ص 3
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم
قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في كِتابِهِ الْكَريمِ:
وَ إِن يَمْسَسْكَ اللَهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُوٓ إِلَّا هُوَ وَ إِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَي 'كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ * قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَ'دَةً قُلِ اللَهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هَـٰذَاالْقُرْءَانُ لاِنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغَ أَئنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَهِ ءَالِهَةً أُخْرَي' قُل لآ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَـٰهٌ وَ'حِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ.
(هفدهمين تا نوزدهمين آيه، از سورۀ أنعام: ششمين سوره از قرآن كريم)
«واگر خداوند به تو ضرري برساند، هيچكس جز او نميتواند آن ضرر را بردارد. و اگر خداوند به تو خيري برساند، (هيچكس جز او نميتواند آن خير را بردارد) بنابراين او بر هر كاري توانائي و قدرت دارد. و اوست كه با قدرت قاهرۀ خود بر بندگانش استيلا و غلبه دارد. و اوست كه داراي حكمت و استواري و اتقان است. و اوست كه خبير و آگاه است.
بگو اي پيغمبر! كدام چيزي شهادت و حضور و معاينهاش از همۀ موجودات بزرگتر است؟! بگو خداست كه در ميان من و ميان شما حاضر و
ص 4
شاهد است. (معاينه دارد، ميبيند و شهادت و حضور دارد) و اين قرآن به من وحي شده است تا بوسيلۀ آن شما را و هركس را كه قرآن به او رسيده است، از عواقب وخيم شرك بترسانم! آيا شما گواهي ميدهيد و حضور بالمعاينة و الرّؤيه داريد كه با اين خداوند، خدايان ديگري وجود دارد؟! بگو اي پيغمبر، من گواهي نميدهم! بگو: او اينست و غير از اين نيست كه معبودي يگانه و مقصد و مقصودي يكتاست! و حقّاً و حقيقةً من از آنچه را كه شما با خدا معبود و مقصود ميدانيد بيزارم.»
و قبل از اين آيات، در كيفيّت معرّفي توحيد و نشان دادن يگانگي ذات اقدس حقّ در جميع شؤون ميفرمايد:
قُل لِّمَن مَّا فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ قُل لِّلَّهِ كَتَبَ عَلَي' نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَي' يَوْمِ الْقِيَ'مَةِ لَارَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوٓا أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * وَ لَهُ و مَا سَكَنَ فِي الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * قُلْ أَغَيْرَاللَهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لَا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّيٓ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * قُلْ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * مَّن يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ و وَ ذَ'لِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ. [1]
« اي پيغمبر با اين مشركين در مقام احتجاج برآ و [ بگو: آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است ملك كيست؟! بگو: ملكِ طلقِ خداست! او بر خودش افاضۀ رحمت و بخشايش به كاخ هستي و عالم وجود را لازم شمرده است. و البتّه شما را در روز بازپسين و قيامت جمع خواهد نمود؛ آن روزيكه در تحقّقش هيچ شكّ و ترديدي نيست. كسانيكه جانهاي خود را مفت باخته و در
ص 5
عاقبت امر زيانكارند، ايشان به روز قيامت ايمان نميآورند.
و ملك طلق خداست و اختصاص به او دارد آنچه در شب و روز آرامش دارند؛ و اوست شنوا و دانا.
بگو: آيا من براي خودم غير از خدا مولا و صاحب اختيار و حاضر و ناظر و مدير و مدبّري در تمام شؤون اختيار كنم؛ در حاليكه اوست كه آسمانها و زمين را خلق كرده، و از عدم به صحنۀ وجود آورده است؟! و اوست كه به كائنات روزي ميدهد، و خود روزي نميخورد! بگو: به من چنين امر شده است كه اوّلين كسي باشم كه سر تسليم فرود آورده باشد، و به اسلام گرويده باشد! و به من امر شده است كه اي پيامبر! البتّه و البتّه نبايد از مشركين بوده باشي!
بگو: من اگر مخالفت فرمان و عصيان امر خدايم را بنمايم، از عذاب روزي بزرگ ترسانم. در آنروز هر كس كه آن عذاب از وي دور شود و بركنار رود، اوست كه مورد رحمت پروردگار من قرار گرفته است. و اينست بهره و نصيب آشكارا!»
اين آيات به وضوح ميرساند كه منطق قرآن دعوت به توحيد است؛ توحيد صرف و خالص و بدون شائبه در جميع شؤون. و دعوت به معاد است؛ يعني مبدأ و معاد جميع عوالم و كائنات، از جمله انسان انحصار در ذات أقدس ربوبي دارد. در تمام امور اعمّ از امور تكويني و اعمّ از امور تشريعي، مقصد و مقصود خداست، و اطاعت فقط از آن اوست. و اوست كه حاضر و ناظر و محيط و مهيمن و مسيطر بر جميع موجودات است؛ و اوست كه با هر موجودي معيّت ذاتيّه و وصفيّه و اسمائيّه دارد. بنابراين بايد در برابر چنين ربِّ ودود و رحيمي كرنش داشت، و پيوسته به عبادت و نيايش برخاست، و از هر چه و از هر كه غير از اوست بُريد، و زمام امور را در دين و دنيا و آخرت بدو سپرد. اينست نهج قويم، و عمل بر طبق اساس عالم خلقت، و تطبيق انسان با حقّ و
ص 6
حقيقت؛ نه بر اوهام و پندار و شكّ و ريب.
شهادت در لغت عرب، به معناي مطلق گواهي دادن نيست، بلكه به معناي حضور است؛ و چون گواه براي گواهي حتماً بايد حضور بهمرساند و جريان واقعه را مشاهده و معاينه كند، فلهذا اينگونه گواهي را شهادت نامند. تمام مشتقّات از اين مادّه، همچون شَهيد و شاهِد و مَشْهود و غيرها از اين قبيل است. يعني در تمام آنها معناي حضور مُنطوي است، و بدين لحاظ در معاني و مرادهاي مختلفه استعمال ميشود.ے
پس اين آيه كه ميگويد: قُلِ اللَهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هَـٰـذَا الْقُرْءَانُ لاِنذِرَكُمْ بِهِ وَ مَن بَلَغَ، اوّلاً ميرساند كه: دعوت قرآن به توحيد صرف است؛ زيرا پس از آنكه گفت: وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبيرُ و نيز خداوند را يگانه حاضر و مشاهد ميان پيامبر و مشركين دانست، معلوم ميشود كه دعوت اين كتاب الهي بدينگونه از توحيد است.
