حکایتى راجع به اینکه خداوند را باید براى خداوند عبادت کرد، نه براى عطایاى او
پادشاهى در هر سال روزى را انتخاب نموده و در آن روز تمام سلاطین جهان و بزرگان از امراء و رجال کشور خود را به ضیافت دعوت مىنمود، و به مقدار آنان طَبقهائى از طلا و نقره و اقسام جواهرات مملوّ گردانیده و به آنها رخصت مىداد که هرکس هر کدام را که مىخواهد، برود و دست خود را روى آن طبق قرار دهد، آن وقت در دفتر، آن طَبق را به اسم او ثبت مىکردند.
یکى از روزهائى که بدین منوال مىگذشت و شاه امر به انتخاب طبقها نمود یکباره تمام مدعوّین از کرسىهاى خود برخاسته و به طرف طبقها در باغ روان شدند، جز غلام پادشاه که ابداً حرکتى ننموده بلکه دست خود را روى شانه پادشاه قرار داد!
پادشاه از غلام پرسید: چرا نرفتى و سهمیه خود را انتخاب ننمودى؟ غلام گفت: شاها من طالب وجود تو هستم و با وجود تو چشمى به طلا و نقره ندارم!
پادشاه از علوّ همّت غلام تعجّب کرد و صبر کرد تا وقتى تمام اعیان و سلاطین طبقها را انتخاب نموده و مراجعت کردند. مطلب را به آنان بیان کرد و گفت: غلام من چنین عملى از او سرزده، یعنى براى خاطر من از هرچه بوده گذشته، چون مرا براى من خواسته نه براى مال من، سزاى او این است که من هم او را براى او بخواهم و هرچه دارم بدو واگذار کنم؛ لذا وصیت کرد که پس از وى سلطنت براى او باشد و تمام کلید خزائن و جواهرات را به وى سپرد.
راجع به عبادت پروردگار نیز مطلب چنین است. هر وقت انسان خدا را براى خدا عبادت کرد، خداوند هم انسان را مالک روز قیامت مىکند و هرچه دارد به او مىدهد؛ و این مفاد حدیث شریف است: «عبدى أطِعْنى حتّى أجْعلَک مِثلى»[۱]
[۱] – الجواهر السّنیه، ص ۳۶۱؛ بحارالأنوار، ج ۱۰۲، تعلیقه ص ۱۶۴، با اندکى اختلاف.
منبع: کتاب مطلع انوار، ج۱، ص: ۱۲۴ / جنگ ۱۰، ص ۱۵۰ و ۱۵۱٫
…
…