صفحه قبل

حجّت خدا بر بندگان، پيغمبر است و حجّت در ميان بندگان و خدا، عقل

و همچنين كليني با سند متّصل خود از عبدالله بن سنان، از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: حُجَّةُ اللَهِ عَلَي الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَالْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَهِ الْعَقْلُ. [267]

«حجّت خدا بر بندگانش پيغمبر است؛ و حجّت در ميان بندگان و خدا عقل است.»


ص 441

محقّق فيض در بيان و شرح اين حديث گويد: )) بعد از تصديق به خداوند سبحانه، در ميان بندگان آنچه عذرشان را در ترك موجبات سعادت كه در آن نجاتشان ميباشد ميبُرد، پيغمبر است.و آنچه قبل از اين مرحله عذرشان را در ترك معرفت به خدا و تصديقشان به او ميبرد، عقل است. و چون در مرحله اوّل، حجّت آنها را به شيء دگري غير از خدا الزام ميكندـ كه سعادتشان باشد ـ و آنها به اُلوهيّت حقّ سبحانه اعتقاد داشته‌اند فلهذا حجّت را به خدا نسبت داده و حجّة الله آورده، و نيز لفظ عَلَي را براي اين منظور آورده است. و چون در مرحله دوّم حجّت آنها را به خود خدا ميرساند و قبل از اين معتقد به الوهيّت او نبوده‌اند و گاهي حجّت است لَهِ آنها و گاهي حجّت است عَلَيْهِ آنها بجهت اختلاف مراتب عقولشان؛ فلهذا فرموده است: در ميان ايشان و ميان خدا. ((

آنگاه شرحي را از استادش در معقول: صدر المتألّهين شيرازي طيَّب اللهُ مَضجعَه، ذكر كرده است كه محصّلش اينست:

مردم يا اهل بصيرتند، و يا از محجوبين ميباشند. و حجّت بر ايشان يا ظاهري است و يا باطني.

امّا براي اهل حجاب، حجّت ظاهري كفايت ميكند، زيرا آنها باطني ندارند؛ چشمان دلشان كور است و با ديده بصيرت خود چيزي را نميبينند؛ قلوبي دارند كه با آن تفقّه و ادراك نمينمايند.

براي اين دسته از مردم، حجّتِ گماشته شده بر ايشان پيغمبر است با معجزاتش، و اينست حجّت ظاهر.

و امّا اهل بصيرت، حجّت ظاهري بر ايشان پيغمبر است و حجّت باطني آنها عقل است كه از آنچه از پيغمبر استفاده كرده‌اند، بدست آورده‌اند.


ص 442

و سپس گويد: اين تحقيقي است نيكو و پسنديده، الاّ آنكه منظور و مراد بودن آن از اين حديث بعيد است. [268]

بازگشت به فهرست

روايت نفيس حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام در حجّيّت عقل

از جمله احاديثي كه در باب حجّيّت و افضليّت عقل است، روايت نفيس و گرانقدري است كه در «كافي» از هشام بن حَكَم از حضرت أبوالحسن موسي بن جعفر عليهما السّلام با سند خود روايت ميكند كه حاوي مطالب ثمين و معارف عالي و دقائق و اشارات و لطائفي است كه حقّاً شايسته است براي كشف نكات عميقه آن يك كتاب مستقلّ نگاشته شود. و چون مفصّل است اينك فقط ما به چند فقره از آن اكتفا مينمائيم:

قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: يَا هِشَامُ! إنَّ اللَهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي بَشَّرَ أَهْلَ الْعَقْلِ وَالْفَهْمِ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ: فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُو أُولَـئِكَ الَّذِينَ هَدَيهُمُ اللَهُ وَ أُولَـئِكَ هُمْ أُولُوا الالْبَـٰـبِ. [269]

«آنحضرت فرمود: اي هشام! خداوند تبارك و تعالي اهل عقل و فهم را در كتاب خود بشارت داده است و فرموده است: اي پيامبر! بندگان مرا بشارت بده؛ آنانكه گفتار و سخن را گوش ميدهند وليكن از بهترين آن پيروي ميكنند. ايشانند آنانكه خداوند آنها را هدايت فرموده و ايشانند فقط صاحبان عقل و درايت.»

يَا هِشَامُ! إنَّ اللَهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي أَكْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ وَ نَصَرَ النَّبِيِّينَ بِالْبَيَانِ وَ دَلَّهُمْ عَلَي رُبُوبِيَّتِهِ بِالادِلَّةِ.

«اي هشام!خداوند تبارك و تعالي با عقول مردم، حجّتهائي را كه بهسوي آنها فرستاده است، تكميل نموده است و پيامبران را با بيان، نصرت


ص 443

بخشيده و با ادلّه و براهين قاطع آنها را بر ربوبيّت خود دلالت كرده است.»

يَا هِشَامُ! إنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ؛ فَقَالَ:

وَ تِلْكَ الامْثَـلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَّا الْعَـلِمُونَ. [270]

«اي هشام! عقل با علم است؛ خدا فرموده است: اين مثالهائي است كه ما براي مردم ميزنيم وليكن آنها را تعقّل نميكنند مگر عالمان.»

يَا هِشَامُ! إنَّ لُقْمَانَ قَالَ لاِبْنِهِ: تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ، وَ إنَّ الْكَيِّسَ لَدَي الْحَقِّ يَسِيرٌ.

يَا بُنَيَّ! إنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهِ عَالَمٌ كَثِيرٌ، فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَي اللَهِ، وَ حَشْوُهَا الإيمَانَ، وَ شِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ، وَ قَيِّمُهَا الْعَقْلَ، وَ دَلِيلُهَا الْعِلْمَ، وَ سُكَّانُهَا الصَّبْرَ.

«اي هشام! لقمان حكيم به پسرش گفت: براي حقّ خضوع و فروتني كن در اينصورت از همه مردم عاقلتر هستي! و تحقيقاً مرد زيرك و با فطانت در نزد خدا سهل و آسان است.

اي نور ديدۀ من! اين دنيا دريائي است ژرف كه در آن، خلق بسياري غرق شده‌اند؛ بنابراين بايد كشتي نجات تو در اين دريا تقوي باشد، و بار و محموله آن ايمان، و بادبان و چادرش توكّل، و ناخدايش عقل، و دليل و رهبرش علم، و سكّان و دنبالهاش صبر و شكيبائي و استقامت.»

يَا هِشَامُ! مَا بَعَثَ اللَهُ أَنْبِيَآءَهُ وَ رُسُلَهُ إلَي عِبَادِهِ إلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَهِ! فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِاللَهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلا؛ وَ أَكْمَلُهُمْ عَقْلا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ اﻵخِرَةِ.

«اي هشام! خداوند پيامبران و رسل خود را به سوي بندگانش نفرستاد


ص 444

مگر براي آنكه ايشان بدون واسطه آراء و افكار مشوّشه و مختلط، حقّ و واقعيّت را از خدا بگيرند؛ و بواسطه انبياء و رسل كه اُولوا العقول الكاملة هستند به سوي حقّ راه يابند، و به عقول جزئيّه ناقصه متباينه خود اعتماد ننمايند تا گمراه شوند و اختلاف كنند.

بنابراين بهترين كسي كه دعوت پيغمبران را پذيرفته و لبّيك گفته باشد كسي است كه عرفانش به خدا نيكوتر باشد، و داناترين مردم به احكام و شرايع خدا كسي است كه عقلش بهتر باشد؛ و كسي كه عقلش كاملتر باشد آن كس است كه در دنيا و آخرت منزلتش رفيعتر و مقامش بالاتر و عاليتر باشد.»

يَا هِشَامُ! إنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً. فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الانْبِيَآءُ وَ الائِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ؛ وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ.

«اي هشام! خداوند براي مردم دو حجّت گذارده است: يك حجّت ظاهر و يك حجّت باطن؛ حجّت ظاهر رسولان و پيغمبران و امامان عليهمالسّلام هستند، و حجّت باطن عقلهاي ايشانست.»

يَا هِشَامُ! الصَّبْرُ عَلَي الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ. فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ الرَّاغِبِينَ فِيهَا، وَ رَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللَهِ؛ وَ كَانَ اللَهُ أُنْسَهُ فِي الْوَحْشَةِ، وَ صَاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ، وَ غِنَاهُ فِي الْعِيلَةِ، وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ.