و ثانياً ميرساند: كه قرآن اختصاص به خصوص افراد زمان پيغمبر ندارد، بلكه در تمام زمانها حجّت است. و نيز اختصاص به عربي زبانان ندارد، بلكه در تمام زبانها حجّت است. زيرا با تصريح به كلمۀ وَ مَن بَلَغَ (و هر كسيكه قرآن به او برسد به هر گونه رسيدني؛ خواه به عربي، و خواه ترجمهاش، و خواه با نوشتن، و خواه به خواندن بر او، و خواه با زبان، و خواه با إرسال موج و به صدا درآمدن راديوها و امثال ذلك) به هر فرد از افراد بشر كه قرآن و محتواي آن برسد، مورد إنذار و وعيد الهي قرار ميگيرد و حجّت بر او ميشود.
و نظير كلمۀ شهيد و امثال آن مثل رقيب و حفيظ و محيط، در قرآن كريم دربارۀ خداوند متعال بسيار وارد شده است؛ مثل:
فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنتَ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ. [2]
ص 7
حضرت عيسي بن مريم علي نبيّنا و آله و عليهما الصّلوة و السّلام به خداوند عرضه ميدارد: «پس زمانيكه مرا به سوي خود بردي، تو كسي بودي كه تنها بر ايشان مراقبت داشتي، و تو بر هر چيزي شاهد و حاضر و ناظري.»
و مثل:
أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ و عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * أَلآ إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآءِ رَبِّهِمْ أَلآ إِنَّهُ و بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ.[3]
«آيا براي پروردگارت اين كفايت نميكند كه او بر هر چيزي شهيد است؟! آگاه باش كه اين مردم در لقاء و ديدار پروردگارشان در شكّ و ترديدند! آگاه باش كه او بر هر چيزي محيط است!»
و مثل:
فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّآ أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لَا تَضُرُّونَهُ و شَيْئًا إِنَّ رَبِّي عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ. [4]
حضرت هود پيامبر علي نبيّنا و آله و عليه السّلام به قوم خود، چون عصيانش نمودند گفت:
«پس اگر روي گردانيدند، من به وظيفۀ رسالت عمل نموده، آنچه را كه به من دربارۀ شما ارسال شده بود، به شما ابلاغ كردم. و خداوند بجاي شما گروه ديگري را براي اطاعت خود معيّن ميكند؛ ابداً اين عمل براي خداي من ضرري ندارد. حقّاً و تحقيقاً پروردگار من بر هر چيزي حفيظ و رقيب، پاسدار و نگهبان است.»
و مثل:
ص 8
إِنَّ اللَهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا.[5]
«بدرستيكه خداوند بر شما رقيب و ناظر و نگهبان و راصد است!»
و نظير آيات مباركات واقع در سورۀ أنعام، در دعوت قرآن كريم به توحيد خالص و يگانگي صِرف و مطلق ذات قُدّوس احديّت در تمام شؤون، آياتيست در سورۀ يونس كه مضمونش با اين آيات مشابه است:
قُلْ يَٰـٓأَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِّن دِينِي فَلا ٓ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَهِ وَلَ'كِنْ أَعْبُدُ اللَهَ الَّذِي يَتَوَفَّیٰكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.
وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا وَ لَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * وَ لَا تَدْعُ مِن دُونِ اللَهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَ لَا يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذًا مِّنَ الظَّ'لِمِينَ.
وَ إِن يَمْسَسْكَ اللَهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُوٓ إِلَّا هُوَ وَ إِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَآدَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. [6]
«بگو اي پيغمبر: اي مردم اگر شما در دين و آئين من شكّ داريد، بدانيد: آنچه را كه شما غير از خدا عبادت ميكنيد، من عبادت نميكنم؛ وليكن عبادت ميكنم كسي را كه شما را ميميراند. و به من امر شده است كه از مؤمنان و گروندگان به حضرتش بوده باشم.
و نيز به من أمر شده است كه وِجهۀ دل خود را متوجّه و مائل به دين اسلام گردانم. و به من امر شده است كه البتّه نبايد از مشركين بوده باشي، و نبايد بپرستي و بخواني و طلب كني غير از خدا آنها را كه نه ميتوانند به تو نفعي برسانند و نه ضرري! و اگر چنين كني در اينصورت حتماً تو از ستمگران خواهي بود!
ص 9
و اگر خداوند به تو ضرري برساند هيچكس را ياراي برانداختنش جز او نيست؛ و اگر خداوند اراده كند به تو خيري برسد، هيچ موجودي را ياراي برگرداندن فضلش نيست. خداوند فضل و رحمت خود را به هر كدام از بندگانش كه بخواهد ميرساند؛ و اوست خداوند آمرزنده و مهربان.»
بنا بر آنچه گفته شد، معلوم شد كه: قرآن بر ما حجّت است؛ بر ما كه چهارده قرن از نزول قرآن ديرتر پا به عرصۀ حدوث نهادهايم، بر ما كه در دو منطقۀ جغرافياي مختلف كرۀ زمين با نزول قرآن قرار داريم. بلكه تا روز قيامت، و براي جميع نقاط روي زمين قرآن حجّت است؛ و مَفَرّ و مَهْرَبي از پذيرش و بكار بستن آن نيست.
أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين در «نهج البلاغة» در توصيف و لزوم متابعت از قرآن، خطبهاي بليغ ايراد فرموده است. مقدّمةً ميگويد:
انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَهِ، وَ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللَهِ، وَ اقْبَلُوا نَصِيحَةَ اللَهِ؛ فَإنَّ اللَهَ قَدْ أَعْذَرَ إلَيْكُمْ بِالْجَلِيَّةِ، وَ اتَّخَذَ عَلَيْكُمُ الْحُجَّةَ، وَ بَيَّنَ لَكُمْ مَحَآبَّهُ مِنَ الاعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ مِنْهَا؛ لِتَتَّبِعُوا هَذِهِ، وَ تَجْتَنِبُوا هَذِهِ!
فَإنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ كَانَ يَقُولُ: «إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ؛ وَ إنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ».
وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللَهِ شَيْءٌ إلَّا يَأْتِي فِي كُرْهٍ؛ وَ مَا مِنْ مَعْصِيَةِ اللَهِ شَيْءٌ إلَّا يَأْتِي فِي شَهْوَةٍ. فَرَحِمَ اللَهُ رَجُلا نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ، وَ قَمَعَ هَوَي نَفْسِهِ؛ فَإنَّ هَذِهِ النَّفْسَ أَبْعَدُ شَيْءٍ مَنْزِعًا، وَ إنَّهَا لَا تَزَالُ تَنْزِعُ إلَي مَعْصِيَةٍ فِي هَوًي.
وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَهِ! أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُصْبِـحُ وَ لَا يُمْسِي إلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ؛ فَلا يَزَالُ زَارِيًا عَلَيْهَا، وَ مُسْتَزِيدًا لَهَا. فَكُونُوا كَالسَّابِقِينَ قَبْلَكُمْ وَ الْمَاَضِينَ أَمَامَكُمْ؛ قَوَّضُوا مِنَ الدُّنْيَا تَقْوَيضَ الرَّاحِلِ، وَ طَوَوْهَا
ص 10
طَيَّ الْمَنَازِلِ.
«به بيان خدا منتفع شويد، و به اندرزها و مواعظ خدا متّعظ گرديد و پند گيريد، و به نصيحت خدا گوش فرا داريد و بپذيريد؛ زيرا خداوند عذر خود را در عذاب شما در صورت مخالفت أوامرش واضح كرده و شما را از علم يقيني به توحيد و عدلش متمكّن گردانيده و عقول شما را در حكمت تعذيب و عقوبت واقف نموده است، و بر اين امر از شما حجّت گرفته است. و براي شما تمام كارهائي را كه جلب رضاي او را ميكند و جميع كارهائي را كه او را به خشم در ميآورد و ناپسند دارد بيان كرده است تا آنها را بجاي بياوريد و از اينها دوري گزينيد و اجتناب ورزيد.
زيرا رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم اينطور بود كه ميفرمود: «حقّاً راه بهشت از ناگواريها و ناملايمات انباشته شده است و دور تا دور آنرا اينگونه مشاقّ و رنجها فرا گرفته است؛ و حقّاً راه آتش از شهوات و تمايلات نفساني انباشته شده است و دور تا دور آنرا اينگونه خواستههاي نفسي و ميلهاي شهواني فرا گرفته است».
و بدانيد: هيچ طاعت و فرمانبرداري خدا در كاري انجام نميگيرد مگر آنكه از روي كُره و ناخوشايندي نفس است؛ و هيچ معصيت و سرپيچي از امر خدا انجام نميگيرد مگر آنكه از روي شهوت و پسند نفس است.
پس خداوند رحمت كند كسي را كه از شهوتش دست بردارد و هواي نفس امّارهاش را قمع و قلع كند؛ زيرا كه اين نفس انساني خيلي سخت و بطور مشكل و دور، دست از خواستههاي خود بر ميدارد، و پيوسته و دائماً از روي هواي خود به معصيتي و مخالفتي گرايش پيدا ميكند و خود را در دامان عشق و محبّت به آن گناه مياندازد.
اي بندگان خدا! بدانيد: مرد مؤمن هيچگاه صبح نميكند و شب نميكند
ص 11
مگر آنكه نفسش را متهّم ميداند (و همچون چاهي كه معلوم نيست آيا آب در آن وجود دارد و يا فاقد آب است، ميداند). و پيوسته نفس خود را معيوب و ناقص ميشمرد، و در طلب تمام و كمال و زيادتي آن بر ميآيد. پس شما مانند كساني كه پيش از شما آمدند و رفتند و در برابر شما گذشتند و بساط هستي و حيات عاريتي را در هم پيچيدند، و در زندگاني دنيا همچون مسافري بودند كه پيوسته چوب خيمه خود را بر ميكَند و چادرش را بر ميدارد و به جاي ديگر كوچ ميكند و منازل و مراحل را در مينوردد و ابداً توقّف و درنگي ندارد، بوده باشيد!»
و سپس أميرالمؤمنين عليه السّلام بعد از اين مقدّمه، دربارۀ عظمت و ابديّت و لزوم تمسّك به قرآن ميگويد:
وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ، وَ الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ، وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِبُ. وَ مَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْءَانَ أَحَدٌ إلَّا قَامَ عَنْهُ بِزِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ: زِيَادَةٍ فِي هُدًي، أَوْ نُقْصَانٍ فِي عَمًي
وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَي أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْءَانِ مِنْ فَاقَةٍ، وَ لَا لاِحَدٍ قَبْلَ الْقُرْءَانِ مِن غِنًي؛ فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَآئِكُمْ وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَي لَاوَآئِكُمْ؛ فَإنَّ فِيهِ شِفَآءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّآءِ؛ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ.
فَاسْأَلُوا اللَهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إلَيْهِ بِحُبِّهِ! وَ لَا تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ؛ إنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إلَي اللَهِ بِمِثْلِهِ.
وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ قَآئِلٌ مُصَدَّقٌ؛ وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْءَانُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ شُفِّعَ فِيهِ، وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ الْقُرْءَانُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ صَدَقَ عَلَيْهِ.
فَإنَّهُ يُنَادِي مُنَادٍ يَوْمَ الْقِيَمَةِ: «أَلَا إنَّ كُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلًي فِي حَرْثِهِ وَ عَاقِبَةِ عَمَلِهِ، غَيْرَ حَرَثَةِ الْقُرْءَانِ».
فَكُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أَتْبَاعِهِ، وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلَي رَبِّكُمْ، وَ اسْتَنْصِحُوُه عَلَي أَنْفُسِكُمْ، وَ اتَّهِمُوا عَلَيْهِ ءَارَآءَكُمْ، وَ اسْتَغِشُّوا فِيهِ أَهْوَآءَكُمْ ـ
ص 12
الخطبةَ. [7]
«و بدانيد: اين قرآن، آن نصيحت گري است كه در اندرزش غِشّ نميكند، و بدون ملاحظه و جانبداري از كسي، حقيقت مصالح مردم را بيان ميكند. و آن راهنما و دليلي است كه انسان را به گمراهي نميافكند، و سخنگو و سخن پردازي است كه دروغ نميگويد. هيچكس با قرآن همنشين نميشود مگر اينكه چون خواست برخيزد و كنار رود، در خود زيادي يا كمي مينگرد: زيادي در هدايت؛ يا كمي در كوري و ضلالت.
