جلسه ۸ شرح حدیث عنوان بصری
موضوع: توضیحی راجع به ذکر و ورد و لزوم پرداختن به آن برای سالکین راه خدا و تأکید بر روی آوردن به سمت عقلانیت
سخنران: حضرت آیت اللـه حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
عبارت: انی رجل مطلوب و مع ذلک لی أوراد فی کل ساعه من آناء اللیل والنهار فلا تشغلنی عن وردی
تاریخ: ۲۵ جمادی الثانی ۱۴۱۹ – مدت زمان: ۱:۲۷:۲۱
[tabs type=”horizontal”]
[tabs_head]
[tab_title] خلاصه و چکیده [/tab_title]
[tab_title] متن کامل [/tab_title]
[/tabs_head]
[tab]
خلاصه:
۱-لزوم « ذکر » و «وِرد» برای همه مردم حتی برای امام علیه السلام.
۲- معنای «وِرد» از نظر لغت و تأثیرات آن در نفس.
۳ -معنی عالم کثرت و عالم توحید و دستور مولانا به شاگردانش در مورد کار کردن.
۴ -امام زمان عجل الله فرجه حقائق توحیدی را تحقّق میبخشد و با دید توحیدی به همه مظاهر مینگرند.
۵ -گفتار آقای دکتر سجّادی در مورد رفتار پرستارهای بیمارستانهای امریکا و نقل کلامی از مرحوم علاّمه طهرانی ۶ -قدس الله نفسه الزکیه: «شیعه امیرالمؤمنین همانها هستند.».
۷ -معنای مظهریت اسماء الهیه و در تحت ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در آمدن.
۸ -شخصیتگرائی، کسی را به جائی نمیرساند و ملاک حقگرائی است.
۹ -چگونه شخصیتهای اعتباری و تبلیغات، افراد را مسحور خود میکنند.
۱۰ -بعضی از انواع موسیقی همانند هیبنوتیزم افراد را از خود بیخود میکند و اختیار را از ایشان میرباید.
۱۱ -عمل آدمی باید بر اساس عقل و اختیار و اراده باشد.
۱۲ -تحوّل اگر از روی عواطف و احساسات باشد ناپایدار است.
۱۳ -حادثه کربلا برای اصحاب حضرت سیدالشهداء علیه السلام عقلانی است و لذا پایدار است.
۱۴ -کار امام حسین علیه السلام در روز عاشورا تزریق عقل و فکر و اندیشه به اصحاب بوده است.
۱۵ -در جنگ جمل، اصحاب عائشه کورکورانه خود را به کشتن دادند و تحت تأثیر تبلیغات احساسی بودند.
۱۶ -اجتماع طلحه و زبیر و صحابه پشت سر عائشه، امر را بر مردم مشتبه ساخت.
۱۷ -گفتار عجیب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم در مورد اتّفاقات پس از خودشان.
۱۸ -رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به عائشه و اصحاب جمل.
۱۹ -گرد آمدن مردم بر محور عائشه و طلحه و زبیر بر اساس شخصیتپرستی بوده است.
۲۰ -شخصیتپرستی افراد باعث توجیه أعمال زشت آنها توسط خود و دیگران میگردد.
۲۱ -تحت تأثیر شخصیت کسی قرار گرفتن و مطالب خلاف او را صحیح جلوه دادن، گول زدن خود میباشد.
۲۲ – حمل به صحت نمودن افعال و اعمال دیگران غیر از توجیه نمودن اعمال خلاف آنان میباشد.
۲۳ -نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام به همه چیز نگاه توحیدی بوده است.
۲۴ -نگاه ما به موجودات بر اساس رسیدن به منافع ظاهری و خیالی است.
۲۵ -آثار و مشخصات عالم توحید و عالم کثرت.
۲۶ -خداوند ارسال رسُل و إنزال کتب و استعدادات را در وجود ما برای رسیدن به عالم توحید قرار داده است.
۲۷ -میل به عالم توحید و عبودیت، از صفات فطری هر انسانی است.
۲۸ -حضرت بقیه الله سلام الله علیه مراتب توحید را در جامعه تحقّق میبخشند.
۲۹ -ذکر خداوند انسان را از عالم کثرت به عالم وحدت انتقال میدهد.
۳۰ -عظمت و بزرگی ماه رجب و بیان خصوصیات آن.
۳۱ -سیره و روش حضرت علاّمه طهرانی قدس سره در ماه رجب
۳۲ -تأکید حضرت علاّمه طهرانی به شاگردانشان مبنی بر «مراقبه» در ماه رجب و شعبان و رمضان.
۳۳ -علت نامیده شدن رجب به «شهر الله» کثرت تجلّیات حضرت حق در این ماه است.
۳۴ -مرحوم علاّمه طهرانی قدس سره روایت معروف الاانَّ لله فی ایام دهرکم نفحات…. را مربوط به ماه رجب ۳۵ میدانستند.
۳۵ -بیان دستوراتی که مرحوم علامه طهرانی در ماه رجب به شاگردان خویش توصیه مینمودند.
۳۶ -ذکر یونسیه و تأکید بزرگان بر گنجهای نهفته در آن.
[/tab]
[tab]
متن کامل جلسه ۸: بیست وپنجم جمادى الثانى ۱۴۱۹ هجرى قمرى
أعوذُ باللهِ منَ الشّیطانِ الرّجیم
بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ و الصّلاهُ و السّلامُ على أشرفِ المرسلینَ
وخاتمِ النّبیّینَ أبى القاسمِ محمّدٍ و على آلِهِ الطّیّبینَ الطّاهرینَ
و لعنهُ على أعدائِهم أجمعین
حضرت امام صادق علیهالسّلام: «مرا از وِردم باز مدار»
گذشت که امام صادق علیهالسّلام به عنوان بصرى فرمودند:
إنّى رَجُلٌ مطلوبٌ، و مَعَ ذلکَ لى أورادٌ فى کُلِّ ساعَهٍ مِن آناءِ اللَیلِ و النَّهارِ، فَلا تَشغَلنى عَن وِردى و خُذ عَن مالکٍ و اختَلِف إلیهِ کَما کُنتَ تَختَلِفُ إلیه.[۱]
«من فردى مطلوب و موردنظر دستگاه خلافت هستم (و ارتباط با من ممکن است مشکلاتى را براى خودم و شما بهوجود آورد) و علاوهبراین، در هر ساعتى از شب و روز اوراد و اذکارى دارم؛ پس مرا از وِردم باز ندار و مشغول مکن، و همانطور که در سابق نزد مالکبنانس[۲] مىرفتى و مطالب را از او مىگرفتى، الآن نیز به او مراجعه کن و مطالب را از او بگیر.»