«اي هشام! شكيبائي و پايداري در تنها زيستن، علامت قوّت عقل است. بنابراين كسيكه عقلش به پايهاي رسد تا بتواند در هر امري از امور خودش بدون واسطه بشري علم و درايتش را از خداوند اخذ كند، از مردم و از كساني كه دل به دنيا بسته‌اند و رغبت بدان دارند كناره ميگيرد؛ و از خود دنيا و زينتها و اعتباريّات آن پهلو تهي ميكند، و به آنچه در نزد خداست از خيرات حقيقيّه و


ص 445

انوار الهيّه، و اشراقات عقليّه و ابتهاجات ذوقيّه و سكينه‌هاي روحيّه، دل ميبندد و راغب ميشود. و يگانه انيس و مونس او در وحشت و دهشت عالم كثرت و غوغاي بيدرنگ آن خدا ميگردد. و رفيق و همنشين و مصاحب وي در وحدت و تنهائيش، و موجب بی‌نيازي و توانگريش در عسرت عيال و نگهداري و ارتزاق آنها، و باعث عزّت و شرفش بدون داشتن عشيره و قوم وخويش و مددكار؛ خدا ميشود و بس.»

بازگشت به فهرست

تتمّۀ روايت حضرت در أفضليّت عقل: ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ

يَا هِشَامُ! كَانَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: مَا عُبِدَ اللَهُ بَشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ؛ وَ مَا تَمَّ عَقْلُ امْرِيٍ حَتَّي يَكُونَ فِيهِ خِصَالٌ شَتَّي:

الْكُفْرُ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونَانِ، وَ الرُّشْدُ وَ الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولَانِ، وَ فَضْلُ مَالِهِ مَبْذُولٌ، وَ فَضْلُ قَوْلِهِ مَكْفُوفٌ، نَصِيبُهُ مِنَ الدُّ��ْيَا الْقُوتُ، لَا يَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ دَهْرَهُ، الذُّلُّ أَحَبُّ إلَيْهِ مَعَ اللَهِ مِنَ الْعِزِّ مَعَ غَيْرِهِ، وَ التَّوَاضُعُ أَحَبُّ إلَيْهِ مِنَ الشَّرَفِ.

يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِهِ؛ وَ يَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْمَعْرُوفِ مِنْ نَفْسِهِ، وَ يَرَي النَّاسَ كُلَّهُمْ خَيْرًا مِنْهُ؛ وَ أَنَّهُ شَرُّهُمْ فِي نَفْسِهِ؛ وَ هُوَ تَمَامُ الامْرِ.

«اي هشام! أميرالمؤمنين عليه السّلام ميفرمود: هيچ موجودي در عوالم همچون عقل نتوانسته است خدا را پرستش كند؛ و عقل كسي تمام و كمال نمييابد مگر آنكه در وي صفات مختلفي و بسياري تحقّق پذيرد:

هيچ كفري و هيچ شرّي از او تراوش ننمايد، و همه خلائق از وي در امان باشند، و پيوسته رشد و خير از او به ظهور رسد به طوري كه مردم هميشه در انتظار و ترقّب پيدايش و بروز آنها از وي باشند، آنچه از مالش زيادي است در راه خدا بذل كند، و برگفتار بسيارش لجام زند و دهانش را از سخن بيجا ببندد، فقط به قدر قوت (غذائي كه قوّت بدنش را تأمين نمايد) اكتفا كند، و از بيشتر از آن ـ از رنگارنگهاي دنيا ـ اجتناب ورزد.


ص 446

در تمام دوران عمر و زندگيش از علم سير نشود، و در فرا گرفتن علوم نافعه لحظه‌ای دريغ نكند، ذلّت و پستي و بی‌اعتباري را چنانچه با خدا باشد محبوبتر و پسنديده‌تر از عزّت و شرف و مقام و منزلتي بداند كه با غير خدا باشد، و تواضع در نزد او بهتر باشد از شرف.

چنانچه كسي به وي خدمت مختصري كند و كار پسنديده و خوبي انجامدهد گرچه بسيار كوچك و كم اهمّيّت باشد آن را عظيم و بزرگ و بسيار ميشمرد؛ و اگر او به كسي خيري برساند گرچه بسيار بزرگ باشد آن را كوچك و كم ارج به حساب ميآورد، جميع مردم را از خودش بهتر ميبيند، و در پيش خود خودش را بدترين آنها ميداند؛ و اينست تمام امر.»

يَا هِشَامُ! لَا دِينَ لِمَنْ لَا مُرُوَّةَ لَهُ؛ وَ لَا مُرُوَّةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ. [271]

«اي هشام! كسي كه مروّت ندارد، دين ندارد؛ و كسي كه عقل ندارد، مروّت ندارد.»

بازگشت به فهرست

شرح و تفسير بعضي از فقرات حديث

محقّق فيض كاشاني در شرح و بيانِ فقرة: تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ «براي حقّ، فروتني و تواضع كن، تا اينكه از جميع مردم عاقلتر باشي!» فرموده است:

)) يعني تواضعي را كه با مردم ميكني، منظور و مقصودت خدا باشد نه غرض ديگر، زيرا كسيكه براي خدا تواضع و كوچكي كند خدا او را بالا ميبرد؛ همانطور كه در حديث وارد است.

يا آنكه بگوئيم: مراد از تواضع براي حقّ، اقرار به او و اطاعت و انقياد در برابر اوست، و اين مقتضاي عقل است.


ص 447

و استاد ما (صدر المتألّهين شيرازي قدَّس اللهُ سرَّه) فرموده است: معناي تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ آنست كه: بنده خدا براي خودش هيچ وجودي و قوّتي و تبدّل و تغيّري نبيند مگر به حقّ سبحانه و به قوّه حقّ و به حول و قدرت او؛ و ببيند و مشاهده نمايد كه هيچ حول و قوّه‌ای نيست، نه براي او و نه براي غير او مگر به الله تبارك و تعالي.

و در حديث نبوي وارد است: مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَهُ.

«كسي كه براي خداوند فروتني و شكستگي كند خداوند او را بالا ميبرد و عاليقدر ميگرداند.»

بنابراين چون بنده خدا با مرگ ارادي، پيش از مرگ طبيعي، از خودش و نفسانيّتش بيرون شود و فاني گردد، در اينصورت باقي به بقاء خدا خواهد بود.

آنگاه ملاّصدرا فرموده است: اينست مراد از گفتار حضرت كه: تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ «عاقلترين مردم خواهي بود» زيرا عاقلترين مردم انبياء و اولياء هستند، و پس از آنها، هر كس كه به روش و آداب و سيره و منهاج آنها شباهتش بيشتر باشد. (( [272]

و در شرح و بيان فقره: فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ الرَّاغِبِينَ فِيهَا «پس كسي كه تعقّلش از خدا باشد، از اهل دنيا و رغبت كنندگان به دنيا، كنار ميشود.» فرموده است:

)) يعني به مرتبه‌ای برسد كه علومش را از خداوند بدون واسطه تعليم بشري در هر امري اخذ كند. و معناي اعتزال و دوري از دنيا و ابناء دنيا آنست كه: رغبتي براي وي نسبت به دنيا و اهلش باقي نماند، و تمام رغبتش به خداوند و نعيم ابدي و لذّات روحاني و التذاذات ربوبي باشد.


ص 448

و در شرح و بيان فقره: مَا عُبِدَ اللَهُ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ «هيچ چيزي همانند عقل، خداوند را ستايش ننموده است.» فرموده است:

يعني بافضيلتترين چيزي كه بنده را به سوي خداوند ارتقاء دهد و موجب تقرّب او گردد، تكميل عقل اوست به اكتساب علوم حقيقيّه اُخرويّه و معارف يقينيّه باقيه كه از خدا سبحانه و تعالي گرفته شود، نه چيزهاي ديگر نظير طاعات بدنيّه و ماليّه و نفسيّه؛ همچنانكه از رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم وارد است كه: يَا عَلِيُّ! إذَا تَقَرَّبَ النَّاسُ إلَي خَالِقِهِمْ بِأَنْوَاعِ الْبرِّ، فَتَقَرَّبْ أَنْتَ إلَيْهِ بِالْعَقْلِ حَتَّي تَسْبِقَهُمْ. (( [273]

«اي عليّ! چون يافتي كه مردم به سوي خالقشان به إعمال انواع كارهاي نيكو و پسنديده و خيرات و مبرّات تقرّب ميجويند، تو با عقلت تقرّب بجو، تا از همه آنها سبقت گيري و جلو بيفتي!»

بازگشت به فهرست

شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّه‌هاي غير برهاني نميفروشد

باري چون ميبينيم كه دين قويم اسلام بر اساس عقل است، و آيات قرآنيّه ما را دعوت به عقل ميكند، و اين احاديث قويّه از رسول خدا و اولاد


ص 449

والاتبارشان در دعوت به عقل آمده است، و عقل قبل از شرع حجّيّت دارد، و يكي از دو حجّت و برهان راستين الهي است، و اين عقل ما را دعوت به علم و يقين ميكند، و قرآن كريم ما را از روش ظنّي و منهاج هر گونه پنداري كه به قطع و يقين منتهي نشود منع ميكند؛ چگونه ما ميتوانيم فرضيّه‌ای را كه اساس علمي ندارد و بر اصل برهان و يقين شالودهريزي نشده، و حجّت يقيني و شهود وجداني بر آن تعلّق نگرفته است، بدان تمسّك جسته، و با آن از ظاهر كلام الهي و كتاب آسماني رفع يد كنيم؟!

حكيم و دانشمند در برابر اين پندارها، و لابراتوارها، و چيدن چندين مجسّمه و استخوان ساختگي و مصنوعي و چند فسيل طبيعي ناقص و نارسا و ناگويا، سر فرود نميآورد؛ و محكمات را به متشابهات نميفروشد.

امّا ظاهرگراياني كه عقلشان در چشمشان محدود شده است، به مجرّد تماشاي چند فسيل كه آنهم فقط حكايت از تغيّر و تكامل در داخل انواع دارد، فوراً حكم به قضيّۀ كلّيتر و مطلبي وسيعتر ميكنند و ميگويند: حالا كه تطوّر و رشد و تبدّل در داخل انواع ثابت شد، بايد آن را هم اصل كلّي عمومي بدانيم و به تبدّل انواع و تغيّرات خارجي آنها نيز سرايت دهيم؛ و تمام انواع را از يك ريشه و يك جُرثومه بدانيم. از كجا؟ به چه علّت؟ به چه مناط؟ به چه برهان؟ آيا گوينده اين گفتار جز درهم آميختن مطالب پنداري و وهمي و استقراء ناقص، چيز ديگري در هميان خود دارد؟! بياورد و ارائه دهد!

إشكال نهم؛ «فطرت، راه تكويني كمال؛ و أحكام فطري رسانندۀ به كمالند»

اشكال نهم بر صاحب مقاله، عدم فهم معناي فطرت و فطري بودن احكام است كه بر همين پايه بر حضرت علاّ مه قدَّس اللهُ نفسَه الشّريف درباره عدم منافات ازدواج و نكاح در ميان پسران و دختران آدم ابوالبشر با فطري بودن اشكال كرده‌اند، آنگاه مطلبي را از ايشان با مثالهاي ناصحيح و نادرستي كه از خود آورده و در كلام ايشان ادغام نموده و به غلط به ايشان نسبت داده‌اند، گفتار


ص 450

را بعد از شرح مختصري پايان ميدهند.

بازگشت به فهرست

عدم فهم معناي فطرت و فطري بودن أحكام، در مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت

ما در اينجا نيز براي روشن شدن حقيقت امر ناچاريم عين عبارت او را بياوريم، و سپس به مواضع خبط و نقاط مغلطه‌ای و نكات شعري وي بپردازيم:

ميگويد:

)) به علاوه ايشان با قبول پدري و مادري آدم و همسرش براي همه نوع بشر خود را با سؤال دشواري مواجه كرده‌اند، و آن اينكه آيا فرزندان آدم با هم ازدواج كرده‌اند؟ و پاسخ داده‌اند: بلي!

و آنگاه به سؤال بعدي كه مگر ازدواج خواهر و برادر خلاف فطرت نيست؟ پاسخ داده‌اند: نه!

و در تأييد غير فطري نبودن ازدواج خواهر و برادر، قصص منقول از ايرانيان پيشين را گواه آورده‌اند، و نيز عمل بعضي از اروپائيان امروز را.

باز هم به اصل سؤالها و جوابها كاري نداريم، فقط مينگريم لوازم سخن نخستين را؛ ايشان در دفاع از نظر نخستين خويش لازم ديده‌اند كه در باب فطري بودن و نبودن، ملاكي را عرضه كنند كه بكار گرفتن آن، سؤالات و جوابهاي تازهاي را پيش خواهد آورد. و من حيث المجموع، فهم ديني جديدي را بنا خواهد نهاد.

لاجرم بنظر ايشان همجنس بازي و شرب خمر و زنا و رباخواري كه در اقوام گذشته رايج بوده و در اروپائيان امروز هم رايج است امري خلاف فطرت نيست، و بلكه بخودي خود نه خوبست و نه بد. و منعي ندارد كه در شريعتي حلال و در شريعت ديگر حرام گردد. و دين (و بالاخصّ اسلام) كه در نظر ايشان به معني راهي است واحد براي رساندن فرد و جامعه به كمال لائق خويش، و تمام احكامش به همين معني فطري است[274] اينك چهره ديگري مييابد؛ و معلوم ميشود كه كثيري از احكام دين اسلام ميتوانست چيز ديگري باشد و باز هم فطري باشد.


ص 451

اينها همه نوعي دينشناسي است كه مناسبت دارد با نوعي انسانشناسي و جهان شناسي. يعني تا مفسّري از انسان و جهان و از مفهوم حُسن و قبح و از نيازهاي آدمي درك و شناخت خاصّي نداشته باشد نميتواند حكم كند كه ازدواج خواهر و برادر گاهي فطري است و گاهي غير فطري؛ و يا نه فطري است و نه غير فطري.

و باز معلوم ميشود كه: فطري بودن احكام دين امري است ابطال ناپذير تجربي، و اثبات ناپذير تجربي. چرا كه بنظر ايشان در بدو خلقت انسان، چون غرض شارع و مصلحت جهان، تكثير نسل انسان بوده، تزويج خواهر و برادر (كه امري است اعتباري نه حقيقي) مجاز و مشروع شده است؛ و اينك چون چنان مصلحتي نيست، تحريم گرديده است.

اين سخن اوّلاً دست ما را در اثبات فطري بودن احكام شرع بطور كامل ميبندد؛ و از آنجا كه نميدانيم: غرض شارع در جعل فلان حكم چه بوده، هر حكمي را ميتوانيم موافق فطرت قلمداد كنيم. و لذا فطري و غير فطري عملاً ارزش استدلالي و روان شناختي خود را از دست خواهند داد.

و ثانياً براي اظهار آن نظر، ميبايد نظريّه اخلاقي خاصّي را مبني قرار دهيم كه ميگويد: حُسن و قبح اعمال اعتباري است؛ و أنحاءِ روابط فردي و جمعي (روابط جنسي و حكومتي و...) بخودي خود نه خوباند نه بد.

و خوبي و بديشان معني و منشأ ديگر دارد، و ميشود كه گاهي براي مصلحتي (مثل تكثير نسل) كاري مشروع گردد، و گاهي ممنوع. و اگر اين امر در تزويج خواهر و برادر جائز است، چرا در موارد ديگر جائز نباشد؟! (و فيالواقع نظر مرحوم طباطبائي در باب اخلاق همين است. و اين را به وضوح در مقاله ششم[275] اصول فلسفه و روش رئاليزم آورده‌اند.)

اصلاً براي رها كردن ذهن از گريبان اين دشواريها بوده كه پاره‌ای از مفسّران به احاديث حاكي از ازدواج جنّ و حوري با پسران آدم توسّل


ص 452

جسته‌اند. (( [276]

ما براي روشن ساختن مواضع اشتباه صاحب مقاله، بايد بحثي درباره فطرت و معناي آن بنمائيم، و سپس اشتباهات را ذكر كنيم. آيه صريح و واضحي كه در قرآن كريم از خلقت انسان بر اساس فطرت پرده برميدارد و دين مبين اسلام را نيز بر اساس و اصل فطرت بر ميشمرد، آيه سيام از ��وره سيام قرآن (سوره روم) است:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَهِ ذَ'لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ * مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلَو'ة وَ لَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ. [277]

«بنابراين، بر پا بدار وجهه خود را به دين اسلام در حاليكه از تمام مرامها و مذاهب اعراض نموده و ميل و گرايشت بدان بوده باشد. فطرت خدائي را محكم بگير و بدان تمسّك كن؛ آن فطرتي كه خداوند مردمان را با آن سرشته است. در آفرينش خدا تبديل و تغييري نيست. اينست دين استوار؛ وليكن بيشتر از مردم نميدانند.

تو اي پيامبر با مؤمنيني كه به خدا گرويده‌اند، بايد به سوي او إنابه و رجوع كنيد، و بايد تقواي او را داشته باشيد، و نماز را بر پا بداريد؛ و از مشركين نباشيد: از كسانيكه دين خود را جدا ساختند و به دسته‌ها و گروه‌هاي مختلف منشعب شدند. هر حزبي به آنچه در نزد خود دارد خوشحال است.»


ص 453

بازگشت به فهرست

معناي فطري بودن أحكام دين مقدّس اسلام

تفسير آية: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا

حضرت علاّ مه در تفسير اين آيات گفته‌اند: )) فطرت در اينجا براي بيان نوع است به معناي ايجاد و ابداع. و فِطْرَتَ اللَهِ منصوب است بنا بر إغراء، يعني فطرت را بگير و از آن دست برمدار. و در اين كلام اشاره است به آنكه اين ديني كه واجب است انسان وجهه خود را به آن اقامه كند همانست كه سرشت و آفرينش به آن ندا ميدهد؛ و فطرت الهيّه‌ای كه در آن تبديلي نيست، ما را بدان رهبري مينمايد.

به علّت آنكه دين معنائي ندارد مگر سنّت حيات و زندگي كه بر انسان لازم است آن را بپيمايد، تا در زندگي خود كامياب و خوشبخت گردد. زيرا انسان غايتي را در نمينوردد كه بدان واصل شود، مگر سعادت.

خداوند هر يك از انواع مخلوقات را به سعادتي كه از روي فطرت و نوع خلقت آن موجود، نتيجه حيات و ثمره زندگي اوست رهبري نموده است؛ و وجودش را به تجهيزاتي كه مناسب آن غايت و هدف است مجهّز نموده است.

خداوند ميگويد: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي. [278]

«پروردگار ما كسي است كه به هر چيزي آنچه را نياز آفرينش آن بوده است عنايت كرده، و سپس آن را به سوي مقصد و غايتش رهنمون گرديده است.»

و نيز ميگويد: الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّي * وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي. [279]


ص 454

«پروردگار تو كسي است كه موجودات را اوّلاً آفريد، و سپس تعديل و تسويه و صورتبندي كرد. و كسي است كه براي هر موجودي غايتي و هدف مشخّصي مقدّر كرد، و سپس او را به سوي آن غايت هدايت نمود.»

بنابراين انسان نيز مانند سائر انواع مخلوقات، با فطرتي سرشته و با خميرهاي آفريده شده است كه وي را به سوي تتميم نواقص و رفع حوائجش رهبري مينمايد؛ و منافع و مضارّ و مُنجيات و مُهلكاتش را در زندگي دنيا نشان ميدهد. خداوند ميگويد:

وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّيهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَيهَا. [280]

«و سوگند به نفس انسان و آنكه او را تسويه نمود و خلقتش را بياراست، و سپس راه فجور و فسق و تعدّي، و نيز راه تقوي و پاكي و طهارت را به او الهام كرد.»

و علاوه بر اين، انسان مجهّز است به جهازي كه آن اعمالي را كه بر عهده اوست بجاي آورد، و آن را مقصود خود قرار داده، تمام كند. خداوند ميگويد:

ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ. [281]

«و سپس خداوند، سلوك راه تكامل را براي وي آسان نمود.»

بازگشت به فهرست

تفسير علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، مراحل فطرت را در سنّت ديني

بناءً عليهذا انسان داراي فطرت و سرشت خاصّي است كه وي را به سنّت مخصوصي و به راه مشخّص و معيّني در حيات و زندگي رهبري مينمايد، و آن فطرت داراي غايت معيّن و مشخّص است كه فقط انسان بايد از آن راه برود و به آن غايت برسد. اينست معناي فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا.


ص 455

و چون ميدانيم كه اين انسانِ موجود و زنده در عالم طبيعت، يك نوع بيش نيست، و آنچه موجب نفع و يا ضرر وي ميشود، از جهت ملاحظه اين ساختمان و تركيبي كه از روح و بدن تأليف شده است تفاوتي ندارد، و همچنين از جهت انسانيّتش جز يك سعادت و يك شقاوت براي او متصوّر نيست؛ بنابراين ناچار بايد براي وصول وي به سعادت و كاميابياش يك سنّت واحدي بيشتر نباشد كه او را به سوي آن سنّت، يك هدايت كنندۀ واحد و ثابتي هدايت نمايد.

اين راهنما وهادي حتماً بايد فطرت او و نوع سرشت و آفرينشش بوده باشد. فلهذا به دنبال آن گفتار كه فرمود: فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ميفرمايد: لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَهِ.

(يعني چون در خلقت خداوند تبديل و تغييري نيست، انسان را بر فطرت خدائي كه مردم را از آن فطرت سرشته است، بيافريد.) بنابراين اگر سعادت انسان بواسطه اختلاف افراد مختلف شود، هيچگاه اجتماع واحدي كه متضمّن سعادت افراد مجتمع باشد تحقّق نخواهد يافت.

و اگر سعادت انسان بواسطه اختلاف مكانها و محلّهائي كه امّتها در آن زيست ميكنند مختلف گردد، بدين معني كه اساس وحيد و يگانه پايه براي سنّت اجتماع كه دين است تابع احكام مناطق و مكانها ب��شد، بايد انسان هم به اختلاف امكنه و أقطار به انواع مختلف در آيد؛ در حاليكه انسان يك نوع است و بس.

و اگر سعادت انسان بواسطه اختلاف زمانها باشد، بدين معني كه اعصار و قرون مختلف اساس وحيد براي سنّتهاي ديني بوده باشند، بنابراين بايد نوعيّت افراد هر قرني و طبقه‌ای با آنچه را كه از پدرانشان بطور ميراث برده‌اند، و يا با آنچه را كه براي پسرانشان به ميراث ميگذارند، مختلف باشد، و بايد


ص 456

اجتماع انساني مسير تكاملي خود را طيّ نكند، و بايد عالم انسانيّت از نقصان به سوي كمال متوجّه نباشد؛ زيرا نقصان و كمال متحقّق نميگردد مگر در جائي كه امر مشترك و ساري كه ميان آن دو چيز است ثابت و محفوظ باشد.

و مراد ما از اين گفتار اين نيست كه بخواهيم منكر آن شويم كه اختلاف افراد يا امكنه و يا ازمنه در انتظام سنّت ديني فيالجمله تأثير را دارند، بلكه ميخواهيم به ثبوت برسانيم كه اساس و بنيان سنّت ديني، تنها همان بُنيه انسانيّت است، و همان حقيقت واحدي ميباشد كه مشترك و ثابت در ميان افراد است.

بنابراين، عالم انسانيّت يك سنّت واحدي دارد كه بر اصل و پايه و اساس آن كه انسانيّت و انسان است ثابت و برقرار است. و همين سنّت است كه آسياي انسانيّت را به گردش در ميآورد، با جميع ملحقات و پيوستگيهائي كه از سنن جزئيّه مختلفه به اختلاف افراد و يا زمانها و يا مكانها به عالم انسانيّت ملحق ميگردد.

و اينست همان مطلبي كه بلافاصله بدان اشاره دارد كه: ذَ'لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ «اينست دين پابرجا و استوار، وليكن اكثريّت افراد مردم اين حقيقت را نميدانند.»

و ما در بحث مستقلّي إن شاء الله تعالي بيان و شرح واضحتري را بر اين گفتار ميافزائيم. (( [282]

بازگشت به فهرست

معني و مراد از فطرت بنابر تفسير حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، در بحث مستقلّ «الميزان»

تمام موجودات بسوي غايت و كمال نوعي خود در حركتند

و سپس در فصل مستقلّي تحت عنوان: كَلامٌ في مَعْنَي كَوْنِ الدّينِ فِطْريًّا في فُصولٍ (گفتار ما در معني و مفهوم آنكه چگونه دين اسلام فطري است، در ضمن چند فصل آورده ميشود) چنين مرقوم داشته‌اند:


ص 457

)) 1 ـ چون ما در اين انواع موجودهاي كه تكوّن و تكامل تدريجي دارند نظري با دقّت بيفكنيم، اعمّ از اينكه اين انواع موجوده داراي حيات وشعور باشند مثل انواع حيوان، و يا فقط داراي حيات باشند مثل انواع نبات، و يا مرده و داراي حيات نباشند مثل بقيّه انواع طبيعيّه ـ همانطور كه براي ما مشهود است ـ همه آنها را اين طور مييابيم كه در وجودشان يك سير تكويني معيّن و مشخّصي دارند كه داراي مراحل مختلفي است، بعضي از آنها پيش از بعضي، و بعضي از آنها بعد از بعضي دگر است، و آن نوع در هر يك از اين مراحل ـ پس از مرور و عبور از مرحله‌ای كه پيش از آن بوده است، و قبل از وصول به مرحله‌ای كه بعد از آنست ـ وارد ميشود. و پيوسته خويشتن را با طيّ اين منازل تكميل ميكند تا اينكه به آخرين مرحله برسد، و آنجا غايت كمال اوست. ما اين مراتب و مراحلي را كه نوع انسان و يا غير انسان در آنها طيّ طريق ميكند، چنين مييابيم كه از هنگاميكه نوع در وجود و تكوّن خويش در حركت بيفتد تا به جائي كه به مرتبه كمال خود فائز آيد، هر يك از آنها ملازم مقام مختصّ به خود اوست، نه جلو ميافتد و نه عقب ميرود.

و در ميان اين مراتب و مراحل يك رابطهتكويني است كه برخي را به بعضي ديگر مربوط ميسازد، بطوريكه جائي خالي نميماند؛ و نيز از محلّ خود به محلّ ديگري منتقل نميشود. و از اينجا ميتوان به اين نتيجه رسيد كه: هر نوعي از انواع يك غايت تكويني دارد كه از ابتداي وجودش متوجّه وصول بدان غايت است، تا زمانيكه برسد و بدان واصل گردد.

في المثل: يك دانۀ گردو چنانچه در لاي خاك جا بگيرد و آماده براي نموّ و روئيدن شود، در جائي كه شرائط نموّ و رشد جمع باشد و علل و اسباب آن موجود باشد مثل رطوبت زمين و حرارت و غيرهما، در اينصورت مغز اين دانه شروع به رشد و نموّ ميكند؛ پوست را ميشكافد و پيوسته برحجم خود


ص 458

ميافزايد و بزرگ ميشود و نموّ ميكند، تا سرحدّيكه يك درخت سبز سطبر، با ميوه‌هاي فراوان ميگردد.

اين دانه گردو از ابتداي وجودش، در سير و حركت خود در مسير تكوين حالش تغيير نكرده، و در قصد و مراد تكوينياش كه وصول به اين درخت كامل با ثمر و تنومند است، لحظه‌ای اشتباه ننموده و اختلاف و توقّف نداشته است.

و همچنين يك نوع از انواع حيوان را مانند يك گوسفند در نظر بگيريم، هيچگاه ترديدي نداريم كه در ابتداي وجودش جنيني بوده است كه به سوي غايت و كمال نوعي خود كه مرتبه گوسفندي كامل است و داراي آثار و خواصّي ميباشد، متوجّه بوده است. اين جنين از راه تكويني مختصّ بخود ابداً انحراف پيدا نكرده و راه دگري را نپيموده است، و حتّي يك روز هم نشده است كه غايتش را فراموش كند و غايت دگري همچون غايت فيل و يا غايت درخت گردو را دنبال نمايد. پس هر نوعي از انواع تكويني، در راه استكمال وجودي خود مسير خاصّي دارد. و داراي مراتب مخصوصي است كه بعضي مترتّب بر بعضي ديگر است. و منتهي ميشود به مرتبه‌ای كه ذاتاً مقصود نهائي آن نوع است و آن را با حركت تكويني خود طلب ميكند. و هر نوعي در وجود خود مجهّز است به آنچه به وسيلۀ آن حركت نمايد و به مقصود نائل شود.

و اين توجّه و حركت تكويني به سوي غايت و هدف چون استناد به خداوند دارد، هدايت عامّه الهيّه ناميده ميشود؛ و هيچوقت در حركت دادن هر نوعي را در مسير تكويني خود و سوق دادن آن را به سوي غايت وجودي خود ـ بواسطه استكمال تدريجي و بواسطه بكار انداختن قوا و ادواتي كه آن نوع بدانها براي تسهيل مسير در جهت غايت مجهّز شده است ـ راهش را گم نميكند و به خطا و اشتباه نميافتد.


ص 459

خداوند ميگويد: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُو ثُمَّ هَدَي. [283]

«موسي و برادرش به فرعون گفتند: پروردگار ما كسي است كه به هر چيزي آنچه را كه لازم خلقتش بوده است عطا كرده است، و پس از آن، آن را بهسوي غايت و هدف از آفرينشش هدايت نموده است.»

و أيضاً ميگويد: الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّي * وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي * وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعَي * فَجَعَلَهُو غُثَآءً أَحْوَي. [284]

«آن پروردگاري كه آفريد، و سپس تسويه و تعديل و منظّم و مرتّب ساخت. و آنكه اندازه‌گيري كرد، و سپس به سوي هدف رهنمون شد. و آنكه نبات و گياه را از زمين بيرون كشيد، و سپس آن را خشك و سياه نمود.»

بازگشت به فهرست

سير كمالي انسان، ضرورةً در اجتماع متحقّق ميگردد

2 ـ نوع انساني از كلّيّت شمول اين حكم مذكور، يعني شمول هدايت عامّه مستثني نيست. زيرا كه ميدانيم: نطفه انسان از بدو شروع در تكوّن و موجوديّتش متوجّه به سوي انسان كاملي است كه تمام آثار و خواصّ انسانيّت را در بردارد؛ و در مسير خود مراحل جنين بودن و طفوليّت و بلوغ و جواني و كهولت و پيري را ميگذراند.

با اين تفاوت كه انسان با سائر انواع حيوانات و نباتات و غير اينها از آنچه ما ميدانيم، در يك امر فرق دارد، و آن اينست كه: انسان به علّت وسعت نيازمنديهاي تكويني و كثرت نواقص وجودي خود، به تنهائي قدرت بر تتميم نواقص وجودي و رفع حوائج حياتي خود ندارد. يعني يك فرد انسان، به تنهائي زندگاني انساني براي او به نحو أوفي و تامّ و تمام ميسور نميشود، و محتاج است به تشكيل اجتماع منزل، و پس از آن اجتماع مدني و شهري كه با


ص 460

غيرش بواسطه ازدواج و تعاون و كمك و تعاضد امور خود را بگرداند. و بنابراين بايد جميع افراد انسان با تمام قواي خود كه بدان مجهّز شده‌اند، براي جميع افراد مساعدت و كوشش نمايند و سپس حاصل كردارشان را در ميان همه تقسيم كنند؛ و هر كدام به مقدار نصيبش كه بر پايه وزن اجتماعي وي بوده است بهره ببرد.

و اين مدنيّت و اجتماعي بودن از طبايع انسان نيست، به معني اينكه از ناحيه طبيعت اوّليّه او منبعث شده باشد. بلكه از ناحيه آنست كه: انسان داراي طبيعتي است كه با آن غير خود را تا سرحدّيكه راه بدان داشته باشد، استخدام نموده و در تحت امر و خدمت خود ميگيرد.

انسان، امور طبيعي و سپس اقسام نباتات و حيوانات را در راه مقاصد حياتي خود استخدام مينمايد؛ و لهذا براي استخدام فردي و يا افرادي همانند خودش جرأتش بيشتر است. امّا از آنجائي كه براي آن افراد كه از هر جهت در اميال و مقاصد و در جهازات و قوا مانند او هستند، تساوي و برابري را ميبيند، ناچار بنابر مسالمت گذارده و بقدر حقوقي كه براي خود معيّن ميكند، بايد بهمان مقدار به ايشان تسليم نمايد.

تضارب و تدافع در منافع، بدان منتهي ميشود كه حتماً بايد برخي با برخي ديگر در عمل تعاوني شركت نمايند و پس از آن، حاصل أعمال در ميان همه قسمت شود و بهر كس به مقداري كه استحقاق دارد، از آن حاصل، بهره داد.

بازگشت به فهرست

مردم بر اثر عقائد مختلفه أحكام و سنّتهاي متفاوتي را پيريزي ميكنند

و حاصل آنكه: اجتماع انساني صورت نميگيرد و آباد و معمور نميشود مگر به اصول علميّه و قوانين اجتماعيّه‌ای كه جميع آن مجتمع آنها را محترم بشمارند، و مگر به پاسدار و نگهباني كه آنها را از خرابي و ضايع شدن مصون دارد و آنها را در اجتماع جاري و ساري سازد. در اين حال عيش و زندگاني


ص 461

برايشان گوارا و طليعه سعادت بر آنها إشراف پيدا ميكند.

امّا اصول علميّه عبارت است از معرفت اجمالي آن مجتمع به آنكه حقيقت نشأه وجودي آنان چگونه است؛ و بر انسان از جهت پيدايش و از جهت بازگشت چه خواهد گذشت؛ زيرا مذاهب مختلفه در كيفيّت خصوص سنّتهاي معموله در اجتماع، تأثيري به سزا دارند.

آنانكه معتقدند كه انسان، مادّي محض است و غير از زندگي نقد و حيات دنيوي كه پايانش مرگ است بهره‌ای از عيش ندارد، و در عالم وجود غير از سبب مادّي موجود كه دستخوش فساد و زوال است اثري نيست؛ لاجرم سنّتهاي اجتماعي خود را طوري تنظيم مينمايند كه ايشان را فقط به لذّتهاي محسوسه و كمالات مادّيّه كه دنبالش چيزي نيست برساند.

و آنانكه همچون بتپرستان به آفريدگاري در ماوراء مادّه معتقدند، سنّتها و قوانين خود را طوري بنا ميكنند كه خدايان آنها را ارضاء نمايد و خرسند و خشنود بدارد، تا آنها ايشان را در زندگي دنيويشان كامياب كنند.

و آنانكه به مبدأ و معاد معتقدند، قوانين حياتي خود را طوري قرار ميدهند كه ايشان را در حيات دنيا بهرهمند سازد، و پس از آن در حيات ابدي كه پس از مرگ است نيز مظفّر و سعادتمند گرداند.

بنابراين، صورتهاي زندگي و حيات اجتماعي بر محور و اصل اختلاف اصول اعتقاديّه در حقيقت عالم و در حقيقت انسان كه جزئي از اجزاء عالم است اختلاف دارد.

امّا دربارۀ قوانين و سنّتهاي اجتماعيّه، هر آينه اگر سنّتهاي مشترك و قوانيني كه همۀ مجتمع و يا بيشترشان آنها را محترم بشمارند و بپذيرند وجود نداشته باشد، آن جمع متفرّق و آن مجتمع منحلّ خواهد شد.

و اين قوانين و سنن، قضاياي كلّيّه عمليّهايست كه صورت آنها چنين


ص 462

است: واجب است در فلان جا فلان كار را كرد، و يا حرام است و يا جائز. و اين سنن هر چه باشد براي غايتهاي اصلاحيّه اجتماع و مجتمع به قسمي كه آن غايت و هدف بر آن مترتّب گردد، معتبر است؛ و به مصالح و مفاسد نامگذاري ميشود.

بازگشت به فهرست

عالم تشريع و شريعت بايد منطبق بر عالم تكوين و فطرت باشد

3 ـ انسان وقتي به سعادت و كمال خود ميرسد كه مجتمع صالحي را كه داراي سنن و قوانين صالحي كه متضمّن بلوغ و نيل او به سعادت لائق به اوست بنا نهد. و اين سعادت عبارتست از يك امر يا امور كماليّه تكوينيّهاي كه به انسان ناقص ـ كه وي نيز موجودي است تكويني ـ در مسير كمالش برسد و او را انساني كامل در نوع خود، و انساني تامّ و تمام در وجودش بگرداند.

و عليهذا اين سنن و قوانين ـ كه قضايا و احكام عمليّه اعتباريّه هستند ـ در ميان نقص انسان و كمال او قرار دارند، و مانند فاصله عابر در بين دو منزلگاه وي واقعند؛ و همانطور كه گفتيم: تابع مصالحي هستند كه كمال و يا كمالات انساني است. و اين كمالات اموري هستند حقيقي، همسنخ و ملائم با نواقصي كه آن نواقص نيز عبارتند از حوائج و نيازمنديهاي حقيقي انسان.

بنابر آنچه گفته شد، فقط حوائج حقيقيّه انسان است كه اين قضايا و احكام عمليّه را وضع نموده، و اين سنّتها و نواميس اعتباريّه را معتبر شمرده است. و مراد ما از حوائج حقيقيّه انسان عبارت است از: آنچه را كه نفس انسان از روي ميل و اراده ميطلبد، و عقلي كه يگانه قوّه تميز دهنده در ميان نفع و ضرر و در ميان خير و شرّ است آن ميل و اراده را تصديق ميكند و صحّه مينهد؛ نه آن چيزهائي را كه هواهاي نفساني بدون پذيرش و امضاء عقل طلب ميكند، زيرا كه آنها كمال حيواني ميباشند، نه كمال انساني.

پس لازم است كه اصول اين سُنن و قوانين، حوائج حقيقيّه انسان باشند كه بر حسب واقع و نفسالامر نيازمنديهاي انسان محسوب شوند، نه بر حسب


ص 463

تشخيص هواهاي نفسانيّه و آراء خياليّه.

و بيان شد كه: عالم صُنع و ايجاد هريك از انواع را كه از جمله آنها انسان است با ادوات و قوائي مجهّز كرده است تا با بكارانداختن آنها نيازمنديهاي خود را بر آورد و بواسطه آنها در راه كمال مطلوب سير كند.

از اينجا اين نتيجه بدست ميآيد كه: جهازات و ادوات تكوينيّه‌ای كه انسان بدانها مجهّز شده است، اقتضائات و درخواستهائي براي قضايا و احكام عمليّه‌ای دارند كه به سُنن و قوانين موسوم شده‌اند.

و بواسطه عمل به اين سنّتهاست كه انسان در مقرّ كمال خود مينشيند مانند سنن و قوانين راجع به تغذّي، زيرا كه انسان مجهّز است به جهاز تغذيه، و مانند سنن و قوانين راجع به نكاح و زناشوئي، زيرا كه انسان مجهّز است به جهاز توالد و تناسل.

از اينجا بخوبي روشن ميشود كه: لازم است دين ـ كه عبارتست از اصول علميّه و سنن و قوانين عمليّهاي كه عمل به آنها سعادت حقيقي انسان را تضمين نموده است ـ اقتضائات خلقت انسان را در اين امور در نظر بگيرد، و عالم تشريع و شريعت بر عالم تكوين و فطرت منطبق شود. و اينست معناي آنچه را كه گفتيم: دين اسلام فطري است. و اينست مفاد قول خداوند تعالي:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَهِ ذَ'لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ.

بازگشت به فهرست

مراد از فطرت و اسلام و دين الله و سبيل الله، نزد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)

4 ـ چون دانستي كه معناي فطري بودن دين چيست، بنابراين اسلام دين فطرت ناميده ميشود، بجهت آنكه فطرت انساني آن را اقتضا ميكند و به سوي آن رهبري مينمايد.

و اسلام ناميده ميشود، بجهت آنكه در آن تسليم بنده است در برابر اراده خداوند سبحانه در آنچه را كه از او اراده كرده است و خواسته است. و


ص 464

مصداق ارادۀ خداوند كه صفت فعل است (نه صفت ذات) تجمّع علل و اسبابي است كه در خصوص خلقت انسان با جميع آنچه از مقتضيات تكوين عامّ ـ بر اقتضاء فعل و يا ترك ـ اطراف او را فرا گرفته است بكار رفته است.

خداوند ميگويد: إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَهِ الإسلَـٰـمُ. [285]

«تحقيقاً دين در نزد خداوند منحصر در دين اسلام است.»

و دين الله ناميده ميشود بجهت آنكه آن ديني است كه خداوند از بندگانش خواسته است، از بجا آوردن افعالي و ترك نمودن اعمالي را بنا بر آنچه از معناي اراده سابقاً ذكر كرده ايم.

و سبيل الله ناميده ميشود بجهت آنكه آن، يگانه راهي است كه خداوند خواسته است انسان در راه وصول به كمال خود و سعادت خود آن را بپيمايد. خداوند ميگويد:

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجًا. [286]

«آن كسانيكه از راه خدا مردم را باز ميدارند، و آن را كج و معوج ميطلبند.»

و امّا بحث در اينكه دين حقّ منحصراً واجب است كه از طريق وحي و نبوّت گرفته شود و در آن عقل كفايت نميكند، در مباحث نبوّت و غيرها از بحثهائي كه در اين كتاب آورده ايم، بيان و شرح آن معلوم شد. (( [287]

از آنچه ما اينك از تفسير «الميزان» آورديم بخوبي و بطور مشروح و مبيّن بدست ميآيد كه مراد حضرت علاّ مه قدَّس اللهُ سرَّه از فطرت انسان، همان


ص 465

سازمان وجودي اعمّ از جسمي و روحي، و همان راه و طريقي است كه او را به غايت و هدف آفرينش از كمال مطلوب و سعادت مطلق ميرساند.

و مراد از دين فطرت آن قواعد و احكامي است كه در سير انسان به سوي سعادت و كمالش مؤثّر است. اين قواعد و قوانين و سنن گرچه به اعتبار شارع مقدّس معتبر شده‌اند، امّا بر اساس منطق عقل و وصول او به درجه انسانيّت بوده است، نه بر اساس منطق حسّ و شهوت كه وي را در مرتبه حيوان قرار دهد.

سعادت انسان امري است حقيقي، و اين سنّتهاي فطريّه كه امور اعتباريّه ميباشند موجب حركت و سير او به مقام كمال حقيقي ميشوند؛ و اگر أحياناً اين سنّتها در اعتبار خود به خطا روند، آن سعادت حقيقيّه و كمال مطلوب به وي نخواهد رسيد.

بازگشت به فهرست

أحكام شرع گرچه اعتباري هستند ولي بر اساس عقل و وصول انسان به كمال هستند

احكام و قوانين شرع كه بر اساس فطرت وضع شده‌اند، گرچه اعتباري هستند و وضعشان منوط به اعتبار شارع است، امّا اعتباري است كه به قدر سر سوزن از محلّ واقعي خود تخطّي ندارد؛ و بر اصل نيازهاي تكوين و ايصال انسان به اعلي درجه كمال حقيقي و وجودي اعتبار يافته است؛ و معني ندارد در شريعتي حلال و در شريعتي حرام گردد.

نكاح و ازدواج امري است فطري، و شرع نيز جواز آن را امضا فرموده است؛ و تشريع با تكوين منطبق گرديده است.

بازگشت به فهرست

عمل لواط خلاف فطرت انسان، و در جميع شرايع حرام است

همجنس بازي امري است غير فطري، و شرع آن را حرام شمرده و براي آن عقوبت شديد معيّن فرموده است؛ و در اينجا امر تشريع كه حرمت است با تكوين كه ممنوعيّت است منطبق آمده است.

وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَـحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَـلَمِينَ * إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ


ص 466

مُّسْرِفُونَ. [288]

«و ياد بياور لوط را در وقتيكه به قوم خود گفت: آيا شما كار فاحشه و قبيحي را انجام ميدهيد كه يك نفر از جهانيان بدان پيشي نگرفته است؟! شما از روي شهوت بر مردان وارد ميشويد نه بر زنان! بلكه شما قومي هستيد متجاوز و متعدّي و مسرف (كه عمل را كاملاً بر خلاف سنّت و فطرت نهاده‌اید!).»

وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَـحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَـلَمِينَ * أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ. [289]

«و بياد آور داستان لوط را در زمانيكه به قوم خود گفت: تحقيقاً شما عمل قبيح و زشتي را انجام ميدهيد كه هيچيك از افراد جهانيان در اين عمل بر شما سبقت نگرفته است!

آيا شما در خلوتگاه با مردان درميآميزيد؟ و راه نكاح را كه سنّت فطري و الهي است ميبُريد؟ و در مجالس و محافلتان بدين عمل زشت و منكر مشغول ميشويد؟!»

وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَـحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ * أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ. [290]

«و بياد بياور حكايت لوط را در هنگامي كه به قوم خود گفت: آيا شما با وجود بصيرتي كه در زشتي اين عمل داريد، اين فعل زشت و قبيح را انجام


ص 467

ميدهيد؟!

آيا شما از روي شهوت با مردان آميزش ميكنيد، و زنان را رها مينمائيد؟! آري شما قومي هستيد نادان و جاهل به قبائح و مفاسد اين امر!»

عمل لواط كه آميزش مردان است با همجنس خود، موجب قطع راه زناشوئي، و مَقْت و تعدّي و تجاوز و اسراف است؛ فلهذا بطور عامّ در اين آيات ممنوع و حرام و قبيح شمرده شده است. و اختصاص به شريعتي ندارد؛ زيرا مخالف مسير تكوين و مصالح فرد و مجتمع و خلاف سنّت انساني و قانون فطري و الهي است. فلهذا شارع بطور اطلاق و عموم، حرمت آن را در هر مكان و هر زمان و در هر شريعتي اعتبار فرموده است.

اين عمل بقدري زشت است كه حتّي در حيوانات ديده نشده است صورت گيرد؛ و حتّي ميمون از اين كار منكر گريزان است. حال بايد ديد: درجه و مرتبه قباحت و وقاحت اعيان لُرد مجلس انگلستان كه به نظريّه رئيسشان داروين خود را از نژاد ميمون ميدانند، تا چه حدّ رسيده است كه علناً جواز اين فعل قوم لوط را كه در زشتي به پايهايست كه هيچيك از جهانيان پيش از قوم لوط بدان دست نيازيده‌اند، جائز و حلال شمرده و آراء ناپسند و مردود بِرْتْرانْد راسِل كه از مسيحيّت به لاديني افتاده است و فِرُويْد يهودي را بر تعاليم حضرت مسيح علي نبيّنا و آله و عليه السّلام مقدّم داشته، و اباحه آن را از مجلس گذرانده، و در مجالس و محافل منكر و وقيح خود بدان اشتغال دارند. قَبَّحَهُمُ اللَهُ وَ ما عَمِلوا وَ ما اسْتَنّوا، وَ لايَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا قاطِعًا لِنَسْلِهِمْ إنْ شآءَ اللَهُ تَعالَي.

بازگشت به فهرست

در سنّت تكوين و فطرت، هرگونه آميزش از غير طريق زناشوئي ممنوع است

فطرت انسان مقتضي آميزش مرد است با زن كه بنابر سنّت الهيّه در وجودشان همچون كاه و كهربا، و دو نوع الكتريسيته مثبت و منفي، و دو كانون فعل و انفعال يكديگر را ميربايند و جذب ميكنند؛ و با جرقّه خداوندي نطفه در


ص 468

رحم قرار ميگيرد، و انساني خليفة الله پا در عرصه ظهور ميگذارد.

بگوئيد ببينيم: آميزش مرد با مرد، و يا زن با زن، مطابق كدام قريحه و سنّت و بر اساس كدام خاصيّت است؟ جز آنكه همچون دو الكتريسيتۀ مثبت و يا دو الكتريسيته منفي، و دو نوع فاعليّت محض، و دو نوع قابليّت محضه، موجب دوري و فرار و گريز از هم شوند؛ و ايجاد نفرت و ملالت و ضَجْرت كنند و مفاسد و مضارّ جنبي آن لا تُعَدّ و لا تُحْصَي شود، چه اثري عائد ميشود؟!

آية الله علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ نفسَه در مقاله ششم از «اصول فلسفه» در اينكه فطرت انساني حكمي است كه با الهام طبيعت تكوين مييابد، فرموده‌اند:

)) 4 ـ آزادي انسان كه موهبتي طبيعي است، در حدود هدايت طبيعت ميباشد.و البتّه هدايت طبيعت بسته به تجهيزاتي است كه ساختمان نوعي داراي آنها ميباشد؛ و از اين روي هدايت طبيعت (احكام فطري) بكارهائي كه با أشكال و تركيبات جهازات بدني وفق ميدهد، محدود خواهد بود.

مثلاً از اين راه ما هيچگاه تمايل جنسي را كه از غير طريق زناشوئي انجام ميگيرد (مرد با مرد، زن با زن، زن و مرد از غير طريق زناشوئي، انسان با غير انسان، انسان با خود، تناسل از غير طريق ازدواج) تجويز نخواهيم نمود.

مثلاً تربيت اشتراكي نوزادان و الغاء نسبت و وراثت و ابطال نژاد و... را تحسين نخواهيم كرد، زيرا ساختمان مربوط به ازدواج و تربيت با اين قضايا وفق نميدهد. (( [291]


ص 469

بازگشت به فهرست

ردّ فتواي مشهور مالكيّه، به آياتي است كه دربارۀ قوم لوط وارد شده است

از اين بيان واضح ميشود كه: كسانيكه وطي غلام را مباح شمرده‌اند، همچون مالكيّه طبق رأي رئيسشان مالك بن أنَس چقدر بخطا رفته، و هم از جهت سنّت تكوين و فطرت، و هم از جهت حكم كتاب و شريعت در ورطه مهلكه غوطه ور شده‌اند!

يكي از اصدقاي از احبّه و اعزّه دوستان، از علماء اعلام كه فعلاً حيات دارند ميفرمودند: من در مدينه منوّره با بعضي از مشايخ مالكيّه راجع به اين موضوع يعني وطي با غلام مذاكره كردم.

او گفت: آيه شريفه: وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَـفِظُونَ * إِلَّا عَلَي أَزْوَ'جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَـنُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ[292] بر آن دلالت دارد.

«يعني مؤمنين و مُصلّين كساني هستند كه آلتهاي ذكوريّت خود را حفظ ميكنند (و از مطلق مباشرت و آميزش خودداري مينمايند) مگر بر جفتهايشان، و يا برآن كساني كه مالكشان شده‌اند كه در اين دو صورت مورد ملامت و سرزنش و مؤاخذه قرار نميگيرند.»

گفتم: غلام از مدلول اين آيه به اجماع خارج است!


ص 470

گفت: اجماع براي شماست؛ ولي براي ما اجماعي نيست! ـ انتهي گفتار ايشان.

أقول: اگر كسي گويد: چون أزواج جمع زوج است به معناي جفت، و شامل شوهر و زن هر دو ميشود، بنابراين اگر به اطلاق أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَـنُهُمْ تمسّك كنيم بايد وطي زنان با غلاماني كه ملك يمين آنها هستند نيز اشكالي نداشته باشد؛ و چون اين امر مسلّماً خلافست حتّي در نزد مالكيّه، بگوئيم: وطي مردان با غلامان خود به همين نهج از اطلاق خارج است.

گوئيم: آيه قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ و يا آيه إِلَّا الْمُصَلِّينَ از نقطه نظر عبارت و خطاب اختصاص به مردان دارد؛ گرچه از نقطۀ نظر ملاك، شامل هر دو طائفۀ مرد و زن ميشود.

بنابراين جملۀ استثنائيّۀ إِلَّا عَلَي أَزْوَ'جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَـنُهُمْ استثناء نسبت به مردان است، نه زنان. و لهذا ممكنست مالكيّه بگويند: در اين آيه كه راجع به مردان است استثناء مَا مَلَكَتْ أَيْمَـنُهُمْ اطلاق دارد و شامل كنيز و غلام هر دو ميشود، و امّا در اجماعي كه منعقد است بر تساوي زنان با مردان در احكام و در خطابات، در اينجا مَا مَلَكَتْ أَيْمَـنُهُمْ بطور مطلق چه كنيز و چه غلام از استثناء خارج نيست؛ و حرام است بر زن كه با ملك يمين خود چه زن باشد و چه مرد آميزش كند؛ و فقط دربارۀ زنان إِلَّا عَلَي أَزْو'جِهِمْ به عموم خود باقي است و وطي زنان با شوهرانشان حلال است.

بنا بر آنچه گفتيم ما در ردّ مالكيّه كه اجماع را قبول ندارند نميتوانيم بر حرمت وطي غلام به اجماع تمسّك نموده و آيه مَا مَلَكَتْ أَيْمَـنُهُمْ را بدان تخصيص زنيم.

بلكه ردّ ايشان به آياتي است كه درباره قوم لوط ذكر نموديم، و آنها با بلندترين ندا اعلام ميكنند كه آميزش مرد با مرد بطور مطلق خواه غلام خود


ص 471

انسان باشد يا غير، فاحشه و منكر است.

إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَـحِشَةَ... وَ تَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ.

و عنوان منكر و فاحشه با نهي شديد و منع اكيد از اين عمل، جاي شبهه و اشكالي در حرمت وطي غلام بجاي نميگذارد.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[267] ـ «اصول كافي» ج 1، ص 25؛ و «وافي» طبع حروفي، ج 1، ص 114 و 113

[268] ـ «وافي» طبع حروفي، ج 1، ص 114

[269] ـ ذيل آيه 17 و آيه 18، از سوره 39: الزُمر

[270] ـ آيه 43، از سوره 29: العنكبوت

[271] ـ «اصول كافي» ج 1، ص 13 تا ص 19؛ و «وافي» كاشاني، طبع حروفي، ج 1، ص 86 تا ص 93

[272] ـ «وافي» ج 1، ص 97

[273] ـ «وافي» ج 1، ص 99 و ص 1 0 1 و 2 0 1؛ و غزالي در «إحيآء العلوم» ج 3، ص 14 آورده است كه: )) رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به علي عليه السّلام فرمود: إذا تَقَرَّبَ النّاسُ إلَي اللَهِ تَعالَي بِأنْواعِ الْبِرِّ، فَتَقَرَّبْ أنْتَ بِعَقْلِكَ. (( در «إحيآء العلوم» ج 3، ص 353 از أبودرداء روايت كرده است كه: )) إنَّهُ قيلَ: يا رَسولَ اللَهِ! أرَأَيْتَ الرَّجُلَ يَصومُ النَّهارَ وَ يَقومُ اللَيْلَ وَ يَحُجُّ وَ يَعْتَمِرُ وَ يَتَصَدَّقُ وَ يَغْزو في سَبيلِ اللَهِ وَ يَعودُ الْمَريضَ وَ يُشَيِّعُ الْجَنآئِزَ وَ يُعينُ الضَّعيفَ وَ لا يُعْلَمُ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللَهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ! فَقالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ [ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ: إنَّما يُجْزَي عَلَي قَدْرِ عَقْلِهِ.

وَ قالَ أنَسٌ: اُثْنِيَ عَلَي رَجُلٍ عِنْدَ رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ [ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ فَقالوا خَيْرًا. فَقالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ [ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ: كَيْفَ عَقْلُهُ؟! قالُوا: يا رَسولَ اللَهِ نَقولُ مِنْ عِبادَتِهِ وَ فَضْلِهِ و خَلْقِهِ! فَقالَ: كَيْفَ عَقْلُهُ؛ فَإنَّ الاحْمَقَ يُصيبُ بِحُمْقِهِ أعْظَمَ مِنْ فُجورِ الْفاجِرِ، وَ إنَّما يُقَرَّبُ النّاسُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَلَي قَدْرِ عُقولِهِمْ. ))

[274] ـ علاّمه طباطبائي، «الميزان» ج 14، آيه 0 3 سوره روم (تعليقه)

[275] ـ علاّمه طباطبائي در مقاله ششم چنين گفتاري را نياورده‌اند.

[276] ـ «كيهان فرهنگي» شماره سري 52، تير ماه 1367 شمسي، شماره 4، مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، ص 17، ستون اوّل و دوّم

[277] ـ آيات 0 3 تا 32، از سوره 0 3: الرّوم

[278] ـ قسمتي از آيه 0 5، از سوره 0 2: طه؛ و اين آيه حكايت خداوند است گفتار حضرت موسي و هرون را در پاسخ فرعون كه از آنها پرسيد: اي موسي پس بگو: پروردگار تو كيست.

[279] ـ آيه 2 و 3، از سوره 87: الاعلي

[280] ـ آيه 7 و 8، از سوره 91: الشّمس

[281] ـ آيه 0 2، از سوره 0 8: عبس

[282] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 16، ص 186 تا ص 188

[283] ـ قسمتي از آيه 0 5، از سوره 0 2: طه

[284] ـ آيات 2 تا 5، از سوره 87: الاعلي

[285] ـ صدر آيه 19، از سوره 3: ءَال عمران

[286] ـ صدر آيه 45، از سوره 7: الاعراف

[287] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 16، ص 198 تا ص 3 0 2

[288] ـ آيه 0 8 و 81، از سوره 7: الاعراف

[289] ـ آيه 28 و صدر آيه 29، از سوره 29: العنكبوت

[290] ـ آيه 54 و 55، از سوره 27: النّمل

[291] ـ «اصول فلسفه و روش رئاليسم» طبع اوّل، ناشر: شيخ محمّد آخوندي، ج 2، ص 199 و 00 2

[292] ـ اين آيه مباركه در دو جاي قرآن وارد است: اوّل: آيه 5 و 6، از سوره 23: المؤمنون: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خَـٰشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَغْوِ مُعْرِضُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَو'ةِ فَـعِلُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَـٰـفِظُونَ * إِلَّا عَلَي أَزْوَ'جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَـنُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ.

دوّم: در آيه 29 و 0 3، از سوره 0 7: المعارج: إِنَّ الانسَـنَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاتِهِمْ دَآئِمُونَ * وَ الَّذِينَ فِي أَمْوَ'لِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ * لِّلسَّآئِلِ وَ الْمَحْرُومِ * وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ * وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ * إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَـفِظُونَ * إِلَّا عَلَي أَزْوَ'جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَـنُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ.

بازگشت به فهرست

دنباله متن