جلسه ۶۷ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۶۷ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

 

درس ۶۷

فصل ۹: فى الوجود الرابطى‏


فصل فى الوجود الرابطى، اطلاق الوجود الرابطى فى صناعاتهم یکون على معنیین أحد هما ما یقابل الوجود المحمولى و هو وجود الشى‏ء فى نفسه المستعمل، فى مباحث المواد الثلاث و هو ما تقع رابطه فى الحملیات الایجابیه وراء النسبه الحکمیه الاتحادیه التى هى تکون فى جمله العقود و قد اختلفوا فى کونه غیر الوجود المحمولى بالنوع أم لا.

یکى از مباحث وجود و تقسیم آن به تقسیم اوّلى، تقسیم وجود است به وجود فى نفسه و فى غیره که این تقسیم، به تقسیم اوّلى وجود برمى‏گردد. در این تقسیم صحبت در این است که وجود یا استقلال مفهومى و استقلال خارجى و عینى دارد و یا اینکه از نقطه نظر مفهوم استقلال ندارد، بلکه مفهوم آن در ارتباط با مفاهیم دیگر بدست مى‏آید. براى مثال فرض کنید که در معانى حرفیه، اگر معناى حرفى در جمله‏اى واقع بشود، این معنا فى غیره ظهور پیدا مى‏کند. اما اگر خود این معناى حرفى بخواهد به تنهایى ظهور و بروز پیدا بکند، این امکان ندارد. وقتى که ما مى‏گوئیم سرت من البصره الى الکوفه. دو معناى استقلالى و دو معناى فى نفسه در اینجا مدّ نظر است. معنى و مفهوم اول، مفهوم فعلى است که در سرت نهفته است و مفهوم دوم مفهوم بصره است که اسم ذات است. ارتباط بین این دو مفهوم فى نفسه، که اولى فعل و دومى بصورت اسم ذات تجلّى پیدا کرده است همان ابتدائیت است. که اگر ما بخواهیم نظر استقلالى بر این بکنیم، این مفهوم فى نفسه مى‏شود و مى‏تواند مبتدا واقع شود و موضوع براى قضیه حملیّه قرار بگیرد. اگر ما بخواهیم لحاظ آلیّت در این مفهوم داشته باشیم، همان معناى ربطى است که بین سرت و بین بصره است. پس بنابراین ما مى‏توانیم از حرف و از معناى حرفى دو اعتبار انتزاع کنیم. انتزاع اوّل‏

انتزاع ربطى است و انتزاع دوم انتزاع آلى است. به انتزاع اول ربط بین دو اسم و دو مفهوم فى نفسه برقرار مى‏شود. سرت من البصره. حرکت از بصره و به اعتبار دوم، دیگر این ارتباط از بین مى‏رود. من باب مثال اگر این ابتدائیت را در بیاوریم و بجاى «سرت من البصره» بگذاریم «سرت ابتدائیت البصره» معنا خراب مى‏شود و در اینجا چیزى بدست نمى‏آید. لهذا اعتبار در این جا نقش مهمى دارد و ما همین مسأله را در موارد دیگر یا در فقه هم مى‏توانیم بکار ببریم. فرض کنید در آنجایى که مى‏گویند محرم نظر به آینه براى او حرام است و خود را در آینه نباید ببیند، خب این که داریم نظر به مرآت براى محرم حرام است؛ این نظر، نظر آلى است نه نظر استقلالى. این طور نیست که محرم نتواند اصلًا آینه بخرد، و آینه خریدن براى محرم اشکال داشته باشد. حرمت نظر محرم در مرآت این است که خود را در او ببیند، نه اینکه نظر به مرآت داشته باشد. اگر یک آینه در اینجا باشد و اصلًا محرم به این آینه نظر نکند، این اشکال ندارد. وقتى که یک شخصى در حال احرام است و در کنار او هم یک آینه قرار دارد و او از آینه به یک سمت نگاه مى‏کند که اصلًا آینه را نمى‏بیند، در این صورت اشکالى ندارد. در اینجا نظر به آینه نکرده، نظر او نظر آلى نیست، بلکه نظرش استقلال است. و همین طور اگر نگاه به آینه بکند و بخواهد ببیند که آیا این آینه موج دارد یا ندارد، فرض کنید که مى‏رود در یک مغازه‏اى و مى‏خواهد یک آینه بخرد. خب بر مى‏دارد و نگاه مى‏کند که آیا این آینه اش موج دارد یا ندارد، این هم اشکال ندارد. باز این نظر، نظر استقلالى است. بله اگر نظر به آینه کند و بخواهد خودش را در آینه ببیند، این نظر مى‏شود نظر آلى. یعنى منظور از نظر و منظور در این رؤیت، رؤیت وجه اوست و دیدن وجه اوست و خود را در او دیدن است و در اینجا این اشکال دارد.

پس بنابراین، این اعتبار و این حیثیّت در مفاهیم باید مورد توجّه قرار بگیرد که به چه حیثیّتى و به چه اعتبارى، این معنى لحاظ شده است.

