لرد كرزن در آن زمان، وزير امور خارجۀ انگلستان بود. و با ايراني و اسلامي عداوت داشت؛ نه به جهت آنكه تابع مسيح و مرد مسيحي است، زيرا اينگونه افراد اصولاً دين و مذهبي ندارند، بلكه چون مانند گلادستون نخستوزير اسبق انگليس، يكّهتاز معركۀ سياست بود و به خوبي واقف بود كه: اسلام است كه از نفوذ و عمل آنها در كشورهاي مستعمره جلوگير است.
آنها با سابقۀ سيصد سالۀ استعماري خود، دريافته بودند كه راه نفوذ و نگهداري از مستعمراتشان آسان است، ولي با كشورهاي اسلامي اينكار دچار برخورد با سدّ و مانع ميشود؛ و چه در ابتداي نفوذ و جنگ و چه در دوران نگهداري، آيات قرآن كه برنامۀ عمل مسلمين است راه عمل را بر آنها ميبندد. فلهذا همانطور كه گرگ دشمن چوپان است زيرا مانع دريدن و بردن و كشتن و خوردن گوسپندان است؛ ايشان نيز دشمن قرآن بودند، خواه خودشان مسيحي و صهيونيزم مسلك باشند و يا يهودي و صهيونيزم و يا اصولاً عقيده و مسلكي نداشته باشند.
در دوران كرزن بقدري فشار بر ملّت و دولت اسلام سخت بود كه
ص 173
رجال سياسي و مؤمن و متعهّد را خسته و فرسوده نموده بود، و قدرت عمل آنها را برده بود و سوهانشان را كُند و شمشيرشان را در غلاف كرده بود. [137]
در زمان نخست وزيري ميرزا حسن خان مشيرالدّوله كه از رجال پاك و متعهّد و خوش فكر ايران محسوب است، و چون در تحت اوامر آنها نبود و دستوراتشان را اجرا نميكرد، به آساني از سفارت انگليس براي او يادداشتهائي ميآوردند و او ناچار به استعفا شده، و كابينۀ ديگري روي كار ميآمد و اوامرشان را عمل ميكر[138]د؛ يك روز مشيرالدّوله به وزير مختار انگليس
ص 174
در ايران نوشت:
اين حقيقت را ناچارم به شما تذكّر دهم كه: اگر قدرت عظيم بحريّه انگليس را از پشت سر شما بردارند، و قوّۀ ضعيف كشور ايران را هم از من بگيرند، و آن وقت شخصيّت مشيرالدّوله و مارلينگ را در دو كفّۀ ترازو بگذارند؛ معلوم نيست كه سنگيني كفّۀ ترازو به طرف شما متمايل شود. بنابراين شخص مشيرالدّوله به شخص مارلينگ اجازه نميدهد كه شما چنين رفتار خشن و پرشدّت را داشته باشيد! [139]
وزير مختار بودن مارلينگ و نرمان كودتاچي و برچيدن اساس سلطنت قاجار و روي كار آوردن خاندان پهلوي و اجراء مقاصد شوم انگليس به توسّط رضاخان، همه در زمان لرد كرزن بوده است.
در كتاب «زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» تأليف حسين مكّي آورده است كه: لرد كرزن وزير خارجۀ انگليس گفته است: در حقيقت و واقع امر، ايران بايستي هميشه مقدّرات و سرنوشت خويش را با كمك و مساعدت ما تعيين نمايد. [140]
و ايضاً در ضمن نطق لرد كرزن وزير خارجۀ انگليس آورده كه او گفته است كه:
ولي اگر از طرف ديگر، پارلمان ايران از تصويب قرارداد ] قرارداد اوت
ص 175
1919 [ امتناع ورزد، دولت ايران بايستي راه خويش را در پيش گيرد. [141]
أقولُ: اين نطق كرزن در 17 نوامبر 0 192، برابر با 25 آبان 1299 ايراد شد. و چون از طرف أحمد شاه كه شاه ايران بود، قرارداد امضا نشد لذا بوسيله يادداشت سفارت انگليس، كابينۀ مشيرالدّوله استعفا داد و كابينۀ سپهدار تنكابني پيش آمد. و بعد از سه ماه از نطق گذشته، يعني در سوّم حوت 1299، كودتاي نرمان انگليسي وزير مختار انگليس در طهران به نام كودتاي سيّدضياءالدّين و رضاخان قزّاق كه ميرپنج بود واقع شد.
و نيز گويد: دكتر مصدّق در مجلس عليه وثوقالدّوله راجع به قرارداد ميگويد:
«و امروز در مملكت ما اصل اسلاميّت اقوي است. زيرا يك مسلمان حقيقي تسليم نميشود مگر اينكه حيات او قطع شده؛ و براي جلب اين قبيل از مسلمين است كه دول مسيحي در پايتختهاي خود مسجد بنا مينمايند. ولي يك متجدّد سطحي و بيفكر را ميتوانند به يك تعارفي تسليم نمايند.» [142]
و نيز گويد: پس از نهم آبان 4 0 13 كه در كابينۀ مستوفي الممالك، مجلس، قاجاريّه را از سلطنت خلع كرد، صاحب منصبان مهمّ در طهران با هم قرار گذاشتند كه به مجرّد اجازۀ شاه، حكومت را واژگون كنند و برادر شاه (سلطان محمود ميرزا) هم به طهران آمده بود و مقدّمات كار بتمام معني تمام بود، و اگر طهران در اين امر پيشقدم ميشد بدون شكّ سائر ولايات هم تبعيّت
ص 176
ميكردند.
احمد شاه كه در خارج بود باز مخالفت نمود و اجازه نداد، بطوري كه بسياري از هواخواهان او عصباني شدند. ولي مراسلهاي از اين پادشاه در دست آمد كه جريان امور را توضيح ميدهد و براي مخالفين راه اعتراضي نميگذارد؛ و چنين مينويسد:
مملكت ايران، چون مريضي است كه ضعف ناخوشي طولاني او را از پا در آورده است. اين مريض، نيازمندي به استراحت و آسايش داشت. و حتّي دوستان من كه هيچوقت آنها از ياد من نميروند؛ آنها ايراني پاك و آزادي طلب واقعي بودند، به من پيشنهاد كردند با قوّۀ قهريّه به مملكت مراجعت نمايم و وسائل آنان را هم ظاهراً حاضر نموده بودند.
من پس از مطالعۀ كامل، صلاح مملكت را در مراجعت خود ندانستم؛ زيرا اين مراجعت بايد به زد و خورد انجام ميگرفت و دودستگي پيش آمد مينمود و دامنه پيدا ميكرد. زيرا امور داخلي ايران به تنهائي حلّ اشكال را نميكرد. و من هم مايل به هيچ قسم رفع مشكل سياسي نبودم. بنابراين، خونريزي بيفائده و رفتن يك نفر و آمدن نفرات ديگري را ايجاب مينمود.
با اظهار امتنان از اين دوستان، به آنها نصيحت دادم: فداكاري نموده، براي خاطر مملكت از هر پيش آمدي كه منتهي به اغتشاش داخلي بشود خودداري كنند.
البتّه كسي نميتواند نسبت ترس به من دهد؛ زيرا اين زد و خورد و قيام مسلّح در غياب من انجام ميگرفت.[143]
چون آتاترك رئيس دولت جديد تركيّه، أنوشيروان سپهبدي را كه سفير
ص 177
ايران در آن كشور بود احضار كرد و با او براي احمد شاه پيغام داد و دعوت كرد كه به ايران برگردد و از كُردهاي تركيّه و ايران قواي كافي در اختيار او بگذارد كه از مغرب ايران به مقرّ سلطنت خود مراجعت كند، أحمد شاه در جواب ميگويد:
از طرف تشكّر كنيد! سپهبدي اظهار ميكند: اينكه جواب نشد! اعليحضرت! دعوت را قبول ميكنيد يا خير؟!
شاه ميگويد: اين در قاموس سلسلۀ ما نبوده كه اجداد من با كمك يك كشور خارجي تاج و تخت خود را بدست آورده و يا حفظ كرده باشند و اين ننگ را براي من به ارث گذارده باشند. فقط از طرف تشكّر كنيد و بگوئيد: قبول نكرد. و به سپهبدي ميگويد: من اگر ميخواستم با وسائل غير مشروع به ايران مراجعت كنم، تسليم انگليسها ميشدم و به آنها در مقابل تقاضاهايشان سر فرود ميآوردم. [144]
محمّد علي شاه مخلوع چندين بار براي فرزندش كاغذ نوشت و از او خواسته بود كه در امور مملكت دخالت كند. و حتّي در سفر اوّل سلطان أحمدشاه به اروپا همينكه شاه ايران به اسلامبول ميرسد، محمّد علي ميرزا در اوّلين ملاقات با فرزند خود مذاكره، و بالاخره خواهش ميكند كه: در دو مورد بخصوص، نصائح و تقاضاي پدر خود را قبول كرده به انجام آن اقدام نمايد. و آن دو مورد عبارت از اين بوده كه اوّلاً: نسبت به همسايۀ جنوبي رويّۀ ملايمي پيش گرفته، در انجام پارهاي از تقاضاهاي آنها اقدام نمايد. ثانياً: در امور جاريه كشور مداخله نموده و در تمام موارد و قضايا نظريّۀ خويش را عملي سازد.
ولي سلطان أحمد شاه زير بار نرفته، در پاسخ اظهار داشته بود كه: قانون اساسي به من چنين اختياري نداده، و من جز صورت تشريفات چيز ديگري
ص 178
نميتوانم باشم.
بالاخره محمّد علي ميرزا خود را ناگزير ميبيند كه اين را با مرحوم احتشام السّلطنۀ سفير كبير ايران در دربار عثماني در ميان نهد، و او را واسطه قرار دهد كه از جانب خود با فرزند خويش سلطان أحمد شاه در دو مورد سفارش كرده، وارد مذاكره شود و به هر نحوي كه ممكنست انجام آنرا خواستار گردد.
سلطان أحمد شاه نيز به احتشام السّلطنه در حضور پدر خود محمّد علي ميرزا پاسخ ميدهد:
قانون اساسي به منزلۀ كُنترات نامهايست بين دو نفر؛ و اين كنترات نامه را من تنظيم نكردهام و شما آنرا امضاء كرده، كه اجرا نمائيد!
من فعلاً در مقابل امر انجام شدهاي واقع شدهام؛ نميتوانم از اين كنترات و موادّي كه در آن ذكر شده، كوچكترين تخطّي را بنمايم. بدين معني كه قانون اساسي مملكت كنترات نامهايست بين ملّت و شاه.
من وقتي به سلطنت رسيدم در مقابل امر انجام شدهاي واقع شدهام، نميتوانم آنرا قبول نكرده، زير آن بزنم. اگر اين قانون در زمان من تصويب شده بود، من آنرا با اين كيفيّت امضا نميكردم، و حقوقي براي خود قائل ميشدم. حالا هم اگر در قانون اساسي تجديد نظر شد و به من ملّت ايران اختياراتي داد، البتّه مداخله خواهم كرد. و الاّ بهيچوجه حاضر نيستم كه بر خلاف قانون اساسي كوچكترين اقدام و كمترين تخطّي را بنمايم.
و امّا در مورد طرز رفتار و سلوك من با انگليسها و سائر همسايگان، هرچه را مصالح مملكت اقتضاء نمايد عمل خواهم كرد، و لو اينكه به بركناري من از سلطنت يا به انقراض سلسلۀ قاجاريّه تمام شود. [145]
ص 179
«و اين مسأله به خوبي ميرساند كه سلطان أحمد شاه نسبت به قانون اساسي مملكت، فوق العاده با نظر توقير و احترام مينگريسته و هرگز حاضر نبوده است كه كوچكترين اقدامي بر عليه آن كرده باشد. [146]
در اواخر عهد سلطنت او بالاخصّ در سفرهائي كه به خارج بنا بر الزام و اجبار رفته، جرائد و روزنامهها به تحريك ماسونيهاي انگليسي، عليه او تهمتها زدند و نارواها گفتند. و آن سلطان پاكدامن مظلوم از ساحت اين افتراءها مصون بوده است.
در تاريخ زندگاني سياسي او نيز آورده است:
عارف قزويني كينۀ ديرينه با قاجاريّه داشته است. و لذا با تبليغات زهرآگين عليه سلطنت أحمد شاه و ايجاد نمايشنامهها و كنسرتها با اشعار دروغين كه خود ميسروده است و بر نفع سردار سپه تبليغ ميكرده است، نقش مهمّي را ايفا كرده است.
