حضرت استاد قدَّس اللهُ سرَّه پس از بحث كافي كه در پيرامون اين مسأله در جلد چهارم، همانطور كه به مقداري از آن بهرمند شديم؛ گويا به كتاب « خلقت انسان »[175] دست يافته و مطالب آنرا كه مؤلّفش اصرار بر اثبات تبدّل در انواع دارد و بر آيات قرآني استناد جسته است، همه را مردود شمرده و در جلد شانزدهم در طيّ بحثي به عنوان كَلامٌ في كَيْنونَةِ الانْسانِ الاولَي[176] (گفتار در طريقۀ اوّلين پيدايش انسان) ضمن شش صفحه بحث، بدون اشارهای به نام كتاب و مؤلّف آن، تمام مطالبش را ردّ كردهاند .
و همين موجب شده است كه مؤلّف آن، چندين صفحۀ الحاقي به نام «بحث و توضيح اضافي» به آخر كتاب خود ضميمه نموده، تا به نظر خود پاسخي از ردّيّۀ حضرت استاد داده باشد.
حقير طيّ بحث گذشته استدلال نمودم كه: آيات قرآن، بر نهج تفسير و بيان حضرت استاد درست بوده؛ و مطالب كتاب «خلقت انسان» از نقطۀ نظر استدلالهاي قرآني، نادرست است.
اينك نيز به بعضي از گفتارهاي استاد در اين مجلّد از تفسير استناد جسته، و ردّش را از كتاب «خلقت انسان» ميآوريم؛ آنگاه نظريّۀ خود را عرضه ميداريم تا معلوم شود: درستي كلام استاد؛ و نادرستي كلام مؤلّف.
حضرت استاد فرمودهاند : )) و امّا گفتار به اينكه اين نسل منتهي ميگردد از طريق توالد به دو فرد از انساني كه به كمال فكري كامل بودهاند ، و از آنجا آن دو فرد منشعب و منفصل ميگردند بواسطۀ تطوّر، از نوع ديگري از انسان كه
ص162
كامل به كمال فكري نبودهاند ، و سپس اصل انسانها منقرض شده و فرع متولّد از آنها بنا بر قاعدۀ تنازع بقاء و انتخاب اصلح باقي ماندهاند ؛ مردود است به قول خداوند تعالي: إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللَهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُو مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُو كُن فَيَكُونُ؛ بر تفسيري كه بيانش گذشت. و آيات دگري هم كه بدين مفاد بودند، بيان شد.
علاوه بر اين، آنكه حجّتي را كه براي اثبات اين مدّعا اقامه كردهاند ، از اثبات آن عاجز است.
زيرا دليل و حجّت بر آن، شواهدي است كه از تشريح تطبيقي، و جنين حيوانات، و آثار حفريّهای اخذ شده است كه دلالت بر تغيير تدريجي در صفات انواع و اعضاء آنها دارد. و دلالت بر ظهور تدريجي حيوان از ناقص به سوي كامل، و خلقت حيوانات بسيطه قبل از آفرينش حيواناتي كه تركيبشان شديدتر و پيچيدهترند، ميكند.
و در اين استدلال، اشكال وارد است. زيرا ظهور زمانيِ نوع كامل از جهت تجهيزات حياتي، بعد از نوع ناقص، دلالت بيشتري بر تدريجي بودن مادّه در استكمالش براي قبول صورتهاي حيوانيّۀ مختلف نميكند.
و بنابراين، مادّه براي قبول ظهور حيات حيوان كامل بعد از ناقص استعداد پيدا نمود، و زندگي حيوان شريف پس از حيوان پست بوجود آمد. و امّا اينكه حيوان ��امل منشعب از حيوان ناقص گردد، بواسطۀ تولّد و اتّصال در نَسب؛ اين دليل آنرا اثبات نمينمايد.
و اين بحث و تفتيش و تفحّص با وجود تازگي داشتنش، و درازاي مدّت بررسي در اطرافش، نتوانسته است ما را رهبري كند بر يك فرد نوع كاملي كه از يك فرد نوع ديگر متولّد شده باشد، بطوريكه اثبات كند خود تولّد را؛ نه آنكه بگويد اين فرد و آن فرد، از دو نوع موجود بودهاند و بايد از هم متولّد شده
ص163
باشند.
و آن شواهدي كه به وقوع پيوسته است و دلالت بر تدريج دارد، فقط در تغيير نوع واحد است در انتقال صفتي در آن به صفت ديگري، بطوريكه از اصل نوعيّتش آنرا خارج نميكند؛ و مدّعا بر خلاف اينست.
آنچه مسلّم است آنستكه اين نشأه و جهان حيات، داراي مراتب متفاوتي است، از جهت كمال و نقص، و شرف و پستي. و بلندترين مرتبۀ آن، حيات انسانيّت است، و سپس حيات موجودي كه پهلوي انسان است، و پس از آن شبيهتر و همچنين شبيهتر. و امّا اينكه اين اختلاف از ناحيۀ تبدّل هر نوعي از نوع مجاورش كه اكمل بوده است تحقّق يافته باشد، اين دليل بر سبيل استنتاج، توان آنرا ندارد كه اين نتيجه را بدهد.
آري موجب حدس و پندار غير يقيني ميشود. و بنابراين، قول و عقيدۀ به تبدّل انواع بواسطۀ تطوّر، فرضيّهاي است حدسي و پنداري كه امروزه علوم طبيعيّه مبتني بر آنست. و ممكن است كه اين فرضيّه به علّت پيشرفت در علوم و گسترش ابحاث آن، به فرضيّۀ مخالفش و به نظريّۀ مقابلش تغيير پذيرد. (( [177]
مؤلّف كتاب «خلقت انسان» در پاسخ اين بيان گفتهاند: )) در جواب اين اظهار نظر دو مطلب را متذكّر ميشويم:
اوّلاً: نمونهها و شواهدي از علوم زيستي و زمين شناسي امروز را كه ما در بخش اوّل كتاب « خلقت انسان » براي مزيد اطّلاع افرادي كه به اين قبيل مباحث آشنائي ندارند ذكر نمودهايم، جزئي از كلّ و عُشري از أعشار مثالها و مواردي است كه در هر يك از رشتههاي علوم مذكور، به بحث گذاشته و به تجربه رسانيدهاند.
ص164
و تأييدي كه از اين مباحث در مسألۀ تكامل و پيوستگي سلسلۀ موجودات زنده ميتوان گرفت، همانا نتائج مثبتي است كه در قسمت عملي و اجرائي علوم مزبور، مثل اصلاح نژادهاي گياهان و حيوانات و بهداشت انساني و يا اكتشافات زيرزميني تحصيل نمودهاند.
و هر گاه شواهد ذكر شده، در بيان پيوستگي و قرابت موجودات نارسا و غير مؤيّد بود، چگونه به نتائج حيرت انگيزي كه مثلاً در پزشكي امروز و يا استفاده از منابع طبيعي رسيدهاند، واصل ميگرديدند؟
و يا با يك بحث فلسفي راجع به آنكه « مادّه در حين استكمالش قبول صور مختلف حيواني را نميكند » چگونه ميتوان نتائج عملي و ملموس مذكور را ناديده گرفت؟
در علوم طبيعي تجربي، نظريّات و فرضيّهها، غير از قوانين و قواعد هستند. ولي آنها متغيّر و غير قطعي ميباشند؛ اينها پابرجايند و جنبۀ قطعي دارند.
مثلاً در علوم زيستي، نظريّۀ راجع به علّت يا علل مؤثّر در تغيير تدريجي صفات طبيعي انواع موجودات، و انشعاب يك گروه از گروه ديگر؛ صورت قطعي ندارد.
امّا مسأله ظهور تدريجي موجودات، و پيوستگي آنها، و وجود اصول و قوانين كلّي در ساختمان جسمي آنها از قبيل وجود محور استخواني و عصبي ظهري و دستگاه گردش خون بسته در كلّيّۀ حيوانات استخواندار، يك اصل و قانون كلّي است.
و آنچه در علوم طبيعي تجربي مورد استفاده، و مبناي اكتشاف و اطّلاع جديد است، همين قواعد و اصول است. نه نظريّهها و فرضيّههاي تغيير پذير كه در سطور 5 و 6، از صفحۀ 273 اشاره نمودهاند.
ص165
ثانياً: چنانكه مرتبۀ ديگر هم متذكّر شدهايم، آنچه در كتاب «خلقت انسان» راجع به پيوستگي موجودات زنده تا انسان، بحث و نتيجهگيري شده است، فقط با استناد به آيات قرآن است؛ و از هيچيك از مباحث علمي و تكاملي در نتيجهگيري مزبور تأييداً استفاده نشده است.
بنابراين اگر به فرض محال، شواهد علوم زيستي و زمين شناسي در اثبات مسألۀ تكامل و انشعاب تدريجي موجودات نباشد، باز ايرادي به نوشته و بحث ما در كتاب «خلقت انسان» نخواهد بود. (( [178]
و امّا گفتۀ حقير اينستكه: آنچه منشأ خطا و اشتباه براي مؤلّف مزبور و جميع همطرازان ايشان شده است، خَلط ميان امكان و وقوع؛ و يا به عبارت ديگر عدم تميز ميان قابليّت و فعليّت است.
آنچه در علوم زيست شناسي بيان شده است، نه تنها دهها برابر از آنچه را كه آوردهاند، بلكه اگر صدها برابر هم از شواهد و مثالها ذكر كنند، باز هم بيشتر از امكان سلسلۀ اتّصال را نتيجه نميدهد، نه وقوع اتّصال را.
حكماء و فلاسفه با مِنقاش تدقيق و تحقيق، بين اين دو مسأله را جدا ميكنند، و نميگذارند مطلبي را كه در برهان فقط امكانش ثابت شده است، أحياناً در مرحلۀ وقوع و تحقّق خارجي از آن بهرهگيري شود؛ و خصم مجادل بدون توجّه به تفاوت اين دو مرحلۀ مختلف، بتواند وقوع و ثبوت چيزي را از مجرّد ممكن بودنش نتيجه بگيرد.
داروين و تمام دار و دستهاش، بيش از امكان دليلي نياوردهاند، و نتوانستهاند بياورند. حالا پيروان آن مكتب، چگونه ميتوانند اثبات وقوع خارجي را به مجرّد امكان آن بنمايند؟!
ص166
اين مسأله در حكمت و فلسفه، بسيار طُرفه است كه: كسي آهني را كه با آتش داغ شده است ببيند، آنگاه بگويد و بنويسد و اعتقاد جازم داشته باشد كه: اين آهن در اثر تابش خورشيد گرم شده است؛ به دليل آنكه قابليّت داغ شدن در برابر نور خورشيد را در وقتيكه مدّتي مديد در مقابل آفتاب بماند، دارد.
عيناً كلام طرفداران تبدّل انواع همين است كه: با مقايسه و طرز سنجش فسيلها، و از حالات مختلفۀ جنينها، و از تناسب بافت و نسج هاي حيوانات؛ حكم به وقوع تبدّل ميكنند. و اين امكان را كه فقط فرضيّه است، قانون ميشمرند.
حكيم، جلوي مغالطه ايشان را ميگيرد و ميگويد: اين مَغلطه است نه برهان. شما بيش از امكان را اثبات نكرديد، يعني نظريّه و فرضيّهاي ارائه داديد! چرا نام قانون و قاعده بر آن مينهيد؟! و چرا ميگوئيد: در زيست شناسي، پيوستگي آنها از جهت ربط و ارتباط انشعاب و تولّد، يك اصل و قانون است؟! اين اشتباه است؛ قابليّت غير از فعليّت است. ممكن بودن جداي از تحقّق است.
پس آنچه شما به نظر خود در علوم زيستي بحث ميكنيد، و قاعده و اصل ميپنداريد، در نزد ما مخدوش است. چون بيش از امكان و فرضيّه چيزي را به دست نميدهد.
حالا شما بيائيد و هِي نام علم بر آن بگذاريد! اين علم نيست. اين حدس و پندار است.
حكيم ميگويد: تكامل در نوع، غير از تبدّل در نوع است. آنچه از تجربه و مشاهده به اثبات رسيده است، تطوّر و تكاملي است كه در داخل هر نوع صورت ميگيرد. ولي تبدّل را شما حتّي در يك مورد هم نتوانستهاید نشان
ص167
بدهيد، تا چه رسد به تبدّل حيوان به انسان بیفكر و تبدّل انسان بيفكر به انسان متفكّر و انديشمند. اين يك اشكال.
اشكال ديگر آنستكه ايشان گفتهاند: )) با يك بحث فلسفي راجع به آنكه مادّه در حين استكمالش قبول صور مختلف حيواني را نميكند، چگونه ميتوان نتائج عملي و ملموس مذكور را ناديده گرفت؟ ((
بايد به ايشان گفت: اين بحث فلسفي را شما كجا ديدهاید؟! از كه شنيدهاید؟!
ما كه تا بحال هيچ جا نديدهايم، و از كسي نشنيدهايم. وَ مَا سَمِعْنَا بِهَـذَا فِي ءَابَآئِنَا الاوَّلِينَ.[179] «ما بدين سخن نغز و طرفه، حتّي از نياكان خود هم نشنيدهايم كه بدان لب بگشايند.»
آنچه از حكما و فلاسفه وارد است، درست با زاويۀ يكصد و هشتاد درجه مخالف اينست.
فلاسفه ميگويند: مادّه، قبول هر صورت از صور حيواني را ميكند. و اصولاً در حين استكمالش مراتبي را طيّ كرده است، و به صور مختلفه متصوّر و به اشكال متفاوته متشكّل شده است.
اثبات حركت جوهريّه توسّط حكيم عاليقدر و فيلسوف بينظير جهان، كه درهاي بستهاي را گشود، و فتح معضلاتي را نمود، و مسائل تازهاي در حكمت متعاليه احداث كرد؛ بر اساس همين مطلب است كه: مادّه در جوهر خود حركت ميكند، و صور مختلف را بخود ميگيرد؛ و سپس به نفس ناطقه و روح مجرّد انساني در ميآيد، و باز از آنجا هم حركت كرده، تا آخرين درجه از مدارج كمال را ميپيمايد.
ص168
مگر شما اين اشعار نغز و لطيف و عميق ملاّي رومي محمّد بلخي را نخواندهاید كه:
از جمادي مُردم و نامي شدم و ز نما مردم به حيوان سر زدم
مردم از حيواني و آدم شدم پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم
حملۀ ديگر بميرم از بشر تا بر آرم از ملايك بال و پر
و ز ملك هم بايدم جَستن ز جو كُلُّ شَيْءٍ هالِك إلاّ وَجْهَهُ
بار ديگر از ملك قربان شوم آنچه اندر وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون اَرغنون گويدم كإِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ [180]
و امّا آن ايرادي را كه حضرت استاد علاّمه قدّس الله سرّه بر كلام شما نمودهاند اينستكه: اين استدلال، بيشتر از تدريجي بودن مادّه را در استكمال خود، براي قبول صورتهاي مختلف حيوانيّه اثبات نميكند. اين سخن، گفتاري است متين و استوار؛ چه ربطي دارد به عدم قبول مادّه صورتهاي مختلفۀ حيواني را؟ اين سخن اينستكه: مادّه بنا بر قول شما، در استكمال خود راه تدريج را پيش گرفته است؛ و در جهان هستي، كامل پس از ناقص به وجود ميآيد. و ما هم بدين قول ايرادي نداريم.
اشكال سوّم آنستكه گفتهاند: )) در علوم طبيعي تجربي، نظريّات و فرضيّهها غير از قوانين و قواعد هستند، ولي آنها متغيّر و غير قطعي ميباشند؛ اينها پا برجايند و جنبۀ قطعي دارند. ((
پاسخ آنستكه: نه تنها در علوم تجربي، بلكه در همۀ علوم مطلب از اين قرار است؛ وليكن مطلب نشو و ارتقاء، و انتخاب طبيعي، و تبدّل در انواع؛ فرضيّه است نه قانون. شما اسم قانون بر آن نهادهاید! إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَآءٌ
ص169
سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَّـآ أَنزَلَ اللَهُ بِهَا مِن سُلْطَـٰـنٍ. [181]
«اينها نيست مگر اسمهائي كه شما و پدرانتان بر آنها گذاردهاید؛ و خداوند به اين نامها و اسمها قدرت و سلطهاي نداده است.»
شما اسم را، كه اشتباهاً و يا تغافلاً نهادهاید؛ برداريد! در آنصورت غير از نظريّه و فرضيّه چيزي باقي نميماند. و آنقدر از اين پندارها و نظريّهها در دنيا آمده و رفته است كه غير از خدا كسي نداند.
اشكال چهارم آنستكه شما ميگوئيد: عمدۀ نظر ما در كتاب «خلقت انسان» استناد به آيات قرآن است، و بنابراين اگر شواهد علوم زيستي هم نتواند در اثبات مسألۀ تكامل و انشعاب تدريجي موجودات استوار باشد، باز ايرادي به نوشته و بحث ما در كتاب «خلقت انسان» نخواهد بود.
پاسخ آنستكه: عمدۀ اشكالها و اشتباهها در همين استدلال به آيات است؛ نه به بخش اوّل كتاب كه شواهدي را آوردهاید. اشكال به بخش اوّل اينستكه شما آنچه شاهد آوردهاید، همه و همه در تحوّل و تكامل نوع است، و در تطوّر و اختلاف حالات نوع در داخل خود. و از اين تطوّر خواستهاید نتيجهگيري تبدّل را بفرمائيد! ما نفهميديم كه: اين بحث در تطوّر، چگونه نتيجۀ تبدّل را ميدهد؟!
امّا بحثتان در آيات قرآنيّه، درهم ريخته و مشوّش و مضطرب است. و از جهت فنّ تفسيري مستند نيست. و بر هر استدلال و هر جملهاي، جدا جدا اشكال وارد است.
مقداري از آن اشتباهات، در همين بحث بيان شد؛ و مستدلاّ مواقع خلط و مواضع اشتباه روشن و مبيّن گشت.
ص170
و امّا استدلال شما به آيۀ مباركه:
إِنَّ اللَهَ اصْطَفَي ءَادَمَ وَ نُوحًا وَ ءَالَ إِبْرَ' هِيمَ وَ ءَالَ عِمْرَ' نَ عَلَي الْعَـٰـلَمِينَ. [182]
«تحقيقاً خداوند برگزيد آدم را، و نوح را، و آل ابراهيم را، و آل عمران را؛ بر جهانيان.»
بدين تقريب كه: اصطِفاء، انتخاب چيز پاك و مرغوب است؛ و اين انتخاب در صورتي صادق است كه جماعتي بوده باشند تا آنكه برگزيده شده، از ميان آنها برگزيده شود و برتر و اشرف قرار گيرد؛ همچنانكه خداوند نوح و آل عمران و آل ابراهيم را از ميان قومشان برگزيد. و لازمۀ اين مطلب آنستكه با آدم، قومي غير از وي وجود داشته باشند تا خداوند او را از بين آنها برگزيند و انتخاب نمايد، و بر آنها ايثار دهد و برتر و مهمتر بداند. و آنها غير از انسان اوّلين دورۀ قبل از آدم ـ كه مجهّز به جهاز تعقّل نبودهاند ـ نتواند بوده باشد؛ كه آدم از ميان آنها اختيار شد و مجهّز به تجهيز عقل كامل گرديد.
پاسخش همانست كه حضرت استاد قُدّس سرُّه دادهاند؛ و آن اينستكه: )) الْعَـلَمِينَ در اين آيه، جمع است و الف و لام دارد. و اين كلمه مفيد عموم است كه بر عامّۀ مردم، تا روز بازپسين منطبق است.
بنابراين، اين افراد شمرده شده در آيه بر جميع معاصران خود و بر جميع افرادي كه تا روز قيامت ميآيند، برتر و مهمتر و منتخَب ميباشند. مثل قوله تعالي: وَ مَآ أَرْسَلْنَـٰـكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَـٰـلَمِينَ.[183] «و ما تو را نفرستاديم مگر رحمت براي همۀ جهانيان.» چه معاصران و چه مردمي كه بعداً ميآيند تا روز
ص171
قيامت.
و چه اشكال دارد كه آدم بر جميع فرزندانش تا روز قيامت، از همۀ آنها غير از افرادي كه در آيه ذكر شدهاند، برگزيده و انتخاب شده باشد؟ و يا آنكه او مصطفي و مختار از ميان اولاد خودش كه معاصر وي بودهاند بوده باشد؟! زيرا در آيه دلالتي نيست بر اينكه اختيار او در ابتداء خلقتش و قبل از ولادت اولادش بوده است.
و علاوه اگر انتخاب آدم بر بشرِ قبل از خودش از جهت تجهيز به قوّۀ عاقله باشد، و اين تجهيز در جميع بني آدم هم موجود است؛ به چه علّت در آيه، اصطفاء و اختيار نسبت به خصوص آدم داده شد نه همۀ افراد بشر؟! و در اينصورت آيا ذكر آدم فقط، در اين آيه تخصيص بدون مخصِّص نيست؟! (( [184]
مؤلّف كتاب «خلقت انسان» پاسخ دادهاند كه: )) اگر مفهوم عمومي بودن كلمۀ الْعَـٰلَمِينَ از نظر مُحلَّي به لام بودن آن به آيندگان نيز اطلاق شود، و آدم را منتخب نسبت به تمام آيندگان غير از افرادي كه نامشان در آيه ذكر شده بدانند، لازم ميآيد همۀ افرادي كه به نام و يا آل در آيه از آنها ياد شده است، از نظر مقام و فضيلت يكي باشند. و اگر معلوم شود كه پيغمبران مذكور در آيۀ منظور در يك مرتبه نيستند، مسألۀ برگزيدگي را بغير از زمان هر يك از آنان نميتوان عموميّت داد. زيرا قاعدةً آنكه افضل است، نسبت به ديگران برگزيده ميشود.
و چون همۀ اين پيغمبران برگزيده بودند، پس بايد همطراز و در يك مرتبه از فضيلت باشند.
و چون به دلائل ذيل فرستادگان الهي در يك مقام نبودهاند؛ بنابراين، نميتوان آنان را برگزيدۀ بغير از زمان خودشان، و در شريعت غير خود ايشان
ص172
دانست. (([185]
سپس به دنبال اين سخن مفصّلاً در دو بند ب و ج در صدد برآمدهاند، اثبات افضليّت بعضي از انبياء را بر آدم، از روي دليل عقل و از روي آيات قرآن بنمايند.
جواب ايشان به قدري ساده و بسيط است كه شايد كودكان هم بفهمند. و آن اينستكه: اگر چيزهاي مختلفي را از ميان چيزي جدا كرديم و سوا نموديم، لازم نيست كه آن چيزهاي مختلف همطراز و هم رتبه باشند.
اگر مدير دبستان يك روز در ميان صفّ شاگردان، چند نفر شاگرد شايسته و ممتاز را جدا كرد؛ لازم نيست آنها هم درجه باشند.
اگر مربّي كودكستان يك روز براي بچّهها از ميان اسباب هاي بازي، چند چيز خاصّي را انتخاب كرد؛ لازم نيست همۀ آن اسبابهاي بازي يكسان و از نظر مرغوبيّت هم رتبه باشند.
اگر باغباني روزي از باغ ميوه براي صاحب باغ، گلابي و هلو و آلبالو را انتخاب كرد و در طبقي چيده به نزد ارباب خود آورد؛ لازم نيست اين ميوههاي برگزيده هم شكل و هم خاصيّت و هم مزه و هم ارزش باشند.
اگر حاكمي روزي از ميان وزراء و مديرها و كارمندانِ جزء ديگر، بعضي را اختيار و انتخاب نمود؛ لازم نيست آن وزير و مدير و كارمند جزء منتخب همميزان و هم ارزش باشند.
زيرا انتخاب وزير در يك مرحله است، و اختيار مدير در مرحله ديگر، و اصطفاء كارمند جزء در مرحلۀ ثالث؛ هيچكدام به همديگر ربطي ندارند. با وجود آنكه جميعاً مشترك در معناي اصطفاء و انتخاب ميباشند.
ص173
آنگاه ايشان در بند د نيز تأييداً و تأكيداً بر گفتارشان گفتهاند: اگر مفهوم كلمۀ الْعَـلَمِينَ بواسطۀ محلّي به لام بودن، آنرا وسيعتر ساخته و بخواهيم ناظر به تمام دورۀ بشريّت بدانيم، آيا ميتوانيم منكر شويم كه نوح و هر يك از پيغمبران آل ابراهيم و آل عمران، در زمان خودشان از ميان قوم خود كه جسماً مثل او بودند برگزيده و انتخاب شدهاند؟!
پس چون اينچنين باشد؛ چگونه براي آدم در اين آيه كه در رديف سائر انبياء نام برده شده و اختصاص و استثنائي براي او ذكر نگرديده، دريافت ديگر داشته باشيم؟ و او را مخلوق از غير پدر و مادر دانسته و اصطفاي او را از ميان انسانهائي كه بعد ميآيند بدانيم؟! [186]
جواب آنستكه: ما در قرآن مجيد، از غير پدر و مادر مخلوق بودن آدم را از آيۀ اصطفاء:
إِنَّ اللَهَ اصْطَفي ءَادَمَ وَ نُوحًا وَ ءَالَ إِبْرَ 'هِيمَ وَ ءَالَ عِمْرَ 'نَ عَلَي الْعَـٰـلَمِينَ. [187]
كه استفاده نكرده ايم. اين معني و متكفّل اثبات آن، آيات ديگر است كه مفصّلاً ذكر شد؛ مانند آية:
إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللَهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُو مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُو كُن فَيَكُونُ. [188]
و امّا معناي اصطفاء در اين آيۀ اصطفاء، نسبت به همۀ مذكورين يعني آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران يكسان است. و آن همان برگزيدگي و
ص174
انتخاب از جهت نبوّت ممتاز و علوّ درجه رسالت و مقامات توحيدي و نظائرها بوده است.
و حضرت استاد قدَّس الله سرَّه، كجا از آيۀ اصطفاء خواستهاند اثبات بدون پدر و مادر خلق شدن آدم را بنمايند تا شما خواسته باشيد اين اثبات را منع كنيد؟!
اين معناي اصطفاء (يعني مخلوقيّت بدون پدر و مادر) در اينجا ساخته و پرداختۀ خود شماست! اين معني را از نزد خود مينمائيد، و سپس در آن گير ميكنيد و اشكال مينمائيد؟!
ايرادي كه از همه اين اشكالهائي كه به مؤلّف كتاب وارد است مهمتر ميباشد، و ايشان ابداً راه گريزي از آن را نخواهند داشت اينستكه: ايشان اين مطلب را قبول دارند و در چند جاي كتاب خود تصريح دارند بر اينكه لفظ آدم عَلَم است. يعني اسم خاصّ كه جدّ بني آدم است و همان أبوالبشر ميباشد. و اين اصطفاء و انتخاب هم در اين آيه راجع به همان شخص معيّن و فرد واحد خارجي است. و تصريح دارند كه: اصطفاء و سائر آيات واردۀ در خصوص آدم، راجع به برگزيدگي اين فرد است از ميان جميع همنوعان، و كسانيكه در آن زمان در عالم بودهاند ولي داراي عقل و تفكّر نبودهاند. خداوند از ميان اين حيوانات و يا انسانهاي فاقد عقل و ادراك، يك فرد بشر يعني كسي كه بدنش بَشَره دارد و مو ندارد و شاخ و دم ندارد انتخاب فرمود، و او را آدم نام نهاد. و او را به خلعت عقل و تفكّر مخلّع فرمود، و از مقام اصطفاء و انتخاب بهرمند ساخت. و از آن به بعد اولاد وي همه بني آدم شدند و نام بشر بر همه اطلاق شد.
در اينجا ميگوئيم: بنابر اين نظريّۀ نشو و ارتقاء و انتخاب طبيعي، ديگر آدم به عنوان اسم خاصّ و علم شخصي معني ندارد؛ و بطور كلّي غير معقول
ص175
است. يا بايد قائل به آدم نوعي شويد و بگوئيد كه مراد از آدم در قرآن نوع انسان است، چه از سابقين و چه از لاحقين؛ كه شما بدين معني قائل نيستيد.[189] و حضرت استاد علاّمه قدَّس الله نفسَه در تفسير خود، نوعي دانستن آدم را مردود شمرده، و آدم را نام براي فرد معيّني ميدانند. [190]
و يا در صورت التزام به شخصي بودن آدم طبق آيات قرآن، بايد دست از نظريّۀ تبدّل در انواع برداريد، و قائل به خلقت دفعيّه و اعجازيّۀ حضرت آدم از آب و خاك (گل) گرديد!
آن اشكال اينستكه: بنا بر نظريّۀ دفعيّت در خلقت، عمر انسان از چندين هزار سال تجاوز نميكند. و امّا بنا بر نظريّۀ تكامل در انواع عمر جهان حتماً بايد از صدها ميليون سال تجاوز كند. بعضي گفتهاند: از دويست ميليون سال پيش، زندگي و حيات در زمين شروع شده است؛ و بعضي سيصد، و چهار صد، و هشتصد ميليون سال هم گفتهاند.
زيرا بنا بر انتخاب طبيعي، بايد ميليونها سال بگذرد تا نوعي به نوعي مبدّل گردد. تدريجاً و بقدري آهسته آهسته ـ بنا بر علوم زيست شناسي ـ اين امر صورت ميگيرد، تا پس از هزار و يا هزاران سال فقط يك تبدّل جزئي در يكنوع، آنهم در داخل آن نوع، از قبيل تبديل بعضي از انگشتان و يا از بين رفتن پاهاي سوسمار پيدا شود.
داروين پس از ارائه فرضيّهاش كه مبتني بر عمر سيصد ميليون سالۀ دنيا بود، نگران بود كه اگر اين مقدار به ثبوت نرسد، فرضيّه وي اثري ندارد. و سپس كه عمر دنيا را به بيش از اين مقدار از روي ساعتهاي راديو اكتيو اعماق صخره
ص176
رسانيدند خوشحال شد.
و عليهذا بايد مدّت زمان تبدّل انسان بدون فكر و عقل به انسان بشر داراي فكر و عقل به صورت فعليّه، ميليونها سال به طول بيانجامد؛ تا اين انسان متفكّر از انسان فاقد عقل جدا شود.
بنا بر عقيدۀ داروين كه نوع ما قبل از انسان، ميمون است، و بنا بر عقيدۀ ديگران كه حلقۀ مفقوده است؛ بايد بقدري اين زمان تحوّل دراز باشد كه مثلاً ما امروز اگر بخواهيم بوزينهاي را انسان كنيم همان مقدار از گذشت زمان براي آن تحوّل لازم است.
و لهذا قائل به آدم شخصي شدن، و يك فرد خاصّ را انتخاب نمودن، و تاج وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاسْمَآءَ كُلَّهَا را بر تارك او نهادن؛ بنابر اين نظريّه ابداً معقول نيست.[191]
و علاوه بر اين لازمهاش آنستكه: قصّۀ آدم و حوّا، و خلقتشان را در بهشت استعداد، و امر به سجدۀ فرشتگان بر آدم، و تخلّف ابليس، و سلطۀ او را بر بني آدم، و اخراج آدم و همسرش را از بهشت، و غير ذلك از خصوصيّاتي كه قرآن كريم بيان كرده است؛ همه را قضاياي تمثيليّه و افسانههاي تخيّليّه براي نشان دادن مطلب بدانيم. و اين خلاف است، و خلاف روش تفسير است.
و علاوه، در اينصورت از كجا بقيّۀ داستانهاي قرآن از اين قبيل نباشد؟ و علاوه، چون رفع يد از ظهورات بلكه نصوص قرآن در اين موارد نموديم، با آنكه قسمت معظمي از آيات را متكفّل است؛ ديگر ظهوري براي سائر آيات در معاني خودش باقي نميماند، و حجّيّت قرآن در ارائه و افادۀ مفاهيم و معاني خود از كار ميافتد. و خلاصۀ مطلب، كتاب مبين و متين الهي كه از هر كلمهاش
ص177
بايد استفاده كرد، كتاب لغو و بدون ثمري از دست بيرون ميآيد. و حاشا كه كتاب خدا كه كتاب قويم و حجّت خدا بر بشر تا روز قيامت، و أحد ثَقَلَين باقيماندۀ از رسول خدا، و كتابٌ فَصْل و ليس بالهَزل، و لا يأتيه الباطلُ مِن بَين يدَيه و مِن خلفِه ميباشد؛ بدينصورت در آيد و توجيه شود.
اين بحث ما راجع به آيات كريمۀ قرآنيّه بود كه بحمدالله دانستيم: برخلاف معتقد كتاب «خلقت انسان» نتيجه ميدهد.
و امّا اينكه ايشان در دو جاي از كتابشان تصريح دارند كه: دفعي بودن آفرينش آدم از گل، از افسانهها و اساطير پيشينيان است، و از مطالب تورات تحريف شده كه قابل اعتماد نيست؛ در اينجا نيز شايسته است عين عبارت ايشان را كه در مقدّمۀ كتاب آوردهاند بياوريم و سپس روي آن بحث كنيم.
ايشان چنين ميگويند:
)) مطالب تورات، با همۀ تحريفات آن گاهي به قالب معتقدات ديني ساير اديان نيز درآمده است. و از جمله تعبيرات ساختگي اين كتاب، در تفسير آيات قرآن و بنابراين اعتقادات اسلامي، بیتأثير نبوده است.
با آنكه در قرآن در آيات متعدّد، بيانات روشن و محكم راجع به خلقت انسان وجود دارد، معذلك بعضي از مفسّران به تلقين آنچه در اذهان، از اسرائيليّات باقيمانده، و بدون توجّه به مفهوم كلمات و منظور آيات، تعبيرهائي در حدود همان مطالب تورات براي پيدايش آدم ذكر نمودهاند. چنانكه نوع بشر را از نسل آدم دانسته، و آدم را مخلوقي جدا و مستقلّ از جميع موجودات زندۀ ديگر گفتهاند.
و چنين بيان داشتهاند كه خداوند هيكلي از گل ساخته، و سپس در آن دميده و آدم أبوالبشر را خلق كرده است.
رواج و توسعه چنين تعبيرات از آيات قرآن به اندازهاي بوده است كه
ص178
مفسّران جديد هم، جز معدودي از ايشان كه به علوم جديد آشنائي داشته و داراي ذهن روشنتر براي دريافت حقايق بودهاند، باز نتوانستهاند فارغ از تعبيرات قديم بمانند، و آيات كتاب الهي را بينظر و دور از خاطرات تلقيني و موروثي و با ديد وسيعتر شرح و تفسير نمايند. (( [192]
در آنچه را كه از ايشان اينجا نقل كرديم، نه در هر سطر آن بلكه در هر عبارت آن خلط و اشتباه وجود دارد.
اوّلاً: كتاب تورات از كتابهاي آسماني نازل شده بر حضرت موسي علي نبيّنا وآله و عليه السّلام است. و همهاش صحيح و مبارك است، جز موارد معدود و انگشت شماري كه دست تحريف در آن بكار رفته است.
موارد مورد تحريف، مشخّص و معيّن است: اوّل مطالبي كه خلاف عقل مستقلّ است؛ چون نسبت اشتباه به خدا، و غلبۀ شيطان در خلقت آدم بر خدا بواسطۀ روشن كردن و فهماندن او آدم را از مطلبي كه خدا ميخواست از آدم
ص179
پنهان كند،[193] و أمثالها. دوّم مطالبي كه در قرآن مجيد آمده و بعضي از مطالب آنرا
ص180
محرّف شمرده است.
و گرنه جميع مطالب تورات، حقّ و صدق و نور است. و آنچه را كه در آن بر طبق قرآن كريم آمده است، مثل اصل پيدايش آدم از گل، همهاش راست و درست است.
قرآن كريم، كتاب تورات را حكم خدا و هدايت و نور شمرده است كه پيامبران بدان حكم مينمودهاند:
وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِندَهُمُ التَّوْرَيٰـةُ فِيهَا حُكْمُ اللَهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَ 'لِكَ وَ مَآ أُولَـٰـئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ * إِنَّـآ أَنزَلْنَا التَّوْريٰـةَ فِيهَا هُدًي وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَ الرَّبَّـٰـنِيُّونَ وَ الاحْبَارُ بِمَااسْتُحْفِظُوا مِن كِتَـبِ اللَهِ وَ كَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَآءَ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لَا تَشْتَرُوا بِـَايَـتِي ثَمَنًا قَلِيلاً وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَـئِكَ هُمُ الْكَـفِرُونَ. [194]
«و چگونه طائفه يهوديان در برابر حكم تو سر فرود آرند و تسليم امر تو شوند (دربارۀ حكم رجم و غير آن) در حاليكه كتاب تورات نزد آنهاست و در آن حكم خدا مذكور است؟ وليكن بدان اعتنا ننموده و روي از آن گردانيدهاند. و بجهت آنكه ايشان مؤمن به خدا نيستند، اگر تو هم حكم كني، روي ميگردانند.
ما تورات را فرو فرستاديم كه در آن هدايت و نور است. و با آن پيغمبراني
ص181
كه تسليم امر خدا هستند، دربارۀ يهوديان حكم ميكنند. و همچنين علماء ربّاني يهود، و خداپرستان آنها كه مأمور حفظ و نگهباني احكام كتاب خدا هستند و بر آن گواه و شهيدند و آن را كتاب صدق و حقّ ميدانند؛ بوسيلۀ آن كتاب حكم ميكنند.
بنابراين شما از اين گروه يهود مترسيد؛ و از من بترسيد! و آيات مرا به ثمن بخس و بهاي اندك مفروشيد. و هر كس بر خلاف آنچه را كه خدا نازل نموده است حكم كند، پس البتّه چنين كساني از كافران خواهند بود.»
در اين آيات ميبينيم كه تا چه قدر خداوند تورات را ارزشمند شمرده، و مخالفان آنرا مذمّت ميكند.
و پس از بيان چند آيه ميفرمايد:
وَ لَوْ أَنـَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَيٰـةَ وَ الْإِنجِيلَ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ لَاكَلُوا مِن فَوْقِهِم وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ سَآءَ مَا يَعْمَلُونَ. [195]
«و اگر اهل كتاب، تورات و انجيل را بر پا ميداشتند؛ و آنچه را كه از آيات قرآن از جانب پروردگارشان بر آنها نازل شده بر پا ميداشتند، هر آينه نعمت خداوندي از بالاي آنها و از زير پاي آنها بدانها ميرسيد، و از هر گونه ميخوردند و متمتّع ميشدند. ولي جماعتي از آنها ميانه رو هستند؛ و بسياري از آنها زشت كردارند.»
و پس از يك آيه، خطاب به پيامبرش ميفرمايد كه به اهل كتاب چنين بگو:
قُلْ يَـٰـأَهْلَ الْكِتَـٰـبِ لَسْتُمْ عَلَي شَيْءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْرَيٰـةَ وَ الانجيلَ وَ
ص182
مَآ أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَـنًا وَ كُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْكَـفِرِينَ. [196]
«بگو: اي اهل كتاب! شما هيچ ارزشي نداريد و در پايۀ دين خود استوار نيستيد، مگر زمانيكه تورات و انجيل و آنچه را كه از آيات قرآن از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده است بر پا داريد!
وليكن سوگند كه بسياري از ايشان اينطور هستند كه آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل ميشود، موجب فزوني كفر و بسياريِ طغيان و سركشي آنها ميگردد.
بنابراين نبايستي كه تو بر گروهي كه كفر ميورزند تأسّف خوري!»
ثانياً: شما گفتهاید: بعضي از مفسّرين به تلقين اسرائيليّات قائل به ساختن هيئت آدم از گل شدهاند. و بعداً گفتهاید: رواج و توسعۀ چنين تعبيرات از آيات قرآن به اندازهاي بوده است كه مفسّران جديد هم، جز معدودي از ايشان كه به علوم جديد آشنائي داشته و داراي ذهن روشنتر براي دريافت حقائق بودهاند، باز نتوانستهاند فارغ از تعبيرات قديم بمانند.
در اينجا بايد گفت: تناقض صريح در كلام شماست كه اوّلاً ميگوئيد بعضي از مفسّرين، و ثانياً ميگوئيد به اندازهاي توسعه داشته كه جز معدودي از مفسّرين جديد نتوانستهاند فارغ بمانند.
و علاوه در ميان جميع مفسّران جديد و قديم، همۀ آنهائيكه داراي ارزش تفسيري هستند و به آنان ميتوان مفسّر گفت؛ همه و همه قائل به دفعيّت و خلقت آدم از گل هستند. اينك در نزد حقير قريب به پنجاه دورۀ تفسير از شيعه و عامّه از صدر اسلام تا كنون است؛ ما در جائي از آنها نديديم كه قائل به پدر و
ص183
مادري براي آدم بوده، و قول به تبدّل انواع را امضا نموده باشند.
امّا آن مفسّر جديد كه به علوم جديد آشنائي داشته است، خوب بود نام ميبرديد!
از اين گذشته، الآن هم كساني هستند كه به علوم جديد آشنائي كامل دارند؛ و نيز در تفسير قرآن يد طولا دارند، بدين معني كه ميتوان به آنها مفسّر گفت؛ معذلك فرضيّۀ تبدّل انواع را مردود شمرده و بحث از آنرا بازيچۀ دست نارسان ميدانند، و جدّاً قائل به اعجازيّتِ آفرينش دفعي آدم هستند. و به عبارت امروز فيكسيسم صد عيارند نه ترانسفورميسم.
ثالثاً: شما قائلين به اعجازيّت آدم را از مستدلّين به كتاب الهي، موروث خاطرات تلقيني و تعبيرات ارثي ميشمريد! چگونه خود را و همۀ هم قطاران خود را مولود خاطرات تلقيني، و موروث فرضيّهها و نظريّههاي فعلي نميشمريد؛ با آنكه غير از وهم و پندار و حدس و گمان چيزي نيست!؟
رابعاً: تصريح داريد كه تورات به قالب معتقدات ديني سائر اديان درآمده؛ و از جمله تعبيرات ساختگي اين كتاب، در تفسير آيات قرآن و بنابراين اعتقادات اسلامي، بیتأثير نبوده است.
تفاسير قرآن ما دربارۀ خلقت آدم، از صدر اسلام همچون أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و شاگرد ممتازش در تفسير: ابن عبّاس، و سعيد بن جُبَير و أمثالهم ميباشد. بنابراين تحقيقاً اگر نگوئيم اينگونه تفسير، در تورات و روش تفسيري آن مؤثّر بوده است؛ نميتوانيم بگوئيم مطالب تورات در روش تفسيري قرآن كريم اثر گذارده است.
روايات وارده در تفسير، منحصر به كَعْبُ الاحبار و أبوهُرَيرَه و عبدالله ابن سلام نيست تا با رَمي به اصالتشان، بتوان در تفسير حقائق قرآن ترديد كرد.
خامساً: شما گفتهاید: معذلك بعضي از مفسّران به تلقين آنچه در
ص184
اذهان، از اسرائيليّات باقيمانده است، تعبيراتي در حدود همان مطالب براي پيدايش آدم ذكر نمودهاند.
ما در اينجا ناچاريم معناي اسرائيليّات را شرح دهيم تا دانسته شود كه روايات وارده در تفسير و استناد مفسّران در روش تفسيري، ابداً ربطي به اسرائيليّات ندارد؛ و جملۀ «اسرائيلي» در اينجا بالخصوص، غلط انداز است.
اسرائيليّات به رواياتي گويند كه: راويان آنها يهودياني ميباشند كه اسلام اختيار كرده و در ميان رواياتشان در تفسير قرآن و يا در احكام و معتقدات، مطالبي طبق آنچه را كه در عهد عتيق تورات، از قصص و داستانهاي انبياء آمده است و بر خلاف مدلول قرآن و يا احاديث صحيحه و مستند و معتبر است، مشاهده ميشود. و يا راويان آنها يهودي هم نيستند؛ وليكن چنين مطالبي را طبق حكايات و احكام تورات از يهوديان اخذ كرده، و براي حلّ بعضي از آيات قرآن و تفسير آنها بدان تمسّك جسته، و اين روايات را از روي كذب و افتراء به پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و يا به يكي از ائمّه عليهم السّلام نسبت دادهاند؛ تا آنكه براي عامّۀ مسلمين و معتقدين به قرآن قابل قبول باشد.
و بناءً علَيهذا حتماً بايد راويان اينگونه روايات يا سنّي باشند كه بواسطۀ نداشتن منبع صحيح از تفسير و عدم دسترسي به ماء معين ولايت، خود را در تفسير تهيدست ديده، و براي آنكه از جامعۀ مفسّران و محدّثان و مورّخان عقب نمانند، ناچار دست به اينگونه انحرافات يازيدهاند.
و يا كساني كه اهل كذب و دروغ و جعل و دَسّ و وضع باشند كه روايتي را به دروغ ساخته و پرداخته و به مصدر وحي و يا معصوم نسبت دهند. و در اينصورت يا روايت را بدون واسطه نسبت ميدهند، و يا به نظر خود وسائطي را از معتبرين و موثّقين جعل نموده، و سلسلۀ روايت را افتراءً با نام و ذكر نسب و شخصيّت آنها نسبت ميدهند.
ص185
اين روايات بوسيله عالم و مجتهد فقيه بصير، بواسطۀ علم درايه و رجال، و بواسطۀ علم اصول فقه و بحث از كيفيّت حجّيّت خبر و بحث از تعادل و تراجيح و كيفيّت تقديم بعضي از روايات بر بعضي ديگر؛ خوب مشخّص و معيّن ميشود. و فقيه و متبحّر و متخصّص در اين فنّ به مجرّد رؤيت روايت ميفهمد كه آيا اين حديث مردود است و يا مقبول؟ از اسرائيليّات است و يا از غير آنها.
و جهت اين مسأله آنستكه همانطور كه گفتيم، راوي اينگونه احاديث يا بايد سنّي وَضّاع و كذّاب باشد؛ نه سنّي موثّق (زيرا مرد سنّي مذهب اگر در مذهب خود عادل و يا ثقه باشد، روايتش در نزد شيعه مقبول است.) و يا بايد مجهول الحال باشد؛ و يا اگر شيعه هست، بايد توثيق نشده باشد و بر صدق او علماي رجال شهادت نداده باشند.
و در هر صورت از اين صور، روايت را ضعيفة السّند و راوي آنرا ضعيف ميشمرند؛ و قابل عمل نميدانند.
زيرا مطابق فرض ما، شخص امين و عادل و موثّق، از روي عمد بر پيغمبر و امام دروغ نميبندد. متكفّل تشخيص هويّت، و شخصيّت، و مذهب، و نام و نشان، و كيفيّت هر يك از راويان را جدا جدا، علم رجال است، كه از زمان نَجاشي و شيخ طوسي و كشّي و علامۀ حلّي، تا برسيم به زمان خودمان كه جامعترين و مفيدترين رجال را من حَيث المجموع مجتهد خبير و فقيه بصير: مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالله مامَقاني تَغمَّده اللهُ برحمته در سه مجلّد قطور رحلي نوشت و بطبع رسانيد و به نام « تنقيح المقال في علم الرّجال » موسوم كرد. [197]
ص186
اينك ما در اينجا چند روايت را كه در خلقت آدم از «نهج البلاغة» و
ص187
«قصص الانبيآء» و «تفسير عيّاشي» روايت شده است؛ و در سند آنها كمال اتقان و اعتبار است ميشمريم، تا دانسته شود خلط مبحث اسرائيليّات با گفتاري را كه فعلاً در آن ميباشيم، براي مؤلّف «خلقت انسان» تا چه اندازه بهتآور است.
گويا ايشان اينگونه برداشت كردهاند كه روايت اسرائيليّه را به روايتي گويند كه هم مضمون با مطالب تورات باشد. و اين برداشت، نادرست است. زيرا بسياري از مطالب تورات با قرآن هم مطابقت دارد؛ آيا مگر ميتوان از آنها رفع يد نمود؟! همچنانكه بسياري از روايات عامّه با روايات صحيحۀ ما از جهت مفاد و مضمون يكي ميباشند و اختلافي در محتوا ندارند؛ آيا ميتوان از همۀ آنها چشم فرو بست؟!
نه اينچنين نيست! عقلاً و علماً اين مشي، روشِ اشتباه است. بايد صحيح را از سقيم جدا كرد؛ به صحيح عمل نمود، و سقيم را طرد كرد. آيا اگر در تورات اينطور وارد شده باشد كه خداوند يكي است، و حضرت موسي پيغمبر بر حقّ است؛ ما بايد مخالف آن باشيم و بگوئيم خدا دو تاست، و حضرت موسي پيامبر دروغي بوده است؟!
البتّه و البتّه چنين نيست؛ نه در تورات، و نه در هر كتابي ديگر، و نه در هر بحث و مطلب علمي.
پاورقي
[175] ـ كتاب «خلقت انسان» تأليف دكتر يدالله سحابي، چاپ دوازدهم (آبان ماه 0 136 هجري شمسي) طبع شركت سهامي انتشار
[176] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 16، ص 269 تا ص 274
[177] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 16، ص 272 و 273
[178]ـ كتاب «خلقت انسان» دكتر يدالله سحابي، ص 192 و 193
[179] ـ آيۀ 36، از سورۀ 28: القَصص
[180] ـ «مثنوي مولوي» جلد سوّم، از طبع ميرزا محمودي، ص 295، سطر 27 تا 29
[181] ـ آيۀ 23، از سورۀ 53: النّجم
[182] ـ آيۀ 33، از سورۀ 3: ءَال عمران
[183] ـ آيۀ 7 0 1، از سورۀ 21: الانبيآء
[184] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 16، ص 273 و 274
[185] ـ كتاب «خلقت انسان» ص 195 و 196، بحث و توضيح اضافي
[186] ـ همان مصدر، ص 196
[187] ـ آيۀ 33، از سورۀ 3: ءَال عمران
[188] ـ آيۀ 59، از سورۀ 3: ءَال عمران
[189] ـ «خلقت انسان» ص 105
[190] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 151 و 152
[191] ـ و عين اين اشكال بر مؤلّف كتاب «تكامل در قرآن» وارد است.
[192] ـ «خلقت انسان» ص 1 و 2 مقدّمه؛ و نيز در ص 2 0 1 از متن كتاب گويند: )) اغلب نويسندگان اسلامي نيز بنا به سوابق ذهني كه ندانسته از تلقين اسرائيليّات داشتهاند، راجع به خلقت انسان همان اساطير قديمي را تكرار كردهاند. و حتّي مفسّران بزرگ قرآن هم كه بجاي خود از افتخارات عالم اسلاماند، چون خود بحقايق ساختمان تشريحي موجودات زنده و اصولي كه در خلقت آنها بكار رفته است واقف نبوده و يا فرصت و امكان بررسي در اين قبيل مسائل علمي را نداشتهاند، نوع انسان را از نسل آدم و آدم را هم مخلوقي مستقلّ و جدا از همۀ ذوي الحيات دانستهاند. ((
و نيز در ص 189 در بحث و توضيح اضافي گويند: )) معذلك ملاحظه ميشود كه: به تبعيّت از سوابق ذهني قديمي (سوابقي كه خالي از تأثير مجعولات و اسرائيليّات نبوده است) خلقت آدم را بدون سابقه و مجسّمه وار از گل و خاك و سپس دميدن روح زندگي در آن دانسته و او را اوّلين بشر يا أبوالبشر ميدانند. ((
[193] موارد تحريف شدۀ تورات مشخّص است ؛ مانند آنچه دربارۀ علّت بيرون شدن آدم از بهشت آمده است
ـ تورات دربارۀ علّت بيرون شدن آدم از بهشت، درست بر خلاف نظريّۀ قرآن را بيان ميكند. قرآن خداوند را مصلح و شيطان را مكّار ميشمرد و تورات بر عكس. و اين بسيار جاي تعجّب است كه كتابي كه همچون تورات رهبر بشر است چگونه به عنوان عقيده، مبدأ عالم را حيله كار معرّفي مينمايد؟ قرآن كريم ميگويد: شيطان چون آدم را فريفت، به او گفت: اگر از اين درخت تناول كني در بهشت جاودانه زيست خواهي نمود؛ و در حقيقت چنين نبود. چون پيش از آنكه خداوند شيطان را امر به سجدۀ بر آدم كند، به آدم علم و معرفت داده بود: وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاسْمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلَـٰـئِكَةِ. بلكه طبق عقائد اسلامي، آن درخت، شجرۀ بدي بود. مانند حسد و بخل و كينه. و آدم چون اطاعت از شيطان نمود و از آن درخت خورد، موجودي مادّي شد و حسد و بخل و كينه پيدا كرد و از بهشت كه محلّ پاكان است رانده شد. در آيات 115 تا 122، از سورۀ 0 2: طه ميفرمايد:
وَ لَقَدْ عَهِدْنَآ إِلَي ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا * وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَـئِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوٓا إِلآ إِبْلِيسَ أَبَي * فَقُلْنَا يــîادَمُ إِنَّ هَـذَا عَدُوٌّ لَّكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي * إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَ لَا تَعْرَي * وَ أَنَّكَ لَا تَظْمَؤُا فِيهَا وَ لَا تَضْحَي * فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَـنُ قَالَ يــîادَمُُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي' شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لَّا يَبْلَي * فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَ' تُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصَي ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَي.
قرآن مجيد شجره را شجرۀ خبيثه ميداند، و شيطان را كه شجره را درخت خلد و جاوداني ميداند، دروغگو و دشمن آدم ميداند. امّا در تورات، مطلب كاملاً برعكس است. تورات ميگويد: شجره، درخت معرفت بود. خداوند ميخواست آدم در بهشت بماند وليكن بدون علم و اطّلاع؛ شيطان آدم را به خوردن از شجرۀ معرفت دعوت كرد، و چون از شجره خورد، علم و معرفت به خود پيدا كرد و ديد برهنه است. پس بنا به كلام تورات، شيطان راستگو و دوست آدم درآمد و او را به واقعيّت و حقيقت رهنمون شد؛ ولي خدا ميخواست آدم بدون علم و معرفت باشد و لذا وي را از خوردن از درخت معرفت منع كرد.
بنابراين تورات ميگويد: خدا و مذهب، دعوت بر جمود و ركود و عدم بصيرت و معرفت ميكنند. و ميخواهند انسان را در هالهاي از جهل نگاهدارند. و انسان براي اينكه از اين هاله بيرون آيد و معرفت پيدا كند، بايد پا از دائرۀ مقرّرات دين و مذهب كنار زند. چون دستورات دين و مذهب جهل است و كوري و نابينائي و مقرّرات پوشش دار بر چهرۀ واقعيّات و حقائق. فلهذا ميتوان گفت: اين تعليمات تورات بزرگترين جنايت بر بشريّت است، و اينست كه يهوديان و مسيحيان را به تمرّد و سركشي از مقرّرات ديني كشانده است.
[194] ـ آيۀ 43 و 44، از سورۀ 5: المآئدة
[195] ـ آيۀ 66، از سورۀ 5: المآئدة
[196] ـ آيۀ 68، از سورۀ 5: المآئدة
[197] معرّفي إجمالي «تنقيح المقال» و برخي كتب رجالي ديگر
ـ در «الذّريعة الي تصانيف الشّيعة» ج 4، ص 466، شمارۀ 0 7 0 2 گويد: )) اين كتاب مبسوطترين كتابي است كه در رجال نگاشته شده است. در آن ترجمۀ جميع صحابه و تابعين و سائر اصحاب ائمّه و غيرهم از روات تا قرن چهارم و مقدار كمي از علماء و محدّثين، در سه مجلّد كبير موجود است. تولّد مؤلّفش در 0 129 و وفاتش در سنۀ 1351 هجري قمري واقع شده است. (( ـ انتهي.
أقول: كتاب «منهج المقال في تحقيق أحوال الرّجال» كتاب رجال كبير است كه تأليف ميرزا محمّد استرآبادي است و علاّمه وحيد بهبهاني بر آن حاشيه نوشته است.
كتاب «منتهي المقال في أحوال الرّجال» كتاب رجال بوعلي است كه بوعلي: محمّد ابن إسمعيل (متولّد در سنۀ 1159 و متوفّي در سنۀ 1215 و يا 1216 ) آنرا تأليف كرده است. بدين كيفيّت كه در اوّل مرتبه، نظريّۀ كتاب «منهج المقال» را ذكر ميكند، و سپس حاشيۀ وحيد را بيان ميكند، و پس از آن اگر فوائدي خودش در نظر دارد ذكر مينمايد. البتّه اين رجال نسبت به رجال كبير ميرزا محمّد خيلي مختصرتر است. ولي در اين كتاب مجاهيل را ذكر ننموده است.
كتاب «توضيح المقال في علم الرّجال» تأليف ملاّ علي رازي (كني) است كه در مشتركات و بسياري از فوائد ديگر تحرير شده است.
كتاب «روضات الجنّات في أحوال العلمآءِ و السّادات» تأليف سيّد محمّد باقر خوانساري است كه علَي ما ذكَره في «الذّريعة» در سنۀ 1226 متولّد و در سنۀ 1313 وفات نموده است.
و كتاب «أمل الآمل» تأليف شيخ حرّ عاملي است، و او در ج 2، ص 0 37 در فائدۀ دهم ذكر كرده است كه: )) اعلمْ أنّ هذا الكتابَ يليقُ أن يكونَ متمِّمًا للكتاب الكبير في الرّجال لميزرا محمّد بن عليٍّ الاسترآبادي المشتمل علَي ما في «الخلاصة» للعلاّمة، و «الفهرست» و «الرّجال» للشّيخ، و «الفهرست» للنّجاشي، و كتاب الكشّي، و ابن داود، و غيرِهم؛ و قد اشتمَل علي أكثرَ من سبعةِ ءَالافِ اسمٍ، و أكثَر من ستّةِ ءَالافٍ و ستّمأةِ كتابٍ و رسالةٍ. ((
و كتاب «بَهجة الآمال في شرحِ زُبدةِ المقال» للحاجّ ملاّ عليّ العلياري التّبريزي المتوفّي في سنۀ 1327 ميباشد.