و ما در روایات خیلى از این قبیل مى‏بینیم که در یک مورد حکم به حلّیت در یک جا داده شده و در یک مورد حکم به حرمت داده شده است. فرض کنید از یک حیثیّت خرید و فروش یک شیى‏ء حرام مى‏شود و از یک حیثیّت دیگر خرید و

فروش آن حلال مى‏شود و بطور کلى، مدار، مدار انتزاع و اعتبار است. اعتبارى که در اینجا شده باید مورد نظر قرار بگیرد و مورد بحث قرار بگیرد که چیست؟ در معناى حرفى، آن چه که معناى حرفى را اثبات مى‏کند، لحاظ آلیّت و رابطیّت بین دو مفهوم فى نفسه است.

من باب مثال مفهوم اول، مفهوم فعل و مفهوم دوم مفهوم بصره بوده و در اینجا این من کارى که انجام مى‏دهد اینست که بین سرت و بین بصره ارتباط بر قرار مى‏کند. همین، کار دیگرى انجام نمى‏دهد. ضربت بالخشبه، بائى که در اینجا وجود دارد این بین ضرب و بین خشبه، سرت الى الکوفه الى که در اینجا وجود دارد ربط برقرار مى‏کند بین سرت و بین کوفه ربط برقرار مى‏کند. کار دیگرى انجام نمى‏دهد. البته این جنبه ربطى بواسطه یک معنائیست که در او نهفته است. واضع یک معنایى را در «إلى» لحاظ کرده که آن معنى در «من» نیست. ولى آن معنایى را که لحاظ کرده است آن معنى ظهور و بروز و افاده‏اش در ضمن غیر است و فى غیره هست که در یکى ابتدائیت و در دیگرى انتهائیت است. در یکى ظرفیت و در یکى سببیت است. اینها معانى مندمج و باطنى است که واضع اینها را درون این الفاظ و حروف؛ لحاظ کرده است، از این به مفهوم رابط تعبیر مى‏کنیم. مفهوم رابط عبارت است از یک مفهومى که حقیقت تعیّن و تشخّصش به ربط بین دو مفهوم فى نفسه است، اما خودش فى حد نفسه استقلال ندارد، خودش فى حد نفسه مفهوم فى نفسه نخواهد بود. این مى‏شود مفهوم رابط.

در بحث وجود، وقتى که مى‏آیند وجود را تقسیم مى‏کنند «الوجود إمّا فى نفسه او فى غیره». کارى ما به اعیان خارجى نداریم. بعضى آمده‏اند این بحث را بحث اعیان خارجى، یعنى حقیقت وجود در خارج دانسته‏اند این حقیقت وجود یا حقیقت فى نفسه و آن تشخّص استقلالى وجود است. چه آن فى نفسه لنفسه هم باشد، مانند قیّوم بالذات، چطور این که صدر المتألّهین مى‏فرماید که در وجود فى نفسه، لنفسه هم هست. هم وجود فى نفسه دارد، وجود استقلالى دارد یعنى براى فهمیدن معنا و مفهوم آن ما نیاز به شى‏ء دیگرى نداریم وقتى که نظر به این مفهوم مى‏کنیم، نظر به این طبیعت مى‏کنیم، یک مفهوم استقلالى از این نظر براى رائى و

براى شخص عالم به این ماهیّت و به این حقیقت روشن مى‏شود که این مى‏شود مفهوم فى نفسه. حالا این حقیقت و این طبیعت فى نفسه یا براى خودش هم هست. یعنى استقلال ذاتى دارد قیوم به ذات است، قائم به ذات است، نه قائم بالغیر. بعبارت دیگر فاعلى در تحقق او دخالت ندارد. خود او قائم به ذات و به نفسه هست که این فقط در وجود بارى تعالى و قیوم به ذات صادق است، یا اینکه نه، این حقیقت فى نفسه، یک قیومیّت بالغیر دارد. قائم بالغیر است و غیر در او افاضه کرده است. افاضه وجود از ناحیه غیر است، اگر اینطور باشد مانند همه معالیلى که هستند چه در ابداعیّات و صور مجرده و چه در غیر ابداعیّات که عالم طبع باشد در تمام اینها جنبه معلولیت و تولى بالغیر و اتکاء بالغیر لحاظ مى‏شود. پس اینها وجود فى نفسه لغیره هستند. بحث بر سر وجود فى نفسه لنفسه نیست. تمام عالم خلق همه ممکنات، سواٌ کانت ابداعیات یا غیر ابداعیات، سواٌ کانت مجردات یا غیر مجردات است. حالا از وجود فى نفسه ما صرف نظر بکنیم، تقسیم دیگرى براى وجود هست، که «الوجود إمّا فى نفسه او فى غیره». وجود اما فى نفسه هست یا فى غیره. اینجا مسائلى پیش مى‏آید یکى اینکه آیا منظور از این بحث، بحث اعیان خارج است یعنى همان طور که ما اعیان خارج و حقایق خارج را تقسیم به فى نفسه لنفسه و لغیره مى‏کنیم، آیا ما اعیان خارج را به وجود فى نفسه و فى غیره تقسیم مى‏کنیم، یا اینکه بحث، بحث مفاهیم است؟ یعنى ما کارى به عین خارج و به آن حقیقت خارج نداریم. مفاهیم انتزاعى از وجود، بر دو دسته تقسیم مى‏شوند یک وجود فى نفسه داریم و آن هر وجودى است که جنبه استقلال مفهومى دارد. یک وجود فى غیره داریم و آن هم مفهومى است که تحقق او در ضمن تحقق وجودات استقلالى دیگر است. گرچه همان تحقّق فى غیره اگر اعتبار دیگرى بر او بشود خود او فى نفسه مى‏شود. اگر آن جنبه ابتدائیّتى که قائم و متدلّى به سرت و بصره است، آن جنبه ابتدائیت را ما بیرون بیاوریم و از جنبه ربطى بین سیر و بین بصره خارج بکنیم، ما مى‏توانیم مخبر عنه قرار بدهیم. ما مى‏توانیم مخبر به او را قرار بدهیم ما مى‏توانیم بگوئیم هذه الابتدائیّه. ما مى‏توانیم بگوئیم الابتدائیّه غیر الانتهائیّه. این الابتدائیّه غیر الانتهائیه در این جا مخبر عنه واقع شده است، مبتدا واقع شده است و مبتدا باید وجود فى نفسه داشته باشد.

نمى‏تواند وجود فى غیره داشته باشد. بناءً على هذا، به تعدّد اعتبارات، تعدّد مفاهیم استقلالى و غیر استقلالى و فى غیره انتزاع مى‏شود و بوجود مى‏آید. حالا درباره این وجود فى غیره، که وجود رابطى هست رابطست، فرمایش صدر المتألّهین این است که بر دو معنا اطلاق مى‏شود. یعنى آن اطلاق رابط و رابطى نه اینکه خود وجود.

اطلاق لفظ رابطى به دو معناست‏


بطور کلى اطلاق لفظ رابطى به دو معنا هست:

معناى اول همین وجود رابط است که از او تعبیر به رابطى هم مى‏آورند ولى در اصل بهتر این است که به او اطلاق رابط بشود چون رابط یعنى فقط حیثیّت، حیثیّت ربط است. فقط تشخّص در تشخّص ربط است، تحقّق او به تحقّق ربط است. خودش فى نفسه استقلال ندارد. این یک معنى.

معناى دیگر براى اطلاق رابطى، نعوت است که به او به اوصاف در هلّیات مرکبه ناعتى هم گفته مى‏شود. وقتى که ما مى‏گوئیم «زیدٌ قائمٌ» یا «هذا الکتاب ابیضٌ» تمام اینها هلیات مرکّبه و «کان» ناقصه است در اینجا ما یک وصفى را بر یک موصوفى حمل مى‏کنیم، ارتباط بین این وصف و بین موصوف را ما وجود رابط مى‏نامیم. خود این وصف اسمش وجود رابطى است. البته عرض کردم به اولى رابطى هم گفته مى‏شود.

پس بنابراین رابطى به دو معنا گفته مى‏شود: یکى به حیثیت ربط بین وصف و موصوف این یک. دوم به خود وصف، وصفى که قائم به موصوف است و به آن هم وجود رابطى گفته مى‏شود.

بحث اول درباره وجود رابط است که همان معانى حرفیّه است، در این قضیه مرحوم صدر المتألّهین مى‏فرمایند که منظور ما از وجود رابط غیر از نسبت هوهویّت و نسبت حکمیه در قضایاست. وقتى که ما مى‏گوئیم زیدٌ عالمٌ یک نسبت حکمیه بین عالم و بین زید وجود دارد که این نسبت حکمیه در قضایاى حملّیه ایجابیّه است و سلب نسبت حکمیه در قضایاى سلبیّه موجود است. وقتى که ما مى‏گوئیم زیدٌ عالمٌ یک زیدى وجود دارد که موضوع است. عالمٌ هم در اینجا محمول است. یک ارتباطى بین عالم و بین زید وجود دارد که به خاطر آن ارتباط ما عالم را براى زید