عارف قزويني مبتلا به افيون بوده، و در إزاء اين كمكها كه به رضاخان كرد بنا شد تا آخر عمر هر ماهي حقوق يك سروان به او بدهند، و او همدان را انتخاب نموده بدان صوب رفت. و تا آخر عمر چنان از كردۀ خود پشيمان بود كه حدّ نداشت، و بالاخره با فلاكت و بدبختي در آنجا جان داد.
عارف، اشعاري بر عليه أحمد شاه گفته است كه ما چند بيت از آنرا ذكر ميكنيم:
به مردم اين همه بيداد شد ز مركزِ داد زديم تيشه بر اين ريشه هر چه باداباد
ص 180
...............
پس از مصيبت قاجار عيد جمهوري يقين بدان بود امروز بهترين اعياد
خوشم كه دست طبيعت گذاشت در دربار چراغ سلطنت شاه بر دريچۀ باد
تو نيز فاتحۀ سلطنت بخوان عارف خداش با همه بدفطرتي بيامرزاد
و همچنين غزل زير از اشعار كذب و معروف اوست:
سوي بلبل، دم گل باد صبا خواهد برد خبر مقدم گل تا همه جا خواهد برد
مژده ده مژدۀ جمهوري ما تا همه جاي هاتف غيب به تأييد خدا خواهد برد
سر بازار جنون، عشق شه ايران را در اروپا چه خوش انگشت نما خواهد برد
كس نپرسيد كه آن گنج جواهر كز هند نادر آورد، شهنشه به چه جا خواهد برد؟
تا كه آخوند و قجر زنده در ايرانند اين ننگ را كشور دارا به كجا خواهد برد؟
زاهد ار خرقۀ سالوس به ميخانه بَرَد آبروي همۀ ميكدهها خواهد برد
شيخ طرّار به تردستي يك چشم زدن اثر از مصحف و تسبيح و دعا خواهد برد
تاج كيخسرو و تخت جم اگر آبروئي داشت آن آبرو اين شاه گدا خواهد برد
ص 181
باد سردار سپه زنده در ايران عارف كشورِ رو به فنا را به بقا خواهد برد [147]
و حقير گويد: از اشعاري كه در «ديوان ايرج ميرزا» مذكور است و روابط او را با عارف قزويني ميرساند كه با يكديگر در نهايت صميميّت بودهاند، ميتوان به درجۀ فساد اخلاق عارف در حدّ اعلاي از فساد پي برد.
و همچنين آمده است كه: چون انگليسها پيشنهاد كردند راهآهن را از جنوب تا بندر جَز (گز) بكشند، او مشروحاً معايب اين راه را تذكّر داد و گفت: مصلحت راهآهن ايران، شرقي به غربي است، و به تجارت هند به ايران و سواحل مديترانه، و ترانزيت ايران كمك ميكند؛ ولي راهآهن جنوب به شمال فقط جنبۀ نظامي و سوقالجيشي دارد و بر مصلحت ملّت ايران نيست. و من نميتوانم پول ملّت را گرفته و يا از خارج وام بگيرم، صرف راهآهني كه فقط جنبه نظامي براي انگليسها دارد بكنم.
وزيري كه واسطه و حامل پيغام بود به سلطان أحمد شاه عرض ميكند كه: با اين صراحت هم نميشود به وزير مختار انگليس جواب يأس و منفي داد! خوب است يك قدري ملايمتر جواب داده شود.
سلطان أحمد شاه قدري تأمّل كرده، سپس در جواب ميگويد: آقا! آنها، هم من و هم تو را بهتر از خودمان ميشناسند؛ اگر غير از اين جواب داده شود خواهند فهميد كه به آنها جواب دروغ دادهايم. بهتر اينست كه به همين صراحت گفته شود كه من با اين نقشه هيچگونه موافقت ندارم. [148]
و ايضاً در تحت عنوان اينكه: «چرا سلطان أحمدشاه با ترور كردن رضاخان مخالف بود؟» چنين آورده است:
ص 182
بيش از دو سه ماه به انقراض سلسلۀ قاجاريّه و جلسۀ نهم آبان 4 0 13 نمانده بود. سلطان أحمد شاه در سويس بسر ميبرد. يكي دو نفر از نزديكان و منسوبان وي كه قصد عزيمت به ايران را داشتند به منظور خداحافظي نزد سلطان أحمد شاه رفته، اظهار داشتند كه ميخواهيم به ايران مراجعت نمائيم؛ اجازه ميفرمائيد؟!
در ضمن اين ملاقات گلايه از طرفين شروع شد. شاه از آنها گله كرد: چرا كمتر نزد من ميآئيد؟! آنها به قسمي ديگر گله كردند.
شاه در حاليكه اشك از گوشۀ چشمانش جاري بود اظهار داشت: حقّ داريد پيش خودتان اينطور فكر كنيد كه سلسلۀ قاجاريّه را من منقرض خواهم كرد، و من باعث بدبختي دودمان قاجاريّه شدهام.
ولي اين فكر و نيّت را تا موقعي ميتوانيد داشته باشيد كه موقعيّتي نظير موقعيّت من نداشته باشيد! ولي اگر به جاي من بوديد، تصديق ميكرديد كه هرچه من كردهام به صلاح ملّت و مملكت و خانوادۀ قاجاريّه كردهام.
يكي از آنها جواباً در لفافه اظهار داشت كه: شما خودتان وسائل انقراض را فراهم ميكنيد! اگر اجازه داده بوديد، كلك رضاخان را كنده بودند؛ ديگر امروز دچار اينهمه مشكلات نبوديم!
شاه حرف او را قطع كرده، اظهار داشت: اگر به فرض رضاخان را كشته بوديم، رضاخان ديگري براي ما ميتراشيدند! اگر رضاخان كشته شده بود، فوراً رضاخان ديگري با هزار درجه شدّت براي ما ميتراشيدند؛ و در اطراف كشته شدن رضاخان هم براي ما چيزها ميگفتند و همه جور نسبتي به ما ميدادند.
پس صلاح ما نبود كه راضي شويم رضاخان را ترور يا معدوم كنند.
يكي ديگر از آنها اظهار داشت: كار مشكلي نيست. ما روابط شما را با
ص 183
انگليسها التيام ميدهيم، در اينصورت مراجعت شما به ايران اشكالي نخواهد داشت!
شاه بدون تأمّل در جواب گفت: اگر شما بدانيد كه تقاضاي آنها چيست هرگز چنين پيشنهادي را نميكرديد! من اگر تسليم آنها بشوم در هر صورت نقشهاي كه طرح شده عملي ميشود، با اين شرط كه كلّيّۀ تقاضاهاي آنها عملي ميشود منتهي با دست من. و در اينصورت من مفتضح و بدنام خواهم شد، و رضاخان جنّت مكان.
بگذاريد خود رضاخان نقشۀ آنها را عملي نمايد؛ در اينصورت بالاخره او رسوا و مفتضح خواهد بود، و من جنّت مكان. قضاوت اين امر هم با تاريخ است كه گذشته را ديده و آينده را خواهد ديد، آن وقت هر دو را با هم سنجيده، قضاوت خواهد كرد. فعلاً از من جز تسليم مقدّرات گشتن كار ديگري ساخته نيست.
و اگر خانوادۀ قاجاريّه هم منقرض ميشوند بشوند، ولي من موجبات بدبختي كسي را فراهم نياوردهام. و حاضر نيستم بهيچوجه تسليم ارادۀ ديگران بشوم، و تا دنيا باقي است و نامي از تاريخ برده ميشود، به بدنامي نام خود را ثبت نمايم؛ حالا هر كه هرچه تصوّر ميكند بكند.
اگر نسبت جبن و ترس به من ميدهند بدهند؛ نسبت خيانت به من نميدهند. باز اين خود يك خوشبختي است براي من و براي خاندان من! [149]
گويا روي همين سوابق بوده كه پُوانْكاره رئيس جمهور اسبق فرانسه كه با أحمد شاه خيلي دوست بوده و اغلب با يكديگر ملاقات هائيگرم غير رسمي و دوستانه مينمودهاند، به أحمد شاه اظهار كرده است كه: من تعجّب ميكنم كه
ص 184
با تمام هوش و فراستي كه در شما سراغ دارم و با اين متانت و درايتي كه داريد، چگونه عاجز از ادارۀ تشكيلات خود هستي؟! و شايد ملّت ايران لياقت يك چنين پادشاه مشروطه خواه قانوني را نداشته باشد؟! و تو با اين كيفيّت براي سلطنت مملكتي مثل سويس خوب و شايسته ميباشي، تا ملّت آن بتواند از وجود تو استفاده نمايد! [150]
دو سه ماه كه از جلسۀ نهم آبان 4 0 13 (جلسۀ انقراض قاجاريّه در مجلس) گذشته بود، در شهر نيس (در جنوب فرانسه) كه اغلب لردهاي انگليسي و سائر متموّلين دنيا هم براي تفريح به آن شهر ميروند، در يك دعوت رسمي كه از طرف أحمد شاه به عمل آمده بود، شاه مخلوع ايران به منظور دفاع از تاج و تخت خود يك سخنراني مشروح و مفصّلي ايراد نموده، برداشت نطق خود را از تاريخ سياسي ايران شروع و در حدود يك ساعت با بلاغت روي تاريخ ايران بحث كرده و سپس مطالب مهمّي راجع به تغيير سلطنت در ايران ايراد نموده كه ما به عللي چند فعلاً از زمينه و مفهوم اين سخنراني تاريخي صرف نظر ميكنيم. [151]
اغلب در مواقع باريك و سخت با رئيس الوُزراهاي وقت تباني كرده، به استعفاي آنان قضاياي سياسي صورت ديگري پيدا ميكرد. و در نتيجۀ آن، حيات سياسي كشور دچار لطمه و سكته نميگشت.
و همين وطندوستي و اتّخاذ رويّۀ سياسي آن مرحوم بود كه پس از عزل مشارٌإليه در اغلب جرائد خارجي از مشارٌإليه تعريف و تمجيد شد، حتّي يكي از جرائد در مقالۀ خود، اين عبارت را نوشته بود:
ص 185
«ملّت ايران لياقت يك چنين پادشاه مشروطه و قانوني و وطنپرستي را نداشت».
در آنزمان دو قواي مخالف كشور را اشغال كرده بود، و در اثر نفوذ خود و عدم قدرت حكومت مركزي ايران، دائماً أسنادي از مشارٌ إليه ميخواستند تحصيل نمايند.
أحمد شاه خود را مصنوعاً وسواسي نشان داده، به اين بيماري مدّتها تمارض نمود، و بقدري نقش خود را خوب بازي ميكرد! و حتّي اغلب براي اينكه امر را كاملاً مشتبه نمايد، به عنوان اينكه اشخاصي كه گرد او هستند ممكنست آلوده به ميكرب باشند، سماور و قند و چاي ميخواست و خودش شخصاً چاي درست ميكرد كه به دست ديگري تهيّه نشود؛ مبادا آلوده گردد.
و انعكاس اين موضوع و اين تمارض براي اين بود كه: مطلقاً قلم در دست نگيرد. و به همين بهانه اصولاً قلم در دست نميگرفت، و چيزي را امضاء نميكرد.
اگر احياناً بعضي از نمايندگان خارجي با شاه ملاقات ميكردند و تقاضائي داشتند، أحمد شاه اصولاً از كسي چيزي نميگرفت؛ اظهار ميكرده: كاغذ را بگذاريد روي ميز! به هيئت وزراء ميفرستم و دستور ميدهم كه جواب آنرا هرچه زودتر به شما بدهند. [152]
چون براي غلبه بر خصم، مخالفين به او ميگفتند: تشكيل حزب بده! او در جواب ميگفت: من وقتي پادشاه مشروطه هستم، رئيس حزب ملّت، و عموم افراد كشور عضو آن خواهند بود. امّا اگر عدّۀ قليلي از اين حزب را جدا نموده، متمائز كردم و گفتم كه استثناءً اين حزب من خواهد بود و اختصاص به
ص 186
من خواهد داشت، لازم ميآيد كه نسبت به سائرين با نظر تحقير نگريسته، آنها را جزو حزب خود ندانم.
آن وقت عكسالعمل اينكار اين خواهد شد كه مردم هم در مقابل اين حزب، حزب ديگري را ايجاد نمايند كه مرا مقاومت با آن حزب محال و غير ممكن خواهد بود. [153]
براي بيحيائي و پرروئي، و در عين حال قدرت نفوذ و تأثير شيطنت و مكر انگلستان در آن دوره، به داستان زير توجّه نمائيد كه تا چه اندازه بطور وضوح، مطلب را ميرساند:
تصميم انگليسها به خلع قاجاريّه
... سران قاجاريّه كه متوجّه شدند انگليسها بواسطۀ مخالفت با أحمد شاه در صدد تغيير رژيم و بركناري او هستند، جلسهاي تشكيل داده، صلاح در اين دانستند كه با انگليس مستقيماً وارد مذاكره شده و فرد ديگري از خاندان قاجار را روي كار بياورند.
در اين جلسه قرار شد نصرت السّلطنه و عضُد السّلطان عموهاي سلطان أحمد شاه به اروپا مسافرت نموده و آقاخان محلاّتي را كه انگليسها به او نظر خوبي داشته به همراه خود برداشته، به لندن بروند و مستقيماً با لرد كرزن وزير خارجۀ انگليس مذاكره نمايند.
اين هيئت وقتي وارد لندن شدند، سه نفري تقاضاي ملاقات نمودند. وزير خارجۀ انگليس وقت ملاقات داد. در اين ملاقات منظور خود را با صراحت بيان نمودند.
وزير خارجۀ انگليس در جواب آنها گفته بود كه پروندۀ اين مسأله در
ص 187
دست مدير كلّ امور شرق است و او فعلاً به مرخّصي به اسكاتلند رفته است. نامهاي به او مينويسم. با او مذاكره كنيد، شما را در جريان خواهد گذاشت!
سه نفري به اسكاتلند رفته، زنگ خانۀ ييلاقي مدير كلّ را به صدا درآوردند. مدير كلّ در حاليكه از حمّام بيرون آمده و حولۀ حمّام روي شانهاش بود، در را باز كرد و علّت را سؤال نمود.
نامۀ وزير خارجه را به او دادند. تعارف كرد كه وارد شوند. در اطاق ناهارخوري نشستند.
آقاخان محلاّتي علّت ملاقات را بيان نمود و خواهش كرد: اكنون كه خيال بركناري سلطان أحمد شاه را داريد، بهتر است هر فرد ديگري كه مورد قبول شماست به سلطنت انتخاب شود.
مدير كلّ مزبور پس از آنكه سؤال كرد كه: آيا مطلب ديگري هم داريد؟! جواب منفي شنيد. كاغذ وزير خارجه كه روي ميز جلويش بود با دست سُر داد روي ميز و گفت:
«ما ديگر با اين خانواده كه در طول صد و پنجاه سال ما را با روسها هميشه در يك متري جنگ قرار داده بود نميتوانيم كار بكنيم».
آن سه نفر نگاهي به هم نموده، يكي از آنها گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ. [154]
آنگاه مدير كلّ امور شرق، نصرت السّلطنه و عضد السلطان را مخاطب قرار داده، اظهار داشت نسبت به شما مزاحمتي نخواهد شد، و امنيّت شما تضمين است.
اين دو نفر از راه روسيّه عازم ايران شدند. هنگامي كه از رشت به طرف
ص 188
طهران حركت ميكردند، عدّهاي ناشناس با سر و كلّۀ بسته، در امامزاده هاشم اتومبيل آنها را متوقّف نمود. هر چه داشتند همه را گرفته و لخت نمودند.
نصرت السّلطنه خود را به كنسولگري انگليس در رشت رسانيد، و وضع خود را بيان نمود. 24 ساعت بعد كلّيّۀ اسبابها و اثاثيّۀ آنها كه ربوده بودند بدون كم و كسر تحويل آنها دادند. [155]
مرحوم مدرّس رضوان الله عليه، با تغيير سلطنت از قاجاريّه به پهلوي مخالف بود و نطقهاي منطقي و مستدلّ در مجلس نمود. و قبل از اين جلسه مجلس كه در روز نهم آبان 4 0 13 بود، از طرف خود، آقاي رحيمزادۀ صفوي را به پاريس نزد أحمد شاه فرستاد كه به هر قسم باشد او را به ايران عودت دهد.
در أحمد شاه هم پيام مدرّس مؤثّر واقع شد و بر خلاف پاسخهاي منفي كه به ديگران ميداد، از دعوت مدرّس استقبال كرد. ولي به جهاتي چند از جمله سهل انگاري و به دفع الوقت گذراندن مفتاح السّلطنه سفير كبير ايران در تهيّۀ كشتي براي مسافرت به ايران كه هر بار با مزاح و شوخي ميگذراند و ميگفت: اعليحضرت همايوني اروپاي به اين زيبائي را گذاشته، كجا ميخواهند بروند؟ ـ و اين به اشارۀ انگليسها بود ـ و ديگر بواسطۀ گذشتن وقت، و سوءظنّ به پيام، و سوء ظنّ به وليعهد، كم كم در حركت تعجيل ننمود تا موقع سپري شد. و مجلس غيرقانوني بواسطۀ نداشتن رئيس كه مستوفي الممالك استعفا كرده بود، و از چندي قبل به همين جهت نيز رئيس سابقش مؤتمن الملك استعفا نموده بود؛ با قيد دو فوريّت، بدون مشورت و اطّلاع قبلي قاجاريّه را خلع، و رضاخان را به حكومت موقّت منصوب نمود. [156]
پاورقي
[137] ـ اگر كسي ميخواهد درست از جريانات و اوضاع داخلي كشور ايران و مقدار تسلّط انگلستان در امور اين سرزمين و ايجاد آشوبها اطّلاع كافي داشته باشد، به سه مجلّد كتاب حسين مكّي در اوضاع ايران در آن دوره كه جلد اوّل آن به عنوان «كودتاي 1299 » و جلد دوّم آن به عنوان «مقدّمات تغيير سلطنت» و جلد سوّم آن به عنوان «انقراض قاجاريّه و تشكيل سلسلۀ پهلوي» و همۀ اين سه جلد «تاريخ بيست سالۀ ايران» را عنوان دارند؛ و همچنين به «زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» تأليف حسين مكّي و ايضاً به كتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسي ـ انقراض قاجاريّه» تأليف ملك الشّعراءِ بهار مراجعه كند.
اين حقير در چهل و چهار سال قبل كه در حوزۀ علميّۀ قم درس ميخواندم، اين كتب را از حضرت آية الله العظمي آقاي حاج سيّد أحمد شبيري زنجاني رضوان الله عليه توسّط آقازادۀ عزيزشان كه از اعزّ احبّه و سروران حقير هستند: حضرت آية الله حاج سيّد موسي زنجاني أدام اللهُ أيّامَ بركاتِه و جعَله ذُخرًا لَنا و لِلمُسلمينَ به عنوان امانت گرفتم و بطور كامل مطالعه نموده مستردّ داشتم.
[138] ـ هر جا در تاريخ چشممان به مشيرالدّوله ميخورد، به امانت و درستي و رأي صائب ميخورد. او صاحب كتاب «ايران باستان» است كه در سه مجلّد و مفصّل است، و صاحب كتاب «��يران باستاني» كه در يك جلد و نسبت به آن مختصرتر است. او و برادرش آقا ميرزا حسينخان مؤتمن المُلك پيرنيا كه نيز به صداقت و امانت و خوشفكري و تديّن مشهور است، در دورههاي بسياري، از رجال سياسي و پاكدامن ايران محسوب ميشدند و در مقام وزارت و يا وكالت بودهاند.
[139] ـ مجلّۀ «خواندنيها» شمارۀ 0 1، سال 39، شنبه 27 آبان ماه 1357 شمسي
[140] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» تأليف حسين مكّي، طبع دوّم، در دوجاي كتاب: اوّل در ص 11، و دوّم در ص 125 ضمن نطق لرد كرزن
[141] ـ همان مصدر، ص 123 و 124
[142] ـ همان مصدر، ص 163 و 164
[143] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» ص 213 و 214
[144] ـ همان مصدر، ص 215
[145] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» ص 216 و 217
[146] ـ همان مصدر، ص 218
[147] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» ص 222 تا ص 226
[148] همان ص 284
[149] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمدشاه» ص 286 و 287
[150] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمدشاه» ص 218
[151] ـ همان مصدر، ص 00 2
[152] ـ همان مصدر، ص 1 0 2
[153] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمدشاه» ص 3 0 2 و 4 0 2
[154] ـ ذيل آيۀ 156، از سورۀ 2: البقرة
[155] ـ «زندگاني سياسي سلطان أحمد شاه» ص 242 و 243
[156] ـ «تاريخ بيست سالۀ ايران» جلد سوّم: انقراض قاجاريّه و تشكيل سلسلۀ پهلوي، حسين مكّي، ملخّصي از ص 3 0 3 تا ص 0 37