نکات قابل توجه در فقره «و معَ ذلکَ لى أورادٌ فى کلِّ ساعَهٍ مِن آناءِ اللَیلِ و النّهارِ»
در اینجا باید مسائلى را مورد توجه قرار داد:
اولًا: اساساً معناى ورد و ذکر چیست؟
ثانیاً: لزوم ورد و ذکر براى سالک به چه نحو است؟
ثالثاً: ذکر و ورد تا چه حدى مطلوب، و تا چه مرتبه و مرحلهاى مُمِدّ سالک است؟ آیا انسان در همه احوال و مراتب سلوک به ذکر محتاج است، یا ممکن است در بعضى از مراتب بىنیاز باشد؟
رابعاً و از همه مهمتر اینکه: مگر ذکر، مقدمه وصول به کمال نیست؟! دراینصورت وقتى سالک به مرحله کمال برسد دیگر چه نیازى به اعمال این مقدمه دارد؟! چرا شخصى مانند امام صادق علیهالسّلام که اکمل از همه کمّلین و اتم از همه افرادى است که به مرتبه تمامیّت و ولایت رسیدهاند، مىفرماید: «لى أورادٌ فى کلِّ ساعهٍ مِن آناءِ اللیلِ و النّهار؛ من در هر ساعتى ورد و ذکرى دارم»؟! معناى این عبارت چیست و چرا امام علیهالسّلام ذکر و ورد مىگوید؟!
معناى لغوى و اصطلاحى «وِرد»
«وِرد» در لغت از ماده «وَرَدَ، یَرِدُ، ورودًا» بهمعناى آن چیزى است که در چیز دیگرى داخل شود و اسم مصدر آن «وِرد» مىباشد.[۳] اگر شخصى وارد منزلى شود، مىگویند: «وَرَدَ فى البَیت.» ازاینرو به اذکارى که انسان بر زبان مىآورد وِرد گفته مىشود که بهواسطه تلفظ و یا خلق و ایجاد نفس، آن ذکر در عالم فکر و در مرتبه قلب و باطن و سرّ انسان وارد مىگردد.[۴]
بهعبارتى، ذکر جنبه ورود دارد و فقط لقلقه لسان و گردش زبان نیست. وقتى انسان ذکرى مىگوید، این ذکر در قلب او وارد مىشود و در او تأثیر مىگذارد و قلب و نفس او را دگرگون مىکند و تغییر مىدهد؛ درغیراینصورت فایدهاى ندارد و اگر بدون توجه تلفظ شود، دیگر بین تکرار شعر و ذکر مبارک «لا إله إلّا الله» فرقى نیست و هر دو گردش زبان و حرکت دهان است.
چگونگى تأثیر ذکر
و اما مطلب بعد اینکه: ذکر چه تأثیرى دارد، و چگونه موجب تحوّل و تغیّر قلب و سرّ انسان مىشود و هدف و غایت از آن چیست؟
شکى نیست که هرکدام از ما در مرتبهاى از مراتب کثرت و جهل گرفتار هستیم و هرکس بهتر از دیگرى از خصوصیات و صفات خود اطلاع دارد؛ درحالتىکه عالم توحید، عالم وحدت و بىرنگى و یکرنگى است؛ عالم نور و رفع کدورت و ظلمت است؛ عالم رفع انانیّت و خودمحورى و کثرت است؛ عالم بهجت و یگانگى و طرد هرگونه حیثیت و شأنیت استقلالىِ منسوب به کثرت است؛ عالم کمال و بهاء محض است؛ درصورتىکه ما در مرتبه انانیّت و خودمحورى و استقلال و جلب منافع براى خود و سلب و طرد منافع از دیگران و بزرگمنشى و ترفّع قرار داریم که همه اینها در جهت مخالف توحید است. بهعبارتى، آنچه از حقایق و خصوصیات و آثار توحید مىتوان در نظر آورد، نقطه مقابل آن در عالم دنیا و کثرت، بهحسب ظروفِ افراد در آنها مشاهده مىشود. در عالم توحید، همه منافع و آثار در یک ذات مندک است، و اوست که تقسیم مىکند.
روش توحیدى مولانا در مسئله کسب و کارِ شاگردان خود
کسب و کار، یکى از مبانى اولیه در سلوک (ت)
مىگویند: مولانا به شاگردانش دستور داده بود که باید کار کنید؛[۵] منتهى به کیفیتى خاص که امروزه بهکلّى متروک شده، و انسان تعجب مىکند که چطور چنین چیزهایى ممکن است وجود داشته باشد: آنها کار مىکردند و هرکس بهحسب اشتغال خود هرچه را تا شب کسب مىکرد، مىآورد و در سفرهاى که در مقابل مولانا بود، مىریخت. مولانا همه را با هم مخلوط مىکرد، بهطورىکه معلوم نبود هرکس چقدر آورده است. بعد باتوجهبه خرج معاش هرکدام، آنچه جمع شده بود را تقسیم مىنمود؛ مثلًا یک مشت از آن پولها برمىداشت به شخصى که پنج نفر عائله و کرایه خانه و فرزند مریض داشت مىداد و مىگفت: «این براى امشبِ تو»؛ و به فردى که فرضاً با یک زن و دو فرزند، مخارج کمترى داشت، قدرى کمتر مىداد.
کسى هم که کار کرده بود اما هیچچیز بهدست نیاورده بود، مىآمد و دستش را در سفره خالى مىکرد و مىگفت: «من امروز چیزى پیدا نکردهام»؛ مولانا نیز پاسخ مىداد: «اشکالى ندارد! مگر تقصیر تو بوده؟! تو وظیفهات را انجام دادهاى.» سپس از درآمد کسى که کار کرده بود برمىداشت و به این شخص- که با وجود انجام کار، چیزى بهدست نیاورده بود- مىبخشید. خلاصه مولانا بههمین منوال تقسیم مىکرد و در پایان سفره را هم مىتکاند و آنها به منازل خود مىرفتند.
تحقق جامعه توحیدى در زمان ظهور امام زمان علیه السّلام
این جریان، همان توحید است. لذا وقتى ما با روایتى برخورد مىکنیم که در زمان ظهورِ حضرت بقیهالله، أرواحُنا فداه و عجّل الله تعالى فرجه الشریف، مؤمن دست در جیب برادر مؤمن خود مىکند و هرچه بخواهد برمىدارد،[۶] دیگر تعجب نمىکنیم؛ چراکه آن حضرت توحید را در جامعه محقَّق مىکند و آن حقایق توحیدى را عملى مىسازد. بنابراین ما خلاف عمل مىکنیم و حضرت کار صحیح و حق را انجام مىدهد و این یک جریان توحیدى در مسئله خدمت به خلق است.
در عالم توحید، همه افراد نسبت به حضرت حق علىالسّواء هستند؛ ارتباط عالِم، عامى، جاهل، بىسواد، پزشک، مهندس، بقّال، تاجر، زارع و غیره نسبت به حضرت حق، متساوى است، و بنا بر اصطلاح اهل منطق همه بهنحو تواطى- نه بهنحو تشکیک[۷]– با پروردگار خود ارتباط دارند. بهعبارتدیگر به همان اندازه که خداوند متعال با پیغمبر اکرم ارتباط دارد، با یک فرد عادى نیز مرتبط است؛ اگرچه پیامبر اکرم با طىّ مراتب، توفیق استفاده بیشتر را پیدا کرده است ولى از ناحیه علت، ارتباط متواطى و متساوى است و هیچ تفاوتى ندارد.
بنابراین، خدمت به مردم و رفع احتیاج خلق، یکى از صفات پروردگار است، و افاضه خداوند متعال در عالم خلقت نسبت به همه خلایق افاضه عام است و خداوند بین افراد امتیازى قائل نمىشود؛ چراکه در عالم توحید امتیازى نیست و اختلافى وجود ندارد، مگر بهحسب مرتبهاى که فرد خود را بالا برده و بیشتر توانسته استفاده کند.[۸] اما در عالم کثرت اختلاف وجود دارد؛ افراد مىگویند چون فلانى با من رفیق است به او کمک مىکنم و با او رفتوآمد دارم، اما دیگرى چون رفیق من نیست، اصلًا به او سرنمىزنم و اعتنایى نمىکنم و در مقام رفع حوائج او برنمىآیم.
پاسخ مرحوم علّامه طهرانى در سؤال از حقیقت عملکرد صحیح پرستاران نصرانى
چندى پیش بنده با یکى از دوستان عزیزمان، جناب آقاى دکتر سجادى ملاقاتى داشتم. ایشان قضیه بسیار جالبى را نقل مىکرد:
روزى من از خدمت مرحوم آقا سؤال کردم که: «آقا! ما در بیمارستانهاى امریکا مىدیدیم که پرستارها و نِرسها بسیار درصدد رفع نیاز و احتیاج مریضها هستند؛ هنوز بیمار چیزى نگفته، آنها فوراً به کمک او مىآیند، و هنوز تقاضاى چیزى نکرده، آن را در اختیارش قرار مىدهند و با اخلاق و روش و برخورد بسیار خوب، همیشه مریض را از خود راضى نگاه مىدارند؛ اما در اینجا بااینکه اسم خود را شیعه امیرالمؤمنین گذاشتهایم، من با چشم خود مىبینم که بر سر بیمار فریاد مىکشند که: «برو گم شو! برو روى تختت بخواب!» و غیره. هرچه من به آنها مىگویم با مریض- که بهدلیل بیمارى از خود اختیار و اراده ندارد- خوشرفتارى کنید، گوش نمىدهند.»
ایشان فرمودند: «شیعه امیرالمؤمنین همان نصارى هستند، نه اینها که ادعاى تشیّع دارند!»
مرحوم والد شوخى نمىکنند! آیا شیعه امیرالمؤمنین کسى است که برخلاف روش آن حضرت عمل کند؟! چنین شخصى شیعه نیست!
یعنى در آن حالتى که زن پرستار نصرانى با مریض بیچاره بىاختیارى که دستش از همهچیز کوتاه و اخلاقش تند است[۹] با لطف و مدارا عمل مىکند، مظهر اسم رحمانیّت و رحیمیّت پروردگار واقع شده، و درآنحال بههمین مقدار خود را به توحید و عالم وحدت و بسط نزدیک کرده است. ازآنجاکه لوادار و پرچمدار توحید نیز وجود مقدس و مبارک امیرالمؤمنین علىّبنابىطالب علیهالسّلام است، او بخواهد یا نخواهد در تحت لوا و ولایت امیرالمؤمنین علیهالسّلام قرار گرفته است و در روز قیامت همین على مىآید و دست او را مىگیرد.
سلوک یعنى انسان برطبق آنچه حق تشخیص مىدهد عمل کند؛ منتهى ما در این دنیا معیارهایى داریم که وقتى به آن عالم مىرویم و نگاه مىکنیم، مىبینیم آن معیارها و حسابها عوض شد و مطالب تغییر پیدا کرد. آن کسىکه بهدنبال حق مىرود، در آن موقعیتى که پیرو و متحقق به حق است، شیعه امیرالمؤمنین علیهالسّلام مىباشد.
تأمل و تفکر و تعقل، مبناى حرکت در هر قدم شیعه امیرالمؤمنین علیهالسّلام
امیرالمؤمنین علیهالسّلام مىفرماید: هر قدمى که مىخواهى بردارى با تأمل و فکر و تعقل بردار و حرکت کن! بهدنبال شعار نرو و در پى هیاهو حرکت نکن و مسحور شخصیت فرد نباش![۱۰]
بىارزشىِ عمل حقّ کاریزمایى و برخاسته از احساسات
اگر انسان مسحور شخصیت کسى شود، قوه عاقله او از بین مىرود. بسیارى از افراد گرچه مطالب و کارهایى که انجام مىدهند حق است، اما چون مسحور شخصیت واقع شدهاند، بهدنبال حق مىروند؛ و این هیچ فایده و ارزشى ندارد. مسحور بودن، یعنى اینکه انسان در موقعیتى قرار گیرد که بهجاى قواى عاقله، احساسات براى او تصمیم بگیرد؛ امیرالمؤمنین علیهالسّلام مىفرماید این فایده و اثر ندارد.
کاریزما و مصادیقى از آن
در اصطلاح امروز به این مسئله کاریزما مىگویند.[۱۱] کاریزما یعنى موقعیت و شخصیت فردى بهنحوى انسان را فریفته کند و بِرُباید که بدون تعقل و تفکر و مِنحیثلایشعر برطبق دلخواه آن شخصیت عمل کند؛ این هیچ فایدهاى ندارد.
مىگویند: شخصیت بعضى از خوانندههاى خارجى در مجالس لهوولعب، بهنحوى افراد را تحتتأثیر قرار مىداد که بسیارى از آنان حاضر بودند خود را در اختیار او قرار دهند؛ و چهبسا اگر بعد از مدتى از آنها سؤال مىشد، مىگفتند: «ما اصلًا هیچچیز نفهمیدیم و متوجه نبودیم!» و راست هم مىگفتند. یعنى شخصیت آن گوینده و خواننده آنها را چنان به خود جذب مىکرد که بدون هیچگونه اختیارى، در چنین حال و موقعیتى واقع مىشدند.
در احوالات «مائو» رهبر سابق چین مىخواندم که او هر شب را با یک دختر ازدواجنکرده و دوشیزه مىگذراند. این مسئله از باب زور و اجبار بر افراد تحمیل نمىشد، بلکه شخصیت او آنچنان آنها را مقهور مىکرد که با کمال میل و رغبت در قبال چنین قضیهاى، بدون اختیار بودند. وقتى مىدیدند او رهبر چین، رهبر یک مملکتِ یکمیلیاردجمعیتى است، گویى به عرش سفر کردهاند و اصلًا ذهن و فکرشان ربوده مىشد.
این مسئله بسیار مهمى است که چگونه تبلیغات، اختیار و عقل انسان را مىرباید، تا جایىکه انسان خود را مقهور آن شخصیت مىبیند و هیچگونه تملّکى نسبت به اعمال خود ندارد.
نظیر این مطلب را راجعبه هیتلر نیز نقل مىکنند که او عدهاى نوجوان مُراهِق[۱۲] و غیربالغ را طورى تربیت کرده بود که با در دست داشتن نارنجک به زیر تانک مىرفتند و وسایل ارتش متّفقین را منهدم مىکردند. در روزهاى آخر هجوم به شهر برلین که دیگر نزدیک بود متّفقین به ساختمانى که هیتلر در آنجا بود برسند، او بهواسطه همین بچه هاى نابالغ چند روز جلوى حمله آنها را گرفته بود.
اگر فرضاً نوجوانى که هیچچیز نمىداند، تحتتأثیر قواى تبلیغى شخصى، جان خود را زیر مسلسل و تفنگ و تانک ببرد و از بین برود، آیا این عمل فىحدّنفسه صحیح است؟! از نظر عقلى چه جایگاهى را مىتوان براى این عمل تصویر کرد؟ این عمل ارزشى ندارد!
امروزه بعضى از انواع موسیقى وجود دارد که با پخش آن انسان ازخودبىخود مىشود و اختیار از کف مىدهد و بدون اینکه متوجه باشد خود را در موقعیت هلاکت قرار مىدهد؛ حال اگر شما با آهنگ مهیّجى شخصى را تحریک کنید که او بدون اختیار کارى انجام دهد، عمل او هیچ ارزش و فایدهاى ندارد؛ چراکه عمل انسان باید از روى عقل و اختیار باشد.
عدم مجازات شخص فاقد اختیار و عقل در شریعت اسلام
مانند اینکه شما با هیپنوتیزم یا مانیهتیزم، اختیار و قدرت را از کسى بگیرید و بعد او را براى انجام کار خلافى بفرستید؛ لذا یکى از احکامى که در شرع وارد شده این است که در صورت مذکور، فرد مباشر (فاعل) بههیچوجه مجازات نخواهد شد؛ بلکه شخص مسبِّب آن عمل، محکوم به قصاص یا پرداخت دیه مىشود و تمام مسائل جزائى مترتّب بر آن جرم را نسبت به او اعمال مىکنند.[۱۳]
همچنین مانند اینکه مىبینیم مردم گاهى در مواجهه با فردى تحتتأثیر شخصیت او قرار مىگیرند و زارزار گریه مىکنند و حال رقّتى برایشان پیدا مىشود، بر سر مىزنند و دادوبیداد بهراه مىاندازند؛ مگر بین این فرد و غیر او چه تفاوتى هست؟! تو که بهاینحال منقلب شدهاى، آیا واقعاً به کُنه خصوصیات شخصیتى و باطنى او دسترسى پیدا کردهاى، یا اینکه عدهاى براى تو از او تعریف کردهاند و مسئله را بهنحو دیگر و با خصوصیت دیگرى بیان کردهاند و متحوّل شدهاى؟! این تحوّل فایدهاى ندارد؛ لذا با دیدن یک موقعیتِ دیگر فوراً عوض مىشود و از بین مىرود.
سرّ اسوه بودن ابدى جریان کربلا براى همه افراد بشر
چرا مىگوییم جریان کربلا براى همه اسوه است و هیچ جریان دیگرى نمىتواند بهجاى آن بنشیند؟ چون از آن طفل نابالغ تا پیرمردى مانند مسلمبنعوسجه و حبیببنمظاهر، همه با فکر جلو رفتهاند؛ نه اینکه تحتتأثیر شخصیت امام حسین قرار بگیرند، و الّا فایده و ارزش ندارد.
امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا به اصحاب و نزدیکان خود فکر و عقل و اختیار تزریق کرد. حضرت قاسم علیهالسّلام با احساسات و تحتتأثیر قرار گرفتن به میدان نرفت؛ او حقیقت مرگ و لذت مرگ را با دل و جانش احساس مىکرد، و لذا در جواب سیدالشّهدا علیهالسّلام که فرمود: «یا بُنَىَّ! کیفَ المَوتُ عِندَک؟ اى نور دیده، پسرک من! مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض کرد:
«أحلى مِنَ العَسل؛[۱۴] مرگ براى من از عسل شیرینتر است.»
او حقیقت مرگ را مى فهمید که مىگفت: «أحلى مِن العَسل!»
ادراک اصحاب سیدالشّهدا، حقیقت ولایت را با تمام وجود
اصحاب سیدالشّهدا علیهالسّلام در روز عاشورا واقعیت و حقیقت ولایت آن حضرت را با تمام وجود ادراک کردند. اگر کسى ولایت را ادراک کند، مگر مىتواند از آن دست بردارد؟ قطعاً دیگر نمىتواند دست بردارد![۱۵] آنها تحت تأثیر احساسات واقع نشدند و چنان در مرامشان متصلّب و محکم بودند که اگر کوهها از جا مىجنبید، آنها نمىجنبیدند. این روش ارزش دارد؛ اما فرضاً اگر امام حسین همه آنها را هیپنوتیزم کند تا تحتتأثیر شخصیت حضرت واقع شوند و خود را به قلب لشکر بزنند، فایدهاى ندارد.
تأثیرپذیرى مردم از شخصیت عایشه در جنگ جمل
در جنگ جمل اصحاب کور عایشه طورى تحتتأثیر شخصیت او واقع شدند که جلوى شتر عایشه خود را قربانى مى کردند تا همسر پیغمبر از بین نرود، و مىگفتند: «اى واى، زن پیغمبر به میدان آمده و استمداد مىکند!» شما ببینید اینها چه تبلیغاتى را شروع کردند!
اولًا: مبلّغین و ریشدرازهاى آنان، از صحابى بزرگى نظیر طلحه و زبیر بودند که از مجاهدین درجهیک صدر اسلام بهشمار مىرفتند و افراد عادى نبودند. ریشسفیدها، عمامهبزرگها، تسبیحبهدستها، در سپاه عایشه شرکت داشتند.
ثانیاً: طلحه و زبیر دو رکن اساسى این جنگ بودند و بهخیال خود براى احقاق حق و قیام بر علیه قاتلان عثمان و بهجهت خونخواهى او در این جنگ شرکت کرده بودند؛ و ازطرف دیگر با خود گفتند: باید یکى را پیدا کنیم که پشت سر او سینه بزنیم و بتوانیم هر کارى مىخواهیم انجام دهیم، لذا عایشه بدبخت و بیچاره- که هم در زمان رسول خدا و هم بعد ازشهادت ایشان توطئهگر بود- را سوار بر شتر کردند و با عنوان «مِن عائشهَ امِّ المؤمنینَ زَوجهِ رسولِ الله»[۱۶] به مردم ساکن در شهرهاى مختلف نامه دادند و آنها را تحریک کردند که: «زن پیغمبر در اینجا جلو آمده، دیگر على را رها کنید؛ على کیست؟! على پسرعمو و داماد پیغمبر است؛ همسر پیغمبر کجا و پسرعموى پیغمبر کجا!»
نامههایى که عایشه براى افراد مىنوشت و بهطورکلّى تاریخ براى ما بسیار مهم است. همین حرف که «ببینید عایشه زن پیغمبر به خونخواهى عثمان آمده و على چنینوچنان است» و همین نامههایى که براى افراد مىفرستادند، مردم را فریب داد و باعث اغفال آنها گردید.
عایشه امیرالمؤمنین علیهالسّلام را به قتل عثمان متهم ساخت، درحالىکه چون عثمان در زمان خلافتش حقوق او را از بیتالمال قطع کرده بود و سهمش را بهاندازهاى که عمر پرداخت مىکرد، نمىداد،[۱۷] درباره عثمان گفت:
اقتُلوا نَعثَلًا فقَد کَفَرَ؛[۱۸] «این نَعثَل[۱۹] یهودى را بکشید که او کافر شده است!»
آخر اى نابکار! حال که على زمام امور را بهدست گرفته، ناگهان به خونخواهى عثمان بلند شدهاى و بهعنوان زوجه رسول خدا بر داماد رسول خدا تهمت مىزنى و مردم را بر علیه حق مىشورانى؟!
تمام اینها براى رسیدن به زندگى دوروزه دنیا بود که مردم را پشت سر عایشه جمع کردند. این مردم کودن نمىفهمند که درباره پیغمبر آیه نازل شد که «باید از اوامر او اطاعت کنید!»[۲۰] نه همسران او؛ در کدام آیه وجوب پیروى از زن پیغمبر آمده است؟!
تطبیق کامل جریان جنگ جمل، با جریان قیام صفورا علیه یوشعبننون وصىّ حضرت موسى
بسیار عجیب است که عین همین جریان جنگ جمل بعد از حضرت موسى على نبیّنا و آله و علیهالسّلام نیز اتفاق افتاده بود. زن حضرت موسى، صفورا (دختر شعیب) در مقابل یوشعبننون وصىّ حضرت موسى[۲۱] قیام کرد و مردم را به دور خود جمع کرد و لشکرى ترتیب داد و با آن حضرت جنگید. وقتى یوشع بر صفورا دست یافت، او را در راه خدا رها کرد و گفت: «حساب تو با خداست.»[۲۲]
اینکه پیغمبر فرمودند: «تمام آنچه که در قوم موسى اتفاق افتاد موبهمو در امّت من نیز اتفاق خواهد افتاد!»[۲۳] اشاره به همین جریان عایشه بود که یا على بعد از من، زن من مى آید و لشکر جمع مىکند و در مقابل تو مىایستد.[۲۴] لذا وقتىکه امیرالمؤمنین علیهالسّلام بر عایشه ظفر پیدا کرد، فرمود:
وأمّا عائِشهُ فأدرَکَها رأىُ النِّساءِ و لَها بَعد ذلکَ حُرمَتُها الأولى، و الحسابُ على اللهِ.[۲۵] و[۲۶]
«و اما عایشه را رأى زنانگى درگرفت؛ و حرمت او همانند زمان رسول خدا به جاى خود محفوظ است، و حساب او نیز برعهده خداست.»
این افراد دور جمل عایشه را گرفته بودند و خود را قربانى مىکردند. امیرالمؤمنین علیهالسّلام هم وقتى دید این ملت بیچاره، کالأنعام همینطور خود را به کشتن مىدهند، چاره کار در این دانست که شتر عایشه را پِى کند؛ وقتىکه شتر پى شد، همه متفرق شدند و گروهگروه فرار کردند.
بارى، عوام اینچنین هستند. تمام شخصیت امیرالمؤمنین على علیهالسّلام با آنهمه سوابق، توصیهها و مطالبى که پیغمبر راجعبه حضرت فرموده است در ذهن و فکر آنها از بین مىرود و فراموش مىشود و «عایشه، زوجَهُ رسولِ الله» جایگزین آن حقایق مىگردد.
کاریزما، بزرگترین آفت در سیروسلوک
این همان کاریزما و تأثّر از شخصیت است که بر عقول تمام آنها پرده مىپوشاند و عقل و اختیارشان را مىگیرد؛ وقتى عقل را گرفت، دیگر چیزى باقى نمىماند. وقتى آن شخصیت آمد و سراسر وجود انسان را فراگرفت، حقّ و صدق را توجیه مىکند، و کذب و افتراء و خلاف را نیز توجیه مىکند و تمام موقعیّات در نزد او توجیه و تأویل مىشود!
بزرگترین آفت بشر و مهمترین آفت در سیروسلوک این است که شخصیت کسى انسان را اغفال کند. هرکس مرتبهاى دارد؛ اگر مرا از این مرتبه که الآن در آن هستم بالاتر ببرید، خودتان مسئولید؛ چنانچه شما نیز در مرتبهاى هستید که من باید وظیفهام را نسبت به همان مرتبه انجام دهم، و الّا مسئول هستم. چهبسا ممکن است من نسبت به کسى عملى را انجام دهم که براى او نامناسب و غیرصحیح باشد؛ در اینصورت باید خود او راه حق را تشخیص دهد.
البته انسان باید از مشورت و صحبت و رفاقت با دیگران استفاده کند، اما اینکه تحتتأثیر شخصیت کسى واقع شویم و مطالب خلاف او را صحیح جلوه دهیم، خود را گول زدن و فریب دادن است. بنابراین هر چیزى باید بهجاى خود محفوظ باشد؛ انسان نباید بدون جهت از کسى انتقاد کند و نباید خلاف دیگرى را به دیده حُسن بنگرد؛ هر دو غلط است. حمل به صحت در جاى خود معنا دارد و صحیح است، ولى انسان نباید خلاف را هم صحیح ببیند؛ زیرا خلاف، خلاف است و در این مسئله میان افراد هیچ تفاوتى نیست.
خصوصیات و آثار حرکت در مسیر توحید
بارى، توحید خصوصیات و آثارى دارد؛ ولى ما اگر به خود نگاه کنیم، مىبینیم که در جهت خلاف توحید حرکت مىکنیم. وقتى به منفعتى مىرسیم آن را براى خود مىخواهیم، و اگر از ما بخواهند آن را به دیگرى واگذار کنیم، نمىپذیریم؛ پس معلوم مىشود که ما به توحید نرسیدهایم.
منبابمثال ما ازدواج نکردهایم و رفیقمان نیز که در کنار ماست ازدواج نکرده است؛ اما اگر زن زیبایى ببینیم، دوست داریم او زوجه خود ما باشد. آیا تابهحال با خود فکر کردهایم که خوب است پیشنهاد ازدواج با این زن عفیف و نجیب و زیبایى را که داراى این اخلاق و خصوصیات است، اول به رفیقمان بدهیم؟! عدم توجه به این نکته برخلاف توحید است.
یا فرضاً مىخواهند مالى را تقسیم کنند؛ دائماً خداخدا مىکنیم که قرعه به نام ما بیفتد؛ درحالىکه ممکن است رفیقمان احتیاج بیشترى به آن داشته باشد، ولى ما حاضر نیستیم از آن مال بگذریم؛ این برخلاف توحید است.
یا مثلًا منصب و موقعیتى وجود دارد که هم مىتوانند آن را به ما بدهند و هم به شخصى دیگر که او بینناوبینالله لیاقتش بیشتر از ماست، اما حاضر نیستیم آن پست را به او بدهند؛ این مسئله برخلاف توحید است.
پس ما در چنین وضعیت و موقعیتى هستیم؛ این جهل ما و مرتبه ما در کثرت، و این هم توحید و آثار توحید!
راه وصول به مرتبه توحید
حال، ما چطور مىتوانیم به این مرتبه برسیم؟ ازیکطرف مىبینیم خداوند براى رفع این نقائص و جهالتها، در وجود ما استعداد لازم را قرار داده و پیغمبران و اولیاء را فرستاده و دستوراتى داده است؛ زیرا اگر انسان مستعد نبود، ارسال رسل و دستورها لغو و باطل خواهد بود.
ازطرف دیگر ما وقتى به عقل خود مراجعه مىکنیم، مىبینیم عالَم توحید عجیبعالَمى است! عالمى که دیگر در آن من و تو وجود ندارد و همه بر سر یک سفره و یک کاسه مىنشینند؛ عالمى که سراسر بهاء مطلق، کمال مطلق، جمال مطلق و علم مطلق است؛ دراینصورت هیچ عاقلى نمىگوید که من از این عالَم و خصوصیات آن بدم مىآید. اگر کسى بگوید من این مال بسیار را که تمامش حلال و طیب و طاهر است، نمىخواهم، دیوانه است؛ همینطور اگر در جایى علم و کمالى عجیب باشد و شخصى آن را نخواهد، دیوانه است.
پس معلوم مىشود که فطرت دائماً ما را بهسمت عبودیت، رفع حجاب و از بین بردن انانیّت بهسوى عالم اطلاق و توحید سوق مىدهد.
گرایش فطرى انسان به جامعه توحیدىِ امام زمان علیه السّلام
اگر ما در خصوصیاتى که راجعبه زمان ظهور حضرت بقیهالله شنیدهایم واقعاً فکر کنیم- مانند اینکه در آن زمان من و تویى وجود ندارد؛ عدالت مطلق حاکم است و دیگر این روابط و عُلقهها همه کنار مىرود؛ اگر درِ منزلتان را باز بگذارید و یک ماه هم از منزل خارج شوید و تمام جواهرات دنیا را نیز در آن منزل قرار دهید، کسى اصلًا به آنجا نگاه نمىکند؛ بنا بر روایات اگر زیباترین زنان و دختران سبدى از جواهر بر سر خود بگذارند و از شهرى به شهر دیگر بروند، کسى به آنها نگاه نمىکند و آسایش و آرامش و امنیّت و عدالت در حدى است که انسان تصورش را نمىکند[۲۷]– دراینصورت آیا واقعاً فطرت انسان او را براى وصول به چنین موقعیتى تشویق نمىکند؟!
این همان کارى است که حضرت در راه ایجاد و تحقق توحید مىخواهند انجام دهند. با وجود اینکه آن حضرت توحید را تاحدودى- نه بهطور کامل و صددرصد- در جامعه گسترش مىدهد، اما زمین را مانند بهشت برین مىکند!
حال که انسان مىتواند به مرحلهاى برسد که در آن هیچگونه انانیّت و کثرتى وجود نداشته باشد و فقط تجلّیات ذاتى حضرت حق باشد، آیا یک فرد عاقل مىنشیند و دست روى دست مىگذارد و همینطور نگاه مىکند، یا بهدنبال راه چاره مىافتد؟!
دوام یاد و ذکر خدا، عامل انتقال از کثرت به وحدت
انسان براى رسیدن به این مرتبه چه عملى را انجام دهد و به چه وسیلهاى متشبّث و متمسّک شود؟
آنچه انسان را از عالم کثرت بریده و به عالم وحدت مىبَرد، این است که پیوسته یاد محبوب و مطلوب را در وجود خود آورد تا بدین وسیله خاطره کثرت را بیرون کند.
منزل[۲۸] دل نیست جاى صحبت اغیار[۲۹] | دیو چو بیرون رود، فرشته درآید[۳۰] | |
یاد خدا قلب و فکر را متحوّل مىکند و موجب از بین رفتن یاد کثرت و تبدیل آن به یاد خدا مىشود.
یاد خدا نیز همان ذکر است، و معناى (أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)[۳۱] همین است که به یاد خدا و ذکر اوست که دل انسان دگرگون مىشود و آرامش مىپذیرد.
اما اینکه ذکر و ورد چگونه و به چه نحو تأثیر مىگذارد، إنشاءالله در فرصتى دیگر مطرح خواهد شد.
اللهمّ صَلّ على محمّدٍ و آل محمّد
پاورقیها ______________________________
[۱] . بحارالأنوار، ج ۱، ص ۲۲۴؛ روح مجرد، ص ۱۷۸٫
[۲] . عنوان بصرى با مالک، فرزند انَسبنمالک الأصبحى ارتباط داشت؛ او یکى از ائمه اربعه اهلسنت و رئیس مذهب مالکیّه است. انسبنمالک الأصبحى، غیر از انسبنمالک انصارى صحابى معروف است؛ انسبنمالک انصارى از قبیله خزرج بود و متجاوز از صدسال سن داشت و پیغمبر را ادراک کرده بود و در مسجد مدینه مىنشست و آنچه از آن حضرت شنیده بود را روایت مىکرد.
[۳] . مجمع البحرین، ج ۳، ص ۱۵۹٫
[۴] . البته مراتبى دارد که بیان خواهد شد.
[۵] . کار کردن یکى از اصول و مبانى اولیه سلوک است. خداوند کسى که در منزل خود نشسته و با دریافت مقررى بهدنبال کار نمىرود را دوست ندارد. خدا مىگوید: باید کار کنید؛ اما اینکه درآمد داشته باشید یا نه، در اختیار من است و به شما ارتباطى ندارد. به انتظار مقررى در منزل نشستن عملى مخالف با سلوک است.
[۶] . مطلع انوار، ج ۴، ص ۳۶۰٫ الاختصاص( مفید) ص ۲۴:
« … إذا قامَ القائمُ جائتِ المزایَلَهُ و یَأتى الرّجُلُ إلى کیسِ أخیهِ فیَأخذُ حاجتَهُ لا یَمنَعُهُ.»
ترجمه:« در زمان ظهور قائم، همطرازى و همسانى حاکم گردد؛ بهگونهاى که مرد به سراغ جیب برادر ایمانى خود مىرود و بدون اینکه او مانع شود، بهقدر نیاز برمىدارد.»( محقق)
[۷] . متواطى: به معنا و مفهومى گفته مىشود که به افرادش بهصورت متساوى و یکسان دلالت مىکند؛ بدون اینکه وجود آن معنا و مفهوم در فردى از افراد، اولویت، تقدم یا شدتى نسبت به دیگرى داشته باشد. مانند مفهوم« انسانیت» که بر عالم و جاهل و جمیع افراد انسانها بهصورت یکسان و بدون هیچ اختلافى صدق مىکند.
مشکّک: به معنا و مفهومى گفته مىشود که بر افرادش باتوجهبه اولویت، تقدم یا شدتى که نسبت به یکدیگر دارند، دلالت مىکند. مانند دلالت و صدق مفهوم« وجود» و« نور» بر مصادیق خود. رجوع شود به الجوهر النّضید، ص ۲۷ و ۲۸٫( محقق)
[۸] . نور ملکوت قرآن، ج ۳، ص ۷۵:
« یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ؛ ۱ اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و به دستهجات و قبائل مختلف منقسم کردیم تا در اثر این اختلاف شناخته شوید! تحقیقاً گرامىترین شما نزد خداوند کسى است که تقوایش افزون باشد.»
( ۱) سوره حجرات( ۴۹) آیه ۱۳٫
[۹] . چراکه بیمار است، و بیمار هم قابل سرزنش و توبیخ نیست.
[۱۰] . الأمالى( مفید) ص ۵؛ ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۲۹۶:
« إنّ دینَ اللَهِ لا یُعرَفُ بالرّجالِ بل بِآیهِ الحقِّ، و إعرِفِ الحقَّ تَعرِف أهلَه.»
معادشناسى، ج ۲، ص ۱۳۵:
« دین خدا به شخصیت و موقعیت افرادِ باتعیّن و تشخّص شناخته نمىشود، بلکه فقط به علامت و نشانه حق شناخته مىگردد؛ تو باید اول حق را بشناسى و سپس با آن میزان، معیارِ وجودىِ افراد و خیر و شرّ آنها را بسنجى و افرادى که به حق متحققاند را بشناسى.»
[۱۱] . کاریزماتیک(Charismatic ) کلمهاى است یونانى بهمعناى موهبت؛ کاریزما در اصطلاح به خصوصیت کسى گفته مىشود که بهاعتقاد خود یا بهعقیده دیگران داراى قدرت رهبرى فوقالعاده است. این اصطلاح اغلب در علوم سیاسى و جامعهشناسى بهکار برده مىشود تا رهبرانى که با استفاده از نیروى توانایى شخصى خود مىتوانند تأثیراتى عمیق و استثنایى در پیروان خود داشته باشند را توصیف کند.( محقق)
[۱۲] . کودک نزدیک به حدّ بلوغ.( محقق)
[۱۳] . زیرا این فرد مباشر مانند دیوانه یا فردى که در خواب از جا بلند مىشود و کارى انجام مىدهد، از خود اختیارى ندارد؛ چنانکه خود بنده بعضى افراد را دیدهام که در خواب راه مىروند، و حتى لباس مىپوشند و از منزل بیرون مىروند و برمىگردند، اما نمىفهمند. بنابراین همانطور که اگر دیوانهاى بدون تفریطِ کسى عملى را انجام دهد، بهدلیل اینکه عقل و اختیار ندارد محاکمه نمىشود، اگر شخصى نیز در حین خواب از جا برخیزد و کسى را بکشد، چون بىتقصیر است شرعاً قصاص نمىشود و دیه نیز برعهده عاقله ۱ اوست. ۲
( ۱) اگر جنایت خطایى باشد، دراینصورت دیه برعهده مباشر نیست، بلکه بر عاقله است. عاقله عبارت است از: خویشاوندان پدرى مباشر، که آنها برحسب قرابت خود، یعنى نزدیکى خود به قاتل از جهت مراتب ارث جمیعاً دیه را مىپردازند. رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ۱، ص ۱۶۸٫( محقق)
( ۲) من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۱۴:
« عن أبى جعفرٍ علیه السّلام، قالَ: کانَ أمیرُ المؤمنینَ علیه السّلامُ یَجعلُ جِنایهَ المَعتوهِ على عاقِلتِهِ، خَطَئًا أو عمدًا.»
ترجمه:« امام باقر علیهالسّلام فرمود:” امیرالمؤمنین علیهالسّلام دیه جنایت فرد کمعقل را برعهده عاقله او قرار مىداد؛ چه جنایت سهوى و چه جنایت عمدى.”»( محقق)
[۱۴] . الهدایه الکبرى، ص ۲۰۴ با قدرى اختلاف؛ مدینه المعاجز، ج ۴، ص ۲۱۵٫
[۱۵] . بحر المعارف، ج ۲، ص ۲۴۰:
« رُوِىَ أنَّ موسى علیهِ السّلامُ قالَ فى مناجاتِهِ:” یا رَبِّ عَجِبتُ مِمَّن یَجِدُکَ ثُمَّ یَرجِعُ!” فقالَ اللهُ تعالى:” یا موسى، إنّ مَن وَجَدَنى لا یَرجِعُ عنّى؛ و ما رَجَعَ مَن رَجَعَ إلّا عَنِ الطَّریقِ.”»
ترجمه:« روایت است که موسى علیه السّلام در مناجات خود عرضه داشت:” پروردگارا، عجب دارم از کسى که تو را مىیابد و سپس چگونه بازمىگردد؟!” خداوند متعال فرمود:” اى موسى، هرکه مرا یافت از من بازنخواهد گشت، و هرکه برگردد جز از راه برنگشته است.”»( محقق)
[۱۶] . الجمل، ص ۲۹۹، نامه عایشه به اهل مدینه؛ ص ۴۳۱، نامه عایشه به زیدبنصوحان؛ وقعه الجمل، ص ۲۹، نامه عایشه به امّسلمه.
[۱۷] . تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۷۵٫
[۱۸] . تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۴۵۹٫
[۱۹] . نَعثَل بهمعناى پیرمرد احمق، نام فردى یهودى در مدینه بود.
[۲۰] . سوره آل عمران( ۳) آیه ۱۳۲:( وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).
ترجمه:« و از خدا و رسول خدا پیروى نمایید، بهامید آنکه مورد رحمت خداوندى واقع شوید.»( محقق)
[۲۱] . زیرا بنا بر بعضى از اخبار، حضرت هارون وصىّ حضرت موسى قبل از آن حضرت از دنیا رفته بود و قبر حضرت موسى در کنار قبر برادرش هارون است.( تفسیر قمى، ج ۱، ص ۱۶۵)
[۲۲] . اثبات الوصیّه، ص ۶۵٫
[۲۳] . من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۰۳:
« یکونُ فى هذه الأمّهِ کلُّ ما کان فى بنى إسرائیل، حَذوَ النَّعلِ بالنّعلِ و حَذوَ القُذَّهِ بالقُذّهِ.»
ترجمه:« تمام آنچه در بنىاسرائیل بوده است، مثل آن در این امت خواهد بود، مانند تشابهى که یک لنگه نعل با لنگه دیگر آن دارد و مانند تشابهى که یک چوبه تیر با یک چوبه دیگر دارد.» ۱( محقق)
( ۱). امامشناسى، ج ۱۳، ص ۳۲۰، تعلیقه ۱:
« نعل یا نعال، عبارت است از پاپوشى که فقط کف دارد و مانند کفش رو ندارد، مثل دمپایى. و این تشابه نعل با نعل، بهواسطه تقارب آنهاست؛ زیرا یک جفت از نعلین را که در نظر بگیرید، به یک لنگه آن از همهچیز شبیهتر، لنگه دیگر آن است.
قُذّه عبارت است از چوبه تیر که سابقاً از چوب و یا از نِى مىساختند و سرش را پیکان مىزدند و بر دمش پَر قرار مىدادند تا اینکه اولًا چوبه تیر بهواسطه سبکى آن بتواند راه طولانى را طى کند و پیکان سرش که از آهن و فولاد بود بر هدف بنشیند و زخم وارد کند و پَرِ دُمش براى آن بود که تیر، راست حرکت کند و در راه کج و معوج نگردد. تیرسازان چوبههاى تیر را اولًا مىبریدند و با هم دسته مىکردند و باهم سر و ته آن را قطع مىکردند تا همه کاملًا بهقدر هم و اندازه هم باشد. دراینصورت یک دانه چوب تیرى را که در نظر بگیریم، هیچچیز شبیهتر به آن از دانه چوب تیر دیگرى نبود که با هم ساخته شده بودند و سر و دُم آن را قطع کرده بودند. فلهذا” حَذوَ النّعلِ بالنَّعلِ و القُذَّهِ بالقُذَّه” به دو چیزى مىگویند که از هر جهت با هم مشابهت دارند.»
[۲۴] . تفسیر العیاشى، ج ۲، ص ۷۸:
« أما و الله لقد عَهِدَ رسولُ الله صلّى الله علیه و آله السّلام و قالَ لى:” یا علىُّ، لتُقاتِلَنَّ الفئهَ الباغِیَهَ و الفِئَهَ النّاکِثَهَ و الفِئَهَ المارِقَهَ.”»
ترجمه:« قسم به خدا که رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم با من عهد کرد و فرمود:” یا على، قطعاً و یقیناً تو با گروه طغیانگر و سرکش و با گروه بیعتشکن و با دسته خارجشونده از دین، جنگ و قتال خواهى کرد.»( محقق)
[۲۵] . احتجاج( طبرسى) ج ۱، ص ۱۶۹٫
[۲۶] . نهج البلاغه( عبده) ج ۲، ص ۴۸:
« و أمّا فُلانهُ فأدرکَها رأىُ النّساءِ، و ضِغنٌ غَلا فى صَدرِها کَمِرجَلِ القَینِ؛ و لو دُعِیَت لِتَنالَ مِن غَیرى ما أتَت إلَىَّ، لَم تَفعَل. و لَها بَعدُ حُرمَتُها الأولى، و الحِسابُ على اللهِ تعالى.»
امامشناسى، ج ۱۰، ص ۹۴:
« و اما فُلانه را ازیکجهت پندار و خیال زنانگى گرفت و ازجهت دیگر کینه و حقد و حسدى که در سینه او بود و همانند دیگ آهنگر و کوره ذوبآهن جوش مىزد؛ و اگر او را دعوت مىکردند که این کارى را که با من کرد با احدى دیگر انجام دهد، نمىکرد؛ ولیکن ما حرمت دیرینه او را نگهداشتیم؛ و حساب بهدست خداى متعال است.»
[۲۷] . الخصال، ج ۲، ص ۶۲۶٫
[۲۸] . خ ل: منظر.
[۲۹] . خ ل: اضداد.
[۳۰] . دیوان حافظ، غزل ۱۸۷٫
[۳۱] . سوره رعد( ۱۳) آیه ۲۸٫ اللهشناسى، ج ۳، ص ۲۹۹: « هان! به یاد خداوند است که دلها آرامش مىپذیرد.»
[/tab]
[/tabs]