به جهات عديدهاي در مجلس نهم آبان كه قاجاريّه را از سلطنت خلع كردند، كه آن جهات دلالت بر عدم قانونيّت آن مجلس داشت و اين امر ممكن بود بعداً اشكال براي سردار سپه پيش آورد و حكومت او را حكومت قهري و جبري نشان دهد؛ از طرف پهلوي، ذكاءالملك فروغي [157] مأمور به اروپا گرديد كه در پاريس با أحمد شاه ملاقات نمايد و مشارٌ إليه را هر طور كه ممكن است تطميع نموده و حاضر سازد كه استعفانامۀ خود را نوشته و تسليم نمايد؛ و در مقابل پولي هم بگيرد.
پس از آنكه فروغي با سلطان أحمد شاه ملاقات كرد و تقاضاي خود را به عرض رسانيد، جواب منفي شنيد. فروغي در خاتمۀ تقاضاي خود اضافه نمود كه من مأمورم و اجازه دارم كه تا يك ميليون ليره استعفانامۀ آن جناب را خريداري نمايم.
أحمد شاه متغيّر شده اظهار داشت كه: من حاضر نيستم حتّي به هزار برابر اين مبلغ بفروشم. و تو به ارباب خود از قول من بگو كه اين خيال باطلي است كه كردهاي! زيرا من پيش وجدان خود و در مقابل نسلهاي آيندۀ ايران سرافرازم كه حتّي حاضر شدم از سلطنت بركنار شوم، ولي خيانت نكردم و جز وظيفهاي كه به من محوّل شده بود كار ديگري انجام ندادم و تاريخ قضاوت خواهد كرد كه من بر خلاف ارادۀ ملّت ايران از سلطنت بركنار شدهام.
بنابراين اگر استعفا نمايم، مثل اينست كه من رضايت دادهام و سلطنت را
ص 190
حقّ خود ندانستهام.
لذا اگر تمام دنيا را به من بدهيد، استعفا نخواهم داد. [158]
أحمد شاه در تاريخ 27 شعبان المعظّم 1314 هجريّ قمريّ متولّد شد. مادرش ملكۀ جهان، دختر نائب السّلطنه كامران ميرزا، به عفّت و عصمت و تقدّس و پاكي نيّت و خيرخواهي معروف و موصوف بود. و در سال 1327 قمري يعني در سنّ 12 سالگي پس از خلع محمّد علي شاه به سلطنت رسيد. و در تاريخ هفدهم ربيع الاوّل 1334 قمري تاجگذاري نمود. و در تاريخ 3 ربيعالآخر 1344 قمري برابر با نهم آبان ماه 4 0 13 خورشيدي به عللي چند كه شمّهاي از آن بيان شد، با يك دنيا افتخار از سلطنت ايران بر خلاف ميل و اراده حقيقي ملّت ايران بر كنار شد.
و بالاخره در سال 7 0 13 خورشيدي ] 1347 قمري [ پس از يك سلسله كسالت و بيماري طولاني، براي هميشه چشم از جهان پوشيده و به سراي جاوداني شتافت.
بر حسب وصيّت او جنازۀ آن مرحوم از كشور فرانسه بوسيلۀ هواپيما به عتبات عاليات حمل و در كربلا به خاك سپرده شد. هنگام ورود جنازه در بغداد كلّيّۀ سفارتخانههاي مقيم بغداد، غير از سفارتخانۀ دولت ايران كه بيرق آن تمام افراشته بود، بيرقهاي خود را به احترام ورود جنازه، نيمه افراشته نموده، احترامات رسمي معمول گرديد. و از طرف دولت عراق نيز احترامات نظامي بوسيلۀ گارد احترام به عمل آمد. [159]
أحمد شاه در پاريس زندگاني دردناك خود را خاتمه داد و در آنجا جان سپرد. چند نفر از دوستان وفادارش پس از تشريفات مذهبي به آئين محمّدي،
ص 191
طبق وصيّت او جنازهاش را به عراق آوردند و در آن خاك مقدّس به خاك سپردند. [160]
قبر او در پشت سر حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام، در مقبره خانوادگي قاجاريّه ميباشد. رحمةُ اللهِ عَليهِ رحمةً واسعةً، جعَلهُ اللَهُ مِنالواصِلينَ الفآئِزينَ مع إمامِه الشَّهيدِ، اللآئِذَ بِفِنآء بَيتِهِ الكَريمِ.
باري! شاهد ما از سرگذشت اين سلطان مظلوم، بيان سيطره و غلبه دولت انگلستان بود بر كشور اسلام كه بنام آزادي و حرّيّت، همۀ شؤون حياتي و انساني ما را لگد مال نموده، و اين مدّعيان پر ادّعا سيصد سال است كه به انواع خدعهها و نيرنگها حتّي به نام الغاء بردگي و اعطاء مساوات و برادري و برابري، از نهايت درجۀ تجاوز و تعدّي و اسارت و قتل و شكنجه و زندان فروگذار نبودهاند، و براي غارت اموال ما از هيچ جنايت و خيانتي مضايقه نداشتهاند.[161] امّا قرآن كريم و دستورهاي حيات بخش آن همينطور زنده، و با
ص 192
مرور دهور و كرور، گَرد نميتواند بر ساحت اقدسش بنشيند.
اگر دشمنان ما به قرآن ايمان نياورند، و تعليماتش را به جان و دل نپذيرند، هستند كسانيكه با شنيدن يك نغمۀ جانبخش اين كتاب آسماني بيهوش و مدهوش ميشوند، و براي إعلاء كلمۀ قرآن حاضرند تا سرحدّ فداكاري و فناء و ايثار، جان و مال ناموس و زن و فرزند را بدهند و از همه چيز
ص 193
بگذرند.
وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَـٰـهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ مَآ أَرْسَلْنَ'كَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا * وَ قُرْءَانًا فَرَقْنَـٰـهُ لِتَقْرَأَهُ و عَلَي النَّاسِ عَلَي' مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَـٰـهُ تَنزِيلا * قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لَاتُؤْمِنُوٓا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي' عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلاذْقَانِ سُجَّدًا * وَ يَقُولُونَ سُبْحَـٰـنَ رَبِّنَآ إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرُّونَ لِلاذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا. [162]
«و ما به حقّ، قرآن را فرود آورديم، و آن به حقّ فرود آمده است. و ما ترا نفرستاديم مگر براي آنكه بشارت دهنده و ترساننده بوده باشي!
و اين كتاب آسماني، قرآن و قابل خواندن است، كه آنرا بطور جداگانه و با فاصله قرار داديم تا آنرا با مهلت براي مردم بخواني؛ و ما آنرا بتدريج فرود آورديم.
بگو اي پيغمبر! ايمان بياوريد به آن يا ايمان نياوريد، كسانيكه قبل از آن به آنها علم داده شده است زمانيكه قرآن بر آنها خوانده شود، به سجده خداوندشان بر روي ذَقَنها و چانههايشان برخاك ميافتند و ميگويند: پروردگار ما پاك و منزّه است. و حقّاً وعدۀ پروردگار ما متحقّق و شدني است. و بروي چانههايشان بر خاك ميافتند گريه ميكنند، و بر خشوع و شكستگي آنها ميافزايد.»
اين آيات عجيب است؛ بالاخصّ آيۀ اوّل كه پس از آنكه ميگويد: ما قرآن را به حقّ نازل كرديم و آن به حقّ نازل شد، ميفرمايد: ما ترا نفرستاديم مگر براي بشارت و بيم. با آنكه حقِّ عبارت آن بود كه بگويد: ما قرآن را نفرستاديم مگر براي بشارت و بيم؛ زيرا سخن در قرآن است نه در رسول.
