جلسه ۵۳ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۵۳ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
درس ۵۳
بسم الله الرحمن الرحیم
ذوق المتألهین: وجود امرى حقیقى و واحدى شخصى است که اختصاص به خداوند متعال دارد
وذهب جماعه أن الوجود الحقیقى شخص واحد هو ذات البارى تعالى و الماهیات امور حقیقیه موجودیتها عباره عن انتسابها الى الوجود الواجبى وارتباطها به تعالى فالوجود واحد شخصى عندهم و الموجود کلىّ له افراد متعدده وهى الموجودات و نسبوا هذا المذهب الى ذوق المتالّهین.
یک طریق و مذهبى است که نسبتش را به ذوق المتألهین میدهند و مرحوم حاجى هم این مطلب را در منظومه آورده بودند. و او اینست که آنها معتقدند که وجود یک امر حقیقى و یک واحد شخصى است که اختصاص به خداوند متعال دارد و هیچیک از موجودات حصّهاى از وجود ندارند موجودات دیگر ماهیّات اصیل و حقیقى هستند و واقعیّت دارند منتها تا جعل به اینها تعلّق نگیرد ظهور و بروز پیدا نمىکنند.
آدم گاهى اوقات نمىفهمد که شخصى که یک مسألهاى را مىگوید آیا به لوازمش هم اطلاع دارد و به تبعات اینها متبصّر است؟ در هر صورت صاحبان این نظر قائل هستند به وحدت وجود و کثرت موجود.
ما قائل به وجود شخصى در اعیان خارج هستیم. یک کتاب وجود شخصى دارد. یک قلم وجود شخصى دارد و وجود شخصى این با وجود شخصى آن، تفاوت دارد. در عین آنها ماهیّت دارند و ماهیّت آنها باعث امتیاز و اختلاف بین این دو شیئ شده است ولى این یک وجود شخصى دارد، آن هم یک وجود شخصى دارد و این وجود شخصى است که باعث تحقق این امتیاز و این اختلاف است.
این آقایان معتقدند بر اینکه وجود شخصى فقط یک وجود است و آن اختصاص به خداوند متعال دارد به اندازه یک سر سوزن از این وجود شخصى به کسى نمىدهد. پس این ماهیّات چه هستند؟ ماهیّات امور حقیقى هستند و واقعیّت در اعیان خارجى از آن ماهیّات است. لیکن این ماهیّات چون به آن وجود حقیقى نسبت دارند، اعیان خارجى را تشکیل دادهاند، به عبارت دیگر چون انتساب و تعلّقى به آن وجود حقیقى دارند ما در خارج این ماهیّات را مىبینیم. و لولا این انتساب، ماهیّاتى هم نبود. این ماهیّات داراى وجود نیستند و وجود در این ماهیّات مى شود امور انتزاعیه و نه امور حقیقیه و تأصلیّه. چون ارتباط و تعلق به او دارند، به این ماهیّات مىگوئیم: موجود. پس موجود مىشود یک امر کلى «ذا افرادٍ مختلفه و انواع متفاوته و اجناسٍ متمیّزه» همه اینها با همدیگر اختلاف دارند.
در طریقه ذوق المتألهین آنچه که هست اینست که وجود، دربست از براى یکى است و هیچ سهمى از وجود غیر از واجب الوجود ندارد حتّى به اندازه سر
سوزنى. این پیغمبر با این عظمت به اندازه بال پشه سهمى از وجود ندارد، چون ممکن است. تمام این عوالم امکان به اندازه بال مگس سهمى از وجود ندارند. اینها ماهیتند و امور حقیقى هستند واین امور حقیقى از خودشان نیامدند. یک خدائى این وسط در کار است، فقط کارى که خدا مىکند به این ماهیّات وجود نمىدهد، وجود مال خودش است، در هر صورت تمام این ماهیّات عبارتند از: حقایقى که آن حقایق هیچگونه ارتباطى و علقهاى و اشتراکى و اتّحادى با آن وجود واجب الوجود ندارد. آن واجب الوجود ماهیته انیته و غیر از وجود چیز دیگرى ندارد. و هیچ ما به الاشتراکى بین ماهیّات و بین آن وجود واجب الوجود نیست. ماهیّات عبارتند از: گردو، پنیر و شکر و عسل و درخت و دریا و کوه و غیره در حالى که وجود واجب یک حقیقت ناشناخته ایست که ماهیّت ندارد و یک سدّ سکندر بین آن حقیقت و بین این ماهیّات کشیده شده واین دو را از همدیگر جدا کرده و هیچ مابه الاشتراکى ندارد.
جعل یعنى ارتباط این ماهیّات با وجود شخصى
سؤال ما این است: این ماهیّات از کجا پیدا شدند؟ خودشان یک دفعه از زمین سبز شدند؟ هیچ ماهیّتى بدون علت درست نمىشود. پس علت در تحقق ماهیّات چیست؟ جعل، جعل یعنى ارتباط، این ماهیّات با آن وجود شخصى ارتباط دارند.
آن وقت در اینجا اشکالاتى که وارد مىشود، ولى آنچه که فعلًا مطرح مىکنیم مسلک اینها است که مىگویند خودشان از زمین سبز نشدهاند. چرا؟ چون ممکنند. و هر شىء ممکن ذاتى در وجود خودش مفتقر به غیر است، و به تنهائى خودش نمىتواند کارى کند و نیاز به غیر دارد. غیر را مىگویند ارتباط. پس این ماهیّات مرتبط هستند با آن وجود عینى شخصى. شما اسم این ارتباط را چه مىگذارید؟ اگر این ارتباط را شما اضافه اشراقیه مىدانید، اضافه اشراقیّه که معنا ندارد. یا اضافه مقولیه است که لازمهاش اینست که قبلًا در اضافه مقولیه منسوب و منسوب الیه هر دو وجود داشته باشد و نسبت بین اینها هم برقرار باشد.
اگر شما این اضافه را اضافه مقولیه نمىدانید و اضافه اشراقیه مىدانید، پس اصاله الماهیه از کجا آمد؟ ماهیّت چرا اصل شد؟ اگر از ناحیه جاعل به او ماهیّات
افاضه شده، او که ماهیّت ندارد. شما خودتان گفتید او وجود واحد شخصى است و «ماهیّته انیّته» وقتى یک وجود واحد شخصى باشد و سراسر وجودش وجود باشد، دیگر ماهیت ندارد. مثل اینکه شما ماستى را که دارید. به شیر بزنید، ماست مىشود. امّا از درون ماست شما که دیگر کدو در نمىآید. این ماست خیلى هنر داشته باشد اگر به شیر بزنید، آن شیر را مثل خودش بکند. امّا فرض کنید این ماست را داخل ظرفى بگذارید و بعد از یک ساعت در آن را بردارید یک کیلو خیار در بیاید! این نمىشود. سخنیّت لازم است. وجودى که اصلًا داراى ماهیّت نیست چگونه جعل ماهیّت مىکند؟ وجود را که براى خودش نگه داشته و به او نمى دهد. پس چه به این مىدهد؟ اگر خداوند متعال افاضه مىکند باید وجود شخصى افاضه کند. منتها در افاضه وجود شخصى چون داراى مراتب تشکیکى است شما اسم این را شلغم مىگذارید، و اسم آن را هویج مىگذارید. اما وجود به اینها نمىدهد، پس چه به اینها مىدهد؟ ماهیت مىدهد؟ ماهیّت از کجا آمد؟ کجاى وجود خدا هویج خوابیده؟ کجاى وجود خداوند شلغم خوابیده؟ این وجود تنهاست. این اشکالاتى است که بر آن مىشود.
در طریقه ذوق المتالهین یادمان باشد که وجود، وجود واحد است. دربست است، ربط به هیچکس ندارد، بقیه موجودات به اندازه سر سوزنى از این وجود نصیب ندارند. این وجودات چه هستند؟ امور اعتبارى هستند؟ نه، امور حقیقى هستند. این امور حقیقى چطور پیدا شدند؟ عنایت ازلى و لطف پروردگار وقتى به این ماهیّات، تعلّق گرفت وجود شدند. پس فقط صرف یک تعلّق و صرف یک ارتباط بود بدون اینکه از آن وجود در اینها برود، وجود در بست مال خداست. وقتى در خارج ظهور پیدا کردند ما یک وجود انتزاعى از اینها مىگیریم و مىبریم به باب اشتقاق، یک «موجودٌ» هم درست مىکنیم و این موجودٌ را بر این ماهیّات حمل مىکنیم و مى گوییم مثلًا «زیدٌ موجودٌ» در خارج درست شد. پس موجود مىشود یک امر انتزاعى و یک امر عقلى نه یک امر واقعى و خارجى.
من در یک مجلسى در مشهد بودم، یکى از این آخوندها مىگفت: آقا چه مىگویند این فلاسفه بى دین؟ به خدا مىگویند موجود به این دانه کبریت هم
مىگویند موجودٌ[۱].
اطلاق یک مفهوم بر دو مصداقى که اینها مصداق این مفهوم هستند که اشکالى ندارد. چه اشکالى دارد ما به خدا بگوئیم موجود ولى موجودى که حد ندارد و به این دانه کبریت هم بگوئیم موجود. موجودى که اینقدرحد دارد. این که دیگر اشکالى ندارد.
این افراد نمىدانند که اینها مىآیند وجود را یک امر اعتبارى مىدانند. عوام هم همینگونه هستند، این عوام که هیچ گونه از وجود برداشتى ندارند، اینها وقتى نظر به ماهیّات دارند آن وجود را اختصاص به ذات بارى مىدانند و نظرشان به همین ماهیّات است، آنها موجودیّت را درک مىکنند منتهى تکثر در موجودیّات قائل هستند.
مسلک ذوق المتألّهین
على اىّ حال در مسلک ذوق المتألّهین آنچه که مورد دقّت باید قرار بگیرد این است که ماهیّات سهمى از وجود ندارند، و بطور کلى از آن خداست. ماهیّات امور اعتبارى هستند و به صرف ارتباط با ذات بارى تعالى به اینها موجود مىگوئیم. پس فقط تعلّق است که موجب بروز و ظهور اینها شده است. این یک مسلک.
مسلکى دیگر
مسلک دیگر آن است که مرحوم حاجى در این تعلیقه مىفرمایند و بسیار تعلیقه خوبى است و نکاتى دارد که بعداً عرض مىشود. و آن این است که بعضى ها قائل به وحدت وجود و وحدت موجود هستند. این طریق را نسبت داده اند به بعضى از صوفیّه. البتّه در این انتساب و تعبیرى که آقایان از این مىکنند جاى صحبت است، حتّى خود مرحوم حاجى هم در منظومه شاید یک همچنین برداشتى کرده، بعضى از آقایان مقرّرین بحث هاى منظومه هم یک برداشت اشتباهى داشتند[۲]. آنها مىگویند منظور از صوفیه در مسأله وحدت وجود و موجود این است که بطور
کلى یک وجود شخصى و واقعى و خارجى بیشتر نیست که آن وجود اختصاص به ذات بارى تعالى دارد و یک موجود هم بیشتر نیست. کسرابٍ بقیعه یحسبه الظّمان ماءً[۳].
و تمام آنچه را که ما مىبینیم در عالم خارج همه خواب و خیال است، اصلًا واقعیّت ندارد. پس این درخت و شجرى که مىبینیم چیست؟ این آسمان و زمینى که مشاهده مىکنیم چیست؟ این تفاوت و اختلاف بین انسان و حیوان و شجر و مدر و نبات و جماد چیست؟ مىگویند همه اش خواب و خیال است، اینها اصلًا واقعیّت ندارند. انسانى ما نداریم. حیوانى ما نداریم. یک صورى فقط بوده امّا آن صورت واقعیت خارجى نداشته، مثل بچه ایى که در ذهن خودش اقوالى ترسیم و تصوّر مىکند و مىگوید: غول، غول هیچ وجود خارجى ندارد ولى ترسیم ذهنى بچّه است. اگر ترسیم نمىکرد که نمىترسید. پس تصوّر اوست که این تصوّر را حاکى از خارج مىبیند ولى در خارج غیر از یک وجود واحد چیز دیگرى نیست. این را دارم توضیح مىدهم تا اینکه مسأله خب جا بیافتد.
بیان طریقه صوفیه در وحدت بارى تعالى
پس بنابراین طریقه صوفیّه آنطورى که این آقایان تقریر مىکنند معنایش این است که تمام آنچه را که در عالم هست، همه خواب و خیال است. همه اینها اوهام است و همه اینها عکوس و تصاویر است و همه اینها تخیّلات است، ولى در خارج غیر از یک وجود واحد که پروردگار متعال و غیر از یک موجود که باز خود خداوند متعال است، هیچ چیز دیگرى وجود ندارد.
لذا بعضى ها که این مسأله را به بعضى از صوفیه نسبت دادهاند آمدهاند اشکال کرده اند که در حالتى که ما در خارج این اشیاء متفاوت را مىبینیم، اختلاف بین زید و عمرو را مىبینیم، اختلاف بین ماهیّات مختلفهالحقایق و الانواع را مىبینیم، اختلاف بین جنس و فصل و شجر و مدر و مجردات و مادیّات بانحائها و اقسامها را مىبینیم. یا باید قائل به سوفسطایى بشویم و عالم اعیان را در خارج انکار کنیم، یا
براى این یک چاره اى بیاندیشیم لذا آمدند این را یک مذهب شبیه به جنون معرفى کردند که اینها خودشان هم نمىفهمیدند چه مىگویند! حرفى است که از روى مشاعر برنخواسته است، و به پشتوانه منطق و عقل و برهان زیور نبسته بلکه بر اساس توّهم یک همچنین صحبتى مىکنند.
البته عرض کردم که این حرف صحیح نیست. این کسى که قائل به وحدت وجود و موجود است نمىخواهد بگوید در خارج ما اصلًا ترشى نداریم، ما اصلًا شیرینى نداریم. همان که قائل به این است، وقتى که مىخواهد چایى بنوشد چرا به جاى نبات و قند، قرقوروت را در دهانش نمىگذارد؟ یا باید بگوئیم اینها دیوانه هستند و تابع مکتب سوفسطایى هستند، یا اینکه حرفى که زدند یک واقعیت است.
واقعیت وحدت شخصیّه وجود
واقعیت وحدت شخصیّه وجود و وحدت موجودیّت موجود، این است که در عالم اعیان خارج اگر ما نگاه کنیم همان طورى که در سلسله طولیّه علیّه، علّت را عین معلول مىدانیم و ظهور او، همین طور از نقطه نظر سلسله عرضیّه تمام معالیل را یک وجود میدانیم، و یک موجود مىدانیم، الّا اینکه صور در اینجا تفاوت پیدا کرده، و قائل به مسأله وحدت وجود بالاخره به این نقطه مىرسد که باید قائل به مسأله وحدت موجود باشد. نه اینکه اینها بگویند اصلًا ترشى و شیرینى در خارج نداریم و اوهام است. منظورش این است که این ترشى و این شیرینى، این غنم و این بقر، این جماد و این نبات موجودیّت مستقله در قبال وجود از موجودیّت آن وجود واجبى ندارند، وجود همه اینها وجود رابط است، یعنى عین التعلق است و یک وجود واحد است که در عالم خارج به صور مختلفى در آمده، ما اسم هر صورت را یک وجود شخصى مىگذاریم. این اشکال ندارد.
موجودى که اینها در صدد رد و انکار او هستند آن موجودیّت مستقله در قبال آن وجود بسیط و به عنوان تکّه جدا شده از آن وجود بسیط است، آنچه که هست در خارج وجود واحد است. مثلًا یک وقتى شما خمیر را بصورت یک کاسه درمىآورید این مىشود وجود واحد، یک وقتى همین خمیر را مىگذارید روى شانه و برایش دم و سر درست مىکنید، شخصى مىآید از یک طرف نگاه مىکند، مىگوید این خمیر،
سر است چون نمىتواند اینطرف را ببیند فرض کنید که فقط یک طرفش را نگاه مىکند، یکى مىآید نگاه مىکند مى گوید این خمیر بصورت دم در آمده، حالا پرده را مىاندازیم کنار، مىگوید رفته آنطرف دراز شده. مىگوئیم: آقااینطورى گردش کردیم، حالا مىخواهیم داخل تنور بگذاریم. این دراز و گرد شدن، دم در آوردن و سر در آوردن از دید ماست. امّا کسى که یک قدرى دیدش قویتر باشد، و پرده را کنار بزند مىگوید: همه اینها یکىاند. یک خمیر است که صورتهاى متفاوت پیدا کرده، اسم این را وحدت وجود و موجود مىگذارند. وحدت وجود یعنى مایه یکى است، و وحدت موجود یعنى هویّت خارجى هم یکى است. یک وقت شما تکّه اى جدا نکردید. یک وقت یک تکّه از آن جدا مىکنید. این کثرت موجود مىشود با آنکه وحدت وجود دارد. وحدت در مایه دارد، آن آب آرد و نمک است، این هم آب و آرد و نمک است، مایه یکى است، موجود دو تاست.
عقیده صوفیه در وحدت و کثرت
صوفیه مىگویند: در عوالم عرضیه اشیاء مختلف وجود مستقل قبال و ازاى دیگرى ندارند همه راهها به یک جا ختم است، یعنى وجود زید و وجود عمرو را که دو صورت مىبینیم، واقعیّت هر دویکى است. مثل یک شخصى که در مقابل ده آینه ایستاده و ده جهت مختلف به خود گرفته است. آینه اى که در اینجا هست، او را از فقط قسمت راست را نشان میدهد. آئینه اى که در قسمت دیگر قرار گرفته قیافه را به گونه دیگرى نشان مى دهد.
بنابراین شما مىبینید ده آئینه مختلف که در کنار همدیگر قرار گرفته از هر کدام یک موجودیّت دارند، به نحوى که اگر کسى به خود زید نگاه نکند به یک زاویه آئینه نگاه بکند مىگوید زید این است،، اینطرف و آنطرف را ندیده فقط مىگوید زید این است. اگر کسى فقط یک آئینه برایش باز بشود و نگاه به آن ذو الصوره نکند و فقط عکس را ببیند مىگوید زید همین است. بنابراین هر کسى از ظنّ خود شد یار من. این را مىگوئیم: کثرت موجود اعتبارى. اعتبارى مى دانیم چون تمام اینها تا وقتى است که زید وجود دارد. اما همینکه یک پرده مقابل او قرار گیرد دیگر از آئینه ها خبرى نیست، آنها قائلند وجودى که در عالم اعیان است مانند عکسى مىماند که
در صور مختلف است. این بیان با بیان خود صدر المتألّهین که قائل به وحدت وجود و کثرت موجود است. در یک طریقه خواهد بود. بنابراین طریقه ذوق المتألّهین این نیست که آنها بگویند: اصلًا وجودات شخصیّه نداریم بلکه وحدت وجود و وحدت موجود در عین کثرت وجود و کثرت موجود است که این مبناى آخوند است و در آنجا بحث مىکند، که در عین اینکه ما یک وحدت وجود داریم که آن وجود حقّ است در عین حال یک وحدت موجود هم داریم. که همان تجلّى حقّ در خارج است. این وجود شخصى آمده به این ماهیّت خورده شده قلم، این وجود آمده به این این ماهیت خورده شده کاغذ. این وجود شخصى آمده به این ماهیت خورده شده کتاب و امثال ذلک.[۴]
[۱] – در دعاى مجیر فرماید: یا موجود. محقق
[۴] – سؤال: این که وحدت موجود نشد
جواب: این که مىگویند وحدت موجود، منظورشان موجود مستقله نیست، امّا به موجود متکثره که قائلند. صوفیه نگاه مىکند آن شخصى که این حرف را مىزند وقتى نگاه مىکند و مىبیند که ماهیّت این مختلف با آن است، مگر دیوانه است بگوید یکى است.
سؤال: ظهوراتش که یکى است حقیقتش که یکى است
جواب: ما با حقیقت وحدت وجود کار نداریم در خارج چه؟
سؤال: خارج جنبه هاى صورى دارد.
جواب: خارج اسمش موجود است دیگر پس این موجودات متعدد و متکثر هستند. این حقیقت واحد در صور مختلفه و متکثره ظهور پیدا کرده است.
سؤال: مثالى که شما فرمودید مایه اش یکى است.
جواب: این مال وحدت وجوداست. حال آمدیم سراغ صورتش، این صورت یکى است یا ده تاست؟ نمىتواند بگوید که یکى است. دارد مىبیند این زرد، این سفید، این سیاه است این را که نمىتواند انکار بکند!
سؤال: این موجود نشد، وجود شد.
جواب: صورت، موجود است، موجود هم متعدد مىشود. حقیقت واحد است این همان طریقى است که مرحوم آخوند مىگوید. یک وقت ما مىآئیم اینگونه معنا مىکنیم که آنها مىگویند آنچه را که در خارج است فقط خواب و خیال است و واقعیت ندارد. پس شما به جاى شلغم چدن بخور.
سؤال: به لحاظ ارتباط با وحدت وجود مىگویند
جواب: آن وحدت وجود را قبول داریم
سؤال: این که خیال است براى این است که مایه اش یکى است
جواب: پس شما تأیید ما را مىکنید. آنهایى که آمدند و ردّ کردند مثل مرحوم مطهرى مىگویند که اینها شبیه دیوانگى است ه کلام ایشان جاى تأمّل دارد والّا کسى که این حرف را مىزند قائل نیست که اینها در عالم توهّمات است آنها چاى را که با قرقروت نمىخورند، بلکه با حبّه قند مىخورند دهانش که شیرین مىشود، آیا احساس شیرینى مىکند یا مىگوید خواب و خیال است؟ این جناب صوفیه که قائل به وحدت موجود است و همه اینها را خواب و خیال مىداند چرا مىروند و بهترین را انتخاب مىکنند؟ چرا نمىگویند همه اینها خواب و خیال است؟ وقتى مىخواهد پرتقال را جدا کند درشتها را برمىدارد. یا بهترین را انتخاب مىکند؟ پس این اصلًا صحیح نیست بلکه منظور از وحدت وجود و موجود این است که موجود و وجود مستقلّه نیست آن وقت کثرت اعتباریّه مىشود.
کثرت اعتباریه یعنى همین که عکس مختلف است، ظهورات مختلف است ولى مظهر یکى است. این همان مرامى است که خود مرحوم آخوند دارند.