آنان پيش از جريان الغاء و بعد از آن، بطور پيوسته و مداوم هزاران و ميليونها از نفوس را به زير يوغ اسارت و بردهداري خود كشيدهاند. آنها را ميفروشند و ميخرند و ميبخشند و امانت ميدهند، منتهي الامر نه با نام اسارت و بردگي بلكه بنامهاي استعمار، و استملاك، و قيمومت، و حمايت، و عنايت، و اعانت؛ الي غير ذلك از الفاظي كه مراد و مقصودي از آنها ندارند مگر آنكه پوشش و پردهاي بر روي معناي استعباد و بندگي و بردگي باشد. و هر وقت يكي از اين الفاظ كهنه و يا پاره شد آنرا كنار ميگذارند و اسم نوين دگري بجاي آن مينهند.
بنابراين بحث و شرحي را كه داديم، معلوم شد كه: از اين رأي انجمن بروسل كه پيوسته بر اساس آن، گوشهاي اهل جهان را كوبيدهاند، و دولتهاي متمدّن پيوسته بر آن مباهات و افتخار دارند و خود را پرچمدار آزادي و حرّيّت
ص 99
بشريّت قلمداد مينمايند؛ چيزي نماند مگر الغاءبردگي دختران و پسران و خواجگان كه بواسطۀ فروش پدرانشان صورت ميگرفت. و در الغاء اين، فائدۀ مهمّي به آنها نميرسيد، زيرا اينگونه از استعباد بخصوص ضرر مهمّي براي آنها نداشت، در عين آنكه اصولاً اين مسأله به مسائل فرديّه شبيهتر است تا به مسائل اجتماعيّه. و نسخ آن يك حجّت تبليغي است در دستشان مانند بقيّۀ حجّتهايشان كه از مقام تلفّظ بيرون نميرود و به مقام تحقّق راه نمييابد.
آري، در اينجا يك بحث باقي ماند و آن اينست كه: اسلام آنچه را كه در غنائم حرب بدست ميآورد، از بردگان و اموال، غير از اراضي مَفتوح عَنْوَةً (زمينهائي را كه با جنگ و شمشير از دست كفّار بيرون آورده است) اوّلاً در ميان افراد مجتمع قسمت ميكند و پس از آن نوبت به حكومت و دولت ميرسد، همچنانكه از سيرۀ صدر اسلام مشهود است؛ و ايشان حقّ استفادۀ از غنائم جنگي را منحصر به دولت ميدانند.
و اين مسألۀ ديگري است غير از مسألۀ اصل بردگي. و اميد است براي استقصاء بحث از آن إن شاءالله در بحث آيات زكوة و خمس كه در پيش داريم، بحث كافي را بنمائيم. [72]
نتيجه از بحث مفصّل حضرت استاد قدّس الله سرّه اينست كه:
از موارد سهگانۀ بردهداري، مؤتَمَر بروسل دوتاي از آن را الغاء كرده است كه آنها را از اصل و بنيان، اسلام الغاء كرده بود:
1 ـ بردهداري از راه ولايت پدران با فروش فرزندان.
2 ـ بردهداري از راه غلبه و سيطرۀ بر نفوس مردم بواسطۀ إعمال قدرت.
و اين قسم اخير را بروسل لفظاً الغاء كرده است، ولي دُوَل معظم از اروپا
ص 100
و آمريكا و شوروي چه قبل از حكم الغاء و چه پس از آن بنحو اشدّ با الفاظ ديگري ميليونها افراد را اسير و بنده و بردۀ حلقه بگوش خود ساختهاند و ميسازند.
و در مورد سوّم كه بردهگيري از راه سيطره بر دشمن جنگي باشد، هم اسلام آنرا امضا كرده است هم ايشان؛ غاية الامر اسلام صريحاً آنها را برده خوانده، و با كمال مهر و محبّت براي ارشاد و ترقّي و تعليم و تربيت صحيح و بالاخره براي آزادي آنها با اسلام و تربيت يافتن در تحت نظر و حكومت اسلام مساعي جميلۀ خود را بكار بسته است، ولي ايشان نفاق كرده، ظاهراً اسم بَرده بر وي نميگذارند ولي بتمام معني الكلمه با اشدّ وجه وي را به كار بردگي واميدارند و با خشونت و عَنف و مشقّت در زير بارهاي گران غير قابل تحمّل نگه ميدارند.
حكم اسلام به لزوم بردهگيري در شرائط جنگي، قابل نسخ نيست؛ فعلاً هم باقي است، غاية الامر اين حكم بايد در مرحلۀ جهاد با كفّار تحقّق گيرد. و اينك هم چنانچه جهادي در پيش آيد و كفّار محارب اسير گردند، حكم بردگان را پيدا ميكنند، و در تحت نفوذ اسلام تربيت ميشوند تا به كمال خود نائلآيند.
و اين از خدمات مهمّهاي است كه اسلام به بشريّت كرده است. براي هدايت آنها به عالم توحيد، و پذيرفتن دين حقّ، و شريك شدن در مائده آسماني، و سيراب شدن از شراب بهشتي، حاضر شده است پا به مرحلۀ كارزار و جنگ بگذارد و محرومان از اين سفرۀ گسترده را بدان دعوت كند؛ و در صورت عدم پذيرش، به ريسمان و زنجير درآورد. و آيات قرآن را بر آنان تلاوت كند، و بانگ اللهُ أكبر را به سمعشان برساند، و در حضور خود از زندگاني سليم و عيش گواراي صحيح دنيوي و اخلاق و صفات حميدۀ اخروي بهرمند
ص 101
گرداند.
جهاد في سبيل الله از اعظم فرائض اسلام است. جهاد، احياء نفوس است. جهاد پايۀ اساسي حيات ديني و ركن ايمان است.
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود:
مَنْ فصَلَ فِي سَبِيلِ اللَهِ فَمَاتَ أَوْ قُتِلَ فَهُوَ شَهِيدٌ؛ أَوْ وَقَصَهُ فَرَسُهُ أَوْ بَعِيرُهُ، أَوْ لَدَغَتْهُ هَآمَّةٌ، أَوْ مَاتَ عَلَي فِرَاشِهِ ] أَوْ [ بِأَيِّ حَتْفٍ شَآءَ اللَهُ؛ فَإنَّهُ شَهِيدٌ، وَ إنَّ لَهُ الْجَنَّةَ. [73]
«كسي كه براي جهاد در راه خدا خارج شود، آنگاه بميرد و يا كشته شود شهيد است. و همچنين اگر اسبش و يا شترش او را به زمين بكوبد تا استخوان گردنش بشكند، و يا اينكه جانور گزندهاي او را بگزد، و يا در رختخواب خود بميرد، و يا به هر گونه از اقسام مردن كه خدا خواسته باشد بميرد؛ در هر حال شهيد است و بهشت جزاي اوست.»
و نيز رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده است:
مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَغْزُ وَ لَمْ يُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِالْغَزْوِ، مَاتَ عَلَي شُعْبَةٍ مِنْ نِفَاقٍ. [74]
«كسي كه بميرد و جهاد نكرده باشد و تصميم بر جهاد هم نداشته باشد، بر يكي از شعبههاي نفاق مرده است.»
ص 102
در قرآن كريم نيز همچون روايات وارده از رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم، آيات دالّۀ بر وجوب جهاد بسيار است؛ از جمله:
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَـٰـهَدُوا بِأَمْوَ'لِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَهِ وَ الَّذِينَ ءَاوَوا وَّ نَصَرُوٓا أُولَـٰـٓئكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُم مِّن وَلَـٰـيَتِهِم مِّن شَيْءٍ حَتَّي' يُهَاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَي' قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُم مِّيثَـٰـقٌ وَ اللَهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِي الارْضِ وَ فَسَادٌ كَبِيرٌ.
وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَـٰـهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ وَ الَّذِينَ ءَاوَوا وَّ نَصَرُوٓا أُولَـٰـٓئكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ. [75]
«تحقيقاً آن كسانيكه ايمان آوردهاند و هجرت كردهاند و با مالهايشان و جانهايشان در راه خدا جهاد كردهاند (همچون مهاجرين مكّه) و آن كسانيكه آنان را مأوي و مكان دادهاند و نصرت كردهاند (همچون انصار مدينه) اين جماعت اولياي هم ميباشند، و رابطۀ ولايت ميتواند در ميان بعضي از آنها با بعض ديگر برقرار شود. و كسانيكه ايمان آورده باشند و هجرت ننموده باشند، بهيچوجه نميتوانند ولايت امر شما را در دست گيرند و وليّ و سرپرست و پاسدار شما شوند؛ تا زمانيكه هجرت كنند، كه در اينصورت صاحب ولايت ميشوند. امّا آن مؤمنين غير مهاجرين، در امور ديني خود عليه دشمنانشان چنانچه از شما ياري خواستند و نصرت طلبيدند، بر شما واجب است كه آنها را عليه دشمن ياري نمائيد؛ مگر آنكه دشمنانشان از كفّار، كساني باشند كه ميان شما و آنها
ص 103
پيمان و معاهدۀ متاركۀ جنگ برقرار شده است كه در اينصورت نبايد دست به كارزار بريد و بايد پيمان را محترم شماريد. و خداوند به آنچه شما انجام ميدهيد بيناست.
و كسانيكه كافرند و ايمان نياوردهاند، بايد بعضي از آنها وليّ ديگري باشند و ولايتشان در ميان خودشان است، و در ميان شما و آنها امر ولايت برقرار نميشود. و اگر شما مؤمنين اين كار را نكنيد (چه اينكه مؤمن غير مهاجر را وليّ خود بگيريد و چه كافر را) در روي زمين فتنه و فساد بزرگي پيدا ميشود!
و كسانيكه ايمان آوردهاند و هجرت كردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند و كسانيكه ايشان را مأوي و مسكن دادهاند و ياري نمودهاند، فقط مؤمنين حقيقي و واقعي ايشانند و بس؛ كه غفران الهي و رزق و روزي كريمانه و بزرگوارانه از براي آنهاست.»
در اين آيات به خوبي پيداست كه هم ايمان واجب است و هم هجرت و هم جهاد في سبيل الله؛ بنابراين:
أوّلاً بر تمام مؤمنين دنيا كه در بلاد كفر و كشورهاي غير اسلامي زيستميكنند، خواه تبعۀ آنجا باشند و از اهالي آنجا باشند و زبان مادريشان زبان آنجا و اقوام و ارحامشان أبًا عن جدٍّ ساكن آنجا باشند، و خواه مقيم آنجا باشند كه از ممالك ديگر رفته و محلّ اقامت موقّت و يا دائمي خود را آنجا قرار داده باشند؛ واجب است كه به كشور اسلام هجرت كنند، و از زير پرچم كفر خارج و در تحت پرچم اسلام زيست كنند؛ و اينك به كشور ايران كه بحمدالله و المنّه اين حكومت برپاست و ظاهراً و باطناً از تبعيّت و ولايت كافران خارج است روي آورند. و اين مطلب بسيار مهمّ و شايان دقّت است.
آري، اگر دولت اسلام بنا بر مصالحي كه خودش در نظر ميگيرد، افرادي را براي تحصيل و يا تجارت و يا سفارت بدانجا گسيل سازد، در صورتيكه به
ص 104
امضاء و صحّه و در تحت نظر حاكم شرع و صاحب مقام ولايت باشد اشكالندارد. و بر فرستاده شدگان از جهت خصوص محيط زيست و مدّت زيست و كيفيّت زيست، لازم است كه نظر حاكم را مراعات كنند.
و ثانياً كسانيكه هجرت نكردهاند و بدين كشور بازنگشتهاند و در همانجاها ماندهاند، ميان مؤمنين اين كشور و ميان آنها رابطۀ وَلائي برقرار نيست. هيچگاه ايشان نميتوانند در امور ولايتي مردم شركت كنند و امر ولايتشان را در دست گيرند، خواه حاكم مطلق شوند و خواه رئيس دولت و يا سائر مناصب و مشاغل دولتي كه در آنها عنوان ولايت و سرپرستي و صاحباختياري بوده باشد.
و همچنين مسلماناني كه در كشور اسلام هستند ولي تبعۀ خارجي كافر ميباشند، بر آنها نيز واجب است خود را از تبعيّت بيرون آورند و تابع كشور اسلامي ايران گردند. و تا وقتي كه بيرون نياوردهاند نميتوانند ولايت فقيه را عهدهدار شوند؛ نميتوانند در پستهاي ولايت مانند رئيس جمهور و افراد منتخب مجلس و رياست وزراء و سائر وزراء و مدير كلّها و بطور كلّي هرجا كه رياست و ولايت امور مسلمين است شركت نمايند.
بر حكومت اسلام واجب است براي بسط اسلام و اقامۀ نماز و ايتاء زكوة و امر به معروف و نهي از منكر در سراسر دنيا، بر حسب تمكّن خويشتن اعلان جهاد دهد، و مسلمين را براي ارشاد و هدايت كفّار به بيضۀ اسلام گسيل سازد.
وَ لَيَنصُرَنَّ اللَهُ مَن يَنصُرُهُوٓ إِنَّ اللَهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ.
الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّـٰـهُمْ فِي الارْضِ أَقَامُوا الصَّلَـٰـوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَو'ةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ لِلَّهِ عَـٰـقِبَةُ الامُورِ. [76]
ص 105
«و البتّه سوگند به خدا كه خداوند ياري ميكند كسي را كه او را ياري كند. تحقيقاً خداوند داراي قوّت و قدرت و داراي مقام عزّت و استقلال است.
ياران و ناصران خداوند كساني هستند كه ما چون آنها را در روي زمين تمكّن و استقلال داديم، نماز را بر پاي دارند، و زكوة را بدهند، و امر به معروف نمايند و نهي از منكر كنند؛ و براي خداوند است عاقبت و سرانجام امور و جريانات.»
مراد از تمكين في الارض، حكومت اسلام و استقلال و بيرون رفتن از زِيّ عبوديّت كفّار و قدرت بر انجام احكام الهي است
بنابراين، اين آيه به خوبي ميرساند: وظيفۀ حكومت اسلام تنها اين نيست كه مانند سائر حكومتها امنيّت داخلي را تحقّق بخشد، و يا مرزها و حدود مملكت را پاسداري كند، و يا رفاه مادّي دولت و ملّت را فراهم سازد، و يا امور اقتصادي و رسيدگي به سرمايههاي مردم را در نظر بگيرد، و يا در امور پزشكي و بهداشت عامّه تسهيل بعمل آورد، و يا در تحصيل علوم فنّي و صنايع و علوم تجربي و طبيعي و ادبيّات و تاريخ و غيرها مساعي خود را بكار برد؛ بلكه چون يك حكومت اسلامي است، اوّلين وظيفهاش آنست كه در سراسر كشور نماز را بپاي دارد و زكات را جمعآوري كند و به امور معروف و شايسته و نيكيهائي كه خدا و پيغمبرش نيك و معروف ميدانند امر كند و ترويج و ترغيب بنمايد و از منكرات و زشتيهائي كه خدا و پيغمبرش منكر و ناپسند ميدانند جلوگير شود.
و در مرتبۀ ثاني و تمكّن از گسترش معروف و نهي از منكر و اقامۀ صلوة و ايتاء زكوة، اعلان جهاد دهد تا زمين را از لَوث شرك و زندقه و كفر، پاك و طاهر و به نور اسلام منوّر گرداند؛ حَتَّي' جَآءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَهِ وَ هُمْ كَـٰـرِهُونَ. [77]
ص 106
«تا بجائيكه حقّ بجاي باطل بيايد، و امر خداوند بجاي اوامر شيطان و نفس امّاره ظهور و بروز كند، در حاليكه كافران و مشركان و منافقان را ناخوشايند باشد.»
اين آياتِ زنده و زنده كننده و اميد دهنده و حيات بخش قرآن كريم است كه بدن استعمار كافر را ميلرزاند، كه بجهت بهرهبرداري از دسترنج مسلمين، و بردهگيري دستهجمعي و دهها ميليوني و صدها ميليوني آنها، با تمام قوا به مبارزۀ با قرآن بر ميخيزد و به نام آزادي فاتحۀ همه چيز را ميخواند.
مسلمين هيچ چاره ندارند غير از آنكه به قرآن بازگشت كنند. قرائت آنرا منحصر به ماه رمضان نكنند، درس و تفسير قرآن جزو برنامههاي لازم، بلكه از واجبترين آنها باشد. همچنانكه اهل الجزائر با رجوع به قرآن، و درس و بحث و عمل به آن از رقّيّت و اسارت و بردگي بدتر از حيوانات كه در مدّت دويست سال، دولت جائر و خونخوار فرانسه بر آنها تحميل كرده بود، و زن و فرزند و مال و شخصيّت و سرمايه و كشت و زرع و معدن و صيد و بالاخره تمام هستي آنها را به باد غارت داده بود؛ با يك پيكار مقاوم چندين ساله و جهاد سنگين ميليوني و تحمّل شديدترين رنجها و مشقّات و مصائب، در آستانۀ عمل به قرآن توانستند خودشان را از چنگال مسموم خونين آنها نجات دهند.
فرانسه، مسلمين الجزائر را مِلك طلق خود ميدانست، و خاك الجزائر را جزء خاك خود بشمار ميآورد و خروج از آنرا از محالات ميشمرد، و دُوَل همقطار نيز از او حمايت ميكردند و به نالۀ دلسوز و آه جانگداز قربانيان آن كسي گوش نميداد. قرآن را سوخته، محراب را خراب كرده، و ايمان را بر سر مردم الجزائر فرود آورده بود. امّا اين مردم مبارز و حقّ جو، با جهاد مداوم طبق آيات قرآن چنان خود را رها نمودند كه موجب عبرت و سرمشق ديگرا�� شد.
يك نفر از معاصرين مطّلع مينويسد:
ص 107
بيداري و نهضت آزادي خواهي و ضدّ استعماري شمال آفريقا درست از روزي آغاز شد كه محمّد عبدُه ـ پيرو مكتب سيّد جمال الدّين اسدآبادي كه شعارش بازگشت همۀ مسلمانان به قرآن بود ـ به شمال آفريقا آمد و همۀ علماي اسلامي را گرد آورد و آنها را دعوت كرد كه: بجاي غرق شدن در علوم بيهوده و موشكافيهاي افراطي و ذهني در جزئيات بلا فائده، به سراغ قرآن رويد!... [78]
... از آن هنگام، قرآن دومرتبه در جامعۀ مسلمين مطرح شد. در حوزههاي درسي تدريس قرآن، و در ميان علما مذهبي تحقيق و تفسير قرآن، و در محافل روشنفكران و مبارزان مسائل قرآن، و حتّي در مكتبخانههاي روستاها تعليم قرآن بصورت يك برنامۀ حادّ حياتي و اصلي گسترش يافت؛ و
ص 108
ثمرۀ اينكار اين شد كه...
و همچنين مينويسد: ژنرال ارگو و ژنرال سالان، همۀ الجزائر و تونس و مراكش و موريتاني را در زير استعمار ضدّ انساني فرانسه ذليل ساخته بودند، و ثروت و عزّت و فرهنگ آنها را غارت ميكردند. و ژنرال سوسْتِل با پسرش در جنگلهاي طلمسن به شكار عرب ميرفت تا بچّهاش تيراندازي و شكار بياموزد، و به زنش در پاريس مينوشت: «... همهمان خوبيم، من خوبم، سگم خوبست، عَرَبم خوبست...» امّا قرآن كه از طاقچۀ تقديس به مسند تعليم و تفكّر بازگشت، به آنان آموخت كه راه رستگاري در آخرت رستگاري در دنياست، و راه بهشت اسلام است
اين دانستنها را همه، قرآن به مردم آموخت و بيدارشان كرد... و اين بود كه توده، از جمود و تعصّب روشنفكران، با بازگشت به اسلام از غرب زدگي نجات يافتند. و اينست كه حتّي مردي چون عُمَر اوزْغان: دبير سابق حزب كمونيسم و متفكّر مشهور ماركسيسم، در آفريقا آزادانه به اسلام باز آمد و اثر بزرگ خود بنام: Le Meilleur Combat (به معني برترين مبارزه ) را نوشت، كه از آغاز حديث مشهور پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم گرفته است كه:
أَفْضَلُ الْجِهَادِ كَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ إمَامٍ جَآئِرٍ.
«برترين انواع و اقسام جهاد، گفتار حقّي است كه در حضور پيشوا و رئيس ستمگري گفته شود.»
و مردي چون هانْري آلِگ: سردبير روزنامۀ جمهوري الجزائر (اُرگان رسمي حزب كمونيست الجزائر) كه فرانسوي نژاد بود و عليرغم دستور حزب به صفّ مجاهدان اسلام پيوسته بود، در زندان نوشت كه: «در چنين حالي پَستانه است كه از شكنجههاي شگفتي كه به من دادهاند سخن گويم...
اينجا هر ساعت مجاهدي را از اطاقهاي يكي از طبقات به صحن حياط
ص 109
زندان پرت ميكنند، و من ميبينم كه اينها در حاليكه پيداست شكنجههاي طولاني و مهيبي را تحمّل كردهاند، با دهاني شكسته و خونين كلمات نامفهومي از يك دعاي مشهور را زير لب دارند. [79]
من معني اين كلمات را نميفهمم چه ميگويند! امّا همين اندازه ميدانم كه: اكنون از ميان همۀ مكتبها و ايدئولوژيهاي جهان، تنها چيزي كه بدان معتقدم همين كلمات نامفهوم است...»
و اين است كه ژنرال سوسْتل فرانسوي كه گرگ وحشي استعمار فرانسه در آفريقا بود، گفت:
« قرآن يك كتاب مذهبي نيست. كتابي است ضدّ مذهبي كه بجاي دعوت به پارسائي و عبادت و صلح و عفو و انديشيدن به خدا و مرگ و روح و اسرار مِتافيزيك و فلسفۀ حيات و سرنوشت نهاني انسان، اعراب را به جنگ و پيروزي و انتقام و سركشي و جهانگيري و غنيمتگيري ميخواند و...
هيچ كتابي به اندازۀ قرآن در ميان تودۀ پست، تحريك آميز و شورشي نيست، و با كلمات جادوئي و موسيقي پر هيجان خود بر روي عقدهها و خصومتها اثر نميگذارد و انگيزۀ غرور و كينهجوئي و التهاب سياسي را برنميانگيزد...» ـ تمام شد نقل اين گفتار.
كِنِدي: رئيس جمهور سابق آمريكا، در نطق مفصّل خود در مجلس سنا ( 2 ژوئيه 1957 ) ضمن حمله به فرانسه دربارۀ وضع الجزائر ميگويد: شناسائي هويّت ملّي معمولاً با جرقّهاي به ظهور ميپيوندد كه باران اختناق نميتواند آنرا خاموش سازد، بخصوص اگر اين احتراق در منطقهاي صورت گيرد كه همه از
ص 110
ميراث و تعاليم اسلام برخوردار ميشوند.
و نيز كندي در يكي از نطقهايش افسوس ميخورد كه سياست خارجي آمريكا چرا از حكومتهائي پشتيباني كرده كه مورد تنفّر ملّتها است!
ميگويد: بجاي پشتيباني از ملّتها، رژيمها را تقويت كردهايم؛ و چهبسا كه آيندۀ خود را با سرنوشت دولتها و فرمانرواياني نامحبوب و سقوطپذير بستگي دادهايم...
جسد قطعه قطعه شدۀ نوري سعيد نخست وزير پيشين عراق كه در ژوئيۀ سال 1958 در بغداد به يك تير چراغ برق آويخته بود، مظهر بلائي است كه بر سر سياست ما در عراق آمده است. [80]
بايد دانست كه: علّت ضعف مسلمين و سيطرۀ كفّار بر آنها بر اساس دو اصل شد كه بالاخره بواسطۀ ترك عمل به قرآن بود كه اين دو اصل توانستند مسلمين را بصورت ظاهر از پاي درآورند:
اصل اوّل:
حركت و تسابق اروپائيان در جهانگيري است، بعد از حركت كِريستُف كُلُمْب و كشف قارّۀ آمريكا كه بالمـ آل، بواسطۀ قوّۀ بحريّه و جنگهاي خونين با مسلمانان، سيطره و نفوذ پيدا نمودند.
توضيح آنكه: كريستف كلمب با گروهي از ناحيۀ مغرب اسپانيا كه راه درياست براي پيدا كردن راه تازه و نزديك از اسپانيا كه منحصراً بايد از درياها و اقيانوسها عبور كند، به فكر حركت و مسافرت به هندوستان افتادند. امّا به
ص 111
هندوستان نرسيده و در نتيجه ساحل شرقي آمريكاي جنوبي كشف، و بعداً با كمك دولت اسپانيا آمريكاي جنوبي فتح، و از آن پس از راه جنوب آمريكاي جنوبي به سواحل غربي آمريكا رسيدند و رو به سمت غرب اقيانوس كبير آورده در نتيجه به جزائر جنوب شرقي آسيا رسيدند و به نام اندونزي امتيازاتي را كسب و براي فتح هندوستان ادامه دادند.
اسپانيائيها و پرتغاليها بعد از پيدا شدن آمريكا، در ساحل غربي آمريكاي مركزي و جنوبي و جزائر آنتيل و در قسمتي از داخلۀ آن نواحي ساكن شدند و بتدريج بوميان قديم آمريكائي را عقب زده، منازل و مساكن اوّليّۀ آنها را مستعمرۀ خود قرار دادند.
پرتغاليها همين كار را در بعضي از جزائر خليج فارس و سواحل هندوستان و جزائر هند شرقي كردند. و در ساحل جنوبي ايران بر قطعهاي كه امروزه بدان بندر عبّاس ميگويند تسلّط يافته، بندر پرتغال (پورتوكيش) را تأسيس نموده، از اين بندر بر تمام سواحل خليج فارس نفوذ نموده حكمراني كردند. تا در زمان دولت صفويّه، به تحريك انگليس، شاه عبّاس كبير قشوني مجهّز تهيّه ديد و اين قطعه را پس گرفت و بنام بندر عبّاس شهرت يافت؛ كه از اين راه انگليسها پس از اين فتوحات به طرف قارّۀ شرقي جنوبي استواء متوجّه و بر جزائر بين راه و نقاط سوق الجيشي تسلّط يافتند، و بر إمارات خليج صاحب امر و نفوذ شدند و بر كويت، قطر، بحرين، دُبَيّ، عمّان سلطنت كردند.
پس از پرتغاليها، هلنديها نيز پا در ميدان مسافرت بحري و تصرّف مستعمرات گذاشتند و آفريقاي جنوبي و استراليا و جزائر جاوه و سوماترا را تحت اطاعت خود در آوردند.
بعد از اسپانيائيها و پرتغاليها و هلنديها، در اين مرحله نوبت به انگليسيها و فرانسويها رسيد. ابتدا فرانسويها قسمت اعظم هندوستان و
ص 112
آمريكاي شمالي را مستعمرۀ خود ساختند؛ و چون انگليسها هم به همين قسمتها چشم دوخته بودند، ميان ايشان رقابت شديد بروز كرد و كار رقابت به جنگ كشيد و انگليسها غالب شده دست فرانسويها را تقريباً بكلّي از هندوستان و كانادا كوتاه كردند و خود در آن دو قطعۀ زرخيز مستقرّ شدند.
ليكن مستعمرات انگليسها در قرن هجدهم بعلّت شورش يك عدّه از مهاجرين انگليسي كه در سواحل شرقي آمريكاي شمالي اقامت گزيده بودند، مقداري از وسعت خود را از دست داد؛ بدين معني كه آن شورشيان استقلال خود را اعلان كردند و از انگليس مجزّا شده، دولتي آزاد تشكيل دادند كه اساس ممالك متّحدۀ امروزي آمريكاي شمالي شد. و در حقيقت آمريكاي شمالي قسمتي از اروپاست كه بدانجا منتقل شده است، و بعضي از نواحي ديگر مثل كانادا و استراليا و زلاند جديد و آفريقاي جنوبي نيز همين حال را پيدا نمودند.
فرانسويها كاروانهائي تحت نظر دولت خود ترتيب، و به فتح ممالك جنوب خطّ استواء در قسمت سواحل از خاك بخش آفريقاي جنوبي يورش بردند. نخست به ساحل جنوبي آفريقا رسيدند، از رأس أبيض يا دماغه اميد و رأس رجا گذشته به سمت شمال و شرق روان گشتند.
پرتغاليها در سفرشان به بخشي از سواحل غرب آفريقا و سپس به سمت شرق آفريقا: موزامبيك و از آن طرف به سواحل غربي هندوستان رسيدند و بر بخش غربي هندوستان مسلّط شدند. و در بعضي از آن نقاط، قلعههائي محكم جهت جمع مال التِّجاره و اسكان دادن رعاياي پرتغالي در آنها ساختند.
در مسابقۀ فتوحات دريائي، فرانسويان بر جزيرۀ ماداگاسكار مستولي شدند، و آنجا را محلّ گردآوري اموال و آذوقه ساخته، تا از اين قسمت به سمت فتح هندوستان كوچ كنند.
هم زمان با اين مسابقه، دولت انگليس و آلمان و هلند نيز به راه افتادند.
ص 113
نخست از راه جنوب آفريقا بر بخشي تسلّط يافتند. به جنوب شرقي آفريقا، و از اين ناحيه به سمت وسط قارّه و سپس به سمت شمال رو به سمت ممالك موزامبيك و شمال آن يورش بردند. و آلمان بر ساحل مغرب آفريقاي جنوبي ناميبيا تسلّط يافت.
در اين وقت دولت بلژيك خواست از قافله عقب نماند؛ كارواني با كشتيهائي تشكيل داد و به ساحل غربي آفريقا در خطّ استوا رسيدند؛ و از اينجا بداخل قارّۀ آفريقا، در طرفين خطّ استوا متوجّه و بخشي را بنام حكوونزوئلا بخود اختصاص دادند.
هلنديان از راه دريا خود را به سواحل هندوستان و جزائر جنوب شرقي آسيا رسانده، و در آنجا حكومت جزء هلندي را تأسيس كردند. و بالاخره در اين كشمكش فرانسويان خود را به بخش هندوچين رسانيدند و آنجا حكومت أنّام را تأسيس نمودند.
در اين گيرودار، انگليسها نخست از راه بمبئي بر بخش كوچكي از ساحل هندوستان غربي تسلّط يافتند و از آنجا به درون قارّه نفوذ نموده خود را از راه وسط هندوستان و از راه دريا به ساحل كلكتّه رسانده، مقاطعۀ بِرْمه و سِيام را فتح، و بر فتوحات خويش ادامه دادند تا آنجا كه بر حدود خاك چين و مملكت تبّت رسيدند.
انگليسها پس از تسلّط بر امارات خليج فارس، متوجّۀ قارّۀ شرقي جنوبي استوا شده، بر جزيرۀ كالِدوني، پوزۀ جنوبي، شبه جزيرۀ هندوچين و بعضي از جزائر ايندونوزي (اندونزي) و هانيدي و بالاخره جهت فتح استراليا كوشيدند كه نتائج اين حركات، استعمار و كشف قارّۀ پنجم بود كه هر بخشي از آن اختصاص به گروهي از كاروانهاي فاتح اروپائي دارد. و هم اكنون با اتّفاق اين گروهها دولت استراليا تشكيل يافته، و با ابتكار عمل در كشت كاري و پرورش
ص 114
دام خاصّه گوسفند، و تجارت فرآوردههاي دامپروري دولتي مستقلّ تشكيل دادهاند.
اصل دوّم:
در زمان ضعف دولت بني عبّاس در أندلس (اسپانيا) از حكومت مسلمان محلّي به عنوان انجام خدمات نوع بشري خواسته شد تا بيمارستانهائي در چند شهر اسپانيا به هزينۀ جماعت مسيحي مقيم در محلّ بنا شود، و اين كار انجام شد.
به ظاهر امر براي علاج و شفاي دردمندان ابتداءً براي خود مسيحيان، سپس به مرور زمان براي همۀ طبقات بشر از مسيحي تا مسلمان و غيره اختصاص داده شد. امّا در باطن شرابخواري، رقص، تفاعل امور جنسي و غيرها بود؛ كه به مرور زمان جمعي از جوانان پسر و دختر مسلمان از قيود اسلامي آزاد و به جمع گروه اساقِفۀ مستعمر پيوستند و مرتبط گشتند.
در خلال اين مدّت دولتهاي كوچك اسلامي در مقاطعههاي اسپانيا و مراكش و شمال آفريقا ظهور كرد.
و جنگهاي صليبي در بلاد مسلمين، از راه خشكي و دريا در مدّت دو قرن و نيم به وقوع پيوست كه سرانجام بدست صلاح الدّين أيّوبي خاتمه يافت؛ ولي بجاي اين فتح و ظفر بر مسيحيان خونخوار، حكومت شيعه اسلامي در مصر و شمال آفريقا منقرض شد و بجاي آن حكومت سنّي مذهب بعنوان شافعي، مالكي و اخيراً حنفي نشست. تشديد بر شيعه و قتل عامّ نود هزار تن شيعۀ شهر حلب در يك روز، از كارهاي صلاح الدّين أيّوبي است.
تشويق اروپائيان براي فتح بلاد اسلامي از قضاياي مؤثّر بود. جنگ و حملۀ اروپا بر دولت اسلامي اندلس (اسپانيا) و انقراض دولتهاي كوچك اسلامي در آن بخش و بيرون كردن و قتل عامّ مسلمين از اندلس، از مسائل
ص 115
بسيار شگفت انگيز تاريخ و نشانگر حدّ اعلاي قساوت و هَمَجيّت مسيحيان است.
وقتي مسيحيان بر اسپانيا تسلّط يافتند، دربارۀ مسلمين آنجا دو نظريّه ابراز شد:
نظريّۀ اوّل متعلّق به كشيشها بود كه ميگفتند: جميع آنها را از مرد و زن و خرد و كلان و حتّي اطفال نورس بايد كشت. و نظريّۀ دوّم متعلّق به مردم عادي و عامّي مسيحي بود كه ميگفتند: بايد همه را از اسپانيا اخراج نمود. فيليپ دوّم كه سلطان وقت بود، براي اينكه به هر دو نظريّه ارج نهد و جمع كند، در سال 1610 ميلادي شرائطي براي خروج مقرّر كرد كه در اين صورت واجدين شرائط خارج، و غير واجدين آنها بايد كشته شوند؛ و در نتيجه سه ربع از جمعيّت مسلمين كشته و تنها يكربع اخراج شدند.
اسپانياي با آن شكوه و عظمت و تمدّن، در اثر فقدان مسلمين و سكونت نصاري، به درجهاي سقوط كرد كه: كتابخانهها و مساجد ويران، و حتّي اطبّاء و پزشكان با تجربه در آن يافت نميشد؛ و بقدري شهر كثيف شد كه در كوچهها مزبله ميريختند و تغوّط ميكردند. [81]
ص 116
تشويق دولت فرانسه و تسلّط ناپلئون بر مصر[82] و پس از آن بر ايالتهاي ليبيا، تونس، الجزائر و مراكش، و قيام ملل اروپا جهت تأسيس دولتهاي مستقلّ كه نتيجهاش تأسيس دولتهاي پروس شرقي و غربي يا آلمان بزرگ، دولت ايتاليا، و اتّفاق اين دولتها براي پس گرفتن مقاطعههائي كه دولت عثماني از ناحيۀ آسياي صغير به شبه جزيرۀ ممالك يونان، صربستان، آلباني، بلغارستان، روماني هجوم برده و بر آنها تسلّط يافته بود ـ كه اين خود در تاريخ بنام مسألۀ شرق ثبت شده است و سرانجام آن به جنگ بين الملل اوّل منتهي شد ـ از
ص 117
جهات قابل ملاحظه در تضعيف مسلمين بود.
به هنگام صلح پس از جنگ بين الملل اوّل، كشورهاي مفتوحۀ عثماني را بين دول غالبِ در جنگ تقسيم كردند. دول غالب را متّفق و دول مغلوب را متّحد ميگفتند. [83]
در آسيا، سوريّه به استعمار فرانسه در آمد. عِراق عرب و شبه جزيره عربستان در نَجْد و حجاز و يمن و عدن، حَضْرَموت و عُمان و إمارات جنوب خليج و بحرين به استعمار انگليس در آمدند. در آفريقا، استعمار مصر و سودان به انگلستان، ايالت طرابلُس غرب و ليبي به ايتاليا تعلّق يافت، و ايالتهاي تونس و الجزائر و مراكش در تحت استعمار فرانسه قرار گرفت.
ناگفته نماند كه: مبدأ اوّليّۀ جنگ بين المللي اوّل اين بود كه: چون دولت اُتريش تأسيس شد، بر قطعههاي اطراف شهر وين مستولي شد. هُنْگْري (مجارستان)، صربستان، آلباني در شمال اروپا، و دولت امپراطوري روس تزاري (مشتمل بر شمال شرقي اروپا و شمال آسيا) تشكيل شد. دولت امپراطوري روسيّه با رقابت با دولتهاي آلمان، انگليس، فرانسه، به توسعه مملكت خود پرداخت؛ در نتيجه با دولت ايران جنگيد و هجده ولايت شهري در قفقاز و ايالتهاي تركستان را در تحت نفوذ خويش در آورد.
منافسه و رقابت بر گسترش نفوذ در ايران ميان دولت روس از يك طرف، و ميان حكومت انگليس و عثماني از طرف ديگر شدّت مييافت.
در اينحال به تحريك دولتي اجنبي، وليعهد اتريش را در خاك صربستان
ص 118
كشتند. جهت خونخواهي، دولت اتريش به جنگ با دولت صِرب پرداخت. دول خارجي، جمعي به كمك اتريش پرداختند و جمعي به كمك صرب. دولت عثماني، آلمان به كمك اتريشيها در آمدند. انگليسيها و فرانسويها و روس تزاري به كمك صربها اعلان جنگ دادند.
پاورقي
[72] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 6، ص 358 تا ص 375
[73] ـ «سنن أبيداود» با تعليقۀ محمّد محيي الدّين عبدالحميد، جزءِ ثالث، كتاب جهاد، ص 9
[74] ـ همان مصدر، ص 0 1؛ و همچنين اين روايت را در «المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النّبوي» ج 4، ص 487، علاوه از «سنن أبيداود» از «صحيح مسلم» كتاب امارت، ص 158، و «سنن نسائي» كتاب جهاد، ص 2، و «سنن دارمي» كتاب جهاد، ص 25 (در ترجمه) و از «مسند أحمد بن حنبل» ج 2، ص 374 نقل كرده است.
[75] ـ آيات 72 تا 74، از سورۀ 8: الانفال
[76] ـ ذيل آيۀ 0 4 و آيۀ 41، از سورۀ 22: الحجّ
[77] ـ ذيل آيۀ 48، از سورۀ 9: التّوبة
[78] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 127 و 128 مينويسد: و از مهمترين اسباب ضعف مسلمين، بخل ايشانست از فداكاري. آنها پيروزي و نصرت را بدون انفاق و گذشت ميخواهند، و انفاق هم بر آنان گران است. آنها از پيشرفت و غلبه در برابر دشمن قاهر مأيوسند، و از بذل مال نيز در اين راه خسّت بخرج ميدهند. و چون در بذل مال خسيساند، در بذل جان خسيسترند.
در حديث آمده است: يوشِكُ أنْ تَداعَي عَلَيْكُمُ الامَمُ كَما تَتَداعَي الاكَلَةُ عَلَي قَصْعَتِها. «نزديك است كه امّتها براي از بين بردن شما با هم تباني و تداعي كنند، همانطور كه خورندگان براي از بين بردن طعام بر ظرفشان تباني و تداعي دارند!» گويندهاي گفت: وَ مِنْ قِلَّةٍ نَحْنُ يَوْمَئِذٍ؟ «و اين در آنروز به سبب كمي افراد ماست؟» رسول خدا صلّي الله عليه و اله فرمود: بَلْ أنْتُمْ يَوْمَئِذٍ كَثيرٌ وَلَكِنَّكُمْ كَغُثآءِ السَّيْلِ ؛ وَ لَيَنْزَعَنَّ اللَهُ مِنْ صُدُورِ عَدُوِّكُمْ الْمَهابَةَ مِنْكُمْ، وَ لَيَقْذِفَنَّ في قُلُوبِكُمُ الْوَهَنَ. «بلكه شما در آنروز بسيار هستيد وليكن مانند كثرت و بسياري خار و خاشاك كه بر روي سيل است؛ و خداوند ترس از شما را از سينههاي دشمنانتان برميدارد و در دلهاي شما وَهن و سستي ميافكند.» آن گوينده گفت: يا رَسولَ اللَهِ! وَ ماالوَهَنُ؟ «اي رسول خدا! سستي چيست؟!» فرمود: حُبُّ الدُّنْيا وَ كَراهيَّةُ الْمَوْتِ. «محبّت دنيا و نگراني از مرگ.»
[79] ـ پيداست كه شهادتين خويش را ميگفتهاند، امّا براي او كه فرانسوي است مفهوم نبوده است.
[80] ـ نقل است از ص 21 و 22 از مقدّمۀ كتاب «قانون اساسي در اسلام» تأليف أبوالاعلي مودودي، ترجمۀ آقاي محمّد علي گرامي، كه مترجم از كتاب «استراتژي صلح» آوردهاند.
[81] ـ گوستاولوبون در «تاريخ تمدّن اسلام» ميگويد: در قرن هجدهم ميلادي كه علوم مخصوصاً علم طبّ و پزشكي در ميان مسلمين پيشرفت قابل توجّهي كرده بود، در اسپانيا كه حكومت مسلمين را در آنجا سقوط داده بودند و تمام اسپانيا سكنهاش از نصاري بودند، مسألۀ غريبي اتّفاق افتاد: چند نفر از مردم حسّاس با شدّت ترس به مديران مسؤول پيشنهاد كردند كه: شهر مادريد پر از قاذورات و كثافات شده است و بايد پاك شود و عابرين را از وضع فجيع آن بيرون آورد. هيئت پزشكان همگي با اين امر مخالفت كردند و گفتند: آباء و اجداد ما خيلي از ما عاقلتر و از طرز زندگانيِ خوب با خبر بودند و در همين كثافات زندگي ميكردند و ما هم ميتوانيم از نياكان خود پيروي كنيم و با اين وضع بسازيم. و از اين گذشته، معلوم نيست بيرون بردن اين كثافات چه عاقبتي داشته باشد!
[82] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 0 13 و 131 ميگويد: خواب گران امّت هاي اسلامي در آن وقت بقدري سنگين بود كه هيچ چيز نتوانست بيدارشان كند مگر غرّش توپها در تركيّه هنگاميكه جيش اروپائي به سراغشان رفت؛ و در مصر هنگاميكه ناپلئون به جنگ با آنان برخاست؛ اين كارزار بيدارشان كرد و متوجّهشان ساخت.
در حملۀ ناپلئون به مصر بسياري از دانشمندان فرانسه كه هر كدام در رشتهاي از دورههاي تخصّصي از عاديّات و دينيّات و اقتصاد و جغرافيا ماهر بودند همراه وي بودند و به چهار گروه منقسم ميگشتند: قسمت رياضي، طبيعي، آداب، اقتصاد. دانشمندان رياضي، قاهره را اندازهگيري نموده، نقشههائي براي حفر كانال سوئز كشيدند، و ماليّاتهائي را كه كارمندان از اهل بلاد جمعآوري مينمودند، احصاء و شمارش كردند. دانشمندان طبيعي وضع طبّي و امراض موجوده در مصر و هوا و خاك و غذا و طعام و إحصاءِ مواليد و وفيات را به عهده داشتند؛ و در مقام تفحّص از أخبار به آنكه كدام مرض در كدام شهر و ناحيه موجود است بر آمدند. و علماءِ شيمي در تصفيۀ آب رود نيل و تقطير آن و جدا كردن املاح مستخرجه از گياهان و نباتات برآمدند. و قسمت آداب به تأسيس كتابخانه براي مردان علمي شهر و هر كس كه در ساعات معيّنهاي ميخواهد مطالعه كند پرداختند. و از جمله مسائل اقتصادي كه بدان اهتمام نمودند، مسألۀ گذرنامه و لزوم تحصيل جواز سفر بود، و ايضاً اينكه ورثۀ ميّت در ميراث، از سائر اقرباء احقّ به توارث ميباشند.
[83] ـ در «لغت نامۀ دهخدا» گويد: متّفقين در جنگ جهاني اوّل و دوّم به كشورهاي انگلستان و فرانسه و آمريكا و ديگر كشورهائي گفته ميشد كه با آلمان و ياران او ميجنگيدند؛ مقابل متّحدين (در جنگ اوّل) و مقابل مِحْوَر (در جنگ دوّم).