ص 194
بنابراين، اين آيه ميرساند كه رسول الله حقيقت قرآن است؛ و حقّانيّت قرآن در نزول، حقّانيّت رسول خدا در بشارت و بيم است. براين اصل أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين در جنگ صفّين كه معاويه با خدعه عمرو عاص قرآنها را بر سر نيزه كرد فرمود: به اين قرآن توجّه نكنيد؛ آنرا با نيزه و تير بيندازيد! منم قرآن ناطق: أَنَا كِتَابُ اللَهِ النَّاطِقُ.
ولي مردم عوام، سطحي بين هستند. به متون و حقائق فكرشان نميرسد. در ظاهر و صورت هر چه ببينند، همان را ملاك حقّانيّت ميشمرند. به فرمايش آن حضرت گوش فرا ندادند، و دورش را گرفتند و گفتند: فوراً تسليم حكم حَكمين بشو و قرآن را حَكم كن، وگرنه اينك ترا زير ده هزار قبضۀ شمشير قطعه قطعه ميكنيم. فرمود: يك ساعت به من مهلت دهيد كه الآن مالك أشتر است كه فتح كند و خود را به خيمۀ معاويه برساند. گفتند: ابداً مهلتي نيست.
خفّاش انكار خورشيد ميكند. خورشيد هست، مشرق و مغرب عالم را نور بخشيده است؛ انكار او حجاب اوست، ضعف بصر اوست، نابينائي اوست. بايد چشم را معالجه كرد؛ نه خورشيد را منكر شد.
مامقاني گويد: چقدر خوب خليل عَروضيّ نحويّ اين مطلب را بيان كرده است؛ چون از او پرسيدند: ما تقولُ في عليِّ بنِ أبيطالبٍ عليه السّلامُ؟! «تو دربارۀ عليّ بن أبيطالب چه ميگوئي؟!»
در پاسخ بدين عبارت گويا شد:
ما أقولُ في حَقِّ امْرِيٍ كَتَمَتْ مَناقِبَهُ أوْلِيآؤُهُ خَوْفًا، وَ أعْدآؤُهُ حَسَدًا؛ ثُمَّ ظَهَرَ مِنْ بَيْنِ الْكَتْمَيْنِ مَا مَلَا الْ��افِقَيْنِ!
«من چه بگويم دربارۀ مرديكه دوستانش مناقبش را پنهان داشتند از ترس دشمنان، و دشمنانش پنهان داشتند از حسد و عداوت؛ و معذلك در مابين اين
ص 195
دو گونه پنهاني، مناقب او مشرق تا مغرب عالم را پركرده است!»
و مُتَنَبّي شاعر مشهور، چون به وي اعتراض نمودند كه تو راجع به مدح أميرالمؤمنين عليه السّلام با وجود كثرت اشعاري كه سرودهاي شعري نگفتهاي؟! در جواب گفت:
وَ تَرَكْتُ مَدْحي لِلْوَصيِّ تَعَمُّدًا إذْ كانَ نورًا مُسْتَطيلا شامِلا (1)
وَ إذا اسْتَطالَ الشَّيْءُ قامَ بِنَفْسِهِ وَ صِفاتُ ضَوْءِ الشَّمْسِ تَذْهَبُ باطِلاً (2) [163]
1 ـ «من از روي عمد و قصد، مدح وصيّ رسول خدا را ترك نمودم. زيرا كه او نوري است طويل و كشيده و سر بر افلاك برآورده، بطوريكه همه موجودات را شامل گرديده است.»
