البتّه اين نظر قرآن، نظر واقع بينانه است. و دستوراتي كه براي افراد بشر
ص 24
صادر ميكند،براي اتحاد قلوب و همآهنگي نفوس به جهت راه يابي به اين حقيقت است:
ص 25
يَـٰــأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابطُوا وَ اتَّقُوا اللَهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. [16]
«اي كسانيكه ايمان آوردهايد! در كارهايتان شكيبا باشيد؛ و نيز شكيبائي و صبرتان را به يكديگر پيوند دهيد، و شكيبائي اجتماعي داشته باشيد. و نيز دلهايتان را به هم مرتبط سازيد، و نفوس و جانهايتان را با هم ربط دهيد؛ يعني ترابُط و پيوند عمومي و اجتماعي داشته باشيد. و در تقوي و مصونيّت الهي درآئيد، به اميد آنكه به فلاح و نجات برسيد!»
اين نظر، درست در مقابل نظر مادّيّون و كمونيست هاست كه تمام عالم را از هم جدا جدا و متفرّق ميبينند؛ هر ذرّۀ از آنرا جداي از ديگري، هر نفسي را جدا از نفوس ديگران. بين افراد انسان ابداً ارتباطي نميدانند مگر امر موهومي، سعي و كوشش انسان را براي جامعه و همنوع لغو و بیاعتبار ميدانند؛ حمايت از حيوانات و ذوي نفوس را ادراك نميكنند، و حتّي ارتباط بين اجزاي بدن واحد را هم موهوم ميدانند، و نفس خود را نيز موهوم ميدانند؛ زيرا غير از مادّه و آثار آن چيزي را نميفهمند.
بنابراين، قساوت و جلاّدي آنان به حدّي ميرسد كه اگر همسايهاي هم از گرسنگي بميرد، با آنكه اطّلاع بر احوالش داشته باشند ابداً باك ندارند. اين نظر كجا و نظر اسلام كجا! كه تا چهل منزل از هر جانب را همسايه ميداند و در غم و سرور شريك ميشمارد. و در ايثار، تعليم و تربيت را به حدّي كشانيده است كه
ص 26
در معركههاي جهاد، آب را ايثار ميكردهاند و خود با بدن زخم دار غرقه بخون، تشنه جان ميسپردهاند.
وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي'ٓ أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ. [17]
«و با وجود نياز مبرم، افراد ديگر را بر خود مقدّم داشته، و از اموال خود بدانها ايثار ميكنند.»
مؤمنين اين را سرلوحه و سرمشق زندگي قرار دادهاند، قرآن هر مؤمني را امر ميكند كه صبحها و شبها از اين آيات تلاوت كند.
افسوس كه اروپائيان پس از نهضت عظيم خود عليه ارباب كليسا و پاپها كه دين مسيح را مايۀ بهرهبرداري از مردم ساخته و براي رياست خود از جنايت و خيانتي دريغ نداشتند، و بعد از برانداختن تقليد و پيروي كوركورانه از رؤساي ديني و روي آوردن به استقلال فكري و در هم كوبيدن كاخ جهل و ��عصّب كه زمينۀ طليعۀ درخشان اسلام بود؛ گرفتار خودخواهي و غرور شده، و از پذيرش اسلام و كتاب آسماني قرآن دريغ كردند. و به انديشه و فكر خود استبداد نموده و راه چاره خواستند، و بالنّتيجه به عوض دنياي معنويّت و حيات و ترقّيات مادّي در زير لواي حقيقت و واقعيّت كه در پرتو اسلام بدانها رويآور بود، گرفتار مادّهپرستي و بحث و كنجكاوي در علوم طبيعي و علوم رياضي شده، و يكسره خدا و تجرّد و معني و معنويّت و نور و رحمت را به خاك نسيان سپردند. در حقيقت از جهنّمي درآمده، به جهنّم ديگر وارد شدند؛ و از گير دزد خلاص شده، گرفتار رمّال آمدند. اين گناهي است نابخشودني كه بر زعماء و لواداران نهضت و قيام آمده، و تا خدا خواهد خاك مغرب زمين را از حقائق و شرف و فضيلت ستردند.
ص 27
مورّخ معاصر ما، عبّاس إقبال آشتياني گويد:
قرن سيزدهم و چهاردهم اروپا دورۀ روي كار آمدن يك عدّه بلاد تجارتي مهمّ آزاد يا نيمه مستقلّ است كه به مناسبت رفت و آمد و معاملات اهالي آنها با بلاد دوردست مخصوصاً شرق اسلامي، مركز يك عدّه مردم روشنفكر شده بود كه با آوردن ارمغانهاي مادّي و معنوي تازه، همشهريان خود را به اوضاعي نو آشنا ميكردند، و بتدريج موجد تغييراتي جديد در روش زندگاني و فكر ايشان ميشدند.
اهمّ اين بلاد تجارتي عبارت بود از وِنيز و فُلورانْس و ژِن در ايتاليا، ليسْبون در پرتقال، پاريس در فرانسه، بروژ و آنْوِرس در فلاندر، لندن در انگليس، هامبورگ و نورِنْبِرْگ در آلمان، نوگورود در روسيّه، و بِرگِن در نروژ.
غالب اين بلاد، يا از خود امراي متنفّذِ ثروتمندي داشتند، يا تحت حمايت و ارادۀ پادشاهي بالنّسبه مقتدر بودند. و چون غير از قدرت مِلكي اين امرا و سلاطين كه تازه در حال نضج بودند، از قديم پاپ يعني رئيس كلّ عيسويان و حاكم مطلق بر جان و مال عموم پيروان آئين مسيح نيز نفوذ و قدرت فوق العاده داشت؛ بالطّبع ما بين او و امرا و سلاطين مزبور اختلافاتي بروز ميكرد، و گاهي نيز كار اختلافات به جنگ ميكشيد.
و اين احوال مقارن ايّامي بود كه پاپها بنام دفع مرتدّين، و دفاع از دين مسيح بسياري از مردم بيگناه را به فجيعترين وضعي ميكشتند؛ در حاليكه خود نيز چندان مردمي پاكدامن نبودند، و زندگاني خصوصي غالب ايشان آلوده به انواع مفاسد و رذائل اخلاقي بود.
كسانيكه بر اثر پيش آمدِ مقدّمات مذكور توانسته بودند زنجير تعبّد را پاره كنند و در امور دين و دنيا از حدّ تقليد قدم فراتر گذاشته، از فكر خود و امثال خود استعانت جويند؛ چون اين احوال و اوضاع را در دستگاه پاپها مشاهده
ص 28
كردند، در باب قدرت مطلقۀ پاپ و حقّانيّت حكم و امر او كه تا آن تاريخ مسلّم، و خلاف آن كفر محسوب ميشد به شكّ افتادند؛ و در صدد برآمدند كه راه نجاتي براي خود كه مردمي ديندار و صالح بودند بينديشند.
از اواخر قرون وسطي بعضي از پاپها و سلاطين عيسوي اروپا براثر مخالطت با اطبّا و علماي مُسلِم و يهود، في الجمله آشنائي و معرفتي نسبت به معلومات مسلمين و معارف قديمۀ يوناني كه بدست ايشان افتاده بود پيدا كرده بودند. مخصوصاً فِرِدْريك دوّم امپراطور آلمان كه بر قسمتي از ايتاليا و جزيرۀ صِقِلِّيَّه (سيسيل) نيز فرمانروائي داشت، در نشر فلسفه و علوم اسلامي و از آن راه به احياي تعليم فلسفۀ ارسطو در اروپا مساعدت بسيار كرد؛ و بر اثر تشويقات او و بعضي از امراي جزء و پاپها، بتدريج يك طبقه از مردم در اروپا پيدا شدند كه به طبّ و نجوم و كيميا و حكمت توجّه كردند، و به اين ترتيب علوم نظري و تجربي مورد اعتنا و مطالعۀ ايشان قرار گرفت، و مسائل حكمتي در بعضي از دارالفنونهاي معتبر آن ايّام مثل دارالفنون پاريس و آكسفورد و بولونيا(در ايتاليا) موضوع درس و بحث محصّلين شد. [18]
در نتيجه، اين پيشآمدها كه ما بين قرن سيزدهم و شانزدهم در اروپا بهظهور رسيد، يعني انتشار كتب بر اثر ساخت كاغذ، و اختراع فنّ چاپ، و مسافرت دور دنيا، كشف اراضي و راهها و قارّههاي جديد، و آشنائي مردم به وجود حيوانات و نباتات تازه، و آداب و اخلاق مردمي كه تا آن تاريخ هيچكس از وجود ايشان خبري نداشت؛ با توجّه مردم به كتب قدماي يوناني و علماي اسلامي، بكلّي ذهن اهالي اروپا را روشن كرد، و حال جهل و تعبّد و تقليدي كه
ص 29
ساليان دراز بر آن قطعه حكومت ميكرد بتدريج بدل به نهضتي در طلب علم و كسب معرفت و تعقّل در امور ديني و دنيائي شد كه در دنيا سابقه نداشت.
