صفحه قبل

بحث چهارم:

قرآن روشن كنندۀ همه چيز است، و قابل نسخ نيست

و تفسير آية: وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـٰبَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدًي وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَي' لِلْمُسْلِمِينَ

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ اﻵنَ إلَي قِيامِ يَوْمِ الدِّينِ

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم

‌ قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابِهِ الكَريم:

وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـٰبَ تِبْيَـ‌'نًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدًي وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ.[1]

«ما اين كتاب را (قرآن را) بر تو بتدريج فرو فرستاديم، كه روشن كنندۀ همه چيز است؛ و هدايت است و رحمت و بشارت براي مسلمانان.»

و نيمۀ قبل از آن، اين است:

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَ جِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَي هَـؤُﻵءِ.

«و در روزي كه ما از هر امّتي، گواه و شاهدي را از ميان خود آنها بر ميانگيزيم كه بر آن امّت شهادت دهند؛ و تو را (اي پيامبر) گواه و شاهد بر آن گواهان ميآوريم!»

بازگشت به فهرست

چگونه قرآن واضح كنندۀ هر پنهان ، و حلاّل هر مشكل است؟

از ذيل اين آيۀ مباركه استفاده ميشود كه: قرآن مجيد، روشن كننده و واضح سازندۀ هر چيزي است؛ و بطور اطلاق هدايت و رحمت و بشارت است


ص 4

براي تسليم شدگان بحقّ كه اسلام را دين و آئين خود گرفتند، و به نبوّت رسولاكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم كه بر فراز تمام انبياي سلف، و شاهد و حاضرِ ناظر بر جميع آنهاست، و بدين كتاب آسماني قرآن ايمان آوردند.

در اين باره، احاديثي از ائمّۀ طاهرين سلامُ الله علَيهم أجمعين وارد است كه اين مطلب را مشروح ميسازد.

محمّد بن يعقوب كُلَينيّ با إسناد خود از مُرازم، از حضرت صادق عليهالسّلام روايت ميكند كه:

قَالَ: إنَّ اللَهَ تَعَالَي أَنْزَلَ فِي الْقُرْءَانِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ، حَتَّي وَ اللَهِ مَا تَرَكَ اللَهُ شَيْئًا يَحْتَاجُ إلَيْهِ الْعِبَادُ؛ حَتَّي لَا يَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ: لَوْ كَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْءَانِ، إلَّا وَ قَدْ أَنْزَلَهُ اللَهُ فِيهِ. [2]

«آنحضرت گفتند: خداوند تعالي در قرآن، واضح كنندۀ هر چيزي را نازل نموده است، تا بجائيكه قسم به خداوند، خداوند هيچ چيزي را كه بندگانش بدان نياز دارند فروگذار ننموده است، مگر آنكه آنرا در قرآن فرو فرستاده است. بطوريكه بندهاي نتواند بگويد: ايكاش اين مطلب در قرآن نازل شده بود، مگر آنكه آنرا در قرآن فرو فرستاده است.»

و همچنين كليني، با إسناد خود از عَمرو بن قَيس روايت ميكند از حضرت باقر عليه السّلام كه: قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إنَّ اللَهَ تَعَالَي لَمْ يَدَعْ شَيْئًا يَحْتَاجُ إلَيْهِ الامَّةُ إلَّا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ، وَ بَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ. وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدًّا، وَ جَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلاً يَدُلُّ عَلَيْهِ؛ وَ جَعَلَ عَلَي مَنْ تَعَدَّي ذَلِكَ الْحَدَّ حَدًّا.[3]

«عمرو بن قيس گويد: از آنحضرت شنيدم كه ميگفت: خداوند هيچ


ص5

چيزي را كه امّت بدان نيازمند باشند فروگذار نكرده است، مگر آنكه آنرا در كتابش نازل نموده، و براي پيغمبرش عليه السّلام بيان كرده است.

و براي هر چيزي، حدّ و اندازهاي مقدّر فرموده است؛ و براي آن اندازه و حدّ، دليلي قرار داده است كه بدان حدّ رهنمائي كند؛ و براي هر كسي كه از آن حدّ و اندازه تجاوز كند نيز قانون و حدّي مقرّر فرموده است.»

و نيز كليني با إسناد خود از مُعَلَّي بن خُنَيس روايت ميكند كه او گفت: حضرت صادق عليه السّلام گفتند: مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَهِ؛ وَلَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ. [4]

«هيچ امري نيست كه مورد گفتگو و اختلاف دو تن باشد، مگر اينكه اصل آن در كتاب خدا موجود است؛ وليكن عقلهاي مردمان بدان پايه نميرسد.»

بازگشت به فهرست

نقل مرحوم فيض كلامي را از بعضي از اهل معرفت در اينكه قرآن تِبيان هر چيز است

جامع جميع علوم نقليّه و عقليّه، مرحوم ملاّ محسن فيض كاشاني رضوان الله عليه، در مقدّمۀ سابعه از تفسير شريف خود كه بنام « صافي » است، مطلبي را راجع به آنكه قرآن تبيان كلّ شيء است، از بعضي از اهل معرفت نقل ميكند كه بسيار لطيف و دقيق و با واقعيّت است؛ و ما خلاصۀ آنرا در اينجا ذكر ميكنيم:

علم به اشياء براي مردم از دو راه ممكن است پيدا شود:

اوّل: از راه مدارك حسّيّه، يعني حواسّي كه در انسان موجود است؛ مانند شنيدن خبري و ديدن چيزي و شهادت دادن كسي، و از اجتهاد و از تجربه و امثال اينها.

اين علم، جزئي است و محدود، بواسطۀ محدوديّت و جزئي بودن معلومش.


ص6

و چون معلوم آن جزئي است و محدود و متغيّر، البتّه اين علم نيز داراي ثبات نبوده و متغيّر و دستخوش فنا و فساد خواهد بود. زيرا كه اين علم تعلّق دارد به موجودي در زمان وجود آن موجود. و معلوم است كه قبل از وجود آن موجود، علم ديگري بوده؛ و بعد از فنا و زوال آن موجود، علم سوّمي پيدا ميشود.

بنابراين، اينگونه از علوم كه غالب علوم بشري را تشكيل ميدهد، متغيّر و فاسد و محصور خواهد بود.

دوّم: از راه علم به اسباب و علل و غايات اشياء حاصل شود. و اين از راه مدارك حسّيّه نيست، بلكه علم كلّي و بسيط و عقلي است. چون اسباب كلّيّه و غايات عامّۀ اشياء، غير محصور و غير محدود است.

زيرا كه هر سبب، سببي ديگر دارد؛ و آن سبب، سبب ثالثي؛ تا اينكه برسد به مبدأ المبادي و مسبّب الاسباب. اين علم را شخصي ميتواند حائز گردد كه علم به اصول تسبيبات و مبدأ اسباب داشته باشد.

اين علم، كلّي و غير قابل تغيير و زوال است. و اختصاص به افرادي دارد كه علم به ذات مقدّس واجب الوجود و صفات جماليّه و حُجُب جلاليّه و كيفيّت عمل و مأموريّت ملئكۀ مقرّبين كه مدبِّرين عالم و مسخَّرين به تسخير ارادۀ الهيّه براي أغراض كلّيّۀ عالم هستند، پيدا نموده باشند؛ و كيفيّت تقدير و نزول صور را از عالم معني و فضاي تجرّد و احاطه و بساطت ملكوتيّه، دريافته باشند.

و بنابراين، سلسلۀ علل و معلولات، و اسباب و مسبّبات، و كيفيّت نزول امر خدا در حجابها و شبكه‌هاي عالم تقدير، برايشان روشن؛ و روابط موجودات اين عالم با يكديگر براي آنها معلوم است.

علم آنها احاطه به امور جزئيّه دارد. و به احوال اين امور و آثار و لواحق


ص 7

مترتّبۀ بر آنها، علم ثابت و دائمي و خالي از تغيير و تبديل را دارا ميباشند. در اينصورت از كلّيّات به جزئيّات، و از علل به معلولات، و از ملكوت اشياء به جنبه‌هاي مُلكي راه پيدا ميكنند؛ و از بسائط به مركبّات پي ميبرند.

از انسان و حالات او، از ملك و ملكوت او؛ يعني از طبيعت و نفس و روح او خبر دارند. و همچنين از آنچه موجب رشد و ارتقاء اوست به عالم قدس و حرم إلهي و مقام طهارت مطلقه، مطّلع ميباشند.

همچنانكه از آنچه موجب كثافت و تيرگي نفس و رذالت و دنائت آنست، و از اسباب شقاوت و آنچه ايجاب سقوط او را به أظلَم العوالم مينمايد كه همان سطح بهيميّت است؛ اطّلاع و علم كلّي ثابت دارند.

پس تمام امور جزئيّه را از آينۀ آن نفس كلّي ميبينند. و به تمام موجودات محدوده و متغيّره، از جنبۀ كلّيّت و ثَبات مينگرند؛ و تدريج زمان و تغيير موجودات زمانيّۀ متغيّره را در عالم ثبات مشاهده ميكنند.

اين علم مانند علم خدا و انبياي عظام و اوصياي گرام و اولياي ذَويالمجد و ملئكۀ مقرّبين است، كه به تمام موجودات گذشته و آينده و كائنه، علم حتمي ضروري فعلي دارند؛ كه به تجدّد حوادث و تكثّر موجودات، لباس كثرت در بر نميكند. بسيط و مجرّد و كلّي و محيط است. و هميشه به كِسْوت نور و تجرّد و وحدت، مخلّع و بر قامت كلّيّت آراسته و پيراسته است.

بازگشت به فهرست

كسيكه به علوم كلّيّه راه يابد معناي تبيانِ قرآن لِكُلِّ شَيْءٍ را ميفهمد

كسي كه اين علم را حائز گردد، معناي قول خداوند تبارك و تعالي را خوب ادراك ميكند كه در قرآن مجيد ميفرمايد:

وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَـبَ تِبْيَـنًا لِّكُلِّ شَيْءٍ.

«و ما اي پيامبر! اين قرآن را به تدريج به سوي تو نازل كرديم كه آشكار كننده و ظاهر سازندۀ هر چيز بوده باشد.»

در اينصورت آدمي خوب ميفهمد كه قرآن كتابي است كه علومش كلّي


ص 8

است؛ و با تغيير زمان و مكان و تجدّد حوادث، متغيّر نميگردد و زوال نميپذيرد، و با پيدايش مرامها و مسلكها و به وجود آمدن تمدّن هاي متنوّع ابداً تغيير نمييابد. آنوقت با وجدان خود تصديق حقيقي ميكند كه هيچ امري نيست الاّ آنكه در قرآن كريم از همان جنبۀ كلّيّت و ثبات به آن نظر شده است، و در تحت حكم و قانون عامّي بيان گرديده است.

اگر آن امر بخصوصه در قرآن مجيد مذكور نباشد، به مقوّمات و اسباب و مبادي و غايات آن مسلّماً ذكر گرديده است.

به اين درجه از فهم قرآن، افراد خاصّي پي ميبرند. و عجائب و اسرار و دقائق و احكام مترتّبۀ بر حوادث را افرادي در مييابند كه علم آنها از محسوسات گذشته، و به علوم كلّيّۀ حتميّۀ أبديّه رسيده باشند.

بازگشت به فهرست

سبب عجز همگان از آوردن مثل قرآن، كلّيّت معاني و علوم آنست

در روايت معلَّي بن خُنَيس كه اخيراً ذكر شد:

مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ، إلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَهِ؛ وَلَكِنْ لَاتَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ.

اين حقيقت بطور وضوح، مشهود است كه: اوّلاً اصل و كلّيّت هر امر در قرآن است. ثانياً علّت عدم بلوغ عقول رجال، نرسيدن به آن علم كلّي است؛ و امّا اولياي خاصّ و مقرّبان درگاه حضرت قدس از اين حقيقت آگاهي دارند ـ[5] انتهَي محصّل كلام آن بزرگوار، با شرح و توضيحي كه ما بر آن افزوديم.

روي اين اصل، اگر تمام افراد بشر و تمام افراد جنّ بلكه تمام ممكنات كه شعورشان حسّي است، بخواهند مانند قرآن كتابي را بياورند نميتوانند.


ص 9

قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الإنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي' أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْءَانِ لَايَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا. [6]

«بگو اي پيغمبر! اگر جنّ و إنس با هم مجتمع گردند و بخواهند مثل اين قرآن را بياورند، نميتوانند؛ گرچه پشت به پشت هم دهند و در اينكار ظهير و ياور يكديگر باشند.»

از بيانيكه اخيراً نموديم، سرّ اين معني خوب واضح ميشود كه: چرا جنّ و انس گر چه همه با هم جمع شوند، از آوردن مانند قرآن عاجزند و تشريك مساعي آنها كاري را از پيش نميبرد؟

بازگشت به فهرست

تَحدّي قرآن به نزول مانند قرآن، و يا ده سوره و يا يك سوره مثل قرآن

علّت آنستكه: علم قرآن كلّي است. و تمام جنّ و انس كه در كلاس كلّيّت وارد نشده و آن مرحله را نپيموده‌اند، از فهم معاني كلّيّه عاجز ميباشند؛ بنابراين راهي به فهم معاني كلّيّه ندارند.

نه يك قرآن تمام، بلكه ده سوره همانند سوره‌هاي آنرا نيز نميتوانند بياورند.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَيهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَـتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَهِ إِن كُنتُمْ صَـدِقِينَ.

فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنـَّمَآ أُنزِلَ بِعِلْمِ اللَهِ وَ أَن لآ إِلَـهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ.[7]

«بلكه اين مشركان و منكران قرآن ميگويند: محمّد اين قرآن را از نزد خود ساخته و پرداخته، و به خدا نسبت داده است. بگو اي پيغمبر! شما هم ده سوره مانند اين سوره‌هاي ساختگي و پرداختگي او بياوريد! و از خدا گذشته،


ص 10

هر كس را كه در عالم وجود سراغ داريد و در قدرت و استطاعت شما هست، در آوردن اين ده سوره به كمك طلبيد و از نيروي او بهره گيري كنيد؛ اگر در اين گفتارتان راست ميگوئيد!

پس اگر پاسخ شما را ندادند، و از آوردن ده سوره فرو ماندند (با وجود اعانت ما سواي خدا در اين كار) بدانيد كه: اين قرآن به علم خدا فرو آمده است؛ و اينكه هيچ معبودي جز ذات اقدس او نيست! بنابراين، با وجود اين پيشنهاد و عجز شما از انجام آن، باز هم شما در راه انكار گام مينهيد؟ يا سر تسليم و اطاعت فرود ميآوريد؟ (و به دين مقدّس اسلام و كتاب آسماني آن قرآن، اقرار و اعتراف مينمائيد؟!)»

نه ده سوره، بلكه يك سوره همانند سوره‌هاي قرآن را نيز نميتوانيد بياوريد!

وَ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ اللَهِ إِن كُنتُمْ صَـدِقِينَ.

فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَـفِرِينَ. [8]

«و اگر شما در آنچه ما بر بندۀ خودمان محمّد به تدريج نازل نموده ايم در شكّ و ترديد هستيد، يك سوره به مثل آن بياوريد! و غير از خدا آنچه گواه و شاهد در اين امر مييابيد آنها را بخوانيد و دعوت كنيد؛ اگر شما مردماني هستيد كه راست ميگوئيد!؟

پس اگر اين كار را نكرديد؛ و هيچگاه هم نميتوانيد بكنيد! بنابراين از آتشي كه آتشگيرانۀ آن مردم منكر و معاند ميباشند، و ديگر سنگ خارا، كه


ص 11

خداوند براي كافران تهيّه و آماده نموده است؛ بپرهيزيد!»

و همچنين در سورۀ يونس، پس از آنكه در مقام تعجيز، تمام افراد بشر را به آوردن مانند سوره‌ای دعوت ميكند و صريحاً ميگويد: جز خدا از هركس ميخواهيد ياري بجوئيد و در اين امر استنصار نمائيد، نخواهيد توانست؛ علّت تكذيب كفّار و متمرّدين را بيان ميكند كه آن عدم اطّلاع بر حقائق قرآن است، و پي نبردن به سرّ مطلب.

بازگشت به فهرست

فقط اولياء إلهي از حقائق و تأويل قرآن مطّلع ميباشند

سرّ مطلب آنستكه كلام خدا را جز خدا كسي نميتواند بفهمد. و غير از اولياي مقرّبين كه در ذات اقدس وي فاني شده‌اند، بهيچوجه نميتواند كسي ادراك كند. و طائر بلند پرواز فكر و انديشۀ مفكّران و انديشمندان و عالمان جهان كه هنوز از علوم تجربي نگذشته‌اند و در قفس حسّ و طبيعت محبوسند بدان ذروۀ عالي دست ندارد.

فقط اولياء و مقرّبان حريم الهي هستند كه چون هستي آنها به هستي حضرت حقّ پيوسته و علومشان در علم ذات احدي فاني شده است، از حقائق و تأويل قرآن مطّلع ميباشند.

وَ مَا كَانَ هَـذَا الْقُرْءَانُ أَن يُفْتَرَی مِن دُونِ اللَهِ وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتَـبِ لَا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَـلَمِينَ.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَيهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَهِ إِن كُنتُمْ صَـدِقِينَ.

بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ و كَذَ'لِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَـقِبَةُ الظَّـلِمِينَ. [9]

«موجوديّت اين قرآن، اينطور نيست كه ساختگي باشد و بطور افتراء


ص 12

بخدا نسبت داده شده باشد؛ وليكن گفتار خداوند است كه مصدّق تمام علومي است كه در نزد اوست، از كتب پيامبران پيشين؛ و تفصيل و شرح كتاب كلّي الهي است كه شكّي در آن نيست كه از ناحيۀ پروردگار جهانيان است.

بلكه ميگويند: محمّد اين قرآن را پرداخته و بخدا منتسب داشته است. بگو اي پيغمبر! شما هم يك سوره همانند آن بياوريد، و هر كس را هم كه در توان خود داريد، براي اين امر ـ غير از خدا ـ دعوت كنيد و بخوانيد؛ اگر شما راست ميگوئيد!

بازگشت به فهرست

منكران قرآن، يا با وصول به علوم كلّيّه و يا با رفتن از دنيا قرآن را درمييابند

ولي حقيقت مطلب آنستكه اين منكران و جاحدان و معاندان قرآن، چيزي را كه پايۀ دانش آنها بدان نرسيده و احاطه بر فهم و معناي آن نكرده‌اند و حقيقت اين ظاهر براي آنان مكشوف نيفتاده است را تكذيب مينمايند. و برهمين منوال و طريقه بوده است تكذيب كساني كه پيش از اينها آمده‌اند و پيامبرانشان را تكذيب كرده‌اند. پس اي پيامبر ببين و بنگر كه پايان كار ستمگران به كجا خواهد انجاميد!»

بنابراين هنگامي اين متمرّدين ميفهمند كه اين قرآن كلام خداست كه تأويلش به آنها برسد، و آن وقتي است كه از علوم حسّ عبور نموده و ادراك كلّيّات را بنمايند. [10]


ص 13

و چون در اين دنيا خود را حاضر براي تلقّي اين معني ننمودند، لذا با ارتحال از دنيا و نسيان علوم مادّي ميفهمند كه آيات قرآن همگي حقّ بوده و كلّيّت داشته است. امّا فهم در آنحال، دردي را از ايشان دوا نميكند.

اين گفتار، گفتار خود رسول خدا كه از روي هواي نفس تهيّه كرده باشد و بدان تنطّق نموده باشد نيست. اين وحي آسماني است كه پيك الهي جبرائيلِ صاحب قوّت و شوكت از خداوند، به او وحي نموده است.

وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي * إنْ هُوَ إلَّا وَحْيٌ يُوحَي * عَلَّمَهُ و شَدِيدُ الْقُوَي.[11]

«و پيغمبر از روي ميل و ارادۀ خود سخن نميگويد؛ اين قرآن نيست مگر وحي نازل شدۀ به سوي وي، كه جبرائيل امين كه داراي قدرت و قوّت ملكوتي الهي است به وحي الهي او را تعليم نموده است.»

فلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ * وَ مَا لَا تُبْصِرُونَ * إِنَّهُو لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ* وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ * وَ لَا بِقَولِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَـلَمِينَ * وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاقَاوِيلِ * لَاخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَـجِزِينَ * وَإِنَّهُو لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ * وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ * وَ إِنَّهُو لَحَسْرَةٌ عَلَي الْكَـفِرِينَ * وَ إِنـَّهُو لَحَقُّ الْيَقِينِ * فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. [12]

«پس سوگند اكيد ياد ميكنم به آنچه را كه شما ميبينيد، و آنچه را كه شما نميبينيد؛ كه اين آيات نازلۀ قرآنيّه، گفتار فرستاده‌ای است بزرگوار و گرامي (كه از جانب خداوند، بصورت وحي بر پيغمبر فرا ميخواند). و آن گفتار شاعري نيست. و بسيار كم است ايماني كه شما بدين مطلب ميآوريد! و گفتار كاهن و غيب گوئي كه با جنّيان و نفوس خبيثه مرتبط باشد نيست. و بسيار كم است تذكّر و توجّهي كه شما بدين حقيقت داريد. اين قرآن از جانب پروردگار و خالق جهانيان فرو فرستاده شده است.


ص 14

و اگر اين رسول ما محمّد از نزد خودش بعضي از گفتارها را بسازد و بپردازد، و سپس به ما نسبت دهد؛ ما وي را با دست قدرت و قهر خودمان درميگيريم، و پس از آن البتّه رگ قلب او را كه حياتش بدان بسته است ميبُريم. و در اين صورت هيچيك از شما چنان نيروئي را ندارد كه بتواند مانع از اين كار شود و ميان ما و ميان اين عمل حاجز و مانع گردد.

و تحقيقاً اين قرآن كتاب تذكره و يادآوري است براي پرهيزكاران و متّقيان. و ما تحقيقاً نيز ميدانيم كه در ميان شما بعضي هستند كه اين گفتار را تكذيب مينمايند. و تحقيقاً اين قرآن براي كافران و منكراني كه در اثر كفر و انكار آنرا نپذيرفتند و از علوم آن بهرمند نگشته‌اند موجب حسرت است. و تحقيقاً اين قرآن حقّي است يقيني كه هيچ شائبۀ عدم حقّانيّت و عدم يقين در آن نيست. و بنابراين، به اسم پروردگارت كه عظيم است، تسبيح گوي و او را به تقديس و تنزيه ياد كن!»

بازگشت به فهرست

آيات دالّه بر آنكه قرآن از جانب خداوند است

و از جملۀ آيات دالّه بر آنكه قرآن از جانب خداوند است، آياتيست كه به پيغمبرش سخت ميگيرد، و شديداً او را مورد بازپرسي و مؤاخذه قرار ميدهد كه براي خوانندۀ آن شبهه‌ای نميماند در اينكه پيامبر، بنده و عبد رِقّ او و تحت اطاعت و تسليم امر و نهي اوست؛ و او از مقام خود آيات را ميفرستد، و اين مأمور بايد طبق مأموريّت خود بجاي آورد. و در صورت تخلّف و بر فرض مختصر تمرّدي، محكوم عذاب اكيد و نقمت شديد اوست. مانند همين آياتي كه اخيراً ذكر شد: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاقَاوِيلِ ـ تا آخر آيات.

و مانند آيۀ مباركة:

وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَ إِذًا


ص 15

لَّاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً.

وَ لَوْﻵ أَن ثَبَّتْنَـٰكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْـًا قَلِيلاً.

إِذًا لَّاذَقْنَـكَ ضِعْفَ الْحَيَـوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا. [13]

«و حقّاً نزديك بود مشركان تو را متزلزل گردانند و منصرف كنند از آنچه را كه ما به سوي تو وحي فرستاده ايم، تا آنكه غير از آن وحي را به ما افتراء ببندي و نسبت دهي! و در آنصورت تو را دوست خود ميداشتند.

و اگر هر آينه ما تو را ثابت و استوار ننموده بوديم، حقّاً نزديك بود كه به مقدار كمي بدانها اعتماد كني!

در آنصورت ما دو برابر عذابي را كه به سائر مجرمين در دنيا ميچشانيم به تو ميچشانديم، و همچنين دو برابر عذابي را كه به آنان پس از مرگ ميچشانيم به تو ميچشانديم؛ و پس از اين ديگر تو براي خود يار و نصرت كننده‌ای را عليه ما و براي رفع عذاب ما نمي يافتي!»

علاّمه آية الله طباطبائي قدّس اللهُ سرَّه در تفسير آورده‌اند كه: ) مراد از الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قرآن است؛ از جهت اشتمال آن بر توحيد و نفي شرك، و سيرۀ صالحه. و براي تأييد اين مطلب در بعضي از اسباب نزول وارد است كه: مشركين از رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم خواستند كه اوّلاً نام خدايان آنها را به زشتي بر زبان نياورد، و ثانياً بندگان و غلامان آنها را كه اسلام گزيده بودند از خود دور گرداند؛ و در نتيجه آنها حاضر شده بودند كه با پيامبر مجالست كنند، و كلام وي را بشنوند؛ كه اين آيات فرود آمد.

و معني اين ميشود كه: مشركين نزديك بود تو را بلغزانند، و از آنچه را


ص 16

كه ما به تو وحي كرده ايم برگردانند؛ تا در سيره و عملت بخلاف آنچه را كه برطبق وحي عمل مينموده‌ای رفتار كني. و در اينصورت در اين كارت افتراء بر ما بسته بودي؛ زيرا كه عملت را انتساب به ما ميدادي! و در نتيجه ايشان تو را دوست خود ميداشتند!

و مراد از تثبيت، عصمت خداوندي است. يعني اگر ما تو را به عصمت خود حفظ نمينموديم، نزديك بود كه مقدار كمي بديشان ركون كني. ليكن ما تو را ثابت نموديم و در نتيجه به مقدار مختصري هم ميل به آنها ننمودي! تا چه برسد به ركون و اعتماد و اجابت درخواست آنها. و عليهذا رسول خدا صلّيالله عليه وآله وسلّم نه اجابت درخواستشان را كرد، و نه بمقدار كمي به آنها نزديك شد، و نه نزديك بود كه ميل بدانها نمايد. ([14]

و مانند آيۀ مباركة:

وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لَاتَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً. [15]

«و حقّاً اگر ما ميخواستيم، اي پيغمبر! آنچه به سوي تو وحي فرستاده بوديم، همهاش را ميبرديم (و چيزي براي تو بجاي نميگذاشتيم). و در آنصورت تو هيچ يار و ياوري را براي خودت در دفع ما از اين بردن وحي پيدا نميكردي!»

و مانند آية:

فَلِذَ'لِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَهُ مِن كِتَـٰبٍ وَ أُمِرْتُ لاِعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَهُ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ لَنَآ أَعْمَـٰلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَـٰلُكُمْ لَا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ اللَهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ. [16]


ص 17

«پس بدين سبب تو اي پيغمبر! به راه خدايت مردم را بخوان! و در اين امر همانطور كه مأمور هستي پايداري كن! و از آراء و افكار توخالي آنان پيروي مكن! و بگو: من ايمان آوردهام به كتابي كه خدا نازل نموده است. و نيز من مأمورم تا در ميان شما به عدل و داد رفتار كنم! خداست كه پروردگار ما و پروردگار شماس��! براي ماست آنچه را كه ما بجا ميآوريم؛ و براي شماست آنچه را كه شما بجا ميآوريد. در اينصورت هيچ محاجّه و گفتگوئي ميان ما و شما باقي نميماند. خداوند ميان ما و شما را با هم مجتمع ميكند؛ و به سوي اوست بازگشت!»

بازگشت به فهرست

خطبۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام در جامعيّت قرآن

أميرالمؤمنين عليه السّلام خطبه‌ای در «نهج البلاغة» راجع به عظمت و جاودانه بودن قرآن دارند؛ و چون ما در ابتداي جلد اوّل همين كتاب آنرا آورده ايم، لهذا اينك نيز لازم است كه ارجاع به آن دهيم. [17]

و نيز در «نهج البلاغة» آورده‌اند كه:

ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ لِقَآءَهُ. وَ رَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ. وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْيَا. وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مُقَارَنَةِ الْبَلْوَي.

فَقَبَضَهُ اللَهُ إلَيْهِ كَرِيمًا صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ. وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الانْبِيَآءُ فِي أُمَمِهَا؛ إذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلاً بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ، وَ لَا عَلَمٍ قَآئِمٍ.

كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ؛ مُبَيِّنًا حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ، وَ فَرَآئِضَهُ وَ فَضَآئِلَهُ، وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ، وَ رُخَصَهُ وَ عَزَآئِمَهُ، وَ خَآصَّهُ وَ عَآمَّهُ، وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ، وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ، وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ؛ مُفَسِّرًا مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّنًا غَوَامِضَهُ.

بَيْنَ مَأْخُوذِ مِيثَاقٍ فِي عِلْمِهِ؛ وَ مُوَسَّعٍ عَلَي الْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ. وَ بَيْنَ


ص 18

مُثْبَتٍ فِي الْكِتَابِ فَرْضُهُ؛ وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ. وَ وَاجِبٍ فِي السُّنَّةِ أَخْذُهُ؛ وَ مُرَخَّصٍ فِي الْكِتَابِ تَرْكُهُ.

وَ بَيْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ، وَ زَآئِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ. وَ مُبَايَنٍ[18] بَيْنَ مَحَارِمِهِ؛ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ، أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ. وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ؛ مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ. [19]


ص 19

«و سپس خداوند سبحانه براي محمّد صلّي الله عليه وآله، لقاي خودش را اختيار نمود. و آنچه را كه در نزد خود داشت (از نعمت هاي اُخروي، و پاداشهاي معنوي، و رضوان، و شفاعت امّت، و لواي حمد، و سيطرۀ بر أعراف، و اعطاء حوض كوثر، و ولايت تامّۀ كلّيّۀ مطلقه، و شهادت و گواهي بر اعمال و وظائف انبياء، و غير ذلك) براي وي پسنديد، و وي را گراميتر و رفيعتر از زندگاني پست دنياي دون قرار داد. و رغبت و ميل او را از گرايش به پيوستن و قرين شدن با محنتهاي مادّي و مشكلات حيواني، بگردانيد.

بنابراين او را كريمانه و بزرگوارانه به سوي خود برد، و جانش را قبض فرمود؛ كه درود خدا بر او و بر آل او باد.

و اين پيامبر گرامي در ميان شما باقي گذاشت چيزي را كه پيامبران در ميان امّتهاي خود باقي ميگذاشتند. زيرا كه انبياي پيشين، امّتهاي خود را بدون ارائۀ طريق واضح و علامت و نشانۀ منصوب، يله و رها وانميگذاردند.

آن چيزي را كه پيغمبر شما بجاي نهاد، كتاب پروردگار شماست در ميان شما. پيغمبر براي شما تمام جهات و خصوصيّات آنرا روشن و هويدا ساخت: حلال و حرامش را، واجبات و مستحبّاتش را، ناسخ و منسوخش را، مواردي را كه اجازه در تركش داده شده و موارد حتميّۀ لازم الإجراء و غير قابل تركش را، احكام خصوصي و احكام عموميش را، مطالبي را كه هشدار دهد و موجب عبرت گردد، و مثالهايش را، احكام باز و مطلق آنرا، و احكام محدود و مقيّداتش را، محكمات و متشابهاتش را؛ آنچه را كه بطور اجمال آمده بود تفسير نمود، و مطالب غامض و پيچيدهاش را گشود و روشن كرد.

بازگشت به فهرست

انقسامهاي مختلف قرآن، در خطبۀ حضرت

آيات همگي بطور كلّي به دو دسته منقسم شدند: يكدسته براي فهميدن و دانستن آنها از مردم عهد و ميثاق گرفته شد، و علم بدانها واجب و لازم آمد؛ و دستۀ ديگر براي فهميدن آنها الزامي به عمل نيامد، و بندگان خدا در عدم علم


ص 19

به آنها در سعه هستند و گيري ندارند.

يكدسته وجوب و لزومش در كتاب خدا ثابت شد؛ وليكن در سنّت سَنِيّۀ محمّديّه نسخ آن آمد. و دستۀ ديگر در سنّت پيامبر گرفتنش واجب شد؛ وليكن در كتاب خدا تركش جائز آمد.

و يكدسته از احكام در وقتش واجب شد، وليكن پس از گذشت آن وقت وجوبش سپري شد.

و برخي از احكام در ميان جزا و پاداش ترك آن، اختلاف و تفاوتي شديد وجود داشت؛ كه يكدسته را گناه كبيره قرار داد كه بر انجامش جهنّم و آتش افروختۀ خدا را وعده داده است، و دستۀ ديگر را گناه صغيره كه غفران و آمرزش خداوند را مترصّد است و در انتظار مغفرت قرار دارد.

و برخي را چنان قرار داد كه كوچكترين و نزديكترين درجۀ آن قبول است؛ ولي تا آخرين و دورترين درجه و مرتبه، در تحت اختيار و ارادۀ بندگان خود گشايش و سعه دارد.»

بازگشت به فهرست

انقسام قرآن به حرام و حلال، و فرائض و فضائل

أميرالمؤمنين عليه السّلام در اين خطبه، اقسام و انواع آيات قرآن را از جهات مختلف برشمرده‌اند:

حلال قرآن: مثل خوردن چيزهاي طيّب و پاكيزه، و نكاح با چهار زن به عقد دائم؛ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّـبَـٰتِ.[20] «اين پيامبر هر چيز پاك و پاكيزه، و غير آلوده و مضرّ را براي مردم حلال ميكند.»

وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَـمَي فَانكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَآءِ مَثْنَي وَ ثُلَـٰثَ وَ رُبَـٰعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَ'حِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَـنُكُمْ.

[21]


ص 21

«و اگر ميترسيد كه نتوانيد در ميان يتيماني كه در خانه آورده و با آنها ازدواج نموده‌اید به عدالت رفتار كنيد، پس به نكاح خود درآوريد آن زناني را كه براي شما پاك و پاكيزه و دلنشين ميباشند؛ دوتا دوتا، و سهتا سهتا، و چهارتا چهارتا را. و اگر ميترسيد كه نتوانيد در ميان آنها به عدالت رفتار كنيد، در اينصورت بايد يك زن بگيريد، و يا با كنيزان خود آميزش نمائيد!»

حرام قرآن: مثل خوردن اشياء خبيث و مضرّ و پليد، و مثل زنا كردن؛ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَٰـئثَ.[22] «و اين پيامبر، چيزهاي پليد و آلوده و مضرّ را براي امّت حرام مينمايد.»

الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَ'حِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ الْيَوْمِ الاخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ.[23]

«زني را كه زنا كرده است، و مردي را كه زنا كرده است، واجب است برشما كه هر كدام را علَيحده يكصد تازيانه بزنيد. و اگر ايمان بخدا و روز قيامت داريد بايد در اين كار إعمال رأفت و محبّت و رقّت قلب ننمائيد و اجراء حدّ را خوب انجام دهيد! و علاوه بايد جماعتي از مؤمنين حضور داشته باشند و تازيانه و اجراء حدّ در برابر ديدگان و در مرآي و منظر ايشان تحقّق پذيرد!»

فرائض قرآن: مثل نماز، و مثل زكوة؛ وَ أَقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَوةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ.[24] «و نماز را بپاي داريد، و زكوة را بپردازيد، و با ركوع كنندگان ركوع نمائيد!»


ص 22

فضائل قرآن: يعني مستحبّات و نوافل كه زياده از فرائض است، و موجب إعلاء درجۀ مؤمن ميشود؛ مثل نمازهاي نافله، و نماز شب؛ وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِے نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا. [25]

«و پاسي از شب را بطور تهجّد (خواب و بيداري) برخيز، و به نماز مشغول شو؛ كه اين براي تو فضل و موجب زيادي در مثوبت است. اميد است كه بدين عمل، خداوند مقام محمود را كه شفاعت كبري است براي تو مقرّر كند!»

بازگشت به فهرست

ناسخ و منسوخ، و رُخصت و عزيمت قرآن

ناسخ قرآن: يعني آيهاي كه حكم ماقبلش را برداشته است و بجاي آن نشسته است؛ مثل حكم به كشتن مشركين، پس از آنكه امر به مدارا و صبر و تحمّل اذيّتها و مماشات با آنها بود. [26]

فَإِذَا انسَلَخَ الاشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَ أَقَامُوا الصَّلَـوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَـوةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. [27]

«و چون ماههاي حرام (كه جنگ در آنها حرام است) به پايان رسيد، هرجا كه مشركين را يافتيد بكشيد! و آنها را بگيريد! و در محاصره قرار دهيد! و بر سر راه آنها در هر كمينگاهي بنشينيد! پس اگر توبه كردند، و نماز را بپاي داشتند، و زكوة را پرداختند، راهشان را باز كنيد و آزادشان بگذاريد؛ كه


ص 23

خداوند حقّاً آمرزنده و مهربان است.»

منسوخ قرآن: يعني آيهاي كه مدّت حكمش گذشته است؛ مثل حرمت بعضي از اقسام خوراك هائي را كه خداوند به پاداش طغيان و ستم طائفۀ يهود، بر آنها حرام نموده بود.

وَ عَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَآ إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَآ أَوِ الْحَوَايَآ أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَ'لِكَ جَزَيْنَـٰهُم بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصَـدِقُونَ. [28]

«و بر جهودان حرام كرديم خوردن گوشت هر حيواني را كه داراي ناخن باشد (مانند پرندگان و غيره). و همچنين از گاو و گوسفند، پيه آنها را بر ايشان حرام كرديم؛ مگر پيهي كه بر پشتهايشان روئيده باشد، و يا پيهي كه به روده‌ها و يا با استخوانها آميخته باشد. اين جزائي است كه در اثر تعدّي و تجاوزشان، ما به آنها داديم. و ما حقّاً و حتماً در كارمان راست و صادق ميباشيم!»

رُخَص قرآن: يعني چيزهائي كه در ارتكاب آن اجازه داده شده است؛ مثل خوردن خون، و مردار، و حيواني را كه به نام غير خدا كشته‌اند، و غيرها كه در آيۀ 3، از سورۀ مائده حرمت آنها آمده است و در ذيل آيه ميگويد: فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.

«پس كسيكه در عسرت گرسنگي، و اضطرار قحطي و نايابي، مجبور شود كه از اينها بخورد؛ در صورتيكه تعدّي و تجاوز نكند و به قدر رفع ضرورت اكتفا نمايد، براي او حلال است. و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

عَزائم قرآن: يعني چيزهائي كه حتماً بايد بجاي آورده شود، و رخصت در ترك آن نيست؛ مثل:


ص 24

وَ لَا تَأكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُو لَفِسْقٌ. [29]

«و نبايد بخوريد از آن ذبيحه‌ای كه نام خدا در وقت كشتن بر آن برده نشده است؛ و اين كار گناه و عدول از ميزان به كجروي و انحراف، و فسق است.»

بازگشت به فهرست

خاصّ و عامّ، و عِبَر وامثال قرآن

خاصّ قرآن: احكامي است كه بالخصوص براي شخصي معيّن است، همانند رسول خدا صلّي الله عليه وآله؛ مثل خطاب خدا به آنحضرت دربارۀ تحريم ما أحلَّ اللهُ لَه:

يَـأَيـُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ اللَهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَ'جِكَ وَاللَهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. [30]

«اي پيغمبر! چرا حرام ميكني بر خودت، چيزي را كه خداوند براي تو حلال نموده است؟! تو به خاطر دلخواه و خوشايند زنهايت، اين كار را ميكني؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

عامّ قرآن: احكامي است كه اختصاص به شخص و يا طائفه‌ای ندارد؛ مثل وجوب عِدّۀ زنان، و حرمت ازدواج با آنها قبل از تمام شدن عدّه؛ مثل:

يَـأَيـُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَاتَّقُوا اللَهَ رَبَّكُمْ. [31]

«اي پيامبر! حكم عمومي همۀ شما مسلمانان اينستكه: چون زنهايتان را طلاق داديد، بايد پس از عدّۀ طلاق آنها را رها كنيد؛ و شمارش روزهاي عدّه را داشته باشيد! و تقواي خداوند را كه پروردگار شماست، داشته باشيد!»

عِبَر قرآن: يعني مطالبي كه در قرآن وارد شده است و موجب عبرت


ص 25

خواننده ميشود؛ مانند جريانهائي كه براي امّت هاي پيشين واقع شده است، و نزول عذاب بواسطۀ تمرّد و تجاوزشان از حقّ، و پيمودن راه ظلم و عدوان. و مانند قصّۀ اصحاب فيل و غيرها.

عبرت، از مادّۀ عبور است، به معناي منتقل شدن از جائي به جاي ديگر. و عبرت را بدينجهت عبرت گويند كه شخص ناظر و بيننده، نگاهش از آن منعطف شده و به نفس خود برميگردد؛ و پند ميگيرد.

مانند داستان فرعون را كه خداوند در سورۀ نازعات بيان ميكند. پس از آنكه حضرت موسي علَي نبيّنا وآله و عليه السّلام به امر خداوند به سوي او رفت و او را هدايت كرد، و بزرگترين آيه را به وي نشان داد، معذلك قبول نكرد و تكذيب نمود و عاصي شد، و مردم را جمع كرد و ندا در داد كه: أَنَا رَبُّكُمُ الاعْلَي؛ در اينجا خداوند او را با دست قدرت خود گرفت، و عذاب و نقمت دنيا و آخرت را به وي رسانيد.

فَأَخَذَهُ اللَهُ نَكَالَ الاخِرَةِ وَ الاولَي * إِنَّ فِي ذَ'لِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَي.[32]

«پس در اينصورت، خداوند بجهت پاداش و نقمت و عذابي كه در دنيا و آخرت به وي رساند، او را گرفت (و در رود نيل خود و سپاهيانش را غرق ساخت). و تحقيقاً در اين مطلب و اين سرگذشت، عبرت است براي آن كس كه از خداي خود بترسد.»

أمثال قرآن: عبارت است از مثال هائي را كه ميزند براي آنكه از روي مثال، مردم حقّ را در مورد مُمَثَّل دريابند؛ مثل:

ضَرَبَ اللَهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوكًا لَّا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَ مَن رَّزَقْنَـٰهُ مِنَّا


ص 26

رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ.

وَ ضَرَبَ اللَهُ مَثَلاً رَّجُلَيْنِ أَحَدُهُمَآ أَبْكَمُ لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلَي مَوْلَـٰهُ أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لَا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلَي صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ. [33]

«خداوند مثلي زده است: مَثل بندۀ مملوكي كه در تحت مِلكيّت مالكي است، و قادر بر انجام هيچ كاري از نزد خود نيست؛ و كسي كه مردي آزاد بوده و ما از جانب خود به وي روزي نيكو داده ايم، كه از روي اراده و اختيار خود، از آن روزيها در آشكارا و در پنهان انفاق ميكند. آيا اين دو نفر يكسان هستند؟! حمد و ستايش اختصاص به خدا دارد وليكن اكثريّت ايشان نميدانند. (مَثل بت و خدا، و مشرك و موحّد نيز از اين قبيل است.)

و خداوند مثلي زده است: مَثل دو مردي را كه يكي از آنها بندهاي است لال و گنگ كه بر هيچ كاري توانائي ندارد؛ و از هر جهت عاجز، و بار سنگين و بدون فائده براي آقا و صاحب خودش ميباشد. بطوريكه هر جائي كه مولايش وي را ميفرستد، بدون نتيجه و دست خالي بر ميگردد و خيري را با خود به همراه نميآورد. آيا او با مرد آزاد و توانائي كه به عدالت در ميان مردم فرمان ميدهد، و خودش نيز بر صراط مستقيم حركت دارد؛ ميشود يكسان بوده باشند.»

بازگشت به فهرست

مُرسل و محدود، و محكم و متشابه و مجمل و مبيّن قرآن

مُرسَل قرآن: عبارت است از مطلق و بدون قيد؛ مثل آزاد كردن بنده، خواه مؤمن باشد و خواه كافر.

وَ الَّذِينَ يُظَـٰهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن


ص 27

قَبْلِ أَن يَتَمَآسَّا ذَ'لِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ. [34]

«و كسانيكه با زنهاي خود ظِهار كنند [35] و از گفتۀ خود برگشت نمايند، كفّارۀ گناهشان آنستكه پيش از آنكه با هم آميزش نمايند بايد يك بنده آزاد كنند. اين حكمي است براي موعظۀ شما كه ديگر گِرد چنين كاري نگرديد؛ و خداوند از آنچه شما انجام ميدهيد با خبر است!»

محدود قرآن: عبارت است از مقيَّد. يعني حكمي، با قيدي و حدّي آمده است. و استعمال محدود به جاي مقيّد در غايت فصاحت است. مثل آزاد كردن بندۀ مؤمن و عدم كفايت بندۀ كافر.

وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَـًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَي أَهْلِهِ.[36]

«و كسي كه مسلمان با ايماني را بكشد از روي خطا (نه از روي تعمّد) كفّارۀ وي آنستكه: يك بندۀ مؤمن در راه خدا آزاد كند، و يك ديۀ (پول خون) كامل به وارثان مقتول بپردازد.»

محكم قرآن: آياتي است كه دلالت آنها بر معنايشان صراحت دارد. مثل آيۀ شريفة:

قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ. [37]


ص 28

«بگو: اوست خداوند يگانه.»

متشابه قرآن: آياتي است كه دلالتشان بر معناي حقيقي نياز به تأويل دارد. مثل آيۀ شريفة:

وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ. [38]

«چهره‌هائي در آن روز، با طراوت و بشّاش است؛ كه به سوي پروردگارشان نظر اندوخته‌اند.»

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[1] - سورۀ نحل: 16، نيمۀ دوّم از آية:89.

[2] ـ تفسير «صافي» طبع افست، ج 1، ص 37، به نقل از «كافي»

[3] ـ همان مصدر.

[4] ـ تفسير «صافي» طبع افست، ج 1، ص 37، به نقل از «كافي»

[5] ـ تفسير «صافي» ج 1، ص 37 و 38، در ضمن مقدّمۀ هفتم از مقدّمات دوازدهگانهايكه در مقدّمۀ تفسير ذكر فرموده است؛ و الحقّ همگي آنها مفيد، و حاوي مطالب ذيقيمتي است.

[6] ـ آيۀ 88، از سورۀ 17: الإسرآء

[7] ـ آيۀ 13 و 14، از سورۀ 11: هود

[8] ـ آيات 23 و 24، از سورۀ 2: البقره

[9] ـ آيات 37 تا 39، از سورۀ 10: يونس

[10] ـ يعقوب بن إسحق كِنْدي فيلسوف معروف ميخواست بر ردّ قرآن كتابي بنويسد؛ حضرت امام حسن عسكري عليه السّلام به او پيغام فرستادند كه: آيا آنچه را كه تو در آن شبهه ميكني، احتمال ميدهي شايد مقصود قرآن چيز دگري باشد غير از آنچه تو فهميدهاي و غلط دانستهاي؟! و آنچه خدا خواسته است صحيح باشد؟ اين مرد حكيم شنيد و پسنديد، و تصديق كرد كه اينطور است. بنابراين از رأي خود منصرف شد.

[11] ـ آيات 3 تا 5، از سورۀ 53: النّجم

[12] ـ آيات 38 تا 52، از سورۀ 69: الحاقّه

[13] ـ آيات 73 تا 75، از سورۀ 17: الاسرآء

[14] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 13، ص 184

[15] ـ آيۀ 86، از سورۀ 17: الاسرآء

[16] ـ آيۀ 15، از سورۀ 42: الشّوري

[17] ـ «نور ملكوت قرآن» ج 1، بحث اوّل، ص 24 و 25

[18] ـ ابن أبي الحديد در شرح خود، از طبع دارالكتب العربيّة، ج 1، ص 122 كلمۀ مُبايَنٍ بَيْنَ مَحارِمِهِ را مرفوع خوانده است، و گفته است كه: واجب است كه مُبايَن به رفع خوانده شود نه به جرّ، زيرا كه نميتواند عطف بر ما قبلش بوده باشد. مگر نميبيني كه جميع آنچه قبل از آن آمده است، تقاضاي شيء و ضدّش را دارد، و يا شيء و نقيضش را. و أمّا قوله: وَ مُبايَنٍ بَيْنَ مَحارِمِهِ نه نقيض دارد و نه ضدّ. زيرا قرآن عزيز بر دو گونه نيست، يكي مباين بين محارمش باشد و ديگري غير مباين. و چون اين معني متصوّر نيست، واجب است مُبايَنٌ را مرفوع بخوانيم كه خبر مبتداي محذوف بوده باشد. ـ انتهي.

و مرحوم ملاّ فتح الله كاشاني در شرح خود، ص 41 (طبع سنگي) آنرا مجرور خوانده و با معني عطف تقرير كرده است. ولي شيخ محمّد عبده نيز با رفع خوانده، و خبر قرآن را محذوف گرفته است.

و اين حقير قرائت جرّ را مقدّم ميدارم. زيرا اوّلاً در صورت رفع، سياق عبارت بكلّي بهم ميخورد؛ و مطلبي جديد و غير مرتبط با جملات سابقه، ذهن را ميكوبد. و ثانياً ميتوان عبارت مِنْ كَبيرٍ أوْعَدَ عَلَيْهِ نيرانَهُ را با عبارت أوْ صَغيرٍ أرْصَدَ لَهُ غُفْرانَهُ دو معناي متضادّ دانست كه بيانگر معناي مباين باشند. و در اينصورت دو عِدل بجاي هم باقي بوده و اشكالي نه در صورت و نه در معني پيش نميآيد. و آنچه به نظر حقير ارجح است آنستكه: در عبارت وَ مُبايَنٍ بَيْنَ مَحارِمِهِ تحريف نسخي به عمل آمده است. و در اصل وَ بَيْنَ مُبايَنِ مَحارِمِهِ بوده است و كلمۀ بَيْن جاي خود را تغيير داده و بواسطۀ متأخّر شدن آن، اين ابهام پديدار شده است.

[19] ـ در ضمن خطبۀ اوّل از «نهج البلاغة»؛ و از طبع مصر (مطبعة عيسي البابي الحلبي) با تعليقۀ شيخ محمّد عبده: ج 1، ص 25 و 26

[20] ـ قسمتي از آيۀ 157، از سورۀ 7: الاعراف

[21] ـ صدر آيۀ 3، از سورۀ 4: النّسآء

[22] ـ قسمتي از آيۀ 157، از سورۀ 7: الاعراف

[23] ـ آيۀ 2، از سورۀ 24: النّور

[24] ـ آيۀ 43، از سورۀ 2: البقرة

[25] ـ آيۀ 79، از سورۀ 17: الإسرآء

[26] ـ مانند آيۀ 9 0 1، از سورۀ 2: البقرة: وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَـبِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَـنِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّي' يَأْتِيَ اللَهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَهَ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.* و مانند آيۀ 0 1 و 11، از سورۀ 73: المزّمّل: وَ اصْبِرْ عَلَي' مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلاً * وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً.

[27] ـ آيۀ 5، از سورۀ 9: التّوبة

[28] ـ آيۀ 146، از سورۀ 6: الانعام

[29] ـ صدر آيۀ 121، از سورۀ 6: الانعام

[30] ـ آيۀ 1، از سورۀ 66: التّحريم

[31] ـ صدر آيۀ 1، از سورۀ 65: الطّلاق

[32] ـ آيۀ 25 و 26، از سورۀ 79: النّازعات

[33] ـ آيۀ 75 و 76، از سورۀ 16: النّحل

[34] ـ آيۀ 3، از سورۀ 58: المجادلة

[35] ـ ظِهار يكي از أعمالي است كه أعراب جاهلي بجا ميآوردند؛ به زن خود با قصد انشاء جملهاي ميگفتند كه او را از مجامعت خود محروم، و به منزلۀ مادر خود قرار ميدادند: أنْتِ مِنّي كَظَهْرِ اُمّي. «نسبت تو با من، به مثابۀ نسبت مادر من است با من.» اسلام اين عمل را تحريم نمود. و براي مردي كه با زوجهاش چنين عبارتي بگويد، كفّاره معيّن كرد كه قبل از تماسّ و آميزش با زن، يك بنده آزاد كند.

[36] ـ قسمتي از آيۀ 92، از سورۀ 4: النّسآء

[37] ـ آيۀ 1، از سورۀ 112: الاخلاص

[38] ـ آيۀ 22 و 23، از سورۀ 75: القيامة

بازگشت به فهرست

دنباله متن