و بدانيد: هيچكس بعد از عمل به قرآن در خود فقر و نياز و حاجتي نميبيند؛ و قبل از عمل به قرآن در خود غِني و بينيازي مشاهده نمينمايد. بنابراين شما مردم براي از بين بردن دردها و رنجهاي خود، از قرآن شفا طلبيد، و براي رفع شدّتها و گرفتاريهايتان از آن كمك گيريد و استعانت جوئيد؛ زيرا كه شفا و علاج بزرگترين دردها در قرآن است، كه همان كفر و نفاق و گمراهي و ضلالت باشد.
بنابراين، آنچه از سعادت دنيا و آخرت ميخواهيد، از خداوند بوسيلۀ قرآن پرسش كنيد؛ و آنچه موجب رغبت و ميل شماست، با پيروي از راه و روش قرآن، به سوي خدا توجّه نمائيد! و آنرا مايۀ تقرّب به سوي خلق خدا و رغبتهاي آنها قرار مدهيد و آلت وصول به مقاصد پست و خسيس و أميال دنيويّه و دَنيّه مسازيد؛ زيرا قرآن در درجهاي از اهمّيّت واقع، و رتبهاي از كمال را حائز است كه بندگان خدا براي توجّه و تقرّب به سوي خدا و نيل كمال و مقام انسانيّت خود، همانند آن را نمييابند.
ص 13
و بدانيد: قرآن كتابي است كه براي هر كه در روز قيامت شفاعت كند، شفاعتش مورد قبول است؛ و براي هر كس سعايت كند، سعايتش پذيرفته است. چون شفيع نافذ الامر و سخنگوي صاحب اراده است. (شفاعتش به آنست كه: آياتش يكايكِ أعمال مرد عمل كنندۀ به آن را بازگو ميكند؛ و سعايت و مذمّتش به آنست كه: آياتش اعمال مرد متمرّد و غير عامل را روشن نموده و در پيشگاه حضرت حقّ در موقف بازپسين، وي را مفتضح و رسوا ميسازد.)
زيرا كه در روز محشر و در موقف قيامت، يك منادي از جانب پروردگار ندا ميدهد: «هر شخص تاجر و زارعي كه در دنيا تجارتي كرده و كشتي برداشته است، همگي در تجارت و زراعتشان مبتلي هستند و به بليّهها و عواقب وخيم امر خود گرفتارند، مگر تاجران و زارعان قرآن كه آنها آزاد و سربلندند.»
لهذا شما از پيروان و زارعان قرآن باشيد (و با منفعت آن، سود خود را مشخّص كنيد). و براي ورود در پيشگاه پروردگارتان، از آن دلالت بجوئيد. و در مظانّ و موارد گرايش نفس و انجذاب به خواهشهاي نفساني خود، از اين كتاب نصيحت بخواهيد؛ و آنرا در اين هنگام رفيق شفيق و صديق امين براي سركوبي نفس امّاره و پيروي از اوامر الهيّه و فطريّه بدانيد و بدان مراجعه كنيد! و چون جواب و نظريّهاش با آراء و أميال و افكار شما مساعد نبود، نفوستان را متّهم نموده و مغشوش بدانيد! و با نور قرآن مظانّ خطا و اشتباه را در نفوس خود مشخّص نموده، و حكم به جرم نفس خود در مورد اين عمل بنمائيد ـ تا آخر خطبه.»
ابن أبي الحديد پس از ايراد و شرح مختصري از اين خطبه، فصلي را در بيان آنچه در تعظيم و تجليل از قرآن از زبان مردم آمده است گشوده است كه ما در اينجا مقداري از آنرا ميآوريم:
از جملۀ كلام أميرالمؤمنين عليه السّلام در ذكر قرآن، اينست كه ابن قُتَيْبه در كتاب «عُيون الاخبار» از آن حضرت روايت كرده است كه گفت:
ص 14
مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِي يَقْرَأُ الْقُرْءَانَ كَمَثَلِ الاتْرُجَّةِ: رِيحُهَا طَيِّبٌ وَ طَعْمُهَا طَيِّبٌ. وَ مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الَّذِي لَا يَقْرَأُ الْقُرْءَانَ كَمَثَلِ التَّمْرَةِ: طَعْمُهَا طَيِّبٌ وَ لَا رِيحَ لَهَا. وَ مَثَلُ الْفَاجِرالَّذِي يَقْرَأُ الْقُرْءَانَ كَمَثَلِ الرَّيْحَانَةِ: رِيحُهَا طَيِّبٌ وَ طَعْمُهَا مُرٌّ. وَ مَثَلُ الْفَاجِرِ الَّذِي لَا يَقْرَأُ الْقُرْءَانَ مَثَلُ الْحَنْظَلَةِ: طَعْمُهَا مُرُّ وَ رِيحُهَا مُنْتِنَةٌ.
«مثل مؤمني كه قرآن را ميخواند، مَثل ترنج است كه هم بويش و هم طعمش نيكو و پاكيزه است. و مثل مؤمني كه قرآن را نميخواند، مثل خرماست كه مزهاش خوب است امّا بو ندارد. و مثل فاجري كه قرآن را ميخواند مثل گلي است كه بويش نيكوست و مزهاش تلخ است. و مثل فاجري كه قرآن را نميخواند مثل حَنْظَل است كه مزهاش تلخ و بويش عَفِن است.» [8]
و ابن عبّاس ميگفت: إذا وَقَعْتُ في ءَالِ حمٓ، وَقَعْتُ في رَوضاتٍ دَمِثاتٍ أَتأَنَّقُ فيهِنَّ.
ص 15
«چون من در هنگام خواندن قرآن در سورهائي كه اوّلش حمٓ است بيفتم، در باغهاي سهل العبوري ميافتم؛ و دوست دارم پي جوئي نموده و بهترين گل آنرا بچينم.»
و ابن مسعود ميگفت: لِكُلِّ شَيْءٍ ديباجَةٌ؛ وَ ديباجَةُ الْقُرْءَانِ ءَالُ حمٓ.
«هر چيزي ديباچهاي دارد؛ و ديباچۀ قرآن سورههائيست كه با حمٓ شروع ميشود.»
و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: أَصْفَرُ الْبُيُوتِ جَوْفٌ صَفِرٌ مِنْ كِتَابِ اللَهِ.
«خاليترين خانهها، اندرون كسي است كه از كتاب خدا خالي باشد.»
غالب بن صَعْصَعَة بر أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد شد، و با وي پسرش فَرَزْدق بود.
حضرت فرمود: كه هستي؟! گفت: غالب بن صَعْصَعة مجاشعي!
حضرت فرمود: همان كسي كه داراي شتران فراواني بوده است؟! گفت: آري!
حضرت فرمود: شترانت چه شد؟ گفت: أَذْهَبَتْهَا النَّوَآئِبُ وَ ذَعْذَعَتْهَا الْحُقُوقُ! «حوادث روزگار آنها را از بين برد، و حقوق الهيّه از زكوة و غيرها آنها را متفرّق و متشتّت نمود!»
ص 16
حضرت فرمود: ذَاكَ خَيْرُ سُبُلِهَا. «اين بهترين راه مصرف آن بود.»
و پس از آن فرمود: اي أبا أخْطَل! اين جواني كه با تست كيست؟! گفت: پسر من است و او شاعر است. حضرت فرمود:
عَلِّمْهُ الْقُرْءَانَ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الشِّعْرِ! «به وي قرآن تعليم كن كه براي او از شعر بهتر است!»
اين گفتار حضرت در جان فرزدق اثر كرد، تا به جائي كه بر خود قيدي و وزنهاي نهاد و سوگند ياد كرد كه آن قيد را از خود بر ندارد تا اينكه قرآن را حفظ كند. و همين كار را هم كرد؛ قيد را نگشود تا تمام قرآن را از بركرد. و از اينروست آنجا كه گفته است:
وَ ما صَبَّ رِجْلي في حَديدٍ مُجاشِعٍ مَعَ الْقِدِّ إلاّ حاجَةٌ لي اُريدُها
«و پاي مرا در حلقۀ آهنِ تنگ و ريسمان چرمي دبّاغي نشده كه اسيران را با آن قيد ميكنند، نينداخت مگر حاجت و تقاضائي كه من طالب آن بودم.»
ابن أبي الحديد در اينجا گويد: در گفتار أميرالمؤمنين عليه السّلام به غالب بن صَعْصَعة كه پدر فرزدق است با خطاب يا أبا الاخْطَل پيش از اينكه آن حضرت بداند كه آن جوان پسر اوست و شاعر است، سرّي است غامض به حدّي كه نزديك است آنرا از إخبارهاي غيب به شمار آوريم. و بايد حضرت با نظر تيز و دوربين خود، نظر به آتيۀ دور و دوران وي كرده باشد. [9]
ص 17
فُضَيْل بن عِياض گويد: به من اينطور رسيده است كه: كسي كه قرآن را از حفظ دارد و با آن تدريس و سر و كار دارد، چون بر معصيتي قيام كند، قرآن از اندرون و باطنش بيرون ميآيد و در گوشهاي تنها ميايستد و به او ميگويد: براي اين عمل مرا با خود داشتي؟!
و از أنَس روايتست كه: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به من گفتند: اي پسر اُمّ سُليم: لَا تَغْفُلْ عَنْ قِرَآءَةِ الْقُرْءَانِ صَبَاحًا وَ مَسَآءً! فَإنَّ الْقُرْءَانَ يُحْيِي الْقَلْبَ الْمَيِّتَ، وَ يَنْهَي عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ ال��مُنْكَرِ.
«اي پسر اُمّ سليم! صبحگاهان و شبانگاهان از خواندن قرآن غفلت مكن! زيرا قرآن دل مرده را زنده ميكند، و از فحشاء و منكر (زشتيها و نازيبائيها) انسان را باز ميدارد.»
أسْلَم خَواصّ گفت: عادت من اين بود كه چون قرآن ميخواندم، شيريني آنرا نمييافتم. با خود گفتم: اي أسلم! قرآن را اينطور بخوان كه گويا از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم ميشنوي! در اينصورت مقدار كمي از شيريني آمد.
ص 18
با خود گفتم: اينطور بخوان كه گوئي تو از جبرئيل عليه السّلام ميشنوي! در اينصورت شيريني بيشتر شد.
با خود گفتم: اينطور بخوان كه گوئي از خدا در وقتي كه به قرآن تكلّم كرده است ميشنوي! چون اينطور خواندم، تمام مراتب شيريني آمد.
بعضي از صاحبدلان گفتهاند: إنَّ النّاسَ يَجْمِزونَ في قِرآءَةِ الْقُرْءَانِ ماخَلا الْمُحِبّينَ؛ فَإنَّ لَهُمْ خانَ إشاراتٍ إذا مَرّوا بِهِ نَزَلوا.
«مردم در خواندن قرآن شتاب ميكنند، غير از محبّين كه در قرآن براي آنان منزلگاه اشاراتي است كه چون بر آن بگذرند، پائين ميآيند و بار خود را فرود ميآورند.»
يُريدُ ءَاياتٍ مِنَ الْقُرْءَانِ يَقِفونَ عِنْدَها فَيُفَكِّرونَ فيها.
«مراد اين صاحبدل آياتي از قرآن است كه براي محبّان در حكم منزلگاههائيست كه چون به آنها ميرسند، در آنها درنگ ميكنند و در آن آيات تفكّر و تدبّر مينمايند.»
و در حديث مرفوع وارد است: مَا مِنْ شَفِيعٍ مِنْ مَلَكٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا غَيْرِهِمَا أَفْضَلُ مِنَ الْقُرْءَانِ. [10]
«هيچ شفيعي أفضل از قرآن نيست؛ خواه فرشته باشد، خواه پيامبر، و خواه غير از اين دو.»
و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: إنَّ الْقُلُوبَ تَصْدَأُ كَمَا يَصْدَأُ الْحَدِيدُ. قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَهِ، وَ مَا جَلآؤُهَا؟! قَالَ: قِرَآءَةُ الْقُرْءَانِ وَ ذِكْرُ الْمَوْتِ. [11]
ص 19
«بر روي دلها زنگار ميگيرد، همچنانكه بر روي آهن زنگار ميگيرد. گفته شد: اي رسول خدا، صيقلش چيست؟! فرمود: قرائت قرآن و ياد مرگ.»
و نيز از رسول خداست كه: مَا أَذِنَ اللَهُ لِشَيْءٍ أَذَنَهُ لِنَبِيٍّ حَسَنِ التَّرَنُّمِ بِالْقُرْءَانِ.
«خداوند گوش فرا نداشته است براي استماع چيزي، همچنانكه گوش براي استماع پيامبري كه قرآن را با آواز و صوت نيكو و تغنّي بخواند، فرا داشته است.»
و نيز از آنحضرت است: إنَّ رَبَّكُمْ لَاشَدُّ أَذَنًا إلَي قَارِيِ الْقُرْءَانِ مِنْ صَاحِبِ الْقِينَةِ إلَي قِينَتِهِ.
«حقّاً پروردگار شما شديدتر و عميقتر به خوانندۀ قرآن گوش فرا ميدهد، از صاحب كنيز صاحب جمال آوازه خوان خوش صوتي، به صداي زيباي آن كنيز در حال تغنّي.»
و نيز از آنحضرت است: أَنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْءَانَ مَا نَهَاكَ؛ فَإذَا لَمْ يَنْهَكَ فَلَسْتَ تَقْرَؤُهُ!
«تو قرآن ميخواني در صورتيكه تو را از كارهاي زشت باز دارد؛ پس چون ترا باز ندارد، تو خوانندۀ آن نيستي!»
و از ابن مسعود است كه: يَنْبَغي لِحامِلِ الْقُرْءَانِ أنْ يُعْرَفَ بِلَيْلِهِ إذا النّاسُ نآئِمونَ، وَ بِنَهارِهِ إذا النّاسُ مُفْطِرونَ، وَ بِحُزْنِهِ إذا النّاسُ يَفْرَحونَ، وَ بِبُكَآئِهِ إذا النّاسُ يَضْحَكونَ، وَ بِخُشوعِهِ إذا النّاسُ يَخْتالونَ.
وَ يَنْبَغي لِحامِلِ الْقُرْءانِ أنْ يَكونَ سِكّيتًا، زِمّيتًا، لَيِّنًا.
وَ لا يَنْبَغي أنْ يَكونَ جافيًا وَ لا مُماريًا وَ لا صَيّاحًا حَديدًا
ص 20
وَ لا صَخّابًا.
«كسي كه قرآن را در بر دارد، سزاوار است كه به شبهايش شناخته شود در وقتيكه همۀ مردم خوابيدهاند، و به روزهايش در وقتيكه همۀ مردم غذا ميخورند، و به حزن و اندوهش در وقتيكه همۀ مردم خوشحالند، و به گريهاش در وقتيكه همۀ مردم ميخندند، و به شكستگي و خشوعش در وقتيكه همۀ مردم در صدد مكر و فريب و خودفروشي به يكديگرند.
و سزاوار است كه دربردارندۀ قرآن كثيرالسّكوت، و حليم و ساكن، و سهل و آرام باشد.
و سزاوار نيست كه غليظ و درشت و بد معاشرت باشد، و نه اهل مجادله و نزاع، و نه اهل دادكشيدن و فرياد برآوردن، و نه تند خلق و سريع الغضب، و نه اهل صدا بلند نمودن.»
ابن مسعود گويد: أنْزَلَ اللَهُ عَلَيْهِمُ الْقُرْءَانَ لِيَعْمَلوا بِهِ؛ فَاتَّخِذوا دِراسَتَهُ عَمَلا ! إنَّ أحَدَهُمْ لَيَقْرَأُ الْقُرْءَانَ مِنْ فاتِحَتِهِ إلَي خاتِمَتِهِ ما يُسْقِطُ مِنْهُ حَرْفًا؛ وَ قَدْ أسْقَطَ الْعَمَلَ بِهِ.
«خداوند قرآن را بر مردم فرو فرستاده است تا بدان عمل نمايند؛ بنابراين شما درس قرآن را وسيلۀ عمل بدانيد! بعضي از مردم قرآن را از اوّل تا به آخرش ميخوانند بطوريكه يك حرف از آنرا كم نميكنند؛ وليكن عمل به آنرا اسقاط ميكنند.»
ابن عبّاس گويد: لَانْ أقْرَأَ الْبَقَرَةَ وَ ءَالَ عِمْرانَ اُرَتِّلُهُما وَ أتَدَبَّرُهُما أحَبُّ إلَيَّ مِنْ أنْ أقْرَأَ الْقُرْءانَ كُلَّهُ هَذْرَمَةً.
«من سورۀ بقره و آل عمران را بخوانم آرام آرام و با تفكّر و تدبّر در معني، دوستتر دارم تا همۀ قرآن را شتاب زده و با سرعت قرائت كنم.»
ثابت بَنانيّ گويد: كابَدْتُ الْقُرْءَانَ عِشْرينَ سَنَةً وَ تَنَعَّمْتُ بِهِ عِشْرينَ
ص 21
سَنَةً. [12]
«من قرآن را با مشقّت و جهد و رنج فراوان در مدّت بيست سال فرا گرفتم، و پس از آن در مدّت بيست سال از موائد و منافع و نعمتهاي آن بهرمند شدم.»
حقير روزي در محضر حضرت استاد آية الله علاّمۀ طباطبائي قدّس الله نفسه عرض كردم: بعضي از آيات قرآن بطوري صراحت در توحيد دارد كه گوئي غير از وحدت حقّ متعال را در جميع عوالم ذات و صفات و افعال نشان نميدهد! فرمودند: همۀ قرآن اينچنين است!
آري همۀ قرآن اينچنين است. رسالت قرآن، و رسالت پيامبر در تفهيم قرآن اينست كه: به مردم بفهماند در جميع عوالم وجود، غير از ذات اقدس واحد قهّار وي ذاتي نيست؛ و غير از اسماء و صفات او اسمي و صفتي نيست؛ و غير از فعل او فعلي نيست. يعني تمام عالم هستي داراي ذات و وجود واحد استقلاليِ محضِ مختصّ به اوست، و علم و قدرت و حيات و فعل و عمل كه از آثار اوست مختصّ به اوست؛ و همۀ عوالم از موجودات و مخلوقات، وجودشان ظلّي و تبعي ـ همچون سايه نسبت به شاخص ـ و همه ظهورات و تجلّيات و أطوار گوناگون آن حقيقت محض مطلق، و آن نور قاهر صرف و بسيط مجرّدند.
قرآن، منطقش، گفتارش، ارائۀ طريقش، رسالتش؛ راهيابي به سوي اين درجه از خلوص توحيد است. و نه تنها آياتي كه فقط دربارۀ كلمۀ توحيد و انحصار آن در وجود و ذات و اسم و فعل است، بلكه همۀ آيات اين منظور را ميرساند. ابر و باد و باران، و كشت و زرع، و كشتي و جوي و دريا، و خورشيد و
ص 22
ماه، و شب و روز، و باغ و راغ، و گل و لاله، و نخيل و انگور، و حيوان و انسان، و جنّ و ملك را به هم در ميپيچد و همه را منقاد و مطيع و بندۀ رقّ و غلام زرخريد حلقه به گوش يك آقا و يك سيّد و سالار ميداند، و همه را چنان به هم مربوط ميكند كه غير از معني و مفهوم ربط چيزي نميماند؛ و غير از ظهور واحد و بسيط از آن جمال جميل، و ذات بيمثال وي چيزي از خود ندارند و نميتوانند داشته باشند و نشان نميدهند.
قرآن نه تنها اصل همۀ موجودات مادّي را از چيز واحدي معيّن ميكند، بلكه همۀ موجودات را داراي نفس واحدي ميداند. تمام انسانها را به هم ربط ميدهد، و انسانها را با حيوانات مربوط ميكند، و هر دو را به جميع گياهان و نباتات متّصل مينمايد، و پس از آن همه را با جمادات؛ و عالَم زيرين را با عالم بالا، و عالم مادّه را به ملكوت، و مقيّد را به مجرّد، و سِفلي را به عِلوي، و جسم را به روح، و همه و همه را ربط ميدهد.
و چنان در اين ربط و ارتباط، اختلاط و امتزاج به عمل ميآورد كه گوئي غير از وحدت حقّۀ حقيقيّه چيزي نيست و از ملكوت اعلي تا أظلم العوالم راهينيست.
اينست نظر عميق و دقيق و صائب قرآن، به ربط و اتّحاد و وحدت نفسانيّه بين جميع پديدههاي الهي، بطوريكه يك ذرّه در مشرق را با يك ذرّه در مغرب مربوط و مرتبط، و در غم و شادي و حزن و سرور شريك ميبيند. [13]
ص 23
و همين است مفاد و محتواي شعر شاعر شوريده و دلسوخته و پريشان و عاشق ما كه گفته است:
به صحرا بنگرُم صحرا تَه وِينُم به دريا بنگرُم دريا تَه وينُم
به هر جا بنگرُم كوه و در و دشت نشان از روي زيباي تَه وينُم [14]
و نقل شده است كه: بعضي از مشايخ، فردوسي را پس از مرگ در خواب ديد كه در فردوس در درجات عاليه است. از او پرسيد كه اين درجه را به چه يافتي؟! گفت: به يك بيت كه در توحيد گفتم:
جهان را بلنديّ و پستي توئي ندانم چهاي هر چه هستي توئي [15]
پاورقي
[1] ـ آيات 12 تا 16، از سورۀ 6: الانعام
[2] ذيل آيۀ 7 11، از سورۀ 5: المآئدة
[5] ـ ذيل آيۀ 1، از سورۀ 4: النّسآء
[6] ـ آيات 4 10 تا 7 10، از سورۀ 10: يونس
[7] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 74 1؛ و از طبع مصر با تعليقۀ محمّد عبدُه: ج 1، ص 325 تا ص 327؛ و از «شرح ابن أبي الحديد»: ج 10، ص 6 1 تا ص 9 1
[8] ـ مضمون اين روايت را در «اصول كافي» ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 4 0 6، روايت 6، با سند متصّل خود از أبان بن تغلب از حضرت صادق عليه السّلام بدينگونه روايت كرده است كه: مردم چهار دسته هستند. گفتم: فدايت شوم، آنها كيستند؟ حضرت فرمود: مردي كه به او ايمان داده شده ولي قرآن داده نشده است، و مردي كه به او قرآن داده شده و ايمان داده نشده است، و مردي كه به او قرآن و ايمان هر دو داده شده است، و مردي كه به او نه ايمان و نه قرآن هيچيك داده نشده است.
من گفتم: فدايت شوم، حال اين دستههارا براي من بيان كن! حضرت فرمود: أَمّا الَّذي اُوتِيَ الإيمانَ وَ لَمْ يُؤْتَ الْقُرْءَانَ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ التَّمْرَةِ: طَعْمُها حُلْوٌ وَ لا ريحَ لَها. وَ أمّا الَّذي اُوتِيَ الْقُرْءَانَ وَ لَمْ يُؤْتَ الإيمانَ فَمَثَلُهُ كَمَثَل الآسِ: ريحُها طَيِّبٌ وَ طَعْمُها مُرٌّ وَ أمّا مَن اُوتِيَ الْقُرءَانَ وَالإيمانَ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الاتْرُجَّةِ: ريحُها طَيِّبٌ وَ طَعْمُها طَيِّبٌ. وَ أمّا الَّذي لَمْ يُؤْتَ الإيمانَ وَ لَا الْقُرْءَانَ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْحَنْظَلَةِ: طَعْمُها مُرُّ وَ لَا ريحَ لَها. «امّا آنكس كه به وي ايمان اده شده و قرآن داده نشده است مَثل او مثل خرما است كه مزهاش شيرين است و بو ندارد؛ و أمّا آنكس كه به وي قرآن داده شده و ايمان داده نشده است مثل مُورْد است كه بويش خوب است و مزهاش تلخ است؛ و امّا آنكس كه به وي ايمان و قرآن داده شده است مثل ترنج است كه بويش خوب و مزهاش خوب است. و امّا آنكس كه به وي ايمان و قرآن داده نشده است مثل حنظل و هندوانۀ أبوجهل است كه مزهاش تلخ است و بو هم ندارد.»
[9] ـ چون أخطل لقب يكي از شعراي معروف بوده است، و اين خطابِ حضرت با اين كنيۀ، اشاره است كه فرزند او شاعري است همچون أخطل. در «هديّة الاحباب» ص11 2، محدّث قمّي در نام فرزدق گويد:
نام او هِمام بن غالب، و كنيهاش أبوفراس است؛ و يكي از شعراي معروف است كه گفتهاند: در اسلام مثل فرزدق و جرير و أخطل شاعري نبود. و يونس گفته است: اگر شعر فرزدق نبود، ثلث لغت عرب از ميان رفته بود. و نيز در «الكُني و الالقاب» طبع صيدا، ج 3، ص 7 1 به بعد، احوال او را مفصّلاً آورده است، و قصيدۀ ميميّۀ وي را بالبداهة در حضور هشام بن عبدالملك بن مروان در وصف و مدح حضرت سجّاد عليه السّلام در كنار خانه خدا كه مردم نتوانستند حجر الاسود را ببوسند و هشام نيز متمكّن از بوسيدن نشد ولي همينكه حضرت در طواف خود به حجر رسيد، همۀ مردم كنار رفتند و راه دادند و حضرت استلام كردند؛ مفصّلاً ذكر كرده است. مرحوم مامقاني در «تنقيح المقال» ج 2، ص 4 در أبواب الفاء به نام فرزدق مفصّلاً ترجمۀ او را ذكر كرده است و قصيدۀ ميميّۀ او را تا آخر آورده است.
فرزدق در سنۀ 110 هجري وفات كرد و پس از او جرير نيز در همان سال رحلت نمود.
[10] ـ اين روايت را به عبارت مبسوطتري در ج 3، بحث هفتم، ص 351 از همين كتاب «نور ملكوت قرآن»، از «المحجّة البيضآء» ج 2، ص 210 به نقل از «إحيآء العلوم» آوردهايم.
[11] ـ اين روايت را در همين كتاب نيز، ج 3، ص 351، از «المحجّة البيضآء» به نقل از «إحيآء العلوم» آوردهايم.
[12] ـ «شرح نهج البلاغه» ابن أبي الحديد، طبع مصر، دار إحيآءِ الكتب العربيّة، ج 10، ص 0 2 تا ص 24
[13] ـ أحمد أمين مصري در كتاب «يوم الإسلام» ص 79 1 گويد: و در حقيقت، چه مانع ميشود كه اسلام را از ترقّي اهلش، و از برخورداري آنها از اسباب و وسايل تمدّن جديد باز دارد؟ در حاليكه ميدانيم اركان اسلام پنج است: شهادت بر اينكه معبودي جز خدا نيست و اينكه محمّد رسول خداست، و اقامۀ نماز، و ايتاءِ زكوة، و روزۀ ماه رمضان، و حجّ بيت الله الحرام براي كسانيكه استطاعت داشته باشند. كداميك از اين اركان، مسلمين را از تقدّم باز ميدارد؟ شهادت بر وحدانيّت الله ـ همانطور كه گذشت ـ به آنا�� عزّت ميبخشد، و اقامۀ نماز دلهايشان را پاك ميكند، و دادن زكوة اختلاف سطح ميان فقرا و اغنيا را نزديك مينمايد، و روزۀ ماه رمضان بدانها دردها و ناراحتيهاي فقر و يأس را ميفهماند، و حجّ بيتالله الحرام مؤتمر و كنگرۀ عامّي است براي مسلمين كه به رهبران آنها امكان ميدهد تا مشاكل حاضرۀ خود را با هم در ميان گذارند و حلّ نمايند.
اسلام با نظر عقلي امر ميكند، و ميان عقل و نقل را جمع مينمايد و پيروانش را به نظر در سنّتهاي خداوند در عالم خلقت واميدارد، در حاليكه مسيحيّت از تمام اين مسائل اجنبي است. اركان نصرانيّت منحصر است در ايمان به معجزات، در حاليكه معتزلۀ از مسلمين جميع معجزات را غير از قرآن انكار دارند؛ و معذلك اسلامشان برپاست. و أناجيل صدق مسيح را بر خوارق عادات از زنده كردن مردگان و شفا دادن كور مادرزاد و مريض مبتلا به پيسي و نحو ذلك ميداند.
أقول: روايتي را كه أحمد أمين دربارۀ اركان اسلام بيان نموده است، از طرق شيعه به چندين سندوارداست و بجاي شهادتين، ركن عظيم آنرا ولايت شمرده است.
[14] ـ «ديوان بابا طاهر عريان همداني»
[15] ـ «هديّة الاحباب» ص 211؛ باري! گناه بزرگ فردوسي اين بود كه سي سال تمامبراي جمعآوري افسانهها و داستانهاي عجم رنج برد، و در شصت هزار بيت شاهنامه را به عشق دريافت جائزه از سلطان محمود غزنوي سرود. و در حقيقت زنده كردن اساطير ايرانيان پيشين در ظاهر براي مقابلۀ با عرب بود، وليكن با روح اسلام كه تفاخر ملّي را سركوب ميكند، و افتخار به استخوانهاي پوسيده را ناشي از جهالت ميداند، و براي ربط و پيوند تمام اقوام و همۀ نژادها دستورهاي أكيد دارد، و نداي آسماني قرآنش إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَهِ أَتْقَیٰكُمْ از فراز زمين به كهكشانها رسيده است؛ تباين كلّي داشت. فلهذا خَسِرَ الدُّنْيَا وَالاخِرَةَ نه از دنيايش بهره برد، چون سلطان محمود به وي جائزه دلخواه او را نداد، و نه از آخرتش، چون در مقابل قرآن، به كتاب افسانهاي اعتماد كردن و آنرا پشتوانه ملّيّت قرار دادن جز سيهروزي و عاقبت سوء چيزي در بر ندارد.
ولي آنچه مسلّم است فردوسي شيعه بوده است و اميد است به بركت تشيّع او راه نجاتي براي او مفتوح باشد.
در «الكُني و الالقاب» طبع سابق، ج 3، ص 16 و 17؛ و نيز در «هديّة الاحباب» ص210 و 211، محدّث قمّي از سيّد شهيد قاضي نور الله شوشتري اين اشعار را از او نقل كرده است، و معلوم است كه از جهت متن عالي و راقي است و دلالت صريح بر تشيّع او دارد:
بگفتار پيغمبرت راه جوي دل از تيرگيها بدين آب شوي
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحي خداوند امر و خداوند نهي
كه من شهر علمم عليّم در است درست اين سخن گفت پيغمبر است
گواهي دهم كين سخن راز اوست تو گوئي دو گوشم بر آواز اوست
منم بندۀ اهل بيت نبيّ ستايندۀ خاك پاي وصيّ
اگر چشم داري به ديگر سراي به نزد نبيّ و وصيّ گير جاي
گرت زين بد آيد گناه من است چنين است و اين رسم و راه من است
بدين زادم و هم بدين بگذرم چنان دان كه خاك پي حيدرم
اَبا ديگران مر مرا كار نيست جز اين در مرا، هيچ گفتار نيست
نبيّ و عليّ دختر و هر دو پور گزيدم وزان ديگرانم نفور
دلت گر به راه خطا مايل است ترا دشمن اندر جهان خود دل است
هر آنكس كه در دلْش بغض علي است از او خوارتر در جهان زار كيست؟
نباشد مگر بیپدر دشمنش كه يزدان به آتش بسوزد تنش