صفحه قبل

روايات وارده در اينكه خداوند قبل از آدم، دوره‌هائي از آدم آفريده است

و در بحث روائي آورده‌اند كه: )) در كتاب «توحيد» از حضرت صادق عليه السّلام در حديثي وارد است كه فرمود: لَعَلَّكَ تَرَي أَنَّ اللَهَ لَمْ يَخْلُقْ بَشَرًا غَيْرَكُمْ؟! بَلَي وَاللَهِ لَقَدْ خَلَقَ أَلْفِ أَلْفِ ءَادَمَ؛ أَنْتُمْ فِي ءَاخِرِ اُولَـئِكَ الآدَمِيِّينَ.

«شايد تو چنين ميداني كه خداوند بشري را غير از شما نيافريده است؟! آري سوگند به خدا كه هزار هزار آدم[165] قبل از شما خلق نموده است؛ و شما آخرين آدميان ميباشيد.»

و ابن ميثم در «شرح نهج البلاغة» از حضرت باقر عليه السّلام مضمون اين روايت را نقل كرده است. و صدوق در «خصال» ايضاً آورده است.

و در كتاب «خصال» از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه


ص146

آنحضرت گفت:

إنَّ اللَهَ تَعَالَي خَلَقَ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ عَالَمٍ، كُلُّ عَالَمٍ مِنْهُمْ أَكْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمَوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِينَ، مَا يُرَي عَالَمٌ مِنْهُم، إنَّ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ عَالَمًا غَيْرَهُمْ.

«تحقيقاً خداوند تعالي دوازده هزار عالم را خلق كرده است كه هر يك از آن عوالم، از هفت آسمان و هفت زمين بزرگتر است. هيچيك از آن عوالم ديده نميشود. و خداوند براي خودش عالمي غير از آنها دارد.»

و در «خصال» از حضرت باقر عليه السّلام وارد است كه:

لَقَدْ خَلَقَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ فِي الارْضِ مُنْذُ خَلَقَهَا سَبْعَةَ عَالَمِينَ لَيْسَ هُمْ مِنْ وُلْدِ ءَادَمَ. خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِيمِ الارْضِ فَأَسْكَنَهُمْ فِيهَا وَاحِدًا بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ. ثُمَّ خَلَقَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ ءَادَمَ أَبَاالْبَشَرِ وَ خَلَقَ ذُرِّيَّتَهُ مِنْهُ ـ الحديث. (( [166]

«سوگند كه تحقيقاً خداي عزّوجلّ در روي زمين از هنگامي كه آنرا آفريد، هفت دوره عالم آفريد كه هيچيك از آنها از اولاد آدم نبودند. خداوند آنان را از خاك روي زمين آفريد، و آنها را يكي پس از ديگري در روي زمين سكني داد با عالم خودش. و سپس خداوند عزّوجلّ آدم أبوالبشر را آفريد و ذرّيّه و اولاد وي را از او آفريد.»

و همچنين فرموده‌اند: )) آثار ارضيّۀ بسياري است كه دلالت دارد: بر روي سطح كرۀ زمين، تغييرات مهمّ و اساسي به مرور دهور پيدا شده است؛ از تبديل دريا به خشكي، و خشكي به دريا؛ و زمين هموار به كوه، و كوه به زمين هموار. و آنچه از همه عظيم‌تر است تبدّل قُطْبَين است به منطقةُ الْبروج بنا بر آنچه علوم طبقات الارضي و هيئت و جغرافيا آنرا شرح ميدهند. ((


ص147

بازگشت به فهرست

مراد از آدم در قرآن، آدم شخصي است نه آدم نوعي

آنگاه پس از ذكر آياتي از قرآن كه در مطاوي بحث ما گذشت فرموده‌اند:

)) اين آيات، همانطور كه مشهود است، گواه است بر آنكه سنّت خداوند در بقاء اين نسل آنستكه بواسطۀ نطفه باشد، لكن در ابتداي ظهور، ظهورش را از خاك نمود. و اينكه آدم از خاك آفريده شده است، و مردم پسران آدم هستند. بنابراين، ظهور آيات در منتهي شدن اين نسل به آدم و زوجهاش جاي ترديد نيست؛ و اگر چه تأويل آنها نيز ممتنع نميباشد.

و بعضي گفته‌اند: مراد از آدم در آيات خلقت و سجده، آدم نوعي است، نه شخصي. گويا مطلق انسان را از جهت آنكه خلقتش از زمين است، و از جهت قيامش به امر توالد و تناسل، به نام آدم دانسته‌اند.

و گاهي نيز از گفتار خداوند:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَـٰـكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَـٰـكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَـٰـئِكةِ اسْجُدُوا لاَِ دَمَ. (سورۀ اعراف، آيۀ 11 )

«و سوگند كه تحقيقاً ما شما را آفريديم، و سپس شما را صورت بندي نموديم، و سپس به فرشتگان گفتيم كه: به آدم سجده كنيد.»

براي مدّعاي خود دليل ميآورند. زيرا كه اين آيه خالي از إشعار نيست به اينكه فرشتگان مأمور به سجده شدند براي كسي كه خداوند او را از جهت اصل خلقت و از جهت صورت بندي آماده نموده بود. و آيه ميگويد: آن جميع افراد است نه شخص انسان واحد معيّن، زيرا ميگويد: وَ لَقَدْ خَلَقْنَـٰـكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَـٰـكُمْ ـ تا آخر آيه.

و همچنين گفتار خداوند كه:

قَالَ يَـٰـإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ـ إلي أن قال: قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ و مِن طِينٍ ـ إلي أن قال: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ. (سورۀ ص، آيه 3 8)


ص148

«خداوند به شيطان گفت: اي ابليس! چه چيز تو را از سجدۀ بر چيزي كه من با دو دست خودم آنرا آفريدم بازداشت؟ ـ تا ميرسد به آنكه ميگويد: شيطان گفت: من بهتر از او هستم؛ چون مرا از آتش آفريدي، و او را از گل خلق نمودي!ـ تا ميرسد به آنكه ميگويد: شيطان گفت: پس سوگند به مقام عزّت خودت كه من البتّه و البتّه تمام آدميان را إغوا ميكنم مگر آن بندگاني را از تو كه به مقام خلوص رسيده باشند.»

در اين آيه ميبينيم كه: آنچه را كه اوّلاً با صيغۀ مفرد آورده است مثل خَيْرٌ مِّنْهُ، و خَلَقْتَهُ، ثانياً با صيغۀ جمع ذكر نموده و گفته است: لَاغْوِيَنَّهُمْ.

وليكن اين گفتار و مدّعاي مراد از آدم، آدم نوعي بودن را باطل ميكند ـ علاوه بر آنكه اين معني خلاف ظاهر آياتيست كه ما آنها را نقل نموديم ـ ظاهر گفتار خداي تعالي بعد از طيّ بيان قصّۀ آدم و سجدۀ ملئكه و إبا و امتناع ابليس، در سورۀ أعراف:

بازگشت به فهرست

آيات قرآن كريم كه ظهور در شخصي بودن آدم دارند

يَـبَنِي ءَادَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَـنُ كَمَآ أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَ'تِهِمَا. (سورۀ أعراف، آيۀ 27)

«اي فرزندان آدم! البتّه نبايد شيطان شما را به فتنه اندازد؛ همچنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون نمود، بطوريكه لباس آنها را از تنشان جدا كرد تا اينكه زشتيها و قبائح آنها را به ايشان بنماياند!»

در اين آيه كه لفظ فرزندان آدم، بعد از آدم آمده است، در ظهور شخصيّت آدم براي ما جاي ترديد نميگذارد.

و أيضاً گفتار خداوند تعالي:

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَـئِكَةِ اسْجُدُوا لاِ دَمَ فَسَجَدُوٓا إِلآ إِبْلِيسَ قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا.

قَالَ أَرَءَيْتَكَ هَـذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي يَوْمِ الْقِيَـمَةِ


ص149

لَاحْتَنِكَنَّ ذُرِّيـَّـتَهُو إِلَّا قَلِيلاً. (سورۀ أسري، آيۀ 62 )

«و ياد بياور هنگامي را كه ما به ملئكه گفتيم به آدم سجده نمايند! همگي سجده نمودند مگر ابليس كه گفت: آيا من سجده كنم به كسي كه تو وي را از گل خلق فرمودي؟!

ابليس گفت: تو به من بگو كه چنانچه مدّت و اجل مرا تا روز بازپسين به تأخير اندازي، من البتّه بر ذرّيّه و اولاد اين شخصي را كه تو وي را بر من مقدّم داشتي و مكرّم و برتر نمودي، مسلّط ميشوم؛ و مگر عدّۀ كمي از ذرّيّۀ او بقيّه را همگي در تحت سلطه و اقتدار خود ميگيرم!»

زيرا در اين آيه روشن است كه پس از ذكر آدم شخصي، شيطان با ذرّيّۀ او كه بنيآدمند، سر و كار دارد.

و همچنين همين آيۀ فعلي مورد بحث: يَـأَيـُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ' حِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَ نِسَآءً ـ تا آخر آيه، با تقريبي كه بيانش گذشت.

بنابراين، اين آيات جلوگير ميشود از اينكه انسان به اعتباري آدم، و به اعتباري دگر ابن آدم ناميده شود.

و نيز جلوگير ميشود از اينكه به اعتباري نسبت خلقت را به خاك، و به اعتبار دگر نسبت خلقت را به نطفه قرار دهيم. و بالخصوص در مثل قوله تعالي: إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللَهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُو مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُو كُن فَيَكُونُ؛ وگرنه استدلال آيه بر اينكه خلقت عيسي خلقت استثنائي است و ناقض عادت جاري است تمام نبود.

و لهذا قول به اينكه مراد از آدم، آدم نوعي است، در حدّ تفريط و كوتاهي است؛ همچنانكه قول به اينكه اعتقاد به آنكه خداوند زيادتر از يك آدم واحد آفريده است كفر است، در حدّ افراط و زياده روي است. و به اين اعتقاد


ص150

زَينُ لعَرب از علماء اهل سنّت معتقد است. (( [167]

و ثانياً استفاده ميشود كه: اوّلين طبقه از انسان كه آدم و جفتش باشند، تكثير مثل خود را از راه ازدواج نموده‌اند. و پسران و دختراني را بوجود آورده‌اند. اينك سخن در اينجاست كه آيا تكثير نسل اين فرزندان با آنكه همه خواهر و برادر بوده‌اند، در ميان خودشان تحقّق يافته است و يا به طريق ديگري؟!

بازگشت به فهرست

ظاهر قرآن، نكاح اولاد آدم در ميان خودشان بوده است

ظاهر آيۀ مذكورۀ وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَ نِسَآءً آنستكه اين نسل موجود بدون مشاركت غير، به آدم و زوجهاش ميرسد، خواه آن غير مذكّر باشد و خواه مؤنّث. زيرا كه قرآن در انتشار آن نسل كه به بَثَّ تعبير نموده است، غير از آن دو نفر را ذكر ننموده است.

و اگر در اين نسل غيري مشاركت داشت، ميگفت: وَ بَثَّ مِنْهُما وَ مِنْ غَيْرِهِما، و يا عبارت دگري كه مشابه آن باشد. و در اينصورت كه انحصار مبدأ توالد و تناسل را در آدم و زوجهاش بدانيم، مستلزم آنست كه ازدواج در ميان پسران و دختران صورت پذيرفته باشد.

در اينجا از جهت مدلول روايات، دو مضمون متفاوت وارد است:

اوّل آنكه: همانطوريكه آيه ميرساند، ازدواج در ميان خواهران و برادران صورت گرفته است. و اين امر مستلزم اشكالي نيست؛ زيرا حرمت نكاح خواهر در مواقعي است كه شريعتي از جانب خداوند آمده باشد. و مردم تا قبل از حضرت نوح علي نبيّنا وآله و عليه السّلام داراي شريعتي نبودند. اوّلين پيامبر اُولوالعزم كه صاحب شريعت و كتاب بود نوح بود. قبل از زمان نوح مردم داراي اجتماع و مدنيّت نبودند؛ و بطور ساده و بسيط ادامه حيات ميدادند. اگر انبيائي


ص151

از جانب خدا ميآمده‌اند و آنها را به حكمي فرا ميخوانده‌اند، فقط منحصر در اعتقاد به توحيد، و احكام عقليّۀ مستقلّه، و برخي از احكام بسيط و عمومي مانند دعوت بصدق و عبادت دلخواهي حضرت ربّ العزّة و أمثالها بوده است. اگر آدم هم پيامبر بود، دستورات و احكامش براي نسل خود همين مقدار بوده است.

اين دسته از روايات چون مضمونشان موافق كتاب الله است، قابل اخذ است.

دوّم آنكه: خداوند حوريان و غلماني را از بهشت فرود آورد تا با پسران و دختران نيكوسيرت آدم، و از أجنّه يعني پريان نيز فرستاد تا با اولاد بدسيرت آدم ازدواج نمودند؛ و بدينگونه مردم هم به دو دسته منقسم شدند. و در بعضي از اين روايات است كه حوريّۀ بهشتي براي هابيل فرستاد و يك پري براي قابيل، و بدينجهت قابيل بر هابيل رشك برد و بالاخره او را كشت. و در بعضي به مضامين ديگري مشابه اينها وارد است.

و اين روايات گرچه در برخي از آنها هم صحيح السّند يافت ميشود، ولي همگي به جهت مخالفتشان با ظاهر كتاب الله ـ به مقتضاي ادلّۀ اصوليّه كه از آن در اصول فقه بحث ميشود ـ مردود بوده و قابل عمل نميباشند. و علَيهذا متّبع همان دستۀ اوّل از روايات است كه با ظاهر كتاب توافق دارند.

بازگشت به فهرست

حرمت نكاح خواهران و دختران فطري نيست، بلكه طبق مصالح مجتمع است

حضرت استاد علاّمه قدَّس الله سرَّه پس از بحث در پيرامون اين آيه، و عدم مشاركت غير انسان در بقاء نسل بني آدم فرموده‌اند:

)) و امّا حكم بحرمت نكاح خواهران در اسلام، و همچنين در شرايع سابقه بنا بر آنچه نقل شده است، از جهت حكم تشريعي است كه تابع مصالح و مفاسد است؛ نه تكويني كه قابل تغيير نباشد. و زمامش بدست خداست كه يَفْعَلُ ما يَشآءُ و يَحْكُمُ ما يُريدُ. «بجاي ميآورد آنچه را كه بخواهد؛ و حكم


ص152

ميكند بر آنچه اراده كند

و بنابراين ميشود كه آنرا در دورهاي مباح كند بجهت ايجاب ضرورت؛ و سپس بعد از رفع حاجت، و ايجاب انتشار فحشاء در مجتمع، آنرا حرام گرداند.

و اين سخن كه: اين عمل خلاف فطرت است، و شرايع الهيّه كه خداوند بر پيامبرانش تشريع نموده است، دين فطري است، زيرا كه در قرآن مجيد ميگويد:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَاتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَهِ ذ' لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ. (سورۀ روم، آيۀ 0 3 )

«بنابراين، وِجهۀ خودت را براي دين، استوار و بر پا بدار! آن ديني است كه حنيف است؛ و از كژي و كاستي، به سوي راستي و اعتدال گرايش دارد. اين دين، فطرت خداست كه مردم را بر آن فطرت سرشته است. در آفرينش خداوند تبديل و تغييري نيست. اين است دين پا برجا و محيط و پاسدار و نگهبان بشر.»

اين گفتار فاسد است. زيرا فطرت آنرا نفي نميكند و دعوت به سوي خلافش نمينمايد، از جهت آنكه از اين نوع آميزش كه بين برادر با خواهر باشد متنفّر باشد. و تنفّر و انزجارش از اين نوع نكاح، بجهت آنستكه: در مجتمع، مردم را به فحشاء و منكر ميكشاند، و غريزۀ عفّت، بدين عمل باطل ميگردد و از اجتماع انساني رخت بر ميبندد.

و معلوم است كه اينگونه از تماسّ و آميزش، در اجتماع جهاني امروز، برآن عنوان فجور و فحشاء صادق است. و امّا در اجتماع روزي كه بحسب آفرينش خداوندي، در آن غير از برادران و خواهران نبوده‌اند؛ و مشيّت الهيّه به تكثير آنها تعلّق گرفته است و انتشارشان در عالم مورد نظر بوده است؛ اين عنوان بر آن صادق نيست.


ص153

و دليل بر آنكه فطرت اينگونه عمل را نفي نمينمايد از جهت تنفّر غريزي، آنستكه: در ميان مجوس (زرتشتيان) در اعصار و قرون مديده، بنا بر حكايت تاريخ انتشار داشته است. و نيز بنا بر آنچه نقل شده است: اينك در روسيّه شايع است. و همچنين در اروپا از غير طريق ازدواج قانوني، بطور سِفاح، شايع است. [168]

وبعضي ( مونتِسكيو در كتاب «روح القوانين» ) گفته است: اين عمل مخالف قوانين طبيعي است. يعني قوانيني كه در سعادت انسان، پيش از انعقاد مجتمع صالح جريان داشته است. بجهت آنكه اختلاط و استيناس در اجتماع منزلي، غريزه و ميل باطني، و غريزۀ تَعشّق را در ميان برادران و خواهران باطل ميكند.

و اين سخن نيز فاسد است. زيرا اوّلاً همچنانكه كه گذشت، اين كلام، استوار نيست. و ثانياً حكم اجتماعي براي عدم آن، منحصر در صورت عدم حاجت ضروريّه است؛ و اختصاص دارد به آنجائيكه قوانين وضعيّۀ غير طبيعيّه، حافظ صلاح واجب الحفظ در مجتمع نباشد. و نيز اختصاص دارد به آنجائيكه قوانين وضعيّۀ غير طبيعيّه، متكفّل سعادت مردم گرد آمده در اجتماع نباشد. وگرنه معظم از قوانين معموله، و اصولي كه در حيات امروز مجتمع دخالت دارد غير طبيعي ميباشند. (( [169]و [170]


ص155

بازگشت به فهرست

ردّ علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله نفسَه، بر فرضيّۀ تبدّل انواع

باري، حضرت استاد پس از بحث مشروح دربارۀ اين دو مورد: انتهاي نسل جميع بشر به يك پدر و مادر، و وقوع توالد و تناسل پس از آن دو نفر در ميان اولادشان بدون دخالت موجودي ديگر؛ بحثي مستقلّ در تحت عنوان اينكه انسان نوع مستقلّي است و از نوع دگري متحوّل نشده است، نموده‌اند كه شايان دقّت است:

)) آياتي كه تفسير آن ذكر شد، ما را از اين بحث مستغني ميدارد. چون آنها اين نسل جاريِ با نطفه را به آدم و زوجهاش ميرسانند و روشن مينمايند كه آن دو تن از خاك سرشته شده‌اند. بنابراين، انسانيّت منتهي به آن دو نفر ميشود، و آنها متّصل به نوع ديگري مماثل و يا مجانس خود نميباشند؛ بلكه بدون ارتباط با ديگري حادث شده‌اند.

و آنچه امروزه در ميان بحث كنندگان از طبيعت انسان شايع است آنستكه: اوّلين انسان، فردي است كه بواسطه تكامل انسان شده است. و اين


ص156

فرضيّه بخصوصها گرچه در نزد همگي مسلّم نيست بطوريكه بحث را ببُرد و كلام را قطع نمايد؛ و بر آن به امور كثيري ايراد و اعتراض نموده‌اند كه در كتابها مذكور است، ليكن اصل فرضيّه، و آن اينكه: «انسان حيواني بوده است كه به انسان تحويل شده است» از مطالبي است كه در نزدشان مسلّم است، و بناي بحث از طبيعت انسان را بر آن نهاده‌اند.

زيرا ايشان فرض كرده‌اند كه: زمين كه يكي از كواكب سيّاره است، قطعهاي از خورشيد بوده است كه از آن جدا شده است. در بَدو حال، در حال اشتعال و ذوب شدن بوده است، ولي بعداً در اثر غلبه و تسلّط عوامل برودت، شروع به سردي نموده است. و پيوسته بواسطۀ نزول بارانهاي شديد و جريان سيلها، درياهائي در آن پديد آمده است. [171]


ص157

سپس در اثر تركيبات مائي و ارضي (آبي و زميني) نباتات آبي پيدا شده است. و پس از آن بواسطۀ تكامل نباتات و در برگرفتن آنها ذرّات حياتي را در خود، ماهي و سائر حيوانات آبي پيدا شده‌اند. و سپس ماهي بالدار ذوحياتين پديدار شد، و به دنبال آن حيوان خشكي، و به دنبال آن انسان بوجود آمده است.

تمام اين مراتب به علّت ترقّي و تكاملي بوده است كه بر تركيب زميني موجود در مرتبۀ سابقه عارض شده و آنرا به تركيب در صورت مرتبۀ لاحقه متحوّل نموده است.

اوّلاً نبات، ثانياً حيوان آبي، ثالثاً حيوان ذوحياتين؛ رابعاً حيوان بَرّي، خامساً انسان؛ بر روي ترتيب و مدار مذكور.

و تمام اين مطالب، سرچشمه گرفته است اوّلاً از آنچه مشاهده شده است از كمال تنظيمي كه در ساختمان و پيكرۀ وجودي آنها به طور مرتّب و منظّم، از ناقص به سوي كامل جلو رفته است.

و ثانياً از تجاربي كه در موارد جزئيّۀ تطوّرات در انواع تحقّق يافته است.

و تطوّر و تكامل در انواع را فرضيّه گرفته‌اند براي تبدّل و تحوّل در انواع، و براي توجيه آثار و خواصّي كه در نوعي مشاهده شده است، براي الحاق و لحاق به نوع ديگر؛ بدون قيام دليلي بالخصوص و بدون نفي غير آن فرضيّه، درحاليكه ممكن است تمام اين انواع با يكدگر متباين باشند بدون اتّصال در


ص158

ميانشان به تطوّر نوعي به نوعي، بطوريكه حصر تطوّر را فقط در حالات اين انواع و آثار و خواصّ داخل اين انواع بدانيم بدون حصول تطوّر در ذات و اصل انواع.

بازگشت به فهرست

مجموع ادلّۀ علوم طبيعي، تطوّر انواع را ثابت ميكند نه تبدّل را

و آنچه با تجربه ثابت شده است، همين است و بس. يعني با تجربه ابداً تحوّل فردي از اين نوع به فردي از نوع ديگر، مانند ميمون به انسان، ثابت نگرديده است. بلكه در داخل هر نوعي جداگانه، تحوّل و تغيّر از نقص به كمال، از جهت خواصّ و آثارشان و اعراضشان، به ثبوت رسيده است.

و بحث كافي در اين مطلب جاي دگر دارد. و منظور ما فقط در اينجا اشارهاي بود به آنكه: اين فرضيّهاي است كه آنرا با نظريّات خود، با توجيه مسائل مرتبط به همديگر، بدون آنكه بر اساس دليل قاطع و برهان قائمي استوار باشد بنا نهاده‌اند.

فعليهذا آنچه قرآن كريم بدان اشاره دارد كه حقيقت انسانيّت، نوعي است مستقلّ و جداي از بقيّۀ انواع، معارض با مطلب علمي نيست. (( [172]و [173]


ص159

آنچه از بيان حضرت استاد دستگير ميشود آنستكه: آنچه را كه گفته‌اند و ثابت كرده‌اند، و در بحث زيست شناسي و جنين شناسي و فسيل شناسي كه مجموعاً علم طبيعي را تشكيل ميدهند، مسلّم دانسته‌اند، فقط تطوّر در انواع است نه تبدّل در آن.

تطوّر در انواع يعني: تغييرات در آثار و خواصّ و عوارض داخلي آن نوع، مانند تغييرات و تحوّلاتي كه در نوع اسب و يا در نوع فيل و يا در نوع گوسفند صورت گرفته است، و در راه و مسير تكاملي خود مدارجي را طيّ كرده است.

تبدّل در انواع يعني: تغيير و تبديل نوعي به نوعي ديگر، مثل آنكه فردي يا افرادي از نوع اسب تبديل به فرد و يا افرادي از نوع فيل شده باشند، و فردي


ص160

از نَسْناس و بوزينه تبديل به فردي از بشر شده باشد.

آنچه در علم طبيعيّات به اثبات رسيده است، تطوّرات در انواع است؛ و امّا در تبدّلات آنها ابداً دليل علمي بر آن اقامه ننموده‌اند و به تجربه به اثبات نرسانيده‌اند. و خلاصه، نه از جهت نظر و نه از جهت تجربه، دليلي ارائه نكرده‌اند؛ و گرنه بصورت قانون و قاعده در ميآمد.

آنچه در تبدّل انواع گفته‌اند و نوشته‌اند و بحث كرده‌اند، همه و همه فرضيّه است كه: شايد چنين باشد؛ و فرضيّه، دليل براي مطلبي نميشود. فعلَيهذا بطور كلّي فرضيّۀ تبدّل در انواع مستند به دليل علمي نيست.

و حضرت استاد قدّس الله سرَّه مسألۀ تطوّر در انواع را قبول دارند. و بر اساس آن اثبات نموده‌اند كه اختلاف خونهاي بشر كه موجب اختلاف رنگهاي آنان (سپيد و سياه و سرخ و زرد) گرديده است، موجب آن نميشود كه بشر را از چهار نوع مستقلّ بدانيم.

)) زيرا ابحاث علماء طبيعي در امروز بر اساس فرضيّۀ تطوّر در انواع پايهگذاري شده است.

و بدينجهت چگونه ميتوان اطمينان نمود كه اختلاف خونها، و به پيرو آن، اختلاف رنگها، مستند به وقوع تطوّر در اين نوع نبوده باشد؟! در حاليكه ميدانيم: امروزه قائل به تطوّرات بسياري در انواع حيوانات، مثل فيل و اسب و گوسپند و غيرها شده‌اند.

و بحث و فحص از آثار زميني بسياري كه براي ما رخ داده است، ما را بدين حقيقت رهبري كرده است. و علاوه دانشمندان امروز، اعتناء چنداني به اينگونه اختلافات ندارند. (( [174]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[165] ـ مراد از آدم، عَلَم است و اسم خاصّ كه به سر سلسلۀ نوع انسان اطلاق ميشود. بنابراين بايد دانست كه مراد از هزار هزار آدم، يك ميليون از آدميان نيستند كه خدا قبلاً آفريده باشد، بلكه يك ميليون سرسلسله هستند كه از هر سرسلسلهاي، سلسلهاي از بني آدم بوجود آمده‌اند.

[166] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 156

[167] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 151 و 152

[168] ـ در حاشيه فرموده‌اند: )) از عادتهاي رائج در اين زمان در ميان ملّتهاي متمدّن از اروپا و آمريكا آنستكه دختران قبل از زمان ازدواج قانوني و بلوغ به سنّ قانوني، بكارت خود را از بين ميبرند. و إحصائيّه گواهي ميدهد كه بعضي از اين ازالۀ بكارتها از ناحيه پدران و يا برادرانشان صورت گرفته است. ((

[169] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 154 و 155؛ و از اينجا ميتوان بدست آورد: گفتار آنانكه آن دسته از روايات كه سندش صحيحتر است مقدّم ميدارند، و بر اتّكاء به آنكه ازدواج با خواهران سفاح است، ظاهر آيۀ قرآن را ردّ مينمايند؛ كلامي عوامپسند و خالي از تحقيق است. زيرا اوّلاً آيه از ظهور بالاتر و قريب به نصّ است، چون در مقام بيان خصوصيّت و كيفيّت انتشار فرزندان آدم است. و حضرت علاّمه در مواضع عديده از تفسير خود آورده‌اند كه روايات واردۀ در تفسير، غير از روايات واردۀ در احكام است و بايد خبر واحد نباشد بلكه مقطوع الصّدور باشد.

ثانياً ازدواج اولاد آدم با فرشتگان و حوريان بهشتي و يا با ديوان و جنّيان در اين عالم مادّه و طبيعت، مخالف اصول علميّۀ طبيعيّه و مخالف قواعد و اصول عقليّۀ حِكميّه است. زيرا ازدواج يك فرد طبيعي با يك فرد مجرّد معنوي جز به طريق اعجاز صورت نميگيرد. و ظاهر روايات اعجازي در بين نبوده است و گرنه ممكن بود مانند عيسي بن مريم، اولاد آدم در مرتبۀ نخستين بدون پدر و يا بدون مادر متولّد شوند.

ثالثاً نزول فرشته و حوريّه طبق آيات قرآن با اصل و ثبات اين نشأه متصوّر نيست چنانكه در بسياري از آيات ��ارد است كه: وَ لَوْ جَعَلْنَـٰـهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَـهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبسُونَ. (آيۀ 9، از سورۀ 6: الانعام) قُل لَّوْ كَانَ فِي الارْضِ مَلٰــئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَآءِ مَلَكًا رَّسُولاً. (آيۀ 95، از سورۀ 17: الإسرآء) وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكًا لَّقُضِيَ الامْرُ ثُمَّ لَايُنظَرُونَ. (ذيل آيۀ 8، از سورۀ 6: الانعام)

رابعاً اين فرضيه مستلزم آنستكه در آباء انبياء گرام و ذوات مطهّره، غول و جنّ شركت داشته باشند، و حاشاهُم عن ذلك.

خامساً نزول حوريّه و جنّيّه در عالم طبيعت بالاخره بايد مرجعش به انسان خوشسيرت و بد سيرت برگردد. زيرا تلبّس فرشته و جنّ به لباس مادّه جز انسان نخواهد شد، و در اينصورت قول قائلين به تكامل انواع و عدم انتهاء نسل بشر به آدم و حوّا تقويت ميشود؛ و فساد اين گفتار مفصّلاً ذكر شد.

[170] ـ آيۀ الله شعراني در كتاب «راه سعادت» طبع اوّل، ص 138 و 139 آورده‌اند كه: )) يهود و نصاري ميگويند: نسخ در احكام خدا نيست. چون در ارادۀ خداوند تغيير پيدا نميشود. و هر حكم كه كرد، ازلاً و ابداً حكم همان است. و گويند: اوّلين شريعت را موسي عليه السّلام آورد، و تا قيامت همان شريعت باقي است. ((

مرحوم شعراني در ابطال كلام آنها و در اثبات نسخ، به وجوهي استدلال كرده‌اند، تا اينكه ميگويند:

)) و يهود گويند: يعقوب دو خواهر را با هم به زني داشت: لِياه و راحيل. پس در شريعت ابراهيم جمع دو خواهر جايز بود؛ و در شريعت موسي عليه السّلام حرام است.

و نيز مفسّرين يهود گويند: عمران پدر حضرت موسي عليه السّلام عمّۀ خود را گرفت و از او موسي و هرون عليهما السّلام تولّد يافتند. پس گرفتن عمّه در شريعت حضرت ابراهيم عليه السّلام جايز بود؛ و در تورات حرام است.

و از سفر تكوين (0 2: 12 ) معلوم ميشود ساره خواهر پدري ابراهيم بود. اگر صحيح باشد، حكم آن در شريعت موسي منسوخ است و نسخ ثابت ميشود؛ و اگر صحيح نباشد، اعتماد بر تورات نيست و حكم ابديّت آن اعتبار ندارد.

[171] ـ يكي بودن در اصل با خورشيد، فرضيّۀ لاپلاس * است كه ميگويد: مشابهت حركات وضعي و انتقالي اعضاء منظومۀ شمسي با همديگر، و همچنين خروجشان از مركز سيّارات، خود بخود صورت نگرفته است. و علّتش آنستكه: منظومۀ شمسي در ابتداي امر، يك ستارۀ سحابي بزرگي بوده است كه تا مدار ستارۀ نپتون امتداد داشته است. و سپس كم كم حرارت شديد خود را از دست داده، و به علّت فشار و تراكم در ابعاد مختلفه، به كراتي منقسم و تجزيه شده است. مركز حقيقي اين كرات، خورشيد است كه خود جزء منظومه بوده و فعلاً مركز اين كرات بوده و مجزّا و جداي از هم قرار دارد. آيهاي است در قرآن كريم كه صراحت دارد بر آنكه در ابتداي خلقت، كرۀ زمين با كرات آسماني، با همديگر چسبيده و متّصل بوده‌اند و خداوند آنها را از هم منفصل و جدا نموده. در آيۀ 0 3، از سورۀ 21: الانبيآء وارد است كه: أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَـوَ' تِ وَ الارْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَـٰـهُمَا. «آيا نديده‌اند آن كسانيكه كافر شده‌اند كه: آسمانها و زمين با هم متّصل بودند، و ما آنها را از هم جدا نمودهايم؟» و در آيۀ 11، از سورۀ 41: فُصّلَت وارد است كه: ثُمَّ اسْتَوَی إِلَي السَّمَآءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلارْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَـآ أَتَيْنَا طَآئعِينَ. پس از آنكه خداوند كيفيّت خلقت زمين را بيان ميفرمايد، ميگويد: «سپس خداوند بر آسمان مستولي و مسلّط و استوار شد، در حاليكه همهاش دود بود. و به آسمان و زمين خطاب كرد: بيائيد! خواه از روي رضايت، و خواه از روي كراهت! گفتند: ميآئيم درحاليكه ما سر تسليم فرود آورده و طوق بندگي را بر گردن نهادهايم!»

* ـ لاپْلاس ( Laplace ) كه حياتش ميان سالهاي 1749 تا 1827 ميلادي بوده است، منجّم و مهندس مشهور فرانسه است.

[172] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 153 و 154

[173] گفتار طبيعيّون در بازگشت عمر انسان به صدها ميليون سال پيش، پايۀ تحقيقي ندارد

ـ كلام طبيعيّون كه عمر انسان را به صدها ميليون سال منتهي ميكند، پايۀ علمي و تحقيقي ندارد؛ و اقرب آنستكه نسلهاي مختلف از انسان به وجود آمده باشد. از بعضي احاديث، استمرار خلقت انسان تا مدّت غير محدود بدست ميآيد. در آنها معصوم فرموده است قبل از خلقت آدم، باز آدم بود و قبل از خلقت او هم باز آدم بود و هكذا.

گفتار طبيعيّون از جهت ديگر نيز بعيد بنظر ميرسد، زيرا كه در اين دو هزار سال متّصل، بشر با علوم و فنون، بسيار ترقّي كرده است و رشد و تكامل بشر چشمگير و محسوس بوده است؛ چگونه ميليونها سال بر بشر گذشته و ابداً كاري ننموده است؟! بنابراين معقولتر بنظر ميآيد كه بگوئيم: در اين ميليونها سال بارها انسان در زمين پديد آمده است و دست به تكثير مثل و توالد و تناسل زده است و به علّتي همچون وبا و سيل وزلزله و قحطي منقرض گرديده است، و باز دستۀ ديگر بوجود آمده‌اند و هكذا.

و آنها كه ميگويند: ايجاد همۀ موجودات حتّي در اصل آفرينش آنها بايد از نر و ماده باشد، بنابراين خلقت آدم از گل خروج از اين اصل است، باز سخني حدسي بيش نيست. طبيعيّون امروزه ميگويند: يك زمان مسلّم حيات در روي زمين نبوده است و سپس پديد آمد. كرۀ زمين از خورشيد جدا شده و گرم و گداخته بود مانند خورشيد كه هيچ موجود زندهاي نميتواند در آن زندگي كند، بتدريج زمين سرد شد و قابل زيست گرديد؛ بنابراين اوّلين موجود زنده بدون پدر و مادر بوجود آمد خواه انسان باشد و خواه حيوان. و همان تعجّب كه از خلقت آدم از خاك است همان تعجّب از خلقت ديگر نيز هست. و چنانچه معقول باشد موجود زندۀ دگري از خاك پديد آيد، پديد آمدن انسان نيز معقول خواهد بود. علاوه بر اين، براي خلقت حيوان از غير پدر و مادر، يعني از موادّ ارضي و زميني، شواهد بسياري ذكر شده است و در كتابهاي حكمت آمده است؛ مثل خلقت عقرب از به هم نهادن دو آجر آب نديده و قدري آب در ميان آن پا��يدن، و يا مثل خلقت شپش از چرك بدن، و مثل خلقت ماهي در آب قنات بدون اتّصال به جائي. البتّه خلقت اينها يك سبب طبيعي نادر الوقوع دارد و لازم نيست از دو چيز باشد.

[174] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 0 15

بازگشت به فهرست

دنباله متن