اختیار کردیم. جاهل را اختیار نکردیم. آن ارتباط، ارتباط بین موضوع و محمول است. ربط بین موضوع و بین محمول است این ارتباط را ما اسمش را مى‏گذاریم وجود رابط مى‏نامیم. فعلًا به این کارى نداریم. یک نسبت دیگرى هم در اینجا وجود دارد که آن نسبت عبارت است، یعنى نسبت بین موضوع و محمول. چون آن جنبه ربطى بین موضوع و محمول است که حکم بر آن نسبت بار مى‏شود. وقتى که من مى‏گویم زیدٌ عالمٌ این گفتن زیدٌ عالمٌ من مى‏آید به ارتباط بین عالم و بین زیدى که اینجا آوردم مى‏خورد، یعنى عالم را متنجر کردم و حکّ کردم براى زید. عالم را محکم بر سر زید کوبیدم. این را مى‏گویند نسبت حکمیّه. حکم در اینجا نسبت نیست، حکم را متکلّم ایجاد مى‏کند اما نسبت بین موضوع و محمول وجود دارد. و وقتى که متکلّم گفت زیدٌ عالمٌ، ما کشف مى‏کنیم که خود متکلّم به نسبت بین این دو اعتقاد و جزم دارد. وإلّا اگر که من باب مثال ادات استفهام مى‏آورد و مى‏گفت هل زیدٌ عالمٌ؟ خب ما در اینجا نسبت حکمیّه نداریم. فقط نسبت بین عالم و زید در اینجا وچو داشت. یعنى همین قدر بین عالم و بین زید یک نسبتى وجود دارد. اما ما نمى‏دانیم که این نسبت جنبه حکمى دارد یا جنبه حکمى ندارد صرفاً جنبه تصورى دارد. یعنى ما در خود این نسبت هم قائل به تصوّر هستیم. تصوّر این نسبت براى ما محقّق شده است اما حکم نکردیم. یا فرض کنید که این طور مى‏گویند: لا أدرى هل زیدٌ عالمٌ او لا. این که مى‏گویم لا أدرى و بطور تشکیک این عبارت و این جمله را مى‏آورم در اینجا حکایت مى‏کند که در اینجا حکمى در این قضیه نشده است. این حکم، بر سر نسبت اتّحادى و هوهویّت بین عالم و بین زید رفته است.

چون بین مبتدا و خبر، بین موضوع و محمول باید هوهویّت باشد. حالا یا هوهویّت مفهومى و یا هوهویّت مصداقى باید باشد. این هوهویّت ها تفاوت پیدا مى‏کند. در هر صورت بین محمول و بین موضوع باید هوهویّت باشد یعنى این همان است.

خب این نسبتى که بین این دو هست که آن نسبت هوهویّت است، در اینجا حکمبر سر او رفته است. یعنى این عالمیت براى زید ثابت است. یعنى این نسبت بین این دو، ارتباط بین این دو.

مرحوم صدر المتألّهین در اینجا عبارتى دارند که دیگران هم در همین مطلب در حواشى نظر دارند، و آن این است که نسبت این وجود رابطى غیر از آن نسبت هوهویّت بین موضوع و محمول است که در هر جمله‏اى باید باشد. آن نسبت در جملات بسیط ما هست وقتى که مى‏گوئیم «زیدٌ موجود»، این «زیدٌ موجودٌ» بین زید و بین موجود یک نسبت است. گرچه قضیه ما قضیه هلیّه بسیطه است و اگر چه در اینجا کان «تامّه» است، یعنى ما در اینجا وصفى را که بر زید حمل کردیم، نداریم نفس وجود را براى زید که ماهیّت است ما حمل کردیم. در هلیّت بسیطه خود نفس وجود مى‏آید بر موضوع حمل مى‏شود. ولى در زیدٌ عالمٌ که مى‏گوئیم، وجود زید را مفروق عنه مى‏گیریم نه آن ارتباط بین موضوع و محمول؛ ارتباط بین موضوع و محمول در هلیّات بسیطه هم هست، در «زیدٌ موجودٌ» هم هست، در حالتى که کسى قائل نشده است بر اینکه در هلیات بسیطه آیا ما مى‏توانیم قائل به وجود رابط بشویم یا نمى‏توانیم بشویم؟، البته قائل شده‏اند نه اینکه قائل نشوند و البته قولشان هم خالى از وجه نیست. در هلیات بسیطه بین موضوع و بین محمول فرقى نیست، الّا در تحقّق. موضوع بدون محمول، آنچه که بر او حاکم است امکان ذاتى است. موضوع با محمول وجوب وجود و ضرورت وجود براى او هست. پس هیچ وصفى را ما در اینجا براى این موضوع بار نمى‏کنیم الّا نفس وجود خود زید و این نسبت در همه قضایا هست. هم در قضایاى مرکّبه هست که «زیدٌ عالمٌ» بگوئیم که در اینجا از وجود زید فراغت پیدا کردیم و از وجود عالم نیز فراغت پیدا کردیم. چون ما به خود عالم هم مى‏توانیم بگوئیم که «العالم موجودٌ». حالا کارى به زید نداریم، چطور است که مى‏گوئیم البیاض موجود. وقتى که من به این کتاب نگاه مى‏کنم، و نگاه مى‏کنم و یک سفیدى را مى‏بینم، مى‏توانم بگویم الآن در این اطاق «البیاضٌ موجودٌ» حالا این بیاض روى چه حمل شده است؟ من دیگر به او کارى ندارم. ممکن است این بیاض به کتاب حمل شده باشد، ممکن است این بیاض به این صفحه‏اى که در اینجاست حمل پس الآن عروض بیاض بر موضوع مورد نظر ما نیست، نفس وجود بیاض است و نفس وجود بیاض که مفهوم استقلالى است گر چه در خارج وجودش لغیره است و عین وجود معروض است، به این کار نداریم. ولى تصور بیاض فى حد نفسه‏

