آنچه را كه مرحوم شهيد مطهّري (ره) در اين عبارات افاده نمودهاند، همگي راست و صحيح است، و نيز اين عبارت كه عربي زبان قرآن است، مطلب از همين قرار است؛ امّا در توضيح اين معني كمي بيلطفي فرموده و كوتاه آمدهاند؛ و بالنّتيجه اسلاميّت و تديّن به قرآن، با حصر زبان انسان به زبان مادري و عدم تكلّم به عربي و يا عدم لزوم آنرا نتيجه گرفتهاند.
اشكال ما در همينجاست. درست است كه عربي زبان قرآن است، امّا چون قرآن متعلّق به جميع مسلمين است، پس عربي متعلّق به جميع مسلمين است. اگر در زبان فارسي شخصي به فارسي نتواند سخن گويد، نبايد گفت از ملّت و قوم فارس است؛ همچنين در زبان قرآن اگر شخصي نتواند بدان زبان تكلّم كند، نبايد گفت از ملّت و قوم قرآن است.
ايشان در شرح اين عبارت مغالطه نموده و فرمودهاند: اگر مثلاً زيد به زبان فارسي سخن نگويد، باز زبان فارسي در جهان هست. زبان فارسي مال هيچكس بخصوصه نيست.
سخن در اينجا نيست. البتّه زبان فارسي بجاي خود هست. سخن در اينجاست كه اگر زيد مثلاً نتوانست به زبان فارسي حرف بزند، باز هم فارس
ص 169
است يا نه؟! اگر كسي نتواند به زبان قرآن كه عربي است سخن گويد، باز هم از اهل قرآن است يا نه؟! بين اين دو مطلب فرق بسيار است.
معلوم است كه اگر زيد به قرآن تكلّم نكند، باز هم قرآن هست؛ ولي ديگر زيد، زيدِ قرآني نيست.
ايشان بايد اينطور بفرمايند: زبان فارسي اختصاص به ملّت و قوم فارس دارد. و قرآن براي جميع ملل مسلمان از فارس و ترك و عرب و هندو است. و هنگامي مرد، فارس محسوب است كه زبان فارسي بداند؛ و هنگامي اهل قرآن محسوب است كه زبان عربي بداند؛ چون عربي زبان قرآن است.
از اين گذشته، عربي زبان قرآن است يعني چه؟! يعني زبان قرآني كه در روي صفحاتي نوشته شده و در ميان دفَّتَين آنرا جلد نمودهاند؟ يا قرآني كه زنده و در سينههاست، و در محاورات و معاملات و عبادات و احكام و اجتماعات با مردم روبروست و با آنها سخن ميگويد، و راه را بدانها نشان ميدهد؟ بَلْ هُوَ ءَايَـٰتُ بَيِّنَـٰتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ. [173]
«بلكه قرآن آيات روشن و آشكاري است در سينۀ كسانيكه به آنها علم داده شده است.»
در اينصورت «عربي زبان قرآن است» مساوي است با «عربي زبان مسلمانان است».
حقّ مطلب اينست كه: ما چون به زبان مادري خود عادت كردهايم و آنرا شيرين ميدانيم و بدان سخن ميگوئيم، و لسان روان و سادهايست براي ما، نميخواهيم خود را حاضر كنيم تا اين زبان مادري را گرچه به بهتر از آن باشد تغيير دهيم.
ص 170
وقتي ميدانيم: زبان عربي قويتر و استوارتر و شيرينتر و جذّابتر از زبان فارسي است؛ و علاوه از جهت گسترش لغات ادبي، طبّي، جغرافيائي، داروسازي، و حتّي اصطلاحات فيزيكي و شيميائي غني است، و ما را مانند لسان فارسي نيازمند به اصطلاحات لغات اجنبي نميكند، و يك ريشه از لغات لاتيني و يا مشتقّ از آنرا به عنوان اسم در زبان ما وارد نميكند، و زبان قرآن كريم است كه دين ما و آئين ما بدان منوط است، چرا از اوّل زبان مادري خود را عربي نكنيم و به فرزندان خود از كودكي عربي نياموزيم؟
اگر ما زبان فارسي را حفظ كنيم و زبان عربي را هم ياد بگيريم، وسعت اطّلاعات ما همين مقدار است كه در اين ازمنۀ گذشته داشتهايم؛ و اين چند عيب دارد:
اوّل آنكه: جميع افراد كشور قادر بر تكلّم به زبان عربي نخواهند بود؛ بلكه نه عُشري از اعشار، بلكه يك صدم يا يك هزارم هم نخواهند بود.
دوّم آنكه: وقتي ما حديثي يا آيهاي را ميخواهيم به شخص فارسي زباني بياموزيم، چون او بايد در ذهن خود از حجاب ترجمه عبور كند و سپس معني را تلقّي كند، لذا مانند ريسمان گره خورده، و يا پارچۀ وصله زده شده مطلب را ادراك ميكند؛ بخلاف آنكه اگر همين حديث يا آيه را به شخص عربي زباني بياموزيم؛ او سريعاً مطلب را ميگيرد، بلكه آن آيه و حديث را هم حفظ ميشود و در ذهنش ميماند.
مشاهده نمودهايد: بچّههاي عربي زبان به آساني قرآن را حفظ ميكنند، و بسياري از آنها در سنّ چهاردهسال و پانزدهسال تمام قرآن را حفظ دارند. و اين امر براي بچّههاي فارسي زبان بسيار مشكل است.
سوّم آنكه: زبان ياد گرفتن كار آساني نيست؛ عمر ميخواهد، وقت ميخواهد، سلامتي و فراغت ميخواهد. و انسان بايد اين وقت و فرصت را
ص 171
صرف كسب علومي كند كه موضوعيّت داشته باشد نه طريقيّت. زبان دانستن في حدّ نفسه كمالي نيست، علمي نيست. زبان آيه و آئينه براي اكتساب علوم واقعي است. در اينصورت اكتفا به يك زبان نمودن خيلي سريعتر و فارغتر شخص را به كمال مطلوب ميرساند، تا با دو طريق و يا چند طريق، ذهن خود را پر از لغات و اصطلاحات غير اصيل بنمايد.
البتّه در بعضي اوقات كه ضرورت اقتضا كند يادگرفتن زبان ديگري نيز لازم است؛ ولي براي بعضي و در امكانات و شرائط خاصّي است، نه براي همۀ مردم. چرا ما همۀ مردم را الزاماً و اجباراً به ياد گرفتن دو زبان واداريم: يكي مادري و يكي عربي. از اوّل ميان بُر زده، زبان مادري را زبان عربي انتخاب كنيم تا نصف مسافت را مجّاناً و بدون عوض پيموده باشيم!
راه اين مطلب آنست كه: در مرحلۀ اوّل زبان عربي را زبان دوّم گردانيم؛ يعني با كثرت استعمال لغات عرب، و دور داشتن لغات فارسي و غير عربي، اوّلاً زبان همۀ مردم را به عربي گفتن آشنا كنيم بطوريكه همۀ مردان و زنان بتوانند به عربي مذاكره و گفتگو كنند؛ و سپس در مرحلۀ دوّم به مردان و زنان بگوئيم: ديگر از اين به بعد با اطفال خردتان كه ميخواهند زبان باز كنند با عربي گفتگو كنيد!
در اينصورت ناگهان زبان به زبان عربي و قرآني باز ميگردد؛ و علاوه بر جميع مزاياي معرفتي و علمي كه حاصل ميشود، وحدت ميان مسلمين كه يكي از جهاتش وحدت زبان قرآن است بهتر شكوفا ميگردد.
اين حقير چون قبلاً در رشتۀ فنّي بودم، به زبان آلماني اطّلاع داشتم، و بعضي از كتب درسي را از آلماني به فارسي ترجمه نمودهام. و سپس در تحصيلات قم و نجف اشرف، نوشتجاتم همگي عربي بود.
كتب مستقلّه و تقريرات دروس اساتيد، و رسالههاي فقهيّه همگي به
ص 172
عربي است. در مراجعت از نجف دو رساله: يكي دربارۀ «رؤيت هلال» ضمن مكاتباتي با حضرت آية الله خوئي مدّ ظلّه، و ديگري «رسالۀ بديعه» در تفسير آيۀ الرِّجَالُ قَوَّ'مُونَ عَلَي النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَي' بَعْضٍ كه در آن از عدم جواز حكومت و جهاد و قضاوت براي زن بحث شده است، نيز به عربي نوشتهام.
و همچنين بسياري از مسائل فقهيّه را كه هنوز طبع نشده است به عربي نوشتهام. امّا چون انقلاب عظيم ايران بر اساس نهضت اسلام و قرآن روي داد و مردم را تشنۀ معارف ديدم، بر خود حتم و فرض نمودم كه يك دوره از علوم و معارف اسلام را به زبان فارسي بنگارم، تا هر چه سريعتر بدست مردم مسلمان ايران برسد، و روحشان از اين علوم اصيلۀ اسلام سيراب گردد؛ و گرنه لازم بود آنهم به عربي نوشته گردد تا جنبۀ اسلاميّت همگاني آن حفظ، و جميع برادران مُسلم از داخلي و از اعراب از آن استفاده كنند.
اينك اميدواريم جميع اين آثار به عربي ترجمه شود، تا قصور غير اختياري كه در اين باره شده است جبران گردد. و بجميع فرزندان و طلاّب از دوستانم توصيه ميكنم كه در غير موارد ضروري آثارشان را به عربي بنگارند، و سپس در صورت لزوم به فارسي و غيره ترجمه نمايند.
اين رويّۀ همۀ علماءِ اعلام و سرسلسلهداران علم و معرفت، و مردم بصير و خبير به قرآن و امور مسلمين از قديمالايّام تا بحال بوده است. حتّي بسياري از حكّام و وزراء و صاحبان منصب و ولايت در اين هزار سال اخير، از علماي بزرگ صاحب حديث و تفسير و تاريخ و فلسفه و هيئت و فقه و غيرها بودهاند، و جميع تصنيفاتشان را به زبان عربي نوشتهاند؛ و از راويان حديث به شمار ميرفته، مجلس بحث و سَماع حديث داشتهاند.
در مقدّمۀ كتاب «احاديث مثنوي» ] فروزانفر [ ضمن تشريح نفوذ
ص 173
تدريجي احاديث نبويّ در همۀ شؤون علمي و ادبي اسلام به نقل از «أنساب» سَمْعاني ميگويد:
و بسياري از امراء و وزراء كه مشوّق شعرا و حامي كُتّاب و نويسندگان بودند، خود از رُواة حديث بشمار ميرفتند. چنانكه از امراء و شهرياران ساماني، [174] أمير أحمد بن أسد بن سامان (متوفّي 0 25 ) و فرزندان وي أبو إبراهيم إسمعيل بن أحمد (متوفّي در ماه صفر 295 ) و أبوالحسن نصر بن أحمد (متوفّي در جمادي الاُخري 279 ) و أبو يعقوب إسحق بن أحمد (متوفّي 21 صفر 301) در طبقات رواة ذكر شدهاند. و أبوالفضل محمّد بن عبيدالله بلعمي وزير مشهور سامانيان (متوفّي دهم صفر 329) روايت حديث ميكرده است.
و أمير إبراهيم بن أبي عمران سيمْجور، و پسر او أبوالحسن ناصرالدّولة محمّد بن إبراهيم از اكابر امراي ساماني و سالار خراسان، در عداد رواة حديث بشمارند.
و أبوعليّ مظفّر (يا محمّد) بن أبوالحسن (مقتول رجب 388) كه امير خراسان بود و دعوي استقلال ميكرد، راوي حديث بود و مجلس املاء داشت. و أبوعبدالله حاكم بن البيّع (صاحب كتاب معروف «مستدرك» متوفّي 5 0 4 ) از وي سماع داشته است. [175]
اگر قدرت و نيرومندي اسلام در اثر اسلام و تعهّد علماي ايران باشد، در صورت عربي زبان بودن مردم ايران، آيا اين قدرت و نيرومندي افزون نميگردد؟!
ص 174
با وجوديكه ادوارد براون از دوزي مستشرق معروف هلندي در كتاب «إسلام» نقل ميكند كه: مهمترين قومي كه تغيير مذهب دادند ايرانيان بودند. زيرا آنها اسلام را نيرومند و استوار نمودند، نه عرب؛ و از ميان آنها بود كه جالبترين فرق اسلامي برخاسته است. [176] آيا همين آثار علماءِ ايراني كه به زبان عربي بوده است، اگر در محيط ايران كه تمام مردم آن داراي زبان عربي بودند ميبود، بهتر و قويتر اسلام را نيرومند نميساخت؟!
عجيب است از مرحوم شهيد مطهّري رحمة الله عليه كه گفتهاند:
اگر زبان فارسي از ميان رفته بود، ما امروز آثار گرانبها و شاهكارهاي اسلامي ارزندهاي همچون «مثنوي» و «گلستان» و ديوان حافظ و نظامي و صدها اثر زيباي ديگر نداشتيم!
پس ايكاش صدها زبان ديگر همچون زبان فارسي در ميان مسلمين وجود داشت، كه هر يك ميتوانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جداگانهاي بنمايند. [177]
پاسخ آنستكه: اگر با از بين رفتن زبان فارسي، خود ملاّي رومي و سعدي و حافظ و نظامي هم از بين رفته بودند مطلب همينطور است كه افاده نمودهاند؛ ولي با وجود زندگي و حيات اين بزرگان، و غوطهور شدن در ادبيّات عرب و ساختن و پرداختن «مثنوي» و «گلستان» و ديوان حافظ و نظامي به لسان عرب، ميدانيد چه غوغائي بر پا شده بود؟!
مگر آثار عرفاني و ادبي ابن فارض مصري كه قريب يكصد سال قبل از حافظ بوده است در دست نيست؟ مگر ديوان سيّد مرتضي و سيّد رضيّ و مَهْيار دَيلمي و صاحب بن عَبّاد تا برسد به شعراي عصر حاضر عرب زبان
ص 175
همچون سيّد حيدر حلّي و سيّد صالح حلّي و سيّد إسمعيل شيرازي از جهت قدرت شعري از ديوان نظامي و بوستان سعدي كوتاهتر است؟!
مگر «مَقامات» حريريّ و بديع الزّمان همداني در عربي به پاي «گلستان» نميرسد؟
حالا شما ملاّي رومي و سعدي و حافظ و نظامي را از جهت قريحه و استعداد فرضاً از اينها بالاتر بدانيد؛ اين اعلام و بزرگانِ بالاتر اگر قريحه و استعداد خود را در زبان عربي مصرف ميكردند، و مثنويها و گلستانها و ديوانهاي حافظ و نظاميِ قويتر و لطيفتر و عظيمتر تحويل ميدادند، شاهكارهاي دلپذيرتر بوجود نميآوردند؟!
شما كه قبول داريد زبان عرب وسيعتر و قويتر است، و قدرت و وسعتِ آن است كه زبان فارسي را قوي كرده و جهاني نموده است، در اينصورت اگر اين آثار به زبان عرب از اين أعلام در محيط عرب زبان كشورِ با استعداد و با قريحۀ ايران طلوع ميكرد چه خبر ميشد!
بنابراين، تأسّف بر فقدان اين كتب مانند تأسّف آن جواني است كه به وي گفتند: با فلان دختر زيباي اصيل و شريف ازدواج كن تا فرزندان اصيل و شريف بياوري! او در اين امر كوتاهي نمود، و با دختري كه در آن درجه از اصالت و شرافت و زيبائي نبود ازدواج كرد و فرزنداني آورد. چون به وي گفتند: چرا با آن خانم ازدواج نكردي؟! در پاسخ گفت: اگر با او ازدواج مينمودم اين فرزندان را كه نداشتم!
جواب او آنست كه: مگر آن خانم عقيم بود؟ و ازدواج تو با او موجب تهيدست شدنت از اولاد ميشد؟! بلكه آن خانم اولادي بهتر و اصيلتر براي تو ميآورد!
اينگونه استدلال از ايشان شبه مغلطه است نه برهان، و از اهل فلسفه
ص 176
بعيد است.[178]
استعمار براي برانداختن زبان عربي و قرآن در ممالك اسلام بنحو اكمل كوشيد. در تركيّه آتاترك را كه نامش مصطفي كمال پاشا بود، با اين لقب كه به معناي پدر تركها است به روي كار آورد. [179] حجاب زنان را برداشت، و لباس و
ص 177
كلاه را اروپائي كرد، و مساجد عتيق را مانند مسجد أياصوفيّه موزه نمود، بطوريكه حتّي واردين از تماشاچيان حقّ نماز خواندن در آنرا ندارند. و خواندن قرآن را در مدارس منع كرد. و زبان عربي را قدغن نمود؛ حتّي خواندن قرآن و نماز و اذان و إقامه را به زبان تركي اسلامبولي تغيير داد.
مرحوم دائي خود بنده در پنجاه سال قبل كه مشرّف به مكّه شد، در مراجعت به شام و تركيّه رفته بود؛ او ميگفت: در هنگام نماز مؤذّن بر فراز مناره فرياد ميزد: اَللهْ بُيُوكْ ديرْ؛ مُحَمَّدْ سَفيرِ ياخْچي ديرْ. و به همين منوال تا آخر. يعني خدا بزرگ است، محمّد فرستادۀ خوبي است.
آتاترك خطّ را هم تغيير داد. خطّ تركيّه را كه تماماً خطّ عربي بود به خطّ لاتين تبديل كرد. و با اين كيفيّت رابطۀ اين مردم را نه تنها با مسلمين تمام جهان بريد و به كشورهاي اروپائي پيوند زد، بلكه رابطۀ آنها را با فرهنگ عظيم اسلام و ميليونها كتب مدوَّنه از تاريخ و حديث و تفسير و طبّ و هيئت و فقه و معارف و فلسفه و عرفان و غيرها قطع كرد؛ به بهانۀ اينكه: خطّ بايد خطّ بينالمللي باشد، و امروزه خطّ لاتين خطّ بينالمللي است، و براي استفاده از اين كتب، آنها را ميتوان بدين خطّ نوشت.
ص 178
معلوم است اگر هزار سال هم طول بكشد، تا بخواهند آن كتب را بدين خطّ بنويسند كافي نيست. و اينك رابطۀ نسل جوان يكباره بطور ضربتي از آن فرهنگ بريده ميشود؛ و در اثر ممارست و اشتغال مردم به زبان لاتين، ديگر كسي كه خطّ عربي بداند پيدا نميشود تا كتابها را بدين خطّ برگرداند. و دهها و صدها مفاسد عظيم ديگري كه بر تغيير خطّ پيدا ميشود. و بالنّتيجه ميليونها كتب عتيق از خطّي و غير خطّي در كتابخانههاي آنها متروك ماند؛ و يك نفر نيست كه بتواند از آنها استفاده كند. الآن در كتابخانههاي تركيّه تعداد غيرقابل شمارشي از كتب خطّيّۀ منحصر بفرد بخطّ مؤلّفين و يا قريب به زمان تأليف موجود است كه در آنجا مانند انبار شمارهبندي و فهرست شده، و در موزهها و كتابخانهها به عنوان آثار ملّي و باستاني براي تماشاي واردين بالاخصّ خارجيها قرار دارد. و اين كتبي كه در آنجا جمع شده است؛ چون مدّت قريب به پنج قرن مركز حكومت اسلام بوده است، از بهترين و نفيسترين ذخائر و علوم است.
امّا ملاحظه كنيد استعمار قبيح و وقيح و زشت صورت و كريهالمنظر، چگونه اين كتب را در آنجا در حقيقت مدفون ساخته است؟! بعينه مانند آتش زدن كتابخانهها توسّط إسكندر و توسّط چنگيزخان؛ غاية الامر بصورت مدرن كتابها را حفظ ميكنند و در كتابخانههاي زيبا و قفسههاي مدرن قرار داده، فهرست و شماره بندي ميكنند. امّا استفادۀ آن براي مستشرقيني است كه آنها را بخوانند و علومش را بردارند، آنگاه به ما مسلمانان فخريّه بفروشند و خود را صاحب علم و دانشهاي بديع و تازه معرّفي كنند. امّا يك نفر از مردم خود تركيّه با آن وسعت و سابقه اصلاً نتواند آنها را بخواند، تا چه رسد به معني و دريافت كردن علوم و محتويات! و ثانياً تمام مردم را خاليالذّهن كرده، يعني فوراً ذهنشان را شستشو داده و بدون اصالت و اعتماد نموده؛ پوچ و پوك نموده
ص 179
و براي پذيرش تمدّن با آب و رنگ اروپا كه عاري از هر گونه واقعيّت است مستعدّ و آماده ساخته است.
لباس اهل علم و عِمامه در تركيّه حتّي براي اجانب قدغن است. و كسي كه قدم بدان خاك مينهد بايد عمامه نداشته باشد، وگرنه قانوناً مجرم شناخته شده و پليس وي را جلب ميكند.
تركهاي اهل تركيّه چون به حجّ مشرّف ميشوند، علاوه بر آنكه زبانشان عربي نيست و با مسلمين نميتوانند تكلّم كنند، حتّي كتابهاي عربي و قرآن را نميتوانند بخوانند. در مسجد الحرام و مسجد مدينه كه همۀ مسلمين حتّي هنديها و پاكستانيها قرآنها را بر ميدارند و مشغول خواندن ميشوند، از تركهاي تركيّه ديده نشده است كه كسي بتواند قرآن بخواند.
آتاترك دين رسمي اسلام را الغاء كرد و گفت: دولت رنگي بر نميدارد. و تعطيلات هفتگي را از روز جمعه به روز يكشنبه مبدّل ساخت.
مقارن زمان آتاترك، انگليسها در ايران رضاخان را بروي كار آوردند. در برداشتن حجاب و عمامه عيناً مانند آتاترك عمل كرد. منبر رفتن را قدغن كرد. مساجد را محدود، و بنا بود كه درهاي آنها را از خيابانها در داخل كوچه بگذارند. تدريس زبان عربي را كه سابقاً از كلاسهاي ابتدائي شروع ميشد، به دبيرستان آنهم با وضع بسيار سخيف و اهانتآميزي منحصر نمودند.
قرآن را از مدارس برداشت؛ فقط در كلاسهاي پنجم و ششم ـ آياتي را از قرآن انتخاب نموده، بنام آيات منتخبه كه مجموعش شايد از يك جزء هم كمتر بود ـ تدريس ميشد.
آيات منتخبه در زمان وزارت علي أصغر حكمت در آموزش و پرورش كه در آنوقت بنام وزارت معارف بود، با نظريّه و تصويب محمّد علي فروغي (ذكاءالملك) كه از فراماسونهاي سابقهدار و سرسپردگان غرب و از خدمتگذاران
ص 180
صديق پهلوي بود[180]و بر علي أصغر حكمت سمت رياست داشت و دورههائي نخست وزير بود، تهيّه ميشد.
آيات قرآن انتخابي نيست، همهاش از جانب خداست و بايد خوانده شود: آيات نماز و روزه، و آيات عدل و احسان، و آيات جهاد و مبارزه، و آيات قِصص و امثال.
در آن آيات منتخبه كه فروغي تهيّه كرد ابداً آيهاي از جهاد و مبارزه و امثالها نيست؛ يك سلسله آيات اخلاقي است كه پذيرش مفاد آنها هم براي مسلمان و هم براي كافر مورد قبول است.
فروغي دستور داد در مسجد مجدالدّولة طهران و بعضي از مساجد ديگر صندلي و نيمكت و ميز گذاردند، و مجالس ترحيم را در آنجا ميگرفتند. و شركت كنندگان در روي صندلي مينشستند و پاي خود را دراز كرده و قرآن ميخواندند. و اين عمل بيسابقهاي بود كه مسلماني پا دراز كند و قرآن بخواند، و يا در شبستان مسجدي ميز و صندلي بگذارند.
فروغي در نظر داشت كه قرآن را تلخيص كند و آيات مكرّره و شبه مكرّره را از آن بردارد، ولي خدا به او مهلت نداد و تير غيب در رسيد. با ورود قشون
ص 181
روس و انگليس در ايران، رضاخان با پيشنهاد همين فروغي كه نخستوزير بود، چمدانش را برداشته و به اصفهان و از آنجا به بندرعبّاس گريخت؛ و سوار كشتي انگليسي شده و پس از توقّف در محلّي به جزيرۀ موريس روانه شد، و طولي نكشيد كه در آنجا جان داد. اوضاع ديني ايران فيالجمله تغييري حاصل كرد؛ و معاندين و دشمنان اسلام از جمله همين فروغي كه در دوران انگليسها در ايران و تا پايان جنگ مقام نخست وزيري را براي پسر شاه فراري: محمّدرضا (كه اربابها بعداً به وي لقب آريامهر داده بودند) داشت، ديگر نتوانستند به مقاصد خود ادامه دهند.
