یا غیر اعتبارى؛ زمان نمى‏آید بگوید در قبال مسائل دیگر و ممیزات دیگر یکى هم بنده در اینجا تشریف دارم، براى من هم باید شما دو سال باید در نظر بگیرید، من باب مثال یکى از شرایط رشد این گیاه آب است شما این را بگذارید کنار، یکى از شرایط رشد گیاه هوا و اکسیژن است این هم بگذار این جا (یکطرف) یکى از شرایط رشد گیاه نور است این هم بگذارید در این جا، یکى دیگر از شرایط رشد گیاه خاک است این را هم بگذارید کنار، یکى از شرایط رشد گیاه هم زمان است من هم دو سال من را هم بگذارید این جا، نه زمان همیشه خودش را در پس پرده نگه مى‏دارد مى‏گوید شما شرایط را آماده بکن من خودم را وفق مى‏دهم با شرایط حالا متوجه شدید اشتباه از کجاست! زمان نمى‏آید خود را در کنار شرایط قرار بدهد، خود را با شرایط تطبیق مى‏دهد؛ یعنى اگر فرض کنید که آب به اندازه کافى بود. نور به اندازه کافى بود، خاک به اندازه کافى بود، همه این ها، زمان مى‏گوید بسیار خوب، حساب مى‏کند مى‏گوید آب آن قدر و نور و خاک و هوا من هم در این جا شش ماه چکار مى‏کنم من هم این جا تشریف دارم، شش ماه این جا هستم. امّا یک وقتى زمان نگاه مى‏کند

مى‏بیند که آب در این جا کافى نیست یا نور در این جا کافى نیست یا سایر شرایط مادى و علل معده کافى نیست مى‏آید مى‏گوید بنده ده ماه خودم را در این جا قرار مى‏دهم، زمان از خودش استقلال ندارد زمان خود را تابع شرایط مى‏کند. حالا یک وقت زمان مى‏آید نگاه مى‏کند مى‏بیند یکى این جا نشسته مثل حضرت موسى این جا مى‏گوید بنده این جا تشریف ندارم؟! نه خیر مى‏گوید تشریف دارم منتهى خیلى خط کمى دارم این علتى که این جا نشسته با آن که ما تا به حال به آن نگاه مى‏کردیم فرق مى‏کند این قضیه، یک جور دیگر است مى‏گوید که نه آقا من همان یک ثانیه بیشتر در این جا من نیستم آن شش ماه و آن شش سال و شصت سال، تبدیل مى‏شود به یک ثانیه. پس زمان همیشه خود را با شرایط وفق مى‏دهد نه این که به عنوان یک موضوع در کنار بقیه خودش را قرار بدهد این بنابر همان مبناى مرحوم علامه است. و اما بنا بر آن چه که عرض شد، اصلا به طور کلى در نفس ولى، صرف تصور آن صورت نوعیه، آن مجرائیت کن خطابیه به هیولا و ماهیت در آن جا وجود دارد. نفس تصور آن صورت نوعیه، خود نفس آن تصور علت براى اضافه اشراقیه و آن تحقق شى در عالم اعیان خواهد بود. این، دیگر نیازى به متوسطات ندارد و قراین و شواهد هم بر آن حکایت مى‏کند.

آن چه که در این جا مد نظر ما بود این است که وقتى که ما زمان را از آن به اصطلاح حقیقت اعیان خارجى برداشتیم و به عنوان یک امرمقارن در کنار این حقیقت اعیان گذاشتیم، بنابراین ارزش آن عمل و ارزش آن فعل به نفس آن عمل خارجى است؛ به زمان کارى ندارد. خواه آن عمل قبلا اتفاق بیافتد اثر مى‏دهد، بعدا اتفاق بیافتد، اثر داده است. من جاى فعلها را عوض کردم اگر قبلا اتفاق بیافتد اثر مى‏دهد، بعدا اتفاق بیافتد، اثر داده است؛ یعنى هیچ گونه ترتب و تاخرى در ترتب اثر بر امور حقیقیه و بر امور تکوینیه چیست محقق نخواهد شد. یک دفعه شما نگاه مى‏کنید مى‏بینید که یک دعایى که یک شخص سال دیگر مى‏کند الان موجب رفع‏

بلا از یک شخص است- در امروز که روز سه شنبه هست- یعنى دعاى این شخص یک سال دیگر اثر تکوینى‏گذاشته است در عالم مثال و ملکوت، و آن اثر تکوینى موجب شده است در عالم اسباب و مسببات، آن تقدیر الهى که براى این شخص در این روز مى‏خواهد تنازل کند آن تقدیر متبدل مى‏شود و جاى خود را عوض مى‏کند. همان طور که عملى را انسان انجام مى‏دهد براى یک شخصى در یک سال دیگر ممکن است موثر باشد. به طور کلى روى این حساب دیگر اشکالى که در روایات وجود دارد بر این که آن عملِ بعدى اثر در ما قبل قبل گذاشته. و بطور مثال شب اول قبر چطور است که اگر شخصى یادش رفت براى شب اول قبر براى مرده نماز بخواند شب بعد قضا بکند خوب یک شب از سؤال نکیر و منکرش گذشته است. حالا بیایى نماز را بخوانى، این نمازى که شب بعد قضا مى‏کند و مى‏خواند، اثرش را دیشب گذاشته! چرا؟ چون بالاخره این نماز درعالم اعیان، آیا خوانده شده یا نشده؟! اگر خوانده شده چون اثر تکوینى زمان نمى‏خواهد، این به لازمان برمى‏گردد و چون سؤال نکیر و منکر در لازمان است و در عالم ملک و ملکوت است، بنابراین، آن عمل، موجب رفع وحشت آن میت شده است. لذا تمام این مسائل دیگر از نقطه نظر علمى قابل حل و توجیه مى‏شود

حدیث الدنیا مزرعه الاخره اشاره به جنبه قوس صعود دارد

اما حدیث (الدنیا مزرعه الاخره‏[۳] یک حالت سؤالى را ایجاد مى‏کند که ما تا به حال از بالا به پایین علت و معلول را مورد مطالعه قرار مى‏دادیم، حالا این عبارت به گونه‏اى است کانه این عالم علت عالم بالاتر است!

این حدیث اشاره به جنبه قوس صعود دارد در جنبه قوس صعود تربیت مى‏خواهد. تربیت با عمل خارجى و مبارزه با نفس و اوامر و نواهى و تکالیف و …

انجام مى‏شود و چون در آن عالم تکالیف نیست لذا در آن جا صعود و نزولى نیست. آن حقیقت مخفیه و اجمال براى رسیدن به مقام بسط و رسیدن به مقام تفسیر نیاز به تربیت دارد. تربیت آن باید کجا باشد؟! در این عالم. و اگر انسان به این نکته توجه کند مى‏فهمد چه قدر، چه قدر، خلقت انسان در این دنیا، از مواهب عجیب الهى است که حتى یک روز اگر انسان در این دنیا بیشتر بماند باید این یک روز را غنیمت بداند و این چه نعمت بزرگى است که خداوند نصیب ما کرده و ما را در دنیا آورده. اصلا یک جور دیگر مى‏شود مسأله،! یک قسم دیگر مى‏شود قضیه!! یعنى انسان از خدا مى‏خواهد که- البته اینها براى افرادى است که هنوز به کمال نرسیده‏اند،- خدایا یک ساعت عمر من را اضافه بکن حتى یک ساعت!!، یعنى وقتى انسان در آن دنیا برود و در آن دنیا متوجه مى‏شود که (الیوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل) وقتى که آن جا به حساب مى‏رسد، آن وقت نداى واحسرتاى او بلند مى‏شود بر این که، این نتیجه‏اى که در این دنیا الان نصیبش شده یک همچنین سرمایه به این عظمت را مفت داده و یک پشیزى پیدا کرده. مثل این که به یکى ده میلیون بدهند بگویند برو تجارت کن و این از این ده میلیون فرض کنید که ده تومانش را بیاید پفک بخرد، مثلا آب نبات، قیچى بخرد و امثال ذلک. با این ده میلیون مى‏توانست برود چه کارهایى انجام بدهد این مسأله مال عالم تربیت است چون لازمه صعود، لازمه‏اش تربیت است. باید تربیت بشود و الا افراد در همان مقام اجمال خود باقى مانده بودند

[۱] – سوره المومنون( ۲۳) قسمتى از آیه ۱۴

[۲] – سوره المومنون( ۲۳) ذیل آیه ۱۴

[۳]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن