داستان دختر افندى در کنار قبر مادر
حضرت استاد، علّامه طباطبائى- مد ظلّه- نقل کردند از مرحوم آیه الحقّ آقاى حاج میرزا على آقا قاضى- رضوان الله علیه- که مىفرمود:
در نجف اشرف در نزدیکى محل ما، مادر یکى از دخترهاى افندى فوت کرد، (مقصود از افندىها سنّىهاى عثمانى بودند که از طرف دولت عثمانى در عراق به مشاغل حکومتى اشتغال داشتند)؛ این دختر بسیار ناراحتى مىکرد و با مشیعین تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله و ضجّه مىکرد که همه را منقلب نموده بود، چون خواستند مادر را در قبر گذارند فریاد مىزد که من از مادرم جدا نمىشوم. هرچه خواستند او را منع کنند مفید واقع نشد، دیدند که اگر بخواهند دختر را منع کنند بدون شکّ جان خواهد سپرد!
بالأخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوى بدن مادر در قبر بمانَد، ولى روى قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روى آن را از تختهاى بپوشانند، و سوراخى هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست، از آن دریچه و سوراخ بیرون آید.
دختر در شب اوّل قبر پهلوى مادر خوابید؛ فردا آمدند و سرپوش را برداشتند که ببینند بسر دختر چه آمده است، دیدند موهاى سرش تماماً سفید شده است! گفتند چرا اینطور شده است؟!
گفت: هنگام شب من که پهلوى مادرم خوابیدم دیدم دو نفر از ملائکه آمدند و در دو طرف ایستادند و یک نفر شخص محترمى هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب مىداد.
سؤال از توحید نمودند جواب داد: خداى من واحد است، و سؤال از نبوّت کردند جواب داد و گفت: پیغمبر من محمّدبن عبدالله است، سؤال کردند امامت کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت:
لَستُ له بإمام! «من امام او نیستم!»
در این حال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه مىکشید! من از وحشت و دهشت به این حال که مىبینید در آمدهام.
مرحوم قاضى- رضوان الله علیه- مىفرمود: چون تمام طائفه دختر سنّى مذهب بودند و این واقعه طبق عقائد شیعه واقع شده است آن دختر شیعه شد و جمیع طائفه او که از افندىها بودند همگى به برکت این دختر شیعه شدند.[۱]
[۱] – جنگ ۷، ص ۱۷۳ و ۱۷۴٫ براى اطلاع بیشتر پیرامون این داستان به کتاب شریف معاد شناسى تألیف مرحوم علّامه طهرانى- رضوان الله علیه- جلد سوّم صفحه ۱۰۳ مراجعه شود.
منبع: کتاب مطلع انوار، ج۱، ص: ۱۷۳
…
…