دوباره تدريس قرآن در مدارس رائج و مساجد معمور، و وعّاظ و اهل منبر در منابر به خطبهها و سخنرانيها پرداختند. و عمامهها بر سر گذاشته شد و رفع ممنوعيّت شد. و با قيام و اقدام آية الله العظمي مرحوم حاج آقا حسين قمّي، و حركتش از نجف و كربلا به طهران، و اعلان جنگ با دولت و شاه براي آزادي مردم و آزادي نسوان در حجاب، و برداشتن مدارس مختلط (دخترانه و پسرانه درهم) و تدريس قرآن و شرعيّات، للّه الحمد و المنّه شاه و دولت عقبنشيني نموده، تاب مقاومت نياوردند. و چون بر پنج مادّۀ پيشنهادي ايشان متعهّد به قبول شدند، حجاب آزاد شد؛ و بحمد الله و المنّه دين و دينداري در سطح متوسّطي ـ البتّه نه بتمام معني ـ بجاي خود برگشت. [181]
ص 182ادلمه پاورقی
ص 183
و ما بالعيان و المشاهده ديديم وعدۀ خدا را كه ضمانت حفظ قرآن را با إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ و لَحَـٰفِظُونَ [182] فرموده است.
و باز در اين انقلاب عظيم و يكپارچۀ ملّت مسلمان ايران، تمام آن كاسهها و كوزهها شكست؛ و آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. محمّدرضا هم فراري شد؛ و گويندۀ دروازۀ تمدّن بزرگ در سوراخ آن گير كرده، از جائي بجائي چمدان بدست، تا پس از مدّت كوتاهي در مصر جان داد. و كوههاي حسرت و آرزو، و نيابت كورش و سلطنت دوهزار و پانصد سالۀ او بر دلش بماند. و آيات معجزات خداوندي يك به يك در برابر چشمان اين ملّت ستمديدۀ مظلوم و نجيب ظاهر و هويدا گشت.
وَ لَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ حَتَّي' يَأْتِيَ وَعْدُ اللَهِ إِنَّ اللَهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ. [183]
«و پيوسته و هميشه به آن كسانيكه كفر ورزيدهاند، در اثر كردارشان كوبندۀ آسماني اصابت نموده ايشان را ميكوبد، يا آن كوبنده در نزديكي خانۀ ايشان فرود آمده جا ميگيرد؛ تا وعدۀ خدائي در رسد. و تحقيقاً خداوند خلفوعده نمينمايد.»[184]
ص 184
اينك بر عهدۀ اساتيد و معلّمان متعهّد مدارس است كه در تعليم قرآن و ادبيّات عرب بسيار بكوشند، و لغات فارسي زَنْد و أوستا را از كتابها بردارند و همان لغات فصيح و شيرين عربي را بكار برند. و أحياناً اگر در رديف بالا يكي از افرادي را مانند سنگ به سينه زنان ادب زرتشتي ملاحظه نمودند فوراً بركنار دارند، كه اين امر از امور مهمّه و اصيلۀ انقلاب اسلامي است. و گرنه بصورت انقلاب محلّي با اسلام و عربي فاصله ميگيرد. عرب دنبال ملّيّت خود ميرود و زوزة الْعُروبَة سر ميدهد؛ و ايراني هم دنبال كيش و آئين نياكان ميرود و إحياءِ سنّت ملّي ميكند. و اين آرزو و هدف استعمار است.
ما ابداً علاقهاي به عرب از جهت عروبت نداريم؛ اينها همه براي اسلام است، براي قرآن است.
اين همه آوازهها از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود
قرآن است كه معجزه است. احدي همتايش را نياورده است و نميتواند بياورد. قرآن است كه توحيدش، معارفش، اخلاقش، احكامش زنده و معجزه است. فصاحت و بلاغتش بجاي خود محفوظ.
در كتاب «راه سعادت» گويد:
در «ميزان الحقّ» گويد: «بعضي اروپائيان كه عربي خوانده و كتابهاي عربي را ديدهاند ميگويند: بعضي كتب عربي مانند «مقامات» حريري و بديعالزّمان همداني در عبارت، موافق قرآن، بلكه از آنهم افضلند.»
در جواب گوئيم: آن اروپائيها از عربي آگاه نبودند و معني فصاحت و بلاغت را درك نكردهاند. چون در زبان ايشان بلاغت به اين معني كه در فارسي
ص 185
و عربي هست نيست؛ و خصوصيّات ذوقي را نميفهمند. حتّي وزن و قافيه را تشخيص نميدهند؛ و شعر بيوزن ميگويند. و حريري و بديع الزّمان خودشان ادّعاي همسري با قرآن نكردند. بلكه بسياري از فصحاي عرب كه به تصديق حريري بهتر از او بودند، مانند سَحْبان وائل و ابن نُباتة و حَجّاج بن يوسف و از همه بالاتر أميرالمؤمنين عليه السّلام كه آن خطب «نهج البلاغة» را گفت، نيز دعوي همسري با قرآن نكرد.
مقامات حريري و بديع چند داستان مجعول از يك تن گدا است كه به لطائفالحيل از مردم پول ميگرفت. وقتي أبو زيد گداي داستان حريري نزد گروهي آمد و گفت: مردي دلير كه قلعهها ميگشود و خونها ميريخت و جنگها ميكرد، اكنون مرده و كفن ندارد، مالي براي تجهيز او ميخواهم، و چيزي به او دادند.
يك تن از جماعت در پي او رفت تا از راز وي آگاه گردد. پس از طيّ مسافت بسيار، گريبان او بگرفت و گفت: آن مرده كه گفتي كجاست؟!
او كَشَفَ عَنْ سَراويلِهِ وَ أشارَ إلَي غُرْمولِهِ. [185]
] يعني او شلوارش را پائين كشيد و اشاره به اسافل اعضاي خود نمود. [
و بديع الزّمان حكاياتي شرمگينتر از اين دارد كه گفتني نيست؛ [186] و
ص 186
چگونه آنرا قياس توان كرد با قول خداي تعالي كه فرمود:
وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَي' * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَي' * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي' [187]
و دو سخن را در بلاغت بايد سنجيد كه يك مرام را بيان كند، يكي به از ديگري؛ نه دو مرام مختلف. [188]
قرآن را از زبان فلان فرنگي نبايد گرفت؛ از زبان گورْويچ يهوديّ و
ص 187
ماسينيون نبايد آموخت. آن قرآن شيطاني است كه بر انسان ميخواند و ميدمد، و انسان را در ته درّۀ عميق سقوط ميدهد.
گوش به خطبۀ جان گشا و دل فزاي أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب فرادهيد تا او بر شما قرائت كند:
وَ إنَّ اللَهُ سُبْحَانَهُ لَمْ يَعِظْ أَحَدًا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ. فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَهِ الْمَتِينُ وَ سَبَبُهُ الامِينُ، وَ فِيهِ رَبِيعُ الْقَلْبِ وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ. وَ مَا لِلْقَلْبِ جَلآءٌ غَيْرُهُ مَعَ أَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ الْمُتَذَكِّرُونَ وَ بَقِيَ النَّاسُونَ وَ الْمُتَنَاسُونَ.
فَإذَا رَأَيْتُمْ خَيْرًا فَأَعِينُوا عَلَيْهِ. وَ إذَا رَأَيْتُمْ شَرًّا فَاذهَبُوا عَنْهُ. فَإنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ كَانَ يَقُولُ: يَابْنَ ءَادَمَ! اعْمَلِ الْخَيْرَ وَ دَعِ الشَّرَّ؛ فَإذَا أَنْتَ جَوَادٌ قَاصِدٌ. [189]
«و خداوند سبحانه هيچكس را موعظهاي مانند موعظۀ با اين قرآن ننموده است. زيرا كه تحقيقاً قرآن ريسمان محكم و استوار خداست، و واسطه و سبب امين بين او و بندگان اوست. در قرآن بهار طراوت و زندگي قلب است، و چشمههاي علم و دانش است. براي جلا دادنِ دل چيزي غير از قرآن وجود ندارد. با اينكه مع الاسف به ياد دارندگان قرآن همه از بين رفتند. و اينان كه باقي مانده، يا قرآن را به فراموشي سپردهاند و يا اينكه عمداً خود را به فراموشي زدهاند.
پس اي مردم! اگر خيري را ديديد براي برپاداشتن آن كمك كنيد! و اگر شرّي را مشاهده نموديد از آن بگريزيد! زيرا عادت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم اينطور بود كه ميفرمود:
ص 188
اي پسر آدم! كار خير انجام بده و كار شرّ را واگذار؛ در اينصورت تو مانند اسب مستقيم رو هستي كه به سعادت و تقرّب به خدا خواهي رسيد!»
يك روز مرحوم شهيد مطهّري رضوان الله عليه به من ميگفت: مرحوم راشد ميگفت: در مقام عظمت و استواري كتاب «مثنوي» همين بس كه پشتوانۀ قرآن است. (يعني مطالب مثنوي همچون درياي عظيم حياتي است كه نگهدارنده و حافظ و پشتيبان حقائق قرآن است.)
به ايشان گفتم: راشد در اين سخن خطا كرده است. قرآن پشتيبان مثنوي و مثنويهاست؛ آن نيرو دهنده و حيات دهنده و جاودان كنندۀ اين و اينها است.
فوراً گفت: بلي اينچنين است. قرآن حيات بخشندۀ مثنوي است.
أَفِيضُوا فِي ذِكْرِ اللَهِ فَإنَّهُ أَحْسَنُ الذِّكْرِ. وَ ارْغَبُوا فِيمَا وَعَدَ الْمُتَّقِينَ فَإنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ الْوَعْدِ. وَ اقْتَدُوا بِهَدْيِ نَبِيِّكُمْ فَإنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْيِ. وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإنَّهَا أَهْدَي السُّنَنِ.
وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْءَانَ فَإنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ. وَ تَفَقَّهُوا فِيهِ فَإنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ. وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإنَّهُ شِفَآءُ الصُّدُورِ. وَ أَحْسِنُوا تِلا وَتَهُ فَإنَّهُ أَحْسَنُ الْقَصَصِ.
فَإنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمِهِ كَالْجَاهِلِ الحَآئِرِ الَّذِي لَا يَسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ أَعْظَمُ، وَ الْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَهِ أَلْوَمُ.[190] «فرو رويد و جاري شويد در ذكر خدا، زيرا ياد او بهترين يادهاست. و روي آوريد و ميل كنيد به آنچه را كه خداوند به پرهيزگاران وعده داده است، زيرا وعدۀ خدا صادقترين وعدههاست. و از راه و روش پيغمبرتان تبعيّت كنيد، زيرا كه آن راه و روش با فضيلتترين روشهاست. و به سنّت و آئين وي بگرائيد،
ص 189
زيرا سنّت او راهبرترين سنّتهاست.
و قرآن را فرا گيريد، زيرا قرآن بهترين گفتارهاست. و تفقّه و تفكّر در آن كنيد كه آن بهار دلهاست. و بنور قرآن شفا طلبيد، زيرا كه قرآن شفاي سينههاست. و به نيكي آنرا تلاوت كنيد، زيرا كه بهترين داستانسرائي است.
به علّت آنكه عالمي كه به علمش عمل ننمايد، مانند جاهلِ سرگردان و متحيّري است كه از نادانيش بهوش نميآيد؛ بلكه حجّت خدا بر او عظيمتر، و حسرت او ثابتتر، و او در نزد خدا بيشتر مورد ملامت قرار ميگيرد!»
پاورقي
[173] ـ صدر آيۀ 49، از سورۀ 29: العنكبوت
[174] ـ سامانيان از نسل بهرام چوبين سپهسالار معروف دورۀ ساساني بودهاند. و از عادلترين و متديّنترين سلاطين ايران بشمار ميروند.
[175] ـ «خدمات متقابل اسلام و ايران» ص 92 و 93
[176] ـ «خدمات متقابل اسلام و ايران» ص 8 0 1 و ص 89
[177] همان ص 90
[178] ـ طبع اوّل كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» كه خود آنمرحوم براي حقير يك جلدش را هديّه آوردند در سنۀ 1349 شمسي است، و تقريباً ده سال قبل از رحلت ايشان بوده است. اين حقير در مقدّمۀ كتاب «لُبّ اللُباب» كه بمناسبت شهادتشان منتشر شد نوشتهام: دگرگوني و حالات عرفاني آنمرحوم، در چندين سال اخير عمر ايشان بوده است. و سخنرانيها و نوشتجات ايشان در اين دوره با سخنرانيها و نوشتجاتشان قبل از آن كاملاً فرق دارد؛ و از مقايسۀ ميان آن دو ميتوان اين حقيقت را دريافت.
[179] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 118 و 119 گويد: در تركيّه مِدحت پاشا مردم را به تمدّن غرب به مقدار نافع و اقتباس چيزهاي مفيد از ايشان براي تنظيم امور دعوت نمود. سپس مصطفي كمال آمد و از راه ديگر مردم را به اصلاح فراخواند؛ و آن سبُك كردن عرب بود از ناحيۀ لغتشان و دينشان. گويا عربي بودن دين و لغت بر وي گران بود. او سراسر امّت ترك را در تمدّن غرب به تمام معني بدون تنقيه و جدا كردن چيزهاي مفيد از مضرّ، و بدون انتحال و انتساب فرو برد و غوطهور ساخت. و از پايههاي اصلاحاتش الغاءِ وزارت اوقاف و قرار دادن تدبير اوقاف را به رئيس امور دينيّه بود، كه در كنارش هيئت عمليّۀ استشاريّه را مقرّر كرد. و محاكم شرعيّه و مدرسههاي ديني را الغاء نمود. و تعليمات ديني را بر دانشكدۀ الهيّات كه تابع دانشگاه بود حصر نمود. و طرق صوفيّه را الغاء نموده، زوايا و تكايا و القاب صوفيّه را (از درويش و مريد و استاد و سيّد و شَلَبيّ و نقيب...) تحريم كرد. و هر گونه پيشگوئي و سحر و ستارهبيني و ستارهشناسي و نوشتن تعويذ و دعا براي نظر و چشم زخم و يا براي سلامتي را ممنوع نمود. و لباس روحانيّت و زيّ ديني را محدود كرده، و به احدي اجازۀ پوشيدن نداد مگر به طائفۀ خاصّي مثل رئيس امور دينيّه و ائمّۀ جماعت و خطباء و وعّاظ. و اسراف در جهاز و ازدواج را منع نمود، بطوريكه جهاز را بطور آشكار نميبردند، و ميهمانيهاي عمومي در مراسم سرور بر پا نميشد. و به عوض رسالۀ عمليّه و مجلّۀ احكام شرعيّه، قانون مدني را پايهگذاري كرد كه در آن تعدّد زوجات ممنوع گرديده بود. و به زوجين قضيّۀ طلاق را محوّل كرده بود كه در صورت اسباب معيّنهاي بدان اقدام كنند. و زنان را از حجاب بيرون آورد و در تمام حقوق سياسي و اجتماعي و مدني با مردان يكسان نمود. و راه كسب و دخول در ادارات دولتي را برايشان باز كرد. و ازدواج را شركتي بر اساس دو جزءِ مساوي قرار داد؛ و به زن حقّ انتخاب كردن و انتخاب شدن را داد. و دين را از دولت جدا كرد. و بنابراين، دين را نه در تشريع و نه در حكم و نه در ادارۀ امور، استخدام ننمود. و طريق كتابت لغت تركي را از حروف عربي به حروف لاتيني تغيير داد.
[180] ـ اسمعيل رائين در ج 2 «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» از ص 43 تا ص 54 در شرح حال لُژ بيداري ايران، در عضويّت او بحث كرده است. و در ص 53 عكس او را با عنوان استاد اعظم و در ص 54 اين سمت را دربارۀ او بيان ميكند. ما در ج 3، بحث پنجم، ص 189 از همين كتاب (نورملكوت قرآن) شرحي از «تاريخ زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» طبع دوّم، ص 245 و 246 تأليف حسين مكّي دربارۀ مأموريّت او از طرف پهلوي با ارسال يك ميليون ليره به اروپا نزد أحمد شاه آورديم، تا سلطنت او را بدين قسمت بخرد و استعفا نامه را با خود بياورد. و سلطان أحمد شاه در پاسخ گفته بود: من حاضر نيستم به هزار برابر اين مبلغ بفروشم و تو به ارباب خود بگو: اين خيال باطلي است كه كردهاي!
181] [ـ آية الله حاج آقا حسين قمّي طباطبائي، در وقت كشف حجاب در مشهد مقدّس بود. براي ملاقات پهلوي به طهران آمد. پهلوي اجازۀ ملاقات نداد، و او را در باغ سراج در حضرت عبدالعظيم محصور و ممنوع الملاقات نمود و سپس به عتبات عاليات تبعيد كرد. مرحوم استاد، آية الله حاج شيخ مرتضي حائري أعلي الله مقامه ميفرمود: از آية الله قمّي بعداً پرسيدند: شما از ملاقات با پهلوي چه نظري داشتي؟ گفت: «در مرتبۀ اوّل ميخواستم او را موعظه كنم؛ اگر سود داشت كه فبها، وگرنه در مرتبۀ دوّم با خودم قرآن بغلي برده بودمو ميخواستم او را به قرآن قسم دهم؛ اگر سود داشت كه فبها، و گرنه از جايم برخيزم و بجهم گلويش را با دو دست بگيرم و باشصتهايم آنقدر فشار دهم تا خفه شود.» مرحبا بر اين همّت و اين غيرت!
پس از كشف حجاب و عريان نمودن زنان، ساليان متمادي بود (تقريباً پنج سال از 1314 تا 1318 شمسي) كه زنان و دختران عفيف ايران در خانهها حبس بوده و از منزل بيرون نيامدند. پس از فرار پهلوي در جنگ و ورود متّفقين به ايران و سلطنت پسرش محمّد رضا پهلوي، آية الله قمّي از عتبات به طهران آمد براي آنكه حجاب بانوان را آزاد كند. سه شب در مسجد شاه سابق (مسجد آية الله خميني فعلي) در طهران اقامۀ جماعت كرد؛ و ائمّۀ جماعت طهران همگي به احترام مقدمش نمازهاي خود را تعطيل و بجماعت ايشان پيوستند. شب سوّم حقير براي استفاده از جماعت ايشان به آن مسجد رفتم و در صفوف مقدّم جا گرفتم. جمعيّت بقدري بود كه بامهاي مسجد مملوّ از جمعيّت بود. پس از نماز، مرحوم واعظ شهير و عالم و پرهيزگار آندورۀ طهران: حاج ميرزا عبدالله صبوحي طهراني بر فراز منبري بلند رفت و در بالا ايستاد و عبا را برداشت و عمامه را نيز از سر برداشت و آستينهاي خود را بالا زد، و اين آيۀ رَبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلإيمَـٰنِ أَنْ ءَامِنُوا بِرَبِّكُمْ فَـَامَنَّا را تا آخر آيه قرائت كرد. آنگاه شرح حال مفصّل رسول خدا از تحمّل اذيّتهاي قريش در مكّه و بيرون كردن قريش آنحضرت را و هجرت بمدينه، و سپس ظهور اسلام در مدينه و آنگاه حركت رسول الله را با ده هزار مرد جنگي براي فتح مكّه چنان تشريح كرد كه اينك آن خطابۀ عجيب و نعرههاي او بر فراز منبر در گوش من طنين انداز است. آنگاه شرح حال آية الله قمّي را بيان كرد، و شرح حال رسول الله و هجرت و فتح مكّه را تطبيق بر ايشان و تبعيد كردن و اينك مظفّرانه بازگشتن نمود. آنگاه گفت: اين سيّد پسر رسول خداست؛ از كربلا آمده است تا از شاه تقاضا كند كه پنج مادّه را بايد امضا كند و متعهّد به قبول شود. آنگاه فوراً گفت: منغلط كردم، غلط گفتم، آمده است تا به شاه امر كند كه اين موادّ را امضا كند: يكي آزادي حجاب، يكي ساختن قبور امامان بقيع، يكي برداشتن مدارس مختلط، يكي تدريس شرعيّات در مدارس، يكي هم راجع به آذوقۀ مردم بود. اگر شاه فوراً قبول ميكند كه هيچ، وگرنه فردا خواهيد ديد كه عمامهها را بر سر علمها ميكنيم و اين سيّد پيشاپيش و تمام مردم مسلمان به دنبال او جهاد ميكنيم تا خونها ريخته شود؛ اين سيّد غير از جهاد و شهادت آرزوئي ندارد. داستان مفصّل است كوتاه ميكنيم. شاه مجبور شد پنج مادّه را امضا كرد.
[182] ـ آيۀ 9، از سورۀ 15: الحجر
[183] ـ ذيل آيۀ 31، از سورۀ 13: الرّعد
[184] ـتلاش استعمار در ايران براي تبديل خطّ و روز تعطيل هفتگي
در ايران چندين بار ميخواستند خطّ را هم بردارند و تبديل به خطّ لاتيني كنند. و سعيد نفيسي كه از يهودي زادگان و اساتيد دانشگاه بود در اين امر اصرار بسياري داشت، ولي مباحثات بعضي از مطّلعين منصف بالاخصّ سيّد محمّد محيط طباطبائي وي را محكوم ونقشهاش بر آب رفت. و نيز در صدد بودند تعطيل جمعه را به يكشنبه مبدّل سازند كه آنرا هم ـ با بسياري از مقاصد ديگرشان ـ طوفان شديد انقلاب اسلامي بر باد فنا داد.
[185] ـ در «أقرب الموارد» گويد: غرمل؛ غَراميل: هِضاب قرمز است. و گويد: الهَضْبَة: الجبل المنبسط علي وجهالارض. و قيل كلّ جبل خُلق من صخرة واحدة. و قيل: الطّويل الممتنع المنفرد؛ و لا يكون إلاّ في حُمر الجبال، أو دون المرتفع من الجبال، أو ما ارتفع منالارض ـ انتهي.
[186] ـ فرق ميان أشعار حافظ و سعدي
همين شيخ سعدي كه وي را گل سرسبد ادبيّت ميشمرند و أفصح المتكلّمين ميگويند، در «گلستان» مطالب مبتذلي دارد كه آنرا از آن اوج بلاغت ميشكند. حقير چند دوره «گلستان» را به بندهزادههاي خود براي تقويت انشاء نويسي و ادبيّت فارسي در منزل درس دادهام. بعضي از حكايات آن در باب ضعف و پيري و در باب عشق و جواني بقدري شرمگين است كه ما از تدريس آن مقدار صرف نظر كرديم، و از آنجا ردّ ميشديم. و اين اطفال معصوم ما متحيّر بودند كه چرا آنجاها را نميخوانيم؟
امّا «ديوان حافظ» سراسر عشق است و تجلّي و شهود و عرفان، و رموز مختلفۀ راه سلوك إلي الله. همهاش درس است و دستور العمل در لباس شعر و تشبيه و تمثيل، و بيان معارف عاليه در لباس مجاز از باب تشبيه معقول به محسوس. جزاه الله عن السّالكين إلي الله خيرَ جزآءِ المحسنين، و عنالمشتاقين إلي لقآئه و الفنآءِ في حرمه خيرَ جزآءِ المعلّمين.
مرحوم آية الله حاج ميرزا علي آقاي قاضي رضوان الله عليه، استاد آية الحقّ و العرفان آقاي حاج سيّد محمّد حسين علاّمۀ طباطبائي قدّس الله نفسه القُدسيّة ميفرموده است: در اشعار سعدي بوئي از عرفان به مشام نميرسد. و همۀ آنها مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَهِ عَلَيْهِ است؛ بجز يكي دو سه غزل و قصيده؛ و از جملۀ آنهاست اين ابيات:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم ازوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست
زخم خونينم اگر به نشود به باشد خنك آن زخم كه هر لحظه مرا مرهم ازوست
[187] ـ آيات 1 تا 3، از سورۀ 53: النّجم. «سوگند به ستاره كه به پائين ميگرايد و فرو ميريزد، كه مصاحب شما (پيامبر) گمراه نشده و در بيراهه نرفته است؛ و از روي هوي و خواست خود زبان نميگشايد.»
[188] ـ «راه سعادت» آية الله شعراني رحمة الله عليه، طبع اوّل، ص 196 و 197
[189] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 174؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده: ج 1، ص0 33
[190] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 108؛ و از طبع مصر با تعليقۀ عبده: ج 1، ص 216