و اين امور علاوه بر آنكه در زندگاني مادّي مردم تأثير عظيم كرد، در امور اجتماعي و سياست نيز به خوبي مؤثّر شد. [19]
در قرن يازدهم ميلادي وقتيكه پاپها مردم را به جهاد بر ضدّ مسلمين خواندند، همۀ عيسويان به صفا و ايمان تمام فرمان ايشان را گردن نهادند، و فوج فوج به جنگهاي صليبي مشرق رفتند؛ ليكن بعدها ديدند پاپها ايشان را آلت اجراي اغراض خود قرار داده، و در تثبيت قدرت و آزار به دشمنان شخصي و كشتار مردم نيز آنان را به كار ميبرند.
به همين جهت حال شكّي در ايشان نسبت به پاكي نيّت بعضي از پاپها پيدا شد، و فِرِدْريك دوّم امپراطور آلمان علناً از قبول فرمان پاپ در جنگ كردن با مسلمين إبا كرد؛ حتّي با ايشان از در مصالحت و مصادقت در آمد. و به اين شكل رخنه و تزلزل كلّي در بنيان قدرت و استبداد پاپها راه يافت.
اوّل كسي كه در اروپا بنام اصلاح مذهب مسيح و اعتراض بر پارهاي از پاپها قيام كرد، ويكْليف [20] بود در انگليس. تعليماتِ ويكليف بزودي در اروپا انتشار يافت، و در سال 1398 ميلادي يكي از روحانيّون چِك بنام ژانْ هَوْس[21] در دارالفنون پِراك چندين محاضره در باب تعليمات ويكليف ايراد كرد، و جمع كثيري پيرو آرا اوشدند.
پاپ امر به تشكيل شورائي در شهر كُنْسْتانْس داد، و اعضاي اين شوري كه از 1414 تا 1418 طول كشيد، ژان هوس را براي مناظره و محاكمه دعوت، و
ص 30
او را محكوم ساخته و در 1415 سوختند؛ و براي دفع پيروان او حكم جهاد دادند. [22]
دانشمند ديگري كه وجود او در تعميم علم و حكمت جديد، و خراب كردن بنيان قسمت مهمّي از آرا علمي و ديني بياساس قديم مؤثّر شده اِرْنِسْترِنان،[23] ( 1823 تا 1892 ) حكيم و مورّخ و نويسندۀ شهير فرانسوي است كه ابتدا در مدارس ديني كاتوليكها تحصيل ميكرده، و با اينكه قرار بود عالمي مذهبي و كشيشي معتقد به اصول آرا كليساي كاتوليك بار آيد، ناگهان در سال 1845 از اين راه برگشت؛ و چون مفتون علوم طبيعي جديد شده بود، بيش از اين نتوانست كوركورانه آرا مذهبي را پيروي كند، بلكه بر خلاف در صدد برآمد كه روش انتقاد علمي و تاريخي را در تحقيق مسائل راجع به السنه و اديان و تواريخ قديم بكار برد؛ و هر چه را كه به اين اصل نميسازد منكر شود.
به همين جهت، به تحقيق در تورات پرداخت و ثابت كرد كه: تمام اجزا اين كتاب متعلّق به يك دوره نيست، و از لحاظ زبان و لغت پارهاي قسمتهاي آن جديدتر از بعضي قسمتهاي ديگر است، و بعضي از اجزا آن نيز بكلّي مجعول است.
مثلاً در كتاب أشْعياي پيغمبر، قسمت أخير آن با قسمت اوّل آن از لحاظ زبان و زمان بكلّي متفاوت است. و زمان تأليف أسفار خمسه كه آنرا از حضرت موسي ميدانند، مدّتها جديدتر از عصري است كه براي مؤسّس دين بنيإسرائيل معيّن نمودهاند. و كتاب دانيال مجعول است.
پس از سفري كه إرنست رنان به شام كرد و در آنجا معلومات خود را در السنۀ سامي، و جمعآوري اطّلاعات راجع به اديان و آداب قديم تكميل نمود،
ص 31
به اين نتيجه رسيد كه: بسياري از فروع دين و كتب مذهبي و معتقدات شرعي عيسويان همان افسانهها و اساطير ساكنين اوّلي فلسطين و شام است. [24]
اِرنست رنان در سال 1862 به سمت تدريس زبان عبري، در عاليترين مدارس پاريس برگزيده شد، و كتاب كوچكي در شرح حال حضرت عيسي منتشر ساخت. در اين كتاب، رنان مورّخي است كه با نظر انتقاد جزئيّات زندگاني مسيح و كيفيّت ايجاد مذهب او و نشر آن را تحت مطالعه آورده؛ و البتّه چون مانند عيسويان معتقد در اين راه قدم بر نداشته است، جميع مقامات فوقالعادهاي را كه روحانيّون مسيحي به پيغمبر خود نسبت ميدادهاند، منكر است.
از آنجا كه إرنست رنان در انشا زبان فرانسه نيز مهارت داشته است، اين كتاب او كه به بلاغت و سلاست تمام نوشته شده بود، بزودي مقبول طباع افتاد؛ و كاتوليكها براي جلوگيري از نشر آن سعي بسيار نمودند. إرنست رنان تكفير، و از درس دادن محروم گرديد؛ و قرائت كتاب زندگاني مسيح او براي هر كاتوليك متديّني ممنوع شد.
اندكي قبل از إرنست رنان، در آلمان نيز حكيمي بنام فِريدْريش اِشْتِراوْس[25] كتابي بنام «زندگاني مسيح» انتشار داده، و جنبۀ آسماني بودن انجيل و معجزاتي را كه روحانيّون به حضرت عيسي منسوب ميدادند منكر شده بود.
او به همراهي شاگردان خود در كشور وُرْتِمْبِرْگ در آلمان جمعيّتي براي انتقاد انجيل و تورات از لحاظ تاريخي و علمي درست كرد، و به اين ترتيب شعبۀ جديدي از علم اديان بوجود آمد.
انتشار نوشتههاي همبولْت و لايْل و داروين و رنان و پيروان ايشان،
ص 32
مذهب مسيح و آراء و عقائد اصحاب كليسا را در دنيا دچار تزلزل بزرگي كرد. و جماعتي از نويسندگان آزاد فكر و بيعلاقه به دين و مذهب، افراط را به آن حدّ رساندند كه اديان را مانع ترقّي جامعۀ بشري دانستند و گفتند: براي خير بشر بايد بساط جميع مذاهب را برچيد. [26]
سخن ما در اينجا اينست كه: ما هم قبول داريم كه در تورات و انجيل مطالب غلط فراوان است، و دعوت پاپها و ارباب كليسا به مطالب موهومي كه به حضرت عيسي نسبت ميدهند نادرست است، و تجبّر و تحكّم آنها به عنوان دفاع از مذهب عيسي از سوزاندن و آتش زدن و زير گيوتين بردن و بهشت را فروختن و جهنّم را خريدن و بالاخره خود را ارباب و موالي مردم بيچاره و عوام مستضعف نمودن، صد در صد غلط و گناه نابخشودني است و حتماً بايد در برابر اين جنايات قيام كرد و تودۀ مردم را از دست اين گرگ صفتان رها نمود؛ امّا نه آنكه ايشان را بعد از رهائي، يله و فراري داد تا بدست گرگ ديگري همچون هواي نفس امّاره، و شهوت بيحجاب، و خشم بيمرز، و مادّيتِ صرف گرفتار شوند؛ تا همۀ مزاياي انسانيّت و شخصيّت آنان تباه شود.
وقتي كه قرآن آمده و با صداي بلند خود اعلام ميدارد كه در من تحريف بعمل نيامده و يك حرف و يك كلمه كم يا زياد نشده است، و تمام دستوراتش عين توحيد و رحمت و عدل و آسايش است، و پاسدارانش همچون أئمّه طاهرين پيشوايان عقل و ادراك و خداوندان زهد و تقوي هستند؛ و آنهم به صراحت ميگويد: در تورات و انجيل تحريف به عمل آمده و تصرّف شده است، و علماي پاسدار اين دو كتاب براي حطام دنيوي و سواري بر گردۀ عوام، از هر زشتي دريغ نميورزند، گرد آنان نگرديد كه شما را به تباهي و هلاكت
ص 33
ميبرند؛ پس چرا ما به قرآن روي نياوريم؟ و اين چراغ تابان را مشعل پرفروغ راه خود قرار ندهيم؟
ما كه بالعَيان ميبينيم قرآن هم همگام با همين تحقيقات علمي و تاريخي شما، پرده از روي جهالت و خيانت ارباب كليسا بر ميدارد، و آنان را مردمي طمّاع معرّفي ميكند، و تورات و انجيل را دستبرده ميشمارد؛ چرا به واقعيّات اين قرآن روي نياوريم؟!