2 ـ «و مدح من، نوري است از جانب من كه با آن، نِقاط تاريك و مبهم چيزي را روشن ميكنم. امّا در آنجائيكه چيزي طولاني و گسترده و شامل باشد و همه جا را گرفته باشد، در اينصورت او به خودش قيام دارد و به ذات خود درخشان است؛ و نور خورشيد هم نميتواند او را نشان دهد و بنابراين هدر ميشود و از بين ميرود.» زيرا مدح و تعريف همچون چراغي براي رفع ابهام در ظلمت است؛ و آن موجوديكه ذاتش نور محض گسترده و واسع و شامل است، حتّي پرتو خورشيد هم نميتواند او را روشن كند و رفع ابهام نمايد. او در ذاتش ابهام ندارد و از خورشيد روشنتر است.
وجود او حقيقت نور است، و حقيقت قرآن است. او بَشير و نَذير است. او مُحْيي و مُميت است.
ص 196
روزي كه شود إِذَا السَّمَآءُ انفَطَرَتْ و آنگه كه شود إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ
من دامن تو بگيرم اندر سُئلَتْ گويم: صنما! بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ؟
عشق تو مرا ألَسْتُ مِنْكُمْ بِبَعيد هجر تو مرا إنَّ عَذابي لَشَديد
بر كنج لبت نوشته يُحْيي وَ يُميت مَنْ ماتَ مِنَ الْعِشْقِ فَقَدْ ماتَ شَهيد
شمشير ابن ملجم مرادي بر قرآن فرود آمد و آنرا شكافت. قطعات بدن حسين عليه السّلام اوراق جداجدا شدۀ قرآن است. چه خوب شاعر اين واقعيّت را در پيكر وي كه از فرط نور تجلّيات جلال حضرت حقّ مصحفانه ورقورق شده و بر روي زمين افتاده است، شرح ميدهد:
چو رسيد زينب مبتلا بر قتلگاه پر از بلا رَأَتِ الْحُسَيْنَ مُقَطَّعًا وَ عَلَي التُّرابِ مُرَمَّلَا
ز تجلّيات جمال حقّ شده مصحفانه ورق ورق ز وفا نوشته به هر ورق كه: أنا الشَّهيدُ بِكَرْبَلا
ز نجوم زخم تنش فزون، زحساب و شماره شده برون زده خيمه گرد وجود آن، سپه مصيبت و ابتلا
چو بديد كشته برادرش، ز وفا گرفت چو در برش سخني شنيد ز حنجرش فأجابه كه بَلَي بَلَي
كه مگر نهاي تو برادرم؟ ز نژاد حضرت مادرم؟ به فداي پيكر تو سرم، لِمَ في التُّراب مُجَدَّلاً؟
ص 197
اللَهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بارِكْ عَلَي الْحُسَيْنِ، وَ اُمِّهِ وَ أبيهِ وَ أخيهِ وَ عَلَي التِّسْعَةِ الطّاهِرَةِ مِنْ ذُرّيَّتِهِ، وَ ألْحِقْنا بِهِمْ في جَنّاتِ النَّعيمِ، وَ أهْلِكْ وَ الْعَنْ أعْدآءَهُمْ مِنَ الاوَّلينَ وَ الآخِرينَ؛ ءَامينَ رَبَّ الْعالَمينَ.
پاورقي
[157] ـ محمّد علي فروغي ذكاءالملك، از كسانيست كه در دورۀ پهلوي خدمات مهمّي به وي نمود، و چندين سال پست نخست وزيري را شاغل بود. إسمعيل رائين در كتاب «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» ج 2، ص 53 و 54، او را از فرقۀ ماسونري و داراي مرتبۀ استاد اعظم شمرده است، و عكس وي را با لباس مخصوص گراور نموده است.