براى ما قابل تصور است که ما تصور بیاض را داشته باشیم. پس بنابراین مى‏توانیم بگوئیم اوّل: الکتابٌ موجودٌ. دوم: البیاضٌ موجودٌ. منتهى ارتباط بین کتاب و بین بیاض احتیاج به یک جمله و یک ربط دارد. اینجاست که ما مى‏آئیم یک قضیه هلیه مرکبه درست مى‏کنیم مى‏گوئید «مکان الکتاب ابیض»، «کان القرطاس ابیض». کان الورق ابیض. در اینجا این کان ناقصه مى‏آید بین دو وجود فى نفسه که یکى وجود ورق و کتاب هست و یکى وجود بیاض هست، ارتباط برقرار مى‏کند. این ارتباطى که برقرار شده است این یک نسبتى بین موضوع و محمول است، که نسبت همه موضوعات است و بین هر موضوع و هر محمولى باید نسبت باشد. ولى چیز دیگرى که در اینجا هست و آن این که در اینجا ما یک چیز دیگرى داریم و آن یک وجود فى نفسه این وجود فى نفسه را بر یک وجود فى نفسه دیگر حمل مى‏کنیم. این را وجود رابط مى‏نامیم. وجود رابط کارى که انجام مى‏دهد این است که بین دو وجود فى نفسه ارتباط برقرار مى‏کند. اما در قضیه هلیّه بسیطه، موضوع و محمول سر جایش هست و نسبت هم هست، وقتى که من مى‏گویم «زیدٌ موجودٌ» این زید که الآن موجود نیست جداى آن محمول. آن محمول هم که موجود نیست جداى زید. اگر این زید بخواهد موجود بشود باید وجودى بر او عارض بشود و اگر وجودى بخواهد تعیّن پیدا بکند باید این تعیّن در ضمن زید باشد. پس هر دوى اینها به همدیگر احتیاج دارند. درست شد منتهى یکى احتیاج ذاتى دارد، یکى احتیاج تشخّص و تعیّن دارد. این ماهیّت بدون وجود عدم است و وجود بدون ماهیّت اطلاق است و بسیط. ولى نسبت بین این دو، وجود دارد. این نسبت هست. این نسبت مورد نظر نیست. پس این وجود رابط به یک وجود خارجى مى‏خورد از اینجا ما مى‏خواهیم با افرادى که قائلند به این که، این وجود، وجود مفهومیست وارد اشکال بشویم. تا اینجا روشن شد که ما وجود را ربط بین نعت و بین منعوت، بین وصف و بین موصوف بگیریم، اگر وجود رابط این است، بنابراین، این با قضیه هلیّت بسیطه جور در نمى‏آید. بنابر فرمایش ایشان ارتباط بین موضوع و محمول وجود رابط نیست. ارتباط بین موضوع و محمول یک نسبت است. نسبت حکمیّه است که بین موضوع و بین محمول ارتباط برقرار مى‏شود. حالا یا آن نسبت، نسبت حکمیّه در

قضایاى بسیطه است یا نسبت غیر حکمیّه در قضایاى غیر بطّیه است. «هل کان زیدٌ موجوداً»، این قضایاى غیر بطیه مى‏شود. هل کان زیدٌ عالماً. قضایاى غیر بطّیه شک در یک قضیه ما را از نسبت حکمیّه باز مى‏دارد و منع مى‏کند. پس اگر ما بخواهیم در نسبت بین موضوع و محمول حکم بکنیم لاجرم این نسبت چه در قضایاى بطّیه یا غیر بطّیه وجود داشته باشد. باید بین محمول و بین موضوع، ما یک ربطى در هر صورت برقرار بکنیم. بدون ربط زید را نمى‏شود اینجا بگذاریم، عالم را هم یک فرسخ آن طرف‏تر بگذاریم. زید را باید اینجا بگذاریم، عالم را هم باید در کنارش قرار بدهیم. حالا که عالم را در کنار زید قرار دادیم دو حالت است، یا با شک نسبت به این قضیه نگاه مى‏کنیم یا با یقین نگاه مى‏کنیم. اگر با شک نگاه کنیم حکمى در اینجا نشده است، اگر با یقین نگاه بکنیم ما در اینجا حکم کرده‏ایم. بنابراین در هر قضیّه حملّیه‏اى، ما ناچار از برقرارى نسبت بین محمول و موضوع خواهیم بود و چاره‏اى در آنجا نیست. آن وقت صحبت در این است که وجود رابط در اینجا چه نقشى دارد؟ حالا این قضیه حملیه، ما سواى اینکه مرکبه باشد مثل زیدٌ عالمٌ، یا اینکه این قضیه حملیه ما بسیطه باشد مثل زیدٌ موجودٌ. در اینکه نسبتى بین موضوع و بین محمول هست، از این نقطه نظر بین این دو فرقى نیست. تا این جا مسأله تمام شد.

