جلسه ۲۴ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۲۴ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایلهای این مجلس جهت دانلود شما میتواند از متن پیاده شده این مجلس استفاده کنید ▼▼
[/box]
متن جلسه:
درس ۲۴
بیان ذلک بیان موضوع، «کلّ علم کما تقرر ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه و قد فسروا العرض الذاتى بالخارج المحمول الذى یلحق الشى لذاته»
ادامه بحث تعریف موضوع علم الهى
مرحوم آخوند در تعریف موضوع علم الهى ملاک را تحدید موضوع علم الهى قرار دادند؛ آن موضوعى که عوارض ذاتى بر آن عارض مىشود که عبارت است از وجود این متخصّص یعنى آن موضوع براى بروز عوارض بعدىاش متخصّص الاستعداد نباشد.
اگر موضوع ما به نحوى بود که براى عروض و لحوق شىء به او نیاز به تهیّأ و تخصّص استعداد داشته باشد آن مسأله داخل در علم الهى نخواهد بود. بنابراین اگر ما از احوال جسم یا از احوال مشکل یا جسم تعلیمى یا جسم طبیعى بخواهیم صحبت کنیم و حالات آنها را و عوارض شکل را و جسم را بخواهیم بیان کنیم چون عروض آنها بر موجود به لحاظ تخصّص استعداد است و تهیأ این موجود است به یک نوع از انواع. از این نقطه نظر داخل در آن مسائل علم الهى و امور عامّه نخواهد بود. پس ملاک در اینجا اگر دقّت کنیم همین نکته مرحوم آخوند است تا اینکه اشکالاتى که بعداً در اینجا هست متوجّه نشود.
ایشان در اینجا مىفرمایند: باید عروض یک عرض بر آن ذات در آنجا نیاز به تخصّص استعداد براى آن ذات نداشته باشد. اگر اینطور باشد این مىشود عرض ذاتى و داخل در امور عامّه و مسائل آن علم خواهد بود. همین مسأله در مورد سایر علوم هم مىبینیم که موجب اختلاف و موجب تشکّک شده به جهت اینکه در هر علمى- آنطور که مىگویند- بحث مىشود از عوارض ذاتیه آن علم و این عوارض ذاتى یعنى آن عوارضى که مختصّ آن موضوع است نه بیشتر از آن موضوع و نه کمتر از آن موضوع.
اگر فرض کنیم که ما در علم انسان شناسى راجع به اینکه انسان یک حیوان است که راه میرود، صحبت کنیم این به انسان شناسى مربوط نیست. چون ما انسان شناسى را مىخواهیم مورد بحث قرار دهیم نه حیوان شناسى را. اگر بخواهیم انسان شناسى را مورد بحث قرار دهیم باید از احوال و عوارضى بحث کنیم که بر انسان عارض مىشود و بس نه دیگر بر ذات دیگرى که بیشتر از انسان است و نه اخصّ از انسان لذا ما میتوانیم از حالات نفس و روح و صعود و ارتقاء انسان و تجرّد انسان بحث کنیم. به جهت اینکه این به انسان به ما هو انسان برمىگردد.
خوب اگر کسى اعتراض کند بر اینکه همه انسانها که داراى این خصوصیت نیستند. مىگوئیم اشکال ندارد، همینقدر که بعضى از انواعش این خصوصیّت را دارند کافى است و مسألهاى نیست. این حالاتى که عارض مىشود بر بعضى از انواع انسان یا بعضى از اصناف انسان به ما هو بر انسان عارض مىشود. گرچه خیلىها واجد این نباشند.
اما اگر بحث کنیم از انسان «بما هو إنّه اسود». بعضى از انواع انسان اسود است یا بعضى از انواع انسان ابیض است یا بعضى از انواع انسان اصفرند یا بعضى از انواع انسان احمرند. آن وقت این عوارضى که اینجا بر موضوع عارض شدهاست اعم از موضوع مىشود. یعنى وصف حُمره بودن یا سواد یا بیاض یا صفرائیت، أعم مىشود از موضوع. پس باید ما در اینجا بحث کنیم از «الانسان بما أنّه جسمٌ أبیض» یعنى در اینجا ما انسان را متخصص الاستعداد کردیم تا بتوانیم أحمریّت را بر او حمل کنیم.
اگر انسان را «بما أنّه جسم و لحمٌ و بشره» لحاظ نکنیم دیگر قرمزى و سیاهى و سفیدى را بر انسان نمىشود حمل شود. آن وقت در اینجا دیگر صحبت از قرمزى و سیاهى و سفیدى به انسان شناسى مربوط نیست. بلکه به حیوان شناسى مربوط است. حیوان «بما أنّه حیوان» داراى این الوان است. یا اینکه بالاتر از این برویم و اصلًا به جسمیّتش برمیگردد. بر جسمیّت احمریت یا صفرائیت یا بیاض عارض مىشود.
ولى ما وقتى که صحبت از انسان مىکنیم باید عوارض ذاتیهاى را که مختص به انسان است و حتّى به ملائکه هم عارض نمىشود و یا حتى به جّن هم عارض نمىشود و حتى به عقول بسیطه عقل منبسط هم عارض نمىشود مورد بحث قرار دهیم. میتوانیم بگوئیم: انسان از عوارض ذاتیهاش این است که قادر براى ترّقى است. چون حیوانات دیگر و اشیاء دیگر قابلیت ترقى و استعداد را ندارند ولى انسان قابلیت دارد.[۱]
یا اینکه فرض کنید که انسان داراى قدرت تفکّر عقلانى است و این در سایر موجودات نیست البتّه ملائکه واجد مرتبه عقولى هستند امّا نه به این منوال که قضایا را با هم ترتیب بدهند و در کنار هم قرار بدهند. آنچه که براى ملائکه هست این است که بر خلاف آنچه که در بعضى از جاها هست ملائکه داراى عقل هستند و فعلیّت آنها فعلیّت عقلیّه است. یعنى آنها در مرحله عقل به فعلیّت رسیدند و در همان رتبهاى وجود دارند رتبه عقلى دارند. به عبارت دیگر عقل آنها نمایانگر واقع است «کما هو هو» مىنمایاند منتهى چون واقع داراى مراتبى است اگر نسبت به یک مرتبه اشراف داشته باشند دلیل نمىشود که نسبت به مراتب دیگر اشراف داشته باشند. آن مرتبه در واقعیّت خودش وجود دارد.[۲]
در علوم از عوراض ذاتى آن علم بحث مىشود اما اگر فرض کنید یک عرض عامى را محمول براى یک موضوع قرار دادید «الإنسان ماشى» این یک وقتى در ذهن فقط بخاطر این است که یک استحسانى است. صرف استحسانى که انسان بخواهد یک محمولاتى را بر یک موضوعاتى حمل کند اما اینکه واقعاً جایگاه خود آن قضیّه در آن علم وجود داشته باشد این عرض عام هیچوقت نمىتواند در آن علم جا داشته باشد. روى این حساب این محمولاتى که بر موضوع آن علم حمل مىکنیم یا باید به آن موضوع به تمام مصادیق و افراد موضوع اختصاص داشته باشد یا به بعضى از مصادیق آن موضوع «بما هو موضوع» باید که اختصاص داشته باشد. یعنى به لحاظ دخالت آن موضوع در این فرد باید لحاظ داشته باشد. اینرا از این نظر عرض مىکنم که ممکن است من باب مثال شما بعضى از محمولات را بر بعضى از انواع موضوع بار کنید و مثلًا بگوئید «الانسان کاتب» کاتب که اختصاص به همه افراد انسان ندارد بلکه به بعضى از افراد انسان اختصاص دارد. یا الانسان ریاضى دانٌ. این ریاضى دان که اختصاص به همه افراد انسان ندارد، بعضى ریاضى دان هستند. «الانسان مصوّر»
همه آنها که اینطور نیستند بعضى از انواع اینطور هستند. در اینجا نه این است که انسان باید داراى خصوصیّتى و ملکهاى بشود تا شما اسم کتابت را روى آن بگذارید یعنى اسم کتابت به لحاظ آن استعداد خاص باشد. نه، همه آنچه را که حتّى بر اساس انواع و اصناف انسان حمل کردید باز به لحاظ انسانیّت انسان است. یعنى انسانیّت انسان است که موجب کتابت شده است.
نفس وجود نیست که انسان را أسود کرده است بخاطر اینکه این نفس وجود در همه است؛ در ملائکه هم هست، در مجرّدات هست، در غیر مجرّدات هست. این تخصص استعداد است که موجب شده است که شما در اینجا سواد را بر این موجود حمل کنید. پس شما نمىتوانید بگوئید سواد از عوارض ذاتیه موجود «بما هو موجود» است. البته موجود مىتواند «بما أنه متخصّص الاستعداد لعروض الالوان علیه و هو جسمیه و امثال ذلک» باشد. پس بنابراین این عوارضى که شما در موجود حمل کردید به لحاظ تخصّص استعداد است که او را از موضوع آن علم خارج مىکند. بناءً علیهذا چون اینها دیدند که در این علوم نه فقط از خود موضوع این علم بهرهگیرى مىشود بلکه از بعضى از انواع این موضوع بحث مىشود آمدند در تعریف علوم اشتباه کردند. گفتند: هر علم عبارت است از مسائلى که متشکّل مىشود از محمولاتى که یا عارض برخود موضوع مىشود یا عارض بر انواع موضوع و آمدند در موضوع توسعه دادهاند یعنى آن مسائل و آن محمولات بر بعضى از انواع موضوع حمل مىشود. این منافات ندارد که بر خود آن موضوع حمل شود و چون این نوع داخل در آن موضوع هست و این بعضى از مصادیق آن است بنابراین، این محمولاتى که در اینجا عارض شدهاند بر اصناف این موضوع، به ذات این معقولات بر خود این موضوع حمل مىشوند.
وقتیکه شما ناطق را من باب مثال در تعریف حیوان بیاورید «الحیوان ناطق او غیر ناطق» در اینجا نمىتوانید بگویید ناطق عَرَض ذاتى براى حیوان نیست. ناطق عرض ذاتى یا ذاتیّات براى انسان است نه براى حیوان، انسان هم بعضى از انواع حیوان است و وقتى ذاتى شىء بود ذاتى براى آن شئىاى که این موضوع براى آن هست خواهد بود. اگر فرض کنید که این موضوعش انسان است براى خود این انسان هم یک موضوع دیگرى وجود دارد ما فوق خودش که عبارت از یک جنس است که همان حیوان است. براى خود حیوان هم یک موضوع بالاترى وجود دارد که آن عبارت است از است براى او. پس آنچه را که در اینجا ذاتى براى یک شى قرار میگرد منافات ندارد ذاتى براى آن موضوع خود او هم باشد، منتهى به لحاظ انواعى که آن انواع را پیدا کردهاست. یعنى در اینجا بحث، بحث تخصّص استعداد نیست؛ بحث، بحث عروض یک شى است به خود آن موضوع، منتهى به آن موضوع به لحاظ تنوّعش نه اینکه یک تخصص استعداد پیدا کرده که به لحاظ آن الآن به این گفته مىشود، نه، به لحاظ خود آن موضوع گفته مىشود.
وقتى که ما ناطق را مىگوئیم، این ناطق عرض ذاتى براى حیوان هم هست. البته در این مسأله بخاطر ناطقیت این ناطق عارض بر انسان شده اگر شما ناطقیّت را از انسان بگیرید دیگر ناطق هم بر انسان نمىتوانید حمل کنید. پس لحاظ خود آن حیوان موضوع در تمام مراتب باید محفوظ بماند. این مىشود عرض ذاتى.
اما عرض غریب چه هست و عرض عام چه هست؟ آن است که از خود حیوان بالاتر میزند. فرض کنید که شما سواد را بر انسان حمل کنید «الانسان أسود» حمل سواد بر انسان به لحاظ ذات انسان نیست بلکه به لحاظ جسمیت اوست درحالیکه انسان با جسم انسان تفاوت دارد. جسم مختصص استعداد را حیاضت کرده است لذا شما به او أسود مىگوئید نه اینکه انسان چون انسان است باید اسود باشد. انسان بما هو انسان لون برنمىدارد نه سیاهى بر میدارد، نه سفیدى و نه قرمزى، «انسان بما هو انسان نفس ناطقه عِلوى» که در اینجا تنازل پیدا کرده. آن «انسان بما هو انسان» است اما لحم اینطور نیست، بشره اینطور نیست، مو اینطور نیست. اینها انسان نیستند. بلکه جهت مادى براى انسان است. این جهت تخصص استعداد همان است که مىآید یک عرض را ذاتى مىکند یک عرض را قریب مىکند و جدا مىکند و آن را از ذاتى بودن در مىآورد.
یک معناى دیگر در اینجا هست که به معناى قریب است که مرحوم آخوند در اینجا بکار بردهاند و آن معنا با اینکه الآن عرض کردیم تفاوت دارد و آن این است که به عرض ذاتى و قریب به آن عرضى مىگوئیم که بلاواسطه بر یک شىء حمل مىشود. مثل اینکه ناطق را حمل بر انسان مىکنیم بلاواسطه. یعنى در اینجا دیگر واسطهاى نداریم واسطه العروض در اینجا ما نداریم. ولى یک وقتى یک عرض را حمل مىکنیم بر یک ذات بواسطه، منتهى آن واسطه جداى از این هم نخواهد بود. من باب مثال: ما ناطق را حمل مىکنیم بر حیوان بواسطه انسان. این قریب است ولى از ذاتى بودن جدا نیست. ذاتى قریب است؛ قریب در اینجا به معناى واسطه، نه واسطهاى که خارج از ذات خودش است: واسطهاى که داخل در ذات خودش است و از انواع خود آن موضوع هست. این اختلاف در این دو معنا باعث شده که در این عبارت، بعضى دچار اشتباهاتى بشوند.[۳]
حواشی و سوالات مطرح شده:
[۱] – سؤال: این استعداد به صعود و تکامل در جن هست پس مشترک مىشوند.
جواب: منظور، ترقّى نهایى است و الّا ملائک هم دائم در حال ترقّى هستند منتهى عرضى نه طولى.
[۲] – یکى از آن مسائلى که خیلى دقیق و خیلى مهم هست و باعث بعضى از شبهاتى شده که اخیراً هم بعضىها از ما سؤال مىکنند این است که آیا هر مرتبه نازله از وجود باید تمام مراتب نازله را طى کند و در تمام اسماء و صفات ظهور و بروز پیدا بکند؟ یا اینکه ممکن است در مرحله خفا و بعضى از مراتب بالا و مراتب اعلم توقّف کند؟ به عبارت دیگر هر مرتبه نازلهاى که از وجود بارى تعالى نزول پیدا مىکند و تعین پیدا مىکند آیا این مرتبه باید سریان پیدا کند و به« أدنى العوالم و انزل المنازل» که همان منزل مادى است برسد یا اینکه نه ممکن است در همان عوالم بالا توقّف پیدا کند؟ این یک مسألهاى هست که خیلى از مسائل عرفانى و حکمى و حتى روایات ما را حل مىکند.
( لى مع الله حالات لا یسعنى ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل) اشاره و ناظر بر همین مسأله است که: بعضى از مراتب وجود قابلیّت دارند براى اینکه مراتب تجرّدى خود را یک به یک تبدیل کنند به تعیّناتى که آنها را از مرتبه تجرّدى ظاهرى دور مىکند. و یعنى هر چه به مراتب نازله آنها بیاىند از مرتبه تجرّدى آنها کم مىشود. فرض کنید من باب مثال شما همین علم را مىبینید در هنگام نزول تبدیل به شیرمىشودو در خواب بصورت برزخى این شیر را شما میل مىکنىد و وقتیکه از خواب بلند مىشوىد احساس نورانیّت و بهجت و امثال ذلک مىکنید. این همان چیزهایى است که در اینجا صورت برزخى پیدا کرده، یعنى قابلیّت داشته براى اینکه آن مراحل تجرّدى را طى بکند و به هر مرتبه پایین که میرسد در آن مرتبه شکل خاص به خود را بگیرد تا اینکه به مرتبه مثال برسد و چه بسا اینکه به مرتبه ماده هم برسد.
آن سیبى که براى پیغمبر اکرم- صلى الله علىه و آله و سلّم- آوردند و فرمودند چهل روز از خدیجه فاصله بگیر و بعد آنرا بخور، آن سیب، مادى بوده نه اینکه سیب سیب نورانى بوده یعنى مادى بودن به هیچ وجه من الوجوه از ارزش و مرتبه آن حقیقت نوارانیّه کم نمىکند. ماده اصلًا امتثال با تجرّد ندارد تا اینکه ما او را دور و مبتعد از آن منشاء و حقیقت و آن مبدأ او تلقّى بکنیم. بلکه ماده فقط صورت پذیرى یک شئ است به یک صورتى در حالیکه آن صورت در جنبههاى مراتب بالا وجود نداشته است. این گاهى اوقات به این شکل در مىآید. گاهى هم جنبه مادّى ندارد و صورت برزخى به خود مىگیرد.
گاهى اوقات از جهت برزخى بالاتر است. جهت برزخ بین شکل و آن معنا را به خود مىگیرد تا اینکه به مراتب بالا برسد. اطّلاع بر واقعیّات و اطلاع بر حقایق بواسطه عقل است. یعنى عقل قوّه درّاک، حقایق اشیاء است و به هر مقدارى که در شخص از آن قوّه وجود داشته باشد حقایق اشیاء را ادراک مىکند و به همین لحاظ تمییز بین حق و باطل را میدهد. در مسائلى که برایش روشن نیست تأمل مىکند تا قضایا برایش روشن بشود. دیدهاید بعضىها خیلى تأمل مىکنند ولى این کسانیکه که زود باور مىکنند هیچ عقل ندارند. تا یکى به آنها حرفى مىزند زود قبول مىکنند.
افرادیکه داراى قوه تعقّل هستند وقتى مطلبى به آنها میرسد اگر نتوانند صحّت و سقم را از لابه لا زوایاى کلام بیابند آن را تأمّل مىکنند؛ در بوته فحص قرار میدهند؛ در بوته توقّف و تأمّل قرار میدهند تا اینکه قضایا روشن شود. به این افراد عقل حکم مىکند. چون عقلى که در بشر است عقلى است که واقعیّت را به ما هىهى نمىنمایاند. به عبارت دیگر صورت واقعى اشیاء خارجى را آن طورکه باید و شاید نمىنمایاند و آن نیاز به یک عقل باطن و عقل شهودى دارد. همانطور که قبلًا هم عرض کردم؛ آن کارى که از چشم مىآید، گوش نمىتواند انجام بدهد و آن کارى که از زبان بر مىآید چشم نمىتواند انجام بدهد. همانطورى که هر کدام از آلات و جوارح انسان براى یک مجراى علم هستند که این مجرا از مجراى دیگر متمشّى نیست، همینطور عقل نمىتواند کار چشم را انجام دهد. یک شخصى من باب مثال اینجا بنشیند و هى با عقلش بخواهد لحاظ کند که الآن پشت در چه کسى ایستادهاست؟ هیچ وقت عقل نمىتواند همچنین کارى را انجام دهد. آن وسیلهاى که میتواند این کار را انجام دهد چشم است. چشم است که میتواند پنجره را باز کند و از بالاى پنجره نگاه کند و ببیند که چه کسى آنجا هست. و یا فرض کنید گوش است که مىتواند صدایى را بشنود. وقتى که آن صدا را شنید آن وقت عقل انسان و ذهن انسان تشخیص بدهد که این صدا، صداى زید است. ولى خود زید را گوش نمىتواند لمس کند، آن چشم است که میتواند واقعیّت زید را مانند این چراغ در خارج ببیند.
عقل هم همینطور است. آن کارى که عقل مىتواند بکند این است که واقعیّت مجرّده او را بنمایاند یعنى معنا و مفهوم آن را در ذهن بیاورد که این مىتواند اصابت کند. با توجّه به مقدّماتى که هست به این نتیجه برسد که باید این شخصى که پشت در هست زید باشد. این کار را میتواند انجام دهد. البتّه در رسیدن به این مقدّمات جاى بحث است که آیا مقدّمات یقینى است یا مقدّمات حدسى و ظنّى؟ عقل ما این مقدار میتواند نسبت به مسائل و نسبت به حقایق اشیاء نظر بدهد.
اما آن عقل شهودى همانى است که خود واقعیت اشیاء را مىبیند. اگر چه یک شخص کور است ولى اگر داراى عقل شهودى باشد، زید را مىبیند همانطور که شما مىبینید و نه تنها زید را مىبیند بلکه به زید احاطه و اشراف حضورى دارد که آنرا حتّى شما هم ندارید. یعنى به یک مرتبه از واقعیت بالاتر میرسد بواسطه آن عقل فعّالى که در او هست که آنرا شما ندارید. شما بواسطه آن، علم حضورى که پیدا نمىکنید، فقط مىفهمید یک کسى کنارتان نشسته است، همىن، وآن احاطه بر آن شخص و زوایا و خصوصیّاتش پیدا نمىشود. این را مىگوئیم مرتبه واقع که آن مرتبه، مرتبه واقع از هر ظهور و از هر مظهرى است.
بنابراین واقع داراى مراتب متفاوتى مىشود و متعددى مىشود و عقل نسبت به همان مرتبه اشراف دارد. ملائکه که أدنون هستند اشراف آنها بر واقع به لحاظ مرتبه خود آنهاست. بنابراین اگر شما یک عمل نیکى انجام بدهید این عمل نیک شما داراى مراتبى است؛ مرتبه اول مرتبه حس و عالم شهادت است و همینکه ما در این عالم احساس میکنیم. مرتبه دوم مرتبه مثال است. نسبت به مقدار تقرّبى که در این عمل از انسان متمشّى است مراتب حقیقت در این عالم تفاوت پیدا مىکند. اگر عملتان قوىتر است در مرتبه معنا هم ظهور پیدا مىکند. اگر بالاتر است به مرتبهاى بالاتر میرسد. یک مرتبه مىبینید اگر یک عملى انسان انجام بدهد یک سر به ماده دارد و سر دیگر به عرش خدا دارد. این مراتبى است که انسان انجام میدهد
اگر ما یک عملى را انجام دادیم و این عمل جنبه ریایى داشت، صورت برزخى ریایى پیدا مىکند و دىگر بالاتر نمىرود. بنابراین آن ملائکه أدنون جنبه ریایى او را که صورت مثالى است ثبت مىکنند. اما جنبه باطن و معنوى وجود ندارد که ثبت کنند و اصلًا چیزى نیست لذا اصلًا نیازى به ثبت ندارد، اصلًا وجود خارجى ندارد. دیدهاید در بعضى از کارخانهجات و مؤسّسات یک دستگاهى مىگذارند براى حضور و غىاب هر کسى یک کارت دارد مىآید و وقت مىزند. یکى مثلًا ساعت ۵/ ۷ آمد، یکى دیگر مثلًا ساعت ۳۵: ۷ آمد. هر کسى هر مقدار که زودتر بیاید تاریخ زودتر به آن مىخورد. آن کسى که ساعت ۱۰ بیایید دیگر نمىتواند تاریخ را برگرداند. الآن دیگر ساعت ۱۰ است، ساعت ۱۰، ساعت ۷ نخواهد شد. وقتیکه کارت را میزند براى او مُهر ساعت ۱۰ را میزند این عمل انسان هم همینطور است؛ وقتى که انسان عملى را انجام میدهد به همان مرتبهاى که هست همانجا مهر مىخورد و بالاتر نمىرود.
سؤال: پس انسانهایى که کامل نشدند هیچوقت در مدارج بالا اعمالشان ثبت نمىشود؟
جواب: بله، آن مراتب بالا را ندارد، درست است. اما اگر خلوصى در آن باشد، مرتبه پایین آنرا به مرتبه بالاتر مىکشاند. آن خلوص مقدّمه مىشود براى بالا و آنرا مىکشاند به مرتبه بالاتر
این عبادتها کارهایى که ما انجام میدهیم در آن مراتب بالا وجود ندارد یعنى از نقطه نظر حالت پختگى و از نقطه نظر فعلیّت وجود ندارد امّا از جهت استعداد همه مراتب وجود ظهور و بروزشان از علل و اسباب علوى تراوش پیدا مىکند از نقطه نظر صعود اینها اینگونهاند نه از نقطه نظر نزول. روى این حساب ممکن است انسان یک عملى را انجام بدهد و جنبه برزخى داشته باشد و ممکن است یک عملى را انجام بدهد و اصلًا جنبه برزخى نداشته باشد. نکته و دقت در اینجاست. یعنى ممکن است که انسان یک اعمالى را انجام بدهد و این اعمال هم جنبه مادّى داشته باشد و هم جنبه برزخى و هم بالاتر. بنابراین ملائکه و افرادى که اشراف بر برزخ دارند عمل انسان را مشاهده مىکنند.
یک شخصى که بلند مىشود نماز شب مىخواند چون این نماز شبش یک صورت برزخى دارد افرادیکه به این مرتبه رسیده اند این صورت برزخى را مشاهده مىکنند و مىفهمند که این آقا نماز شب خوانده است. ممکن است یک کسى بلند شود و یک عملى را انجام دهد که بالاتر از صورت برزخى است. طرف مىآید نگاه مىکند، مىگوید: آقا! شما نماز شب نخواندید. درحالتیکه عمل او اصلًا بالاتر از مرتبه برزخى است. اینجا آنجایى است که دیگر کسى به اولیاء دسترسى نمىتواند پیدا کند. یعنى از اینجا به بعد است که آن افرادى میتوانند اطّلاع و اشراف پیدا کنند که در آن مرتبه حضور داشته باشد. امّا اگر آن ولى در باطن و در سرّ خودش افعالى را و عباداتى را انجام داد و نمازى را خواند. نمازى که صورت برزخى ندارد دیگر آن افراد نمىتوانند آنرا ببىند لذا مىگوید شما نماز نخواندید.
آقاى بهجت که آمد به آقا اعتراض کرد اشتباهش همین بود. اشتباه ایشان همین بود؛ نمازى که ایشان در آنموقع مىخواندند اصلًا صورت برزخى نداشت، که اىشان آمده بود و مىگفتند: خوب است انسان نماز شب بخواند و آقا را نصحیت مىکرد ایشان در آن موقع نمازى مىخواند که هزار تا مثل او نمىفهمند اصلًا چه خبر است و اوضاع از چه قرار است. این مىشود مراتب بالا. و این هم ظاهراً مىگوید بله، بله، نتوانستیم، موفق نشدیم، خداوندا ان شاء الله توفیق بدهد. و درست هم مىگوید.
بناءً علیهذا ملائکه بر آن مقدار از فعلیت عقلانیّهاى که رسیدند ادارک واقع مىکند.
سؤال: این سلسله وجود وقتى نازل مىشد حتماً باید یک به یک عالم نفس و عالم برزخ بعد هم عالم مادّه را طى کند آىا سلسله صعود به مرتبه عقلى اىنگونه نیست که حتماً باید از عالم بیاید به عالم برزخ و بیاید به عالم نفس؟ و إلا طفره به اصطلاح مىگویند محال است
جواب ببینید! در مسأله نفس صحیح است. در سلسله نزول به جهت همان کیفیّت نزول چون هنوز به مرتبه تعیّن نرسیده است ادراک مرتبه نزول براى هر کسى مقدور نیست ولى در سلسله صعود است که وقتى تعیّن پیدا مىکند افراد میتوانند مشاهده کنند. یعنى آن حقیقت وجود را در مقام نزول هیچکس نمىتواند بفهمد. مگر آن افرادیکه ادراک حضورى دارند نسبت به قضیه. اما وقتیکه این وجود تعین پیدا مىکند به صور، آن موقع مشخص است. مثل اینکه در براى ما ماده مشخص است و ما الآن مشاهده مىکنیم چون الآن تعین پیدا شده؛ همانطور در مثال هم براى افرادى که صورت مثالى براى آنها مشخص است تعیّن پیدا مىکند و هلمّ جرّى.
این در مرتبه صعود است نه در مرتبه نزول. آنوقت افرادیکه در مراتب بالا هستند یک عمل ظاهر دارند که این عملشان صورت برزخى دارد. ولى یک اعمالى در باطن خودشان دارند. یعنى نماز باطن، صوم باطن، توجّه باطن که آن باطن اصلًا صورت ندارد. لذا اینها نمىفهمند.
سؤال: همچنانکه مثال ندارد طبع هم ندارد.
جواب: طبع هم ندارد. اگر طبع داشته باشد آنرا هم دارد.
[۳] – سؤال: که به واسطه حمل مىشود؟
جواب: مثل ناطق که بواسطه انسان حمل بر حیوان مىشود.
سؤال: این قریب هست یا ذاتیه؟
جواب: ذاتى است منتهى ذاتى قریب
سؤال: عرض ذاتى است؟
جواب: اینها همه ذاتى است
سؤال: مىشود ذاتى قریب؟
جواب: نخیردر اینجا قریب دو معنى دارد که ان شاء الله روز بعد خدمتتان عرض مىکنم.
سؤال: معمولًا مثالى که میزنند این است که یک وقت در خود شىء است، یک وقت در شى دیگرى است ولى چون این دو تا با هم هستند به خود شىء اطلاق مىشود مثلًا مىگوئیم:« زیدٌ ماشىٍ» یک وقت واقعاً خودش راه مىرود یک وقت به لحاظ اینکه در سفینه هست و سیفنه متحرّک است مىگوىند اینجا مىگویند این قریب است.
جواب: بله، منتهى چون در بعضى عبارات لفظ قریب آمده بعضىها در اینجا اشتباه کردند.
سؤال: در هر صورت حمل ناطق بر حساسِ متحرّک که فصل جنس است مىشود بشود و ذاتى است؟
جواب: بله.
سؤال: و همینطور بر جوهر یعنى ناطق را بر جنس و اجناس حمل کند اىن مىشود؟
جواب: بله ولى اینها قریب هستند.
سؤال: اینجا دیگر قریب بودن معنا ندارد
جواب: میدانم. دو اصطلاح در قریب هست یک اصطلاح بالواسطه یکى هم بدون واسطه. آنکه اعم باشد مىشود غریب آنکه اخص یا مساوى باشد مىشود قریب با قاف
در روایات هم داریم عقل یک شخص را بسنجید که اگر در مجلس نشستهاید و کسى یک حرفى زد ببىنىد زود قبول مىکند یا دیر قبول مىکند.
یک وقت ما در یک فرودگاهى بودیم که یک هواپیمایى از کشور سوئىس آنجا نشسته بود. هواپیماى سوئیس علامت+( مثبت) قرمز دارد. شخصى آنجا بود و مىگفت این صلیب سرخ است و دارو آورده است. گفتم شما از کجا مىگوئید؟ گفت: من هفتهاى یکمرتبه یا دو مرتبه مىبینم که همین هواپیما از کشور لیبى مىآید دارو مىآورد الآن معلوم مىشود که این همان بوده که هفتهاى دوبار روى سرخانهمان در یکى از دهات است آمده. چون من مىدانم مسیر او مسیرى است که از طرف لیبى باید باشد و بعد هم در رادیو گفت: که یک هواپیما از کشور لیبى دارو آورده بود. این آقا آن حرف رادیو را زده بود به آن آسمان و بعد به پایین و شرق و غرب و گفته بود پس این همان است در حالکیه این اصلًا هواپیماى صلیب سرخ نبود، این هواپیماى سوئیس است.
بعضى فقط بر احساس و بر حدس و اى کاش حدس، حدس صائبى باشد، فقط در حدس بنا مىگذارند و بعد ترتیب اثر میدهند در حالیکه اصل و فرعش اصلًا وجود خارجى ندارد. موضوعش اصلًا وجود خارجى ندارد چه برسد به عوارض و محمولاتش.