صفحه قبل

مجمل و مبيّن قرآن

مجمل قرآن: آياتي است كه نياز به تفسير دارد. مثل اقامۀ نماز كه رسول خدا كيفيّت آنرا بيان فرمود، و گفت: صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي.[39] «نماز بخوانيد بدانطور كه ديديد من نماز خواندم!»

و امّا اصل تكليف در قرآن مجمل است؛ مثل أَقِيمُوا الصَّلَوةَ. «نماز را بپاي داريد!»

مبيَّن قرآن: آياتي است كه بدون تفسير معناي خود را ميرساند؛ مثل آيۀ فَاعْلَمْ أَنـَّهُ ﻵ إِلَـهَ إِلَّا اللَهُ.[40] «پس بدان كه: تحقيقاً معبودي غير از خدا نيست.»

و آيه شريفه: وَ لِيَعْلَمُوا أَنـَّمَا هُوَ إِلَـهٌ وَ' حِدٌ.[41] «و بايد بدانند كه: فقط اوست كه معبود يگانه است.»

مَأْخُوذُ الْمِيثَاقِ عِلْمُهُ فِي الْقُرْءَانِ: يعني چيزي كه حتماً بايد انسان بداند، و اگر نداند مورد مؤاخذه قرار ميگيرد؛ مثل آيات توحيد و احكام:


ص 29

وَإِلَـهُكُمْ إِلَـهٌ وَ' حِدٌ لَّآ إِلَـهَ إِلَّا هُوَ.[42] «و معبود شما معبود واحدي است كه هيچ معبودي جز او نيست.»

مُوَسَّعٌ عَلَي الْعِبَادِ جَهْلُهُ فِي الْقُرْءَانِ: آياتي است كه اگر انسان معنايش را نداند، اشكالي براي او نيست؛ مانند مقطّعات اوائل سُوَر، مثل كهيعص[43] و حم * عسق[44] و أمثالهما.

بازگشت به فهرست

ثبوت در كتاب و نَسخ در سنّت، و ثبوت در سنّت و نسخ در كتاب

ثبوت قرآن و نسخ سنّت: عبارت است از حكمي كه در قرآن وارد است، وليكن در سنّت قطعيّۀ رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم نسخ شده است. مانند حكم به عقوبت زانيه كه در صورت احصانِ در زنا قرآن ميگويد: بايد او را در خانه نگهداشت تا بميرد، و يا خدا طريق رهائي براي او قرار دهد. و در صورت عدم احصان، حكم به آزار و اذيّت آنها ميكند، تا برگردند و توبه كنند.

امّا در سنّت، حكم زناي مُحصنه را رَجْم (سنگباران) و زناي غير محصنه را جَلْد (تازيانه) قرار داد. و اين حكم وارد در سنّت، حكم وارد در قرآن را نسخ كرد. امّا حكم منسوخ در كتاب اينست:

وَ الَّٰـتِي يَأْتِينَ الْفَـحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفَّـهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَهُ لَهُنَّ سَبِيلاً.

وَ الَّذَانِ يَأْتِيَـنِهَا مِنكُمْ فَـَاذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَ أَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَآ إِنَّ اللَهَ كَانَ تَوَّابًا رَّحِيمًا. [45]

«و زنهائي كه كار فحشاء (زناي محصنه) بجاي ميآورند از زنهاي شما،


ص 30

بايد بر عمل آنها چهار شاهد مرد را از مردان خودتان گواه بگيريد. پس اگر آن چهار مرد عادل بر عمل شنيع و قبيح ايشان شهادت دادند، واجب است بر شما كه آنان را در خانه‌ها نگهداريد تا يا مرگ آنها را بگيرد و يا خداوند راه خروجي برايشان قرار دهد!

و آن مرد و زني كه از ميان شما اين كار را كردند (و زناي آنها محصنه نبود) واجب است بر شما كه آنان را آزار و ايذاء كنيد. پس اگر توبه كردند و نيكو و صالح شدند، از آنها اعراض كنيد و رفع يد از اذيّتشان بنمائيد! زيرا كه حقّاً خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.»

اين ببود تا رسول الله دستور دادند كسانيكه زناي محصنه انجام دهند، سنگباران شوند (رجم)؛ و زانيان غير محصنه را شلاّق زنند (جلد). و با اين دستور ديگر حكم نگهداري زنها در خانه‌ها، و حكم آزار و اذيّت آنها منسوخ شد.

نسخ قرآن و ثبوت سنّت: عبارت است از حكمي كه در سنّت قطعيّه آمده، وليكن قرآن آن را برداشته است. مانند خواندن نماز به سوي بيت المَقْدِس كه در بدو اسلام و تا چند سال كه از هجرت رسول الله به مدينه گذشته بود، بنابر سنّت قطعيّه واجب بود؛ امّا قرآن مجيد در مدينه اين حكم را نسخ نمود:

قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَآءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَـهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ و وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَـبَ لَيَعْلَمُونَ أَنـَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ مَا اللَهُ بِغَـفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ. [46]


ص31

«حقّاً ما ديديم كه چهرۀ تو در آسمان ملكوت، به سوي مسجد الحرام برگشت. بنابراين، ما تو را به سمت قبله‌ای ميگردانيم كه آنرا بپسندي! پس چهرهات را به سوي مسجد الحرام برگردان! و اي مسلمين! شما هم هر جا هستيد، بايد چهرۀ خود را به سوي مسجد الحرام برگردانيد! و آن كسانيكه بديشان كتاب آسماني (تورات و انجيل) داده شده است ميدانند كه اين حكم، حكم حقّ است از جانب پروردگارشان، و خداوند از آنچه را كه بجاي ميآورند غافل نيست.»

تا ميرسد به اين آيه كه نيز ميگويد:

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِنَّهُو لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَ مَا اللَهُ بِغَـفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ. [47]

«و از هر كجا كه بيرون آمدي، وجه خود را به سوي مسجد الحرام برگردان، و اين حتماً و حقيقةً حقّي است از سوي پروردگارت؛ و خداوند غافل نيست از آنچه را كه انجام ميدهيد!»

و باز در آيۀ بعد تأكيداً ميفرمايد:

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَاكُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُو لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي وَ لاِتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. [48]

«واز هر جائي كه بيرون رفتي، وجه خودت را به سمت مسجد الحرام بگردان! و شما اي مسلمانان! نيز هر كجا باشيد وجه خود را به سوي


ص 32

مسجدالحرام برگردانيد! براي آنكه حجّتي از مردم عليه شما اقامه نشود. مگر آنانكه از ميان مردم، ستمگر و متجاوز هستند. پس از آنها نترسيد؛ و از من بترسيد! و ديگر بجهت آن بود كه: نعمت خودم را بر شما تمام گردانم؛ و به اميد آنكه شما هدايت شويد.»

بازگشت به فهرست

واجب موقّت، و معصيت كبيره و صغيره، در قرآن

واجب موقّت قرآن: عملي است كه در زمان معيّن واجب است، و پس از آن وجوب ندارد؛ مانند حجّ بيت الله الحرام كه فقط در چند روز از ذوالحجّة است و پس از آن واجب نيست.

وَ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً. [49]

«و براي خداوند بر عهدۀ مردم است كه: قصد خانۀ او را بنمايند؛ كساني كه استطاعت وصول بدان خانه را دارند.»

و معصيت كبيره قرآن: گناهي است كه بر فعل آن، قرآن مجيد بيم جهنّم را داده است؛ مانند كشتن مؤمن را از روي تعمّد:

وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُو جَهَنَّمُ خَـٰلِدًا فِيهَا. [50]

«و كسي كه مؤمني را از روي عمد بكشد، پاداش وي جهنّم است؛ كه در آن جاودانه زيست خواهد نمود.»

و معصيت صغيره قرآن: گناهي است كه بر فعل آن، در صورت اجتناب از كبيره؛ وعدۀ غفران داده شده است:

انّ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَـٰـئِرَ الاثْمِ وَ الْفَوَ'حِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَ'سِعُ الْمَغْفِرَةِ. [51]


ص 33

«كساني كه از گناهان كبيره و فواحش اجتناب ميورزند، مگر خطاهاي كوچك را؛ پروردگار تو نسبت به آنان مغفرتش وسعت دارد.»

بازگشت به فهرست

معناي «مَقبولٌ في أدناه» و «مُوسَّعٌ في أقصاه» در قرآن

مقبول أدناي قرآن، و مُوَسَّعٌ في أقْصاه: يعني عملي كه داراي درجات و مراتبي است، خداوند همان درجۀ اوّل و پائين را ميپذيرد، و درجات و مراتب ديگر را كه بزرگتر و بيشتر و مهمتر است به اختيار خود مكلّف قرار داده است. مانند كفّارۀ سوگند كه در آن اطعام ده مسكين واجب است، وليكن پوشاندن لباس به ده مسكين، و يا آزاد كردن يك بنده كه مؤونهاش بسيار بيشتر است، بسته به ميل و خواست خود انسان دارد:

لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَـنِكُمْ وَلَـكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الايْمَـنَ فَكَفَّـرَتُهُو إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَـكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَـثَةِ أَيَّامٍ ذَ' لِكَ كَفَّـرَةُ أَيْمَـٰـنِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمَـنَكُمْ كَذَ' لِكَ يُبَيِّنُ اللَهُ لَكُمْ ءَايَـتِهِلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. [52]

«خداوند شما را مورد مؤاخذۀ خود قرار نميدهد دربارۀ سوگندهاي صوري و بدون محتوي و بدون قصدي كه خورده‌اید! وليكن شما را مؤاخذه ميكند دربارۀ سوگندهاي واقعي كه از روي اراده و قصد ياد كرده‌اید، و آنها را محكم و استوار نموده‌اید! و در اينصورت اگر مخالفت قسمها را بنمائيد، بايد كفّاره را بپردازيد! و آن عبارتست از ده مسكين را طعام دادن، از طعامهاي حدّ متوسّطي كه شما اهل خود را با آنها طعام ميدهيد؛ و يا پوشانيدن لباس به ده مسكين؛ و يا يك بنده آزاد كردن!

و كسي كه توانائي نداشته باشد يكي از اين سه كار را انجام دهد، بر او


ص 34

واجب است كه سه روز روزه بگيرد! اينست كفارۀ تخلّف از قسمهايتان در صورتيكه قسمها را استوار كرده باشيد!

بنابراين بايد از سوگندهاي خود محافظت نموده، پاسداري و مراقبت كنيد تا شكسته نشود! اينطور خداوند براي شما آيات خود را روشن ميسازد، به اميد آنكه شما سپاس وي را انجام داده، و در مقام شكرگزاري برآئيد!»

بازگشت به فهرست

روايات وارده در اينكه: قرآن تبيان و روشنگر همه چيز است

محمّد بن يعقوب كلينيّ، در «كافي» با إسناد متّصل خود در ضمن حديثي روايت ميكند كه حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم گفته‌اند كه:

الْقُرْءَانُ هُدًي مِنَ الضَّلَالَةِ، وَ تِبْيَانٌ مِنَ الْعَمَي، وَ اسْتِقَالَةٌ مِنَ الْعَثْرَةِ، وَ نُورٌ مِنَ الظُّلْمَةِ، وَ ضِيَآءٌ مِنَ الاحْدَاثِ،[53] وَ عِصْمَةٌ مِنَ الْهَلَكَةِ، وَ رُشْدٌ مِنَ الْغَوَايَةِ، وَ بَيَانٌ مِنَ الْفِتَنِ، وَ بَلَاغٌ مِنَ الدُّنْيَا إلَي الاخِرَةِ. وَ فِيهِ كَمَالُ دِينِكُمْ! و مَا عُدِلَ عَنِ الْقُرْءَانِ إلَّا إلَي النَّارِ! [54]

«قرآن هدايت است از گمراهي و ضلالت، و مبيِّن و روشنگر است از كوري و جهالت، و حافظ و نگهدار است از لغزش و عَثرت، و نور است از تاريكي و ظلمت، و نوربخش است از وقايع حادثه و آفات و فِتَن مضلّه و بدعتهاي بيسابقه، و مانع است از نابودي و هلاكت، و رشد است از تباهي و فساد و غَوايت، و واضح كننده و آشكارا سازنده است از فتنه‌ها و آزمايشهاي مبهم و گنگ كه بر بشر روي ميآورد، و بلاغ و كفايت است براي طيّ عالم دنيا تا آخرت.

و در قرآن است كمال دين شما! و از قرآن به هيچ چيز عدول نميشود مگر به سوي آتش!»


ص 35

و أيضاً كليني با إسناد خود از سَماعة بن مِهران روايت ميكند كه حضرت صادق عليه السّلام گفتند:

إنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ، وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَآرُّ؛ فِيهِ خَبَرُكُمْ، وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ، وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ، وَ خَبَرُ السَّمَآءِ وَ الارْضِ. وَلَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ. [55]

«حقّاً كه خداوند عزيز و جبّار كه داراي صفت استقلال و عزّت و اتّكاء به خويشتن است، در حاليكه نيز داراي صفت صدق و فيضان رحمت و ريزش خيرات و بركات است؛ بر شما كتاب خود را فرود آورده است؛ جريانات و وقايع و أخبار شما، و خبرهاي كساني كه قبل از شما بوده‌اند، و خبرهاي كساني كه بعد از شما خواهند بود، و خبرهاي آسمان و زمين در آن موجود است. بطوريكه اگر كسي از آنجاها نزد شما بيايد و براي شما از آنها خبر بياورد، در تعجّب ميافتيد كه چطور اين خبرهاي قرآن با آن گفته‌هاي مُخبِر تطبيق نموده و هيچ كم و كاستي و هيچ تغيير و تحريفي در آن نيست؟»

فلهذا كسي كه به قرآن متّكي باشد، اتّكاء به واقعيّت نموده و عزيز است، يعني مستقلّ و فاعل؛ و كسي كه به غير آن متّكي باشد ذليل است، يعني بدون پايه و اصل و منفعل.

اوّلي با نفس قاهرۀ خود، به هر موجودي و به هر علمي و به هر مكتبي وارد شود بر آن حكومت دارد، و آنرا از قدرت فعليّۀ خود آبستن ميسازد. دوّمي با نفس مقهوره و منفعلۀ خود، از هر دانش گرچه باطل باشد محكوم ميگردد؛ و خود از آن بار ميگيرد و آبستن ميشود. عامل به قرآن در ايمني است؛ و غير او در خوف و هراس.


ص 36

و نيز كليني با إسناد خود از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت ميكند كه:

كَانَ فِي وَصِيَّةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَصْحَابَهُ: اعْلَمُوا أَنَّ الْقُرْءَانَ هُدَي النَّهَارِ، وَ نُورُ اللَيْلِ الْمُظْلِمِ عَلَي مَا كَانَ مِنْ جُهْدٍ وَ فَاقَةٍ. [56]

«از جمله وصيّتهاي أميرالمؤمنين عليه السّلام به اصحاب خود اين بود كه ميگفت:

بدانيد قرآن چراغ هدايت است در روز، كه هر عملي را كه انجام ميدهيد، آن برنامۀ كار و راهگشا و اُسوه براي كار شماست! و نور شب تاريك و پر ظلمت است كه همينكه همه در خواب رفتند، شما با تلاوت آن گاه و بيگاه، در نمازهاي شب با خواندن سوره‌هاي بزرگ و آيات عجيب؛ در عالمي از نور و صفا و سرور و تجرّد و بساطت وارد ميشويد. و با خواندن هر آيهاي به باغي جداگانه ورود مينمائيد، و عقبۀ تاريك و كريوۀ ظلماني را با نورافكن و پروژكتور آن چنان ضياء و قدرتي نوراني ميبخشيد كه چشمها را خيره كند و اين شب تاريك سپري شود. و تا طلوع صبح و سپيدۀ فجر صادق كه شعاع نورخورشيد از پشت افق، طليعۀ ورود شمس را نويد دهد، شما ابداً در تاريكي نبوده‌اید، و اصلاً احساس ظلمت را نكرده‌اید؛ گر چه در نهايت فقر و مشكلات مادّي و زندگاني طبيعي بوده باشيد! ولي معذلك درون شما روشن است، و باطن شما و ذهن شما به انوار آيات قرآن منوّر است!»

آنكه در خانهاش صَنم دارد         گر نيايد برون چه غم دارد؟

و همچنين كليني با إسناد خود حديث ميكند از زُهْريّ كه گفت: شنيدم از حضرت عليّ بن الحسين عليه السّلام كه ميگفت:


ص 37

ءَايَاتُ الْقُرْءَانِ خَزَآئِنُ الْعِلْمِ؛ فَكُلَّمَا فَتَحْتَ خِزَانَةً، يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْظُرَ مَا فِيهَا. [57]

«آيات قرآن، خزينه‌ها و گنجينه‌هاي دانشاند؛ بنابراين هر گاه خزينه‌ای را بگشائي، سزاوار است كه به آنچه در درون آنست نظر كني!»

بازگشت به فهرست

امر قرآن در معالجۀ امراض مختفيۀ انسان، عجيب است

قرآن كتاب حقيقت و معالجۀ افراد است براي وصول به مقام كمال و اوج درجۀ انسانيّت، و خروج از سطح بهيميّت به أعلي نقطه از ذِروۀ آدميّت.

و در اين امر عجيب است. مرض را خوب تشخيص ميدهد، و خوب و آسان و سريع معالجه ميكند. و در تشخيص درد و طريق درمان، راه خود را اشتباه نميكند؛ و دوا را عوضي نميدهد. دارو و پرهيز را به قدر لازم ـ نه كم و نه زياد ـ ميدهد. و تا بشر را از امراض مُزمنه و كامِنه و مختفيه و متراكمه خارج نكند، و با نسخه‌هاي عديده درمان را به پايان نرساند، و بالاخره در پايان كار، ورقۀ سفيد بهبودي مطلق و عافيت مِن جميع الجهات را به دست انسان ندهد؛ از معالجه و تداوم آن دست بردار نيست.

درست مانند طبيبي ميماند كه: در عمل جرّاحي استاد يگانه بوده، و در تشخيص و درمان بينظير است. فوراً نقطۀ سياه و خطرناك را ميبيند، و با جرّاحي در همان نقطه، به اسرع وقت مريض را خلاص ميكند. و به افرادي كه نياز به عمليّۀ جرّاحي ندارند، به حسب استعداد مزاج دارو ميدهد و مداوا مينمايد.

أميرالمؤمنين عليه السّلام در «نهج البلاغة» خطبه‌ای دارد كه در ضمن آن راجع به حذاقت رسول خدا در معالجۀ امراض روحي، جملهاي را بيان ميفرمايد كه حقّاً آن جمله، دربارۀ قرآن و حذاقت آن صادق است.


ص 38

طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ. قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ. وَ أَحْمَي مَوَاسِمَهُ. يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إلَيْهِ؛ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ، وَ ءَاذَانٍ صُمٍّ، وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ. مُتَّبِـعٌ بِدَوآئِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ، وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ. [58]

«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم طبيبي بود كه در طبّ خودش دوّار بود. (يعني زياد دور ميزد بر روي مرض، و اقسام آن، و ارتباط امراض با هم؛ و زياد دور ميزد بر روي دارو و درمان. و حكيم حاذق و مطّلع به همۀ جوانب مرض و تمام طرق درمان آن بود.) كه آنحضرت مرهمهاي خود را خوب استوار ميساخت، و در عين حال آلتهاي داغ را براي سوزاندن موضع فساد و زخمهاي عفوني خوب داغ ميكرد و ميگداخت. و در اينصورت آن مرهمها را و آن آلتهاي داغ كننده را بر جاهائي كه لازم بود و نياز به مرهم گذاري و يا داغكردن بود، مينهاد.

مواضع مورد حاجت به مرهم نهادن و داغ كردن، دلهائي بود كه كور شده بودند، و گوشهائي كه كر شده بودند، و زبانهائي كه گنگ و لال گرديده بودند.

رسول خدا اين داروهاي خود را به مواضع غفلت و بيخبري، و مواطن حيرت و سرگرداني ميرسانيد، و ميكشانيد تا بدانها برسد.»

دواهائي كه براي قلبهاي كور مفيد است، دواهائي است كه فهم را باز ميكند، و وجدان را بيدار مينمايد. و آنچه براي گوشهاي كر مفيد است، إنذار و وعده، و موعظه، و تخويف و تحذير، و ترغيب و تشويق؛ و آنچه براي زبانهاي لال مفيد است، خصوص آن داروئي است كه زبان را به ذكر خدا درآورد و آن لسان گنگ را گويا سازد.


ص 39

مرحوم ملاّ فتح الله كاشاني در «شرح نهج» فرموده است: )) أميرالمؤمنين عليه السّلام از طَبيبٌ دَوَّارٌ بطِبِّهِ، نفس نفيس خود را اراده نموده است. (( [59] وليكن از ظاهر سياق، بعيد است.

باري، روح مقدّس رسول الله كه حقيقت قرآن است؛ همانطور كه طَبيبٌ دَوَّارٌ بطِبِّهِ است، قرآن هم طَبيبٌ دَوَّارٌ بطِبِّهِ است كه بشر را از امراض مهلكه و خانمانسوز نجات ميدهد.

بازگشت به فهرست

قرآن، آدمي را به آخرين درجه از مقام انسانيّت ميرساند

ظلمات نفس چقدر قبيح است! و خروج از آن چقدر لطيف و نيكو! قرآن است كه بشر را از ظلمات بيرون ميبرد، و در آنصورت تمام امراض روحي و معنوي معالجه ميگردد و انسان، انسان مستوي و بَشَراً سَويّاً ميشود.

در بيغوله‌هاي عميق و تو در توي نفس امّاره، انسان با هزار درد و رنج و عقده و با هزار خصلت زشت و هزار خاطرۀ پريشان مواجه است. و چون بالفرض در تاريكي است، نميتواند بفهمد كه عيب چيست؟ و راه علاجش كدام است؟ و واقعاً آنچه وي را در اين معرض هلاكت آورده است، كدام صفت است؟!

ولي همينكه آفتاب قرآن طلوع كرد و صحنۀ نفس را روشن و منوّر ساخت،انسان عيوب خود را ميفهمد؛ و ديگر نميتواند آرام بگيرد. انگيزهاي بسيار قويّ او را از باطن تحريك ميكند تا بر اثر تعاليم قرآن عمل نمايد؛ و خواسته‌هاي خود را كه همان وصول به مقام انسانيّت و شناخت ذات خود اوست بدست آورد.

اين درون شناسي، و معرفت نفس، همان معرفت حضرت معبود است كه: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبـَّهُ.[60] «هر كس خودش را شناخت، پروردگارش را


ص 40

شناخته است.»

و معلوم است كه: اين صراط مستقيم است. يعني با أقصر فاصله، در اقصر زمان و اقصر معالجه، انسان را بدين هدف عالي ميرساند؛ نه آنكه در معالجه بطيء باشد و سستي كند، و دوران نقاهت به درازا كشد و قواي انسان روبه ضعف و تحليل رفته و آدمي در آستانۀ مرگ قرار گيرد.

بازگشت به فهرست

وَ إِنَّهُو لَكِتَـٰبٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَـٰطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ

وَ إِنَّهُ لَكِتَـٰبٌ عَزِيزٌ * لَّا يَأْتِيهِ الْبَـٰطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِے تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ * مَّا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقَابٍ أَلِيمٍ * وَ لَوْ جَعَلْنَـهُ قُرْءَانًا أَعْجَمِيًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ ءَايَـتُهُو ءاعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا هُدًي وَ شِفَآءٌ وَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ فِي ءَاذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُولَـئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ.[61]

«و حقّاً قرآن كتاب عزيزي است كه باطل بدو راه ندارد؛ نه از مقابل و برابر او، و نه از پشت سر او. از ناحيۀ خداوند حكيم و حميد، بتدريج نازل آمده است.

اي پيامبر! به تو گفته نشده است مگر همان چيزي كه به پيامبران مرسلالهي پيش از تو گفته شده بود. و آن اينست كه: پروردگار تو داراي صفت مغفرت است براي مردم؛ و داراي عذابي دردناك ميباشد!

و اگر ما قرآن را غير واضح، و با ابهام و اجمال، و عجمي قرار ميداديم هرآينه ميگفتند: چرا آياتش روشن و جداي از هم و مشروح و با تفصيل نبود؟! اي عجب! چگونه ميشود قرآن مبهم و عجمي باشد در حاليكه رسول ما فصيح و گويا و عربي است؟


ص 41

بگو اي پيامبر! آن قرآن براي كسانيكه ايمان آورده‌اند، كتاب هدايت و شفاي از امراض است. و امّا كسانيكه ايمان نياورده‌اند، در گوشهايشان سنگيني است. و اين قرآن براي آنها كوري و نابينائي است.

آنان كساني هستند كه از راه دور، مورد خطاب و ندا واقع ميشوند؛ و از دور چيزي را ميشنوند.»

در اين آيات، قرآن را به صفت عزّت توصيف كرده است: وَ إِنَّهُو لَكِتَـٰبٌ عَزِيزٌ.

عزيز در مقابل ذليل است. ذليل يعني قابل تأثّر و انفعال. ذلّتِ حال، تأثّر و شكستگي را گويند.

بازگشت به فهرست

معناي عزّت قرآن كه بهيچوجه منفعل نميشود و شكست ناپذير است

قرآن عزيز، عزيز است يعني ابداً در موضوعات و احكام و محتويات آن شكستگي و بطلان و نسخ راه ندارد. علوم بشري نميتواند از آن خرده بگيرد و در احكام و مطالبش فتوري حاصل كند؛ و مانند كتابهاي ديگر، فرضيّه‌هايش دچار اشكال و بطلان گردد. باطل و تباهي و خرابي به او راه ندارد.

نه ميان دو دستش و در برابر و مقابلش؛ آنچه از سابقين از انبياء و مرسلين، و اولياي مقرّبين، و حكماي الهيّين، و دانشمندان و علماي مورّخين، و اطبّاي روحي و رواني، و پزشكان مادّي و طبيعي، و اُمم و طوائف رسيده است و تا زمان آدم بوالبشر را بيان نموده‌اند؛ قرآن در برابر همگي ايستاده و قائم بوده و هيچ منفعل نشده و ايرادي و اشكالي بدان وارد نميشود.

بر تورات و انجيل فعلي، صدها اشكال عقلي و نقلي وارد است كه تحريف آنها را از وحي اوّلي آسماني مبيَّن ميدارد. بطوريكه پاسبانان و پاسداران آنها از عهدۀ پاسخ فرو مانده‌اند، و در برابر سؤالاتِ بجاي پرسندگان، عقبنشيني ميكنند و ذليل ميشوند. و لذا اين دو كتاب فعلاً از جوامع علمي، و از بحث و تحليل خارج شده، و در گوشه كليساها و كَنيساها بطور منزوي و


ص 42

منعزل آرميده است.

دين مسيح گرفتار تثليث است. تورات از معاد نامي نبرده است. و فجايعي را به انبياء نسبت ميدهد. و مطالب واقعيّۀ آن دچار اشكال و ايراد علوم و اكتشافات است. انجيل شراب را حلال ميشمرد، و آن را خون حضرت مسيح ميداند. روندۀ به تورات و انجيل، هيچگاه نميتواند به مقام توحيد واصل شود؛ زيرا خلاف برنامه و دستورالعمل اوست.

امّا قرآن مجيد، عزيز است. با مجد و كرم و عزّت است. با سيادت مواجه است. كسي نتوانسته است بر مضامين، و آيات، و قِصَص آن خردهاي بگيرد. و يا مطلبي خلاف تاريخ، و خلاف اكتشافات و حفريّات، و يا خلاف عقل، و يا خلاف قواعد رياضي و نجوم و هيئت و أمثال ذلك را در آن بجويد.

و نه از پشت سرش؛ از زمان نزول تا روز قيامت نميتواند باطل به سراغ آن بيايد. و هر بشري با هر علمي و با هر تجربهاي قدم به ميدان گذارد، بايد به مقام عزّ قرآن تسليم شود. چون اساسش محكم و متقن، و قابل تغيير نيست. بر اصل ثبات و استقرار بيان شده، و علومش مبتني بر حسّ و خيال نيست تا با از بينرفتن حسّ و خيال، آنهم از بين برود.

و بر اين مبني كه بيان شد؛ تا بحال با ترقّيات علوم مادّي و طبيعي و تجربي، از هيئت و نجوم و طبيعيّات و تسخير نور و امواج كهربائي و شكافتن اتم و حركت به كرۀ ماه و پيشرفت شگرف صنعت و طبّ و سائر علوم از مطالعات رواني و حقوقي و علوم خارج از طبع و طبيعت و اتّصال به عالم نفس، كسي نتوانسته است موضوعي عاليتر و مطلبي ارزندهتر از قرآن بياورد.

همه تسليماند و خاضع، و همه معترفند و خاشع؛ كه نياز بدين قرآن دارند. و براي خلاصي بشريّت از زندان جهل، پيشرفت در اين علوم مادّي و طبيعي، بدون پيروي از تعاليم عاليۀ قرآن فائده‌ای ندارد؛ بلكه درِ مشكل


ص 43

به روي مشكل باز ميكند.

اين معناي عزّت قرآن است كه كلام خالق است. و در مقابل منطق و فرضيّه‌ای خود را نميبازد و عقب نشيني نميكند. استوار و متين در جاي خود، به خود قائم، و با مرور دهور پيوسته دائم، و همچون چراغ فروزان در زندان جهل، و چون شمس عالمتاب بر تمام كرۀ جهان درخشندگي دارد. اين معناي عدم ورود بطلان مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِن خَلْفِهِ ميباشد.

قرآن كتابي نيست كه يكسره مردم را بيم دهد تا سرحدّ يأس و نوميدي؛ و يا آنها را اميدوار نمايد تا سر حدّ طغيان. خدا در دنبال اين آيه ميفرمايد:

مَا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُوعِقَابٍ أَلِيمٍ.

«اي پيغمبر! به تو گفته نشده است مگر همان چيزي كه به انبياء و مرسلين پيش از تو گفته شده است؛ كه تحقيقاً پروردگار تو صاحب غفران و گذشت، و صاحب پاداش و عقوبت سخت است!»

اگر ما اين قرآن را با لغات درهم و برهم و غير مفهوم و غير مبيّن، و با لُغَز و معمّي، و يا با لسان غير فصيح و گنگ، و يا به زباني غير از زبان عربِ فصيح آورده بوديم؛ مغرضين ميگفتند: چرا آياتش روشن نيست؟! و چرا مشروح و با تفصيل مطالب را نميرساند؟! ميگفتند: كتاب مجمل و غير فصيح، براي مردم فصيحُ اللسان چه فائده‌ای دارد؟

بگو اي پيغمبر! دست از اين گفتارها برداريد! كتابي با لسان عربي فصيح، بدون لُغَز و اشكال و بدون ابهام، مشروح و مفصّل آورده ايم. اين كتابي است كه براي مؤمنان كه چشم دل خود را باز كرده‌اند، كتاب هدايت و رهبري به آخرين منزل مقصود، و وصول به عاليترين درجۀ انسان و مقام توحيد است. و شفاي دردهاي متراكمه و صعب العلاج است. كساني كه ايمان نميآورند، در


ص 44

وشهاي آنان پارگي پيدا شده؛ و كوري دل، چشم آنها را بسته است. نه ميتوانند آيات خدا را بشنوند، و نه ميتوانند آياتش را ببينند.

كافري كه از قرآن اعراض كرد، جز پارگي پردۀ صِماخ گوش دل، و جز نابينائي و كوري ديدگان بصيرت كه ابداً قابل إصغاء و رؤيت نيست؛ چه بهره‌ای دارد؟!

ايشان از راه دوري، آواز و گفتار به گوششان ميرسد؛ و از راه دوري هدايت به سراغشان ميرود. صدا و گفتار از مكان دور، غير مفهوم است. برخلاف مؤمنيني كه بواسطۀ انقياد و اطاعت و پيروي از قرآن، در آستانۀ قرآن قرار گرفته؛ و از مكان قريب و نزديكي گفتار را استماع ميكنند. اينها الفاظ و كلمات و جملات را ميفهمند. و تمام قرآن را با حسّ و عقل و وجدان خود اخذ ميكنند، و ادراك مينمايند، و خوب ميفهمند.

بازگشت به فهرست

روايات واردۀ ديگر، در عظمت مقام قرآن

كلينيّ با سند خود روايت ميكند از سُفيان بن عُيَينة از زُهريّ كه گفت: حضرت عليّ بن الحسين عليه السّلام گفتند:

لَوْ مَاتَ مَنْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ أَنْ يَكُونَ الْقُرْءَانُ مَعِي.

«اگر آنچه از مردماني كه در ميان مشرق تا مغرب جهان هستند بميرند (ومن تك و تنها، و بدون يك انيس و مونس زنده بمانم) ابداً براي من وحشت و هراسي رخ نميدهد، بعد از آنكه قرآن با من است.»

وَ كَانَ عَلَيْهِ السَّلَامُ إذَا قرَأَ مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ، يُكَرِّرُهَا حَتَّی كَادَ أَنْ يَمُوتَ.[62]

«و عادت او اينطور بود كه چون مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ را ميخواند، آنرا تكرار مينمود تا به حدّي كه نزديك بود بميرد و جانش از قالب برون رود.»


ص 45

انسان با معيّت با قرآن، غني است. چون حقّ است، و متحقّق به حقّ است، و معلّم علوم حقّۀ حقيقيّه است. و بدون آن فقير است. گر چه تمام كتابخانه‌هاي دنيا را ديده باشد و كتابها را مطالعه نموده باشد، در عين حال فقير است. زيرا كه از علوم تخيّليّه تجاوز نكرده و به علوم حقيقيّه و وجدانيّه دست نيازيده است.

كليني با سند خود روايت ميكند از معاوية بن عمّار كه: حضرت صادق عليه السّلام به من گفتند:

مَنْ قَرَأَ الْقُرْءَانَ فهُوَ غَنِيٌّ، وَ لَا فقْرَ بَعْدَهُ. وَ إلَّا مَا بهِ غِنیً.[63]

«كسي كه قرآن را قرائت كند، او سرمايهدار و غني و بينياز است، بطوريكه ديگر فقري را به دنبال ندارد. و گرنه غنا و بينيازي براي وي نيست.»

قرآن كتابي است عميق، داراي درجات و مراتب. هر كس بقدر فهم خود از آن توشه ميگيرد. و در عين آنكه ظاهرش قابل ادراك براي عموم است، باطنش داراي منازل و مراحلي است كه هر كس تا منزلي و تا مرحله‌ای پيش ميرود؛ و از آنجا به بعد ديگر نميتواند به منازل بالاتر قرآن دست يابد؛ و معاني عميقه و بواطن آنرا بفهمد.

و علاوه فهم باطن و حقيقت قرآن احتياج به تزكيه و طهارت دارد. آنطور نيست كه فقط با مطالعه بتوان به حقيقت و عمق قرآن رسيد.

فلَا أُقْسِمُ بِمَوَ' قِعِ النُّجُومِ * وَ إِنَّهُو لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُو لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَـبٍ مَّكْنُونٍ * لَّا يَمَسُّهُو إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِّنرَّبِّ الْعَـلَمِينَ. [64]


ص 46

«پس سوگند اكيد ياد ميكنم به محلّها و مكانهاي نزول و سقوط ستارگان (يا آيات قرآن، و يا حركت و مواجهۀ اولياي مقرّب خداوند در برابر حضرت حقّ) و اين قسمي است كه اگر بدانيد، بسيار عظيم است؛ كه حقّاً و حتماً اين كتابي است خواندني و گرامي و رفيع المنزله و بلند پايه، كه در كتاب پنهان و لوح محفوظ سرّ حقّ ميباشد. و كسي نميتواند به آن برسد و آنرا مسّ كند مگر پاكيزه شدگان و طهارت يافتگان. و از سوي پروردگاري كه پرورنده و آفرينندۀ عالمين است نازل گرديده است.»

بنابراين كسيكه ميخواهد به حقيقت قرآن و معاني عميقه و اسرار باطنيّۀ آن برسد، بايد به حقيقت طهارت مطلق رسيده باشد. به تبعيّت از قرآن، و پيروي از منهاج و ممشاي آن حركت كرده، از عالم نفس امّاره عبور نموده، ديدگانش به جمال حضرت ازلي افتاده، و به مقام توحيد مطلق واصل شده باشد.

يعني خود قرآن و عمل به آن، رفته رفته و درجه به درجه او را بالا برده و به اعلي درجه فائز گردانيده است.

علم به قرآن موجب عمل، و آن عمل موجب علم بيشتر، و آن علم بيشتر مورث عمل بالاتر، و آن عمل بالاتر مورث علم عاليتر؛ و هَلُمَّ جَرًّا همينطور هر يك از مراتب علم و عمل در مرتبۀ داني، مورث علم و عمل در مرتبۀ عالي شده؛ تا وي را به علم مطلق و عمل مطلق برسانند. يعني علمي كه لايتناهَي باشد، و عملي كه طاهر محض بوده و خلوص مطلق داشته و شائبهاي از أنانيّت و هوي و گرايش به ماسوي الله در آن مشاهده نشود.

اينجا مقام فَناءِ في اللَه است كه براي عامل به قرآن پيدا ميشود. در اينجا حقيقت كتاب الله، مشهود و ملموس و محسوس ميگردد. و با چشمخدائي نظر بر كتابش ميافتد. و با گوش خدائي سخنانش را ميشنود. و با زبان خدائي قرآنش را ميخواند. اينجا بنده ديگر ربّ نيست، و ادّعاي ربوبيّت


ص 47

ندارد. اينجا بنده است. محو است. اطلاق است. در اينجا جز ذات اقدس حضرت احديّت چيزي نيست.

قطره درياست اگر با درياست         ور نه قطره قطره و دريا درياست

اين مقام اختصاص به مقرّبان درگاه حقّ، و روندگان واصل، و سوختگان آشفته و شوريده دارد. و گرنه سائر مردم، هركس به اندازۀ فهم و قدرت عقل، و همچنين به مقدار تقوي و طهارتي را كه حاصل كرده است؛ بهمان مقدار از علوم قرآن بهرهبرداري دارد. هر كس كسب تقوي و طهارت كند، عقلش قويتر و به درجۀ بهتري از قرآن رهنمائي ميشود.

بازگشت به فهرست

درجات و مراتب آيات قرآن، و منازل بهشت

درجات و مراتب فهم قرآن، مانند درجات ساختمان و پلّه‌هاي نردباني است كه وصول به هريك از آنها مستلزم عبور و گذر از درجه و پلّه قبلي است. و پلّۀ قبلي مُعِدّ و مُمِدّ وصول به پلّه بالاتر، و هَكَذا إلَي أن يَصِلَ إلَي السَّطح؛ فهوَ نورٌ عَلَي نورٍ.

كلَيني با إسناد خود، از جابر، از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت ميكند كه آنحضرت گفتند:

يَجيءُ الْقُرْءَانُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِي أَحْسَنِ مَنْظُورٍ إلَيْهِ صُورَةً، فيَمُرُّ بِالْمُسْلِمِينَ فيَقُولُونَ: هَذَا الرَّجُلُ مِنَّا؛ فَيُجَاوِزُهُمْ إلَي النَّبِيِّينَ، فَيَقُولُونَ: هُوَ مِنَّا؛ فَيُجَاوِزُهُمْ إلَي الْمَلَئِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ، فَيَقُولُونَ: هُوَ مِنَّا؛ حَتَّي يَنْتَهِيَ إلَي رَبِّ الْعِزَّةِ عَزَّوَجَلَّ.

فَيَقُولُ: يَا رَبِّ! فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ؛ أَظْمَأْتُ هَوَاجِرَهُ، وَ أَسْهَرْتُ لَيْلَهُ فِي دَارِ الدُّنْيَا! وَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ؛ لَمْ أُظْمِي هَوَاجِرَهُ، وَ لَمْ أُسْهِرْ لَيْلَهُ!

فَيَقُولُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي: أَدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ عَلَي مَنَازِلِهِمْ! فَيَقُومُ، فَيَتَّبِعُونَهُ. فَيَقُولُ لِلْمُؤْمِنِ: اقْرَأْ وَ ارْقَهْ!

قَالَ: فَيَقْرَأُ وَ يَرْقَي حَتَّي يَبْلُغَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ مَنْزِلَتَهُ الَّتِي هِيَ لَهُ


ص 48

فَيَنْزِلُهَا. [65]

«قرآن در روز قيامت ميآيد در حاليكه از جهت شمائل و حسن صورت، داراي بهترين و زيباترين منظر است. آنگاه از جلوي مسلمانان عبور ميكند، و آنها ميگويند: اين مرد از ماست!

پس از نزد آنها ميگذرد تا به نزد پيامبران ميرسد، و آنها ميگويند: اين مرد از ماست!

و سپس از نزد آنها نيز ميگذرد تا به نزد فرشتگان مقرّب ميرسد، و آنها ميگويند: اين مرد از ماست!

و پس از آن نيز از نزد آنها ميگذرد تا ميرسد به پروردگار عزّت عزّوجلّ.

در اينحال ميگويد: اي پروردگار من! فلان پسر فلان؛ من روزهاي گرم تابستان او را به خواندن قرآن مشغول كردم، و شبهاي او را به خواندن قرآن به بيداري پايان دادم! (در زمانيكه در دار دنيا زندگي داشت.) و امّا فلان پسر فلان؛ من هيچيك از روزهاي گرم او را به خواندن قرآن سپري ننمودم، و شبهاي او را به خواندن قرآن نگذراندم!

خداوند تبارك و تعالي خطاب ميكند به قرآن كه: اينك تو آنها را برحسب درجات و مراتبشان، در بهشت در منازل خاصّ خودشان داخل كن!

در اينحال قرآن بپا ميخيزد، و مردم مؤمن قاري قرآن به دنبال او راه ميافتند؛ و به مؤمن ميگويد: بخوان و بالا برو!

حضرت فرمودند: پس مؤمن ميخواند و بالا ميرود؛ تا هر كس از مؤمنيني كه قرآن خوانده بود، به منزل خودش كه طبق آيات قرآن براي او معيّن شده است ميرسد. در اينصورت آن مؤمن قاري قرآن، در آن منزل فرود ميآيد.»


ص 49

از اين روايت مباركه بدست ميآيد كه اوّلاً: منازل بهشت، در درجات و مراتب مختلفي قرار دارد؛ و تعدادشان بسيار است. و لاأقلّ به تعداد آيات قرآن كه از شش هزار و دويست و سي و شش آيه بيشتر ذكر ننموده‌اند، بالغ ميگردد.[66]


ص 50

و ثانياً: اين منازل در عرض هم نيست، بلكه در طول يكديگر است؛ و وصول به مرتبۀ عاليتر، مستلزم عبور از مرتبۀ داني آنست.

و ثالثاً: اين منازل طبق آيات قرآن ترتيب يافته، و هر كس فهم و علم و درايتش و تلاوتش از روي تدبّر در آيات قرآن بيشتر باشد، به منزل عاليتر كه بالاتر و رفيعتر است ميرسد. بنابراين بهشت و مراتب آن را خداوند براي عاملان به قرآن و عالمان با عمل به آن معيّن فرموده است.

بنابراين بر مؤمن واجب و لازم است تا هنگامي كه به حقيقت قرآن نرسيده است و از معاني باطنيّۀ آن اطّلاع پيدا ننموده است، دست از خواندن و دقّت كردن و تدبّر و تأمّل و تفكّر در آيات قرآن برندارد. و از تزكيه و طهارتنفس و عبادت موصله و عمل منتجه بر كنار نرود؛ تا آنكه مراد خود را بيابد.

كليني با سند خود از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت ميكند كه گفتند:

يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ لَا يَمُوتَ حَتَّي يَتَعَلَّمَ الْقُرْءَانَ أَوْ يَكُونَ فِي تَعْلِيمِهِ. [67]و [68]

«براي مؤمن سزاوار است كه از دنيا نرود مگر آنكه قرآن را ياد گرفته باشد، و يا در حال ياد گرفتن (و يا ياد دادن) آن بوده باشد.»


ص 51

بازگشت به فهرست

كلّيّت قرآن موجب استدلال هر كسي به آن است ؛ إنَّ الْقُرْءانَ حَمّالٌ ذُو وُجوهٍ

باري، از عظمت و كلّيّت قرآن كريم، همين بس كه در هر دوره و عصري، هر كس براي اثبات مدّعاي خود به قرآن استدلال ميكند، و آنرا شاهد براي مطلب خود ميآورد. در حاليكه مطالب و مدّعاها مختلف، و مقاصد متفاوت است.

حضرت مولي الموالي أميرالمؤمنين عليه السّلام، چون عبدالله بن عبّاس را براي احتجاج و الزام فرقۀ خوارج، به سوي آن قوم گسيل ميدارند، به او با اين عبارات توصيه و سفارش ميكنند كه:

لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْءَانِ! فَإنَّ الْقُرْءَانَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ. تَقُولُ وَ يَقُولُونَ! وَلَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإنَّهُمْ لَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصًا. [69]

«بحث و نزاع تو با ايشان در احتجاج و استدلالت، به قرآن نباشد! زيرا قرآن قابل حمل بر معاني و حاوي احتمالات مختلف است. و ميتوان بدان از وجوه و راههاي متفاوتي وارد شد و استدلال كرد. در اينصورت تو به طريقي سخن ميگوئي و ايشان به طريق ديگر سخن ميگويند و از قرآن شاهد و دليل ميآورند! احتجاج و استدلال تو عليه ايشان با سنّت و حديث رسول الله باشد؛ كه در اينصورت براي آنان گريزگاهي نميماند، و ناچار به قبول پذيرش آن ميشوند.»

قريب به دو هزار سال، محقّقين از رياضي دانان و اهل هيئت، قائل به سكون زمين و گردش خورشيد به دور آن بودند. و براي سيّارات، افلاك و تداوير و ممثّلات ميدانستند؛ و به قرآن استدلال ميكردند كه: وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ.[70] «هر يك از كره خورشيد و كره ماه، در دائرهاي شناورند.»


ص 52

و امروزه حركت زمين و سكون خورشيد را از بديهيّات ميشمرند؛ و باز به همين آيه استدلال ميكنند كه: وَ كُلُّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ. «هر يك از خورشيد و ماه، در مداري دائره شكل شناورند.»

پيشينيان ميگفتند: مراد از فلك، يك كرۀ مُجَوَّفي است كه سطح خارجي آن به سطح داخلي كرۀ ديگري بر فراز آن، و سطح داخلي آن به سطح خارجي كرۀ ديگري در زير آن قرار دارد. و هر يك از سيّارات و كرۀ ماه، در اين فلك يعني در ضخامت آن، محكم و ثابت چسبيده و ميخكوب شده‌اند كه ابداً داراي حركتي نميباشند. آنچه حركت دارد، جرم فلك است كه در نتيجه سيّارۀ ثابت در خود را با خود ميگرداند.

پسينيان ميگويند: مراد از فلك، نفس مدار دائرهاي شكل است؛ و سيّارات و كرۀ ماه خودشان در حركتند. و غير از جرم خود كواكب، افلاك ديگري كه داراي جرم باشند نداريم. و كرۀ قمر و شمس و مرّيخ و زحل و مشتري و عُطارد و زهره و اورانوس و نپتون و پُلوتون كه اين دوتاي اخير را اخيراً كشف كرده‌اند، هر يك مانند گويي كه در فضا شنا كند در فضاي آسمان در مدار مختصّ به خود شناورند؛ و آني سكون و وقفه ندارند.

بازگشت به فهرست

رسالت قرآن، انسان سازي است؛ نه حلّ مسائل علمي

امّا آنچه به نظر حقير ميرسد آنستكه: اصولاً قرآن مجيد براي حلّ اينگونه معاني نيامده است. قرآن كتاب تعليم و تربيت، و انسان ساز است. كتاب طبّ و


ص 53

تشريح و هيئت و نجوم نيست. كتاب طبيعي و رياضي و شيمي و فيزيك نيست. و احياناً اگر در موردي براي ارائۀ طريق و هدايت بشر به صراط مستقيم خود، از اين مطالب اشاره كند؛ در عين آنكه مطلبش عين واقع و صدق مطلق است، طوري مطلب را وانمود نميكند كه مردم را بهم بريزد و در ميان دانشمندان عصر غوغائي بر پا كند، و بدون استناد به قواعد و تجربه‌هاي متمادي كه براي آنها ساليان دراز لازم است، يكباره مبادرت به بيان قاعدۀ علمي حقّي بنمايد كه قابل قبول براي مردم عصر نباشد و براي پذيرش آن نياز به كنكاش دراز و بحث و تحقيق و تدقيق طولاني داشته باشند. البتّه در اين موارد ممكن است راه باز كند و دلالت و اشارت بنمايد، ولي هرگز با صراحت سخن نميگويد.

مسألۀ حركت زمين از مسائلي است كه با تمام ادلّه و براهيني كه براي آن اقامه شده است، هنوز براي بسياري قابل حلّ نيست؛ و نتوانسته‌اند پا از مرحلۀ فرضيّه فراتر نهند. مضافاً به آنكه سكون زمين امري است وجداني، يعني هركس بالوجدان زمين را ساكن و آرام ميبيند.

و با فرض آنكه در عصر نزول قرآن كه قريب پانصد سال[71] از هيئت بطلميوس گذشته بود، و دنياي علم آنرا پذيرفته بود كه زمين ساكن است و مركز عالم است، و ماه و خورشيد و سيّارات به گرد زمين ميچرخند؛ اگر قرآن بالصّراحه ميگفت: زمين به دور خورشيد ميگردد و متحرّك است؛ و سكوني كه


ص 54

شما در آن ميبينيد پنداري بيش نيست؛ و معلوم است كه براي اثبات اين مدّعي نميتواند از آونگِ فوكو[72] دليل بياورد و شواهد ديگر اقامه كند؛


ص 55

وظيفه‌اش نيست، رسالتش نيست؛ آنوقت سر همين يك مسأله كوچك چنان غوغا و تشويش برخيزد كه بكلّي رسالت را منهدم كند و براي صدها سال پيامبر نتواند احكام انساني را اجرا كند.

بازگشت به فهرست

تصريح به مسائل علمي موجب تشويش مردم و بازماندن قرآن از أداء رسالت خود ميگردد

و بر اساس همين مطلب بزرگ، و سرّ عظيم است كه: در اخبار و ادعيه و روايات ميبينيم كه به حركت و جريان خورشيد تذكّر ميدهد. زيرا بالبداهه هركس كه چشم بگشايد در اوّل صبح با دو چشم خود ميبيند كه خورشيد از شرق طلوع كرد و رفته رفته حركت كرد تا به نصف النّهار رسيد، و سپس نيز كمكم رو به مغرب در حركت بوده تا بالاخره در زير افق مغرب پنهان شد.

اين روايات و ادعيه، بنابر اين رؤيت وجداني و احساس فعلي است. وگر نه بايد بكلّي باب ادعيه و بيان عجائب شمس و حركت آن در مدار، بسته شود و لب بدان گشوده نگردد.

اين مطلب بقدري واضح و پيش پا افتاده است كه رياضي دانان بزرگ و منجّمين سترگ امروزه كه حركت زمين را برهاني نموده و جاي ترديدي برايشان نيست، از حركت زمين فقط در كتب و مجلاّت ياد ميبرند؛ ولي چون بخواهند سخنراني كنند و يا در منزلشان با محيطشان گفتگو داشته باشند ميگويند: خورشيد آمد. خورشيد رفت. ميگويد: پسرجان! وقتي خورشيد بقدر يك قامت از افق بالا آمد، برو به مدرسه. نميگويد: پسرجان! وقتي زمين بقدر يك قامت از سمت مغرب به مشرق پيچيد برو به مدرسه! اگر چنين بگويد به او


ص 56

ميخندند.

بيان فورمول و سخن كلاسيك جائي است، و سخن با مردم، با پدر و مادر و فرزند جاي دگر. و از اينجهت است كه در كتب هيئت از اينگونه حركت آسمان، به حركت ظاهري آن اسم ميبرند.

و از اين روست كه مثلاً در دعاي صباح آمده است: وَ أَتْقَنَ صُنْعَ الْفَلَكِ الدَّوَّارِ فِي مَقَادِيرِ تَبَرُّجِهِ. [73]

«و محكم و استوار ساخت ساختمان فلك گردنده را، در نشان دادن و به نمايش گذاردن و جلوه دادن مقادير كواكب و ستارگاني كه در آن قرار دارند.» [74]


ص 57

از اينجا به دست ميآوريم كه: اوّلاً نبايد پرسيد چرا فلان مطلب در قرآن نيست؟ چرا قرآن مثلاً از حركت سفينۀ فضائي بحث نكرده؟ چرا از شكافتن اتم سخن به ميان نياورده؟ چرا از مثلّثات كروي ساكت بوده است؟

بازگشت به فهرست

تطبيق آيات قرآن بر علوم عصر، راه صحيحي نيست

و ثانياً كساني كه خيلي زحمت كشيده‌اند و به خود رنج داده و خواسته‌اند آيات قرآن را بر علوم عصري تطبيق دهند؛ همچون مرحوم آية الله سيّد هبةالدّين شهرستاني در كتاب «الهيئة و الإسلام» و شيخ طَنطاوي جوهري در تفسير «الجواهر» راهي درست و استوار را نپيموده‌اند. [75]


ص 58

زيرا اين علوم زمان در حقيقت، علمي نيست كه مستند به برهان باشد. و بنابراين، نه ميتواند مبيّن حقائق دينيّه و معارف آن باشد، و نه ميتواند راه دين را ببندد و سدّي در برابر آن قرار گيرد.

مصلحت اين علوم و دارندگان آن اينست كه خود را در راه دين و استخدام آن قرار دهند.

تئوريها ثبات ندارند، و پيوسته محكوم تئوريهاي ديگرند

اين علوم، نظريّه‌ها و فرضيّه‌ها و آرائي است كه بر تجربيّات ناقص و استقراء غير تامّ بدست آمده است. و تعليلاتي است كه با اختلاف آراء، اختلاف ميپذيرد. گاهي همچون بنائي آنرا ميسازند و ميپردازند و ميافرازند، و گاهي آنرا خراب ميكنند. گاهي محكم و استوارش ميكنند، و سپس درهم


ص 59

ميشكنند. در زمان قدرت و دوران پذيرشش، بهترين مطالب عاليه‌ای است كه مردم بدان استشهاد ميكنند؛ و در زمان بعد، از آن بر ميگردند و عدول ميكنند.

همچون جنگ و صلح ميان دو طائفه ميباشد. امروز اين غالب ميشود، و كوس مجد و اعتلاء خود را بر آسمان بالا ميبرد؛ فردا آن غالب ميگردد، و دولت ديرين رقيب را به خاك مذلّت مينشاند.

باري، براي هر يك از تعليلات و اسباب مختفيۀ نظام كون و جهانهستي، دوره‌ای است كه در آن عصر بر انديشه‌ها و افكار حكومت دارد؛ و غير از آن فرضيّه و تئوري را مغلوب و منكوب ميكند. و تمام صاحبان انديشه و متخصّصان در آن فنّ، متّفق القول ميشوند كه ابداً از اين فرضيّه، گريزي نيست. و مردم هم كه در هر زمان تابع همين انديشمندانند، گمان ميكنند كه اين اكتشاف و رأي جديد، از حقائق ثابتهاي است كه ابداً زوال نميپذيرد، و عقول به بهتر از آن راه ندارد؛ و مطلبي است ثابت و جاوداني. امّا دير زماني نميپايد كه كوكبش غروب ميكند، و درخشندگيش در زير افق پنهان ميشود، و دولت و شوكتش فرو ميريزد. آنگاه تئوري و فرضيّۀ ديگري به جايش مينشيند. آن هم همانند تئوري پيشين، مدّتي كرّ و فرّ دارد، و در عرصۀ ميدان تاخت و تاز، خود را فريد و وحيد و يكّه تاز ميشمرد؛ كه ناگهان با شمشير برّان فرضيّه و تئوري ثالث سقوط ميكند و به خاك ميافتد.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[39] ـ «جواهر» طبع حروفي، ج 9، ص 334، در كتاب صلوة، مبحث قرائت؛ و در تعليقه آورده است كه: اين روايت در «صحيح بخاري» ج 1، ص 124 و 125 موجود است.

[40] ـ صدر آيۀ 19، از سورۀ 47: محمّد

[41] ـ قسمتي از آيۀ 52، از سورۀ 14: إبراهيم

[42] ـ صدر آيۀ 163، از سورۀ 2: البقرة

[43] ـ آيۀ  از سورۀ 19: مريم

[44] ـ  آيۀ 1و 2، از سورۀ 42: الشّورَي

[45] ـ آيۀ 15 و 16، از سورۀ 4: النّسآء

[46] ـ آيۀ 144، از سورۀ 2: البقرة

[47] ـ آيۀ 149، از سورۀ 2: البقرة

[48] ـ آيۀ 150، از سورۀ 2: البقرة

[49] ـ قسمتي از آيۀ 97، از سورۀ 3: ءَال عمران

[50] ـ صدر آيۀ 93، از سورۀ 4: النّسآء

[51] ـ صدر آيۀ 32، از سورۀ 53: النّجم

[52] ـ آيۀ 89، از سورۀ 5: المآئدة

[53] ـ در نسخۀ «كافي» بدين لفظ است، امّا در «المَحجّة البيضآء» ج 2، ص 212 از «كافي» با لفظ الاجْداث به جيم معجمه روايت نموده است.

[54] ـ «اُصول كافي» طبع حروفي مطبعۀ حيدري، ج 2، ص 600

[55] ـ همان مصدر، ص 599

[56] ـ «اُصول كافي» ج 2، ص 600

[57] ـ همان مصدر، ص 9 0 6؛ و «المحجّة البيضآء» ج 2، ص 215

[58] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 6 0 1؛ و از طبع مصر با تعليقۀ محمّد عبده: ج 1، ص 207

[59] ـ «شرح نهج البلاغة» ملاّ فتح الله، طبع سنگي، ص 193

[60] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 6، ص 182، از «غُرر و دُرر» آمدي، از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام

[61] ـ ذيل آيۀ 41 تا آيۀ 44، از سورۀ 41: فصّلت

[62] ـ «اُصول كافي» ج 2، ص 602

[63] ـ همان مصدر، ص 605

[64] ـ آيات 75 تا 0 8، از سورۀ 56: الواقعة

[65] ـ «اُصول كافي» ج 1، ص 601

[66] عدد مجموع آيات قرآني

ـ حضرت علاّمه آية الله طباطبائي قدَّس الله نفسَه دركتاب «قرآن در اسلام» طبع دارالكتب الإسلاميّة ( 1391 هجري) ص 128 فرموده‌اند: )) در عدد مجموع آيات قرآني، چنانكه از أبو عمرو داني منقول است («إتقان» سيوطي، ج 1، ص 69 ) شش قول است؛ برخي گفته‌اند: مجموع آيات قرآن شش هزار آيه است؛ و گفته شده: شش هزار و دويست و چهار آيه، و گفته شده: شش هزار و دويست و چهارده آيه، و گفته شده: شش هزار و دويست و نوزده آيه، و گفته شده: شش هزار و دويست و بيست و پنج آيه، و گفته شده: شش هزار و دويست و سي و شش آيه است. و از اين شش قول، دو قول از آنِ قرّاء اهل مدينه و چهار قول از آنِ قرّاء چهار شهر ديگر كه مصحف عثماني را داشتند: مكّه و كوفه و بصره و شام هستند.

اهل هر يك ازين شش قول، عدد خود را از راه روايت به عصر صحابه ميرسانند؛ و آنگاه آنرا روايت موقوفه شمرده، به پيغمبر اكرم نسبت ميدهند. و ازين روي، جمهور عدد آيات و تشخيص آيه را توقيفي ميدانند. عدد اهل مدينه دو عدد است؛ يكي عدد أبي جعفر يزيد بن قعقاع و شيبة بن نصّاح، و ديگري عدد إسمعيل بن جعفر بن أبي كُثَير انصاري است. و عدد اهل مكّه، عدد ابن كُثَير كه از مجاهد از ابن عبّاس از اُبيّ بن كَعْب روايت ميكند؛ و عدد اهل كوفه، عدد حمزه و كِسائي و خَلَف است. و آنرا حمزه از ابن أبي ليلي از أبوعبدالرّحمن سَلمي از علي عليه السّلام روايت ميكند. و عدد اهل بصره، عدد عاصم بن عجّاج جَحْدَري است. و عدد اهل شام، عدد ابن ذَكوان و هشام بن عمّار است، و به أبودَرداء نسبت ميدهند. (( ـ انتهَي.

البتّه بايد دانست كه اين اختلاف در شمارش آيات، نه از جهت زيادي و يا كمي در آنهاست. زيرا مسلّم است كه يك آيه از قرآن كم و يا زياد نشده است و اين مطلب جاي شبهه نيست؛ و اجماع در بين عامّه و خاصّه است. بلكه از جهت دخول بعضي از آيات در بعضي ديگر است، بطوريكه دو آيه را در شمارش يك آيه شمرده‌اند. و يا بعضي، آيات مقطّعات اوائل سُوَر را آيۀ جداگانه حساب كرده‌اند؛ و بعضي با آيۀ بعدي آن مجموعاً يك آيه دانسته‌اند. بنابر اينگونه اختلافات، اختلاف در تعداد آنها پديد آمده است.

بازگشت به فهرست

[67] ـ در نسخۀ «كافي» بدين لفظ آمده است، وليكن در «المحجّة البيضآء» (ج 2، ص 216 ) نقلاً عن «الكافي» با لفظ في تعلُّمه آورده است.

[68] ـ «اُصول كافي» ج 2، ص 607

[69] ـ «نهج البلاغة» ج 2، باب رسائل، رسالۀ 77؛ و از طبع مصر با تعليقۀ محمّد عبده: ص 136

[70] ـ آيات 38 تا 0 4، از سورۀ 36: يسٓ: وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَ'لـِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَـهُ مَنَازِلَ حَتَّي' عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ * لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَآ أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا الَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ. «و خورشيد به سوي قرارگاه خود در حركت است. اينست تقدير خداوند عزيز و عليم. و ماه را در منزلهائي به قدر معيّن ميآوريم و نگه ميداريم، تا در پايان مانند شاخۀ خشك بصورت هلال درآيد. نه در توان خورشيد است كه بتواند خود را به ماه برساند، و نه اينست كه شب بتواند از روز پيشي گيرد. و هر يك از آنها در دائرۀ مختصّ خود در حركت شناورند.»

[71] ـ چون ميدانيم كه بطلميوس در سنۀ 139 مسيحي حيات داشته است و تولّد حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم در سنۀ 571 مسيحي بوده است، بنابراين تولّد آنحضرت 432 سال بعد از حيات بطلميوس بوده است. و چون بعثت آنحضرت در 0 4 سالگي بوده است، فلهذا پس از 472 سال از حيات بطلميوس بوده؛ و از طرفي چون نزول قرآن در مدّت 23 سال بوده است، آخر زمان نزول آن در 495 سال پس از بطلميوس خواهد بود.

[72] استدلال بر حركت وضعي زمين با آونگ فوكو

ـ )) درمكانيك ثابت شده است كه: صفحۀ نوسان آونگ، ثابت و تغيير ناپذير است اگر چه نقطۀ تعليق آن دوران كند. از روي همين قانون، فوكو: فيزيك دان فرانسوي در سال 1851 مسيحي در پاريس، در زير سقف عمارت پانْتئون، آونگ عظيمي كه يك كرۀ سنگين برنجي بود ] و 28 كيلوگرم وزن داشت [ و آنرا به نوك سيمي به طول 64 متر بسته و از زير گنبد آن عمارت آويزان كرده بود قرار داد. كره را قدري از محلّ تعادل دور كرده و آنرا با ريسماني بست، و سپس ريسمان را آتش زد تا آونگ خود بخود بدون هيچ عامل و ضربۀ خارجي به حركت در آيد. چون فوكو بر روي كرۀ برنجي سوزني قرار داده بود و زمين را از شن مفروش نموده بود، او و ساير ناظران اين عمل را ديدند كه: سطح نوسان آونگ به صورت منظّم تغيير ميكند، واز مشرق به مغرب بر گرد محوري كه مارّ بر نقطۀ تعليق آونگ است دوران مينمايد.

فوكو دريافت كه سبب اين انحراف سطح آونگ، گردش زمين بر گرد محور خود از مغرب به مشرق است. اگر آونگ در قطب آويخته باشد، سطح نوسان در يك شبانه روز نجومي، در جهتي مخالف با حركت ظاهري كرۀ آسمان، يك دوران كامل ميكند. و اگر آونگ در خطّ استوا نصب گردد، دوران آن صفر خواهد بود؛ يعني در استوا نوسان آونگ پيوسته در سطح واحد باقي ميماند. در پاريس اندازۀ انحراف سطح نوسان آونگ در هر ساعت 11 درجه بود. و چون در مكانيك ثابت شده است كه: اندازۀ انحراف در مدّت مفروض، متناسب با جيب عرض مكان تجربه است، اگر ساعات زمان نجومي را باحرف ا و عرض نقطه را با حرف ب نمايش دهيم، مقدار زاويۀ انحراف ج در زمان مفروض چنين ميشود: درجه 15 * زينوس ب * ا = ج

و بنابراين، مدّت زمان نجومي د كه در سطح آونگ بر وضع اوّل خود منطبق خواهد شد بدينصورت خواهد بود: (زينوس زاويۀ ب / 24 ساعت نجومي) = د

و چون ميدانيم كه: زينوس زاويۀ 0 9 درجه، 1 است؛ و زينوس زاويۀ صفر درجه، 0 است فلهذا مقدار زمان يك دور كامل حركت آونگ در قطب، 24 ساعت نجومي، و در خطّ استوا صفر ميشود. (( («تاريخ نجوم اسلامي» نَلِّينو ايطاليائي، ترجمۀ احمد آرام، ص 314 و 315 )

تجربۀ فوكو را ميرزا غلامحسين خان رهنما در سنۀ 1313 شمسي، در مسجد سپهسالار طهران انجام داد.

بازگشت به فهرست

[73] ـ مجلسي در «بحار الانوار» در كتاب صلوة در باب نافلَة الفَجر و كيفيّتها و تعقيبها، از طبع كمپاني، ج 18، ص 6 0 6، دعاي صباح را از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت كرده است و گفته است كه: آنحضرت بعد نافلۀ صبح آنرا ميخوانده‌اند. و در بيان خود در پايان دعا گويد: )) اين دعا از ادعيۀ مشهوره است، و من آنرا در كتب معتبره نيافتم مگر در «مصباح» سيّدابن باقي. و نيز يك نسخه از آنرا يافتم كه مولانا درويش محمّد اصفهاني كه جدّ پدر من از طرف مادر است، آنرا بر علاّمه نورالدّين عليّ بن عبدالعالي كركي قرائت كرده، و او به جدّم اجازه داده است كه بخواند. (( و نيز مرحوم مجلسي اين دعا را در كتاب دعاي «بحار» آورده است.

[74] ـ بايد دانست كه: فلك به معني مدار است همچنانكه در قرآن كريم وارد است كه هر يك از خورشيد و ماه و روز و شب در فلكي يعني در مداري شناورند؛ آيات 38 تا 0 4، از سورۀ 36: يسٓ: وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَ'لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَـهُ مَنَازِلَ حَتَّي' عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ * لَاالشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَآ أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا الَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ. و امّا در هيئت بطلميوسي فلك را جسم كروي شكل توپُر ميدانستند كه ستارگان در آن مُصْمَت و ميخكوب شده‌اند و اين جسم كروي با مجموعۀ ستارگان داخل آن حركت ميكند.

لفظ فلك در دعاي شريف به معني جسم كروي نيست، و تبرّج هم در لغت به معنايبُرج برج بودن نيامده است، بلكه به معني اظهار زينت و خودنمائي و جلوه دادن است. بنابراين، معني اين فقره از دعاي مبارك اين ميشود كه: خداوند اين مدارهاي شگفت انگيزي كه در آسمانهاست و در تعداد و مقدار مشخّصي، ستارگان را در آن ميچرخاند؛ متقن و استوار ساخت.

[75] ـ قرآن عين علم و حقيقت است، و هيچگاه در قدرت علم نيست كه با او در آميزد و بناي خصومت نهد؛ بلكه پيوسته همراه با او و مبيّن مشكلات و مفصّل كلّيّات اوست. امّا حديث اينطور نيست. هر روايت و حديثي كه خلاف علم و يا خلاف قرآن باشد قبل از رجوع به سندش مردود است؛ و كلَّما ازْدادَ له صحّةً ازدادَ ضَعفًا.

در اينجا شيخ محمود أبوريّه در كتاب «أضوآءٌ علي السّنّة المحمّديّة» طبع سوّم ص 393 و 394 مطلب جالبي دارد كه ما آنرا در اينجا ذكر ميكنيم. او ميگويد: )) يكي از مشايخ ازهر بر علاّمه سيّد رشيد رضا انتقاد كرد كه او چرا بر كعب الاحبار و وهب بن منبّه اشكال وارد كرده و عدم وثوق به روايتشان را اظهار نموده است؟ او ـ كه رحمت خدا بر وي باد ـ اينطور پاسخ داد؛ پاسخ بسيار مفيد و درهم كوبنده! ما از آن، اين مقدار را ميآوريم: اگر قبول نمائيم كه هر كه را كه جمهور متقدّمين او را موثّق بدانند، او حتماً بايد موثّق باشد ـ اگرچه خلاف آن به دليل ثابت شود ـ در اينصورت بابي از طعن واشكال را به روي خود گشودهايم؛ چرا كه دليل را كنار زدهايم و در مقدّماتش گرفتار تقليد شدهايم، و با هدايت قرآن مجيد مخالفت نمودهايم.

و پس از آنكه گفته است: انتقاد از راويان حديث بحثي است راجع به استادان جرح و تعديل، گويد: امّا جدا كردن و انتخاب نمودن متن روايات و موافقت يا مخالفتشان با واقع و اصول يا فروع دينيّۀ قطعيّه يا راجحه و غيرها، راجع به فنّ و شغل ايشان نيست (يعني استادان حديث)؛ و چقدر كم هستند افرادي از آنها كه در اين امور بحث كنند. و بعضي از آنان كه در اين امور متعرّض شده‌اند همچون امام احمد و بخاري، حقّش را اداء ننموده‌اند؛ همچنانكه ميبيني در ايرادهائي كه حافظ ابن حجر در تعارض ميان روايات صحيحه به بخاري و غير او ميگيرد. و برخي از احاديث چنان است كه علم به موافقت يا مخالفت آن با واقع بسيار مشكل است، مانند ظاهر حديث ابوذرّ نزد شيخين و غيرهما: أينَ تكون الشّمسُ بعد غروبِها؟ زيرا در نزد متقدّمين متبادر آن بود كه خورشيد بكلّي از زمين تماماً غائب ميشود و نورش در تمام درازاي شب منقطع ميگردد، زيرا در شب خورشيد زير عرش است تا اجازۀ طلوع ثانوي به وي داده شود؛ در حاليكه براي ميليونها افراد بشر به علم يقيني معلوم است كه خورشيد از زمين در اثناء شب غائب نميشود، بلكه از بعضي اقطار غروب ميكند و در بعضي اقطار طلوع مينمايد، پس روز ما شب آنها و شب آنها روز ماست؛ همچنانكه متبادر از كلام خداست: يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي الَّيْلِ و قول خدا يُغْشِي الَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ و حَثِيثًا. ((

بازگشت به فهرست

دنباله متن