جلسه ۸۵ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۸۵ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۸۵


بسم الله الرحمن الرحیم‏

دیروز عرض شد که اتفاق در مفهوم مواد، در قضایاى فلسفى و در قضایاى منطقى، موجب بطلان تالى است. یعنى موجب صحت تالى به عبارت دیگر، که واجب الوجود بودن لوازم ماهیات براى ماهیات نمى‏شود. بیان تفتازانى عرض شد. و ایشان از آن نقطه نظر آن تلازم را نقل کرده اند.

نظر ایشان این بود که چنانچه منظور از واجب بودن لوازم ماهیات براى ذواتِ آن ها باشد، ما بطلان تالى را قبول نداریم. لوازم ماهیات واجبهم لذواتها یعنى به ملزوماتها که در واقع ذواتشان همان ملزومات باشند مثلا اربعه ملزوم براى زوجیت است و زوجیت لازمه اربعه است. و زوجیت واجب است براى اربعه. این مطلب اشکال ندارد.

و اگر منظور واجب بودن خود لوازم است براى ذوات خودشان؛ یعنى براى خودشان؛ مثلا فرض کنید واجب بودن زیدیت براى زید یا واجب بودن عمریت براى عمرو یا واجب بودن حیوان ناطقیت للاانسان و بطور کلى واجب بودن مقوّمات ماهیت براى خود ماهیت. اگر اینطور است، ما تلازم را قبول نداریم. یعنى اتفاق در آن مفهوم موجب واجب الوجود بودن لوازم ماهیت براى ذاتشان باشد را قبول نداریم. به جهت این که وجود ناعت دائر مدار وجود منعوت است؛ تا وقتى که آن منعوت در آن جا که موصوف است تحقق خارجى نداشته باشد، ناعت هم تحقق خارجى ندارد.

مرحوم محقق دوانى در این جا به یک نحوه دیگرى وارد شده؛ ایشان مى‏فرمایند که؛ این آقایان قائل هستند به این که مواد ثلاث در قضایاى فلسفى مقید به وجود است و همین تقید به وجود، در قضایاى منطقى هم موجود است خوب ما در این جا باز، همین دو مطلب را پیش مى‏کشیم که یا منظور شما از بطلان تالى واجب بودن خود لوازم است براى لوازم، یا واجب بودن لوازم است براى ماهیت.

در صورت اول که واجب بودن لوازم است براى خود لوازم، ما همان مطلبى را که تفتازانى نقل کرده در این جا نقل مى‏کنیم. صاحب مغاسب در این جا مى‏فرمایند که واجب بودن یک وجود ناعتى دائر مدار وجود منعوت است. و وقتى که هنوز تحقق منعوت و وجود منعوت مورد بحث است، واجب بودن ماهیات براى ماهیات، داراى اشکال است. واجب الوجود بودن ماهیات براى ماهیات، منوط به وجود موصوف است که همان اربعه باشد.

و اما در مورد واجب الوجود بودن لوازم ماهیات براى ماهیات، یعنى واجب بودن زوجیت براى اربع، مى‏گوییم که واجب الوجود بودن زوجیت از باب یک مطلقه است؟ از باب یک ضروریه دائمه است؟ یا این که از باب مشروطه است؟ در قضایاى مشروطه تالى محمول بر مقدم است. وارتباط آن با موضوع به شرط تحقق وصف است. یعنى عند الوصف، این محمول بر موضوع حمل مى‏شود؛ حال مى خواهد وقتیه باشد یا غیر وقتیه باشد یا وصف عنوانى باشد؛ هر چه مى‏خواهد باشد. تمام این نسبت و ارتباط دائر مدار تحقق وصف است براى موضوع.

