براي كفّار و مشركين و منافقين كه دأب و عادتشان بر كذب و نفاق است، اگر مسألۀ پذيرش واقعيّت قرآن نبود، مسألۀ پذيرش ظاهر آن امر مهمّي نبود؛ آنها به آساني ميتوانستند قرآن را بپذيرند و از قبول محتواي آن سرباز زنند. انكار و ايراد و اعراض آنها بجهت عمل به حقائق و التزام به دستورات و تعهّد و ميثاق و بيعت با مقصود و هدف قرآن بود.
بنا بر همين اساس است كه ميبينيم همان افراديكه در لباس شرك با قرآن
ص 223
معارضه ميكردند، پس از آوردن اسلام ظاهري و عدم قبول واقعي، فقط تغيير لباس و چهره داده، به لباس دين متظاهر و عليه قرآن كما كانوا قيام كردهاند. حقّاً روح شيطنت و مقاصد فكري و انديشههاي آنان واحد بوده، براي انجام هدفهاي دنيّۀ خود، خويشتن را بحسب مقتضيات در پوشش دين متظاهر نمودهاند. فقط دو پوشش است بر اصل دو مصلحت:
در هنگاميكه كفر و شرك قدرت داشت و رياست و حكومت را در آن زمينه استوار ميديدند، علناً به عنوان حمايت از بتها عَلَم هُبَل و لات و عُزَّي را بر دوش ميكشيدند و فرياد اعْلُ هُبَلُ [187] آنها صحنۀ اُحد را پر كرده بود. و زمانيكه ديگر نتوانستند در آن زمينه پافشاري كنند و با فتح مكّه در سنۀ هشتم از هجرت، قدرت و عظمت اسلام همه جا را فراگرفت، به لباس اسلام در آمده، همان نيزه و شمشير را برداشته و با حقيقت قرآن كه در مقام مقدّس ولايت متجلّي است و حامي كانون و مبيّن اسرار و روشنگر تأويل و مفاد و معناي قرآن است به جنگ در افتادند.
اينها بصورت ظاهر خود را تابع قرآن دانسته، ولي مردم را از معني قرآن منع كردند، و آيات متشابهات كه غير از اُولوالعلم را براي ادراك معاني آن راهي نيست، به نظر خود تفسير و تعبير نمودند، و خود را اُولوالامر دانسته و با كتاب خدا كردند آنچه كردند.
هُوَ الَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَـٰـبَ مِنْهُ ءَايَـٰـتٌ مُّحْكَمَـٰـتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَـٰـبِ
ص 224
وَ أُخَرُ مُتَشَـٰـبِهَـٰـتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَـٰـبَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَآءَ تَأْوِيِلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُوٓ إِلَّا اللَهُ وَ الرَّ'سِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الالْبَٰبِ. [188]
«اوست خداوندي كه قرآن را بر تو فرو فرستاد؛ بعضي از آياتش محكم ميباشند كه نياز به تأويل ندارند، و آنها در حكم اصل و اساس سائر آيات قرآنند، و بعضي ديگر از آياتش متشابه ميباشند كه نياز به تأويل و رجوع به آيۀ محكم را دارند. پس آنانكه در دلشان انحراف و گرايش به باطل است، از متشابهات آن پيروي نموده و با تأويلِ آنها به نظر خود، راه شبهه و فتنه در پيش كشيده و مقصود و مراد از آنها را طبق آمال و افكار و آرا خود تأويل ميكنند. در صورتيكه معناي حقيقي و مرجع اصلي آنها را كه تأويل آنهاست جز خدا كسي نداند. و امّا آن دستهايكه در علم رسوخ دارند و در درايت و دانش قدمي استوار، ميگويند: ما به آيات متشابه ايمان آوردهايم. تمام آيات، چه محكم و چه متشابه از نزد پروردگار ماست. و تنها خردمندان و انديشمندان از اين حقيقت آگاهند.»
حضرت علاّمۀ استاد قدّس الله سرّه گفتهاند: أُمُّ الْكِتَـٰـبِ اصل و مرجع قرآن است. و محكمات آياتي هستند كه معنايشان ظاهر، و بدون ارجاع آنها به آيات ديگر، خودشان معني و مقصود را ميرسانند. و متشابهات آياتي هستند كه به مجرّد استماع، معنايشان فهميده نميشود؛ و مردّد ميشود ميان معنائي و معناي دگري، تا اينكه آنها را به محكمات ارجاع دهند و از آنها در مراد و مقصود از اينها بهره گيرند. بنابراين، محكمات بذاتها محكم هستند و متشابهات بواسطۀ ارجاعشان به محكمات محكم ميشوند؛ و بالاخره بدين ترتيب جميع
ص 225
آيات كتاب محكم ميباشند و در آن، آيهاي كه مرجعش به محكم نباشد نداريم.
مثلاً خداوند ميفرمايد: الرَّحْمَـٰـنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي' [189]. «خداوند بر روي كرسي و تخت قرار گرفت و متمكّن شد.» اين آيه در ابتداي امر، فهمش براي مستمع اشتباه ميشود. زيرا ممكنست معناي عرش از قبيل همين كرسيها و تختها باشد، ولي چون آنرا به آيۀ: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ [190]. «مثل و مانند خداوند هيچ چيزي نيست.» ارجاع دهيم، معلوم ميشود كه: تخت و كرسي خداوند متناسب با وجود ازلي و ابدي و لايتناهي اوست؛ و خواهي نخواهي منطبق بر عالم اراده و مشيّت، و يا بر كاخ وجود و جميع عالم هستي خواهد شد.[191]
و امّا در وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُوٓ إِلَّا اللَهُ «تأويل قرآن را غير از خدا كسي نميداند.» ظاهر عبارت آنستكه ضمير در تَأْوِيلَهُ را به مَا تَشَـٰـبَهَ ارجاع دهيم، همانطور كه در عبارت وَ ابْتِغَآءَ تَأْوِيلِهِ مطلب از همين قرار است.
و اين مستلزم آن نيست كه تأويل منحصر در آيات متشابه باشد، چنانكه بحث آن گذشت. و همچنين امكان دارد ضمير را ارجاع به كتاب دهيم، مانند ضمير در عبارت مَا تَشَـٰـبَهَ مِنْهُ.
و از ظاهر حصر در عبارت وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُوٓ إِلَّا اللَهُ استفاده ميشود كه علمِ به تأويل انحصار در خدا دارد. و امّا عبارت وَ الرَّ'سِخُونَ فِي الْعِلْمِ «و رسوخ كنندگان در علم»، ظاهر آنستكه «واو» براي استيناف باشد نه براي
ص 226
عطف، گرچه اگر واو را عاطفه بگيريم و بر سر فِي الْعِلْمِ وقف كنيم و بگوئيم: وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُوٓ إِلَّا اللَهُ وَ الرَّ'سِخُونَ فِي الْعِلْمِ «تأويل قرآن را غير از خدا و راسخين در علم كسي نميداند.» نه از جهت اعراب و تركيب ادبيّت، و نه از جهت مفاد و محتوي و معني اشكالي لازم نميآيد.
امّا ظهور كلام اينستكه واو عاطفه نباشد، و براي استيناف و ابتداي گفتار بكار گرفته شده است. و لنگه و عِدل طرفِ ترديد است كه صدر آيه (فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ) بر آن دلالت دارد.
عليهذا مفهوم از عبارت اين ميشود كه: مردم در اخذ به كتاب خدا به دو گروه منقسم ميگردند:
يك دسته كساني هستند كه از مَا تَشَـٰـبَهَ (متشابهات) پيروي مينمايند، و يك دسته كساني هستند كه ميگويند: چون چيزي از قرآن متشابه شود، ما به آن ايمان ميآوريم زيرا همه از جانب خداست (ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا). و در اينصورت فقط اختلافشان از ناحيۀ زَيغُ القَلب (انحراف انديشه) و رُسوخُ العِلم (دانش راسخ و اصيل و صحيح) است.
علاوه بر اين اگر واو را عاطفه بگيريم، يك اشكال مهمّ را مستلزم است؛ و آن اينكه از دأب قرآن خارج شدهايم. توضيح آنكه:
اگر واو عاطفه باشد، راسخين در علم، با خداوند در علم به تأويل مشترك ميشوند؛ و مسلّماً رسول الله نيز از راسخين در علم است و افضل آنهاست. و چگونه تصوّر ميشود كه قرآن بر قلب او نازل شود و مراد و معني آنرا نداند!
و در اينصورت از دأب قرآن بيرون رفتهايم. چون دأب قرآن آنستكه: وقتي ياد از امّت ميكند و يا جماعتي را نام ميبرد كه در بين آنها رسول خدا صلّيالله عليه و آله و سلّم است، اوّلاً به جهت تشريف و تعظيم و تكريم
ص 227
رسولخدا، وي را جداگانه نام ميبرد و پس از آن، ذكر از آن امّت و جماعت ميكند.
مثل آيۀ: ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ.[192] «رسول خدا و جميع مؤمنين به آنچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آوردند.»
و مثل آيۀ: ثُمَّ أَنزَلَ اللَهُ سَكِينَتَهُ و عَلَي' رَسُولِهِ وَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ [193]. «و سپس خدا سكينه و آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنين فرود آورد.»
و مثل قوله: لَـٰـكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ [194]. «وليكن پيغمبر ما و آن كسانيكه با او ايمان آوردهاند.»
و مثل قوله: هَـٰـذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا [195]. «اين پيغمبر و كسانيكه ايمان آوردهاند.»
و مثل قوله: يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ [196]. «روزي كه خداوند اين پيغمبر را با كسانيكه با او ايمان آوردهاند، ذليل و خوار و سرافكنده نميكند.»
و غير از اين آيات، آيات ديگري كه بر همين نهج در قرآن كريم واردشدهاست.
بنابراين اگر مراد از وَ الرَّ'سِخُونَ فِي الْعِلْمِ آن باشد كه ايشان عالم به تأويلند و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مسلّماً از آنهاست، حقّ گفتار اين بود كه گفته شود: وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إلاّ اللَهُ وَ رَسولُهُ وَ الرّاسِخونَ
ص 228
في العِلْمِ. «تأويل متشابهات را غير از خدا و رسولش و راسخين در علم، كسي ديگر نميداند.»
و اگر چه ممكنست گفته شود: صدر آيه كه فرموده است: هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَـٰـبَ دلالت ميكند بر آنكه پيامبر عالم به كتاب است؛ و نيازي به تذكّر آن دوباره نبود.
و از جميع آنچه گفته شد بدست آمد كه در اين آيۀ كريمه، علم انحصار به خدايتعالي دارد. و اين با استثناءهائي كه دربارۀ علم تأويل، به اين آيه ميخورد و افرادي را مسلّماً عالم به تأويل قرار ميدهد منافات ندارد؛ همچنانكه آيات دالّۀ بر انحصار علم غيب در خداوند تعالي با استثنائي كه بر وي خورده است منافات ندارد:
عَـٰلِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَي' غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَي' مِن رَّسُولٍ. [197]
«خداوند عالم به غيب است، و از غيبش كسي را آگاه نميكند مگر آن پيامبر پسنديده و انتخاب شدۀ خود را.»
و نيز منافات ندارد كه مستثني از جملۀ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُوٓ إِلَّا اللَهُ خودِ راسخين در علم بوده باشند. براي آنكه منافات ندارد كه اين آيه شأني از شؤون راسخين در علم را بيان كرده باشد، كه عبارت از درنگ در وقت شبهه و ايمان و تسليم باشد، در مقابل آنانكه در دلهايشان زيغ و انحراف است؛ و آنكه آيات ديگري دلالت كند بر آنكه راسخين در علم و يا بعضي از ايشان عالم به حقيقت قرآن و عالم به تأويل آياتش ـ بنا بر آنچه خواهد آمد ـ بوده باشند.[198]
باري، مراد و منظور ما از استشهاد به اين آيۀ مباركه اين بود كه: مخالفت
ص 229
با حقيقت قرآن، انحصار به مشركين و كافرين ندارد. اين آيه دربارۀ مسلمين نازلشده است و آنان را به دو گروه تقسيم نموده است. يك گروه مؤمن و متعهّد و تسليم در برابر حقّ، و يك گروه متمرّد و فتنه جو كه پيوسته دنبال كجرويها ميروند و در زاويهها ميخزند، و از راه مستقيم و صراط قويم هميشه دوريميكنند. اينها در سير نفساني خود منحرفند. اينها در هر زمان و هر مكان وجود دارند و پيوسته در پي گلآلود نمودن آب و گرفتن ماهي ميباشند. نان را به نرخ روز ميخورند، و در هر توبرهاي پوزه ميزنند، و در هر آخوري سر ميكنند، و چون انگل از خون و جان غير ميخورند، و حيات خود را بر روي كِشتۀ مظلومان و خون محرومان ادامه ميدهند.
در تفسير «صافي» بعد از تفسير معناي محكم و متشابه فرموده است: در كتاب «كافي» و «عيّاشي» از امام عليه السّلام در تأويل قرآن وارد است كه فرمود: إنَّ الْمُحْكَمَاتِ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ وَ الائِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلا مُ، وَ الْمُتَشَابِهَاتِ فُلا نٌ وَ فُلا نٌ. [199]
«محكمات كتاب، وجود اقدس أميرالمؤمنين و ائمّه عليهم السّلام هستند؛ و متشابهات، وجود فلان و فلان است.»
و اين روايت دلالت دارد بر آنكه: امام عليه السّلام وجود خارجي و تكويني قرآن است؛ و دو خليفۀ ناحقّ و غاصب امر ولايت، وجود خارجي و تحقّقي شيطنت و انحراف و ميل به سوي باطل.
و نيز در «كافي» و «عيّاشي» از حضرت صادق عليه السّلام است كه: نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ. [200]
«ما راسخين در علم ميباشيم، و ما تأويل آنرا ميدانيم.»
ص 230
و از امام محمّد باقر عليه السّلام مرويست كه گفت:
فَرَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِيالْعِلْمِ، قَدْ عَلَّمَهُ اللَهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ اللَهُ عَلَيْهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَالتَّأْوِيلِ؛ وَ مَا كَانَ اللَهُ لِيُنْزِلَ عَلَيْهِ شَيْئًا لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ. وَ أَوْصِيَآؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُونَهُ كُلَّهُ. [201]
«رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از جميع راسخين در علم، مرتبهاش عاليتر و فضيلتش بيشتر است. و تمام آنچه را كه خداوند بر وي نازلنموده از تأويل و تنزيل قرآن، همه را به او آموخته بود؛ و هيچ چيزي را كه خدا به وي نازل نموده و تأويلش را نياموخته باشد، در بين نبود. و أوصياي او پس از او نيز تمام مراتب تأويلات قرآن را ميدانند.»
در «كافي» از حضرت باقر عليه السّلام وارد است كه فرمود: وَالرَّ'سِخُونَ فِي الْعِلْمِ، مَنْ لَا يَخْتَلِفُ فِي عِلْمِهِ. [202]
«راسخين در علم كساني ميباشند كه در علمشان اختلاف و دگرگوني نيست.»
و در كتاب «احتجاج» از أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن حديثي وارد است كه آنحضرت گفت:
ثُمَّ إنَّ اللَهَ جَلَّ ذِكْرُهُ، بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ رَأْفَتِهِ بِخَلْقِهِ وَ عِلْمِهِ بِمَا يُحْدِثُهُ الْمُبَدِّلُونَ مِنْ تَغْيِيرِ كَلا مِهِ، قَسَّمَ كَلا مَهُ ثَلا ثَةَ أَقْسَامٍ:
فَجَعَلَ قِسْمًا مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِلُ، وَ قِسْمًا لَا يَعْرِفُهُ إلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمَيُّزُهُ مِمَّنْ شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلإسْلا مِ، وَ
ص 231
قِسْمًا لَايَعْرِفُهُ إلَّا اللَهُ وَ أَنْبِيَآؤُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ.
وَ إنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ لِئَلَّا يَدَّعِيَ أَهْلُ الْبَاطِلِ مِنَ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَي مِيرَاثِ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ مَا لَمْ يَجْعَلْهُ لَهُمْ، وَ لِيَقُودَهُمُ الاِضْطِرَارُ إلَي الاِيتِمَارِ بِمَنْ وَلَّاهُ أَمْرَهُمْ؛ فَاسْتَكْبَرُوا عَنْ طَاعَتِهِ تَعَزُّزًا وَ افْتِرَآءً عَلَي اللَهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اغْتِرَارًا بِكَثْرَةِ مَنْ ظَاهَرَهُمْ وَ عَاوَنَهُمْ وَ عَانَد اللَهَ جَلَّ اسْمُهُ وَ رَسُولَهُ. [203]
«سپس خداوند جلّ ذكره، بواسطۀ گسترش رحمت عامّهاش و رأفت و محبّت به خلائقش و علمي كه داشته است بر آنچه تغيير دهندگان و تبديلكنندگان، در كلام وي احداث ميكنند؛ گفتار خود را در قرآن مجيدش به سه دسته تقسيم كرده است:
يك قسم از آنرا تمام طبقات از عالم و جاهل ميدانند. و يك قسم از آنرا نميفهمد مگر كسي كه ذهنش پاك و احساسش لطيف و إدراك و عقل او صحيح بوده باشد، از آن گروهي كه خداوند دل و سينهشان را براي پذيرش اسلام گسترده و منشرح نموده باشد. و يك قسم از آنرا در نمييابند مگر خدا و پيغمبرانش و آنانكه در علم رسوخ دارند.
و اين تقسيمِ گفتارش را در قرآنش بر اين سه گونه، به دو جهت نمود:
اوّل آنكه: اهل باطل و دروغ كه بر ميراث رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم استيلا يافته و آنرا به غصب از روي خدعه و مكر ربودهاند، نتوانند از علوم قرآن چيزي را ادّعا كنند كه براي آنها قرار داده نشده است.
دوّم آنكه: ضعف و نقصان علم در آنها، ايشان را ناچار كند تا فرمان آن كسي را كه خداوند بواسطۀ كثرت و شدّت علمش، صاحب ولايت و امر آنها
ص 232
قرار داده است بپذيرند.
امّا ايشان چنين نكردند، گردن ننهادند و پذيراي امر صاحب علم نشدند؛ از فرمانش سرپيچيدند، و از پيروي او بلندمنشي نموده، از روي استكبار و منيّت بر خدا و رسولش افترا بستند، و بواسطۀ زيادي سياهي لشكر و كثرت ياوران و معاونان دنياپرست و معاندان با خدا و رسول خدا، از تبعيّت و پيرويش استنكاف نمودند.»
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم گفت:
أَنَا قَاتَلْتُهُمْ عَلَي التَّنْزِيلِ؛ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ تُقَاتِلُهُمْ عَلَي التَّأْوِيلِ. [204]
«اي عليّ! من با اين مردم براي پذيرش و قبول ظاهر قرآن و حقّانيّت نزول آن جنگ كردم؛ و تو اي عليّ! براي حقّانيّت معني و مفاد آن جنگ خواهيكرد!»
بنابراين، جنگهاي أميرالمؤمنين عليه السّلام به دنباله، و در امتداد غزوات رسول اكرم بوده است. مشركين قبل از اسلام با بدن پيغمبر و پيكرۀ قرآن در ستيز بودند؛ و اصحاب جمل و صفّين و نهروان با حقيقت پيغمبر و واقعيّت قرآن كه نفس مقدّس مقام ولايت و وليّ والاي علم قرآن، و عارف بر تنزيل و تأويل، و صدرنشين از راسخان در علم بوده است در ستيز بودند. بنابراين، اين نبردها در امتداد آن غزوات است؛ و ابداً تفاوتي ندارد.
ص 233
در كتب شيعه روايات بسياري وارد است كه: پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم كراراً و مراراً خبر دادهاند كه: أميرالمؤمنين عليه السّلام از طرف خدا مأمور به جهاد با سه طائفه است:
ناكثين (نقض كنندگان بيعت) كه عائشه و طلحه و زبير و اعوان آنها: محمّد بن طلحه، و خواهرزادۀ عائشه: عبدالله بن زبير و ديگر، مروان حَكَم و عثمانيّون و غيرهم ميباشند، در جنگ جمل.
قاسِطين (ظلم كنندگان و متجاوزان) كه مقصود معاوية بن أبيسفيان و اعوان او ميباشند از عمرو بن عاص و غيره، در جنگ صفّين.
مارقين (خارج شدگان از دين) كه همچون تيري كه از كمان خارج شود، از دين خدا بيرون رفتند؛ و منظور از آنها اصحاب نهروان و خوارج ميباشند.
ليكن ما در اينجا از ثقه و ثبت: ابن أبي الحديد معتزلي شافعي كه از عامّه است مطالبي نقل ميكنيم:
او ميگويد: امّا گروه ناكثة، قائدين لشكريان جنگ جمل هستند. و امّا گروه قاسطَة، قائدين جنگ صفّين هستند كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آنها را قاسطين ناميد. و امّا گروه مارقَة قائدين جنگ نهروانند.
و اينكه ما گفتيم: رسول خدا آنها را قاسطين ناميد، اشارهاي بود به كلام آن حضرت عليه السّلام: سَتُقَاتِلُ بَعدِي النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ.
«اي عليّ! بزودي تو البتّه با سه طائفه: پيمان شكنان، و ستمكاران، و از دين خارج شدگان جنگ ميكني!»
و اين خبر از دلائل نبوّت رسول خدا صلوات الله عليه است. زيرا بطور صراحت خبر از غيب داده است كه در آن ابداً احتمال دستبردگي و تدليس، مانند اخبار مجمله داده نميشود.
و كلام رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم: مارقين (بيرون شدگان از
ص 234
دين) گواهي ميكند كلام أميرالمؤمنين عليه السّلام را اوّلاً در باب خوارج كه گفت: يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمْيَةِ. «از دين خدا بيرون ميروند همانطور كه پيكان از كمان بيرون ميپرد.»
و كلام رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم: ناكثين (پيمان شكنان) گواهي ميكند پيمان شكستن آنها را در ابتداي امر بعد از بيعت، و حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در وقت بيعت ايشان (طلحه و زبير) كه خواستند با وي بيعت نمايند، اين آيه را تلاوت كرد:
فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَي' نَفْسِهِ. [205]
«و كسي كه نقض عهد و پيمان شكني كند، عليه نفس خود نقض عهد نموده است.»
و امّا اصحاب و قائدين جنگ صفّين در عقيدۀ ما جماعت معتزله، مخلّد در آتش خواهند بود بجهت فسقشان؛ و بنابراين دربارۀ آنها اين آيۀ مباركه صادق است وَ أَمَّا الْقَـٰسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا.[206] «و امّا ستمگران و متجاوزان، هيزم جهنّم ميباشند.»[207]
و امّا دربارۀ اينكه أميرالمؤمنين عليه السّلام در اين جنگها با اين مردم بهعنوان تأويل قرآن جنگ مينموده است، رواياتي است كه ابن أبي الحديد در«شرح نهج البلاغة» از إبراهيم بن ديزيل همْداني در كتاب «صفّين» از يحيي بن سليمان، مسنداً از أبوسعيد خُدْري رحمه الله روايت كرده است كه: او گفت:
ص 235
كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَهِ صلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ فَانْقَطَعَ شِسْعُ نَعْلِهِ. فَأَلْقَاهَا إلَي عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلا مُ يُصْلِحُهَا. ثُمَّ قَالَ: إنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَي تَأْوِيلِ الْقُرْءَانِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَي تَنْزِيلِهِ.
فَقَالَ أَبُوبَكْرٍ: أَنَا هُوَ يَا رَسُولَ اللَهِ؟! قَالَ: لَا!
فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: أَنَا هُوَ يَا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: لَا! وَلَكِنَّهُ ذَاكُمْ خَاصِفُ النَّعْلِ؛ وَ يَدُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلا مُ يُصْلِحُهَا.
قَالَ أَبُوسَعِيدٍ: فَأَتَيْتُ عَلِيًّا فَبَشَّرْتُهُ بِذَلِكَ، فَلَمْ يَحْفِلْ بِهِ؛ [208] كَأَنَّهُ شَيْءٌ قَدْكَانَ عَلِمَهُ مِنْ قَبْلُ. [209]
«ما با رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم ميرفتيم كه بند نعل او پارهشد. آنرا به نزد عليّ انداخت تا اصلاحش كند. و سپس گفت: تحقيقاً در ميان شما مردي است كه براي برقراري تأويل قرآن ميجنگد، همانطور كه من براي تنزيل قرآن جنگيدهام!
ابوبكر گفت: منم اي رسول خدا؟! گفت: نه!
عمر بن خطّاب گفت: منم اي رسول خدا؟! گفت: نه!
وليكن آن مردي است كه مشغول پينه زدن كفش است؛ و نعل حضرت در دست عليّ بود و به اصلاح آن مشغول بود.
أبوسعيد ميگويد: من به نزد عليّ آمدم و او را بدين موهبت بشارت دادم. امّا او اعتنائي به حرف من ننمود؛ گويا اين مطلب، امري بود كه خبرش را عليّ از پيش ميدانست.»
و همچنين ابن أبي الحديد روايت ميكند از ابن ديزيل در اين كتاب،
ص 236
از يحيي بن سليمان، از ابن فُضَيل، از إبراهيم بن هَجَري، از أبوصادق كه گفت:
أبو أيّوب انصاريّ بر ما در ولايت عراق وارد شد، و قبيلۀ أزْد براي وي جزري [210] را به رسم قرباني هديّه آوردند. و آن هديّه را با من فرستادند كه به نزد وي ببرم. من بر أبو أيّوب وارد شدم و سلام كردم، و به او گفتم: يَا أَبَا أَيُّوبَ! قَدْ كَرَّمَكَ اللَهُ بِصُحْبَةِ نَبِيِّهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ وَ نُزُولِهِ عَلَيْكَ؛ فَمَا لِي أرَاكَ تَسْتَقْبِلُ النَّاسَ بِسَيْفِكَ تُقَاتِلُهُمْ هَؤُلآءِ مَرَّةً وَ هَؤُلآءِ مَرَّةً؟!
«اي أبو أيّوب! خداوند ترا به همنشيني رسول خدا، و به وارد شدن آنحضرت بر خانۀ تو مكرّم و معزّز و گرامي داشته است؛ با وجود اين سوابق درخشان و اين خصوصيّات، چرا ميبينم در برابر مردم روي ميآوري و با آنها با شمشير مواجه شده، گاهي با اين جماعت و گاهي با آن جماعت ميستيزي و جنگ مينمائي؟!»
قَالَ: إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ عَهِدَ إلَيْنَا أَنْ نُقَاتِلَ مَعَ النَّاكِثِينَ، فَقَدْ قَاتَلْنَاهُمْ. وَ عَهِدَ إلَيْنَا أَنْ نُقَاتِلَ مَعَ الْقَاسِطِينَ، فَهَذَا وَجَّهَنَا إلَيْهِمْ (يَعْنِي مُعَاوِيَةَ وَ أَصْحَابَهُ). وَ عَهِدَ إلَيْنَا أَنْ نُقَاتِلَ مَعَ الْمَارِقِينَ، وَ لَمْ أَرَهُمْ بَعْدُ. [211]
«أبو أيّوب در پاسخ گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از ما عهد و ميثاق گرفته است كه با ناكثين (ناقضين پيمان) جنگ كنيم؛ و ما با آنها جنگ كرديم.
ص 237
و از ما عهد و پيمان گرفته است كه با قاسطين (ستمگران و متعدّيان) جنگ كنيم؛ و اينك عليّ است كه ما را به سوي آنان ميفرستد (يعني به سوي معاويه و يارانش). و از ما عهد و پيمان گرفته است كه با مارقين (بيرون شدگان از دين) جنگ كنيم؛ و من هنوز آنها را نديدهام.»
ابن أبي الحديد ميگويد: بسياري از محدّثين از أميرالمؤمنين عليّ ابنأبيطالب عليه السّلام روايت نمودهاند كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به او گفتند:
إنَّ اللَهَ قَدْ كَتَبَ عَلَيْكَ جِهَادَ الْمَفْتُونِينَ كَمَا كَتَبَ عَلَيَّ جِهَادَ الْمُشْرِكِينَ.
قَالَ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي كَتَبَ عَلَيَّ فِيهَا الْجِهَادَ؟!
قَالَ: قَوْمٌ يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَهِ، و هُمْ مُخَالِفُونَ لِلسُّنَّةِ!
فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! فَعَلَامَ أُقَاتِلُهُمْ وَ هُمْ يَشْهَدُونَ كَمَا أَشْهَدُ؟!
قَالَ: عَلَي الاحْدَاثِ فِي الدِّينِ، وَ مُخَالَفَةِ الامْرِ!
«خداوند بر تو واجب نموده است جهاد با مبتلا شدگان به فتنه و فساد را همانطور كه بر من واجب كرده است جهاد با مشركان را!
من گفتم: اي رسول خدا! اين فتنه و فسادي كه خداوند جهاد را در آن بر من واجب كرده است چيست؟
رسول خدا گفت: گروهي هستند كه شهادت بر وحدانيّت خدا و رسالت من ميدهند، امّا با سنّت من مخالفند.
من گفتم: اي رسول خدا! در حاليكه آنان شهادت بر توحيد و رسالت ميدهند همانند شهادت من، در اينصورت من بر كدام جهتي كه جهاد را ايجاب
ص 238
كند با آنها جنگ كنم؟!
رسول خدا گفت: در بدعتهائي كه در دين ميگذارند، و بر مخالفت امري كه ميكنند!»
فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! إنَّكَ كُنْتَ وَعَدْتَنِي الشَّهَادَةَ فَاسْأَلِ اللَهَ أَنْ يُعَجِّلَهَا لِي بَيْنَ يَدَيْكَ.
قَالَ: فَمَنْ يُقَاتِلُ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ؟ أَمَا إنِّي وَعَدْتُكَ بِالشَّهَادَةِ وَ تُسْتَشْهَدُ! يُضْرَبُ عَلَي هَذِهِ فَتُخْضَبُ هَذِهِ. فَكَيْفَ صَبْرُكَ إذَنْ؟!
فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! لَيْسَ ذَا بِمَوْطِنِ صَبْرٍ؛ هَذَا مَوطِنُ شُكْرٍ!
قَالَ: أَجَلْ! أَصَبْتَ؛ فَأَعِدَّ لِلْخُصُومَةِ فَإنَّكَ مُخَاصَمٌ.
«من گفتم: اي رسول خدا! تو به من وعدۀ شهادت داده بودي، اينك از خدا بخواه تا شهادت را بزودي در برابرت و در ركابت نصيب من كند!
رسول خدا گفت: با اين فرض، چه كسي با ناكثين و قاسطين و مارقين كارزار ميكند؟! آري، من به تو وعدۀ شهادت دادهام و شهيد خواهي شد. اين فرق سرت با ضربۀ شمشير خواهد شكافت، و اين محاسن تست كه از خون آن خضاب ميشود! در اين موقعيّت، صبر و استقامتت چقدر است؟!
من گفتم: اي رسول خدا! اينجا جاي صبر نيست؛ اينجا جاي شكر است!
رسول خدا گفت: آري! راست گفتي. پس بنابراين خود را آماده براي دفاع از دشمنان خود نما؛ زيرا كه تو مورد خصومت و كينه و دشمني و عداوت واقع ميشوي!»
پاورقي
[187] ـ در غزوۀ اُحد، دو بت لات و عزّي را كه از عظيمترين بتهاي مشركين در مكّه بودند با خود حمل نموده و به مدينه آوردند. و در ميدان جنگ شعار ميدادند: اعْلُ هُبَل! اعْلُ هُبَل! «بلند پايه و عاليمقام باش اي هبل!» رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز متقابلاً به مسلمين امر كردند تا شعار دهند: اللَهُ أعْلَي وَ أَجَلّ! «الله عاليمقامتر است، و الله جليلتر و ارزشمندتر است!»
[188] ـ آيۀ 7، از سورۀ 3: ءَال عمران
[189] ـ آيۀ 5، از سورۀ 0 2: طه
[190] ـ قسمتي از آيۀ 11، از سورۀ 42: الشّوري
[191] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 3، ص 18 و 19
[192] ـ صدر آيۀ 285، از سورۀ 2: البقرة
[193] ـ صدر آيۀ 26، از سورۀ 9: التّوبة
[194] ـ صدر آيۀ 88، از سورۀ 9: التّوبة
[195] ـ قسمتي از آيۀ 68، از سورۀ 3: ءَال عمران
[196] ـ قسمتي از آيۀ 8، از سورۀ 66: التّحريم
[197] ـ آيۀ 26 و صدر آيۀ 27، از سورۀ 72: الجنّ
[198] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 3، ص 26 و 27
[199] ـ تفسير «صافي» طبع گراوري اسلاميّه، ج 1، ص 247
[200] همان مصدر
[201] ـ تفسير «صافي» طبع گراوري اسلاميّه، ج 1، ص 247؛ و علاوه شمارۀ 1 نيز از تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 1، ص 0 41 آورده شده است.
[202] همان مصدر
[203] ـ تفسير «صافي» محدّث عظيم ملاّ محسن فيض كاشاني، ج 1، ص 247
[204] ـ علاّمۀ مجلسي، رواياتي را به اين مضمون در «بحار الانوار» از طبع كمپاني، ج 8، ص 455 و 456 ذكر نموده است، و همچنين در ص 457 دربارۀ اين مطلب، قضايائي را ذكر ميكند. و در «ينابيع المودّة» شيخ سليمان قُنْدوزي حنفي، از طبع اسلامبول ص 233 از صاحب كتاب «الفردوس» روايت كرده است از وهب بن صفي بصري كه رسول خدا صلّيالله عليه و آله و سلّم گفتهاند: أنَا اُقاتِلُ عَلَي تَنْزيلِ الْقُرْءانِ؛ وَ عَليٌّ يُقاتِلُ عَلَي تَأْويلِ الْقُرْءانِ.
[205] ـ آيۀ 0 1، از سورۀ 48: الفتح: إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَهَ يَدُ اللَهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَي' نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَي' بِمَا عَـٰهَدَ عَلَيْهُ اللَهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا.
[206] ـ آيۀ 15، از سورۀ 72: الجنّ
[207] ـ «شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد» از طبع دار إحياء الكتب العربيّة، با تحقيق محمّد أبوالفضل إبراهيم، ج 1، ص 1 0 2
[208] ـ حَفَلهُ و حَفَل به: اعتَنَي الَيه.
[209] ـ ما اين حديث ابن أبي الحديد را از «بحار» مجلسي، ج 8، ص 457 نقل نموديم.
[210] ـ الجَزَر: ما اُعِدَّ للذَّبْحِ كَالشّاةِ وَ النّاقَةِ. « جَزَر حيواني است كه براي ذبح آماده شده است؛ مانند گوسفند و شتر.»
[211] ـ «بحار الانوار» كمپاني، ج 8، ص 457