زمخشري در «كشّاف» گفته است: «قَوَّ'مُونَ عَلَی النِّسَآء»: يَقومونَ عَلَيْهِنَّ ءَامِرينَ ناهينَ، كَما يَقومُ الْوُلاةُ عَلَي الرَّعايا؛ وَ سُمُّوا قُوَّمًا لِذَلِكَ. وَ الضَّميرُ في
ص 155
«بَعْضَهِمْ» لِلرِّجالِ وَ النِّسآء جَميعًا. يَعْني: إنَّما كانوا مُسَيْطِرينَ عَلَيْهِنَّ بِسَبَبِ تَفْضيلِ اللَهِ بَعْضَهُمْ (وَ هُمُ الرِّجالُ) عَلَي بَعْضٍ (وَ هُمُ النِّسآءُ). وَ فيهِ دَليلٌ عَلَي أنَّ الْوَلايَةَ إنَّما تُسْتَحَقُّ بِالْفَضْلِ لا بِالتَّغَلُّبِ وَ الاسْتِطالَةِ وَ الْقَهْرِ.
«قَوَّ'مُونَ عَلَي النِّسَآء يعني يَقومونَ عَلَيْهِنَّ. آنها قيام بر زنها دارند؛ أمر ميكنند، نهي ميكنند، همچنانكه حكّام و وُلات بر رعايا أمر و نهي ميكنند. و بدين جهت وُلات را كه بر رعايا أمر ميكنند، قُوَّم گويند. (قُوَّم جمع قَوَّام است؛ مردها را هم قُوَّم گويند. الرِّجَالُ قَوَّ' مُونَ عَلَي النِّسآء، أيْ قُوَّمٌ عَلَي النِّسآ.) و ضمير در «بَعْضَهُمْ» به رجال و نساء مجموعاً بر ميگردد. يعني مردها مسيطِر و مسلّطند بر زنها بسبب تفضيلي كه خدا بعضي را بر بعضي داده است. در اينجا مراد از «بَعْضَهُمْ» رجال است، و مراد از «عَلَي' بَعْضٍ» زنانند.
و اين دليل است بر اينكه ولايت بواسطۀ فضيلت به مردها داده شده است، نه بواسطۀ أمر من درآوردي و تَغَلُّب. اينطور نيست كه مردها بواسطۀ قدرت و سيطره و قوّت خارجي، تغلّب پيدا كرده و بلند منشي كنند و با قهر و قهّاريّت بر زنها قيمومت پيدا نمايند؛ بلكه آنها بر زنها قيّوم هستند بِمَا فَضَّلَ اللَهُ. آيۀ قرآن سبب تفضيل را بيان ميكند، و اين از أحكامي است كه از روي شاهد و دليل است.»
در اينجا زمخشري مطلب را ميرساند به آنجا كه ميگويد: «قَ'نِتَ'تٌ» يعني مُطيعاتٌ قآئِماتٌ بِما عَلَيْهِنَّ لِلازْواج. «قَ'نِتَ'تٌ» يعني مطيع شوهرند؛ در مقابل شوهر چون و چرا نميكنند، و وسائل آرامش مردها را در خانه فراهم ميكنند. چنانكه مرد در خارج زحمت ميكشد و ميآيد در خانه پيش زن، زن هم در خانه وسائل راحتي و عيش و سكونت او را فراهم ميكند.
«حَـٰفِظَـٰتٌ لِّلْغَيْبُ» الْغَيْبُ خِلافُ الشَّهادَةِ؛ أيْ حافِظاتٌ لِمَواجِبِ الْغَيْبِ. غيب در مقابل شهادت است؛ شهادت يعني حضور، غيب يعني پنهاني. إذا كانَ الازْواجُ غَيْرَ شاهِدينَ لَهُنَّ؛ حَفِظْنَ ما يَجِبُ عَلَيْهِنَّ حِفْظُهُ في
ص 156
حالِ الْغَيْبَةِ مِنَ الْفُروجِ وَ البُيوتِ وَ الامْوال. يعني آنچه در پنهاني و نبودن شوهر بر آنها واجب شده و إيجاب كرده است، به آن قيام ميكنند؛ وقتي هم كه مردها در مسافرتند يا ��ر خانه نيستند، آنها خودشان ناموس مرد را، و خانه و أموال او را حفظ ميكنند تا هنگامي كه مرد بر گردد و اين خانه و خانواده با سلامتي و سكونت و طول عمر و أولاد شايسته و أخلاف صالحه، دوام پيدا كند.
روايت در اين باره زياد وارد است كه ميآمدند از پيغمبر صلّي الله عليه و آله سؤال ميكردند: خداوند كه در اين آيه مردها را بر زنها قيّم قرار داده است، به چه علّت است؟! اُصولاً چرا خداوند مردها را براي جمعه و جماعت و جهاد و حجّ و مرابطه و كارهاي سنگين معيّن كرده است، وليكن براي زنها معيّن نكرده است؟! آيا زنها هم در أجر و پاداش مردها شريكاند يا نه؟! روايات، بسيار زياد است وليكن روايتي را ما در اينجا ميآوريم، و آن أتمّ روايات است مُفاداً.
سيوطيّ در ذيل همين آيۀ مباركه، و اُستادنا العلاّمة قدَّس اللَه سرَّه در تفسير شريف خود بيان كردهاند، از بيهقي از أسماء أنصاريّه دختر يزيد كه از أنصار بوده است، كه أسماء آمد حضور پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم وقتي كه رسول خدا در ميان أصحاب نشسته بودند.
فَقَالَتْ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي! إنِّي وَافِدَةُ النِّسَآء إلَيْكَ؛ وَاعْلَمْ نَفْسِي لَكَ الْفِدآءُ أَنَّهُ مَا مِنِ امْرَأَةٍ كَآئِنَةٍ فِي شَرْقٍ وَ لَا غَرْبٍ سَمِعَتْ بِمَخْرَجِي هَذَا إلَّا وَ هِيَ عَلَيمِثْلِ رَأْيِي.
«أسماء گفت: پدر و مادرم فداي تو باشند اي رسول خدا! من از طرف زنها به عنوان پيك و نمايندگي به سوي شما آمدهام (آنها مرا نمايندۀ خود قرار دادهاند كه اين پيغام را به شما برسانم). اي پيغمبر خدا كه نفس من فداي تو باشد! بدان كه هيچ زني نيست در شرق عالم، و نه در غرب عالم كه بشنود اين پيغامي را كه براي تو آوردهام، مگر اينكه ميدانم او هم رأيش مثل رأي من است؛ و در اين سؤالي كه از شما ميكنم، تمام زنهاي دنيا با من شريكند.»
ص 157
إنَّ اللَهَ بَعَثَكَ بِالْحَقِّ إلَي الرِّجَالِ وَ النِّسَآء؛ فَأمَنَّا بِكَ وَ بِإلَهِكَ الَّذِي أَرْسَلَكَ! وَ إنَّا مَعْشَرَ النِّسَآء مَحْصُورَاتٌ مَقْصُورَاتٌ؛ قَوَاعِدُ بُيُوتِكُمْ وَمَقْضَي شَهَوَاتِكُمْ وَ حَامِلاتُ أَوْلَادِكُمْ. وَ إنَّكُمْ مَعَاشِرَ الرِّجَالِ فُضِّلْتُمْ عَلَيْنَابِالْجُمُعَةِ وَ الْجَمَاعَاتِ وَ عِيَادَةِ الْمَرْضَي وَ شُهُودِ الْجَنَآئِزِ وَ الْحَجِّ بَعْدَ الْحَجِّ؛ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَهِ. وَ إنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إذَا خَرَجَ حَآجًّا أَوْ مُعْتَمِرًا أَوْ مُرَابِطًا حَفَظْنَا لَكُمْ أَمْوَالَكُمْ وَ غَزَلْنَا لَكُمْ أَثْوَابَكُمْ وَ رَبَّيْنَا لَكُمْ أَوْلَادَكُمْ! فَمَا نُشَارِكُكُمْ فِي الاجْرِ يَا رَسُولَ اللَهِ؟!
خيلي عجيب مسأله را تمام كرده و حقّ مطلب را با اين سؤال أدا نموده است! ميرود سراغ پيغمبر، و آن حضرت را با اين كلماتش به محاكمه و قضاوت ميطلبد كه بيا و براي ما شرح بده كه قضيّه چيست؟!
«حقّاً و حقيقةً ميدانيم كه خداوند تو را به حقّ به سوي همۀ مردها و زنها مبعوث كرده است؛ ما هم به تو و به آن خدائي كه تو را مبعوث كرده است إيمان آورديم. و ما جماعت زنها محصور هستيم و مقيّد به قيود و محدود به حدود، در تحت فرمان شوهر، در خانههاي شما نشستهايم! و براي برآورده شدن خواستهها و ميلهاي نفساني شما آمادهايم! و أولاد شما را در دل خود حمل ميكنيم!
و أمّا شما جماعت مردان بر ما فضيلت داده شديد به اينكه در صحنههاي نماز جمعه حاضر ميشويد؛ در جماعتها حضور پيدا ميكنيد؛ عيادت مرضي و تشييع جنازه ميكنيد؛ حجّ بعد از حجّ بجا ميآوريد؛ و از تمام اينها بالاتر، در راه خدا جهاد ميكنيد؛ و هر كدام از مردان شما كه به سوي حجّ يا عُمره، يا براي مرزداري و سرحدداري خارج بشود، ما أموال شما را حفظ ميكنيم؛ و لباسهاي شما را ميبافيم و غزل ميكنيم؛ و أولاد شما را تربيت ميكنيم. اينك اي رسول خدا براي ما بيان كن آن چيزي كه ما را با شما در أجر شريك مينمايد چيست؟!»
ص 158
فَالْتَفَتَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّم إلَي أَصْحَابِهِ بِوَجْهِهِ كُلِّهِ، ثُمَّ قَال: هَلْ سَمِعْتُمْ مَقَالَةَ امْرَأَةٍ قَطُّ أَحْسَنَ مِنْ مَسْأَلَتِهَا فِي أَمْرِ دِينِهَا مِنْ هَذِهِ؟!
«حضرت چهرۀ مبارك خود را تماماً به سوي أصحاب برگرداندند و گفتند: آيا شما تا به حال شنيدهايد گفتاري از زني كه در أمر دينش، و در مسألهاي از مسائل مذهبش، پاكيزهتر و طيّبتر و منطقيتر و نيكوتر از گفتار اين زن باشد؟!»
فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَه! مَا ظَنَنَّا أَنَّ امْرَأَةً تَهْتَدِي إلَي مِثْلِ هَذَا! «عرض كردند: يا رسول الله! أصلاً ما كه نشنيدهايم بجاي خود، گمان هم نميكرديم اين دقائق به فكر زني برسد، و زني بتواند به اين خصوصيّات پي ببرد!!»
فَالْتَفَتَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ إلَيْهَا، ثُمَّ قَالَ لَهَا: انصَرِفِي أَيَّتُهَا الْمَرْأَةُ، وَ أَعْلِمِي مَنْ خَلَّفَكِ مِنَ النِّسَآء: أَنَّ حُسْنَ تَبَعُّلِ إحْدَاكُنَّ لِزَوْجِهَا وَ طَلَبَهَا مَرضَاتَهُ وَ اتِّبَاعَهَا مُوَافَقَتَهُ يَعْدِلُ ذَلِكَ كُلَّهُ. فَأَدْبَرَتِ الْمَرْأَةُ وَ هِيَ تُهَلِّلُ وَ تُكَبِّرُ اسْتِبْشَارًا.[94]
«رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم متوجّه آن زن شده و فرمودند: اينك برو (اي زني كه آمدهاي و چنين پيغامي را آوردهاي!) و به آن زناني كه تو را به عنوان نماينده و پيك و قاصد فرستادهاند و پشت سر تو در انتظار پاسخ به سر ميبرند، به همۀ آنها خبر بده كه: بهتر شوهرداري كردن شما، و دنبال رضا و طلب خواستههاي شوهر بودن، و در اُمور، متابعت و موافقت او را نمودن، ثوابي به شما ميدهد كه معادل با تمام أجرهائي است كه خداوند براي مردان قرار داده است.
(يعني آن مرد كه در مرز، مرابط است و شب تا به صبح نميخوابد و مرز را نگه ميدارد، و زن او در خانه خوابيده است و بچّهها را نگهداري ميكند، عين همان ثواب را براي او محسوب خواهند نمود. شوهر در ميدان جنگ است، پيكار ميكند، گرس��گي��� تحمّل ميكند، عرق ميريزد، دست و پايش
ص 159
ميشكند، در حالي كه عيال او در خانه زندگي را ميگرداند و هيچ يك از اين كارها را نميكند، تمام اين ثوابها براي او نوشته خواهد شد. شوهر او حجّ انجام ميدهد بعد از حجّ، عمره بجا ميآورد، تشييع جنازه مينمايد، عيادت مرضي ميكند، تمام اين كارها براي زن او هم خواهد بود بدون هيچ كم و زياد! از اين بهتر هم چيزي متصوّر است؟!)
آن زن كه اين حرفها را از پيغمبر شنيد، به راه افتاد و در حالي كه از شدّت خوشحالي صدا ميزد: لا إلَهَ إلَّا اللَه، لا إلَهَ إلَّا اللَه، اللَهُ أكْبَرُ، اللَهُ أكْبَرُ، از خدمت پيامبر مرخّص شد.»
از عظمت و بزرگي مقامي كه اين زنها در أثر إطاعت دارند، و به اين وظيفهاي كه مشغولند (در خانه مينشينند، آبستن ميشوند، بچّه ميزايند، بچّه شير ميدهند، بچّهها را تربيت و بزرگ ميكنند و مجاهد في سبيل الله بار ميآورند، خانه را در آرامش قرار ميدهند تا شوهر از سفر برگردد و نظام اين خانه پاشيده نشود و ضايع نگردد) خداوند هم أجر آنان را محفوظ خواهد داشت؛ و به قدر مزد و پاداش شوهران به ايشان پاداش عنايت ميكند. عجب فرمايشي رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرمود، كه عين حقيقت و واقعيّت است!
اين بادبزني كه روي سر ما مشغول حركت است، اگر يك پيچ آن نباشد از كار ميافتد. آن مردي هم كه در صفّ أوّل مشغول نبرد است، به آن پيرهزن كه در صفّ آخر مثلاً سبزي پاك ميكند تا به آن مرد مجاهد غذا برساند محتاج است؛ و اگر به او غذا نرسد نميتواند جهاد كند. مجاهد بايد شمشير بزند؛ پاسبان بايد پاسباني كند؛ دربان بايد درباني كند؛ آشپز بايد آشپزي كند؛ و خلاصه اگر هركس براي رضاي خدا به وظيفۀ خودش مشغول باشد، آنوقت إسلام پيشرفت ميكند و آن مجاهد و مرابط به منظور خود ميرسند، و أجر و ثواب هم به همه قسمت ميشود.
خداوند ظالم نيست. وقتي وظيفۀ إنسان را بر أساس مصلحت طوري
ص 160
قرار داده است كه به جنگ نرود، يا در اُمور سياسي دخالت نكند، آنوقت آيا ميشود كه إنسان به إطاعت خدا در آيد و براي تقرّب به خدا أوامر او را گردن نهد، ولي خداوند به او أجر ندهد؟! چرا ندهد، خدا كه ظالم نيست؟!
رسول خدا صلّي الله عليه و آله ميفرمايد: تمام آن أجرها مال شماست؛ چون اين زن سؤال ميكند: مَا نُشَارِكُكُمْ فِي الاجْرِ يَا رَسُولَ اللَهِ؟! ما ميخواهيم شريك أجر شما باشيم. به چه علّت و به چه جهتي ما شريك أجر شما خواهيم بود؟! حضرت ميفرمايد: شما زنهاي صالح باشيد، تا خداوند شما را در أجر شريك مردان قرار دهد.
پيغمبر أكرم سه چيز ميشمارند:
أوّل: أَنَّ حُسْنَ تَبَعُّلِ إحْدَاكُنَّ لِزَوْجِهَا؛ خوب شوهرداري كردن. بعضي از زنها هستند كه داخل خانه، خوب شوهرداري نميكنند. هميشه شوهرها از آنها ناراحت و عصباني هستند؛ هميشه أوقاتشان تلخ است. اين صحيح نيست. زندگي هميشه بايد بر أساس مسرّت و شادي بگذرد. چرا زن، خوب شوهرداري نكند كه شوهر از او رنجيده باشد؟!
دوّم: وَ طَلَبَهَا مَرْضَاتَهُ؛ ببيند شوهر از او چه ميخواهد؟ مثلاً اگر بگويد راضي نيستم به فلان مجلس بروي، ديگر إصرار نداشته باشد كه من حتماً ميخواهم بروم! وقتي خداوند مرد را قيّم زن قرار داده است، او نميتواند بدون إجازۀ شوهر از منزل خارج شود. چرا زن بايد إصرار داشته باشد كه حتماً به او إجازۀ خروج دهد؟ و آنقدر إصرار و پافشاري كند كه عاقبت شوهر با هزار غم و غصّه و ناراحتي، در خانه بنشيند تا او برود در فلان عروسي شركت كند! اين خلاف راه خداست.
سوّم: وَ اتِّبَاعَهَا مُوَافَقَتَهُ؛ و متابعت كردن زن طبق وفق مراد مرد، و دنبال خواهشهاي مشروع او بودن.
ببينيد پيامبر أكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم چه قسم اين دستورات عالي
ص 161
را براي ما بيان فرمودهاند! البتّه آن زن هم خيلي فهميده بود، كه وقتي رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: يَعْدِلُ ذَلِكَ كُلَّهُ (يعني اگر شما برويد در منزل بنشينيد و به تكاليف خود عمل كنيد، و علوم خود را به قرآن و كتاب توسعه دهيد، و به أعمال عبادي خود بپردازيد، و به آبستن شدن و شير دادن و زائيدن كه جهاد در راه خداست ـ بطوريكه هر زائيدن، يك جهاد در راه خداست ـ إدامه بدهيد، تمام آن أجرهائي كه در أثر آن أعمال براي مردان نوشته شده است، براي شما هم نوشته خواهد شد.) آن زن بسيار خوشحال شد و به حكم رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم رضا داده و پذيرفت.
اين يك آيه از آيات قرآن، كه از آن شرط ذكوريّت براي ولايت فقيه استفاده ميشود.
آيۀ ديگر: وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللَهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.[95]
يعني تمام حقوقي كه مردان بر زنان دارند، عيناً همان حقوق را زنان بر مردان دارند؛ كه به طريق شناخته شده و معروف و پسنديده و به طور نيكي و پاكيزگي، آن حقوق را بايد به زن بدهند.
در اينجا مطلبي قابل ذكر است، و آن اينست كه: وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ. «براي مردها بر زنان، يك درجه فزوني است.» اگر زنان به تمام وظائف خود عمل كنند و حقوقي را كه خداوند بر عهدۀ آنها قرار داده است انجام دهند؛ و مردان هم تمام حقوقي را كه خداوند بر آنها مقرّر نموده بدون كم و زياد انجام دهند؛ باز سنخ خلقت، استخوان بندي، فكر، تعقّل (في الْعِلم و الْجِسم) و خلاصه تمام غرائزي كه در مرد است، إيجاب ميكند كه آنها در تكوين، يك درجه بر زنان برتري و تفوّق داشته ب��شند.
عليهذا اين آيه هم از نظر مفاد، مانند آيۀ: الرِّجَالُ قَوَّ'مُونَ عَلَي النِّسَآء
ص 162
ميباشد.
و أمّا روايات:
روايت أوّل: روايتي است كه شيعه و سنّي نقل كردهاند و در تمام كتب ديده ميشود؛ و آن، فرمايش حضرت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم است كه فرمودهاند:
لَنْ يُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمُ امْرَأَةً. «رستگار نميشوند قومي كه ولايت أمر خود را به زن بسپارند.» قومي كه حاكم، رئيس، وليّ، سلطان، رئيسُ الوزراء، وزير، مدير كلّ و أمثال اينها را زن قرار بدهد، أصلاً رستگار نخواهد شد. «لَنْ» هم كه نفي أبد ميكند؛ يعني أبداً رستگار نميشوند.
اين روايت را بخاري در دو موضع از «صحيح» خود (أوّل در كتاب مغازي و دوّم در كتاب فتن) از عثمان بن هيثم، از عوف، از حسن، از أبي بَكرَة نقل كرده است.
قَالَ: لَقَدْ نَفَعَنِيَ اللَهُ بِكَلِمَةٍ سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ ] وَ ءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ أَيَّامَ جَمَلٍ بَعْدَ مَا كِدْتُ أَنْ أَلْحَقَ بِأَصْحَابِ الْجَمَلِ فَأُقَاتِلَ مَعَهُمْ. «أبيبَكرَه ميگويد: يك كلمهاي كه از رسول خدا شنيدم، چنان از آن منتفع و بهرهمند شدم كه موجب شد در أيّام جمل، هنگامي كه نزديك بود من هم به أصحاب جمل ملحق شوم، دست به جنگ نزدم و عليه أميرالمؤمنين جنگ نكردم.» و إلاّ اگر اين كلمه را نشنيده بودم، با تمام أهل بصره حركت ميكردم (أبوبكره أهل بصره بود) و در ركاب عائشه و مساعدت وي با أميرالمؤمنين عليهالسّلام ميجنگيدم. آن كلمه اينست:
قَالَ: لَمَّا بَلَغَ رَسُولَ اللَه صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ ] وَءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ، أَنَّ أَهْلَ فَارِسٍ قَدْ مَلَّكُوا عَلَيْهِمْ بِنْتَ كِسْرَي، قَالَ: لَنْ يُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمُ امْرَأَةً.[96]
ص 163
«ميگويد: چون به رسول خدا خبر رسيد كه أهل فارس (ايران) دختر كسري را پادشاه خود قرار دادهاند، حضرت فرمود: قومي كه ولايت آنها و حكومت آنها را زن بدست بگيرد، آن قوم رستگار نميگردند.» و لذا ديديم كه سلطنت و حكومتشان زود از هم پاشيد.
اين حديث، در جميع نُسخ «صحيح بخاري» قديم و جديد، و در جميع شروح آن، مثل: «إرشادُ السّاري» و «عُمدةُ القاري» موجود است.
نسائي در «سنن» به سند ديگر در كتاب قضاء از أبي بكره با اين عبارت نقل ميكند: قَالَ: عَصَمَنِيَ اللَهُ بِشَيْءٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ ] وَ ءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ لَمَّا هَلَكَ كَسْرَي؛ قَالَ: مَنِ اسْتَخْلَفُوا؟ قَالُوا: بِنْتَهُ. پيغمبر پرسيدند: حال كه پادشاه ايران (كسري) هلاك شده است، كه را خليفۀ او قرار دادهاند؟ گفتند: دخترش را؛ قَالَ: لَنْ يُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمُ امْرَأَةً.[97]
همچنين اين روايت را تِرمذِي به عين روايت نسائي نقل ميكند، وليكن در ذيلش أبوبكره ميگويد: چون عائشه حركت كرد و قصد آمدن به سوي بصره را داشت، من بخاطر آوردم قول رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم را، فَعَصَمَنِيَ اللَهُ بِهِ. خداوند به همان كلمهاي كه از پيغمبر شنيدم مرا حفظ كرد؛ و من خود را آلوده به جنگ با أميرالمؤمنين عليه السّلام نكردم.
قالَ أبوعيسَي: هَذا حَديثٌ حَسَنٌ صَحيحٌ [98]. ترمذي ميگويد: اين حديث، حديث حسن و صحيحي است.
اين كلام حقّي كه از پيغمبر أكرم صلّي الله عليه و آله روايت شده است، به عبارات مختلف آمده است.
در «تحف العقول» آمده است: وَ قَدْ وَرَدَ أيْضًا: وَ قَالَ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ:
ص 164
لَنْ يُفْلِحَ قَوْمٌ أَسْنَدُوا أَمْرَهُمْ إلَي امْرَأَةٍ.[99] وليكن در «بحار» از «تحف العقول» لفظ أسْنَدُوا را به أَسْدَوْا آورده است: لَنْ يُفْلِحَ قَوْمٌ أَسْدَوْا أَمْرَهُمْ إلَي امْرَأَةٍ[100]. «هرگز رستگار نميگردند قومي كه اُمور خود را به زن سپردند.»
ابن أثير در «نهايه» در مادّۀ قَيَمَ گويد: مَا أَفْلَحَ قَوْمٌ قَيِّمُهُمُ امْرَأَةٌ[101].
حاج ملاّأحمد نراقي با اينعبارت آورده است: لَايَصْلَحُ قَوْمٌ وَلَّتْهُمُ امْرَأَةٌ. [102]
شيخ محمّد حسن صاحب جواهر، در «جواهر» به اين عبارت آورده است: لَا يُفْلِحُ قَوْمٌ وَلِيَتْهُمُ امْرَأَةٌ.[103]
ابن أثير در تعليقۀ «نهايه» از هروي و «لسان العرب» به اين عبارت آورده است: مَا أَفْلَحَ قَوْمٌ قَيِّمَتُهُمُ امْرَأَةٌ.[104]
علي أيّ تقدير، اين حديث، هم مشهور است و هم مستفيض، كه علماء، چه شيعه و چه سنّي، در كتب خود (از تفسير و تاريخ و سيره) اين عبارت را از پيغمبر نقل كردهاند؛ و بزرگان از فقهاء در كتب فقهيّۀ خود آوردهاند؛ و در بسياري از مواضع بدان استشهاد ميكنند. و در هرجا بحث از رياست و ولايت به ميان ميآيد، اين روايت، أوّلين روايتي است كه به چشم ميخورد. و به اين روايت همه استشهاد ميكنند كه: زن نميتواند زمامدار أمري نسبت به جماعتي بشود، بدليل اينكه پيغمبر چنين فرمود.
بنابراين، شهرت عظيم مُحقَّق كه بالغ است به حدّ إجماع، إيجاب ميكند كه اين روايت را جزو روايات مقبوله قرار بدهيم و طبق آن عمل كنيم.
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد
ص 167
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
روايت دوّم: كه دلالت بر اشتراط عدم إناثيّت در ولايت فقيه دارد، از أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن خطبهاي است كه بعد از جنگ جمل قرائت كردند.
در اين خطبه ميفرمايند: مَعَاشِرَ النَّاسِ! إنَّ النِّسَآءَ نَوَاقِصُ الإيمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ؛ فَأَمَّا نُقْصَانُ إيمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلَوةِ وَالصِّيَامِ فِي أَيَّامِ حَيْضِهِنَّ؛ وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَا رِيثُهُنَّ عَلَي الانْصَافِ مِنْ مَوَارِيثِ الرِّجَالِ؛ وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَيْنِ كَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ. فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَآء، وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَي حَذَرٍ؛ وَ لَا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّي لَايَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ.[105]
حضرت در ذيل اين جملات ميفرمايند: اي مردم! از زنهاي بد بپرهيزيد، و از خوبان آنها هم بر حذر باشيد؛ و در كارهاي پسنديده از آنها إطاعت نكنيد، تا اينكه آنها طمع در كارهاي منكر و ناپسند نكنند.
جملۀ: كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلي حَذَرٍ إطلاق دارد، و تمام زنهاي خوب را
ص 168
شامل ميشود. أمّا پرهيز از زنهاي بد (اتَّقوُا شِرَارَ النِّسَآء ) كه جاي خود دارد؛ و البتّه از زنهاي بد بايد اجتناب كرد. أمّا چرا از زنهاي خوب بر حذر باشيم؟ وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلي حَذَرٍ.
در اينجا حضرت ميخواهد إعلام كند و بيدار باش بدهد كه: زنهاي خوب و پسنديده، گرچه از سائرين ممتازند، وليكن نَفْس آنها به اُمور اعتباريّه و تخيّليّه و أوهام خيلي نزديك است؛ و قابليّت گرايش و رنگ پذيرفتن در آنان بسيار است. و با أمري و نهيي خود و عالمي را خراب ميكنند. بنابراين، با خوبان آنها هم كه شما سر و كار داريد، هميشه بايد دست به عصا حركت كنيد؛ و به آنها مجال و ميدان ندهيد.
وَ لَا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّي لَا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ. در كارهاي پسنديده و خوب و شايسته، كه آن كار مسلّم معروف است و شكّ و شبههاي هم در آن نيست، از آنان إطاعت نكنيد؛ كه اگر إطاعت كنيد، آنها كم كم طمع در منكر ميكنند. يعني إراده و فرماندهي ايشان نسبت به كارهاي منكر تعلّق ميگيرد؛ آنوقت شما را أمر ميكنند كه در كارهاي منكر هم از آنها إطاعت كنيد.
شيخ��� محمّ�� عبدُه در شرح اين جمله از قول إمام ميفرمايد:
لا يُريدُ أنْ يُتْرَكَ الْمَعْروفُ لِمُجَرَّدِ أمْرِهِنَّ بِهِ؛ فَإنَّ في تَرْكِ الْمَعْروفِ مُخالَفَةَ السُّنَّةِ الصّالِحَةِ، خُصوصًا إذا كانَ الْمَعْروفُ مِنَ الْواجِباتِ.[106]
«اينكه حضرت ميفرمايد: شما در كارهاي پسنديده از زنها إطاعت نكنيد، بدين معني نيست كه بواسطۀ أمر آنها دست از عمل معروف برداريد؛ و آن معروف، ديگر معروف نبوده بلكه منكر ميشود، و با آنكه معروف است أصلاً شما بجا نياوريد.
اين منظور حضرت نيست؛ زيرا كه معروف، كار پسنديده است و در ترك معروف مخالفت سنّت صالحه است؛ بخصوص اينكه معروف از واجبات
ص 169
باشد.»
مثلاً زن إنسان أمر ميكند به نماز يا حجّ واجب يا أمثال اينها؛ آيا إنسان ميتواند بگويد: من اين كار معروف را انجام نميدهم، چون اين زن أمر كرده است! در ترك معروف ترك واجب است، ترك سنّت صالحه است.
بَلْ يُريدُ أنْ لا يَكونَ الْمَعْروفُ صادِرًا عَنْ مُجَرَّدِ طاعَتِهِنَّ. فَإذا فَعَلْتَ مَعْروفًا فَافْعَلْهُ لاِنَّهُ مَعْروفٌ؛ وَ لا تَفْعَلْهُ امْتِثالاً لاِمْرِ الْمَرْأَةِ.
دوّم
«بلكه حضرت ميفرمايد: آن معروف و كار شايستهاي را كه شما بجاي ميآوريد، نبايد بر أساس مجرّد إطاعت از آنها صادر شود. پس اگر كار معروفي را انجام داديد، آنرا بجهت معروف بودن بجاي آوريد، نه بجهت امتثال أمر مرأة.»
يعني أمر مرأة در اينجا ساقط است به تمام معني. و كار معروف هم بجاي آورده ميشود براي اينكه معروف، معروف است؛ و هر معروفي را إنسان بايد بجاي آورد و هر منكري را بايد ترك كند.
بعد ميگويد: وَ لَقَدْ قالَ الإمامُ قَوْلاً صَدَّقَتْهُ التَّجارِبُ في الاحْقابِ الْمُتَطاوِلَة.
«إمام عليه السّلام يك جمله و گفتاري فرمود كه در أحقاب متطاوله، در قرنها و نسلهاي طولاني، تجارِب مختلف (به كسر راء؛ تجارُب غلط است، زيرا صيغۀ جمع كه از چهار حرف بيشتر باشد بر وزن تفاعُل نيست، و چهار صيغه در اين باب آمده كه همۀ آنها بر وزن تفاعِل است؛ مثل تجارِب) اين قول إمام را براي ما تصديق و گواهي كرده و شهادت بر صحّت آن داده است (كه هر مردي از زن إطاعت كرده، بالاخره بيچاره شده است، و هر جامعهاي كه از زن إطاعت كردهاند به تباهي و نابودي كشيده شدهاند).»
وَ لا اسْتِثْنآءَ مِمّا قالَ إلاّ بَعْضًا مِنْهُنَّ وُهِبْنَ فِطْرَةً تَفوقُ في سُمُوِّها مااسْتَوَتْ بِهِ الفِطَنُ أوْ تَقارَبَتْ؛ أوْ أخَذَ سُلْطانٌ مِنَ التَّرْبيَةِ طِباعَهُنَّ عَلَي خِلافِ
ص 170
ما غُرِزَ فيْها وَ حَوَّلَها إلَي غَيْرِ ما وَجَّهَتْها الْجِبِلَّةُ إلَيْهِ.
ميگويد: «اين جملهاي كه حضرت ميفرمايد: لَا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ، يا: وَ كُونُوا مِنْ خِيارِهِنَّ عَلَي حَذَرٍ، يك جملۀ عامّي است كه هيچ استثناء بر نداشته است مگر در بعضي از أفراد نادرۀ ميان زنان كه داراي فطرتي هستند كه آن فطرت ميتواند آنها را قدري بالاتر از أقران خود قرار دهد تا در حدود إدراكات و فهمهاي متعارف يا نزديك به آنها در بياورد؛ و إلاّ همۀ آنها پائينتر از اين سطح هستند. يا اينكه يك سيطره و قدرت تربيتي، طبع آنها و غريزۀ آنها را عَلَي خِلافِ ما وَجَّهَتْها إلَيْه حركت بدهد و در صراط مستقيم در آورد، تا قدري حال اعتدال پيدا كنند.» و إلاّ اگر اين دو جهت نباشد، عموم گفتار حضرت را أحقاب و سنين مُتَطاوله إثبات كرده است؛ و مطلب هم از اين قرار است.
حضرت در جاي ديگر ميفرمايد: وَاكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إيَّاهُنَّ؛ فَإنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَي عَلَيْهِنَّ. وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إدْخَالِكَ مَنْ لَا يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ؛ وَ إنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ.[107]
«تا ميتواني به واسطۀ حجابي كه بر آنها مياندازي چشمان آنان را از چشم چراني و ديدن مردان أجنبي ببند! چرا كه شدّت حجاب، شفقت و رحمت و رعايت بيشتري است كه دربارۀ ايشان روا ميداري. و خارج شدن آنها از منزل، شديدتر از اين نيست كه كسي را كه به او وثوق نداري بر آنها وارد كني (همينطور كه زن را إجازه نميدهي از منزل بيرون برود مگر براي ضروريّات، كسي را هم كه بر او وثوق نداري نبايد بر او وارد كني). و اگر ميتواني كاري كن كه اُصولاً زنهاي تو غير از تو را نشناسند. يعني زنت چنين تصوّر كند كه در دنيا يك مرد وجود
ص171
دارد و آن شوهر اوست.» اين جملات در وصيّت أميرالمؤمنين عليه السّلام به إمام حسن مجتبي عليه السّلام در «نهج البلاغة» است.
در اينصورت چگونه جائز است با وجود اين أخبار و آيات، به زنها إجازه داده شود در محافل رجال داخل بشوند و به قبض و أخذ و بطش و أمر و نهي و رفع صوت و مُحاجّه و مخاصمه و سائر اُموري كه براي قضاوت و حكومت لازم است مبادرت ورزند؟! البتّه در اينجا إجمالي از مطلب ذكر شد، و تفصيلش در «رسالۀ بديعه» بطور مفصّل آمده است.
اين همان روح قوانيني است كه خداوند دربارۀ زن، و در حقّ زن جعل فرموده است؛ و در تحقّق و ثبوت به مانند و مثابۀ ضروريّات از إسلام است.
از آنچه بيان شد، عدم جواز دخول آنها در مجلس شوري ظاهر ميشود، اگر چه آنها فقيه باشند و به مقام اجتهاد هم رسيده باشند و بتوانند استنباط أحكام هم بكنند؛ زيرا در مجلس شوري فقط اكتفا به مشاوره و بحث از قوانين و أحكام نمي���شود تا اينكه گفته شود: در زمان صحابه هم زنها در عقائد و أحكام بحث مينمودند، پس چرا ما آنها را از عضويّت در مجلس شوري منع كنيم؟
علّتش اين است كه در زمان ما، مجلس شوري داراي رياست عامّه است بر جميع اُمور ولائيّه. هدايت و إرشاد بسوي نهضتهاي سياسي با مجلس شوري است. تعيين خطّ مشي حكومت در اُمور اجتماعي و تمدّن بواسطۀ مجلس شوري است. اقتصاديّات و اُمور أخلاقيّه و تعليميّه و تدبير و فرهنگ به دست مجلس شوري است. تحقّق صلح و جنگ در هر زماني به إرادۀ آن مجلس است. بر أساس مجلس شوري اُمور دولت استوار ميشود؛ يا اينكه انحلال پيدا ميكند؛ وزراء را نصب و يا عزل ميكنند.
بنابراين، اگر مجلس شوري را مجلس رياست عامّه بناميم أولي است از اينكه آن را مجلس شوري بگوئيم. وِزان مجلس شوري در اجتماع، وِزان قيّم متكفّل به اُمور است. شأن مجلس شوري، شأن وكالت از قِبَل عامّه نيست تا
ص 172
اينكه گفته شود: در اين صورت فرقي بين أعضايش از زن و مرد نيست؛ و همينطور كه إنسان ميتواند در أمر خود مردي را وكيل كند، ميتواند زن را هم وكيل كند. اينطور نيست؛ قضيّه، قضيّۀ وكالت نيست!
پاورقي
[94] «الدّرّ المنثور» ج 2، ص 153؛ و «الميزان» ج 4، ص 372
[95] ذيل آيۀ 228، از سورۀ 2: البقرة
[96] «صحيح بخاري» ج 3، كتاب المغازي، ص 60؛ و أيضاً در ج 4، كتاب الفتن، ص154، طبع مطبعۀ عثمانيّۀ مصريّه، سنۀ 1351 هجري قمري
[97] «سنن نسآئي» ج 8، كتاب آداب القضاة، ص 227، مطبعۀ مصريّه أزْهر
[98] «سنن ترمذي» ج 4، باب 75 از كتاب فتن، ص 527 و 528، مطبعۀ مصطفي البابي الحلبي
[99] «تحف العقول» مطبعۀ حيدري، ص 35
[100] «بحار الانوار» طبع حروفي حيدري، ج 77، ص 138
[101] «النّهاية» ج 4، ص 135
[102] «مستند الشّيعة» ج 2، كتاب القضآء، ص 519
[103] «جواهر الكلام» كتاب القضآء، ص 2، طبع حاج موسي ملفّق
[104] «النّهاية» ج 4، ص 135
[105] «نهج البلاغة» خطبۀ 78؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده، ج 1، ص 129
[106] «شرح نهج البلاغة» شيخ محمّد عبده، طبع بيروت، ج 1، ذيلخطبۀ 78، ص 129
[107] «نهج البلاغة» ج 2، باب الكتب، رسالۀ 31: وصيّتي كه حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام براي إمام حسن عليه السّلام، در محلّي به نام حاضِرين در حال مراجعت از صفّين نوشتند. اين فقره در آخر وصيّت، و از «نهج البلاغة» طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده، در ج 2، ص 56 ميباشد.