أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم
قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في كِتابِهِ الْكَريم:
اللَهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَـٰبًا مُّتَشَـٰبِهًا مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي' ذِكْرِ اللَهِ ذَ'لِكَ هُدَي اللَهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَآءُ وَ مَن يُضْلِلِ اللَهُ فَمَا لَهُو مِنْ هَادٍ.
(بيست و سوّمين آيه، از سورۀ زمر: سي و نهمين سوره از قرآن كريم)
«خداوند فرو فرستاد قرآن را كه بهترين گفتار است. كتابي است كه تمام آياتش با هم شباهت دارد. و آياتش ناظر بر هم و در حكم اعاده و تكرار است. بواسطۀ آن، پوست اندام كسانيكه از پروردگارشان در ترس و خشيت هستند جمع ميشود و به تكان و لرزه ميافتد؛ و سپس پوستهايشان و نفوسشان به ياد و ذكر خدا آرام ميگيرد و نرم و ملايم ميشود. اينست طريق هدايت خداوند؛ به هر كس كه اراده كند، وي را هدايت نمايد؛ و كسي را كه خداوند گمراه كند، ديگر از براي او راهنمائي نيست.»
حضرت استادنا الاكرم علاّمه آية الله طباطبائي قدّس الله سرّه العزيز در تفسير اين آيه فرمودهاند: مراد از أحسن الحديث، قرآن است. و معناي
ص 202
حديث، گفتار است؛ همچنانكه آمده است:
فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ [164]. «همانند گفتار قرآن، گفتاري بياورند!» و نيز آمدهاست: فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ و يُؤْمِنُونَ [165]. «به كدام سخن غير از سخن قرآن إيمان ميآورند؟»
و بدين سبب بهترين گفتار است، كه اشتمال دارد بر عين واقعيّت و محض حقيقت كه لَايَأْتِيهِ الْبَـٰطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ [166]؛ و كَلامُهُ المَجيدُ. [167]
«باطل نه ميتواند از روبرو و مقابل قرآن به آن راه يابد، و نه از پشت سر و عقب آن.» و «آن كلامِ با مجد و عظمت خداوند است.»
و معناي كِتَـٰبًا مُّتَشَـٰبِهًا آنستكه بعضي از اجزا آن با بعض دگر شباهت دارد. و اين غير از تشابهي است كه در متشابه برابر محكم آمده است. زيرا آن براي بعضي از آيات قرآن است، و اين براي تمام آيات.
و مثاني جمع مثنيّة، به معناي عطف توجّه و روي آوردن است. چون آيات قرآن بعضي بر بعض دگر ناظر است و مبيّن معناي آن است، و بعضي تفسير بعض دگر را مينمايد؛ بدون آنكه يكديگر را دفع كنند و مناقضهاي پيش بياورند و اختلافي پديد آيد. همانطور كه ميفرمايد:
ص 203
أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَـٰفًا كَثِيرًا. [168]
«آيا در اين قرآن تدبّر و تأمّل نميكنند؟ و اگر هر آينه اين قرآن از نزد غير خدا آمده بود، تحقيقاً در آيات آن اختلاف بسياري را در مييافتند.»
و معناي تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ آنستكه: پوستهاي بدنشان بواسطۀ استماع اين أمر هائل و ترساننده، و يا رؤيت آن، چنان منقبض و جمع ميشود كه ناشي از بصيرت موقف نفوسشان در قبال عظمت پروردگارشان است. زيرا چون به ساحت قدس و كبريائيّت او توجّه نمايند، دلهايشان در اضطراب و دهشت افتد، و پوستهاي بدنشان شروع به انقباض و جمع شدن ميكند.[169]
و همچنين از آيات كريمۀ اين كتاب مبين است:
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَـٰكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَ القُرْءَانَ الْعَظِيمَ.[170]
«و هر آينه ما تحقيقاً به تو هفت آيه از آيات ناظر به هم را دادهايم، و ما به تو قرآن عظيم را دادهايم!»
حضرت استاد قدّس الله نفسه در اين آيه فرمودهاند: مراد از سبع المثاني سورۀ حمد است، همانطور كه در بسياري از روايات واردۀ از رسول خدا و أئمّۀ أهل البيت عليهم السّلام تفسير شده است. بنابراين، به گفتار بعضي كه گفتهاند: مراد سبع طِوال (هفت سورۀ بزرگ اوّل قرآن) است، و به گفتار بعضي دگر كه گفتهاند: مراد حواميم سبع (هفت سوره كه با حا ميم: حمٓ شروع ميشود) است، و نيز به گفتار بعضي كه گفتهاند: مراد هفت صحيفه از صُحُفي
ص 204
است كه بر پيغمبران نازل شده است؛ نبايد گوش فراداشت.
زيرا بر اين سخنان هيچ شاهد و دليلي از لفظ كتاب و سنّت نميتوان يافت.
و امّا در عبارت مثاني اختلاف بسياري نمودهاند كه آيا مِن براي تبعيض است و يا براي تبيين؛ و نيز در كيفيّت اشتقاق لفظ مثاني و وجه تسميهاش به مثاني.
و آنچه را كه سزاوار است در اينجا گفته شود ـ و اللهُ أعلم ـ آنستكه: مِن براي افادۀ معناي تبعيض است. زيرا خداوند تمام آيات كتابش را مثاني خوانده است: كِتَـٰبًا مُّتَشَـٰبِهًا مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ (زمر ـ23) و آيات واردۀ در سورۀ حمد از جملۀ آيات قرآن است؛ و بنابراين بعضي از مثاني است نه همۀ مثاني.
و ظاهر آنست كه مثاني جمع مثنيّۀ اسم مفعول از ثَنَي به معناي پيچيدن و عطف و برگرداندن باشد. خداوند ميفرمايد: يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ (هود ـ 5) «ايشان سينههاي خود را بر ميگردانند و به جانب دگر متوجّه ميشوند.»
و به آيات قرآن از آنجهت مثاني گفته ميشود كه: بعضي مفسّر معناي بعضي دگر است، كأنّه ميپيچد و عطف نظر به معناي آن دارد. و مشعر بدين معني است قوله: كِتَـٰبًا مُّتَشَـٰبِهًا مَّثَانِيَ «كتابي است كه آياتش همه شبيه به هم است، و ناظر به يكديگر است.» زيرا در اين عبارت جمع كرده است ميان اينكه كتاب متشابه است و بعضي از آياتش به بعضي دگر شبيه است، و ميان اينكه آياتش مثاني است و نظر خود را برداشته و منعطف بر آيات دگر كرده است.
در كلام رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم است كه: إنَّ الْقُرْءَانَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضًا. «قرآن بعضي از آياتش گواهي بر صدق بعضي از آيات ديگر ميدهد.»
ص 205
و از أميرالمؤمنين عليه السّلام در صفت قرآن وارد است كه: يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ، وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ. «بعضي از آيات قرآن گويا و روشنگر بعضي از آيات دگر است، و برخي شاهد صدق براي راستي و درستي برخي ديگر است.»
و يا مثاني جمع مَثْنَي به معناي تكرير و اعاده است، و اين كنايه از بيان بعضي آيات به بعضي ديگر است.
و در تعبير به لفظ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ، براي رسانيدن تعظيم امر سورۀ فاتحة الكتاب و تعظيم امر قرآن، بقدري نكات دقيق بكار رفته است كه براي متفكّران و متأمّلان پنهان نيست:
أوّلاً: هفت آيۀ سورۀ فاتحه را با عبارت سبعًا كه نكرۀ غير موصوفه است آورده، و اين در نهايت درجه دلالت بر عظمت مقدار و جلالت شأن اين سوره ميكند. و ثانياً: قرآن را با وصف عظيم توصيف نموده است. و معلوم است كه خداوندي كه خود داراي عظمت و ساحت كبريائيّت است اگر چيزي را عظيم بشمارد تا چه حدّ داراي عظمت است! و سورۀ فاتحه را نيز در برابر قرآن عظيم نهاده است، و اين خود دليل ديگري بر عظمت اين سوره است كه خود نيز بعضي از قرآن است. [171]
و اين آيۀ مباركۀ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي به روشني ميرساند كه بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ، يك آيۀ مستقلّ از سورۀ حمد است. چون مجموع آيات اين سوره با ضميمۀ اين آيه، هفت آيه ميشود.
سيوطي كه از عامّه است در كتاب «إتقان» روايات بسياري را از طريق عامّه نقل ميكند بر اينكه رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودهاند:
ص206
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ در تمام سورههاي قرآن و در سورۀ حمد، جز ء قرآن است.
فقيه عاليقدر حاج آقا رضا همداني در «مصباح الفقيه» از يونس بن عبدالرّحمن از محمّد بن مسلم روايت ميكند كه از حضرت صادق عليه السّلام از تفسير اين آيه: وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَـٰكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ پرسيدم، فرمود: مراد فاتحة الكتاب است كه در نمازها خوانده ميشود، و گفتار در آن ناظر به قرآن است. و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود:
إنَّ اللَهَ تَعَالَي مَنَّ عَلَيَّ بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ مِنْ كَنْزِ الْجَنَّةِ، مِنْهَا بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ؛ الآيَةُ الَّتِي يَقُولُ اللَهُ تَعَالَي فِيهَا: وَ إِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْءَانِ وَحْدَهُ و وَلَّوْا عَلَي'ٓ أَدْبَـٰرِهِمْ نُفُورًا. وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـٰلَمِينَ، دَعْوَي أَهْلِ الْجَنَّةِ حِينَ شَكَرُوا اللَهَ حُسْنَ الثَّوَابِ. مَـٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ، قَالَ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلا مُ: مَا قَالَهَا مُسْلِمٌ قَطُّ إلَّا صَدَّقَهُ اللَهُ وَ أَهْلُ سَمَوَاتِهِ. إِيَّاكَ نَعْبُدُ، إخْلا صُ الْعِبَادِ. وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، أفْضَلُ مَا طَلَبَ بِهِ الْعِبَادُ حَوَآئِجَهُمْ. اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَ'طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، صِرَاطُ الانْبِيَآءِ وَ هُمُ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِمْ. غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ، الْيَهُودُ. وَ لَا الضَّآلِّينَ، النَّصَارَي.
«خداوند تعالي بر من، با فرستادن سورۀ فاتحة الكتاب كه گنجي است از گنجهاي بهشت منّت گذاشت. از اين سورۀ فاتحه است آيۀ بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ. آن آيهاي كه خداوند تعالي راجع به آن ميگويد:
اي پيغمبر: چون تو پروردگارت را به يگانگي و وحدانيّت در قرآن ياد كني، آنها پشت كرده و اظهار نفرت و ضجرت مينمايند.
و آيۀ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـٰلَمِينَ كه گفتار اهل بهشت است؛ چون بواسطۀ نيكوئي پاداش، شكر و سپاس خداوند منّان را بجاي ميآورند.
ص 207
و آيۀ مَـٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ است كه جبرئيل عليه السّلام گفت: اين جمله را هيچگاه مسلماني نميگويد مگر آنكه خدا و ساكنان آسمانهايش وي را تصديق كنند.
و آيۀ إِيَّاكَ نَعْبُدُ اخلاص بندگان است. و وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ بهترين چيزي است كه بندگان خدا نيازمنديهاي خود را بدان ميطلبند.
و آيۀ اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَ'طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ راه پيامبران است؛ و ايشان كساني هستند كه خداوند بدانها نعمت ارزاني داشته است.
و غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ مراد طائفۀ يهود، و وَ لَا الضَّآلِّينَ مراد نصاري ميباشند.»
و در صحيحۀ محمّد بن مسلم وارد است كه: من از حضرت صادق عليهالسّلام پرسيدم از سَبْع الْمَثاني وَ الْقُرْءَانَ الْعَظيمَ كه آيا مراد فاتحه است؟ گفت: آري! گفتم: بسم الله الرّحمن الرّحيم از سبع المثاني است؟ گفت: آري؛ آن افضل آيات سبع المثاني است.
و از جملۀ رواياتيكه دلالت دارد بر آنكه بسم الله الرّحمن الرّحيم نيز جز ء سائر سورههاي قرآن است، صحيحۀ معوية بن عمّار است كه از «تهذيب» روايت شده است، گفت: من از حضر ت صادق عليه السّلام پرسيدم كه: چون نماز بخوانم بسم الله الرّحمن الرّحيم را نيز قرائت كنم؟! گفت: آري. گفتم چون سورۀ فاتحه را بخوانم، بخوانم بسم الله الرّحمن الرّحيم را با سوره؟ گفت: آري!
و از كتاب «كافي» كليني، همين مضمون با مختصر تفاوتي در عبارت وارد است.
و از عيّاشي در تفسيرش از خالد بن مختار روايت است كه گفت: شنيدم
ص 208
از جعفر بن محمّد عليه السّلام كه ميگفت: مَا لَهُمْ؟! قَاتَلَهُمُ اللَهُ! عَمَدُوا إلَي أَعْظَمِ ءَايَةٍ فِي كِتَابِ اللَهِ فَزَعَمُوا أَنَّهَا بِدْعَةٌ إذَا أَظْهَرُوا، وَ هِيَ بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ؟!
«چه بر سرشان آمده است؟! خداوند آنها را بكشد! از روي تعمّد و اراده، عظيمترين آيه را از كتاب خدا ترك كردهاند و چنين پنداشتهاند كه: اگر آنرا ظاهر كنند و برزبان آورند بدعت است؛ و آن آيه بسم الله الرّحمن الرّحيم است.»
و أيضًا از صفوان جمّال از أبي حمزه روايت است كه گفت: از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام شنيدم كه گفت: حَرَّفُوا أَكْرَمَ ءَايَةٍ فِي كِتَابِ اللَهِ: بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ.
«گراميترين و ارزشمندترين آيه را از كتاب خدا تحريف كردهاند؛ و آن بسم الله الرّحمن الرّحيم است.»
باري، اين عالم بزرگ ادّعاي اجماع بر جزئيّت بسم الله الرّحمن الرّحيم نموده است و گفته است: بلا خلافٍ بينَنا علي الظّاهرِ، بلكه اجماع بر اين مطلب است كه بسمله جز ء هريك از سورههاي قرآن است غير از سورۀ برائت، بلكه علاّمه در «تذكره» و غير آن ادّعاي اجماع فرموده، و در كتاب «منتهي» نسبت جزئيّت را به فقهاي اهل بيت داده است. [172]
از آنچه ما در اين بحث آورديم معلوم شد كه: مثاني به تمام سورهها و آيات قرآن اطلاق ميشود، و اختصاص به بعضي از سُور كه مرحوم فيض كاشاني احتمال داده است كه مراد هفت سوره بعد از هفت سورۀ بزرگ اوّل باشد ندارد. زيرا ثَنَي يَثْني كه از آن مَثنيَّة و مَثاني اشتقاق يافتهاند، به معناي عطف توجّه و
ص 209
برگرداندن چيزي بر چيزي است، مثل خم كردن و كج نمودن؛ نه مطلق عقب و دنبال در آمدن كه بر اين اساس فيض كاشاني فقط بجهت دنبال در آمدن هفت سوره پس از هفت سورۀ بزرگ، آنها را مثاني پنداشته است. [173]
و از اينرو نيز لفظ مثاني را كه در بعضي از روايات، تفسير به بعضي از اين سور نمودهاند و يا به سورۀ فاتحه اختصاص دادهاند بجهت آنكه دوبار در هر نماز تكرار ميشود، قابل قبول نيست. زيرا اين مفاد روايات اوّلاً بجهت تعارضشان با مدلول كتاب كه مثاني را همۀ قرآن ميداند مطرود است، و ثانياً معناي حاقّ مثاني، برگرداندن چيزي است بر چيزي، و اين ناظر به تمام آيات است كه بعضي بيان و تفسير بعضي دگر را ميكند. و معناي تكرار و يا مطلق دنبال در آمدن، خلاف حاقّ معناي لغوي آنست.
قرآن داراي يكصد و چهارده سوره است. از عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ تا آخر قرآن را كه مجموعاً 37 سوره است، سُوَر قصار نامند، يعني سورههاي كوتاه. ميماند 77 سوره كه اوّلين آنها سور�� فاتحة الكتاب است و به دنبال آن هفت سورۀ بزرگ
ص 210
ميباشند كه عبارتند از: سورۀ بقره، آل عمران، نساء، مائدة، أنعام، أعراف، أنفال و توبة بنا بر آنكه اين دو سوره را يك سوره بدانيم. و در حقيقت چون اين دو سوره، دو سوره محسوبند؛ بنابراين مجموع اين هشت سوره با سورۀ فاتحه 9 ميشود كه چون از 77 سوره كسر كنيم باقي ميماند 68 سوره كه بدانها مفصّلات گويند.
هفت سورۀ بزرگ اوّل قرآن را سور طوال گويند كه بايد پس از اعراف، سورۀ يونس را به شمار آورد. وليكن عثمان در وقت جمعآوري قرآن، سورۀ انفال و توبه را بر سورۀ يونس مقدّم داشت، زيرا وي سورۀ توبه را كه بسم الله الرّحمن الرّحيم ندارد، سورۀ مستقلّ نميدانست و آنرا از متمّمات سورۀ انفال ميدانست.
بنابراين، اين دو سوره كه در نزد او يك سوره بودند، از سورههاي طوال محسوب ميشده است.
ولي چون به عثمان اعتراض كردند كه: رسول الله سورۀ يونس را بعد از سورۀ اعراف قرار دادهاند و او را جز ء سورههاي طوال شمردهاند، جوابي نداشت كه بگويد، و گفت: من از اين قرارداد رسول خدا اطّلاعي نداشتم.
از ميان سورههاي مفصّلات به هفت سوره كه آيات آنها در حدود يكصد آيه است سور مئين هم ميگويند، يعني «صدآيهايها»، و آنها عبارتند از: سورۀ إسراء، كهف، مريم، طه، أنبياء، حجّ و مؤمنون.
و بنابر آنچه ذكر شد، روايتي را كه كليني در «كافي» [174] آورده است، و شيخ محمّد حسن در كتاب «جواهر» در بابُ استِحبابِ قِراءةِ السّورةِ بعدَ الحمدِ في
ص211
النّوَافِل بدان استشهاد كرده است، مفاد فقرات آن بنا برآنچه ذكر شد بايد تفسير و تعديل شود:
كليني با سند خود به سعد إسْكاف روايت كرده است كه: أَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ:
أُعْطِيتُ السُّوَرَ الطِّوَالَ مَكَانَ التَّوْرَاةِ، وَ الْمِئِينَ مَكَانَ الإنْجِيلِ، وَالْمَثَانِيَ مَكَانَ الزَّبُورِ، وَ فُضِّلْتُ بِالْمُفَصَّلِ ثَمَانٍ وَ سِتِّينَ سُورَةً؛ وَ هُوَ مُهَيْمِنٌ عَلَي سَآئِرِ الْكُتُبِ. [175]
«سعد إسكاف گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم گفته است: بجاي كتاب توراة كه به حضرت موسي داده شده است، به من سورههاي طولاني داده شده است. و بجاي كتاب انجيل كه به حضرت عيسي داده شده است، به من سورههاي يكصد آيهاي داده شده است. و سورههاي مثاني بجاي كتاب زبور حضرت داود داده شده است. و علاوه بر اينها سورههاي مفصّلات به من داده شده است بجهت برتري و افضليّتي كه فرستندۀ وحي براي من قائل شده است؛ و سورههاي مفصّل، شصت و هشت سوره ميباشند. و قرآن مجيد كه مجموعۀ اين سورههاي بسيار است، بر سائر كتابهاي انبياي پيشين هيمنه و سيطره و احاطه و غلبه دارد.»
علاوه بر اشكالي كه در اين روايت از جهت مضمون است و مثاني را قسيم و عديل سور طوال و مفصّل و مئين شمرده است، از جهت سند نيز مرفوعه است و روايت را با حذف واسطه به رسول الله نسبت داده است.
باري، مطلع سخن ما در اين آيۀ مباركه بود كه قرآن بهترين گفتار است، و آياتش شبيه به هم و ناظر بر يكديگر است، و از قرائت يا استماع آن پوست بر
ص212
اندام خداترسان جمع ميشود، و سپس دلها و بدنها به ذكر خدا آرامش ميپذيرد.
و اين سيري است كه قرآن، جهان آدميّت را در مدارج و معارج روحي و نفسي داده است، و با ارواح و نفوس مؤمنان نقش ارجمندي را ايفا مينمايد. و اين هدايت خداوندي است در مقابل معرضين از قرآن كه در وادي ظلمات غوطهورند و دست به گريبان هواها و پندارها و تخيّلات، تا عمرشان به سرآيد.
و در حقيقت، چون مَحَكي است كه هادي و گمراه را در دو صفّ متمائز قرار ميدهد؛ صفّ مؤمنان: سير در كمال نفساني، و صفّ كافران: جمود در بيغولههاي هواي شيطاني. قرآن بيّنهاي است قويم.
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَي' مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ [176].
«تا هر كس كه هلاك ميشود و در گمراهي و ضلالت معدوم ميگردد، از روي حجّت و برهان باشد؛ و هر كس زنده ميشود و به حيات جاوداني و كمال انساني ميرسد نيز از روي حجّت و برهان باشد.»
براي مؤمنين موجب زندگي جاويد، با سجده و بكاء و تسبيح و تقديس و بيداري شب و نياز و دعا و و رَغبت و رَهبت به سوي خدا، و طيران روح به عالم توحيد، و لرزه بر بدن و انكماش پوست، و اضطراب دل از خوف هجران محبوب ازلي؛ و آرامش و سكينه و اطمينان از عشق وصال و باردادن معشوق سرمدي.
در اين آيات تأمّل كنيد كه چگونه قرآن كريم، تربيت شدگان اين مكتب را تمجيد و تحميد ميكند! و با چه آثار و خصيصههائي آنانرا تحسين و توصيف مينمايد! و بالاخره با چه مزايا و صفات نفسي و ملكات روحي
ص 213
فارغالتّحصيلان اين مدرسه را نشان ميدهد، كه حقّاً جاي اعجاب است:
وَ عِبَادُ الرَّحْمَـٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الارْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَـٰهِلُونَ قَالُوا سَلَـٰمًا * وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَ قِيَـٰمًا.
وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا * إِنَّهَا سَآءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا.
وَ الَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كَانَ بَيْنَ ذَ'لِكَ قَوَامًا.
وَ الَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَهِ إِلَـٰهًا ءَاخَرَ وَ لَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَ'لِكَ يَلْقَ أَثَامًا * يُضَـٰعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا * إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلا صَـٰلِحًا فَأُولَـٰٓئكَ يُبَدِّلُ اللَهُ سَيِّـَاتِهِمْ حَسَنَـٰتٍ وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.
وَ مَن تَابَ وَ عَمِلَ صَـٰلِحًا فَإِنَّهُ و يَتُوبُ إِلَي اللَهِ مَتَابًا.
وَ الَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِالْلَغْوِ مَرُّوا كِرَامًا.
وَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِـَايَـٰتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَ عُمْيَانًا.
وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَ'جِنَا وَ ذُرِّيَّـٰـتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا.
أُولَـٰٓئكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَ سَلَـٰمًا *خَـٰلِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا.
قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَآؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا. [177]
«بندگان خداوند رحمن، آنانند كه در روي زمين با سبكي و آرامش و فروتني راه روند. ( 1 ) و چون مردمان نادان و جاهل با ايشان خطاب و عتاب
ص214
كنند، با سلامتي نفس درگذرند و پاسخ به سلام دهند. ( 2 )
و آنانند كه شب را تا به صبح با سجده و قيام براي خدا به نماز مشغول باشند. ( 3 )
و آنانند كه پيوسته با تضرّع و ابتهال گويند: بار پروردگارا! عذاب دوزخ را از ما بگردان؛ زيرا كه عذاب آن، شديد و شرّي هميشگي است. و جهنّم بد محلّي براي تمكّن و استقرار و اقامت است. ( 4 )
و آنانند كه چون انفاق كنند، افراط نكرده از حدّ تجاوز ننمايند، و تفريط ننموده بخل و امساك نورزند؛ و رويّۀ اعتدال و ميانهروي ميان اين دو حالت را قوام و محور عمل خود قرار دهند. ( 5 )
و آنانند كه با الله، معبود دگري را در عالم وجود مؤثّر نميدانند. ( 6 ) و نفسي را كه خدا محترم شمرده و كشتنش را ناروا داشته است، به قتل نميرسانند، مگر نفسي را كه خداوند كشتن آنرا به حقّ و روا شمرده باشد. ( 7 ) و زنا نميكنند؛ ( 8 ) و كسيكه اين عمل را انجام دهد، به كيفرش خواهد رسيد. عذاب او در روز قيامت مضاعف و دو چندان گردد و با ذلّت و سرافكندگي در جهنّم بطور جاودان و خلود در خواهد افتاد، مگر آن كس كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح بجا آورد كه دربارۀ اينگونه افراد، خداوند سيّئات و زشتيهاي آنها را به حسنات و خوبيها مبدّل ميكند؛ و رويّه و دأب خداوند غفران و رحمت است.
و كسي كه توبه نمايد و كار نيك انجام دهد، البتّه توبۀ او مورد قبول بارگاه خداوندي واقع ميشود.
و آنانند كه به ناحقّ، شهادت و گواهي ندهند. و در محضر و مجلس باطل و گفتار غلط و آلوده حضور نيابند. ( 9 ) و چون از نزد مردم بيهوده و بيهدف و هرزه مرور كنند، بزرگوارانه و آقا منشانه بگذرند. (0 1 )
ص 215
و آنانند كه چون متذكّر آيات پروردگارشان شوند و آيات را بر آنها بخوانند و ارائه دهند، كَرانه و كورانه بر روي آنها نيفتند؛ بلكه با ديدۀ بصيرت و گوش واعي، ديده و شنيده و قيام نموده اداي حقّ آنها را بنمايند. ( 11 )
و آنانند كه ميگويند: اي پروردگار ما! از زنان ما ( 12 ) و از فرزندان و ذراري ما ( 13 ) افرادي را به ما عنايت كن كه موجب تري و تازگي چشمان ما باشند و نور چشم دهند. و ما را پيشوا و امام مردمان متّقي و پرهيزگار فرما. ( 14 )
چنان بندگانند كه در اثر صبر و شكيبائي و استقامت در راه خدا كه چنين صفات و آثاري را در خود بروز و ظهور دادهاند، غرفۀ عاليۀ بهشت به عنوان مزد و پاداش، جزاي عملشان قرار خواهد گرفت، و از جانب پروردگار پيوسته بدانها تلقّي سلام و تحيّت خواهد شد؛ كه در آن غرفههاي عاليۀ بهشتي به طور دوام و خلود زيست نموده و مكان مكين و محلّ استقرار امين و نيكوئي برايشان خواهد بود.
اي پيغمبر ما! به اين مردم بگو: اگر دعا و التجا و درخواست شما از خدا نبود، خداوند به شما چه اعتنا و توجّهي داشت؟! امّا شما تحقيقاً تكذيب كرديد و آيات حقّ را انكار نموديد و بنابراين، اين كيفر حتمي و عذاب، پيوسته و متّصل و ملازم با كردارتان ميباشد!»
منطق قرآن در تربيت فردي است كه عبدالله يعني بندۀ خداوند است و نسبت عبوديّت خود را از همه بريده و به خدا پيوسته است، و بالنّتيجه كارنامۀ موفّقيّت كه رضوان حضرت احديّت و آرامش در حرم امن و امان اوست را دريافت نموده و غرفۀ عاليۀ الهيّه محلّ سكني و استقرار اوست؛ چنين فردي است كه در اين چهارده آيۀ شريفه، چهارده خصلت و خصوصيّت را از لوازم حتميّۀ آن ميشمرد.
يعني قرآن مجيد ميگويد: مردمي كه بخواهند از معبوديّت نفس امّاره و
ص 216
اوهام خلاص شوند و به مقام عزّ انسانيّت رسيده، انسان گردند، و خداوند واحد قدير و عليم را معبود خود كنند تا نسبت عبوديّت از اينجا نشأت گيرد؛ بايد بدين چهارده خصلت كه در ترجمۀ آيات با نشان دادن شمارۀ عدد بدانها اشاره كرديم متّصف باشند.
چون قرآن بر مردم بيغرض خوانده شود، بدون اختيار اشكهايشان روان ميشود. زيرا اين كلام سخن محبوب است و آنان را به ياد حبيب ميآورد، و از وطن اصلي و محلّ دائمي اشاره و نشان دارد؛ و بدون درنگ ايمان ميآورند.
وَ إِذَا سَمِعُوا مَآ أُنزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي'ٓ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّـٰهِدِينَ [178].
«و چون علماء و تاركين دنياي مسيحيان (قسّيسين و رهبان) كه داراي نخوت و استكبار نيستند، بشنوند آنچه را كه به پيغمبر اسلام از آيات قرآن فرود آمده است، ميبيني بواسطۀ آنچه را كه از حقّ شناختهاند چشمهايشان از اشك ريزان ميشود و ميگويند: بار پروردگارا! ما ايمان آورديم؛ بنابراين تو نام ما را در زمرۀ معترفان و مقرّان و گواهان بر حقّانيّت رسول خدا و بر حقّانيّت قرآن ثبت كن!»
آيات الهيّه كه گفتار شوق به سوي خداوند قديم ازلي است، ببينيد با دلهاي گرسنه و جانهاي تشنه چه ميكند! كأنّه آدمي را از زمين برميكند و در فضاي قدس و فسحت نور تجرّد و وطن اصلي در حضور ربّ وَدود مينشاند.
خواب و خوراك را ميبرد، راحت را ميزدايد؛ مؤمن در شبهاي تار زمستان سرد غسل ميكند يا وضو ميگيرد و مشغول تلاوت قرآن ميشود، به
ص 217
سجده ميافتد، بر ميخيزد. با قرائت هرآيهاي گوئي در باغي مخصوص داخل ميشود، و از ميوۀ شيرين و گوارا و معطّر درخت آن باغ ميخورد. از اين درخت عبور ميكند، درخت ديگر به شكل ديگر. از آنهم ميگذرد به درخت ديگر؛ ميوهاي شيرين و گوارا، آرام بخش دل و راحت رسان نفس پرتشويش و پرغوغاي آدمي.
إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِـَايَـٰتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ.
تَتَجَافَي' جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ مِمَّا رَزَقْنَـٰهُمْ يُنفِقُونَ. [179]
«فقط كساني به آيات ما ايمان ميآورند كه چون بدانها متذكّر شوند، براي سجدۀ خداوند بروي زمين افتند، و با حمد و سپاس پروردگارشان تسبيح و تقديس نموده، او را از ستايش برتر دارند. و ايشانند كه استكبار و بلندپروازي و خود بيني ندارند.
در شبهاي تاريك پهلوهايشان از رختخوابها كناره ميگيرد، و پروردگارشان را از روي عظمت و دهشت و از روي اميد و رغبت ميخوانند. و از آنچه را كه ما به آنها روزي دادهايم، در راه ما انفاق ميكنند.»
اينها حالات و ملكات خوب است كه ايجاب نشاط و سرور، و رعب و خشيت را دارد كه نتيجۀ شفا و نور و رحمت بودن قرآن است براي مؤمنين كه در مراحل سير و سلوك نفساني خود بدان دست مييابند؛ ولي بر عكس براي متمرّدين و مستكبرين موجب شقاء و ظهور كثافات نفسانيّه و بروز خميرهها و ملكات ضالّه و صفات شيطانيّه ميگردد. آري، همين قرآني كه چون بر مؤمن
ص 218
قرائت شود روحش به ملكوت اعلي پرواز ميكند و نفسش در اثر وزش نسائم لطف و جذبات محبوب در اهتزاز ميآيد، اگر بر شخص كافر و منكر خوانده شود چنان برافروخته ميشود كه گوئي ميخواهند كوههاي جهان را بر سرش بريزند. و با پتكهاي گران بر فرقش بكوبند و در زير منگنه او را خرد و نابود نمايند. در اين آيات زير چنانچه خوب دقّت شود، حالات منكران و معاندان قرآن مشهود ميگردد:
وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَـٰنًا وَ مَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَ مَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ * وَ إِذَا تُتْلَي' عَلَيْهِمْ ءَايَـٰتُنَا بَيِّنَـٰتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ ءَايَـٰتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَ'لِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ. [180]
«و اين مردم مشرك خدا را رها كرده، چيزي را غير از او ميپرستند كه آن چيز براي ثبوت و واقعيّت اين پرستش، حجّت و دليل غالبي را نميتواند ارائه دهد؛ و اين مشركان نيز از روي علم و بصيرت پرستش نميكنند. و البتّه براي گروه ستمگر يار و ناصري نخواهد بود. و چون بر اين مشركان آيات واضحه و ادلّۀ بيّنه و روشن ما خوانده شود، تو اي پيامبر! در سيماي كفّار آثار انكار و ردّ و اعتراض را مييابي، به حدّي كه نزديك است بر مؤمناني كه اين آيات را بر آنها ميخوانند حملهور شوند و با قهر و غضب بر آنها غلبه نمايند. بگو اي پيامبر! آيا من شما را آگاه بنمايم به چيزي كه از اين بدتر و شرّ آفرينتر است؟! آن آتش دوزخ است كه خداوند به مردمي كه كفر ورزيدهاند وعده داده است. و البتّه آن دوزخ گدازان، بازگشتگاه بدي خواهد بود.»
وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِـ ايَـٰتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌ فِي الظُّلُمَـٰتِ مَن يَشَإِ اللَهُ يُضْلِلْهُ وَ
ص 219
مَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَي' صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ.[181]
«و آنانكه آيات ما را تكذيب كردند، كَرانند و لالانند، كه در ظلمات و تاريكيهاي نفس امّاره بسر ميبرند. كسي را كه خداوند اراده كند، وي را گمراه ميكند؛ و كسي را كه او اراده كند، در راه راست قرار ميدهد.»
وَ يَقُولُ الَّذِينَ ءَامَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَآ أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَي لَهُمْ.
طَاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الامْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَهَ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ.
فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الارْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ.
أُولَـٰٓئكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَي'ٓ أَبْصَـٰرَهُمْ.
أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَي' قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا. [182] و [183]
«و كساني كه ايمان آوردهاند ميگويند: چرا سورهايكه در آن حكم جهاد با كفّار باشد نازل نشده است؟! و چون سورهاي محكم و صريح نازل شود و در آن ذكر جنگ و كشتار و امر به بسيج و حركت باشد، تو اي پيغمبر ما! ميبيني آنان را كه در دلهايشان مرض نفاق است، بر روي تو با چهرۀ دگرگون و منقلب كه از ترس مرگ بيهوش شدهاند مينگرند. آري! مرگ و نابودي براي آنها سزاوارتر است.
راه سعادت و سير نفساني در مدارج انسانيّت، منحصر در اطاعت از خدا و رسول خدا، و منحصر در گفتار نيك و سخن معروف و شايسته است. پس
ص 220
دربارۀ اين مؤمنين اگر تصميم و اراده بر امري و جنگي قرار گرفت، در صورتيكه با خدا از در صدق وارد شده و راه راست را بپيمايند، البتّه براي ايشان اين امر، مطلوب و نيكو و مختار و انتخاب شده است.
آيا شما اين اميد را داريد كه اگر در روي زمين به حكومت و ولايتي برسيد، ايجاد فتنه و فساد نمائيد و قطع رحم نموده، با ارحام و اقرباء و خويشاوندان خود بريدگي و جدائي نموده، پيوند خود را بگسليد؟!
اين گروه از مردم آنانند كه خداوند بر ايشان لعنت فرستاده و نداي دورباش از رحمت خود را زده؛ و بنابراين گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور كرده است (بطوريكه ابداً از شنيدن و ديدن آيات الهي عبرت نميگيرند و درس تذكار و تنبّه و بيداري نميآموزند).
آيا اين گروه از مردم مؤمن در قرآن تدبّر و تأمّل نمينمايند، يا آنكه بر روي دلهايشان قفلهاي عدم ادراك و حجابهاي تاريك زده شده و نميگذارد آن نور باطن و ادراك وجداني بروز كند و اثرش در خارج مشهود گردد؟!»
در اين آيه، نفاق و شكّ و ترديد مردم مريضالقلب و سياهدل را ذكر ميكند كه با نزول آيات قرآن و امر به جهاد، گويا حالت مرگ و غبار يأس و سردي و فسردگي و ترس از كشته شدن چنان بر چهرۀ آنها نشسته است كه چشمهايشان در كاسۀ سر فرورفته و آخرين نفسهاي زندگي را در حال اغماء و بيهوشي ميكشند.
يَحْذَرُ الْمُنَـٰفِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِاسْتَهْزِءُوٓا إِنَّ اللَهَ مُخْرِجٌ مَّا تَحْذَرُونَ. [184]
«منافقين از آن ميترسند كه دربارۀ آنها سورهاي نازل شود و از مكنون
ص 221
ضمير و نيّت خاطر آنها و از عقيده و عزم و فسادي كه دارند، پرده بردارد و آنان را آگاه كند. بگو ـ اي پيغمبر ـ به منافقين: شما اينك استهزاء و مسخرۀ خود را بنمائيد، كه تحقيقاً خداوند همين كار را خواهد كرد و از اين امريكه از آن در هراسيد خبر خواهد داد؛ و از نيّات و تصميمهاي فاسد شما عليه رسول ما و مسلمين، شما و همه را در آيات قرآنيّه مطّلع خواهد نمود.»
منافقين با نزول آيات قرآن و اخبار از مغيبات، در اين دهشت افتادند كه: در قرآن آياتي نيز نازل شود و اسرار آنان را به باد دهد، و از انديشهها و نيّات آنان و نقشههاي مرموز و حِيَل و مكرهاي آنها و از مطالب پنهان و نهفته در شبنشينيهايشان خبر دهد؛ فلهذا از قرآن گريزانند، از ترس آنكه مبادا آنانرا لودهد.
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَـٰـئكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ.
وَ إِذَا تُتْلَي' عَلَيْهِ ءَايَـٰتُنَا وَلَّي' مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ. [185]
«و بعضي از مردم فاسد و منحرف، كساني هستند كه گفتار باطل و داستانهاي بياساس و شهوت انگيز را (كه غرور ملّي را تقويت كند) تهيّه ميكنند و ميپرورند تا بدانها مردم را مشغول نموده، بدون علم و آگاهي از راه خدا بركنار دارند (و از آموختن مسائل عرفان و توحيد و معارف حقّۀ حقيقيّه بازدارند). و آيات قرآن را به تمسخر و بطلان و بيارزشي اتّخاذ كرده و قلمداد نمايند. آنچنان مردمان به عذاب ذلّت بار و نكبت زائي دچار ميشوند.
و چون بر آنان آيات ما خوانده شود، از روي استكبار و خودپسندي
ص 222
پشت كرده گوئي اصلاً نشنيدهاند؛ گوئي پردۀ صماخ دو گوششان پاره است و نميشنوند. بنابراين، آنها را از عذاب دردناك بر حذر دار!»
بطور كلّي حال منافقين و كافرين و مشركين، حال شخص كَري است كه پردۀ صِماخش پاره شده، ابداً اين نداي حيات بخش و جانفزاي الهي به گوشش نميرسد، فلهذا سماع و يا قرائت قرآن ابداً در گوش جان وي نمينشيند.
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَـٰذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ * فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَابًا شَدِيدًا وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ.[186]
«و آنانكه كفر ورزيدهاند گفتند: به اين قرآن گوش فرا مدهيد، و در آن سخنان بيهوده و غلط درآميزيد؛ ��ه اميد آنكه بر محمّد و مسلمين پيروز شويد!
ما البتّه و البتّه كافران را از عذاب شديد خود ميچشانيم، و پاداش آنان را به بدترين نحوه از نوع كرداري را كه انجام دادهاند خواهيم داد.»
معلوم است كه عدم پذيرش و قبول قرآن، عدم پذيرش مُفاد و مراد قرآن است؛ نه عدم قبول ظاهر آن. زيرا عدم قبول محتوي و مضمون، دلخواه متمرّدين و منافقين است نه عدم قبول ظاهر.
پاورقي
[164] صدرآيه34ازسوره52الطور
[165] ـ آيۀ 0 5، از سورۀ 77: المرسلات
[166] ـ قسمتي است از آيۀ 41 و 42، از سورۀ 41: فصّلت: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَآءَهُمْ وَ إِنَّهُ و لَكِتَـٰبٌ عَزِيزٌ * لَّايَأْتِيهِ الْبَـٰطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ.
[167] ـ اقتباس از دو آيۀ قرآن است:
اوّل: آيۀ 1، از سورۀ 0 5: قٓ: قٓ وَ الْقُرْءَانِ الْمَجِيدِ.
دوّم: آيۀ 21 و 22، از سورۀ 85: البروج: بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ.
[168] ـ آيۀ 82، از سورۀ 4: النّسآء
[169] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 17، ص 269 تا ص 271
[170] ـ آيۀ 87، از سورۀ 15: الحجر
[171] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 12، ص 1 0 2 و 2 0 2
[172] ـ «مصباح الفقيه» كتاب صلوة، ص 276، محصّل و خلاصۀ بحث.
[173] ـ در تعليقۀ ص 1 0 6، از ج 2 «اصول كافي» طبع حروفي، از «وافي» نقل كرده است كه: سور طُوَل بر وزن صُرَد، هفت سورۀ اوّل قرآن پس از سورۀ حمد است؛ بنابر اينكه انفال و توبه را سورۀ واحده بگيريم (بجهت آنكه هر دو دربارۀ غزوات حضرت رسول الله صلّيالله عليه و آله و سلّم وارد شده است، و به همين جهت آن دو را قرينتين ميگويند و ميان آن دو نيز بسم الله الرّحمن الرّحيم نيامده است.) يا آنكه سورۀ هفتم را سورۀ يونس بگيريم. و مثاني هفت سورۀ پس از اين هفت سوره است. و آنها را مثاني نامند، چون مثني و مثاني ـ مانند معني و معاني ـ به معناي دنبال و پشت سر در آمدن است. و گاهي اوقات مثاني بر جميع سورههاي قرآن چه طوال آن و چه قصار آن اطلاق ميشود. و امّا مئين، از سورۀ بني اسرائيل است تا هفت سوره؛ و آنها را مئين گويند بجهت آنكه آيات هر يك از آنها در حدود صد آيه است. اينطور در بعضي از تفاسير وارد شده است. ـ تمام شد گفتار صاحب «وافي».
[174] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 1 0 6؛ اين روايت را كليني از عليّ بن إبراهيم از صالح بن سِنديّ از جعفر بن بشير از سعد اسكاف روايت ميكند؛ و در تتمّۀ آن وارد است كه: وَ التَّوْراةُ لِموسَي، وَ الإنْجيلُ لِعيسَي، وَ الزَّبورُ لِداوُدَ.
[175] ـ «جواهر» ج 9، ص 1 0 4
[176] ـ قسمتي از آيۀ 42، از سورۀ 8: الانفال
[177] ـ آيات 63 تا 77، از سورۀ 25: الفرقان
[178] ـ آيۀ 83، از سورۀ 5: المآئدة
[179] ـ آيۀ 15 و 16، از سورۀ 32: السّجدة
[180] ـ آيۀ 71 و 72، از سورۀ 22: الحجّ
[181] ـ آيۀ 39، از سورۀ 6: الانعام
[182] ـ آيات 0 2 تا 24، از سورۀ 47 محمّد
[183] ـ قاضي قضاعي در شرح فارسي «شهاب الاخبار» در كلمات قصار پيغمبر خاتم صلّي الله عليه و آله در ص 332 به شمارۀ 569 آورده است: مَا ءَامَنَ بِالْقُرْءَانِ مَنِ اسْتَحَلَّ مَحَارِمَهُ. «ايمان نياورده است به قرآن، آن بنده كه حلال دارد آنچه در قرآن حرامست.»
[184] ـ آيۀ 64، از سورۀ 9: التّوبة
[185] ـ آيۀ 6 و 7، از سورۀ 31: لقمان
[186] ـ آيۀ 26 و 27، از سورۀ 41: فصّلت