فرمایش صدر المتألّهین و دیگران این است که این وجود رابط غیر از این است یعنى وجود رابط عبارت است از یک مفهومى که ا اصلًا در قضیه هلیّت بسیطه نمى‏آید، یعنى در زیدٌ موجودٌ نمى‏آید. چون ما در آنجا وجود فى نفسه‏اى نداریم تا بخواهیم بر وجود فى نفسه ی دیگر حمل کنیم. ما در آنجا یک وجود بیشتر نداریم که آن وجود زید است. در هلیّت مرکّبه است که ما دو وجود داریم. یک وجود عالم داریم یک وجود زید داریم، این عالم را مى‏خواهیم بر این حمل کنیم. اینجاست که در اینجا وجود رابط معنى پیدا مى‏کند، یعنى ربط بین دو وجود مى‏خواهد بدهد، این مسأله، ما را به این نکته مى‏رساند که وجود رابط در دایره مفاهیم است نه در دایره اعیان خارج. یعنى در دایره اعیان خارج، ما وجود رابط نداریم بخاطر اینکه وجود خارجى در آنجا، یک وجود است که خود بیاض است که خودمان داریم مى‏بینیم و این بیاض وجودش هم فى غیره است، یعنى وجودش در ضمن غیر است که گرچه‏

فى نفسه است اما از نقطه نظر تحقّق خارجى این وجودش وجود فى الورق است و فى القرطاس است. بله از نقطه نظر انتزاع عقلى، عقل مى‏آید یک وجود بیاض را در اینجا انتزاع مى‏کند و این وجود بیاض را از خود ورق سلب مى‏کند و براى ورق یک وجودى قرار مى‏دهد و براى بیاض وجود دیگرى قرار مى‏دهد. این انتزاع عقلى است. اما از نقطه نظر خارجى ما یک وجود داریم. اگر هم دو وجود باشد و ما آنرا انضمامى هم بدانیم بنابر رأى بسیارى از حکما این وجود، منضم به این است، شئ ثالثى ما در اینجا نداریم که یک بیاض باشد، و بین ورق باشد، یکى هم بیاض و بین ورق یک چیزى دراین وسط پنهان شده باشد، ما نداریم. ما یا بیاض داریم یا ورق داریم یا این بیاض منضمه به این ورق را در اینجا داریم. پس بنابر این وجود رابط در اینجا نمى‏تواند یک وجود خارجى باشد که آن وجود خارجى بیاید وصف را بر این موضوع حمل کند. بلکه اگر بخواهد باشد باید این وجود هم اعتبارى باشد و بعداً هم مى‏آئیم عرض مى‏کنیم و مى گوئیم که اصلًا ما نمى‏توانیم این را وجود خارجى بدانیم. باید ما حتماً این را داخل در مقولات و داخل در مفاهیم قرار بدهیم. بناءً على هذا اینجا خلط پیش مى‏آید و آن این است که در خارج وجود رابط نداریم. یا شما ممکن است بگوئید که اعراض هم وجود خارجى دارند در حالیکه اینها رابط هستند. یعنى وجودشان فى غیره یا عند الغیر هست مانند صور ذهنیّه که اینها قائم به نفس هستند. اگر شما اعراض را وجود فى نفسه فى غیره مى‏دانید در این جا چگونه وجود رابط را وجود فى غیره مى‏دانید؟ یعنى چگونه در اینجا رابط مى‏آید بین این دو وجود ربط برقرار مى‏کند، و بعبارت دیگر آنچه را که ما از اعیان خارجى مشاهده مى‏کنیم غیر از خود وجود چیز دیگرى نداریم یعنى آن چه در خارج مى‏بینیم، یا موصوف را ما در آنجا مشاهده مى‏کنیم. یا وصف متدلّى به موصوف را و متّکى به موصوف را ما در آنجا مشاهده مى‏کنیم. چیز دیگرى در اعیان خارجى وجود داشته باشد که اسم او را وجود رابط بگذاریم ما یک چنین چیزى نداریم.

مى‏آئیم داخل در مباحث مفاهیم. در قضیّه ما در اینجا یک نسبت بین موضوع به محمول داریم. آن نسبت بین موضوع و محمول یا نسبت حکمیّه است یا غیر حکمیّه. خب بین قضایاى بسیطه بین قضایاى مرکّبه اینجا چه فرقى پیدا کرد؟ شما،

هم در قضایاى بسیطه بین موضوع و محمول قائل به نسبت هستید هم در قضایاى مرکّبه. یعنى در قضایاى بسیطه مى‏گوئید بین زیدٌ و موجودٌ نسبت است و نسبت هم یکى از مواد ثلاث است این موجود براى زید یا ممتنع است یا ممکن است یا ضرورت دارد مى‏گویید عالم براى زید یا ضرورت دارد یا ممکن است یا ممتنع. پس در اینجا چه نسبت دیگرى مى‏توانید شما به ما نشان بدهید که آن نسبت را ما وجود رابط بنامیم؟ آن نسبت را ما بنامیم؟ اصلًا دیگر نسبتى وجود ندارد. موضوع داریم و محمول داریم و نسبت بین این دو داریم و حکم به این نسبت یا عدم حکم به این نسبت و تشکیک در این حکم. و الّا در خود نسبت که تشکیک نیست وقتى که ما مى‏گوییم هل زیدٌ عالمٌ ما در نسبت بین زید و عالم که تشکیک نمى‏کنیم. چون خود ما عالم را آوردیم و در عالمى را که ما آوردیم که نمى‏توانیم خودمان هم تشکیک کنیم. این عالمى که در اینجا آوردیم آیا واقعاً آوردیم یا نیاوردیم!؟ خب دیگر نمى‏توانیم. بله در حکم این نسبت ما تشکیک مى‏کنیم که آیا نسبت بین عالم و زید آیا محکوم و متنجّز است یا اینکه مشکوک است؟ ما در این تشکیک مى‏کنیم و از اینجا این اختلاف بین این مسلک پیدا مى‏شود که آیا در قضایاى بدیهیّه نسبت حکمیّه وجود دارد یا ندارد که بعد به این بحث خواهیم پرداخت.

بنابر این شما حتى در قضایاى حملیّه مرکّبه حتى که مرحوم آخوند قائل به این هستند که در این وجود رابط است نه در قضایاى بسیطه مثل زید موجود. شما غیر از ارتباط و نسبت بین محمول و موضوع، یک نسبت دیگرى را که اسمش را وجود رابط بگذارید به ما نشان بدهید.

ما باید ببینیم که از این موجودٌ و از این زیدٌ چه اعتبارى مى‏کنیم. براى ما زید یک وجود فى نفسه دارد. البته وجود فى نفسه جداى از موجودٌ نیست که بگوئیم وجود وجود فى نفسه. این مفهومش مفهوم استقلالى است. هر چیزى که داراى مفهوم استقلالى شد اعتباراً به او وجود فى نفسه مى‏گویند. ولو اینکه معلول باشد که حالا فرمایش صدر المتألّهین در اینجا مى‏آید. خود موجودٌ هم یک مفهوم فى نفسه براى ما مى‏آورد. صحبت در این است در هلیّه بسیطه، نفس وجود موضوع را ثابت مى‏کنیم، گر چه خود آن موضوع وجود فى نفسه داشته باشد و محمول هم وجود فى‏

نفسه داشته باشد. اشکال ندارد که همان وجود محمول نفس وجود موضوع است ولى در هلیه مرکّبه، ما نفس وجود موضوع را ثابت نمى‏کنیم ما وصفى را که وجود فى نفسه دارد، آن را داریم ثابت مى‏کنیم و این با هلیّه بسیطه متمایز است.

ما در هلیّه بسیطه نفس وجود زید را مى‏خواهیم اثبات کنیم.

شما هر اعتبارى که مى‏کنید، در بحث تقدم وجود بر ماهیّت، در آنجا هم بحث شد. شما هر ماهیّتى که اعتبار مى‏کنید و حمل وجود بر آن مى‏کنید، این وجود ماهیّت را در ذهنتان خواهید آورد، چه بخواهید و چه نخواهید. چون نظر به ماهیّت نظر به خارج است. یعنى وقتى که شما مى‏گوئید زیدٌ موجودٌ یعنى زید در خارج را دارید لحاظ مى‏کنید. این زیدى که در خارج وجود دارد ما وجود را بر آن بار کردیم. منتهى چون ما نمى‏توانیم با صرف اطلاق زید وجود را بار کنیم، مجبوریم یک محمول بیاوریم. ولى در مورد زید عالم این طور نیست ما مى‏توانیم زید را بگوئیم اصلًا عالم را نیاوریم قادر را نیاوریم، کاتب را نیاوریم، شاعر را نیاوریم هیچ چیز نیاوریم. فقط زید را مى‏گوئیم و خود وجود زید را در اینجا بگوئیم. مى‏گوئیم زید. طرف مخاطب وقتى که مى‏گوئیم زید، زید را مى‏فهمد. منتظر است بر اینکه ما بگوئیم چه وصفى را بر او بار مى‏کنیم. همین که میگ‏وئیم زید، وجود زید در نظر مخاطب مى‏آید. حالا این مى‏ماند در اینکه این زیدى که ما داریم اطلاق مى‏کنیم مى‏خواهیم چه گلى به سرش بگذاریم. یک وقتى همان وجود را به سرش مى‏گذاریم و چیزى اضافه نیست این مى‏شود هلیه بسیطه. یعنى همان زیدى که الآن وجودش را فهمید. آیا شما وقتى که به یک فردى مى‏گوئید زیدٌ ولى هنوز خبر را نمى‏آورید، هنوز محمول را نمى‏آورید، آیا او شاعرٌ مى‏فهمد، کاتبٌ مى‏فهمد، رازقٌ مى‏فهمد. چه مى‏فهمد؟ هیچ چیز نمى‏فهمد، فقط مى‏گوید زید. فرض کنید که مى‏گوئید شیر، وقتى که مى‏گوئید شیر، مخاطب از این مسئله چه مى‏فهمد؟ مى‏گوید شیر، منتظر است که ببینید که این شیر چیست؟ یک وقت مى‏گوید شیر را خوردم، این مى‏شود همین شیر خوردنى یک وقت مى‏گوید شیر مرا خورد، این مى‏شود شیر باغ وحش. یا اینکه مى‏گوئید شیر منظور این باشد که شیر را بستم. اینکه مى‏گوئید شیر را بستم، این منظور شیر دستشوئى است. خوب، با گفتن شیر، مخاطب یک وجودى در ذهن او خواهد آمد.

منتهى نحوه اتصاف این وجود براى اوچگونه است؟ آیا این وجود متصف به خودش است یا این وجود متصف به یک صفت است؟ این در اینجا براى او مورد سؤال است. منتظر است تا شما محمول را بگوئید. پس در وهله اول نفس وجود موضوع بر موضوع ثابت مى‏شود درسپس ما در هلیّه بسیطه شق القمر نکردیم، کار اضافه نکردیم، وقتى که مى‏گوئیم زیدٌ، این وجود بر این زید بار شد. چه بخواهیم و چه نخواهیم، این بار شد.

وجود ذهنى به لحاظ حکایت از وجود خارجى است. من در باب تصورات که نیستم وقتى که شما مى‏گوئید زیدٌ، این وجود براى زید ثابت شد. یعنى این زید منظور وجود اوست البته بعد ممکن است که شما بگوئید زیدٌ ممکن الوجود. این در اینجا تصحیح تخیل او را بکند، اما وقتى که شما مى‏گوئید زیدٌ، بالاخره مخاطب وجود خارجى را در اینجا مى‏آید بار مى‏کند، وجود ذهنى که شما در ذهنتان آوردید را که بار نمى‏کنید پس در قضیه هلیّه بسیطه محمول کارى را انجام نمى‏دهد. فقط مى‏آید همان وجودى را که بر زید بار شده، همان وجود را مى‏آید تثبیت مى‏کند. نه اینکه بیاید زید را در عالم ابهام نگهدارد و بعد بیاید این وجود بر او عارض بشود، نه، اصلًا معناى هلیه بسیطه این است. اصلًا هلیه بسیطه معنایش این است که فقط موضوع در اینجا مورد لحاظ است نه محمول.

در اینکه موضوع و محمول در ذهن، هر دو، لحاظ فى نفسه مى‏شود شکى نیست. ولى صحبت در این است که امرى خارج از خود وجود بار نمى‏کند. بطور کلّى در هلیه بسیطه اصلًا نفس الوجود ثابت است. اصلًا نفس الوجود. اثبات نفس الوجود. اثبات خود وجود. البیاض موجود. اصلًا ما به جنبه وصفى کارى نداریم. در البیاض موجودٌ شما کارى ندارید که این بیاض عارض بر چه شده است؟ عارض بر فرش شده یا عارض بر قرطاس شده یا عارض بر دیوار شده است. خود نفس الوجود در هلیه بسیطه مورد لحاظ است. البیاض موجودٌ، السواد موجودٌ یا اینکه بگوئیم الکتاب موجودٌ. و البته خود کتاب وجود فى نفسه دارد. خود بیاض وجود فى نفسه دارد اینها همه وجود فى نفسه دارند. ولى در هلیه بسیطه ما بحث از فى نفسه و غیر نفسه نداریم. اثبات نفس الوجود است. همین والسلام. نفس الوجود را

در اینجا اثبات مى‏کنیم ولى در قضیه هلیت مرکبه ما وصف را مى‏خواهیم عارض بکنیم. اصلًا اشکال در اینجا پیدا مى‏شود. در قضیّه هلیه مرکبه و کان ناقصه ما داریم یک وصفى را بر یک ذاتى بار مى‏کنیم این تفاوت پیدا مى‏کند تا اینکه ما خود نفس الوجود را بر خود موضوع ثابت بکنیم. این دو تاست. بنابراین ماحصل کلام این است که ما در قضایا، چه قضایاى بسیطه و چه قضایاى مرکّبه غیر از نسبت بین موضوع و محمول چیز دیگرى نداریم تا شما اسمش را وجود رابط بگذارید. پس اینکه الآن در اینجا شما مى‏آئید و مى‏گوئید که وجود رابط اختصاص دارد به قضایاى مرکّبه، نسبتى است در قضایاى مرکّبه که آن نسبت در قضایاى بسیطه نیست. ما مى‏گوئیم در قضایاى مرکبه و بسیطه یک نسبت بیشتر نداریم. هیچ فرق نمى‏کند بگوئیم زیدٌ موجودٌ، نسبت بین موجود و بین زید برقرار مى‏کنیم. یا اینکه بگوئیم زیدٌ عالم نسبت بین عالم و زید برقرار مى‏کنیم. در اینجا چه نسبتى دیگرى باقى است هست تا اسم او را شما وجود رابط بگذارید. این اشکال است راجع به آن، تأمل کنید. انشاءالله تا ببینیم براى این جوابى داریم یا نه.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن