ولي انگليسها بخصوص دشمني خاصّي با اسلام دارند. كلمات و خطابهها و نوشتجات سيّد جمالالدّين اسدآبادي به خوبي از اين مطلب پرده برميدارد. در كتاب «سيري در انديشۀ سياسي عرب» آمده است:
امّا سيّد، انگلستان را نه تنها قدرتي استعماري، بلكه دشمن صلبي مسلمانان ميدانست؛ و معتقد بود كه هدف انگلستان نابودي اسلام است. چنانكه يكبار نوشت كه:
انگلستان از آن رو دشمن مسلمانان است كه اينان از دين اسلام پيروي ميكنند. انگلستان هميشه به نيرنگهاي گوناگون ميكوشد تا بخشي از سرزمينهاي اسلامي را بگيرد و به قومي ديگر بدهد. گوئي شكست و
ص 146
دشمنكامي اهل دين را خوش دارد و سعادت خويش را در زبوني آنان و نابودي دار و ندارشان ميجويد. [106]
او دست اندازيهاي فرانسه را به تونس، نتيجۀ مستقيم سياست گسترش جويانۀ انگلستان در مديترانه ميدانست. [107]
يك نتيجۀ بينش ضدّ انگليسي سيّد، تمايل او به اين بود كه اسلام را دين پيكار و سخت كوشي بداند، و از اينرو به روي فريضۀ جهاد بسيار تأكيد كند.
به نظر او در برابر حكومتي كه مصمّم به نابودي اسلام است، مسلمانان راهي جز توسّل به زور ندارند. بدين جهت بر همۀ آن گروه از رهبران ديني مسلمانان كه به تعاليم اسلامي رنگ مسالمتجوئي و سازشگري ميدهند سخت ميتاخت. [108]
به همين گونه سيّد تعصّب ديني را ميستايد. زيرا آنرا مايۀ يگانگي و سرافرازي هر قوم در دفاع از حقّ خويش ميداند. و بر كسانيكه آنرا مانع پيشرفت اهل دين به سوي تمدّن ميشمارند حمله ميكند. ولي در عين حال ميگويد كه: تعصّب، صفتي همچون صفات ديگر انسان است؛ حدّ اعتدالي دارد، و افراطي و تفريطي.
اگر در حال اعتدال نگاهداشته شود، از صفتهاي پسنديده؛ و گرنه نكوهيده است. به هر حال تعصّب ديني با تعصّب نژادي فرقي ندارد، الاّ آنكه از آن پاكتر و مقدّستر و سودمندتر است. ولي چگونه است كه تعصّب نژادي به نام وطن پرستي ستوده و پسنديده است؛ امّا تعصّب ديني عيب دانسته ميشود؟!
ص 147
روشن است كه اروپائيان چون اعتقاد ديني مسلمانان را استوارترين پيوند ميان آنان ميبينند، ميكوشند تا بنام مخالفت با تعصّب، اين پيوند را سست
ص 148
كنند؛ ولي خود از هر گروه و كيش به تعصّب ديني گرفتارند. چنانكه مردي آزادانديش چون گلادستون نخستوزير انگليس با آنكه رسماً متديّن نيست، از
ص 149
مسيحيّت با تعصّب دفاع ميكند؛ مخصوصاً در برابر اسلام. و هر سخني درباره اسلام گفته، ترجماني است از روح پُطْرُس راهب؛ يعني بازنماي روح جنگهاي صليبي.[110] [111]و
ص 150
و به همين جهت سيّد جمال الدّين قرآن كريم را يگانه كتاب حياتبخش عالم انسانيّت ميداند، و علّت ضعف و زبوني مسلمين را سستي در عمل به قرآن؛ و راه نجات و قدرت و حيات مجدّدشان را فقط رجوع و عمل به همين
ص151
قرآن ميداند. در كتاب «شرح حال و آثار سيّد جمال الدّين اسدآبادي» گويد:
سيّد براي بار دوّم به مصر ميرود و ده سال در مصر درنگ ميكند و شاگرداني تربيت مينمايد و به تدريس مشغول ميشود و بحثها ميكند و خطبهها ميخواند. از جمله خطبۀ مشهورۀ اوست كه در باب رجوع به قرآن آمده است. البتّه خطبه بسيار غرّاء و به زبان عربي است وليكن ما ترجمۀ آنرا در اينجا ذكر ميكنيم:
بارالها! گفتۀ توست: وَ الَّذِينَ جَـٰـهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ. [112]
] «و آنانكه دربارۀ ما جهاد كنند، ما البتّه راههاي خودمان را به آنها ارائه ميدهيم. و البتّه خداوند با احسان كنندگانست.» [
و كلام تو محض حقّ است! از آنجا كه دعوت من و اجابت اين نفوس زكيّه خالصاً مخلصاً لوجهك الكريم بود، مرا به موجب گفتۀ حقّ خودت، به سبيل هدايت راهنمائي فرمودي!
آقايان! مدينۀ فاضلۀ انساني و صراط المستقيم سعادت بشري قرآن است؛ گرامي دستور مقدّس كه نتيجۀ شرافت كلّ اديان حقّۀ عالم، و برهان قاطع خاتميّت مطلقۀ دين اسلام إلي يوم القيمة، و ضامن سعادت دارَين و فوز نشأتين است. آه، آه! چسان از فرط غفلت مهجور شده!
گرامي دستور مقدّس كه مختصر شراره از قبسات انوار مضيئهاش، عالم قديم و دنياي جديد را ـ به آن حقارت ـ به اين تمدّن رسانيد، ءَاهًا، ءَاهًا! چسان
ص 152
فوائد امروز آن از فرط جهل و غفلت منحصر در امور ذيل شده است:
تلاوت بالاي قبور شبهاي جمعه، مشغوليّت صائمين، زبالۀ مساجد، كفّارۀ گناه، بازيچۀ مكتب، چشم زخم، نظر قرباني، قسم دروغ، مايۀ گدائي، زينت قنداق، سينه بند عروس، بازو بند نانوا، گردن بند بچّهها، حمائل مسافرين، سلاح جنّ زدهها، زينت چراغاني، نمايش طاق نصرت، مقدّمه انتقال اسباب، حِرز زورخانه كار، مال التّجارۀ روسيّه و هند، سرمايه كتابفروشها، سرمايه گدائي زنان بيتقوي و مردان بیسر و پا در معابر.
آه، وا أسَفا! يك سورۀ والعصر فقط كه سه آيه بيش نيست، اساس نهضت يك دسته اصحاب صُفَّه گرديد كه از فيض مقدّس همين مختصر سوره مباركه، شرك زار بتخانۀ مكّه را قبل از هجرت، بستان وحدت و يزدان خانه بطحا نمودند.
آه، وا لَهْفاه! اين كتاب مقدّس آسماني، اين گرامي تصنيف حضرت سبحاني، اين مايۀ كلِّ السّعادات انساني، از «ديوان سعدي» و «حافظ» و «مثنوي» و «ابن فارض»، امروزه كمتر محل اعتناء و مورد اهتمام است؛ ] كه [ در هر مواعظ و معاني عرشي و فرشي، از او استفاده كنند.
بر عكس، ] در [ جمعي كه يكي از منسوجات شعريّه خوانده ميشود، نَفَسها از ته دل كشيده، چشمها، گوشها و دهنها براي او باز مانده؛ و چه اندازه قرآن بر عكس! كه هرگز در هيچ جا با قيل و قال فكر و كار كسي مزاحم نخواهد بود.
أيْ وَ حَقِّكَ سُبْحانَكَ اللَهُمَّ! أنْتَ الْقآئِلُ وَ قَوْلُكَ حَقٌّ: نَسُوا اللَهَ فَأَنسَـٰهُمْ أَنفُسَهُمْ. [113]
ص 153
] «آري، سوگند به حقّ خودت كه منزّهي تو اي پروردگار من! تو گفتهاي و گفتهات حقّ است: ايشان خدا را فراموش كردند؛ و خداوند هم بر اثر اين فراموشي، خودشان را از يادشان برد.» [ تو را فراموش كرديم؛ تو هم آئينۀ قلوب ما را از انعكاس توفيق حقائق ذكر مقدّست محروم نمودي!
سُبْحانَكَ اللَهُمَّ وَ قَوْلُكَ حَقٌّ: إِنَّ اللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي' يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ. [114]
] «آري! پاك و منزّهي اي پروردگار من، و گفتارت حقّ است: خداوند نعمت را بر مردمي تغيير نميدهد، تا زمانيكه آنان حالات خودشان را تغيير دهند.» [ وجه نفوس خودمان را از اطاعت مقدّست برگردانديم؛ تو هم سعادت و شرافت ما را به ذلّت و نكبت تبديل فرمودي!
عَلَيْكُمْ بِذِكْرِ اللَهِ الاعْظَمِ وَ بُرْهانِهِ الاقْوَمِ، فَإنَّهُ نورُهُ الْمُشْرِقُ الَّذي بِهِ يُخْرَجُ مِنْ ظُلُماتِ الْهَواجِسِ، وَ يُتَخَلَّصُ مِنْ عَتَمَةِ الْوَساوِسِ. وَ هُوَ مِصْباحُ النَّجاةِ؛ مَنِ اهْتَدَي بِها نَجَي، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها هَلَكَ. وَ هُوَ صِراطُ اللَهِ الْقَويمُ؛ مَنْ سَلَكَهُ هُدِيَ، وَ مَنْ أهْمَلَهُ غَوَي.
عَلَيْكُمْ بِالْفَوْزِ مِمّا انْتَثَرَ مِنْ لَئالي مَقالاتِ صاحِبِه عَلَيْهِ السَّلامُ، لِـقَوْلِهِ صَلَواتُ اللَهِ عَلَي قآئِلِهِ:
إذَا أَرَادَ اللَهُ بِقَومٍ سُوٓءًا قَلَّ فِيهِمُ الْعَمَلُ؛ وَ كَثُرَ فِيهِمُ الْجَدَلُ.
وَ قَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: ثَلَاثٌ لَا يَغِلُّ قَلْبُ امْرِيٍ مُسْلِمٍ: إخْلَاصُ الْعَمَلِ فِيهِ، وَالنَّصِيحَةُ لاِمَرَآءِ الْمُسْلِمِينَ، وَ لُزُومُ جَمَاعَتِهِمْ.
الْمُسْلِمُونَ تَكَافَأُ دِمَآؤُهُمْ أَدْنَاهُمْ، يَسْعَي بِذِمَّتِهِمْ مَنْ وَالَاهُمْ، وَ هُمْ يَدٌ عَلَي مَنْ سِوَاهُمْ. [115]
ص 154
وَ قَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: لَايَزَالُ الامْرُ فِي أُمَّتِي مَالَمْ يَتَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ الْفُرْسِ.
وَ أشْباهُ هَذِهِ الْغُرَرِ الزّاهِرَةِ الَّتي تَضَمَّنَ واحِدَةٌ مِنْها سَعادَةَ الامَمِ كُلِّها. وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَكاتُهُ.
] «بر شما باد به عظيمترين ذكر خدا، و قويمترين و استوارترين حجّت و برهان او! زيرا اين قرآن است كه نور درخشان و تابناك و موج دهنده و نورافشان كنندهايست كه بواسطۀ او از تاريكيهاي خاطرات و افكار پريشان كه دل را آزار ميدهد، ميتوان خلاصي جست؛ و از وسوسهها و آراء پست و پائين شيطاني كه همچون شب تاريك ضمير انسان را فراگرفته است، ميتوان رها شد.
و قرآن است كه چراغ راه هدايت و نجات است. كسي كه بدين چراغ نجات راه جويد، راه يابد؛ و كسي كه روي گرداند هلاك شود. اوست كه صراط استوار و پا برجاي خداست. كسي كه در اين راه گام نهد، به منزل ميرسد؛ و كسي كه بياعتنا باشد، گم و گمراه ميگردد.
بر شما باد كه از گهرهاي ريزان گفتارِ آورندهاش ـ كه بر وي سلام و درود خدا باشد ـ بهرمند شويد؛ آنجا كه گفته است ـ صلوات بر گويندهاش باد ـ:
«چون خداوند براي مردمي ارادۀ بدي داشته باشد، عملشان كم؛ و گفتار و جدالشان زياد ميشود.»
و نيز گفته است:
«سه چيز است كه در اثر عمل به آن بر روي دل مرد مسلمان، زنگار
ص 155
كدورت نميگيرد: كارهايش را از روي قصد و نيّت خالص براي خدا بجاي آورد، به امراء و حاكمان مسلمين اندرز و پند و نصيحت دهد، و پيوسته با جماعت آنها باشد و كنار نرود.
تمام افراد مسلمان از جهت ارزش خون و قيمت جان برابرند؛ و بنابراين پستترين آنان، هم ارزش با شريفترين آنهاست. كسي كه در ولايت آنها خود را پيوسته است بايد در اداي تعهّد و پيمان آنها مساعي خود را بكار بندد. و تمام مسلمين حكم دست واحدي هستند در مقابل تعدّي و تجاوز كسي كه از ايشان نيست.»
و نيز گفته است:
«هميشه امر رياست و حكومت و سيادت، در امّت من است تا زمانيكه به اخلاق پارسيان آلوده نشوند.»
و ديگر نظير اين گفتههاي درخشان كه از آنحضرت وارد شده است، كه هريك از آنها به تنهائي ضامن سعادت و كاميابي تمام امّتهاست. و درود خدا باد بر شما، و رحمت او و بركات او.» [
اين خطبه را سيّد بخواند و از كرسي خطابه پائين آمد در حاليكه يك ثلث از اعضاء انجمن غشّ نمودهاند و بقيّه را هم حالي نمانده، سيّد بزرگوار به گريه ميآيد و هِيْ ميگويد: أيْ وَ حَقِّكَ اللَهُمَّ نَسِيناكَ فَأنْسَيْتَنا. هِيْ ميگويد و تكرار ميكند، تا اينكه ميافتد و غشّ ميكند.
سه ساعت در انجمن حالت غشوه و شيون حكمفرما بوده، تا آنكه حسن عَطابَك داماد خَديو مصر ] پادشاه مصر [ بوسيلۀ عِطريّات، سيّد و اعضاء انجمن را به هوش ميآورد.
و سپس سيّد براي عمل به قرآن، انجمني با موادّي تشكيل ميدهد كه بطور حيرت آور مؤثّر بوده و مدّت نُه ماه و چند روز طول ميكشد. و سپس امراء
ص 156
مصر و انگليسها آنرا بهم ميزنند، و سيّد را از مصر بيرون ميكنند. [116]
مؤلّف شرح حال و آثار سيّد، در اينجا به دنبال مطلب فوق گويد:
باري در سال 1296 هجريّۀ قمريّه سيّد را با خادمش و شاگردش أبوتراب از مصر خارج ميكنند.
سيّد به هند ميرود. و در سنۀ 1298 رسالۀ نيچِريَّة را در ردّ دهريّين نوشت و در بمبئي طبع شد. و در سنۀ 00 13 از هندوستان به لندن رفت، و بعداً به پاريس ميرود، و سه سال در آنجا ماند، و جريدۀ فريدۀ «العروةُ الوثقي» را به محرّري شيخ محمّد عبده بر ضدّ پلتيكهاي انگلستان و اروپائيان در سال 1 0 13 تأسيس، و مجّاناً به جميع نقاط شرق فرستاد.
ولي افسوس كه هجده شماره از آن بيشتر منتشر نشد و سپس توقيف شد. [117]
ص 157
و در حدود سنۀ 3 0 13 از پاريس عازم مشرق زمين شد، و ناصرالدّين شاه توسّط صنيع الدّوله او را به طهران دعوت كرد. سيّد در سنۀ 4 0 13 وارد طهران شد. و ناصرالدّين شاه پيشنهاد رياست وزرائي و رياست دارالشّوري را به وي نمود، ولي او قبول نكرد و گفت: من طالب دنيا و رياست نبوده و نيستم؛ و مقصود من فقط اصلاح امور مسلمين است.
در سنۀ 4 0 13 از طهران به روسيّه ميرود، و دو سال در شهر پِطِرْسْبُورْگ
ص 158
ميماند، و سپس به اطريش ميرود. و ناصرالدّين شاه در سفر اخيرش به فرنگستان او را در وِيَن ملاقات ميكند، و سپس با مواعيد و مواثيقي و تعهّداتي كه ميكند كه به گفتار او عمل نمايد، دو مرتبه او را به طهران دعوت ميكند.
سيّد به طهران ميآيد، ولي ناصرالدّين شاه نقض عهد ميكند و به پيشنهادهاي سيّد در امور اصلاحيّه وقعي نميگذارد. سيّد نيز علناً با او مخالفت نموده، و در حضرت عبدالعظيم 7 ماه بست مينشيند. تا آنكه عاقبت به حكم ناصرالدّين شاه، ميرزا علي اصغرخان صدر اعظم در سنۀ 8 0 13 او را گرفته و با حالت مرض در زمستان سرد با قاطر به كرمانشاه و خانقين تبعيد ميكند. و از آنجا حاكم بغداد او را به بصره ميفرستد.
سيّد از بصره يك كاغذ مفصّلي راجع به تسلّط انگليس بر ايران، و خريدن اراضي و استحكامات ايران، و امتياز تنباكو و عواقب وخيم آن، و غفلت و جرم ناصرالدّين شاه در اين مسأله به مرحوم آية الله مرجع تقليد وقت: حاج ميرزا محمّد حسن شيرازي به سامرّاء مينويسد، و از بصره به صوب لندن ميرود. [118]
در كتاب «تاريخ سامرّاء» و در كتاب «أعلام الشّيعة» با ادلّۀ فراواني اثبات ميكنند كه: سيّد جمال الدّين ايراني و شيعه بوده؛ و اينكه بعضي از غربيّين و مصريّين وي را افغاني ميدانند، غلط محض است.[119]
در «تاريخ سامرّاء» نامۀ سيّد جمال الدّين را از بصره به امام مجدّد: مرحوم حاجّ ميرزا محمّد حسن شيرازي راجع به قضيّۀ تنباكو، و احتلال دولت
ص 159
انگلستان اراضي ايران را مفصّلاً مينويسد: آنگاه مؤلّف اين تاريخ گويد:
شكيب أرسلان در تعليقۀ خود بر كتاب «حاضِرُ العالَمِ الإسلاميّ» گويد: فَكانَ هَذا النِّدآءُ مِنَ السَّيِّدِ الْحُسَيْنيِّ مِنْ أعْظَمِ أسْبابِ الْفَتْوَي الَّتي أفْتاها ذَلِكَ الإمامُ بِبُطْلانِ هَذا الاِمْتيازِ، وَ اضْطَرَّتِ الْحُكومَةُ الْفارِسيَّةُ خَوْفَ انْتِقاضِ الْعآمَّةِ إلَي إلْغآئِهِ. ـ انتهي.
«اين نداي بلند از اين سيّد حسينيّ از بزرگترين علل و اسباب فتوائي بود كه آن امام دربارۀ بطلان امتياز تنباكو صادر كرد؛ و حكومت ايران از ترس و دهشت مخالفت و تمرّد و درهم شكستن عامّۀ مردم حكومتش را، مضطرّ و مجبور به الغاء آن گرديد.»
وليكن علاّمه سيّد محسن عاملي گويد: امام مجدّد شيرازي چون مطّلع بر اعطاء امتياز به دولت بريطانيا شده بود، قبل از وصول نامۀ سيّد فتواي خود را راجع به تحريم تنباكو صادر نموده بود. و تمام متن را آن مرحوم نقل كرده است. [120] و [121]
ص 160
آري، درست از زمانيكه مسلمين شمشير را غلاف نمودند، يعني قرآن را در صندوق بستند، روزگار عزّت و سربلندي خود را مبدّل به دوران ذلّت و سرافكندگي نمودند. قرآن است كه ميگويد:
إِنَّ اللَهَ اشْتَرَي' مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ'لَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَ'تِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّورَیٰةِ وَ الْإِنجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَي' بِعَهْدِهِ مِنَ اللَهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَ'لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.
التَّـٰـئِبُونَ الْعَـٰبِدُونَ الْحَـٰمِدُونَ السَّـٰ ٓئِحُونَ الرَّ'كِعُونَ السَّـٰـجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ الْحَـٰفِظُونَ لِحُدُودِ اللَهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ. [122]
«بدرستيكه خداوند از مؤمنين جانهايشان را و مالهايشان را خريداري كرده است كه در مقابل آن به ايشان بهشت عطا نمايد: بدينگونه كه آنها در راه خدا دست به كشتار و قتال زنند؛ پس بكشند و كشته شوند. و اين وعدۀ حقّي است كه خداوند بر ذمّۀ خود در تورات و انجيل و قرآن نهاده است. بنابراين كيست كه در وفاي به عهد خود، از خداوند بهتر و وفاكنندهتر باشد؟!
بنابراين اي مؤمنين! بشارت باد شما را در اين معامله و خريد و فروش كه با خدا نمودهايد، و بدين قيمت و ارزش ثمنِ معامله كه بهشت است، در مقابل دادن جانها و مالها! و اينست فوز و نصيب عظيم.
آن مؤمنين كساني هستند كه به سوي خدا بازگشت نموده توبه ميكنند،
ص 161
و عبادت خدا را بجاي ميآورند، و حمد و سپاس وي را ميگويند، و در روي زمين به سياحت و سير در آيات آفاقيّۀ او ميپردازند، و ركوع و سجود او را انجام ميدهند، و امر به معروف و شايستگيها ميكنند، و نهي از زشتيها و منكرات مينمايند، و حدود و قوانين خدا را پاسداري ميكنند؛ و اي پيامبر! مؤمنين را بدين مواهب الهيّه بشارت بده!» قرآن است كه ميگويد:
وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَـٰـكِنَّ الْمُنَـٰـفِقِينَ لَايَعْلَمُونَ.[123] و [124]
«عزّت و استقلال و سربلندي اختصاص به خدا و رسول خدا و مؤمنين دارد؛ وليكن منافقين نميدانند.»
چقدر خوب و عالي، نيم تاج خانم رشتي، در وقتيكه روسها در گيلان ريخته و عِرض و ناموس و مال و شرف آنها را مورد تجاوز قرار داده بودند خطاب به مردان نموده و سستي و تكاهل آنها را سرزنش، و به جهاد و دفاع دعوت ميكند:
ص 162
شد پاره پردۀ عجم از غيرت شما اينك بياوريد كه زنها رفو كنند
نوحي ز نو ببايد و طوفان وي ز نو تا لكّههاي ننگ شما شستشوكنند
نِسوان رشت، زلف پريشان گشاده مو تشريح عيبهاي شما مو به مو كنند
اندر طبيعت است كه بايد شود ذليل هر ملّتي كه راحتي و عيش خو كنند
مرد بزرگ بايد و عزم بزرگتر تا حلّ مشكلات به نيروي او كنند
ايوانِ پي شكسته مرمّت نميشود صدبار اگر به ظاهر وي رنگ و رو كنند
آزاديت به دستۀ شمشير بستهاند مردان هميشه تكيۀ خود را بدو كنند [125]
باري، چون سيّد جمال به لندن ميرود، در آنجا در سنۀ 9 0 13 يك روزنامه عربي و انگليسي به اسم « ضيآءُ الخافِقَين » تأسيس ميكند. انگليسها آنرا توقيف ميكنند.
در اين هنگام سفير تركيّه از طرف سلطان عبدالحميد وي را به تركيّه دعوت ميكند، و بين او و سلطان صميميّت و محبّت زائدالوصفي پيدا ميشود. و سيّد دربارۀ اتّحاد دول اسلامي كوشش فراوان ميكند و سلطان اجابت ميكند. ليكن در عاقبت امر بين او و سلطان كدورت رخ ميدهد؛ و در
ص 163
سنۀ 1314 يا 1315 در ماه شوّال بوسيلۀ عمل جرّاحي كه در حَنَك او به عمل آمد، يا بوسيلۀ سمّي كه به او خورانيدهاند، يا به موت حتف أنف (مرگ طبيعي) از دنيا رحلت نموده است.[126] سيّد در اسلامبول با آنكه سفرۀ طعامش بر روي ميزي بلند و به طرز فرنگي چيده ميشد و مهمانان او همه با كارد و چنگال غذا ميخوردند، او ميزبان، تنها با پنج انگشت صرف غذا ميكرد؛ و وقعي به آداب و عادات زمان نمينهاد. [127]
از آنچه آورديم به وضوح روشن است كه مقصد انگلستان، تفرّق و تشتّت مسلمين است كه به هر صورت و به هر شكل در هر زمان آنرا عمل ميكند. و سيّد جمالالدّين اين واقعيّت را به خوبي إدراك نموده بود و براي گريز از آن، جز اتّحاد مسلمين و تشكيل جبهههاي حرب ـ در صورت ضرورت ـ براي حفظ كيان اسلام و برگردانيدن عزّت آنها را به كانون اصلي و محور حقيقي خويش، چارهاي نميديد.
