جلسه ۱-۱۳۶ درس فلسفه، کتاب اسفار (کل جلسه خارج از موضوع درس است‏)

ارتباط قائم مقام با دربار پهلوى و مرگ وى‏

۱- ۱۳۶

کل جلسه خارج از درس است‏

ارتباط قائم مقام با دربار پهلوى و مرگ وى‏

مى‏گفت: سفارش کرد به محمدرضا شاه که سه نفر را مواظبشان باش. یکى قائم مقام است، که هیچ وقت او را از خودت طرد نکن. این خیلى برایت مفید است. از نظر مشاوره فکرى خیلى برایت مفید است. یکى این است. یکى آقا سید عبدالله بهبهانى که رابط بین علما و رضا شاه بود. یکى این و یکى هم آقاى بروجردى. مى‏گفت: آقاى بروجردى را حواست باشد به پایش نپیچى. برایت دردسر درست مى‏کند. این سه تا را به محمدرضا شاه خیلى توصیه کرده بود و بعد افراد دیگر. یکى اش این قائم مقام بود. قائم مقام مى‏گویند کسى بوده که حتى در اندرونى شاه هم مى‏رفته. این قدر با شاه چیز بوده و …. تا اینکه مسأله اصلاحات ارضى مى‏شود. در اصلاحات ارضى قائم مقام مخالفت مى‏کند قائم مقام مخالفت مى‏کند و نشده بوده هنوز. مى‏خواسته بیاورد، در زمان کندى بوده. شاه مى‏گوید که ما مى‏خواهیم این کار را بکنیم. مى‏گفت: نمى‏شودو شاه مى‏گوید: نمى‏شود به عقب برگشت. تاریخ به عقب بر نمى‏گردد. قائم مقام مى‏گوید: تاریخ به دست بشر ساخته مى‏شود. بخواهند مى‏توانند به عقب برگردانند، بخواهند نمى‏توانند بخواهند نگه مى‏دارند، بخواهند جلو ببرند. خلاصه با شاه اختلاف شد و دیگر این اواخر قهر کرد با شاه. مى‏گویند: دیگر نرفت پیش او و به همین حالت هم از دنیا رفت. حالا این دیگر بعضى ها مى‏گویند: شاید این برایش خیر بوده. مى‏خواسته دیگر قطع رابطه کند با دستگاه. و وقتى هم که فوت کرد مرحوم آقا به تشیعش نرفتند. من یادم است. من خیلى کوچک بودم. که این فوت کرد. خیلى، سه، چهار ساله بودم. ولى آن موقع یادم است که همین پدربزرگ ما، حاج آقا معین رفت و خیلى از دوستانشان که دوستان آقاى انصارى بودند رفتند به تشییع قائم مقام.

سؤال: سالک بود؟

جواب: نخیر، آدم نمازخوانى بوده.

سؤال: این که با این قشر مثلًا رفاقت داشته، گفتم، شاید؟؟؟.

جواب: قائم مقام؟ نه، با علما ارتباط داشته و از رجال سیاسى بوده. ولى آدم نماز خوان و فلان و روزه گیرى بوده، ریش مى‏گذاشته، و در خانه‏اش مجالس روضه و اینها داشته. لولا ارتباطش با دستگاه، آدم متدیّنى بوده و خیلى هم آدم خوش فکر و با فرهنگى بوده. خیلى. و هر چه حاج آقا معین به آقا اصرار کرد که آقا بیاید، ایشان گفتند: من نمى‏آیم، تشییع همچنین شخصى من نمى‏آیم. اما با پسرش آقا خیلى رفیق بودند. پسرش مهندس رفیع بود که این، در فرانسه درس مى‏خواند و درسش هم وقتى تمام شد، آن شب آخر که فردایش مى‏خواست امتحان بدهد، در خواب یک سیدى را مى‏بیند، البته نگفته بود این سید که بوده؟ ولى به او مى‏گوید: تو ادعاى عرفان مى‏کنى و در فرانسه دارى تحصیل مى‏کنى؟ جایت اینجاست؟ که فردا سر جلسه امتحان حاضر نمى‏شود این شخص. حاضر نمى‏شود و بعد بر مى‏گردد ایران. و ظاهراً هم بسیار مرد معروف و خیلى هم آدم بامحبتى بوده. اینها اشراف بودند. اشراف و اعیان. این طورى بودند. بله، از اشراف و از اعیان ولى بسیار متدیّن بودند. در حفظ حجاب از ما آخوندها، تحفظشان بیشتر بود. کسى صداى زن اینها را نشنود و نمى‏دانم، چادر زن اینها را کسى نبیند و چه میدانم از این جوریها بودند. این همانى است که آقاى انصارى را دعوت کرده بود در منزلش، منزلش لاله زار کوچه برلن بود، منزل مهندس رفیع. منزل بزرگ سه هزار مترى داشت، آنجا بود. ما مى‏رفتیم با مرحوم آقا، البته گاهى اوقات مى‏رفتیم. از آن خانه هاى اشرافى قدیمى. بعد من آن موقع، سه سالم بود. گفتم جریانش را به شما یک مرتبه. بعد، یک شب زمستانى بود که آقاى انصارى آمده بودند تهران، این، همه رفقا را دعوت مى‏کند. آقا وقتى که از مسجد بعد مى‏روند، مى‏گوید: آقا پس‏

آقا سید محسن کو؟ حالا من سه سالم بود. آقا گفتند: آقا این بچه است. جایى نمى‏برمش. بچه سه ساله را که نباید برد. مى‏گوید: آقا تا نیاید، شام خبرى نیست. جلوى آقاى انصارى. سفت مى‏گوید نخیر ایشان باید بیاید. یک چیزهائى براى خودش داشت. یک اعتقاداتى داشت مرید آقاى انصارى هم نبود. او از آقا شیخ عباس قوچانى دستور مى‏گرفت مهندس رفیع. از او چیز داشت. بر همان اساس هم بود. ولى خوب دیگر، رفاقت داشت با آقا دیگر، آقا دیگر حالا به خاطر دستور از آقا شیخ عباس با او قطع رابطه نکردند، ایشان همین طور با ایشان تا آخر رفیق بودند. تا وقتى هم که از دنیا رفتند. خلاصه برایش کتاب مى‏فرستادند و خلاصه نمى‏دانیم، آقا خلاف کردند یا خلاصه. چیست قضیه؟ به هر صورت، خوب شاید ایمان یک عّده محکمتر و کوبنده تر باشد. ایمانها یک ایمانى کوبنده، تا مى‏بینند طرف یک خرده فکرش با آنها نمى‏خواند با ایمانى کوبنده، تبّرى را حسابى، به نحو فوق اکمل، انجام مى‏دهند. ولى آقا این طور نبودند. ما در نقل خیانت نکنیم. خلاصه، ایشان مى‏گفت: نمى‏شود. حالا نشستند حاج هادى ابهرى، نمى‏دانم، این پیرمردها، حاج اسماعیل دولابى، اینها همه نشسته اند، آقا مى گویند: نه، مى‏گوید: آقا من شوفرم را مى‏فرستم با ماشین در خانه، بردارد بیاورد بچه را. آقا مى‏گوید: برود در خانه چه بگوید؟ وبرمى دارند یک نامه مى‏نویسند که فلانى. مهندس رفیع تقاضا کرده، سید محسن هم در این مجلس باشد. لذا شما به راننده تسلیم کنید. مادرمان بیاید دم در و بگوید بچه را بده که نمى‏دهد مى‏گوید آقا چه کار دارید؟ خلاصه حالا ساعت یازده شب شده بود، خلق خدا گرسنه، آن هم آقاى انصارى مرد بسیار محترم. خیلى، هیچ، این مادر ما، ما هم خواب بودیم، دیدیم، زمستان و … بچه سه ساله که تو حیاط که نمى‏رود. گرفته خوابیده دیگر. این ما را بلند مى‏کند و لباس تنمان مى‏کند. نمى‏دانم، من یادم مى‏آید. همچنین جریانى را بعد ما را با او مى‏فرستد و این حرفها، دیگر وقتى که وارد آن مجلس مى‏شویم. یک‏

صلوات از ته دل، خیلى گرسنه شان بوده، خلق خدا، یک صلوات که صدایشان تا دو تا همسایه مى‏رفت فرستادند بیچاره ها. خلاصه یک همچنین چیزى بود.

مهندس رفیع‏

این آقاى مهندس رفیع، این یکى از آن سه تایى بوده که با آقا از نجف، آقا اسمش را نیاوردند، فقط نوشتند یکى از اعیان، این بوده. احتمالًا الان هم ایشان حیات داشته باشد، استصحاباً البته مى‏گویم، چون مدتى است ایشان را ندیدم. بله، ظاهراً، اگر اشتباه نکنم، در ختم آقا تهران آمد، مسجد لاله زار. خیلى دیگر فرتوت بود. سنش از آقا خیلى بیشتر بود. اینطور که به نظرم مى‏رسد، دیدمش یک لحظه. در مجلس آمد. بله، خلاصه ایشان آمده بود این پدرى داشت، قائم مقام. صحبت شد. این با شاه اختلاف مى‏کند و عرض کردم چه مى شود.

ملاقات قائم مقام با آقا سید جمال گلپایگانى‏

ایشان یک سفرى مى‏رود نجف. مرحوم آقا مى‏فرمودند که من بودم در آن مجلس. مى‏آید براى دیدن قآقا سید جمال گلپایگانى، که در سفر مکه‏اش بوده، بیاید وجوهاتش را حساب کند و بعد هم برود براى مکه. نسبت به آقا سید جمال ارادت داشت. خوب اینها که معلوم است که آقا سید جمال خودشان باطنى دارند دیگر، یک چیزى دارند، آقا سید جمال که قبول نمى‏کند از او. یا نخواسته بود وجوهات را حساب کند. وجوهاتش را داده، آمده بود که فقط به آقا سید جمال نصیحتى کند. آقا سید جمال مى‏گوید: کى به تو اجازه داده که در این دستگاه باشى؟ گفت: آقا ما براى خدمت خلق به اینجا مى‏رویم. براى خدمت به مردم. مگر على بن یقطین نبود در دستگاه هارون؟ یک مرتبه آقا سید جمال عصبانى شد، گفت که: خودشان را با على بن یقطین قیاس مى‏کنند، هر گهى هست مى‏خورند به حساب على بن یقطین برمى‏دارند مى‏گذارند، مردیکه او از امام موسى بن جعفر اجازه داشت، تو از کى اجازه داشتى؟ هى خودشان را با على بن یقطین مقایسه مى‏کنند. نه، تا مغزشان در

گه فرو مى‏روند این عبارتشان بود. گفت: تا مغزشان در گه فرو مى‏روند بعد خودشان را با على بن یقطین مقایسه مى‏کنند. مردیکه، فلان ….، خلاصه، آن هم بنده خدا متأثّر شد و آمده بود بیرون. بعد ایشان مى‏فرمودند که آقا سید جمال مى‏گفتند که اینها بلند مى‏شوند مى‏آیند اینجا خیال مى‏کنند …. آخر، اینها نیست مى‏دانند که کلک بقیه را. مى‏خواهند بیایند با یک سلام و علیکِ با این گونه افراد خودشان را تسکین بدهند، یعنى خوب مى‏داند آقا سید جمال با بقیه فرق مى‏کند.، این، همین که آقا سید جمال او را بپذیرد یک سلامى بکند واینها، این خودش یک قدرى تسکین مى‏دهد، خوشش مى‏آید و …. مى‏فرمودند: چند روز پیش آقا آمده اینجا، برداشته اموال ربوى آورده اینجا با من خمس حساب کند. به او مى‏گویم: بلند شو، برو این اموال ربوبى است، من اینها را قبول نمى‏کنم. بلند مى‏شود مى‏آید، بعد مى‏رود پیش یکى دیگر از آقایان نجف و او اینها را قبول مى‏کند. ایشان مى‏فرمودند در یک مجلس ختمى، آقا سید جمال بغل آن آقا نشست، گفت آقا شنیدم فلان شخص آمده است و شما خمس او را از اموال ربوى حساب کردید. آن شخص مى‏گوید بله آقا بله. آخر طلاب نان مى‏خواهند. گفت: از مال ربا نان مى‏خواهند. و آن پدر سوخته دروغ مى‏گوید طلاب نان مى‏خواهند، من نان مى‏خواهم نه طلاب. طلاب اگر زیر تانک بروند این ککش نمى‏گزد. چون من نان مى‏خواهم. من موقعیت مى‏خواهم. آن وقت این را براى طلاب خرج مى‏کند. به حساب طلاب مى گذارد. اینها، ابوهریره همین است دیگر. کیست ابو هریره؟ بلند شد رفت، معاویه گفت به او که: بیا، بردار این آیه را چیز کن.” وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ”[۱]، راجع به ابن ملجم است. آن که، آن آیه دیگر که:” وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏

ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ”[۲] آن راجع به على آمده. بلند مى‏شود مى‏گوید: خودم شنیدم از دو لب پیغمبر که فرمود: این آیه مربوط به على است و آن آیه مربوط به فلان. چقدر پول برمى‏دارد و به او مى‏دهد. این است دیگر، یعنى این است دیگر. شما الان مى‏گوئید: عجیب ابوهریره آمده این کار را کرده. نه بابا، ابوهریره بدبخت آسمان جل دنبال نان مى‏گردد حالا مى‏گوید نان در دستگاه معاویه است. بلند شود برود …، آن دنبال نان مى‏گردد. ابو هریره. الان من به شما دو هزار و پانصد تا ابوهریره در همین ایران نشان بدهم. این، این، این، این، این، یکى یکى پرونده ها. حالا اسمشان ابو هریره نیست، اسمشان آیت الله فلانى، اسمشان کلاهى کذا. اسمشان بازارى کذا. اسمشان .. همین است دیگر. دروغ بردارند جعل کنند، حدیث بردارند جعل کنند، به تخیّل جعل کنند. اسمش را بگذارند مثلًا دین و فلان و اینها. من خودم شنیدم، من خودم شنیدم از یک نفر، از یک نفر، فرد عادى هم نبود که مى‏گفت اگر بدانى یک مطلبى بر وفق مصلحت است از مرحوم آقا مى‏توانى بعنوان نقل، نقل کنى. شما ببینید این دین ببینید به کجا مى‏کشد. این به کجا، که اگر بدانى این مسأله بر وفق مصلحت است، مى‏توانى این را بعنوان یک نقل قول، یعنى بگویى فرض کن مرحوم آقا این را فرمودند.

سؤال: این یعنى همان دروغ مصلحت آمیز است که مى گویند.

جواب: همین است خوب، اگر قرار بر این باشد. خوب تو مصلحت را در آن مى‏بینى، نقل کن. من در خلافش مى بینیم دیگر. من هم بیایم ضدش را نقل بکنم آن هم یک مصلحت این مى‏شود دیگر. وقتى معیار این باشد که واقعاً هر شخصى طبق تشخیص خودش ببیند که الان نظر و آن باصطلاح رأى ممضى این است. این اجازه را به خودش بدهد. آن چه مى‏شود؟ لا یبقى حجرٌ على حجر.

دیگر چه چیز مى‏شود قضیه؟ من در یک کتابى مى‏خواندم این خیلى عجیب است. اینها چیزهایست که مسایل بسیار مهّم است اینها.

داستان جعل روایتى طولانى در ثواب سور قرآن‏

در یک کتابى مى خواندم که فلان شخصى آمده بود از چند صد سال پیش و براى این سور قرآن، فواید عجیب و برکات و ثواب هاى بسیار عجیبى، نقل کرده بود. یکى از علماء بوده، زمیلش بوده، آمده گفته: آخر کجا پیغمبر یک همچنین ثواب هایى مثلًا بر سوره بقره این ثواب، بر سوره آل عمران کسى که بخواند نمى‏دانم شصت در دنیا، ششصد در آخرت، نمى‏دانم خدا به او مى‏دهد، کسى که سوره نساء بخواند نمى‏دانم چى چى به او مى‏دهد؟ از حورالعین به او مى‏دهد، سرش در زحل، لنگش در عطارد، از این چیزها. خلاصه، گفت: آخر کجا پیغمبر از این چیزها برداشته نوشته؟ بله.

کاریکاتور ملکه ایران پهلوى‏

آخر مى‏گویند چیز گفته بوده، سابق، من این را خودم در چیز دیدم، توفیقى بود در زمان سابق، آن زمان سابق از این چیزها بود. آن علیا حضرت ما آن ملکه ایران فرموده بودند خیلى مى‏رفت همدان و مى‏آمد کار و سیاحت، مى‏گفت: یک پایم تهران است یک پایم همدان است. آنوقت عکسش را کشیده بود یک پایش را گذاشته بود روى کوه الوند، یکى دماوند و یک پایش هم را گذاشته بود روى کوه الوند، بعد نوشته بود خوش به حال قزوینى ها، این توقیفش کردند و یکى هم، این چیز بود.

مطایبه اى دیگر

یکى این قضیه یکى هم یک قضیه دیگر نوشته بود که این دوتا را که چیز کرده بودند توقیفش کردند. مى‏گفت هویدا مى‏گوید: من روزى یک کیم مى‏خورم. پس در ماه ایشان سى کیم مى‏خورد. سى کیم به ترکى، یک چیزى است حالا، باید

بروید تحقیق کنید.

ادامه داستان جعل روایت‏

خلاصه بله، بعد گفته بود آخر از کجا شما این مطالب را مى‏گوئید؟ گفته بوده که: من دیدم مردم میل و رغبتشان به قرائت قرآن کم شده. آمدم این احادیث را در آوردم تا اینکه مردم میل پیدا بکنند به خواندن به قرآن. مرحوم شیخ بهائى ظاهراً این را نقل مى‏کند از قول بعضى از افراد. یا مثلا

سؤال: مصلحت در انشاء دین است.

جواب: بله؟

سؤال: مصلحت در انشاء دین است.

جواب: در انشاء دیگر. این که همیشه بوده. ابوهریره چیزى نیست. یک آدم عادى بوده.

سؤال: بعضى از این مناقبى که نسبت به اهل بیت ذکر مى‏کنند از این قبیل بوده است، طرف وقتى مى خواهد، مثلًا فلان امام را به مردم معرفى کند از خودش یک چیزهایى در مى آورد …

جواب: آقا یک مزخرفاتى مى‏گویند. یک چیزهایى درمى‏آورند از خودشان خیلى عجیب، خیلى عجیب. یعنى دیگر اینها انحرافات است دیگر. بله.

آنقدر که خدا عشق به حیدر دارد انگار نه انگار پیامبر دارد

مردیکه خفه شو. خجالت بکش. تمام شرف امیرالمومنین به این بوده که شاگرد پیغمبر بوده، یکى را من خودم شنیدم از همین هایى که خلاصه.

سؤال:

جواب: از آقاى سید محمد رضا بپرسید. ایشان اطلاع دارند. یک کسانى مى‏آیند در خانه شان.

سؤال: سعید حدادیان اینها هستند.

جواب: من نمى‏شناسمشان. ولى خودم شنیدم. هم دیده ام او را. فیلمش را برداشته بودند گذاشته بودند در تلویزیون. خودم دیدم.

سؤال: تلویزیون هم پخش کرده.

جواب: نه، ویدئوئى اش را. خوب، آن هم مى‏گویم که. آدمى بود، خیلى‏

جواب: یک شعر دیگر هم مى‏خواندند. یک چیزى دیگر. یکى دیگر مى‏خواند. مى‏گفت: مى‏دانید خدا معیار قرب به خودش را عشق به على قرار داد و از اینجاست ما مى‏بینیم پیغمبر چون از همه عشقش به على بیشتر بوده پس به خدا نزدیکتر بوده. اینها همه خلاف شرع است، حرام است. حضرت مى‏گوید: انا عبد من عبید محمّد[۳]. اینها چه چیز است؟ اینها، اینها همین است دیگر. در آمدند …. وظیفه عالم این است که جلوى بدعت را بگیرد.

سؤال:

جواب: خوب این مال مراتب کثرت است.

سؤال:

جواب: بله، این مال مراتب کثرت است. امّا حقیقت است اینها از پیغمبر است. اینجاست که انسان، این نکته را مى‏رسد که وظیفه عالم این است که خلاصه مواظب باشد، انحرافى، چیزى مى‏خواهد پیدا شود باید بگوید.

یادم است، آن روزى که داشتند آقاى خمینى را دفن مى‏کردند. من عصرى داشتم رادیو را گوش مى‏دادم. دیگر آن گوینده چه مى‏کرد، دیگر خیلى عجیب بود. همه ملائکه را لباس سیاه پوش کرده بود و جبرئیل را خاک بر سر کرده بود و

عزرائیل را دست به سینه و صف کشیده بودند همه از شرق و عالم همه ایستاده بود و منتظر این، و دیگر مى آمد دیگر، یک بر طویلى بود که مى‏آمد، همین طور. بعد حالا این مطالبى است که، مقطعى است. ولى آنجا یک دفعه گفت: اکنون، که هلیکوپتر وارد صحن مطهر شد. چه چیز شد؟ صحن مطهر از کجا در آمد؟ خوب، بیابان بود دیگر. همه‏اش آنجا بیابان بود.

تا گفت صحن مطهر شد، من تمام مناره ها را دیدم، گنبد را دیدم. اینجا معجزه مى‏کند را دیدم، اینجا کور شفا مى‏دهد و چلاق را راه مى‏اندازد و نمى‏دانم عقیم را بچه …. همه اینها، فلان، دم و دستگاه و اینها همه‏اش از آن صحن مطهر … این، خطر، خطر بزرگ است. خطر اینجاست که انسان بایستى که خیلى مواظب باشد که …. مسئولیت عالم همین بوده.

شما خیال مى‏کنید این افرادى که شاه پرست بودند و شاه را مى‏پرستیدند کى بودند؟ یک مشت آخوند بلند شدند رفتند این طرف، آن طرف، شاه را بر داشتند خدایگانش کردند. نمى‏دانم چه کارش کردند. فرعون را کى فرعون کرد؟ همین آخوندها کردند. معاویه را کى معاویه کرد؟ همینها کردند. همین، همین آخوندها.

راجع به شریعتمدارى‏

آقاى شریعتمدارى در آن زمان را ما مى‏دانیم کى شریعتمداریش کرد. ما خبر داریم. کسانى رفتند آنجا و از آقاى شریعتمدار بعنوان زمیل امام صادق یاد مى کردند. زمیل امام صادق. اگر کسى مى‏خواهد امام صادق را در این زمان ببیند، من او را راهنمائیش مى‏کنم.

نوار این اشخاص الان موجود است. صدایشان الان هست، آن وقت اینها کسانى‏اند که وقتى که ورق برگشت، آقا، چنان آمدند، اظهار برائت کردند، اظهاربرائت از این آقاى شریعتمدار کردند.

من یکى از اینها را مى‏شناسم. آنقدر این متزلزل بود که آمده بود پیش یک نفر مى‏گفت حالا ما چه کار بکنیم؟ نه آنطرف گبولمان مى‏کنند، نه اینطرف گبولمان مى‏کنند. خوب، بیچاره بدبخت، تو آدمى هستى که دارى الان مکاسب درس مى‏دهى، رسائل درس مى‏دهى. چیه آخر؟ دنیا چیه آخر؟ چه ارزشى دارد؟ مى‏ترسى زندگیت نگذرد؟ مى‏ترسى گرسنه بخوابى؟ آن شکمى که مى‏شود با نان و پنیر و سبزى سیرش کرد، با نان و پنیر و گردو هم سیرش کرد، ارزش این را دارد؟ من کانت همّته؟؟؟

پایان طرف‏

این عالم اعتباریات را دارد بیان مى‏کند وقتى اینها بلند مى‏شوند، مى‏آیند. آنوقت ما، من یک روز از در خانه آقاى شریعتمدار داشتم رد مى‏شدم، آن موقع منزل ما کنار منزل ایشان بود. بعد نگاه کردم دیدم چند نفر ترک آمده‏اند از تبریز، از آذربایجان حالا کجایش، نمى‏دانم. آنها ایستادند کنار خانه آقا شریعتمدار دارند زیارتنامه مى‏خوانند آقا. هى اینجورى مى‏کنند صف کشیدند، مثل هیئت هستند جلوى امام رضا مى ایستند یک چیزى مى‏خوانند اینطورى مى‏کنند در بسته است همینطورى ایستادند. اینها را کى این جورى مى‏کند؟ خوب همین آخوندها دیگر همین آخوندها بلند مى‏شوند مى‏روند آنجا و اینطور مردم را به اغواء مى‏اندازند. و بعد چه مفاسدى بار شد؟ چه … افرادى به عنوان حمایت از ایشان حمایت و حمایت از … خلاصه بله حمایت از ایشان و اینها خودشان را به کشتن دادند. خوب براى چه؟ خیال کردند به ایشان دارد ظلم مى‏شود دیگر به ایشان دارد ظلم مى‏شود، و بعد هم باید دفاع کرد از؟؟؟ در حالى که در همان موقع ما خبر داشتیم این ارتباطات از کجاست؟ ایشان با چه کسانى ارتباط دارد و چه مسائلى در دور و

ور او دارد دور مى زند اینها همه‏اش آن موقع مشخص بود الناس عبید الدنیا[۴] ورق برمى‏گردد همان آقایى که بلند مى‏شود مى‏رود و اینطور از آقاى شریعتمدار در منبر تبریز یاد مى‏کند همان آقا در مى آید مى‏گوید که: اگر این منبر چهل پله داشته باشد و بر هر پله اش یک قرآن بگذارند، این شریعتمدار یک آدمى است براى رسیدن به اهدافش حاضر است پا روى تمام چهل تا قرآن بگذارد و بیاید سر این منبر بایستد اینجور مى‏شود.

خوب حالا اگر این حکومت دست همین آقاى شریعتمدارى مى افتاد، دوباره همین. ابو هریره کى است؟ ابو هریره در خودمون است، در خودمون ابو هریره داریم. حالا حالا به این پست دادستانى مى‏دهند، قضاوت مى‏دهند، چى چى مجلس مى‏دهند. نمایندگى مى‏دهند وکالت مى دهند، وزارت مى‏دهند، چى چى. همین، همین آقاى دیروزى مخالف دیروزى، مى‏شود موافق و موالف امروزى. تفاوتى ندارد.

پدر ما از سابق یک روش و مرام خاصى براى خودش داشت. آن موقعى که الان این آخوندهایى که الان این قدر سنگ ولایت و فلان فقیه را به سینه مى‏زنند من خودم با چشم خودم دیدم با همین چشم خودم که وقتى عبدالله ریاضى رئیس مجلس آمد همین آخوندها جلوى او بلند شدند. همین‏ها در یک مجلسى. تنها کسى که بلند نشد در آن مجلس، پدر ما بود و من بودم و اخوى. همینطورى نشسته بودیم رفته بودیم در فکر. مجلس روضه‏اى مال یکى از همین همسایگان بود. برادرزاده همین قائم مقام که صحبتش را کردیم که معمّم هست البته مهندس بوده منتهى خواسته‏اند چون طلبگى و روحانیت از خانواده‏شان نرود وقتى که‏

پدرش فوت مى‏کند، معمّم بوده بر مى‏دارند روى سر این، عمامه مى‏گذارند. بیچاره صرف میر را هم نخوانده. ولى خوب آن هم از اعیان و فلان این چیزها همان نزدیکى منزل ما در تهران خیابان هدایت پیچ شمیران منزل ما بود. بلند نشد. خوب این …. فقط ایشان. آنها هم خوب مى‏شناسند. آنها هم خوب مى‏شناسند، همه را مى‏شناسند، همه، یک به یک، تمام اینها را مى‏شناسند. مى‏شناسند که زیر بار نمى‏روند مى‏شناسند. خوب هم مى‏شناسند.

بله یکى از همین افراد دکتر محمود شهابى بود که یک وقتى وزیر اوقاف بود در زمان سابق. یک نفر اسم آقا را پیش او برده بود. گفته بود: این آقا این است، این است، این است. گفت: تو دارى براى من آقاى طهرانى را دارى براى من تعریف مى‏کنى؟ من همین قدر به تو بگویم فقط اگر یک روحانى باشد واقعى، این است.

آن کسى که مسئول اداره اوقاف است تمام موقوفات زیر دستش است، تمام بساط فلان، غالباً هم متصدیان اینها آخوندها هستند دیگر، او مى‏داند که اینها چه کار مى‏کنند نحوه ارتباط و معامله و فلان و کیفیتش را، همه را مى‏داند. گفته بود: اگر یک روحانى باشد درست، این آقاى طهرانى است. آن مقصودى بود اشتباه کردم دکتر مقصودى معروف بود اعدامش کردند. خوب مى‏شناسند. بله و دیگر اگر بخواهیم یک قدرى قضیه را بازتر کنیم دیگر آن وقت خواهید دید

که گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آنچه هست گیرند[۵]

مى شود. دیگر همه به یک نحوى. دیگر ما هم همین طور. خدا دست ما را بگیرد والا ما …

لذا ما تعجب نکنیم در روایات و فلان و این حرفها. تعجب نکنیم. طرف رفته بوده پیش خلیفه گفته بود که یک کبوتر داشت، پرواز مى‏داد و شرط بندى مى‏کرد. گفت که: آیا روایتى داریم بر اینکه شرط بندى با کبوتر اشکال ندارد؟ گفت: بله، از پیغمبر اکرم روایت است که فرمود:* «الّا فى خفّ او لفصل او حافر» بله آن همین* «لا سبقَ فى خفّ اولفصل او حافر» داریم این یک طائرهم اضافه کرده بود* «لا سبق الا فى خفّ او لفصل او حافر او طائر»[۶] بله این یک وقت صله اى را گرفته بود کیسه پولى گرفته بود در جیبش آمد بیرون. وقتى رفت. این خلیفه گفت: این پدر سوخته خیال مى‏کند که من نمى‏دانم که فقط سه تاست. این بخاطر خوشایند من برداشته طائر را اضافه کرده، این. خود خلیفه برداشت گفت، گفت: این پدر سوخته خیال مى‏کند که ما خریم، نمى‏فهمیم. ما مى‏دانیم طائر نیست. آنها هم؟؟؟؟ مامون مثلًا آدم دانشمندى بوده، نه یک آدم بى سواد. حالا گاهى بخاطر معامله اینها حالا پول را مى دهند …. مى‏گویند حالا جالب اینکه اینها مى‏گویند ما باید اینها را داشته باشیم اینها را داشته باشیم این الان این را طردش نمى‏کند؟ مى‏داند برایش خوب است دیگر. بالاخره یک آخوند است دیگر. آخوند است. حالا پادشاه بیاید یک چیزى از پیغمبر نقل کند مى‏گویند آقا منافع خودش است. این کى است؟ کتاب ندیده. این همه اش توى حرم سرا است و وول مى‏زند. بلند شود بیاید روایت نقل کند. ولى حالا یک آخوند رفته در مسجد و اینها را، مى‏داند این پدر سوخته کلک هست ها ابوهریره است ولى مى‏گوید باید داشته باشیم. به رویش هم نمى‏آورد وصله هم به او مى‏دهد و مى‏گوید بفرمایید بله خیلى لطف فرمودید روایت نقل کردید.

یک وقتى ما مى‏خواستیم برویم یک جا یک سفرى داشتیم به سوریه بعد یکى آمد پیش ما گفت که مرحوم آقا را دیدم در حرم. گفتند: به فلانى بگویید سفر خارج از کشور نرود. بله بعد یک مدت گذشت و گفت: آقا شما بجاى این، عمره بروید، عمره که خوب است گفتم: که مگر مرحوم آقا نگفتند: خارج از کشور نروید؟ عمره هم جزئش است دیگر. با طلبه هنوز روبرو نشده بود. آقا وجهه شرعى و عرفى داراى خصوصیاتى است مسجد قبا. پیغمبر آمدند. اولین مسجدى است که درست شده داراى اهمیت است‏”* لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ”[۷]. این برایش نازل شده. اینها به این یک حیثیتى مى‏دهد که آن حیثیت باید در معارف اسلام محفوظ باشد. آن حیثیت باید محفوظ باشد

فرض کنید که من باب مثال حالا دیگر، به جریانات سیاسى دیگر داخل نشویم اگر یک کسى اسمش را یک چیزى بگذارد. مثلًا اسمش را اسم یکى از شخصیتهاى مهم بگذارد مى‏گوید دلم مى‏خواهد اسمم را بگذارم. فرض کنید یکى مى‏گوید اسمم را مى‏خواهم امام خمینى بگذارم. دلم مى‏خواهد. از اول که بدنیا مى‏آید به او بگویند امام خمینى. اسم است. اسم چه اشکالى دارد؟ مثل اینکه مى‏گویند زید و حسن و تقى مى‏گذارند، یکى از اول، امام خمینى آمد، امام خمینى راه رفت، امام خمینى پستانک خورد، امام خمینى نمى‏دانم چى چى خورد. این چیست؟ خوب این یک قبح اجتماعى دارد این قضیه. قبح اجتماعى‏اش هم به این است که الان یک همچنین اسمى براى یک شخصیتى متعیّن شده و استعمال این اسم در غیر از آن، این از نظر اجتماعى حالا من به صحّت و سقمش کار ندارم بالاخره ما از نظر اجتماعى کار داریم همین که من گفتم دیدید، همه شما خندیدید.

این معلوم است که این قضیه یک قضیه‏اى است که باید دقت بشود در آن. آنوقت مى‏آیند، همینطور اسامى مى‏گذارند. مسجد سهله. یک جا من دیدم نوشته بود مسجد سهله و نمى‏دانم مسجد قبا و در یک خیابان در تهران مسجد النبى و مسجد نبى اکرم عنوان مسجد النبى.

اینها همه اش خلاف است در آن معارف ما و شاخصه هایى که ما در معارف داریم این شاخصه ها باید محفوظ بماند. مى‏نویسند، کتاب مى‏نویسند، را جع به آن جریان مى‏نویسند فلان آنوقت، مورخ چه مى‏فهمد مى‏آید عُرضى مى‏گیرد مى‏گوید ما رفتیم مسجد سهله، در مسجد سهله داشتند کوپن پخش مى‏کردند.

همان مشهد که ما بودیم سر کوچه مان مسجد سهله بود. کوچه، کذا. مى‏گویند: اى آقا در مسجد سهله مگر کوپن هم پخش مى‏کنند؟ بله آقا خود من رفتم خودم رفتم کوپن گرفتم دفترچه بسیج، چى است از این چیزها مثلًا. آنوقت یک دفعه مى‏آیند مى‏گویند: ا در مسجد سهله خیلى از این خلطهاى در تاریخ این است علتش اشتباه در اسم است و بسیارى از رواق اینها صحیح و سقیم را هم بخاطر همین خلط عوض مى کنند. اشتراک دارد دیگر.

لذا ما داریم اگر در یک حدیثى اگر راوى مشترک باشد از وثاقت مى‏افتد. نمى‏شود به آن عمل کرد. این بحث است. یک راوى است هیچ نشانه‏اى ندارد یعنى علامت اینکه حالا به سند قبلش نگاه کنیم ببینیم که خوب به کدام از این دو تا مى‏خورد اگر نداشته باشیم یک همچنین چیزیهایى را مشخص کند راوى را، این روایت از حجیت مى‏افتد، ساقط است. مسأله همین است.

آنوقت از همین باب است که مرحوم آقا مى‏فرمودند امام نباید به کسى گفت. امام، یک لفظى است که براى امام وضع شده براى امام گرچه حالا فرض کنید که ما داریم در تاریخ در قرآن در اینها که امام را هم در آیات هم داریم، داریم ائمه الکفر همه داریم‏” فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ”[۸] بله راجع به قیامت آن آیه دارد این ائمه اینها مى‏آیند و اینها را داخل در جهنم مى‏کنند یا در روایات داریم: «لابد من امام بّر او فاجر»[۹] صادق بله این چیزها.

ولى در فرهنگ شیعه بعد از زمان امام (علیه السلام) لفظ امام اصطلاحاً این، انصراف به امام معصوم پیدا کرده اصطلاحاً به او اطلاق پیدا کرده. حدّاقلّش در فارسى زبانان این طور بود حالا در فرض کنید که غیر از اینها عرب اگر بگوید. و این لفظ را وضع کردن براى استعمال این لفظ براى غیر از این مورد، این دیگر در اینجا خلاف شرع مى‏شود، نه اینکه نه تنها غیر مرضى است بلکه خلاف شرع است. چون آنوقت تبعاتش هم هست، تبعاتش هم ما مى‏بینیم که بچه مى‏آید مى‏گوید ۱۲ امام، یکى هم امام خمینى. بسیار ما دیدیم. آنها که نمى‏فهمند. مى‏گویند ۱۳ تا، امام خمینى هم داریم نمى‏فهمند. اینها تبعات این انحرافاتى است که پیدا مى‏شود.

لذا بایستى که انسان خیلى دقت کند که موازین محفوظ بماند، موازین، این، به اصطلاح حفظ بشود،

یکى از مواردى که ما با آن برخورد مى کردیم این بود که در زمان مرحوم آقا حضرت آقا، به آقا گفته مى‏شد. یعنى دوستان به ایشان مى‏گفتند حضرت آقا، و بعد

از فوت ایشان کسى که به من مى‏خواست بگوید حضرت آقا خیلى با او برخورد مى‏کردم. التفات کردید. حضرت آقا این یک هنوز نیامده به ما این عنوانها را به خودمان ببندیم. این یک چیزى است که به ایشان، گرچه مسأله چیز مهمى نیست حضرت آقا این طور گفت؟؟؟ ولى چون در این نوع، یک جهت قداستى به این مسأله از این باب داده مى‏شود خلطش این مطالبى است که خودتان دیدید و شما ببینید اگر این مسائل رعایت مى‏شد از اول خیلى از مشکلات کم بود، خیلى از مشکلات کم بود، خیلى‏

[۱] ۱- سوره البقره( ۲) آیه ۲۰۷.

[۲] ۲- سوره البقره( ۲) آیه ۲۰۴.

[۳]

[۴]

[۵]

[۶]

[۷] ۱- سوره التوبه( ۹) قسمتى از آیه ۱۰۸.

[۸] ۱- سوره التوبه( ۹) قسمتى از آیه ۱۲.

[۹]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن