گروه اول بنام متّحدين، و گروه دوّم به نام متّفقين، در اطراف كرۀ زمين با طرف مخالف خود جنگيدند. و به اين ترتيب جنگ اوّل در ميان دول عالم دنيا رخ داد كه نتيجۀ آن انقراض امپراطوري دولت عثماني شد.
ايتاليا هم به كمك صرب و انگليس و فرانسه، در اثناء جنگ خودنمائي كرده، بر خاك ليبي و صومال (سومالي) در شاخ آفريقا و بر برخي از خاك حبشه مستولي شد.
در اثناي جنگ بين المللي، جبهۀ متّفقين نيازمند به كمك هزينۀ جنگي شد؛ دست گدائي به سوي آمريكاي ظالمِ در انتظار نشسته آورد. مبتكر اين عمل انگليسها بودند، ولي البتّه با تأييد فرانسويها.
آمريكا كمك مالي نموده، عوضش را حصول امتياز در املاك ممالك مفتوحه كه نصيب دول غالب ميشد خواستار شد. با قبول اين شرط، دولت آمريكا داخل جنگ شد. [84]
ص 119
كشتيهاي جنگي اين دولتها در اقيانوسها ابتكار عملهائي حيرتانگيز از خود نشان ميدادند؛ خاصّه كشتي عروسِ دنياي آلماني، خطّ كمك رساني بين دولتهاي فرانسه و انگليس و متّحدانشان را در اقيانوس اطلس، هند و آرام قطعكرده بود. جبهۀ متّحدين عثماني و آلمان در آستانۀ فتح و ظفر بودند كه در اين ميان، سلاح جديد هواپيما كشف و به كمك متّفقين شتافت.
در اين احوال، سپاه هنديِ مستعمرۀ انگليس به خاك عثماني يورشآورد. دولت عثماني از علماء دولت ايران و جمعيّت روحاني مقيم عراق براي قيام ضدّ انگليس، و همچنين از روحانيّون ساكن سوريّه و حجاز و مصر
ص 120
كمك خواست.
امر جهاد مقدّس صادر شد. براي دفاع از حريم اسلام و مصونيّت أعراض، امر جهاد صدور يافت. علماء مسلمان ساكن اعتاب مقدّسه، جمعي شخصاً و جمعي فرزندان خويش را با مردم قيام داده، از نجف اشرف و كربلاي معلّي حركت، و از بغداد با دريافت سلاح و مبلغي وجه نقدي براي هزينه خاصّ شخصي به هر نفر به سمت كوت العِمارة براي مقابلۀ با دشمن انگليسي در جبهۀ خرمشهر (مُحَمَّرَه) و منطقۀ قورَنه به سوي عُزَير، فردوسيّه، جزائر واقع در هَور حَمّاد و خاصّه بخشي كه بين دو نهر دجله و فرات قرار دارند رفتند.
مدّت قريب يك سال در اين منطقه گذرانيده و از قشون انگليسي ممانعت به عمل ميآوردند. سرانجام هجوم انگليسيها بر فاو و سپس بر شهر بصره شروع شد.
لشكر اسلام در آستانۀ پيروزي و غلبۀ بر دشمن بود كه بوسيلۀ عوامل مزدور خائن، راه رشوه دادن باز و اطّلاعات لازم از سوي خائنان به سران انگليس داده شد. تا آنجا كه شيوخ عشائر كه از ناحيۀ سوقُ الشُّيوخ با لشكري انبوه تحت امر و نظارت عالم مجاهد شهيد اخلاق: آية الله سيّد محمّد سعيد حَبّوبي[85] و ديگر از علماء از جمله آية الله حاجّ سيّد محسن حكيم به سمت سرزمين شُعَيْبيَّه در حركت بودند، و از طرف ديگر لشكري تحت قيادت سليمان عسكريّ از ناحيۀ دولت عثماني وقت، مأمور دفاع مقدّس شده بود؛ هنوز جنگي كامل واقع نشده بود كه با عشائر حاضر در اين منطقه صبحگاهان
ص 121
پرچم جنگي خويش را به دور نيزه پيچيدند و ميدان را تخليه كردند؛ تا آنجا كه مرحوم آية الله سيّد محمّد حَبّوبي از شدّت غصّه دق كرد و با حال مرض وي را وارد نجف اشرف كرده و روحش به اعلي علّيّين پرواز نمود. عَليهِ الرَّحَماتُ الوَفيرةُ مِن اللهِ العَليِّ القَديرِ المنّانِ الرَّءوفِ بِعبادِهِ.
سليمان عسكري قائد جيش عثماني نيز از اين خيانت اعراب خودكشي نموده به زندگاني خود خاتمه داد.
بايد دانست كه: سلاح توپ دولت عثماني بُردش كم، و گلولههاي توپ انگليسي دوربرد بودند كه در ميدان جنگ تا پشت سر و مؤخّرۀ ميدان رسيده و ميگذشت. امّا گلولههاي توپ لشكر عثماني، نرسيده به مواضع دشمن، نيمۀ راه سرد ميشد و سقوط ميكرد. اين از عوامل مهمّ ديگر قشون مهاجم بود. در نتيجه در عرض نيم روز ميدان لشكر ملّي مجاهدين از منطقۀ قورنه مجبور به تخليۀ محلّ و فرار شدند.
قشون انگليسي نخست جناح أيمن را در فَلاحِيَّه ناحيۀ نزديك خرّمشهر كه در تحت سرپرستي مرحوم آية الله آقا سيّد محمّد فرزند مرحوم آية الله سيّد محمّد كاظم طباطبائي يزدي بود به سقوط انداخت. سپس به سمت شعيبيّه متوجّه، آنجا را با پخش رشوه و جنگي مختصر به شكست مجبور ساخت، و به سمت سوقُ الشُّيوخ و ناصريّه حركت، با چند كشتي جنگي نهري كوچك شهر ناصريّه را فتح كرد.
پس از خاتمۀ اين دو جبهه، در عرض نيم روز هجوم از سحرگاه بينالطّلوعين شروع و جنگ تا يك ساعت بعد از ظهر ادامه داشت. نقاط سوقالجيشي در هور حَمّاد منجمله جزيرۀ عَرار، أبوعَران كه در آن صد نفر از لشكر عثماني و حدود صدنفر از مجاهدين ملّي دفاع ميكردند، در عرض نيم روز ساقط شد.
ص 122
مرحوم آية الله حاجّ سيّد أحمد خوانساري و آية الله آقا ميرزا عليّ مجاهد قمشهاي و خالهزادهاش: آية الله آقا ميرزا محمّد حسين قمشهاي و استاد أبوالحسن شوشتري (متخصّص مسؤول و مهندس ادارۀ آب و برق نجف و كوفه كه در آخر براي توسعۀ حرم و صحن و بارگاه حضرت زينب سلاماللهعليها به دمشق رفته بود و همين وظيفه را انجام ميداد) و دو نفر ديگر در خندقي كوچك در مؤخّرۀ خنادق دفاع مينمودند.
اين بخش آخرين نقطۀ دفاع در اين جزيره بود. پس از شكست در اين جزيره، لشكر عثماني رأساً به طرف كوتُ العِمارَة (الإمارة) عقب نشيني كرد. مردم و علماء مجاهدين، حضرات آيات عظام: حاجّ شيخ فتح الله شريعت اصفهاني نمازي، و مرحوم سيّد عبدالحسين حجّت، و سيّد مهدي حيدري كاظمي، و ديگر علماي همراهشان بوسيلۀ شيوخ محلّي با قايقهاي دستي، مشحون و فرار داده شدند و خود را به حَيّ عَفَك سَماوه رسانيده، به نجف اشرف و كاظمين و كربلاء رسيدند، در حاليكه انگليسيها در ناصريّه و شهر العمارة استقرار يافته بودند.
بقيّۀ جنگ انگليسها تا دو سال ادامه داشت، تا آنكه آنان به سركردگي ژنرال طاوْزَند به سمت كوت العمارة حركت و هنوز كاملاً قرار نيافته، لشكر عثماني تازه نفس از بغداد به ميدان كوت رسيده، شش ماه لشكر انگليسي را در محاصره گذارده؛ سرانجام از نيافتن آذوقه مجبور به تسليم شدند در حاليكه تعدادشان دوازده هزار نفر بوده است.
پس از انجام اين واقعه بود كه مجدّداً انگليسيها لشكري ديگر بهسركردگي ژنرال مود فرستادند. اين لشكر نخست شهر كوت را فتح و به بغداد متوجّه، آنجا را فتح كرده تا شهر سامَرّاء و تَكْريت در تعقيب لشكر عثماني ادامه دادند.
ص 123
سپس از ناحيۀ مركزي دولتي عثماني، منطقۀ تكريت و موصل و اطراف اين قسمت طولاً و عرضاً را تخليه و بدون جنگ عقب نشستند. بعدها چون ميدان خالي بود انگليسيها به دنبال قضيّه تا سرحدّ دياربكر و حدود فعلي دولت تركيّه پيش رفته، منطقۀ نفتي را بدون جنگ متصرّف شدند.
از اين تاريخ به بعد فصلي تازه در جريان استعماري گشوده شد كه به عنوان: العِراقُ تحتَ استعمارِ و سَيطرةِ الإنكليزِ معروف شد. و اين عنوان پس از چند سال قيام مجدّد عشائر عراق در ناحيۀ سَماوه، رُمَيْثَه، ديوانيّه، حِلَّه، دِيالَه، رَمادي و نجف اشرف كه شروع شد و دست به سلاح و جنگ بردند، از بين رفت؛ و به عراق استقلال داده شد.
توضيح آنكه: مازاد لشكر عثماني عقب نشسته، به سمت ايران متوجّه تا حدود همدان پيشروي كردند. در پشت قشون عثماني، انگليسيها مازاد لشكر خود را به سمت ايران به حركت آورده تا حدود گيلان و جنگل مازندران و لاهيجان پيش رفتند.
در اين احوال بود كه در داخلۀ دولت امپراطوري روس شورش و انقلاب برپاشد. امپراطور روس: تزار با حال زاري بدست شورشيان اسير شده، خود و خانوادهاش با وضعي فجيع كشته و نابود گشتند. و حكومتهاي بُلشويكي و سوسياليستي در اطراف مملكت بسيار وسيع تأسيس شد كه مدّت زماني با هم در سر مبدأ و روش حكومت در جنگ و جدال گذرانيدند. عاقبت گروه تابع لِنين غالب و همۀ حدود كشور را در نظام واحد بلشويكي تسخير نمودند.
در اين احوال بود كه ملّت عراق قيام كرده، انگليسهاي فاتح را در چند واقعۀ مهمّ شكست دادند: رميثه، نارِنجيّه، رمادي، دياله؛ به همين سبب انگليسها بالإجبار قائدين لشگر خود را از ايران براي تأمين مجدّد فتح عراق، به بغداد برگردانيدند. و طبق ميل و درخواست مردم عراق وعدۀ استقلال دولتي
ص 124
دادند.
مرجع تقليد شيعيان: آية الله آقا ميرزا محمّد تقي شيرازي (متوفّي در سنۀ 1338 هجريّۀ قمريّه) عليه انگليسها اعلان جهاد داد. فرمانش مطاع، و از نواحي مختلف عراق از جمله نجف و كربلاء قيام عمومي بر ضدّ استعمار انگليس به عمل آمد، و انگليسها با قوّۀ حربيّه نتوانستند اين نهضت را فرو بنشانند؛ ناچار از روي اكراه به استقلال عراق تن در داده و حكم استقلال را امضاء نمودند. [86]
و در اينجا خبط و اشتباهي كه به عمل آمد اين بود كه در تعيين شاه و رئيس دقّت كافي به عمل نيامد؛ و با آنكه سه ربع جمعيّت بلكه چهار خمس آن شيعه است، قضيّه به نفع جماعت سنّي و به ضرر شيعه تمام شد. و چون سنّيها بيشتر مورد نظر اهل كفر هستند و مرامشان در پذيرش سهلتر است، انگليسها بواسطۀ همين زمامداران سنّي در بيست و پنج سال، بواسطۀ حكومت مستشاري زير ملوكيّت ملِك فَيصل اوّل و ملك علي و ملك غازي پسر فيصل و ملك فيصل دوّم پسر ملك غازي حكومت نمودند.
تا با قيام و انقلاب عبدالكريم قاسم، حكومت سلطنتي و پادشاهي و مَلِكي ساقط و بجاي آن، حكومت جمهوري اعلام شد. و در اين دو سال كه مدّت جمهوري عبدالكريم بود در بسياري از احكام اسلام تزلزل مشهود شد، از جمله در حقوق مذهبي ارث پدري متوفّي. (بين زن و مرد متساوي بود.)
ص 125
چندي نگذشت كه در ميان ياوران عبدالكريم اختلاف رخ داد. يكي از ايشان بنام عبدالسّلام عارف بر ضدّ عبدالكريم قيام كرده، بر بغداد و قلعه مأمون تاختند و وي را كه از خود در نبرد دفاع ميكرد دستگير نموده و به طرز فجيعي كشتند.
عبدالسّلام كه قصد اعلان حكومت لاديني و لامذهبي را داشت، بههنگام سفر با هواپيما به بصره و رسيدگي به امور داخلي، در روزي كه به امور كارخانجاتي در منطقۀ هارثه به اتّفاق سه هواپيما و يا سه هليكوپتر پرواز نموده بود، در منطقهاي دور از نقطۀ نظر، هواپيما شعلهور گشته در ناحيهاي دور از محلّ سقوط ميكند و ميسوزد. دو هواپيماي ديگر هر چند ميگردند اثري نمييابند. سرانجام روز بعد يكي از چوپانان در منطقۀ سقوط هواپيما، خود را به مركز پليس رسانيده، نحوۀ سقوط هواپيما را اطّلاع ميدهد.
چون مسؤولين به محلّ واقعه ميروند، از هواپيما و مسافران جز جسد زغال شده و سوخته چيز ديگري را نمييابند.
بعد از اين واقعه حكومت و رياست جمهوري به برادرش به نام عبدالرّحمن ميرسد. وي كمتر از يك سال در رأس كار نميماند كه در لشكر دولت انقلابي رخ داده، و حكومتي بنام بعثي تأسيس ميشود. و عبدالرّحمن با خانوادهاش به دولت تركيّه پناهنده ميشوند. و هنوز يك سال از اين واقعه سپري نشده بود كه در ميان بعثيان اوّل انقسامي رخ داده و حكومت بعثي دوّم طبق نظريّۀ ميشِل عَفْلَق كه مرد نصراني مذهب است تشكيل يافته به سركردگي و رياست أحمد حسن البَكر مملكت عراق اداره ميشود.
چندين سال ميگذرد كه أحمد حسن البكر حكومت را به معاون و خويشاوندش صدّام حسين تَكريتي واگذار ميكند. از اين تاريخ فصل تازهاي در تاريخ عراق پيدا ميشود. زيرا در اين زمان بود كه حكومت انقلابي اسلامي ايران
ص 126
برپاشده، و گويا بر كنار رفتن أحمد حسن البكر و روي كار آمدن صدّام كه مظهر خباثت و سفّاكي و شقاوت است براي اعلان و اقدام جنگ تحميلي بر ضدّ حكومت اسلامي ايران بوده است كه در تمام اين مدّت تا كنون كه قريب هشت سال ميگذرد، غلبه در جنگ نصيب دولت اسلام و مجاهدين مسلمان بوده و همچنان ادامه دارد، كه إنشاءالله تعالي به نفع ملّت اسلامي برپاخاسته ايران عليه كفر و زندقۀ إلحاد جهاني خاتمه خواهد يافت.
تذييل 1: ناگفته نماند: هيئت علميّۀ مجاهدين عليه قواي انگليس، پس از شكست در چند منطقۀ قورنه و عمارۀ به فكر تجديد قواي ديگر افتادند. در اين زمان مرحوم حجّة الإسلام آقا سيّد مصطفي كاشاني كه در كاظمين مقيمبودند به اتّفاق علماي ديگر از كربلاء: حجّة الإسلام آقا سيّد محمّد عليّ طباطبائي و آخوند ملاّ محمّد حسين قمشهاي و حاجّ شيخ جواد جواهري و آقا شيخ عليّ مانع و آقا حاجّ شيخ إسحق فرزند آية الله آقا شيخ حبيب الله رشتي و آقا ميرزا مهدي كفائي و شيخ محمّد حسين آل كاشف الغِطاء، و جمعي ديگر از اعلام و افاضل روحانيّون در شهر كاظمين مجتمع شده، و ملّت را براي قيام مجدّد تشويق و تبليغ نمودند. سرانجام قشوني مجهّز از ناحيه مركزي استانبول به بغداد رسيد و با علماء به جنگ طاوْزَنْد مقيم در كوت الإمارة رفته و شهر كوت را پس از شش ماه محاصره فتح نمودند، و هيئت علماء از كاظمين به كربلاء و نجفاشرف برگشتند.
تذييل 2: پس از غلبۀ متّفقين بر متّحدين، دولت عثماني را تجزيه، و بر نوزده كشور كوچك تقسيم كردند و سياست تفكيك در عقائد و اخلاق و رسوم، براي مقابله با وحدت اسلامي با شدّت هر چه بيشتري عملي شد. در هر يك از اين نقاط، مردم را به سُنن ملّي همان منطقه گرايش دادند، و بنام ملّيّتگرائي، مبارزه با اسلام نمودند.
ص 127
در كشور تركيّه برنامۀ فرهنگي سياست، اين فكر را منتشر ساخت، و در كتابهاي درسي تزريق مينمودند كه: ملّت اصلي قديمي در آسيا قومي بودند بنام حَتّ كه همه از خود شجاعتها بيادگار ملّت گذاردند. افراد كشور بايد آن اصالت نياكان خود را حفظ كنند، و تابع آن سنن و آداب باشند. [87]
در كشور سوريّه چنين ترويج نمودند كه: قوم اصلي شام و لبنان، آرامي و فينيقي بودند.
آراميان براي آداب زندگي خويش، خطّ و لغت آرامي را در اطراف آشور و جنوب لبنان پخش كردند. فينيقيان مردماني جنگي در دريا پرورش ميدادند،
ص 128
و در تكميل حروف هجاء سهمي خاصّ داشتند.
لشكر فينيقي در دريا با دولت رُم غربي جنگيد، سواحل تونس و شمال آفريقا را فتح نمود، و شهر و بنادر كارْتاژ را تسخير كرد. و در فتوحات ساحلي پيشرفت كرد و سواحل اسپانيا و پرتغال را دور زد و حكمراني را بخود اختصاص داد تا جائيكه به ساحل جنوبي جزيرۀ بريتانيا رسيد و از آن قوم و ديار باج گرفت. و تمام اين افتخارات را بخود اختصاص داد كه همه متعلّق به ملّت لبنان است.
در كشور عراق ميگفتند: شما از همۀ اقوام برتر هستيد. قوم آشور در شجاعت، فتح و گسترش كشور چنان صحنهاي نشان داد تا آنجا كه بر ملّت آرامي و قسمتي از ايران بخش كردستان و لرستان حكومت مينمود.
قوم آكاريان پيش از زمان آشوري بر مقاطعات وسط عراق ـ پيش از همه ـ اوّلين دولت را در عراق تأسيس نمود. سپس بُخْتُ نَصَّر نفوذ دولت را تا فلسطين پيش برد؛ شهر قدس را خراب كرد، مردان را كشت و زنان را به اسارت خود به بابل در عراق آورد. سپس قوم سومار بر دولت آكاد مستولي و تا منطقۀ خوزستان و بختياري جلو رفت.
در كشور ايران با آنكه از قطعات قسمت شدۀ عثماني نبود، مجد و عظمت دوران جمشيد شهنشاه پارس را يادآور ميشدند كه: شما از ديگران هنرمندتريد. فتوحات شما از فارس تا به بابل و سوريّه و شمال عراق، و تا غرب رود نيل تا حدود تونس رسيد. و در اين بلاد حكومتهائي تشكيل داده، از امرا محلّي رئيسي بر منطقۀ خود ايالت تعيين، دولتي تابع امپراطوري ايران برقرار كرده، قانون اوّلي حقوق بشر را ترويج، امر تجارت و زراعت را به مردم هر ايالت واگذار، و زير حكومت مركزي در شوش قديمي اداره مينمودند.
همينطور به مردم حجاز و يمن و مصر با سلسله تاريخهاي مفصّل،
ص 129
عظمت و برتري قوميّت آنها را بر تمام افراد و ملل دنيا نشان داده و چنين وانمود ميكردند كه بايد براي ترقّي و پيشرفت، از اين آداب و عادات پيروي كرد.[88] و[89] شرح و تفصيل آن بسيار به درازا ميكشد. اجمالاً براي درهم شكستن حكومت اسلام و پارهكردن مركزيّتِ واحد آن، چه از نقطۀ نظر مكان و چه از نقطۀ نظر أفهام و انديشهها، چنانكه ديديم به حدّ اعلاي از جدّيّت و كوشش، مساعي خود را به خرج دادند.
آنگاه دول استعمارچي بر سر هر يك از اين كشورهاي قطعه قطعه شده كوچك، يكي از نوكرهاي خود را گذاردند. و براي ادارۀ امور، خودشان بوسيله
ص 130
مشاورين خارجي كه ميفرستادند، زير نظر اين نوكرها كشورها را نگه ميداشتند. [90]
ص 131
اوّلين كار آنان اعطاء آزادي، يعني آزادي در عقيده و مذهب و اخلاق، و در حقيقت آزادي در بادهگساري و رقص و أعمال جنسي و شيوع موسيقي و ازدياد دكّانهاي شراب فروشي و استخرهاي شناي زنانه و مردانه و سينماهاي مبتذل و مفسد اخلاق و تشييع فحشاء بواسطۀ روزنامهها و مجلاّت و تغيير اساسي برنامههاي فرهنگي مدارس از كودكستانها تا دانشگاهها، همه بر اساس بردهپروري، و اخذ حميّت و غيرت اسلامي، و توسعه و رواج بدون حساب سيگار و ترياك و سائر موادّ مخدّره حتّي نسبت به اطفال و شاگردان مدرسه، و تمسخر علماء و فقهاء و علوم اصيله و اجتناب از عمامه و لباس اسلام؛ همه و همه درست در مقابل تعليمات قرآن بوده است. [91]
ص 132
در برنامۀ سياسي اين كشورها كه بودجههاي خاصّي از كشور بوسيله دربار شاهان و رؤساي جمهور داشته است، مبالغ بسيار مهمّي به عنوان مسائل جنسي و شيوع منكرات و مبارزه با مسائل قرآنيّه بوده است.
ص 133
آري! اين استعمار حقيقتي جز بردهگيري با صورت زشت و ناپسند، در لباس اعانت و ترقّي و رشد و آزادي ندارد. همانطور كه گوستاولوبون ميگويد: «بالا رفتن كاخهاي لندن و پيشرفت آن تمدّن در آنجا و در سائر كشورهاي استعمارگر، بر روي انهدام و كشتار و قتل و غارت كشورهاي مستعمره، و برباددادن ثروت و اخلاق و شرف آنها بنا شده است.»
ص 134
آن جهاد صدر اسلام تعطيل شد. و بني اميّه و بني عبّاس دو امپراطوري بزرگ بصورت اسلام بودند. و آنان برنامۀ قرآن را كه بر اساس مبارزه با ستم و ظلم، و بسط عدل و داد است به خاك نسيان سپردند و به عيّاشي و خودپروري و خوردن و از دسترنج دگران بارآمدن، كاخهاي خود را بنا نمودند. و در نتيجه تعطيل درس عملي قرآن، نوبت بردهگيري بدست اين شياطين افتاد كه همّ و غمّي جز فساد در عالم ندارند. مقصود و غرضي از جنگ جز توسعۀ خاك و بهرهبرداري از ذخائر و معادن و دسترنج كارِ دستي مردم فقير و ضعيف و يتيم و بيوهزن ندارند.
آن جهاد اسلام، و آن غرض و آن هدف و آن ايثار و عدل و انصاف و برادري و برابري را وقتي مقايسه ميكنيم با اين جهانگيريها و كشفها و دريانورديها و تسلّط بر مِلَل بواسطۀ شيطنت و رشوه و بسط موادّ مخدّره، و از حيثيت اخلاق و فضائل سقوط دادن براي بدست آوردن حطام دنيوي و زندگاني متجمّل؛ حقيقةً دچار بهت و حيرت ميگرديم.
آخر آن كجا و اين كجا؟ آن صد در صد شرف و فضيلت، و اين صد در صد رذالت و دنائت. سياست اينها بر پايۀ دروغ و مكر پايهگذاري شده، و سياست قرآن بر پايۀ صدق و واقعيّت.
ص 135
تصرّف بلاد و استخدام مردم آنجا را براي عمل در كارخانجات و كارهاي سنگين معدن و در مقابل قوتِ لايَموت هم به آنها ندادن، و جز قحط و گرسنگي و تلف نفوسهاي ميليوني، و نداشتن فرهنگ و ادب و علم را بر چه ميتوان حمل كرد؟ آري، آن لقمهايكه بر روي خوني تهيّه شود، آلوده است. آن كاخ و آن دربار و آن حكومت و سلطنت، و آن دانشگاه و مدرسه، و آن شهر و فضائيكه از دسترنج اين مردم محروم، با مكر و خدعه تحصيل شده است همهاش متعفّن است؛ بيماريآور است.
گاندي وقتي به لندن رفت، گفت: من تعجّب دارم اين جزيره چگونه فرو نرفته است، و در زير آب غرق نشده است! گفتند: چطور؟
گفت: براي آنكه آنقدر دولت انگليس در اين مدّت بدينجا از هندوستان طلا آورده است كه من گمان داشتم از سنگيني طلاها اين جزيره فرو رفته است!
اين آباداني شهرهاي كشورهاي استعماري و آن خرابي شهرهاي مستعمره، اهرام مصرِ طاغيان و فراعنۀ مصر را به ياد ميآورد كه با آن عظمت و شكوه بنا شده است و حقّاً براي بعضي دشوار است قبول كنند كه ساختمان كره زمين است؛ در برابر رنج و زحمت سيهزار نفر برده كه قطعات سنگهاي سنگين را از فاصلۀ يك هزار كيلومتري در مدّت سيسال آوردهاند و در بين راه مردهاند، و اجسادشان را در محلّي پست در كنار بارگاه عالي و مرتفع اهرام كه قبر آن طاغيانست، به عنوان خَدَم و حَشَم دفن كردهاند تا در آن عالم از جنايات آنها دفاع كنند.
آري اينها همه دليل بر فساد و شقاوت آنهاست، نه از بيخبري مردم.
دولت بلژيك جنايات و فجايعي كه در تاريخ به سر مردم محروم در كنگو، براي حمل ادوات و مصالح معدن آورده است، مگر جهان ميتواند فراموش كند؟!
ص 136
لومومْباي مظلوم را به خاطر اينكه شهامت به خرج داده، و آبروي روش ديكتاتورانۀ بلژيك را ريخته و در جشن استقلال كُنگو سيام ژوئن 0 196، برابر پادشاه بلژيك بپاخاسته و گفته:
«پس از سالها بهرهبرداري از ما ملّت بينواي كنگو، فقر و مرض و جهل، تنها ارمغانيست كه بلژيك متمدّن مسيحي كه خود را بوجود آورندۀ تمدّن و تربيت وحشيان قلمداد ميكرد، به ملّت كنگو تفضّل ميفرمايد. در چندين ميليون جمعيّت، تعداد تحصيل كردههاي ما از دويست نفر تجاوز نميكند...» بزمين بزنند، و طوري كنند كه به قول نويسندۀ آمريكائي كتاب «فعّاليّتهاي سازمان جاسوسي سيا» لومومبا در بازگشت از آمريكا وضع كشور خود را به حدّي وخيم ديد كه پنداشت سازمان ملل سرگرم توطئهچيني بر ضدّ اوست.
مغرضين و استعمارگران، لومومبا: لومومباي فداكار و حامي ملّت را در ميان همان ملّت خودش كمونيست معرّفي نموده، زندانيش كردند. پس از زجرهاي بسيار، ابتدا وحشيان انگشتهايش را خورده، و سپس به فجيعترين وضع به قتلش رساندند؛ تا ديگر لومومبا چنين غلطي نكرده و دم از منافع ملّت نزند.[92]
منطق قرآن، تساوي افراد بشر از هر جنس و نژاد، باسواد و بيسواد، وحشي و متمدّن، سياه و سپيد است؛ و فقط افضليّت به تقوي است. اسلام هر كجا جهاد ميكرده است با همين آيۀ:
يَـٰـٓأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَـٰـكُم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثَي' وَ جَعَلْنَـٰـكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئلَ لِتَعَارَفُوٓا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَهِ أَتْقَیٰكُمْ. [93]
ص 137
ميرفته است، و به تمام ملل مغلوب اين را نشان ميداده است. زيرا اين آيه، آيه قرآن است؛ و اسلام به هرجا كه پا مينهاده است قرآن را ميداده است، و دستور تلاوت آنرا ميداده است.
بقدري جهاد اسلام توأم با رفق و محبّت و شفقت، و اعطاي تمام امتيازات انساني و بشري به ملل مغلوبه بوده است كه موجب تعجّب حتّي بيگانگانست. آنها اعتراف دارند كه هيچ ملّت و آئيني همچون اسلام دستوراتش بر اصل محبّت نيست. و عملاً مسلمين در جنگهاي خود اين رأفت و مودّت را نشان دادهاند، و با برده و اسير خود، عملي مينمودهاند كه با خودشان ميكردهاند.
گوستاولوبون ميگويد: پيشرفت و توسعۀ اسلام در شرق و غرب عالم بواسطۀ شمشير نبود؛ بواسطۀ اخلاق فاضلۀ اسلام بود كه فعلاً هم كه مركزيّت سياسي خود را از دست داده است بر قلوب مسلمين سيطره دارد.[94]
و نيز ميگويد: اينك ما از مجموع مراتب مذكورۀ فوق چنين نتيجه ميگيريم و ميگوئيم: شريعت و آئين اسلام در اقوامي كه آنرا قبول نموده، تأثيري
ص 138
بسزا بخشيده است.
در دنيا خيلي كمتر مذهبي پيدا شده كه به قدر اسلام در قلوب پيروانش نفوذ و اقتدار داشته باشد، بلكه غير از اسلام شايد مذهبي يافت نشود كه تا اينقدر حكومت و اقتدارش دوام كرده باشد؛ چه قرآن كه مركز اصلي است، اثرش در تمام افعال و عادات مسلمين از كلّي و جزئي، ظاهر و آشكار ميباشد.
اكنون از حكومت سياسي مسلمين فقط در تاريخ اسمي باقيمانده، ليكن ديانتي كه شالودۀ چنين حكومتي را ريخته هنوز هم بر وسعت خود ميافزايد، چنانكه از مراكش تا چين و از بحر روم تا خطّ استوا و همچنين در آفريقا و آسيا ميليونها نفوس هستند كه هنوز سايۀ پيمبر اسلام از ميان قبر بر سر آنها جلوه افكنده و مشغول نور افشاني است. [95]
استعمارگران با مستعمرههاي خود معاملۀ با حيوانات را ميكردند و ميكنند. آنها را به آساني ذبح دسته جمعي ميكردند، ميكشتند، آتش ميزدند، براساس تفوّق خودشان بر آنها به منطق قدرت كه آنرا ميزان هر حقّ و هر واقعيّتي ميپنداشتند عمل ميكردند.
ميگويند: چون ما زور داريم و تفنگ داريم پس همه چيز داريم. هر كس زورش بيشتر است، سيادتش بيشتر است.
ما ميگوئيم: شما اگر داراي قدرت و فنّ هستيد واز منابع طبيعي سائر نقاط ميخواهيد استفاده كنيد، اوّلاً بايد با كسب اجازۀ صاحبان آن وارد شويد. و ثانياً با قرارداد و مقاطعه كاري صحيح و عادلانه عمل نموده و حقّ آنها را بدهيد؛ و مردم آنجا را معمور كنيد، خودتان هم معمور شويد! امّا با تانك و
ص 139
توپ زميني و با آتش فشان دريائي و با بمباران هوائي از روي اجساد صاحبان اقليمي كه براي خودشان در سايۀ درخت جنگلي با قناعت زندگي نموده عمر خود را ميگذرانند، عبور كنيد و دسترنجشان را به يغما ببريد و جمعيّتشان را برده و اسير دسته جمعي كنيد، آنگاه از منافع و فوائدشان بر تجمّلات زندگي و خوشگذرانيهاي بیحدّ و حساب كامياب گرديد؛ غلط است.
امّا آن سرمستان بادۀ غرور، و بيهُشان نخوت و تكبّر كجا گوششان بدين سخنهاست؟ آنها كتابها مينويسند و با أدلّۀ واهيه ميخواهند برتري نژاد خود را بر سائر نژادها و بر اين اساس، حقّ غالبيّت براي خود و حقّ مغلوبيّت طبيعي براي ملل ضعيف اثبات كنند؛ و به جنايات خود صورت فلسفي و علمي دهند، و بر ميزان برتري قوّت و زور خود، اثبات قابليّت فشار بر هر ضعيف و ناتوان بنمايند.
و چقدر خوب و عالي بيان فرمودهاند حضرت استاد ما: علاّمه آية الله طباطبائي قدّس الله سرّه:
انساني كه در ادوار گذشته با پرتاب كردن يك سنگ يك نفر را ميكشت، اكنون با پرتاب كردن يك بمب يك شهر هيروشيما را نابود ميكند. انساني كه يك روز يك انسان ناتوان را اسير گرفته و بردۀ خود قرار داده و پشيزي چند از دسترنج او بدست ميآورد، فعلاً به ميليونها برده و ميلياردها ليره و دلار قناعت نميكند و... [96]
و نيز فرمودهاند:
و پيوسته قوانيني در جامعههاي انساني دائر بوده است؛ نهايت اينكه در جامعههاي غير مترقّي، قوانين در ميان زد و خوردها خود بخود به نفع اقويا
ص 140
تعيّن پيدا كرده و بطور غير منظّم در جامعه جريان پيدا ميكرد؛ و در جامعههاي مترقّي از روي رويّه و فكر وضع شده و به مردم تحميل گرديده، و نسبةً بطور منظّم اجرا ميشود.
و در عين حال تعدّياتي كه سابقاً در ميان افراد قوي و افراد ضعيف، يا در ميان افراد قوي و جامعههاي ضعيف دائر بود؛ فعلاً در ميان جامعههاي نيرومند و جامعههاي عقب افتاده در جريان است. [97]
و نيز فرمودهاند:
وقتيكه دقيقتر ميشويم عياناً ميبينيم: همۀ رذائل انساني كه در روزگارهاي تاريك گذشته در ميان يك فرد و فردي ديگر، يا ميان يك فرد نيرومند ستمكار و ميان جامعهاي دائر بود؛ فعلاً در ميان جامعههاي توانا و ناتوان، در ميان مربّيان جهان بشريّت و بشر، در ميان غربي و شرقي، در ميان سياه و سفيد، در ميان روشنفكران و عقب ماندگان دائر است.
انواع ظلم و ستم و مكر و تزوير و فساد و هزار درد بیدرمان ديگر كه در گذشته بطور جاهلانه و غير منظّم انجام داده ميشد، امروز با كمال دقّت و طبق نقشههاي صد ساله و هزار ساله و با نهايت نظم بطور مؤثّري جاري ميشود و روز بهروز انسانيّت را به پرتگاه نيستي و نابودي نزديكتر ميسازد.
و با اين ترتيب نميشود روز خوشبختي و كاميابي از براي بشر، آن هم با دست اين دايگان از مادر مهربانتر اميد داشت.[98] و [99]
ص 141
در مطالب زير كه تماماً از خارجيان نقل شده است، اگر با دقّت مطالعه شود مسائل مهمّي بدست ميآيد:
ص 142
يك نگاه به چهار جلد ضخيم كتابهاي كُنْت گوبينو دربارۀ «نابرابري نژادهاي بشري» نشان ميدهد كه چه جدّ و كوششي بكار ميرفته است تا تفاوت نژادها به طرق علمي نشان داده شود، حتّي در اثبات علمي اين مطلب گاهي چنان افراط ميكردند كه از توسّل به هيچ خرافه و مضحكهاي نيز دريغ نميداشتند.
جناب ساموئل كارْت رايْت در مقالهاي وقتي دستش از همه جا كوتاه شده، براي اثبات حيوانيّت سياهان به شكل موهاي آنان متوسّل شده است:
«ساقۀ هر موي آنان همچون پشم گوسفندان با پوششي فَلس مانند پوشيده شده است، و همچون پشم ميتوان آنها را به هم بافت. موي حقيقي هرگز چنين نيست... سياهان از نظر حسّ بويائي بسيار نزديك به حيوانات پستاند، و ميتوانند فقط با بوكردن مار را تميز دهند...» [100]
همه مستبدّان و خونخواران تاريخ، در خفا يا آشكار از آتّيلا و نِرون تا بيسْمارْك و هيتلر همه پيروان و ستايشگران اين منطق درخشان علمي بودهاند، و همه به اشاره يا به تصريح اين ضرب المثل انگليسي را تأييد كردهاند كه: «قدرت يعني حقّ» و يا بگفتۀ جناب بيسمارك: «حقّ در لولۀ تانك است».
آدولْف هيتلر، نژادپرست خونريز مشهور، اين خشونت و خونريزي وحشيانه را در پوشش زيبا و ظريف «احترام به قانون طبيعت» چنين توجيه
ص 143
ميكند:
«اگر ما به قانون طبيعت احترام نگذاريم و ارادۀ خود را به حكم قويتربودن به ديگران تحميل نكنيم، روزي خواهد رسيد كه حيوانات وحشي ما را دوباره خواهند دريد و آنگاه حشرات نيز حيوانات را خواهند خورد و چيزي بر روي زمين نخواهد ماند مگر ميكربها...» [101]
ما در اينجا تنها برگزيدهاي از نوشتۀ روبرْت ناكْس [102] را كه درباره «نژادهاي تاريك بشر» نوشته است نقل ميكنيم تا مباني علمي اخلاق زورگوئي و نژاد پرستي را هر چه بهتر باز نموده باشيم.
پيش از نقل سخنان ناكْس، سخني دربارۀ شخص وي نيز بيفائده نيست. وي طبيبي انگليسي بود، و بنيانگذار مدرسۀ تشريح در ادينْبورو. دو تن از كسانيكه براي او جسد مرده تهيّه ميكردند، كم كم از شكافتن گورها، كارشان به جنايت كشيد و كسي را براي تشريح بدنش كشتند. دامنۀ رسوائي، دامن ناكس را نيز فرا گرفت و او را مجبور به استعفا كرد.
از اين پس وي از علم محدود و خاصّ خود پا فراتر نهاد و به سخنرانيهائي دربارۀ «تشريح متعالي» [103] پرداخت. در اين تشريحهاي متعالي، نژادهاي مختلف بشر تطبيق و مقايسه ميشدند، و پستي و برتري آنها نموده ميشد. كتاب وي به سال 1850 تحت عنوان «نژادهاي بشر» منتشر گرديد. و خلاصۀ زير از فصلي از كتاب وي تحت عنوان «نژادهاي تاريك بشر» اقتباس شده است:
ص 144
«از نخستين ادوار نوشتۀ تاريخ، زور همواره موجد حقّ بوده است؛ و يا چنيناش ميپنداشتهاند. روي همين حقّ است كه نژاد اسلاو ايتاليا را در هم ميشكند و شريفترين بخش بشريّت را از ميان برميدارد.
با همين حقّ يعني زور و قدرت، ما آمريكاي شمالي را گرفتيم و آنرا از دست نژادهاي بومياش كه آمريكا طبيعةً بدانان متعلّق بود در آورديم. ما آنان را به همان جنگلهاي سابق فرستاديم، و به راحتي آنها را كشتار كرديم. اعقاب ما يعني افراد ايالات متّحده، با همان حقّ يعني زور، ما را از آنجا بيرون كردند...
در حيني كه من اين را مينويسم، نژاد سِلت تدارك ميبيند تا آفريقاي شمالي را قبضه كند، با همان حقّ كه ما هندوستان را قبضه كرديم؛ يعني زور و فشار. تنها حقّ واقعي همان فشار فيزيكي است...
و من كمترين شكّي ندارم كه: كارمندان عاليرتبۀ ادارۀ مستعمرات، به فكر هندوستان ديگري در آفريقاي مركزي بودهاند. ثروت ـ يعني محصول كار ميليونها آفريقائي كه در واقع بَردهاند ـ ميتوانست كه در صندوقهاي اداره مهاجرت سرازير شود، امّا بسيار براي زمين خواران استعمارگر مايۀ تأسّف بود كه آب و هوا دخالت كرد و سرنشينان كشتي آنها را رهسپار عدم گردانيد و اميد آنها را نقش بر آب نمود.
از اين رو از زمانهاي ديرين نژادهاي تاريك همواره بَردۀ بردهداران سپيد خود بودهاند.
اين چراست؟ آقاي گيبون به روش جزمي هميشگي خود، مسأله را حلّ ميكند؛ او از پستي بدني مشهود نگروها ياد ميكند...
... امّا... من چنين ميانديشم كه: بايد نوعي پستي بدني و در نتيجۀ آن پستي روحي، در همۀ افراد نژادهاي تاريك موجود باشد. اين ممكنست رويهم رفته مربوط به جرم مادّۀ مغز نباشد... بلكه بيشتر مربوط به كيفيّت مغز
ص 145
است.» [104]
اينست طرز تفكّر و منطق دولتهاي استعمارگر كه ميتوان گفت: حقيقةً جنايتي و خطري عظيم براي بشريّت هستند.
خدا ميداند كه در دو قرن اخير از ناحيۀ انگليسها و روسها بر سر ايران چه مصائبي آمده است! هر كه مايل است، به «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم ميلادي» تأليف محمود محمود بخصوص جلد هشتم آن، و بالاخصّ به فصل نود و دوّم تا نود و پنجم آن مراجعه نمايد.
همۀ دولتهاي استعمارگر و مخصوصاً آمريكا كه اينك دهان بازكرده و با اشتهاي شديدي براي بلعيدن مسلمين خود را آماده كرده است، مفسد و فتنهجو و شيطانند؛ « الكفرُ ملّةٌ واحدةٌ ». [105]
پاورقي
[84] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 147 و 148 گويد: و چون جنگ جهاني اوّل بپاخاست، اروپا در خود احساس قلق و اضطراب كرد و احتمال فرار خود را ميداد، فلهذا از مبادي انسانيّت و اخلاق قويمه، از قبيل حقوق امّتهاي صغيره و لزوم خودمختاري آنها در تشكيل حكومت و اعطاءِ آزادي و نحو ذلك ياري جستند تا بتوانند اين ملّتها را فعلاً نگهداشته تا از خطر بجهند. و دهها بار دربارۀ اين موضوع تصريحات نمودند.
عالم اسلام گفتارشان را راست پنداشت و به خود وعدۀ وصول به آرزوهاي بعيده را ميداد. اين كلمات در جميع اقطار عالم اسلام در ميان مسلمين متداول شد بلكه همگي آنها را از حفظ داشتند. چون مؤتمر و كنگرۀ فرسايل تشكيل شد، تمام اين وعدهها و نويدها به باد هوا رفت و تبخير شده در فضا منتشر شد، و اروپائيان به همان مرام و مسلك اوّل بازگشتند. در عالم اسلامي در هر نقطهاي انفجاري پديد آمد؛ در مصر و طرابلس و در مغرب و هند آتش ثوره و نهضت اشتعال يافت، و متّفقاً ميخواستند تا اروپائيها به وعدههايشان وفا كنند؛ و عالم اسلامي در عهد جديدي پا نهاد، عهدي كه بر ميزان نااميدي آرزو و گول خوردن از وعدههاي اروپائيها ايجاد شده بود. اين عهد و موقعيّت و وضعيّت، اروپائيان را بر آن داشت تا موقف خود را در برابر حركات خفيف مسلمين تغيير دهند؛ بنابراين كلمه استعمار را برداشتند و به جايش انتداب نهادند، و به بعضي از اقطار، استقلال كامل و يا ناقص بخشيدند. و بطور كلّي بلاد اسلام قدم جديدي برداشت كه قبل از آن براي اروپائيها معروف نبود.
چون جنگ جهاني دوّم آمد، همان موضوع اسفناك تكرار شد؛ بعضي از عقلاء ميديدند كه وعدههاي اروپائيها و آمريكائيها وعدههائي فريبنده است و چون دوران جنگ سپري شود و زمان صلح آيد، آن وعود نيز به باد هوا رفته تبخير خواهد شد. وليكن بسياري از ملّتهاي اسلامي در مرتبۀ دوّم به عين گول خوردن ملّتهاي دفعۀ پيشين گول خوردند. و آنانكه در دفعۀ قبل گول خورده بودند، در اين مرتبه به مقدار سوزندگي نيش آنها در دفعه قبل، متألّم نشدند، امّا ناراحتي مدام آن براي مسلمانان مختفي ماند.
[85] ـ سيّد محمّد سعيد حَبّوبي آيتي عظيم و حجّتي قويم بود. از اعاظم شاگردان توحيدي و عرفاني آية الله الاعظم آخوند ملاّ حسينقلي همداني بود. شرح حال و ترجمه وي را آقا شيخ آغا بزرگ طهراني در «أعلام الشّيعة» و غير او در تراجم ذكر نمودهاند.
[86] ـ در «تاريخ سامرّاء» تأليف محدّث و مورّخ عظيم: حاجّ شيخ ذبيح الله محلاّتي، ج 2، از ص 91 تا ص 98 راجع به انقلاب و نهضت عراق و قيام مجتهد بزرگ: آقا ميرزا محمّد تقي شيرازي أعلي الله مقامه، در استقلال عراق از ايادي استعمار انگليس؛ مطالب مهمّ و شايان مطالعهاي آورده است.
[87] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 0 15 و 151 گويد: مصطفي كمال در ملّت، روح جديدي دميد و ايشان را بجاي عزّت طلبي به دينشان، به عزّت طلبي به قوميّتشان دعوت كرد. و در ملّتش عزّت و افتخار را از آن دانست كه از اولاد تورانيان هستند، همچنانكه بعضي از داعيان در مصر، مردم را فرا ميخواندند كه به أحفاد فراعنه بودنِ خود عزّت بجويند. مصطفي كمال اين فكر ضعيفي را كه اندكي از اروپائيان بدان معتقدند كه: لغت سومريّين كه منشأ تمدّن بابليان قديم است، در رشتۀ خود به تركيّ متّصل است؛ تقويت و تأييد نمود. اين فكر قائل است به آنكه اكتشافات واقع شده در آناضول نشان ميدهد كه: ملّتهاي آسياي صغير ( تركيّه ) تمدّنشان از تمدّن حيثيّين كه آنها نيز از بابليّين گرفتهاند ميباشد، و سپس ملّتهاي آسياي صغير كه داراي تمدّن بودهاند، جنس اروپائيان تمدّن خود را از آنان اخذ كردهاند. بنابراين، بر گمان آنها اصل تمدّنها به تمدّن ترك بر ميگردد.
مصطفي كمال لغت تركي را از بسياري از كلمات عربي و فارسي جدا كرد، و بجاي آنها كلمات توراني قديم را نهاد. حتّي در اعلام تصرّف نموده، مصطفي كمال را به كلمات ديگر مانند آتاترك تغيير داد. او در سنۀ 1928 ميلادي يك هيئت مؤتلفۀ موسيقي براي تدريس در معهد موسيقي اسلامبول تشكيل داد، تا عنصر موسيقي اروپائي را در عنصر موسيقي وارد سازند.
[88] ـ مدارك نامبرده عبارت است از: «الحربُ العامّة الاُولي و الثانية»، «خاطرات مصطفي كمال»، «قيام عبدالقادر بن عبدالكريم الجزائري»، «سعد زغلول پاشا»، «مجلّة المختار»، «النّظرات» شيخ محمّد عبده، «العروة الوثقي» سيّد جمال الدّين اسدآبادي، «تاريخ الدّولة الصفويّة»، «قيام مصطفي آتاترك»، «تمدّن اسلام» گوستاولوبون، «كلّيّات تاريخ تمدّن جديد» عبّاس اقبال آشتياني «تاريخ روابط سياسي انگليس و ايران در قرن نوزدهم» تأليف محمود محمود؛ و مشاهدات خود در قيام ملّت شريف ايران عهد نوين اسلامي مقدّس.
[89] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 95 گويد: و امّا مسألۀ اختلاف در لغت و در جنس و در وطن در عصر حاضر، و تفرّقي كه در اثر آنها داعيان فرنگي مـاب به عمل ميآورند، آفتش از آفت اختلاف و تفرّق در مذاهب شديدتر است. بعضي از ايشان افتخار به فراعنه ميكنند و بعضي افتخار به فينيقيها. اين افتخارات اگر توأم با حرّيّت و تسامح در عمل باشد قابل قبول است، امّا گروهي گرفتار تعصّباند و به جهت تعصّب و طرفداري از فرقۀ خودشان ضدّ فرقۀ ديگر دست به كارهاي شديد تعصّب آميز ميزنند و براي خودشان كارهائي را تجويز ميكنند كه براي ديگران نميكنند؛ آنگاه اين مسأله سبب نزاع و افتراق ميگردد.
[90] ـ برادران اميدوار: عيسي و عبدالله كه در همين عصر ما سفري به كشورهاي دنيا كردهاند و بيش از 84 كشور را بررسي كرده و به عنوان جهانگردي خود كتابي را به نام «سفرنامۀ برادران اميدوار» انتشار دادهاند، در ص 436 كه از اوضاع زنگبار تعريف ميكنند چنين مينويسند:
هنگامي كه انگليسيها بر سرزمينهاي آفريقائي دست يافتند، سياست ويژهاي بكار بردند و چارهاي هم جز توسّل به اين سياست نداشتند؛ آنها با توجّه به حدود مرزي قبائل، اين سرزمينها را به قطعههاي گوناگون تقسيم كردند تا بهتر بتوانند نيروي خويش را متمركز سازند و سلطۀ خود را مسلّم كنند و اگر أحياناً يكي از آنها را از دست دادند ديگري را نگاهدارند. بدين ترتيب آنها در هر قلمرو يك حكمران گماشتند و در هر حاكم نشين، سازمان ويژه و تازهاي ساختند. انگليسيها به هنگام نفوذ در آفريقا براي پيشرفت منظورهاي خويش، به اين قبائل و بويژه رؤساي آنها قدرت بيشتري بخشيدند.
و در ص 447 كه تصوير خود را با سلطان زنگبار و يك نفر انگليسي گراور كردهاند، در زير آن نوشتهاند:
در ملاقاتي كه با سلطان زنگبار به عمل آورديم مشاور انگليسي او كه حقيقةً همه كارۀ جزيره ميباشد لحظهاي ما را با سلطان تنها نگذاشت.
و در ص 535، بعد از بيان اينكه بدون�� رواديد وارد جمهوري مالي شدند ضمناً مينويسند كه:
دريغ! كه در اينجا برايمان مقدور نيست وضع سياسي و جغرافيائي اين قسمت از آفريقا را براي خوانندگان بيان كنيم؛ همينقدر بايد بگوئيم كه: اين قسمت به وضع مسخرهآميزي تقسيمبندي شده است و در هر نقطه از آن حكومت مستقلّي بوجود آمده است. گاه و بيگاه نيز قبائل كوچكتر سربلند ميكنند و براي دريافت حقوق آزادي خويش سنگها به سينه ميكوبند. در ميان چنين بلوا و آشوبي، ما دو نفر كه نظري جز جهانگردي و سياحت نداشتيم قرباني اوضاع نابسامان آن ديار شده بوديم و در واقع حالت توپ فوتبالي را داشتيم كه نزديك هر دروازه ما را به اين سو و آن سو پاس ميدادند.
[91] ـ مرد بيدار و محقّق اسلام، آيت الله حاجّ شيخ محمّد حسين آل كاشف الغطاء ـ كه حقّاً بهواسطۀ خطابهها در مؤتمرات اسلامي، و قلم برّنده و شيوا حقّي عظيم بر اسلام و مسلمين دارد ـ در ضمن مطالب مفيدۀ او اشعاري است كه ما از كتاب «جنّةُ المأوي» كه تأليف اوست و معلِّق محترم آن آية الله حاجّ سيّد محمّد عليّ قاضي طباطبائي بالمناسبه در مقدّمۀ آن، ص 44 از طبع اوّل ذكر كرده است، در اينجا ميآوريم:
قَضَيتُ شَبيبَتي و بَذلتُ جُهدي فلم تَكُن الحيوةُ كما اُريدُ ( 1 )
إلي كَم أستَحِثُّ النّفسَ عزمًا و كَم أسعَي و غيري يَستفيدُ ( 2 )
نَهضتُ فقيل: أيُّ فتيً فلمّا خَبرتُ القومَ أعجبَني القعودُ ( 3 )
و إنّي بعدُ مُجهِدةٌ و قَومي كَضاربةٍ وَ قد بَرد الحديدُ ( 4 )
وحيدٌ بَينهمْ و لعلّ يومًا عَصيبًا فيه يَفتقِدُ الوحيدُ ( 5 )
لَنا في الشّرقِ أوطانٌ ولَكن تَضيقُ بِنا كَما ضاقَت لُحودٌ ( 6 )
نُقيمُ بِها عَلَي ذُلّ و فقرٍ و نظمًا لا يَسوغ لَنا الورودُ ( 7 )
أكاذيبُ السّياسَةِ بَيّناتٌ تَكيدُ بِها الحُكومةُ ما تَكيدُ ( 8 )
وُعودٌ كُلّها كِذبٌ و زورٌ فكَم و إلامَ تَخدعُنا الوُعودُ؟ ( 9 )
إذا ما المُلكُ شيدَ عَلي خِداعٍ فَلا يَبقَي الخِداعُ و لاالمَشيدُ (0 1 )
وَ مَن لم يتّخذْ مُلكًا صحيحًا فَلا تُغني الجُيوشُ و لا البُنودُ ( 11 )
( 1 ) جواني و فتوّت خودم را سپري كردم و طاقتم را در اين راه بذل نمودم، امّا زندگي و حيات طبق دلخواه من نشد.
( 2 ) تا چه زمان من نفس خود را به عزم و اراده وادارم و برانگيزم، و تا چه مقدار من كوشش كنم، امّا غير من از آن بهره گيرد؟
( 3 ) بپا خاستم و قيام كردم، گفتند: به به! عجب جوانمردي است! پس از آن چون قوم و طائفۀ خود را از كُنه قضيّه باخبر ساختم، نشست و قعود خوشايند من شد.
( 4 ) و مَثَل من با قوم من اين بود كه من با آنها با نهايت سعي و طاقت خودم بر آنها ميكوفتم، امّا چه فائده كه آهن سرد شده بود؛ و ضربات پتك من بر آنها اثري برجاي نميگذاشت.
( 5 ) من در ميان قوم خودم تنها بودم و اميد است روزي بيايد و جمعي در قوم من از منِ تنها تفقّد كنند و به ياري و معاونتم برخيزند.
( 6 ) از براي ما در مشرقزمين وطنهائي است وليكن بقدري تنگ است و ما را ميفشرد همانطور كه لَحْدهاي گور تنگ است و جسم مرده را در آن فشار ميدهد.
( 7 ) ما در اين وطنها با حالت ذلّت و تهيدستي زندگي ميكنيم. و وارد شدن در آبشخوار نظم و انتظام در امور ما براي ما امر مباح و جائزي نيست.
( 8 ) دروغهائيكه سياست به ما ميگويد، ادلّه و براهين واضحي است كه دست مكّار و حيلهگر سياست در جملۀ كيدها و تزويرهايش براي ما مقرّر داشته است.
( 9 ) آنچه حكومتها به ما ميگويند و وعدهها ميدهند، همهاش وعدههاي دروغ و باطل است. پس چقدر اينها ما را گول ميزنند؟ و اين وعدههاي دروغ تا چه زمان ادامه دارد؟!
(0 1 ) در جائيكه حكومت و پادشاهي و مردم داري بر اساس خدعه و تزوير باشد، نه خدعه بر جاي باقي خواهد ماند و نه آن دستگاه حكومت كه با خدعه بپاخاسته است.
( 11 ) و كسيكه راه سياست استوار و حكومت صحيحي را براي خود اتّخاذ ننمايد، نه سپاه و لشگر به فرياد او ميرسد، و نه حيلهها و تزويرها دردِ وي را درمان ميكند.
در اينجا درست است كه بگوئيم: اشعار فوق از پيشگوئيهائيست كه همچون پيامبران، انسان را به واقع امر و مضرّات سستي و تكاهل در برابر استعمار اجنبي آشنا ميسازد. و در اشعار ذيل صريحاً بر علّت و سبب ذلّت اسلام و عرب ندا در داده است:
كَم نَكبةٍ تُحطِّمُ الإسلامَ و العرب وَ الإنكِليزُ أصْلُها فَتِّش تَجدهمُ السّبب ( 1 )
بَلْ كلّ ما في الارض مِن وَيلاتِ حَرْبٍ وَ حَرَب هم أشْعَلوا نيرانَها وَ صَيَّروا النّاسَ حَطب ( 2 )
و اسْتَخدَموا مُلوكَنا لِضربِنا و لا عجب فمُلكُهُم بِفَرضهمْ كانَ و الاّ لَانْقَلب ( 3 )
هُم نَصَبوا عَرشًا لَهُمْ في كُلّ شَعب فَانشَعب واسَوأتا إن حَدّثَ التاريخُ عنهُم و كَتب (4)
( 1 ) چه بسيار ذّلت و بدبختي كه اسلام و عرب را شكست و خرد كرد و اصل آن انگليس بوده؛ جستجو كن، علّت و منشأ آنرا در آنها مييابي.
