جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۸
موضوع: جلسه ۱ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۱ رمضان ۱۴۲۸
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
ادعوک یا سیدى بلسان قد اخرسه ذنبه رب اناجیک بقلب قد اوبقه جرمه
خدایا من تو را مىخوانم با زبانى که گناه او را الکن و لال نموده است زبان را گناه از کار انداخته. وقتى زبان الکن بشود و لال بشود از کار مىافتد حرکت نمىکند کلمات از زبان خارج نمىشود مفهوم براى کلمات نیست من تو را با این زبان مىخوانم زبانى که گناه او را لال نموده است حالا منظور حضرت سجاد از این فقره چیست؟
رب اناجیک بقلب قد اوبقه جرمه، خدایا من مناجات مىکنم با تو با قلبى که جرم و جنایت آن قلب را مىرانده و به هلاکت انداخته، هلاک کرده. جنایت موبقه یعنى مهلکه، ایباق به معناى اهلاک است. چون انسان با قلب که با خدا صحبت نمىکند صحبت ظاهرى با زبان است دعا با زبان ظاهر انجام مىشود ولى انسان با قلب با خدا مناجات مىکند آن دعاى باطن به مناجات تعبیر مىشود منتهى مناجاتى که از قلبى برمىخیزد که آن قلب هلاک شده و از بین رفته، دیگر آثار حیات در او نیست.
خب این دو فقرهاى که با هم ارتباط دارند، به نظر مىرسد که فقرات قبل در سال گذشته تا حدودى نسبت به آن صحبت شد که مىفرماید «و حبّى لک شفیعى الیک» محبت من به تو شفیع من به سوى تو است، کمک کار من به سمت و سوى تو است. محبت من شفاعت مىکند مرا نزد تو و اگر من محبت تو را نداشتم شفیعى نداشتم که آن شفیع را در نزد تو عرضه بدارم و معناى شفاعت خب قبلا صحبت شد «و انا واثق من دلیلى بدلالتک» من وثوق دارم اطمینان دارم این وثوق خیلى معناى آن معناى عجیب است خیلى عجیب است هرچه انسان راجع به این فقره، بخصوص آن کسانى که خود را در سیر و سلک و مکتب بزرگان احساس مىکنند باید به این فقرهى حضرت سجاد توجه کنند و همین طور سر خود را پایین نیاندازیم و به مطالب روزمره دلخوش نکنیم و به هر صورت و به هر جهت خود را سرگرم نکنیم، نه! باید سالک و آن کسى که به دنبال مکتبى هست و قدم مىزند آن وثوق را در راهش بیابد اگر نیافت برود جاى دیگر، معطل نکند خودش، حالا ببینیم فردا چه مىشود؟ شاید بعدا فرجى بشود بعدا فتح بابى بشود بعدا مطلب روشن بشود.
یک وقتى یک کسى با یک نفر صحبت مىکرد، یکى از دوستان که الان هم حاضر است شاید من این مطلب را بگویم ایشان در نظر بیاورد، با یک شخصى صحبت مىکرد و او مىگفت آقا بیا اینجا، بیا اینجا، شما اینجا باش تا بعدا بفهمى که حق کجاست؟ شما فعلا بیا تا بعدا بدانى متوجه مىشوى، هى آن مىگفت حالا اگر من آمدم و بعد متوجه نشدم چکار کنم؟ نه تو بیا، این هم گفت حالا تو بیا، اگر قرار بر آمدن بدون دلیل است خب تو بیا، این چه دلیلى است که دارى به من مىگویى حالا بیا بعد مىفهمى؟ الان این سیب نرسیده شما بیا و صبر کن که بعدا این سیب برسد، خب حالا اگر سیب از درخت افتاد کرم افتاد، دلیل انسان باید داشته باشد حساب و کتابى باید در کار باشد.
حضرت سجاد مىگوید بابا این حرفها را بریز دور این حرفها به درد پاى منقل مىخورد و به درد قهوه خانهها مىخورد و به درد شعبده بازىها مىخورد. باید وثوق داشت اطمینان داشت انسان وقتى که راهى را مىرود اطمینان باید داشته باشد این آبى که الان در دست من است اگر شبهه داشته باشد بر اینکه آب آلوده است اگر من بگویم انشاءالله عیب ندارد مىخورم و بعد مطلبى پیش آمد خدا پدر من را درمىآورد، این طورى نیست قضیه، خیلى ما مطلب را شل گرفتیم و دین خدا را سرسرى گرفتیم و امام زمان را به بازى گرفتیم و پیامبر را دستاویز و ملعبهى خواستهاى خودمان قرار دادیم. حالا بیاییم بعد یک چیزى مىشود حالا بیا در این مجلس حالا بعد مىفهمى، حالا از این پیروى بکن بعدا متوجه مىشوى، حالا ببین چقدر افراد آمدند دور و برش! این آدمهایى که آمدند همین طورى آمدند؟ نه! آمدند! نگاه کن، چه صف جماعتى، چه جلسهاى، چه افرادى دور و بر هستند خب تو هم بیا دیگر، نگاه به این جمعیت بکن تو هم بیا، بالاخره اینهایى که آمدند بىحساب که نیامدند تو هم بیا، هان؟ این دلیل شد این براى انسان حجت شد؟
بله مردم به این مقدار بسنده مىکنند به همین مقدار مردم توجه مىکنند و دیگر به سایر آن مطالب چشم نمىاندازند ولى در مکتب تشیع پایه و اساس بر حق است پایه و اساس بر علم است بر یقین است.
در همان سنهاى که آن مسائل ایران اتفاق افتاده بود و جریانات انقلاب و اینها بود یک روز- خدا رحمت کند- مرحوم آقاى مطهرى آمده بود پیش مرحوم آقا رضوان الله علیه و گفت که من قصد دارم بروم در خارج- آن زمان مرحوم آیت الله خمینى رحمه الله علیه در خارج بودند- و با ایشان ملاقات کنم و از آن جایى که مرحوم آقا رضوان الله علیه در متن و در بطن این مسائل بودند در سالهاى گذشته، در همان سنوات ۴۲ خورشیدى، همین طور آقاى مطهرى با ایشان [مرحوم آقا رضوان الله تعالى
علیه] ارتباط داشتند، مىآمدند و مىرفتند، هفتهاى یک مرتبه ملاقات داشتند، از بعضى از مسائل مرحوم آقا سر درآورده بودند، از خط و خطوط فکرى ایشان طبعا اطلاع حاصل کرده بودند، از کیفیت مرام و افکار و نهج ایشان و خب از آن طرف هم مرحوم آقاى مطهرى مىخواست این مسائل بر طبق مبانى اسلام پیش برود و مسائل اسلامى در آن رعایت بشود، خب ایشان روى این اصل در این قضایا وارد شده بود، طبعا نمىتوانست وجدان خود را بدون در نظر گرفتن مبانى مرحوم آقا راضى نگه دارد و مىخواست مسائلى که مورد نظر مرحوم آقا هست، در آن زمان، آن مسائل را هم در نظر بیاورد و منتقل کند به مرحوم آقاى خمینى و طبعا آن حرکتى که ایجاد شده و آن مسیرى که پیش آمده حتى الامکان در همان مسیر صحیح قرار بگیرد دیگر، این مبانى در آن رعایت بشود.