پس بنابراین در قضیه مشروطه صرفاً یک محمولى بر یک موضوعى حمل نمى‏شود به نحو اطلاق، بلکه مقید به تحقق شرط است براى موضوع خود. مثلًا «کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره» در این مثال ضرورت تحرک براى اصابع مادام کاتباً هست نه «کل کاتب متحرک الاصابع دائماً» یا کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره. چون در اینجا منظور از کاتب، ممکن است ذات کاتب باشد، ممکن است به لحاظ وصف عنوانى باشد. باید این دو از همدیگر تمیز داده شود. بناءً على هذا در قضیه «الاربعه زوج» حمل زوجیت بر اربعه واجب است، و زوجیت واجب الوجود

است براى اربعه، مادام اربعه موجوده نه به نحو اطلاق ولو به تقدّر ما هوى. اگر اربعه موجود نباشد، زوجیت براى اربعه واجب الوجود نیست، بلکه واجب است براى اربعه، نه واجب الوجود است براى اربعه. و منظور از وجوب در این جا لزوم ما هوى است. چطور این که ذاتیات و مقومّات یک ماهیت براى آن ماهیت، لزوم دارد، سواء اینکه آن ماهیت در خارج باشد یا نباشد. همین طور زوجیت براى اربعه لزوم دارد؛ و ضرورت دارد؛ سواء اینکه اربعه در خارج باشد یا نباشد. اگر بحث، بحث وجود است. همین حرف را مى‏زنیم؛ قضیه را قضیه مشروطه مى‏کنیم. زوجیت براى اربعه واجب الوجود است مادامى که اربعه موجوده. پس بنابراین هیچ گونه اشکالى لازم نمى‏آید.

تمام این مطالب، بر فرض این است که منظور از اتفاق مفهومى، در مواد ثلاث، تقید به وجود باشد. اما خود محقق دوانى که قطعاً مى‏داند که منظور از اتفاق مفهومى این نیست. منظور از اتفاق مفهومى نفس تاًکّد شى‏ء و ضرورت است؛ نه مقید بودن آن به موجود؛ همان طور که مرحوم آخوند مى‏فرمایند. مرحوم آخوند، بر این جواب، جواب محقق دوانى، ایراد مى‏گیرند. ایراد ایشان این است که ایشان مى‏خواهند بفرمایند که شما آمدید واجب الوجود بودن را مقید به وجود ماهیت کردید. واجب بودن را مقید به وجود موضوع کردید. یعنى این محمول که زوجیت است واجب است مادام الاربعه موجوده در حالتیکه لوازم ماهیات حملشان بر خود ماهیات، بلا لحاظ وجود، و بلا لحاظ عدم است. چطور شما لوازم ماهیات را بر خود ماهیات به لحاظ وجود ماهیات و ملزومات این لوازم، که همان ماهیات است، حمل مى‏کنید؟؛ زوجیت ثابت است براى اربعه چه اربعه باشد، یا اربعه نباشد. به عبارت دیگر در حمل زوجیت بر اربعه نیاز به جعل جاعل نداریم؛ که جاعل در این جا بیاید اربعه را مجعول کند، آن گاه زوجیت بر آن حمل بشود.

اما فرض کنید که ما در مورد اعیان خارجى نیاز به جعل جاعل داریم. در حمل یک عالم بر زید نیاز به جعل جاعل است. جاعل باید زید را مجعول کند تا این که این زید عالم باشد، یا جاهل باشد. در حمل یک وصفى بر موصوف خارجى نیاز

به جعل جاعل داریم. اما لوازم ماهیات براى خودشان یا لوازم ماهیات براى ذواتشان که ملزومات هستند، هیچ کدام نیاز به جعل جاعل ندارند. یعنى جنبه جعلى و ربطى مجّوز صحّت حمل زوجیت بر اربعه نشده است، بلکه خود زوجیت حمل بر اربعه مى‏شود سواء اینکه جاعلى اربعه را مجعول کرده یا اینکه مجعول نکرده. بناءً على هذا، شما که. وجوب زوجیت را براى اربعه منوط به جهت جعلى کردید، که جعل به ماهیت تعلق گرفته باشد، این مطلب خروج از طَور بحث است. بحث بر سر لوازم ماهیات بر سر این است که صحت حمل لوازم، براى ملزومات است بدون جعل جاعل. جاعل، جعلش به وجود مى‏خورد. هیچ وقت جعلش به ماهیات نمى‏خورد. جعل جاعل به ماهیات بالعرض و المجاز است. در مرحله اول به وجود مى‏خورد. اما، ما لوازم ماهیات را بدون جعل حمل مى‏کنیم.

و بنابراین مرحوم آخوند ثابت مى‏کند در این که حق مطلب، همان است که ایشان فرمودند: و آن این است که مفهوم واحد عبارت است از نفس مفهوم مواد ثلاث. نه تقید به وجود و عدم. تقید به وجود در فلسفه، به لحاظ جریان مواد است در فلسفه، به مواد ثلاث چه مربوط است؟ در تقید این ماهیات به ثبوت و تقرر ماهیت که نه وجود باشد، از خود مواد ثلاث فهمیده نمى‏شود. چون مواد ثلاث را که در مناطق ما استعمال مى‏کنیم مقید به تقرر ماهیت مى‏شود نه به وجود ماهیت. یعنى نفس تصور ماهیت.

بناءً على هذا نفس مواد ثلاث به اتحاد مفهومى خودشان باقى مى‏مانند. سواءٌ آن که در فلسفه مورد استفاده قرار بگیرند یا در منطق مورد استفاده قرار بگیرند.

اشکالى که بر مرحوم آخوند نسبت به اعتراض محقق دوانى وارد است. همین جهتى است که عرض کردیم. هر بچه اى هم مى‏فهمد که حمل لوازم ماهیات به ماهیت به لحاظ جعل به ماهیات نیست. این به لحاظ تقرر ماهیات است. هر کسى که مقدارى، مقدارِ، کمى، فلسفه خوانده باشد. نیاز به زیاد هم نداریم، ده صفحه پانزده صفحه خوانده باشد مى‏فهمد که خود لوازم ماهیات ثبوتشان براى خودشان نیاز به جعل ندارد. همین طور، ثبوتشان براى ذواتشان که ملزومات هستند، نیاز به‏

جعل ندارد. شما وقتى که زید را تصور مى‏کنید. یعنى حیوان ناطقیت در ذهن شما مى‏آید؛ بخواهید یا نخواهید مى‏آید! حال سواءً آن که این زید، وجود خارجى دارد، یا وجود خارجى ندارد. به آن مسأله کارى ندارد. پس منظور محقق دوانى از واجب الوجود بودن لوازم ذاتى و ماهیات براى ماهیات این است که فرض بر این است که خصم در مقام اعتراض بنا را بر این قرار داده که منظورش از اتحاد مفهومى تقید به وجود است. بنابراین فرض است که مى‏گوییم هیچ اشکالى لازم نمى‏آید. یعنى بر فرض، همان مواد ثلاثى که در فلسفه بکار مى‏رود- که مقید به وجود است- در منطق نیز بکار برود که تقید به وجود باشد. با این فرض اشکالى هم باز پیش نمى‏آید.

ولى ما قبول داریم، بر این که مقید بر وجود نیست. این یک مسأله بدیهى است، که واجب بودن لوازم ماهیات براى خود این ماهیات، نیاز به وجود خارجى آنها ندارد. صرف تصور اربعه اقتضاى زوجیت را مى‏کند سواءٌ آن که در خارج موجود باشند، یا موجود نباشد.