بنابراين، آنچه امروزه در ميان اقوام مختلف دائر است از رواج انديشه قوميّت پرستي و ملّيّتپرستي كه به آن ناسيوناليسم گويند، در شكلها و قالبهاي پان ايرانيسم، پان عربيسم، پان تركيسم، و پان هندوئيسم و غيرها كه در كشورهاي اسلامي با وسوسۀ استعمار و تبليغ ايادي و بلندگوهاي آنان ترويج ميگردد، و همچنين تشديد و تقويت نزاعهاي مذهبي شيعه و سنّي، و ايضاً قطعه قطعه نمودن سرزمين اسلامي و كشور پهناور عثماني بصورت كشورهاي كوچك و رقيب با يكديگر، همه براي مبارزه با آن انديشه و فكر ريشهكن كنندۀ استعمار، يعني اتّحاد اسلام و به روي كار آمدن قرآن است.
ص 164
در «أعيان الشّيعة» بعد از بحث مفصّل در هويّت و شخصيّت سيّد جمالالدّين اسدآبادي، از قول شاگردش شيخ محمّد عبده نقل ميكند كه:
أمّا مَقْصَدُهُ السّياسيُّ الَّذي قَدْ وَجَّهَ إلَيْهِ أفكارَهُ وَ أخَذَ عَلَي نَفْسِهِ السَّعْيَ إلَيْهِ مُدَّةَ حَياتِهِ وَ كُلُّ ما أصابَهُ مِنَ الْبَلآءِ أصابَهُ في سَبيلِهِ، فَهُوَ إنْهاضُ دَوْلَةٍ إسْلاميَّةٍ مِنْ ضَعْفِها وَ تَنْبيهُها لِلْقيامِ عَلَي شُـونِها؛ حَتَّي تَلْحَقَ الامَّةُ بِالامَمِ الْعَزيزَةِ، وَ الدَّوْلَةُ بِالدُّوَلِ الْقَويَّةِ.
فَيَعودَ لِلإسْلامِ شَأْنُهُ، وَ لِلدّينِ الْحَنيفيِّ مَجْدُهُ، وَ يَدْخُلَ في هَذا تَنْكيسُ دَوْلَةِ بِريطانيا في الاقْطارِ الشَّرْقيَّةِ، وَ تَقْليصُ ظِلِّها عَنْ رُءوسِ الطَّوآئِفِ الإسْلاميَّةِ. وَ لَهُ في عَداوَةِ الإنْكِليزِ شُـونٌ يَطولُ بَيانُها. [128]
«و امّا هدف و مقصود سياسي سيّد كه افكارش را بدان متوجّه كرده بود و كوشش دربارۀ آنرا در مدّت حياتش بر خود فرض و لازم شمرده بود و هر بلا و مصيبتي كه بر او وارد شد، در اين راه و هدف وارد شد، اين بود كه ميخواست دولت اسلامي را از ضعفش رهانيده بر روي پايش قيام دهد، و دولت را بفهماند و آگاه كند كه: بايد بر شؤون خود قيام كند تا در نتيجه امّت اسلام به امّتهاي عزيز و سرفراز برسد و دولت اسلام به دولتهاي نيرومند و قوي ملحق شود.
تا اينكه اسلام به دوران شوكت و شأن از دست دادۀ خود باز گردد، و دين
ص 165
حنيف، مجد و عظمتش را باز يابد. و براي وصول به اين هدف لازم بود كه قدرت دولت بريتانيا را در اقطار و اكناف مشرق زمين واژگون كند و سايۀ شومش را از سر طوائف اسلاميّه بر دارد و جمع نمايد. و سيّد در عداوت با راه و روش انگليسها داستانهائي داشت كه شرح آن به طول ميانجامد.»
باري، يكي از طرق بلكه ميتوان گفت: راه منحصر به فرد انگلستان در سياست ايران و در سائر كشورها، بواسطۀ افراد دست پروردۀ خود بود در داخل كشور، به نام فِراماسون؛ كه در هر جا به تناسب اوضاع و محيط آنجا با عنوان آزادي همۀ خرابيها را به بار ميآوردند، و درست در خطّ تعليم و مشي سياست انگلستان قدم مينهادند.
در «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس» گويد:
آزادي در ميان هر ملّتي كه بروز كرد، آن ملّت را به خون و آتش كشيد و هستي آنرا به باد داد، و چنان آشوبي در آن مملكت پديد آورد كه خوب و بد را به آتش بيداد خود سوخت. بدبختانه اين آتش به خرمن ما نيز سرايت كرد و هستي ما را به باد داد.
يكي از اسباب مؤثّر نشر آزادي ـ برابري و برادري، مجامع سرّي فراماسون است. من در فصل شصتم (0 6 ) شمّهاي از تاريخ اين مجامع سرّي را نوشتم.
از اوائل قرن نوزدهم، پاي هر ايراني متشخّص كه به اروپا رسيد، مخصوصاً به لندن، او را به اين محفل سرّي دعوت كردند و امضاء گرفتند. و او را برادر و برابر خواندند و مهر كردند و دهانش دوختند. اين آدم ديگر دلباخته آزادگان ميشد و خود را مطيع و پيرو دستور آنها ميدانست.
شايد يك روزي تاريخ صحيح اين محفل كه در ايران پيدا شده، از قلم يك دانشمند و متتبّع ايراني نشر شود. ولي تا حال اين موضوع در پردۀ استتار
ص 166
مانده، و گاهگاهي يك داستانهائي از آن نوشته ميشود؛ ولي اصل موضوع دانسته نشده است. [129]
نمايندگان دولت انگليس كه در ايران مأموريّت پيدا ميكردند، در همه جا از اين برادران داشتند و به سراغِ هم ميرفتند و يكديگر را پيدا ميكردند، و با آنها سَر و سِرّ داشتند و با هم رايگان بودند.
انگليسها اين محافل را نه تنها در ايران داشتند، بلكه در تمام ممالك آسيائي و آفريقائي و سائر جاها داشتند. مأمورين رسمي دولت انگليس ديگر در اين ممالك غريبه نبودند؛ برادران دلباختۀ آزادي زياد داشتند. و آنها انگليسيها را دوست داشتند و آنها را غريبه نميدانستند. همينكه روبرو ميشدند، يكديگر را ميشناختند و با هم رايگان ميشدند... [130]
بايد گفت: بدون ترديد يكي از اوّلين مبلّغين محفل فراماسونِ لندن بودند كه در ايران محفل فراماسون را دائر كردند.
وقتيكه انسان بطور دقّت اعمال و شرح حال رجال درباري فتحعلي شاه، محمّد شاه و ناصرالدّين شاه را مطالعه ميكند، ميبيند تمام آنها مانند اشخاص فرسوده، بيحال و بيعلاقه، مهمل و بيكاره هستند.
مثل اين است كه مقدّرات آنها دست خودشان نيست. از خود اراده
ص 167
ندارند. اينها نيستند كه صاحب مملكت ايران هستند. ايران صاحب ديگر دارد كه غير از شاه و صدر اعظم است.
وقتيكه ميديدند در يك روزي اعتماد الدّوله را كه يگانه مرد تواناي ايران است، در يك روز باتمام اعوان وانصار و اولادش نيست و نابود ميكنند، آن وقت بجاي او ميرزا شفيع را مينشانند؛ رجال دربار در فكر فرو ميروند: اين شاه نبود او را برد و ديگري را آورد.
وقتيكه ميرزا أبوالقاسم قائم مقام را نميگذارند يك سال صدارت كند و حاجي ميرزا آقاسي را چهارده سال در صدارت حفظ ميكنند، پيداست كه كار، كار شاه نيست.
همچنين ميرزا تقي خان أميركبير را با آن قدرت و توانائي از بين ميبرند و ميرزا آقاخان نوري را در مسند صدارت مينشانند، همه ميفهمند كه كار شاه نيست. اين دست ديگري است كه ميرزا تقي خان را ميكُشد و ميرزا آقاخان را بجايش مينشاند.
آن تشريفاتي كه براي دخول به محفل فراماسون ] ترتيب [ دادهاند، هر تازه وارد از مشاهدۀ آن تشريفات مات و مبهوت ميشود. اختيار از كفّ او خارج است. خود را در مقابل چيزهائي مشاهده ميكند كه از خود بیخود ميشود؛ در اين وقت است كه از او قول و قرار ميگيرند و تا آخر عمر به آن محفل خود را بسته ميبيند و برگشت براي او نيست، و اوامر آن بدون چون و چرا بايد اجرا شود تا به بهشت موعود كه آزادي تامّ و تمام سكنۀ جهان در آنست برسند. آنوقت است كه آزادي ـ برادري و برابري تمام روي كرۀ زمين را خواهد گرفت...[131] و [132]
ص 168
آنگاه پس از شرح مفصّلي راجع به خرابي و تباهي امور فرانسه بدست انگليسها قبل از انقلاب، در اثر افراد فراماسون تربيت شده و دست پرورده خود در داخل فرانسه، كه چنان اوضاع را در هم ريختند تا به نام آزادي و انقلاب، فرانسه را از پا درآورند و يگانه رقيبشان را در اروپا از حيثيّت ساقط كنند و بالاخره همين كار را هم كردند، چنين مينويسد:
تاريخ ايران نيز در نيمۀ اخير قرن سيزدهم هجريّ قمريّ ميتوان گفت: درست نظير تاريخ كشور فرانسه در نيمۀ اخير قرن هجدهم است.
در ايران هم بعد از يك سلطنت طولاني قريب پنجاه سال كه ناصرالدّين شاه مانند لوئي پانزدهم سلطنت كرد؛ دشمن ايران هم، همان دشمن فرانسه بود. ايّام سلطنت ناصرالدّين شاه نيز به عيش و شادماني براي شاه گذشت.
تمام افغانستان، نيمي از سيستان و نيمي از بلوچستان در ايّام همين شاه در نتيجۀ دسائس دولت انگليس از ايران مجزّي شد. وقتي هم كه ناصرالدّين شاه درگذشت، يك ملّت عقب ماندۀ فاقد هر نوع وسائل تمدّن و ترقّي باقي گذاشت.
در مدّت اين پنجاه سال دو همسايۀ مقتدر ايران نگذاشتند قدمي براي ترقّي ايران برداشته شود. هر كس آمد به فكر ترقّي ايران افتد، به او فرصت نداده از بين بردند. كساني بر ايران حكومت كردند كه دست نشاندۀ خودشان بودند. فقط در سالهاي اخير سلطنت ناصرالدّين شاه بود كه شاه و صدراعظم متوجّه شدند سركار آنها با چه شيّاداني است. هر كس را كه ميشناختند از دربار
ص 169
راندند. محافل آنها را بستند. به فتنه جويان ديگر راه ندادند. ولي عمر اين مدّت بسيار كوتاه بود؛ در همين ايّام كوتاه بود كه ناصرالدّين شاه با تير ميرزا رضا كرماني به تحريك سيّد جمال الدّين درگذشت.
بعد از ناصرالدّين شاه سلطنت به كسي رسيد كه از همه بيحالتر بود، و در عزم و اراده ضعيفتر، نسبت به سلطنت و مملكت بيعلاقهتر، اهل بذل و بخشش، و در خرج كردن بياختيار بود. در سلطنت چنين پادشاهي هيچ نوع اصلاحي در امور مملكت ممكن نيست...
همان محافل و مجامع، اسباب هرج و مرج و فتنه و فساد را در ايران فراهم كردند. اين آشوب را نهضت ملّي خواندند. انقلاب مصنوعي به وجود آوردند كه روح ملّت ايران خبر نداشت.
نام اين آشوب را بايد آشوب فتنه انگيزان ناميد كه محافل سرّي ايران به سود لُژْ نشينان سواحل رود تايْمْز برپا كردند، كه روسها را ترسانده از نفوذ انگليسها در ايران بر حذر كنند.
گلّهوار ريختن به سفارت انگليس، مهاجرت ساختگي به قم كه جُرج چرچيل هم در لباس زهد و تقوي به نام آخوند طالقاني در اين سفر همراه بود.
من اين داستان را كه چگونه بوده، در فصل جداگانه شرح خواهم داد.
اين محافل را ناصرالدّين شاه بعد از بلواي رِژي در ايران بست، و پيروان آنرا بكلّي متفرّق كرد. در زمان او ديگر كسي جرأت اظهار اين حرفها را نداشت. اگر پيرواني از اين محافل بودند، بكلّي مخفي بودند. ولي در زمان مظفّرالدّين شاه مخصوصاً بعد از عزل أتابك به قم اين محافل باز رونقي گرفت؛ ولي بسيار سرّي ولي جدّي.
چونكه زمينه براي آشوب به واسطۀ ضعف دولت و آزادي خواهي أمينالدّوله و سركار آمدن ميرزا أبوالقاسم خان ناصر الملك كه خود يكي از
ص 170
اركان فراماسون ايران بود، محفل حضرات از نو دائر گرديد؛ اوضاع و احوال براي تبليغات آنها فراهم آمد. [133]
دولت انگليس هر وقت خود را در خطر روس ميديد، به وسائل ديگر از آن جلوگيري ميكرد. در جنگ كِريمه كمك انگليس، فرانسه بود. در 1878، كنگرۀ برلن به داد انگليس رسيد. در سال 4 0 19، ژاپون بود كه خطر روس را از سر انگليسها رهائي داد، و دست انگليس را آزاد گذاشت كه به نفوذ روسها در ايران خاتمه دهد؛ أتابك را ذليل كند و دولت ايران را دست بگيرد.
بساط سلطنت آل قاجار را براي هميشه برچيند. بساطي در سرتاسر ايران پهن كند كه ملّت ايران هرگز روز خوش نبيند. بساطي كه گسترده شده، همان بساطي است كه متجاوز از چهل و پنج سال است در ايران پهن شده است. ملّت ايران كي و چه زمان از اين دام رهائي يابد، خدا عالم است!
مُلك ايران بايد رنج و عذاب صبر و شكنجۀ آنرا تحمّل كند، تا دستي از غيب بيرون آيد و كاري بكند. چه خوش گفته است: آزادي سمّ مهلك انگلستان است. [134]
تاريخ نشر اين گفتار طبق ورقۀ اوّل عنوان كتاب، 1345 هجريّۀ شمسيّه و تاريخ كتابت آن 1328 است، كه درست از روي كار آمدن رضا خان ـ كه مستقيماً با كودتاي نِرْمان وزير مختار انگليس توسّط سيّد ضياء بود ـ چهل و پنج سال ميگذرد. زيرا كودتا در سوّم حوت (سوّم اسفند) 1299 هجريّۀ شمسيّه واقع شد (و در تاريخ به كودتاي نرمان معروف است) و آن تاريخ بر حسب تاريخ اسلامي كه تاريخ قمري است، در 1341 هجريّۀ قمريّه ميباشد.
ص 171
وليكن للّه الحمد و له الشّكر در تاريخ بهمن ماه 1357 هجريّۀ شمسيّه مطابق با ربيع المولود 1399 هجريّۀ قمريّه كه دوازده سال از تاريخ نشر كتاب گذشت، با قيام و اقدام ملّت مبارز و سخت كوش و مسلمان ايران، آن بساط استعمار برچيده شد و محمّد رضاخان پسر رضاخان از ايران فرار كرد؛ و آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. و از تحمّل رنجها و مصائب و مشكلات و كشته شدن صدها هزار فرد ايراني براي به ثمر رسانيدن انقلاب، توسّط رژيم طاغوتي شاه و توسّط رژيم صدّام عَفلقي در جنگ تحميلي نتيجۀ مطلوب بحول الله و قوّته حاصل است. ولي بر عهدۀ مردم مسلمان ايران است كه با شكر و سپاس ايزد منّان پيوسته سجدۀ شكر بجاي آورند، و دست از انتقاد و هرزهگوئي بردارند. نقاط مثبت حكومت را تقويت كنند؛ و نقاط منفي آنرا ترميم، و در صدد اصلاح برآيند. زيرا كه بحمدالله اينك خانه خانۀ خودشان است. و بر هر فرد غيرتمند از اوجب واجبات است كه خانۀ خود را كه محلّ نگهداري ناموس اوست حفظ كند و از دستبرد اجانب مصون نگهدارد.
لَئن شَكَرْتُمْ لَازِيدَنَّكُمْ وَ لَئن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ. [135]
«و سوگند به خدا اگر در مقام شكر و سپاس برآئيد من نعمتم را بر شما زياد ميكنم؛ و اگر كفران نعمت كنيد بدانيد كه انتقام و پاداش من عذابي بس سخت و شديد خواهد بود.»
تبعيّت از ولايت فقيه لازم، و حضور در نماز جمعه واجب، و حفظ و نگهداري حكومت اسلام از اهمّ فرائض است.
باري، نويسندۀ «تاريخ روابط» در مقدّمات سلطنت پهلوي گويد:
در اين تاريخ ميرزا أبوالقاسم خان قرهگوزلو ناصر المُلك نائب السّلطنه
ص 172
بود؛ كسي كه در انگلستان درس سياست را آموخته و در همان مكتب كه لُرْد كُرْزُن معروف، درس تزوير و نيرنگ خوانده بود، اين نيز از همان مكتب تصديق داشت.
كسانيكه در آن ايّام و آن روزها با اين شخص سر و كار داشتند، ميدانند چه سليقۀ مخصوصي داشت؛ بخصوص از آن كساني بود كه در همان اوقات صحبت از ساختن راهآهن در ايران مينمود، منتهي جسارت و جرأت ديگران را نداشت كه به اين نغمه دست بزند. [136]
پاورقي
[106] و 2 و 3 ـ «سيري در انديشۀ سياسي عرب» تأليف سيّد حميد عنايت، قسمت انديشه و اجتماع 1، ص 00 1 و 1 0 1 و 2 0 1، از كتاب «عروة الوثقي» ص 334 به بعد؛ نيز صفحات 355 تا 357، و همچنين ص 243 و ص 219 و 0 22 و ص 225 تا ص 248
[107] همان
[108]همان
[109] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص0 11 تا ص 113 چنين آورده است: در سرود ايطاليائي آمده است:
«اي مادر! بر من درود بفرست، مرحبا بگو؛ و گريه مكن، بلكه بخند و آرزو داشته باش! آيا نميداني كه ايطاليا مرا فراخوانده است و من عازم رفتن به سوي طرابلس هستم؛ با حالت خوشحالي و مسرّت، براي آنكه خون خود را در راه نابودي امّت ملعونه بذل كنم، و براي آنكه با ديانت اسلاميّه كه دختران باكره را براي سلطان انتخاب ميكند جنگ نمايم. اينك من با تمام توان و قدرتم در محو و نابود ساختن قرآن كارزار ميكنم. كسيكه در راه ايطاليا نميرد، حقّاً از مجد و بزرگي بهرهاي ندارد. اي مادر! خود را محكم و استوار بگير!... بياد بياور كاروني را كه تمام فرزندانش را در راه وطن داد... و اگر كسي از تو پرسيد كه چرا براي فرزندت عزادار نيستي، در پاسخش بگو: «او در راه محاربۀ با اسلام مرده است». طبل ميكوبد! اي مادر! منهم رفتم... آيا صداي غوغاي جنگ را نميشنوي؟! بگذار من با تو معانقه كنم و بروم.»
در حادثۀ پنجاب يكي از انقلابيّون را به سوي توپي بردند كه در آن بيش از مقدار معتاد، باروت بكار رفته بود، و آتش را بر او گشودند و جسمش تكّه تكّه شده هر قطعهاش به گوشهاي پريد. ژنرال نيكلسون در نامهايكه براي ادوارد مينويسد ميگويد: «براي ما فرض است كه قانوني وضع كنيم كه به ما اجازه دهد تا انقلابيّون را زنده زنده آتش بزنيم و يا پوست بدنشان را بيرون كشيم؛ زيرا كه آتش انتقام در سينههاي ما شعله ميزند، و تنها با بهداركشيدن خاموش نميشود. از اين گذشته عادت امّتهاي شرقي آنستكه حكومتها را به حساب نميآورند، و از آنها خوفي ندارند مگر آنكه حكومتها داراي قدرت قاهره باشند.»
و مدير أتسار دربارۀ آن دوره نوشت كه: «جميع افسران انگليسي در پنجاب براي ترساندن مردم از آنكه مبادا بر انقلاب جرأت كنند، ابتداءً دست به فجايع و فظايع دراز ميكردند.» و لاممسون به سر هنري كلتن دربارۀ بعضي از زندانيان مسلمان ميگويد كه: شبي يك نفر از سپاه ما آمد و بعد از اداءِ سلام نظامي گفت: اميدوارم كه سري به زندانيان بزنيد! من در همانحال برخاستم و به سوي زندان رفتم. ديدم همۀ آنها را به زمين بستهاند و در حال جان دادنند، و بر بدنهايشان آثار داغ كردن با مس گداخته بر روي آتش مشهود است. دل من به آن حالت دلخراش ايشان رقّت كرد و براي آنكه آنها را از اين عذاب اليم رها سازم هفتتير خود را بيرون كشيده و آتش را به روي يكي يكي از آنها گشودم.
لفتنانت ماجدن راجع به حادثهاي ميگويد: «روزي ديدم كه دو نفر انگليسي و سيك با همديگر به يك نفر عسكر هندي با دشنه ميزنند وليكن آن دشنهها او را نكشت. در اين حال هيزم جمع كردند و در آن آتش انداختند، چون آتش افروخته شد، آن مرد هندي مسكين را در آن افكندند، آنگاه با شادي و سرور هر چه بيشتري آمدند و شروع كردند به تماشا نمودن.»
مستر گِلادْسْتون كه از مشاهير انگلستان است ميگويد: واجب است اعدام قرآن و پاك كردن اروپا را از مسلمين.» و لرد ساليسبوري كه از عظماي انگليس است ميگويد: «واجب است آنچه را كه هلال احمر از صليب سرخ گرفته است برگردانده شود، بدون عكس.»
و فرانسويان در تونس و الجزائر از مسافرت با مسلمين در قطار راه آهن استنكاف مينمودهاند. و كيجون يوناني ندا داد كه: «بايد كعبه را از بُن بردارند، و قبر معظم رسول خدا را به موزۀ لوور نقل نمايند.»
و يكبار حادثهاي اتّفاق افتاد كه يك نفر از تجّار فرانسوي با چهار نفر از اهالي غرب آفريقا، معاملۀ تجارتي كرد و مقدار كمي طلبكار شد. چون به نزد ايشان رفت و طلب خود را خواست، آنان قدري مهلت خواستند تا آن مال را گرد آورده به وي بپردازند. او امتناع كرد و با شدّت هر چه بيشتر طلب خود را خواست و شروع كرد به شتم كردن و زشت گفتن و سپس هفت تير خود را كشيد و به روي يك نفر از آنها گشود و او را كشت. چون آن سه تن ديدند كه رفيقشان در خون غلط ميخورد، قاتل فرانسوي را گرفتند و هفت تير را از دستش بيرون كشيدند و خواستند او را ببندند و تسليم حكومت كنند، امّا نتوانستند چون به واسطهاي از دستشان گريخت. و اين عمل را به مقرّ حكومت گزارش داد و از آن سه نفر شكايت كرد. حكومت دنبال آنان فرستاد، چون آن سه نفر در محكمۀ فرانسوي حاضر شدند و قاتل نيز احضار شد و اقرار به قتل خود كرد، محكمۀ فرانسوي حكم به اعدام اين سه نفر نمود بهجهت آنكه مرد قاتل فرانسوي را در اثر كشتار رفيق مقتولشان زده بودند. فرداي آن روز آن سه تن را به خارج شهر برده و به درختان بستند و سرباز فرانسوي تير را بر روي آنان گشود تا همگي جان دادند، و بدون آنكه اجسادشان را دفن كنند آنها را به همان حال باقي گذاشتند.
[110] ـ «سيري در انديشۀ سياسي عرب» ص 2 0 1 و 3 0 1، از «عروة الوثقي» ص 39 تا ص 48
[111] ـ احمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» در ص 9 0 1 و 0 11 ميگويد: همانطور كه صليبيّون، شرق را با حملات متوالي خود تهديد كردند، همينطور براي بيرون كردن مسلمين از اندلس پس از گرفتار نمودن ايشان را به تفرّق و انحلال موفّق آمدند. صليبيّون از شام خارج شدند به ترصّد آنكه در ظروف و شرائط مناسب با حملۀ مجدّد آنرا بگيرند؛ به علّت آنكه دشمني آنها با مسلمين فتور ندارد.
صاحب مجلّۀ «العالم الإسلاميّ» فرانسوي ميگويد: تمام عالم مسيحيّت ـ با اختلاف امّتها و گروههايشان ـ از جهت آئين و ريشه و جنسيّت، در دشمني و عداوت سرسخت با جميع شرقيها و بالاخصّ با خصوص مسلمين، دشمن مقاوم و برپا ايستاده ميباشند. تمام دولتهاي نصراني مذهب، در از بين بردن و نابود ساختن ممالك اسلامي با همديگر دشمني متّحد و مشترك دارند. تا جائي كه توان و قدرت دارند آن ممالك را هلاك نموده از صفحۀ روزگار براندازند. روح صليبيّت در سينههاي مسيحيان همچون آتش در ميان خاكستر پنهان است. و روح تعصّب همچون افعي قتّالۀ زبان كشيدۀ مهاجم، پيوسته�� تا امروز در دلهايشان همانطور كه در دست پطرس ناسك سابقاً بوده است شعله ميزند.
بنابراين هميشه و بطور مداوم، تعصّب در عناصر نصرانيّت مستقرّ و متمكّن گرديده، در احشاء و بطون آن غُلغُل ميزند، و در هر رگي از رگهاي بدنش جاري و ساري است. مسيحيّت پيوسته با اسلام با نظر عداوت و حقد و تعصّب دينيِ زشت و هلاك كننده مينگرد. و حقيقت اين امر و نتيجهاش در بسياري از شؤون خطيره و مواضع مهمّ و بزرگ بطوري قرار گرفته است كه قوانين و دستورات دول جهاني نصرانيّت چنانست كه با امّتهاي اسلام معاملۀ مساوي نمينمايند و آنها را در جميع شؤون با نصاري برابر نميدانند. دولتهاي مسيحي در بغض و عداوت و هجومشان بر ممالك اسلامي، و بر ذليل كردن و وادار ساختن آنها بر ناملائمات و امور ناگوار، بدين عذر خود را منتحل ميكنند كه كشورهاي اسلاميّه، در انحطاط و پستي به درجهاي سقوط دارند كه خود قادر بر انجام شؤونشان نيستند. و از همۀ اينها بالاتر آنستكه اين دولتهاي مسيحي پيوسته چشم خود را بازگذارده و از طرفي به همين ناحيهاي كه ذكر شد ميدوزند، و از طرف ديگر به هزاران وسيله حتّي به جنگ و سلاح و آتش متشبّث ميشوند تا هر حركت و نهضتي را كه مسلمانان در بلادشان و ديارشان بخواهند در راه اصلاح و نهضت بكار برند، آنرا نابود ساخته بكلّي ريشه كن سازند.
تمام ملّتهاي مسيحي متّفق الكلمه و متّحد هستند در عداوت با اسلام، و روح اين عداوت در كوشش و سعي آنها ـ بصورت جهد و جدّ مختفي و پنهان ـ پيوسته و بطور مداوم در نابود ساختن و هلاك نمودن عالَم اسلام متمثّل است. مسيحيّت، مشاعر و مدارك فهم و شعور و آمال و آرزوها و رغبتها و اشتياقهائي كه در سينۀ هر شخص مسلماني جولان ميكند ميگيرد، و سپس آنرا بصورت سخريّه و استهزاء و عبث و تنقيص و كوتاهي فكر و انديشه جلوه ميدهد و متمثّل مينمايد. آنچه را كه فرنگيان در نزد ما شرقيان تعصّب مذموم و ناپسند و حرام ميدانند، در بلاد و وطنهاي خودشان إباءِ نفس و بزرگواري و كرامت و شرف و عزّت ملّي و قومي خود ميدانند؛ و آنچه را كه در ميان خودشان و شهرهايشان به عنوان غيرت ملّي و طائفگيِ مبارك و قوميّت مقدّس و وطنيّت معبود و محبوب بشمار ميآورند، در شرق آنرا غلوّ ناپسند و افراط و زيادهروي در حبّ وطن ميدانند و مضرّ و موجب مقت و دشمني با اجنبيّ غربي ميشمرند.
(منقول از مقالهاي تحت عنوان: الجامعة الإسلاميّة و الجامعة التّركيّة، كه در مجلۀ «العالم الإسلامي» در مارس سنۀ 1913 درج شده است و نويسندۀ مقاله گفته است: آنرا از مسلماني مورد وثوق، كبير المنزلة و عظيم الشّأن اخذ نموده است.)
[112] ـ آيۀ 69، از سورۀ 29: العنكبوت
[113] ـ صدر آيۀ 19، از سورۀ 59: الحشر: وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَهَ فَأَنسَـٰهُمْ أَنفُسَهُمْ.
[114] ـ قسمتي از آيۀ 11، از سورۀ 13: الرّعد
[115] ـ اين روايت مشهوره، در مجاميع روائي به اين عبارت يافت نشد؛ و در «بحارالانوار» ج 27، ص 68؛ ج 0 7، ص 242؛ ج 00 1، ص 46 و 47 دارد:... الْمُسْلِمونَ إخْوَةٌ تَتَكافَأُ دِمآؤُهُمْ، يَسْعَي بِذَمَّتِهِمْ أدْناهُمْ، وَ هُمْ يَدٌ عَلَي مَنْ سِواهُمْ.
[116] ـ «شرح حال و آثار سيّد جمال الدّين اسدآبادي» كه به قلم ميرزا لطف الله اسدآبادي و مقدّمهاي از حسين كاظمزاده (ايرانشهر) به طبع رسيده است. البتّه اين مقداري كه ايشان از خطبۀ سيّد آوردهاند و ما در اينجا ذكر نموديم، بعضي از خطابۀ اوست كه در ص 28 تا ص 0 3 از اين كتاب، همشيرهزادۀ مؤلّف از كتاب «گفتار خوش يار قُلي» تأليف شيخ محمّد محلاّتي غروي آورده است؛ بدانجا مراجعه شود.
[117] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 139 و 0 14 گويد: مسلمين بايد بر اساس اسباب حركت كنند تا پيروز شوند. خداوند به اسم مسلم يا نصراني يا بتپرست نظر نميكند، بلكه فقط به اسباب اعتنا دارد. و در مثل عربي وارد است: و مَن سارَ علَي الدَّرْبِ وَصَل «كسيكه از جادّه برود، به مقصد ميرسد». ـ تا آنكه ميگويد:
إِنَّ اللَهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي' يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ؛ تقدّم مسلمين در مرحلۀ اوّل و تأخّرشان در مرحلۀ اخير و سپس نهضتشان در مرحلۀ ثالث، مجرّد حوادثي بدون علل طبيعي نبوده است. فقط و فقط معلول علّتها و اسباب طبيعي بوده است كه صاحبان عقلهاي قوي ادراك ميكنند... به همين لحاظ بسياري از مصلحين، به جامعۀ اتّحاد اسلامي مردم را فرا ميخوانند؛ و مقصودشان رابطهاي است كه ميان مسلمين در اقطار مختلفه از پارس و ترك و عرب پيوند دهد. و اين كلمه يعني اتّحاد مسلمين در قرن گذشته براي اروپائيان كلمۀ موحشي بود. و آنچه را كه مرحوم سعد زَغْلول گفته است كه: «صفر با صفر ميشود: صفر» درست نيست، بلكه صحيح آنستكه بگوئيم: «پنج ناقص در پنج ناقص ميشود: بيست و پنج». هريك از دول به تنهائي نميتواند كاري بكند، وليكن همگي با هم ميتوانند در برابر استعمار اروپا بايستند، و از آنجائيكه اروپائيان به تدريج و آهسته آهسته براي محق و نابودي مسلمين پيش ميروند؛ سزاوارتر آنستكه مسلمين براي دفع ناملايمات و پديدههاي غمافزاي استعمار، به تدريج و آهسته پيش بروند.
اوّلين كسيكه در عصر جديد بدين مطلب ندا در داد سيّد جمال الدّين افغاني بود. ـ تا آنكه ميگويد:
اروپا طاقت نياورد بر جريدۀ «عروة الوثقي» كه سيّد جمال الدّين در پاريس آنرا منتشر ميكرد؛ و آنرا بعد از صدور شمارۀ هجدهم توقيف نمود. و در ص 144 گويد:
انگليس به فرانسه اشاره كرد تا جريدۀ «عروة الوثقي» سيّد جمال الدّين افغاني را توقيف نمايند؛ همانطور كه در تمام اروپا از اين جامعۀ اتّحاد اسلامي انتقاد كردند و إعلان كردند تا آنرا زشت و قبيح بشمارند. انگليس و فرانسه دانستند كه: اين اتّحاد به جهت غيرت بر اسلام است، فلذا آنرا ناپسند انگاشتند و آنرا بزرگترين رذيله از رذائل اخلاقي دانستند و مسلمانان را ترسانيدند از چنين اتّحاد به اميد آنكه مسلمين بترسند و آنرا مكروه بدانند و از آن عدول نمايند؛ با آنكه اين غيرت و تعصّب فضيلتي است از اكبر فضائل كه در مقابل تعصّب نصاري بر ضدّ مسلمين قرار ميگيرد.
[118] ـ «شرح حال و آثار سيّد جمال الدّين اسدآبادي» برداشتي از ص 37 تا ص 53
[119] ـ «تاريخ سامرّاء» مورّخ شهير شيخ ذبيح الله محلاّتي، ج 2، ص 35؛ و «أعلام الشّيعة» شيخ آقا بزرگ طهراني، ج 1 «نقبآء البشر في القرن الرابع عشر» ص 0 31 و 311
[120] ـ «أعيان الشّيعة» ج 16، از ص 277 تا ص 283
[121] ـ اينجانب در رسالۀ جداگانه و مختصري كه نوشتهام، دربارۀ سيّد جمال الدّين نظر خوشي ندارم؛ و او را مرد الهي نميدانم. گرچه مسلّماً از نوابغ دهر و از فلاسفۀ عاليمقام بوده و در خطابه و عربيّت ممتاز بوده، و سعي وافري در تشكيل حكومت واحده و مركزي براي مسلمين داشته است؛ ولي از اين نميتوان اثبات معنويّت و حتّي اسلام او را به معنائيكه متداول و معروف است نمود. و بالاخصّ از جواب خطابۀ إرنست رنان بر ميآيد كه: معتقد به نبوّت انبياء و اتّصال به عالم غيب نبوده است. او گرچه ميل به اتّحاد مسلمانان داشت، ولي در سايۀ رياست و حكم و محوريّت خودش. و به همين جهت كامياب نشد، و در حال ذلّت و سرافكندگي در تركيّه نزد سلطان عبدالحميد عثماني جان سپرد. و از بسياري از سخنان او مشهود است كه: تجدّد و تغيير اسلام را ميخواسته است؛ نه فقط تجدّد و تغيير مسلمين را. و آرزو ميكرده است كسي پيدا شود و زنجيرهائي را كه اسلام بر مسلمين بستهاست بگسلد و مسلمين رها شوند. و اين سخنان، جز غرور و جهل و نابينائي در واقعيّات و حقائق، محمل ديگريدارد.
[122] ـ آيۀ 111 و 112، از سورۀ 9: التّوبة
[123] ـ ذيل آيۀ 8، از سورۀ 63: المنافقون
[124] 2ـ قاضي قضاعي در شرح فارسي «شهاب الاخبار» كلمات قصار پيغمبر خاتم صلّي الله عليه و آله، در ص 41 به شمارۀ 3 0 1 آورده است كه: الْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوفِ.
هست جنّت به زير سايۀ تيغ شود از تيغ، آب زهرۀ ميغ
«بهشت زير سايۀ شمشيرهاست.» يعني بدان كافران را به اسلام خوانند. و بهترين همۀ شمشيرها ذوالفقار أميرالمؤمنين و امام المتّقين عليّ عليه السّلام بود كه خداي تعالي از بهشت فرستاد. و چون آن حضرت پاي بداشت تا همه بگريختند و وي عليه السّلام يك ذرّه روي بنَگردانيد و به ذوالفقار كافران را ميكشت، از هوا جبرئيل عليه السّلام آواز داد كه: لافَتَي إلاّ عَليٌّ، لا سَيْفَ إلاّ ذوالْفِقارِ. و مصطفي عليه السّلام گويد كه: بازي حرام است الاّ سه بازي كه حقّ تعالي حلال كرده است: يكي تيرانداختن، دوّ م اسب تاختن، سوّم با حلال خويش بازي كردن.
[125] ـ «كشف الغرور أو مفاسد السّفور» يا «وظيفۀ زنان» تأليف مورّخ شهير شيخ ذبيحالله محلاّتي، طبع 1368 هجريّۀ قمريّه، ص 258
[126] ـ «شرح حال و آثار سيّد جمال الدّين اسدآبادي» برداشتي از ص 53 تا آخر كتاب
[127] ـ همان مصدر، ص 82
[128] ـ «أعيان الشّيعة» ج 16، ص 264؛ و تمام مطالبي را كه ما در اينجا راجع به روش سياسي سيّد جمال الدّين از شيخ محمّد عبده آورديم، همه را ميرزا حسين خان دانش اصفهاني مقيم اسلامبول در مكتوب خود (در ص 85 و 86 ) كه ملحق به شرح احوال و آثار سيّد (نوشتۀ ميرزا لطف الله) شده است، به فارسي آورده و پس از آن گويد:
امّا در اينكه آرزوي شهرت ذاتي و غرور نفس جبلّي، مدخلي بزرگ در اين حركات داشت، جاي هيچ اشتباه نيست. سيّد همواره خوش ميداشت كه با بزرگتر از خود بياويزد، و با قويتر از خود بستيزد. ـ انتهي.
[129] ـ تا تاريخ نشر اين مجلّد از مجلّدات «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس» كه جلد هفتم است و در سنۀ 1345 هجريّۀ شمسيّه مطابق با سنۀ 1386 هجريّۀ قمريّه ميشود، كتاب مفصّلي طبق نوشتۀ مؤلّف، انتشار نيافته بود؛ ولي در اوائل سنۀ 1348 شمسيّه و مطابق با 1389 قمريّه كتاب مفصّلي در سه جلد قطور به نوشتۀ إسمعيل رائين در تحت عنوان: «فراموشخانه و فراماسونري در ايران» به توسّط مؤسّسۀ انتشارات أميركبير منتشر شده است.
[130] ـ A. Diplomatistin the East. By Sir Arhur Hardinge p 77 (تعليقه)
[131] ـ اگر كسي ميخواهد اطّلاعات زياد بدست آورد، به كتابي كه در زير نوشته ميشود رجوع كند: (تعليقه) Roman Catholicism and Freemasonry. by Dudley wright London 1922
[132] ـ «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس» در قرن نوزدهم ميلادي» ج 7، ص 2 و ص 4
[133] ـ «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس» محمود محمود، ج 7، ص 38 تا ص 41
[134] ـ همان مصدر، ج 6، ص 425
[135] ـ آيۀ 7، از سورۀ 14: إبراهيم: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ ـ الآية.
[136] ـ «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس» ج 8، ص 234