[158] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» ص 245 و 246
[159] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» ص 20 و 22
[160] ـ همان مصدر، ص 289
[161] ـاز زندگي أحمد شاه ، حقيقت حال مشروطه و لواداران اصلي آن معلوم ميشود
از طرز رفتار و سلوك أحمدشاه خوب روشن ميشود كه مقصد و مقصود لواداران اصلي مشروطه، ايجاد محيط مساوات و عدل و رفع استبداد نبوده است؛ و گر نه با وجود چنين پادشاه عادلي بايستي به كمال مطلوب رسيده و ايران بر فراز قلّۀ عظمت و داد و علم و ترقّي عروج كند. مشروطه از ناحيۀ انگلستان به ايران آمد و اين باد شوم و سموم از آنجا وزيد تا ايران را در زير پردۀ موهوم آزادي ببلعد و لقمۀ چاشت خود قرار دهد. امّا اين ندا در زير لِفافۀ جلوگيري از ظلم و جنايت شاهان مستبدّ و اعوانشان، و در زير لواي دفع و رفع استبداد ديني يعني علماي درباري و طرفدار حكومت دولتيان ظهور كرد. و چون با وضع و موقعيّت استبداد شديد و خودسري و خودكامي و عيّاشي شاهان و شاهزادگان مواجه بود، مورد پسند عامّۀ مردم ضعيف و رنجديده و علماي متديّن و دلسوز قرار گرفت و آنان را عليه دستگاه ظلم و استبداد و ايجاد معدلتخانه تحريك نمود، غافل از آنكه اين نام آزادي، عروسك بازي و خيمه شب بازي است براي خواب كردن مردم خوش باور و پاكدل مسلمان ايران.
اگر كسي كتاب «تنبيه الملّة و تنزيه الاُمّة» عالم جليل آية الله نائيني (قدّه) را با دقّت بخواند، در مييابد كه اين رادمرد بزرگ چگونه با دلسوزي و نصيحت و استدلال قوي و متين، اساس حكومت مشروطيّت را پايهريزي ميكند و يگانه راه علاج و خلاص ملّت مظلوم ايران را در برقراري مجلس شوراي ملّي و تدوين قانون اساسي كه جنايات شاهان خودكامه را مهار ميزند ميداند. در حاليكه اصل استدلال صحيح است ولي نميدانست كه مطلب آزادي خواهان كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها الْباطِلُ بود. آنان ميخواستند از روي اين پل بر اجساد شهداي ايران عبور كنند و امثال شيخ فضل الله نوري را به دار آويزند و امثال أحمد شاه مظلوم و غيور و متديّن و آزادي خواه را در سياهچال مرگ و نابودي بفرستند و رضاخان متعدّي و متجاوز را بروي كار آورند. بعضي از مستبدّين هم نيز چون اين نيرنگ را دريافتهبودند حاضر به تسليم نميشدند و بسياري از آنها نيز براي حفظ اصل و اساس سلطنت گرچه جائر باشد از مرام و رويّۀ خود دست نميكشيدند.
ولي هر دو دسته اشتباه مينمودند؛ هم استبداد غلط بود و هم مشروطه كه در واقع در صورت درست پياده شدن هم ـ طبق خواب نائيني ـ مانند شستن دستهاي كنيز سياه بود كه آلوده به نجاست باشد. حقّ و واقع، دولت اسلام و انقلاب مردم بر اساس حكومت قرآن و تشكيل حكومت اسلام بر اساس صحيح و معني واقعي ولايت فقيه بود كه در آن زمان كسي دم نزد؛ زيرا بزرگان و علماي صالح و اعلام ما با همان روش نسبي و پسنديدن ظلم نسبي خو گرفته بودند، و به ظاهر سلاطين بواسطۀ تديّن صوريشان قناعت ورزيده بودند؛ و اين غلط بود. لِلّه الحمدُ و له المنّة اينك پس از گذشتن قريب يك قرن از آثار شوم و جنايت خانمان برانداز آن نام آزادي، ملّت اسلام پا در جادّۀ واقعيّت برداشته است.
[162] ـ آيات 5 0 1 تا 9 0 1، از سورۀ 17: الإسرآء
[163] ـ «تنقيح المقال» طبع رحلي، ترجمۀ عليّ بن أبي طالب، ج 2، ص 264