( 2 ) نه تنها اسلام و عرب، بلكه جميع آنچه را كه در روي كرۀ زمين از فتنههاي خانمانسوز جنگها و شرور غيظ و فسادهاي ريشه برانداز را كه ملاحظه كني، ايشان آتشش را فروزان و اخگرش را ملتهب نموده و مردم را همچون هيزم طعمۀ آن ساختند.
( 3 ) انگليسها شاهان و حاكماني را از ما براي درهم كوفتن ما استخدام نموده و در خدمت خود درآوردند؛ و اين جاي شگفت نيست. چون قدرت و إمارت اين شاهان به تصويب و امضا و مأموريّت و اطاعت از آنهاست و گرنه آنرا واژگون مينمودند.
( 4 ) انگليسها براي اين شاهان و ملوك تاج و تخت سلطنت بپا داشتند، در هر ملّتي جدا جدا؛ فلهذا ملّتها و اسلام منشعب و فرقه فرقه گرديد. چه فضيحت بار و موجب ظهور قبائح و زشتيها ميگردد اگر تاريخ آنچه را كه ايشان انجام دادهاند حكايت كند و بنويسد!
كاشف الغطاء در اينباره اشعار بسيار دارد؛ بعضي از آنرا در كتاب خود بنام «المُثُل العُليا في الإسلامِ لا في بِحَمدون» و در كتاب ديگرش بنام «المُحاورةُ بين السَّفيرين» ذكر كرده است؛ بايد بدانجا مراجعه شود.
[92] ـ گفتار مترجم در كتاب «قانون اساسي در اسلام» تأليف أبوالاعلي مودودي، در مقدّمه، ص 16
[93] ـ صدر آيۀ 13، از سورۀ 49: الحجرات
[94] ـ «تمدن اسلام و عرب» طبع دوّم، مقدّمۀ مؤلّف، ص 13: ممالكي را كه اعراب فتح نموده بودند، اقوام مختلفۀ فاتحي آن ممالك را از دست آنها خارج ساختند. امّا تمدّنيرا كه آنها سنگ بنياد آنرا گذاشته بودند، هيچ قوم فاتحي نتوانست آنرا از ميان برداشته تمدّن ديگري بجاي آن برقرار نمايد. بلكه تمام آن اقوام؛ مذهب، قانون، فنون، صنعت و حرفت، و بسياري از آن اقوام هم مخصوصاً زبان آنها را اختيار نمودند. و شريعت محمّدي كه در اين ممالك انتشار يافته بود غير قابل تغيير گرديد، و مينمايد كه براي هميشه باقي خواهدماند. حتّي در هندوستان همين مذهب بر مذاهب قديمۀ آنجا فائق آمده بجاي آنها قرار گرفت، و همين مذهب، مصر فراعنه را كه ايران و روم و يونان خيلي كم در آن تأثير بخشيده بودند، بكلّي تبديل به يك مملكت عربي نمود. ـ الخ.
[95] ـ «تمدّن اسلام و عرب»؛ باب پنجم ـ مذهب و اخلاق، فصل سوّم ـ اخلاق اسلام، ص 568 و 569
[96] ـ «وحي يا شعور مرموز» طبع دوّم، ص 92
[97] ـ «وحي يا شعور مرموز» ص 91
[98] ـ همان مصدر، ص 112 و 113
[99] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» پس از شرح مشبعي راجع به ضررهاي تمدّن غربي از جهت اخلاقي، در ص220 و 221 گويد: و تأسّفآور است كه تمدّن تازه، بر علوم و آداب جنايتي عظيم وارد كرده است. و اين عاطفۀ انساني را از بيخ و بن بركنده است و به جاي آن عاطفۀ سركش و بدون مهار وطن پرستي را نهاده است، همچنانكه انسانيّت را از محبّت نفع مادّي سرشار كرده است و اعتنائي به محبّت معاني راقيه و ساميه ننمودهاست، و به اخلاق فاضله و جمال معنوي عطف نظر نكرده است. و بدين جهت جواناني را بيرون ميدهد كه در شكل و شمائل انسانند ولي حقيقتشان سنگ است؛ نه دل دارند و نه عاطفه، نه شعور، نه آرزو، نه آنكه درد را ميفهمند. در اين مطلب جوان اروپائي و جوان شرقي تفاوت ندارد، و پسران و دختران يكسانند. ـ تا آنكه ميگويد:
ما براي علم و ادب قيمتي قائل نيستيم مگر به مقداريكه در خدمت انسانيّت است. و بزرگترين عيبي كه در تمدّن غرب است اينستكه جوانان ما را مانند افراد سرطان گرفته مينمايد كه يك ناحيۀ از او ورم كرده ضخيم ميشود و ناحيۀ ديگر ضخيم نميشود. عقلش ضخيم ميشود، قلبش لاغر ميگردد؛ فلهذا توازنش دچار اختلال گرديده است. تمدّن جديد دل او را تهي و تشنه، چهرهاش را بشّاش و صيقلي، روحش را تاريك، انديشهاش را نوراني��، چشمش را كم نور، يقينش را ضعيف، و نوميدياش را افزون مينمايد. به هريك از اسباب و وسائل سعادت دست يازيده است مگر سعادت دلش را. از وي عاطفۀ دين رخت كشيدهاست، بنابراين زندگي دنيويش تباه و بد شده است. جوانان شرقي بخصوص آنانكه شيفته و عاشق تمدّن غرب هستند؛ دستشان را به سوي اجانب دراز كردهاند تا از خردههاي ريختهشدۀ سفرههاي آنان به عنوان صدقه چيزي بگيرند؛ در اينصورت روح خود را به ثمن بخس و قيمت ارزاني فروختهاند، در حاليكه روح و انسانيّت، در عالم وجود ناياب ترين چيز است. از غربيها پرستش مادّه و پرستش جاه و شهوات را خريده و به جاي آن دل و قلب خود را به آنان عطا نمودهاند.
البتّه و البتّه اينطور است ـ و حقّ را بايد گفت ـ كه تمدّن غربي در عين آنكه نرم و ملايم است، و در عين آنكه دقيق با ميزانيّه و ترتيب است، و در عين آنكه افكارش بلند و انديشهاش عظيم است؛ در عين حال شدّت و قساوت و مصائبش بر شرق از شدّت و قساوت توپهاي جنگي و آلتهاي قتّالة آن بر شرق، بيشتر و گدازندهتر و جانكاهتر است. چون اين توپها و آلات رزمي به سهولت بشر را از بين ميبرد. ـ تا آنكه ميگويد:
من در حجاز بودم، و ديدم كه: بعضي از رانندگان سيّارات و اتومبيلها چنان رانندگي ميكنند كه گوئي شتر ميرانند. معلّمين امروزۀ ما همينطورند؛ بازهاي شكاري را همچون زغن و غليواج تربيت ميكنند، و شيربچّههاي نرينه را همچون تربيت گوسپند.
[100] ـ مقالۀ ساموئل كارت رايت، همراه با مقالات ديگر در كتاب « Slavery Defended » (تعليقه)
[101] ـ نگاه كنيد به نطقهاي جواني هيتلر، گردآورده در كتاب:
(تعليقه) H.R. Trevor - RaPer , Hitler's Table Talk (London 1953
[102] ـ R. Knox (تعليقه)
[103] ـ Transcendental Anatomy (تعليقه)
[104] ـ فيليپ گورتين «امپرياليسم» (لندن 1971 ) ص 12 تا ص 14
(تعليقه) P. Courtin Imperialism (London 1971)
مطالب منقوله از كتاب «دانش و ارزش» ص 17 و ص 0 3 و ص 32 و 33 ميباشد.
[105] ـ «كفر با تمام مراتب و لوازم و محتوياتش، آئين واحدي است.»