پس بنابراین اشکال مرحوم آخوند بر محقق دوانى وارد نیست، و محقق دوانى این مسأله را از باب مشروطه گرفته است. یعنى لو فرض که منظور از مواد ثلاث ضرورت به شرط وجود است، امتناع به شرط وجود است؛ امکان به شرط وجود است. لو فرض که منظور این باشد. باز اشکال پیش نمى‏آید. این که شما گفتید که موجبِ بطلان تالى مى‏شود؛ موجب صحت تالى مى شود در حالتیکه تالى باطل است که زوجیت واجب باشد براى آن؛ نه خیر، زوجیت واجب است براى اربعه؛ واجب الوجود هم هست براى اربعه، منتهى مفروض بر این که اربعه باشد، واجب الوجود است و مفروض به این که اربعه نباشد واجب الوجود، نخواهد بود؛ به اصطلاح نمى‏شود.

پس وقتى که ما مى‏گوییم بنا بر فرض شما «الاربعه زوج» دو جور مى‏توانیم تفسیر کنیم. یا این که بگوییم الزوجیه واجبه بالنسبه به اربعه یا این که مى‏توانیم بگوییم الزوجیه واجبه الوجود بالنسبه به اربعه اى که موجود است. اما بالنسبه به اربعه اى که موجود نیست لَیسَت بواجبه الوجود بلکه ممکن الوجود است.

یعنى وقتى که ما زوجیت را حمل بر اربعه بکنیم دیگر ضرورت را براش نمى‏آوریم. اگر اربعه ما موجود خارجى باشد، مادّه قضیه را ضروریه مى‏آوریم. اگر اربعه ما وجود خارجى نباشد، و منظور ما واجب الوجود بودن است، امکان مى‏آوریم.

اصلا مى‏گوییم «الزوجیه ممکن الوجود بالنسبه به اربعه اى که هنوز وجود خارجى ندارد. مثل اینکه بگوئیم «زیدٌ ممکن الوجود» در جایى که زید وجود خارجى ندارد. اگر زید در خارج موجود بود. آیا مى‏توانیم بگوییم «زیدٌ ممکن الوجود» (آن امکان؟؟؟ نه بحث امکان؟؟؟ را نمى‏کنیم. بحث امکان وجودى مى‏کنیم نه امکان؟؟؟) وقتى که الان زید در خارج است، دیگر مى‏گوییم «زیدٌ واجب الوجود» منتهى واجب بالغیر. بالاخره که الان موجود هست. لذا واجب الوجود بالذات داریم؛ واجب الوجود بالغیر داریم، بالنفسه داریم، بالغیره داریم اینها یک مسأله دیگرى است.

پس بنابراین وقتى که بحث در وجود مى‏آید. خوب هم تغییر مى‏کند. اگر وجود اربعه وجود خارجى باشد مى‏گوییم «الزوجیه واجبه الوجود بالنسبه به اربعه اى که در خارج موجود است اگر اربعه وجود خارجى نداشته نباشد، مى‏گوییم الزوجیه ممکن الوجود بالنسبه به اربعه. چه کسى گفته واجب الوجود است ممکن الوجود است چون بحث در وجود آن است. حال از همه اینها گذشته مى‏گوییم تقید وجود که در ضرورت نخوابیده مى‏گوییم: «الزوجیه واجبه بالنسبه بالاربعه» چه آن اربعه، اربعه خارجى باشد، چه آن اربعه ذهنى باشد. در هر حال ما این لوازم ماهیت را، حمل مى‏کنیم بر ماهیت، به لحاظ تقررشان چه تقرر در خارج باشد و چه نباشد. و یرتفع الاشکال.

تطبیق متن‏


ذنابه قسمه المفهوم بحسب المواد ثلاث إلى الواجب و الممکن و الممتنع‏ این قسمت‏ قسمه الحصقیقه او فى مرتبتها. یا قسمت حقیقى است یا در مرتبه حقیقى است. قسمت حقیقى دائر المدار نفى و اثبات باشد. مرتبه حقیقى، آن است که:

حصر دائر مدار آن نیست ولى خارجِ از این سه تا هم نیست. یعنى با برهان حقیقى، ثابت مى‏شود که خارج از این سه تا نیست. لأنّ احتمال.