شما كه معتقديد بَدء طلوع تمدّن غرب و تحرّك آنها، از علوم اسلامي: حكمت، و فلسفه، و نجوم، و طبّ، و تاريخ، و فيزيك و شيمي و غيرها بوده است، چرا از اين غذا بخوريم و سپس نمك حرامي نموده كاسهاش را بشكنيم؟!
نتيجۀ اين تندرويها آنست كه امروزه با چشم ميبينيم دنيا در ورطهاي سقوط كرده است كه راه خلاصي از آن نيست. گاليلهها و نيوتونها و انيشتينها همه و سائر همقطارانشان بر اين نكبت و ذلّتي كه براي جهان هديه آوردهاند، زانوي غم در بغل كرده، زار زار ميگريند.
قرآن، علوم تجربي و نظري و رياضي را تعديل ميدهد و براي كمال نفس انساني استخدام ميكند، نه براي زيان و تعدّي و افراط؛ و چرخ طيّار ماشين حركت بشري را به طوري به سرعت در ميآورد كه در هر آن بتواند آنرا كنترل نموده و به حسابش برسد؛ نه آنكه اين چرخ چنان شتاب گيرد تا ماشين و كارخانه و مؤسّسه و تمام كارگران و صاحب كار را در هم بكوبد، و كاخ مسمّاي به تمدّن را بر سرشان فرود آورد.
ما به اِرنست رِنان و همفكرانش ميگوئيم: عيسائي كه از روي انجيل و تاريخ بدست آوردهاي، عيساي پيامبر الهي نيست! و موسائي كه از روي تورات و كنجكاوي از تاريخ بدان رسيدهاي موساي واقعي نيست! امّا قرآن كريم عيسي
ص 34
و موساي واقعي را بدون هيچ پيرايه و نسبت زشت، و بدون هيچ انحراف و معصيت در فعل و در عقيده معرّفي ميكند. چرا شما در هنگام بازگشت از شام به پاريس و تدريس درس عبري، از قرآن سخن به ميان نياوردي؟ و آياتي را كه از عيسي در سورۀ مريم و آل عمران است،[27] و آياتي را كه از موسي در سورۀ
ص 35
قصص است نخواندي؟ و ذهن شاگردان را بدين روزنۀ اميد نگشودي؟! اينست گناه غير قابل آمرزش شما!
قرآن كه آمد و دين مسيح و موسي را نسخ نمود، و تورات و انجيل را غير قابل عمل دانست؛ وجود مقدّس محمّد را از جهت اسوه و الگو، و ارتباط به عالم غيب به جهانيان معرّفي كرد، و كتاب قرآن را كه سراج منير است به جاي تورات و انجيل نهاد، و عالم را به گرايش به قرآن و استمداد از روح رسول الله و پذيرش دعوت وي فرا خواند.
شما كه پايۀ كليسا را سست كرديد، چرا پايۀ مسجد را محكم ننموديد؟! اينست گناه شما!
بشر خدا دارد، اعتقاد به خدا از غرائز اوست. بشر مسجد ميخواهد كه نماز گزارد؛ نيايش به خدا كند. چرا لباس كثيف و آلوده را كه از تن او درآورديد، او را به حمّام نبرديد؛ و بدون لباس، لخت و عريان گذارديد؟! اينست گناه شما! معلوم است كه شخص عريان در اثر تصرّف هواي خارجي فوراً از دست ميرود؛ تاب نميآورد و هلاك ميشود.
ص 36
ما ميگوئيم: اينهمه از مستشرقين و خاورشناسان شما كه آمدند و زبان عربي را فرا گرفتند و ساليان دراز در ممالك اسلامي بسر بردند، چرا در بازگو كردن حقائق آنطور كه بايد و شايد، دريغ نمودند؟ چرا إعمال غرض كردند؟ چرا از روح استكباري خود تنازل ننمودند و دَمي در برابر پروردگار خاضع و خاشع و شكسته دل نشدند؟! اينهاست كه گناه قارّهاي را بر گردن ايشان مينهد؛ تا كيفر آن چه باشد!
دكتر گوستاولوبون فرانسوي كتاب قطور و پر حجم «تمدّن اسلام و عرب» را مينويسد و خودش در آن اعتراف ميكند كه: ديني را كه محمّد آورد، از جهت توحيد عاليتر و راقيتر از توحيد عيسي بود؛ [28] و معذلك مسلمان نميشود، و با همان نصرانيّت جان ميسپارد. اينها محلّ سؤال است.
دكتر آلِكْسيس كارِل فرانسوي كه حقيقةً مردي است متتبّع و با هوش، و در پيجوئي بعضي از مفاسد و علل خرابيهاي مادّي و جسمي و روحي تحقيقات عميق و روشني دارد، و الحقّ كتب او مورد استفاده است؛ معذلك
ص 37
گرفتار تعصّب است، و حاضر نيست از قرآن و رسول الله و عرفان اسلامي تمجيد به عمل آورد؛ و در جاي حسّاس و نقطۀ بزنگاه مطلب چنان ميگذرد و از اعتراف و اقرار خودداري نموده، خود را در بوتۀ جهل مياندازد كه جاي شگفت است!
اينك ما فرازي را از عبارت او در سرّ عدم موفّقيّت ماشين در كمال بشريّت ميآوريم، تا آگاهي او به رموز مطلب روشن شود. و سپس فرازي را از عبارت او در اغماض از عرفان اسلامي بيان ميداريم تا تجاهل و تغافل او نسبت به سر فرود آوردن در برابر عظمت قرآن مشخّص گردد.
امّا دربارۀ سرّ عدم موفّقيّت گويد: «لزوم تحوّل فكري ـ خطاي رُنسانْسـ اولويّت مادّه يا اصالت انسان.» آنگاه در شرح اين مختصر گويد:
ما نميتوانيم پيش از يك تحوّل فكري، به احياي خود و محيط خويش موفّق شويم. در واقع اجتماع امروزي ما از بدو پيدايش خود، از يك اشتباه عقلاني يعني خطائي كه ما آنرا بعد از دورۀ رنسانس دائماً تكرار كردهايم، در زحمت بوده است.
تكنولوژي انسان را بر حسب مفاهيم نادرست ماورا طبيعي ساخته است، نه موافق روح علم. هنگام آن رسيده است كه اين عقائد را ترك بگوئيم.
بايد سدّي را كه به علّت يك تفسير غلط از نظريّۀ گاليله بين خصائص اشياء كشيدهايم درهم بشكنيم.
بطوري كه گفتيم، گاليله خصائص اشياء را به أصلي يعني وزن و ابعاد كه قابل سنجشاند، و فرعي يعني شكل و رنگ و بو كه قابل اندازهگيري نيستند متمايز، و كمّيّت را از كيفيّت مجزّا نموده بود.
بيان كمّيّت به زبان رياضي، علوم را به وجود آورد؛ ولي كيفيّت در بوته فراموشي ماند.
ص 38
انتزاع خصائص اوّليۀ اشياء، منطقي؛ ولي از يادبردن خصائص ثانوي آنها ناصحيح بود، و از آن نتائج وخيمي براي ما حاصل گرديد. زيرا در وجود آدمي آنچه به سنجش نميآيد، از آنچه قابل اندازهگيري است مهمتر است. وجود فكر نيز مانند تعادل فيزيكُوشيميائيِ سرم خون، واقعي است.
پرتگاه بين كمّيّت و كيفيّت بعد از آنكه دِكارْت نيز دوآليسم[29] جسم و جان را مطرح كرد، عميقتر شد؛ و از آن پس بيان تظاهرات رواني غير ممكن گرديد.
مادّه كاملاً از معني جدا ماند. و ساختمان عضوي و اعمال بدني گوئي حقيقت بيشتري را از شادي و رنج و زيبائي به خود گرفت. و اين خطا تمدّن ما را به راهي انداخت كه علم را به پيروزي، و انسان را به سوي تباهي كشيد[30]. و [31]
ص 39
اين گفتار او در قسمت اوّل بود، و همانطور كه ملاحظه ميشود در نهايت اتقان و استواري است.
و امّا گفتار او در قسمت دوّم آنست كه ميگويد:
ص40
عرفان مسيحيّت، معرّف عاليترين شكل فعّاليّت مذهبي است، و بهتر از عرفان هندوها و تبّتيها با ديگر فعّاليّتهاي عقلاني بستگي دارد. و بر اين عرفانهاي آسيائي امتيازش آنست كه در دوران صباوت خود درسهائي از يونان و روم گرفته است؛ و از يكي تفكّر و از ديگري نظم و قياس را آموخته است. [32]
در اين سخنش همانطور كه ميبينيد خيلي بیانصافي كرده است. او چگونه عرفان مشرق زمين را عرفان هندوها و تبّتيها دانسته، و از عرفان اسلام چشم پوشيده است؟ او چگونه عرفان عليّ بن أبي طالب و سائر أئمّۀ اطهار و حضرت سجّاد و حضرت رضا عليهم السّلام را ناديده گرفته است، و از «نهجالبلاغة» و خطب محيّرالعقول آن كه مخّ عرفان است و از «صحيفه سجّاديّه» و «عيون أخبار الرّضا» و «توحيد» صدوق كه يك نفر از آنها تا به حال نتوانسته است به حقيقت اين عرفان برسد، اغماض نموده است؟ او چگونه از مشايخ بنام عرفان، همچون بايزيد بسطامي و معروف كرخي و سَريّ سَقَطيّ و خواجه عبدالله أنصاريّ و محيي الدّين عربي و ابن فارض مصري و صدرالدّين قونَويّ و شيخ الإشراق شهاب الدّين سُهْرَوَرْديّ و عبدالرّزّاق كاشاني و ملاّ جلال الدّين رومي و خواجه شمسالدّين حافظ شيرازي چشم پوشيده است؟!
ص 41
آيا شش جلد «مثنوي» مولانا كه تمامش در همان ديباجه و عنوانش: «بشنو از ني چون حكايت ميكند» منطوي است، از تمام عرفان مسيحيّت و توحيد خود مسيح عاليتر نيست؟! آيا «ديوان حافظ شيرازي» كه تمامش در همان غزل اوّل: «ألا يا أيّها السّاقي أدِرْ كَأْسًا وَ ناوِلْها» گنجانيده شده است، كافي براي بصيرت وي نبود؟ آيا «نظم السّلوك» يعني تائيّۀ كُبراي ابن فارض كه حقّاً يك دورۀ كامل و تمام از تمام منازل سير و سلوك و بيان اعلي درجۀ از توحيد و عرفان است صدها بار از آنچه در انجيل آمده است دقيقتر و عميقتر و صافتر و ظريفتر در نشان دادن لطائف عرفان نبوده است؟! پس چرا عمداً خود را به سهو زده، و سهواً اشتباه عمدي نموده؛ از خود قرآن و اين كتب نفيسه عرفان و اين مكتب رفيع الدّرجة آن چشم پوشيده، عرفان جوكيهاي هند و مغولهاي تبّتي را نام برده و در مقابلۀ با عرفان مسيح و مسيحيّت به عنوان معرّفي عرفان آسيائي به شمار آورده است؟!
بنابراين، جناب كارِل نبايد در انتظار بنشيند تا مردم به عرفان مسيحيّت بگروند، و خودش غمگين باشد كه چرا مردم آنها را به بوتۀ فراموشي سپردهاند. عرفان قرآن بسيار عاليتر و راقيتر و جذّابتر است و هيچ مفرّ و گزيري نيست مگر آنكه خود او و هممسلكانش حركت كرده و مردم اروپا و آمريكا و شوروي و چين و ژاپن و هند و مالزي، عرفانهاي مسيح و زردشت و بودا و برهمن را كنار گذارده، و سر تسليم در برابر عظمت قرآن، و عرفان آن فرود آورند. اينست راه چاره.
امّا خودش مُرد و تسليم نشد. و اينك در آن عالم به عقبات ظلمت و گردنههائي ناشي از جهل كه ميرسد و قدم از قدم نميتواند بردارد، ميفهمد كه ما چه ميگوئيم!
امروزه تمام اروپا و آمريكا در جهنّم مادّيگري ميگدازد. نه تنها شوروي و
ص 42
چين كه مرام كمونيستي دارند و آنرا ابراز ميكنند، بلكه تمام دانشمندان مغرب زمين كه پيوند خود را با خدا بريدهاند، مادّي صرف شدهاند. مادّيّت معناي وسيعي پيدا كرده، و همه را در كام خود فرو برده است.
گرچه به ظاهر تظاهر به يهوديّت و يا مسيحيّت كنند، ليكن روش و مكتبشان مكتب أصالة المادّة است. طرز ورود و خروج در بحثها و جلسات و حلقات و كنفرانسها و دانشگاهها همه بر محور مادّيّت ميچرخد. و به يك معناي گستردهاي مادّيّت و مادّهگري و مادّهپرستي، بال تاريك شوم خود را بر بسياري از كشورهاي جهان گسترده است. و نه تنها در عقيده، بلكه در طرز تفكّر و انديشه، و طرز كار و عمل، و طرز تعيين مراد و هدف، همه و همه به سوي مادّه رهسپارند؛ و در وادي اوهام و تَيْهِ گمراهي آن گم گشتهاند.
يك مثال زنده و گويا براي شما بيان كنم تا بدانيد مادّيگري و انحراف بشر به كجا منتهي شده است!
يكي از بستگان ما، در دانشكدۀ پزشكي طهران، دكتراي خود را گرفت و جرّاح قابلي شد. بعد از مدّت كوتاهي به آمريكا رفت و تحصيلش و رشتهاش بالا گرفت و از جرّاحان نامي آن ديار شد. زن آمريكائي گرفت و خودش نيز تبعه آمريكا شد. اينك درست چهل سال است كه در آنجا به سر ميبرد و هنوز هم در قيد حيات است
ميگويند: در آنجا باغ و بيمارستان شخصي دارد و هر روزي چند عمل ميكند كه براي هر يك اقلاّ ده هزار دلار ميگيرد. پس از رفتن او پدرش رحلت كرد، و خانه و دكّان را ورثهاش تقسيم و تسهيم نمودند و طبعاً مادر پيرش در مضيقه افتاد؛ و آن راحتي و وسعت زمان پدر را نداشت.
يكي از برادرانش به وي نوشت: اينك مادرت در رنج و ناراحتي ميگذراند؛ و الحمدللّه خداوند به شما نعمت زياد داده است؛ و زندگي فراخ و
ص 43
ثروت بيحساب. چه خوب است كه مادر خود را در اين سنّ و با وجود ضعف و كسالتي هم كه دارد فراموش ننموده، ماهيانه مبلغي براي تأمين معاش او بفرستي!
بعد از مدّتي پاسخ نامه بدينگونه آمده بود كه: شما خيال ميكنيد ما اين پولها را مفت و مجّاني بدست ميآوريم؟! ما كار ميكنيم و زحمت ميكشيم. مادر هم براي تأمين معاش خود بايد برود و كار كند!
اين تأديب مادّيّون و طرز تربيت غربيهاست. اين گفتار برخاسته از مكتب هِگِل ها و داروين ها و دِكارْت هاست كه بدينجا كشانده شده است.
شما اين داستان را مقايسه كنيد با داستان جواني كه ما سابقاً در همين كتاب «نور ملكوت قرآن» آورديم كه چگونه در پرتو تعليم و تربيت قرآن، بواسطۀ حمايت و پذيرائي و مراعات حال مادر پير، از ازدواج خود صرف نظر كرد، و در برابر ايذاء و پرخاش مادر مريض، و شكيبائي از ردّ فحش او در شب سرد زمستان كه آب بدست او داده بود، خداوند پردۀ غيب را آناً از روي دل او گشود و جهان غيب را بر او مشهود نمود و باب راز و نياز با قاضي الحاجات و مشاهدۀ انوار ملكوتيّه و نفحات سبحانيّهاش را براي وي مفتوح فرمود. [33]
منطق قرآن توحيد حضرت ربّ العزّة در جميع مقامات است. ايثار و عدالت و صبر در برابر مشكلات، و دوري از تنبلي و هوسراني است؛ گسترش نعمت و تعميم آن به همۀ طبقات است.
و نه تنها اين اخلاق مذهبي و كتابي آنست، بلكه اخلاق تطبيقي و خارجي است. مسلمانها از صدر اسلام تا كنون، به شواهد تاريخ مسلّم، أهل صبر و ايثار و گذشت و رحم و مروّت و عدالت بودهاند. و در جنگهاي فاتحانۀ
ص 44
خويش، نهايت مراعات و مراقبت و حمايت و حفظ حيات حال اسير را مينمودند. هيچگاه درختان را آتش نميزدند، زراعت را پايمال نميكردند، مواشي و احشام را نابود نميساختند، كسي كه پرچم جنگ را خوابانده بود ديگر با وي جنگ نمينمودند، كسي كه از جنگ فرار ميكرد او را دنبال نميكردند، مُثْله نمينمودند، هر كس پناه ميخواست پناه ميدادند، آب را بروي دشمن نميبستند.[34] و[35]
ص 45
اگر جنگ داخلي در ميانشان واقع ميشد، يعني يك طبقه با طبقه ديگري گرچه از ناحيۀ حكومت بود، در ستيزه و تخاصم ميافتاد؛ اوّلين وظيفه دعوت به صلح بود. و اگر حاضر براي صلح نميشدند، در اينصورت كه لامحاله يك طرف باغي و ستمگر بوده و تعدّي عدواني داشت، بر تمام مسلمين واجب بود كه با او به جنگ ادامه دهند تا به امر خدا بازگشت كند و دست از ظلم و تجاوزش بردارد.
اين طريق، اصلاح در بين مؤمنين است كه در وهلۀ اوّل، عقد صلح برقرار نمودن و در صورت تجاوز قطعي يك طرف و عدم تسليم او به صلح، با او جنگ كردن تا تسليم شود و دست از تعدّي بشويد.
و اين عاليترين راه براي فصل خصومت و تجاوز گروه متعدّي و تجاوزكار است.
ص 46
وَ إِن طَآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَیٰهُمَا عَلَي الاخْرَي' فَقَـٰتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّيٰ تَفِيٓءَ إِلَيٰٓ أَمْرِ اللَهِ فَإِن فَآءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوٓا إِنَّ اللَهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ. [36]
«و اگر در ميان دو گروه از مؤمنين كشتاري واقع شد، واجب است بر شما مسلمين كه ميان آنها را صلح دهيد! پس اگر يك طرف حاضر به صلح نشد و بر ديگري راه ستم و عدوان را در پيش گرفت، واجب است بر شما مسلمين كه با آن گروه متجاوز جنگ كنيد تا به امر خدا برگردد. پس اگر بازگشت نمود و دست از تعدّي برداشت، در اينصورت در ميانشان با عدل، صلح بر قرار نمائيد. و قسط و داد را پيشۀ خود سازيد كه خداوند دادگران را دوست دارد.
اينست و غير از اين نيست كه تمام مؤمنين با هم برادرند؛ پس شما مسلمين در ميان دو برادر خودتان صلح دهيد. و خود را در مصونيّت و عصمت و تقواي خداوندي در آوريد، به اميد آنكه مورد رحمت او قرار گيريد!»
در اين جنگهاي داخلي ميان مسلمين، گروه فاتح حقّ گرفتن اسير ندارد، و حقّ غارت ندارد، و حقّ كشتن مجروحي را كه بر زمين افتاده ندارد. فقط ادواتي كه در ميدان جنگ به حساب سلاح جنگ محسوب ميشود، حقّ دارد بردارد و تصرّف كند.
و امّا اگر دشمن خارجي يعني از غير مسلمين به بلد اسلام حمله كرد، بر مسلمين لازم است بر دفع او بكوشند، و زن و مرد، پير و برنا، طفل و بالغ، مريض و تندرست، عالم و عامي؛ بدون استثناء در مدافعت وي قيام كنند و آنها را سركوب نموده، به قتل و اسارت و غارت و نَهْب اموال و ذَراريّ و به هر طريق
ص 47
ممكن، در برابر تعدّي و تجاوزش قيام و اقدام نمايند.
و امّا فريضۀ جهاد از اين عاليتر و دقيقتر است. جهاد عبارت است از آنكه: لشگر اسلام بدون سابقۀ دشمني، و بدون تجاوز و تخطّي از طرف مقابل، صرفاً بر اساس هدايت او به توحيد، و اقرار به شهادتين: أشهدُ أن لا إله الاّ اللهُ وَ أشهد أنّ محمّداً رسولُ الله حركت ميكند در سرزمين دشمن، و ايشان را به دين اسلام فرا ميخواند. و البتّه معلوم است كه بايد اهالي آن سرزمين غير مسلمان باشند؛ خواه از مشركين و مادّيّين و طبيعيّين و خواه از گروه بودا و برهمن و كنفسيوس و غيرها و خواه از اهل كتاب مانند يهود و نصاري و مجوس. در هر حال اگر به مجرّد دعوت به اسلام، دين حقّ را پذيرفتند كه هيچ؛ نه آنها را ميكشند و نه جزيه ميگيرند. لشگر اسلام در اين حال بر ميگردد، و مصارف جنگ از تجهيز سپاه و غيره همه به عهدۀ سائر مسلمين و بيت المال مسلمين است و حتّي يك درهم هم از گروه مغلوب اسلام پذيرفته، اخذ نميشود.
و اگر اسلام را قبول نكردند و بر آئين خود باقي ماندند، در اينصورت اگر از اهل كتابند آنها را وادار به جزيۀ (ماليات و خراج به صندوق حكومت اسلام) [37] ميكنند. و اگر قبول جزيه ننمودند و يا از اهل كتاب نبودند، همچون
ص 48
مشركين و دهريّين، در اينصورت بايد لشگر اسلام با آنها بجنگد تا قبول دين حقّ را بنمايند. و در اين فرض نيز مفرّي براي آنان غير از قتل و يا اسارت نيست، و مسلمين حقّ نهب و غارت و اسارت ذراري و زنان را دارند. [38]
ص 49
لشگر اسلام غير از افرادي را كه كشته شدهاند، در صورت عدم انعقاد پيمان و معاهدۀ جنگي، به عنوان استعباد و اسارت تصرّف ميكند؛ و در تحت نظر و رأي دولت اسلام به تربيت ديني و هدايت الهي ايشان همّت ميگمارد. و يا اگر مصلحت بداند بر آنها منّت نهاده آزاد ميكند، و يا قيمت آنها را از ايشان به عنوان فديۀ و عوض آزادي اخذ ميكند.
جهاد در اسلام از خصائصي مختصّ به خود برخوردار است. زيرا مانند جنگها و لشگركشيهاي ديگر جنگجويان و يا سلحشوران نيست كه مبناي آن حسّ انتقام و حسد و كينه و بلندپروازي و استكبار و انانيّت و خودمحوري، و يا توسعه و گسترش در خاك و بدست آوردن جواهرات و اموال و نفوس باشد؛ بلكه يك امر مقدّس شرعي، و يك نيايش حقيقي به درگاه حضرت ايزدي است كه نه تنها اينگونه نيّتها و قصدها در آن موجود نميباشد، بلكه ضرر هم دارد، و بر اساس عبادت بودن اين عمل، مضرّ به پيكرۀ آنست و موجب فساد و عدم قبولي آن هم ميگردد.
در جهادِ اسلام، لشگر اموال خود را از دست ميدهد، و مخارج اياب و ذهاب را متحمّل ميشود، و افرادش در معركۀ كارزار كشته ميشوند و در خاك و خون غوطه ميخورند، و جريح و زخمي بسيار دارد؛ فقط و فقط به نيّت ارشاد
ص 50
و هدايت طرف غير مسلم كه ميخواهد او را به كيش توحيد بخواند و از مواهب و منافع اسلام برخوردار گردد. و به مجرّد اسلام آنها، دست از جنگ بر ميدارد؛ و اسلامِ آنها را پيروزي و ظفر ميشمارد. اينست فلسفۀ جهاد.
و بدون اندك ترديدي ميتوان اين دستور عالي اسلام را از عظيمترين رموز اخلاقي و حياتي و تربيتي آن بشمار آورد. شما در عالم چه كسي را ديدهايد و يا شنيدهايد كه براي ارشاد و هدايت يك نفر اجنبي كه بهيچوجه من الوجوه با او سابقۀ آشنائي و محبّت ندارد، نه تنها به موعظه و اندرز، و نه تنها به ارشاد و گفتار درشت، و نه تنها با توعيد و تهديد، و نه تنها با تحمّل مشقّت و رنج سفر، بلكه تا سرحدّ جرح و قتل حاضر شود كه خود را و أعزّ از ابناء و اخوان و عشيره و اصحاب خود را در خاك و خون كشد؛ براي آنكه آن مرد اجنبي و منحرف و مشرك در راه بيفتد، و گردن تسليم در برابر پذيرش حقّ فرود آورد، و نفس خود را از مهالك و عواقب وخيم شرك و از تنگناها و كريوههاي پيچ در پيچ اعتقادات و سنّتهاي تقليدي غلط كه كوركورانه آموخته است و عالم جان و حيات خود را تاريك نموده است نجات بخشد؟ اينست فلسفۀ جهاد. [39]
ص 51
ما ميبينيم مؤمنين در صدر اسلام و تا به امروز پيوسته آرزوي جهاد و قتل في سبيل الله مينمودند، و در دعاهاي خود جدّاً از خداوند ميطلبيدند تا آنان را موفّق به اين فريضۀ الهيّه بنمايد، و كشته شدن در زير پيكانها و سنگبارانها و نيزهها و شمشيرها را فوز عظيم ميشمردند. چرا؟ و به چه
ص 52
علّت؟ و به چه حكمت؟
به علّت آنكه شخص مسلمان كه مزۀ توحيد را چشيده است و به آيات قرآني ايمان آورده است و به رسول وحي و مرتبط و رابط و ربط با عالم غيب و شهود گرويده است و از مزايا و آثار اسلام كه عدل و ايثار و اخلاق حسنه و عقائد پسنديده و كردار شايسته به بهترين وجه است بهرمند شده و كامياب گرديده است، حاضر نيست خود تنها بر سر اين سفره بنشيند و از مواهب الهيّه و مناجاتهاي در حال خلوت و خلوص و كرائم اخلاق مرضيّه و شيم پسنديده، بنوشد و بياشامد و بخورد و مست تجلّيات حقّ و نور توحيد او گردد؛ امّا أبنا
ص 53
نوع و هم صنفانش بيبهره بوده، و بر سر سفرۀ ظلماني دست به قاذورات بگشايند، و با چشم كور و گوش كر و دل بيمحتوي و فاقد انديشه، عمري را به غفلت و جهالت و شرك سپري كنند.
پيامبر اسلام دربارۀ همسايگان سفارش فرموده است، و دربارۀ هديهاي كه براي كسي ميآورند، همنشينان و هم صحبتان را شريك فرموده، و از خوردن غذا در ملاءِ عامّ كه چشم راهرو بدان ميافتد منع فرموده؛ و حتّي راجع به گربۀ خانه سفارش نموده است كه آنرا گرسنه نگذاريد و به آنها رسيدگي كنيد كه: هُنَّ طَوَّافاتُ بُيُوتِكُمْ: اين گربهها لانه و خانهاي ندارند، و در بيابانها و كوهها زيست نميكنند؛ جايشان و مقرّشان همين خانههاي شماست كه پيوسته از اين خانه به آن خانه ميروند و براي پيداكردن طعمه و سدّجوعي طواف در خانهها ميكنند و گرداگرد آنها ميگردند.
پاورقي
[16] ـ آيۀ 00 2، از سورۀ 3: ءال عمران
[17] ـ قسمتي از آيۀ 9، از سورۀ 59: الحشر
[18] ـ «كلّيّات تاريخ تمدّن جديد» شامل تاريخ تمدّن جديد در اروپا و ايران، ص 36 تا ص 38
[19] ـ همان مصدر، ص 45 و 46
[20] ـ Wyclf (تعليقه)
[21] ـ Jean Huss (تعليقه)
[22] ـ «كلّيّات تاريخ تمدّن جديد» ص 46 و 47
[23] ـ Ernest Renan (تعليقه)
[24] ـ همان مصدر، ص 9 0 3
[25] ـ Friedrich Strauss (تعليقه)
[26] ـ «كلّيّات تاريخ تمدّن جديد» ص 10 3 و 11 3
[27] ـ حضرت آية الله علاّمه طباطبائي قدّس الله سرّه الشّريف، گهگاهي براي ما آيات آخر سورۀ مائده را ميخواند؛ قدري با تأنّي و آرام، و چنان در وجد و حال ميرفت كه حدّ نداشت. و كراراً ميفرمود: اين آيات از جهت سياق و طريق تخاطب و نشان دادن مقام ربوبيّت حقّ و عبوديّت مسيح بن مريم و ملاحظۀ ادب در موقف الهي غوغا كرده است:
وَ إِذْ قَالَ اللَهُ يَـٰعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّيَ إِلَـٰهَيْنِ مِن دُونِ اللَهِ قَالَ سُبْحَـٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إن كُنتُ قُلْتُهُ و فَقَدْ عَلِمْتَهُ و تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ لآأَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّـٰمُ الْغُيُوبِ * مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَآ أَمَرْتَنِي بِهِ ٓ أَنِ اعْبُدُوا اللَهَ رَبِّيِ وَ رَبَّكُمْ وَ كُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنتَ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ إِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * قَالَ اللَهُ هَـٰذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّـٰدِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّـٰتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا رَّضِيَ اللَهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذَ'لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ * لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
«و اي پيغمبر ما! ياد بياور زماني را كه خدا گفت: اي عيسي پسر مريم! آيا تو به مردم گفتي: مرا و مادرم را بپرستيد، غير از خداوند؟! عيسي گفت: خداوندا! تو پاك و منزّهي از آنكه كسي در عبادت شريك تو شود. گفتاري كه حقّ نيست، در توان و قدرت من نيست كه بگويم. اگر من گفته بودم، تحقيقاً تو دانسته بودي! آنچه را كه من در نيّت دارم تو از آن خبر داري وليكن آنچه را كه تو در نيّت داري من از آن بيخبرم. و فقط و فقط تو هستي كه به پنهانيها و غيبها علم و اطّلاع داري! من به آنها نگفتم مگر همان چيزي را كه تو به من امر نمودي كه خداوند را كه پروردگار من و پروردگار شماست بپرستيد! و من گواه و ناظر بر احوال و اعمال ايشان بودم تا وقتي كه در ميان آنها بودم؛ پس چون تو مرا به سوي خود بردي فقط و فقط تو مراقب و پاسدار آنان بودي! و تو هستي كه بر هر چيز حاضر و ناظري. اگر مردم را در اثر اين خطايشان عذاب كني، (اختيار با تست) چون آنها بندگان تو هستند (مِلك طِلق و عبد رقّ تو ميباشند) و اگر آنها را مورد غفران و آمرزش خود قرار دهي، تو هستي كه فقط داراي عزّت و حكمتي. (در كارهايت بواسطۀ غفرانِ گنهكار، فتوري دست نميدهد، و ذلّت و پستي ترا فرا نميگيرد، و از حكمت و اتقان و استواريت كم نميشود و فتور نميپذيرد.)
خداوند گفت: اين روز روزي است كه صدقِ صادقان بدانها سود ميبخشد؛ از براي ايشانست باغهاي پر از درخت سر به هم آورده كه در آنها نهرهاي آب روان جاري است، و بطور جاودان در اين بهشتها زيست مينمايند. خداوند از آنها راضي است، و آنها نيز از خداوند راضي هستند، و اينست كاميابي و ظفر عظيم. از براي خداوند است ملكيّت آسمانها و زمين و آنچه در درون آنهاست؛ و او بر هر چيزي تواناست.»
[28] ـ در «تمدّن اسلام و عرب» طبع دوّم، ص 52 1 و 53 1 در فصل دوّم: فلسفۀ قرآن و انتشار آن در عالم، ميگويد:
اگر اصول عقائد اسلام را به دقّت ملاحظه كنيم، ميبينيم كه اسلام نوعي است از عيسويّت كه مشكلات و پيچيدگيهاي آن بكلّي مرتفع است. ولي در اين جاي ترديد نيست كه بين اسلام و عيسويّت از حيث فروعات، فرق زيادي وجود دارد؛ حتّي در اصول هم يك فرق نماياني بين آنها موجود ميباشد كه عبارت است از وحدانيّت مطلقه؛ اين خداي واحد مطلق از همه بالاتر و فوق تمام اشياء قرار گرفته، حتّي هيچيك از انبياء و اولياء و ملائكه يا ارباب انواع هم در عرض او نيستند. راستي اينست كه در ميان تمام مذاهب دنيا فقط اسلام ميباشد كه اين تاج افتخار را بر سر گذاشته و اوّل از همه وحدانيّت محض و خالص را در دنيا انتشار داده است. تمام سادگي و شأن و مقام اسلام روي همين وحدانيّت مطلقه قرار گرفته، و همين سادگي باعث قوّت و استحكام اين دين گرديده است.
[29] ـ Dualisme (تعليقه)
[30] ـ «انسان موجود ناشناخته» طبع ششم، ص 10 3 و 11 3
[31] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 5 1 2 تا ص 7 1 2 گويد: استاد «چود» كه انگليسي و استاد فلسفه است كتابي قيّم و استوار نوشته است، و نام آن را «پستيها و سخافتهاي تمدّن تازه» گذارده است (سخافات المدنيّة الحديثة) در آنجا گفته است:
«در تمدّن جديد توازن ميان قوّه و اخلاق نيست؛ اخلاق جدّاً از علم عقبتر افتاده است. پيوسته از بدوِ نهضت اروپائي، علم در ارتقاء و اخلاق در انحطاط رفت تا آنكه فاصلۀ راه ميان آن دو زياد شد. در عين حاليكه اقوام و نسل جديد خود را به ناظر ارائه و نشان ميدهند، و او را از خوارق صنعت و تسخير مادّه و قواي طبيعيّه براي مصالح و اغراضش به شگفت در ميآورند، در عين حال به او در اخلاقش، و در طمع و حرصش، و در كوتاهي فكر و سبكي عقلش، و در قساوت و ظلمش، توشه نميدهند. اين نسل جديد در حاليكه مالك جمع وسائل زندگي و حيات شده است؛ ولي نميداند چه قسم زندگي نمايد! پيدرپي آوردن جنگهاي دهشتانگيز و دلخراش، دليل بر آنست كه تهيدست و مفلس است. و عالم و نشئهاي را كه پديد ميآورد براي آنست كه در آن بميرد. علوم طبيعيّه به وي قوّۀ قاهرهاي عنايت نمودهاند و او نميداند چگونه استعمال كند. مانند طفل صغير يا سفيه و ديوانهايست كه به آنها زمام امور داده شود و كليد خزائن به آنها واگذار شود؛ امّا آنها بيشتر از اين نميفهمند كه با آن جواهرات بازي كنند.»
و در جاي ديگر ميگويد: «يك نفر فيلسوف هندي از من شنيد كه من از تمدّنمان تعريف ميكنم و آنرا به غايت ميستايم و ميگويم: يك نفر رانندۀ اتومبيل سيصد يا چهارصد ميل را در يك ساعت ميپيمايد در روي رَمْلها و شِنها، و هواپيمائي از مسكو تا نيويورك در بيست يا پنجاه ساعت ميرسد. آن فيلسوف هندي گفت: شما ميتوانيد در هواء مثل پرنده پرواز كنيد و در آب مثل ماهي شنا نمائيد، وليكن نميدانيد چگونه روي زمين راه برويد!»
در جاي سوّم از همين كتاب ميگويد: «نظر بيفكن به اين طيّارهاي كه در آسمان به غايت بالا ميرود و چون حلقهاي دائرهاي شكل ميگردد، در پندار تو اينطور ميآيد كه: سازندگان آن در علمشان و لياقتشان مافوق بشر ميباشند. آنانكه در اوّلين وهله بر آن پرواز نمودند در علوّ همّتشان و جرأتشان پهلواناني بودند، وليكن اينك نظر كن به مقاصد زشت و نكوهيدهاي كه طيّاره را در استخدام خود آورده است و در آتيه آنرا چگونه بكار ميبندد... كاري از آن بر نميآيد مگر پرتاب كردن بمبها مخصوصاً بمبهاي اتمي و تكّه تكّه كردن اجساد انسان، و خفه نمودن زندگان، و سوزاندن بدنها، و پرتاب كردن گازهاي سمّي، و
پارهپاره كردن مستضعفين كه هيچ پناهي براي فرار از اين شرّ ندارند. اينها مقاصد مردم احمق و يا مقاصد شياطين است.»
و در جاي چهارم از كتاب گويد: «مورّخين فردا دربارۀ ما چه خواهند گفت كه چگونه ما طلا را استعمال ميكنيم؟ آنها البتّه ميگويند: ما براي اطّلاع و خبر از محلّ و جاي طلا، به بيسيم و امواج متوسّل شدهايم. آنگاه كيفيّت أشكال و طرزي را كه صاحبان بانكها طلا را توزين ميكنند و با كمال لياقت و مهارت آن را ميشمرند، توصيف مينمايند و بيان ميكنند كه چگونه قانون جاذبه ما را در انتقال آن از پايتختي به پايتخت ديگر رهبري كرد. و البتّه در تاريخ تسجيل خواهند نمود كه: كساني كه شبيه به وحوش هستند و ماهرند و در فتوحات صنعتيشان نهايت جرأت را دارند، از مصرف و اعطاء به تعاونهاي بينالمللي كه طلا را طلب نموده و براي تقسيم صحيح، اميد ضبط و دسترسي به آن را دارند؛ عاجز و ناتوان ميباشند. آن كسان هيچ قصدي و نيّتي ندارند مگر اينكه معادن را با اسرع سرعتهاي ممكنه دفن كنند، ايشان طلا و معادن را از درون زمين در جنوب آفريقا استخراج نموده و در بانكهاي لندن و نيويورك و پاريس دفن مينمايند.»
[32] ـ «انسان موجود ناشناخته» طبع ششم، ص 1 5 1 و 52 1
[33] ـ «نور ملكوت قرآن» ج 1، بحث 2، ص 1 4 1 تا ص 46 1
[34] ـ در «منتهي الآمال» ج 1، ص 6 1، محدّث قمّي در ضمن بيان اخلاق و اوصاف شريفۀ حضرت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم چنين آورده است كه: ارباب سِيَر در سيرت آن حضرت نوشتهاند كه چون لشگري را مأمور مينمود، قائدان سپاه را با لشگريان طلب فرموده، بدينگونه وصيّت و موعظه ميفرمود ايشان را:
ميفرمود: برويد بنام خداي تعالي و استقامت جوئيد به خداي و جهاد كنيد براي خداي، بر ملّت رسول خداي!
هان اي مردم! مكر مكنيد، و از غنائم سرقت روا مداريد، و كفّار را بعد از قتل، چشم و گوش و ديگر اعضا قطع نفرمائيد، و پيران و اطفال و زنان را نكشيد، و رهبانان را كه در غارها و بيغولهها جاي دارند به قتل نرسانيد، و درختان را از بيخ نزنيد جز آنكه مضطرّ باشيد، و نخلستان را مسوزانيد، و به آب غرق نكنيد، و درختان ميوهدار را بر نياوريد، و حرث و زرع را مسوزانيد؛ باشد كه هم بدان محتاج شويد، و جانوران حلال گوشت را نابود نكنيد جز اينكه از بهر قوت لازم افتد، و هرگز آب مشركان را با زهر آلوده مسازيد، و حيلت مياريد. و هرگز آن حضرت با دشمن جز اين معاملت نكرد، و شبيخون بر دشمن نزد، و از هر جهادي جهاد با نفس را بزرگتر ميدانست.
[35] ـ مستشار عبدالحليم جندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» ص 56 گويد: تأييد آسماني در كربلا زياد بود، در معاني بزرگ از جلال اسلام. در اينجا واقعهاي از او و واقعهاي از دشمنش اختيار ميشود. امّا واقعۀ اوّل: او عيناً مانند پدرش عمل كرد و جيش دشمن را آب داد از چشمهاي كه در نزد آن فرود آمده بود و آب را بر قاتلين خود حرام نكرد.
و امّا در واقعۀ ديگر: دو فرمانده از لشگر ابن زياد در آتش جنگ كربلا، آن لشگر را ترك كرده و به سوي افرادي كه اطراف سيّدالشّهداء عليه السّلام بودند رهسپار شدند تا در دفاع از آنحضرت بين يارانش كه تا آخرين نفر جان باختند شهيد شوند، در حاليكه ميدانستند كه در آن واقعۀ خطيره، با هيچ مقياسي براي آنان پيروزي ممكن نبود و مرگ و شهادتشان حتمي بود. (و بستن آب از اينجهت بهيچوجه مؤثّر در مغلوبيّت ايشان واقع نميشد.)
و در تعليقه گويد: صلاح الدّين ايّوبي در جنگهايش با صليبيها، از حسين و از پدرش عليّ آموخت، روزي كه براي فرماندۀ صليبيها: مَلِك رتشارد (قلبالاسد) عطر خودش را فرستاد. و امّا اين قواعد حروب اسلاميّه كجا، و قواعد جنگ در نزد اروپائيها كجا؟!
بُقراط پدر طبّ يونان كه اروپا مشهورترين قَسَمش را بدان ياد ميكند و بطور ميراث اين قسم در أجيال بعدي رسيده است و هر پزشكي قبل از مشغول شدن به عمل طبابت، واجب است كه در نَزاهت و امانت و عدم تعصّب به وي سوگند ياد كند، خودش به اروپائيها درس دگري ميدهد؛ در وقتيكه معالجه مريضان به مرض طاعون را در لشكر ايران ردّ كرد و گفت: شرف من مرا باز ميدارد از آنكه دشمنانم را كه قصد شهرهاي مرا دارند معالجه كنم.
[36] ـ آيۀ 9 و 10، از سورۀ 49: الحجرات
[37] ـ و اين ��زيه و خراج در مقابل تعهّدي است كه دولت اسلام براي آنها ميكند كه در حمايت و ذمّۀ اسلام باشند. و حكومت اسلامي آنها را در پناه خود از هر گونه آسيب و تعدّي و حملۀ دشمن حفظ ميكند، و اگر دشمن به آنها حمله كرد بدون اخذ وجهي از ايشان، لشگر ميكشد و از پول بيت المال اسلام دشمنانشان را دفع ميكند. و همچنين جان و مال و ناموس و عِرضشان در عهدۀ حكومت اسلام محفوظ است. از درمانگاهها و بيمارستانها و مدارس و مكتبهها و غيرها طبق قرارداد با حكومت بهرمند ميشوند. از برق و آب و تلفن و گاز و پاسداران نظامي و شهرباني و از خدمات شهرداري و عدليّه بهرمند ميشوند. خلاصه از اين جهات همانند يك نفر مسلمان محسوب ميگردند و ديگر زكوة و خمس نميدهند و مالياتي ديگر مشابه مسلمين نميپردازند. در اين وقت حكومت اسلام با آزادي كامل در هدايتشان ميكوشد و از راه بحث و منطق و ارائۀ ادلّۀ صحيحه آنها را در پذيرش اسلام مختار و آزاد ميگذارد. آنها هم كه بتدريج با منطق قرآن آشنا شدند، و از طرفيطرز عمل و رفتار مسلمين را بالعيان ديدند، و از مزايا و مساهلتهاي اسلام در برابر مشكلات و قوانين پيچيده و درهم رفتۀ خود مطّلع شدند، خود بخود بالطَّوع و الرّغبه اسلام را ميپذيرند، و دست از كيش و آئين سابق خود هرچه باشد بر ميدارند.
در تاريخ، كشورهاي بسياري را سراغ داريم كه خودشان بعد از قبول جزيه، از روي اختيار مسلمان شدهاند.
[38] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 83 1 گويد: و فقهاي مسلمين در فقهشان در حسن معامله با اهل كتاب، و در تساوي حقوق كه آنچه بر نفع ماست بر نفع آنان باشد و آنچه بر ضرر ماست بر ضرر آنها هم باشد؛ رويّه و سير خود را بنا نهادند. بلكه چون فارس را گشودند، با پيروان مذهب زردشت معاملۀ اهل كتاب نمودند. و اگر اسلام با بتپرستان قدري شدّت به خرج داده است و با اهل كتاب آن شدّت را بكار نبرده است، براي آنست كه اسلام بتپرستي را انحطاط در انسانيّت مينگرد كه واجب است آنرا علاج نمايد و ريشهاش را از بن درخت انسانيّت بردارد. و بنا بر همين منهاج، مسلمين در طول اكثر تاريخشان با حسن معامله با اهل كتاب رفتار نمودهاند. تا زمانيكه آنان جزيۀ خود را بپردازند، مسلمين از آنها حمايت نموده، در پناه خود به حفظ و پاسداري از آنها ميپردازند و به ايشان رخصت ميدهند تا در كليساها و كنيساهاي خود عبادت كنند. و اين جزيه و ماليات در مقابل سربازگيري است، كه از آنها گرفته نميشود؛ چون اسلام از جانب آنها ايمن نيست كه در صورت سربازگيري از آنها، آنان با دشمن هم كيش خود بسازند؛ اسلام به غيرت و حميّت رزمي ايشان وثوق ندارد، فلهذا سرباز و لشگريّ و سپاه از اهل كتاب نميگيرد. و به عوض حمايتي كه با سربازان مسلمان خود از جان و مال و ناموس آنها ميكند، بجاي جنگ و قتال، مقداري مال از ايشان اخذ ميكند.
و اگر تو مقارنه و مقايسه بيندازي ميان معاملهاي كه مسلمين در دولتهايشان با يهود و نصاري كرده و ميكنند، و معاملهاي كه نصاري در دولتهايشان با مسلمين كرده و ميكنند، روشن خواهد شد كه تا چه درجه مسلمين اهل گذشت و تسامح ميباشند و چقدر گذشت و تسامح در نصاري ناياب است! تا اينكه حقّاً صحيح است كه مسلمين با تشريع فقهائشان كه در دورۀ اوّل بودهاند دربارۀ معاملۀ با اهل ذمّه، و يا تطبيق آن بر ايشان در عصرهاي مختلفه، افتخار كنند.
[39] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 22 1 تا ص 24 1 مينويسد: مسلمانان چون از كسي صدق و وفاء و سلامتي ديدند، بدان اعتماد نموده به پيروي از قول خدا: وَ إِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا عمل ميكنند. و مسيحيان چون با كسي انس گيرند، ناگهان او را غافلگير كرده چون غَليواج و زَغَن بر گنجشك و يا چون باز شكاري بر غَليواج و زغن خود را بر رويش ميافكنند. زماني دراز گذشت كه مسلمين غالب بودند و بر نصاري و يهود حكم عادلانه مينمودند؛ اين به جهت تعاليم اسلام بود كه در تاريخ مانندش يافت نشود.
آري، عمر بن خطّاب در اوّل خلافتش يَعْلي بن اُميّه را فرا خواند تا نصاراي نجران را از بلادشان كوچ دهد. ليكن عذر او اين بود كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرموده است: لايَجْتَمِـعُ في جَزيرَةِ الْعَرَبِ دينانِ «در جزيرة العرب دو دين جمع نميشوند». چون اسلام ميخواهد جزيرة العرب قلعۀ مسلمين و محلّ پرورش آنان باشد و تربيت داعيان به اسلام در آنجا صورت پذيرد، و مسلمين اختلاط با يهود ونصاري نداشته باشند؛ دين اسلام تازه و باطراوت باشد. فلهذا امر به جلاءِ وطن اهل نجران نمود. معذلك چون آنان را كوچ داد، شهرهائي بهتر از شهرهايشان به آنها داد، و ايشان را در جهاتي كه ميل به آن داشتند اختيارداد.
رسول خدا نميخواست ايشان را به اسلام اكراه نمايد، و بدينجهت آنان را به ميل و اختيار خود باقي گذاشت، عملاً بقوله تعالي: لآ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ. با آنان به مقدار مال معلومي مصالحه نمود تا در هر سال بپردازند، و با آنها شرط نمود كه ربا نخورند و با ربا معاملهاي انجام ندهند. چون رسول خدا رحلت نمود، أبوبكر آنان را به همان شروط رسول خدا تثبيت كرد. چون وفات أبوبكر رسيد، عمر را امر كرد تا ايشان را از زمينهايشان كوچ دهد بواسطۀ مخالفتي كه با شرط رسول خدا در گرفتن ربا كرده بودند. عمر اوّلين كاري كه كرد آنهارا از محلّشان كوچ داد و به عامل خود كه مأمور اين كار بود امر كرد با ايشان به رفق و ملايمت رفتار كند و أموالشان را بخرد، و به آنها اختيار دهد هر زميني را كه بعوض زمينهايشان بخواهند از بلاد اسلام به آنها بدهد. و از جمله سفارشات او به عاملش اين بود كه: به نزد آنها برو، و در دينشان تصرّفي مكن؛ سپس به آنهائي كه در دينشان هستند براي رفتن مهلت و مدّت قرار بده و آنهائي كه مسلمان شدهاند باقي بگذار. آنگاه كساني كه آمادۀ كوچ كردن هستند زمينهايشان را مساحت كن و در انتخاب هر شهري كه خود بخواهند آنان را مختار گردان. و به آنها بگو: ما ايشانرا به امر خدا و رسولش كوچ داديم. و براي ايشان نامهاي نوشت كه در آن چنين گفته بود: كسانيكه از اهل نجران به شام و عراق كوچ كنند، مساحت زيادي از زمين به آنها بده تا جاي وسيعي داشته باشند، و آنچه از اسباب و اموال با خود حمل كنند متعلّق به خود ايشانست. بعضي از آنها به شام و بعضي به كوفه آمدند، در حاليكه زمين آنها در يمن بود. چون عثمان به روي كار آمد از تنگي زمينشان و از مزاحمت دهقانان به او شكوه كردند، عثمان به عامل خود دربارۀ آنها امر به ارفاق كرد و عامل را امر كرد تا در هر سال از جزيۀ آنها دويست حُلّه بكاهد؛ چون بر آنها لازم بود حلّهها را مثل جزيه بپردازند. چون معاويه روي كار آمد به او نيز از تفرّقشان و از موت بعضي و اسلام بعضي ديگر شكايت كردند، او نيز دويست حلّه از جزيۀ آنها را تخفيف داد.
چون حجّاج به روي كار آمد، جزيۀ آنها را بهمان مقدار سابق اعاده داد. چون عمر بن عبدالعزيز به روي كار آمد از ظلم حجّاج و نقصان تعدادشان به او شكايت كردند. او أمر به إحصاء و شمارش آنها نمود، گفتند: به تعداد عُشر رسيدهاند، لذا فقط مجموع حلّههاي آنها را دويست عدد قرار داد. و چون هرون الرّشيد روي كار آمد به او نيز شكوه نمودند از دست عمّال. او امر كرد تا عمّال با آنها كاري نداشته باشند و معاملۀ آنها مستقيماً با بيت المال در پايتخت اسلام بالمباشرة باشد.
در اينصورت ميبيني كه خلفاءِ مسلمين، أحدي را اكراه در دخول به اسلام نكردند بلكه همه را با دينشان به حال خود گذاردند، و پس از آن چگونه با اين مردم مسيحي به وعدههاي خود عمل كردند. و سپس مييابي كه چگونه خلفاء يكي پس از ديگري در حمايت و راضي كردن و رفع ظلم از آنها اهتمام داشتهاند؛ آيا تو معامله و رفتاري بهتر از اين با مخالفين مييابي؟!