آمد پیش مرحوم آقا و عرض کرد من مىخواهم- اینکه مىگویم عرض کرد تعمدا مىگویم چون ایشان شاگرد سلوکى مرحوم آقا بود- من مىخواهم به خارج بروم شما آیا مطلبى ندارید که من به ایشان منتقل کنم؟ مرحوم آقا چند مطلب به ایشان فرمودند که این مطالب را منتقل کنید و نسبت به آنها هم مرحوم آقاى خمینى ترتیب اثر دادند، مشخص بود در مطالب و نامهها که ایشان به آنها ترتیب اثر دادند، یک مطلب آخر همهى آنها اضافه کردند، گفتند از همهى اینها گذشته، شما این مطلب را به ایشان بگویید که این ازدحام و این استقبال و این حرکتى که از مردم نسبت به شما الان به وجود آمده است این بر اساس تفکرات و بر اساس نگرش و دیدگاه خود مردم است، شما در مسائلى که در پیش مىگیرید همیشه بر اساس علم و یقین حرکت کنید نه بر اساس خواستگاه مردم، حالا امروز مردم فرض کنید که اینها به انسان روى مىآوردند لعل اینکه فردا یک قضیه پیش بیاید و پشت کنند، حرکت و استقبال و مرامى که شما در پیش مىگیرید بر اساس علم و یقین خودتان باشد و بر اساس جزم باشد حال بر این اساس خب انسان مردم را هم حرکت مىدهد مردم را هم روشن مىکند مردم را هم باز مىکند مردم را هم داراى بینش مىکند نه این که اصل و پایه در حرکت، استقبال مردم باشد.
یک جمعیت انسان مىبیند یک خورده نیشش باز مىشود بَه بَه امشب در مجلس ما صد نفر شرکت کردند بَه بَه چه خوب! اسلام تقویت شده صد نفر آمدند بشماریم یک دو سه چهار بشماریم ببینیم چند نفر هستند؟ فردا مىشوند هفتاد نفر نگاه مىکنیم اى داد بیداد! اسلام ضعیف شد سى نفر کم شدند، شب دیگر مىشوند شصت نفر خیلى ضعیفتر شد، تا اینکه شب ما بیایم در اینجا و دعاى ابوحمزه بگوییم و ببینیم سه یا چهار نفر هستند فاتحه مع الصلوات! اسلام از بین رفت، یک فاتحه بگذاریم و یک قهوه و خرمایى هم پخش کنیم اسلام دیگر نیست، در جلسهى ما سه یا چهار نفر آمدند
پس دیگر اسلام از بین رفته، این طور درست است؟ اگر اشتباه مىکنم بفرمایید درست استها! اگر خطا عرض مىکنیم …. یعنى درست خطایى گفتى، منظورم این است. بله؟
نه! امیرالمومنین آن وقتى که در خیبر را کند و چشم همه از حدقه درآمد و همه به دور او آمدند و هلهله کشیدند و مخالف و موافق، با آن وقتى که طناب بر گردنش انداختند- واى واى واى- آدم به ظاهر مىگوید به ظاهر مىگوید، چندى پیش شندیدیم یکى از همین آقایانى که در یک انتخاب شکست خورده بود ایشان فرمود اکثریت در اسلام همیشه بر باطل بوده است، دست شما درد نکند! خیلى ممنون! شما که فاتحهى همه چیز را خواندید عزیز من، پس بنابراین اگر شما هم انتخاب مىشدید شما هم بر باطل بودید چون شما هم …..! ببینید اینکه مىگویم دقت کنید، براى این دارم مىگویم، براى این دارم مىگویم، اینکه مىگویم حواس باید جمع بشود براى این دارم مىگویم که یک روزى براى ما نیاید که وقتى در یک رأى گیرى حریف بر ما غلبه مىکند آسمان بر مغز ما کوبیده بشود و از هستى ساقط بشویم، غلبه مىکند که مىکند، امروز او غلبه مىکند فردا ما غلبه مىکنیم، چنین است رسم سراى درشت گهى پشت بر زین گهى زین به پشت حالا فعلا زین بر پشت شده، تا حالا بر خر مراد سوار بودى خیال مىکردى مسئلهى دنیا بر یک محور مىگردد ولى نه! چرخ روزگار همیشه در چرخش متفاوت است. یک روز به این طرف و روز دیگر به طرف دیگر برمىگردد. اسلام هم سرجایش است به جان خود سرکار فیض آثار و جان بنده قسم، هر دو، که نه اسلام تکان خورده از این رأى و از این مسائل و نه امام زمان از جایش تکان خورده و نه پیغمبر عوض شده و نه دین تغییر پیدا کرده است، نه بابا! تا دیروز چهار نفر دنبال ما بودند حالا یک نفر دو نفر دنبال ما هستند چهار نفر شدند دو نفر، فقط همین طورى دیگر نشده، مسئلهاى هم اتفاق نیفتاده، هر اتفاقى افتاده در این نفس اتفاق افتاده، هر اتفاقى که افتاده اینجا اتفاق افتاده.
این است که انسان باید همیشه در مسیرش وثوق داشته باشد وثوق داشته باشد اطمینان داشته باشد اگر امروز من خطایى کنم وثاقت و اعتماد نباید از بین برود، من خطا کردم به راه چه ارتباطى دارد؟ به مسیر چه ارتباطى دارد؟ حالا چون امروز آقا آمده این اشتباه را کرده این خطا را کرده ما بلند شویم برویم پى کارمان! کدام کار؟ یک روز من کارم درست است یک روز اشتباه است، کار درستم را به همه اعلام مىکنم کارى که اشتباه مىکنم در خودم نگه مىدارم به کسى هم نمىگویم اگر بگویم که فاتحهى همه چیز خوانده است دیگر، اسلام از بین مىبرد! اگر کار خطایم را بگویم دیگر اسلام از بین رفته.
امام سجاد علیه السلام- در سال گذشته عرض شد خدمت دوستان- فرمودند باید انسان نسبت
به مسائل وثوق داشته باشد آن وثوق است که مسیر انسان را تعیین مىکند، آن تعیین کننده وثوق است نه کارى که شما دارید انجام مىدهید، شما اگر بدون وثوق براى امام حسین جلسه بگیرید فایده ندارد، شما اگر در یک مجلسى مىروید که شک دارید [به] انعقاد این مجلس، مجلس مجلسِ هنر و رقاصى که نیست، نه! مجلس ذکر است مجلس نصیحت است مجلس تبلیغ است مجلس ذکر سیدالشهدا و مجلس ائمه است، مجلس این است، صحبتى که مىشود این است، آن آقایى که دارد بالاى منبر صحبت مىکند از این حرف مىزند. ولى در آن مجلسى که مىروید شک دارید آیا این انعقادش مورد رضاى خدا هست یا نه؟ نباید بروید، آقا آن منبرى دارد از سیدالشهدا مىگوید، منبرى بگوید، منبرى دارد از سیدالشهداى مغز خودش مىگوید نه سیدالشهداى ۱۲۰۰ سال پیش، از سیدالشهداى نفس خودش دارد براى مردم حرف مىزند، سیدالشهدایى که آن روز دنیا بر وفق مراد و خم ابروى ما بگردد آن سیدالشهدا ارزش دارد ولى اگر سیدالشهدایى که بر خلاف ما حرکت بکند دیگر فایده ندارد، منبر هم براى او نمىرویم جلسه هم تشکیل نمىدهیم، نمىدهیم.
آن روضهاى که خوانده مىشود آیا آن روضه روضهاى است که در مسیر و راه است و مورد رضا است؟ آن ارزش دارد آن نور دارد نور دارد بها دارد انسان مىرود مىنشیند احساس مىکند احساس دیگرى به او دست مىدهد قلبش باز مىشود ولى نه! اگر روضهاى باشد که حسابهاى دیگرى در آن رعایت شده باشد آن روضه چیست؟ آن روضه روضهاى است که ارزش ندارد روضهاى باشد که براى مقابلهى با فلان مجلس دیگر تشکیل شده، آن روضه فایدهاى ندارد آن سیدالشهدا سیدالشهداى نفس سرکار است نه سیدالشهداى واقعى و نه سیدالشهداى حقیقى، آن سیدالشهدا سیدالشهداى مجاز و اعتبار است نه سیدالشهداى حق و واقع. و اگر انسان کار خلاف انجام مىدهد ولى اعتماد دارد بر صحت آن کار، آن عمل خلاف او را جلو مىبرد جلو مىبرد، ببینید چقدر دقیق است؟ عرفان آمده صاف کرده پاک کرده آسان کرده آسان کرده! بابا این سفرهاى که پهن شده ببین
سفرهى آن درست است بیا بنشین سر آن، خیالت هم جمع، راحت، بىخیال.
ولى اگر شک دارى نیا، گول مردم را هم نخور اصرار رفیقت هم در تو اثر نگذارد وسوسهى افراد هم در تو اثر سوء نگذارد، بیا بیا برویم در این مجلس بیا برویم یک چیزى بعدا مىبینى! نیا نرو وایستا آقا، براى چه بروى؟ نیایى از دست مىرود ها، دیگر گیرت نمىآید! بگو نمىخواهم گیرم بیاید. شُل نده قضیه را، بند را نباز و بند را آب نده. هر قدمى که مىخواهى بردارى در آن قدم باید یقین داشته باشى [اگر دارى] بردار، یقین ندارى برندار و بایست و بدان که اگر ایستادى براى تو حرف درمىآورند، پشت
سرت حرف درمىآورند، چرا براى تو حرف درمىآورند؟ نه اینکه تو آمدى و مخالف با مسیر حرکت کردى چون مخالف با نیات حرکت کردى، براى این براى تو حرف درمىآورند.
حالا که مخالف با نیت است تو مخالفت کن و بیا دنبال من چرا من بیایم دنبال تو؟ اگر حق است خب دلیل بیاور، نوکرت هستیم مخلصتم هستیم، اگر قبول نکردیم آن گاه اعتراض کن و اگر دلیل ندارى و بنا بر آمدن است خب تو بیا دنبال من چرا من بیایم در این مجلس؟ تو بیا در آن جایى که من مىروم، ما هم مىگوییم نیایى از دستت مىرود نیایى، فلان، این چیزها، دهتا هم اضافه مىکنیم ضرب در ده، یک ساعت هم نوار مىگذاریم از دستت مىرود نمىدانم بیچاره مىشوى چه مىشوى فلان مىشوى ما هم بلدیم دیگر، شاید بیشتر هم بلد باشیم، هان؟ بیا تو هم بیا، فردا مىبینى اخم کردند! چه شد؟ چون نیامدیم در مجلس باید اخم بکنى؟ خب نیامدیم که نیامدیم حالا من مىخواهم این توفیق از دستم برود به تو چه مربوط؟ تو برو تو برو این توفیق را پیدا کن تو برو نصیبت را بگیر تو برو حظت را ببر بنده نمىخواهم این حظ را ببرم، چرا به من اخم مىکنى؟ چرا دیگر سلام نمىکنى؟ چرا دیگر در خانهات راه نمىدهى؟ چرا دیگر طرد مىکنى؟ و وووو
چرا؟
چون یک توفیقى از من سلب شده خب سلب شده که شده، براى اینکه یک توفیق از من سلب شده- توجه کنید رفقا، این حرفهایى که دارم مىزنم روى آن بروید فکر کنید ببینیم ما کجاى کار هستیم- این توفیقى که از من سلب شده باعث شده تو این عکس العمل را نشان بدهى؟ بابا روزى هزار تا از این توفیقها- یک مجله داشتیم- روزى هزارتا توفیق از ما سلب مىشد، این کار را انجام نمىدهیم چرا طوریت نمىشود؟ چرا ناراحت نمىشوى؟ نماز صبحمان قضا مىشود تو به من سلام نمىکنى؟ نه بابا کارى ندارى، من امروز نماز صبحم قضا شد، آقا مسئلهاى نیست قضایش را به جاى بیاور مسئلهاى نیست دعوا که نداریم. آقا من نماز ظهر و عصرم را موقع مغرب دارم مىخوانم خب خوب بود که موقع ظهر انجام مىدادى، مرحوم آقا فرمودند ظهر را ظهر بخوان عصر را هم عصر بخوان تأخیر نیاندازید اول ال [وقت] رضوان الله و آخر الوقت غفران الله داریم، ولى جواب سلام مىدهى اخم نمىکنى مسئلهاى نیست. آقا من در فلان جا شرکت کردم و یک غیبت کردم آقا فلان شد ببخشید فلان شد این حرفها خب برو توبه کن کار حرام انجام دادیم ولى مىبینى سلام هست.- مىفهمى؟ هى دارم مىروم بالا- غیبت حرام است یا حلال است؟ نماز صبح قضا مىشود اخم و تخم در کار نیست التفات کردید نماز ظهر و عصرمان را دم غروب آفتاب مىخوانیم اخم و تخم در کار نیست غیبت مىکنیم در فلان مجلس، اخم و تخم در کار نیست کارهاى خلاف دیگر مىکنیم اخم و تخم در کار نیست.
اما همین که این مجلس نیاییم این توفیق فوت مىشود، یک مجلس، شرکت در مجلس مستحب است یا واجب است؟ مستحب است دیگر، فوقش دیگر، حالا ما مىخواهیم این مستحب را ترک کنیم گناه کردیم؟ فردا مىبینیم ابروها رفت یک
طرف، یکى از آنها رفت زاویهى هشتاد درجه یکى از آنها رفت شصت و پنج درجه، یک منحرفه بعد منحنى شدند بعد نمىدانم زاویهها کج و کوله شد و نمىدانم …. چه شد بابا؟ یک مستحب را ترک کردیم ما که دعوا نداریم، اینکه دیگر ….؟ پس فردا مستحب ترک شد رو این طرف شد گردن نود درجه رفت به آن طرف، پس فردا سلام و شروع شد! چیست آنها همه آقا؟ بازى! همهى این مطالب به نفس دارد برمىگردد نه به نماز برمىگردد نه به روزه برمىگردد نه به خدا برمىگردد نه به پیغمبر، مى [فهمید] دارم چه عرض مىکنم؟ عرض مىکنم تمام ارتباطات ما همه مال نفس است خدا را ما مىکشانیم براى اینکه آن نفس را ارائه بدهیم در قبال مردم و خود را و آن منویات را براى مردم نیکو جلوه بدهیم، چارهاى نداریم از اینکه از خدا و پیغمبر مایه بگذاریم چارهاى نداریم از اینکه از شرع و اسلام و دیانت و امام زمان مایه بگذاریم چون چاره نداریم مایه مىگذاریم و الا ما با امام زمان کارى نداریم با پیغمبر کارى نداریم با خدا و دین کارى نداریم.
ولى اگر آمدیم و عملى را که مىخواهیم انجام بدهیم از روى وثاقت [باشد] وثوق داریم خودمان را گول نمىزنیم، گول نزدن یعنى چه؟ یعنى مىگویند آقا این کارى که شما انجام مىدهید آیا روى آن فکر کردید؟ مىگوید بله فکر کردم، آیا درست است؟ بله درست است خب بیا صحبت کنیم باشد مىآییم صحبت مىکنیم ما حرفى نداریم مطلب را ارائه بدهیم ادله را ارائه بدهیم، نه حالا باشد براى فردا، فردا که مىشود خب حالا وقت ندارم کارى دارم مىآیم، پس چیست قضیه؟ حالا باشد یک روز دیگر، حالا باشد یک روز دیگر، نه! این حالا باشد یک روز دیگر حالا وقت ندارم حالا ببینیم بعد چه مىشود این حکایت از چه مسئلهى باطنى مىکند؟ حکایت مىکند یک جاى این قضیه ایراد دارد یک جاى این قضیه اشکال دارد، دیگر انسان نمىتواند بین خود و خداى خود راست باشد چون مکتب
امیرالمومنین همیشه صاف است.
آیا یک حکایت تاریخى شما سراغ دارید- در جایى نوشتند- که شخص آمده پیش على، یاعلى فلان کارى که تو مىکنى اشتباه است بیا با هم صحبت کنیم؟ برو حالا بعد فکرش را بکنم بعد بیایم! اگر کسى خوانده بیاید بگوید. یکدفعه یکى بیاید پیش امام صادق و به امام صادق بگوید آقا این مطلبى که شما مىگویید این مکتبى که شما آوردید آنچه که در مقابل ابوحنیفه کذا و کذا لعنه الله علیه و على من تبعه و على مؤیدیه الى یوم القیامه این مکتبى را که شما آمدید و ارائه کردید در آن نقصان است در آن اشتباه است؟ حضرت بگوید بلند شو برو پى کارت! دارى به من ایراد مىگیرى؟ خجالت نمىکشى؟ من، پسر رسول خدا، نشستى دارى به من ایراد مىگیرى؟ بلند شو برو! تو آدم هستى که من با تو حرف بزنم؟ چه بوده برخورد آنها؟ بیا جان من، بیا بنشین، یا برو با فلان شاگرد من صحبت کن قانع نشدى بلند شو بیا اینجا، بوده یا نبوده آقایان؟ کسى خلاف سراغ دارد؟ ولى خلفا چه بودند؟ آقا تو که بالاى منبر نشستى اى ابوبکر، تو لیاقت دارى یا نه؟ بگیرید این مرتیکه را بزنید بیرونش کنید، خجالت نمىکشد آمده در اینجا مقابل رأى مردم دارد اعتراض مىکند! مىزنند بدبخت را لت و پارش مىکنند و بیرونش مىکنند. آن خدایى که دارى مىپرستى در عرش است یا در فرش است؟ مىگوید آن خدا در عرش است مىگوید پس بنابراین فرش خدا ندارد، مىگوید این کافر است این مرتیکه زندیق شده ….! ببینید دو منطق را، آن منطقى که آمد در مقابل حق ایستاد منطق ابوبکر و عمر و اینها، منطقى است که آن منطق، منطق ندارد منطقى پشت و پناه او نیست، استدلال در ماوراى او نیست حجت و دلیل در ماوراى او نیست حجت و دلیل در ماوراى او نیست.
خیلى عجیب است خیلى عجیب است! شنیدم بعضىها گفتند- نمىدانم گفتم به رفقا یا نه- از همین معممین ما و به ظاهر مُبَلِّغ، که اصلا این شوراى سقیفه به نفع اسلام و به مصلحت اسلام بوده! که گفته خلاف بوده؟ چون یهود در آن موقع مىخواستند خلافت کنند و مسلمین جمع شدند و در مقابل آنها خلافت را تثبیت کردند اسلام را تثبیت کردند و ابوبکر را بر سلطنت- بر سلطنت که استغفر الله سلطنت کجا؟- بر حکومت، ابوبکر را که بر حکومت نشاندند، این [چه] بوده؟ این باعث تثبیت و تأیید اسلام بوده است خب آقاجان مىگفتى پیغمبر هم سفارش کرده! تو که این قدر رو دارى که ماشاءالله مىآیى در مقابل قضایاى واقعى تاریخى و ضروریات، به این راحتى مىآیى همه چیز را انکار مىکنى! تو که دین ندارى بدبخت، تو که دین ندارى، تو که ولایت سرت نمىشود، تو که امامت سر [ت] نمىشود توى آخوند بعد از هشتاد سال! یک آخوند شیعه بعد از هشتاد سال درمىآید بگوید شوراى
سقیفه به مصلحت اسلام بوده؟ خاک بر سرت کنند، بیشعور نفهم، هان؟ این چیست؟
چیزى که خود اهل تسنن فعلا از خجالت دارند سرشان را پایین مىاندازد، آن وقت ما داریم این قضیه را مىبریم بالا! نه سرتان را بیاورید بالا بالا، سرتان را براى چه در مقابل شیعه انداختید پایین؟ شما وزنهاى هستید اصلا حق با شما است! معنایش این است دیگر، شوراى سقیفه به مصلحت اسلام است یعنى حق با شما است دیگر! ۱۴۰۰ سال ما وائمهاى که ما ادعا مىکنیم، همه اشتباه کردند بیخود کردند ابوبکر بر حق است! على کیست بابا؟ یک آدمى که زد و کشت و افراد را لت و پار کرد و اینها، على جز این چکار کرد؟ مگر نگفتند؟ آن آقایى که فوت کرد در همان اوایل انقلاب! مرحوم پدرمان مىگفت که یک شخصى از دوستان ایشان رفته بود در منزلش- و اصلا به سنىگرى معروف بود به عقاید سنى معروف بود- عین عبارتى که گفت این بود این على در این مدت مگر چه کرد؟ غیر از اینکه زد یک عده را کشت و قبایل را به جان هم انداخت؟ این عین عبارتش بود- التفات مىکنید- خب هر دم از این باغ برى مىرسد على کل حال.
مکتب امام صادق چه مکتبى است؟ مکتب امام صادق مکتب وثوق است اگر وثوق ندارى به من امام صادق حرام است بلند شوى بیایى در درس من شرکت کنى، این مکتب مکتب امام صادق است. باید وثوق پیدا کنى اعتماد پیدا کنى آن گاه حکمى را که من مىگویم بپذیرى و به عنوان حکم شرعى به آن ترتیب اثر بدهى و الا حرام است. اگر تا وقتى که وثوق پیدا نکردى به من جعفر بن محمد یا امام باقر یا امام رضا ترتیب اثر ندادى خدا کاریت ندارد، خدا از تو مؤاخذه نمىکند این مکتب مکتب صادقین و مکتب ائمه است مکتب امیرالمؤمنین است مبنا در مکتب است.
اگر به من على وثوق ندارى- ولى بینک و بین الله، این مسئله هست- بینک و بین الله اگر وثوق ندارى ….، مغیره یک روز آمد پیش امیرالمومنین علیه السلام، مغیرى بن شعبه از آن حقه بازها و شیاطین نمره یک و کذا بود، یک روز آمد پیش امیرالمومنین گفت یا على! چقدر خوب بود به جاى اینکه با این معاویه درمىافتادى اول مىگذاشتى یک چند صباحى به حکومت بود وقتى که آن پایههاى حکومتت سفت مىشد همهى مردم حتى آنهایى که در شام هستند از تو تبعیت مىکردند بعد با یک انگشت برش مىداشتى، تو هنوز نیامده سر کار، جنگ با معاویه راه انداختى خب آن هم مردم را بسیج کرد و پیراهن عثمان را به مردم نشان داد و گفت على کشته و خلق الله [را] راه انداخت. بعد از جنگ صفین مغیره آمد، امیرالمومنین ب [ه] او تذکر دادند ب [ا] او صحبت کردند گفتند که من نمىتوانم یک لحظه ببینم یک عنصرى که برخلاف دارد حرکت مىکند این بر مصدر کار است، از على این برنمىآید. مردم مىخواهند
قبول کنند مىخواهند نکنند، من نیامدم در اینجا که پایههاى حکومت خودم را بر اساس مصلحت اندیشىهاى دنیوى تثبیت کنم من مىگویم حق این است و براى مردم هم مطلب ثابت مىشود هر کسى مىخواهد مىپذیرد هر کسى نمىخواهد نپذیرد، من نمىتوانم یک روز ببینم شخصى که در این موقعیت است باشد او را خلع مىکنم مردم مىخواهند او را بپذیرند مىخواهند نپذیرند بلند شد رفت و فردا صبح آمد، گفت یا على من دیروز راجع به حرفهاى تو فکر کردم دیشب تا صبح داشتم فکر مىکردم دیدم حق با تو است، درست است. حضرت فرمودند دیروز براى خدا آمدى امروز براى شیطان آمدى، مىخواهى امروز دل من را به دست بیاورى، خیال کردى نمىفهمم؟ دیروز آمدى از من انتقاد کردى ولى براى خدا بود، تو همانى، تو فرق نکردى- من دارم مىگویم- تو فرق نکردى ولى وقتى دیدى على یکى است نمىتوانى در على تأثیر بگذارى حالا آمدى دل على را به دست بیاورى امروز براى شیطان آمدى، همین.
این مکتب امیرالؤمنین است امیرالمومنین این جور نیست که احسنت! بارک الله احسنت! رفتى دیشب فکر کردى و فهمیدى ما راست مىگوییم، نه! امیرالمومنین همان جا مچش را مىگیرد، خیال نکن نمىفهمم، سر کى را دارى کلاه مىگذارى؟ مغیرهى بیچاره! چرا به نفست نمىرسى؟ دیروز براى خدا بود براى رضاى خدا آمدى نصیحت کنى با ما صبحت کردى به جاى خود محفوظ ولى رفتى نتوانستى بپذیرى، توى مغیره کلهات کلهى سیاست است کلّه کلّهى شیطنت است این کله کلهى مکر است این کله با على جور درنمىآید وقتى دیدى نمىتوانى گفتى حالا برویم چکار کنیم؟ حالا دل امیرالمومنین را به دست بیاوریم بگوییم که حق با تو است در حالى که کور خواندى طرفت را نشناختى! با کى دارى حرف مىزنى؟ نه بلند شو برو، همیشه مثل دیروزت که قصد قربت داشتى با قصد قربت بیا پیش ما، انتقاد بکن با قصد قربت قبولت دارم، اینجا جاى تملق نیست اینجا جاى تعریف و خدعه و فریب نیست.
اینجا جاى صفاى نفس است آن صفاى نفس به هر صورتى که مىخواهد جلوه کند به صورت انتقاد، چه عیب دارد؟ چه عیب دارد بیایند از انسان انتقاد کنند؟ چه اشکال دارد؟ مگر همه باید تعریف کنند؟ به صورت تعریف ولى تعریف درست نه از روى کلک! حالا برویم خدمت فلانى یک خورده تعریفش را بکنیم دلش را به دست بیاوریم، هان؟ مىشود چه؟ کلک، این مىشود تعریف دروغ این مىشود حقه بازى این مىشود مکر این مىشود فریب که همه جا هست، الحمدلله چیزى که کم نیست این است. امیرالمومنین مىگوید وقتى که اینجا مىآیى با دل پاک بیا به من هم انتقاد دارى داشته باش
انتقاد دارى بلند شو بیا انتقادت را بگو. امام صادق مىفرماید وقتى که مىآیى اینجا به قصد فهم بیا نه به قصد اینکه من فرزند پیغمبر هستم و یک عده از شیعیان دور و بر من هستند و وقتى که مىنشینم در مجلس سیصد نفر چهارصد نفر شاگرد مىنشینند محمد بن مسلمها مىنشینند محمد بن ابى عمیرها مىنشینند ابانها مىنشینند ابى بصیرها مىنشینند، به اینها نگاه نکن با یقین بیا که این کسى که الان دارد صحبت مىکند کلام او وحى است همان طورى که جدش به او وحى مىشده، با این وثاقت و با این اعتماد باید بیایى، اگر بخواهى دلت را پاک کنى من امام صادق هم خیال نکن اینجا آرام مىنشینم و فقط به تو نگاه مىکنم- متوجه هستید رفقا چه مىخواهم بگویم- چرا؟ مسئله مسئلهى ولایت است مسئله مسئلهى کلک و خیمه شب بازى نیست امام صادق دارد حرف مىزند نه بنده و امثال بنده، امام دارد صحبت مىکند.
امام حسن عسکرى علیه السلام در زمان خلیفهى عباسى در سامرا بودند امام حسن عسکرى اکثر عمرشان را در سامرا گذراندند. آمدند دعوت کردند، در یک روزى آمدند حرکت کنند همراه با آن خلیفهى عباسى، یک نفر در دلش شک بود، شک بود، گفت این امامى که مىگویند، امام شیعیان از دلها خبر مىدهد، من در دلم شک دارم که آیا این فرد امام هست یا نیست؟ یک نیتى مىکنم، نیت چه بود؟ آن عرق جنب از حرام آیا نجس کننده هست یا نیست؟ یعنى اگر کسى محتلم شد و جنب شد از حرام، آن لباسى که مىپوشد و آن لباس تر مىشود به واسطهى آن عرق، آیا آن لباس نجس هست یا نیست؟ البته خب فرق است بین اینکه انسان ممکن است چیزى نجس نباشد ولیکن نماز با آن اشکال نداشته باشد، داریم حیوان غیر حلال گوشت و اینها، اجزاى حیوان [غیر] حلال گوشت، حالا گرچه تزکیه هم شده باشند ولیکن خب صلاى در آنها جایز است. بین نجاست و [اون مطلب] فرق است. این یک مسئلهاى است که بین فقها هم اختلاف است ولى خب مستندش این است. من این نیت را مىکنم و بعد از این شخص مىپرسم آنچه من در نیتم هست پاسخش چیست؟ امام است دیگر؟ شیعیان مىگویند این امام است دیگر، باید بگوید دیگر. خب بین خود و خدا راست مىگوید صدق دارد دروغ نمىخواهد بگوید، خودش را نمىخواهد گول بزند، مىخواهد بگوید این امامى که شیعیان مىگویند این خصوصیت را دارد من چه راهى براى اثبات این قضیه دارم؟ به این راه، همهى ما هم الان تأیید مىکنیم مىگوییم راه خوبى انتخاب کرده.
امام حسن علیه السلام رفتند همراه خلیفه عباسى، در موقع مراجعت که آمدند یک مرتبه این شخص دید امام علیه السلام از وسط آن جمعیت دارد منحرف مىشود به سمت کنار، این کنار ایستاده
بود، آمد آمد همین که اسب حضرت کنار رسید حضرت ایستادند گفتند عرق جنب از حرام نجس کننده نیست، رد شدند رفتند. قبل از اینکه حالا بپرسد، خب چى شد؟ تمام شد بین خود و بین خدا، این شخص برایش چیست؟ حجت تمام شد. وثاقت به خرج داد دنبال وثاقت گشت دنبال اعتماد گشت دنبال اعتماد انسان بگردد، مگر امام زمان بیکار است؟ نه کار امام زمان همین است، بیچارهاى که تو امام زمانت را در غیبت مىدانى و کارى را از دست او برآورده شده نمىدانى، تو خودت در غیبت هستى و خودت در بدبختى هستى و خودت در فلاکت و در دام عنکبوتى جهل، خود را محبوس نمودى و این حرمان و فقدان را به امامت متوجه مىکنى، نه! به خودت دارد برمىگردد. امام مگر بیکار است؟ پس امام زمان براى چه الان هست؟ فقط همین بلد است راه برود در کوهها و فلان و این چیزها! پس امام زمان کارش چیست؟ اینهایى که مىگویند امام زمان در غیبت است کدام غیبت؟ ما در غیبتیم او که در غیبت نیست. ما از او در پنهانیم او هم از ما در پنهان است؟ ما نمىبینیم ما به مقتضاى ضعف وجودى خود از رؤیت امام محروم هستیم او هم از دیدن ما محروم است؟ او که مثل ما شد آن هم که عین ما شد تفاوتى نکرد. چطور شد؟ چطور شد یک نفر براى شناخت امام عسکرى چون در دلش صاف بود امام حسن عسکرى آمد اسبش را از کنار برد و جوابش داد ولى امام زمان مگر پسر همان پدر نیست؟ مگر این هم مثل او امام نیست؟ جواب ما را در روز قیامت این امام زمان چه مىدهد؟
ما مىگوییم یابن رسول الله همان طورى که مانند پدرت آمد یک نفر رفع جهل کند از خودش رفع نقص کند از خودش، امام را بشناسد، حالا ترتیب اثر مىدهد یا نه یک مطلب دیگر هست، نه فعلا در وهلهى اول، فعلا در همان وهلهى اول که مرحله شناخت امام هست، چه فرقى بین شما و بین پدرت است؟ بین شما و امام هادى است؟ [خدمت] رفقا عرض کردم آن روایت معروف امام هادى علیه السلام را به آن شخص، [که] فرمود حالا دیدى خداوند چطورى این زمینها را مقبره براى افراد قرار مىدهد؟ گفتم براى رفقا جریانش را، بین شما و بین جدت امام هادى چه فرقى است؟ همین الان ما داریم از امام زمان سوال مىکنیم، در نیت همهى ما همین است، در نیت شما غیر از این است؟ بین شما و بین پدرت چه فرقى است؟ الا این که پدرت در میان مردم [بود] تازه در میان مردم هم نبود، حبسش کرده بود، خلیفهى عباسى امام عسکرى را حبس کرده بود محصور کرده بود حضرت ارتباط نداشتند با افراد دیگر، غیبت داشتند، گاهى مىآمد یک کسى مىدید. بین شما و بین جدِّت چه فرقى است؟ بین شما و بین امام جواد چه فرقى است؟ بین شما و بین امام رضا چه فرقى است؟ که اینها افرادى را که مىدیدند در دل صفایى دارند بین خود و بین خدا ربطى ایجاد کردند بین خود و بین شما ربط ایجاد کردند، آن واسطهى
براى اتصال ربط و روشن شدن، مگر غیر از شما کسى دیگر هم هست؟ امام زمان اگر هست بیا براى ما بگو، بگو دیگر، نه! من نیستم یک کسى غیر از من است او حجت خدا است! خب کسى نیست فقط امام، امام زمان است امام زمان مىایستد نگاه مىکند به این نیت ما و جواب نمىدهد؟ این امام زمان نیست. اگر نکند امام زمان نیست. پس ما در نیتمان خیلى مسئله هست، ما در نیاتمان مثل آن شخص نیامدیم و پیگیرى کنیم. هزار راه دارد هزارها مسیر دارد امام علیه السلام.
خدایا راه حق را به ما بشناسان من مىخواهم وثوق پیدا کنم به مسیر، یکدفعه امام زمان علیه السلام یک مسیرى را قرار مىدهد، آدم دور مىزند از آن طرف از آن طرف، صاف مىآید آنجا، صاف مىآید همان جایى که باید بیاید و این قضیه دست نه بنده است نه غیر من است، نه! یک جریان تکوین و سازمان نظام خلقت و نظام تربیت است که هر دوى اینها، هم خلقش و هم شرعش و تربیتش و امرش به دست صاحب ولایت امام علیه السلام است. بقیه چکاره هستند این وسط؟ چه نخود وسط آشى هستند؟ کى هستند؟ چکاره هستند؟ چکاره هستند؟
یک شخصى مىگفت که من- وقتى شرح حالش را براى من توضیح داد چندى پیش- حالا بالاجمال عرض مىکنم، توضیح زیادى نمىدهم. من کجا رفتم من کجا رفتم فلان جا، ایران هم نبود در ممالک دیگر بود. همین جور، آنجا آنجا همیشه در دلم یک مسئله بود که به دنبال یک قضیه بگردم به دنبال یک حقى بگردم به دنبال یک واقعه بگردم، از قضا به ما گفتند که در فلان جا فرض کنید که یک شخصى هست داراى یک همچنین خصوصیاتى است البته خارج ایران در آنجا، خانمى بود بسیار شخص وارسته و شخص مؤدب و تحصیل کرده تحصیلات عالیه و خیلى بااخلاق و رفتار، بسیار بسیار ….، من رفتم بعد از مدتها آن شخص را پیدا کردم حالا یک شخصى است که نه دین دارد ولى در یک حال و احوالى هست نظیر یکى از همین مرتاضها، این راهى را که رفتم به شوهرم نگفته بودم مىخواهم بروم و بدون اجازه بود- این را داشته باشید- مىگفت وقتى که رفتم تا پیش او رفتم گفت بدون اجازهى شوهرت براى چه بلند شدى آمدى اینجا؟ برو اول از شوهرت اجازه بگیر تا بعد من بتوانم به تو چیزى بگویم. یک شخصى که نه مسلمان است، ببینید، مىبینید مسئله را؟ نه مسلمان است و نه به این مسائل تشیع اعتقاد دارد ولکن به واسطهى مجاهدتها مراقبتها ریاضات و فلان، در همان راه در همان مسیر خودش یک مسائلى برایش منکشف شده، در همان حد.
این قضیهى اطاعت زن از شوهر و حرف شنوى و اجازهى از شوهر در ناموس عالم تکوین وجود دارد او مىفهمد. ببینید او فهمیده، حالا یکى از امثال بنده بلند مىشود مىگوید چه؟ براى رفتن
به مسجد و حسینیه اجازهى از شوهر لازم نیست بلکه اگر هم نهى کرد مىتواند زن برود! شیعه! شاگرد امام صادق! مدعى کذا و کذا و کذا و کذا! او نه مسلمان است و نه شیعه بلکه فقط یک مقدارى حالا خدا چشمش را باز کرده، یک مقدارى به او توجه داده، نسبت به چیزها. مىگوید اول باید بروى از شوهرت اجازه بگیرى بعد بیایى اینجا، بعد بیایى پیش من. چون این اهل صدق هست خدا دستش را مىگیرد مىآید مىآید یکدفعه مىبیند رفت در یک جا، مىگوید یکدفعه نگاه کردم دیدم کتابهاى مرحوم آقا است، تا حالا ندیده بود. مىگفت شب کتاب را باز کردم شروع کردم به خواندن، این چیست؟ این چه حرفهایى است؟ این چه مطالبى است؟ ما تا به حال خبر نداشتیم، همان یک کتابش کارش را ساخت، تمام شد. این کارها را که دارد مىکند؟ حالا از شما سوال مىکنم، کى دارد مىکند؟ این جریان را کى به وجود مىآورد؟ امام دارد این حرکت را به وجود مىآورد او دارد این مسیر را تعیین مىکند، در این چون صدق مىبیند مىگوید خب حالا که [تو] صدق [دارى] به جاى این که فلان شخص تو را به فلان جا ببرد من سر راه تو، او را قرار مىدهم که او تو را به فلان اتاق ببرد و تو در آن اتاق بنشینى و یک مرتبه چشمت به قفسه بیافتد و کتاب را باز کنى و آن کتاب حسابت را برسد.
کى این کارها را کرده؟ ما خیال مىکنیم همین طور امام زمان! یک ولایتى شنیدیم یک امامى شنیدیم یک صاحب نفسى شنیدیم صاحب نفس قدسى، ولیکن در همین حد و از چیزى خبر نداریم، نه جانم! این طور نیست مهم این است که انسان اعتماد و وثوق داشته باشد.
خب من نگاه کردم دیدم که این فقرات ظاهرا خوانده شده، من مىخواستم بروم سر فقرهى بعد، اصلا به طور کلى نمىدانم چطور شد برگشت، شاید این هم جزو همانها است خودمان هم خبر نداریم. راستش من وقتى مىآیم در این جلسه، خودم نمىدانم چه مىخواهم بگویم؟ از اول مچ خودمان را براى رفقا باز کنیم تا اینکه هرچه گفتیم نگویند فلانى این طور کردى آن طور کردى، نه! خودش مىبخشند، خب هرچه پیش آید خیر است دیگر و انسان باید با وثاقت باشد اعتماد باید داشته باشد نسبت به راه اعتماد داشته باشد بزرگان از ما این را خواستند پیغمبر و خدا این را خواسته، دین از ما این را خواسته منطق و عقل از ما این را خواسته، سایر مسائل در حول و حوش احساسات و توهمات و تخیلات است در این حال و هوا دور مىزند ولکن در مکتب اهل بیت مىگویند بیا دنبال یقین دنبال اعتماد دنبال وثوق وقتى که وثوق پیدا کردى کارت تمام است آن مهم است وقتى وثوق پیدا کردى دیگر کسى نمىتواند گولت بزند دیگر کسى نمىتواند فریبت بدهد دیگر با یک حرف این طرف آن طرف نمىشوى قلبت به تلاطم نمىافتد به اضطراب نمىافتد.
و اشکال ندارد انسان بلند شود براى تحقیق خودش، روزها را صرف کند روزها را صرف کند ماهها را صرف کند سالها را صرف کند در تحقیق ولى در تحقیق ها! نه اینکه حالا ببینیم چه مىشود؟ حالا برویم اینجا یک سال برویم ببینیم چه مىشود؟ نه براى تحقیق برود، صرف کند یک سال هم باشد باشد اگر در آن یک سال، مرگ او را دریافت در راه مرده است در مسیر فوت کرده مسیرش مسیر درست است کسى که در راه …..، موت و حیات که به دست انسان نیست ولى تحقیق که به دست انسان است به دنبال مطلب رفتن که به دست انسان است آنچه را که در اختیار ما گذاشتند حالا گذاشتند در اختیار ما این طور مىگویم آنچه را که در اختیار ما گذاشتند ما مکلف به آن هستیم و به آنچه که در اختیار نگذاشتند تکلیف نداریم، به موت و حیات ما تکلیف نداریم زیرا در اختیار ما نیست ولى مىگویند آن یک روزت را که در اختیارت گذاشته شده، آن یک روزت را، در فکر و مرام خودت به چه نحو گذراندى؟ به چه قسم گذراندى؟
لذا انسان مىبیند مشاهده مىکند، بیست سال با پیغمبر است با یک رفتن پیغمبر همه چیز هم از بین مىرود اینهایى که آمدند دنبال آن ابوبکر، چه کسانى بودند؟ خیلى عجیب است ها! خیلى عجیب است! وقتى که پیغمبر از دار دنیا رحلت فرمود، حرکت کردند حمله حمله! همان سقیفهاى که به صلاح اسلام تمام شد ها! همان که به مصلحت اسلام بود و براى جلوگیرى از فتنه یهود درست شد و قطعا مورد رضاى رسول خدا بود حالا پیغمبر یادش رفت که بگوید سقیفه! اشتباه کرد! یادش رفت بگوید سقیفه بعد از من درست کنید تمام آن جریانات غدیر بیخود بوده، نباید این کار را مىکرد! آن سقیفه! حمله به سوى ….! در خبر من دیدم در تاریخ دیدم، یادم نیست ولیکن این را دیدم، که براى رفتن به سوى سقیفه چند بار عمر و ابوبکر زمین خوردند کله ملق شدند- من دیدم با این دو چشم خودم این مسئله را در تاریخ، حالا رفقا بروند پیدا کنند در کجا بوده- مىخواستند یهودىها نیایند سر کار، به نظر این حضرت آقا! چند مرتبه اینها زمین خوردند یا اینها زمین نخوردند جبرئیل زد پس کلهى آنها، اینها را زد زمین، این حرف بوده، بالاخره چیزى بوده اینها این طورى بودند و بعد رفتند آن جریان سقیفه ….. حالا اینهایى که رفتند آن سقیفه را راه انداختند اینها از کره ماه که نیامده بودند همینهایى بودند که در مدینه بودند همینهایى بودند که هر روز پشت سر پیامبر- بهترین خلایق از بدو خلقت و تجلى پروردگار الى مالا نهایه له کى بود؟ پیغمبر بود- پشت سر این [پیغمبر] نماز خواندند ولى پشت سر این [پیغمبر] خواندن هم فایده ندارد! فایده داشت؟ نه! نداشت دیگر، چقدر وثوق دارى؟ به همان مقدارى که به این وثوق دارى از این نماز پشت سر پیغمبر نصیب دارى نه بیشتر، اگر پیغمبر که هیچى!
مىگوییم خدا! اگر خدا هم مىآمد به جاى پیغمبر در محراب نماز مىخواند فایده نداشت! چرا؟ چون نماز که فقط حرکت دست و زبان و سر و اشاره نیست، نماز عبارت است از میزان اتصال قلب و باطن با مبدأ هستى، آن اتصال چقدر بوده؟ آن یقین چقدر بوده؟ آن شعور و ادراک چقدر بوده؟ هان؟ نماز عبارت از آن است. پس تو پشت سر پیغمبر نماز مىخوانى، پیغمبرى که شق القمر مىکند، عجب رسول خدایى است ببین شق القمر کرده، چکار کرده، خورشید را برگردانده، من دیدم خورشید را برگرداند پس خیلى آدم عجیبى است پس برویم پشت سر او نماز بخوانیم.
ولى همین رسول خدا بیاید یکدفعه یک کارى انجام بدهد که آن کار، از نظر قواى فکرى تو در یک سطح متفاوتى قرار دارد، تمام است. همه چیز به هم مىخورد همه چیز به هم مىریزد فقط عظمت در دیدگاه ما آمده نه بیشتر و این عظمت باعث عمق در فکر و بصیرت ما نشده. این عظمت آمده است یک هالهاى از شخصیت در ذهن به وجود آورده است که در محدودهى فکر و ذهن ما این هاله تجلى دارد در حالى که از آن محدودهى ذهنى تا رسیدن به حقیقت او، از زمین تا کهکشان فاصله است آنهایى که به مسائل واردند متوجه عرائض بنده مىشوند.
آن جایى که من نوشتم که مرحوم آقا مىفرمودند که اگر استاد من بگوید که این ظرف [را که] نجس است بخور، من مىخورم، این خیلى کلام کلام سختى است، این حرف را اگر همین طورى آدم بخواهد به ظاهرش معنا کند [و] این حرف را ارائه بدهد، اى آقا! نجس! فلان! خلاف شرع! خلاف چیز! از این حرفها! مگر مىشود؟ ولى باید توجه داشت که این حرف را کى مىزند؟ یک مجتهدى مىزند که از مراجع وقت اعلم بوده. در این حرف هم کسى شکى ندارد، او دارد یک همچنین حرفى مىزند. من در بعضى از این نوشتهها دیدم راجع به این که مرحوم آقا مىفرمودند من وقتى نظر مىکردم به مرحوم آقاى انصارى، به دیدگاه یک پیغمبر نظر مىکردم آن وقت مسخره مىکردند در نوشتهها ایشان! بله پیغمبر این آقا هم باید یک همچنین کسى باشد که فلان باشد و از این مزخرفات! خب بنده خدا، تو که دارى این حرفها را مىزنى یک بیستم این آقاى طهرانى هم سواد ندارى، چه مىفهمى تو از این مسئله؟ تو هِر را از بِر تشخیص نمىدهى آن وقت دارى ایراد مىگیرى بر این که آن آقا که دارد این حرف را مىزند به هر دوغ فروش و کلّاشى که نمىگوید پیغمبر، به هر عمامه به سرى که نمىگوید پیغمبر، به هر کسى که دو قران سواد دارد که نمىگوید پیغمبر، به کى مىگوید؟ او در دیدگاه خودش به یک وثوقى رسیده است که قلب او را با قلب رسول خدا در اتصال مىبیند مىگوید این دارد از آنجا مىگیرد و مىدهد، خب چه او را دیدى چه پیغمبر را دیدى، خب دو دوتا چهارتا، به این راحتى، اینکه
دیگر کارى ندارد اینکه دیگر داد و بیداد و کتاب چاپ کردن و کاغذ حرام کردن ندارد! تو او را در این حد نمىبینى خب نبین چرا دارى به آقاى طهرانى ایراد مىگیرى؟ چرا به علامهى طهرانى دارى ایراد مىگیرى؟ تو هم بلند شو بیا، هوایت را کنار بگذار نفست را کنار بگذار از چاپ و فلان و دکان و دستگاه یک خورده دست بردار، آن وقت مىفهمى! نه ما مىخواهیم اینها را داشته باشیم آن را هم داشته باشیم هیهات هیهات هیهات که به یک سر سوزنى از آنچه که بر قلب او گذشته است بر قلب تو بگذرد و بعد هم با همین نیت از دنیا برو و در زیر دو متر خاک تو را دفن کنند و تازه باید منتظر گرزهایى- که زلزله مىآیدها- گرزهایى که در انتظار پاسخ و جوابهایى که از ناحیهى سرکار مىرسند، حالا باش. چون نکیر و منکر نیات را مىخوانند نکیر و منکر از دلت خبر مىدهند.
على بن ابى حمزه آمد ولایت امام رضا علیه السلام را انکار کرد! براى چه انکار کرد؟ گفت موسى بن جعفر نمرده غایب شده رفته چند سال دیگر برمىگردد لعنه الله علیه، واقعا لعنه الله علیه! وکیل موسى بن جعفر بود، وکیل موسى بن جعفر آمد ولایت امام رضا را انکار کرده! براى چه؟ براى اینکه آن پولهایى که پیش او است و کنیزهایى که گیر آورده، به دست بیاورد و دنیایش را فعلا بگذراند! حضرت فرمودند آن پولهایى که از پدرم پیش تو است بلند شو بفرست بیاید اینجا، مگر مال تو است؟ از کیسهى بابایت آوردى؟ خالهات به تو داده؟ بیاور اینجا. این به خاطر این که آنها را بکشد بالا، اصل ولایت را انکار کرد! کى گفته اصلا تو امام هستى؟ به همین راحتى به همین راحتى! کى گفته اصلا تو امامى؟ بعد هم چى؟ براى اینکه ….! خب آدمها را باید یک جورى گول زد دیگر، باید یک جورى مردم را فریفت باید یک جورى مردم را اغوا کرد، دستگاه چاپ خانهى کلک و دروغ شروع کرد به کار افتادن، خدا هم گفت خیلى خب، همین امام رضا، همین امام رضا گفت حالا ما هم کمکت مىکنیم، تو مىآیى با ما مقابله مىکنى ما هم جنود شیطان را مىفرستیم به کمک تو، شروع کن به چاپ کردن.
این آقا که تا الان داشت روایات ائمه را بیان مىکرد شروع کرد از خودش دیگر روایت بیان کردن لذا داریم که روایات ابى حمزه در آن زمانى که در تحت نظر بود محل اشکال نیست مىشود عمل کرد ولى بعد از اینکه انکار کرد روایتهاى بعدى قابل اعتماد نیست. امام رضا گفت که خیلى خب، ما را نشناختى؟ باشد ما هم حالا جنود شیطان را مىفرستیم کمکت مىکنند، هى براى تو روایت جعل مىکنند! سمره بن جندب براى معاویه هشتاد هزار روایت جعل کرد، من نمىدانم این دروغ است راست است؟ آخر آدم هر یک دقیقه هم بنشیند ….. مگر این کپى زده، همین طور مثلا فرض کنید که یک دفعه …..، شاید هشت هزار بوده شاید اشتباه کردند، آخر هشتاد هزار نمىشود هشت هزار بوده؟ چهار
هزارش را بنده خودم دیدم، یک جا دیدم هشتاد هزار، در الغدیر بود خیلى براى من عجیب بود! آخر این اگر عمر نوح هم کرده باشد هشتاد هزار …؟ چقدر آدم باید بنشیند، نه بخورد نه بخوابد نه مسائل دیگر بعد هم فقط همین روایت جعل کند؟ آخر باید این روایت جعل کردن یک فایدهاى داشته باشد، نمىشود که …! ولى چهار هزارش را دیدم. خب رو کرد به معاویه گفت که معاویه! من چند هزار روایت جعل کردم تا تو اینجا بالاى منبر نشستى، به من این قدر مىدهى؟ یک روز با معاویه صحبت مىکرد. گفت تو همین طورى که بالاى منبر نرفتى، امثال من بدبخت- این را من دارم مىگویم- امثال من و ابوهریره تو را روى منبر نشاندند اینها را که جعل کرده؟ ما، ما که در زمان پیغمبر بودیم، ما که مردم به ما اعتماد دارند ما که مردم حرف ما را مىشنوند ما تو را بالاى منبر نشاندیم آنجا قرارت دادیم.
على بن ابى حمزه چه بود؟ وکیل موسى بن جعفر کم نیست، وکیل دیگر! وکیل، وکیل آقا، وکیل موسى بن جعفر کم نیست دیگر، این پولها جمع شده، حالا امام رضا مىگویند پولهاى پدر من را بفرست بیاید، مىگوید نه! کى گفته اصلا تو امامى؟ پدر شما از دنیا نرفته بلکه غیبت کرده و چند ماه دیگر مىآید، گفت خود من هم از او شنیدم و این فلان است و شروع کرد چاپخانه درآوردن و مردم هم بعضى از اینها دیدند که ….، آنهایى هم که به درد این مسائل مىخورند دورش هم جمع شدند، امام رضا گفت خیلى خب حالا حسابت را مىرسم، گذشت.
یک روز یکى از رفقاى على بن ابى حمزه رفت در مدینه پیش امام رضا علیه السلام، حضرت او را دعوت کردند شب در منزل بود، گفتند رفیقت چطور است؟ گفت امروز آمدم حالش خوب بود حضرت فرمودند او امروز از دنیا رفته است، على بن ابى حمزه، و او را دفن کردند وقتى که وارد شد آن دوتا ملک آمدند سراغش، گفتند خدایت کیست؟ گفت خداى من الله است، پیغمبرت کیست؟ گفت پیغمبر گفتند ائمه؟ شروع کرد به گفتن، گفت همه را تا رسید به من، وقتى رسید به من، نیست باطن امام رضا را رد کرده، نمىتواند به آنها بگوید على بن موسى الرضا، باطن چیست؟ رد کرده دیگر، گفتند امام بعد از موسى بن جعفر کیست؟ حضرت فرمودند زبانش لال شد و نتوانست جواب بگوید، باز گفتند امام کیست؟ نتوانست! در این موقع گرزى را برداشتند و چنان بر سر او زدند که از لرزهى آن گرز شرق و غرب عالم به لرزه درآمد. آن وقت این را که مىفهمد؟ خیلى افراد مىفهمند، گرزى را بر سر رفیقت زدند که از ضربت آن گرز شرق و غرب عالم به لرزه درآمد. با ولایت درافتادى؟ امام رضا درافتادى؟ دو روز مهلت به تو مىدهند بعد این کار را مىکنند. خب اینهایى که بودند اینها چه کسانى بودند؟ اینها همینها بودند، همینها در زمان پیغمبر به همین مقدار، به همین مقدار که وثوق دارى به همین مقدار به
تو اجر مىدهند بالاتر دیگر خبرى نیست.
خب انشاءالله امیدواریم که خداى متعال ما را از زمرهى مُدرکین و شاعرین به این معانى قرار بدهد و حقایق این عبارات عالیى المضامین که از زبان وحى براى ما بیان شده، خداوند ما را متحقق به این حقایق بکند راه ما را راه با اعتماد و با وثوقى قرار بدهد و در مسیر ولایت آنى از آنات ما را از صاحب مقام ولایت جدا نگرداند، انشاءالله اگر خداوند توفیق بدهد از فردا شب دیگر به عبارت بعدى انشاءالله بپردازیم، انشاءالله.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پارسال این مسئله به رفقا عرض شد ولیکن خب شاید بعضىها متوجه نشده باشند و این حرفها. در این جلسات مسئلهى مهم در وهلهى اول خب قرائت قرآن و استفاده از انوار نورانى و برکات قرآن است و استفادهى از دعاى افتتاح، آنها اصل است و چند مرتبه خدمت رفقا من عرض کردم که مسئله فقط همان است، آن چیزى است که انسان نفس آن مطالب را مىشنود و درک مىکند که دعاى افتتاح همین طور است، منتهى خب از باب اینکه یک مجلس انسى باشد و چند کلمهاى هم با رفقا خوش و بشى داشته باشیم و یک انسى داشته باشیم ما هم یک چند کلمهاى راجع به این دعاى ابوحمزه خب خدمت رفقا مسائلى عرض مىکنیم ولى مسئلهى مهم آنهاست. و باید مطالب را انسان درک بکند بشنود و روى آن فکر کند و به همین جا دیگر مسئله فیصله پیدا مىکند و تمام مىشود.