چرا مى‏گوییم او فى مرتبها؟ چون ما مى‏گوییم «القضایا اما ضروریه او امتناعیه او امکانیه» خوب ممکن است کسى بگوید که: یک قسمت چهارم هم داریم و آن لا ضروریه و لا متناعیه و هم ضروریه و امتناعیه است این دیگر نمى‏تواند باشد. مگر این که کسى کاه خورده باشد. لأنَّ احتمال ضروره طَرَفَىِ الوجود و العدم او الایجاب و السلب‏ احتمال ضررورت دو طرف وجود و عدم، که در ناحیه ثبوت است یا ایجاب و سلب که در ناحیه اثبات قضیه است. ساقطٌ عن الاعتبار مع صحه القریحه‏ اگر کسى یک جو، هم فهم داشته باشد، مى‏فهمد که یک شى‏ء اى که هم ضروره الوجود باشد و هم ضروره العدم، اجتماع نقییضین شده است.

وهى جاریه فى جمیع المفهومات الى اىّ محمول کان‏ این سه مواد ثلاث در همه مفاهیم به قیاس به هر محمولى که باشد جارى است. هر محمولى بالنسبه به هر موضوعى خالى از یکى از این سه نیست. فکلّ مفهوم اما ان یکون واجب الحیوانیه او ممتنعها او ممکنها هر مفهومى را شما در نظر بگیرید. و بخواهید حیوانیت را بر آن حمل بکنید. یا واجب الحیوانیه است. یا ممتنع الحیوانیه است. یا ممکن الحیوانیه است. مثلًا: «الکتاب واجب الحیوانیه او ممکن او ممتنع الحیوانیه الانسان واجب الحیوانیه ….» مثلًا فرض کنید که آن شى‏ء اى که مثل نطفه مى‏ماند که مى‏تواند خود را به حیوانیت برساند، ممکن الحیوانیه. یا این که ما فرض کنید که یک مفهومى را نمى‏دانیم. که واحب الحیوانیه است یا ممتنع الحیوانیه … لذا مى‏گوییم ممکن الحیوانیه است. یک شى‏ء را از دور مى‏بینم، نمى‏دانیم ستون است، یا حیوان است؟ بطور کلى نمى دانیم چیست. این را به اجمال مى‏گوییم ممکن الحیوانیه هستند. وقتى جلوتر مى‏رویم مى‏بینیم که واقعاً حیوان است. ستون نیست یا دیوار نیست. این ممکن الحیوانیه است.

این مطلب در مقام ثبوت است دیگر. لکن حیثما یطلق الواجب‏ در آن جایى که واجب اطلاق بشود وقسیما دو تا قسیم آن‏ فى العلم الکلى‏ در علم‏ کلى یتبادر

الذهن الى ما یکون بالقیاس الى الوجود به ذهن تبادر مى‏کند یک ماده اى که بالقیاس به وجود لحاظ مى‏شود؛ در عالم کلى یعنى در فلسفه‏ فهذه بعینها هى المستعمله فى فن المیزان لکن مقیده بنسبه محمول خاص هو الوجود، لکن مقید است به نسبت یک محمول خاصى که آن وجود است. اما این مطلب داخل بین الهلالین است. همین خودش استعمال مى‏شود در فن المیزان. استعمال مى‏شود بدون تقید به وجود. این «لکن» مى‏خورد به آن قبلى، به این نمى‏خورد. اما این که ما در علم کلى این را لحاظ مى‏کنیم مقید به نسبت محمولى که همان خاصه که وجود است، باید لحاظ بشود. نه این که به طور کلى. اما در فن میزان بالنسبه به مصداق کلى لحاظ مى‏شود نه بالنسبه به آن وجود خاصى که براى موضوع ثابت است.

واما ما تَوهمَّه بعضٌ‏ اما آن چه را که بعضى خیال کرده اند مَن أَنَّ هذه‏ که همان قاضى الدین ایجى که صاحب مواقف است- ایشان این طور توهم فرموده اند من ان هذه مغایره‏ است‏ بالتلک بحسب المعنى‏. آن موادى که در فلسفه استعمال مى‏شود با آن موادى که در میزان استفاده مى‏شود به حسب معنا اصلًا متفاوت است. در واقع مى‏توانیم بگوییم یک اشتراک لفظى است که بین این دو، و مفهوم این دو است‏. و الا لکانت لوازم الماهیات واجبه لذواتها. اگر هر دوى اینان متفقه المعنى بودند، لازمه آن این است که ماهیات واجب باشند براى ذواتشان‏

والا لکانت لوازم الماهیات واجبه لذواتها، لوازم ماهیات واجب مى شود براى ذواتشان، در حالى که این باطل است‏. فمندفع، این توهم دفع مى‏شود. بأنَّ اللازم منه‏ این که لازم بیاید از اتفاق در معنا، این است که هو ان یکون اربعه واجبه الزوجیه، لا واجبه الوجود، این که اربعه واجبه الزوجیه باشد، خوب این را ما قبول داریم،. یعنى اگر شما از اتفاق معنى واجبه الزوجیه را مى‏دانید. ما بطلان تالى را قبول نداریم بلکه تالى صحیح است. زوجیت واجب است براى اربعه ولى واجب الوجود نیست.

وفاختلاف المعنى بحسب اختلاف المحمول لا یحسب اختلاف مفهوم الوجوب الذى هو الماده و الجهه‏ این که معنا در منطق و در فلسفه فرق کرده است به خاطر اختلاف محمول است. محمول ما در قضایاى فلسفى وجود است. و محمول‏

ما در قضایاى منطقى، لوازم ماهیات است. یا ذاتیات است. لا بحسب اختلاف‏ نه به حسب اختلاف، و حسب اختلاف مفهوم وجوب است که دو جهت است مفهوم وجوب وجوب است دیگر وجوب یعنى تأکدً ثبوتیه براى یک شى براى شى دیگر. خوب این کلام یک تلخیصى از کلام تفتازانى بود که ایشان فرمودند.

بعض اجله اصحاب البحوث‏ بعضى از بزرگان حیث‏ لم یتفقه‏ متوجه این مطلب نشدند که‏ أنَّ لازم الماهیه کثبوت الزوجیه لِلأربعه‏ لوازم ماهیت. مثل ثبوت زوجیه براى اربعه‏ انما ینسب بالذات الى نفس الماهیه‏ نسبت آن بالذات است لا بوجود؛ لا به شرط الوجود. ثبوت زوجیت براى اربعه بالذات است. یعنى ذاتاً ثابت است براى او، ولا یتوقف ذلک الثبوت الرابطى على جاعل الماهیه، این ثبوت رابطى، که ثبوت نعتى و ثبوت وصفى است متوقف بر جعل ماهیت نیست که ماهیت در خارج مجعول بشود. ماهیت در خارج باشد یا نباشد این ثبوت هست.

الا بالعرض. مگر بالعرض است. که در کجا؟ فى الطبائع الامکانیه الغیر المتحققه الا بالجعل، در طبایع امکانیه؛ فرض کنید که نعوتى که آن لوازمى که شما ثابت مى‏کنید براى موصوف در خارج، که باید جعل ماهیت به آن بخورد، در واقع جعل وجود بخورد، تا این که ماهیت مجعول بشود. و این هم مربوط به چیست؟ و این هم از آنِ طبایع امکانى است که به اصطلاح از نظر وجود خیلى ضعیف هستند.

ولا على وجود ها إلّا بالعرض ایضاً این متوقف نیست بر وجود این ماهیات مگر بالعرض یعنى بالعرض که همان وجود باشد. که این وجود بیاید و ماهیات را جعل بکند. توقف این لوازم، بر وجود، توقف بالعرض است. یعنى بر وجود ماهیات. یعنى وقتى که وجود مى‏آید ماهیات را در خارج موجود مى‏کند. اما بر خود ماهیات این لوازم ماهیت حمل مى‏شوند. من جهه انها حاله الاقتضا مخلوطه بالوجود، از جهت این که‏ أَنّها این ماهیات در حال اقتضا، مخلوط به وجود هستند. یعنى ما به اینها مى‏گوییم ماهیت موجود است. چون مى‏گوییم ماهیت موجود است، لذا لوازم ماهیات هم حمل بر این وجود مى‏شود، حمل بر این ماهیت مى‏شود به لحاظ وجود لا بالذات حتى یکون العله المقتضیه مرکبه عند العقل من الماهیات و

حیثیه الوجود، نه این که ذاتاً این لوازم ماهیات، در طبایع امکانیه، متوقف بر وجود است.

تا این که علتى که لوازم ماهیات را اقتضا مى‏کند، مرکب باشد عند العقل من الماهیات و حیثیه بالوجود لها، و حیثیت وجود، یعنى در اینجا دو علت، براى حمل لوازم ماهیات، بر ماهیات داشته باشیم. یکى خود وجود و یکى هم خود ماهیات. یکى ماهیات و دیگر وجود، این دو دست به دست هم مى‏دهند، تا این که این لوازم ماهیات بر ماهیات حمل بشوند. نخیر، این لوازم ماهیات به خود ماهیات حمل مى‏شود! سواء این که وجود داشته باشند، یا وجود نداشته باشند.

بله، حمل این لوازم بر وجود، بالعرض است. یعنى در واقع، این لوازم بر ماهیت حمل مى‏شود، بعد آن وقت این ماهیت وقتى وجود خارجى پیدا بکند، مى‏گوییم مثلا زوجیت براى اربعه لازمه اش آن وجود اربعه است. ولى در واقع بر وجود اربعه حمل نمى‏شود. برا خود اربعه حمل مى‏شود. (على ان یکون القضیه المعقوده لذلک الحکم وصفیه، بنابراین که قضیه، یک قضیه وصفیه باشد.

یعنى مى‏خواهند ایشان بفرمایند حمل این لوازم ماهیات بر موضوعشان از باب یک قضیه وصفیه نیست؛ که این حمل متحقق باشد به تحقق وصف؛ که آن وصف وجود باشد. وقتى که شما زوجیت را حمل مى‏کنید بر اربعه یا حیوان ناطقیت را حمل مى‏کنید بر زید، این حمل حیوان ناطقیت متوقف بر وجود زید نیست تا حیوان ناطقیت واجب الوجود، باشد و بالضروره محمول بر زید باشد؛. مادام زید موجودٌ. نخیر؛ زید موجود هم نباشد باز حیوان ناطقیت بر زید حمل مى‏شد و حمل حیوان ناطقیت بر وجود زید، بالعرض است. نه بالذات، یعنى مصحّح حمل وجود زید نیست. مصحّح حمل، نفس ماهیت زید است. نفس ماهیت زید مصحح حمل واجب بودن ناطقیت و حیوانت است براى زیدٌ. سواء آن که زید در خارج باشد یا زید در خارج نباشد.

بر این که قضیه اى که معقود بشود براى این حمل؛ که حمل لوازم ماهیات است؛ قضیه وصفى بشود. نه قضیه وصفى نیست؛ بلکه قضیه مطلقه است.

از اینجا جناب آقاى مرحوم دوانى گمان کرده اند ظنَّ ان کون اللوازم واجبه لملزوماتها لوازم واجبند براى ملزوماتشان‏ نظراً الى ذواتها که نظرا به ذواتشان بله، این یعنى وقتى که به خود ذوات لوازم نگاه بکنیم. کون لوازم نور نظراً الى ذواتها انما یتصور است یعنى تصور مى‏شود اذا کانت الملزومات واجبه الوجود لذواتها در صورتى که ملزومات واجب الوجود باشند براى ذواتشان اما اگر واجب الوجود نباشند، این لوازم ماهیات بر ماهیات حمل نمى‏شود (اذ لو لم یکن کذلک) اگر ملزومات واجب الوجود نباشند (لاحتاج ثبوت اللوازم لها ما یوجدها) احتیاج دارد ثبوت لوازم براى ملزومات به یک فاعلى که ملزومات را ایجاد بکند. در حالتى که منظور محقق دوانى همان طورى که عرض کردم این نیست.

بله‏ وظن أن الضروره فى قولنا الاربعه زوجٌ مادامت موجوده بالضروره و صفیه مقیده بقید الوجود. این طور ایشان گمان فرمودند که ضرورت‏ فى قولنا که مى‏گوییم‏ «الاربعه زوجٌ. مادامت موجوده بالضروه» اربعه زوج است مادامى که موجود باشد بالضروره؛ این ضروره یک ضرورت وصفیه مقید به قید وجود است؛ یعنى مادامى که اربعه موجود باشد زوجیه هم دارد و وقتى اربعه معدوم باشد زوجیه هم ندارد و لم یتمیز ایشان متوجه نشدند الضروره الذاتیه عن الضروره؛ بشرط الوصف و لا الضروره الذاتیه الأزلیه‏ ضرورت ذاتیه را از ضرورت به شرط وصف تمیز ندادند این از یک طرف؛ از طرف دیگر ضرورت ذاتیه ازلیه مقید به هیچ وصفى نیست و مقید به وجود خود آن ضرورت، ضرورت ازلیه است که آن قائم بالغیر نیست بلکه قائم بالذات است.

ممکن است یک شى‏ء ضرورت ذاتى داشته باشد مثل وجود براى زید ضرورت ذاتى دارد ولى این ضرورت ذاتى ضرورت ازلیه نیست این ضرورت ضرورت به شرط غیر است؛ غیر این ضرورت را اعطا کرد چون غیر وجود را اعطا کرده پس وجود براى زید در ظرف وجود ضرورت دارد. لذا آن ضرورت ضرورت ازلیه نیست؛ جاعل آمده و وجود را اعطا کرده؛ زید وجودش را که از خودش بدست نیاورده!

پس بنابراین ضرورت ازلیه آن ضرورتى است که اعطا وجود به آن ذات هیچگاه نیاز به جعل جاعل ندارد؛ آن را مى‏گوییم ضرورت ازلیه، که فقط در مورد واجب الوجود بالذات است. کما فى قولنا الله قادر و حکیمً، بالضروره عن الضروره الذتیه الصادقه حاله الوجود این ضرورت ذاتیه ازلیه را از ضرورت ذاتیه اى که صادق مى‏شود در حالت وجود اى مع الوجود (یعنى با وجود) تمیز نداده ذاتیه ممکن است باشد اما ضرورت ازلیه نباشد لا بالوجود کما فى هذه الضروره‏ نه این که این ضرورت ضرورت بالوجود است؛ همان طورى که در این ضرورت وصفیه زوجیت براى اربعه بالوجود است؛ که به شرط وجود در این جا هست، الیس بین الضروره بالشى‏ء زمانیه او غیرها و بین الضروره مادام الشى‏ء کذلک و بین الضروره الازلیه السرمدیه الذاتیه فرقٌ محصلٌ؟ آیا بین ضرورت بالشى‏ء که بین زمانى یا غیر زمانى؛ چه زمانیه باشد یا غیر زمانیه باشند. یعنى یک وصفیه غیر زمانیه باشد؛ وبین الضروره مادام الشى‏ء کذلک و بین الضروره مادام الشى‏ء است و بین ضرورت ازلیه سر مدیه ذاتیه فرق محصل نیست؟

۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن