جلسه ۸ شرح حدیث عنوان بصری

موضوع: توضیحی راجع به ذکر و ورد و لزوم پرداختن به آن برای سالکین راه خدا و تأکید بر روی آوردن به سمت عقلانیت‏

سخنران: حضرت آیت اللـه حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

عبارت: انی رجل مطلوب و مع ذلک لی أوراد فی کل ساعه من آناء اللیل والنهار فلا تشغلنی عن وردی‏
تاریخ: ۲۵ جمادی الثانی ۱۴۱۹ – مدت زمان: ۱:۲۷:۲۱

[tabs type=”horizontal”]
[tabs_head]
[tab_title] خلاصه و چکیده [/tab_title]
[tab_title] متن کامل [/tab_title]
[/tabs_head]
[tab]

خلاصه:
۱-لزوم « ذکر » و «وِرد» برای همه مردم حتی برای امام علیه السلام.
۲- معنای «وِرد» از نظر لغت و تأثیرات آن در نفس.
۳ -معنی عالم کثرت و عالم توحید و دستور مولانا به شاگردانش در مورد کار کردن.
۴ -امام زمان عجل الله فرجه حقائق توحیدی را تحقّق می‏بخشد و با دید توحیدی به همه مظاهر می‏نگرند.
۵ -گفتار آقای دکتر سجّادی در مورد رفتار پرستارهای بیمارستانهای امریکا و نقل کلامی از مرحوم علاّمه طهرانی ۶ -قدس الله نفسه الزکیه: «شیعه امیرالمؤمنین همانها هستند.».
۷ -معنای مظهریت اسماء الهیه و در تحت ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در آمدن.
۸ -شخصیت‏گرائی، کسی را به جائی نمی‏رساند و ملاک حق‏گرائی است.
۹ -چگونه شخصیت‏های اعتباری و تبلیغات، افراد را مسحور خود می‏کنند.
۱۰ -بعضی از انواع موسیقی همانند هیبنوتیزم افراد را از خود بیخود می‏کند و اختیار را از ایشان می‏رباید.
۱۱ -عمل آدمی باید بر اساس عقل و اختیار و اراده باشد.
۱۲ -تحوّل اگر از روی عواطف و احساسات باشد ناپایدار است.
۱۳ -حادثه کربلا برای اصحاب حضرت سیدالشهداء علیه السلام عقلانی است و لذا پایدار است.
۱۴ -کار امام حسین علیه السلام در روز عاشورا تزریق عقل و فکر و اندیشه به اصحاب بوده است.
۱۵ -در جنگ جمل، اصحاب عائشه کورکورانه خود را به کشتن دادند و تحت تأثیر تبلیغات احساسی‏ بودند.
۱۶ -اجتماع طلحه و زبیر و صحابه پشت سر عائشه، امر را بر مردم مشتبه ساخت.
۱۷ -گفتار عجیب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم در مورد اتّفاقات پس از خودشان.
۱۸ -رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به عائشه و اصحاب جمل.
۱۹ -گرد آمدن مردم بر محور عائشه و طلحه و زبیر بر اساس شخصیت‏پرستی بوده است.
۲۰ -شخصیت‏پرستی افراد باعث توجیه أعمال زشت آنها توسط خود و دیگران می‏گردد.
۲۱ -تحت تأثیر شخصیت کسی قرار گرفتن و مطالب خلاف او را صحیح جلوه دادن، گول زدن خود می‌باشد.
۲۲ – حمل به صحت نمودن افعال و اعمال دیگران غیر از توجیه نمودن اعمال خلاف آنان می‌باشد.
۲۳ -نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام به همه چیز نگاه توحیدی بوده است.
۲۴ -نگاه ما به موجودات بر اساس رسیدن به منافع ظاهری و خیالی است.
۲۵ -آثار و مشخصات عالم توحید و عالم کثرت.
۲۶ -خداوند ارسال رسُل و إنزال کتب و استعدادات را در وجود ما برای رسیدن به عالم توحید قرار داده است.
۲۷ -میل به عالم توحید و عبودیت، از صفات فطری هر انسانی است.
۲۸ -حضرت بقیه الله سلام الله علیه مراتب توحید را در جامعه تحقّق می‏بخشند.
۲۹ -ذکر خداوند انسان را از عالم کثرت به عالم وحدت انتقال می‏دهد.
۳۰ -عظمت و بزرگی ماه رجب و بیان خصوصیات آن.
۳۱ -سیره و روش حضرت علاّمه طهرانی قدس سره در ماه رجب‏
۳۲ -تأکید حضرت علاّمه طهرانی به شاگردانشان مبنی بر «مراقبه» در ماه رجب و شعبان و رمضان.
۳۳ -علت نامیده شدن رجب به «شهر الله» کثرت تجلّیات حضرت حق در این ماه است.
۳۴ -مرحوم علاّمه طهرانی قدس سره روایت معروف الاانَّ لله فی ایام دهرکم نفحات…. را مربوط به ماه رجب ۳۵ می‏دانستند.
۳۵ -بیان دستوراتی که مرحوم علامه طهرانی در ماه رجب به شاگردان خویش توصیه می‌نمودند.
۳۶ -ذکر یونسیه و تأکید بزرگان بر گنجهای نهفته در آن.

[/tab]
[tab]

 متن کامل جلسه ۸: بیست‏ وپنجم جمادى‏ الثانى ۱۴۱۹ هجرى قمرى‏

أعوذُ باللهِ منَ الشّیطانِ الرّجیم‏

بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم‏

الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ و الصّلاهُ و السّلامُ على أشرفِ المرسلینَ‏

وخاتمِ النّبیّینَ أبى القاسمِ محمّدٍ و على آلِهِ الطّیّبینَ الطّاهرینَ‏

و لعنهُ على أعدائِهم أجمعین‏

حضرت امام صادق علیه‏السّلام: «مرا از وِردم باز مدار»

گذشت که امام صادق علیه‏السّلام به عنوان بصرى فرمودند:

إنّى رَجُلٌ مطلوبٌ، و مَعَ ذلکَ لى أورادٌ فى کُلِّ ساعَهٍ مِن آناءِ اللَیلِ و النَّهارِ، فَلا تَشغَلنى عَن وِردى و خُذ عَن مالکٍ و اختَلِف إلیهِ کَما کُنتَ تَختَلِفُ إلیه.[۱]

«من فردى مطلوب و موردنظر دستگاه خلافت هستم (و ارتباط با من ممکن است مشکلاتى را براى خودم و شما به‏وجود آورد) و علاوه‏براین، در هر ساعتى از شب و روز اوراد و اذکارى دارم؛ پس مرا از وِردم باز ندار و مشغول مکن، و همان‏طور که در سابق نزد مالک‏بن‏انس‏[۲] مى‏رفتى و مطالب را از او مى‏گرفتى، الآن نیز به او مراجعه کن و مطالب را از او بگیر.»

نکات قابل توجه در فقره «و معَ ذلکَ لى أورادٌ فى کلِّ ساعَهٍ مِن آناءِ اللَیلِ و النّهارِ»

در اینجا باید مسائلى را مورد توجه قرار داد:

اولًا: اساساً معناى ورد و ذکر چیست؟

ثانیاً: لزوم ورد و ذکر براى سالک به چه نحو است؟

ثالثاً: ذکر و ورد تا چه حدى مطلوب، و تا چه مرتبه و مرحله‏اى مُمِدّ سالک است؟ آیا انسان در همه احوال و مراتب سلوک به ذکر محتاج است، یا ممکن است در بعضى از مراتب بى‏نیاز باشد؟

رابعاً و از همه مهم‏تر اینکه: مگر ذکر، مقدمه وصول به کمال نیست؟! دراین‏صورت وقتى سالک به مرحله کمال برسد دیگر چه نیازى به اعمال این مقدمه دارد؟! چرا شخصى مانند امام صادق علیه‏السّلام که اکمل از همه کمّلین و اتم از همه افرادى است که به مرتبه تمامیّت و ولایت رسیده‏اند، مى‏فرماید: «لى أورادٌ فى کلِّ ساعهٍ مِن آناءِ اللیلِ و النّهار؛ من در هر ساعتى ورد و ذکرى دارم»؟! معناى این عبارت چیست و چرا امام علیه‏السّلام ذکر و ورد مى‏گوید؟!

معناى لغوى و اصطلاحى «وِرد»

«وِرد» در لغت از ماده‏ «وَرَدَ، یَرِدُ، ورودًا» به‏معناى آن چیزى است که در چیز دیگرى داخل شود و اسم مصدر آن‏ «وِرد» مى‏باشد.[۳] اگر شخصى وارد منزلى شود، مى‏گویند: «وَرَدَ فى البَیت‏.» ازاین‏رو به اذکارى که انسان بر زبان مى‏آورد وِرد گفته مى‏شود که به‏واسطه تلفظ و یا خلق و ایجاد نفس، آن ذکر در عالم فکر و در مرتبه قلب و باطن و سرّ انسان وارد مى‏گردد.[۴]

به‏عبارتى، ذکر جنبه ورود دارد و فقط لقلقه لسان و گردش زبان نیست. وقتى انسان ذکرى مى‏گوید، این ذکر در قلب او وارد مى‏شود و در او تأثیر مى‏گذارد و قلب و نفس او را دگرگون مى‏کند و تغییر مى‏دهد؛ درغیراین‏صورت فایده‏اى‏ ندارد و اگر بدون توجه تلفظ شود، دیگر بین تکرار شعر و ذکر مبارک «لا إله إلّا الله» فرقى نیست و هر دو گردش زبان و حرکت دهان است.

چگونگى تأثیر ذکر

و اما مطلب بعد اینکه: ذکر چه تأثیرى دارد، و چگونه موجب تحوّل و تغیّر قلب و سرّ انسان مى‏شود و هدف و غایت از آن چیست؟

شکى نیست که هرکدام از ما در مرتبه‏اى از مراتب کثرت و جهل گرفتار هستیم و هرکس بهتر از دیگرى از خصوصیات و صفات خود اطلاع دارد؛ درحالتى‏که عالم توحید، عالم وحدت و بى‏رنگى و یک‏رنگى است؛ عالم نور و رفع کدورت و ظلمت است؛ عالم رفع انانیّت و خودمحورى و کثرت است؛ عالم بهجت و یگانگى و طرد هرگونه حیثیت و شأنیت استقلالىِ منسوب به کثرت است؛ عالم کمال و بهاء محض است؛ درصورتى‏که ما در مرتبه انانیّت و خودمحورى و استقلال و جلب منافع براى خود و سلب و طرد منافع از دیگران و بزرگ‏منشى و ترفّع قرار داریم که همه اینها در جهت مخالف توحید است. به‏عبارتى، آنچه از حقایق و خصوصیات و آثار توحید مى‏توان در نظر آورد، نقطه مقابل آن در عالم دنیا و کثرت، به‏حسب ظروفِ افراد در آنها مشاهده مى‏شود. در عالم توحید، همه منافع و آثار در یک ذات مندک است، و اوست که تقسیم مى‏کند.

روش توحیدى مولانا در مسئله کسب و کارِ شاگردان خود

کسب و کار، یکى از مبانى اولیه در سلوک (ت)

مى‏گویند: مولانا به شاگردانش دستور داده بود که باید کار کنید؛[۵] منتهى به کیفیتى خاص که امروزه به‏کلّى متروک شده، و انسان تعجب مى‏کند که چطور چنین چیزهایى ممکن است وجود داشته باشد: آنها کار مى‏کردند و هرکس به‏حسب اشتغال خود هرچه را تا شب کسب مى‏کرد، مى‏آورد و در سفره‏اى که در مقابل‏ مولانا بود، مى‏ریخت. مولانا همه را با هم مخلوط مى‏کرد، به‏طورى‏که معلوم نبود هرکس چقدر آورده است. بعد باتوجه‏به خرج معاش هرکدام، آنچه جمع شده بود را تقسیم مى‏نمود؛ مثلًا یک مشت از آن پول‏ها برمى‏داشت به شخصى که پنج نفر عائله و کرایه خانه و فرزند مریض داشت مى‏داد و مى‏گفت: «این براى امشبِ تو»؛ و به فردى که فرضاً با یک زن و دو فرزند، مخارج کمترى داشت، قدرى کمتر مى‏داد.

کسى هم که کار کرده بود اما هیچ‏چیز به‏دست نیاورده بود، مى‏آمد و دستش را در سفره خالى مى‏کرد و مى‏گفت: «من امروز چیزى پیدا نکرده‏ام»؛ مولانا نیز پاسخ مى‏داد: «اشکالى ندارد! مگر تقصیر تو بوده؟! تو وظیفه‏ات را انجام داده‏اى.» سپس از درآمد کسى که کار کرده بود برمى‏داشت و به این شخص- که با وجود انجام کار، چیزى به‏دست نیاورده بود- مى‏بخشید. خلاصه مولانا به‏همین منوال تقسیم مى‏کرد و در پایان سفره را هم مى‏تکاند و آنها به منازل خود مى‏رفتند.

تحقق جامعه توحیدى در زمان ظهور امام زمان علیه السّلام‏

این جریان، همان توحید است. لذا وقتى ما با روایتى برخورد مى‏کنیم که در زمان ظهورِ حضرت بقیهالله، أرواحُنا فداه و عجّل الله تعالى فرجه الشریف، مؤمن دست در جیب برادر مؤمن خود مى‏کند و هرچه بخواهد برمى‏دارد،[۶] دیگر تعجب نمى‏کنیم؛ چراکه آن حضرت توحید را در جامعه محقَّق مى‏کند و آن حقایق توحیدى را عملى مى‏سازد. بنابراین ما خلاف عمل مى‏کنیم و حضرت کار صحیح و حق را انجام مى‏دهد و این یک جریان توحیدى در مسئله خدمت به خلق است.

در عالم توحید، همه افراد نسبت به حضرت حق على‏السّواء هستند؛ ارتباط عالِم، عامى، جاهل، بى‏سواد، پزشک، مهندس، بقّال، تاجر، زارع و غیره نسبت به‏ حضرت حق، متساوى است، و بنا بر اصطلاح اهل منطق همه به‏نحو تواطى- نه به‏نحو تشکیک‏[۷]– با پروردگار خود ارتباط دارند. به‏عبارت‏دیگر به همان اندازه که خداوند متعال با پیغمبر اکرم ارتباط دارد، با یک فرد عادى نیز مرتبط است؛ اگرچه پیامبر اکرم با طىّ مراتب، توفیق استفاده بیشتر را پیدا کرده است ولى از ناحیه علت، ارتباط متواطى و متساوى است و هیچ تفاوتى ندارد.

بنابراین، خدمت به مردم و رفع احتیاج خلق، یکى از صفات پروردگار است، و افاضه خداوند متعال در عالم خلقت نسبت به همه خلایق افاضه عام است و خداوند بین افراد امتیازى قائل نمى‏شود؛ چراکه در عالم توحید امتیازى نیست و اختلافى وجود ندارد، مگر به‏حسب مرتبه‏اى که فرد خود را بالا برده و بیشتر توانسته استفاده کند.[۸] اما در عالم کثرت اختلاف وجود دارد؛ افراد مى‏گویند چون فلانى با من رفیق است به او کمک مى‏کنم و با او رفت‏وآمد دارم، اما دیگرى چون رفیق من نیست، اصلًا به او سرنمى‏زنم و اعتنایى نمى‏کنم و در مقام رفع حوائج او برنمى‏آیم.

پاسخ مرحوم علّامه طهرانى در سؤال از حقیقت عملکرد صحیح پرستاران نصرانى‏

چندى پیش بنده با یکى از دوستان عزیزمان، جناب آقاى دکتر سجادى ملاقاتى داشتم. ایشان قضیه بسیار جالبى را نقل مى‏کرد:

روزى من از خدمت مرحوم آقا سؤال کردم که: «آقا! ما در بیمارستان‏هاى امریکا مى‏دیدیم که پرستارها و نِرس‏ها بسیار درصدد رفع نیاز و احتیاج مریض‏ها هستند؛ هنوز بیمار چیزى نگفته، آنها فوراً به کمک او مى‏آیند، و هنوز تقاضاى چیزى نکرده، آن را در اختیارش قرار مى‏دهند و با اخلاق و روش و برخورد بسیار خوب، همیشه مریض را از خود راضى نگاه مى‏دارند؛ اما در اینجا بااینکه اسم خود را شیعه امیرالمؤمنین گذاشته‏ایم، من با چشم خود مى‏بینم که بر سر بیمار فریاد مى‏کشند که: «برو گم شو! برو روى تختت بخواب!» و غیره. هرچه من به آنها مى‏گویم با مریض- که به‏دلیل بیمارى از خود اختیار و اراده ندارد- خوش‏رفتارى کنید، گوش نمى‏دهند.»

ایشان فرمودند: «شیعه امیرالمؤمنین همان نصارى هستند، نه اینها که ادعاى تشیّع دارند!»

مرحوم والد شوخى نمى‏کنند! آیا شیعه امیرالمؤمنین کسى است که برخلاف روش آن حضرت عمل کند؟! چنین شخصى شیعه نیست!

یعنى در آن حالتى که زن پرستار نصرانى با مریض بیچاره بى‏اختیارى که دستش از همه‏چیز کوتاه و اخلاقش تند است‏[۹] با لطف و مدارا عمل مى‏کند، مظهر اسم رحمانیّت و رحیمیّت پروردگار واقع شده، و درآن‏حال به‏همین مقدار خود را به توحید و عالم وحدت و بسط نزدیک کرده است. ازآنجاکه لوادار و پرچم‏دار توحید نیز وجود مقدس و مبارک امیرالمؤمنین علىّ‏بن‏ابى‏طالب علیه‏السّلام است، او بخواهد یا نخواهد در تحت لوا و ولایت امیرالمؤمنین علیه‏السّلام قرار گرفته است و در روز قیامت همین على مى‏آید و دست او را مى‏گیرد.

سلوک یعنى انسان برطبق آنچه حق تشخیص مى‏دهد عمل کند؛ منتهى ما در این‏ دنیا معیارهایى داریم که وقتى به آن عالم مى‏رویم و نگاه مى‏کنیم، مى‏بینیم آن معیارها و حساب‏ها عوض شد و مطالب تغییر پیدا کرد. آن کسى‏که به‏دنبال حق مى‏رود، در آن موقعیتى که پیرو و متحقق به حق است، شیعه امیرالمؤمنین علیه‏السّلام مى‏باشد.

تأمل و تفکر و تعقل، مبناى حرکت در هر قدم شیعه امیرالمؤمنین علیه‏السّلام‏

امیرالمؤمنین علیه‏السّلام مى‏فرماید: هر قدمى که مى‏خواهى بردارى با تأمل و فکر و تعقل بردار و حرکت کن! به‏دنبال شعار نرو و در پى هیاهو حرکت نکن و مسحور شخصیت فرد نباش![۱۰]

بى‏ارزشىِ عمل حقّ کاریزمایى و برخاسته از احساسات‏

اگر انسان مسحور شخصیت کسى شود، قوه عاقله او از بین مى‏رود. بسیارى از افراد گرچه مطالب و کارهایى که انجام مى‏دهند حق است، اما چون مسحور شخصیت واقع شده‏اند، به‏دنبال حق مى‏روند؛ و این هیچ فایده و ارزشى ندارد. مسحور بودن، یعنى اینکه انسان در موقعیتى قرار گیرد که به‏جاى قواى عاقله، احساسات براى او تصمیم بگیرد؛ امیرالمؤمنین علیه‏السّلام مى‏فرماید این فایده و اثر ندارد.

کاریزما و مصادیقى از آن‏

در اصطلاح امروز به این مسئله کاریزما مى‏گویند.[۱۱] کاریزما یعنى موقعیت و شخصیت فردى به‏نحوى انسان را فریفته کند و بِرُباید که بدون تعقل و تفکر و مِن‏حیث‏لایشعر برطبق دلخواه آن شخصیت عمل کند؛ این هیچ فایده‏اى ندارد.

مى‏گویند: شخصیت بعضى از خواننده‏هاى خارجى در مجالس لهوولعب، به‏نحوى افراد را تحت‏تأثیر قرار مى‏داد که بسیارى از آنان حاضر بودند خود را در اختیار او قرار دهند؛ و چه‏بسا اگر بعد از مدتى از آنها سؤال مى‏شد، مى‏گفتند: «ما اصلًا هیچ‏چیز نفهمیدیم و متوجه نبودیم!» و راست هم مى‏گفتند. یعنى شخصیت آن گوینده و خواننده آنها را چنان به خود جذب مى‏کرد که بدون هیچ‏گونه اختیارى، در چنین حال و موقعیتى واقع مى‏شدند.

در احوالات «مائو» رهبر سابق چین مى‏خواندم که او هر شب را با یک دختر ازدواج‏نکرده و دوشیزه مى‏گذراند. این مسئله از باب زور و اجبار بر افراد تحمیل نمى‏شد، بلکه شخصیت او آن‏چنان آنها را مقهور مى‏کرد که با کمال میل و رغبت در قبال چنین قضیه‏اى، بدون اختیار بودند. وقتى مى‏دیدند او رهبر چین، رهبر یک مملکتِ یک‏میلیاردجمعیتى است، گویى به عرش سفر کرده‏اند و اصلًا ذهن و فکرشان ربوده مى‏شد.

این مسئله بسیار مهمى است که چگونه تبلیغات، اختیار و عقل انسان را مى‏رباید، تا جایى‏که انسان خود را مقهور آن شخصیت مى‏بیند و هیچ‏گونه تملّکى نسبت به اعمال خود ندارد.

نظیر این مطلب را راجع‏به هیتلر نیز نقل مى‏کنند که او عده‏اى نوجوان مُراهِق‏[۱۲] و غیربالغ را طورى تربیت کرده بود که با در دست داشتن نارنجک به زیر تانک مى‏رفتند و وسایل ارتش متّفقین را منهدم مى‏کردند. در روزهاى آخر هجوم به شهر برلین که دیگر نزدیک بود متّفقین به ساختمانى که هیتلر در آنجا بود برسند، او به‏واسطه همین بچه‏ هاى نابالغ چند روز جلوى حمله آنها را گرفته بود.

اگر فرضاً نوجوانى که هیچ‏چیز نمى‏داند، تحت‏تأثیر قواى تبلیغى شخصى، جان خود را زیر مسلسل و تفنگ و تانک ببرد و از بین برود، آیا این عمل فى‏حدّنفسه صحیح است؟! از نظر عقلى چه جایگاهى را مى‏توان براى این عمل تصویر کرد؟ این عمل ارزشى ندارد!

امروزه بعضى از انواع موسیقى وجود دارد که با پخش آن انسان ازخودبى‏خود مى‏شود و اختیار از کف مى‏دهد و بدون اینکه متوجه باشد خود را در موقعیت هلاکت قرار مى‏دهد؛ حال اگر شما با آهنگ مهیّجى شخصى را تحریک کنید که او بدون اختیار کارى انجام دهد، عمل او هیچ ارزش و فایده‏اى ندارد؛ چراکه عمل انسان باید از روى عقل و اختیار باشد.

عدم مجازات شخص فاقد اختیار و عقل در شریعت اسلام‏

مانند اینکه شما با هیپنوتیزم یا مانیه‏تیزم، اختیار و قدرت را از کسى بگیرید و بعد او را براى انجام کار خلافى بفرستید؛ لذا یکى از احکامى که در شرع وارد شده این است که در صورت مذکور، فرد مباشر (فاعل) به‏هیچ‏وجه مجازات نخواهد شد؛ بلکه شخص مسبِّب آن عمل، محکوم به قصاص یا پرداخت دیه مى‏شود و تمام مسائل جزائى مترتّب بر آن جرم را نسبت به او اعمال مى‏کنند.[۱۳]

همچنین مانند اینکه مى‏بینیم مردم گاهى در مواجهه با فردى تحت‏تأثیر شخصیت او قرار مى‏گیرند و زارزار گریه مى‏کنند و حال رقّتى برایشان پیدا مى‏شود، بر سر مى‏زنند و دادوبیداد به‏راه مى‏اندازند؛ مگر بین این فرد و غیر او چه تفاوتى هست؟! تو که به‏این‏حال منقلب شده‏اى، آیا واقعاً به کُنه خصوصیات شخصیتى و باطنى او دسترسى پیدا کرده‏اى، یا اینکه عده‏اى براى تو از او تعریف کرده‏اند و مسئله را به‏نحو دیگر و با خصوصیت دیگرى بیان کرده‏اند و متحوّل شده‏اى؟! این تحوّل فایده‏اى ندارد؛ لذا با دیدن یک موقعیتِ دیگر فوراً عوض مى‏شود و از بین مى‏رود.

سرّ اسوه بودن ابدى جریان کربلا براى همه افراد بشر

چرا مى‏گوییم جریان کربلا براى همه اسوه است و هیچ جریان دیگرى نمى‏تواند به‏جاى آن بنشیند؟ چون از آن طفل نابالغ تا پیرمردى مانند مسلم‏بن‏عوسجه و حبیب‏بن‏مظاهر، همه با فکر جلو رفته‏اند؛ نه اینکه تحت‏تأثیر شخصیت امام حسین قرار بگیرند، و الّا فایده و ارزش ندارد.

امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا به اصحاب و نزدیکان خود فکر و عقل و اختیار تزریق کرد. حضرت قاسم علیه‏السّلام با احساسات و تحت‏تأثیر قرار گرفتن به میدان نرفت؛ او حقیقت مرگ و لذت مرگ را با دل و جانش احساس مى‏کرد، و لذا در جواب سیدالشّهدا علیه‏السّلام که فرمود: «یا بُنَىَّ! کیفَ المَوتُ عِندَک‏؟ اى نور دیده، پسرک من! مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض کرد:

«أحلى مِنَ العَسل‏؛[۱۴] مرگ براى من از عسل شیرین‏تر است.»

او حقیقت مرگ را مى‏ فهمید که مى‏گفت: «أحلى مِن العَسل‏!»

ادراک اصحاب سیدالشّهدا، حقیقت ولایت را با تمام وجود

اصحاب سیدالشّهدا علیه‏السّلام در روز عاشورا واقعیت و حقیقت ولایت آن حضرت را با تمام وجود ادراک کردند. اگر کسى ولایت را ادراک کند، مگر مى‏تواند از آن دست بردارد؟ قطعاً دیگر نمى‏تواند دست بردارد![۱۵] آنها تحت ‏تأثیر احساسات واقع نشدند و چنان در مرامشان متصلّب و محکم بودند که اگر کوه‏ها از جا مى‏جنبید، آنها نمى‏جنبیدند. این روش ارزش دارد؛ اما فرضاً اگر امام حسین همه آنها را هیپنوتیزم کند تا تحت‏تأثیر شخصیت حضرت واقع شوند و خود را به قلب لشکر بزنند، فایده‏اى ندارد.

تأثیرپذیرى مردم از شخصیت عایشه در جنگ جمل‏

در جنگ جمل اصحاب کور عایشه طورى تحت‏تأثیر شخصیت او واقع شدند که جلوى شتر عایشه خود را قربانى مى‏ کردند تا همسر پیغمبر از بین نرود، و مى‏گفتند: «اى واى، زن پیغمبر به میدان آمده و استمداد مى‏کند!» شما ببینید اینها چه تبلیغاتى را شروع کردند!

اولًا: مبلّغین و ریش‏درازهاى آنان، از صحابى بزرگى نظیر طلحه و زبیر بودند که از مجاهدین درجه‏یک صدر اسلام به‏شمار مى‏رفتند و افراد عادى نبودند. ریش‏سفیدها، عمامه‏بزرگ‏ها، تسبیح‏به‏دست‏ها، در سپاه عایشه شرکت داشتند.

ثانیاً: طلحه و زبیر دو رکن اساسى این جنگ بودند و به‏خیال خود براى احقاق حق و قیام بر علیه قاتلان عثمان و به‏جهت خون‏خواهى او در این جنگ شرکت کرده بودند؛ و ازطرف دیگر با خود گفتند: باید یکى را پیدا کنیم که پشت‏ سر او سینه بزنیم و بتوانیم هر کارى مى‏خواهیم انجام دهیم، لذا عایشه بدبخت و بیچاره- که هم در زمان رسول خدا و هم بعد ازشهادت ایشان توطئه‏گر بود- را سوار بر شتر کردند و با عنوان‏ «مِن عائشهَ امِّ المؤمنینَ زَوجهِ رسولِ الله»[۱۶] به مردم ساکن در شهرهاى مختلف نامه دادند و آنها را تحریک کردند که: «زن پیغمبر در اینجا جلو آمده، دیگر على را رها کنید؛ على کیست؟! على پسرعمو و داماد پیغمبر است؛ همسر پیغمبر کجا و پسرعموى پیغمبر کجا!»

نامه‏هایى که عایشه براى افراد مى‏نوشت و به‏طورکلّى تاریخ براى ما بسیار مهم است. همین حرف که «ببینید عایشه زن پیغمبر به خون‏خواهى عثمان آمده و على چنین‏وچنان است» و همین نامه‏هایى که براى افراد مى‏فرستادند، مردم را فریب داد و باعث اغفال آنها گردید.

عایشه امیرالمؤمنین علیه‏السّلام را به قتل عثمان متهم ساخت، درحالى‏که چون عثمان در زمان خلافتش حقوق او را از بیت‏المال قطع کرده بود و سهمش را به‏اندازه‏اى که عمر پرداخت مى‏کرد، نمى‏داد،[۱۷] درباره عثمان گفت:

اقتُلوا نَعثَلًا فقَد کَفَرَ؛[۱۸] «این نَعثَل‏[۱۹] یهودى را بکشید که او کافر شده است!»

آخر اى نابکار! حال که على زمام امور را به‏دست گرفته، ناگهان به خون‏خواهى عثمان بلند شده‏اى و به‏عنوان زوجه رسول خدا بر داماد رسول خدا تهمت مى‏زنى و مردم را بر علیه حق مى‏شورانى؟!

تمام اینها براى رسیدن به زندگى دوروزه دنیا بود که مردم را پشت سر عایشه جمع کردند. این مردم کودن نمى‏فهمند که درباره پیغمبر آیه نازل شد که «باید از اوامر او اطاعت کنید!»[۲۰] نه همسران او؛ در کدام آیه وجوب پیروى از زن پیغمبر آمده است؟!

تطبیق کامل جریان جنگ جمل، با جریان قیام صفورا علیه یوشع‏بن‏نون وصىّ حضرت موسى‏

بسیار عجیب است که عین همین جریان جنگ جمل بعد از حضرت موسى على نبیّنا و آله و علیه‏السّلام نیز اتفاق افتاده بود. زن حضرت موسى، صفورا (دختر شعیب) در مقابل یوشع‏بن‏نون وصىّ حضرت موسى‏[۲۱] قیام کرد و مردم را به دور خود جمع کرد و لشکرى ترتیب داد و با آن حضرت جنگید. وقتى یوشع بر صفورا دست یافت، او را در راه خدا رها کرد و گفت: «حساب تو با خداست.»[۲۲]

اینکه پیغمبر فرمودند: «تمام آنچه که در قوم موسى اتفاق افتاد موبه‏مو در امّت من نیز اتفاق خواهد افتاد!»[۲۳] اشاره به همین جریان عایشه بود که یا على بعد از من، زن من مى ‏آید و لشکر جمع مى‏کند و در مقابل تو مى‏ایستد.[۲۴] لذا وقتى‏که امیرالمؤمنین علیه‏السّلام بر عایشه ظفر پیدا کرد، فرمود:

وأمّا عائِشهُ فأدرَکَها رأىُ النِّساءِ و لَها بَعد ذلکَ حُرمَتُها الأولى، و الحسابُ على اللهِ.[۲۵] و[۲۶]

«و اما عایشه را رأى زنانگى درگرفت؛ و حرمت او همانند زمان رسول خدا به‏ جاى خود محفوظ است، و حساب او نیز برعهده خداست.»

این افراد دور جمل عایشه را گرفته بودند و خود را قربانى مى‏کردند. امیرالمؤمنین علیه‏السّلام هم وقتى دید این ملت بیچاره، کالأنعام همین‏طور خود را به کشتن مى‏دهند، چاره کار در این دانست که شتر عایشه را پِى کند؛ وقتى‏که شتر پى شد، همه متفرق شدند و گروه‏گروه فرار کردند.

بارى، عوام این‏چنین هستند. تمام شخصیت امیرالمؤمنین على علیه‏السّلام با آن‏همه سوابق، توصیه‏ها و مطالبى که پیغمبر راجع‏به حضرت فرموده است در ذهن و فکر آنها از بین مى‏رود و فراموش مى‏شود و «عایشه، زوجَهُ رسولِ الله» جایگزین آن حقایق مى‏گردد.

کاریزما، بزرگ‏ترین آفت در سیروسلوک‏

این همان کاریزما و تأثّر از شخصیت است که بر عقول تمام آنها پرده مى‏پوشاند و عقل و اختیارشان را مى‏گیرد؛ وقتى عقل را گرفت، دیگر چیزى باقى نمى‏ماند. وقتى آن شخصیت آمد و سراسر وجود انسان را فراگرفت، حقّ و صدق را توجیه مى‏کند، و کذب و افتراء و خلاف را نیز توجیه مى‏کند و تمام موقعیّات در نزد او توجیه و تأویل مى‏شود!

بزرگ‏ترین آفت بشر و مهم‏ترین آفت در سیروسلوک این است که شخصیت کسى انسان را اغفال کند. هرکس مرتبه‏اى دارد؛ اگر مرا از این مرتبه که الآن در آن هستم بالاتر ببرید، خودتان مسئولید؛ چنانچه شما نیز در مرتبه‏اى هستید که من باید وظیفه‏ام را نسبت به همان مرتبه انجام دهم، و الّا مسئول هستم. چه‏بسا ممکن است من نسبت به کسى عملى را انجام دهم که براى او نامناسب و غیرصحیح باشد؛ در این‏صورت باید خود او راه حق را تشخیص دهد.

البته انسان باید از مشورت و صحبت و رفاقت با دیگران استفاده کند، اما اینکه تحت‏تأثیر شخصیت کسى واقع شویم و مطالب خلاف او را صحیح جلوه دهیم، خود را گول زدن و فریب دادن است. بنابراین هر چیزى باید به‏جاى خود محفوظ باشد؛ انسان نباید بدون جهت از کسى انتقاد کند و نباید خلاف دیگرى را به دیده حُسن بنگرد؛ هر دو غلط است. حمل به صحت در جاى خود معنا دارد و صحیح است، ولى انسان نباید خلاف را هم صحیح ببیند؛ زیرا خلاف، خلاف است و در این مسئله میان افراد هیچ تفاوتى نیست.

خصوصیات و آثار حرکت در مسیر توحید

بارى، توحید خصوصیات و آثارى دارد؛ ولى ما اگر به خود نگاه کنیم، مى‏بینیم که در جهت خلاف توحید حرکت مى‏کنیم. وقتى به منفعتى مى‏رسیم آن را براى خود مى‏خواهیم، و اگر از ما بخواهند آن را به دیگرى واگذار کنیم، نمى‏پذیریم؛ پس معلوم مى‏شود که ما به توحید نرسیده‏ایم.

من‏باب‏مثال ما ازدواج نکرده‏ایم و رفیقمان نیز که در کنار ماست ازدواج نکرده است؛ اما اگر زن زیبایى ببینیم، دوست داریم او زوجه خود ما باشد. آیا تابه‏حال با خود فکر کرده‏ایم که خوب است پیشنهاد ازدواج با این زن عفیف و نجیب و زیبایى را که داراى این اخلاق و خصوصیات است، اول به رفیقمان بدهیم؟! عدم توجه به این نکته برخلاف توحید است.

یا فرضاً مى‏خواهند مالى را تقسیم کنند؛ دائماً خداخدا مى‏کنیم که قرعه به نام ما بیفتد؛ درحالى‏که ممکن است رفیقمان احتیاج بیشترى به آن داشته باشد، ولى ما حاضر نیستیم از آن مال بگذریم؛ این برخلاف توحید است.

یا مثلًا منصب و موقعیتى وجود دارد که هم مى‏توانند آن را به ما بدهند و هم به شخصى دیگر که او بینناوبین‏الله لیاقتش بیشتر از ماست، اما حاضر نیستیم آن پست را به او بدهند؛ این مسئله برخلاف توحید است.

پس ما در چنین وضعیت و موقعیتى هستیم؛ این جهل ما و مرتبه ما در کثرت، و این هم توحید و آثار توحید!

راه وصول به مرتب‏ه‏ توحید

حال، ما چطور مى‏توانیم به این مرتبه برسیم؟ ازیک‏طرف مى‏بینیم خداوند براى رفع این نقائص و جهالت‏ها، در وجود ما استعداد لازم را قرار داده و پیغمبران و اولیاء را فرستاده و دستوراتى داده است؛ زیرا اگر انسان مستعد نبود، ارسال رسل و دستورها لغو و باطل خواهد بود.

ازطرف دیگر ما وقتى به عقل خود مراجعه مى‏کنیم، مى‏بینیم عالَم توحید عجیب‏عالَمى است! عالمى که دیگر در آن من و تو وجود ندارد و همه بر سر یک سفره و یک کاسه مى‏نشینند؛ عالمى که سراسر بهاء مطلق، کمال مطلق، جمال مطلق و علم مطلق است؛ دراین‏صورت هیچ عاقلى نمى‏گوید که من از این عالَم و خصوصیات آن بدم مى‏آید. اگر کسى بگوید من این مال بسیار را که تمامش حلال و طیب و طاهر است، نمى‏خواهم، دیوانه است؛ همین‏طور اگر در جایى علم و کمالى عجیب باشد و شخصى آن را نخواهد، دیوانه است.

پس معلوم مى‏شود که فطرت دائماً ما را به‏سمت عبودیت، رفع حجاب و از بین بردن انانیّت به‏سوى عالم اطلاق و توحید سوق مى‏دهد.

گرایش فطرى انسان به جامعه توحیدىِ امام زمان علیه السّلام‏

اگر ما در خصوصیاتى که راجع‏به زمان ظهور حضرت بقیهالله شنیده‏ایم واقعاً فکر کنیم- مانند اینکه در آن زمان من و تویى وجود ندارد؛ عدالت مطلق حاکم است و دیگر این روابط و عُلقه‏ها همه کنار مى‏رود؛ اگر درِ منزلتان را باز بگذارید و یک ماه هم از منزل خارج شوید و تمام جواهرات دنیا را نیز در آن منزل قرار دهید، کسى اصلًا به آنجا نگاه نمى‏کند؛ بنا بر روایات اگر زیباترین زنان و دختران سبدى از جواهر بر سر خود بگذارند و از شهرى به شهر دیگر بروند، کسى به آنها نگاه نمى‏کند و آسایش و آرامش و امنیّت و عدالت در حدى است که انسان تصورش را نمى‏کند[۲۷]– دراین‏صورت آیا واقعاً فطرت انسان او را براى وصول به چنین موقعیتى تشویق نمى‏کند؟!

این همان کارى است که حضرت در راه ایجاد و تحقق توحید مى‏خواهند انجام دهند. با وجود اینکه آن حضرت توحید را تاحدودى- نه به‏طور کامل و صددرصد- در جامعه گسترش مى‏دهد، اما زمین را مانند بهشت برین مى‏کند!

حال که انسان مى‏تواند به مرحله‏اى برسد که در آن هیچ‏گونه انانیّت و کثرتى وجود نداشته باشد و فقط تجلّیات ذاتى حضرت حق باشد، آیا یک فرد عاقل مى‏نشیند و دست روى دست مى‏گذارد و همین‏طور نگاه مى‏کند، یا به‏دنبال راه چاره مى‏افتد؟!

دوام یاد و ذکر خدا، عامل انتقال از کثرت به وحدت‏

انسان براى رسیدن به این مرتبه چه عملى را انجام دهد و به چه وسیله‏اى متشبّث و متمسّک شود؟

آنچه انسان را از عالم کثرت بریده و به عالم وحدت مى‏بَرد، این است که پیوسته یاد محبوب و مطلوب را در وجود خود آورد تا بدین وسیله خاطره کثرت را بیرون کند.

منزل‏[۲۸] دل نیست جاى صحبت اغیار[۲۹] دیو چو بیرون رود، فرشته درآید[۳۰]

یاد خدا قلب و فکر را متحوّل مى‏کند و موجب از بین رفتن یاد کثرت و تبدیل آن به یاد خدا مى‏شود.

یاد خدا نیز همان ذکر است، و معناى‏ (أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)[۳۱] همین است که به یاد خدا و ذکر اوست که دل انسان دگرگون مى‏شود و آرامش مى‏پذیرد.

اما اینکه ذکر و ورد چگونه و به چه نحو تأثیر مى‏گذارد، إن‏شاءالله در فرصتى دیگر مطرح خواهد شد.

اللهمّ صَلّ على محمّدٍ و آل محمّد

پاورقی‌ها ______________________________

[۱] . بحارالأنوار، ج ۱، ص ۲۲۴؛ روح مجرد، ص ۱۷۸٫

[۲] . عنوان بصرى با مالک، فرزند انَس‏بن‏مالک الأصبحى ارتباط داشت؛ او یکى از ائمه اربعه اهل‏سنت و رئیس مذهب مالکیّه است. انس‏بن‏مالک الأصبحى، غیر از انس‏بن‏مالک انصارى صحابى معروف است؛ انس‏بن‏مالک انصارى از قبیله خزرج بود و متجاوز از صدسال سن داشت و پیغمبر را ادراک کرده بود و در مسجد مدینه مى‏نشست و آنچه از آن حضرت شنیده بود را روایت مى‏کرد.

[۳] . مجمع البحرین، ج ۳، ص ۱۵۹٫

[۴] . البته مراتبى دارد که بیان خواهد شد.

[۵] . کار کردن یکى از اصول و مبانى اولیه سلوک است. خداوند کسى که در منزل خود نشسته و با دریافت مقررى به‏دنبال کار نمى‏رود را دوست ندارد. خدا مى‏گوید: باید کار کنید؛ اما اینکه درآمد داشته باشید یا نه، در اختیار من است و به شما ارتباطى ندارد. به انتظار مقررى در منزل نشستن عملى مخالف با سلوک است.

[۶] . مطلع انوار، ج ۴، ص ۳۶۰٫ الاختصاص( مفید) ص ۲۴:

« … إذا قامَ القائمُ جائتِ المزایَلَهُ و یَأتى الرّجُلُ إلى کیسِ أخیهِ فیَأخذُ حاجتَهُ لا یَمنَعُهُ.»

ترجمه:« در زمان ظهور قائم، هم‏طرازى و همسانى حاکم گردد؛ به‏گونه‏اى که مرد به سراغ جیب برادر ایمانى خود مى‏رود و بدون اینکه او مانع شود، به‏قدر نیاز برمى‏دارد.»( محقق)

[۷] . متواطى: به معنا و مفهومى گفته مى‏شود که به افرادش به‏صورت متساوى و یکسان دلالت مى‏کند؛ بدون اینکه وجود آن معنا و مفهوم در فردى از افراد، اولویت، تقدم یا شدتى نسبت به دیگرى داشته باشد. مانند مفهوم« انسانیت» که بر عالم و جاهل و جمیع افراد انسان‏ها به‏صورت یکسان و بدون هیچ اختلافى صدق مى‏کند.

مشکّک: به معنا و مفهومى گفته مى‏شود که بر افرادش باتوجه‏به اولویت، تقدم یا شدتى که نسبت به یکدیگر دارند، دلالت مى‏کند. مانند دلالت و صدق مفهوم« وجود» و« نور» بر مصادیق خود. رجوع شود به الجوهر النّضید، ص ۲۷ و ۲۸٫( محقق)

[۸] . نور ملکوت قرآن، ج ۳، ص ۷۵:

« یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ؛ ۱ اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و به دسته‏جات و قبائل مختلف منقسم کردیم تا در اثر این اختلاف شناخته شوید! تحقیقاً گرامى‏ترین شما نزد خداوند کسى است که تقوایش افزون باشد.»

( ۱) سوره حجرات( ۴۹) آیه ۱۳٫

[۹] . چراکه بیمار است، و بیمار هم قابل سرزنش و توبیخ نیست.

[۱۰] . الأمالى( مفید) ص ۵؛ ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۲۹۶:

« إنّ دینَ اللَهِ لا یُعرَفُ بالرّجالِ بل بِآیهِ الحقِّ، و إعرِفِ الحقَّ تَعرِف أهلَه.»

معادشناسى، ج ۲، ص ۱۳۵:

« دین خدا به شخصیت و موقعیت افرادِ باتعیّن و تشخّص شناخته نمى‏شود، بلکه فقط به علامت و نشانه حق شناخته مى‏گردد؛ تو باید اول حق را بشناسى و سپس با آن میزان، معیارِ وجودىِ افراد و خیر و شرّ آنها را بسنجى و افرادى که به حق متحقق‏اند را بشناسى.»

[۱۱] . کاریزماتیک(Charismatic ) کلمه‏اى است یونانى به‏معناى موهبت؛ کاریزما در اصطلاح به خصوصیت کسى گفته مى‏شود که به‏اعتقاد خود یا به‏عقیده دیگران داراى قدرت رهبرى فوق‏العاده است. این اصطلاح اغلب در علوم سیاسى و جامعه‏شناسى به‏کار برده مى‏شود تا رهبرانى که با استفاده از نیروى توانایى شخصى خود مى‏توانند تأثیراتى عمیق و استثنایى در پیروان خود داشته باشند را توصیف کند.( محقق)

[۱۲] . کودک نزدیک به حدّ بلوغ.( محقق)

[۱۳] . زیرا این فرد مباشر مانند دیوانه یا فردى که در خواب از جا بلند مى‏شود و کارى انجام مى‏دهد، از خود اختیارى ندارد؛ چنان‏که خود بنده بعضى افراد را دیده‏ام که در خواب راه مى‏روند، و حتى لباس مى‏پوشند و از منزل بیرون مى‏روند و برمى‏گردند، اما نمى‏فهمند. بنابراین همان‏طور که اگر دیوانه‏اى بدون تفریطِ کسى عملى را انجام دهد، به‏دلیل اینکه عقل و اختیار ندارد محاکمه نمى‏شود، اگر شخصى نیز در حین خواب از جا برخیزد و کسى را بکشد، چون بى‏تقصیر است شرعاً قصاص نمى‏شود و دیه نیز برعهده عاقله ۱ اوست. ۲

( ۱) اگر جنایت خطایى باشد، دراین‏صورت دیه برعهده مباشر نیست، بلکه بر عاقله است. عاقله عبارت است از: خویشاوندان پدرى مباشر، که آنها برحسب قرابت خود، یعنى نزدیکى خود به قاتل از جهت مراتب ارث جمیعاً دیه را مى‏پردازند. رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ۱، ص ۱۶۸٫( محقق)

( ۲) من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۱۴:

« عن أبى جعفرٍ علیه السّلام، قالَ: کانَ أمیرُ المؤمنینَ علیه السّلامُ یَجعلُ جِنایهَ المَعتوهِ على عاقِلتِهِ، خَطَئًا أو عمدًا.»

ترجمه:« امام باقر علیه‏السّلام فرمود:” امیرالمؤمنین علیه‏السّلام دیه جنایت فرد کم‏عقل را برعهده عاقله او قرار مى‏داد؛ چه جنایت سهوى و چه جنایت عمدى.”»( محقق)

[۱۴] . الهدایه الکبرى، ص ۲۰۴ با قدرى اختلاف؛ مدینه المعاجز، ج ۴، ص ۲۱۵٫

[۱۵] . بحر المعارف، ج ۲، ص ۲۴۰:

« رُوِىَ أنَّ موسى علیهِ السّلامُ قالَ فى مناجاتِهِ:” یا رَبِّ عَجِبتُ مِمَّن یَجِدُکَ ثُمَّ یَرجِعُ!” فقالَ اللهُ تعالى:” یا موسى، إنّ مَن وَجَدَنى لا یَرجِعُ عنّى؛ و ما رَجَعَ مَن رَجَعَ إلّا عَنِ الطَّریقِ.”»

ترجمه:« روایت است که موسى علیه السّلام در مناجات خود عرضه داشت:” پروردگارا، عجب دارم از کسى که تو را مى‏یابد و سپس چگونه بازمى‏گردد؟!” خداوند متعال فرمود:” اى موسى، هرکه مرا یافت از من بازنخواهد گشت، و هرکه برگردد جز از راه برنگشته است.”»( محقق)

[۱۶] . الجمل، ص ۲۹۹، نامه عایشه به اهل مدینه؛ ص ۴۳۱، نامه عایشه به زیدبن‏صوحان؛ وقعه الجمل، ص ۲۹، نامه عایشه به امّ‏سلمه.

[۱۷] . تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۷۵٫

[۱۸] . تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۴۵۹٫

[۱۹] . نَعثَل به‏معناى پیرمرد احمق، نام فردى یهودى در مدینه بود.

[۲۰] . سوره آل عمران( ۳) آیه ۱۳۲:( وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).

ترجمه:« و از خدا و رسول خدا پیروى نمایید، به‏امید آنکه مورد رحمت خداوندى واقع شوید.»( محقق)

[۲۱] . زیرا بنا بر بعضى از اخبار، حضرت هارون وصىّ حضرت موسى قبل از آن حضرت از دنیا رفته بود و قبر حضرت موسى در کنار قبر برادرش هارون است.( تفسیر قمى، ج ۱، ص ۱۶۵)

[۲۲] . اثبات الوصیّه، ص ۶۵٫

[۲۳] . من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۰۳:

« یکونُ فى هذه الأمّهِ کلُّ ما کان فى بنى إسرائیل، حَذوَ النَّعلِ بالنّعلِ و حَذوَ القُذَّهِ بالقُذّهِ.»

ترجمه:« تمام آنچه در بنى‏اسرائیل بوده است، مثل آن در این امت خواهد بود، مانند تشابهى که یک لنگه نعل با لنگه دیگر آن دارد و مانند تشابهى که یک چوبه تیر با یک چوبه دیگر دارد.» ۱( محقق)

( ۱). امام‏شناسى، ج ۱۳، ص ۳۲۰، تعلیقه ۱:

« نعل یا نعال، عبارت است از پاپوشى که فقط کف دارد و مانند کفش رو ندارد، مثل دمپایى. و این تشابه نعل با نعل، به‏واسطه تقارب آنهاست؛ زیرا یک جفت از نعلین را که در نظر بگیرید، به یک لنگه آن از همه‏چیز شبیه‏تر، لنگه دیگر آن است.

قُذّه عبارت است از چوبه تیر که سابقاً از چوب و یا از نِى مى‏ساختند و سرش را پیکان مى‏زدند و بر دمش پَر قرار مى‏دادند تا اینکه اولًا چوبه تیر به‏واسطه سبکى آن بتواند راه طولانى را طى کند و پیکان سرش که از آهن و فولاد بود بر هدف بنشیند و زخم وارد کند و پَرِ دُمش براى آن بود که تیر، راست حرکت کند و در راه کج و معوج نگردد. تیرسازان چوبه‏هاى تیر را اولًا مى‏بریدند و با هم دسته مى‏کردند و باهم سر و ته آن را قطع مى‏کردند تا همه کاملًا به‏قدر هم و اندازه هم باشد. دراین‏صورت یک دانه چوب تیرى را که در نظر بگیریم، هیچ‏چیز شبیه‏تر به آن از دانه چوب تیر دیگرى نبود که با هم ساخته شده بودند و سر و دُم آن را قطع کرده بودند. فلهذا” حَذوَ النّعلِ بالنَّعلِ و القُذَّهِ بالقُذَّه” به دو چیزى مى‏گویند که از هر جهت با هم مشابهت دارند.»

[۲۴] . تفسیر العیاشى، ج ۲، ص ۷۸:

« أما و الله لقد عَهِدَ رسولُ الله صلّى الله علیه و آله السّلام و قالَ لى:” یا علىُّ، لتُقاتِلَنَّ الفئهَ الباغِیَهَ و الفِئَهَ النّاکِثَهَ و الفِئَهَ المارِقَهَ.”»

ترجمه:« قسم به خدا که رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم با من عهد کرد و فرمود:” یا على، قطعاً و یقیناً تو با گروه طغیان‏گر و سرکش و با گروه بیعت‏شکن و با دسته خارج‏شونده از دین، جنگ و قتال خواهى کرد.»( محقق)

[۲۵] . احتجاج( طبرسى) ج ۱، ص ۱۶۹٫

[۲۶] . نهج البلاغه( عبده) ج ۲، ص ۴۸:

« و أمّا فُلانهُ فأدرکَها رأىُ النّساءِ، و ضِغنٌ غَلا فى صَدرِها کَمِرجَلِ القَینِ؛ و لو دُعِیَت لِتَنالَ مِن غَیرى ما أتَت إلَىَّ، لَم تَفعَل. و لَها بَعدُ حُرمَتُها الأولى، و الحِسابُ على اللهِ تعالى.»

امام‏شناسى، ج ۱۰، ص ۹۴:

« و اما فُلانه را ازیک‏جهت پندار و خیال زنانگى گرفت و ازجهت دیگر کینه و حقد و حسدى که در سینه او بود و همانند دیگ آهنگر و کوره ذوب‏آهن جوش مى‏زد؛ و اگر او را دعوت مى‏کردند که این کارى را که با من کرد با احدى دیگر انجام دهد، نمى‏کرد؛ ولیکن ما حرمت دیرینه او را نگه‏داشتیم؛ و حساب به‏دست خداى متعال است.»

[۲۷] . الخصال، ج ۲، ص ۶۲۶٫

[۲۸] . خ ل: منظر.

[۲۹] . خ ل: اضداد.

[۳۰] . دیوان حافظ، غزل ۱۸۷٫

[۳۱] . سوره رعد( ۱۳) آیه ۲۸٫ الله‏شناسى، ج ۳، ص ۲۹۹: « هان! به یاد خداوند است که دل‏ها آرامش مى‏پذیرد.»

[/tab]
[/tabs]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن